پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار كعبه به مسلمين جهان
علاوه بر خاطره هاى شيرين و بيدار كننده اى كه از ديدن مكه و حرم و بيت در ذهن بيننده بيدار نقش مى بندد ، خاطره ديگرى او را متوجه به خود مى كند ، كه خير دنيا و آخرت او به آن بستگى دارد ، خاطره اى كه عامل بپا كننده عدل و دادگسترى در تمام شئون حيات است و آن پيام بزرگ پيامبر عظيم القدر اسلام از كنار كعبه به تمام مسلمين جهان است .
پيامى كه چهار بار ديگر در سفر حجة الوداع به وسيله خود پيامبر ابلاغ گرديد ، و ابلاغ مكرر آن دليل بر عظمت آن پيام بود .
در آن پيام منشور امنيت ، منشور سلامت ، منشور سعادت گوشزد مسلمانان شد .
نبى اكرم در اين سخنرانى اينگونه دعا كردند :خداوندا رحمت آر و طراوت و سرسبزى ده به آنكس كه سخن مرا بشنود و بفهمد و به ديگران برساند .
اين پيام را كتب مهمى چون تحف العقول ص 31 ، خصال جلد 2 ص 257 ، بحار جديد جلد 21 ص 380 ، سيره ابن هشام جلد 4 ص 250 تاريخ يعقوبى باب حجة الوداع ، تاريخ طبرى جلد 3 ص 168 نقل كرده اند .
آن شخصيت عالى آسمانى و آن انسان ملكوتى كنار خانه خدا ايستاد و روى مبارك خويش را به طرف جمعيت كرده و با صداى بلند فرمود :
خداوند بزرگ را سپاس و حضرتش را ثنا ، از او كمك مى جويم و بخشش و لطفش را مى طلبم و به وجود مقدسش باز گشت ماست و از شر و خطر نفس و كردارهاى ناروا به او پناه مى بريم .
هر كس را خدا دستگيرى كند كسى قدرت ضرر زدن به او را ندارد ، و آنكس را كه خدا به خود واگذارد منجى و راهبرى نخواهد داشت .
گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست و اقرار مى كنم كه حضرتش را شريكى نمى باشد ، و اين كه محمد (صلى الله عليه وآله) بنده و پيامبر اوست ، مردم منهم بشرى هستم ميان شما ، شايد مرا ديگر ر اين جايگاه نبينيد ، پس آنچه به نفع شما مى گويم بشنويد و انديشه كنيد و به مردمى كه در اينجا حضور ندارند برسانيد .
1 ـ اى بندگان خدا ، شما را به خوددارى از گناه و فرمان بردن از برنامه هاى الهى دعوت كرده و تشويق مى كنم و سخنم را با بهترين دستور كه تقوا است آغاز مى نمايم .
اى مردم همانطور كه امروز روز محترم و اين ماه ماه محترم و اين جايگاه مركز محترمى است خون و مال و آبروى شما تا روز بپا بودن نظام عالم و برپا شدن محشر محترم است ، و بايد هر كدام از شما نسبت به يك ديگر در اين سه امر مراعات يك ديگر را بنمائيد ، آرى اى مردم احترام خون و مال و عرض همديگر را نگاه داشته و از تجاوز به اين سه برنامه بترسيد ، خداوندا شاهد و گواه باش كه فرمان ترا به مردم رساندم .
2 ـ اى مردم ، هر كس امانتى نزد اوست ، به صاحبش برساند و در امانت خيانت ننمايد .
3 ـ ربائى كه در جاهليت معمول بود ، لغو و باطل مى كنم و آن را از بين رفته حساب مى نمايم ، و اول ربّائى كه پايمال مى كنم رباى عمويم عباس پسر عبدالمطلب است ، هر كس پولى به قرض داده و در آن ربا منظور داشته ، اصل مال خود را بگيرد و نسبت به فرعش چشم پوشى كند ، اى مردم نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد .
4 ـ خون هائى كه در زد و خوردهاى زمان جاهليت ريخته شده ، همه را از بين رفته و باطل اعلام مى كنم و اول خونى را كه هدر مى نمايم خون حارث بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است ، كه طفلى شيرخوار و از خويشاوندان من بود و قبيله بنى ليث او را كشتند ، ديگر در صدد انتقام خون هائى كه در جاهليت ريخته شده برنيائيد ، زيرا بحكم خداوند ، انتقام جوئى و كينه حرام و تعطيل است .
5 ـ تمام مناصب زمان جاهليت ، و افتخارات خانوادگى و فخرفروشى به پدران و اجداد و حسب و نسب همه را از بين بردم ، هر كس بايد متكى به اعمال خود باشد ، فقط دو وظيفه باقى است :
محافظت از كعبه ، آب دادن به حاجيان ، و انجام اين دو وظيفه نيز نبايد موجب افتخار و خودپسندى گردد ، و كسى حق ندارد از اين راه براى خود عنوانى قائل شود .
6 ـ هر كس بدون جهت و بنا حق كسى را بزند ، يا غير قاتل را بكشد ، خطاكار و بزرگ ترين دشمن خداست ، و هر كس عمداً كسى را نابود كند ، بايد در عوض كشته شود ، و در قتل شبه عمد كه آلت قتاله سنگ و چوب نباشد ، يا به قصد كشتن بكار برده نشده باشد ، قاتل بايد صد شتر ديه بدهد و هر كس بيشتر مطالبه كند اهل جاهليت است .
7 ـ اى مردم ، پس از پيدايش خانه كعبه ، و اعلام توحيد ، شيطان از اينكه كسى را در اين سرزمين براى پرستش خودش يا گرايش به بت برگرداند مأيوس شده ، اما آگاه باشيد كه ممكن است از راههاى ديگر آمده و شما را در برنامه هاى خلاف حق مطيع خود كند ، از او بترسيد و در برابر كشش او خود را مسلح كنيد تا شرش را از خود دفع نمائيد ، مردم در برنامه هاى خلاف حق داخل نشويد كه ندانسته ابليس شما را گمراه كند .
8 ـ اى مردم شماره ماهها در كتاب خدا از روز آفرينش آسمانها و زمين دوازده بود ، كه چهار ماه آن : ذوالقعده ، ذوالحجه ، محرم ، رجب ، حرام و داراى حرمت و فضيلت است .
سه ماه آن متوالى و يكى از آن چهار ماه كه رجب باشد تنها افتاده و آن بين جمادى و شعبان است .
مردم ، پس و پيش كردن اين چهار ماه براى ادامه جنگ و خونريزى از زيادى كفر است ، حرمت اين ماهها را نگاه داشته و در آن از جنگ بپرهيزيد .
آرى پيامبر عزيز اسلام ، براى امنيت عموم جهانيان چهار ماه نامبرده را در فصول مختلفه در تمام نقاط زمين حرام قرار داده و مردم را الزام به آتش بس نموده ، تا عقلاً و خردمندان قوم بتوانند نقشه صلح و مسالمت را توأم با مصالح عمومى اجتماعى عملى سازند .
9 ـ اى مردم شما را درباره زنان سفارش مى كنم كه با آنان به نيكى رفتار كنيد ، زيرا آنها امانت خداوندند كه شما به گفته حق ، آنان را بر خود حلال كرده ايد ، مردم شما را بر زنانتان حقى است ، و آنان را نيز بر شما حقى است ، حق شما بر آنها اين است كه بستر خود را فقط براى شما حفظ كنند ، و هر كه را شما ميل نداريد به خانه راه ندهند مگر اجازه دهيد ، آنان بايد از هرزگى بپرهيزند و خود را براى شما حفظ كنند ، اگر سرپيچى كردند خداوند به شما اجازه داده بر آنها سخت گيرى كنيد ولى اين سخت گيرى بايد در حدود اذن الهى باشد ، از بستر آنان كناره جوئيد تا تنبيه شده و ادب شوند ، البته نه به اندازه اى كه به آنان آزار وارد شود و زخمى برسد ، و ديگرگونى رنگ و پوست به دنبال آورد .
پس از آن اگر از روش غلط خود باز ايستادند ، بر شماست كه حقوِ اسلامى آنها را رعايت كنيد ، خوراك و پوشاكشان را به اندازه متعارف تأمين كرده ، و با آنها به خوبى رفتار نمائيد .
10 ـ آگاه باشيد كه مسلمانان برادر يكديگرند ، روا نيست مسلمان برادرش را فريب دهد و به او خيانت كند ، و از او غيبت نموده خونش را بريزد ، و مال برادر خود را به ناحق بخورد ، آيا حكم حق را رساندم ؟ خدايا گواه باش .
11 ـ پس از من به كفر برنگرديد ، به روى هم شمشير نكشيد ، به جان هم نيفتيد ، چه من براى پايان دادن به نزاع و حل اختلافات داخلى و تمام امور زندگى شما دو چيز در ميان شما باقى گذاردم تا زمانى كه به دستور آن دو عمل كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو : قرآن مجيد و عترت من است ، خدايا گواه باش كه حكم ترا رساندم .
12 ـ مردم تمام مسلمانان از نظر حقوِ اجتماعى با هم برابرند ، عرب را بر غير عرب برترى نيست ، و عجم را بر عرب مزيتى نباشد ، زيرا خداى شما يكى است و پدر شما هم يكى ، پدر شما آدم است و آدم از خاك هركس پرهيزكارتر است در پيشگاه خداوند گرامى تر است ، آيا ابلاغ كردم ؟ خدايا شاهد باش .
13 ـ راجع به حقوِ مستخدمين ، نوكر و كلفت ، به شما سفارش مى كنم ، كه از آنچه مى خوريد و مى پوشيد به آنان بخورانيد و بپوشانيد و با تمام آنها با مهربانى و خوش زبانى رفتار كنيد .
14 ـ اى مردم ، راستى ، خداوند به هر وارثى بخشى ميراث عنايت فرموده ، و وصيت در بيش از ثلث مال ، بر هيچ وارثى نافذ نيست ، فرزند مال رختخواب است ، يعنى كسى حق نسبت دادن زنازادگى به كسى ندارد ، و كيفر زناكار سنگسارى است ، آن كس كه از بيگانگان پيروى كند و هر كس كه خود را به غير پدران و نياكان خويش انتساب دهد ، و ديگرى را بنا حق پدر خود معرفى كند ، و هر كس كه خود را به غير مولاى خود ببندد ملعون است و لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد ، بدانيد كه خدا از چنين كسى توبه و عوضى را نمى پذيرد .
15 ـ اى مردم همه شما در برابر امر پروردگار و ابلاغ رسول او موظف و مسئوليد ، بايد تمام اين برنامه هاى مرا ، حاضران به غائبان برسانند ، خدايا گواه باش كه ابلاغ كردم .
پيام امام عارفان اميرمؤمنان به اداره كنندگان امور مكه
امام (عليه السلام) به فرماندار مكه براى رعايت وضع زائران خانه حق پيام بس مهمى دارند كه تمام فرمانداران مكه در همه تاريخ نسبت به اين پيام سختموظف و مسئولند .
امام مى فرمايد :
اى قشم بن عباس فرماندار حجاز ، بر خيز و با مردم حج بگذار و هم چنان كه خداوند دستور داده ، بر انبوه حج گذاران كه گرد خانه خدا طواف مى كنند ، و هم چون گردابى سهمناك مى گرداند ، آيات خدا را تلاوت كن و از حقيقت سخن بگوى .
در آنجا كه بيگانگان و دور نشينان از فرسنگ ها راه جمع مى شوند ، و چادر نشينان عرب ، هم چنان با خوى صحرائى و تربيت قومى قدم در محيط حرم مى گذارند ، هزاران فكر مختلف در مغز آنان است ، و هزاران استعداد شديد و ضعيف در نهادشان پنهانست ، فرصت خوبى است كه حكمران سخن راند ، و مرام مقدس اسلام را بر اجتماعى چنين رنگارنگ فرو خواند .
تو نيز آنچنان كه سزاوار است دامن به كمر زن ، و حقايق دين را بيان كن و اصول برابرى و مساوات را كه سرلوحه قانون مقدس اسلام است ، خاطر نشان عموم كن .
هربامداد و شامگاه در محضر عدالت و حكومت بنشين و نيازمندان را با فروتنى و تواضع بپذير و به مظالم و عرايض قوم با كمال دقت رسيدگى كن .
زنهار جامه دگرگون مپوشى ، و بر دادگاه حاجب و دربان مگذارى و در انجام خدمت خود بر ديگران منت ننهى ، اگر خداى ناخواسته چنين شود ، ترا كيفر خودپسندان و متكبران خواهم داد .
خود دربان خويشتن باش و زبانت كار سفير كند ، زيرا كسى كه بر آستان عدالتخانه معطل ماند و با دربانان گفت و شنود كند ، پيداست كه دادخواهيش به كجا فرجام خواهد گرفت .
اموالى را كه در اين مأموريت از مسلمانان به نام بيت المال دريافت مى داريد بايد به هنگام مصرف ، دقيقانه رعايت شود ، كه مستمندان كلفت مند بر همگان مقدم باشند ، و تا در حد كافى بينوايان از مال الله استفاده نكنند ، دينارى به بى نيازان نرسد .
آرى آن تهيدستان كه عيال و فرزند دارند، از بيت المال بيش از ديگران حق مى برند .
نمى دانم ، چگونه ترا به كوى مستمندان فرستم و درباره فقراى مكه با تو به چه زبان سفارش كنم ؟
واى بر تو اگر شبى آسوده بخوابى ، و در حوزه فرمانداريت تيره بختى گرسته ، و هراسان بسر برده باشد .
به اهل مكه اخطار كن كه حق ندارند از ميهمانات طواف گزار خويش به هيچ نام دستمزد و اجرت بگيرند ، زيرا خداى بزرگ در قرآن مجيد فرموده :
بومى و بيگانه در خانه خدا يكسان اند و هيچ يك را بر ديگرى فضيلت و برترى نيست .
وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ .
امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مربوط به حج مى فرمايند :
چنانچه با وجود ظاهرت با تمام زائران به دور خانه حق طواف مى كنى ، با وجود باطنت و حقيقت روح و قلبت همراه ملائكه ملكوت كه بر حول محور عرش در طوافند طواف كن .
كعبه يك سنگ نشانى است كه ره گم نشود *** حاجى احرام دگر بند ببين يار كجاست
چه موقعيت حساسى ، چه مرحله با عظمتى ، طواف ، آرى طواف ، آنهم طوافى ملكوتى ، طوافى روحانى ، طوافى آسمانى ، طوافى كه دور اولش از دور زدن به دور بيت شروع و دور آخرش به دور صاحب خانه ختم مى شود .
طوافى برتر از طواف ملكوتيان ، كه آن طوافى بر حول عرش و اين طوافى بر حول صاحب عرش است .
طواف ، آرى طوافى من الله و الى الله و بالله ، و عاقبتش فى الله ، مى فهمى كجائى ، و مى دانى در چه مرحله اى هستى ، و توجه دارى كه وجود مقدس حضرت الله آن وجود بى نهايت در بى نهايت عظمت ، تو را كه وجودى بى نهايت در بى نهايت كوچك است به مطاف بيت خود راه داده ، و اجازه فرموده دور اول طواف را به دور بيت شروع كرده و دور هفتم را بر محور عظمت خودش به طواف آئى .
آرى اين چنين طواف را شروع كن و در هنگام شروع با تمام هستى خود ، به پيشگاه محبوب فرياد زن :
در قمار عشق بايد دين و دل را باختن *** خيمه رندى از آن سوى فلك افراختن
يا بشو دست از دو عالم يا مزن از دوست دم *** دوست خواهى هر دو عالم را ببايد باختن
گرشناسى خويشتن را فارغ آئى از دو كون *** حيف باشد خويشتن را جان من نشناختن
بندگان را نيست از فرمان سلطان چون گريز *** گر بسوزد دوست ما را چاره كو جز ساختن
خيز تا در سايه طوبى مى كوثر خوريم *** تا به كى در دوزخ نفس دنى بگداختن
شرط وحدت چيست دانى درطريقت چون خليل *** تيغ الا الله را بر نفس كافر آختن
چون حريف پاكبازم با تو خواهم يك شبى *** در بساط دوستى نرد محبت باختن
سدره جاى تست در زندان تن تا كى هم *** حيف باشد گلشنى با گلخنى پرداختن
در مصاف ، كه جاى طواف عاشقان واقعى است ، قدر خود را بدان ، و متوجه باش كه در آنجا طواف حقيقى وقتى تحقق پيدا مى كند كه ظاهر و باطن از تمام خبائث و آلودگيها و پليديها پاك باشد ، كه از شرائط بسيار مهم طواف ، طهارت است ، و اين طهارت تنها طهارت جسم نيست ، كه طهارت عقل و روح و قلب و نفس و روان برتر و بالاتر از طهارت ظاهر است ، و با طهارت باطن براى طائف امكان پرواز در آن فضاى عالى معنوى هست ، كه حضرت دوست در آن مقام باطنت را مى نگرد ، و به تناسب پاكى درون ، راه به حريم قربش براى تو مى گشايد .
حجابى نيست در ره غير هستى *** بزن آتش در اين هستى كه رستى
دو عالم در تو پنهان و تو غافل *** ندانى از كجائى يا كه هستى
تو در معنى جمال ذوالجلالى *** رهائى جو از اين صورت پرستى
ترا منزل بود در منظر قدس *** زبالا از چه افتادى به پستى
به ملك ايمنى آنگه نهى گام *** كزين زندان پر وحشت بجستى
تو در اول چو بستى عهد با يار *** فراموشت شد آن عهدى كه بستى
دلا آزرده شو تا كى گرفتار *** هما هشيار شو تا چند مستى
طواف ، اين مسئله با عظمت را مى توان هماهنگ با مقامات عالى الهى و ملكوتى كه براى رشد و كمال انسان تعبيه شده توضيح داد ، و به شرح آورد ، هر زائرى بنابر حكم واجب حضرت حق بايد سه بار در طول حج خانه خدا طواف كند و هر بار هفت مرتبه و هر يك از اين هفت مرتبه را معنائى و سرى است .
اين سيه باطن عاصى ، و تهيدست از معنويت را جرئت آن نيست كه براى هر دورى از طواف توضيحى ارائه دهد ، در اين زمينه بايد دست به دامن اولياء الهى زد ، كه آن بزرگواران از اسرار حقايق باخبرند .
شبى از شبها در جمعى از پاكان كه عده اى از آنان در طول جنگ ايران و عراِ ، جنگ حق عليه باطل ، حنگ كفر عليه ايمان ، جنگ نور عليه ظلمت ، جنگ اسلام عليه شرك به شرف شهادت رسيدند ، و گروهى از آنان ناخواسته به اسارت بعث كافر آمدند در اين مقوله سخن بود ، اين اسير هوا ، و گرفتار چاه طبيعت عرضه داشت : هفت دور طواف عمره تمتع اشاره به خروج از هفت زنجير خطرناك است ، كه هر كدامش به دست و پاى وجود انسان بسته باشد براى دور ماندنش از حريم قرب و معذب شدنش به عذاب قيامت كافى است .
زائر بايد به نحو حقيقت با هر دورى به دور بيت محبوب زنجيرى از زنجيرهاى هفت گانه شيطان را از دست و پاى زندگى باز كند ، تا به حقيقت و واقعيت طواف كرده باشد .
1ـ با طواف اول هستى خود را از حجاب كفر ظاهر و باطن برهاند .
2ـ با طواف دوم از شرك درون و برون آزاد گردد .
3ـ در طواف سوم از دو روئى و نفاِ برهد .
4ـ با طواف چهارم از آلودگى هوا و هوس و اسارت زرِ و برِ نجات يابد .
5ـ با طواف پنجم از زنجير طمع و حرص و بخل بيرون آيد .
6ـ در طواف ششم از مرض خطرناك عجب و خودبينى علاج شود .
7ـ و در طواف هفتم از حالت خطرناك كبر و استغناء نفس و استعلاء آزاد شود .
چون هفت دور تمام شود و از مطاف خارج گردد ، بحقيقت حس كند كه از زير بار اين برنامه هاى شيطانى رسته ، و با لطف و عنايت حضرت حق اين زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى زندگى باز نموده و آن چنان سبك بال شده ، كه هر لحظه مرغ جانش مى خواهد قفس تن را بشكند و به سوى جانان با كمال شوِ و عشق به پرواز آيد .
به قول عارف عاشق ، الهى دل سوخته :
مى روم با اشتياِ روى او *** در بدر منزل به منزل سوى او
شايد از راهى به آگاهى رسم *** تا شوم از سالكان كوى او
اى صبا با آشناى زلف يار *** گو حديثى گو زمشكين موى او
تا نگيرم من خم گيسوى دوست *** تا بنويم سنبل خوشبوى او
هم چو نى از دل بنالم زار زار *** پر كنم گيتى زهاى و هوى او
ماه من شد در حجاب (كنت كنز) *** تا نبيند كس رخ نيكوى او
ره نيابد جان به خلوت گاه عشق *** تا نگردد آشناى كوى او
اى خوضا دل هاى پاك عارفان *** كه شدند آئينه دار روى او
سر گيسويش الهى كس نگفت *** خوشتر از شيرين لب دل جوى او
چون از اين طواف بهره هاى معنوى لازم را يافت ، و وارد اعمال بعد گشت ، نوبت به طواف حج تمتع مى رسد ، در اين هفت دور نيز بايد خود را از هفت برنامه ظاهرى كه مناسب پيشگاه دوست نيست برهاند .
1ـ از گناهان سر و اعضائى كه چون چشم و گوش و زبان در سر است براى هميشه چشم بپوشد ، و سر و آنچه در اختيار اوست ، در اختيار دوست بگذارد ، يعنى با حضرت حق پيمان ببندد كه جز خيال او نداشته باشد ، و جز به آثار او ننگرد ، و جز به سخن او گوش ندهد و جز سخن دوست نگويد .
و خلاصه اين عضو بسيار مهم را كه خود داراى اعضائى است تسليم حضرت يار كند ، و تصميمش بر اين مصمم باشد كه تا زنده است سر در راه دوست داشته باشد ، كه هر كس بدينصورت آراسته شود بنده اى وارسته گردد ، و مورد لطف و عنايت حضرت حق شود .
به قول فيض شوريده حال :
هر كه را عشق يار مى باشد *** زبده روزگار مى باشد
هر كه با علم و دانشست قرين *** در جهان نامدار مى باشد
هر كه وفيق دست او گيرد *** عارف كردگار مى باشد
هر كه اخلاص را شعار كند *** حكمت او را نثار مى باشد
هر كه يارى نخواهد از مخلوِ *** حق تعاليش يار مى باشد
هر كه زاغيار بركنار بود *** دوستش بركنار مى باشد
با وفا هر كه عهد محكم كرد *** عهدهاش استوار مى باشد
با قناعت هر آن كه خوى گرفت *** بى نيازيش يار مى باشد
هر كه بارى نهد به دوش كسى *** گردنش زير بار مى باشد
هر كه را جهل گشت دامن گير *** خوار و بى اعتبار مى باشد
هر كه با حرص و با طمع شد يار *** سخره افتقار مى باشد
با جسد هر كه باشدش سرو كار *** تا ابد سوگوار مى باشد
هر كه خود را بزرگ مى داند *** سبك و خورد و خوار مى باشد
شعر فيض است سربسر حكمت *** غير اين شعر عار مى باشد
رسول گرامى اسلام روايت بسيار مهمى دارند كه در قسمتى از آن روايت به مسئله حفظ سر و آنچه دارد با شدت توجه مى دهند :
قال النبيُّ (صلى الله عليه وآله) لاَِصْحابِهِ : إسْتَحيُوا مِنَ اللهِ حَقَّ الحَياءِ قالُوا يا رَسُولَ اللهِ إنّا لَنَفْعَلُ ذلِكَ .
قال (صلى الله عليه وآله) : لَيْسَ ذلِكَ الحَياءُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَلكِنْ مَنِ اسْتَحيى مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَياءِ فَلْيَحْفَظِ الرَّأسَ وَما حَوى وَالْبَطْنَ وَما وَعى وَلْيَذْكُرِ الْمَوْتَ وَالْبَلى وَمَنْ أرادَ الآخِرَةَ تَرَكَ زينَةَ الدُّنيا فَمَنْ فَعَلَ ذلِكَ فَقَدِ اسْتَحيى مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَياءِ .
نبى بزرگوار (صلى الله عليه وآله) به يارانش فرمود :از خداوند شرم كنيد حق شرم را گفتند يا رسول الله ما داراى چنين شرمى هستيم .
فرمود :نه ، شما را چنين حياتى كه من مى گويم از خدا نيست ، كسيكه حيا مى كند از خدا ، آنهم حق حيا بايد سر و آنچه از چشم و روش و زبان در بردارد از جميع معاصى حفظ كند ، و شكم و آنچه در آن جاى مى گيرد توجه دقيق به آن داشته باشد ، و ياد مرگ و پوسيده شدن در قبر باشد ، هر كس آخرت بخواهد زينت فريباى دنيا را رها كند ، چون كسى چنين شود از خداوند حيا كرده ، در حاليكه حق حياى از حق را رعايت كرده است .
2ـ در طواف دوم حج تمتع از جميع گناهان و معاصى دو دست خويشتن را آزاد كند ، كه هر كس اسير گناهان دست از قبيل گرفتن رشوه ، غصب مال ، بر سر مظلوم كوفتن ، و باطل نويسى است راهى به حريمقرب ندارد و اين طواف او را بجائى نمى رساند .
امير المؤمنين (عليه السلام) در قسمتى از خطبه 167 نهج البلاغه مى فرمايد :
فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَيَدِهِ .
پس مسلمان واقعى كسى است كه تمام مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند .
و نظير اين روايت در جوامع حديث هم چون« اصول شريف كافى »از پيامبر عزيز اسلام نقل شده است .
3ـ در دور سوم طواف حج تمتع خويشتن را از تجاوزات شكم آزاد كرده ، و براى ابد خود را گرسنه طعام معنوى كند ، و از دنيا و خوراك و پوشاك آن به اندازه لازم قناعت كند .
4در طواف چهارم به آزادى در شهوت و بخصوص غريزه جنسى خاتمه دهد ، و آن را به قيد عفت مقيد كند ، كه شهوت ديو خطرناكى است كه در صورت غلبه بر انسان ، عاقبتى جز سخط حق و عذاب آخرت براى انسان باقى نخواهد گذاشت .
5ـ در طواف پنجم ، زنجير گناه از دو پاى خويش باز كند ، و از برداشتن قدم عصيان خود را آزاد نمايد ، و تصميم بگيرد با قدمهائى كه در مطاف كعبه قرار داده ، به جائى كه رضاى دوست در آن نيست تا زنده است نرود .
فيض آن شوريده مست مى فرمايد :
دل و جانم اسير غم تا كى *** خسته محنت و الم تا كى
عمر را صرف هرزه كردن چند *** مايه حسرت و ندم تا كى
دلم از فكرهاى بيهوده *** دايم الحزن و والنقم تا كى
نقش بى اصل آرزو و امل *** بر دل و جان زدن رقم تا كى
محنت رنج نو به نو تا چند *** غصه و درد دمبدم تا كى
كرده ها منتج پشيمانى *** گفته ها مورث ندم تا كى
در ره دين و در طريق تا چند *** اعمى و ابكم و اصم تا كى
جان علوى بقيد تن تا چند *** دشمنان شاد و محترم تا كى
آن حق تا به چند خوار و سبك *** و آن باطل ولى نعم تا كى
غفلت از ياد آخرت تا چند *** غم دنيا و بيش و كم تا كى
گفتن حرف هاى بيهوده *** به نواهاى زير وبم تا كى
6ـ در طواف ششم بايد ، قلب اين حرم مقدس حضرت دوست را از كشش هاى غلط آزاد كرده ، و هر چند بيگانه در آن جا خوش كرده ، از آن بيرون ريخت ، و يكسره اين خانه با عظمت را تبديل به آئينه تجلى اسماء و صفات كرد . كه اگر دل اسير بت ها و شياطين و جواذب غلط باشد ، طواف ، تحقق پيدا نكند ، مگر در آداب ظاهر طواف در رسائل عمليه فقهاى عظام نخوانده اى كم و زياد در طواف مبطل طواف است ، در طواف اگر دل همراه نباشد از طواف كم گذشته اى و اگر دل با بت ها و شياطين در طواف آيد از حد طواف خارج شده اى .
در طواف ششم دل از تمام كشش هاى غير خدائى رها كن و به هنگام گشتن به دور خانه به حضرت دوست توجهى نما و با سوز دل بدينگونه زمزمه كن :
اى زجهان وصل تو غايت و مقصود دل *** داعيه عشق تو عادت معهود دل
نقش خيال رخت مهر نگين ضمير *** جاى اياز غمت خانه محمود دل
باده مشتاِ تو صافى خون جگر *** نغمه عشاِ تو زمزمه عود دل
حقه مرجان تو چشمه حيوان جان *** رشته دندان تو لولوى منصود دل
صوفى عشق تو گشت گوشه نشين دلم *** پير خرد زان شدست خادم مردود دل
از تف دود دلم روضه شود چون سقر *** گر نه بود روى تو جنت موعود دل
اختر من چون هلال روى كند در كمال *** گر به نمايد جمال طالع مسعود دل
كرد زبور غمش در دل تنگم نزول *** هوش برد لاجرم نغمه داود دل
7ـ در طواف هفتم حج تمتع از نقطه دورى و بعد با تمام قدرت و قوت و در كمال خلوص و اخلاص بيرون آمده و در محور قرب و وصل قرار بگير ، و در اين مرحله آماده تماشاى جمال با دو ديده بصيرت شو ، تا اثر تماشاى او يكپارچه در مقام ابراهيم قرارگيرى و با تمام هستى سر به سجده گذاشته از دنيا و مافيها براى ابد چشم بپوشى .
كس اين كند كه دل از يار خويش بردار *** مگر كسى كه دل از سنگ سخت تر دارد
كه گفت من خبرى دارم از حقيقت عشق *** دروغ گفت كه از خويشتن خبر دارد
اگر نظر به دو عالم كند حرامش باد *** كه از صفاى درون با يكى نظر دارد
هلاك ما به بيابان عشق خواهد بود *** كجاست مرد كه با ما سر سفر دارد
گر از مقابله تير آيد از عقب شمشير *** نه عاشق است كه انديشه خطر دارد
اگر بهشت مصور كنند عاشق ر *** بغير دوست نشايد كه ديده بردارد
از آن متاع كه در پاى دوستان ريزند *** مرا سرى است ندانم كه او چه سر دارد
دريغ پاى كه بر خاك مى نهد معشوِ *** چرا نه بر سر و بر چشم من گذر دارد
عوام عيب كنندم كه عاشقى همه عمر *** كدام عيب كه سعدى خود اين هنر دارد
آخرين طواف در ارتباط با طواف نساء است ، كه بعد از آن عملى باقى نيست و بتدريج آماده برگشتن به وطن مى شوى ، در اينجا كه آخرين نقطه اوج و كمال است بايد در هر دورى وارد مقامى از مقامات عالى هفت گانه سلوك شوى و آن منازل به ترتيبى كه در معارف الهى آمده چنين است :
1ـ در طواف اول وارد منزل توبه شو ، آنهم توبه از غير دوست ، كيفيت توبه و اقسام آن در باب هفتاد و نهم مصباح توضيح داده خواهد شد .
2ـ در دور دوم قدم در منزل با عظمت ورع بگذار ، حقيقتى كه به خواست حق توضيح و شرحش در باب سى و سوم« مصباح » عرضه خواهد شد .
3ـ در طواف سوم به منزل پر قيمت زهد وارد شو ، آرى به منزل زهد كه توضيح واقعيت آن موكول به باب سى و يكم« مصباح الشريعه » است .
4ـ در دور چهارم قدم به منزل با اهميت فقر بگذار ، فقرى كه افتخار اولياء و عاشقان بود و حضرت ختمى مرتبت آن را بالاترين سرمايه معنوى مى دانست و به آن فخر داشت و مى فرمود :
الْفَقْرُ فَخْري .
و منظور از اين فقر ضد استعلاء و استغناء نفس در برابر حضرت حق است ، حقيقتى كه با وجود تمام موجودات عجين است ، و هر كس به آن توجه داشته باشد لحظه اى از بندگى خالصانه نخواهد نشست .
فقر آن واقعيتى كه مايه اصلى عشق انسان نيازمند به حضرت بى نياز است ، آن حقيقتى كه انسان را با تمام وجود ، در پيشگاه حضرت رب به گدائى و ذلت و طلب براى ابد نگاه مى دارد ، و آدمى را وادار مى كند با تمام هستى به دربار حضرتش با سوز دل و اشك و آه عرضه بدارد :
شدم از عشق تو شيدا كجائى *** به جان مى جويمت جانا كجائى
همى پويم به سويت گرد عالم *** همى جويم ترا هر جا كجائى
چو تواز حسن در عالم نگنجى *** ندانم تا تو چونى يا كجائى
چو آنجا كه توئى كس را گذر نيست *** زكه پرسم كه داند تا كجائى
تو پيدائى وليكن جمله پنهان *** وگرنه پنهان نه اى پيدا كجائى
زعشقت عالمى پر شور و غوغاست *** چه دانم تا در اين غوغا كجائى
فتاد اندر سرم سوادى عشقت *** شدم سرگشته زين سودا كجائى
در اين وادى خون خوار غم تو *** بماندم بى كس و تنها كجائى
دل سرگشته حيران ما ر *** نشانى در رهى بنما كجائى
چو شيداى تو شد مسكين عراقى *** نگوئى كآخر اى شيدا كجائى
5ـ در طواف پنجم قدم در وادى الهى صبر گذار ، آن حقيقتى كه ضامن حفظ تو از تمام خطرات دنيا و آخرت است و توضيح آن در باب نود و يكم« مصباح »بيايد .
6ـ و در طواف ششم به منزل با عظمت توكل درآى ، واقعيتى كه در باب هفتاد و پنجم« مصباح »به رشته شرح درآيد .
7ـ و در دور هفتم قدم به وادى پر نور رضا بگذار ، كه اينجا نقطه اوج تمام اعمال و حالات است ، و شرح آن در باب هشتاد و نهم« مصباح الشريعه » به خواست حضرت حق خواهد آمد .
وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ .
پس از طواف و نماز طواف براى سعى صفا و مروه مى روى در آن جايگاه عظيم كه نشان قدم انبيا ، و ائمه و اوليا و عاشقان و عارفان پيداست ، به ادب قدم بردار ، و با كمال وقار و طمأنينه حركت كن ، اينجا جائى است كه حضرت هاجر هفت بار خالصاً لوجه الله جهت طلب آب براى فرزندش راه پيمائى كرد ، تو نيز به نحو خلوص و اخلاص براى بدست آوردن آب رحمت و عنايت و لطف و محبت حضرت حق جهت خود و ديگران قدم بردار ، آنچنان كه در آخر دور هفتم از دست ساقى حقيقى به نوشيدن شراب طهور نائل آئى ، و با چشيدن آن مايه سعادت در عالم قلب لذت اتصال بحقايق را بچشى .
بقول عراقى :
عشق شورى در نهاد ما نهاد *** جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگوئى در زبان ما فكند *** جستجوئى در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز كرد *** آرزوئى در دل شيدا نهاد
رمزى از اسرار باده كشف كرد *** راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه خوبان بنوعى باز گفت *** كآتشى در پير و در برنا نهاد
از خمستان جرعه اى بر خاك گفت *** جنبشى در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در كف ليلى سپرد *** جان وامق در لب عذرا نهاد
حسن را بر ديده خود جلوه داد *** منتى بر عاشق شيدا نهاد
در قسمتى از اين جايگاه مقدس جاى هروله است ، به وقت هروله كه تمام بدن بخاطر سرعت گرفتن در قدم برداشتن به حركت مى آيد ، قصد و عزمت اين باشد كه خانه تكانى محكمى از وجود خود بنمائى ، آنچنان كه تمام برگ هاى هواى نفس از درخت وجودت بريزد و اين شجره را كه به آلودگيها به خباثت كشيده اى ، تبديل به شجره طيبه كنى .
از حول و قوه خود با تمام وجود خارج شو ، كه آنچه به عنوان حول و قوه تصور مى كردى ، همان تصور بود ، ترا و جميع موجودات را حول و قوه اى جز حول و قوه حضرت حق نيست ، در اين مرحله با اتصال به حول و قوه حضرت محبوب از تمام خواهش هاى غلط نفسانى و اغواهاى شياطين درونى و برونى خود را نجات بده .
فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلاّتِكَ بِخُرُوجِكَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ .
به وقت حركت كردن به طوف منى ، قصد كن براى هميشه پرده غفلت را از برابر ديده عقل و قلب بردارى ، و از تمام لغزشهايت بيرون آمده و روى به جانب طاعت حق كنى ، و آنچه بر تو حلال نيست و به حقيقت مستحق آن نمى باشى آرزو نكنى .
وَأْعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفات وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ .
در سرزمين عرفات ، كه بسيار جاى مبارك و مقدسى است ، و نااميد از رحمت حق در آن سرزمين بحقيقت بدبخت ترين انسان روى زمين است به گناهانت اقرار كن و از حضرت دوست طلب بخشش و عفو داشته باش و عهدت را با حضرت او تجديد كن .
و اين واقعيت را با ذات قلب و جانت لمس كن كه كارگزارى براى تو و همه آفرينش جز وجود مقدس حضرت احديت نيست .
و از همه مهم تر در هنگام بعد از ظهر در حال طهارت و رو به قبله ، با اشك چشم و زارى دل و حالت خضوع و خشوع دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)را بخوان و به وقت خواندن بفهم كه دعائى هم چون آن دعا در تمام دعاها نيست .
وَتَقَرَّبْ إلى اللهِ ذا ثِقَة بِمُزْدَلِفَةِ وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَى الْمَلاَِ الاَْعْلى بِصُعُودِكَ إلَى الجَبْلِ .
در مشعر الحرام ، قرب حضرت دوست را بجوى و بر عنايت و رحمت او تكيه كن ، كه او هيچ سائلى را از درگاهش دست خالى برنمى گرداند ، و به وقت بالا رفتن از كوه مشعر ، روح خود اين مسافر عالى عالم معنى را تا ملأ اعلى با كمك حضرت حق بالا ببر .
ساعتى را در مشعر ، در آن تاريكى شب در كنار بيابان يا كوه با حضرت حق خلوت كن ، و عاشقانه با جناب او به مناجات برخيز ، و در كمال زارى و خشوع به پيشگاهش عرضه بدار :
دلى كز دلبرى ديوانه باشد *** به كيش عاشقان فرزانه باشد
دلى كو از غمى باشد پريشان *** كليد عشق را دندانه باشد
غم آمد مايه شادى در اين راه *** خوشا آن دل كه غم را خانه باشد
نخواهم من بهشت و كوثر و حور *** بهشت من غم جانانه باشد
خيالش حور و اشكم نهر كوثر *** شرابم عشق و دل پيمانه باشد
چو پروازى كنم يا جاى گيرم *** پر و بالم غم و غم لانه باشد
غم عشقى كه پايانى ندارد *** دل و جان منش كاشانه باشد
دلم جز درد و غم چيزى نخواهد *** چرا خواهد مگر ديوانه باشد
مبادا غم دلى را جز دل من *** كه جاى گنج در ويرانه باشد
اگر جاى دگر مسند كنم غم *** دلم چون آستين خانه باشد
بر من غير غم افسون و زرِ است *** بر من غير عشق افسانه باشد
به هر جا غمى باشد بهل فيض *** كه جز جان منش كاشانه باشد
وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَيِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ .
در سرزمين منى به وقت ذبح كردم ، حنجر هوا و هوس و طمع را با كارد تيز ايمان ببر .
كه اگر گرگ هوا ، و حيوان طمع را در آن سرزمين قربانى نكنى ، ضمانت حفظى براى سعادت دنيا و آخرتت نخواهد بود .
وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَراتِ .
به حقيقت به وقت رمى جمرات ، ريشه هاى شهوات غلط را از سرزمين هستى خويش بينداز ، و پستى و دنائت و صفات ذميمه را از ميدان حيات خود رمى كن .
وَاحْلِقْ الْعُيُوبَ الظّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ .
با تراشيدن سر آنهم با تيغ تيز كه يك موى برجاى نمى گذارد ، تمام عيوب باطن و ظاهرت را بتراش ، و از نفس جز آئينه اى صاف ، و تابلوئى پاك براى انعكاس حقايق ونقس واقعيات باقى مگذار .
وَادْخُلْ في أمانِ اللهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ .
چون از منى برگشتى ، با قدم گذاشتن در حرم دوست ، قدم در امان و حفظ و حراست و عنايت او بگذار ، و از متابعت هوا و هوس خود بگذر ، كه با گذشتن از قيد هوا ، امكان دخول در امان دوست براى تو وجود دارد .
وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِه .
بيت حق را در حالى زيارت كن ، كه عظمت و معرفت و جلال و بزرگوارى و آقائى صاحب خانه را در خانه قلب راسخ و ثابت كرده باشى ، نه اين كه بدن در كنار بيت باشد و دل جاى ديگر !
و در نهايت فروتنى و عجز و خضوع و رضا به داده حق در همه امور استلام حجر كن .
در حديث است كه حضرت عزت جميع عهود و مواثيق و آجال و ارزاِ همه موجودات را در حجر به وديعت گذاشته است ، و اين فقره از روايت اشاره به همين حديث دارد .
وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ .
به هنگام طواف وداع ، جداً با ما سواى حضرت او وداع كن .
و به اين نكته واقف شود كه سواى حضرت او در دنيا و آخرت براى تو رفيقى وجود ندارد ، به ديوار بيت تكيه كن ، سر خضوع و خشوع بر خانه محبوب بگذار ، پرده بيت را به دست گير و اشك ريزان به محضر او عرضه بدار :
اى روى تو راحت دل من *** چشم تو چراغ منزل من
آبيست محبت تو گوئى *** كآميخته اند با گل من
شادم به تو مرحبا و اهل *** اى بخت سعيد مقبل من
با تو همه كارها مهياست *** بى تو همه هيچ حاصل من
گوئى كه نشسته اى شب و روز *** هر جا كه توئى مقابل من
گفتم كه مگر نهان بماند *** آنچ از غم تست بر دل من
هر جا كه حكايتى و جمعى است *** هنگامه تست و محفل من
بعد از تو هزار نويت افسوس *** بر درد و خيال باطل من
كس را به قصاص من نگيريد *** كز من بهل است قاتل من
گر تيغ زند بدست سيمين *** تا خون رود از مفاصل من
وَصَفِّ رُوحُكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاءِ .
به وقت وقوف بر صفا ، روح و باطنت را براى لقاء حضرت دوست پاك و خالص كن .
وَكُنْ ذا مُرُوَّة بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ .
و چون بر مروه قرار گرفتى ، اوصاف و شخصيت خود را به مردانگى ، در مقابل صفات پروردگار خود فانى ببين .
و منيت و انانيت خويش را براى هميشه محو كن ، تا در ميادن حيات تو حاكمى و متصرفى جز حضرت دوست نماند .
وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلى يَوْمِ القيامة .
بر تمامى شروط حجت و وفاء به عهدت مستقيم و پايدار و پا بر جا باش ، و واقعيات بدست آمده از اين سفر را تا روز قيامت از هجوم هر خطرى حفظ كن .
وَاعْلَمْ بِأنَّ اللهَ تَعالى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلاّ بالإضافَةِ إلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى :) وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً .
آگاه باش كه خداوند بزرگ وجوب حج را اضافه به نفس خود كرده و در ميان ساير عمل ها اين عمل شريف را به ذات شريف خود نسبت داده و فرموده :بر مردم است از براى خدا به شرط استطاعت و قدرت ، حج خانه كعبه كنند .
و غير حج هيچ عملى را اين كرامت و عزت نفرمود و نسبت به خود نداد ، و نگفت كه : ار براى خدا نماز كنيد يا روزه داريد .
ممكن است كه وجه اختصاص ، اشتمال افعال حج باشد به احوال آخرت و اشعار آن باشد به كيفيت آن روز ، چنانكه از براى اهل بصيرت و خبرت ظاهر مى شود ، چه غسل احرام شبيه است به غسل ميت ، و پوشيدن احرام شبيه است به پوشيدن كفن ، و توجه حاجيان از زن و مرد و كوچك و بزرگ و حر و عبد ، لبيك گويان خود و رفتن به جانب محشر ، حاصل آن كه چون حج منبه عظيمى است از براى استعداد موت ، و مذكر بليغى است از براى احوال نشأة آخرت ، اختصاصى يافت از ميان ساير افعال واجب به ذات احديت و به اين معنى اشاره فرمود حضرت صادِ (عليه السلام) :
وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ (صلى الله عليه وآله) في حَلال وَحَرام وَمناسِكَ الاّ للاسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَى الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلى آخِرِها لاُِلِى الاَْلْبابِ وَاُولِى النُّهى .
و پيامبر خدا قرار نداد هيچ طريقى از حلال و حرام و عبادات را مگر براى مستعد شدن مردم جهت موت ، و جدا كرد احوال پيش از دخول بهشت و جهنم را از براى اهل هر كدام به مشاهده كردن اعمال حج از اول تا آخرش براى صاحبان مغز و دارندگان هوش و فراست .
در پايان اين فصل لازم است توجه شما عزيزان را يك بار ديگر به واقعيات حج به طور فهرستوار ، در ضمن سروده اى از عارف ربانى ، حكيم صمدانى ، عاشق بى قرار ، شب زنده دار بيدار دل حضرت الهى قمشه اى رحمة الله عليه جلب كنم باشد كه بيش از پيش براى شما تذكر و عبرتى باشد