آهنگ سفر
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :
چون آهنگ سفر كنى و از وطن آماده رفتن به حج شوى ، قبل از جدا شدن از ديار و شهر ، دل خود را از هر تعلقى آزاد كن ، تمام مهمات خود را به كافى المهمات واگذار ، در تمام حركات و سكنات بر خداى مهربان تكيه زن ، گردن تسليم و رضا در پيشگاه او خم نما و به تقدير جنابش در حق خود راضى باش .
دست از ماديت بشوى ، از راحت دنيا چشم گير ، از فكر ملك و املاك و تجارت و برنامه هاى غير دوست بيرون شو و در اين سفر در اين انديشه نباش كه بعد از رفتن من چه مى شود ؟
آنچه در مقدمه اين سفر لازم است و علاوه بر آن بس مهم و عظيم است ، اين است كه به وقت حركت خود را از تمام حقوق الهى و خلق رهانده باشى و از جميع مظالم خود را خلاص كرده باشى و از چاه طبيعت بدر آمده باشى .
به اين قسمت اخير از دستور امام صادق (عليه السلام) بيشتر توجه كنيد ، گروهى گمان مى كنند اگر مقادر مال قابل خرج كردن در راه حج را پاك كنند و حقوق الهى و مردميش را بپردازند ، يا در برابر بدهى هاى خود از طلبكاران رضايت بگيرند در حاليكه قدرت بر پرداخت دارند ، به مقصد نهائى حج و مقامات باطنى اين سفر الهى مى رسند .
در حالى كه بايد بدانند زائر حق بايد از آنچه ظلمت آور است خارج شود ، و قبل از سفر وجود خود را از تعلقات و قيوداتى كه صاحب بيت نمى پسندد آزاد كند ، كه اگر آزاد نكند قدرت پرواز در آن فضا را نخواهد داشت ، مى رود و برمى گردد در حاليكه اثر چندانى به حال او نگذاشته .
آرى قبل از حركت به تعهدات مالى ، اخلاقى ، عقيدتى ، علمى ، و روحى خود عمل كنيد كه در اين وادى تنها سبكباران راه دارند و بس .
حج عارفان
من از اينكه جمله بالا و اين عنوان نورانى را معنى كنم عاجزم ، از اين كه وارد معركه اى مى شوم كه در لياقتم نيست از وجود مقدس حضرت حق با تمام وجود عذر مى خواهم .
اى غنى مطلق ، اى وجود بى نياز ، اى سبب ساز كل سبب ، اى ناظر باطن و ظاهر ، اى حقيقت همه حقايق ، اى داناى تمام اسرار ، اى محيط به تمام عوالم ، چگونه بنده اى كه دچار اسارت نفس است ، و از هر طرف گرفتار قيودات شيطانى است ، و روز و شبى بر او نگذشته كه آن روز و شب را بدون گناه و با پاكى گذرانده باشد ، بنده اى كه چشم ظاهرش از ديدن آثار ظاهر عاجز است ، چه رسد به چشم باطنش كه تا كنون حقيقتى را نديده ، وارد ميدان توضيح حقيقتى شود كه جز انبياء و اولياء و عارفان حقيقى از درك آن عاجز بودند .
شما اى عزيزان مرا از نشان دادن حقايق عالى اين سير ملكوتى معاف بداريد ، صفحات قبل را كه از قول قرآن و روايات تنظيم شده بخوانيد ، و اين فصل مخصوص را از زبان قلم پر نور كم نظيرترين عارف قرون اخيره شيعه ، عالم بينادل ، آگاه اسرار ، عاشق بى قرار ، مست باده وصال ، مرحوم حاج شيخ محمد بهارى همدانى بشنويد ، من مى خواستم نوشته آن بزرگوار را كه در دسترس همه كس نيست خلاصه كنم و حداكثر از مطالب آن مرد ربانى دو صفحه اى بيش نياورم ولى ديدم كلمه به كلمه آن نوريست كه دل سالك را از هر كدورتى شستشو مى دهد ، لذا با همت گرفتن از روح اولياء مقاله آنجناب را كه در حدود چهار يا پنج صفحه است ، به انضمام شرحى از دست ناتوان خويش و اشعارى مناسب حال ، در اين دفتر مى آورم .
اى خواهان وصول به خانه حق ، بيدار باش ، كه حضرت احديت را جل شأنه العظيم بيوتات مختلفه مى باشد ، يكى را كعبه ظاهرى گويند كه تو قاصد او هستى ، ديگرى را بيت المقدس و ديگرى را بيت المعمعور و ديگرى را عرش و هكگا تا برسد بجائى كه خانه حقيقتى اصلى است كه او را قلب نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست .
آرى اول بايد مناسك خانه قلب را بجاى آورد ، و آن تصفيه اين خانه از بت رذائل و آراستن آن به صفات و اسماء الهيه است ، كه تا اين كعبه باطن را از بت ها پاك نكنى و پرده خباثت را از روى آن برندارى ، لياقت زيارت كعبه قرار داده شده در مكه را پيدا نكنى كه راه ورود به آن حريم كه در حقيقت حريم عنايت و رحمت است دل است .
اى مهربان خداى عالم ، قلب ، اين خانه اصلى خود را از اينهمه پيرايه هاى شيطانى پاك كن و آن را لايق انعكاس واقعيت نما اى مولاى كريم :
ما گدايان تهيدست و تو سلطان غنى *** چه شود سايه لطفى به فقيران فكنى
چان زدورى تو صد گونه شكايت دارد *** با وجودى كه تو نزديك تر از من بمنى
اى كه در هر شكن زلف تو حالى است پريش *** با خبر باش كه صد سلسله بر هم نزنى
شهسواران جهان قلب سواران شكنند *** حيرت آن است كه تو قلب محبان شكنى
رو متاب از من بى دل كه من دل شده ر *** راحت جان و قرار دل آرام منى
شود آيا كه كنى رحم به چشم تر من *** در دل من چو زدى آتشى ، آبى بزنى
با چنين حسن و ملاحت عجبى نيست اگر *** شهر بر هم زنى و شور به عالم فكنى
گنج امنى طلب و گنج قناعت اى دل *** رنج بيهوده مبر از پى دنياى دنى
تا زنى خيمه تجريد بگردون چو مسيح *** آدمى باش و رها كن صفت اهرمنى
مستى و هستى موهوم رهت زد ، زاهد *** آتش اى كاش در اين خرمن هستى بزنى
خير و در سايه مردان خدا هم چو هم *** مأمنى جوى و زخاطر ببر آن ما و منى
گلشن جان زبراى تو بياراسته اند *** چند در گلخن تن همدم زاغ و زغنى
شكى نيست كه براى هر بيتى از بيوتات حضرت حق آداب و رسومى است ، كه طالب هر بيت ، آداب و رسوم آن بيت را بايد رعايت كند ، تا به حقيقت و واقعيت آن بيت برسد ، كه بدون رعايت آداب و رسوم هر بيت رسيدن به آن بيت كارى محال ، و زحمت در راه آن زحمتى بيهوده و رنجى بى قيمت است .
اما معنى خانه او چه باشد ، اين اضافه يعنى اضافه بيت به الله از باب تشريف است يا طور ديگر ، مقصود بيان آن نيست ، غرض در اين رساله ، بيان آداب كعبه ظاهرى است ، غير آن آدابى كه در مناسك مسطور است ، ضمناً شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم فى الجمله بشود .
اولا بدان غرض از تشريع اين عمل شريف اين باشد كه از طريق مناسك اين بيت بدانى كه مقصود اصلى از خلقت انسان معرفت خدا و وصول به درجه عشق او و انس به حضرت اوست و اينها تحصيل نمى شود مگر به تصفيه قلب و آنهم ممكن نيست مگر به حفظ نفس از شهوات و انقطاع از دنياى دنى و قرار گرفتن در راه رنج عبادات ظاهرى و باطنى .
شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده ، بلكه مختلف وضع كرده ، زيرا به هر يك از آنها رذيله اى از رذائل از مكلف زائل مى گردد ، تا به اشتغال به تمام آنها تصفيه تمام عيار گردد ، چنانچه اداء صدقات و حقوق ماليه قطع ميل مى كند از حطام دنيويه ، و صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانيه و صلاة نهى مى كند از هر فحشاء و منكرى و هم چنين ساير عبادات .
چون حج مجمع العناوين بود خصوصيتى ديگرى در بين عبادات پيدا كرد ، چه اينكه مشتمل است بر جمله اى از مشتقات اعمال كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد مانند انفاق مال كثير ، قطع از اولاد و عيال و وطن ، و جدائى از نفوس شريره ، و طى منازل بعيده ، و ابتلا به گرماى سخت و عطش شديد ، و انجام اعمال نامأنوس و خلاف طبع مانند رمى جمره و طواف و سعى و احرام و غير آن .
و داراى فضائل عالى ديگر است مانند تذكر به احوال آخرت به هنگام تماشاى اصناف خلق و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد لاسيما در احرام و وقوفين و رسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا از آدم تا خاتم صلوت الله عليهم اجمعين و تشرف به محل قدمهاى آن بزرگواران مضافاً بر تشرف بر حرم خدا و خانه او ، علاوه به حصول رقت كه مورث صفاى قلب است بديدن اين امكنه شريفه با امكنه شريف ديگر كه رساله گنجايش آن را ندارد .
نتيجه اين كه حج داراى جمله اى از مشقت ها و فضائل كثيره از اعمال است ، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : رهبانيت را در اين مكتب به جهاد و حج تبديل كردم و انسان با توجه به اين واقعيات بايد بداند كه به كرامت اين سفر روحانى نمى رسد ، مگر با رعايت آداب و رسوم حقيقى آن و آن چند امر است :
اول :اينكه هر عبادتى از عبادت بايد به نيت صادقه باشد ، و به قصد امتثال امر شارع به جا آورده شود تا عبادت شود .
كسى كه اراده حج دارد اولا بايد قدرى تأمل در نيت خود نمايد ، هواى نفس را كنار گذارد ، ببيند غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و قرار از عقاب اوست يا نه نستجير بالله غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمت مردم يا تفسيق آنها يا از ترس فقير شدن است ، چنانچه معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر مى شود ، يا امور ديگر را غرض دارد ، از قبيل تجارت و خوش گذرانى و سير در بلاد و غير ذلك .
اگر درست تأمل كند خودش مى فهمد كه قصدش چيست ، اگر معلوم شد ، كه وجه همت خدا نيست بايد سعى در اصلاح قصد خود كند ، و لا اقل ملتفت به قبح اين مسئله گردد ، كه قصد حريم ملك الموت را نموده ولى براى اين مسائل مادى و خيالى و بى فايده در اينجاست كه بايد به نحو خجالت آغاز سفر كند نه به نحو غرور و غفلت .
دوم :اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين ، با بجا آوردن يك توبه حقيقى ، يعنى توبه اى كه تمام مقدمات در آن رعايت شود ، از قبيل رد حقوق چه ماليه مانند خمس و رد مظالم و كفارات يا غير ماليه مانند غيبت و اذيب و هتك عرض و ساير جنايات بر غير ، كه لازم است از صاحبانش حلاليت بخواهد ، به آن صورتى كه در كتب فقهى يا روائى آمده .
و اگر پدر و مادرش هستند آنان را از خود راضى كند تا پاك و پاكيزه از منزل درآيد بلكه تمام علائق خود را جمع آورى نموده ، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد تا به تمام قلب رو به خداى خود كند ، هم چنين فرض كند كه ديگر بر نمى گردد .
آرى قطع علاقه از غير حق در اين سفر مهم ترين برنامه اين سفر است . و تا قطع علائق غلط و هوس هاى شيطانى و نيت هاى آلوده نشود ، روى به محبوب نشده ولذا روى محبوب هم به انسان نمى شود .
تمام لذت در اين سفر از كسانى است كه فكرى جز حضرت يار و ذكرى جز آنجناب و كلامى جز حول محور آن حضرت نداشته و با تمام وجود به پيشگاه با عظمت آن معشوق واقعى عرضه مى دارند :
مرحبا مرحبا محبت دوست *** كز درون آمدى نه از ره پوست
دلم از جز تو خانه خالى كرد *** با تو سوداى لا ابالى كرد
تا غمت ساكن دل من شد *** از چراغ تو خانه روشن شد
ما گرفتار دام عشق توايم *** همه سرمست جام عشق توايم
اى كه حسن رخت دل افروزست *** شب ما با خيال تو روزست
حسنت از روضه جنان خوش تر *** يادت از هر چه در جهان خوشتر
هر كه در صورت تو حيران نيست *** صورتش هست ليكنش جان نيست
من چو در عارض تو حيرانم *** لوح محفوظ عشق مى خوانم
ديده اى كان جمال ديده بود *** مهر رويت بجان خريده بود
با خود از بيخودى ترا بينم *** گر تو با من نه اى چرا بينم
چون نظر بر رخ تو مى فكنم *** مى برد از ديار جان و تنم
بكسى گفتن اين نمى يارم *** كه ترا نيك دوست مى دارم
زائر بايد وصيت تام و تمامى كند و به اطلاع اشخاص خير و دانا برساند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد ، در هر صورت كارى كند كه اگر برنگردد هيچ جزئى از جزئيات كار او معوق نماند ، بلكه در تمام عمر بايد چنين باشد ، كه هيچ كس از مردن خود اطلاع ندارد .
سوم :اينكه اسباب مشغله قلبى در اين سفر براى خود فراهم نكند ، تا او را در حركات و سكناتش كه بايد فقط بياد محبوب واقعى باشد بازدارد ، از قبيل رفيق ناهماهنگ يا مال التجاره يا غير آن بلكه اگر بتواند با كسانى هم سفر و همراه شود كه بودن با آنان ياد حق را در قلب تقويت كند ، يا اگر خداى ناخواسته دچار غفلت شد آنان به داد او برسند .
چهارم :تا ممكن است از مال خالص و حلال و طيب آنهم بطور زياد بردارد ، و در اين سفر از انفاق مضايقه ننمايد ، زيرا كه انفاق در راه حج ، انفاق در راه خداست ، از زيادى خرج در اين سفر ملكوتى نبايد دلگير بود ، كه در احاديث آمده ، درهمى خرج در اين سفر مساوى با هفتاد درهم است ، ازهد زهاد حضرت سجاد (عليه السلام) وقتى در اين سفر قرار مى گرفتند انفاق فوق العاده داشتند .
اگر در اين سفر چيزى از امور مالى از دست برود ، بايد كمال ممنونيت را از حق داشت و خاطر شاد بود ، زيرا بر ميزبان است كه آن را در ديوان اعلى ثبت كند آنهم به اضعاف مضاعف ، تا روزى بعنوان تلافى به شخص بازگردد .
نمى بينى اگر كسى ترا به ميهمانى بطلبد و در اثناء راه صدمه اى به تو برسد تا جائيكه بتواند جبران مى كند اگر چه لئيم باشد ، پس چه گمان دارى در حق اقدر قادرين و اكرم اكرمين ؟
پنجم :اينكه بايد در اين سفر بطور جدى حسنات اخلاقى را به كار برده و در مقام تواضع و فروتنى نسبت به رفيق و حمله دار و ساير مردم باشد ، و از لغو و فحش و درشت گوئى و ناملايم در حذر باشد ، كه حسن خلق تنها در اين نيست كه اذيت برادر مسلمان و مؤمن است ، و بالاتر اين كه در برابر اذيت غير رضاى خود را در جفاء مخلوق پنهان كرده ام ، هر كه در صدد رضاجوئى من است بايد آزار غير را متحمل شود .
ششم :اينكه نه تنها قصد حج كند و بس ، بلكه در اين سفر بايد چندين مرحله را قصد داشته باشد از قبيل زيارت قبور مطهره و شهداء و اولياء و سعى در حوائج مؤمنين و تعليم و تعليم احكام دينيه و ترويج مذهب اثناعشريه و تعظيم شعائر الله و امر به معروف و نهى از منكر و غير ذلك .
هفتم :اسباب تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد ، بلكه شكسته دل و غبارآلود رو بحريم حضرت الله رود ، چنان كه در باب احرام به آن اشاره شده .
قيمت انسان در اين سفر به شكسته دلى و غبارآلودى اوست ، در اين حريم فقط مهمان متواضع همراه با دل خاشع راه دارد و بس ، متكبر را استعداد حضور در اين پيشگاه والا نيست .
عشق در راه طلب راهبر مردان است *** وقت مستى و طرب بال و پر مردان است
سفر آن نيست كه از مصر به بغداد روى *** رفتن از جان سوى جانان سفر مردان است
ظفر آن نيست كه در معركه غالب گردى *** از خويش گذشت ظفر مرادن است
هنر آن نيست كه در كسب فضائل كوشى *** به پر عشق پريدن هنر مردان است
همه دلهاست فسرده همه جانها مرده *** گرم و افروخته آه سحر مردان است
چشمه كوثر و سرسبزى بستان بهشت *** خبرى از اثر چشم تر مردان است
فيض اگر آب حيات از گهر نظم چكاند *** هم از آن روست كه از خاك در مردان است
هشتم :از خانه حركت نكند مگر اينكه نفس خويش و هر چه با خود برداشته و جميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد امانتاً به خالق خود جل شأنه در كمال اطمينان بسپارد و با دلى آرام از خانه خارج شود كه حضرت او نعم الحفيظ و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النصير است .
نهم :اعتمادش به كيسه و قوه و قدرت خود نباشد ، بلكه در همه حال بايد اعتمادش به صاحب بيت باشد ، مقدمات اين سفر بيش از اين است كه به رقم رفت ولى :در خانه اگر كس است يك حرف بس است .
بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى الله ، و يك سفر ديگرى هم روحانى الى الله بايد داشته باشد ، و آن اينكه از اين بى خيالى و غفلت و جهل به اين حقيقت سفر كند كه براى خوردن و آشاميدن به دنيا نيامده ، بلكه خلقت او براى معرفت و تكميل نفس است ، كه اين سفر عجيب سفرى است و اين سير عجائب سيرى است .
و بداند همانطور كه در سفر حج زاد و راحله و هم سفر و امير حاج و دليل و خادم و غيره لازم دارد ، كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد رسيد بلكه به هلاكت خواهد افتاد ، در آن سفر هم بعينه به اينها محتاج است ، ورنه قدم از قدم نمى تواند برداشت ، و اگر بدون اينها تصور كند مى تواند سير كند قطعاً رو به تركستان است نه كعبه حقيقى .
اما راحله او در اين سفر بدن اوست ، بايد به نحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند و نه چنان او را سير كند كه از جلوگيرى طغيانش عاجز شود ، و نه چنان به او گرسنگى دهد كه ضعف بر او غالب شود و از كار عبادت باز ماند .
خَيْرُ الأمُورِ أوْسَطُها .
افراط و تفريط در اين زمينه و در تمام زمينه ها اعم از مادى و معنوى در شرع مقدس مذموم است .
اما زاد و اعمال خارجيه او عبارت از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات واتيان به مستحبات است كه از اين مجموعه تعبير به تقوا و پرهيز لله مى شود و آخرين درجه تقوا پرهيز از ماسوى الله است و حاصل كلام اين كه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به منزله زادى است كه هر يك را در منازل اخرويه احتياج افتد كه اگر همراه نداشته باشى مبتلا خواهى شد ، و پناه به خداوند از اين بلاى عظيم .
و اما همسفران در اين مسير ، مؤمنين هستند ، كه به همت يكديگر و اتحاد قلوب اين منازل بعيده طى خواهد شد و به همين حقيقت اشاره در قرآن دارد :
تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى .
استاد ما رضوان الله عليه مى فرمود :خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد ، نسبت به اين مطلب اهتمام تام داشته باش ، كه همه مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن طولانى است .
اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين سلام الله عليهم أجمعين هستند ، كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و متمسك به حبل المتين ولاى آنان باشى و كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت برايت باشد ، تا بتوانى چند قدمى بردارى و الا شياطين جن و انس در قدم اول ترا خواهند ربود ، چنان كه عرب گرسنه باديه نشين مسافر را غارت مى كند .
و اما دليل راه اگر چه ائمه طاهرين سلام الله عليهم ادلاء على الله هستند ولى ما از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم ، نمى توانيم از آن بزرگواران اخذ فيوضات بلا واسطه كنيم ، در اين مسير محتاج به علماء آخرت و اهل تقوا هستيم ، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنمائيم ، كه بدون آنان درك فيض در كمال عسرت و تعذر است و بدون شك بدون علماى ربانى از پيش خود كارى ساخته نيست .
بار چون زائر به ميقات برسد ، لباس خود را در ظاهر درآورد و ثوب احرام بپوشد ، و در باطن قصدش اين باشد كه لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را از خويش بدر آورده و لباس طاعت و بندگى پوشيده و هم چنين ملتفت باشد كه هم چنان كه در دنيا خودش را به غير لباس خود و عادت خود ، غبارآلوده و سر برهنه و پا برهنه ملاقات مى كند ، هم چنين بعد از مردن عمال خداى خود را به كمال ذل و انكسار و عريان ملاقات خواهد كرد .
و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از آلودگى معاصى ، و به وقت احرام هم عقد توبه صحيح ببندد ، يعنى حرام كند بر خود ، به عزم و اراده صادقانه كل چيزهائى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او كه ديگر بعد از مراجعت از مكه معظمه پيرامون معاصى نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت دعوتى است كه به او متوجه شده و در لبيك در نيتش باشد كه :
اولاً : قبول كردم كل طاعتى كه از براى خداوند متعال است .
ثانياً : مردد باشد كه اين عمل ناقابل از او قبول خواهد شد يا نه ، در آنجا قضيه حضرت سجاد (عليه السلام) عليه را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانست لبيك بگويد و غش مى كرد و از راحله خود باز مى ماند ، سئوال مى شد اين چه حال است ؟
پاسخ مى داد مى ترسم خداى من بفرمايد : لا لبيك !و هم از اين منظره به نظر بياورد كيفيت يوم حشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبر بيرون مى آيند عور و سر برهنه و ازدحام آورنده ، بعضى در زمره مقبولين و عده اى در گروه مردودين ، بعضى متنعم ، و بعضى معذب و بعضى متحير در امر ، بعد از اين كه جميعاً در ورطه اولى متردد بودند .
چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجاء و امن باشد از سخط و غضب الهى مثل حال مقصرى كه به بست رسيده باشد و اين حقيقت را از مفاد آيه :
وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً .
بيابد ، اينجا جاى زيادى رجاء و اميدوارى است ، چه اينكه شرف بيت عظيم و صاحب آن ره راجى خود كريم و اينجا جاى توسعه رحمت است ، زيرا تو در اين جا مهمان خاص اكرم الاكرمين هستى ، آن جناب پى بهانه مى گشت كه ترا يك مرتبه در تمام عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد ، اگر چه هميشه مهمان او بوده اى و اكنون آن مهمانى ميسر شده ، حاشا و كلا از كرم او كه هر چه تو از او خواهش داشته باشى او از جواب آن مضايقه كند ، اين چنين گمان را به بعضى از افراد سخى نبايد برد فضلا عن الجواد المطلق .
ديگر حالا تو نتوانى نياورى يا بياورى ، نتوانى نگهدارى يا از اصل ندانى چه بايد خواهى يا كارى كنى بدست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد تقصير كسى نيست ، گدائى با كاهلى نمى سازد ، بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند اعظم همشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر واكنند على سبيل الاستعجال ، آن وقت آسوده در فكر خريد خانه باشند ، اما تمام حواس بايد پيش معناى اين اعمال باشد براى آنان مهم نيست ، با اين كه همه حواس مهمان بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او باشد ، حتى روزه مستحب بدون اذن او مذموم است چه جاى اينكه در خانه او هتك عرض او را بكنى ، و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست .
چه حاجى هائى كه وارد مكه مى شوند و حداقل صد معصيت از قبيل دروغ ، تهمت ، غيبت و اذيت به غير ، سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به ديگران از او سر مى زند ، پناه به خدا از چنين سفرى و واى به حال چنين مهمانى !
چون شروع به طواف نمايد ، بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجاء و عفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد ، اگر جوارح خارجيه نلرزد اقلا دلش بلرزد ، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست ، بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه اصل طاف حقيقى اوست كه آن را طواف قلبش گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد ، چنان مضمون روايت است .
و بايد بداند كه همچنان كه بى قطع علاقه از امور غير الهى نمى توان به اين خانه آمد ، آن كعبه حقيقى همچنان است .
در بوسيدن حجر و ملصق شدن به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از جريمه فرار كرده و به صاحب اصلى حق ملتجى شده كه از تقصيراتش بگذرد ، اين است كه گاهى خود را به او مى چسباند ، گاهى گريه مى كند ، گاهى او را به عز اشخاص قسم مى دهد ، گاهى تضرع مى نمايد ، كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد ، خصوصاً اگر كسى باشد كه انسان بداند غير او ملجأ و پناهى نيست .
چون به سعى آيد بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد در خانه سلطان قرار دهد به اميد عطا و بخشش .
اما در عرفات از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبانها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن ، حكايت محشر را يادآورد ، اينجا كمال تضرع و الحاح را بنمايد تا آنجا مبتلا نشود ، و ظن بسيار قوى داشته باشد بر حصول مراداتش زيرا كه روز شريف و موقف عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوى الهى منقطع ، و دست هاى اوليا و غيرهم به سوى او جل شأنه بلند شده و گردنها به سوى او كشيده و چشم ها از خوف او گريان و بندها از ترس او لرزان و روز روز عطيه و احسان و ابدال و اوتاد در محضر حاضر و بناى حتمى سلطان بر بخشش و انعام و هم چنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليه ولى امر عجل الله تعالى فرجه و سهل مخرجه است .
در چنين روزى استبعاد ندارد حصول فيض به اعلى مدارجه بالنسبه به كافه ناس و خلايق ، آيا گمان بخالق خوددارى كه سعى تو را ضايع گرداند با اين كه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن ، آيا به غربت تو رحم نمى كند ؟
در اين مسئله چه حديث عجيبى وارد شده :
مِنْ أعْظَمِ الذُّنُوبِ أنْ يَحْضُرَ العَرَفاتِ وَيَظُنَّ أنَّهُ لا يُغْفَرُ لَهُ .
از بزرگ ترين گناهان اين است كه زائر واردعرفات شود و گمان كند كه آمرزيده نمى شود .
چون از عرفات كوج كند و رو به حرم آيد از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفأل زند و به قبول حجش و قربش به خداى خود ، و مأمون بودن از عذاب الهى ، چون به منى رسد رمى جمار كند ، ملتفت باشد كه باطن اين عمل دور كردن شيطان است .
بارى چون حرم را وداع كند بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد ، كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود ، مثل گذاشتن حضرت ابراهيم ، اسماعيل و هاجر را ، و بناى او بر اين باشد كه اول زمان تمكن باز برگشت به اين مكان شريف نمايد ، و بايد دائم ملتفت ميزبان خود باشد كه مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد ، كه ديگر او خوش نداشته باشد اين ميهمان ابدالاباد به خانه او قدم گذارد ، اگر چه اين ميزبان سريع الرضاست ، لكن مراعات ادب تا جائيكه در قدرت است بايد از اين طرف باشد ، آرى زائر به وقت وداع بايد دامن كعبه را بگيرد و در كمال خضوع و خشوع و با اشك به محضر حضرت محبوب عرضه بدارد :
اگر اى آرزوى جان كه توئى *** باز بينم ترا چنان كه توئى
شوم از قيد جسم و جان فارغ *** بتو مشغول و وزجهان فارغ
گر تو روزى بگفتن سخنى *** التفاتى كنى بمثل منى
چون حديث تو بشنود گوشم *** رود از حال خويشتن هوشم
ديده را ديدن تو مى بايد *** ديدنت گر چه شوق افزايد
بسته عقل و هوش را زين پس *** چشم جادو و خال شوخ تو بس
هر نفس چشم شوخت از پى ناز *** شيوه تازه اى كند آغاز
لبت آب حيات جان من است *** شوق پيدا غم نهان من است
با لبت كو حيات شد جان ر *** قدر نبود خود آب حيوان را
مشكن دل ، چنان كه عادت تست *** كه دلم مخزن محبت تست
نه فراغت بحسب حال منت *** نه مجالى كه بشنوم سخنت
گر بساليت نوبتى بينم *** بود احياى جان مسكينم
جان ما را تعلقى كه به توست *** با خود آورده ايم آن زنخست
در راه سفر
حاجى چون در وطن خود ، به تمام تعهدات الهى و انسانى عمل كرد ، و وجود خود را از بار سنگين قيود و زنخيرهاى اسارت آزاد كرد ، آهنگ و قصد خود را بتدريج جامه عمل بپوشاند و حركت به سوى وادى امن و مقام قرب و ديار وصال آغاز نمايد .
در اولين مرحله اجراى برنامه ، چون با مال و زن و فرزند و قوم و قبيله و دوستان و آشنايان به وادع برمى خيزد ، تصور كند كه هنگام انتقال از دنيا به آخرت رسيده ، و توجه داشته باشد كه عامل به وظائف و تعهدات و مسئوليت ها هنگام سفر به آخرت خوشحال ، و فرارى از تكاليف بوقت خروج از ديار جهان ناراحت و در رنج و عذاب است .
عزم خود را براى حركت به مكه با ياد مرگ جزم كند ، و به خود بقبولاند كه بايد براى خانه آخرت استعداد پيدا كند .
در راه سفر تمام سعى خود را صرف مواظبت و مراقبت بر آداب الهى نمايد ، و با تمام هم سفران خوشرفتار باشد ، در طول سفر به ياد انبيا و ائمه و ا وليا باشد ، كه با لباسى ناشناس به كاروانها مى رفتند و هر خدمتى از دست آنان ساخته بود به زوار خانه حق انجام مى دادند .
بيابان اطراف حرم
مسافران خانه حق از هر كجاى جهان ، با هر وسيله اى حركت كنند ، اكثر آنان بخصوص در اين زمان ناچارند وارد جده شوند و از آنجا در صورت وسعت وقت به مدينه و در صورت ضيق زمان به مكه روند .
در هر صورت ديده زائر اولين بار به بيابانهائى مى افتد كه در امتداد حرم قرار گرفته ، بيابانهائى خالى از آب و علف ، بيابانهائى پر از سنگ و ريگ و پستى و بلندى ، سرسبزى آن خار مغيلان ، آبش سراب ، نرميش سنگ ريزه و رمل ، با ديدن اين مناظر در عالم فكر خود چنين تصور كند كه از دنيا رفته و وارد ميقات قيامت شده ، زيرا در ورود به قيامت انسان هيچ خبرى از محرمان و آشنايان و ساير برنامه ها جز اعمال خود نمى بيند ، آنجا دادگاه عدالت را در مقابل ديدگاه خود ملاحظه مى كند و بس كه در آن دادگاه بدون لحاظ زن و فرزند و مال و منال از او طلب عمل صالح و ايمان مى كنند ، اگر وقت ورودش به حريم بيفتد و با شنيدن سر و صداى حيوانات موذى ، به ياد عذاب دردناك كه براى مجرمين فراهم شده افتاده و به خدا پناه ببرد .
آرى در همه حال به فكر خويش افتد ، به فكر گذشته خويش افتد ، آينده خود را ببيند ، نظرى به وقت مرگ و افتادن در بيابان تنهائى برزخ بيندازد ، شايد اينگونه افكار در روحيه او و در تمام جوانب وجودش ايجاد انقلاب كند ، شايد با ياد چنين برنامه هائى برقى از عالم ملكوت به جان او زنند تا با حرارت آن برق از اين سردى و تنبلى و تن پرورى و سستى و سكون در امور معنوى رها شده ، دستى از او بگيرند و در بقيه عمرش بتواند حركت خود را به سوى مقصد اعلى تنظيم كند .
با ديدن آن بيابان ها در حاليكه از همه چيز بريده اى و به حق پيوند خورده اى مناجات فيض آن شوريده حال را زمزمه كن .