حج يا معراج ملكوت
چون با ديده بصيرت به عمل حج بنگرى ، آن را معراجى ملكوتى براى روح خواهى يافت ، كه از بركت آن معراج به فيوضات عالى الهى مى رسى .
يكى از بينايان راه مى گويد :
عمل حج را نمى توان با ساير مقررات دين مقايسه نمود ، چه براى بسيارى از عبادات مانند :نماز و روزه و ذكر خداوند و مانند اينها ، از اعمال عبادتى اگر چه تأثير و نتيجه نيكو در روحيه شخص دارد ، وليكن آن اثر به هر اندازه كه باشد محدود به حد معينى است ، ولى عمل حج اگر از روى التفات و داراى اركان و شرايط مقرره باشد ، و به علت عدم توجه به حقيقت آن تباه نشود ، كارزارى است كه انسان را بتمامى آنچه به شرح رفت مى رساند .
حج در روان انسان نيروئى ايجاد مى كند ، كه تا انسان زنده است در پنهان و آشكار نگهبان او خواهد بود ، و اين همان فيض الهى است كه از بركت اين معراج نصيب آدمى مى گردد .
قاصد حج هنگاميكه مهيا مى شود از خانه اش خارج گردد ، اگر به مقصود خويش و رفعت شأن خود دانا باشد ، و آن را چنان كه سزاوار است دريابد ، و به نور الهى به آن نظر افكند و خواسته باشد ، آن راه را بر طبق هدايت و راهنمائى حضرت پروردگار طىنمايد ، دل او متوجه عالم ديگرى خواهد شد و از ظواهر ناپايدار بحقايقى استوار بينا مى شود .
در آن هنگام است كه خواهان بى نيازى و توانائى خود مى گردد ، نه آنچه تاكنون خواهنده آن بوده است ، و مهياى آن مى شود كه همه خواهشها و تاريكى هاى طبيعت را از خود پاك سازد .
اين نخستين انديشه است كه قاصد حج احساس مى كند ، يعنى تأثير اين حقيقت ملكوتى را در شناسائى مقام نفس انسانى و برترى روح از بستگى بظواهر زندگى دنيائى .
هنگاميكه حاضر ميقات شد ، غسل كرد و جامه احرام در بر نمود ، دل او از جلال آن انديشه ها و ملكاتى كه در نفس او پيدا شده است پر گشته و زندگى و همه شئون آن را از خود دور مى افكند .
در آنجا نمى بيند خود را ، مگر فردى از لشگريان خداوند متعال كه آنان را خوانده ، و به اجابت موفق گشته اند .
بقول الهى آن عارف شوريده حال :
خوشا جانى كه سازند آگه از اسرار پنهانش***خوشا چاهى كه بيرون آيد از وى ماه كنعانش
خوشا قلبى كه پاك از كينه و كبر و نفاق آيد***خوشا عقلى كه عشق آرد بكوى دوست مهمانش
خوشا بزمى كه آنجا درس عشق و عاشقى گويند***خوشا جمعى كه زلف يار گرداند پريشانش
خوشا حالى كه از هشيارى و مستى است بالاتر***خوشا قلبى كه مهر دوست سازد عرش رحمانش
خوشا آن دل كه شست از لوح خاطر حرص دنيا را***خوش آن مسكين كه بنوازد بنازى لطف سلطانش
خوشا مرغى كه مى نالد بباغى هم چو مشتاقى***كه دور افكنده دوران سپهر از وصل جانانش
خوشا شادان دلى هم چون الهى با خيال او***كه عشق روى يارى مى كند سر در بيابانش
هنگاميكه حاجى پوشش و كيفيت خود را تغيير داد و خوارى موقف و بيچارگى خود را آشكار نمود ، بر خود لازم مى داند كه دلش پاك و كردارش پاكيزه و گفتارش راست و بى آلايش باشد ، و كسى را از خود نرنجاند ، و براى خوشنودى حضرت پروردگار از روى صفا و حقيقت از خود بگذرد و هستى خود را از هرگونه آلودگى و آميختگى به اغراض دور و متوجه حق تعالى سازد .
در نتيجه هنگاميكه عملش را تمام نموده نور معرفت دل او را گرفته و روشن ساخته ، و گوشه هاى قلب او از همه رخنه هاى ريز و باريك شرك و كفر پاك شده است ، و فايده عملش در همه قوا و سپاهيان و دسته هاى مددكار آنها سرايت نموده ، همه را اسلام آورنده ، و در راهيكه خداوند متعال مقرر فرموده پشتيبان يك ديگر و همدست و هم آهنگ و يگانه و خرسند مى بيند ، و نفس او به روح تبديل گشته و گمان و انديشه بى جاى او را تعقل ، و دانشهاى بى حقيقت او را حكمت ، و برهان جايگزين گشته ، و صفات زشت او نيكو و پسنديده و شهوات او عفت و پاك دامنى ، و خشم او بردبارى و عزم بركارهاى خير ، و لذت شخصى او دوستى و محبت ، و نوميدى او از خير و رحمت خداوندى اميدوارى ، و ناسپاسى او نعمت را سپاس گذارى ، و آز او توكل بر خداى ، و توانائى او مهربانى ، و حماقت او فهم و زيركى ، و بى پروائى و رسوائى او راه نيكى و پرستش خداوندى ، خودخواهى او فروتنى و نرمى ، و بيهودگوئى او خاموشى ، و برترى خواستن و گردنكشى او تسليم بودن و از هر گزندى پاك شدن ، و جز اينها از فضائل ديگرى كه نتيجه و اثر حج است .
دورنمائى از حقيقت عبادات
انسان جامع همه استعدادهاست ، قواى روحانى و ملكوتى در حدى كه انسان را به عاليترين مدارج كمال برساند ، در انسان قرار داده شده ، ظرف رسيدن به كمالات و حقايق براى فرزندان آدم دنياست ، و دنيا مقتضاى جسم داشتن و تبعات جسم از قبيل غريزه خوردن ، آشاميدن و شهوت است .
اگر راه شكم و شهوت بدون حد و مرز باز باشد ، انسان بتدريج محكوم اين دو برنامه شده و از وجود او درنده اى غير قابل تصور ساخته خواهد شد .
بندگان واقعى چراغ زندگى و گل گلستان حيات و گوهر گرانبهاى صدف آفرينش هستند .
يكى از بينايان راه درباره عبادت نظر متينى دارد كه مى خوانيد :
بدان كه مقصود اصلى از آفرينش انسان شناسائى خداوند متعال و رسيدن به دوستى او و مأنوس شدن بحضرت اوست .
رسيدن به اين مقام موقوف است بر صفاء نفس و تجرد آن ، هراندازه كه صفاء نفس بيشتر و وارستگى آن شديدتر باشد ، انس و علاقه آن نسبت بخداوند متعال افزون تر خواهد بود .
بديهى است كه صفاء نفس و تجرد آن منوط است به پيراستگى از شهوتهاى نفسانى و اجتناب از لذتهاى بدنى و آرزوهاى پست حيوانى و عدم تعلق به مال و منال دنيوى ، زيرا همه اينها در صورتى كه خارج از حدود شرع باشند موانعى هستند كه انسان را از معارف الهى و نفحات قدسى بازمى دارد ، و هيچ چيز روح انسانى را از نزديك شدن به عالم قدس كه از آن نزول يافته مانع نمى شود ، مگر آنچه كه به نام مشتهيات نفسانى ناميده شده ، از قبيل غرايز حيوانى و ناستوده هاى اخلاقى و كردارهاى شيطانى ، و هم چنان كه ظرف ، تا هنگامى كه از آب پر مى باشد ورود هوا به داخل آن امكان ندارد ، نفوس انسانى نيز تا خالى و وارسته از صفات و ملكات نكوهيده نباشد ، نور الهى چنان كه شايسته است قلوب آنان را روشن نخواهد نمود .
بفرموده بلبل گلستان عشق و بوستان صفا سعدى شيرين كلام :
اى كه در نيا نرفتى بر صراط مستقيم***در قيامت بر صراطت جاى تشويش است و بيم
قلب روى اندوده نستانند در بازار حشر***خالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم
عيبت از بيگانه پوشيدنست و مى بيند بصير***جرمت از همسايه پنهانست و مى بيند عليم
نفس پروردن خلاف رأى دانايان بود***طفل خرما دوست دارد صبر فرمايد حكيم
راه نوميدى گرفتم رحمتم دل مى دهد***كاى گنهكاران هنوز اميد عفو است از كريم
گر بسوزانى خداوندا سزاى فعل ماست***ور ببخشى رحمت عام است و انعامت عميم
گر چه شيطان رجيم از راه انصافم ببرد***هم چنان اميد مى دارم به رحمان و رحيم
آن كه جان بخشيد و روزى داد و چندين فضل كرد***هم ببخشايد چو مشتى استخوان باشم رميم
سعديا بسيار گفتن عمر ضايع كردناست***وقت عذر آوردنى استغفر الله العظيم
نفوس بهر نسبت كه از اين پليديها پاك شوند ، انوار دانش بر دل آنها اشراق بيشترى يافته و بخشش هاى يزدانى بر آنها روى آور مى شود .
به عكس نفوسى كه بغير خدا اشتغال دارند ، معرفت و شناسائى پروردگار و حلاوت و دوستى و انس با او در دل آنها جاى نخواهد گرفت و به هر اندازه كه تجرد نفس كمال يابد ، ايمان و يقين بيشتر مى شود و صفات عاليه و فضائل كم نظير و بلندى كه نفس انسانى در آن مرحله از صفا و تجرد خواهان است از عالم كمال الهى بر او فرود مى آيد .
بدين جهت عباداتى كه بمنزله نردبان ترقى و راه وصول به اين كمال است تشريع شده است .
چه پاره اى از آنها انفاق مال و بخشيدن آنست كه باعث انقطاع انسان از آزمندى به دنياست مانند زكات و خمس و صدقات ، و اين انقطاع همان علت غائى تشريع انفاق است كه به اصطلاح دانشمندان به غرض از تشريع ناميده مى شود ، اگر چه بهره بردن پاره اى از مردم بر آن مترتب است .
بعضى از آنها خوددارى و اجتناب از شهوات و لذات است مانند روزه ، و پاره اى از آنها به منظور پرداختن دل بياد خداوند متعال و توجه آن به سوى او توأم با حركات خاص گوناگون جسمى است مانند نماز .
و معرفت حاصله از فكر و نور خلقت ، يا معرفتى كه از بكاربردن قواعد منطقى حاصل مى گردد ، در حصول آنچه گفته شد ، از دوستى و انس با خداوند كافى نيست و اگر به اينها توجه و انس بخداوند و دوستى او حاصل شود سست بوده و پايدار نمى باشد .
اما آثار كامل و شايسته اى كه در نفس از مداومت و پيوستگى بر آن اعمال حاصل مى شود ثابت و استوار خواهد بود ، چه همانا ميان نفس و بدن ارتباطى است و فعل و انفعالات آنها در يك ديگر مؤثر واقع مى شود .
آيا هنگامى كه عضوى را جراحتى برسد روان آدمى از جراحت متألم نمى شود ؟ و بالعكس در مواقع هيجانات روحى و اضطرابهاى روانى كه در نتيجه عوامل مختلفى از قبيل مرگ عزيزان يا انجام كارهاى وحشت زا به انسان روى آور مى شود نمى بينى كه اعضاء بدن نيز متأثر شده و قطعه گوشت ميان پهلو و كتف به لرزه مى آيد .
و به عبارت ديگر عكس العمل خود را بصورت رعشه دست و پا يا پريدگى رنگ رخسار و غيره نشان مى دهد .
بنابراين ، همانطور كه قبلا اشاره گرديد ، مقصود از وضع و تشريع عبادات اين است كه انسان به آن وسيله مدارج كمال را قدم به قدم پيموده و بصفات ملكوتى آراسته شود ، آنچه مسلم است اينست كه صورت ظاهرى هر عبادتى نقش و اثر مطلوبى در روح ايجاد كرده بموازات عبادات عضوى و اعمال جوارحى آثار بسيار نيكوئى در تنوير و اصلاحات نفسى از خود بجاى مى گذارد .
چنانچه حساً درك مى كنيم طهارت ظاهرى در پاكى و روشنى نفس تأثير دارد ، مثلا هنگامى كه به وضو مى پردازيم و بوسيله اين عمل به طهارت ظاهرى پى برديم در خاتمه اين عمل عبادى يك نوع حالت صفا و انبساط در روان خود احساس مى كنيم ، كه اين حالت قبل از انجام وضو در ما نبود و علت آن همانطور كه اشاره گرديد راز بستگى ميان روان و تن است ، و گر نه ظاهر بدن از عالم محسوس و روح نظر به اصل فطرتش از عالم ملكوت خويش دور گشته و غريب افتاده باشد ، بنابراين همچنان كه از معارف نفسى آثارى ببدن فرود مى آيد از اعمال جوارحى هم انوارى بسوى روح بالا مى رود .
حج اين عمل عظيم اسلامى و عبادى آنچه را كه ساير عبادات در بردارد ، شامل است ، بعلاوه رياضت هاى خاصى را نيز دارا مى باشد كه عبارتست از ترك وطن ، رنج دادن به تن ، گذشتن از مال ، گسيختگى از آرزوها ، تحمل مشقتها ، تجديد پيمان ، حاضر شدن در مشاعر ، و آگاهى يافتن بر شعائر و ديدن آنهاست .
در افعال حج ، خلوص نيت براى ياد خداى و روى آوردن به او به اقسام ديگر طاعات و عبادات نيز پديد مى آيد .
با اين كه بعضى از اعمال حج امورى هستند كه نفوس بحكمت و رموز آن آشنائى ندارند ، و عقول بمعانى آنها پى نمى برند ، مانند افكندن سنگ ريزه به جمار ، و رفت و آمد بين صفا و مروه بر سبيل تكرار ، معهذا نمى توان ترديد نمود ، كه احكام خداوندى همگى داراى حكمت بالغه و مصالح و منافع عاليه است ، منتهى مصلحت بعضى از آنها روشن و بعضى پنهان و برخى بنحوى است كه بيشتر عقل ها به آنها پى نمى برند ، و در اين قسم است كه نور كمال بندگى ، بتمام حقيقتش محقق مى شود زيرا در اعمالى كه حكمت و مصلحتش ظاهر باشد ، چون انسان فطرتاً مايل بكمال است ، تمايل به انجام آن عمل پيدا كرده و خود اين مطلب انگيزه اى براى انجام عمل مى شود ، و بفرمان بردارى كمك مى نمايد و كمال و حقيقت بندگى به آن آشكار نمى شود .
اما احكامى را كه خداوند مقرر داشته و عقل انسان از درك حقيقت آن عاجز و بكنه معنى و اثراتى كه بر آن مترتب است راه نمى يابد ، و طبيعت آدمى به آن انس ندارد ، پذيرفتن آن نيست مگر به جهت صدور فرمان و قصد امتثال آن از حيث اينكه فرمان و دستور است و اطاعت آن واجب مى باشد .
انجام اين قبيل عبادات كه در تزكيه نفوس و برگرداندن آنها از مقتضيات طبع و بدى و ستم و مايل گشتن نفوس بخداوند متعال و آراسته شدن به اخلاق حضرتش تأثير كامل دارد ، شايسته است كه برترين انواع عبادت باشد .
ندانستن حكمت و مصلحت ، خصوصيات خواسته شده در برخى از عبادات ، از حيث كميت و كيفيت ، براى بعضى از مردم باعث تعجب و حيرت گشته و علت آن همانا ندانستن حقايق رازهاى تعبدات و انوار مكنونه در مجاهدات است .
هر عملى كه بايد بقصد قربت انجام گيرد هر اندازه كه دور از تصرفات عقلى باشد ، خصوصاً اگر انسى به آن عمل نباشد و كلفت و مشقتى نيز در بر داشته باشد حصول مقام بندگى و تعبد به آن عالى تر و ارزنده تر است و به انجام اينگونه عبادات است كه جان آدمى در برابر حضرت حق تعالى قرار مى گيرد ، و در دو جهان به راهى كه پايدار است رهنمون مى شود .
چه عالى و شيرين است ، كه انسان در برابر صدور تمام فرامين مولا كه سرچشمه در علم و عدل و حكمت او دارد ، و چيزى جز جلب منفعت براى انسان و دفع ضرر از او در بر ندارد تسليم باشد ، و آن فرامين محض خاطر آن عزيز انجام گيرد ، و در درون و برون و ظاهر و باطن آدمى نسبت به آن فرامين هيچ چون و چرائى وجود نداشته نباشد ، كه چون و چرا كار متكبران ، و دورى از اجراى قوانين حق ، راه مفسدان است .
فيض آن عاشق باده محبت مى فرمايد :
دلا برخيز و پائى بر بساط خودنمائى زن***به رندى سر برآر آتش در اين زهد ريائى زن
درآ در حلقه مستان و دركش يك دو پيمانه***به مستى ترك هستى كن دم از فرمانروائى زن
كمر بر بند در خدمت چو نى از خويش خالى شو***زبى برگى بجو برگ و نواى بى نوائى زن
اسير نفس بودن در خراب آباد تن تا كى***قدم در عالم جان نه دراى خود رهائى زن
بخلوتخانه وحدت درآ از خويش يكتا شو***بسوز اين خرقه يا چاكى در اين دلق دوتائى زن
زره گم گشتن اندر ظلمت آباد هوس تا چند***براه آى آتش اندر آرزوهاى هوائى زن
بيفكن آنچه در سر دارى و پاى اندرين ره نه***گدائى كن در اين درگاه و كوس پادشائى زن
بمردى وارهان خود را از اين بيگانگان بگسل***به شهر آشنائى آىصلاى آشنائى زن
زپا افتاده اى در راه وصل دوست خيز اى فيض***دو دست استعانت در جناب كبريائى زن
حج ، يا آهنگ رشد و تعالى
زمينه اين قسمت از مجموع آياتى كه در سوره هاى بقره ، آل عمران ، توبه ، ابراهيم ، حج ، بلد ، تين آمده استفاده شده ، و براى اين كه خوانندگان عزيز ، بيشتر با قرآن كريم مأنوس شوند ، آنان را به قرائت و تدبر در آيات اين سوره ها دعوت كرده و در اينجا فقط به دورنمائى از حقيقت اين آيات اشاره مى شود .
حج بپا خاستن و گرويدن و آهنگ كردن است ، آهنگ كردن موجودى كوچك ، ذره اى ناتوان ، حقيرى بى مقدار ، فقيرى بى مايه ، در برابر بى نيازى مطلق ، و مولائى بزرگوار ، و كريمى مهربان ، و گردش عاشق شيدائى در اطراف محبوب با توجه به جهتى كه به سوى او نشان مى دهد يعنى خانه با عظمت كعبه .
با دوست آن كه رشته پيوند بسته بود***پيدا بود كه از همه عالم گسسته بود
رو خسته شو كه دوست نهد مرهم وصال***از تير هجر سينه آنرا كه خسته بود
صد جان زسحر غمزه طرار برده بود***صد دل زتاب زلف معنبر شكسته بود
دل بسته بود رخت عزيمت به كوى دوست***از تيغ رخ نتافت به عزمى كه بسته بود
دوشينه با خيال و رخ زلف آن وجود***ريحان و گل به مجلس ما دسته دسته بود
باز آمديم خسته و بيچاره در پذير***صيدى كه از كمند ارادت بجسته بود
سوقم دليل راه شد اى دل و گر نه عقل***اول قدم بباديه عشق خسته بود
اين آهنگ كردن و بپاخاستن و گرويدن ، در ميان عبادات دسته جمعى اسلام بزرگترين و با شكوه ترين عبادتى است كه مردم مسلمان بجاى مى آورند .
اين مراسم براى ملت اسلام اگر برابر با تمام شرايط و قواعدش انجام گيرد ، بزرگ ترين رمز وحدت و يگانگى و نشانه كاملى از وارستگى از شئون مادى و برترين وسيله تحكيم روابط ، در بين ملل مسلمان است .
آرى جمع شدن ممتازان ملل اسلامى از تمام نقاط زمين بقصد پاكسازى درون ، و به نيت ايجاد همبستگى و خبردار شدن از تمام اوضاع حياتى يك ديگر ، و شاهد منافع و مادى و معنوى بودن هم شكوه و جلال بس عجيبى دارد ، و يكى از بهترين راه هاى علاج دردها و معالجه بدبختى هاست .
سالى يكبار جمع شدن عقلا و مستطيعان ملت اسلام در مركزى كه خداوند بزرگ امنيت آن را از هر سو بوسيله مقررات خاصش تأمين كرده ، در ميان آداب الهى از مهم ترين آداب و در ميان مراسم از باعظمت ترين مراسم است .
البته مسلمانان از لحظه انعكاس نور حق در دلهاشان ، و از همان هنگامى كه زبانشان به كلمه توحيد و اقرار به معارف بازگرديده با طرق مختلفى كه حضرت او معين فرموده ، از قبيل نماز ، روزه ، جهاد ، امر بمعروف و نهى از منكر ، تعاون ، احان ، تقوى ، عدل و داد ، محبت و همبستگى و . . . به سوى او آهنگ كرده و براى او بپا خاسته اند ، و برگرد مركز اين حقايق گرديده اند و در هر مقامى نوعى حج بجاى آورده اند ولى مسئله حج بالخصوص در ماه ذوالحجه در سرزمين مكه و كنار خانه خدا ، امتيازات مخصوصى را داراست كه ديگر احكام الهى آن را ندارند .
چه نيكوست كه در جنب اين عمل عظيم ، مكلف با بيدارى دل از ابتدا تا انتهاى مراسم را توجه كند و آنگونه كه شايسته يك مهمان خداست قدم در وادى اجراى مناسك بگذارد ، شايد شكوه معنوى حج ديده باطنش را باز كرده ، بتواند عمق مسائل را بيابد و انقلابى در روح و عقلش ايجاد شده از بند ظاهر رهيده به فضاى بى كران عالم معنى قدم گذارد و با شاهباز انديشه به سوى محبوب به پرواز آيد .
به قول فيض آن بلبل خوش نواى باغ ملكوت و شاهباز فضاى جبروت :
روم از هوش اگر بينم به كامت***ندارم طاقت شرب مدامت
خيالت گر زخاطر بگذرانم***روم از خويشتن بيرون تمامت
نمى آرم به نزديك تو آمد***كه دورست از طريق احترامت
نيم چون قابل بزم وصالت***ببو خرسندم و تكرار نامت
خوشا آن سر كه در پاى تو باشد***خوشا چشمى كه بيند صبح و شامت
بخود ديگر نيايد تا قيامت***سرى كو جرعه اى نوشد زجامت
شود آزاد از دنيا و عقبى***اگر مرغ دلى افتد به دامت
مبارك طايرى فرخنده مرغى***كه صبح و شام گردد گرد بامت
چو بر خاك رهى افتد گذارت***نهم آن جا جبين بر نقش گامت
كنم جان را فداى خاك پايش***كسى كآرد بنزد من پيامت
جهانى در سلامت باشد او را***كه روزى گرددش روزى سلامت
ندانم تا چه مستيها كند فيض***چه گوئى كيستى يا چيست نامت
رهبانيت در اسلام حج و جهاد است
مرحله نظر انداختن به اسرار و رموزات و حقايق حج از دشوارترين مسائل اين موضوع است .
من به خوانندگان با كرامت تضمين نمى دهم كه آنان را با باطن امور حج آشنا سازم ، زيرا از بضاعت فكرى و علمى تهى دستم ، تنها سعى مى كنم در اين بخش و فصول بعد با تكيه بر آيات كتاب خدا و روايات ريشه دار اسلامى و نظريات بيداران راه و عاشقان دوست كه از طريق مجاهدت و تزكيه به واقعيات رسيده اند به پاره اى از حقايق اين مسئله اشاره نمايم .
اين را بدانيد كه اگر انسان بخواهد ملكوت واقعيات را بيابد و با آنها متحد شود در صورتى ميسر است كه بند شهوات غلط و اوهام و خيالات و اعتبارات و نفسانيات شيطانى آزاد شود ، و در امورى مادى به ضرورت و به اندازه شأن خود اكتفا كند ، و در تمام حركات و سكنات سعيش بر اين باشد كه براى جلب رضاى دوست قدم بردارد .
راستى چگونه ممكن است انسان غرق در امور غير الهى باشد ، و در اين صورت به فيوضات عالى ربانى و اسرار ملكوتى برسد .
گروهى از مردم براى رسيدن بحقايق ربانى و اسرار پشت پرده ، دست از شهر و ديار مى كشيدند ، و از شئون مادى و زر و زيور دنيا روى برگردانده و از خلق عالم كناره گيرى مى كردند و به شكاف كوهها و تاريكى غارها پناه برده و در حصار رهبانيت قرار مى گرفتند ، تا بهتر بتوانند با حضرت يار انس گرفته و از معنويات بهره مند شوند .
ولى اسلام عزيز راه آنان را غلط دانست ، و براى بدست آوردن حقايق آسمانى ، تكيه بر رهبانيت را ممنوع اعلام كرد ، و براى اينكه خواهندگان معارف و عاشقان اسرار به اهداف خود برسند ، براى آنان برنامه هائى بس عالى و اعمالى بس نيكو قرار داد ، و به آنان وعده حتمى فرمود كه اگر از اين طرق حركت كنند به خواسته هاى معنوى خود خواهند رسيد ، و هر كس هم كه از اين دستورات پيروى كرد به حقايقى كه بايد برسد رسيد .
در مسئله رهبانيت و سير و سفر روحى ، و پختگى در راه سلوك از رسول اسلام سئوال مى كنند ، كه آيا آئين شما هم به آن دعوت مى كند ؟
مى فرمايد :رهبانيت در دين من ، براى دست يافتن بفيوضات ربانى ، حج خانه حق و جهاد است .
آرى براى سير در هر دو مسئله بايد از ديار و شهر و خانه و زن و فرزند دور شد ، و مدت چندى از آنان عزلت گزيد و بايد در هر دو چشم از زينت و زيور دنيا و آرايش مادى پوشيد ، در صورت سير در اين دو سفر است كه انسان عادى تبديل به سلمان ، مقداد ، عمار ، بلال ، ميثم ، حجر بن عدى و . . . شخصيتهاى ديگر مى شود كه هم خود به منافع عالى معنوى مى رسد و هم ديگران را به عاليترين منافع معنوى مى رساند .
خداى مهربان جهاد در راهش و حج خانه اش را در عوض رهبانيت و انزوا ، براى ملت اسلام قرار داد ، تا از مسير صحيح و قانونى بحريم روحانيت الهى راه يابند .
بزرگ پروردگار خانه خود را مقصد بندگان ساخت ، و اطراف آن را حرم قرار داد ، و موقعيت آن را بزرگ شمرد ، عرفات را ميدان حرم خود ساخت ، و چنان در احترام آن خانه و اطرافش سفارش كرد كه كسى نتواند در آنجا صيد كند و از آن سرزمين پاك حتى يك گياه بيرون آورد و بسيارى از برنامه هاى ديگر را از همگان منع كرد تا در اين رياضت به آدمى درس نظم و خويشتن دارى آموزد كه زندگى متكى بر نظم سرشار از منافع مادى و معنوى است .
آن كس كه به قصد خانه خدا حركت مى كند ;چنان است كه به آهنگ زيارت خدا مى رود ، و زيارت دوست عجب لذتى دارد ، كه اگر كسى در عالم قلب و در دنياى معنى به اين زيارت نائل گردد ، آنچنان مست باده ديدار مى شود كه تا ابد از آن مستى در نيايد .
ساقيا باده صبوح بده***عاشقان را غذاى روح بده
باده عشق ده به ما مستان***مى بده ماى ما زما بستان
در دلم نه حلاوت مستى***تا شود نيستى من هستى
زان صراحى كه جام رضوان است***باده اى ده كه جرعه اش جان است
اى كه بر ياد لعل دلجويت***باده ناخورده مستم از بويت
نفسى بازپرس مستان را***راحتى بخش مى پرستان را
سوختم سوختم در آتش شوق***بيخودم كن دمى به باده ذوق
عجب آيد مرا زباده پرست***باده عشق ناچشيده و مست
در بيابان به فصل تابستان***چون ببارد به تشنه اى باران
گر چه يك لحظه زآن بياسايد***هم به آب اشتياقش افزايد
گر چه يك لحظه زآن بياسايد***هم به آب اشتياقش افزايد
مى بيفزا چو شوقم افزودى***روى پنهان مكن چو بنمودى
باز مخمور عشق را مى ده***چون مدامم دهى پياپى ده
مناسب است زائر با حال بيدارى ، و قلبى پر از شوق ، و وجودى مالامال از اخلاص و با آشنائى كامل به مسائل حج ، كارى كند كه در ميعاد معين به فيض لقاء حق ، يعنى مقام قرب حضرت جانان نائل گردد ، مسلم است كه كاميابى از مقام معنوى حق در صورتى ميسر است ، كه آدمى در تصفيه جان و تزكيه نفس و خروج از تمام گناهان ظاهر و باطن بكوشد ، تا از اين راه وجود خود را آماده گرفتن فيض كند .
هر انسانى به اندازه معرفت و ظرفيت خود از حج برداشت مخصوصى دارد ، ولى بايد بكوشد ظرفيت وجودى خود را گسترده كند ، تا به درك تمام زواياى ملكوتى و معنوى اين سفر نائل گردد و به مقامات عالى الهى برسد .
حج براى مردمى كه مفهوم حقيقى آن را دريابند ، نوريست كه مى تواند جوانب تاريك حيات را روشن كند ، مسئله حج قبل از اينكه يك امر عقيدتى يا دستور مذهبى يا سنت الهى باشد يك فرمان آموزشى و تربيتى و يك عامل بسيار مؤثر و مهم براى تحرك در همه شئون وجود است .
خداوند مهربان به بنده با اخلاص و عبد پر قيمتش ابراهيم (عليه السلام) دستور داد تا مردم را براى طواف آن حريم بخواند ، باشد كه از اين فيض عظماى الهى بهره گرفته و سود بى نهايت برند .
خانه خدا يك آزمايشگاه است ، و بايد از اولين نفر زائر تا آخرين فردشان در اين مركز معنوى در معرض آزمايش قرار بگيرند .
اين خانه از سنگ هاى سياه بى آلايش ، بدون زينت ، بدون نقش و نگار بنا شده ، تا از طريق اعمال ظاهر و باطن آن و انجام مناسكش ، مردم از كشش هاى مادى غلط و جاذبه هاى شيطانى رها شوند .
قرار داشتن خانه حق در دامنه كوهها ، سراشيب دره ها ، كنار بيابان داغ و گرم و صحرائى بدون آب و علف ، و در ميان ريگزار و سنگستان ، خود يكى از اسرار است ، و شايد سر آن اين باشد كه مردم را با جلب به آنجا از فدا شدن در برابر زرق و برق هاى پوچ رهائى دهند ، و به آنان بفهمانند كه اگر مادى گرى صرف اساس حيات بود ، بايد آنجا پوشش مادى اش از همه جا بيشتر باشد .
آرى اين امكان بود ، كه آن خانه را از زمرد سبز ، ياقوت درخشان با توجه به معانى بلند مناسكش ، ميدان سينه را از تصرف شيطان خالى كرده و كوشش و تلاش آن دشمن خطرناك را براى از بين بردن شخصيت معنوى انسان خنثى مى كند .
قرآن مجيد در بسيارى از آياتش نشان مى دهد كه عباد حق و عاشقان الهى بايد به سختى ها و مشقت ها آزمايش شوند ، نه به راحتى و خوشى ها ، كه مقامات الهى از سينه عافيت طلبى در نمى آيد ، واقعيات را او اسرار را از دل سختى ها و تحمل رنج ها بيابيد و بس كه :
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً .
به قول بلبل دستان بوستان عشق مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى :