عظمت حج و ثواب آن
حج سير و حركتى است ، كه اگر انسان به واقعيت انجام دهد ، او را از آلودگى باطن و خطاى ظاهر پاك مى كند .
آرى انسان به هنگام اداى مناسك اين سفر معنوى ، به نحوى كه از آدمى خواسته اند از گذشته به غفلت گذشته خود پشيمان مى شود ، و آينده روشنى را در برابر قلب براى خويشتن مى بيند .
با انجام اين چنين حج ، انسان پس از آن حاضر نخواهد شد روى از حق برگرداند و از حركت در راه الهى باز ايستد ، عنايت و لطف و رحمت حق به چنين زائرى حتمى است .
اما عارفين در آخريت ساعات عمر خود به هنگام وصيت به فرزند گرامش و هركس كه تا انقضاى عالم سخنش را مى شنود فرمود :
خدا را خدا را بر شما باد به مسئله حج ، تا زنده ايد خانه حق را خالى نگذاريد ، كه اگر خلوت بگذاريد ، با عذاب حق روبرو مى شويد و از عنايت خداوند محروم گشته شخصيت شما متلاشى خواهد شد .
ابان بن عثمان از مردى حديث مى كند كه مى گفت :به امام باقر (عليه السلام) عرضه داشتم : چرا حج را حج مى گويند ؟
فرمود : فلان كس حج گذارد يعنى رستگار شد .
آرى كسى كه از نظر ظاهر به زيارت خانه و از نظر باطن به زيارت صاحب خانه مشرف شود ، به رستگارى رسيده ، كدام برنامه براى انسان در تمام طول زندگيش از اين مسئله عظيم تر است ، كه پروردگار بزرگ عالم اجازه ورود به حريم قدسش را به او بدهد ، و دلش را مهبط انوار خود كند ، و قلبش را هم چون آئينه صفا و جلا بهدت ، در حدى كه از عمق قلب چشمه عشق بخوشد ، و انسان اين ذره بى مقدار ، در مدار بى نهايت در بينهايت موفق به طواف گردد ، و دست گدائى به دامن غناى او زند .
سلطنت اندر گدائى يافتم *** صد نوا در بى نوائى يافتم
تا دلم شد آشناى بحر عشق *** ره به كوى آشنائى يافتم
پنجه رنگين كرد از خونم فراق *** تا زوصل او جدائى يافتم
غرق طوفان گشت صد ره ذورقم *** تا رموز ناخدائى يافتم
سالها حيران به هر كوئى شدم *** تا زحيرانى رهائى يافتم
رنجها بردم در اين ره تا شبى *** ره به گنج پادشائى يافتم
حكمت از من جو كز افلاطون عشق *** نكته حكمت سرائى يافتم
رو گداى عشق شو اى دل كه من *** پادشاهى زين گدائى يافتم
تا دلم شد مخزن الاسرار غيب *** ره به بستان سنائى يافتم
تا شدم در سايه مردان هم *** دولت فر همائى يافتم
بزرگ پيامبر فرمود :
كسيكه بميرد و قدرت بر حج داشته ، ولى نجاى نياورده به مرگ يهودى يا نصرانىمرده .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
آنكس كه به خاطر فلاكت ، يا نداشتن قدرت جسمانى ، يا مانع شدن ستمگر ،نتوانست حج كند معذور ، و در غير اين صورت به هنگام مرگ يا يهودى يا نصرانى از دنيا خواهد رفت .
شيخ طوسى در كتاب با عظمت« تهذيب »در حديث صحيحى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه : شخصى به ديدن رسول خدا آمد و گفت :
من براى انجام حج حركت كردم اما به مقصد نرسيدم ، و از اين بهره بزرگ محروم شدم ، اكنون ثروت هنگفتى در اختيار من است ، مال خود را در چه برنامه اى خرج كنم تا تلافى حج شود ، و سودى همانند ثواب حج ببرم ؟
رسول اسلام به او نگاهى كرد و فرمود :به كوه ابو قبيس بنگر ، اگر اين كوه برايت طلاى احمر شود و آن را در راه خدا خرج كنى به ثواب يك حاجى نخواهى رسيد ، حاجى به هنگام تدارك سفر هرچه از جاى بردارد ، و آنچه بر زمين بگذارد ، براى او ده حسنه نوشته مى شود و ده گناه بخشيده مى گردد و ده درجه به او مى رسد ، و همينكه سوار مركب گردد ، به هر گامى كه برمى دارد خداوند برايش به مثل آنچه گفتم مى نويسد .
همن كه طواف خانه حق كند از گناه خارج مى گردد ، و چون سعى صفا و مروه نمايد از معاصى پاك شود ، و بهنگام وقوف بعرفات از ذنوب خود خارج گردد ، و بخاطر رمى جمرات بى گناه مى شود .
در هر صورت رسول عزيز اسلام در فرمايشات خود به يك يك از برنامه هاى حج و موقف ها اشاره فرمود ، و نظير ثواب و بهره هاى گفته شده را براى تمام مواقف بيان داشت ، سپس به آن مرد گفت : آنچه براى يك حاجى فراهم مى شود ، كجا براى تو بدست خواهد آمد() .
صدوق بزرگوار در« من لا يحضره الفقيه »در باب حج نقل مى كند :
مسافرى كه مسير سفرش به سر حد حرم برسد ، در صورتيكه فرود آيد و غسل كند ، و نعلين خود را بدست گرفته با پاى برهنه در حالت تواضع ، بخاطر خداى عزوجل و عزت و جلال او داخل حرم شود ، پروردگار صد هزار حسنه به او عنايت كرده و مشابهش گناه از او محو مى كند ، و صد هزار درجه به او مى دهد .
در اخبار حج آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :
هر مالى در مصرفش سؤال و جواب هست و براى خرج كننده مسئوليت دارد ، مگر مالى كه در راه حج و يا جهاد در راه خدا خرج شود .
امام ششم (عليه السلام) بنا بنقل صدوق در« من لا يحضر »مى فرمايد :
يك درهم خرج كردن در راه حج بهتر است از صد هزار درهم در راه ديگر كه آنهم حق باشد ، و يك درهم حق امام را به امام پرداختن بهتر است از هزار درهم در راه حج .
حاجى بايد به اين واقعيت توجه داشته باشد كه :مسلمان بايد هميشه درآمدش از راه حلال باشد ، و هرگز اجازه ورود درهمى حرام به اموال خود ندهد ، و اگر خداى نكرده بهنگام آماده شدن براى سفر حج به مال خود اطمينان ندارد ، يا حق امام ، يا حق ديگران در مال اوست ، مال خود را پاك كند ، و حقوق مردم را به مردم برگرداند ، زيرا اگر به اين مسئله مهم توجه نكند ، از ثوابهائى كه براى حج شمرده شده محروم خواهد شد ، بلكه بهنگام لبيك گفتن در جوابش لا لبيك و لا سعديك خواهند گفت ، چنانچه در روايت آمده : كسيكه با مال حرام سفر كند به هنگام لبيك به او جواب رد داده خواهد شد .
شيخ بزرگ حضرت طوسى در« تهذيب »و محدث خبير صدوق بزرگوار در« من لا يحضره الفقيه »از طريق صحيح از كتاب حسن بن محجوب از كتاب محمّد بن قيس روايت كرده اند كه محمّد بن قيس مى گويد :شنيدم از ابو جعفر محمّد بن على الباقر (عليهما السلام) كه در مكه اين حديث را براى مردم مى فرمود :
پيامبر اسلام نماز صبح را با مردم خواند ، سپس با آنان به گفتگو نشست تا آفتات طلوع كرد ، مردم يك يك از مجلس برخاسته و رفتند بجز دو نفر يكى از انصار و يكى از اعراب باديه از طايفه ثقفى .
رسول خدا به آن دو نفر فرمود :مى دانم شما را حاجتى است و آن پرسش از يك مسئله است ، اگر بخواهيد من قبل از سئوال شما به پاسخ اقدام كنم ، اگر نه بپرسيد تا به شما جواب بگويم .
گفتند : شما ما را خبر ده ، زيرا گفتن شما بدون پرسش ما بهتر چشم كور را روشنى است ، و از شك و ترديد دورتر و ايمان ما را نسبت به آنچه بايد مؤمن باشيم راسخ تر مى كند .
رسول اسلام از آن مرد انصارى خواست تا نوبتش را به آن مرد بيابانى بدهد ، و فرمود :اى برادر انصارى شما نوبت خود را به دوستت واگذار زيرا تو از قومى هستى كه ديگران را برخود مقدم داشته و ايثار مى كنند .
در هر صورت آيا حاضرى او حاجتش را بر تو مقدم بدارد ، چون تو اهل شهرى و او از باديه ، مرد انصارى گفت : با كمال رغبت حاضرم .
رسول اكرم روى به آن بيابان نشين فرمود و گفت :اما تو آمده اى از من درباره وضو و نماز بپرسى كه چه اندازه بهره دارد ، جوابش را گفت و سپس به مرد انصارى فرمود : اما پرسش تو درباره حج و عمره است كه براى آن چه اندازه ثواب قرار داده شده ، آگاه باش چون عزم حج كردى و توجهت به زيارت خانه حق قرار گرفت و خود را براى رفتن آماده كردى و بر مركب سوار شدى و به نام خدا آغاز سفر نمودى ، بهر قدمى كه مركب از زمين بر مى دارد و بر زمين مى گذارد ، خداى بزرگ براى تو حسنه اى نوشته و سيئه اى محو مى كند ، و همينكه احرام بستى و لبيك گفتى ، خداوند به هر لبيك ده حسنه قرار داده و ده سيئه دور مى كند .
چون طواف بيت كردى براى تو نزد حق بخاطر آن ، عهد و پيمانى است ذخيره شده كه حضرت حق پس از آن از عذاب تو حيا خواهدداشت و همينكه در مقام ابراهيم به دو ركعت نماز قيام كردى ، بخاطر آن دو ركعت ثواب دو هزار ركعت نماز قبول شده به تو عنايت مى شود .
و چون به سعى صفا و مروه برآمدى و هفت بار آن راه را طى كردى برايت نزد حق اجر كسى است كه از شهر خود پياده به حج آمده باشد و همانند كسى است كه هفتاد بنده مؤمن را از بردگى رهانده باشد .
و چون وقوف به عرفات را تا غروب انجام دادى ، اگر خطايت به عدد ريگ صحراى عالج عربستان و به عدد كف درياها باشد خدايت مى آمرزد ، و همين كه بمنى آمدى و سنگ ريزه ها را به جمرات زدى براى تو بخاطر هر ريگ ده حسنه نوشته مى شود و اين ثواب براى تو در بقيه عمرت عماره ثبت مى گردد .
و چون سر تراشيدى براى تو به عدد هر موئى كه جدا شود ، حسنه اى نوشته و اين ثواب در آينده عمر نيز برايت محفوظ خواهد بود .
و چون قربانى كردى ، يا به نحر شتر برخاستى به عدد هر قطره خونى كه از او به زمين مى رسد برايت حسنه اى ثبت و مشابه آنهم براى آينده عمرت هست .
و همين كه از منى بازگشتى و طواف بيت را بجا آورده و در مقام ابراهيم نماز خواندى ملكى به پشت شانه ات زده مى گويد :اما از گذشته عمرت هر چه بود آمرزيده شد ، پس عمل خود را از سر گير اكنون تا صد و بيست روز .
آرى خداوند عزيز براى مهمانش اينگونه تدارك ديده ، و اين از آقائى صاحب بيت است ، و اين ثوابها براى عموم مردم است ، اما آنان كه اهل معرفت هستند ، و عاشقوار به ديار معشوق آمده اند براى آنان ثواب لقاء حق است ، و كسى از عهده بيان يا شمارش اينگونه ثواب بر نمى آيد .
عاشق حركتش و سفرش و حالش و ديد باطنش و اعمال و مناسكش با همه فرق مى كند .
عارف فرزانه فقيه عماد كرمانى مى فرمايد :
هر كه بر لوح بصر نقش خيال تو كند *** هوس عمر به اميد وصال تو كند
چشم بى خواب مرا كى دهد اين دولت دست *** كه شبى دست در آغوش خيال تو كند
ظاهر آنت است كه از دست بلا جان نبرد *** مرغ دل گر هوس دانه خال تو كند
طوطى روح من آن دم كه بود طالب قوت *** گذرى برشكرستان مقال تو كند
طاير قدسى جانم چو شود تشنه وصل *** ميل خاك در چون آب زلال تو كند
آه كز دست رقيبان تو مى ترسد دل *** گر نسيم سحرى پرسش حال تو كند
گر گذارى بسر تربتم آرى روزى *** ديده در خاك تماشاى جمال تو كند
هر نفس گر ندهد خاك درت بوسه عماد *** سبب آنست كه فكرى زملال تو كند
اينكه روايات ثواب حج در عين صحيح بودن با هم تفاوت دارد ، با اينكه مردم از نظر مناسك وحدت عمل دارند ، بخاطر اين است كه اشخاص از نظر حال و معرفت و كيفيت عمل با هم متفاوتند .
صاحب « آفاق الكعبه » كه از مشايخ روايت اين فقير است و داراى هفتاد جلد كتاب علمى است در حل تفاوت اخبار ثواب حج مى فرمايد :
تفاوت ثواب حج به اعتبار تفاوت معرفت اشخاص ، تفاوت نيات و اعتقادات ، تفاوت قوه دريافت افراد ، تفاوت در ادب و خضوع ، تفاوت در اخذ به آداب و هشيارى در برابر مقامات ، تفاوت در ادب و خضوع ، تفاوت در اخذ به آداب و هشيارى در برابر مقامات ، تفاوت در فهم و دستگاه فهم ، تفاوت در دستگاه گيرنده و دهنده اشخاص ، تفاوت در عمق اثر حج در بنيه فكر اشخاص ، تفاوت جهات ديگر و ديگر است . على هذا ثواب حج در احاديث به تفاوت آمده ، فاصله دو سر حد آن از هر قدمى « ده حسنه » تا « صد حسنه »تفاوتى است كه همه صدق و صحيح است .
در حج درجات پائين تر و پائين تر تا آخرين نقطه حد هم هست كه ثوابى نمى دهند ، فقط خداوند ببركت اينكه در سپاه امن وارد وادى امن شده محضاً اهل و عيال او را از حادثه نگه مى دارد تا برگردد ، چنين زائرى آن كس است كه حج او قبول نشده باشد .
در « من لا يحضره الفقيه »نقل مى كند كه : حاجيان بر سه دسته اند :
دسته اول كه :نصيب و بهره آنان افزون تر است ، و آن ، آن كسى است كه گناهان ما تقدم و تأخر او آمرزيده شود و خداوند او را از عذاب قبر مصون و محفوظ خوهد داشت .
دسته دوم : آنان كه در جنب دسته اول گناهان گذشته اش آمرزيده شود و آينده عمر بايد عمل از سر بگيرد .
دسته سوم : مردى كه در اهل و مالش حفظ شده و در روايت آمده كه وى آنكس است كه حج او قبول نشده .
صدوق بزرگوار روايت كرده : چون موسى بن عمران حج كرد ، از امين وحى پرسيد :
براى كسى كه بدون نيت پاك و مال حلال حج انجام دهد چه بهره ايست ؟
به جبرئيل خطاب رسيد بگو : حق خود را به او بخشيده و خلق خود را از وى خوشنود كنم .
پرسيد : براى كسى كه با قصد صحيح و مال حلال اين برنامه را عمل كند چه سوديست ؟
خداوند پاسخ گفت : او را در رفيع اعلا با پيامبران و راستين مردم و شهدا و صالحين قرار دهم و اينان نيكو رفيقانند .
با توجه به اينهمه عظمت كه در مسئله حج هست ، اگر كسى مانع رفتن مسلمانى به حج شود گناه بزرگى مرتكب شده .
صدوق بزرگوار در« من لا يحضره الفقيه »ص 209 در مسئله حج از اسحاق بن عمار روايت مى كند كه به امام صادق (عليه السلام) گفتم : مردى درباره حج با من مشورت كرد ، بخاطر اينكه ضعيف الحال بود به او گفتم :از اين سفر صرفنظر كن ، امام فرمود : چه سزاوار و مستحقى كه بخاطر جلوگيرى از حج او تا يكسال در بستر بيمارى افتى ، اسحاق مى گويد يكسال تمام مريض شدم .
در روايت ديگر مى گويد :امام ششم فرمود :زنهار بترسيد و پرهيز كنيد كه يكى از شما از رفتن حج كسى مانع شود ، كه او را در دنيا فتنه اى خواهد رسيد ، علاوه بر آنچه كه بخاطر اين عمل ناپسند در آخرت براى او ذخيره مى گردد .
آرى كسانى كه از راه تبليغات سوء ، يا محدود كردن افراد ، يا پيش گيرى ستمگرانه از سفر حج جلوگيرى كنند در صف مقدم متجاوزان بحقوق الهى و بندگان خدا هستند ، و در دنيا و آخرت از غضب وعذاب الهى ايمن نخواهند بود .
پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمودند :
سه چيز را از اصل مال خود ، يا خالص در اختيار خود مى پردازيم :
1 ـ مهريه زنان .
2 ـ پول كفن .
3 ـ خرج سف حج .
اين جملات را هنگامى فرمود كه مبلغى در حدود چهار صد درهم در يك كيسه چرمى ، براى بانوئى پرهيزكار و مؤمنه بنام شطيطه بوسيله نماينده مردم خراسان ابو جعفر محمّد بن على فرستاد و فرمود :
اين مقدار از خالص مال ماست كه براى خرج كفن و دفن جهت آن بانوى مؤمنه اختصاص مى دهم .
مقدارى از اين پول را تا وقتى زنده است مصرف كند ، و بقيه را جهت كفن و دفن بگذارد ، ما اهل بيت پول كفن و دفن و مهريه زنان و مصرف حج را از مال خالص و طاهر خود خرج مى كنيم .
هان ! اى ابو جعفر !چون به نيشابور رسيدى ، به فاصله اى كوتاه در حدود چند روز بعد از ورود تو آن بانو از دنيا مى رود ، و من قبل از دفن براى نماز بر او حاضر خواهم شد .
به آن هنگام كه براى نماز بر جنازه او حاضر شوم تو مرا خواهى ديد ، اين توجه فوق العاده امام نسبت به شطيطه و سهيم كردن او در شئون زندگانى خصوصى خود و خانواده اش پاداش اخلاص آن بانو بوده ، كه از زحمت چرخ ريسى خود بقدر يك دستمال ، يا يك كلاف نخ ، يا يك سكه طلا از سهم امام بوسيله ابو جعفر محمد بن على از نيشابور به مدينه فرستاد ، تا خمس دسترنج خود را به دستور خدا به امام رد كرده باشد .
ابو جعفر كه امين مردم خراسان بود ، گو اينكه در ابتداى امر كلاف و سكه او را نمى پذيرفت ، به عذر اينكه اندك است و براى يك سكه نمى توان كيسه خداگانه ساخت ، ولى آن بانو در آن وقت گفت :گر چه مال من اندك است ولى چكنم سهم امام است و مرا همين مقدار مى رسيده .
ابو جعفر آن مال ناچيز را گرفت ، و سكه را براى نشان دار بودنش مقدارى كج كرد و در كيسه اى كه سكه ديگران را ريخته بود انداخت و از خراسان به مدينه آمد .
همين كه به محضر امام مشرف شد ، امانات مردم خراسان را بر حضرت عرضه كرد ، امام هيچ كدام را قبول نكرد ، و فرمود :
مال ما نيست ، اينها را به صاحبانش بازگردان ، اما امانتى نزد تو دارم از بانوئى به نام شطيطه آن را جدا كن و به من بده .
ابو جعفر كيسه را گشود و در صدد جستجوى سكه شطيطه برآمد آن سكه ها را رويهم مى غلطاند تا آن را بيابد ، امام ، خودش آن را در ميان نشان داد و هم اينطور بقچه ها را گشود و دستمال يا كلاف را نيز تقديم كرد .
محمد بن على مى گويد :وقتى به وطن بازگشتم تمام صاحبان آن كالاها را فطحى مذهب ديدم ، آنجا دريافتم كه امام فرمود : آنها مال من نيست .
در اين گيرودار مواظب وضع آن بانو بودم ، كه سيزده روز پس از ورود من به نيشابور درگذشت ، ما جنازه او را به صحرا برديم ، در جميعيت انبوهى كه در بيابان براى نماز بر جنازه او حاضر بودند توجه داشتم امام را ببينم ، ناگاه ديدم شتر سوارى از جانب بيابان آمد ، از شتر پياده شد در حاليكه سر و صورت خود را پيچيده و پوشيده بر جنازه نمازگزارد ، من نزديك شدم تا ببينم ، امام را شناختم كه برگشت و بر شتر سوار شده در صفحه بيابان از نظر غايب شد .
آرى اولياء خدا چه مرد چه زن در صفحه اى از پاكى و نور و صفا زندگى مى كنند ، چيزى در تمام اين عالم از دوست غير دوست نمى خواهند ، تمام وجود آنان به محضر حضرت دوست عرضه مى دارد :
سر كه ندارد زتو سودا به گور *** ديده كه بيند نه به روى تو كور
نى چه خطا رفت كدامين سر است *** كز نمك لعل تواش نيست شور
جمله عوالم به تو باشد عيان *** نور رخت گشته نهان از ظهور
ديده خفاش چه و نور مهر *** طاقت پروانه چه و نار و طور
مرده دلا قبر تن خاكى است *** زنده شو از عشق و درآ از قبور
زين ملكاتت چه ملكها چه ملك *** تبرز ذا حصل ما فى الصدور
اين كه برت نور شد از ظلمت است *** قاعده اى با سر مخروط نور
مايه ظلمت زصور دوركن *** تا شنود گوش دلت نفخ صور
اى كه شنيدى كه از او نيست شر *** رمز به آنست كه نبود شرور
زآينه دل اگرت رفت زنگ *** زنگيت اندر نظر آيد چو حور
واقعيت مسئله حج
تماشاى واقعيت حج قلبى پاك ، ديده اى بينا ، سينه اى پر از نور ، روحى الهى ، و نفسى تزكيه شده مى خواهد .
اهل بصيرت را در زمينه اين سفر مسائلى است ، كه از دسترس بسيارى از عقول دور است .
اين سفر ، سفرى ملكوتى و سيرى الهى آنهم بسوى صاحب آفرينش است ، رسيدن بحضور مقدس او لياقتى ما فوق لياقت ها ، و طهارتى ما فوق طهارتها لازم دارد .
در اين سفر خشوعى كامل ، خضوعى جامع ، حالى الهى ، و نيتى استوار ، و عزمى راسخ ، و گذشتى به پهناى فلك لازم است .
زاد و توشه اين راه تماماً معنوى است ، زاد و توشه مادى به اندازه اى لازم است ، كه ضعف جسم را جبران كند .
در اين سفر جز براى خدا نرويد و جز براى حق نباشد و جز براى دوست نشنويد و جز براى معبود نگوئيد و چون وارد مسجد الحرام شديد جز خدا نبينيد .
به اين حديث عجيب كه مؤيد جملات بالاست و شيخ متقدمين حضرت صدوق در كتاب« مجالس »مجلس نودم نقل كرده عنايت كنيد :
زمانى كه ابن ابى العوجا آن ماديگر خطرناك بهمراه جماعتى از هم قطاران خود نزد امام نشستند و آن اعتراضهاى جسورانه و بى ادبانه و تند را نسبت به مسئله حج عنوان كرد ، امام صادق (عليه السلام) فرمود :
برازنده ترين سلطان فرمانده ، كه بايد برابر او سان داد ، برابر امر او بايد سر اطاعت فرود آورد ، و از نافرمانى او حذر كرد خداست ، كه منشى ارواح و صور است .
ابن ابى العوجاء گفت : اين سلطان فرمانده غايب است و تو حواله به غايب مى دهى .
امام (عليه السلام) فرمود : غايب آن جسم است كه وقتى منتقل از مكانى بمكان ديگر شد ، از مكان اول غايب است و در مكان دوم حاضر است ولى خدا كه جسم نيست كه انتقال برايش تصور شود ، پس غايب نيست وحضور دارد ، ولى ما حضور نداريم مگر بواسطه پرچم .
ابن ابى العوجاء سرافكنده برگشت ، با ياران و همراهان مى گفت :من از شما خواسته بودم كه مرا به روى سجاده اى بنشانيد ، شما مرا بر زبر پاره اخگرى ، آتش مجمرى افكنديد ، آنان گفتند :
تو در مجلس امام صادق بس حقير بودى .
آرى آنجناب غايب نيست ، غايب ما هستيم كه با اطاعت از دستورات او ، و پوشيدن لباس تقوا لايق حضور مى شويم ، تا جائيكه به مقام فنا رسيده جز او چيزى را نبينيم .
حرمت اين خانه را با فراهم آوردن خشوع و خضوع نگهداريد ، و چون خواستيد به آن مقام برويد با خلوص نيت و پاكى همه جانبه حركت كنيد ، كه بينايان راه با همه عظمتى كه داشتند خود را در آنجا بسيار كوچك مى كردند و بسيار كوچك مى ديدند .
آرى بزرگان دين خود را در اين راه نديده مى گرفتند و با كوچك كردن خود در تعظيم و بزرگداست آن هر چه بيشتر مى افزودند ، تا جوران محيط دين با تواضع و خاكسارى پى در پى خود را به اين درگاه حق مى رساندند ، حتى در اردوى امن جهان خود را مصغر و جزء مى كردند ، با آن كه بزرگ بودند و مكبر و كل .
از اولياء اسلام ، تواضع و خاكسارى را بنگريد تا چه حد و چه اندازه در اين راه بوده ؟ ائمه مسلمين (عليهم السلام) آنقدر در جنب اين خانه و اردوى آن خود را ناديده مى گرفتند كه تشخص خود را هيچگاه مانع از تكرار خاكسارى بر در اين خانه قرار نمى دادند .
حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در سفرهاى حج خود كه بيست و پنج مرتبه بود ، خاكسارانه پياده راه مى پيمود و اين پياده روى نه از راه نداشتن مال سوارى بوده و نه از دريغ و مضايقه از بذل مال در راه آن ، بلكه دستور مى دادند مركب هاى سوارى را جلو جلو يدك مى كشيده اند و خود براى تواضع پياده مى رفتند ، حتى آنقدر يدكيها زياد بود كه موكب خيل باعظمت مى نمود و آنقدر در شخص خواجه تواضع بود كه خاكسارانه مى نمود .
به احترام حضرت امام حسن (عليه السلام) برادر عظيم القدرش امام حسين (عليه السلام) هم پياده مى شد ، خود آن حضرتين (عليهما السلام) براى تواضع و درك ثواب پياده به راه مى رفتند ولى مركب هاى آنان كه يدك كشيده مى شد جلو جلو مى رفت همين كه خلايق مى ديدند كه حسنين (عليهما السلام) از عقب موكب قدم مى زدند آنها هم پياده مى شدند .
آرى هر كس معرفتش به صاحب اين بيت بيشتر باشد تواضع و انكسارش و خشوع و خاكساريش نسبت به صاحب بيت بيشتر و عشق و علاقه اش به محبوب عالم وافرتر و كامل تر است .
اينگونه انسان است كه از او جز او نمى خواهد ، و از وى جز وى نمى طلبد ، و همين انسان است كه با رسيدن به بيت از بيت چشم پوشيده ، و نگران صاحب بيت مى شود و با زبان حال و اشك ريزان به محضر محبوب و معشوق خود عرضه مى دارد :
با جناب تو مرا قربت جانى باشد *** ور دل آنجا برسد بيم گرانى باشد
قُرب روحانى اگر هست ميان دل و دوست *** چه تفاوت كند ار بُعد مكانى باشد
آن نه حسنى كه تغير كند از دور زمان *** وين نه عشقى كه در ايام جوانى باشد
چون تو در كون و مكان هم نفسى نتوان يافت *** كه دمى محرم اسرار نهانى باشد
گر دلم پى به سر گنج رضاى تو بود *** مايه سلطنت هر دو جهانى باشد
دم آخر كه تعلق به بُرم از همه كس *** به جمال تو هنوزم نگرانى باشد
دولت وصل تو بى محنت هجرى نبود *** هر كجا گل شكفد باد خزانى باشد
خاطر نازكت ارشد متغير زعماد *** گنه از جانب اين بنده جانى باشد
امام جعفر صادق (عليه السلام) در سفرى از سفرهاى حج خود افتخار هم سفرى خود را به مالك بن انس داد .
وقتى كه به ميقات گاه رسيدند مالك مى گويد :
هنگام احرام كه راحله شتر امام (عليه السلام) به صحرا برشد هرچه مى خواست لبيك را به صداى بلند بگويد صدا در گلوى او گلوگير مى شد ، متقطع مى شد و نزديك بود از راحله بيفتد .
من گفتم : اى پسر رسول خدا !لبيك بگو ، چاره اى نيست از اينكه بگوئى ، فرمود :
اى پسر ابو عامر چسان جسارت و جرأت كنم كه بگويم :
لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ .
ترس و هراس و وحشت از آن دارم كه خداى عزت و جلال بمن بگويد :
لا لَبَّيْكَ .
امام (عليه السلام) است ! !
با معرفت كامل در ميقاتگاه حريم الهى است ، البته مشاعر آن انسان الهى مستغرق معنويات وحى آسمانى مى شود و تمام اسرار حرم را در ميقاتگاه درمى يابد و حد و حدود خود را با حد و حدود اين بارگاه تطابق مى دهد ، او از حد و حدود اين سرحد واقف است ، و از همه جهات به حد و حدود خويشتن هم مو به مو آگاه است ، البته وقتى با حدو حدود حريم كبريائى خود را مقابل مى بيند ، لكنت در زبان مى آيد و وقفه به او رخ مى دهد و مالك خود نيست .
ديده ايد كه در مقابل كوه ، انسان چقدر خود را كوچك مى بيند ، عظمت كبريائى را كوه كوه از همه جانب فرض كنيد كه انسان از همه طرف كوچك مى شود .
در مقابل آن عظمت بى نهايت در بى نهايت ، اين موجود كوچك چه كند و چگونه بايستد و چه بگويد ؟
به قول عارف روشن ضمير عماد فقيه كرمانى :
اى هر دم از عطاى تو كامى ديگر مر *** وزشكر نعمت تو دهن پر شكر مرا
فيض سحاب رحمت بى منتهاى تو *** مانند بحر داد دلى پر گهر مرا
مرآة از آه اگر چه شود تيره ، حكمتت *** از دل زدوده زنگ به آه سحر آمد
زاندم كه آمدم بزمين تا بدين زمان *** هر دم نگاهداشته از صد خطر مرا
با آن كه حق پايه من جز خمول نيست *** مشهور كرده فصل تو در بحر و بر مرا
لطف تو كرده اهل هنر همنشين من *** با آن كه هيچ نيست نصيب از هنر مرا
باران آرزوى لقاى تو كرده پر *** اصداف هر دو ديده زلولوى تر مرا
زآتش خلاص بخش تنم را كه آب چشم *** هر دم به گل فرو ببرد تا كمر مرا
دارم رجا به عفو تو ور نه زروى خوف *** هر لحظه آب ديده گذشتى زسر مرا
اى مادر زمانه بحكم مطاع تو *** چون طفل پروديده بخون جگر مرا
در حلقه ادب به سرانگشت تربيت *** در گوش كرده گوهر پند پدر مرا
قلبم شكسته باشد و جان منهزم زتن *** گر در غزاى نفس ببخشى ظفر مرا
چون صورتم به وجه حسن نقش بسته اى *** حرمان مكن نصيب زحسن سير مرا
بيداريى و ذوق از آن عالم ببخش *** كز سر برون رود هوس خواب و خور مرا
گنج قناعت از تو گر افتد بچنگ من *** چون كودكان جهان نفريبد به زر مرا
در حالم از نظر نكنى لحظه اى به لطف *** بر صفحه وجود نماند اثر مرا
تير كمان چرخ دلم را هدف كند *** هر لحظه گر نه حفظ تو باشد سپر مرا
از ره فتاده عاجز و سرگشته ام مگر *** نور هدايت تو شود راهبر مرا
باشم فتاده از همه چشمى بسان اشك *** گر چشم رحمتت نكند يك نظر مرا
مستم زجام غفلت و هستم اميدوار *** كز رحمت آورى سحرى با خبر مرا
گويد عماد دل شده هر دم زراه صدق *** يارب مكن زحلقه پاكان بدر مرا
امام صادق (عليه السلام) يك موقع ديگر در سفر حج خود افتخار هم كجاوگى خود را به ابان بن تغلب داده بود ، كه بزرگ اصحاب امام باقر (عليه السلام) بود ، و سى هزار حديث از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت مى كرده ، و وقتى به مدينه وارد مى شده يك ستون از مسجد الرسول را اختصاص به او مى داده اند كه جلوس كرده ، تدريس كند .
امام (عليه السلام) به او فرموده بود :اى ابان در مسجد مدينه جلوس كن و فتوى بده كه من دوست دارم مثل تو در شيعيان من باشد .
ابان در آن سفر كه افتخار همراهى امام صادق (عليه السلام) را داشت ، مى گويد :
وقتى كه امام صادق (عليه السلام) به سرحد حرم رسيد ، ميله هاى اعلام حرم پيدا شد ، دستور فرمود :
شتر را نگه داشتند و پياده شد ، ابان هم پياده شد ، ابان مى گويد امام غسل كرد ، يعنى براى ورود به حرم و اين عمل البته بعد از هفتاد فرسخ از ميقاتگاه است و سخن مالك وضع امام را در ميقاتگاه گفت .
ابان مى گويد :منهم غسل كردم ، بعد امام دعاى ورود به حرم را خواند و گريست ، سپس براى ورود به حرم پاها را برهنه كرد ، و با پاى برهنه در حال تواضع قدم در حرم نهاد و قدم برداشت و فرمود :
اى ابان ! هر كس اين عمل را بجا آورد ، براى خدا ، اينطور كه من بجا آوردم و تو ديدى ، خداى سبحان صد هزار سيئه از او محو مى كند ، و صد هزار حسنه براى او مى نويسد ، و صد هزار درجه براى او ترفيع دهد و صد هزار حاجت او را برآورد .