بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تشيّع چیست ؟ و شیعه کیست ؟, سید محسن حجت ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TASHA001 -
     TASHA002 -
     TASHA003 -
     TASHA004 -
     TASHA005 -
     TASHA006 -
     TASHA007 -
     TASHA008 -
     TASHA009 -
     TASHA010 -
     TASHA011 -
     TASHA012 -
     TASHA013 -
     TASHA014 -
     TASHA015 -
     TASHA016 -
     TASHA017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تذكر لازم
شيعيان معتقدند كه منصب نبوّت و امامت به ((زن )) داده نمى شود و مسلماً در اين مساءلهاهل سنت نيز با شيعيان هم عقيده هستند. اما لازم است تذكر داده شود كه پيرواناهل بيت عليهم السّلام اگر چه حضرت زهرا عليها السّلام را امام نمى دانند، ولىقائل به عصمت آن حضرت بوده و گفتار، كردار و تقرير آن بانوى بزرگوار را بهعنوان مدركى از مدارك احكام اخذ مى نمايند؛ چون پس از عصمت و عدم صدور خطا از ايشان ،نتيجه گرفته مى شود، هر عملى را كه آن حضرت انجام بدهد و هر مطلبى را كه بيانكند و هر كار يا گفتارى را كه مورد تقرير و امضا قرار بدهد واجب الاتباع خواهد بود؛زيرا به خاطر مقام عصمت از گناه و خطا، كشف مى شود كه آنعمل يا آن گفتار يا آن تقرير، صددرصد مطابق قرآن و سنت است .
در اين رابطه دلايلى هم وجود دارد.
1 - آيه مباركه ((تطهير)) كه در بحث تشيّع چيست ، براى اثبات عصمتآل عبا عليهم السّلام از جمله شخص ‍ حضرت زهرا عليها السّلام مورد استفاده قرار گرفت وثابت شد كه مراد از ((رجس )) كه طبق آيه مباركه ازاهل بيت نفى شده است ، هر نوع ناپاكى و عيب ، اعم از گناه ، خطا، عذاب و ... مى باشد.
2 - آيه مباركه ((مودّت )) كه ما را امر به دوستىاهل بيت عليهم السّلام و در نتيجه امر به پيروى از آنان مى نمايد، وجهاستدلال به اين آيه هم در بخش ((تشيع چيست )) گذشت و رواياتى را در آنجا متذكرشديم كه دلالت مى كردند براينكه ((ذوالقربى )) عبارتند از: على ، فاطمه ، حسن ،حسين عليهم السّلام و نُه امام از فرزندان امام حسين عليه السّلام و گفته شد كه طبق اينآيه مباركه ، ما مكلف هستيم از همه ذوالقربى (از جمله حضرت زهرا عليها السّلام ) درمسائل دينى و امور اسلامى پيروى نماييم .
3 - حديث شريف ((ثقلين )) كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در آن حديث ،اهل بيت و عترتش را ((عِدل )) قرآن معرفى نموده و از مسلمين خواسته است كه به قرآن واهل بيت متمسك باشند و تمسك يعنى پيروى و حضرت زهرا عليها السّلام بدون شك ازاهل بيت محسوب مى شود و پيروى از آن حضرت واجب است و اين وجوب پيروى وقتى است كهاحتمال گناه يا خطا در آنان داده نشود، اين مطلب هم در بخش تشيع چيست ، مورد بحث قرارگرفته است .
4 - بخارى در صحيح ، در كتاب بدء الخلق ، باب مناقب اقرباىرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و منقبت فاطمه عليها السّلام به سند خود از پيامبر صلّىاللّه عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: ((فاطمة بضعة منّى ، فمن اغضبهااغضبنى ؛(458) فاطمه پاره اى از من است ، هر كه او را غضبناك كند، مرا غضبناك نمودهاست )).
يعنى غضب او، غضب من است و چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برخلاف خواست و ارادهخداوند، قدمى برنمى دارد، پس غضب آن حضرت هم غضب خداوند است و در نتيجه هر جافاطمه غضب كند، آنجا خداوند نيز غضب نموده است . و چون قرآن كريم سخن گفتن از روىهوا و تعارف و احساسات را از پيامبر نفى مى كند؛ (وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىَّ# إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌيُوحَى )(459) ؛ ((پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد و هر چه مى گويد جز وحىكه بر او نازل شده است چيز ديگرى نخواهد بود))، نتيجه مى گيريم كه پيامبر صلّىاللّه عليه و آله در رابطه با مقرون دانستن غضب حضرت زهرا عليها السّلام با غضبخودش ، مطابق وحى سخن گفته است .
مناوى در فيض القدير(460) مى گويد: سهيلى به اين روايتاستدلال نموده و گفته است : هر كس فاطمه عليها السّلام را سب و دشنام بدهد، كافر خواهدبود (زيرا با سب و دشنام دادن ، آن حضرت غضبناك مى شود و در نتيجه پيامبر صلّى اللّهعليه و آله بر سب كننده ، غضبناك مى شود). همچنين وى گفته است : طبق اين روايت حضرتزهرا عليها السّلام از شيخين (ابوبكر و عمر)افضل است .(461)
5 - حاكم در مستدرك به سند خود از على عليه السّلامنقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطاب به فاطمه عليها السّلام فرمود: ((اناللّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك ؛(462) دخترم ! خداوند غضب مى كند هر كجا توغضب كنى و راضى مى شود به آنچه تو به آن راضى باشى )).
حاكم در ذيل حديث مى گويد: اين حديث از نظر سند صحيح است .(463)
دلالت اين روايت بر عصمت حضرت زهرا عليها السّلام از خطا و گناه به هيچ عنوانقابل خدشه نيست ، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غضب و رضاى خداوند را مقرون باغضب و رضاى آن حضرت دانسته است . پس فاطمه عليها السّلام راضى نمى شود مگربه آنچه خداوند به آن راضى باشد و بر چيزى غضب نمى كند، مگر آنكه آن چيزمغضوب خداوند هم باشد.
همچنين فاطمه عليها السّلام از كسى راضى نمى شود، مگر آنكه خداوند از آن كس راضىباشد، و بر كسى غضب نمى كند، مگر آنكه آن كس مغضوب خداوند باشد.
ناگفته نماند كه طبق نقل مورخين و علماى بزرگ شيعه ، حضرت زهرا عليها السّلام دربيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت در مكه مكرمه از حضرت خديجه كبرى عليها السّلامبه دنيا آمده و در سن هجده سالگى ، در حالى كه 75 روز يا 95 روز از رحلترسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذشته بود؛ يعنى سيزدهم جمادى الاولى يا سوم جمادىالثانى ، سال يازدهم هجرت ، و به سبب ضربات تازيانه ((قنفد)) يا ((مغيره )) وفشار داده شدن بين در و ديوار، بازوى مباركش ورم كرده و پهلويش شكسته بود،مظلومانه به شهادت رسيد.
امير مؤ منان على عليه السّلام طبق وصيت آن بانوى بزرگوار، متولىغسل و كفن و دفن او شده و آن حضرت را شبانه در جايى كه معلوم نيست به خاك سپردند،تا مظلوميت و غربت آن مظلومه تا روز قيامت مشهود و معلوم باشد.
على عليه السّلام وقتى جسد مطهر آن سيده زنان عالميان را به خاك سپرد، پيامبر صلّىاللّه عليه و آله را مخاطب قرار داد و عرض كرد:
((السلام عليك يا رسول اللّه ! عنّى و عن ابنتك النازلة فى جوارك و السريعة اللحاقبك ! قلّ يا رسول اللّه ! عن صفيتك صبرى ورّق عنها تجلّدى الاّ انّ فى التاءسى لىبعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعز فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت بيننحرى و صدرى نفسك ((فاناللّه و انا اليه راجعون )) فلقد استرجعت الوديعة و اخذتالرهينة ، اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد الى ان يختار اللّه لى دارك الّتى انت بهامقيم و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها، فاحفها السؤال واستخبرها الحال ، هذا و لم يطل العهد و لميخل منك الذكر والسلام عليكما سلام مودع ، لاقال و لاسئم ، فان انصرف فلاعن ملالة و اناقم فلا عن سوء ظن بما وعد اللّه الصابرين (464) ؛ سلام و درود بر تو اىرسول خدا! از من و دخترت كه در جوار تو فرود آمده و به زودى به تو پيوست ، اىرسول خدا! صبر و شكيبايى من از مفارقت و جدايى برگزيده تو، كم گرديد و طاقت وتوانايى من از دست رفت ، ولى براى من ، پس از مفارقت و جدايى از تو و سختى مصيبت واندوه تو، شكيبايى و صبر جا دارد؛ يعنى هر چند مصيبت مفارقت از فاطمه عليها السّلامجانگداز است ، ولى از مصيبت مفارقت از تو سخت تر نخواهد بود و چون بر آن مصيبت شكيباو صبور بودم ، بر اين مصيبت نيز خواهم بود، در حالى كه سرت را بر لحد آرامگاهت آرامنهادم و بين گردن و سينه ام جان از تنت خارج شد، پس صبور هستم ، چون ما مملوك و بندهخداوند بوده و به سوى او باز خواهيم گشت .
اى رسول خدا! امانتى را كه به من سپرده بودى ، به تو باز گردانيده شد و آنچه ازتو، بود به تو ملحق گرديد، ولى در اين مصيبت عظمى ، روز و شب در حزن و اندوه خواهمبود، شبم به بيدارى خواهد گذشت تا اينكه خداوند براى من سرايى را كه تو در آناقامت گزيده اى اختيار نمايد و مرا به تو ملحق سازد.
اى رسول خدا! به همين زودى دخترت فاطمه به تو خبر خواهد داد، اجتماع امتت را بر ستمبر آن مظلومه (زيرا كه حقش را نشناخته ، فدكش را غصب و پهلويش را شكسته و احترامش رانگه نداشتند) پس از او سؤ ال كن (و زياد سؤال كن ) و سرگذشت او را (در اين چند روز كه بين تو و او فاصله بوده ) از خودش بپرس(تا به تو خبر بدهد) از آن همه ستمگرى كه بر او گذشت در حالى كه از رفتن تومدتى نگذشته بود و ياد تو از بين نرفته بود.
بر هر دوى شما سلام و درود باد! درود و سلام كسى كه وداع مى كند، نه درود و سلامكسى كه خشمگين و ناراحت باشد، پس اگر بروم ، از روى بى علاقگى نسبت به شما دونفر نخواهد بود و اگر بمانم نه از روى بدگمانى است به آنچه خداوند صابران راوعده فرموده است )).
در آخر بحث لازم است گفتارى از ((ملاعبدالعلى ))، صاحب كتاب فواتح الرحموت رانقل و رد نماييم .
ملا عبدالعلى ضمن آنكه عصمت ائمه را رد مى كند و آن بزرگواران راچون مجتهدانى مىداند كه جايز الخطا هستند و ادعا مى كند كه بعضى از صحابه فتاوى حضرت على عليهالسّلام را ردّ كردند و آن حضرت يا ديگر اصحاب هيچ گونه اعتراضى نكردند او مىافزايد حتى ممكن است گاهى لغزشى هم براىاهل بيت اتفاق بيفتد و آن لغزش عبارت است از واقع شدن ايشان در امرى كه مناسب شاءنآنان نيست ، منتها اين كار و لغزش تعمداً از آنان صورت نمى گيرد، چنانكه واقع شد ازسيّده نساء عليها السّلام به خاطر ناراحت شدنش بر خليفهرسول خدا، وقتى كه آن حضرت را از فدك منع نمود و به عنوان ميراث پدرش به اوتحويل نداد، اما دراين هجران و ناراحت شدن گناهى بر آن حضرت نيست ؛ زيرا اين كارلغزشى است كه سهواً و خطاءً صورت گرفته و هيچ گونه تعمدى در كار نبوده است.(465)
قبل از جواب گفتار نادرست ملاّ عبدالعلى ، ذكر اين نكته لازم است كه برخى از علماىاهل تسنن هيچ وقت فكر پويا و باز نداشته و جوانب گفتار و انظارشان را مورد دقت قرارنمى دهند و از اينكه چه تالى فاسدى بر كلماتشان مترتب مى شود، ابا ندارند بلكهتلاش مى كنند حق بودن آنچه را كه به آن معتقد هستند به اثبات برسانند، حتى اگر دراين مسير دچار ارتكاب گناه يا تهمت و افترا هم بشوند. اين خصوصيت مانع بسياربزرگى بر سر راه آنان از پذيرش حق و حقيقت است .
پس از بيان اين نكته اينك مى پردازيم به جواب از گفتار نادرست آقاى ملاعبدالعلى و مىگوييم :
اولاً : رواياتى در رابطه با مقام اهل بيت عليهم السّلام وارد شده و در كتباهل سنت نيز روايت شده كه اگر مورد دقت قرار گيرند، مسلماً نتيجه آنها بلندى مقاماهل بيت عليهم السّلام از بشر عادى و ثبوت عصمت آن بزرگواران خواهد بود.
ثانياً : بعداً خواهد آمد كه مجتهد به كسى مى گويند كه احكام را از ادلّه و مدارك آناستخراج و استنباط نمايد، در حالى كه اهل بيت عليهم السّلام هيچ گاه نگفته اند كهفتواى ما در فلان مسئله چنين است ، يا حكم فلان موضوع به نظر ما چنان خواهد بود،بلكه خود احكام واقعى موضوعات را كه توسط وحى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهنازل شده و از آن حضرت به آنان منتقل گرديده به مردم ابلاغ مى نمودند.
ثالثاً : مواردى را كه ايشان به عنوان ردّ بعضى از صحابه بر اميرمؤ منان عليهالسّلام نقل كرده اند، هيچ گونه دلالتى بر خطاى آن حضرت نمى كند و بر فرضثبوت ، بزرگترين دليل بر بطلان راءى و نظر آنهايى است كه در برابر على عليهالسّلام قرار گرفتند و اگر اين كار آنها از روى عمد و آگاهى بوده ، مرتكب گناهى عظيمشده اند؛ زيرا مناوى (466) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهنقل مى كند كه فرمود: ((انا و على حجة اللّه على عباده ؛ من و على حجت خداوند بربندگانش هستيم )).
همچنين خطيب بغدادى (467) ، محب طبرى (468) ومتقى هندى (469) از پيامبر صلّىاللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((انا و هذا (على عليه السّلام ) حجة على امتىيوم القيامة ؛ ((من و اين مرد (على ) حجت خداوند هستيم بر امت در روز قيامت )).
يعنى خداوند با ما دو نفر بر مردم احتجاج مى كند، به اين بيان كه عذرها و بهانهتراشيهاى آنان با بودن ما دو نفر در ميانشان قطع مى گردد، و اگر بگويند ما نمىدانستيم يا متوجه حقيقت نشديم ، خداوند ما را به رخ آنها مى كشد كه مگر پيامبر صلّى اللّهعليه و آله در ميان شما نبود يا مگر على عليه السّلام در ميان شما نبود، مى رفتيد و ازآنها سؤ ال مى كرديد.
روايتى را هم قبلاً با ذكر كتبى كه آن را نقل كرده اند در رابطه با عصمتاهل بيت عليهم السّلام ذكر نموديم و نتيجه آن اطاعت مطلقه از على عليه السّلام بود بهاين معنا كه كسى حق ندارد خود را در برابر آن حضرت قرار بدهد، همان طورى كه حقندارد خود را در برابر خدا و پيامبرش قرار بدهد و آن روايت اين بود: ((من اطاعنى فقداطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه و من اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى علياً فقدعصانى ؛(470) اطاعت من پيامبر، اطاعت خداوند و نافرمانى من نافرمانى خداوند است واطاعت على اطاعت من و نافرمانى على نافرمانى من است )).
ترمذى (471) ، حاكم (472) و فخررازى در تفسير كبير،ذيل تفسير بسمله ، و همچنين خطيب (473) ، هيثمى (474) ، مناوى (475) و متقى هندى(476) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((على مع الحق و الحقمع على ))؛ على عليه السّلام با حق و حق با على عليه السّلام هست ))؛ يعنى على عليهالسّلام در تمام مراحل ، در جنگ ، در صلح ، در حكم كردن و در قضاوت ، در تفسير وتاءويل قرآن از حق جدا نيست .
حاكم (477) ، مناوى (478) ، متقى (479) ، هيثمى (480) ، ابن حجر(481) وشبلنجى (482) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((على معالقرآن و القرآن مع على ؛ على با قرآن و قرآن با على مى باشد)).
يعنى هر چه او بگويد، همان است كه خداوند بر پيامبرشنازل فرموده است .
شما را به خدا! آيا مسلمانى كه اين همه روايات را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدهو مقام على عليه السّلام را بشناسد، مى تواند به خودش جراءت داده و در برابر آنحضرت قرار بگيرد و بگويد كلام على عليه السّلام يا مثلاً فتواى آن حضرت اشتباه وغلط است ؟
پس نتيجه مى گيريم كه مخالفت بعضى با على عليه السّلام نه تنها چيزى از شاءن ومقام آن حضرت كم نمى كند، بلكه مثبت خطا و اشتباه خود مخالفت كنندگان خواهد بود.
رابعاً : آنچه به عنوان لغزش و خطا براى حضرت زهرا عليها السّلام ذكر شده ، بىپايه و اساس بوده ، بلكه لغزش و خطاى خليفهاول و دوم را ثابت مى كند؛ زيرا در درجه اول غضب حضرت زهرا عليها السّلام (طبقرواياتى كه در چند صفحه قبل با ذكر اسناد و كتب آورده شد)، غضب پيامبر صلّى اللّهعليه و آله و در نتيجه موجب غضب خداوند است و روى همين جهت بر مسلمانان واجب است كارىكه موجب غضب و ناخشنودى دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى شود انجام ندهند، درحالى كه خليفه اول و دوم برخلاف گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت راغضبناك نمودند و در درجه دوم حضرت زهرا عليها السّلام ((فدك )) را به عنوان ((ارث ))از خليفه تقاضا نمى كرد، بلكه آن حضرت ادعاى ((ملك )) داشت و اينكه پيامبر صلّىاللّه عليه و آله فدك را در زمان حيات خود به او بخشيده است . اين ادعا با خبر واحدى كهخليفه اول از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كرد (نحن معاشر الانبياء لانورث ) هيچگونه منافاتى نداشت و در درجه سوم بر فرض ‍ كه آن حضرت ادعاى ميراث مى كرد،خداوند در قرآن به ارث بردن ((سليمان )) از ((داوود)) تصريح مى كند و خبر واحد نمىتواند ناسخ آيات و احكام قرآنى باشد.
آقاى عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده و دانشمند معروف مصرى در مقدمه اى كه بر كتابفدك ، نوشته مرحوم سيد محمد حسن موسوى قزوينى حائرى دارد، مى گويد: نظراساسى در رابطه با فدك آن است كه فدك ملك خالصرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده است و احتمال مى رود كه تا آخر عمر در ملك آنحضرت باقى مانده است يا اينكه آن حضرت آن راقبل از وفات خودش به دخترش فاطمه عليها السّلام نحله نموده و بخشيده باشد.
اگر گفته شود كه تا آخر عمر، از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و به كسىتمليك نشده بود، سزاوار آن بود كه به حضرت زهرا عليها السّلام از باب اينكه ميراثاست تعلق بگيرد.
و اگر گفته شود كه با حديث ((نحن معاشر الانبياء لا نورث )) امكان تعلق گرفتن از راهميراث نبود بلكه بايد صدقه داده مى شد، جا دارد كه سؤال كنيم چرا خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حديثعمل نكرده و در زمان حيات خويش فدك را صدقه نداده است .
در حالى كه ثابت است آن حضرت قبل از وفات ، مالك هفت دينار بود و مى ترسيد ازاينكه قبض روح شود و آن هفت دينار در ملكش باقى بماند، به همين جهتاهل بيت خود را امر نمود كه آن دنانير را صدقه بدهند و وقتى آنانتساهل كردند، فرمود: آن دينارها را بياوريد و چون آوردند فرمود: چگونه است گمان محمدصلّى اللّه عليه و آله به پروردگارش اگر ملاقات كند او را در حالى كه اين هفت ديناردر ملك او باقى مانده است ، پس امر نمود كه آن دينارها را صدقه بدهند.
آيا ممكن است گفته شود: پيامبرى كه از هفت دينار ناچيز وقليل غافل نمى ماند و قبل از وفات آن را از ملك خود خارج مى سازد، از باغ بزرگىمثل فدك غافل شود و در رابطه با آن هيچ تصميمى نگيرد.
و آيا ممكن است كه گفته شود صدقه منحصر بهمال منقول است ، نه غيرمنقول چون خداوند مى فرمايد: (... وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَوَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرهُمْ بِعَذابٍ اءليمٍ)(483) ؛ ((آنانكه طلا و نقره راگنجينه (جمع ) مى نمايند و در راه خدا انفاق نمى كنند، به آنان بشارت بده عذاب دردناكرا؟)).
هرگز التزام به اين دو مطلب ممكن نيست و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهقبل از وفات ، فدك را صدقه نداده است ، اصلاً درمجال تطبيق حديث منقول از طريق ابى بكر قرار نمى گيرد؛ زيرا فدك ملك آن حضرتصلّى اللّه عليه و آله نبوده بلكه ملك غير آن حضرت بوده ، ملك دخترش فاطمه عليهاالسّلام كه هيچ كس در اين ملكيت با آن حضرت نزاع و مخاصمه نداشته است چنانكه درتاريخ ثابت است .(484)
آقاى محمود ابو ريّه در بعضى از حواشى كتاب شيخ المضيره مى گويد: ما در مجله مصرىالرسالة (شماره 518، سال يازدهم ) مقاله اى منتشر كرديم و آنجا در رابطه با فدك وارث بودن آن ، مطالبى نوشتيم از جمله گفتيم : ما بر فرض ‍ اينكهقبول كنيم خبر واحد ظنى ، قرآن را تخصيص مى زند وقبول كنيم كه اين حديث (نحن معاشر الانبياء لانورث ) از پيامبر ثابت است وقبول كنيم كه اين خبر بر عموم خودش باقى مانده و مخصص ندارد، با تمام اين فرضيات، ابوبكر اين توان و قدرت را داشت كه بعضى از ماترك پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهرا به دخترش فاطمه عطا كند؛ مثلاً فدك را به آن حضرت اختصاص مى داد و اين حق براىابوبكر، بلامعارض بود؛ زيرا براى امام جايز است كه هرچيزى را كه بخواهد و به هركسى كه بخواهد تخصيص بدهد. و خود ابوبكر، زبير بن عوام و محمد بن مسلمه را بهبعضى از متروكات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تخصيص داد، علاوه بر اين ، فدكى راكه ابوبكر از فاطمه عليها السّلام منع كرد، پس از چندى عثمان آن را به دامادش مروانبخشيد و به او اختصاص داد.(485)
حالا قضاوت با خوانندگان است كه بگويند آيا فاطمه عليها السّلام در اين خشم وناراحتى ذيحق بوده است يا اينكه اين كار آن حضرت لغزشى به حساب مى آيد؟
5 - معاد
شيعيان چون ديگر مسلمانان معتقدند كه زندگى و حيات انسان فقط منحصر به همين عالمنبوده بلكه بعد از مرگ ، عالمى ديگرى پيش رو دارد كه اصطلاحاً به آن ، ((عالم آخرت)) گفته مى شود.
و به طور خلاصه و اجمال بايد گفته شود كه انسانها پس از آنكه از نظر جسمى در اينعالم مردند و اجساد آنها به خاك سپرده شد، در قبر دوباره زنده شده ، مورد ((سؤال )) و بازخواست قرار مى گيرند، بعد ارواح آنان در بدنهايى كه شبيه بدنهاىدنيايى آنان هست ، قرار گرفته و روانه ((عالم برزخ )) كه بين عالم دنيا و آخرت قراردارد مى شوند. در آنجا يا متنعم به نعمت و يا معذّب به عذاب و نقمت خواهند بود تا روزقيامت فرا برسد و آن روزى است كه ارواح خلق اولين و آخرين با همان بدنهاى دنيايى درصحرايى به نام ((صحراى محشر)) گردهم مى آيند و آنجاست كه محكمهعدل خداوند، داير شده و همه مورد سؤ ال و بازپرسى قرار مى گيرند.
پس از پايان آن روز عده اى به سبب طاعات يا شفاعت اولياى خدا روانه بهشت شده و عدهاى هم محكوم گرديده و روانه جهنم مى شوند.
عالم آخرت ، ((عالم تكليف )) و امر و نهى نيست ، بلكه آن عالم ، ((عالم حساب )) و درنتيجه پاداش يا كيفر است .
همچنين بهشت و جهنم ابدى بوده و هيچ وقت به پايان نخواهند رسيد. ولى ذكر اين نكتهلازم است كه اهل بهشت براى هميشه در بهشت مى مانند، اما بعضى از جهنمى ها در جهنم دورهاى را مى گذرانند و بعد نجات پيدا نموده روانه بهشت مى شوند،مثل كسانى كه از اول به طور موقت فرستاده مى شوند يا اينكه به سببشمول رحمت و عنايت الهى يا شفاعت انبيا و اوليا مورد عفو و اغماض قرار مى گيرند.
يكى از مباحثى كه براصل معاد متفرع مى شود و مورد بحث علماى كلام و عقايد قرارگرفته است ، اين است كه آيا ثوابى را كه خداوند به مطيع عنايت مى كند به سبباستحقاق اوست ، يا اينكه تفضلى است از خداوندمتعال .
عده اى از معتزله و جمعى از شيعيان معتقدند كه چون تكليف ، مشقت است و هر مشقتى را بايدعوضى باشد؛ زيرا در غير اين صورت قبيح خواهد بود و صدور قبيح هم از خداىمتعال محال است ، در نتيجه ثواب و پاداش در اثر استحقاق به مطيع تعلق مى گيرد.
اما در قبال اين نظر، عده اى از معتزله و اهل تحقيق از علماى شيعه و اشاعره معتقدند كه انساندر اثر طاعت و عبادت حقى پيدا نمى كند تا مستحق ثواب و پاداش شود، بلكه خداوند او رامورد تفضل قرار داده و پاداشى در خور اعمال او و بلكه به مراتب بالاتر از آنچه انجامداده است به او عطا مى نمايد.
منتها فرقى كه بين اشاعره و شيعيان وجود دارد در يك نكته هست و آن اينكه شيعيان مىگويند، عبد در اثر طاعت و بندگى مستحق پاداش نيست ، ولى خداوندمتعال از باب تفضل و عنايتى كه دارد يقيناً مطيع را پاداش مى دهد؛ چون مقتضاى حكمت آنذات بى مثال همين است ، و الاّ قبيح بوده وصدور قبيح از آن خداى حكيممحال است .
ولى اشاعره مى گويند: خداوند اگر شخص مطيع را به جهنم هم ببرد و عذابش نمايد،باز اين كار بلا اشكال خواهد بود.
البته مبناى اين بحث ، مسأ له ((تحسين و تقبيح عقلى )) است كه ((عدليه )) به آن معتقدندو ((اشاعره )) آن را قبول ندارند و ما مختصرى در اين رابطه درذيل اصل عدل توضيح داديم .
كسانى كه مايلند در اين زمينه آگاهى پيدا كنند به كتب كلامى و فلسفى مراجعه نموده واقوال و ادله را تفصيلاً مطالعه و بررسى نمايند.
ضمناً ما بحث ((معاد)) را در همين جا خاتمه مى دهيم ؛ زيرا دراصل آن بين مسلمين اختلافى وجود نداشته و در فروعات آن ،اقوال مختلفى به چشم مى خورد كه ذكر و تفصيل آن از هدف و مرام اين كتاب خارج است .
مبانى عقيدتى شيعه
الف - شيعه و قرآن
شيعيان معتقدند كه ((قرآن )) موجود در دست مسلمين ، همان قرآنى است كه از جانب خداىمتعال براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده ، و هيچ گونه كم و زيادى در آنصورت نگرفته است و اين عقيده ، عقيده شيعيان درطول اعصار و قرون بوده وبعد از اين هم خواهد بود.
شيخ المحدثين مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات چنين مى گويد: اعتقاد ما شيعيان در رابطهبا قرآن اين است كه قرآن موجود، همان قرآن منزل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودهو هيچ چيز از آن كم نشده است و كسانى كه به شيعيان نسبت داده اند كه قرآن بيشتر از ايناست ، دروغ گفته اند.
عين همين مطلب را ديگر بزرگان شيعه از قبيل مرحوم شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخطوسى نيز در كتب خودشان متذكر شده اند. اينها علماى بزرگ شيعه هستند كه در حدودهزار سال قبل ، زندگى مى كردند.
از علماى معاصر نيز مرحوم آيت اللّه العظمى سيد ابوالقاسم خوئى رحمه اللّه در مقدمهتفسير ((البيان )) مى نويسد: معروف بين مسلمين عدم وقوع تحريف در قرآن است و آنچه الان در دست ما موجود است ، تمام قرآنى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهنازل شده است .
بعد مى نويسد: خيلى از بزرگان علماى شيعه نيز بر اين مطلب تصريح كرده اند كه ازجمله آنها مى توان رئيس المحدثين شيخ صدوق محمد بن بابويه را نام برد كه عدمتحريف را از معتقدات شيعه مى داند.
همچنين شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسى قدّس سرّه دراول تفسير تبيان بر اين مطلب تصريح نمودهوقول به عدم تحريف را از استادش سيّدمرتضى علم الهدى قدّس سرّه نيزنقل مى نمايد، وبه بهترين وجه و تمام تريندليل براين عقيده استدلال مى كند.
مفسر شهير و عاليمقام مرحوم طبرسى در مقدمه تفسير مجمع البيان وشيخ الفقهاء مرحومشيخ جعفر كاشف الغطاء در بحث قرآن از كتاب كشف الغطاء نيز ثابت كرده اند كه قرآنكريم تحريف نشده و دست نخورده باقى مانده است ، و حتى در كشف الغطاء ادعاى اجماعشده است بر عدم وقوع تحريف .
علامه جليل مرحوم شهشهانى نيز در بحث قرآن از كتاب العروة الوثقى ،قول به عدم تحريف را به جمهور مجتهدين نسبت داده است .
محدث بزرگوار ملاّ محسن فيض كاشانى در دو كتاب وافى (486) و علم اليقين(487) و دانشمند بزرگ فقيه مجاهد مرحوم شيخ محمد جواد بلاغى در مقدمه تفسير آلاءالرحمن نيز قول به عدم تحريف رااز معتقدات شيعه دانسته اند.
آيت اللّه العظمى خوئى رحمه اللّه در آخر مى گويد: خلاصه كلام آنكه مشهور بين علماىشيعه و محققين ايشان بلكه متسالم عليه بين همه آنان اين است كه قرآن ، تحريف نشده وهمان طور كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهنازل شده بود الا ن موجود است .(488)
به نظر ما يكى از بهترين دلايل بر عدم وقوع تحريف در قرآن كريم ، قرآنهاى موجوددر بلاد مسلمين است كه هيچ گونه تفاوتى با هم نداشته و از جميع جهات با هم مطابقتدارند. در اينجا خوب است داستانى را نقل كنيم :
يكى از بزرگان حوزه علميه قم حكايت مى كرد كه در بعضى از سالها كه به حج مشرفشده بود، در مكه يا مدينه بين او و يكى از علماىاهل تسنن بحثى واقع شد.
در ضمن آن مباحثه ، عالم سنى گفت : شما شيعيان قرآنى داريد كه غير از قرآنمنزل است ، و مطالب موجود در آن قرآن ، ربطى با مطالب قرآن موجود در ديگر بلاداسلامى ندارد.
آن عالم بزرگوار شيعى مى گويد: به او گفتم بهترين راه براى اثباتباطل يا حق بودن گفتار شما، اين است كه همين الا ن با من به ايران برويد، مصارف رفتو برگشت شما هم به دوش من باشد، و به مجرد فرود آمدن در تهران ، شما آزاديد هرخانه اى را كه بخواهيد در بزنيد، نه يك خانه بلكه تا آنجا كه براى شما يقينحاصل شود و از صاحبان آن خانه ها بخواهيد، قرآنهايى را كه دارند براى شما بياورند.اگر آن قرآنها با قرآنهاى موجود در ديگر بلاد اسلامى تفاوت داشتند، شما در كلام وگفتارتان صادق و ذيحق هستيد؛ و اما اگر مثل بقيه قرآنهاى موجود در ديگر بلاد اسلامىبودند، آن وقت بايد حرف خود را پس گرفته و ديگر اين نسبت دروغ را به شيعيانندهيد.
بنابر آنچه گذشت ، رواياتى كه در كتب فريقين آمده ، و ظاهر آنها وقوع تحريف درقرآن كريم است ، يا بايد به وجهى مناسب تاءويل و توجيه شود و يا بايد طرح شده ومورد قبول واقع نشود؛ زيرا همه مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند بر اين كه با استنادبه خبر واحد غير مفيد علم ، نمى توان پذيرفت چيزى از قرآن كم ، يا بر آن افزوده شدهاست .

next page

fehrest page

back page