بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تشيّع چیست ؟ و شیعه کیست ؟, سید محسن حجت   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TASHA001 -
     TASHA002 -
     TASHA003 -
     TASHA004 -
     TASHA005 -
     TASHA006 -
     TASHA007 -
     TASHA008 -
     TASHA009 -
     TASHA010 -
     TASHA011 -
     TASHA012 -
     TASHA013 -
     TASHA014 -
     TASHA015 -
     TASHA016 -
     TASHA017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دين را بايد از پيامبر(ص ) فرا گرفت
طبق نصوص قرآن كريم ، انسان مسلمان مكلّف است آنچه را پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله از طريق وحى به دست آورده و به مردم به عنوان دين معرفى و ابلاغ نموده است ،پذيرفته و به آن عمل نمايد. از باب نمونه چند آيه از قرآن كريم را كه دالّ بر همينمعناست ، به عنوان شاهد ذكر مى نماييم :
1 - (... مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَلكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ...)(251) ؛ ((هر چه را پيامبربراى شما آورده است ، بپذيريد و از هر چيزى كه شما را باز داشته ، دورى كنيد)).
در اين آيه مباركه كاملا تصريح شده است كه دين فقط بايد از شخص پيامبر صلّى اللّهعليه و آله گرفته شود و ديگران حق ندارند بدون اينكه چيزى را از آن بزرگوار شنيدهباشند، آن را به عنوان دين به خورد مردم بدهند؛ چون طبق نص ‍ قرآن كريم : (إِنَّ الدِّينَعِندَ اللَّهِ الاِْسْلَمُ ...)(252) ؛ ((دين در نزد خداوند اسلام است )).
و اين دين هم فقط براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جانب خداوند آمده است ، نهبراى كس يا كسان ديگر. و براى اينكه كاملا متوجه شويم كه هر چه حضرترسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى گويد، از جانب خداوند است بايد گوش جان بهكلام ((وحى )) كه در باره پيامبر مى فرمايد: (وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىَّ# إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى)(253) ؛ ((پيامبر هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد هر چه مى گويد چيزى جزوحى كه بر او نازل شده نيست )).
2 - (هُوَ الَّذِىَّ اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ ...)(254) ؛ ((او كسى است كه رسولشرا با هدايت و دين حق ارسال نمود؛ (يعنى دين فقط بر او وحى شده و بايد هم از اوگرفته شود)).
3 - (وَاءَطِيعُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)(255) ؛ ((از خداوند و پيامبر، اطاعت كنيدتا مورد رحمت خداوند متعال قرار بگيريد))؛ يعنى اطاعت در درجهاول بايد از خداوند باشد و در درجه دوّم ، بايد مردم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهاطاعت نمايند.
معلوم است كه اطاعت از خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فقط در امور خاصى نيست ،بلكه در تمام شؤ ون زندگى بايد اين اطاعت وجود داشته باشد و اين جز ديانت چيزديگرى نخواهد بود.
4 - (... مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا)(256) ؛ ((ما هرگز (قومى ) را مورد عذابقرار نخواهيم داد، مگر (آنكه ) با فرستادن پيامبرى ، (حجّت را بر آنان تمام كردهباشيم )).
مستفاد از آيه مباركه ، حرمت مخالفت رسول است به اين معنا كه مخالفت غيررسول اگر منتهى به مخالفت رسول نباشد، موجب عذاب نخواهد بود.
5 - (وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَلِدًا فِيهَا...)(257) ؛ ((و آنكسى كه خدا و رسول او را نافرمانى نموده و از حدودى (كه خداوند براى انسان معين كردهاست ) تجاوز كند، خداوند او را داخل آتش (جهنم برده ) و براى هميشه معذب خواهد بود)).
6 - (يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ...)(258) ؛ ((اى كسانىكه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد! (بر خدا ورسول او پيشى نگيريد))؛ يعنى از پيش خودتان و مطابق سليقه هاى شخصى ، حكمى يااحكامى صادر نكنيد، بلكه امر جعل و تشريع را به خدا و پيامبرش واگذار نماييد.
اين آيات و ده ها آيه ديگر در قرآن كريم ، ما را امر مى كند كه دين را فقط ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اخذ كنيم و اگر از غير پيامبر چيزى را شنيديم و آن رامخالف سنت رسول خدا يافتيم ، بر ما واجب است كه با آن مخالفت نموده و از پذيرش آنخود دارى نماييم .
راه به دست آوردن سنّت پيامبر (ص )
مسلّم است كه عمل به دستورات دين مقدس اسلام مختص به دوران پيامبراكرم صلّى اللّهعليه و آله نبوده ، بلكه تا روز قيامت ادامه خواهد داشت .
مسلمانان صدر اسلام چون با حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله معاصر بودند، احكامرا از خود آن حضرت گرفته و به آن عمل مى كردند. اما بعد از رحلت آن بزرگوار،وظيفه چه خواهد بود؟ آيا دين هم با رفتن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از ميان مىرود، يا باقى مى ماند؟
و در صورت بقا، آيا مى توان از هر كسى احكام دين را فرا گرفت و به هر گفته اىهمان ارزش و اعتبار گفته هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را داد؟ و آيا آيه مباركه(...مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...)(259) مخصوص همانهايى است كه شخص آن حضرترا ملاقات مى كردند؟
هرگز! بلكه آيندگان همان وظيفه گذشتگان را دارند و كسانى كه پيامبر را نديده اندبا كسانى كه آن حضرت را زيارت نموده اند، همه موظفند دين و عقايد دينى را از اوبياموزند و بس . منتها چون بعد از رحلت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، امكان آموختندين و احكام آن از خود آن بزرگوار وجود ندارد، پس بايددنبال كسانى رفت كه دين را به معناى واقعى آن ، از آن حضرت فرا گرفته و عالم بهتمام كليّات و جزئيات آن هستند و بدون كم و زياد هم به ديگرانتحويل مى دهند؛ زيرا در اين صورت است كه مسلمانان عصرهاى بعد از عصر رسالت مىتوانند مطمئن شوند كه به آيه مباركه (... مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...)عمل كرده اند.
اگر مسلمانان با ديد بدون تعصب اين مطلب را مورد بررسى قرار بدهند متوجه خواهندشد، تنها كسى كه تمام جزئيات دين را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در زمان حيات آنحضرت ، اخذ نموده و از همه بيشتر مورد اعتمادرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده ، على بن ابى طالب عليه السّلام است . واينموضوع را از رواياتى كه در مجاميع حديثى اهل سنت ، در رابطه با مقام و منزلت آنحضرت نقل شده است ، مى توان استفاده كرد.
ترمذى در صحيح ، از عمران بن حصين نقل مى كند كه پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آلهلشكرى را تحت فرماندهى على عليه السّلام به سوى ((يمن )) روانه نمود. آنان جنگيدندو پيروز شدند و غنايم زيادى به دست آوردند، عده اى از مسلمانان نسبت به فرماندهىعلى عليه السّلام اعتراض داشتند، چهار نفر از ميان آنان تصميم گرفتند وقتى به مدينهبرگشتند، اعتراضشان را به عرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسانند.
در آن زمان رسم مسلمانان چنان بود كه هر وقت از جنگى بر مى گشتند،اول به حضور حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شده بعد از عرضارادت ، به سوى خانه هايشان رهسپار مى شدند.
وقتى شاكيان و معترضين خدمت آن حضرت رسيدند، يكى از آن چهار نفر برخاست و شروعبه شكايت از على عليه السّلام نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صورت مبارك خود رااز او برگردانيد، نفر دوم از جا حركت نمود و گفته مرداول را تكرار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او نيز اعراض كرد. نفر سوم نيزبابى اعتنايى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مواجه شد، تا اينكه چهارمين نفر لب بهشكايت از على عليه السّلام باز نمود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه غضب از چهره مباركش پيدا بود، به آنان نگاهنمود و فرمود: ((از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ انّعليّا منّى وانا منه وهو ولىّ كل مؤ من بعدى ؛ به درستى كه على از من و من از او هستم (بينمن و او فرقى وجود ندارد) و او بعد از من ولى هر مؤ من است )).(260)
سند اين روايت به هيچ عنوان قابل خدشه نيست ؛ زيرا بزرگان صحابهمثل على عليه السّلام و ابن عباس و عمران بن حصين و وهب بن حمزه و بريده اسلمى آن را ازپيامبر نقل مى كنند و خوانندگان محترم نيز ملاحظه كردند كه دانشمندان بزرگ علم حديث وحفّاظ والامقام اهل سنت آن را در كتابهاى خودشان آورده اند.
جالب اينجاست كه هيثمى در مجمع الزوايد حديث را از بريده اسلمى اين چنيننقل مى كند:
((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه غضبناك بود، فرمود: چرا يك عده از علىعيبجويى مى كنند، كسى كه از على عيبجويى كند، از من عيبجويى نموده و كسى كه از علىجدا شود، از من جدا شده است . به درستى كه على از من و من از او هستم ، او از طينت من است ومن از طينت ابراهيم آفريده شده ام و از ابراهيم بالاتروبرترم )).
بريده مى گويد: آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرا ( كه يكى از شاكيان بودم )مخاطب قرار داده فرمود: ((اى بريده ! آيا نمى دانى كه براى على عليه السّلام بيشتر ازيك جاريه است كه از ميان غنايم برداشته است ؟ و آيا نمى دانى كه او بعد از من ولىشماست ؟)).
بريده مى گويد: عرض كردم اى رسول خدا! تو را به حق آشنايى كه بين ما بوده قسممى دهم دستت را دراز كنى تا دوباره با تو بيعت كنم . وى مى افزايد: از پيامبر صلّىاللّه عليه و آله جدا نشدم تا با آن حضرت دوباره بيعت نمودم .(261)
محب طبرى بعد از نقل احاديث مورد استدلال شيعه بر خلافت بدونفصل على عليه السّلام ، در كتاب الرياض النضرة چنين مى گويد: از جمله آن احاديث (كهاز متن و سند قوى ترى برخوردار است )، حديث عمران بن حصين است كه از پيامبراكرمصلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: ((انّ عليا منّى وانا منه وهو ولىكل مؤ من بعدى ؛ على از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى هر مؤ من است )).
و حديث ((بريده )) است كه مى گويد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((لاتقع فىعلى فانّه منّى وانا منه وهو وليّكم بعدى ؛ بر على عليه السّلاماشكال و ايراد نگيريد؛ زيرا او از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى شماست)).(262)
دلالت اين حديث شريف بر رجوع به على عليه السّلام بعد ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در تمام امور زندگى مادى و معنوى حتّى مسأ له خلافتواضح و ظاهر است ؛ زيرا كلمه ((ولى ))، در لغت گر چه به معانى مختلفه آمده است ،ولى اينجا مسلّم است كه مراد از آن مالك ، ولىّامر، خليفه ، جانشين ، رهبر و مقتداست ؛ زيراپيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ((او بعد از من ولى شماست ))؛ يعنى تا منهستم ، خودم ولى امر شما هستم و بعد از من او ولى امر شماست . و اگر ((ولى )) به معانىديگر از قبيل دوست ، ناصر، هم پيمان و غير آنحمل شود، نيازى به گفتن ((من بعدى )) نخواهد بود؛ زيرا در آن صورت منافات ومعارضه اى با زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارد.
روايتى را در بخش ((تشيع چيست ؟)) از كتب اهل سنّتنقل نموديم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((من اطاعنى فقد اطاع اللّه و منعصانى فقد عصى اللّه ومن اطاع عليّا فقد اطاعنى ومن عصى علّيا فقد عصانى (263) ؛هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده و هر كس على را اطاعت كند مرا اطاعت نموده است ، هركس مرا نافرمانى كند، خدا را نافرمانى نموده و هر كس على را نافرمانى كند، مرانافرمانى نموده است )).
از اين روايت نتيجه مى گيريم كه اطاعت على عليه السّلام اطاعت خداوند و نافرمانى آنحضرت ، نافرمانى خداوند است . پس اگر كسى بعد ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام مراجعه كند، نه تنها اشتباه نكردهبلكه اين رجوع براى او لازم و واجب هم بوده است .
حاكم (264) ، خطيب بغدادى (265) ، هيثمى (266) مناوى (267) و متقى (268) ازپيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود: ((على مع الحق والحق مععلى ؛ على هميشه با حق و حق هميشه با على عليه السّلام هست )).
حاكم (269) ، هيثمى (270) و ابن حجر(271) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايتمى كنند كه آن حضرت فرمود: ((على مع القران و القران مع على لن يفترقا حتّى يرداعلى الحوض ))؛ على عليه السّلام هميشه با قرآن و قرآن هميشه با على است و اين دو ازهم جدا نخواهند شد تا در نزد حوض كوثر به من ملحق شوند)).
از اين دو روايت هم لزوم رجوع در اخذ دين واحكام آن به حضرت امير مؤ منان على عليهالسّلام كاملا واضح و روشن است و نياز به بحث و بررسى ندارد.
از طرف ديگر همه امت اجماع دارند بر اينكه بعد ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان امت از على عليه السّلام داناتر وجود ندارد و اينمطلبى است كه در تمام كتب تاريخى و حديثى به آن اذعان شده است و از رجوع صحابهبه آن حضرت در فهم معضلات دينى و احكام شرعى نيز مى توان اين مطلب را استفادهكرد.
پس اگر كسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اسلام را از على عليه السّلامگرفته باشد، راه درست و واقعى را پيموده و بر اينعمل مثاب خواهد بود؛ زيرا اسلام كه مركب ازاصول و فروع است ، اگر از خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا از كسانى كه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله را درك نموده و تمام جزئيات و ابعاد دين را از آن حضرت آموختهاند، گرفته نشود، خالى از اشتباه و نقص نبوده ، بلكه نسبت دادن هر چيزى كه از ديگرانبه دست آمده ، به پيامبر و دين نيز خالى از اشكال نخواهد بود.
وقتى به تاريخ مراجعه كنيم ، مى بينيم در زمان حياترسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نه از ابوالحسن اشعرى و نه از ((ما تريدى )) و نه از((واصل بن عطا)) كه مبين اصول دين براى فرقاهل تسنّن هستند، خبرى بوده و نه از امامان چهارگانه مذاهب اربعه ، بلكه تمام آنها دههاسال بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ديده به جهان گشوده اند، در حالى كه علىعليه السّلام شب و روز را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سپرى نموده و جز در مواردمحدودى ، از آن حضرت جدا نبوده است .
طبق نصّ صريح قرآن كريم در آيه مباركه مباهله : (... فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ اءَبْنَآءَنَاوَاءَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَاءَنفُسَنَا وَاءَنفُسَكُمْ ...)(272) ؛ ((اى پيامبر ( بهنصاراى نجران بگو براى اثبات حق بودن خود بياييد همديگر را نفرين كنيم و براى اينكار ) به آنها بگو ما فرزندان خود را مى آوريم شما هم فرزندانتان را بياوريد، مازنانمان را مى آوريم شما هم زنانتان را بياوريد، ما خودمان مى آييم شما هم خودتانبياييد))، على عليه السّلام نفس پيامبر است ؛ زيرا در آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه وآله حسنين عليهماالسّلام و حضرت زهرا عليها السّلام و على عليه السّلام را به همراه خودبرد و چون كلمه ((ابنائنا)) شامل حسنين عليهماالسّلام و ((نسائنا))شامل حضرت زهرا عليها السّلام مى شود، پس بايد على عليه السّلاممشمول كلمه ((انفسنا)) شود و در اين صورت بين شخص على عليه السّلام و نفس پيامبرصلّى اللّه عليه و آله دوئيت و جدايى معنا ندارد.
براى تاءييد مطلب فوق نكته اى را از كتاب محاسن بيهقىنقل مى نماييم :
مردى در محضر ((ابن عايشه )) برخاست و گفت اى ابا عبدالرحمن !افضل اصحاب پيامبر كيست ؟
ابن عايشه جواب داد: ابوبكر، عمر، عثمان ، عبدالرحمن ، طلحه و زبير.
آن مرد گفت : پس على بن ابى طالب در كجا قرار دارد و مرتبه او در چه حد است .
ابن عايشه جواب داد: تو از من در باره اصحاب پيامبر سؤال نمودى يا از نفس آن حضرت ؟
آن مرد گفت : از اصحاب آن حضرت پرسيدم .
ابن عايشه ، آيه مباهله را قرائت نمود و گفت : اصحاب كى مى توانندمثل نفس پيامبر باشند(273) ؛ يعنى طبق نص اين آيه ، على عليه السّلام نفس پيامبر استو هيچ يك از اصحاب نفس آن حضرت نيستند، پس با على عليه السّلامقابل مقايسه نخواهند بود.
آيا در اين صورت ممكن است كه پيروان على عليه السّلام كمتر از پيروان ابوالحسناشعرى و يا ابوحنيفه باشند؟ يا آنان مسلمان ، اما شيفتگان خاندان رسالت از اسلام خارجباشند ؟
فصل دوّم : امامت پس از على (ع )
بعد از على عليه السّلام هم باز ما وظيفه داريم دين را از كسى بياموزيم كه او از علىعليه السّلام آموخته و بدون كم و زياد هر چه را على عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّهعليه و آله فراگرفته ، او از على عليه السّلام فرا گرفته باشد. و آن كس ‍ مسلما امامحسن عليه السّلام وامام حسين عليه السّلام هستند و بعد از آنها هم امام زين العابدين على بنالحسين عليه السّلام تا برسد به امام دوازدهم حضرت مهدى منتظر حجة ابن الحسن (عج )؛زيرا آنچه آنان به مردم مى گويند از روى حدس و گمان نبوده ، بلكه ((ابا عن جدٍ)) و((خلفاً عن سلفٍ)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آلهنقل مى نمايند.
در ميان امت عظيم اسلامى هم كسى با آنان قابل مقايسه نيست و علم ،فضل ، درايت ، شجاعت ، سخاوت و بقيه صفات حسنه و نيكوى آنان ، زبانزد خاص و عاماست . بلكه كسى پيدا نمى شود كه منكر بالا بودن و برترى آنان باشد، مگر اينكهچشم دلش كور بوده و نتواند حق را آن طور كه هست ببيند.
ابن صباغ مالكى در رابطه با علوم اهل بيت عليهم السّلام مطلبى را از بعضى ازاهل علم روايت مى كند كه آوردن خلاصه ترجمه آن به فارسى خالى از فايده نخواهدبود.
بعضى از اهل علم گفته اند: علوم اهل بيت عليهم السّلاممثل علوم ديگر انسانها نيست كه توقف به درس و تكرار داشته باشد و روز بعد علم آنهابيشتر از روز قبل بشود؛ زيرا كه آنان مخزن اسرار و مُلهم به الهامات خداى قهار هستند.
علوم و معارف آنان بالاتر از درك و فهم ديگران است و اگر كسى منكر علوم آنان شود،مثل آن است كه در روز آفتابى و روشن ، منكر آفتاب و نورانيت آن شود. عالَم غيب براىآنان مثل عالَم حضور است و هيچ چيز از ديدشان مخفى نيست . هر چه را از حقايق و معارفبخواهند به آن آگاهى پيدا كنند، در مواقع عبادت و مناجات به آن آگاه مى شوند.
آگاهى و دانش آنان ، چنان است كه زمان پيرى و بزرگسالى ايشان فرقى با زمانطفوليتشان ندارد، بلكه در خردسالى و بزرگسالى ، يكسانند ومثل ساير مردم نيستند كه علوم شان به تدريج به دست بيايد. اين موارد از امور واضح وروشن و ثابت براى آن بزرگواران است و مانند خورشيد در زندگى آنان نور افشانىمى كند.
سؤ ال نكرده است از آنان سؤ ال كننده اى يا امتحان گيرنده اى مگر اينكه متوجه شده است ،علوم ايشان بر چه اساس و از چه منشاء به دست آمده است و در اين رابطه ، هيچ كس باآنان قابل مقايسه نخواهد بود.(274)
على عليه السّلام هم وقتى مى خواهد اهل بيت عليهم السّلام را معرفى كند، چنين مى فرمايد:((لايقاس بال محمَّد صلّى اللّه عليه و آله من هذه الامة احد ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهمعليه ابدا، هم اساس الدين وعماد اليقين اليهم يفى ء الغالى وبهم يلحق التالى ولهمخصائص حق الولاية و فيهم الوصية والوراثة (275) ؛ هيچ كس از اين امت باآل محمَّد صلّى اللّه عليه و آله قابل مقايسه نبوده و كسانى كه هميشه از نعمت و بخششايشان ( در رابطه با معارف و علوم ) بهره مند شدند، با آنان برابر نخواهند بود.آل محمَّد صلّى اللّه عليه و آله اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند ( زيرا اسلامبه سبب هدايت ايشان برپاست ). دور افتادگان از راه حق ، به آنان رجوع كرده وواماندگان به ايشان ملحق مى شوند. خصايص و ويژگيهاى امامت و ولايت ( ازقبيل علم ، شجاعت ، زهد، ديانت و آيات باهره و كرامات ظاهره ) در آنان جمع و حق ايشان استو بس ؛ آنان كسانى هستند كه وصيت و وراثترسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله برايشان ثابت است )).
ابن ابى الحديد معتزلى در ذيل شرح جملات فوق مى گويد: ((اما در رابطه با وصيت ،پس شكى نيست كه على عليه السّلام وصى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بوده است ،اگر چه يك عدّه از روى عناد و جهالت منكر اين مطلب شده اند)).
بعد مى گويد: ((ما از وصيّت ، نصّ و خلافت را، اراده نكرده ايم ، بلكه امور ديگرى استكه اگر آشكار شود، اشرف و اجلّ از خلافت خواهد بود. و اما وراثت را اماميّهحمل مى كنند بر ميراث مال و خلافت و لكن ما حمل مى كنيم بر وراثت علم )).(276)
ما از ابن ابى الحديد مى پرسيم آن امورى كه شما از وصيت اراده كرده ايد واشرف و اجلّاز خلافت است ، چيست ؟ و بر فرض كه وراثت به وراثت علمحمل شود، پس اهل بيت عليهم السّلام وارثان علوم پيامبرند، بنابراين واجب است علوم پيامبرصلّى اللّه عليه و آله از آنان گرفته شود، نه از كسانى كه وارث علوم آن حضرتنيستند، و چون وارث نيستند، مسلماً نمى دانند كه موّرث براى وارث يا وارثان خود چه بهارث گذاشته است .
على عليه السّلام در ادامه آنچه از آن حضرت در رابطه بااهل بيت عليهم السّلام نقل شد، چنين مى فرمايد: ((هم موضع سرّه و لجاء امره و عيبة علمه وموئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه))(277) ؛ ((آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نگاه دارنده راز نهان و پناه فرمان آنحضرت اند (به آنچه او از جانب خداوند به آن امر نموده است قيام نموده اند). آنان خزانهدانش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اند (هر چه آن وجود محترم مى دانسته مى دانند)،آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرجع حكم يا حكمتهاى آن حضرت مى باشند (اگر كسىبخواهد حكم آن حضرت را بداند و فرمانش را بشناسد، يا حكمتهاى آن وجود مبارك را بهدست بياورد، بايد به اهل بيت مراجعه نمايد)، آنان حافظ كتابهاى پيامبر (قرآن و سنت )مى باشند و مانند كوهها از دين او حمايت مى نمايند (تا از عواصف و بادهاى مخالفوتحريف وتخريب ، متزلزل نشده و به سبب ايشان باقى و برقرار بماند).
حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به كمك آنان پشت مباركش را راست نمود (باترويج ايشان دين اسلام قوى گشت ) و لرزش بدنش رازايل ساخت )).
همچنين از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((هم عيش العلم و موتالجهل يخبركم حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صمتهم عن حكم منطقهم لايخالفون الحقّو لا يختلفون فيه و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام بهم عاد الحق الى نصابه و انزاحالباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته ، عقلوا الدينعقل و عاية و رعاية لا عقل سماع و رواية فان رواة العلم كثير و رعاتهقليل )).(278)
((آل محمد صلّى اللّه عليه و آله زنده كننده علم و دانايى و نابود كنندهجهل و نادانى هستند. بردبارى ايشان شما را آگاه مى سازد از دانايى شان ( زيرابردبارى نمى كنند جز در مواقع لزوم )، ظاهرشان شما را آگاه مى كند از باطنشان(كردار و گفتار آنان دال بر كمال اخلاص و عبوديتشان براى پروردگار مى باشد).خاموشى آنان آگاه كننده شما هست از راستى و درستى گفتارشان ( زيرا خاموشى و بى جاسخن نگفتن شخص ، دليل است بر اينكه گفتار او از روى علم و حكمت است )، آنان با حقمخالفت ننموده و در آن اختلاف ندارند (همه يكسان سخن مى گويند و آخر ايشان همان را مىگويد كه اول ايشان گفته بود) اهل بيت ، ستونهاى دين و پناهگاههاى آن هستند (به وسيلهدانايى ، دين را حفظ نموده و احكام آن را به مردم مى آموزند و آنان را از گمراهى نجات مىدهند) به وسيله ايشان حق به اصل و موضع خود باز مى گردد،باطل و نادرستى از جاى آن دور و نابود مى شود و زبانش آنجا كه حق آشكار گرديده ،بريده مى شود (بر اثر علم و دانايى ايشان ، حق آشكار وباطل نابود مى شود). آنان دين را شناخته اند، شناختى كه از روى دانايى و رعايت نمودن(عمل كردن ) است ، نه شناختى كه از روى شنيدن ونقل باشد (كه اگر چنين بود، بر ديگران مزيتى نداشتند)، به درستى كه روايتكنندگان دين بى شمار و رعايت كنندگان آن انگشت شمارند)).
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح اين جمله از كلام امام عليه السّلام : ((لايخالفون الحقولايختلفون فيه ؛ اهل بيت عليهم السّلام با حق مخالفت ننموده و در آن اختلاف ندارند))، مىگويد: اهل بيت عليهم السّلام هيچ وقت از حق عدول نكرده و اختلاف در آن ندارند چنانكه غيراهل بيت از فرق و ارباب مذاهب در حق اختلاف مى كنند. پس بعضى از ارباب مذاهب هستند كهدر يك مسأ له دو قول يا بيشتر دارند، و بعضى از آناناول نظرى ارائه مى كنند بعد از آن بر مى گردند، و بعضى از آنان دراصول دين راءى و عقيده اى اثبات نموده و بعد از مدتى آن را نفى مى نمايند.(279)
على عليه السّلام در جاى ديگرى از نهج البلاغه در بارهاهل بيت عليهم السّلام مى فرمايد: ((نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا تؤتى البيوت الا من ابوابها فمن اتا ها من غير ابوابها سمّى سارقاً(280) ؛ مااهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (از جهت نزديكى و قرب به آن حضرت چون )پيراهن (تن او) هستيم و اصحاب و خزانه داران و درهاى علوم آن حضرت مى باشيم (هر چهآن حضرت مى دانسته ، در نزد ما موجود است و اگر كسى بخواهد به آن علوم برسد،بايد از طريق ما راه بيفتد زيرا) داخل خانه ها نمى شود رفت ، مگر از دروازه ها و اگركسى وارد منازل شود اما از درب وارد نشود، به او سارق و دزد گفته مى شود (هر كهبخواهد از غير راه ما به خدا ورسول او آشنايى پيدا نمايد، از دين بهره نبرده ودر آخرتهم گرفتار عذاب است )).
با اين همه دليل و برهانى كه ذكر شد، آيا باز هم كسى پيدا خواهد شد كه از روىانصاف و بى غرضى در اين مطالب دقت كند و بعد دوباره بگويد: دين را مى شود از غيراهل بيت عليهم السّلام نيز به دست آورد همان طورى كه ازاهل بيت عليهم السّلام مى شود آموخت ؟ يا كسى پيدا مى شود كه بگويد با اينكهاهل بيت عليهم السّلام معدن اسرار علوم الهى و منبع فيض واهل سرّ رسول خدا بوده اند، بر ديگران ترجيح نداشته بلكه كسانى بالاتر و برتراز آنان در ميان امت اسلامى وجود دارد؟
شيعه و پيروى از رسول خدا(ص )
ممكن است بعضى از برادران اهل تسنن كه از حقّانيّت و واقعيت راه و روش شيعيانغافل هستند، اعتراض نموده بگويند كه شيعيان نيز براى خودشان مذهبى دارند كه سالهابعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيدا شده و تقريباً معاصر با ظهور مذاهب چهارگانهاهل سنت است ، و آن مذهب ، مذهب امام صادق عليه السّلام مى باشد كه از هر شيعه وقتى سؤال شود مذهب از كه دارد؟ بلادرنگ مى گويد از امام جعفر صادق عليه السّلام و امروز مذهبجعفرى در قبال مذاهب حنفى ، مالكى ، شافعى و حنبلى قرار دارد. پس اينكه شيعيان مىگويند ما از شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيروى مى كنيم ، درست نيست .
در جواب بايد گفت : شيعيان گر چه خودشان را پيرو مذهب امام صادق عليه السّلام مىدانند، ولى اولاً: اسم آنان در كتب مخالف و موافق ، اماميه هست ؛ يعنى كسانى كهقائل به امامت دوازده امام عليهم السّلام هستند و ثانياً: شيعيان اگر مى گويند مذهب از امامصادق عليه السّلام دارند، به اين معنا نيست كه تنها به راءى و نظر امام صادق عليهالسّلام عمل مى كنند، بلكه مراد آن است كه دين را از امام صادق عليه السّلام اخذ كرده اند؛زيرا بيشتر حقايق اسلام در زمان امام صادق عليه السّلام روشن شد و بيشترين علوم ومعارف در زمان آن حضرت و مدتى هم در زمان پدر بزرگوارش ، امام باقر عليه السّلامبراى مردم بيان گرديد.
كسى كه به متون و مجاميع حديثى شيعيان مراجعه كند، مى بيند كه بيشترين احاديث دررابطه با احكام و ديگر معارف دينى از امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلامروايت شده است ، چون قبل از اين دو امام بزرگوار، دوران سلطه امويان و سختگيرى آناننسبت به ((بنى هاشم )) بود، طورى كه امام حسن عليه السّلام را منزوى و بعد توسطزهر به شهادت رسانيدند و امام حسين عليه السّلام را در كربلا و در عاشوراىسال 61 هجرى به آن وضع فجيع شهيد نموده واهل بيت آن حضرت را به اسارت بردند.
در دوران امامت امام زين العابدين عليه السّلام نيز اختناق و خفقان به حدّى بود كه كسىجراءت نداشت بيايد و از اهل بيت عليهم السّلام چيزى سؤال نمايد يا حكمى از احكام را بپرسد، به حدىاهل بيت عليهم السّلام در تنگنا قرار گرفته بودند كه خود هم نمى توانستند علنى وبدون دردسر و گرفتارى ، بيان حقايق و معارف بنمايند.
وضع چنان بحرانى و مشكل بود كه امام زين العابدين عليه السّلام معارف و علومى را كهاز پدر و جدش اميرمؤ منان على عليه السّلام و بالا خره از حضرترسول صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بود، در قالب دعا بيان مى كرد كه آن دعاهاىسراسر مملوّ از عرفان و حقايق دين و ايمان و معارف و علوم قرآن ، به نام ((صحيفهسجّاديه )) در زمان ائمه هدى عليهم السّلام جمع آورى و تدوين گرديد و امروز دردسترس عموم قرار دارد و به آن لقب ((زبورآل محمّد صلّى اللّه عليه و آله )) داده شده و گاهى به نام ((اخت القرآن )) خوانده مى شود.
حافظ سليمان قندوزى حنفى كه از بزرگان محدثين و علماىاهل سنت است ، در اواخر كتاب ينابيع الموده ، دعاهاى چندى از حضرت امام زين العابدينعليه السّلام را از صحيفه نقل نموده و در اول آن باب ، چنين مى گويد:
((الباب الثامن و التسعون فى ايراد بعض الادعيَّة والمناجاة الّتى تكون فى الصحيفةالكاملة ، للامام الهمام زين العابدين عليه السّلام و هى زبوراهل البيت الطيبين سلام اللّه عليهم )).(281)
((باب 98 كتاب ، اختصاص دارد به ذكر بعضى از دعاها و مناجات كه در صحيفه كامله ازامام زين العابدين عليه السّلام نقل شده و اين صحيفه ، زبوراهل بيت طيبين - سلام اللّه عليهم اجمعين - مى باشد)).
اين اختناق و خفقان ادامه داشت تا دولت ستمگر امويان به ضعف و سستى گراييد. امام محمدبن على باقر عليه السّلام از اين وضع و موقعيت استفاده نموده ، شروع به بيان حقايق ومعارف اسلامى و علوم الهى نمود.
بالا خره دوران جنگ و نزاع بين ((عباسى ها)) و ((اموى ها)) آغاز شد و امام صادق عليهالسّلام كه در آن دوران بعد از پدر بزرگوارش عهده دار مقام امامت شده بود، مدرسهبزرگى تشكيل داده و احكام الهى را آن چنان كه بر پيامبرنازل شده بود، و آن حضرت از طريق آباى گرامى اش به تمام آن احكام دانا و عالم بود،بيان نمود.
قابل ذكر است كه در آن مدرسه ، تنها فقه تدريس نمى شد، بلكهاصول عقايد، علوم طبيعى و ديگر معارف نيز مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت .
دانشمندان شيعه و سنى ، تعداد شاگردان آن حضرت عليه السّلام را در آن زمان حدود چهارهزار نفر مى دانند كه از اقصى نقاط بلاد اسلامى براى فراگرفتن معارف و احكام وديگر دانشهاى الهى و انسانى به سوى مدينه رهسپار گشته و خوشه چين خرمن دانش بىحد و مرز آن بزرگوار مى شدند.
اين وضع ادامه داشت تا عباسيان از نظر قدرت و حكومت قوى شدند و چون از ناحيهاهل بيت عليهم السّلام احساس ‍ خطر مى كردند، دوباره اختناق و خفقان را حاكم ساخته و ازرفت و آمد مردم با اهل بيت عليهم السّلام جلوگيرى نمودند.
آنان نه تنها كمتر از امويان يا مثل امويان ، بلكه به مراتب بيشتر از آنان نسبت بهاهل بيت عليهم السّلام سختگيرى نموده و آن بزرگواران را مورد اذيت و آزار قراردادند، تاآنجا كه امام صادق عليه السّلام را در جوار قبررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زهر جفا شهيد نموده و امام موسى كاظم عليه السّلامرا مدت هفت يا چهارده سال زندانى و بعد به شهادت رسانيدند. حضرت امام على بن موسىالرضا عليه السّلام را از مدينه به خراسان تبعيد نموده و بالا خره مسموم كردند و اماممحمد تقى و امام على نقى و امام حسن عسكرى را در تمام مدت عمر شريفشان زير نظرگرفته و با وضع رقت بارى به شهادت رسانيدند.
براى دست يافتن بر امام دوازدهم و به شهادت رساندن آن بزرگوار سالها تلاشكردند و كسانى را كه معتقد به غيبت آن حضرت و زنده بودنش بودند، با انواع و اقسامشكنجه و زندان وادار مى كردند تا دست از اين عقيده بردارند.
بنابر آنچه گفته شد، چون اكثر معارف و علوم الهى و قرآنى در زمان امام صادق عليهالسّلام بيان گرديد، شيعيان نيز آن حضرت را به عنوان ((رئيس مذهب )) خود، اعلام ومعرفى نمودند.
از سوى ديگر چون پيدايش مذاهب اربعه ، تقريباً معاصر با زمان امامت امام صادق عليهالسّلام هست و اهل تسنن خودشان را در آن زمانها به يكى از آن مذاهب منتسب مى كردند چنانكهامروز نيز چنين است ، شيعيان نيز اسم مذهب خويش را ((جعفرى )) گذاشته و امام صادق عليهالسّلام را به عنوان ((رئيس مذهب )) خود معرفى نمودند.
خلاصه ، اگر شيعيان ، امام صادق عليه السّلام را رئيس مذهب خود مى نامند، معنايش ايننيست كه اين مذهب را آن حضرت ابداع و اختراع كرده باشد، بلكه مذهب ، همان مذهبرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است ؛ چون تمام امامان دوازده گانه پيرو همان مذهب بودهو آنان مروج ، مبيّن و مبلّغ اسلام واقعى ، يعنى همان دينى كه خدا براى پيامبرش ‍نازل كرده ، هستند و از خود چيزى به اسلام اضافه ننموده و به نظر خود چيزى از آن كمهم نكرده اند. از خود اجتهاد ننموده و دين را از طريق اجتهاد و قياس به دست نياورده اند،بلكه هر چه مى گويند منقول از شخص نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله است و - همانطورى كه در كلام ابن ابى الحديد معتزلى گذشت - آخر آنها همانى را مى گويد كهاول آنها سالها قبل گفته بود.
در حالى كه مذاهب ديگر، مبتنى بر اجتهاد و راءى است ؛ يعنى رؤ ساى مذاهب اربعه راءى ونظر وبرداشت شخصى خودشان را از دين به پيروان خود ارائه مى دهند و لذا اختلاف ونزاع در مسائل فقهى بين آنان بيش از حد است ؛ مثلاً: شافعى و احمد بنحنبل معتقدند كه رضاع و شيردادن ، نشر حرمت نمى كند، مگر اينكه پنج بار تحقق پيداكند و در مقابل ، ابو حنيفه و مالك قائلند كه رضاع نشر حرمت مى كند ولو يك بار همباشد.(282)
و گاهى اين اختلاف حتى در مذهب واحد هم ديده مى شود؛ مثلاً: در مسأ له اى ، نظر ابويوسفغير از نظر ابوحنيفه است و ((زفر)) درست در نقطهمقابل آن دو قرار دارد، و محمد بن حسن شيبانىقول و راءى ديگرى را ارائه مى دهد، در حالى كه وقتى به تاريخ زندگى شاگردانائمه عليهم السّلام مراجعه مى شود، هيچ وقت از آنان نظرى ، درمقابل نظر ائمه عليهم السّلام ديده نمى شود؛ يعنى اينكه آنان بيايند و به آنچه ازامامان رسيده است ، اشكال واعتراض نموده و بعد از ردّ و ايراد، بر نظر و راءى خودشاناستدلال كنند.
از باب نمونه در بحث ((تكبيرة الاحرام )) ابوحنيفه ، افتتاح نماز را مشروط به گفتن((اللّه اكبر)) نمى داند و صيغه اى كه صحّت نماز را به آن متوقف مى داند، عبارت است ازكلمه اى كه دلالت بر تعظيم خداى عزوجل بنمايد، بدون آنكهمشتمل بر ((وعد)) و مثل آن باشد، پس به نظر ابوحنيفه به جاى ((اللّه اكبر)) مى شودگفت : ((سبحان اللّه )) يا ((الحمدللّه )) و اگر چنانچه اسمى كهدال برذات باشد و بر صفت دلالت نكند مثل ((اللّه )) يا ((لااله الاّ اللّه )) يا ((رحمان )) يا((ربّ)) و ديگر چيزى به آن افزوده نشده ، دراول نماز به جاى تكبيرة الاحرام گفته شود، از نظر ابوحنيفه درست است ، درحالى كهابويوسف و محمد بن حسن شيبانى اين مطلب راقبول ندارند.(283)
يا اينكه ابوحنيفه گفتن ((تكبير)) را به فارسى جايز مى داند ولو گوينده قادر بهتلفظ به عربى هم باشد، اما در مقابل ابويوسف و محمدبن حسن ، شرط صحّت تكبير رابه فارسى عدم قدرت بر تلفظ به الفاظ عربى دانسته اند.(284)
پس خود همين اختلاف در راءى و نظر، شاهد بزرگى است بر اينكه مذاهب اربعه مبتنى برراءى و نظر و اجتهاد است ، نه بر نقل احكام گرفته شده از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليهو آله .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation