بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آداب تعلیم و تعلم در اسلام, دکتر سید محمد باقر حجتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ADA00001 -
     ADA00002 -
     ADA00003 -
     ADA00004 -
     ADA00005 -
     ADA00006 -
     ADA00007 -
     ADA00008 -
     ADA00009 -
     ADA00010 -
     ADA00011 -
     ADA00012 -
     ADA00013 -
     ADA00014 -
     ADA00015 -
     ADA00016 -
     ADA00017 -
     ADA00018 -
     ADA00019 -
     ADA00020 -
     ADA00021 -
     ADA00022 -
     ADA00023 -
     ADA00024 -
     ADA00025 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

20- راه و رسم پيراستن نوشته هاى زائد و بكاربردنعمل (ضرب ) در نوشتار
اگر در كتاب ، نوشته هاى زائد و اضافى و يا چيزى بى مورد و در غير جهت و نامناسبوجود داشته باشد، مصحح براى جبران و پيراستن آن مى توانند از سه شيوه استفاده كند:
1- كشط: و آن عبارت از سلخ و كندن و تراشيدن و زدودن نوشته هاى اضافى به وسيلهچاقو و قلم تراش و امثال آن از آلات تيز مى باشد. اينگونه پيرايش را (بشر) و(حك ) نيز مى نامند.
در مورد شيوه هاى بعدى خواهيم ديد كه در امر پيرايش نوشته هاى زائد، نحوه هاى ديگرىوجود دارد كه از شيوه (كشط) بهتر و شايسته تر مى باشد. البته بكار گرفتنروش (كشط) براى زدودن و پيراستن نقطه و اعراب اضافى و غلط وامثال آنها، كارى به سزا و درخور به نظر مى آيد.
2- محو: و آن عبارت از پاك كردن و پيراستن و ستردن نوشته هاى زائد - بدوناستعمال قلم تراش و بدون نياز به زدودن آنها به وسيله تراشيدن - مى باشد. البتهبكار گرفتن اين شيوه در صورتى درست و بجا است كه پاك كردن نوشته هاى زائد -بدون نياز به تراشيدن آن - امكان پذير باشد، به اين معنى كه اين نوشته ها بر روىكاغذ براق و شفاهى منعكس شده باشد، و نوشته هاى زائد نيز داراى طراوت و تازگىبوده و مركب آن هنوز در كاغذ و برگ ، نفوذ نكرده باشد. اين نحوه پيراستن مطالباضافى ؛ از تراشيدن آن بهتر است ؛ چون فرصت كمترى رااشغال مى كند و نيز محل نوشته و برگ كاغذ از فرسايش و تباهى مصون مى ماند.
يكى از چاره جوئى هاى بسيار خوب در چنين شيوه اى آنست كه كلمه و يا عبارت اضافىبا رطوبت زبان آنهم با لطافت و ظرافت ، محو گردد. به همين جهت است كه برخى ازپيشينيان گفته اند: يكى از آثار مروءت و جوانمردى شخص (در رابطه با نگارش وتصحيح كتاب )، آن است كه مركب در لبها و جامه او مشاهده گردد و بدان آلوده و آغشتهباشد.
3- ضرب : اين شيوه ، سومين روش براى پيراستن زوائد در نبشتار مى باشد، و ازروش(كشط تراشيدن ) و (محو = پاك كردن ) بهتر است ، بخصوص در موردكتب حديث ،چنين شيوه اى راه چاره پسنديده اى مى باشد؛ زيرا تراشيدن و پاك كردن، موجب سستى وفرسودگى كتاب گرديده و تهمت برانگيز مى باشد، يعنىنويسنده و استنساخ ‌كننده آنرا در معرض تهمت قرار مى دهد، و احيانا ممكن است موجبتباهى و خرابى كاغذ و اوراق كتابشود.
از يكى از بزرگان نقل شده است كه مى گفت : اساتيد برجسته ، دوست نمى داشتند كسىدر مجلس (سماع كتاب حديث ) قلم ترش را با خود همراه داشته باشد تا مبادا كلمه اىاز حديث در نبشتار، تراش خورد. علاوه بر اين مى توان گفت ممكن است همان كلمه اى كه درنبشتار آمده است - با همان گونه ضبط - در طريقنقل و روايت ديگرى صحيح باشد (كه نبايد در آن دست برد). و نيز ممكن است به هنگام(سماع كتاب حديث ) در نزد استادى ديگر و در مرتبه دوم ، همان كلمه اى كه در آندستبرد به عمل آمده و تراش خورده است ، در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آمده و اوناگزير گردد براى بارى ديگر همان كلمه را به همان گونهاول پس از تراشيدن ، دوباره نويسى كند و بدان بپيوندد. و اگر درنقل و روايت نخست ، كلمه و يا عباراتى ، خطخوردگى پيدا كند و درنقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آيد بايد براى اعاده صحت آن فقط به علامت و نشانهاى ديگر اكتفاء كند كه آن علامت ، نمايانگر صحت آن مى باشد.
كيفيت عمل (ضرب ) براى پيراستن اضافى و بى مورد:
درباره ضرب و كيفيت انجام آن بر روى نوشته هاى زائد، پنج نظريه به شرح زيرجلب نظر مى كند:
1- حروف و كلماتى كه بايد (ضرب ) بر آنها واقع شود به هم پيوسته شود، وبر روى آن خط ممتدى رسم گردد. اهل مغرب اين شيوه را (شق ) مى نامند. و بهتريننحوه عمل در چنين موردى آن است كه خط نازك و ظريف و روشنى روى آن ها رسم شودبدانگونه كه فقط مقصود و هدف نويسنده را به خواننده تفهيم كند، بنابراين نبايدبرگ نبشتار را سياه و چركين كرده و به خاطر اين كار، حروف را محو و نابود سازد وباعث آن گردد كه سطرهاى زيرين ، ناخوانا شود.
2- خطى كه علامت ضرب است بر فراز حروف مورد نظر - با حفظ فاصله آن با سطر -بكشد و دو طرف اين خط ممتد را بر اولين و آخرين قسمتى كه بايدباطل شود بدين صورت
منحنى سازد.
3- حرف (لا) يا (من ) را بالاى نخستين قسمت ، و حرف (الى ) را بالاى آخرينقسمت عبارات زائد بنويسيد، و اين علامت گذارى به معنى آنست كه از اينجا تا آنجا ساقطو يا نادرست مى باشد. چنين روشى - براى ارائه قسمت هاى زائد در مورد عباراتى كه درنقل و روايتى ، صحيح ؛ ولى در نقل و روايت ديگر، ساقط و نادرست است - روش و شيوهاى نيكو و پسنديده مى باشد، و نمودار آن ، چنين است :
لا ........... الى
من ........... الى
4- چهارمين راءى و روش انجام عمل (ضرب ) اين است كه در آغاز و انجام عبارات زائد وساقط، دو نيم دائره رسم كنند، (يعنى به اصطلاح امروز، آن را در ميان پرانتز قراردهند) بدين صورت :
(..............)
در صورتى كه نوشتار زائد، داراى جائى براى رسم اين دو نيم دائره نباشد مى تواندآن دو نيم دائره (پرانتز) را در فراز آغاز و انجام همان عبارت بنويسد و محدوده عبارتساقط و باطل را بدين صورت : (.........) مشخص سازد.
5 - در آغاز و انجام عبارت مورد نظر، صفر را بدين صورت : 0.......0 رسم كند. منظور ازصفر، عبارت از دائره ريز و كوچك است ، و از آنجهت آنرا صفر مى نامند چون عباراتى كهميان آندو قرار گرفته است خالى و عارى از صحت مى باشد؛ چنانكه صفر در علم حساب ورياضيات نيز داراى چنين مفهومى است ؛ زيرا اين كلمه در علم حساب بدين معنى است كهمحل و مورد آن ، خالى و عارى از عدد مى باشد.
اگر رسم و نگارش صفر در آغاز و انجام عبارت و يا كلمه اضافى و ساقط - به علتفشرده بودن نوشته - ممكن نباشد آنرا در بالاى آغاز و انجام آن بنويسد.
برخى از علماء براى انجام عمل (ضرب )، نقطه هاى متوالى و پى درپى را روىعبارات زائد مى نگارند.
اگر عبارت زائد و ساقط، از يك سطر فزونتر باشد مى توان يكى از نوشته هاى سهگانه اخير را در مورد هر سطرى بكار برد. و يا آنكه يكى از علائم را فقط در دو طرف، يعنى آغاز و انجام مجموع سطرهاى ساقط و اضافى رسم نمود.
اگر در نوشته ، يك كلمه و يا چند كلمه سهوا تكرار شود بايد روى كلمه و يا كلماتمكرر بعدى ، عمل ضرب انجام گيرد؛ چون كلمه و عبارت نخستين در جاى خود و نيز درستنوشته شده است ؛ مگر آنكه نوشته مكرر بعدى از لحاظ صورت و فرم خط، بهتر وصحيحتر و زيباتر و يا از لحاظ خواندن ، رساتر باشد. و همچنين اگر نوشته اولى درعبارت مكرر، در پايان سطر قرار گرفته باشد انجامعمل ضرب نسبت به آن شايسته تر است ؛ چون اين كار موجب صيانت آغاز سطر بعدى ازعمل ضرب و دستبرد در آن مى گردد.
هرگاه كلمه مكرر، عبارت از مضاف و مضاف اليه ، صفت و موصوف ، معطوف و معطوفعليه ، و يا مبتداء و خبر باشد بايد ضرب به كيفيتى انجام شود كه ميان آنها فاصله اىبه وجود نيايد، به اين معنى كه بايد ضرب روى كلمه مكررى كه در دو طرف آنها قراردارد انجام گيرد، نه بر آن كلمه اى كه در ميان قرار گرفته است تا از رهگذرعمل ضرب ، بين دو كلمه اى كه ميان آنها ارتباط و همبستگى عميق وجود دارد جدائى بهوجود نيايد. و اين شيوه بهتر از آنست كه مسئلهاول يا آخر سطر بودن و يا زيبا و بهتر بودن نوشته ، ملاكعمل قرار گيرد؛ ريرا رعايت معانى و مفاهيم عبارت ، شايسته تر از رعايت حسن صورت ازلحاظ خط و نگاره است .
چنانچه عمل ضرب روى نبشتارى پياده شود، و نويسنده سپس متوجه گردد كه آن نبشتار،صحيح بوده است ؛ و لذا در صدد اعاده صحت آن برآيد، بايد روى آغاز و انجام همان عبارتو كلمه مضروب ، علامت (صح ) را با قلم ريز و كوچك بنويسد، و نيز مى تواند(صح ) را - در صورتى كه موجب سياهى و چركين شدن نوشته نگردد - در روى همانعبارت بطور مكرر و پى هم رسم كند.
در مواردى كه جمله و عبارت زائد و اضافى به وسيله خط ممتد و پيوسته و يا خطمنفصل و گسسته و يا نقطه هاى متوالى ، عمل ضرب آن ارائه مى شود (پس ‍ از توجه بهصحت آن ) تكرار كلمه (صح ) در مورد آنها تكرارى مطلوب و بجا است . ولى چنانچهعمل ضرب با نشانه گذاريهاى ديگر انجام شود، عدم تكرار آن كارى بجا و پسنديده مىباشد. بهتر اين است كه در چنين صورتى ، خط و سطرى كه بر اساس نشانه هاى (من) (لا) (الى ) و نيم دائره و صفر، مضروب واقع شده است (صح ) را روى آنهابنويسد.
21- كيفيت تخريج و تدارك عبارت از قلم افتاده در نبشتار 
در صورتى كه نويسنده كتاب بخواهد عبارت و يا كلمه اى كه از قلم افتاده است تدارك وجبران نمايد، بايد اين تدارك و ترميم در حاشيه كتاب انجام گيرد. چنين عملى را (لحق) مى نامند و ريشه آن (لحاق ) به فتح لام و به معنى تدارك و به پيوست آوردناست . علت برگزار نمودن اين جبران و تدارك در حاشيه كتاب ، آنست كه - برخلافنگارش آن در ميان سطرها - باعث حفظ و سلامت نبشتار از فشردگى و تراكم مى گردد، واز نظر خواندن نيز از تيرگى و تاريكى و ابهام محفوظ مى ماند؛ بويژه اگر سطرهاتنگ همديگر قرار گرفته و نزديك به هم و چسبيده نگارش يافته باشد.
عده اى مى گويند: براى تدارك مطالبى كه از قلم افتاده است ، نوشتن آن در حاشيه سمتراست متن ، بهتر مى باشد، البته در صورتيكه چنين كارى امكان پذير باشد، به اينمعنى چنانچه حاشيه سمت راست كتاب داراى گنجايش كافى براى تدارك آن مطالب باشد- به خاطر شرافت سمت راست - جبران آن در اين مسير شايسته تر است . علاوه بر ايناگر احيانا مطالب از قلم افتاده ديگرى به نظر رسد مى تواندعمل تخريج و تدارك را در حاشيه سمت چپ برگزار نمايد، و نيز اگر مطالبى كه نخستاز قلم افتاده - در مرحله اول - در حاشيه سمت چپ تدارك شود و سپس افتادگى ديگرى درهمان سطر به نظر رسد و آنرا نيز در همان سمت چپ تدارك نمايد اين دو مورد با هم اشتباهمى شوند. و اگر بخواهد تخريج و تدارك هر دو مورد را در حاشيه سمت راست برگزاركند، دو تخريج در برابر و كنار يكديگر قرار مى گيرند و چه بسا به علت نزديكبودن با هم ، به هم برسند و در ذهن خواننده كتاب ، اين گمان و تصور را پديد آورد كهعمل ضرب در ميان دو موردى كه از قلم افتاده ، انجام گرفته است ؛ چنانكه در بحث ازكيفيت ضرب ، اين نكته را بازگو كرديم .
عليهذا اگر عمل تخريج و تدارك كلمات و عبارات از قلم افتاده در حاشيه سمت راست انجامشود، و نيز همين شيوه را ضابطه اى براى تخريج قرار دهيم ، خواننده از چنان اشتباه واحتمال ، مصون خواهد بود، مگر آنگاه كه سقطات و افتادگيها در يك سطر، زياد باشد.پيدا است كه چنين وضعى در يك سطر، كمتر اتفاق مى افتد. (ولى بر فرض اينكهافتادگى ها در يك سطر، متعدد باشد، رعايت ضابطه مذكور ضرورتى ندارد).
چنانچه مطلب و كلمه اى كه از قلم افتاده است مربوط به پايان سطر باشد بايد مطلقاو بدون هيچ قيد و شرطى ، عمل تخريج را در پايان همان سطر برگزار كند، زيرا درچنين وضعى هيچ خواننده اى آنرا با قلم افتادگى هاى ديگر اشتباه نمى كند. البته بايدتوجه داشت كه لازم است تخريج را بلافاصله ومتصل به همان سطر انجام دهد؛ يعنى نبايد به منظور تدارك افتادگيها، تخريج را درآغاز سطر بعدى و يا در حاشيه سمت راست برگزار كند.
ولى اگر پايان سطر - به علت نزديك بودن آن به كنار برگ و يا به علت نزديكبود آن به ته دوزى و محل صحافى كتاب - فاقد گنجايش كافى براى تخريج وتدارك باشد مى تواند هر سمت مناسب ديگرى را براىعمل تخريج انتخاب نمايد. البته با حفظ اين جهت كه اگر عبارت از قلم افتاده در هرسمتى باشد عمل تخريج را در قسمت فوقانى صفحه از پائين به طرف بالا انجام دهد،نه آنكه از بالا به پائين بنويسد؛ زيرا ممكن است به تخريج و تدارك بعدى نياز پيداكند، و محل و جاى مناسبى براى آن و در برابرش نيابد.
براى تخريج و تدارك سقطات و از قلم افتاده ها ضرورت دارد كه راءس و آغاز حروف رابه طرف سمت راست قرار دهد، اعم از آنكه تخريج در طرف راست نوشته اصلى و يا درسمت چپ آن انجام گيرد.
نويسنده و مصحح كتاب بايد از قلم افتاده ها را محاسبه كرده و پيش از تدارك و نوشتنآنها - از لحاظ آنكه به چند سطر مى رسد - مقدار آنرا ارزيابى كند. اگر به دو سطر ويا بيش از آن برسد بايد سطرها را در بالاى حاشيه قرار داده و از همانجا به سمتپائين ، تدارك خود را ادامه دهد به طوريكه اين سطرها به همانمحل افتادگيها در متن اصلى پايان گيرد. در صورتى اين روش ، صحيح است كه تخريجدر سمت راست كتاب برگزار شود، و چنانچه در حاشيه سمت چپ تدارك شود بايدسطرهاى تداركى را از كنار نوشته اصلى ، آغاز كند به گونه اى كه اين سطرها بهپايان صفحه منتهى گردد.
اگر حاشيه كتاب قبل از تكميل تخريج ، ظرفيتشكامل گردد بايد در قسمت بالاى صفحه و يا در سمت پائين - آنهم متناسب با جهت نوشتهاصلى - اين تدارك را برگزار سازد؛ ولى نبايد اين نوشته ها و سطور را به حاشيهبرگها در هر سو ادامه دهد؛ بلكه بايد مقدارى از حاشيه را رها سازد؛ چون ممكن استاحتمالا كتاب ، چندين بار به حك و تدارك نياز پيدا كند.
اما كيفيت تدارك و الحاق محلى كه از قلم افتاده است به اين صورت ارائه مى گردد كه ازهمان نقطه ، خطى رسم كند كه اين خط را به صورت عمودى بكشد و روى آن ، خطى افقىو كوتاه به طرف محل تدارك بدينصورت
بنگارد تامحل افتادگى را به وسيله آن نشان دهد.
گروهى از دانشمندان معتقدند: بهتر است - به منظور نشانه گذارىمحل از قلم افتاده - ميان خط و آغاز قسمتى كه از قلم افتاده است با خط ممتدى بدينصورت :مشخص كند. ولى ساير علماء چنين شيوه اى را نمى پسندند، چون اين كار را باعث سياهگشتن و چركين شدن كتاب مى دانند، بخصوص اگرعمل تخريج در يك كتابى ، بيش از حد متعارف باشد.
لكن اگر در برابر كلمه و يا عبارت از قلم افتاده ، جاى خالى و مناسبى وجود نداشتهباشد، و ناگزير گردد كه در محل ديگرى تخريج كند، و از قلم افتادگى را ترميمنمايد، مى تواند از دو راه و روش استفاده كند: يا آنكه ازمحل انجام تخريج تا آغاز افتادگى ، خط ممتدى را رسم كند، و يا آنكه در برابرمحل افتادگى بنويسد: (تخريج و تدارك افتادگى ، در فلان جا انجام مى گيرد). وبايد بالاخره علائمى را يادداشت كند كه اشتباه خواننده را برطرف ساخته و او را بهمحل تخريج ، رهنمون گردد.
پس از فراغ از عمل تخريج و جبران از قلم افتاده ها، در پايان آنها كلمه (صح ) رابنويسد؛ اگرچه بهتر است به جاى آن ، فشرده اين كلمه يعنى (ص -) را در آخرعبارات و يا كلمات تخريج شده ، اضافه كند. برخى از دانشمندان در پى آن مى نويسند:(صح رجع ) و برخى ديگر به صرف نگارش (رجع ) اكتفاء مى كنند.
22- فوائد مقابله و تصحيح كتاب در معيت شخصيتهاى علمى مورد اعتماد 
آنگاه كه مقابله و تصحيح كتاب را در حضور استاد انجام داد، به وسيله عباراتى ازقبيل (بلغ ) (بلغت ) (بلغ ‌العرض ) وامثال آنها - يعنى عباراتى را كه مفيد مفاهيم اين تعابير باشد - در همان محلى كه تصحيحو مقابله كتاب بدانجا منتهى شد، علامت گذارى كند. اگر اين علامت گذارى با دستخط خوداستاد انجام گيرد شايسته تر خواهد بود.
اينگونه نشانه گذارى داراى پنج فائده است كه مهمترين آنها عبارت از وثوق و اطمينانبه نسخه - حتى پس از گذشت سالها و قرنها - است ؛ بخصوص كه اگر استاد و ياشخصى كه نسخه را در معيت او مقابله مى كند، فردى موثق و ضابط و مورد اعتماد باشد.
به اين مسئله - بخصوص - در دوره معاصر، (يعنى عصر مولف ) احساس نياز مى شود؛چون مى بينيم اقدام و اهتمام مردم معاصر و يا كسانى كه قريب به عصر ما بسر مى بردهو مى برند در تصدى كار تصحيح و ضبط نوشته هاى كتب ، به ويژه در مورد كتب حديث ،دستخوش ضعف و سستى گشته است . پس بنابراين ناگزير بايد بر تصحيح و مقابلهدانشمندان موثق پيشين اعتماد كرد؛ علاوه بر آنكه لازم است به قدر وسع و توان و امكان ،در تحقيق و بررسى و بازيافتن حق و صواب ، اجتهاد و كوشش نمود.
23- بكاربردن مشخصات املائى و تنوع قلم در راءس مطالب  
شايسته به نظر مى رسد (به منظور تفكيك مطالبمستقل و) ايجاد جدائى ميان دو حديث و دو سخن ، دائره اى رسم گردد، و يا از راه نگارش باقلمى درشت تر، ميان آنها تمايز برقرار ساخت ، يعنى همه نبشتار را بر يكمنوال از لحاظ خط و قلم ننويسد و به هم نپيوندد؛ زيرا ممكن است به هنگام استخراج وپيداكردن مطلب مورد نظر خود، به زحمت افتاده و اوقات او به خاطر يكنواخت بودن قلم (وناپيدا بودن و عدم برجستگى مطلب دلخواه او) در راه دست يافتن به مطلوب ، ضايعگردد. علماء، رسم دائره را بر ساير مشخصات املائى ديگر ترجيح مى دادند چنانكهغالب محدثين نيز به همين شيوه عمل مى كردند.
عده اى از دانشمندان ترجيح مى دادند كه قبل از تمام شدن مقابله ، هيچگونه دائره اى رانبايد رسم كنند؛ و مى گفتند در پى هر سخن و كلامى كه پايان گرفت ، نخست بايد(پس از مقابله اول ) دائره اى را پس از آن رسم نمود و در ميان آن ، نقطه اى نهاده و پس ازمقابله دوم ، نقطه دوم ، و همينگونه پس از هر مقابله اى نقطه اى را اضافه كرد.
24- كيفيت حاشيه نويسى و نگارش نكات سودمند درهامش كتاب  
نگارش حواشى و نكات سودمند و تنبيهاتى كه حاكى از وجود اشتباه و غلط و يا اختلافروايت و نقل از نسخه اى خاص : (نسخه بدل ) وامثال آنها است كه اگر درهامش كتابى كه در ملك نويسنده است صورت گيرد، هيچگونهاشكالى ندارد. و چنانچه مالك آن نباشد پس از كسب اجازه از صاحب آن ، حاشيه نگارىبدون اشكال خواهد بود. ولى نبايد، كلمه (صح ) را در پايان آن بنگارد، و نيز بايدنشانه تخريج را در فراز كلمه اى كه درباره آن حاشيه نويسى كرده است قرار دهد وآنرا در ميان دو كلمه بنويسد. يا آنكه به جاى هر تخريج ، به وسيله زنگار اشاره كند؟.همه اين كارها براى آنست كه حواشى از تخريج متن ، متفاوت و ممتاز باشد.
برخى از علماء در آغاز اينگونه نوشته هاى موجود درهامش كتاب ، عنوان (حاشية ) يا(فائدة ) يا (حشة ) (كه اخيرى فشرده از كلمه (حاشيه ) است ) مى نويسند، وبرخى ديگر اين عناوين را در پايان آنها مى نگارند.
شايسته نيست كه غير از فوائد مهم و باارزش مربوط به مورد، چيز ديگرى را درهامشكتاب بنويسد، و با نقل مباحث و فروع و شاخه هاى نامتناسب و بيگانه از مطلب ، كتاب راسياه و چركين سازد؛ چنانكه اين كار براى عده اى از افراد بى اطلاع معاصر - يعنىافرادى كه به اصطلاحات و طريقه كار علماء، آگاهى كافى ندارند - اتفاق مى افتد، وشمار زيادى از كتب را با چنين كارهاى بى رويه اى تباه نموده و از حيز استفاده و انتفاعخارج مى سازند.
ضمنا بايد يادآور گرديم كه نبايد ميان دو سطر نبشتار، مطلقا چيزى نوشت .
25- عناوين و ابواب و فصول و شرح و متن كتاب را بايد چگونه نوشت ؟ 
بهتر است عناوين و ابواب و فصول و امثال آنها را با قلم سرخ و يا قلمى متفاوت از رنگمتن بنويسد؛ چون اين كار موجب ظهور و برجستگى فزونترى در مطالب متنوع كتاب مىگردد، و فواصل آن را بهتر مشخص مى سازد.
در مورد كتابهائى كه به صورت (شرح مزجى ) تاءليف شده است ، (يعنى شرحمتنى كه گزارش و متن در هم آميخته است ) مى تواند متن كتاب را با قلم سرخ بنويسد. ويا آنكه روى متن ، خط ممتدى را با حفظ فاصله آن از سطر، رسم كند. و به همان كيفيتىكه درباره نوع دوم (ضرب ) بيان شد، متن را از شرح جدا سازد با اين تفاوت كه دوطرف اين خط ممتد را منحنى نسازد.
اگر در مورد كتابى كه به صورت (شرح مزجى ) تحرير شده است تمام متن را باخط سرخ و شنگرف بنويسد از هر روش و شيوه ديگرى بهتر است ؛ زيرا ممكن است اين متن- حتى در مورد يك حرف - با خود شرح ، مخلوط گردد. و گاهى يك كلمه نيز به گونهاى است كه قسمتى از آن به عنوان متن ، و قسمت ديگرش به عنوان شرح مى باشد كه باكشيدن خط در فراز آن ، آنگونه روشن نمى گردد كه از راه نگارش آن به وسيله قلمسرخ ، روشن و مشخص مى شود. و توفيق را بايد از خداوندمتعال درخواست نمود.
خاتمه : درباره مطالب مهم و باارزش 
مطلب اول : درباره اقسام علوم شرعى و دانشهاى دينى و علوم عقلى و ادبى كه زيربناى علوم دينى هستند
مطالب مربوط به آن در دو فصل بررسى مى شود:
فصل اول : در اقسام علوم شرعى و دانشهاىاصيل دينى
علوم شرعى و دانشهاى اصيل به چهاربخش ، يعنى : علم كلام ، علم به كتاب : (قرآنكريم )، علم به احاديث نبوى ، و علم به احكام شرعى - كه از اخيرى به عنوان (فقه )ياد مى شود - تقسيم مى گردد:
1- علم كلام : كه آنرا (اصول دين ) نيز مى نامند، بايد به عنوان اساس و زيربناىعلوم شرعى و ستون دانشهاى اصيل دينى تلقى گردد؛ زيرا انسان از مجراى همين علم مىتواند خدا و رسول و جانشين او و نيز حقايق ديگر را شناسائى كند، حقايقى كهمسائل علم كلام ، در بر گيرنده آنها است . و نيز از رهگذر اين علم مى توان آراء و عقائدصحيح و فاسد، و حق و باطل را از هم بازيافت .
در قرآن كريم و نيز در سنت ، انگيزه هائى وجود دارد كه انسان را به فراگيرى علم كلامو آگاهى از علوم دين تشويق مى كند و شرف و فضيلت آنرا بيان مى نمايد، انگيزه هائىكه فراوان و چشمگير مى باشد، خداوند متعال مى فرمايد:
(( (فاعلم انه لا اله الا الله ) )) (504)
بدان كه جز خداوند بى همتا، معبودى دگر، شايسته پرستش نبوده و وجود ندارد.
و يا مى گويد:
(( (اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق ))) (505)
آيا با خود نمى انديشند كه خداوند متعال ، آسمانها و زمين و پديده هاى ميان آندو را جز براساس حق ، نيافريد.
و يا آنكه مى فرمايد:
(( (اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء) ))(506)
آيا در عجايب و شگفتى هاى آسمان ها و زمين ژرف نمى نگرند، و آيا عميقا در برابر پديدههاى آفرينش خداوند، چشم بصيرت را باز نمى كنند؟
محتوى و مآل اين چند آيه ، فرمان و هشدارى است به انسان كه بايد فكر و نظر خويش راعميق ساخته و در ظل سازمان دقيق و مستحكم و آثار پيچيده و متقن جهان آفرينش ، به وجودصانع و خالق يگانه و آفريدگار تواناى عالم و حكيم ،استدلال كند (و جوياى رهنمودهائى باشد كه او را به حق مى رساند).
از ابى سعيد خدرى است كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (من و هيچگوينده اى پيش از من ، همانند (لا اله الا الله ) - كه گوياى وحدانيت خداوندمتعال است سخنى بر زبان نياورد)(507) .
امام صادق (عليه السلام ) از پدرش و او از نيايش و او ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه آنحضرت فرمود: (اگر كسى باروح توحيد و يگانه پرستى از دنيا برود و هيچ پديده اى را شريك و انباز خدا قرارندهد به بهشت درآيد).(508)
و نيز همان امام (عليه السلام ) از اجداد خود روايت كرده است كه اميرالمؤ منين على (عليهالسلام ) درباره آيه (( (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) )) (509) گفت كه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: (منظور آيه ، اين است كهخداوند (عز و جل ) مى فرمايد: (جزا و پاداش كسى كه او را با نعمت توحيد و يگانهپرستى ، مورد مرحمت و احسان خويش قرار دادم - جز بهشت و سعادت اخروى - چيز ديگرىنخواهد بود)(510) .
از ابن عباس روايت كرده اند كه مردى صحرانشين حضور پيامبر گرامى اسلام (صلى اللهعليه و آله ) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله ، از عجائب علم و شگفتيهاى دانش مرا آگاهساز و آنرا به من بياموز، نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: درباره راءس علم وعضو حياتى دانش چه كارى صورت دادى كه هم اكنون از غرائب آن مى پرسى ؟! عرضكرد: يا رسول الله ، راءس و اندام حياتى علم چيست ؟ فرمود: شناخت درست و صحيحخداوند، عرض كرد: معرفت و آگاهى نسبت به خداوندمتعال چگونه است ؟ فرمود: (بدين صورت است كه او را بىمثل و مانند بدانى و او يگانه و يكتا، ظاهر و باطن ،اول و آخر بشناسى كه بى همتا و بى نظير مى باشد. و معرفت صحيح خداوند، اين چنيناست )(511) .
روايات و احاديث منقول از خاندان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در اين مورد جدافراوان و فزون از حد است ، و اگر كسى خواهان آن باشد كه از بيانات آنها در زمينهتوحيد، آگاهى به دست آورد مى تواند به كتاب (توحيد) الكافى كلينى و كتاب(توحيد) صدوق بن بابويه (رضوان الله عليهما)، مراجعه نمايد.
2- علم كتاب ، يعنى علوم و معارف مربوط به قرآن كريم ، اصطلاحا در سه فن ،استقرار يافته است كه درباره هر يك از اين سه فن ، كتبمستقل و جداگانه اى تاءليف و بر هر يك از آنها كلمه (علم ) اطلاق شده است :
فن اول - علم تجويد است كه غرض و هدف آن ، شناخت اوضاع واحوال حروف و كلمات مفرده و مركبه قرآن كريم مى باشد. و قهرا شناخت مخارج حروف وخصوصيات آنها و مد و اظهار و اخفات و ادغام و اماله و تفخيم حروف وامثال آنها در همين علم ، مندرج است .
فن دوم - علم قرائت كه منظور از آن ، شناخت وجوه مختلف اعراب و بنائى است كه قرآنكريم بر طبق آنها نازل گرديده ، و به همان صورت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به تواتر نقل شده است . در اين علم ، سلسله اى از مباحث مربوط به فناول ، يعنى علم تجويد، مندرج است . لذا گاهى اين دو علم : (تجويد و قرائت ) را يك علمناميده و مباحث مربوط به آنها را مجموعا در يك كتاب تاءليف مى كنند.
فن سوم - علم تفسير كه هدف آن ، شناخت معانى و مقاصد قرآن كريم و استخراج احكام وحكمتهاى آنست تا مضامين و محتواى اين كتاب آسمانى در مورد احكام و مواعظ و امر و نهى وامثال آنها به كار گرفته شده و مسلمين عملا پاى بند آن گردند.
در اين علم غالبا مسائل مربوط به شناخت ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه وامثال آنها مورد تحقيق قرار مى گيرد، اگرچه گاهى مسئله ناسخ و منسوخ قرآن كريم -مستقلا و جداگانه - بحث و بررسى شده و اختصاصا به عنوان يك علم و دانش جداى از علمتفسير، تلقى مى گردد. ولى بايد يادآور گرديم كه اكثر كتب تفسير قرآن كريم ،مسائل مربوط به ناسخ و منسوخ را - به مناسبت تفسير پاره اى از آيات كهشامل هدف اين مسئله است - مورد بحث و بررسى قرار مى دهند.
درباره اهميت و ارزش علم تفسير و تشويق به آموختن آن ، احاديث و اخبار و آثار فراوانىبه چشم مى خورد (كه شمه اى از آن ياد مى شود):
در طى حديثى (مرفوع ) از ابن عباس درباره آيه (( (يؤ تى الحكمة من يشاء و منيؤ تى الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا) )) (512) آمده است كه وى گفت : منظور ازحكمت ، همان قرآن كريم مى باشد. و در توضيح آن از همونقل شده است كه مقصود از حكمت ، تفسير قرآن كريم است ؛ زيرا هر كسى - اعم از خوب يابد، و بى گناه و گناهكار - قرآن كريم را قرائت كرده اند. و از همين ابن عباس است كهگفت : مراد از حكمت ، شناخت ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، مقدم و مؤ خر،حلال و حرام و امثال ، يعنى مثلهاى قرآن كريم مى باشد(513) .
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (قرآن را با رعايت ضوابط عربى و درستقرائت كنيد، و شگفتيهاى آنرا پى جوئى كرده و جويا و خواهان اين شگفتيها از لابلاى آنباشيد)(514) .
از ابو عبدالرحمن سلمى است كه گفت : يكى از صحابهرسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) كه نسبت به ما قريب العهد بود براى ما چنيننقل كرد كه ياران آنحضرت ، ده آيه اى را كه از لحاظ علم وعمل ، آگاهى به هم نمى رساندند - به فراگرفتن ده آيه ديگر نمى پرداختند.
ابن عباس مى گفت : (كسى كه قرآن را قرائت مى كند؛ ولى به تفسير آن آگاهى درستىندارد، همچون عرب باديه نشينى است كه با شتابزدگى ، اشعار را تقطيع كرده و آنرابا عجله مى خواند)(515) .
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى بدون علم و آگاهى لازم ، سخنىدرباره قرآن بگويد، بايد جايگاه و ماءواى خود را از آتش دوزخ فراهم آورد.(516)
و همو فرموده است : (اگر كسى در تفسير و توضيح آيات قرآنى - بر اساس راءى ونظر شخصى خويش - سخنى بر زبان آورد، هر چند كه به صواب سخن گويد، كاراشتباه و غلطى را در پيش گرفته است )(517) .
و نيز فرمود: (اگر كسى در مورد قرآن ، سخنى عارى از علم را ابراز كند، با لگام ودهان بندى آتشين در روز قيامت ميان مردم خواهد آمد)(518) .
همچنين آنحضرت فرمود: (موضوعى كه بيش از هر چيز مرا نسبت به امت و پيروان من -پس از مرگم - بيمناك مى سازد، وجود امثال آن كسانى است كه قرآن را بر حسب معيارشخصى ، تاءويل نموده و بيجا و بى مورد، مسائلى را در رابطه با آن ، گزارش وتفسير مى نمايند)(519) .
از امام صادق (عليه السلام ) است كه گفت پدرم فرمود: (اگر كسى بخشى از قرآن رابا بخشى ديگر به هم زند (و از اين رهگذر، نتيجه گيرى كند) وارد مرز كفر مى گردد)(يعنى اگر قرآن را با مقياس نظريه و صلاح شخصى خود - بدون علم و آگاهى درست -تفسير كند رسما كافر مى شود)(520) .
(در طى بحثى كه راجع به علم ، در اين كتاب گفتگو كرديم ) سخن از كسى به ميانآورديم كه لقب و عنوان (علامه ) را از مردم دريافت كرده بود، كسى كه درباره وى بهنبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند كه او از لحاظ شناخت انساب عرب ورويدادهاى زندگانى آنها و ايام جاهلى و اشعار عربى ، آگاه ترين فرد مى باشد.رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چنين آگاهى ها به به كسى كه فاقد آنهااست ضررى مى رساند، و نه به حال كسى كه واجد آنها است سودمند مى افتد. سپسفرمود: علم و آگاهى مفيد و سودمند، صرفا عبارت از سه چيز است : آيه محكمه ، فريضهعادله ، سنت قائمه . و علم و آگاهيهائى كه از اين سه امر بيرون باشد،فضل و فزونى غيرقابل توجه و بى ثمر است (521) .
سخن درباره اهميت علم تفسير قرآن بدان اندازه است كه ممكن است ذكر آنها موجب اطاله كلامگشته و از حدود متناسب اين كتاب ، تجاوز كند. لذا در ارائه ارزش والاى علم تفسير بههمين مقدار اكتفاء مى نمائيم .
3- علم حديث ، درباره اين علم بايد گفت : پس از علوم قرآنى ، ارجمندترين و والاترينعلوم و دانشهاى بشرى است و از لحاظ اهميت اجر و پاداش ، شكوهمندترين معارف انسانىبه شمار مى آيد. محتواى اين علم عبارت از حقايقى است كه به پيامبر اسلام (صلى اللهعليه و آله ) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) منسوب مى باشد؛ اين حقايق - كه بهصورت گفتار و كردار و تقرير و يا صفت - از اين شخصيتهاى پاك و معصوم ،نقل شده است به عنوان (حديث ) تلقى مى شود، حتى حركات ، سكنات ، خواب ، بيدارى(و بالاخره هرگونه حالاتى كه در مقام بيان حكم از اين افراد مقدس و پاكيزه ، مشاهده مىشود مى تواند دستورالعمل و سرمشق سازنده اى براى مردم باشد كه تحت عنوان (حديث) براى ما نقل مى شود).
علم الحديث به دو بخش : روايت و درايه تقسيم مى شود:
الف - علم روايت ، عبارت از علم به حقايقى است كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) و معصومين (عليهم السلام ) منسوب است . به اين معنى كه اطلاع و آگاهى ازقول و فعل و تقرير آنان ، عبارت از علم روايت مى باشد.
ب - علم درايه - كه اگر بطور مطلق ياد گردد - هدف و منظور از آن عبارت از علم الحديثمى باشد، به اين معنى كه علم درايه به معنى شناخت و آگاهى به معانى حديث و متن وطرق روايت و اطلاع از حديث صحيح و سقيم و شرائط راوى و انواع منقولات و روايات مىباشد كه انسان از اين مطالعات موفق به شناخت امتياز ميان رواياتمقبول و روايات مردود مى شود و در نتيجه ، رواياتمقبول را ملاك و معيار فعل و ترك خود قرار مى دهد.
چنين علمى - كه به عنوان (دراية الحديث ) معرفى شده است - از جمله مهمترين علم - دررابطه با دو علم روايت و درايه - محسوب مى گردد؛ زيرا غرض و هدف اصلى اين علمعبارت از عمل مى باشد، و درايه را نيز بايد علت مستقيم وعامل بلاواسطه و سبب نزديك نسبت به عمل برشمرد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (حديث و خبرى كه آنرا كاملا درك كنى و معنى آنرابازيابى (و در نتيجه ، به عمل بر طبق آن موفق گردى ) بهتر از هزار خبر و حديثى استكه آنها را روايت كنى و خود را به نقل آن دلخوش سازى (522) ).
همو فرمود: (بر شما است كه در مورد روايات ، درك و فهم خود راكامل سازيد و درك دقيقى را درباره آنها به هم رسانيد)(523) (تا سرانجام ، موفقبه عمل به طبق آنها گرديد، نه آنكه صرفا بهنقل و روايت آنها اكتفاء كنيد).
و از طلحة بن زيد است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (روايت كنندگان قرآنكريم ، بسيارند، و رعايت كنندگان ، يعنى افراد پاى بند بهعمل در مورد آن در اقليت قرار دارند و شمار اندكى راتشكيل مى دهند. چه بسا افرادى كه نسبت به حديث ، خيرخواه هستند و نسبت به قرآن ، غش ودغل و خيانت روا مى دارند. علماء و دانشمندان را ندانستن و يا عدم رعايت نسبت به سنن ، غمگينمى سازد؛ و جاهلان را عدم روايت ، اندوهگين مى كند(524) ).
سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درباره اهميت حديث :
از جمله اخبار و احاديثى كه در فضيلت و شرافت حديث به ما رسيده است سخن پيامبرگرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى باشد كه فرمود: (حاضران بايد به افرادغائب ، سخن مرا ابلاغ كنند؛ زيرا اين اميد وجود دارد كه حاضران ، مسموعات خود را بهافرادى ابلاغ نمايند كه از خود آنها پذيراتر و داراى گوش ‍ شنواتر و آگاه ترباشند)(525) .
(خداوند متعال ، روزگار خوش و زندگانى پرنشاطى را براى كسى فراهم آورد و خرمو شادمانش سازد كه سخنى از ما بشنود و آنرا درست حفظ و نگاهبانى كند تا آنرا بهديگران ابلاغ نمايد؛ زيرا گاهى چنين اتفاق مى افتد كه حاملان فقه و دارندگان مايههاى بصيرت دينى ، بينش دينى خود را به كسانىمنتقل سازند كه آنها داراى بينش فزونترى در دين باشند. و نيز گاهىحامل فقه ، بهره اى از آن ندارد)(526) .
(اگر كسى حديث و سخنى از ما را به امت و پيروان اسلام ، ابلاغ كند تا از اين رهگذر،سنت و شيوه درست و مشروعى برپاگردد و يا بدعت و نوآورى سخيفى درهم شكند و رخنهبردارد، بهشت و سعادت ، پاداش چنين كسى خواهد بود)(527) .
(خداوند متعال ، جانشينان مرا مورد مرحمت خويش قرار دهاد. حاضران مجلس گفتند: پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله ) عرض كرديم كه خلفاء شما چه كسانى هستند؟ فرمود:كسانى هستند كه پس از من مى آيند و احاديث و سخنان مرا براى ديگراننقل مى كنند و آنها را به مردم تعليم مى دهند)(528) .
(اگر كسى براى پيروان من ، چهل حديث را - كه با دين و آئين اين امت ، پيوندى دارد -حفظ كند، خداوند متعال او را در روز قيامت به عنوان يك دانشمند فقيه و شخصيتى واجدبصيرت دينى مبعوث و محشور خواهد فرمود، و من نيز شفيع و يار نيروبخش او و گواهبر اين حيثيت وى خواهم بود)(529) .
اين سخن ، پاره و بخشى از عبارات حديثى است كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به ما رسيده است .
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى دو حديث را فراگيرد و خويشتنرا از رهگذر آندو حديث ، سودمند گرداند، و يا آنها را به ديگران تعليم دهد تا آنان نيزاز آندو حديث بهره مند شوند (چنين سعى و كوشش كوتاه مدتى ) بهتر از عبادت و بندگىخداوند متعال به مدت شصت سال مى باشد)(530) .
(اگر كسى ، حديث و سخنى كه از ناحيه من بدو رسيده (و بداند كه از من است ، و درعينحال ) آنرا مردود سازد، در روز قيامت با او به محاكمه و مخاصمه برمى خيزم .بنابرايناگر حديثى از من به شما رسيد - كه كاملا آنرا شناسائى نكرده ايد - (ونمى دانيد كه ازمن است )، بگوئيد: (الله اعلم خداوندمتعال بهتر مى داند)(531) .
(چنانچه كسى عمدا و دانسته و خواسته بر من دروغ بندد، و يا چيزى را رد كند كه منبدان امر كرده ام ، بايد خانه اى را در جهنم آماده باشد تا در آن ماءوى گيرد)(532) .
(اگر كسى حديثى را - كه از ناحيه من بدو رسيده است - تكذيب كند (بايد بداند كه )سه كس ، يعنى خدا، و رسول ، و راوى و ناقل حديث را مورد تكذيب قرار داده است)(533) .
(با هم به مذاكره برخيزيد و همديگر را ملاقات كنيد و با هم به گفتگو بنشينيد؛ زيراحديث ، دلها را صيقلى داده و آنرا روشن مى سازد. آرىدل ها همانند شمشير، زنگار مى گيرد كه آن زنگار به وسيله حديث زدوده مى شود و جلاء وشفافيت خود را بازمى يابد)(534) .
سخنان امام صادق (عليه السلام ) درباره ارزش و اهميت حديث :
على بن حنظله مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (مراتب ومنزلهاى مردم را بر حسب رواياتى كه از ما نقل مى كنند ارزيابى و شناسائىكنيد)(535) .
(علماء و دانشمندان دينى ، وارثان انبياء هستند؛ به خاطر آنكه انبياء از خود، درهم ودينارى به ارث نگذارند. ميراث آنان ، احاديث و بياناتى از احاديثشان مى باشد كه ازخود به جاى گذاشتند. اگر كسى پاره اى از اين احاديث را برگيرد، به حظ و بهره اىوافر و فزون از حد، دست مى يابد. بنابراين بنگريد كه اينگونه آگاهى ها و معارف رااز چه مجرائى فراهم كرده و آنها را از چه كسانى به دست مى آوريد؛ زيرا در ميان خاندانپيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در هر عصرى جانشينان و افراد عادلى وجود دارند كهتحريف گزافه گويان و انتساب ياوه سرايان وتاءويل و توجيه نادرست افراد نادان را از دين رفع و طرد مى نمايند)(536) .
از معاوية بن عمار روايت شده است كه گفت به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم :فردى است كه حديث شما را فراوان نقل مى كند و آنرا در ميان مردم منتشر مى سازد و مضامينو محتواى آنرا در قلوب اين مردم و نيز شيعيان شما جايگزين و استوار مى دارد. و شايد درميان پيروان شما فرد عابد و پارسائى وجود داشته باشد كه چنين موفقيتى براى اودست ندهد، آيا كداميك از اين دو فرد از ديدگاه شما داراى فضيلت و شرافت فزونترىهستند؟ حضرت فرمود: (آنكه حديث ما را فراواننقل مى كند تا بدانوسيله قلوب شيعيان و پيروان ما را استوار بدارد، او بر هزار عابدفضيلت و برترى دارد(537) ).
ابى بصير مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) راجع به آن افرادى - كه در آيه(( (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ) )) (538) از آنها ياد شده است - سؤال كردم . فرمود: (آنان عبارت از كسانى هستند كه به سخنان گوش فرامى دهند، و آنرابى كم و كاست - همانطور كه شنيده ايد - براى ديگران بازگو مى كنند)(539) .
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه گفت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
(وقتى حديث و سخنى را بر زبان مى آوريد آنرا به كسى كه براى شما بازگو كردهاست نسبت دهيد. اگر آن حديث ، به حق باشد به نفع شما خواهد بود، و اگر دروغ ونابحق باشد به زيان راوى و گوينده آن ، منجر خواهد شد)(540) .
هشام بن سالم و حماد بن عثمان و ديگران گفته اند كه از امام صادق (عليه السلام )شنيديم كه فرمود: (حديث من ، حديث پدرم . و حديث پدرم ، حديث جدم . و حديث جدم ، حديثامام حسين (عليه السلام ). و حديث امام حسين ، حديث امام حسن (عليه السلام ). و حديث امام حسن، حديث اميرالمؤ منين (عليه السلام ). و حديث اميرالمؤ منين ، حديثرسول خدا (صلى الله عليه و آله ). و حديث رسول خدا، گفتار خداوند (عز وجل ) مى باشد)(541) .
4- فقه : اين واژه در اصل و ريشه آن به معنى مطلق درك و فهم و يا به معنى درك و فهمامور و مطالب دقيق مى باشد. و اصطلاحا عبارت از آگاهى به احكام شرعى فرعى و عملىاست مشروط بر آنكه اين علم و آگاهى از دليلهاى تفصيلى آن به دست آيد؛ اعم از آنكهمستند به نص دليل باشد و يا آنكه از طريق استنباط از نص ودليل ، چنين عملى فراهم آيد.
فائده فقه و علم استدلالى به احكام شرعى فرعى ، اطاعت از اوامر الهى و اجتناب ازمنهيات او است كه چنين طاعتى ، فوائد و بهره هاى دنيوى و اخروى را براى انسان به ثمرمى رساند.
از جمله احاديثى كه در فضيلت و شرافت علم فقه و آئين ها و آداب مربوط به آن وارد شدهاست حديثى است كه در طى آن آمده است : (كسى كه خداوندمتعال ، خير و سعادت او را خواهان است ، توفيق فقاهت و بصيرت دينى را به وى ارزانىمى دارد)(542) و يا حديثى كه مى گويد: (وجود يك فقيه و دانشمند واجد بصيرتدينى - از ديدگاه شيطان - طاقت فرساتر و ناخوش آيندتر و سخت تر از وجود هزارفرد عابد و پارسا مى باشد)(543) .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (دو خصلت و دو خصوصيت در هيچ فردمنافقى به هم نمى رسد: يكى راه و روش نيكو و پسنديده ، و ديگرى فقه و بصيرتدينى )(544) .
و همو فرموده است : (پرفضيلت ترين عبادت و بندگى خداوندمتعال ، تحصيل فقه و كسب بينش دينى است . و پرارج ترين راه و رسم ديندارى ، ورع وپرهيزكارى است )(545) .
از ابى سعيد (خدرى ) است كه گفت : (پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اصحاب وياران او - آنگاه كه در نشستى گرد هم مى آمدند - سخن آنان ، به فقه و آگاهى ازمسائل دينى مربوط مى شد، مگر وقتى كه كسى سوره اى را قرائت مى كرد و يا پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله ) كسى را به قرائت سوره اى ، امر مى فرمود)(546) .
حماد بن عثمان از: امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: (آنگاه كهخداوند متعال ، خواهان خير و سعادت كسى باشد، او را در امر دين ، فقيه و آشنا مىفرمايد)(547) .
بشير دهان مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (هيچيك از ياران ما كه فاقدفقه و بصيرت دينى هستند از خير و نيكى بهره اى نخواهند داشت . اى بشير هر فردى ازياران ما - به خاطر داشتن بينش دينى - احساس بى نيازى نكند، سرانجام به عامه ومخالفين نيازمند خواهد شد، و آنگاه كه به مخالفين نيازمند گردد، او را ناخودآگاه - وبدون آنكه بفهمد - در مسير گمراهى و باب ضلالت سوق مى دهند)(548) .
از مفضل بن عمر است كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: (بايد دردين و آئين خود، داراى فقاهت و بصيرت باشيد، و همچون اعراب و باديه نشينان و به سانصحراگرد نباشيد؛ زيرا اگر كسى در دين و آئين الهى از فقه و بينش لازم ، محرومباشد خداوند متعال نظر و لطف و مرحمت خود را از او برمى گيرد و هيچگونه عملى را بهعنوان كارى سالم و پاكيزه ، از او نمى پذيرد و ياعمل او را پاكيزه نمى گرداند)(549) .
ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: (حتى دوست مىدارم كه سر و صورت ياران من زير فشار شكنجه تازيانه قرار گيرد تا در امر دين ،داراى فقه و بينش كافى گردند)(550) .
همان ابان گفته است : (مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: قربانت گردم ،اگر فردى اين حقيقت ، يعنى امامت را بازيابد و فقاهتى كسب كند؛ ولى خانه نشينى اختيارنمايد و در ميان جمع دوستان و ياران ، نمايان نگردد و شناخته نشود (و با آنها آشنائىبه هم نرساند، نظر شما درباره او چيست ؟) فرمود: چگونه مى توان گفت چنين شخصىداراى فقاهت و بينش دينى است )(551) (با اينكه به بينش دينى درباره شخص خوداكتفاء مى كند و از تعليم آن به ديگران ، دريغ مى ورزد؟).
از على بن حمزه است كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (در دينو آئين خود كسب بصيرت نمائيد؛ زيرا اگر شما فاقد بصيرت و بينش دينى باشيد، درسطح فردى اعرابى و باديه نشين ناآگاه تنزل خواهيد كرد. خداوندمتعال در قرآن كريم مى فرمايد:
(( (ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ) ))(552)
تا در دين ، بصيرتى كسب كنند و آنگاه كه به زادبوم و جامعه خويش برمى گردندآنانرا تهديد كرده و بترسانند، تا شايد آنان از گناه بترسند و از آن بر حذر باشند.
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: (كمال و تماميت شخصيت انسان ، همانتحصيل فقاهت و بينش دينى ، و صبر و پايدارى در برابر مصائب و حوادث ناگوار، واندازه گيرى و ارزيابى حوائج زندگانى ، يعنى اقتصاد در معيشت است (553) ).
سليمان بن خالد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: (مرگ هيچيكاز مؤ منين - از ديدگاه شيطان - محبوب تر از مرگ يك فقيه و انسان آگاه دينى نيست(554) ).
و نيز امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (آنگاه كه يك فقيه مؤ من و فردى واجد بينشدينى از دنيا مى رود، رخنه و شكافى در سازمان اسلام پديد مى آيد كه هيچ چيز نمىتواند آنرا ترميم و جبران نمايد(555) ).
على بن حمزه مى گويد از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) شنيدم كه مىفرمود: (وقتى يك فرد باايمان (و فقيه و آگاه در امر دين ) از دنيا مى رود، فرشتگانو همچنين سرزمين و منطقه اى كه او در آن ، خداى را عبادت مى كرد، و ابواب و گذرگاههاىآسمان كه اعمال اين فرد مؤ من را به اوج عالم ملكوت مى برد، در فقدان او مى گريند؛ ورخنه اى در اسلام به وجود مى آيد كه هيچ چيز ديگرى نمى تواند آنرا ترميم كند؛ زيراافراد باايمانى كه واجد فقاهت و آگاهى دينى هستند همچون دژ و باره و قلعه هاى مستحكمشهر براى حفظ و صيانت مى باشند)(556) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردم نمى توانند خود را در فراخى و گشادگى ببينندمگر آنگاه كه جويا و پويا و پرسان بوده ، و در امر دين كسب بصيرت نموده و امام وپيشواى خود را شناسائى كنند. فقط براى چنين افرادى روا است گفته هاى آن امام را - ولوبه صورت تقيه و رازدارى هم باشد - فراگيرند)(557) و بدانعمل نمايند.
روايات مذكور، بخشى از احاديثى است كه اختصاصا در ارتباط با علوم شرعى و دانشهاىدينى به ما رسيده است ، و بايد بر مجموعه اين اخبار، رواياتى را افزود كه دربارهمطلق علم وارد شده است ، رواياتى كه شمه اى از آن در طى بحثهاى گذشته اين كتابيادآورى شد.

next page

fehrest page

back page