|
|
|
|
|
|
هدايتى كه در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم ) مطرح است ، چون از طرفى دربرابر ضلالت قرار گرفته است : ( ... و لا الضالين ) و از سوى ديگر هدايت بهصراط است ، از نوع اول و مربوط به راه و به معناى راهيابى است ،ليكن قيد استقامت با وصف سالكان مخصوص كه بعدا بازگو مى شود، مستلزم هدفمندبودن است . 3 هدايت تكوينى در قرآن كريم در بحث تفسيرى گذشت كه هدايت تشريعى همان راهنمايى از طريق وحى و قانونگذارىاست و راه مشخص و محدود آن دريافت قانون از قرآن كريم و سنت معصومان (عليه السلام )براى آگاهى به حلال و حرام الهى است و به آن ارائه طريق ، يعنى نشان دادنراه گفته مى شود . اما هدايت تكوينى كه از آن بهايصال به مطلوب ، يعنى رساندن به مقصود و مقصد تعبير مى شود مرز محدودىندارد . اكنون به برخى از آيات قرآن كريم كه ناظر به هدايت تكوينى است اشاره مىشود: الف : (و من يؤ من بالله يهد قلبه ) (1004) . از اين آيه كريمه بر مى آيد كه هدايتتكوينى آنگاه نصيب انسان مى شود كه بخشى از راه را پيموده باشد . ب : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (1005) . هدايتى كه پس از ايمان بهخدا و مجاهدت در راه او نصيب مؤ منان مجاهد مى گردد همان هدايت تكوينى است . ج : و الذين اهتدوا زادهم واتيهم تقويهم (1006) . خداى سبحان به هدايتيافتگانى كه اهل سلوك و عمل باشند پاداش مى دهد و پاداش آنان نيز هدايت است و اينهدايت دوم هدايت تكوينى و پاداشى است كه با آن ، پيمودن بقيه راه آسان مى شود و بهصورت كشش و جذبه اى است كه گاهى انسان آن را در درون خود مى يابد و او را مجذوبكار نيك مى كند . گاهى نيز خداوند به هدايت تكوينى خود به عنوان پاداش مؤ من ، دلهاى ديگران را به اوگرايش مى دهد ان الذين امنوا و عملوا الصالحاتسيجعل لهم الرحمن ودا (1007) و آنگاه او، هم محبوب خداست و هم محبوب خلق خدا و ازاين رو بندگان خدا كه محب اويند برايش دعا مى كنند و دعاىدل علاقه مند مؤ ثر است . در مقابل پاداشى كه به صورت هدايت تكوينى به مهتديان و مجاهدان داده مى شود، اگركسى پس از بينايى كورى را برگزيد: فاستحبوا العمى على الهدى (1008) ومستكبرانه با دين برخورد كرد و پس از مهلتى كه براى توبه به او داده مى شودبازنگشت ، توفيق فهم آيات الهى و پذيرش حق از او گرفته مى شود: ساءصرف عناياتى الذين يتكبرون فى الاءرض بغير الحق (1009) و هم سفرى ابدى برايشتعيين و به ولايت او سپرده مى شود: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو لهقرين (1010) د: قد جائكم من الله نور و كتاب مبينَ يهدى به الله من اتبع رضوانهسبل السلام (1011) . اين آيه كريمه به خوبى بيانگر تفاوت هدايت تكوينى وتشريعى است ؛ زيرا از يك سو سخن از نور و كتاب مبينى دارد كه براى هدايت همهانسانها از جانب خداى سبحان نازل شده است و در آياتى مانند (هدى للناس ) (1012)،(ليكون للعالمين نذيرا ) (1013) و (ذكرى للبشر) (1014) مطرح شده است و ازسوى ديگر سخن از هدايت مؤ منان تابع و طالب رضوان دارد؛ آنان كه هر كارى را براىخدا انجام مى دهند و راهيان راه او هستند . خداى سبحان تكوينا در مرحله بقا از ايناندستگيرى كرده ، آنها را به سلامت و سهولت از گذرگاه پرخطر دنيا عبور مى دهد . (سبلالسلام ) همان سلامت در نشئه هاى سه گانه ميلاد، موت و مبعث است كه درباره حضرتمسيح (عليه السلام ) وارد شده و نيز در سخن حضرت يحياى شهيد با اندك تفاوتى آمدهاست : و السلام على يوم ولدت و يوم اءموت و يوم اءبعث حيا . (1015) كسى كهبا سلامت زيسته ، با سلامت مى ميرد و كسى كه با سلامت مرده باشد، در قيامت به سلامتبرانگيخته مى شود و اين همان هدايت به صراط مستقيم است : و يهديهم الى صراطمستقيم (1016) هدايت به سبل السلام كه با سلامت به مقصد رساندن است و ويژه طالبانرضوان الهى است ، همان هدايت تكوينى است و گرنه هدايت تشريعى كه فرستادنپيامبران و تبليغ احكام به وسيله آنان است اختصاص به مؤ منان ندارد . تذكر: هدايت تكوينى به معناى با سلامت به مقصد رساندن ويژه مؤ منان است وگرنه به معناى عام آن (ايصال به مطلوب ) عمومى است و اختصاصى به مؤ منان ندارد؛زيرا خداى سبحان با هدايت تكوينى خود همه را به مقصد مى رساند، هدف سلك الهىباشد يا شيطانى . هدايت تكوينى كافران و فاسقان به سوى جهنم نيز به امر الهى وبه وسيله فرشتگان است : فاهدوهم الى صراط الجحيم (1017)؛ زيرا يكى ازعذابهاى كافران در قيامت گم كردن راه مقصودشان (جهنم ) است و پس از حيرت وسرگشتگى ، گروهى از فرشتگان آنان را به جهنم مى رسانند . هدايت به جهنم بدونترديد هدايتى تكوينى است ؛ زيرا در آن روز بسط تشريع ، تكليف وعمل اختيارى مكلفانه برچيده مى شود؛ چنانكه هدايت بهشتيان به بهشت نيز به هدايتتكوينى است : (الحمدلله الذى هدانا لهذا) . (1018) ه : و لقد مننا على موسى و هرونَ و ونجيناهما و قومهما من الكرب العظيمَ و نصرناهمفكانوا هم الغالبينَ و اتيناهما الكتاب المستبينَ و هديناهما الصراط المستقيم (1019)؛ بر موسى و هارون (عليهما السلام ) منت (1020) نهاديم و در جنگپيروزشان كرديم و به آنان تورات داديم و به راه راست هدايتشان كرديم . اين هدايتتشريعى نيست ، زيرا اگر هدايت تشريعى بود مخصوص موسى و هارون (عليهما السلام) نبود، بلكه همه بنى اسرائيل را شامل مى شد . و: فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاءسلام و من يرد اءن يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء كذلكيجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون (1021)؛ آنان كه خدا هدايتشان را بخواهد،دلهاشان را مى گشايد و قلب گشاده و مشروح توان درك معارف بلند را دارد: ان هذهالقلوب اءوعية فخيرها اءوعاها (1022) و هر كه را بخواهد گمراه كند قلبش را تنگمى كند.هدايت گروه اول و اضلال گروه دوم هر دو تكوينى است ؛ زيرا در نظام تشريع ،راه براى همه باز است و سخن از هدايت جهانيان مطرح است و اين هدايت تكوينى است كهپس از هدايت عمومى و همگانى ، براى راهيان راه راست به صورت گشادگى سينه و براى منحرفان به صورت تنگ جانى ظهور مى كند . سينه گشاده و جان مشروح همانند دريايى عظيم است كه اگر چيزى بر آن وارد شوددگرگونش نمى كند و اگر چيزى از آن برگرفته شود از آن نمى كاهد . قلب مشروحنه با حادثه اى تلخ اندوهگين و نه با پديد آمدن نعمتى گوارا، شادمان مى شود؛ زيراهر دو را آزمون الهى مى داند . ز: نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتية امنوا بربهم و زدناهم هدى ؛ (1023)اصحاب كهف رادمردان و جوانمردانى بودند كه به خدا گرويدند و خداوند بر هدايتشانافزود . هدايتى كه پس از هدايت آغازين افزوده مى شود، تبيين احكام نيست ، بلكه آسانكردن سلوك و رهپويى به سوى خداست كه همان هدايت تكوينى است . ح : و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد (1024) . هدايت بهشتيانبه سخن نيك و پاكيزه نيز هدايت تكوينى است و گرنه خداى سبحان در هدايت تشريعىبه همه فرمان نيكو سخن گفتن و پرهيز از سخنان گزنده داده است . ط: انك لا تهدى من اءحببت و لكن الله يهدى من يشاء (1025) . از اين آيه كريمهامتياز هدايت تكوينى بر تشريعى به خوبى استفاده مى شود . همين مضمون در آيه ديگربه اين صورت آمده است و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا . (1026) هدايتى كه شامل گروهى خاص ( من يشاء) مى شود، هدايت تكوينى است و گرنه هدايتتشريعى براى همه انسانهاست . كار پيامبر تبليغ احكام دين به همه انسانهاست : ( و ماعلى الرسول الا البلاغ (1027) و تنها گروه خاص بر اثر پذيرش هدايتتشريعى دلهايشان نورانى و به صراط مستقيم هدايت مى شوند. گروههاى فراوانى نيزاز پذيرش هدايت تشريعى سرباز مى زنند؛ همان گونه كه در غدير خم ، پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم بر اساس يا اءيهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (1028) خلافت و ولايت على بن ابى طالب(عليه السلام ) را به مردم ابلاغ كرد، ولى جز گروهى اندك همه از آن روى گردانشدند. تذكر: همان گونه كه خداى سبحان در پاسخ عبد مستعين : (اياك نستعين )، راه برخوردارىاز استعانت را بيان كرده است : (استعينوا بالصبر و الصلوة ) (1029)، در پاسخ عبدسالكى كه طالب هدايت تكوينى است : (اهدنا الصراط المستقيم ) نيز راههاىوصول و دستيابى به هدايت تكوينى را بيان كرده است كه همان بهره بردن از هدايتتشريعى و گرويدن به آن و سپس اطاعت ، عبادت ، انابه و مانند آن است : ( و من يؤ من بالله يهد قلبه ) (1030)، (و ان تطيعوه تهتدوا) (1031)، (يهدى اليهمن اءناب ) (1032)، (يهدى اليه من ينيب ) (1033)، نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (1034) 4 هادى بالذات و شئون هدايتى او همان گونه كه دستور اطاعت از رسولان الهى و اولوالاءمر با توحيد عبادى و معبودبالذات بودن خداى سبحان منافاتى ندارد و دستور استعانت از صبر و نماز و مانندآنها با حصر استعانت در خدا هماهنگ است ، (1035) اسناد هدايت به قرآن كريم يا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نيز با هادى بالذات بودن خداى سبحان سازگاراست ؛ زيرا اسناد هدايت به قرآن يا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اسناد به وجهىاز وجوه الهى است و غير خدا هرگز در هدايت مستقل نيست . توضيح اين كه ، هدايت در قرآن كريم گاهى به خداى سبحان اسناد داده مى شود: والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (1036) و گاهى به غير خدا؛ مانند اسناد آنبه قرآن : ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم (1037)، يا به پيامبران : (وجعلناهم ائمد يهدون باءمرنا ) (1038)، يا بهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم انك لتهدى الى صراط المستقيم(1039) و يا به عالمان و شايستگان بشرى : و من قوم موسى اءمة يهدون بالحق وبه يعدلون (1040) اسناد هدايت به خدا، اسناد آن به هادى اصيل و بالذات است و اما اسنادش به ديگران اسنادبه شئون هدايتى آن هادى بالذات است ، نه اسناد به هادى ديگرى از خداى سبحان ؛ زيرامحال است خدا رب بالذات و معبود و مستعان بالذات و محض باشد، ولى ديگرى هادىمستقل يا شريك هدايت الهى باشد . بر اساس توحيد افعالى ، هر فاعلى (در هدايت يا غير آن ) درجه اى از درجات و شاءنىاز شئون فاعليت خداى سبحان است و قرآن كريم براى تبيين اين حقيقت همان گونه كه درآياتى چند، هدايت را به هاديانى مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مىدهد، در برخى آيات نيز به صراحت هدايت را از غير خدا نفى مى كند و بر آن برهانى نيزاقامه مى كند: قل هل من شركائكم من يهدى الى الحققل الله يهدى للحق اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فمالكم كيف تحكمون (1041)؛ خداست كه به حق هدايت مى كند، نه ديگران . آيا كسىكه به حق هدايت مى كند او شايسته اطاعت و پيروى است يا آن كه تا خود هدايت نشود،توان هدايت ديگران را ندارد . ترديد در ذيل اين آيه كريمه بين دو هادى به حق است ، نه بين هادى ومضل ، ولى چون يكى از دو هادى به حق ، يعنى خداى سبحان منشاء و سرچشمه هدايت و هادىبالذات است و ديگرى از خود چيزى ندارد، ابتدا بايد خود مهتدى شود تا توان هدايتديگران را بيابد . از اين رو هادى بالذات شايسته (1042)پيروى است . بنابراين ، هادى بالذات خداست و نمازگزاران هنگام قرائت كريمه (اهدنا الصراطالمستقيم ) هدايت را از او كه هادى بالذات است مى طلبند و او كه هادى بالذات است بهوسيله قرآن ، پيامبر و اوليايش كه ابتدا خود مهتدى شده اند و سپس به اذن خدا هاديند،جامعه انسانى را هدايت مى كند: قد جائكم من الله نور و كتاب مبينَ يهدى به الله من اتبعرضوانه سبل السلام (1043) . كسى كه مهتدى و بر محور حق نباشد نمى تواند هادى ديگران باشد، البته بين كسى كهمهتدى ، حق محور و مع الحق (با حق ) است ، مانند اولياى الهى : على مع الحق و الحق مععلى يدور حيثما دار (1044) و آن كه حق از اوست و حق از او نشئت گرفته وفاعل و سبب ظهور آن است : (الحق من ربك ) (1045) فرق روشنى است ؛ امام حق محورىاست كه ابتدا خود مهتدى و سپس هادى غير مى شود، ولى خداى سبحان منشاء حق و هادىبالذات است و او كه همه نظام آسمانها و زمين سربازان آماده اويند: لله جنود السموات والاءرض (1046) به خوبى مى داند چگونه هدايت كند و چه كسانى را ابتدا مهتدى وسپس هادى ديگران قرار دهد. تذكر: 1 چنين نيست كه هدايت الهى همواره از طريق مسجد و مدرسه و از طريق استاد بهشاگرد باشد، بلكه گاهى از طريق همكار و همسايه و نيز گاهى از طريق شاگرد بهاستاد است . از اين رو بسيارى از بزرگان علم ، فيضهاى فراوانى را به وسيلهشاگردان و پرسشهاى آنان دريافت مى كنند و راه تحقيق درمسايل علمى با احتمالاتى كه پرسشهاى شاگردان القا مى كند، بر ايشان گشوده مىشود . 2 خداى سبحان كه هادى بالذات است ، چنانكه قبلا بيان شد، گاهى با وحى وقانونگذارى كه هدايت تشريعى است انسانها را از منافع پيمودن صراط مستقيم آگاه مىكند و از خطرات سقوط از آن با خبر مى سازد؛ گاهى نيز با هدايت تكوينى ، دست انسانرا گرفته او را به مقصد و مقصود مى رساند . 5 شهود ملكوت با نور هدايت برخى از مراحل هدايت تكوينى كه مطلوب ما در سوره حمد است ، شهود اسرار و حقايقىاست كه بار يافتگان به پايگاه رفيع شهود ملكوت از آن بهره مند شده ، خود را دربرابر گناه مصونيت بخشيده اند . قرآن كريم و رواياتاهل بيت (عليهم السلام ) از بخش ناچيزى از اين حقايق پرده بر مى دارد و معرفت آن را بهانسانها ارزانى مى دارد؛ مثلا درباره خوراك اهل جهنم مى فرمايد: فليس له اليوم هيهناحميمَ و لا طعام لا من غسلينَ لا ياءكله الا الخاطون (1047) و به كسانى كه جز چركپليد (غسلين ) خوراكى ندارند، خطاب مى شود كه اين خوراكها ظهور همان تبهكاريهاىشماست : هل تجزون الا ما كنتم تعملون . (1048) اولياى الهى درون گناه را در دنيا اين گونه مى بينند و از اين رو از آن منزجرند و هرگزبه آن دست نمى آلايند؛ همان گونه كه حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رشوه رامعجونى منفور كه گويا با زهر افعى آميخته شده مى بيند و مى فرمايد: و اءعجب منذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كاءنما عجنت بريق حية اءو قيئها .فقلت : اءصلة اءم زكاة اءم صدقة فذلك محرم علينااءهل البيت . فقال : لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية . فقلت : هبلتكالهبول اءعن دين الله اءتيتنى لتخدعنى اءمختبط اءنت اءم ذوجنة اءم تهجر ... (1049)؛شگفت آورتر از اين (داستان عقيل ) سرگذشت كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيدهنزد ما آورد، ولى در آن ظرف معجونى بود كه من از آن متنفر شدم ؛ گويا با آب دهان ياقى مار خمير شده بود . به او گفتم : اين صله است يا زكات يا صدقه ؟ كه اينها بر مااهل بيت حرام است . گفت : نه اين است و نه آن ، بلكه هديه است . به او گفتم :زنان فرزند مرده بر تو بگريند!آيا از راه آيين خدا وارد شده اى تا مرا بفريبى ؟ آيارشته عقل و ادراكت از هم گسيخته و مختبطى يا ديوانه وار هذيان مى گويى ؟ ... اين سخنان ، تشبيهى شاعرانه و يا سخنى از سر اغراق و مبالغه نيست ، بلكه تبيينحقيقتى است كه امروز مشهود اولياى خدا و فردا مشهود همگان خواهد بود . حديث شريف معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز بخش ديگرى از اينحقايق را تبيين مى كند. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج گروهىرا مشاهده كردند كه با داشتن غذايى نيكو، گوشت مردار مى خورند و در پاسخ سؤال آن حضرت ، درباره آنان گفته شد: اينان كسانى هستند كه در دنيا با امكان دستيابىبه طعامى حلال ، به غذاى حرام آلوده شدند . (1050) قرآن كريم در آيات فراوانى از جمله آيات سوره مباركه واقعه ، از اين اسرار پرده برمى دارد و شايسته است اگر از همت و توفيق دستيابى به مرتبت رفيع مشاهده اين حقايقبى بهره ايم ، دست كم از اصل معارف قرآنى در اين زمينهغافل نباشيم . 6 هدايت پيامبران و امامان (ع ) پيامبران و امامان (عليهم السلام ) هدايت به صراط مستقيم را از خداى سبحان طلب مىكردند و هدايتى كه بهره ايشان مى شد به وسيلهنزول فرشتگان خاص و وحى هاى تكوينى بود، نه تشريعى . قرآن كريم با اشاره به هدايت پيامبران گذشته ، بهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: اءولئك الذين هدى فبهداهم اقتده (1051)؛ زيرا آنان بعد از اصل اهتدا و دريافت وحى تشريعى و اعتقاد به ره آوردفرشتگان و عمل به آن ، از خداوند سبحان هدايت به راه راست را مسئلت مى كردند؛ چونوسيله اهتداى آنان افراد بشر نيستند . از اين رو آنان با دريافت فيض ويژه كه امرتكوينى خداست به مقصد مى رسيدند . البته اختيار آنان در همهاحوال محفوظ بود . 7 راه بى تزاحم در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم ) هدايت همه انسانها از خداى سبحان مسئلتمى شود . همان طور كه در آيه (اياك نعبد و اياك نستعين ) نيز تنها سخن از عبادت واستعانت شخص متكلم نيست . سر مسئلت هدايت عمومى اين است كه جامعه امن و بى تزاحم تنها با هدايت همگانى و حركتهمه به يك سو، تاءمين مى شود؛ اما اگر هر گروه به سمتى حركت كنند، يا گروهى بهسمتى روانه باشند، ولى برخى ديگر از آن سمت بازگردند، چنين جامعه اى گرفتارتزاحم و از امنيت مطلوب محروم است . واحد بودن مقصد و نبودن مزاحم ، شرط سالم به مقصد رسيدن است . راهيان صراط مستقيمبا يكديگر رفيق حسن و هماهنگ هستند: و من يطع الله والرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء والصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1052)؛ زيرا آنان مددكار يكديگرند، نه مزاحم واين ويژگى صراط مستقيم است كه راهيان آن به تعليم و هدايت الهى ، هدايت همگان را درپيمودن راه مسئلت مى كنند . اگر رهرو تنها باشد و ديگران همراه و هم مسلك او نباشند، راه را با دشوارى مى پيمايد؛زيرا با مزاحمتهاى فراوانى روبروست ، ولى اگر همه در يك مسير باشند نه تنهامزاحمتى نيست ، بلكه همه يار يكديگرند و اين همان مدينه فاضله الهى است . تذكر: گرچه امتثال احكام در مرحله طبيعت بر اثر محدود كردن امكانات مادى ، مورد تزاحمقرار مى گيرد، ليكن دين چون صراط مستقيم است براى صورت تزاحم نيز حكم خاص داردكه آن نيز در متن صراط جا دارد . از اين جهت طالب حق و ثواب در هيچ مرحله اى در تنگناقرار نمى گيرد . 8 وحدت و كثرت صراط در بحث تفسيرى گذشت كه صراط مستقيم ، بر خلافسبيل ، واحد است ، نه كثير و سر كثرت ناپذيرى صراط اين است كه از خداست و بهطرف اوست و آنچه از خداست و به سوى خداست واحد است و اختلاف ، تخلف و تناقض نمىپذيرد؛ (1053) مثلا، قرآن كريم چون از خداى سبحان است ، سراسر آن هماهنگ و منسجماست و برهان مصونيت قرآن از اختلاف نيز همين است كه از جانب خداست : اءفلا يتدبرونالقران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (1054) . پس آنچه ازنزد خداست اختلاف بردار نيست ؛ همان گونه كه آنچه از نزد غير خداست وحدت پذيرنخواهد بود و اين دو مطلب يكى از مفهوم و ديگرى از منطوق اين آيه كريمه استفاده مىشود . آنچه از نزد خداست اگر كثرتى هم داشته باشد، كثير هماهنگ است و آنچه از نزد غير خداو محصول هوا و هوس است گرچه به ظاهر متحد باشد در واقع مختلف است و بر هميناساس حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خطاب به هواپرستان فرمودند: اءيهاالناس !المجتمعة اءبدانهم المختلفة اءهوائهم . (1055) هوا در برابر خداست . ازاين رو گرچه به ظاهر مجتمع باشد، در حقيقت مختلف است . بر اين اساس كثرتى كه درقرآن كريم براى صراط مطرح است ، مزاحم با وحدت آن نيست ، بلكه كثرت آن نظيركثرت قواى نفسانى و حواس ظاهرى و باطنى اوست كه در عين تعدد، بر اثر وحدت روح ،منسجم و هماهنگند و همه در پى برآوردن خواسته هاى انسانند. توضيح اين كه ، صراط در قرآن كريم ، گرچه تثنيه و جمع ندارد، ولى با تعبيرىمانند كل تعدد و كثرت آن مطرح شده است ؛ مثلا درنقل سخنان حضرت شعيب (عليه السلام ) خطاب به قومش مى فرمايد: (و لا تقعدوابكل صراط) (1056)؛ بر هر صراطى ننشيند، تا مردم بتوانند راه خدا را بپيمايند .(1057) بر اساس بحث گذشته ، صراط يك واحد هماهنگ است ؛ همانند نور آفتاب كه اشيا ومكانهاى مختلف و متكثر را روشن مى كند اما يك نور است ؛ زيرا مراد از اين وحدت ، خصوصوحدت عددى نيست تا با تعدد منافات داشته باشد؛ چون ممكن است چيزى داراى وحدتانبساطى و گسترده باشد كه بر اثر برخورد باقوابل متعدد كثير گردد، ليكن وحدت واقعى آن محفوظ است . بنابراين ، كثرتى كه ازعنوان كل صراط استفاده مى شود يا ناظر به شئون ، مقاطع ،منازل و مراحل همان صراط واحد مستقيم است و يا معناىسبيل را به همراه دارد كه تعددپذير است . قرآن كريم پيروى از صراط مستقيم را عامل وحدت و نجات از تفرقه ، و پيروى ازسبل انحرافى را مايه تشتت معرفى مى كند: و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (1058) . صراط مستقيم هر گونه كثرت وپراكندگى را منسجم مى كند و سبل متفرق هرگز اتحادپذير نبوده ، به يك جا نخواهدرسيد، همان گونه كه اهل جهنم اتحادى ندارند: كلما دخلت اءمة لعنت اءختها (1059)؛ آنان پيوسته همتايان خود را لعنت مى كنند؛ اما بهشتيان كه خداى سبحان هرگونه اختلاف و غل را از سينه هايشان زدوده است : و نزعنا ما فى صدورهم منغل (1060)، در بهشت هيچ گونه اختلافى با هم ندارند و خدا را بر زدودن اندوه ازدلهايشان سپاس مى گويند: الحمد لله الذى اءذهب عنا الحزن (1061) و اصحابصراط مستقيم در دنيا همان اصحاب جنت در آخرتند: قل كل متربص فتربصوا فستعلمون من اءصحاب الصراط السوى و من اهتدى (1062) 9 اولين سفر سلوكى آغاز و انجام صراط مستقيم ، خداى سبحان است و سوره مباركه حمد به ما مى آموزد كه سفرسالك بايد از رب العالمين تا مالك يوم الدين باشد و اين سفر از خدابه خداست ؛ زيرا آغاز راه جز رب العالمين و پايانش جز مالك يوم الدين نيست . بنابراين اولين سفر از اسفار چهارگانه سلوكى سالكان الى الله ، سفر از حق بهحق است ، نه از خلق به حق و حقيقت هستى ، از خدا آمدن و بهسوى او رفتن است : (انا لله و انا اليه راجعون ) (1063) و بين اين مبداء و منتها چيزىجز صراط عزيز حميد فاصله نيست . صالحان و طالحان همه از رب العالمين اند و به سوى مالك يوم الدين نيز باز مىگردند؛ منتها نيكوكاران با اسماى جمالى او محشور مى شوند و تبهكاران با اسماىجلالى و قهر و انتقام او: (انا من المجرمين منتقمون ) (1064) راه انسانها از رب العالمين تا مالك يوم الدين گوناگون است و از اين راهها يكى صراطمستقيم و ديگر راهها اعوجاجى و بيراهه است . كسى كه صراط مستقيم را شناخت نزديكترينو بهترين راه را دريافته است و كسى كه آن را نشناخت نيز سرانجام به مالك يوم الدينمى رسد و مى گويد: (ربنا اءبصرنا و سمعنا) (1065)؛ چون خداى سبحان هستىنامحدود است و بريدن از او و پيوستن به غير او در تكوين ، به معناى بيرون رفتن ازهستى نامحدود است كه استحاله آن بديهى است . تذكر: در خلال بحثهاى گذشته روشن شد كه از لحاظ سير تكوينى هيچ موجودى ازصراط مستقيم بيرون نيست ؛ زيرا زمامدار و قائد همگان خداوند است و كار خداى سبحانننيز بر متن صراط مستقيم است . اين دو مطلب از آيه مباركه ما من دابة الا هو اخذ بناصيتهاان ربى على صراط مستقيم (1066)، استنباط مى شود، و در اين جهت بين انسان وحيوان ، و موحد و ملحد فرقى نيست ؛ اما از نظر سير تشريعى برخى بر صراط مستقيمندو بعضى از آن خارجند . 10 لغزش از صراط و رهزنى راهيان قرآن كريم درباره لغزش از صراط دو گونه تعبير دارد؛ گاهى صراط، عمودى ترسيمشده و خارج شدن از آن به هوى تعبير مى شود: و لا تطغوافيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى (1067) . در اين آيه كريمهبه صورت قياسى منطقى مى فرمايد: طغيان و تجاوز نكنيد؛ زيرا غضب خدا بر طاغيانلازم و حتمى مى شود و هر كه غضب خدا بر او حتمى شد سقوط مى كند . هوى (مصدر فعل هوى ) به معناى سقوط و فرو افتادن و نشانه آن است كه راهكمال انسانى عمودى و به سمت بالاست ؛ چون سقوط، در مسير عمودى مطرح است . تعبيربه صعود در آيه كريمه (اليه يصعد الكلم الطيب ) (1068) نيز بر همين معنادلالت دارد . گاهى نيز مسير، افقى ترسيم شده و خروج از آن به صورت نكوب و انحرافتعبير شده است : و انك لتدعوهم الى صراط مستقيمَ و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة عنالصراط لناكبون (1069)؛ پس بازماندگان از صراط يااهل نكوبند يا اهل هوى . اگر انحراف يا سقوط دامنگير كسى شد و توان توبه داشت باز مى گردد و راه را ادامهمى دهد، اما اگر همه قواى خود را تباه كرد و قدرت بازگشت از او سلب شده ، براىرهزنى بر سر راه مى نشيند و اين گونه ، كسى كه براى رهروى صراط آفريده شدهبود، به رهزنى در آن مى پردازد . اينان حتى اگر موفق به توبه نيز بشوندپذيرش توبه آنان دشوار است ؛ زيرا شرط سنگين پذيرش توبه آنان هدايت همهمنحرفانى است كه به دست آنان از راه لغزيده اند: الا الذين تابوا و اءصلحوا و بينوافاءولئك اءتوب عليهم و اءنا التواب الرحيم (1070) و اين كارى بس دشوار است؛ زيرا قبل از هر چيز بايد به خطاى خود اعتراف و سپس منحرفان را به راه باز آورند . آنان كه خود از راه بازماندند و توان حركت از آنان گرفته شد و مانع حركت ديگرانند،همان شياطين الانس اند كه حضرت شعيب (عليه السلام ) آنان را از كمين كردن برسر راه هدايت انسانها و بازداشتن از راه خدا با وعده هاى تهى و تهديدهاى بيجا نهى مىكند: و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عنسبيل الله من امن به و تبغونها عوجا (1071)؛ زيرا كمين كردن بر سر راه هدايت كارشيطان است : لاءقعدن لهم صراطك المستقيم (1072) حاصل اين كه ، اگر كسى صراط مستقيم را نپيمود و از حركت مستقيم ، به انحراف يا بهسقوط، بازماند خود راهزن ديگران مى شود و همان گونه كه راهيان راه خدا با اولياىالهى محشور مى شوند: و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهممن النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1073)، رهزنهانيز با شياطين محشور مى شوند: فوربك لنحشرنهم و الشياطين (1074) تذكر: سر درخواست هدايت صراط مستقيم براى خود و ديگران (به صورت متكلم مع الغير) علاوه بر وجوهى كه در سر تعبير به جمع در كلمه نعبد و نستعين آمده ،اين است كه رهبرانى كه استقامت پيروان آنان در نجاح قيام آنها مؤ ثر است : فاستقمكما اءمرت و من تاب معك (1075)، هدايت و استقامت همراهانه خود را از خداوند مسئلتمى كنند؛ چنانكه براى خود آنان ، يعنى پيشوايان دين (عليهم السلام )، بقاى هدايت و دوامآن از يك سو و تكامل و مزيد اهتدا از سوى ديگر قوس صعودقابل طرح است . 11 زمامدار صاعد و ساقط هر موجودى در نظام هستى قبله اى دارد كه به سوى آن متوجه است و راهوصول به آن را مى پويد . در مسائل عبادى نيز برخى به سوى مشرق ، بعضى بهطرف مغرب گروهى به سوى كعبه كه نسبت ساكنان نقاط مختلف كره زمين به آن متفاوتاست ، متوجهند . زمامدار و محرك راهيان همه راهها و ره آورندگان به همه قبله ها خداى سبحان است : ( ولكل وجهة هو موليها) (1076) . گزينش جهت حركت و انتخاب قبله با رهپويان است ، ولىپس از انتخاب ، رساننده ديگرى است و ملاقات همه نيز در پايان راه با خداست ؛ گروهىبا مهر او و گروهى نيز با قهر او ملاقات خواهند كرد . گرچه در دنيا راه خير بر چهرههمه گشوده است و همه به سرعت و سبقت در آن دعوت شده اند، ولى برخى پذيراى ايندعوت نبوده به بيراهه مى روند: فاستبقوا الخيرات اءين ما تكونوا ياءت بكم اللهجميعا ان الله على كل شى ء قدير (1077) و خداوند همه را در حشر اكبر جمع خواهدكرد؛ چون او بر هر كارى هم دانا و هم تواناست . پس محرك هر متحرك خداست . حال اگر متحرك راه خوب را برگزيد خداوند او را در همانراه بالا مى برد و به درجاتى رفيع مى رساند: يرفع الله الذين امنوا منكم و الذيناءوتوا العلم درجات (1078) و اگر راه سقوط به طرف دركات را در پيش گرفت واز راه خداى سبحان و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فاصله گرفت باز هممولى و محرك او در اين راه خداى سبحان است و او را تا به مقصدش كه همان دوزخ است مىرساند: و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غيرسبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا . (1079) روشن است كه انسان در حدوث و بقا مختار است ، ولى حد اختيار او تا انتخاب راه وعمل است و عمل او را خدا به ثمر مى رساند و عبادت عبد سالك را به صورت (جناتتجرى من تحتها الاءنهار) (1080) و كفر و نفاق و عصيان تبهكاران را به صورت (نارااءحاط بهم سرادقها) (1081) درآورده مؤ منان را به بهشت و كافران و منافقان را بهجهنم واصل مى كند . بر اين اساس در هر دو مورد،فعل اختيارى را به انسان نسبت داده ، مى فرمايد: در هر صورت انسانها را يارى مى كنيم : كلا نمد هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (1082) . خداى سبحانوسيله خير و شر و اطاعت و عصيان را در اختيار همگان قرار مى دهد تا صحنه جهاد اكبر آمادهو وسيله آزمون انسانها فراهم باشد . در اين سير برخى با اين كه به سمت دركات سير مى كنند و مى پندارند در درجات و روبه سوى بالا سير مى كنند . اينان همانند درخت كهاصل و ريشه اش در خاك و گل فرو رفته و آنچه از آن بالا آمده است تنهافرع و شاخ و برگ است ، همه فكرشان معطوف به خاك است و چون در دنيا درختگونه سر به خاك فرو برده بودند، در قيامت نيز سر به زير، و رو برگرداندهمحشور مى شوند: و لوترى اذا المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم (1083) بر اين اساس كه هر متحركى تنها انتخاب كننده راه است و محرك او خداى سبحان است ،مصداق اهدنا در آيه مورد بحث حركنا است ؛ چنانكه نورنا وانعم علينا نيز از مصاديق آن است . توضيح اين كه ، اهدنا گرچه درمعناى خود (هدايت ) به كار رفته است ، اما مصداق اين هدايت ، نورانى كردن ، نعمت بخشيدنو تحريك خاصى است كه انسان با آن ، درجات را يكى پس از ديگرى پيموده ، به سرمنزل مقصود كه لقاى مهر و جمال رب العالمين است مى رسد . قرآن كريم درباره هدايت و ضلالت نيز مى فرمايد هر دو به دست خداست ، ولى خداىسبحان جز فاسقان كسى را گمراه نمى كند: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين (1084) . هدايت الهىهمان اعطاى توفيق و دستگيرى از عبد سالك و رساندن او به مقصد است واضلال ندادن توفيق و رها ساختن شخص به حال خويش است ، نه امرى وجودى . اما اين رهاشدن و بيراهه رفتن را ابتدا انسان به سوء اختيار خود بر مى گزيند، ولى سقوطش بهطرف دركات به دست خداوند است و اضلال به اين معنا ويژه فاسقان و منحرفان ازصراط مستقيم است . 12 اتحاد سالك و صراط صراط هم به خداى سبحان اسناد داده مى شود: هذا صراط ربك مستقيما (1085)، صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الاءرض (1086) و هم به راهيان :(صراط الذين اءنعمت عليهم ) . اسناد صراط به خداوند از آن جهت است كه صراط همان دين، يعنى مجموعه معارف و قوانينى است كه خداى سبحان آن را به وسيله وحى بر پيامبراننازل كرده است . پس مبداء آن خداست و از سوى ديگرعمل به آن نيز انسان را به لقاى خدا مى رساند . پس منتهاى آن نيز خداست و چون مبداء ومنتهاى آن خداوند است ، اسناد آن به خداوند صحيح و موجه است . اما استناد آن به سالكان، به عنوان ( اءصحاب الصراط السوى ) (1087) مستلزم رابطه و پيوندى عينى بينصراط و سالك آن است و اين پيوند، مصحح آن استناد است . حال بايد بررسى شود كه چه پيوندى ميان صراط و سالك ، يعنى همان دين ومتدين وجود دارد و در مقدمه بايد گفت : اين ارتباط مادى نيست ؛ زيرا صراط هماندين است و دين امرى مادى نيست بلكه يك سلسله عقايد، اخلاق و احكام است كه همه معنوى است. اتحاد ميان سالك و صراط با دو تقرير قابل اثبات است : تقرير يكم : دين كه همان صراط مستقيم است ريشه ، ساقه و شاخه هايى دارد(اصول ، متوسطات ، فروع ) و حركت در صراط مستقيم دين ، حركت در اينمراحل سه گانه است . اين حركت ، در اصول دين بهتحصيل معرفت و اعتقاد است و در متوسطات دين به يافتن معرفت و تخلق به اخلاق الهى ودر فروع دين به معرفت و اعمال صالح . پس اگر دين همان عقيده ، خلق و عمل است ، حركت در صراط مستقيم نيز جز معتقد و متخلق وعامل شدن چيز ديگرى نيست و اينها از ذات انسان بيرون نيست ؛ زيرا سير نفس آدمى دراصول دين به تحصيل عقيده است و عقيده به معناى گره خوردن جان با يك سلسله معارفاست و سير انسان در اخلاق و عمل نيز همين گونه نيازمند بستگى و گره خوردن با جاناوست . انسانهايى كه معارف ، اخلاق و احكام الهى را درك كرده ، به آن معتقد و متصف وعامل شدند، همچون امامان معصوم (عليهم السلام )، خود صراط مستقيم مى شوند و در اينصورت دين دو مصداق پيدا مى كند: يكى مجموعه معارف و قوانين و دستوراتى كه وجودنوشتارى آن در كتاب و سنت آمده است و ديگرى وجود شخصى پيامبران و امامان (عليهمالسلام ) و از اين رو قرآن و عترت (عليهم السلام ) هر دو مصداق صراط مستقيمند. بر همين اساس ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ احزاب درباره اميرمؤ منان(عليه السلام ) تعبير به ايمان و درباره عمر و بن عبدود تعبير به شرك فرمود: برز الايمان كله الى الشرك كله (1088) و چون دين (مجموعه عقيده ، خلق وعمل ) با همه هستى على بن ابى طالب (عليه السلام ) متحد شده اسست و كفر نيز كه عقيده، خلق و عمل است با عمرو بن عبدود متحد گرديده است ، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از روى حقيقت و نه مجاز و استعاره ، فرمودند: همه ايمان به مصاف همه شرك آمده است. بنابراين ، سر استناد صراط به سالك همين اتحاد وجودى و خارجى آنهاست . راهى كه اصحاب صراط با استوارى و راست قامتى آن را طى مى كنند و تبهكاران وكافران به رو افتاده و افتان و خيزان آن را رها مى كنند: اءفمن يمشى مكبا على وجههاءهدى اءمن يمشى سويا على صراط مستقيم (1089)، راهى زمينى يا آسمانى نيست ،بلكه راهى در درون انسانهاست و آنان در جان خود سفر مى كنند و بر اين اساس قرآنكريم به مؤ منان توصيه مى كند كه مراقب و ملازم جان خود باشيد و آن را رها نكنيد: يا اءيها الذين امنوا عليكم اءنفسكم (1090) . انسان بايد در جان خود سفر كند كهراه همين است و بيرون را آباد نكند . اگر ايمان مستودع و زوال پذير شد نه مستقر ، با فشار مرگ و كمتر ازآن ، رخت بر مى بندد و از اين رو برخى پس از مرگ ، حتى قادر نيستند بگويند خدايشانكيست و بر گروهى از انسانها احقابى از عذاب مى گذرد تا به ياد بياورند كه كتابآسمانى آنان قرآن بوده است (1091) و با اين كه در دنيا با هيچ نامى بهاندازه نام محمد سر و كار نداشته اند، ولى پس از مرگ نام پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم را فراموش مى كنند . اما ايمان راسخ در جان با فشار مرگ نيززوال پذير نيست و انسان به مقدارى كه اين راه را طى كند با آن متحد مى شود؛ اگر همهراه را طى كرد صراط الله و اگر درمراحل نازلتر بود، سبيل الله مى شود . تقرير دوم : صراط دينى در جهان خارج به صورت راهى پيش ساخته و كشيده شده نيستتا سالك ، آن راه موجود را بپيمايد؛ چون اصولا راه همواره بالقوه موجود است و راهيان با رفتن خود آن را از قوه به فعليت آورده ، با خود متحد مى كنند و درنتيجه به آن متصف مى شوند . توضيح اين كه ، مسافت و راه ، وجودى جداى از متحرك ندارد؛ مثلا درختى كه ابعاد و اندازههايش تغيير مى يابد و به اصطلاح فلسفى در مقوله كم حركت مى كند ، باحركت خود كميت و نمو را از قوه به فعليت مى آورد و خود به آن متصف مى شود . آنگاه مىتوان گفت : اين درخت چنين ابعادى دارد . و گرنه در جهان خارج كميت وجودى جداگانه وراهى مستقل از رونده ، نيست تا درخت در آن حركت كند . حركت در مقوله كيف نيز همين گونه است ؛ مثلا ميوه كه در كيفيتهايى مانند رنگ وطعم حركت مى كند، بدين معنا نيست كه كيفيتهاى مزبور ابتدا موجود است و ميوه در آن حركتمى كند، بلكه ميوه با حركت خود رنگ و طعم را توليد كرده ، با خود متحد مى كند و بهآنها متصف مى شود و آنگاه گفته مى شود: اين ميوه خوش رنگ و معطر است . در حركتهاى اينى (مكانى ) نيز انسان در اين حركت مى كند، نه در مكان ، و اين هيئتحاصل از نسبت متمكن به مكان است . معناى حركت در اين و مسافت اين است كه متحرك با حركتخود مسافت را مى سازد و در جهان عينى به وسيله حركت مسافت بالقوه بهفعليت مى رسد . حركتهاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى نيز همين گونه است ؛ اگر اخلاق و اوصاف روحى ازكيفيتهاى نفسانى باشد با حركت انسان به فعليت مى رسد؛ مثلا عدالت ، تواضع ،شجاعت و سخاوت قبلا به صورت راه موجود عينى نيست تا نفس آدمى در اين اوصاف عينىحركت كند، بلكه نفس كه مدبر بدن است با حركت خود اين اوصاف را مى پروراند و اينراهها را توليد مى كند و با آنها متحد و به آنها متصف مى شود و اما اگر عقايد، اوصاف واخلاق را جواهر بدانيم نه از كيفيات نفسانى ، نحوه سير انسان در اينها بهگونه اى ديگر ترسيم خواهد شد . قرآن كريم صراط مستقيم را همان دين معرفى مى كند: قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما (1092) و بر اساس آنچه بيانشد، (به استثناى آنچه در نهان و نهاد انسان مفطور است ) پيش از حركت متدينان ،دين درخارج موجود عينى نيست (1093) تا انسان در دين موجود حركت كند، بلكهقبل از حركت يك سلسله معارف و دستورات كلى دينى وجود دارد كه با فرا گرفتن وعمل به آنها دين عينيت مى يابد . انسان با فراگيرى دستورات كلى و حركت اعتقادى ،اخلاقى و عملى خود به دين عينيت مى بخشد . آنگاه با آن متحد و سپس به آن متصف مى شود؛يعنى پس از پيمودن اين مراحل ، موصوف به تدين و ايمان مى شود . پس دين در خارج باحركت انسانها موجود مى شود و بين راه و رونده ، پيوندى وجودى است كهآن دو را با هم متحد و سپس رونده را به راه متصف مى كند و پس از اين اتصاف مى توانصراط را به سالك آن نسبت داد و از آن به سبيل مؤ منان يا صراط نعمت دادهشدگان تعبير كرد . پس با نگرشى دقيق و عميق ، و متحد ديدن سالك و مسلك روشن مى شود كه اگر كسىسراسر دين را به خوى فهميد و به درستى به آنعمل كرد،خود صراط مستقيم مى شود و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) بر هميناساس فرموده اند: ما صراط مستقيم هستيم : و الله نحن الصراط المستقيم (1094)و يا امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به صراط مستقيم وصف شده است : على هوالصراط المستقيم (1095)، الصراط المستقيم اءميرالمؤ منين (1096) . همان گونه كه ميوه با حركت خود، رنگ و بويى خاص پديد مى آورد و با آن متحد و بهآن متصف مى شود و از آن پس مى توان گفت : اين ميوه اى رنگين و معطر است ، انساننيز همين گونه به صراط متصف مى شود؛ بلكه پيوند راهيان و سالكان با صراطمستقيم بسى قويتر از پيوند ميوه با رنگ و بوى آن است ؛ زيرا رنگ و بو، ذاتى ميوهنيست ؛ اما پيوند سالك با صراط در جان انسان ريشه دارد و با حقيقت انسان مرتبط و متحداست . پس اسناد راه به سالكان ، همانند اسناد اوصاف ميوه به ميوه ، بلكه بالاتر از آناست و اين سخن حقيقت است ، نه مجاز يا استعاره يا تشبيه و يا كنايه ؛ زيرا راه از روندهجدا نيست .
|
|
|
|
|
|
|
|