بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 15, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

افرادى را مى بينيم كه چوب يك ساعت هواپرستى را تا آخر عمر مى خورند!. جوانانى راسـراغ داريم كه بر اثر پيروى از هوى چنان در دام اعتيادهاى خطرناك و انحرافات جنسىو اخلاقى گرفتار شده اند كه تبديل به موجودى زبون ، ناتوان و بى ارزش ‍ گرديده، و تمام نيروها و سرمايه هاى خويش را از كف دادند. در تاريخ معاصر و گذشته به نامكسانى برخورد مى كنيم كه به خاطر هوا - پرستيشان هزاران و گاه ميليونها انسان بىگناه را به خاك و خون كشيده اند و نام ننگينشان تا ابد به زشتى برده مى شود.
ايـن اصـل اسـتـثـنا پذير نيست حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى همچون بلعم باعورابـر اثـر پـيـروى از هـواى نـفـس چـنـان از اوج عـظـمـت انـسـانـيـت سـقـوط كـردنـد كه قرآنمثل آنها را به سگ پليدى مى زند كه همواره پارس ميكند (آيه 176 سوره اعراف ).
بـنابراين جاى تعجب نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان (عليهالسلام ) مى فرمايند: خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفتههـواپـرستى و آرزوهاى دور و دراز است چرا كه پيروى از هوى شما را از حق باز مى دارد وآرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد (ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباعالهـوى و طـول الامـل امـا اتـبـاع الهـوى فـيـصـد عـن الحـق و امـاطول الامل فينسى الاخرة )
تـعـبـيـراتى كه در نقطه مقابل يعنى ترك هوى پرستى در آيات و روايات وارد شده نيزعـمق اين مساله را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد، تا آنجا كه كليد بهشت را ترس از خداو مـبـارزه بـا هواى نفس مى شمرد: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنةهى الماوى : اما كسى كه از مقام پروردگار بترسد و نفس خويش را از هواپرستى نهى كندبهشت جايگاه او است (سوره نازعات آيه 40).
على مى فرمايد شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى خويش پيروز شود (اشجع الناسمن غلب هواه ).
در حـالات دوسـتـان حـق و اوليـاى پـروردگـار و عـلمـا و بـزرگـان داسـتـانـهـاى زيـادىنـقـل شـده كـه بـر اثـر تـرك هـواپـرسـتـى بـه مـقـامـات بـلنـدىنائل شدند كه از طرق عادى غير ممكن بود.
2 - چرا از چهارپايان گمراهتر؟!
در آيـات فـوق بـراى مـنعكس كردن اهميت مطلب ، نخست مى فرمايد: آنها كه معبودشان هواىنـفسشان است همچون چهارپايانند، بعد از آن ترقى كرده و اضافه مى كند: بلكه از آنهاگمراهترند!
شـبيه اين تعبير در آيه 172 سوره اعراف نيز آمده است كه درباره دوزخيانى كه به حكماسـتـفـاده نـكـردن از گوش و چشم و عقل خود، به چنان سرنوشتى گرفتار مى شوند، مىفرمايد: اولئك كالانعام بل هم اضل : آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر!
گـرچـه گـمـراهـتـر بـودن آنـهـا اجمالا روشن است ، ولى مفسران بحثهاى جالبى روى اينمساءله كرده اند كه با تحليل و اضافاتى مى توان چنين گفت :
1 - اگـر چـهارپايان چيزى نمى فهمند و گوش شنوا و چشم بينائى ندارند، دليلش عدماسـتـعـداد آنـهـا اسـت ، امـا از آنها بيچارهتر انسانى است كه خميره همه سعادتها در وجود اونـهـفـته است و آنقدر خدا به او استعداد داده كه ميتواند نماينده و خليفه الله در زمين گردد،ولى كارش به جائى مى رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط مى كند، تمام شايستگيهاىخـود را به هدر داده ، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضيض نكبت بار شياطين سقوطمى كند، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار.
2 - چـهـارپـايـان تـقـريـبـا حـسـاب و كـتـابـى نـدارنـد ومـشـمـول مـجـازاتـهـاى الهـى نـيـسـتـنـد در حـالى كـه آدمـيـان گـمـراه بـايـد بـار تـمـاماعمال خود را بر دوش كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و كاست ببينند.
3 - چـهـارپـايـان بـراى انـسـانـها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى انجام مى دهند، اماانسانهاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى كنند هيچ ، هزاران بلا و مصيبت نيز مى آفرينند.
4 - چهارپايان خطرى براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند خطرشان محدود است امااى واى از انـسـان بـى ايـمـان مـستكبر هوى پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى كند كهميليونها نفر در آن خاكستر مى شوند.
5 - چـهـارپـايـان اگـر قـانـون و بـرنـامـه اى نـدارنـد، ولى مـسـيـرى كـه آفرينش را درشـكل غرائز براى آنان تعيين كرده است پيروى مى كنند و در همان خط حركت مى نمايند، اماانسان قلدر سركش ، نه قوانين تكوين را به رسميت مى شناسد و نه قوانين تشريع را وهوى و هوسهاى خود را حاكم بر همه چيز مى شمرد.
6 - چـهـارپـايان هرگز براى كارهاى خود توجيه گرى ندارند، اگر خلافى كنند خلافاست و اگر راه خود را بروند، كه مى روند، همانست كه هست اما يك انسان خود خواه خونخوارهوى پرست بسيار مى شود كه تمام جنايات خود را آنچنان توجيه مى كند كه گوئى داردوظائف الهى و انسانى خويش را انجام مى دهد!
و بـه ايـن تـرتـيـب هـيـچ موجودى خطرناكتر و زيانبارتر از يك انسان هوى - پرست بىايـمـان و سـركـش نـيـسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـه 22 سـورهانفال عنوان شر الدواب (بدترين جنبندگان ) به او داده شده است ، و چه عنوان مناسبى ؟
آيه و ترجمه


اءلم تر إ لى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا(45)
ثم قبضنه إ لينا قبضا يسيرا(46)
و هـو الذى جـعـل لكـم اليـل لبـاسـا و النـوم سـبـاتـا وجعل النهار نشورا(47)
و هو الذى أ رسل الريح بشرا بين يدى رحمته و أ نزلنا من السماء ماء طهورا(48)
لنحى به بلدة ميتا و نسقيه مما خلقنا أ نعما و أ ناسى كثيرا(49)
و لقد صرفنه بينهم ليذكروا فأ بى أ كثر الناس إ لا كفورا(50)


ترجمه :

45 -آيـا نـديـدى چـگـونـه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مى خواست آنرا ساكنقرار مى داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم .
46 - سپس آنرا آهسته جمع مى كنيم .
47 - او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد و روز را مايه حركت و حيات !
48 - و او كـسـى اسـت كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبىپاك كننده نازل كرديم .
49 - تـا بـه وسـيـله آن سـرزمـيـن مـرده را زنـده كـنـيـم ، و آنـرا بـراى نـوشيدن در اختيارمخلوقاتى كه آفريده ايم - چهارپايان و انسانهاى بسيار - بگذاريم .
50 - مـا ايـن آيـات را به صورتهاى گوناگون در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوندولى بيشتر مردم جز انكار و كفر كارى نكردند.
تفسير:
حركت سايه ها!
در ايـن آيـات سـخـن از قـسـمـتـهـاى مـهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد وخداشناسى است ، امورى كه انديشه در آنها ما را به خالقمان آشناتر و نزديكتر مى سازدو بـا تـوجـه بـه ايـنـكه در آيات گذشته گفتگوهاى فراوانى با مشركان بود پيوند وارتباط اين آيات با گذشته روشن مى شود.
در ايـن آيـات سـخـن از نـعـمـت سـايـه هـا و سپس اثرات و بركات شب و خواب و استراحت وروشـنـائى روز و وزش بـادهـا و نـزول بـاران و زنـده شـدن زمـيـنهاى مرده و سيراب شدنچهارپايان و انسانها است .
نـخـسـت مى گويد: آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده است ؟ (الم تر الىربك كيف مد الظل ).
و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد (سايه اى هميشگى و جاودانى ) (و لو شاء لجعلهساكنا).
بـدون شـك ايـن قـسـمـت از آيـه اشـاره اى است به اهميت نعمت سايه هاى گسترده و متحرك ،سـايـه هـائى كـه يـك نـواخـت بـاقـى نـمـى مـانـد بـلكـه در حـركـت اسـت ونقل مكان مى دهد، ولى در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران
گـفـتگو است : جمعى مى گويند اين سايه كشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد ازطلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرما است و لذتبخش ترين سايه ها و ساعاتهـمـان اسـت ، ايـن نـور كم رنگ و سايه گستر، از لحظه طلوع فجر شروع مى شود و بههنگام طلوع آفتاب روشنائى جايگزين آن مى گردد.
بـعـضى ديگر گفته اند منظور تمام سايه شب است كه از لحظه غروب شروع مى شود وبه لحظه طلوع آفتاب منتهى مى گردد، زيرا مى دانيم شب در حقيقت سايه نيمكره زمين استكـه در بـرابـر آفـتـاب قـرار گـرفـتـه ، سـايـه اى اسـت مـخـروطـى كـه در طـرفمقابل در فضا گسترده مى شود و اين سايه مخروطى دائما در حركت است و با طلوع آفتابدر يـك مـنـطـقـه پـايـان مـى گـيـرد و در مـنـطـقـه ديـگـرتشكيل مى شود.
بـعـضـى نـيـز گفته اند منظور سايه اى است كه بعد از ظهر براى اجسام پيدا مى شود وتدريجا كشيده تر و گسترده تر مى گردد.
البته اگر جمله هاى بعد نبود ما از اين جمله معنى وسيعى مى فهميديم كه تمام سايه هاىگـسـتـرده را در بـرمـى گـرفـت ولى سـايـر قـرائنـى كـه بـهدنبال آن آمده نشان مى دهد كه تفسير اول از همه مناسبتر است .
زيـرا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد سـپـس خـورشـيـد را بـر وجـود ايـن سـايـه گـسـتـردهدليل قرار داديم (ثم جعلنا الشمس عليه دليلا).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد، اصولا سايه از پرتوآفـتـاب بـه وجـود مـى آيـد، زيـرا سايه معمولا به تاريكى كم رنگى گفته مى شود كهبـراى اشـيـاء پـيـدا مـى شـود و ايـن در صـورتـى اسـت كـه نـور بـه جـسـمـى كـهقابل عبور از آن نباشد بتابد و در طرف مقابل سايه آشكار شود، بنابراين نه فقط طبققانون تعرف الاشياء باضدادها سايه را با نور بايد تشخيص داد بلكه وجود آن نيز ازبركت نور است .
بعد مى فرمايد: سپس ما آن را آهسته جمع مى كنيم (ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا).
مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها برچيده مى شود تا به هنگامظـهـر كـه در بعضى از مناطق سايه به كلى معدوم مى شود، زيرا آفتاب درست بالاى سرهـر مـوجـودى قـرار مـى گـيـرد و در ديـگـر مـنـاطـق بـهحـداقـل خـود مـى رسـد، و بـه ايـن ترتيب سايه ها نه يكدفعه ظاهر مى گردند، و نه يكدفـعـه بـرچـيـده مـى شـونـد، و ايـن خـود يـكى از حكمتهاى پروردگار است ، چرا كه اگرانـتقال از نور به ظلمت و بالعكس ناگهانى صورت مى گرفت براى همه موجودات زيانآور بود اما اين نظام تدريجى در اين حالت انتقالى چنان است كه بيشترين فائده را براىموجودات دارد بى آنكه ضررى داشته باشد.
تـعـبـير به يسيرا اشاره به جمع شدن تدريجى سايه است ، و يا اشاره به اينكه نظامويژه نور و ظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده و آسانى است ، و كلمه الينا نيزتاكيد بر همين قدرت الهى است .
بـه هـر حـال جـاى تـرديد نيست همانگونه كه انسان در زندگى خود نياز به تابش نوردارد بـراى تـعـديـل و جـلوگـيرى از زمانهاى شدت نور، نياز به سايه دارد، تابش نوريكنواخت زندگى را مختل مى كند، همانگونه كه سايه يكنواخت و ساكن ، مرگبار است .
در صـورت اول هـمـه مـوجـودات زنـده مى سوزند و در صورت دوم همه منجمد مى شوند ايننظام متناوب نور و سايه است كه زندگى را براى انسان ممكن و گوارا ساخته .
لذا آيـات ديـگـر قـرآن وجـود شب و روز را به دنبال يكديگر از نعمتهاى بزرگ الهى مىشـمـرد، در يـكـجـا مـى فـرمـايـد: قـل ا رأ يـتـم ان جـعـل الله عـليـكـمالليل سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون : بگو
اگـر خداوند شب را براى شما جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بودكه شعاعى از نور براى شما بياورد آيا نمى شنويد (قصص - 71).
و بـلافـاصله مى افزايد: قل اراءيتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامة مناله غـيـر الله يـاتـيـكـم بـليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون : بگو هر گاه خداوند روز راجاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه براى شما شبى آورد كه درآن آرام بگيريد، آيا نمى بينيد؟ (قصص - 72).
و بـه دنـبـال ايـن سـخن نتيجه گيرى مى كند كه اين از رحمت خدا است كه براى شما شب وروز قـرار داد كـه هـم در آن بـيـارامـيـد و بـيـاسـائيـد و هـم ازفـضـل او بـراى تـحـصـيـل مـعـاش اسـتـفـاده كـنـيـد شـايـد شـكـرگزارى نمائيد و من رحمتهجـعـل لكـم الليـل و النـهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (قصص -73).
و بـه هـمـيـن دليـل قـرآن يـكـى از نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى راظـل مـمـدود (سـايـه گـسـتـرده ) مـى شـمـرد كـه نه نور خيره كننده و خستگى آور است و نهتاريكى وحشت آفرين .
بـعد از ذكر نعمت سايه ها، به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته وگـوشـه ديـگـرى از اسـرار نـظـام هستى را كه بيانگر وجود خدا است روشن مى سازد، مىفـرمـايـد او كـسـى اسـت كـه شـب را بـراى شـمـا لبـاس قـرار داد (و هـو الذىجعل لكم الليل لباسا).
چـه تـعـبير زيبا و جالبى شب را لباس قرار داد... اين پرده ظلمانى نه تنها انسانها كهتـمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس ، محفوظ مى داردو همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفادهمى كند، او را در برمى گيرد.
بـعـد اشـاره بـه نـعـمـت خواب مى كند: او خواب را براى شما مايه راحت قرار داد (و النومسباتا).
سـبـات در لغـت از مـاده سـبـت (بـر وزن وقـت ) بـه مـعـنى قطع نمودن است ، سپس به معنىتعطيل كردن كار به منظور استراحت آمده ، و اينكه روز شنبه را در لغت عرب يوم السبت مىنـامـنـد بـه خاطر آنست كه نامگذارى آن از برنامه يهود گرفته شده چرا كه روز شنبه ،روز تعطيلى آنها بود.
در حـقـيـقـت ايـن تعبير اشاره اى به تعطيل تمام فعاليتهاى جسمانى به هنگام خواب است ،زيـرا مـى دانـيـم در مـوقـع خـواب ، قـسـمـت مـهـمـى از كـارهـاى بـدن بـه كـلىتـعـطـيـل مـى شـونـد، و قسمت ديگر همچون كار قلب و دستگاه تنفس ، برنامه عادى خود رابسيار كم كرده و به صورت آرامتر ادامه مى دهند تا رفع خستگى و تجديد قوا شود.
خواب به موقع و به اندازه ، تجديد كننده تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايهقـدرت ، و بهترين وسيله براى آرامش ‍ اعصاب است به عكس ، قطع خواب مخصوصا براىيـك مـدت طـولانـى ، بـسـيـار زيـانـبـار و حـتـى مـرگ آفـريـن اسـت و بـه هـمـيـندليـل يـكـى از مـهـمترين شكنجه ها براى شكنجه گران قطع برنامه خواب است كه مقاومتانسان را به سرعت در هم مى شكند.
در پايان آيه به نعمت روز اشاره كرده ، مى فرمايد: و خداوند روز را مايه حركت و حياتقرار داد (و جعل النهار نشورا).
واژه نـشـور در اصـل از نـشـر بـه مـعـنـى گـسـتـردن ، درمـقـابـل پـيـچـيـدن اسـت ايـن تـعـبير ممكن است اشاره به گسترش روح به هنگام بيدارى درسـراسـر بـدن بـاشـد كـه بـى شـباهت به زنده شدن بعد از مرگ نيست ، و يا اشاره بهگسترش انسانها در صحنه اجتماع و حركت براى كارهاى مختلف زندگى در روى زمين .
در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه همه روزصبحگاهان
ايـن جـمـله را مـى فـرمـود: الحـمـد لله الذى احـيـانـا بـعد ما اماتنا و اليه النشور: ستايشمـخـصـوص خـداوندى است كه ما را بعد از مرگ زنده كرد و حيات نوين بخشيد، و سرانجامبه سوى او محشور خواهيم شد.
و بـراسـتـى روشـنـائى روز از نـظر روح و جسم انسان ، حركت آفرين است همانگونه كهتاريكى ، خواب آور و آرامبخش است .
در جـهـان طبيعت نيز به هنگام درخشش اولين اشعه خورشيد جنب و جوش عظيمى همه موجوداتزنـده را فـرا مـى گـيـرد، رسـتـاخـيـزى در مـيـان آنـهـا بـر پـا مـى شـود و هـر يـك بـهدنـبـال برنامه خويش به حركت در مى آيند، و حتى گياهان نيز در برابر نور به سرعتتـنـفـس و تـغـذيـه و رشـد و نـمـو مـى كـنند، در حالى كه با غروب آفتاب گوئى شيپورخـامـوشـى در سـراسـر جـهان طبيعت زده مى شود، پرندگان به لانه ها باز مى گردند ومـوجـودات زنـده بـه اسـتـراحت و خواب مى پردازند، حتى گياهان در نوعى خواب فرو مىروند.
بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبتبـسـيـار مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد: او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش ازرحـمـتـش فـرسـتـاد، و از آسـمـان آبـى پـاك كـنـنـده نـازل كـرديـم (و هـو الذىارسل الرياح بشرى بين يدى رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا).
نـقـش بادها به عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگرآنـهـا نـبـودند هرگز قطره بارانى بر سرزمين خشكى نمى باريد، درست است كه تابشآفتاب ، آب درياها را تبخير كرده به بالا مى فرستد و تراكم اين بخارها در قشر سردبـالاى هـوا تـشـكـيـل ابـرهـاى باران زا مى دهد، ولى اگر بادها اين ابرهاى پر بار را ازبالاى اقيانوسها به سوى زمينها خشك نرانند، بار ديگر ابرها
تبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد.
خلاصه وجود اين مبشران رحمت كه به طور دائم در سرتاسر زمين در حركتند سبب آبيارىخـشـكـيـهـاى روى زمـيـن و نـزول بـاران حـيـاتـبـخـش وتشكيل رودها و چشمه ها و چاههاى پر آب و پرورش انواع گياهان مى گردد.
هـمـيـشـه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبتمـلايـمـى هـسـتـنـد، نـسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مىرسد، اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند.
تـعـبـيـر بـه ريـاح (بادها) به صورت جمع شايد اشاره به انواع مختلف آنها باشد كهبعضى شمالى ، بعضى جنوبى بعضى از شرق به غرب ، و بعضى از غرب به شرقمى وزد، و طبعا سبب گسترش ابرها در كل مناطق روى زمين مى شود.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـنجا ماء (آب ) توصيف به طهور شده است كه صيغه مبالغه ازطـهـارت و پـاكـيزگى است ، و به خاطر همين معنى مفهوم آن پاك بودن و پاك كردن است ،يـعـنـى آب هـم ذاتـا پـاك اسـت و هـم اشـياء آلوده را پاك مى كند اما غير از آب ، بسيارى ازاشياء پاكند، ولى هرگز نمى توانند آلوده اى را پاك كنند.
و بـه هـر حـال آب عـلاوه بر خاصيت حياتبخشى خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده را دارد،اگر آب نبود در يك روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما كثيف و آلوده مى شد، گر چهآب مـعـمـولا مـيـكـرب كـش نـيـسـت ولى بـه خـاطـر خـاصـيـتحـلال بـودن فـوق العـاده اش انـواع مـيـكـربـهـا را مـى تـوانـد در خـودحـل كـنـد و بـشـويـد و از بـيـن ببرد، و از اين نظر كمك بسيار مؤ ثرى به سلامت انسان ومبارزه با انواع بيماريها
مى كند.
بـعـلاوه مـى دانـيـم پـاكـيـزه كـردن روح از آلودگـيـهـا بـه وسـيـلهغسل و وضو نيز با آب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كننده روح است و همجسم .
اما اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده ، لذا درآيـه بـعد اضافه مى كند هدف ما از نزول باران اين است كه سرزمين مرده را به وسيله آنزنده كنيم (لنحيى به بلدة ميتا).
و نيز اين آب حياتبخش را براى نوشيدن در اختيار مخلوقانى كه آفريده ايم : چهارپايانو انسانهاى بسيار، بگذاريم (و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسى كثيرا).
در اينجا چند نكته قابل توجه است :
1 - در ايـن آيه سخن از چهارپايان و انسانهاى بسيار به ميان آمده هر چند تمام حيوانات وانسانها از آب باران استفاده مى كنند.
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كه اشاره به بيابانگردان و چادرنشينانى كند كه مطلقا آبى دراخـتـيـار ندارند و به طور مستقيم از آب باران استفاده مى كنند، اين نعمت بزرگ براى آنهامـحـسـوسـتـر اسـت ، هـنـگـامـى كه قطعه ابرى در آسمان ظاهر مى شود، رگبارى مى زند وگـودالهـا پـر از آب زلال بـاران مـى شـود حـيـوانـاتشان سيراب و خودشان نيز از آن مىنوشند، جنبش حيات و زندگى را در وجود خود و چهارپايانشان به خوبى احساس مى كنند.
2 - جمله نسقيه از ماده اسقاء است ، و تفاوت آن با سقى ، چنانكه
راغب در مفردات و بعضى ديگر از مفسران گفته اند، اين است كه اسقاء به معنى آماده ساختنآب و در اخـتـيـار گـذاردن اسـت كه هر موقع انسان اراده كند از آن بنوشد، در حالى كه مادهسقى به معنى آن است كه ظرف آب را به دست كسى بدهند، تا بنوشد و به تعبير ديگراسقاء معنى وسيعتر و گسترده ترى دارد.
3 - در ايـن آيه ، نخست سخن از زمينهاى مرده به ميان آمده ، بعد چهارپايان و بعد انسانها،ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر ايـن بـاشـد كه تا زمينها بوسيله باران زنده نشوندچـهـارپايان غذائى نخواهند داشت ، و تا چهارپايان جان نگيرند انسان نمى تواند از آنهاتغذيه كند.
4 - مطرح كردن مساله حيات بخشى آب بعد از مساله پاكسازى ممكن است اشاره به ارتباطنـزديـك ايـن دو بـا هـم بـاشـد (دربـاره اثـرات حـيـاتـبخش آب به طور مشروح در جلد 13ذيل آيه 30 سوره انبياء بحث كرده ايم ).
در آخـريـن آيـه مـورد بحث اشاره به قرآن كرده مى گويد: ما اين آيات را به صورتهاىگـونـاگـون و مـؤ ثـر در مـيـان آنـهـا قـرار داديـم تـا مـتـذكـر شـونـد و از آن بـه قدرتپـروردگـار پـى بـرنـد، امـا بـسـيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشانندادند (و لقد صرفناه بينهم ليذكروا فابى اكثر الناس الا كفورا).
گر چه بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى و شيخ طوسى در تبيان و علامه طباطبائىدر المـيـزان و بـعـضـى ديـگر، ضمير در جمله صرفناه را به باران بازگردانده اند كهمـفـهـومش چنين مى شود ما قطرات باران را در جهات مختلف روى زمين و مناطق گوناگون مىفـرسـتـيـم و آن را در مـيـان انسانها تقسيم مى كنيم تا متذكر اين نعمت بزرگ خدا بشوند،ولى حـق اين است كه اين ضمير به قرآن و آيات آن باز مى گردد چرا كه اين تعبير (بهصورت فعل ماضى و مضارع ) در ده
مورد از قرآن مجيد آمده كه در 9 مورد صريحا به آيات قرآن و بيانات آن باز مى گردد،و در موارد متعددى جمله ليذكروا يا مانند آن ، پشت سر آن قرار گرفته ، بنابراين بسياربعيد به نظر مى رسد كه در اين يك مورد، اين تعبير، مفهوم ديگرى داشته باشد.
اصـولا مـاده تـصـريـف كه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن است تناسب چندانى بانـزول آب بـاران نـدارد در حـالى كـه بـا آيـات قـرآن كه در لباسهاى مختلف ، گاه بهصـورت وعد و گاهى به صورت وعيد، گاه به صورت امر و گاهى به صورت نهى وگاه به صورت سرگذشت پيشينيان مى آيد مناسبتر است .
آيه و ترجمه


و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا(51)
فلا تطع الكفرين و جهدهم به جهادا كبيرا(52)
و هـو الذى مـرج البـحـريـن هـذا عـذب فـرات و هـذا مـلح أ جـاج وجعل بينهما برزخا و حجرا محجورا(53)
و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا(54)
و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم و كان الكافر على ربه ظهيرا(55)


ترجمه :

51 - و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى پيامبرى مى فرستاديم .
52 - بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى بنما.
53 - و او كـسـى اسـت كـه دو دريـا را در كـنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين و ديگرىشـور و تـلخ و در مـيـان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گوئى هر يك بهديگرى مى گويد) دور باش و نزديك نيا!
54 - او كـسـى اسـت كـه از آب انـسـانـى را آفـريـد او را نـسـب و سـبـب قـرار داد (ونسل او را از اين دو طريق گسترش داد) و پروردگار تو همواره قادر است .
55 - آنـهـا غـيـر از خـدا چـيـزهـائى را مـى پرستند كه نه به آنها سودى مى رساند و نهزيانى ، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.
تفسير:
دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم
نـخـستين آيه مورد بحث اشاره به عظمت مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است مىفـرمـايـد: اگـر مـا مـى خـواسـتـيـم در هـر شهر و ديارى ، پيامبرى مى فرستاديم (اما چنيننـكـرديـم و مـسـئوليـت هـدايـت جـهـانـيان را بر دوش تو افكنديم ) (و لو شئنا لبعثنا فىكل قرية نذيرا).
در واقـع هـمـانگونه كه خداوند - طبق آيات گذشته - قدرت دارد دانه هاى باران حياتبخشرا به تمام سرزمينهاى مرده بفرستد، اين توانائى را نيز دارد كه وحى و نبوت را در هرشـهـر و ديـارى بـر قـلب پـيـامبرى نازل كند، و براى هر امتى انذار كننده و بيم دهنده اىبـفـرسـتـد، امـا خـداونـد آنـچـه را شـايـسته تر است براى بندگان برمى گزيند، زيراتـمـركـز نـبـوت در وجـود يـك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلوگيرى از هرگونهتفرقه و پراكندگى مى شود.
ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه بعضى از مشركان در كنار بهانه هاى ديگر اين بهانه رانـيـز داشـتند و مى گفتند آيا بهتر نبود خدا در هر شهر و آبادى ، پيامبرى مبعوث مى كرد؟ولى قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گويد: خدا اگر مى خواست مى توانست چنين كند، اما قطعاصـلاح امـتـهـا و مـلتـهـا ايـن پـراكـنـدگـى نـبـودبـه هـرحال اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودنبار مسئوليت او.
به همين دليل در آيه بعد دو دستور مهم را كه دو برنامه اساسى پيامبران
را تشكيل مى دهد بيان مى كند، نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) كرده مى فرمايد: بنابراين از كافران اطاعت مكن (فلا تطع الكافرين ).
در هـيـچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان ، آفتدعـوت بـه سـوى خـدا اسـت در بـرابـر آنها محكم بايست و به اصلاح آنها بكوش ، ولىمراقب باش ابدا تسليم هوسها و خرافات آنها نشوى .
و اما دستور دوم اينكه به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى كن (و جاهدهم به جهادا كبيرا).
جـهـادى بـزرگ به عظمت رسالتت ، و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين جهادى كه تمامابـعـاد روح و فـكـر مـردم را در بـر گـيـرد و جـنـبـه هـاى مـادى و مـعـنـوى راشامل شود.
بـدون شـك مـنـظور از جهاد در اين مورد جهاد فكرى و فرهنگى و تبليغاتى است ، نه جهادمـسـلحـانـه ، چـرا كـه ايـن سـوره مـكـى اسـت و مـى دانـيـم دسـتـور جـهـاد مـسـلحـانـه در مـكـهنازل نشده بود.
و بـه گـفـتـه مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ايـن آيـهدليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى و تبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان ودشـمـنـان حـق از بـزرگترين جهادها است ، و حتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سلّم ): رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر: ما از جهاد كوچك به سوىجـهـاد بـزرگ بـازگـشـتـيم اشاره به همين جهاد و عظمت كار دانشمندان و علما در تبليغ دينباشد.
ايـن تـعـبـيـر عـظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند، چرا كه وسيله اى است براى اين جهادكـبـيـر، و سـلاحـى اسـت بـرنـده ، كـه قـدرت بـيـان واستدلال و تاثير عميق و جاذبيتش مافوق تصور و قدرت انسانها است .
وسيله مؤ ثرى است به درخشندگى آفتاب و روشنائى روز، به آرامبخشى پرده هاى شب ،به حركت آفرينى بادها، به عظمت ابرها و به حياتبخشى قطره هاى
باران كه در آيات گذشته به آن اشاره رفته بود.
و پس از فاصله مختصرى ، باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او درنـظـام آفـريـنـش مـى پـردازد، و بـه تـنـاسـب بـيـاننـزول قـطـرات حـيـاتـبـخـش بـاران كـه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاىشـيـريـن و شـور كـرده مـى فـرمايد: او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكىگوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ ، و در ميان آنها برزخى قرار داد، گوئى هر يك ازآنها به ديگرى مى گويد: دور باش و نزديك شدن تو به من حرام است ! (و هو الذى مرجالبحرين هذا عذب فرات و هذه ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا مهجورا).
مـرج از مـاده مـرج (بـر وزن فـلج ) بـه مـعـنـى مـخـلوط كـردن و يـاارسـال و رهـا نـمودن است و در اينجا به معنى در كنار هم قرار گرفتن آب شيرين و شوراست .
عذب به معنى گوارا و پاكيزه و خنك ، و فرات به معنى خوش طعم و خوشگوار است ، ملحبـه مـعـنـى شـور، و اجـاج بـه مـعـنـى تـلخ و گـرم اسـت (بـنـابـرايـن مـلح و اجـاج نـقطهمقابل عذب و فرات است ).
برزخ به معنى حجاب و حائل ميان دو چيز است .
و جمله حجرا مهجورا چنانكه سابقا هم (ذيل آيه 22 همين سوره ) اشاره كرديم جمله اى بودهاست كه در ميان عرب به هنگامى كه با كسى روبرو مى شدند و از او وحشت داشتند براىگرفتن امان ، اين جمله را مى گفتند، يعنى ما را معاف و در امان داريد و از ما دور باشيد.
بـه هـر حـال ايـن آيـه يـكـى ديـگـر از مـظـاهـر شـگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهانآفـريـنـش تـرسـيـم مـى كـنـد كـه چـگـونـه يـك حـجـاب نـامـرئى ، وحائل ناپيدا
در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند.
البـتـه امـروز مـا اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان تفاوت درجه غلظت آب شور وشيرين و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى بههم نياميزند.
گـر چـه جـمـعـى از مـفـسـران بـراى پيدا كردن چنين دو دريائى در روى كره زمين به زحمتافـتـاده انـد كـه در كـجـا دريـاى آب شـيرين در كنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمىشـود، ولى ايـن مشكل نيز براى ما حل شده است ، زيرا مى دانيم تمام رودخانه هاى عظيم آبشـيـريـن كـه بـه دريـاهـا مـى ريـزنـد در كـنـار سـاحـل ، دريـائى از آب شـيـريـنتـشـكـيل مى دهند و آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدت زيادى اين وضع ادامه دارد، وبـه خـاطـر تـفـاوت درجـه غـلظـت آنـهـا از آمـيخته شدن با يكديگر ابا دارند، و هر يك بهديگرى حجرا مهجورا مى گويد!
جـالب ايـنكه بر اثر جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماهصورت مى گيرد سطح آب دريا به مقدار زيادى بالا و پائين مى رود، اين آبهاى شيرينكـه دريـائى را تشكيل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشكى پيش مىرونـد و انـسـانـهـا از زمـانـهـاى قـديـم از اين موضوع استفاده كرده ، نهرهاى زيادى در اينگـونـه مـنـاطـق دريـا كـنده اند و زمينهاى فراوانى را زير كشت درختان برده اند كه وسيلهآبـيـارى آنـهـا هـمـيـن آب شـيـرين است كه به وسيله جزر و مد بر مناطق وسيع گسترش مىيابد.
هم اكنون در جنوب ايران شايد مليونها نخل وجود دارد كه ما قسمتى از آنرا از نزديك مشاهدهكـرده ايـم كـه تـنـهـا بـا هـمـيـن وسـيـله آبـيـارى مـى شـونـد، و در فـاصـله زيـادى ازسـاحـل دريـا قرار گرفته اند، در سالهائى كه بارندگى كم و آب رودخانه هاى عظيمىكـه بـه دريـا مى ريزد تقليل پيدا كند گاهى آب شور غلبه مى كند كه مردم كشاورز اينسامان از آن سخت نگران مى شوند زيرا به زراعت آنها لطمه مى زند.
ولى معمولا چنين نيست و اين آب عذب و فرات كه در كنار آن آب ملح و اجاج قرار گرفته ،به آن آميخته نمى شود، سرمايه بزرگى براى آنها محسوب مى شود.
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت وجـود عـلل طـبـيـعـى در ايـنـگـونـهمـسـائل هـرگـز از ارزش آنـهـا نـمـى كـاهـد مـگـر طـبـيـعـت چـيـسـت ؟ جـزفعل خدا و اراده و مشيت پروردگار است كه اين خواص را به اين موجودات داده ؟!
جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه انـسان با هواپيما از اين مناطق مى گذرد، منظره اين دو آب كهرنگهاى متفاوتى دارند و با هم آميخته نمى شوند به خوبى نمايان است كه انسان را بهياد اين نكته قرآنى مى اندازد.
ضـمـنـا قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيات مربوط به كفر و ايمان ممكن است اشاره وتـشـبـيـهـى در ايـن امـر نـيز باشد كه گاهى در يك جامعه ، در يك شهر، و گاه حتى در يكخـانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچونآب مـلح و اجـاجـنـد، بـا دو طـرز تـفـكـر، دو نـوع عـقـيـده ، و دو نـوععمل پاك و ناپاك ، قرار مى گيرند، بى آنكه بهم آميخته شوند.
در آيـه بـعد به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنارهـم قـرار مـى گيرند سخن از آفرينش ‍ انسان از آب به ميان آورده مى گويد: او كسى استكه از آب انسانى را آفريد (و هو الذى خلق من الماء بشرا).
و بـه راسـتـى صـورتـگـرى كـردن در آب و چـنـيـن نـقـش بـديـعـى را بـر آب زدندليـل بـر نـهـايـت قـدرت پـروردگـار اسـت ، در حـقـيقت در آيات گذشته سخن از پرورشگـيـاهـان بـه وسـيله باران در ميان بود و در اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينشانسان از آب در ميان است .
در اينكه منظور از آب در اينجا كدام آب است در ميان مفسران گفتگو است :
جـمـعى معتقدند منظور از بشر نخستين انسان يعنى آدم (عليه السلام ) است چرا كه آفرينشاو از طـيـن يـعنى معجونى از آب و خاك بود، بعلاوه طبق بعضى از روايات اسلامى نخستينموجودى كه خدا آفريد آب بود و انسان را از آن آب آفريد. نكره بودن بشرا (انسانى را)گواه اين معنى است .
امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور از مـاء آب نـطفه است كه همه انسانها به قدرتپـروردگـار تـوسـط آن بـه وجـود مى آيند، و با آميزش نطفه مرد اسپر كه در آب شناوراسـت بـا اوول نـطـفـه زن ، نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات انـسـان يـعـنـى اوليـنسلول زنده آدمى به وجود مى آيد.
اگـر انـسـان مـراحل انعقاد نطفه را از آغاز تا پايان دوران جنينى تحت بررسى و مطالعهدقـيـق قـرار دهـد آنـقـدر آيـات عـظمت حق و قدرت آفريدگار را در آن مشاهده مى كند كه بهتنهائى براى شناخت ذات پاك او كافى است .
گـواه ايـن تـفـسـير جمله اى است كه در ذيل آيه آمده و شرح آن را خواهيم داد (فجعله نسبا وصهرا).
از ايـن گـذشـتـه بـدون شـك بـيـشـتـريـن قـسـمـت وجـود انـسـان را آبتشكيل مى دهد به طورى كه مى توان گفت ماده اصلى وجود هر انسانى آب است ، و به هميندليـل مـقـاومـت انـسـان در بـرابـر كمبود آب بسيار كم است ، در حالى كه انسان در برابركمبود مواد غذائى مى تواند روزها و هفته ها مقاومت كند.
البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين معانى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشرنـخـسـتـيـن از آب آفـريـده شده ، و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب نطفه است ، و هم آبمـهـمـتـريـن مـاده ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد، آبى كه از ساده ترين موجودات اينجهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين
خلق شگرفى شده است ؟! اين دليل روشن قدرت او است .
بـه دنـبال آفرينش انسان ، سخن از گسترش نسلها به ميان آورده ، مى گويد: خداوند اينانسان را از دو شاخه گسترش داد: شاخه نسب و صهر (فجعله نسبا و صهرا).
مـنـظـور از نسب پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد، مانندارتـبـاط پـدر و فـرزنـد يـا بـرادران بـه يـكـديـگـر، امـا مـنـظـور از صـهـر كـه دراصـل بـه مـعـنـى دامـاد اسـت ، پـيوندهائى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مىشود، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش ، و اين دو، همان چيزى است كه فقهاء در مباحثنكاح از آن تعبير به نسب و سبب مى كنند.
در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشارهشـده (مـادر، دختر، خواهر، عمه ، خاله ، دختر برادر و دختر خواهر) و به چهار مورد از مواردسبب و صهر (دختر همسر، مادر همسر همسر فرزند، و همسر پدر).
البـتـه در تـفـسـيـر ايـن جـمـله نـظـرات ديگرى از سوى مفسران اظهار شده اما آنچه گفتيمروشنتر و قويتر از همه است .
از جمله اينكه : جمعى نسب را به معنى فرزندان پسر، و صهر را به معنى فرزندان دختردانسته اند، چرا كه پيوندهاى نسبى روى پدران حساب مى شود، نه روى مادران .
ولى بـه طـورى كـه در تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد 2 ذيـل آيـه 61 سـورهآل عـمـران مـشـروحـا گـفـتـه ايـم ايـن يـك اشـتـبـاه بـزرگ اسـت كـه از سـنـتـهـاى دورانقـبـل از اسـلام سرچشمه گرفته است كه نسب را تنها از طريق پدر مى دانستند، و مادر هيچنـقـشـى نـداشـت ، در حـالى كه در فقه اسلامى و در ميان همه دانشمندان اسلام مسلم است كهاحكام محرم بودن نسبى هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر است (براى توضيح بيشتر
به تفسير نمونه جلد 2 صفحه 437 مراجعه فرمائيد).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه حـديـث مـعـروفـى در ايـنـجـا داريـم كـه در كـتـب شـيـعـه واهـل تـسـنـن نـقل شده است ، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) و عـلى (عـليـه السـلام ) نـازل شـده ، چـرا پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )دخـتـرش فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) را بـه هـمسرى على (عليه السلام ) در آورد و به اينتـرتـيـب عـلى (عـليـه السلام ) هم پسر عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همهمسر دخترش بود، و اين است معنى نسبا و صهرا.
اما همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان مصداقهاى روشن است و مانع ازعـمـومـيـت مفهوم آيه نيست ، آيه هرگونه پيوندى را كه از طريق نسب و دامادى به وجود مىآيـد شـامـل مـى شـود كـه يكى از مصداقهاى روشنش پيوند على (عليه السلام ) با پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دو جهت بود.
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاكيد بر مسائل گذشته مى فرمايد: پروردگار تو هموارهقادر بوده و هست (و كان ربك قديرا).
سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، انـحـراف مـشـركـان را ازاصل توحيد، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آياتقـبـل گـذشـت روشن مى سازد، مى گويد آنها معبودهائى جز خدا مى پرستند كه نه سودىبه آنها مى رساند و نه زيانى (و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم ).
مـسـلم اسـت تـنـهـا وجـود سـود و زيـان نمى تواند معيار پرستش باشد، ولى قرآن با اينتـعـبـيـر بـيـانـگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كهبتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هرگونه ارزش و تاثير مثبت يا منفى .
و در پايان آيه اضافه مى كند: كافران در برابر پروردگارشان (در طريق
كفر) به يكديگر كمك مى كنند (و كان الكافر على ربه ظهيرا).
آنـهـا در مـسـيـر انـحـرافـيشان تنها نيستند، و بطور قاطعى يكديگر را تقويت مى نمايند،نـيـروهـائى را كـه مـى بـايست در مسير الله بسيج كنند، بر ضد آئين خدا و پيامبرش و مؤمنان راستين بسيج مى نمايند.
و اگـر مـى بـيـنـيـم بـعـضـى از مـفـسـران ، كـافـر را در ايـنـجـا مـنـحـصـرا بـه ابـوجـهـل تـفـسـيـر كـرده انـد از بـاب ذكر مصداق واضح است ، و گرنه كافر در همه جا معنىوسيعى دارد كه همه كفار را شامل مى شود.
نكته ها:
1 - وحدت رهبرى
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بحث اين سخن پروردگار را خوانديم كه اگر مى خواستيم در هرشهر و ديارى ، پيامبرى انذار كننده مبعوث مى كرديم ولى چنين نكرديم .
ايـن مسلما به خاطر آنست كه پيامبران رهبران امتها هستند و مى دانيم تفرقه در مساله رهبرىمـوجـب تضعيف هر امت و ملت است ، مخصوصا در آنجا كه سخن از خاتميت در ميان است و بايدرهبرى تا پايان جهان تداوم يابد اهميت تمركز و وحدت آشكارتر مى شود.
رهـبـر واحد مى تواند تمام نيروها را متحد سازد، و به آنها انسجام و وحدت برنامه دهد، ودر حـقـيـقـت مـسـاله وحـدت رهبرى ، انعكاسى است از حقيقت توحيد در اجتماع انسانى كه نقطهمقابل آن يكنوع شرك و تفرقه و نفاق است .
و اگـر در آيـه 24 سـوره فاطر مى خوانيم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هر امتى پيامبرىانـذار كننده داشته هيچ گونه منافاتى با بحث فوق ندارد، زيرا سخن از امت است ، نه ازاهل هر شهر و هر ديار.
از مـقـام پـيـامـبـران كـه بـگـذريـم در رده هـاى پـائيـنـتـر رهـبـرى نـيـز هـمـيـناصل
حـاكـم اسـت ، و مـلتـهـائى كـه از نظر رهبرى گرفتار تجزيه شده اند علاوه بر ضعف وزبونى به تجزيه در ساير شئونشان انجاميده است .
2 - قرآن وسيله جهاد كبير
جـهـاد كـبير تعبير گويائى است از اهميت برنامه يك مبارزه سازنده الهى . جالب اينكه درآيـات فـوق ، ايـن عـنـوان بـه قـرآن داده شـده اسـت ، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـهعمل كسانى كه به وسيله قرآن با كژيها و انحرافات و آلودگيها مبارزه مى كنند.
ايـن تـعـبـيـر از يـكـسو اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى را روشن مى سازد، و از سوى ديگرعظمت مقام قرآن را.
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه ابـو سـفـيـان و ابـوجـهـل و بـعضى ديگر از سران شرك شبى از شبها جداگانه براى شنيدن آيات قرآن بهطـور مـخـفـيـانـه ، هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )مـشـغـول نـمـاز بـود آمـدنـد و هـر يك بدون اينكه ديگرى بداند در محلى پنهان شده آن شبمدتى طولانى آيات قرآن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدند، هنگامى كهپـراكـنـده شـدنـد سـفـيـده صـبـح دمـيده بود، و اتفاقا به هنگام بازگشت از يك راه آمدند وسـرشـان فـاش شـد و بـه سـرزنـش هـمـديـگر پرداختند و تاكيد كردند چنين كارى نبايدتـكـرار شـود، چرا كه اگر بعضى از جاهلان اين صحنه را ببينند باعث شك و ترديدشانخواهد شد!
ولى در شـب دوم هـمـيـن بـرنـامـه تكرار شد و باز به هنگام بازگشت با يكديگر روبروشـدنـد و نـاراحـت و نـگـران گـشـتـنـد و هـمـان سـخـنـانقبل را تكرار و تاكيد نمودند.
شـب سـوم نـيـز هـمـان بـرنامه تجديد شد و به هنگامى كه يكديگر را ديدند گفتند: ما ازاينجا نبايد حركت كنيم تا عهد و پيمان ببنديم كه ديگر اين كار
تكرار نشود، عهد و پيمان بستند و از هم جدا شدند.
فـردا صـبح يكى از مشركان به نام اخنس بن شريق عصاى خود را برگرفت و به سوىخانه ابو سفيان آمد، و به او گفت بگو ببينم : عقيده تو درباره آنچه از محمد (صلى اللّهعـليـه و آله و سلّم ) شنيدى چيست ؟ ابوسفيان گفت : به خدا قسم مطالبى شنيدم كه معناىآن را به خوبى درك كردم ولى مسائلى را هم شنيدم كه معنا و مراد آن را نفهميدم !.
اخـنـس از نـزد ابـوسـفـيـان بـيـرون آمـد، و بـه سـراغ خـانـه ابـوجهل رفت و به او گفت : تو درباره آنچه از محمد شنيدى چه مى گوئى ؟!
ابـوجـهل گفت : چه شنيدم ؟ مطلب اين است كه ما و فرزندان ابو عبد مناف در افتخارات باهم رقابت داريم ، آنها گرسنگان را اطعام كردند ما هم كرديم ، بى مركبان را مركب دادند،مـا هـم داديـم بـخشيدند و انفاق كردند، ما هم كرديم ، و دوش به دوش هم جلو مى آمديم ، اماآنـهـا ادعـا كردند كه از ما پيامبرى برخاسته كه وحى آسمانى به او مى رسد، ما چگونهمى توانيم در اين امر با آنها رقابت كنيم .
حـال كه چنين است به خدا سوگند به او ايمان نمى آوريم و هرگز او را تصديق نخواهيمكرد!
اخنس برخاست و او را ترك گفت .
آرى جاذبه قرآن آنها را شبهاى متوالى به سوى خود مى كشاند و تا سفيده صبح غرق اينجاذبه الهى بودند، ولى خود خواهى و تعصب و حفظ منافع مادى آنچنان بر آنها مسلط بودكه مانع از پذيرش حق مى شد.
بـدون تـرديـد ايـن نـور الهـى ، اين قدرت را دارد كه هر قلب آماده اى را هر جا باشد بهسـوى خـود جـذب كـنـد و بـه همين دليل در آيات مورد بحث ، قرآن وسيله جهاد كبير معرفىشده است .
آيه و ترجمه


و ما أ رسلنك إ لا مبشرا و نذيرا(56)
قل ما أ سلكم عليه من أ جر إ لا من شاء أ ن يتخذ إ لى ربه سبيلا(57)
و توكل على الحى الذى لا يموت و سبح بحمده و كفى به بذنوب عباده خبيرا(58)
الذى خـلق السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنهما فى ستة أ يام ثم استوى على العرش الرحمنفسل به خبيرا(59)


ترجمه :

56 - ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم .
57 - بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم ، تنهاپاداش من اين است كه كسانى بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند.
58 - و تـوكل بر خداوندى كن كه هرگز نمى ميرد، و تسبيح و حمد او به جاى آور، و همينبس كه او از گناهان بندگانش آگاه است .
59 - او خدائى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان ايندو است در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر عرش قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت ) او خداوند رحمناست از او بخواه كه از همه چيز آگاه است .
تفسير:
پاداش من هدايت شماست !
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از اصرار بت پرستان بر پرستش بتهائى بود كهمطلقا سود و زيانى ندارند در نخستين آيات مورد بحث اشاره به وظيفه پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) در برابر اين متعصبان لجوج كرده مى گويد: ما تو را جز به عنوان
بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا).
اگـر آنـهـا دعوت تو را نپذيرفتند ايرادى بر تو نيست ، تو وظيفه خود را كه بشارت وانذار است انجام دادى ، و دلهاى آماده را به سوى خدا دعوت كردى .
ايـن سـخـن هم وظيفه پيامبر را مشخص مى كند و هم تسلى خاطرى براى او است ، و هم نوعىتهديد و بى اعتنائى به اين گروه گمراه مى باشد.
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به آنها بگو من از شمادر برابر اين قرآن و ابلاغ اين آئين آسمانى هيچ گونه اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم(قل ما اسالكم عليه من اجر).
بعد اضافه مى كند: تنها اجرى كه من مى خواهم اين است كه مردم بخواهند راهى به سوىپروردگارشان برگزينند (الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا).
يـعـنى تنها اجر و پاداش من هدايت شما است ، آنهم از روى اراده و اختيار نه اكراه و اجبار، وايـن تـعـبـيـر جـالبـى است كه نهايت لطف و محبت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رانـسبت به پيروانش روشن مى سازد، چرا كه اجر و مزد خود را سعادت و خوشبختى آنان مىشمرد.
بـديـهـى اسـت هـدايـت امت اجر معنوى فوق العاده اى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) دارد چـرا كـه الدال على الخير كفاعله : هر كس راهنماى كار خيرى باشد همچون رهروآن راه است .
در تفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز داده اند، از جمله :
جـمـعـى از مـفـسرين معتقدند كه معنى آيه چنين است : من از شما هيچگونه پاداشى نمى خواهممـگـر ايـنـكـه خـود بـخـواهـيـد امـوالى در راه خـدا به نيازمندان انفاق كنيد كه آن بسته بهميل خود شما است .
ولى تفسير اول بسيار نزديكتر به معنى آيه است .
از آنـچـه در بـالا گـفتيم روشن شد كه ضمير در عليه به قرآن و تبليغ آئين اسلام بازمى گردد چرا كه سخن از عدم مطالبه اجر و پاداش در برابر اين دعوت است .
ايـن جـمـله عـلاوه بـر ايـنـكـه بـهـانـه هـاى مـشـركـان را قـطـع مى كند، روشن مى سازد كهقبول اين دعوت الهى بسيار سهل و ساده و آسان و براى همه كس بدون هيچ زحمت و هزينهاى امكان پذير است .
و ايـن خـود گـواهـى اسـت بر صدق دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پاكىفـكـر و بـرنـامـه او چـرا كـه مـدعـيان دروغين حتما براى اجر و پاداشى خواه مستقيم يا غيرمستقيم دست به اين كار مى زنند.
آيـه بـعـد تـكـيـه گـاه اصـلى پـيـامـبـر را روشـن مـى سـازد و مـى فـرمـايـد:تـوكـل بـر خـداونـدى كـن كـه زنـده اسـت و هـرگـز نـمـى مـيـرد (وتوكل على الحى الذى لا يموت ).
و بـا داشـتـن تـكـيـه گاه و پناهگاه و سرپرستى كه هميشه زنده است و هميشه زنده خواهدبود نه نيازى به اجر و پاداش آنها دارى ، و نه وحشتى از ضرر و زيان و توطئه آنان .
و اكنون كه چنين است تسبيح و حمد او بجا آور از نقصها منزه بشمر، و در
برابر همه كمالات او را ستايش كن (و سبح بحمده ).
در حـقـيـقـت ايـن جـمـله را مـى تـوان بـه مـنـزله تـعـليـل بـر جـمـلهقـبـل دانـسـت ، زيـرا هـنـگـامـى كـه او از هـر عـيـب و نـقـص پـاك و بـه هـركـمـال و حـسـنـى آراسـتـه اسـت ، چـنـيـن كـسـى شـايـسـتـهتوكل مى باشد.
سـپس اضافه مى كند: از كارشكنى و توطئه هاى دشمنان نگران مباش همين بس كه خداونداز گـنـاهـان بـنـدگـانـش آگاه است و به موقع حساب آنها را مى رسد (و كفى به بذنوبعباده خبيرا).
آيـه بـعـد بـيان قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى است و توصيف ديگرى است از اينتكيه گاه مطمئن ، مى فرمايد: او كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو استدر شش روز (شش دوران ) آفريد (الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ).
سـپـس بر عرش قدرت قرار گرفت ، و به تدبير عالم پرداخت (ثم استوى على العرش).
كـسـى كـه داراى اين قدرت وسيع است مى تواند متوكلان بر خود را در برابر هر خطر وحادثه اى حفظ كند، كه هم آفرينش جهان به وسيله او بوده و هم اداره و رهبرى و تدبير آندر اختيار ذات پاك او است .
ضـمـنـا آفـريـنـش جهان به صورت تدريجى اشاره اى به اين واقعيت است كه خدا در هيچكارى عجله ندارد، اگر دشمنان تو را سريعا مجازات نمى كند براى همين است كه به آنهامـيـدان و مـهـلت مـى دهـد تـا بـه اصلاح خويش بپردازند، بعلاوه كسى عجله مى كند كه ازفـوت فـرصـت ، خـوف دارد، و ايـن دربـاره خـداونـد قـادرمتعال متصور نيست .
درباره آفرينش جهان هستى در شش روز و اين كه روز در اين گونه
مـوارد بـه مـعـنـى دوران اسـت ، دورانـى كـه مـمـكـن اسـت مـيـليـونـهـا و يـا مـيـليـاردهـاسـال طـول بـكشد، و شواهد اين معنى از ادبيات عرب ، و ادبيات زبانهاى ديگر، به طورمشروح در جلد ششم تفسير نمونه آيه 54 سوره اعراف (صفحه 200 به بعد) بحث كردهايم ، و اين دورانهاى ششگانه را نيز مشخص نموده ايم .
و نيز معنى عرش و جمله استوى على العرش در همانجا آمده است .
و در پايان آيه اضافه مى كند او خداوند رحمان است (الرحمن ).
كـسـى كـه رحمت عامش همه موجودات را در برگرفته ، و مطيع و عاصى و مؤ من و كافر ازخوان نعمت بى دريغش بهره مى گيرند.
اكـنـون كـه خـدائى دارى بـخشنده و قادر و توانا اگر چيزى مى خواهى از او بخواه كه ازخواست همه بندگانش آگاه است (فاسئل به خبيرا).
در حـقيقت اين جمله نتيجه مجموع بحثهاى گذشته است كه مى گويد به آنها اعلام كن كه مناز شما پاداش نمى خواهم و بر خدائى توكل كن كه جامع اينهمه صفات است ، هم قادر است، هم رحمن ، هم خبير است و هم آگاه ، حال كه چنين است هر چه مى خواهى از او بخواه .
مـفـسـران در تـفـسـيـر ايـن جـمـله بـيـانـات ديـگـرى دارنـد و غـالبـا سـؤال را در ايـنـجـا به معنى پرسش كرده اند (نه تقاضا) و گفته اند مفهوم جمله اين است كهاگر مى خواهى درباره آفرينش هستى و قدرت پروردگاركنى از خود او به پرس كه ازهمه چيز با خبر است .
بـعـضـى علاوه بر اين كه سؤ ال را به پرسش تفسير كرده اند گفته اند منظور از خبيرجبرئيل و يا پيامبر است يعنى صفات خدا را از آنها بپرس .
البـتـه تـفـسـيـر اخـيـر بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، و تـفـسـيـرقـبل از آن نيز چندان متناسب با آيات گذشته نيست و آنچه در معنى آيه گفتيم كه منظور ازسؤ ال تقاضا
و درخواست از خدا است نزديكتر به نظر مى رسد.
نكته ها:
1 - اجر رسالت
در بـسـيـارى از آيـات قرآن مى خوانيم كه پيامبران الهى با صراحت اين حقيقت را بيان مىكـردنـد كـه مـا هـيـچ اجـر و پـاداشـى از هـيچ كس نمى طلبيم بلكه اجر ما تنها بر خداوندبزرگ است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation