بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 15, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مـجـازات كـسـى كـه مرتكب چنين عملى شود از سى تا 99 تازيانه ذكر شده است . به هرحـال شـك نـيـست كه انحراف جنسى از خطرناكترين انحرافاتى است كه ممكن است در جوامعانـسـانـى پـيـدا شـود، چـرا كـه سـايـه شـوم خـود را بـر هـمـهمـسـائل اخـلاقـى مـى افـكـنـد و انـسـان را بـه انـحراف عاطفى مى كشاند (در اين زمينه بحثمشروحى در جلد 9 صفحه 194 به بعد ذيل آيه 81 سوره هود آورده ايم ).
آيه و ترجمه


قالوا لئن لم تنته يالوط لتكونن من المخرجين(167)
قال إ نى لعملكم من القالين(168)
رب نجنى و أ هلى مما يعملون(169)
فنجيناه و أ هله أ جمعين(170)
إ لا عجوزا فى الغابرين(171)
ثم دمرنا الاخرين(172)
و اءمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين(173)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين(174)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم(175)


ترجمه :

167 - گفتند: اى لوط اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود.
168 - گفت : من (به هر حال ) دشمن اعمال شما هستم .
169 - پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش .
170 - ما او و خاندانش را همگى نجات داديم .
171 - جز پير زنى كه در ميان آن گروه باقى ماند.
172 - سپس ديگران را هلاك كرديم .
173 - و بـارانـى (از سـنـگ ) بـر آنها فرو فرستاديم ، چه باران بدى بود اين بارانانذار شدگان .
174 - در ايـن (مـاجـراى قـوم لوط و سـرنـوشـت شـوم آنـها) آيتى است ، اما اكثر آنها ايماننياوردند.
175 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
سرانجام قوم لوط
قوم لوط كه سرگرم باده شهوت و غرور بودند بجاى اينكه اندرزهاى اين رهبر الهى رابا جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهائى بخشندبـه مـبـارزه بـا او بـرخـاسـتـنـد، و گـفتند: اى لوط! بس است ، خاموش باش ، اگر از اينسـخـنـان خـوددارى نـكـنـى از اخراج شوندگان اين شهر و ديار خواهى بود (قالوا لئن لمتنته يا لوط لتكونن من المخرجين ).
سـخـنـان تـو فـكـر مـا را بـه هم مى ريزد و آرامش ما را به هم مى زند، ما حتى حاضر بهشـنـيـدن ايـن حـرفـهـا نـيـستيم ، و اگر همچنان ادامه دهى ، كمترين مجازات تو تبعيد از اينسرزمين است .
در جـاى ديـگـر از آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كـه ايـن تـهـديـد را در آسـتـانـهعـمـل قـرار دادنـد، و دستور دادند خاندان لوط را از شهر بيرون كنيد، چرا كه آنها افرادىپاكند و گناه نمى كنند! (اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون ).
كـار مـردم گـمـراه و آلوده بـجائى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيباست ، و ناپاكى و آلودگى افتخار، و اين است سرنوشت شوم جامعه اى كه با سرعت بهسوى فساد مى رود.
از جـمـله لتـكـونن من المخرجين چنين استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد، گروهى از افرادپاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند، قبلا از شهر
و آبادى خود بيرون رانده بودند، لوط را نيز تهديد كردند كه اگر راه خود را ادامه دهى، تو نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهى شد.
در بـعـضـى از تـفاسير تصريح شده است كه آنها افراد پاكدامن را با بدترين وضعىبيرون مى راندند.
امـا لوط بـى آنـكـه بـه تـهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت : من دشمناعمال شما هستم (قال انى لعملكم من القالين ).
يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد هر كارى از دست شما ساخته است انجامدهيد، من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم !
تعبير من القالين باز نشان مى دهد كه جمع ديگرى از مؤ منان نيز با لوط هم صدا شده وزبـان بـه اعـتـراض شديد گشوده بودند، هر چند قوم سركش آنها را سرانجام از صحنهبيرون كردند.
قالين جمع قال از ماده قلى (بر وزن حلق و بر وزن شرك ) به معنى عداوت شديدى استكـه در اعـمـاق دل و جـان انـسان اثر مى گذارد، و اين تعبير شدت نفرت لوط را نسبت بهاعمال آنها روشن مى سازد.
جـالب ايـنـكـه لوط (عـليـه السـلام ) مـى گـويـد: مـن دشـمـناعـمـال شـما هستم ، يعنى عداوت و خرده حسابى با شخص شما ندارم ، عملتان ننگين است ،اگر اين اعمال را از خود دور كنيد من دوست صميميتان خواهم بود.
سـرانـجـام آنهمه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزارمتعفنى مبدل ساخت ، اتمام حجت به اندازه كافى شد. رسالت لوط (عليه السلام )
بـه آخـر رسيده است ، در اينجا است كه بايد از اين منطقه آلوده ، خود و كسانى را كه بهدعوت او ايمان آورده اند نجات دهد، تا عذاب مرگبار الهى قوم ننگين را در هم كوبد.
در مـقـام نـيـايـش و تـقـاضـا بـه پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد: پروردگارا! من وخاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش (رب نجنى و اهلى مما يعملون ).
گر چه بعضى احتمال داده اند كه منظور از اهل همه كسانى باشند كه به او ايمان آوردند،امـا آيـه 36 سـوره ذاريـات مـى گـويـد: تـنها يك خانواده بود كه ايمان آورده بودند فماوجدنا فيها غير بيت من المسلمين .
ولى چنانكه قبلا هم اشاره كرديم ، بعضى از تعبيرها كه در آيات مورد بحث آمده نشان مىدهد كه قبلا نيز جمعى به او ايمان آورده بودند كه از آن سرزمين تبعيد شدند.
ضمنا از آنچه گفته شد، اين واقعيت روشن مى شود كه دعاى لوط براى خاندانش روى جنبههاى عاطفى و پيوند خويشاوندى نبود بلكه به خاطر ايمانشان بود.
خـداونـد ايـن دعا را اجابت كرد، چنانكه مى فرمايد: ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم(فنجيناه و اهله اجمعين ).
جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند (الا عجوزا فى الغابرين ).
ايـن پـيـر زن كـسـى جـز همسر لوط نبود كه از نظر عقيده و مذهب ، هماهنگ با آن قوم گمراهبـود، و هـرگـز بـه لوط ايمان نياورد، و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار شد، كهشرح اين مطلب در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 به بعد آمده است .
آرى خـداونـد، لوط و مـؤ مـنـان انـدك را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از ديارآلودگـان رخـت سـفـر بـربـسـتـنـد، و آنـهـا را كـه غـرق فـسـاد و نـنـگ بـودنـد بـهحال خود رها ساختند، در آغاز صبح فرمان عذاب الهى فرا رسيد، زلزله وحشتناكى سرزمينآنها را فرا گرفت شهرهاى آباد و قصرهاى زيبا و زندگى مرفه و آلوده به ننگ آنها رابـه كـلى زيـر و رو كـرد، چـنانكه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد سپس ما آنجمعيت را هلاك و نابود كرديم (ثم دمرنا الاخرين ).
و بارانى بر آنها فرستاديم (اما چه بارانى ، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنهارا از نظرها محو كرد!) (و امطرنا عليهم مطرا).
چـه باران بدى بود اين باران كه اين گروه تهديد شدگان را فرو گرفت (فساء مطرالمنذرين ).
بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده ، اما اين باران ، وحشتناك و نابود كننده بودو ويرانگر.
از آيـه 82 سـوره هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند، سپسبارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرود آمد، و چنانكه در تفسير همان آيه گفتيم بارانسـنـگ شـايـد براى اين بوده كه آثار آنها نيز محو گردد، تلى از سنگ و خاك به جاى آنشهرهاى آباد باقى بماند.
آيا اين سنگها بر اثر طوفان عظيم از بيابانها كنده شده و بر سر آنها فرود آمد؟ يا ازسنگهاى سر گردان آسمانى بود، كه به فرمان الهى آنجا فرو ريختند؟
يـا بـه گـفـتـه بـعـضـى ، آتـشـفشان خاموشى در آن نزديكى بود كه به فرمان خدا بهخـروش آمـد و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريخت ؟ دقيقا معلوم نيست ، مسلم اين است كه اينباران مرگبار اثرى از حيات در آن سرزمين آلوده باقى نگذاشت .
(شرح مفصل ماجراى قوم لوط در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 تا 198 و در جلد 11 ازصفحه 104 تا 118 با نكات مختلف آن آمده است ).
بـاز در پـايـان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش درايـن سـوره دربـاره پـنـج پـيـامـبر بزرگ ديگر آمده است ، مى فرمايد: در ماجراى اين قومستمگر و ننگين و عاقبت شوم و مرگبار آنها، آيت و نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلكلاية ).
اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
چـه آيـت و نـشـانـه اى از ايـن روشـنـتـر كـه شـمـا را بـهمـسـائل مـهـم و سـرنـوشـت سازى آشنا مى كند، بى آنكه نياز به تجربه شخصى داشتهباشيد.
آرى تاريخ گذشتگان عبرتى است و آيتى براى آيندگان ، حتى تجربه هم نيست ، زيرادر تـجـربـه بـايـد انـسـان مـتـحـمـل ضـايـعـاتـى شود تا نتائجى بگيرد، اما در اينجا ازضايعات ديگران نتيجه عايد ما مى شود.
و پروردگار تو عزيز و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
چـه رحـمـتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلتكافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.
و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاند
حـتـى اگـر يـك خانواده با ايمان در ميان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مىبخشد.
و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زيرو رو مـى كـنـد كـه اثـرى از آن بـاقـى نـمى ماند، زمينى را كه گاهواره آسايش آنها بود،مـاءمـور مـرگـشـان مـى كـنـد، و بـاران حـيـاتـبـخـش راتبديل به باران مرگ مى سازد!.
آيه و ترجمه


كذب أ صحاب الايكة المرسلين(176)
إ ذ قال لهم شعيب أ لا تتقون(177)
إ نى لكم رسول أ مين(178)
فاتقوا الله و أ طيعون(179)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين(180)
أ وفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين(181)
و زنوا بالقسطاس المستقيم(182)
و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا فى الا رض مفسدين(183)
و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين(184)


ترجمه :

176 - اصحاب ايكه (شهرى نزديك مدين ) رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
177 - هنگامى كه شعيب به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
178 - من براى شما رسول امينى هستم .
179 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
180 - مـن در بـرابـر اين دعوت پاداشى از شما نمى طلبم ، اجر من تنها بر پروردگارعالميان است .
181 - حق پيمانه را ادا كنيد (و كم فروشى نكنيد) و مردم را به خسارت نيفكنيد.
182 - با ترازوى صحيح وزن كنيد.
183 - و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد ننمائيد.
184 - از كسى كه شما و اقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد.
تفسير:
شعيب و اصحاب ايكه
ايـن هـفـتـمـيـن و آخـرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده ، و آن داستانپيامبر بزرگ خدا شعيب و قوم سركش ‍ او است .
ايـن پـيـامـبـر در سـرزمـيـن مدين (شهرى در جنوب شامات ) و ايكه (بر وزن ليله ) (آبادىمعروفى نزديك مدين ) زندگى داشت .
آيـه 79 سـوره حـجـر گواه بر اين است كه سرزمين ايكه در مسير راه مردم حجاز به سوىشام بوده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: اصـحـاب ايـكـه رسـولان خـدا را تـكـذيب كردند (كذب اصحاب الايكةالمرسلين ).
نـه تـنـهـا شعيب پيامبرى كه مبعوث بر آنها بود مورد تكذيب آنها قرار گرفت كه ديگرپـيامبران هم از نظر وحدت دعوت ، مورد تكذيب آنان بودند، و يا اصولا هيچ مذهبى از مذاهبآسمانى را پذيرا نشده بودند.
ايكه در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه
در فـارسـى از آن بـه بـيـشـه تـعبير مى كنيم ، سرزمينى كه نزديك مدين قرار داشت بهخـاطـر داشـتـن آب و درخـتـان زيـاد ايـكه نام گرفت ، قرائن نشان مى دهد كه آنها زندگىمـرفـه ، و ثـروت فـراوان داشـتـنـد، و شـايـد بـه هـمـيـندليل غرق غرور و غفلت بودند!
سـپس به شرح اين اجمال پرداخته مى گويد: هنگامى كه شعيب به آنها گفت : آيا تقوا راپيشه نمى كنيد؟ (اذ قال لهم شعيب الا تتقون ).
در حـقـيـقـت دعـوت شـعـيـب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران مى كردند دعوت بهتـقـوى و پـرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاىاخلاقى و اجتماعى است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه در اين داستان تعبير اخوهم كه در داستان صالح و هود و نوح و لوطآمـده بـود ديـده نـمـى شـود، شـايـد بـه خـاطـر ايـنـكـه شـعـيـب اصـلااهـل مدين بود و تنها با مردم آنجا خويشاوندى داشت نه با مردم ايكه لذا در سوره هود آيه84 هـنـگـامـى كه فقط سخن از مدين مى گويد اين تعبير آمده است : و الى مدين اخاهم شعيباولى چون در آيه مورد بحث سخن از اصحاب ايكه است و آنها با شعيب خويشاوندى نداشتندلذا اين تعبير ذكر نشده است .
سـپـس افـزود: مـن بـراى شـمـا رسـول امـيـنـى هـسـتـم (انـى لكـمرسول امين ).
تـقـوا را پـيـشـه كـنـيـد و از خـدا بـپـرهـيـزيد و مرا اطاعت نمائيد (كه اطاعتم اطاعت او است )(فاتقوا الله و اطيعون ).
اين را نيز بدانيد كه من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر ومـزد من بر پروردگار عالميان است (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين).
هـمـان جـمـله هـاى مـتحد المال و كاملا حساب شده كه در آغاز دعوت ساير پيامبران آمده است :دعـوت بـه تـقـوى ، تـاكـيد بر سابقه امانت در ميان مردم ، و تاكيد بر اين مساله كه ايندعـوت الهـى تنها انگيزه معنوى دارد و هيچ چشم داشت مادى از هيچكس در آن نيست ، تا بهانهجويان و بدبينان آن را وسيله فرار خود قرار ندهند.
شـعـيب نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده استبـعـد از دعـوت كـلى خـود بـه تـقـوى و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روىانـحـرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را به زير نقد كشيد، و از آنجاكـه مـهـمـتـريـن انـحـراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى ، و ظلم فاحش و حق كشى واستثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.
نـخـسـت مـى گـويـد: حـق پـيـمـانـه را ادا كـنـيـد (كـم فـروشـى نـنـمـائيـد). (اوفـواالكيل ).
و مردم را به خسارت و زيان ميفكنيد (و لا تكونوا من المخسرين ).
با ترازوى مستقيم و صحيح ، وزن كنيد (و زنوا بالقسطاس المستقيم )
حق مردم را كم نگذاريد، و بر اشياء و اجناس مردم ، عيب ننهيد (و لا تبخسوا الناس اشيائهم).
و در روى زمين فساد مكنيد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
در ايـن سـه آيـه اخـيـر، شـعـيـب پـنـج دستور در عباراتى كوتاه و حساب شده به اين قومگمراه مى دهد، بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه اينها غالبا تاكيد يكديگر استدر حـالى كـه دقـت كـافـى نـشـان مـى دهـد ايـن پـنـج دستور در واقع اشاره به پنج مطلباساسى و متفاوت است و يا به تعبير ديگر چهار دستور است و يك جمع بندى كلى .
براى روشن شدن اين تفاوت توجه به اين حقيقت لازم است كه قوم شعيب (مردم ايكه و مدين) در يك منطقه حساس تجارى بر سر راه كاروانهائى كه از حجاز به شام ، و از شام بهحجاز و مناطق ديگر رفت و آمد مى كردند قرار داشتند.
مـى دانـيـم ايـن قـافـله هـا در وسـط راه ، نـيـازهـاى فـراوانى پيدا مى كنند كه گاهى مردمشهرهائى كه در مسير قرار دارند از اين نيازها حداكثر سوء استفاده را مى كنند، اجناس آنهارا بـه كـمـتـريـن قـيـمت مى خرند و اجناس خود را به گرانترين قيمت مى فروشند (توجهداشـتـه بـاشيد كه در آن زمان بسيارى از معاملات به صورت معامله جنس با جنس انجام مىشد).
گـاه بـر اجـنـاسـى كـه مـى خـرنـد هـزار عـيـب مـى گـذارنـد و جـنـسـى را كـه درمـقابل آن مى فروشند صد گونه تعريف مى كنند، و هنگام وزن و پيمانه جنس خود را دقيقامى سنجند و گاه كم فروشى مى كنند ولى جنس ديگران را با بى اعتنائى وزن مى نمايندو گـاهـى بـيـشـتـر از مـقـدار لازم بـر مـى دارنـد، و چـون طـرفمـقـابـل بـه هـر حـال مـحـتـاج و نـيـازمـنـد اسـت نـاچـار اسـت بـه تـمـام ايـنمسائل تن در دهد!
گذشته از كاروانهائى كه در مسير راه هستند اهل خود منطقه نيز آنها كه
ضـعـيفتر و كم درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمايه داران گردن كلفت معامله كنندسرنوشتى بهتر از اين ندارند.
قـيـمـت مـتـاع ، اعـم از جـنـسـى را كـه مـى خـرنـد و جـنـسـى را كـه مـى فـروشـنـد بـهمـيـل آن ثـروتـمـنـدان تـعـيـيـن مـى شـود، پـيـمـانـه و وزن نـيـز در هـرحـال در اخـتـيـار آنـهـا اسـت و ايـن بـيـنـواى مـسـتـضـعـف بـايـد مـانـنـد مـرده اى در دسـتغسال تسليم باشد!.
با توجه به آنچه گفتيم : به تعبيرات گوناگون آيات فوق باز مى گرديم : در يكمـورد آنـهـا را دسـتور به ادا كردن حق پيمانه مى دهد، و در جاى ديگر توزين با ترازوىدرسـت ، و مـى دانـيـم كـه سـنـجـش كـالاهـا يـا از طـريـقكـيـل است و يا وزن ، مخصوصا روى هر يك از اين دو جداگانه انگشت مى گذارد، تا تاكيدبيشترى باشد بر اين دستور كه در هيچ موردى اقدام به كم فروشى نكنند.
تـازه كـم فـروشـى هم طرقى دارد، گاهى ترازو و پيمانه درست است ولى حق آن ادا نمىشود، و گاه ترازو خراب و پيمانه نادرست و قلابى است ، و در آيات فوق به همه اينهااشاره شده است .
پـس از روشـن شـدن اين دو تعبير به سراغ لا تبخسوا كه از ماده بخس گرفته شده استمـى رويـم ، و آن در اصـل بـه مـعـنـى كـم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم ، و گاه به معنىتقلب و نيرنگى است كه منتهى به تضييع حقوق ديگران مى گردد، بنابراين جمله فوقداراى معنى وسيعى است كه هر گونه غش و تقلب و تزوير و خدعه در معامله ، و هر گونهپايمال كردن حق ديگران را شامل مى شود.
و اما جمله لا تكونوا من المخسرين با توجه به اينكه مخسر به معنى كسى است كه شخصيـا چـيـزى را در مـعـرض خـسـارت قـرار مى دهد، آن نيز معنى وسيعى دارد كه علاوه بر كمفروشى ، هر عاملى را كه سبب زيان و خسران طرف در معامله بشود در بر مى گيرد.
بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام سـوء اسـتفاده ها و ظلم و خلافكارى در معامله و هر گونه تقلب وكـوشـش و تـلاش زيـانـبـار، چـه در كـمـيـت و چـه در كـيـفـيـت هـمـه در دسـتـورهـاى فـوقداخل است .
و از آنجا كه نابسامانيهاى اقتصادى سرچشمه از هم گسيختگى نظام اجتماعى مى شود، درپـايـان ايـن دستورات به عنوان يك جمع بندى مى گويد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين :در زمـيـن فـسـاد نـكـنـيد، و جامعه ها را به تباهى نكشانيد و به هر گونه استثمار و بهرهكشى ظالمانه و تضييع حقوق ديگران پايان دهيد.
ايـنـهـا نـه تـنـهـا دسـتـوراتى كارساز براى جامعه ثروتمند و ظالم عصر شعيب بود كهبراى هر عصر و زمانى كارساز و كارگشا است و سبب عدالت اقتصادى مى شود.
سـپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مىكـنـد، و مـى گـويـد: از خـدائى بـپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد (و اتقوا الذىخلقكم و الجبلة الاولين ).
شـمـا تـنـهـا قـوم و جـمـعـيـتـى نـيـسـتـيـد كـه روى ايـن زمـيـن گـام نـهـاده ايـد،قـبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنها و آينده خويش را فراموشنكنيد.
جـبـلة از جـبـل بـه مـعـنـى كـوه اسـت ، به جماعت زياد كه در عظمت همچون كوهند گفته شده ،بعضى عدد آن را ده هزار ذكر كرده اند.
و نـيـز بـه طـبـيـعـت و فـطـرت انـسـان جـبـلة اطـلاق شـده چـرا كـه غـيـرقابل تغيير است همچون كوه كه نمى توان آن را جابجا كرده .
تـعبير فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه آنچه من درباره ترك ظلم و فسادو اداى حـقـوق مـردم و رعايت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده ، و منبراى احياى فطرت پاك شما آمده ام .
امـا مـتـاسـفانه سخنان اين پيامبر دلسوز و بيدارگر در آنها مؤ ثر نيفتاد و پاسخ تلخ وزشت آنها را در برابر اين گفتار منطقى در آيات آينده خواهيم ديد.
آيه و ترجمه


قالوا إ نما أ نت من المسحرين(185)
و ما اءنت إ لا بشر مثلنا و إ ن نظنك لمن الكاذبين(186)
فأ سقط علينا كسفا من السماء إ ن كنت من الصادقين(187)
قال ربى أ علم بما تعملون(188)
فكذبوه فأ خذهم عذاب يوم الظلة إ نه كان عذاب يوم عظيم(189)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين(190)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم(191)


ترجمه :

185 - گفتند تو فقط ديوانه اى !
186 - (بـعـلاوه ) تـو تنها بشرى مثل ما هستى ، تنها گمانى كه درباره تو داريم اينستكه دروغگو مى باشى !
187 - اگر راست مى گويى ، سنگهائى از آسمان بر سر ما فرو ريز!
188 - (شعيب ) گفت : پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه تر است .
189 - سـرانـجـام او را تـكذيب كردند و عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ،كه اين عذاب روز بزرگى بود.
190 - در اين ماجرا آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.
191 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
سرنوشت اين قوم خيره سر!
جـمـعـيـت ظـالم و سـتـمـگـر كـه خـود را در بـرابـر حـرفـهـاى مـنـطـقـى شـعـيـب بـىدليـل ديـدنـد بـراى ايـنـكـه بـه خـودكـامـگـى خـود ادامـه دهـنـد،سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.
نـخـسـت هـمـان بـرچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند وگفتند: تو فقط ديوانه اى ! (قالوا انما انت من المسحرين ).
تـو اصـلا يـك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، و گمان مى كنى با اين سخنان مىتوانى ما را از آزادى عمل در اموالمان بازدارى ؟!.
بـعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما، چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم ، اصلاچه فضيلت و برترى بر ما دارى ؟ (و ما انت الا بشر مثلنا).
مـا تـنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگوئى هستى ! (و ان نظنك لمنالكاذبين ).
بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت
طـلب كـه مـى خـواهـد بـا ايـن وسـيـله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند،آخـريـن سـخـنشان اين بود كه بسيار خوب اگر راست مى گوئى سنگهاى آسمانى را برسـر مـا فـرو ريـز و مـا را بـه هـمـان بـلائى كـه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تابدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم ! (فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين).
كسف (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه ) و به معنى قطعه است ، و منظور از قطعههاى آسمان ، قطعه هاى سنگهائى است كه از آسمان فرود مى آيد.
و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و كفر و تكذيب را به بدترينصورتى نشان دادند.
شـعيب در برابر اين سخنان ناموزون ، و تعبيرات زشت و زننده ، و تقاضاى عذاب الهى ،تنها پاسخى كه داد اين بود گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتراست (قال ربى اعلم بما تعملون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن امـر از اخـتـيار من بيرون است ، و فرو باريدن سنگهاى آسمانى وعـذابـهـاى ديـگـر بـه دسـت مـن سـپـرده نـشـده كـه از مـن مـى خـواهـيـد، اواعـمـال شـمـا را مـى داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است ، هر زمان شما را مستحق مجازاتديـد و انـذارهـا و انـدرزهـا سـودى نـداد و بـه قـدر كـافـى اتـمـام حـجـت شـد، عـذاب رانازل كرده ، و ريشه شما را قطع خواهد نمود.
اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از داستانهاى انبياء به چشم مى خورد به خوبىنـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا هـمـه چـيز را موكول به اذن و فرمان خدا مى كردند و هرگز ادعانداشتند كه از خودشان چيزى دارند.
ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد،
و چـنـانـكـه قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: آنـهـا شـعـيـب را تـكـذيـب كـردنـد و بـهدنـبـال آن عـذاب روز ابـر سـايـه افـكن آنها را فرو گرفت ! (فكذبوه فاخذهم عذاب يومالظلة ).
و اين عذاب ، عذاب روز بزرگى بود (انه كان عذاب يوم عظيم ).
ظـله در اصـل بـه مـعـنـى قـطـعـه ابـرى اسـت كـه سـايـه مـى افكند بسيارى از مفسرين درذيـل آيـه چـنـيـن نـقل كرده اند كه هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ، ومـطلقا نسيمى نمى وزيد ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت ،آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.
در ايـن هـنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست ، صاعقه اى با صداى گوش خراش ، وبـه دنـبـال آن آتـش بـر سـر آنـهـا فـرو ريخت ، و لرزهاى بر زمين افتاد، و همگى هلاك ونابود شدند.
مـى دانـيـم صـاعـقـه كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم صداىوحـشـتـنـاكـى دارد، و هـم جـرقـه آتـشـبـار بـزرگـى ، و گـاهـى بـا لرزه شـديدى نيز درمـحـل وقـوع صـاعقه همراه است ، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذابقوم شعيب در سوره هاى مختلف قرآن آمده ، همه به يك حقيقت باز مى گردد، در سوره اعرافآيـه 91 تـعـبـيـر بـه رجفة (زمين لرزه ) و در سوره هود آيه 94 تعبير به صيحة (فريادعظيم ) و در آيات مورد بحث ، تعبير به عذاب يوم الظلة آمده است .
هـر چـنـد بـعـضـى از مـفـسـريـن مـانـنـد قـرطـبـى و فـخـر رازىاحـتـمـال داده انـد كـه اصـحـاب ايـكـه و مـدين دو گروه بودند و هر كدام عذاب جداگانه اىداشـتـنـد، ولى بـا دقـت در آيـات مـربـوط بـه ايـن قـسـمـت روشـن مـى شـود كـه ايـناحتمال چندان قابل ملاحظه نيست .
در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگآمده بود:
مى فرمايد: در سرگذشت مردم سرزمين ايكه و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب ، و لجاجتهاو سـرسختيها و تكذيبهاى آنان ، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار،نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلك لاية ).
اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
بـا ايـن حـال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن رااصـلاح كـنـنـد، و هـنـگـامـى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت ، آرىپروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
نكته ها:
1 - هماهنگى كامل در دعوت انبيا
در پـايـان سـرگـذشـت ايـن هـفـت پـيـامـبـر بـزرگ كـه يـك حـلقـهكـامـل را از نـظـر درسـهـاى تـربـيـتـى تـشـكـيـل مـى دهد، توجه به اين نكته لازم است كهسـرگـذشـت ايـن پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است ، ولى در هيچ موردىبـه اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيانشده باشد.
در پـنـج قـسـمت از اين داستانها محتواى دعوت ، تقوى است ، و سپس روى امانت پيامبر و عدممطالبه اجر و پاداش تكيه شده است .
و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى
دوستانه و منطقى انتقاد شده .
و بـعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده ، و سرانجام عذاب دردناك آنهاكه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است .
و در پـايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن ، و عدم ايمان اكثريت ايناقوام گمراه ، اشاره شده است .
و باز در پايان همه اينها روى قدرت و رحمت خدا تكيه گرديده است .
ايـن هـمـاهـنـگـى قـبـل از هـر چـيـز انـعكاس توحيد را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراىبـرنـامـه واحـدى بـودند كه آغاز و پايانش ‍ يكى بود، همه معلمهاى كلاسهاى انسانسازىبـودنـد، هـر چـنـد با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين كلاسها مى بايستتـغـيـيـر يـابـد، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته تسلى خاطرىبـود بـراى پيامبر و مؤ منان اندك نخستين ، و براى مؤ منان در هر عصر و زمان كه از انبوهمخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند، و به نتيجه كار خود صد در صداميدوار باشند.
و نـيـز هـشـدار و انـذارى اسـت بـراى جباران و ستمگران و گمراهان در هر عصر و زمان كهمـجـازات الهى را از خود دور نبينند، عذابهائى همچون زمين لرزه ، صاعقه طوفان مرگبار،آتشفشان ، شكافتن زمين ، باران سيل آسا كه انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازهناتوانند كه انسانهاى گذشته !، چرا كه انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيشهـنـوز در بـرابـر طوفان و سيل و صاعقه و زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب پذير و بيچارهاست .
ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن اسـت كـه هـدف از داسـتـانـهـاى قـرآن رشـد وتـكـامـل انـسـانـهـا اسـت هـدف نـور و روشـنـائى در جـانـهـا اسـت وكنترل هوسهاى سركش بالاخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است .
2 - آغاز دعوت همه تقوى بود
قابل توجه اينكه قسمت مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغازآنـهـا مـعـمولا دعوت به توحيد و يگانگى خدا است ، و با جمله يا قوم اعبدوا الله ما لكم مناله غيره اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست آغاز شده .
ولى در ايـن سـوره (شـعـراء) هـمـانـگـونـه كـه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود (الاتـتـقـون ) امـا در حـقـيـقـت هـر دو بـه يـك نـتـيـجـه بـاز مـى گـرد، زيـرا تـاحـداقـل تقوا يعنى حق طلبى و حق جوئى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤ ثراسـت ، و نـه چـيـز ديـگـر، لذا در آغـاز سـوره بـقره خوانديم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدىللمتقين : اين كتاب آسمانى شك و ترديدى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است .
البته تقوا مراتبى دارد و هر مرتبه پايه اى است براى مرتبه ديگر.
بـاز ايـن تـفـاوت در ميان سوره مورد بحث (سوره شعراء) و سوره اعراف و سوره هود ديدهمـى شـود: در آنـجـا بـيـشـتـر روى مـسـاله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى تـكـيـه شـده بـود ومسائل ديگر تحت الشعاع بود، اما در اينجا روى انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخرو برترى جوئى ، اسراف و هوسبازى انحرافات جنسى ، استثمار و كم فروشى و تقلبتـكيه شده ، و اين نشان مى دهد كه تكرار اين سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و درهر مورد هدفى را دنبال مى كند.
3 - قـابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوهبـر انـحـراف از اصـل تـوحيد به سوى شرك و بت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنهابود داراى انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد:
بعضى اهلتفاخر و تكبر بودند (قوم هود).
بعضى اهل اسراف و عيش و نوش (قوم صالح ).
بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط).
بـعـضى مالپرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند(قوم شعيب ).
و بعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح ).
ولى مـجـازات هـمه آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت جمعى بوسيله صاعقه و زلزلهنابود شدند (قوم شعيب و لوط و صالح و هود).
و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب (قوم نوح ).
در حـقـيـقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و آب و هوا كه حيات آنها راتامين مى كرد، فرمان مرگشان را پذيرا گشت ، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيشدر دل مـرگ و مـرگـش در دل زنـدگـى ، قـرار گـرفـتـه ، و بـاز هـمغافل است و مغرور.
آيه و ترجمه


و إ نه لتنزيل رب العالمين(192)
نزل به الروح الا مين(193)
على قلبك لتكون من المنذرين(194)
بلسان عربى مبين(195)
و إ نه لفى زبر الا ولين(196)
أ ولم يكن لهم ءاية أ ن يعلمه علمؤ ا بنى إ سرائيل(197)


ترجمه :

192 - و ايـن (قـرآن ) از سـوى پـروردگـار جـهـانـيـاننازل شده است .
193 - روح الامين آنرا نازل كرده است ...
194 - بر قلب (پاك ) تو، تا (مردم را) انذار كنى .
195 - آنرا به زبان عربى آشكار نازل كرد
196 - و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است .
197 - آيـا هـمـيـن نـشـانـه بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت ، كـه عـلمـاى بـنـىاسرائيل به خوبى از آن آگاهند.
تفسير:
عظمت قرآن در كتب پيشين
بـعـد از بـيـان هـفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخآنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن
آغـاز شـده بـود، بـحـث عـظـمـت قـرآن و حـقـانـيـت اين كلام مبين الهى مى گويد: اين از سوىپروردگار عالميان نازل شده است (و انه لتنزيل رب العالمين ).
اصـولا بـيـان قسمتهاى گوناگون سرگذشت پيامبران پيشين با اينهمه دقت و ظرافت ، وخالى بودن از هر گونه خرافه و افسانه هاى دروغين ، آنهم در محيطى كه محيط افسانهها و اساطير بود، و آنهم از سوى كسى كه مطلقا درسى نخوانده بود، اين خود دليلى استكه اين كتاب از سوى رب العالمين نازل شده است ، و اين خود نشانه اعجاز قرآن است .
لذا اضـافـه مـى كـنـد: آن را روح الامـيـن از سـوى خـداونـد آورده اسـت(نزل به الروح الامين ).
اگـر آن فرشته وحى ، و آن روح امين پروردگار، آن را از سوى خداوند نياورده بود، اينچـنـيـن درخـشـان و پـاك و خـالى از آلودگـى بـه خـرافـات واباطيل نبود.
قـابـل تـوجه اينكه فرشته وحى در اينجا با دو عنوان توصيف شده ، عنوان روح و عنوانامين روحى كه سرچشمه حيات است ، و امانتى كه شرط اصلى هدايت و رهبرى .
آرى ايـن روح الامـيـن قـرآن را بـر قـلب تـو از سـوى پـروردگـارنازل كرد، تا مردم را انذار كنى (على قلبك لتكون من المنذرين ).
هدف اين بوده كه تو مردم را انذار كنى و از سرنوشت خطرناكى كه بر اثر انحراف ازتـوحـيـد دامـانـشـان را مـى گـيـرد آگـاه سـازى ، هـدف بـيان تاريخ گذشتگان به عنوانسـرگرمى و داستانسرائى نبوده هدف ايجاد احساس مسئوليت و بيدارى است ، هدف تربيتو انسانسازى است .
و بـراى ايـنـكـه جـاى هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را به زبانعربى آشكار نازل كرد (بلسان عربى مبين ).
ايـن قـرآن بـه زبـان عـربـى فـصـيـح و خـالى از هـر گـونـه ابـهـامنـازل شد، تا براى انذار و بيدار ساختن ، مخصوصا در آن محيط كه مردمى بسيار بهانهجو و لجوج داشت به قدر كافى گويا باشد.
همان زبان عربى كه از كاملترين زبانها، و از پربارترين و غنى ترين ادبيات ، مايهمى گيرد.
تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه يكى از معانى عربى همان فصاحت و بلاغت است - قطعنـظـر از كـيـفـيت لسان - چنانكه راغب در مفردات مى گويد: و العربى ، الفصيح البين منالكـلام : عـربـى سخن فصيح و آشكار را مى گويند (اين منظور در لسان العرب نيز اينمعنى را آورده است ).
در ايـن صـورت هـدف تـكيه روى زبان عرب نيست ، بلكه روى صراحت قرآن و روشنائىمـفـاهيم آن است ، آيات آينده نيز اين معنى را تاييد مى كند، و در آيه 44 سوره فصلت نيزآمده است : و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته : اگر اين قرآن را گنگ ومـبهم نازل مى كرديم مى گفتند چرا آياتش روشن و مشروح بيان نشده است در اينجا اعجمىبه معنى كلام غير فصيح است .
سـپـس بـه يـكـى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: وصف اين كتاب در كتبپيشينيان نيز آمده است و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند (و انه لفى زبر الاولين )
مـخـصـوصـا در تـورات مـوسـى ، بـه اوصاف اين پيامبر و هم اوصاف اين كتاب آسمانىاشـاره شـده بـود، بـه گـونـه اى كـه عـلمـاى بـنـىاسرائيل از آن بخوبى آگاهى داشتند، حتى گفته مى شود ايمان دو قبيله اوس و خزرج بهپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر اثر پيشبينيهائى بود كه علماى يهود ازظهور اين پيامبر و نزول اين كتاب آسمانى مى كردند.
لذا قـرآن در ايـنجا اضافه مى كند: آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنىاسـرائيـل بـخـوبـى از آن آگـاهـنـد؟! (او لم يـكـن لهـم آيـة ان يـعـلمـه عـلمـاء بـنـىاسرائيل ).
روشـن اسـت در مـحـيـطـى كـه آنـهـمـه دانـشـمـنـدان بـنـىاسـرائيـل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن بهگـزاف درباره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست ، اين خودنـشـان مى دهد كه در محيط نزول آيات بقدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكار نداشتهاست .
در آيـه 89 سـوره بـقـره نـيـز مـى خـوانـيـم : و كـانـوا مـنقبل يستفتحون على
الذيـن كـفـروا فـلما جائهم ما عرفوا كفروا به : آنها (يهود) پيش از اين در برابر تجاوزمـشـركـان امـيـد فـتح و پيروزى (با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راداشـتـنـد امـا هـنـگـامـى كـه كـتـاب و پـيـامـبـرى را كـه ازقبل شناخته بودند، نزد آنها آمد به آن كافر شدند.
اينها همه گواه روشنى بر صدق گفته قرآن و حقانيت دعوت آن است .
آيه و ترجمه


و لو نزلناه على بعض الا عجمين(198)
فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين(199)
كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين(200)
لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الا ليم(201)
فياءتيهم بغتة و هم لا يشعرون(202)
فيقولوا هل نحن منظرون(203)


ترجمه :

198 - هـر گـاه مـا آن را بـر بـعـضـى از عـجـم (غـيـر عـرب )نازل مى كرديم .
199 - و او آنرا برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند.
200 - (آرى ) اين گونه قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم .
201 - آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند.
202 - ناگهان (عذاب الهى ) به سراغ آنها مى آيد، در حالى كه توجه ندارند.
203 - و در اين هنگام مى گويند: آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟
تفسير:
اگر قرآن بر عجم نازل شده بود! ...!
در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته وبحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين
آمده است تكميل مى كند.
مـى فـرمـايـد: اگـر مـا ايـن قـرآن را بـر بـعـضـى از مردم عجم (غير عرب و غير فصيح )نازل مى كرديم ... (و لو نزلناه على بعض ‍ الاعجمين ).
و او ايـن آيـات را بـر آنـهـا مـى خـوانـد هرگز به وى ايمان نمى آوردند (فقرأ ه عليهم ماكانوا به مؤ منين ).
قـبـلا گـفـتـيـم واژه عـربى گاه به معنى كسى مى آيد كه از نژاد عرب باشد، و گاه بهمـعـنى كلام فصيح است ، و عجمى در مقابل آن نيز دو معنى دارد: نژاد غير عرب ، و كلام غيرفـصـيـح ، و در آيـه فوق هر دو معنى محتمل است ، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه اشارهبه نژاد غير عرب بوده باشد.
يـعـنـى نژاد پرستى و تعصبهاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردىغـيـر عـرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه برمـردى شـريـف از خـانـواده اصـيـل عـربـى ، و بـا بـيـانـى رسـا و گـويـا،نـازل شـده ، و در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن نـيـز بـشـارت آن آمـده ، و عـلمـاى بـنـىاسـرائيـل نـيـز بـه آن گـواهـى داده انـد، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگرپيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم(كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين )
با بيانى رسا، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته و به اخلاق و آهنگ سخن اوآشـنـا هـسـتـنـد، و بـا محتوائى كه تاييد آن در كتب پيشين آمده است ، خلاصه آن را با تمامشـرائطـى كـه پـذيـرش آن را سـهل و آسان و مطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مىفرستيم ، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن ، امتناع مى كنند،
همانند غذاى سالم و حياتبخشى كه معده ناسالم ، آن را باز پس مى گرداند (توجه داشتهباشيد كه سلكناه از ماده سلوك به معنى عبور از راه است ، از سوئى آمدن و از سوى ديگرخارج شدن .
لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را باچشم خود ببينند (لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الاليم ).
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه گفته اند و آن اينكه : منظور از كذلكسلكناه فى قلوب المجرمين اين است كه ما اين عصبيت و لجاجت و نفوذ ناپذيرى را در دلهاىمجرمان بر اثر جرم و گناهشان وارد ساختيم .
طـبـق اين معنى آيه فوق شبيه آيه ختم الله على قلوبهم : خداوند بر دلهاى آنها مهر نهادهخواهد بود.
ولى تـفـسـيـر اول بـا آيـات قبل و بعد هماهنگتر است ، لذا جمع عظيمى از مفسران نيز آن رابرگزيده اند.
آرى آنـهـا ايمان نمى آورند تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كهآنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد (فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ).
بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،
عـذابـهـاى دنـيـا و بـلاهـاى نـابـود كـنـنـده و مـجـازاتاستيصال است .
لذا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد: در ايـن حال آنها به خود مى آيند و از گذشته ننگين خودپشيمان ، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و مى گويند آيا به ما مهلت دادهمـى شـود تـا ايـمـان بـيـاوريـم و گـذشـتـه خـراب خـود را آبـاد سـازيـم ؟! (فـيـقـولواهل نحن منظرون ).
نكته ها:
1 - تعصبات شديد نژادى و قبيلگى
بـدون شك انسان به هر سرزمين يا قبيله و نژادى تعلق داشته باشد نسبت به آن عشق مىورزد، و ايـن پـيـونـد عـلاقـه او بـا سـرزمـيـن و قـوم و نـژادش نـه تـنـهـا عـيب نيست بلكهعـامـل سـازنـده اى بـراى همكاريهاى اجتماعى او است ، ولى اين امر حسابى دارد، اگر از حدبـگـذرد بـه صـورت مخرب و گاه فاجعه آفرين درخواهد آمد، و منظور از تعصب نژادى وقبيلگى كه مورد نكوهش قرار مى گيرد همين افراط است .
تـعـصـب و عـصـبـيـت در اصـل از مـاده عـصـب بـه مـعـنـى پـيـهـائى اسـت كـهمـفـاصـل را بـه هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پيوستگى را تعصب وعصبيت ناميده اند، اما معمولا اين لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار مى رود.
دفـاع افـراطـى از قـوم و قـبـيـله و نـژاد و وطـن سـرچـشـمـه بـسـيـارى از جـنـگـهـا درطـول تـاريخ بوده است ، و عاملى براى انتقال خرافات و زشتيها - تحت عنوان آداب و سننقبيله و نژاد - به اقوام ديگر شده است .
اين دفاع و طرفدارى افراطى گاه به جائى مى رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر اوزيـبـا، و بـهـتـريـن افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است ، و همچنين آداب و سنتهاىزشـت و زيـبـا، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تـعـصـب نـژادى پـرده اى اسـت از خـود خـواهـى وجهل كه بر روى افكار و درك و عقل انسان قرار مى گيرد، و قضاوت صحيح را از كار مىاندازد.
ايـن حـالت عصبيت در ميان بعضى اقوام صورت حادترى دارد، از جمله گروهى از عرب كهبـه تـعـصـب ، مـعـروف و مشهورند و در آيات فوق خوانديم تعصب عربى جاهلى تا آن حدبود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مى شد هرگز به آن ايمان نمى آوردند.
در روايـات اسـلامـى نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم ، شديدا نكوهش شدهاسـت تـا آنـجـا كـه در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مىخوانيم : من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية: كسى كه در قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعرابجاهليت محشور مى كند.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من تعصب او تعصب له فقدخـلع ربـقة الايمان من عنقه : كسى كه تعصب به خرج دهد يا براى او تعصب داشته باشندپيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است .
از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه : ابليس نخستين كسى بود كه تعصب به خرجداد.
عـلى (عـليـه السـلام ) - چـنانكه در نهج البلاغه آمده - بحث گويا و رسا و كوبنده اى درخطبه قاصعه در زمينه تعصب بيان فرموده است كه گوشه اى از آن را ذيلا
ملاحظه مى كنيد.
امـا ابـليـس فـتـعـصـب عـلى آدم لاصـله و طـعـن عـليـه فـى خـلقـتـه ،فـقـال انـا نـارى و انـت طـيـنـى : ابـليـس در بـرابـر آدم بـه خـاطـراصـل و اسـاس ‍ خـويـش تـعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت : من از آتشم تو ازخاك !
و سـپـس اضـافـه مـى فـرمـايـد: فـان كـان لابـد مـن العـصـبـيـة فـليـكـن تـعـصبكم لمكارمالخـصـال و محامد الافعال و محاسن الامور: اگر قرار هست تعصبى داشته باشيد اين تعصبشما به خاطر اخلاق پسنديده ، افعال نيك و كارهاى خوب باشد.
ضمنا از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى ازيـك واقـعـيـت مطلوب ، نه تنها تعصب مذموم نيست ، بلكه مى تواند خلاء روحى انسان را درپيوندهاى نادرست جاهلى پر كند.
لذا در حـديـثـى از امـام عـلى بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت دربارهتـعـصـب كـردنـد فـرمـود: العـصـبـيـة التـى يـاثـم عـليـهـا صـاحـبـهـا ان يـرىالرجـل شـرار قـومـه خـيـرا مـن خـيـار قـوم آخـريـن ، و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـبالرجل قومه ، و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم :
تـعـصـبـى كـه انـسـان بـه خاطر آن گناهكار مى شود اين است كه اشرار قومش را بهتر ازنـيـكـان قـوم ديـگـر بـدانـد، امـا اينكه انسان قوم و قبيله خويش را دوست دارد عصبيت نيست ،عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگرى يارى دهد.
تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده حميت يا حميت جاهليت است .
گر چه سخن در اين زمينه بسيار است گفتار خود را با دو حديث پايان مى دهيم .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود: ان اللهعـزوجـل يـعـذب سـتـة بـسـت : العرب بالعصبية ، و الدهاقنة بالكبر، و الامراء بالجور، والفـقـهـاء بـالحـسـد، و التـجـار بـالخـيـانـة ، و اهـل الرسـتـاقبـالجـهـل : خـداونـد شـش گـروه را بـه خـاطـر شـش صـفت عذاب مى كند، عرب را به خاطرتـعـصـبـش ، كـدخدايان (و صاحبان زمين و ثروت ) را به خاطر كبرشان ، زمامداران را بهخـاطر ستمشان ، فقهاء را به خاطر حسدشان ، تجار را به خاطر خيانتشان ، و روستائيانرا به خاطر جهل .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه روز از شش چيز به خدا پناه مى برد: از شك وشـرك و حـمـيـت (تـعـصـب ) و غـضـب و ظـلم و حـسـد كـانرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يـتـعـوذ فـىكل يوم من ست من الشك و الشرك و الحمية و الغضب و البغى و الحسد.
2 - تقاضاى بازگشت به دنيا
از لحـظـه مـرگ ، آه و حـسـرت افـراد مجرم شروع مى شود و آرزوى بازگشت در روح آدمىشـعـله ور مـى گـردد، آه و فـريـادهـاى بى فايده و دعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مىدهند.
در آيـات قـرآن نـمـونـه هـاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آياتمورد بحث خوانديم : هل نحن منظرون : آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟!
در سـوره انـعام آيه 27 مى خوانيم : يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا: اى كاش ما بازمى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم .
و در سـوره احزاب آيه 66 آمده است : يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا: اى كاش ما خدا وپيامبرش را اطاعت كرده بوديم .
در سـوره مـؤ مـنـون آيـه 99 و 100 آمـده اسـت حـتـى اذا جـاء احـدهـم المـوتقـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : وضع مجرمان همچنان ادامه دارد تا زمانىكـه مـرگ بـه سـراغ يـكـى از آنـان بـيايد، مى گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد تاگذشته تاريكم را جبران كنم و عمل صالحى را انجام دهم !
ايـن وضـع همچنان ادامه دارد حتى هنگامى كه گنهكاران در كنار آتش دوزخ قرار مى گيرندبـاز ايـن سـخـن را تكرار مى كنند، چنانكه در سوره انعام آيه 27 مى خوانيم و لو ترى اذوقـفـوا عـلى النـار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين : اگرمـجـرمان را هنگامى كه در كنار آتش قرار گرفته اند به بينى كه مى گويند اى كاش ماباز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان بوديم !
ولى بـديـهى است اين باز گشت در سنت الهى امكان پذير نيست ، اگر ميوه نارسى كه ازدرخـت جـدا شـده بـه درخـت باز گردد، و جنينى كه ناقص متولد شده به رحم مادر بپيونددچنين باز گشتى امكان پذير است .
بـنـابـرايـن تـنـهـا راه مـعـقـول پـيـشـگـيـرى از ايـن تـاسـفـهـا بـا انـجـاماعـمـال صـالح و توبه از گناه به هنگامى كه فرصت در دست است مى باشد، و گر نهبقيه بيهوده است .
3 - برترى عجم
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) كـه در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـمذيـل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم : لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب ، وقـد نـزل عـلى العـرب فـامـنـت بـه العـجـم فـهـذه فـضـيـلة العـجـم : اگـر قـرآن بر عجمنـازل شـده بـود عـرب بـه آن ايـمـان نـمـى آورد، ولى قـرآن بـر عـربنازل شد و عجم
به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم .
در ايـن زمـيـنـه در جـلد چـهـارم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 418(ذيل آيه 54 سوره مائده ) نيز اشاراتى آمده است .
آيه و ترجمه


افبعذابنا يستعجلون(204)
اءفرايت إ ن متعناهم سنين(205)
ثم جاءهم ما كانوا يوعدون(206)
ما أ غنى عنهم ما كانوا يمتعون(207)
و ما أ هلكنا من قرية إ لا لها منذرون(208)
ذكرى و ما كنا ظالمين(209)
و ما تنزلت به الشياطين(210)
و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون(211)
إ نهم عن السمع لمعزولون(212)


ترجمه :

204 - آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟
205 - اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم ...
206 - سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد.
207 - اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت .
208 - ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود.
209 - تا متذكر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوديم .
210 - شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند.
211 - و براى آنها سزاوار نيست ، و قدرت ندارند.
212 - آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بركنارند.
تفسير:
تهمتى ديگر بر قرآن
از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران ، بعد از مشاهده عذابالهـى و هـنـگـامـى كـه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براىجبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:
نخست اينكه : آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند (افبعذابنا يستعجلون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا بـارهـا با سخريه و استهزاء، از پيامبرتان مى خواستيد هر چهزودتـر عـذابـى را كـه وعـده مـى داد بـيـاورد، امـا هـنـگـامـى كـه درچنگال آن گرفتار مى شويد تقاضاى مهلت مى كنيد تا گذشته را جبران نمائيد، يك روزهمه اينها را شوخى مى پنداشتيد اما روز ديگر مى بينيد جدى تر از جدى است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation