بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 15, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او مسبب الاسباب در عالم هستى است ،و هـر مـوجـودى تـاثـيـرى دارد به خدا منتهى مى شود، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرارعـمـل قـرار داده كـه انـسـان تـدريجا به آن خو مى گيرد، و حس تشخيص ‍ او دگرگون مىشـود، بـى آنـكـه مـسـئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد (دقتكنيد).
و اگـر بـه شـيـطـان يـا هـواى نـفـس نـسـبـت داده شـود بـه خـاطـر ايـن اسـت كـهعامل نزديك و بدون واسطه ، آنها هستند.
و اگـر گـاه بـه صـورت فـعـل مـجـهـول آمـده اشـاره بـه ايـن اسـت كـه طـبـيـعـتعمل
چنين اقتضا مى كند كه بر اثر تكرار، ايجاد حالت و ملكه و عشق و علاقه مى كند.
سـپس به نتيجه تزيين اعمال پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مىكند: آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند (اولئك لهم سوء العذاب ).
در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.
و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند (و هم فى الاخرة هم الاخسرون ).
دليـل بـر ايـنكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در سوره كهف آيه 103 آمده است :قـل هـل نـنـبـئكـم بـالاخـسـريـن اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهميـحـسـنـون صـنـعـا: بـگـو آيـا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ آنها هستند كهتـلاشـهـا و كـوشـشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا نـابـود شـده در عـيـنحال گمان مى كنند عمل نيك انجام مى دهند!
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براىآن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مى دهد، اما سرانجام ببيند جز بدبختىو سيه روزى ببار نياورده است .
و در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواىقـرآن ، و مـقـدمـه اى بـراى داسـتانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مىفرمايد: بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود (و انك لتلقىالقرآن من لدن حكيم عليم )
گر چه حكيم و عليم هر دو اشاره به دانائى پروردگار است ، ولى حكمت
مـعـمولا جنبه هاى عملى را بيان مى كند، و علم جنبه هاى نظرى را، به تعبير ديگر عليم ازآگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد، و حكيم از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم ونازل كردن قرآن به كار رفته است
و چـنـيـن قـرآنـى كـه از نـاحـيـه چـنـان پـروردگـارىنـازل مـى شـود، بـايـد كـتـاب مـبـيـن و روشـنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤ منان ، وداستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف .
نكته :
واقع نگرى و ايمان
مـسـاله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آنچنان كه هست درك كند، و در برابرآن مـوضع گيرى صريح داشته باشد، پندارها، پيشداوريها، و تمايلات انحرافى ، حبو بغضها، مانع از درك و ديد واقعيات آنچنان كه هست نگردد، و مهمترين تعريفى كه براىفلسفه شده است همين است ، درك حقايق اشياء آنچنان كه هست .
به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهائى كه معصومين از خدا داشتند اين بود اللهم ارنىالاشـيـاء كـمـا هـى : خـداونـدا واقـعـيـتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده (تاارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم ).
و ايـن حـالت بـدون ايمان ميسر نيست ، چرا كه هوا و هوسهاى سركش ، و تمايلات نفسانىبـزرگـتـريـن حـجـاب و سـد ايـن راه اسـت ، و رفـع ايـن حـجـاب جـز در پـرتـو تـقـوى وكنترل هواى نفس ، امكان پذير نيست .
لذا در آيـات فـوق خـوانـديـم : كـسـانـى كـه بـه آخـرت ايـمـان نـدارنـد،اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم ، و سرگردان مى شوند.
نـمـونـه آشـكـار و عـيـنـى ايـن مـعنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود بهروشنى مى بينيم
آنـهـا بـه مـسائلى افتخار مى كنند، و جزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ وآلودگى و رسوائى نيست .
لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه آزادى .
برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر تمدن
مسابقه در تجمل پرستى را نشانه شخصيت .
غرق شدن در انواع فساد را، مظهر حريت .
آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر قدرت .
خرابكارى و غصب سرمايه هاى ديگران را، استعمار (آبادسازى !).
بـه كـار گـرفـتـن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زننده ترين برنامه هاى ضد اخلاقىدليل بر احترام به خواست انسانها.
زير پا گذاردن حقوق محرومان را، نشانه احترام به حقوق بشر!
اسـارت در چـنـگال اعتيادها هوسها، ننگها و رسوائيها را، شكلى از آزادى تقلب و تزوير وبـدسـت آوردن امـوال و ثـروت از هـر طـريـقـى كـه بـاشـددليل بر استعداد و لياقت !
رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه بى عرضگى و عدم لياقت .
دروغ و پيمان شكنى دو روئى و تزوير را نشان سياست .
خـلاصـه اعـمـال سوء و ننگينشان آنچنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آناحـسـاس شـرم نـمـى كنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مى كنند، و پيدا است چهره چنينجهانى چگونه خواهد بود، و راهى را كه به سوى آن مى رود كدام سو است ؟!
آيه و ترجمه


إ ذ قـال مـوسـى لا هـله إ نـى ءانـسـت نارا ساتيكم منها بخبر أ و ءاتيكم بشهاب قبس لعلكمتصطلون(7)
فلما جاءها نودى أ ن بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين(8)
يا موسى إ نه أ نا الله العزيز الحكيم(9)
و أ لق عـصـاك فـلما راءها تهتز كأ نها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى لا تخف إ نى لايخاف لدى المرسلون(10)
إ لا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فإ نى غفور رحيم(11)
و أ دخـل يـدك فـى جـيبك تخرج بيضاء من غير سوء فى تسع ايات إ لى فرعون و قومه إنهم كانوا قوما فاسقين(12)
فلما جاءتهم ءاياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين(13)
و جحدوا بها و استيقنتها أ نفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين(14)


ترجمه :

7 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامى را كه موسى به خانواده خود گفت : من آتشى از دور ديدم(همينجا توقف كنيد) من به زودى خبرى براى شما مى آورم يا شعله آتشى تا گرم شويد.
8 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندائى برخاست كه مبارك باد آنكس كه در آتش است و كسى كهدر اطراف آن است !، و منزه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است .
9 - اى موسى ! من خداوند عزيز و حكيم .
10 - و عـصـايـت را بـيفكن هنگامى كه آنرا مشاهده كرد ديد (با سرعت ) همچون مارهاى كوچكبـه هـر سـو مـى دود (تـرسـيـد و) بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد، اىموسى ! نترس ، كه رسولان در نزد من نمى ترسند.
11 - مـگـر كـسـى كـه سـتـم كـنـد، سـپـس بـدى را بـه نـيـكتبديل نمايد كه (توبه او را مى پذيرم و) من غفور و رحيمم .
12 - و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود نورانى و درخشنده است بىآنكه عيبى در آن وجود داشته باشد، اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنهابه سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند.
13 - و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند، اين سحرى است آشكار.
14 - و آنـرا از روى ظـلم و سـركـشـى انـكـار كـردنـد در حـالى كـه دردل به آن يقين داشتند.
تفسير:
موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!
چـنانكه گفتيم در اين سوره بعد از بيان اهميت قرآن ، گوشه اى از سرگذشت پنج تن ازپيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است ، و وعده پيروزى مؤ منان
و مجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده .
نـخـسـت از پـيـامـبـر اولواالعـزم مـوسى (عليه السلام ) شروع مى كند و مستقيما به سراغحـسـاسـتـريـن لحـظـات زنـدگـانـى او، يـعـنـى لحـظـه اى كـه نـخـسـتـيـن جـرقـه وحـى دردل او درخـشـيـد، و بـا پـيـام و سـخن الهى آشنا شد، مى رود، و مى گويد: به خاطر بياورهـنـگـامـى را كـه مـوسـى بـه خـانـواده خـود گـفـت : مـن آتـشـى از دور ديـدم (اذقال موسى لاهله انى آنست نارا).
هـمـينجا توقف كنيد، من به زودى خبرى براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش ، تا گرمشويد (ساتيكم منها بخبر او آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون ).
و ايـن در هـمـيـن شـبـى بـود كـه مـوسـى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانىتـاريـك و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد، و باد و طوفان وزيدن گرفت ، و در همينحـال درد وضـع حـمـل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش واستفاده از گرماى آن مى كرد، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود.
هـمـيـن كـه شـعـله آتـشـى را از دور ديـد خـوشـحـال شـد، و آن رادليل بر وجود
انـسـان يـا انـسـانـهـائى گرفت ، و گفت مى روم ، يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعلهآتشى كه با آن گرم شويد.
قابل توجه اينكه : موسى مى گويد: من براى شما خبرى مى آورم يا شعله آتشى (ضميرشـمـا به صورت جمع است ) اين تعبير ممكن است به خاطر اين بوده كه علاوه بر همسرشفـرزنـد يـا فـرزنـدانـى نـيـز بـا او هـمـراه بـوده اسـت ، چـرا كـه دهسـال از ازدواج او در مـديـن گـذشـته ، و يا به اين جهت كه در بيابان وحشتناك اين تعبيرآرامش بيشترى به مخاطب مى دهد.
مـوسـى خـانـواده اش را در همانجا گذاشت و از آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد هنگامىكـه نـزد آتـش رسـيد، ندائى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است ، و كسى كه دراطـراف آن اسـت ، و مـنـزه اسـت خـداونـدى كـه پروردگار عالميان است (فلما جائها نودى انبورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين ).
در ايـنـكـه مـنظور از كسى كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن كيست ؟ مفسران احتمالاتگـوناگونى بيان كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از كسىكـه در آتـش اسـت مـوسى (عليه السلام ) بوده كه به آن شعله آتش كه از ميان درخت سبزنـمـايان شده بوده ، آنقدر نزديك گرديده كه گوئى در درون آن قرار داشت ، و منظور ازكسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص ، آنسرزمين مقدس را احاطه كرده بودند.
و يـا ايـنكه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كهدر گرد آن قرار دارد موسى (عليه السلام ).
بـه هـر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى (عليه السلام ) به نزديكىآتش رسيد ايستاد و خوب دقت كرد، ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد
شـعله لحظه به لحظه پرفروغتر و درخت سبزتر و زيباتر مى گردد، نه حرارت آتشدرخت را مى سوزاند، و نه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند! تعجب كرد، با شاخهكوچكى كه در دست داشت ، خم شد تا كمى از آن بگيرد، آتش به سوى او آمد، او وحشت كردو عـقـب رفـت ، گـاه او بـه سـوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او، كه ناگهان ندائىبرخاست و بشارت وحى به او داده شد.
منظور اين است آنقدر موسى به آتش نزديك شد كه با جمله من فى النار تناسب پيدا كرد.
تفسير سومى كه براى اين جمله گفته اند اين است كه منظور از من فى النار نور خدا استكه در شعله آتش خودنمائى مى كرد، و منظور از من حولها موسى است كه نزديكى آن قرارداشت ، ولى در هر صورت براى اينكه توهمى در مورد جسميت خداوند در اينجا پيدا نشود،در آخر آيه جمله سبحان الله رب العالمين آمده كه منزه بودن خدا را از هر گونه عيب و نقصو جسميت و عوارض جسم ، روشن مى سازد.
بـار ديـگـر نـدائى بـرخاست و موسى را مخاطب ساخته گفت : اى موسى من خداوند عزيز وحكيمم (يا موسى انى انا الله العزيز الحكيم ).
ايـن جـمـله بـراى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى ، بر طرف شود، و بداندكه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعله آتش يا درخت ؛ خداوندى كهشكست ناپذير و صاحب حكمت و تدبير است .
ايـن تـعـبـيـر در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بيان معجزه اى كه در آيه بعد مى آيد، چرا كهاعـجـاز از ايـن دو صـفـت پـروردگـار سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، قـدرت و حـكـمـت او، ولىقـبـل از آنـكـه بـه آيـه بعد برسيم اين سؤ ال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقينپيدا كرد كه اين ندا، نداى الهى است و نه غير آن .
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـى تـوان گفت كه توأ م بودن اين صدا با يك اعجاز روشن يعنىدرخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز، گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است .
بـعـلاوه چـنانكه در آيه بعد خواهيم ديد، به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كهمـعـجـزه عـصـا و يـد بيضاء را در برداشت ، و اين دو گواه صادق ديگر بر واقعيت اين ندابود.
از هـمـه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى و خصوصيتى دارد كه آن را از هر نداىديـگـر مـمـتـاز مـى كند و به هنگامى كه انسان آن را مى شنود چنان در قلب و جانش اثر مىگـذارد كـه هـيـچـگـونـه شك و ترديدى در اينكه اين ندا، از سوى خداوند است باقى نمىماند.
از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبارى همچون فرعون نياز به قدرتو قـوت ظـاهـرى و بـاطـنـى و سـنـد حـقـانيت محكم دارد، در اينجا به موسى (عليه السلام )دستور داده شد عصايت را بيفكن (و الق عصاك ).
مـوسـى عـصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد هنگامى كه موسى نظر بهآن افـكـند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند ترسيد وبـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبراو لم يعقب ).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه عـصـا در آغـاز كـارتبديل به مار كوچكى شد و در مراحل بعد تبديل به اژدهائى عظيم !
در ايـنـجا بار ديگر به موسى خطاب شد اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس ووحشتى ندارند (يا موسى لا تخف انى لا اخاف لدى المرسلون ).
ايـنـجـا مـقـام قـرب اسـت ، و حـريـم امـن پـروردگـار قـادرمـتـعـال ايـنـجـا جـائى نـيست كه ترس و وحشتى وجود داشته باشد، يعنى اى موسى تو درحضور پروردگار بزرگ هستى ، و حضور او ملازم با امنيت مطلق است !.
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر را در سـوره قـصـص آيـه 31 نـيـز مـى خـوانـيـم : يـا مـوسـىاقبل و لا تخف انك من الامنين : اى موسى نترس و برگرد كه تو در امنيتى .
امـا در آيـه بـعـد استثنائى براى جمله انى لا يخاف لدى المرسلون بيان كرده مى گويد:مـگـر كـسـانـى كـه سـتـم كـرده انـد و سـپـس در مـقـام تـوبـه و جـبـران بـرآيـند و بدى راتـبـديل به نيكى كنند كه من غفور و رحيمم ، توبه آنها را پذيرا مى شوم و به آنان نيزامنيت مى بخشم (الا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم ).
در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابرازشده است .
نـخـسـت ايـنـكـه در ذيـل آيـه گـذشته محذوفى وجود دارد و آن اينكه : غير پيامبران در اماننـيستند، سپس استثناء كرده مى گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاحكنند كه آنها نيز مشمول امنيت الهى هستند.
ديـگـر اينكه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولائى كه گاهى ازپـيـامـبـران سـر مـى زنـد و با مقام عصمت منافات ندارد، يعنى اگر پيامبران ترك اولائىانجام دهند، آنها نيز در امنيت نيستند، و خداوند بر آنها سخت مى گيرد همانگونه كه دربارهآدم و يونس در آيات قرآن آمده است .
مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند،
و بـه دامـان پـر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند،چنانكه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خوداعـتـراف كـرد و عـرض نـمـود: رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى : پروردگارا من بر خويشتنستم كردم و مرا ببخش (قصص - 16).
سـپـس دومـيـن مـعـجـزه مـوسـى (عـليـه السـلام ) را بـه او ارائه كـرد و فـرمود: دستت را درگريبانت داخل كن و هنگامى كه خارج مى شود، نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن، وجود داشته باشد (و ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن سـفيدى ، سفيدى ناشى از بيمارى برص نيست ، بلكه نورانيت ودرخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است .
بـاز بـراى ايـنـكـه بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) لطف بيشترى كند و به منحرفان امكانبـيـشـتـرى بـراى هـدايت دهد مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست ، بلكه اين دومـعـجـزه در زمـره نـه مـعجزه قرار گرفته كه تو همراه با آنها به سوى فرعون و قومشفـرسـتاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى و فاسقى بوده اند و نياز به راهنمائى دارندمـجـهـز بـا مـعجزات بزرگ فراوان (فى تسع آيات الى فرعون و قومه انهم كانوا قومافاسقين ).
از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه
مـعـروف مـوسـى بوده است و در بحث مشروحى كه در تفسير سوره اسراء آيه 101 داشتيمچنين نتيجه گرفتيم كه هفت معجزه ديگر عبارتند از طوفان ، آفات گياهان ، ملخ خوراكى ،فـزونـى قـوربـاغـه ، دگـرگـون شـدن رنـگ رودنيل به شكل خون كه هر يك از اين پنج حادثه ، به عنوان يك هشدار، دامن فرعونيان را مىگرفت ، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند تا رفع بلاكند.
و دو معجزه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بود كه در آيه 130 سوره اعراف به آناشـاره شده است : و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون : ماآل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم ، شايد بيدار شوند (براىتوضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 12 صفحه 309 به بعد مراجعه نمائيد).
بالاخره موسى (عليه السلام ) با قويترين سلاح معجزه ، مسلح شد، و به سراغ فرعونو فرعونيان آمد و آنها را به سوى آئين حق دعوت كرد قرآن در آيه بعد مى گويد: هنگامىكـه آيـات روشـنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است ( فلما جائتهمآياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين ).
و مى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى (عليه السلام ) نبود، بلكه متعصبان لجوج براىتوجيه مخالفتهاى خود با انبياء و براى اينكه سدى بر سر راه ديگران ايجاد كنند تهمتسحر را مطرح مى نمودند كه خود نشان روشنى بر عظمت كار خارق العاده آنها بود.
در حـالى كـه مـى دانـيـم پـيـامـبـران مردانى وارسته و حق طلب و پارسا بودند و ساحرانافرادى منحرف ، مادى و واجد تمام صفاتى كه يك انسان تزويرگر دارد.
بـعـلاوه سـاحـران هـمـيـشـه قدرت بر انجام كارهاى محدودى داشتند اما پيامبران كه محتواىدعوت و همچنين راه و رسم آنها بيانگر حقانيتشان بود و به گونه اى
نامحدود دست به اعجاز مى زدند و هيچ شباهتى به ساحران نداشتند.
جـالب ايـنكه در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند، اين اتهامها به خاطر آن نبودكـه راسـتـى در شك و ترديد باشند، بلكه آنها معجزات را از روى ظلم و برترى جوئىانـكـار كـردنـد، در حـالى كـه در دل بـه آن يقين و اطمينان داشتند (و جحدوا بها و استيقنتهاانفسهم ظلما و علوا).
و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد، و ممكناست كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.
و به تعبير ديگر حقيقت ايمان تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق است ، بنابراين اگرانـسـان بـه چـيـزى يـقـيـن دارد امـا در بـاطـن يـا ظـاهـر تـسـليـم درمـقـابـل آن نـيست ايمان ندارد، بلكه داراى كفر جحودى است ، و اين مطلبى است دامنه دار كهفعلا با همين اشاره از آن مى گذريم .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه ضمن برشمردن اقسام پنجگانهكـفـر يـكـى از اقـسام آن را كفر جحود مى شمرد، و يكى از شعبه هاى جحود را چنين بيان مىفـرمـايـد: هو ان يجحد الجاحد و هو يعلم انه حق قد استقر عنده : آن عبارت از چيزى است كهانـسـان آن را انكار كند در حالى كه مى داند حق است و نزد او ثابت است سپس به آيه موردبحث استشهاد مى كند.
قـابـل تـوجه اينكه قرآن انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مى شمرد: يكى ظلم و ديگرىبرترى جوئى .
مـمـكـن اسـت ظـلم اشـاره بـه غـصب حقوق ديگران باشد، و برترى جوئى اشاره به تفوقطلبى آنها نسبت به بنى اسرائيل ، يعنى آنها مى ديدند اگر در برابر آيات
و مـعـجـزات مـوسى سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مى افتد، و همبـايـد هـمـرديـف بـردگـانـشان بنى اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براى آنهاقابل تحمل نبود.
و يا منظور از ظلم ، ظلم بر خويشتن يا ظلم بر آيات بوده و منظور از علو ظلم بر ديگران، همانگونه كه در سوره اعراف آيه 9 آمده بما كانوا باياتنا يظلمون به خاطر آنكه آنهابه آيات ما ستم مى كردند.
بـه هـر حـال در پـايـان اين آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پرمعنى به سرانجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده چنين مى گويد بنگرعاقبت مفسدان چگونه بود؟ (فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ).
قـرآن در ايـنـجـا پرده از روى اين مطلب بر نمى دارد، چرا كه سرگذشت دردناك اين قومكـافـر را در آيـات ديـگـر خـوانـده بـودنـد، و با همين اشاره كوتاه آنچه بايد بفهمند مىفهميدند.
ضمنا در اينجا از تمام صفات زشت آنها روى عنوان مفسد تكيه مى كند كه مفهوم جامعى داردهـم افـسـاد در عـقـيـده را شـامـل مـى شـود و هـم در گـفـتـار وعـمـل ، هـم افـسـاد در فـرد و هـم در نـظـام جـامـعـه و در حـقـيـقـت تـمـاماعمال آنها در واژه افساد جمع است .
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا داود و سليمن علما و قالا الحمدلله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين(15)
و ورث سـليـمـن داود و قـال يـا اءيـهـا النـاس عـلمـنـا مـنـطـق الطـيـر و أ وتـيـنـا مـنكل شى ء إ ن هذا لهو الفضل المبين(16)


ترجمه :

15 - ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم ، و آنها گفتند حمد از آن خداوندىاست كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى بخشيد.
16 - و سـليـمـان وارث داود شد، و گفت اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم دادهشده است و از هر چيز به ما عطا گرديده اين فضيلت آشكارى است .
تفسير:
حكومت داود و سليمان
بـه دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى (عليه السلام ) به بحث پيرامون دو تن ديگراز پـيـامـبـران بـزرگ الهـى ، داود و سليمان مى پردازد، البته در مورد او اشاره اى بيشنيست ، اما در مورد سليمان ، بحث مشروحترى آمده است .
ذكـر گـوشه اى از داستان اين دو پيامبر، بعد از داستان موسى (عليه السلام ) به خاطرآن اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز از پيامبران بنى اسرائيل بودند، و تفاوتى كه تاريخ آنها باتـواريـخ پـيـامـبـران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعىبنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند، و آئين الهى
را با استفاده از نيروى حكومت ، گسترش دهند، لذا از لحن سرگذشت پيامبران ديگر كه بامـخـالفـت شـديـد قـوم خـود روبرو مى شدند و گاه آنها را از شهر و ديارشان بيرون مىكردند، در اينجا خبرى نيست ، و تعبيرات به كلى با آنها فرق دارد.
ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه اگـر دعـوت كـنـنـدگـان الهـى تـوفـيـقـى بـراىتشكيل حكومت بيابند تا چه اندازه مشكلات حل مى شود، و راه آنها صاف و هموار مى گردد.
به هر حال در اينجا سخن از علم و قدرت و توانائى و عظمت است ، سخن از تسليم و اطاعتديـگـران حـتـى جـن و شياطين در برابر حكومت الهى است ، سخن از تسليم پرندگان هوا وموجودات ديگر است ، و بالاخره سخن از مبارزه شديد با بت پرستى از طريق دعوت منطقىو سپس بهره گيرى از قدرت حكومت است .
و اينها است كه داستان اين دو پيامبر را از ديگر پيامبران جدا مى سازد. جالب اينكه قرآنسـخـن را از مـساله موهبت علم كه زير بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده مىگـويـد: مـا بـه داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم (و لقد آتينا داود و سليمانعلما)
گـر چـه بـسـيـارى از مفسران در اينجا خود را به زحمت انداخته اند كه ببينند اين كدام علمبـوده كـه در ايـنـجـا بـه صـورت سربسته بيان شده ، و خداوند به داود و سليمان عطافـرمـوده ، بـعـضـى آن را به قرينه آيات ديگر علم قضاوت و داورى دانسته اند و آتيناهالحكمة و فصل الخطاب : ما به داود، حكمت و راه پايان دادن به نزاعها آموختيم (سوره ص -آيه 20) و كلا آتينا حكما و علما: ما به هر يك از داود و سليمان مقام داورى و علم عطا كرديم(انبياء - 79).
بـعـضـى نـيـز بـه قـريـنه آيات مورد بحث كه از منطق طير (گفتار پرندگان ) سخن مىگويد: اين علم راعلم گفتگوى با پرندگان دانسته اند، و بعضى ديگر
به قرينه آياتى كه از علم بافتن زره و مانند آن سخن مى گويد خصوص اين علم را موردتوجه قرار داده اند.
ولى روشـن اسـت كـه عـلم در ايـنـجـا مـعنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقاداتمـذهـبـى و قـوانـيـن ديـنـى ، و هـمـچـنـيـن عـلم قـضـاوت ، و تـمـام عـلومـى را كـه بـراىتـشـكـيـل چـنـان حـكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مى گيرد، زيرا تاسيس يكحـكـومـت الهـى بـر اسـاس عـدل و داد، حـكـومـتـى آبـاد و آزاد، بـدون بهره گيرى از يك علمسـرشـار امـكـان پـذيـر نـيـسـت ، و بـه ايـن ترتيب قرآن مقام علم را در جامعه انسانى و درتشكيل حكومت به عنوان نخستين سنگ زير بنا مشخص ساخته است .
و بـه دنـبـال ايـن جـمـله از زبـان داود و سـليـمـان چـنـيـننـقـل مـى كـنـد: و آنـهـا گـفـتـنـد حـمـد و سـتايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى ازبندگان مؤ منش برترى بخشيد (الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين )
جـالب ايـنـكـه بـلافـاصـله بـعد از بيان موهبت بزرگ علم سخن از شكر به ميان آمده ، تاروشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است ، و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهىكه براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظامبخشيدن به يك حكومت الهى حداكثر بهره را گرفتند.
ضمنا آنها معيار برترى خود را بر ديگران در علم خلاصه كردند، نه در قدرت و حكومت ،و شكر و سپاس را نيز در برابر علم شمردند نه بر مواهب ديگر چرا كه هر ارزشى استبراى علم است و هر قدرتى است از علم سرچشمه مى گيرد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها از حكومت بر يك ملت با ايمان شكر مى كنند چرا كهحكومت بر گروهى فاسد و بى ايمان افتخار نيست .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه چرا آنها در مقام شكرگزارى
گـفـتـند ما را بر بسيارى از مؤ منان فضيلت بخشيده ، نه بر همه مؤ منان ؟ با اينكه آنهاپيامبرانى بودند كه افضل مردم عصر خويش ‍ بودند.
ايـن تـعبير ممكن است براى رعايت اصول ادب و تواضع باشد كه انسان در هيچ مقامى خودرا برتر از همگان نداند.
و يـا بـخـاطـر ايـن اسـت كـه آنـهـا بـه يـك مـقـطـع خـاص زمـانـى نگاه نمى كردند، بلكهكـل زمـانـهـا را در نـظـر داشـتـنـد، و مـى دانـيـم پـيـامـبـرانـى از آنـهـا بـزرگـتـر درطول تاريخ بشريت بوده اند.
در آيـه بـعد، نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داود كرده مى گويد: سليمانوارث داود شد (و ورث سليمان داود).
در اينكه منظور از ارث در اينجا ارث چه چيز است ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
بـعـضـى آن را مـنـحصر به ميراث علم و دانش دانسته اند، چرا كه به پندار آنها پيامبرانارثى از اموال خود نمى گذارند.
بـعـضـى ديـگـر مـنـحـصـرا مـيـراث مـال و حـكـومـت را ذكـر كـرده انـد، چـرا كـه ايـن كـلمـهقبل از هر چيز آن مفهوم را به ذهن تداعى مى كند.
و بعضى علم سخن گفتن با پرندگان را (منطق الطير).
ولى با توجه به اينكه آيه مطلق است و در جمله هاى بعد هم سخن از علم به ميان آمده و هماز تـمـام مـواهـب (اوتـينا من كل شى ء) دليلى ندارد كه مفهوم آيه را محدود كنيم ، بنابراينسليمان وارث همه مواهب پدرش داود شد.
در رواياتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده نيز به اين آيه در برابركسانى كه مى گفتند پيامبران ارثى نمى گذارند و به حديث نحن معاشر الانبياء لا نورثمـا پـيـامـبـران ارثـى نـمـى گـذاريـم ، تـكـيـه مـى كـردنـداستدلال شده ، و دليل بر اين
گرفته شده كه حديث مزبور چون مخالف كتاب الله است از درجه اعتبار ساقط است .
در حـديثى كه از طرق اهلبيت نقل شده چنين مى خوانيم : هنگامى كه ابوبكر تصميم گرفتفـدك را از فاطمه (عليهاالسلام ) بگيرد اين سخن به فاطمه (عليهاالسلام ) رسيد، نزدابـوبـكـر آمـده و چـنـين گفت : افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ، لقد جئت شيئافـريـا، فـعـلى عـمـد تـركـتـم كـتـاب الله و نـبـذتـمـوه وراء ظـهـوركـم اذيقول : و ورث سليمان داود: آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرمارث نبرم ؟ اين چيز عجيبى است ! آيا كتاب خدا را فراموش كرده و پشت سر افكنده ايد آنجاكه مى فرمايد: سليمان از داود ارث برد.
سـپـس قرآن مى افزايد: سليمان گفت : اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده(و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير).
و از هـمـه چـيـز بـه مـا داده شـده اسـت ، و ايـن فـضـيـلت آشـكـارى اسـت (و اوتـيـنـا مـنكل شى ء ان هذا لهو الفضل المبين ).
گر چه بعضى مدعى هستند كه تعبير نطق و سخن گفتن در مورد غير انسانها جز به عنوانمـجـاز ممكن نيست ، ولى اگر غير انسان نيز اصوات و الفاظى از دهان بيرون بفرستد كهبـيـانـگـر مطالبى باشد دليل ندارد كه آن را نطق نگوئيم ، چرا كه نطق هر لفظى استكه بيانگر حقيقتى و مفهومى باشد.
البـتـه نـمـى خـواهيم بگوئيم كه آن صداهاى مخصوصى كه گاه بعضى از حيوانات بههنگام خشم و غضب ، يا رضايت و خشنودى ، يا از درد و رنج ، و يا اظهار و اشتياق نسبت بهبـچـه هـاى خـود سر مى دهند نطق است نه اينها اصواتى است كه مقارن با حالتى از دهانآنها بر مى خيزد، ولى به طورى كه در آيات بعد مشروحا خواهد آمد مى بينيم كه سليمانبـا هدهد مطالبى را رد و بدل مى كند، پيامى به وسيله او مى فرستد، و بازتاب پيامشرا از او جويا مى شود.
ايـن نـشـان مـى دهـد كه حيوانات علاوه بر اصواتى كه بيانگر حالات آنها است توانائىدارنـد كـه بـه فرمان خدا در شرايط خاصى سخن بگويند، همچنين است بحثى كه دربارهسخن گفتن مورچه در آيات آينده خواهد آمد.
البته گاه نطق در معنى وسيعى در قرآن به كار رفته است كه در حقيقت روح و نتيجه نطقرا بيان مى كند و آن بيان ما فى الضمير است ، خواه از طريق الفاظ و سخن باشد و خواهاز طريق حالات ديگر، مانند آيه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق : اين كتاب ما است كه به حقبراى شما سخن مى گويد (جاثيه - 29) ولى نيازى نيست كه ما نطق را در مورد گفتگوىسـليمان با پرندگان به اين معنى تفسير كنيم ، بلكه سليمان طبق ظاهر آيات فوق مىتـوانـسـت الفـاظ خـاص پرندگان را كه براى انتقال مطالب به كار مى برند تشخيصدهد، و با آنها سخن بگويد.
در اين باره در بحث نكات نيز به خواست خدا سخن مى گوئيم .
امـا جـمـله اوتـيـنـا مـن كـل شـى ء: (از هـمـه چيز به ما داده شده ) بر خلاف محدوديتهائى كهگـروهـى از مفسران براى آن قائل شده اند مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و تمام وسائلىرا كـه از نـظـر مـعـنـوى و مـادى بـراى تـشـكـيـل آن حـكـومـت الهـى لازم بـوده اسـتشامل مى شود، و اصولا بدون آن اين كلام ناقص خواهد بود، و پيوند روشنى با گذشتهنخواهد داشت .
در اينجا فخر رازى سؤ الى عنوان كرده و آن اينكه آيا تعبير علمنا و اوتينا (به ما تعليمداده شده و به ما بخشيده شده ) آيا از قبيل كلام متكبران نيست ؟
سـپس چنين پاسخ مى گويد: منظور از ضمير جمع در اينجا خود سليمان و پدرش ، يا خوداو و مـعاونانش در حكومت است ، و اين معمول است كه هر گاه كسى در رأ س تشكيلاتى قرارگيرد با ضمير جمع از خود ياد مى كند.
نكته ها:
1 - رابطه دين و سياست
بر خلاف آنچه بعضى از كوته بينان مى انديشند دين مجموعه اى از اندرزها و نصايح ويـا مسائل مربوط به زندگى شخصى و خصوصى نيست ، دين مجموعه اى از قوانين حياتو بـرنـامـه فـراگـيـرى اسـت كـه تـمـام زنـدگـى انـسـانـهـا مـخـصـوصـامسائل اجتماعى را در بر مى گيرد.
بعثت انبياء براى اقامه قسط و عدل است (سوره حديد آيه 25).
ديـن بـراى گـسـسـتـن زنـجيرهاى اسارت انسان و تامين آزادى بشر است (سوره اعراف آيه157).
دين براى نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و ستمگران و پايان دادن به دوران سلطه آنهااست .
و بـالاخـره ديـن مـجـمـوعـه اى اسـت از تـعـليـم و تـربـيـت در مـسير تزكيه و ساختن انسانكامل (سوره جمعه آيه 2).
بديهى است اين هدفهاى بزرگ بدون تشكيل حكومت امكان پذير نيست . چه كسى مى تواندبـا تـوصـيـه هـاى اخـلاقـى اقـامـه قـسط و عدل كند، و دست ظالمان را از گريبان مظلومانكوتاه سازد؟
چه كسى مى تواند زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى انسانهاى در بند بردارد و بشكند،بى آنكه متكى به قدرت باشد؟
و چـه كـسـى مـى تـوانـد در جامعه اى كه وسائل نشر فرهنگ و تبليغ در اختيار فاسدان ومـفـسـدان اسـت اصـول صـحـيـح تـعـليـم و تربيت را پياده كند؟ و ملكات اخلاقى را در دلهاپرورش دهد؟
و اين است كه ما مى گوئيم دين و سياست دو عنصر تفكيك ناپذير است اگر دين از سياستجـدا شـود بـازوى اجـرائى خـود را بـكـلى از دسـت مى دهد، و اگر سياست از دين جدا گرددمبدل به يك عنصر مخرب در مسير منافع خود - كامگان مى شود.
اگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) موفق شد اين آئين آسمانى را با سرعتدر جـهـان گسترش دهد دليل آن اين بود كه در اولين فرصت دست به تاسيس حكومت زد، واز طريق حكومت اسلامى هدفهاى الهى را تعقيب نمود.
بعضى از پيامبران ديگر كه نيز چنين توفيقى يافتند، بهتر موفق به نشر دعوت الهىخـود شـدنـد، امـا آنـهـا كـه در تـنـگـنـا قـرار گـرفـتـنـد و شـرائط بـه آنـهـا اجـازهتشكيل حكومت نداد موفق به كار زيادى نشدند.
2 - ابزار حكومت الهى
جـالب اينكه در داستان سليمان و داود به خوبى مى بينيم كه آنها به سرعت آثار شركو بـت پـرسـتـى را ريـشـه كـن سـاخـتـنـد، و نظامى الهى بر پا كردند، نظامى كه ابزاراصليش طبق آيات مورد بحث علم و دانش و آگاهيها در زمينه هاى مختلف بود.
نظامى كه نام خدا در سر لوحه همه برنامه هايش قرار داشت .
نظامى كه تمام نيروهاى لايق را به كار مى گرفت ، حتى از نيروى يك پرنده
براى رسيدن به اهدافش استفاده مى كرد.
نظامى كه ديوها را دربند كرده و ظالمان را بر سر جاى خود نشانده بود.
و بـالاخره نظامى كه هم قدرت نظامى كافى داشت ، و هم دستگاه اطلاعاتى ، و هم افرادىكه در زمينه هاى مختلف اقتصادى و توليد تخصص و آگاهى كافى داشتند، و همه اينها رازير چتر ايمان و توحيد قرار داده بود.
3 - نطق پرندگان
در آيات فوق ، و آياتى كه بعد از اين در داستان هدهد و سليمان خواهد آمد صريحا اشارهبه نطق پرندگان و ميزانى از درك و شئون براى آنان شده است .
بى شك پرندگان - مانند ساير حيوانات - در حالات مختلف صداهاى گوناگونى از خودظـاهر مى سازند كه با دقت و بررسى ، مى توان از نوع صدا به وضع حالات آنها پىبـرد، كـدام صـدا مـربـوط بـه حـالات خـشـم اسـت و كـدام رضـا، كـدام صـدادليـل بـر گـرسـنگى است ، و كدام نشانه تمنى ؟ با كدام صدا بچه هاى خود را فرا مىخواند و با كدام صدا آنها را از بروز حادثه وحشتناكى خبر مى دهد؟
اين قسمت از صداى پرندگان ، مورد هيچگونه شك و ترديد نيست ، و همه كم و بيش با آنآشنا هستيم .
ولى آيات اين سوره ظاهرا مطلبى بيش از اين را بيان مى كند، بحث از سخن گفتن آنان بهنحو مرموزى است كه مطالب دقيقترى در آن منعكس است ، و بحث از تفاهم و گفتگوى آنها بايـك انـسـان است ، گر چه اين معنى براى بعضى عجيب مى آيد، ولى با توجه به مطالبمختلفى كه دانشمندان در كتابها نوشته اند و مشاهدات شخصى بعضى در مورد پرندگانمطلب عجيبى نيست .
مـا از هـوش حيوانات مخصوصا پرندگان مطالبى عجيبتر از اين سراغ داريم . بعضى ازآنها چنان مهارتى در ساختن خانه و لانه دارند كه گاه از مهندسين ما پيشى مى گيرند!
بـعـضـى از پـرندگان چنان اطلاعاتى از وضع نوزادان آينده خود و نيازها و مشكلات آنهادارند و چنان دقيقا براى حل آنها عمل مى كنند كه براى همه ما اعجاب انگيز است !.
پـيـش بـيـنـى آنـها درباره وضع هوا حتى نسبت به چند ماه بعد، و آگاهى آنها از زلزله هاقـبـل از وقـوع آن ، و حـتـى پـيـش از آنـكـه زلزله سنجهاى ما خفيفترين لرزشها را ثبت كنندمعروف است .
تـعـليـمـاتـى كـه در عـصـر ما به حيوانات داده مى شود، و كارهاى خارق العاده آنها را درسيركها بسيارى ديده اند، كه حاكى از هوش ‍ شگفت انگيز آنها است .
كارهاى شگفت آور مورچگان و تمدن شگرف آنها.
عجائب زندگى زنبوران عسل و رديابى حيرت انگيز آنها.
آگـاهـى پـرنـدگـان مـهـاجـر كـه گـاه فـاصـله مـيـان قـطـبشمال و جنوب را طى مى كنند، از وضع راهها در اين مسير فوق العاده طولانى .
اطـلاعات فوق العاده ماهيان آزاد در مهاجرت دستجمعى در اعماق درياها عموما از مسائلى استكـه از نـظـر عـلمـى مسلم و دليل بر وجود مرحله مهمى از درك و يا غريزه و يا هر چه آن رابناميم در اين حيوانات است .
وجـود حـواس فـوق العـاده اى در حـيـوانات همچون دستگاه رادار مانند شبپره و شامه بسيارقـوى بـعـضـى از حـشـرات ، و ديـد فـوق العـاده نـيـرومـنـد بـعـضـى از پـرنـدگـان وامثال آن نيز دليل ديگرى است بر اينكه آنها در همه چيز از ما عقب مانده تر نيستند!
بـا در نظر گرفتن اين امور جاى تعجب نيست كه آنها تكلم مخصوصى نيز داشته باشند،و بتوانند با كسى كه از الفباى كلام آنها آگاه است ، سخن گويند.
در آيـات قـرآن نيز به عناوين مختلف به اين امر اشاره شده است از جمله در آيه 38 سورهانعام مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير
بـجـنـاحـيـه الا امـم امـثـالكـم : هـيـچ جـنـبـنـده اى در زمـيـن و پـرنـده اى كـه بـا دوبال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند!.
در روايـات اسـلامـى نـيـز مـطالب زيادى وجود دارد كه بيانگر نطق حيوانات و مخصوصاپـرنـدگـان اسـت ، و حـتـى بـراى هـر يـك از آنـهـا سـخـنـى شـعـار مـانـنـدنقل شده است كه شرح آنها به درازا مى كشد.
در روايـتـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليه السلام )بـه ابـن عـبـاس فـرمـود: ان الله عـلمـنـا مـنـطـق الطـيـر كـمـا عـلم سـليـمان ابن داود، و منطقكـل دابـة فى بر او بحر: خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت همانگونه كه بهسليمان بن داود، و سخن گفتن هر جنبنده اى را در خشكى و دريا.
4 - روايت نحن معاشر الانبياء لا نورث
اهل سنت حديثى در كتابهاى مختلف خود از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهايـن مـضـمـون نـقـل كـرده انـد كه فرمود: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة : ماپـيـامـبـران ارثـى از خود به يادگار نمى گذاريم ، و آنچه از ما بماند بايد به عنوانصـدقـه در راه خـدا مـصـرف شـود و گـاه آن را بـا حـذف جـمـلهاول ، به صورت ما تركناه صدقة نقل كرده اند.
سـنـد اين حديث غالبا در كتب معروف اهل سنت به ابوبكر منتهى مى شود كه بعد از پيامبر(صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمام امور مسلمين را به دست گرفت ، و هنگامى كه حضرتفـاطـمـه (عليهاالسلام ) و يا بعضى از همسران پيامبر ميراث خود را از او خواستند او بهاستناد
اين حديث از دادن ميراث به آنان سر باز زد!
ايـن حديث را مسلم در صحيح خود (جلد 3 - كتاب الجهاد و السير - صفحه 1379) و بخارىدر جزء هشتم كتاب الفرائض ‍ (صفحه 185) و گروهى ديگر در كتابهاى خود آورده اند.
قابلتـوجـه ايـنكه در مدرك اخير در حديثى از عايشه چنين مى خوانيم : فاطمه (عليهاالسلام ) وعباس (بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد ابوبكر آمدند و ميراثشاناز پـيـامـبـر را مـى خـواسـتـنـد، و آنـها در آن موقع زمينشان را در فدك و سهمشان را از خيبرمـطـالبه مى كردند، ابوبكر گفت : من از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدمكه گفت : ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است ... هنگامى كهفـاطـمـه (عـليهاالسلام ) اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين ابوبكر را ترك كرد و تاآخر عمر با او يك كلمه سخن نگفت .
البـتـه ايـن حـديـث از جـهـات مـخـتلفى قابل نقد و بررسى است ولى آنچه در حوصله اينتفسير مى گنجد امور زير است :
1 - ايـن حـديـث بـا مـتـن قـرآن سـازگـار نـيست ، و طبق قواعد اصولى كه در دست داريم هرحـديـثـى كـه مـوافـق كتاب الله نباشد از درجه اعتبار ساقط است ، و نمى توان به عنوانحـديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا سائر معصومين (عليهم السلام ) روى آنتكيه كرد.
در آيـات فـوق خـوانـديـم سـليـمـان از داود ارث بـرد، و ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت وامـوال را نـيـز شـامـل مـى شـود. و در مـورد يـحـيـى و زكريا مى خوانيم : يرثنى و يرث منآل يـعـقـوب : فـرزنـدى بـه مـن عـنـايـت كـن كـه از مـن و ازآل يعقوب ارث برد (مريم - 6)
مخصوصا در مورد زكريا بسيارى از مفسران روى جنبه هاى مالى تكيه كرده اند.
بـعـلاوه ظـاهـر آيـات ارث در قـرآن مـجـيـد عـام اسـت و هـمـه راشـامـل مـى شـود. و شـايـد بـه هـمـيـن دليـل قـرطـبـى از دانـشـمـنـدان مـعـروفاهـل سـنـت نـاچـار شـده اسـت كـه حـديـث را بـه عـنـوانفعل غالب و اكثر بگيرد نه عام و گفته است اين مانند جمله اى است كه عرب مى گويد انامـعـشر العرب اقرى الناس للضيف : ما جمعيت عرب از همه مردم مهمان نوازتريم (در حالىكه اين يك حكم عمومى نيست ).
ولى روشن است كه اين سخن ارزش اين حديث را نفى مى كند، زيرا اگر در مورد سليمان ويحيى به اين عذر متوسل شويم مشمول آن نسبت به موارد ديگر نيز قطعى نيست .
2 - روايـت فوق معارض با روايات ديگرى است كه نشان مى دهد ابوبكر تصميم گرفتفـدك را بـه فاطمه (سلام الله عليها) بازگرداند، ولى ديگران مانع شدند، چنانكه درسيره حلبى مى خوانيم :
فـاطـمـه دختر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد ابوبكر آمد در حالى كه او برمـنـبر بود، گفت : اى ابوبكر آيا اين در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد و من ازپدرم ارث نبرم ، ابوبكر گريه كرد و اشكش جارى شد سپس از منبر پائين آمد، و نامه اىدايـر بـه واگـذارى فـدك بـه فـاطـمـه (سـلام الله عـليـهـا) نـوشـت ، در ايـنحال عمر وارد شد گفت : اين چيست ؟ گفت : نامه اى نوشتم كه ميراث فاطمه (عليهاالسلام )را از پـدرش بـه او واگـذارم ، عـمـر گـفـت : اگـر ايـن كار را كنى از كجا هزينه نبرد بادشمنان را فراهم مى سازى در حالى كه عرب بر ضد تو قيام كرده است ؟ سپس عمر نامهرا گرفت و پاره كرد!.
چـگـونـه مـمـكـن اسـت نـهـى صـريـحـى از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد وابوبكر به خود جرات مخالفت را بدهد؟ و چرا عمر استناد به نيازهاى جنگى كرد و استنادبه
روايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ننمود؟
بـررسـى دقـيـق روايـت فوق نشان مى دهد كه مساله نهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) مـطرح نبوده ، مهم در اينجا مسائل سياسى روز بوده است ، و همينها است كه انسان رابـه يـاد گـفـتـار ابن ابى الحديد دانشمند معتزلى مى اندازد مى گويد: از استادم على بنفارقى پرسيدم : آيا فاطمه (عليهاالسلام ) در ادعاى خود راست مى گفت ؟ پاسخ داد آرىگفتم پس چرا ابوبكر فدك را به او نداد، با اينكه وى را صادق و راستگو مى شمرد؟!
اسـتـادم تـبـسـم پـر مـعـنـائى كـرد و سخن لطيف زيبائى گفت ، با اينكه او عادت به مزاحشـوخـى نـداشـت گـفت : لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجائت اليه غدا و ادعت لزوجهاالخلافة ! و زحزحته عن مقامه و لم يمكنه الاعتذار و الموافقة بشى ء:
اگـر امـروز فدك را به ادعاى فاطمه (عليهاالسلام ) به او مى داد، فردا مى آمد و خلافترا بـراى هـمـسـرش ادعـا مـى كـرد! و ابـوبـكـر را از مـقـامـشمتزلزل مى ساخت و او نه عذرى براى بازگو كردن داشت و نه امكان موافقت !.
3 - روايـت مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـسـيـارى از كـتـباهل سنت و شيعه آمده است كه العلماء ورثة الانبياء: دانشمندان وارثان پيامبرانند.
و نـيـز از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده كـه : ان الانـبـيـاء لم يـورثـوا ديـنارا و لا درهما: پيامبران درهم و دينارى از خودبيادگار نگذاردند.
از مـجـمـوع ايـن دو حـديث چنين به نظر مى رسد كه هدف اصلى اين بوده كه روشن سازندافـتـخـار انـبـيـاء و سـرمـايـه آنـها علم و دانش ‍ بوده است ، و مهمترين چيزى كه از خود بهيادگار گذاشتند، برنامه هدايت بود، و كسانى كه سهم بيشترى از
ايـن عـلم و دانـش را بـر گـرفـتـنـد، وارثـان اصلى پيامبرانند، بى آنكه نظر به اموالىداشـتـه بـاشـد كـه از آنـان بـه يـادگـار بـاقـى مـى مـانـد، بـعـدا ايـن حـديـثنـقل به معنى شده و سوء تعبير از آن گرديده و احتمالا جمله ما تركناه صدقه كه استنباطبعضى از روايت بوده است بر آن افزوده اند.
بـراى ايـنـكـه سـخـن بـه درازا نـكـشـد گـفـتـار خـود را بـا بـحـثـى از مـفـسـر مـعـروفاهل سنت فخر رازى كه در ذيل آيه 11 سوره نساء آورده است پايان مى دهيم :
او مى گويد: يكى از تخصيصهائى كه بر اين آيه (آيه ارث فرزندان ) وارد شده است ،چـيـزى است كه مذهب اكثر مجتهدين (اهل سنت ) است كه پيامبران عليهم السلام چيزى به ارثنـمـى گـذارنـد و شـيـعـه (عـموما) در اين بحث مخالفت كرده اند روايت شده است هنگامى كهفاطمه (عليهاالسلام ) ميراث خود را مطالبه كرد، آنها به استناد حديثى از پيامبر (صلىاللّه عـليه و آله و سلّم ) نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه ، او را از ارث خودبـاز داشتند، در اين هنگام فاطمه (عليهاالسلام ) به عموم آيه فوق (آيه ارث فرزندان )اسـتـدلال كـرد، گـوئى مـى خواست به اين حقيقت اشاره كند كه عموم قرآن را نمى شود باخبر واحد تخصيص زد.
سـپـس فـخـر رازى مـى افزايد: شيعه مى گويند: به فرض كه تخصيص قرآن به خبرواحد جايز باشد در اينجا به سه دليل جايز نيست :
نـخـسـت ايـنـكـه ايـن بـر خلاف صريح قرآن است كه مى گويد زكريا از خدا تقاضا كردفرزندى به او بدهد كه از وى و آل يعقوب ارث ببرد، و همچنين قرآن مى گويد: سليماناز داود ارث بـرد، زيـرا نـمـى تـوان ايـن آيـات راحـمـل بـر وراثـت علم و دين كرد، چون اين يكنوع وراثت مجازى است ، چرا كه اين پيامبران ،علم و دين را به فرزندان خود آموختند نه آنكه از خود گرفتند و به آنها واگذار كردند،وراثت حقيقى تنها در مال تصور مى شود (كه از كسى بگيرند و به ديگرى بدهند).
ديـگـر ايـنـكـه چـگـونه ممكن است ابوبكر از اين مساله كه نيازى به آن نداشته است آگاهبـاشـد، اما فاطمه و على و عباس كه از بزرگترين زاهدان و دانشمندان بودند و با مسالهوراثـت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سر و كار داشتند از آن بيخبر بمانند؟چگونه ممكن است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين حديث را به كسى تعليم كردهباشد كه نيازى نداشته و از كسى كه نياز داشته دريغ دارد؟.
سوم اينكه : جمله ما تركناه صدقه دنباله لا نورث است و مفهومش اين است اموالى را كه بهعنوان صدقه اختصاص داده ايم در دائره ميراث قرار نمى گيرد نه غير آن ...
سـپـس فـخـر رازى جـواب كـوتـاهـى به استدلال مشهور فوق مى دهد و مى گويد: فاطمه(عليهاالسلام ) بعد از گفتگو با ابوبكر، به آن گفتگو راضى شد، علاوه بر اين اجماعبر اين منعقد شده است كه سخن ابوبكر درست است !.
ولى روشن است كه پاسخ فخر رازى درخور استدلالهاى فوق نيست ، زيرا همانگونه كهاز منابع معروف و معتبر اهل سنت در بالا نقل كرديم فاطمه (عليهاالسلام ) نه تنها راضىنشد بلكه چنان خشمگين گشت كه تا پايان عمر يك كلمه با ابوبكر سخن نگفت .
از اين گذشته چگونه ممكن است اجماعى در اين مساله باشد با اينكه شخصيتى همچون علىو فـاطـمه (عليهماالسلام ) و عباس ‍ كه در كانون وحى پرورش يافته اند با آن مخالفتكرده باشند؟! .
آيه و ترجمه


و حشر لسليمن جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون(17)
حـتـى إ ذا أ تـوا عـلى واد النـمـل قـالت نـمـلة يـا اءيـهـاالنمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمن و جنوده و هم لا يشعرون(18)
فتبسم ضاحكا من قولها و قال رب أ وزعنى أ ن أ شكر نعمتك التى أ نعمت على و على والدىو أ ن أ عمل صلحا ترضئه و أ دخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين(19)


ترجمه :

17 - لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آنقدر زياد بودند كهبايد توقف كنند تا به هم ملحق شوند.
18 - تـا بـه سـرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به لانه هاى خودبرويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!.
19 - (سـليـمان ) از سخن او تبسمى كرد و خنديد و گفت : پروردگارا! شكر نعمتهائى راكـه بـر مـن و پـدر و مـادرم ارزانـى داشـتـه اى بـه مـن الهـام فـرما و توفيق مرحمت كن تاعـمـل صـالحـى كـه مـوجـب رضـاى تـو گـردد انـجـام دهـم و مـرا در زمـره بـندگان صالحتداخل نما.
تفسير:
سليمان در وادى مورچگان !
از آيـات ايـن سـوره ، و هـمـچـنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستانحـكـومـت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت ، بلكه توأ م با خارق عادات و معجزات مختلفىبـود كـه قـسـمـتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن و پرندگان و درك كلام مورچگان ، وگفتگوى با هدهد) در اين سوره ، و بخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است .
در حـقـيـقـت خـداونـد قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوائى كه مسخر آن بودنـشـان داد و مـى دانـيـم از نـظـر يـك فـرد مـوحـد، ايـن امـور در بـرابـر قـدرت خـداونـدسهل و ساده و آسان است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation