بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 15, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ذكـر در جـمـله بـالا مـعـنـى وسـيـعـى دارد و تـمـام آيـات الهـى را كـه در كـتـب آسـمـانـىنـازل شده شامل مى شود، بلكه هر چيز كه موجب بيدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمعاست .
و در پـايـان آيـه مـى گويد: شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است (و كان الشيطانللانسان خذولا).
چـرا كـه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده وبه دنبال كار خود مى برد.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه خـذول صـيـغـه مـبـالغـه اسـت و بـه مـعـنـى بـسـيـارمخذول كننده .
حـقـيـقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساسدست از كمك و ياريش بردارد.
در اينكه جمله اخير (كان الشيطان للانسان خذولا) گفتار خداوند است به عنوان هشدار براىهـمـه ظـالمـان و گـمراهان و يا دنباله گفتار اين افراد حسرت زده در قيامت است ، مفسران دوتـفـسـيـر ذكـر كـرده انـد، و هـر دو بـا مـعـنى آيه متناسب است ولى گفتار خدا بودن تناسببيشترى دارد.
نكته :
نقش دوست در سرنوشت انسان
بـدون شـك عـامل سازنده شخصيت انسان - بعد از اراده و خواست و تصميم او - امور مختلفىاست كه از اهم آنها همنشين و دوست و معاشر است ، چرا كه انسان خواه و ناخواه تاثير پذيراست ، و بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق دوستانش مى گيرد، اين حقيقتهم از نظر علمى و هم از طريق تجربه
و مشاهدات حسى به ثبوت رسيده است .
ايـن تاثير پذيرى از نظر منطق اسلام تا آن حد است كه در روايات اسلامى از پيامبر خداحـضـرت سـليـمـان (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده : لا تـحـكـمـوا عـلىرجـل بـشـى ء حـتـى تـنـظـروا الى مـن يـصـاحـب ، فـانـمـا يـعـرفالرجـل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخدانه : درباره كسى قضاوت نكنيد تابـه دوسـتـانش نظر بيفكنيد چرا كه انسان بوسيله دوستان و ياران و رفقايش شناخته مىشود.!
امام امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام ) در گفتار گوياى خود مى فرمايد: و مناشـتـبـه عـليـكـم امـره و لم تـعـرفـوا ديـنـه ، فـانـظـروا الى خـلطـائه ، فـان كـانـوااهـل دين الله فهو على دين الله ، و ان كانوا على غير دين الله فلا حظ له من دين الله : هرگـاه وضـع كـسـى بـر شـمـا مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگراهـل ديـن و آئيـن خـدا بـاشـنـد او نيز پيرو آئين خدا است ، و اگر بر آئين خدا نباشند او نيزبهره اى از آئين حق ندارد.
و براستى گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى يك انسان از هر عاملى مهمتر است ، گاهاو را تا سر حد فنا و نيستى پيش ‍ مى برد، و گاه او را به اوج افتخار مى رساند.
آيات مورد بحث و شان نزول آن به خوبى نشان مى دهد كه انسان چگونه ممكن است تا مرزسـعـادت پـيـش بـرود، امـا يـك وسـوسـه شـيـطـانى از ناحيه يك دوست بد او را به قهقرابـازگرداند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد كه از حسرت آن روز قيامت هر دودست را به دندان بگزد، و فرياد يا ويلتى از او بلند شود.
در كتاب العشرة (آداب معاشرت ) روايات بسيارى در همين زمينه وارد
شده كه نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام در مساله انتخاب دوست سختگير و دقيق و موشكافاست .
اين بحث كوتاه را با نقل دو حديث در اين زمينه پايان مى دهيم ، و آنها كه اطلاعات بيشترىدر اين زمينه مى خواهند به كتاب العشرة بحار الانوار جلد 74 مراجعه كنند.
در حديثى از نهمين پيشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (عليه السلام ) مى خوانيم :اياك و مصاحبة الشرير فانه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره : از همنشينى بدانبپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است !.
پـيـامـبـر گـرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اربع يمتن القلب : الذنبعـلى الذنـب ... و مـجـالسـة المـوتـى ، و قـيـل له يـارسـول الله و ما الموتى ؟ قال كل غنى مترف : چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند:تـكـرار گـنـاه - تـا آنـجـا كـه فـرمـود: و هـمـنـشـيـنـى بـا مـردگـان ، كـسـى پـرسـيـد اىرسول خدا مردگان كيانند؟! فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروت .
آيه و ترجمه


و قال الرسول يرب إ ن قومى اتخذوا هذا القرءان مهجورا(30)
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا(31)
و قـال الذيـن كـفروا لو لا نزل عليه القرءان جملة وحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلنهترتيلا(32)
و لا يأ تونك بمثل إ لا جئنك بالحق و أ حسن تفسيرا(33)
الذيـن يـحـشـرون عـلى وجـوهـهـم إ لى جـهـنـم أ ولئك شـر مـكـانـا و أضل سبيلا(34)


ترجمه :

30 - پيامبر عرضه داشت : پروردگارا! اين قوم من از قرآن دورى جستند.
31 - و اينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم ، اما همين بس كه خدا هادىو ياور تو است .
32 - و كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر اونـازل نـمـى شـود؟ ايـن بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم ، و آن را تدريجا بر توخوانديم .
33 - آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم و تفسيرىبهتر (و پاسخى دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).
34 - آنـهـا كـه بـر صـورتـهـايـشـان بـه سـوى جـهـنـم مـحـشـور مـى شـونـد بـدتـريـنمحل را دارند و گمراه ترين افرادند!
تفسير:
خدايا، مردم قرآن را ترك كردند!
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه انـواع بهانه جوئيهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمانمطرح شده بود نخستين آيه مورد بحث ، ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) را در پـيـشـگـاه خـدا از كيفيت برخورد اين گروه با قرآن بازگو مى كند، مىگويد: پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت : پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتندو از آن دورى جستند (و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن محجورا).
ايـن سـخن و اين شكايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امروز نيز همچنان ادامه دارد،كـه از گـروه عـظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دستفـرامـوشـى سـپـردنـد، قـرآنـى كـه رمـز حـيـات اسـت و وسـيـله نـجـات قـرآنـى كـهعـامـل پـيروزى و حركت و ترقى است ، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد،ايـن قـرآن را رهـا سـاخـتـنـد و حـتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدائى به سوىديگران دراز كردند!
هـم اكـنـون اگـر بـه وضـع بـسـيارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زير سلطهفـرهـنـگـى شـرق و غـرب زنـدگـى مـى كنند نظر بيفكنيم مى بينيم قرآن در ميان آنها بهصورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است ، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاىفـرسـتـنـده پخش مى كنند، و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است ،بـراى افـتـتاح خانه نو، و يا حفظ مسافر، و شفاى بيماران ، و حداكثر براى تلاوت بهعنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.
حتى گاه كه با قرآن استدلال مى نمايند هدفشان اثبات پيشداوريهاى خود به كمك آياتبا استفاده از روش انحرافى تفسير به راءى است .
در بعضى از كشورهاى اسلامى مدارس پر طول و عرضى به عنوان مدارس تحفيظ القرآنديـده مـى شـود، و گـروه عظيمى از پسران و دختران به حفظ قرآن مشغولند، در حالى كهانـديـشـه هـاى آنها گاهى از غرب و گاه از شرق ، و قوانين و مقرراتشان از بيگانگان ازاسلام گرفته شده است ، و قرآن فقط پوششى است براى خلافكاريهايشان .
آرى امروز هم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرياد مى زند: خدايا! قوم من قرآن رامهجور داشتند!
مـهـجـور از نـظـر مغز و محتوا، متروك از نظر انديشه و تفكر و متروك از نظر برنامه هاىسازنده اش !
آيـه بـعـد بـراى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه با اينمـوضـعـگـيـرى خـصـمـانـه دشمنان مواجه بود مى فرمايد: و اين گونه براى هر پيامبرىدشـمـنـى از مـجـرمـان قـرار داديـم (و كـذلك جـعـلنـالكل نبى عدوا من المجرمين ).
فـقـط تـو نـيـستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى ، همه پيامبران درچنين شرائطى قرار داشتند كه گروهى از مجرمان به مخالفت آنها
برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.
ولى بـدان تـو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما، و يار و ياور تواست (و كفى بربك هاديا و نصيرا).
نـه وسـوسـه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است ، و نه توطئههاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترينعلمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است .
خلاصه تو بايد بگوئى :
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك
توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

بـاز در آيـه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده مىگـويـد: كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر اونازل نمى شود؟! (و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ).
مـگـر نـه ايـن اسـت كـه هـمـه آن از سـوى خـدا اسـت ؟ آيـا بـهـتـر نـيـسـت كـهاول و آخـر و تـمـام مـحـتـواى ايـن كـتـاب يـكـجا نازل شود تا مردم بيشتر به عظمت آن واقفگـردنـد؟ خـلاصـه چـرا ايـن آيـات تـدريـجـا و بـافواصل مختلف زمانى نازل مى گردد؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانهجـو بـاشـنـد، ايـن اشـكـال در كـيـفـيـت نـزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگآسمانى كه پايه و مايه همه چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقىو عـبادى آنان است يكجا به صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل نشد، تا مردم پيوسته آن را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند؟
اصـولا بـهتر بود خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از تمام اين قرآن يكجابا خبر باشد تا هر چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.
ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:
مـا قـرآن را تـدريـجـا نـازل كرديم تا قلب تو را محكم داريم ، و آن را به صورت آياتجـداگـانـه و آرام امـا پـشت سر هم بر تو وحى كرديم (كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناهترتيلا).
آنها از اين واقعيتها بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند.
البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مؤ منان ، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات پايان اين آيات خواهد آمد.
سـپـس بـراى تـاكـيـد بـيـشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: آنها هيچ مثلى براى تو نمىآورنـد، و هـيـچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند مگر اينكه ما سخنحـقـى را كـه دلائل سـست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين وجهى به آنها پاسخ مىگويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر براى تو مى گوئيم (ولا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا).
و از آنـجـا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خودچنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائىكـه دارنـد بـدتـريـن خـلق خـدايـند (العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح وبليغى همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مىپردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند، مى گويد:
آنـهـائى كـه بـر صـورتـهايشان محشور مى شوند و با اين وضع به سوى جهنمشان مىبـرنـد، آنـهـا بـدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند (الذين يحشرون على وجوههمالى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا).
آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود، گروهى قامتهائى همچونسرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه ، با گامهاى بلند
بـه سـرعـت بـه سـوى بـهـشـت مـى رونـد، در مـقـابـل جـمعى به صورت بر خاك افتاده وفـرشـتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چهكسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته ؟!
نكته ها:
1 - تفسير جعلنا لكل نبى عدوا
گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى ازسـوى مـا قـرار داده شـده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه باحكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها.
مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤ ال داده اند.
ولى مـا كـرارا گـفته ايم تمام اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است ، زيرا همه چيزمـا، قـدرت مـا، نـيـروى مـا، عـقـل و فـكـر مـا و حـتـى آزادى و اخـتيار ما نيز از ناحيه او است ،بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكهمـسـتـلزم جـبـر و سـلب اخـتـيـار گـردد، و بـه مـسـئوليـت آنـهـا درمقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود (دقت كنيد).
علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤ مناندر كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند، و آزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت هـمـانـنـد آيـه 112 سـوره انـعـام اسـت كـه مـى فرمايد: و كذلك جعلنالكـل نـبـى عـدوا شـيـاطـيـن الانـس و الجـن يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرفالقول غرورا: اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار
داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى به يكديگر مى گويند.
در مـقـابل گلها، خارها مى رويد، و در برابر نيكان ، بدان قرار دارند، بى آنكه مسئوليتهيچيك از دو دسته از ميان برود.
بـعـضـى نـيـز گـفـته اند منظور از جعلنا (قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاىسـازنـده انبياء است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسنادداده شده به خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است .
تـفـسـيـر ديگر اينكه جمعى هستند كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجتخداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته براثـر كـوردلى سـرانـجـام دشـمـن انـبـيـاء مـى شـونـد امـاعوامل آن را خود فراهم ساخته اند.
اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
2 - اثرات عميق نزول تدريجى قرآن
درسـت اسـت كـه طـبـق روايـات (بـلكـه ظـاهـر بـعـضـى از آيـات ) قـرآن دونـزول داشـتـه : يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) و ديـگـر نـزول تـدريـجـى در بـيـسـت و سـهسـال ، ولى بـدون شـك آنـچـه جـنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم با آن روبرو بوده اندنزول تدريجى قرآن است .
و همين نزول تدريجى اسباب ايراد دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبهنـازل نـمـى شود؟ و يكباره در اختيار مردم قرار نمى گيرد؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند وجاى شك و ترديدى باقى نماند.
ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤ ادك جواب كوتاه و جامع و پر معنىبـه آنـهـا داد كـه هـر چـه بـيـشـتـر روى آن بـيـنـديـشـيـم اثـراتنزول تدريجى
قرآن آشكارتر مى شود:
1 - بـدون شك هم از نظر تلقى وحى و هم از نظر ابلاغ به مردم ، اگر مطالب به طورتـدريـجـى و طـبـق نـيـازهـا پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشتهباشد، بسيار مؤ ثرتر خواهد بود.
اصـول تـربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راهرا بـپـيمايند، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كردهبـه مـراحل عالى برسند، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده وهم براى شنونده دلچسبتر و عميقتر است .
2 - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كهقـرآن يـك كـتـاب كـلاسـيـك نـيـسـت كـه دربـاره موضوع يا علم معينى صحبت كند، بلكه يكبرنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مىگيرد.
بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه مـنـاسـبـتـهـاى تـاريخى مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنيننـازل شـده ، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى از اين حوادث بوده است ، آيا معنى داردكه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.
به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى ، احكام و قوانين تاريخ و موعظه ،و مـجـمـوعـه اى از اسـتـراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امتاسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است .
چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه هاى خود را، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنههـاى زنـدگـى مـردم تـبـيـين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود، اينبدان ميماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امرو نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد، آيا هيچكسمى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!
3 - نزول تدريجى قرآن سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بـه مبدء وحى بود، اين ارتباط دائمى قلب او را قويتر، و اراده او را نيرومندتر مى ساختو تاثيرش در برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود.
4 - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) است ، و جائى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روزاز سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت !، همانگونه كه در تاريخ اسلام مىخـوانـيـم كـه به هنگام تاخير وحى ، در آغاز نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )ايـن زمـزمـه پـيـدا شـد و سـوره والضـحـى بـراى نـفـى آننازل گرديد.
5 - بـدون شـك اگـر بـنـا بـود بـرنـامـه هـاى اسـلام هـمـه يـكـجـانـازل شـود، لازم بـود يـكـجـا نـيـز اجـرا گـردد، زيـرانازل شدن بدون اجرا ارزش ‍ آن را از بين مى برد، و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم ازعـبـادات زكـات و جـهـاد و رعـايـت تـمـام واجـبـات و پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيارسنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.
پـس چـه بـهـتـر كـه تـدريـجـا نـازل شـود، و تـدريـجـا مـوردعمل قرار گيرد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر يـك از ايـن بـرنـامـه هـا بـه خـوبـى جـذب شـود و اگـر سـؤال و گفتگوئى پيرامون آن است ، مطرح گردد و جواب گفته شود.
6 - يكى ديگر از اثرات اين نزول تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است ، چرا كهدر هـر واقـعـه آيـاتـى نـازل مـى گـردد، بـه تـنـهـائى خـوددليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود، اين عظمت و اعجاز روشنتر مى گرددو در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند.
3 - معنى ترتيل در قرآن
واژه ترتيل از ماده رتل (بر وزن قمر) به معنى منظم بودن
و مـرتـب بـودن اسـت ، لذا كـسـى كـه دنـدانـهايش خوب و منظم و مرتب باشد، عرب به اورتـل الاسـنان مى گويد، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان يا آياتروى نظام و حساب گفته شده .
بـنـابـرايـن جـمـله و رتـلنـاه تـرتـيـلا اشـاره بـه اين واقعيت است كه آيات قرآن گر چهتـدريـجـا و در مـدت 23 سـال نـازل شـده اسـت امـا ايـننـزول تـدريـجـى روى نـظـم و حـسـاب و بـرنامه اى بوده ، به گونه اى كه در افكار،رسوخ كند، و دلها را مجذوب خود سازد.
در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم:
در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـننـقـل شده كه به ابن عباس فرمود: اذا قرأ ت القرآن فرتله ترتيلا: هنگامى كه قرآن راخواندى آن را با ترتيل بخوان .
ابن عباس مى گويد پرسيدم : ترتيل چيست ؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
بينه تبيينا، و لا تنثره نثر الدغل (الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه ، و حركوابـه القلوب ، و لا يكونن هم احدكم آخر السورة : حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن ،نـه هـمـچـون خـرمـاى خـشكيده (يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن ، و نه همچون شعر آن را باسـرعـت پـشـت سر هم بخوان ، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد ودلهـا را بـا آن تـكـان دهـيـد، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را بهپايان رسانيد (بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ).
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در اصـول كـافـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام )نقل شده است .
از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز چـنـيـن نـقـل شـده اسـت :التـرتـيـل ان تـتـمـكـث به و تحسن به صوتك ، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذبـالله مـن النـار و اذا مـررت بـايـة فـيـهـا ذكـر الجـنـةفاسئل الله الجنة : ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با صداى زيبا و هنگامىكـه بـه آيـه اى بـرخـورد مـى كـنـى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به خدا پناه بر، وهـنـگـامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را بطلب (خود رابه اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز).
4 - تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم
در ايـنـكـه مـنظور از محشور شدن اين گروه از مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسرانگفتگو بسيار است :
جـمـعـى آن را بـه همان معنى حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را درحالى كه به صورت به روى زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسونـشـانـه خوارى و ذلت آنها است چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينىنـسـبـت به خلق خدا داشتند، و از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان ، چراكـه چنين كسى را كه به اين طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند، و از آنچهدر اطراف او مى گذرد، آگاه نيست .
امـا بـعـضـى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند: گاهى گفته اند اين جمله كنايه ازتعلق قلب آنها به دنيا است ، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان هنوز هم با دنياارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند.
و گاه گفته اند: اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب وجود دارد كهمـيـگويند: فلان مر على وجهه يعنى او نميدانست به كجا ميرود؟ ولى روشن است تا دليلىبـر مـعـنـى كـنـائى نـداشـتـه بـاشـيـم بـايـد بـه هـمـان مـعـنـىاول كه معنى حقيقى است تفسير شود.
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا موسى الكتاب و جعلنا معه أ خاه هرون وزيرا(35)
فقلنا اذهبا إ لى القوم الذين كذبوا بايتنا فدمرنا هم تدميرا(36)
و قـوم نـوح لمـا كذبوا الرسل أ غرقناهم و جعلناهم للناس ءاية و أ عتدنا للظلمين عذابا أليما(37)
و عادا و ثمود و أ صحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا(38)
و كلا ضربنا له الا مثال و كلا تبرنا تتبيرا(39)
و لقـد أ تـوا عـلى القـريـة التـى أ مـطـرت مـطـر السـوء ا فـلم يـكـونـوا يـرونـهـابل كانوا لا يرجون نشورا(40)


ترجمه :

35 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و برادرش هارون را براى كمك همراهش ساختيم .
36 - و گفتيم به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد (اما آنها به مخالفتبرخاستند) و ما شديدا آنها را در هم كوب
37 - و قوم نوح را هنگامى كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم ، و آنها را درس عبرتىبراى مردم قرار داديم ، و براى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم .
38 - (همچنين ) قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس (گروهى كه درخت صنوبر را ميپرستيدند)و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم .
39 - و براى هر يك از آنها مثلها زديم و (چون سودى نداد) هر يك از آنها را در هم شكستيم وهلاك كرديم .
40 - آنـهـا از كـنـار شـهـرى كه باران شر (بارانى از سنگهاى آسمانى ) بر آن باريدهبـود (ديار قوم لوط) گذشتند، آيا آنرا نديدند؟ (آرى ديدندولى آنها به رستاخيز ايمانندارند.
تفسير:
ايـنـهـمـه درس عـبـرت و ايـنـهـمه بيخبرى ! در اين آيات ، قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مؤ منان از يكسو و تهديد مشركان بهان جو كه نمونهسـخـنـانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سرگذشتشـوم آنـهـا اشـاره كـرده و مـخـصـوصـا روى شـش قـوم (فـرعـونـيان ، قوم نوح ، قوم عاد،ثـمـوداصـحـاب الرس ، و قـوم لوط) تـكـيه ميكند و درسهاى عبرتى كه از سرگذشت ايناقـوام بـه طـور كـامـلا فـشـرده و گـويـا منعكس ميكند. نخست ميفرمايد: ما به موسى ، كتابآسـمـانـى داديـم ، و بـرادرش هـارون را بـراى كـمـك ، همراهش ساختيم (و لقد آتينا موسىالكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا )زيرا آنها برنامه سنگينى براى مبارزه در برابرفـرعـونـيان بر دوش داشتند و ميبايست ، اين كار انقلابى مهم را با كمك يكديگر به ثمربنشانند.
ما به آن دو خطاب كرديم و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند(فـقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا). آنها از يكسو آيات و نشانه هاى خدا را كهدر آفـاق و انـفـس و در تـمـام عـالم هـسـتـى وجود دارد عملا تكذيب نمودند، و راه شرك و بتپرستى را پيش گرفتند، و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته، و آنـهـا را تـكـذيـب نـمودند. ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجامدادنـدو بـا ديـدن آنـهـمـه مـعـجـزات عـظـيـم و متنوع و روشن ، باز راه كفر و انكار را پيش ‍گـرفـتـنـد، لذا مـا آنـها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم فدمرناهم تدميرا). واژهتـدمـيـر از مـاده دمـار بـه مـعـنـى هـلاكت از يك طريق اعجاب انگيز است و براستى هلاكت قومفـرعون در امواج خروشان نيل با آن كيفيتى كه ميدانيم از عجائب تاريخ بشر است . همچنينقـوم نـوح را هـنـگـامـى كـه تـكذيب رسولان الهى كردند، غرق نموديم و سرنوشت آنها رانشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم ، و براى همه ستمگران عذاب دردناكى فراهمسـاخـتـيم (و قوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم للناس آية و اعتدنا للظالمينعـذابـا اليـمـا ). جـالب تـوجـه اينكه مى گويد: آنها تكذيب رسولان كردند (نه تنها يكرسـول ) چـرا كـه در مـيـان رسـل و پـيـامـبـران خـدا دراصـول دعـوت ، تـفـاوتـى نيست ، و تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها است ، بعلاوه آنهااصولا با دعوت همه پيامبران الهى مخالفت داشتند و منكر همه اديان بودند. همچنين قوم عادو ثـمـود و اصـحـاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم (وعادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك
كـثـيـرا). قـوم عـاد هـمـان قـوم هـود پيامبر بزرگ خدا هستند، كه از سرزمين احقاف (يا يمن )مـبـعـوث شـد، و قـوم ثـمود، قوم پيامبر خدا صالح هستند كه از سرزمين وادى القرى (ميانمـديـنه و شام ) مبعوث گرديد، و اما درباره اصحاب رس ، در پايان اين سخن بحث خواهيمكـرد. قـرون جـمع قرن در اصل به معنى جمعيتى است كه در يك زمان با هم زندگى ميكنند،سـپـس بـه يـك زمـان طـولانـى (چـهـل سـال يـا يـكـصـدسـال نـيـز اطـلاق شـده است ). ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم ، بلكهبـراى هـر يـك از آنـهـا مـثـلهـا زديـم (و كـلا ضـربـنـا لهالامـثـال ). بـه ايـرادهـاى آنـها پاسخ گفتيم ، همچون پاسخ ايرادهائى كه به تو ميكنند،احـكـام الهـى را براى آنها روشن ساختيم و حقايق دين را تبيين نموديم . اخطار كرديم انذارنموديم ، و سرنوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم . اما هنگامى كههيچيك از اينها سودى نداد هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم (و كلا تبرنا تتبيرا). و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط
مـيـكـنـد كـه در سـر راه مـردم حـجـاز به شام قرار گرفته ، و تابلو زنده و گويائى ازسـرنـوشـت دردنـاك ايـن آلودگان و مشركان است ، ميفرمايد: آنها از كنار شهرى كه بارانشـر و بـدبختى (بارانى از سنگهاى نابود كننده ) بر سرشان ريخته شد گذشتند آياآنـهـا (در سـفـرهايشان به شام ) اين صحنه را نديدند و در زندگى آنها نينديشيدند؟! (ولقد اتوا على القرية التى امطرت مطر السوء ا فلم يكونوا يرونها). آرى اين صحنه راديـده بـودنـد ولى هـرگـز درس عـبـرت نـگـرفـتند چرا كه آنها به رستاخيز ايمان و اميدنـدارنـد! (بـل كـانـوا لا يـرجـون نـشـورامـرگ را پايان اين زندگى ميشمرند، و اگر بهزندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند، آنچنان كه درروح آنـهـا و بـه طـريـق اولى در بـرنـامـه هـاى زنـدگـيـشـان اثـر نـمـيـگـذارد، بـه هـميندليل همه چيز را بازيچه ميگيرند و جز به هوسهاى زود گذر خود نمى انديشند.
نكته ها:
1 - اصـحـاب الرس كـيـانـند؟ واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است مثلا گفته ميشودرس الحـديـث فـى نـفـسى (كمى از گفتار او را به خاطر دارم ) يا گفته ميشود وجد رسا منحـمـى (اثـر مـختصر از تب در خود يافت ). و جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه رس بهمـعـنـى چـاه اسـت . بـه هر حال ناميدن اين قوم به اين نام يا به خاطر آنست كه اثر بسياركـمـى از آنـهـا بـجـاى مـانـده يـا به جهت آنست كه آنها چاههاى آب فراوان داشتند، و يا بهواسطه فروكشيدن چاههايشان هلاك و نابود شدند.
در ايـنـكـه ايـن قـوم چـه كـسانى بودند؟ در ميان مورخان و مفسران گفتگو بسيار است : 1 -بسيارى عقيده دارند كه اصحاب رس ‍ طايفهاى بودند كه در يمامه ميزيستند و پيامبر بنامحـنـظـله بـر آنـهـا مـبـعوث شد و آنان وى را تكذيب كردند و در چاهش افكندند، حتى بعضىنوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستندتـا آن پـيـامـبـر شـهـيـد شـد. 2 - بـعضى ديگر اصحاب رس را اشاره به مردم زمان شعيبمـيـدانـنـد كـه بـت پـرسـت بـودنـد، و داراى گوسفندان بسيار و چاههاى آب ، و رس نام چاهبزرگى بود كه فروكش كرد و اهل آنجا را فرو برد و هلاك كرد. 3 - بعضى ديگر عقيدهدارنـد كـه رس ، قـريـه اى در سـرزمـيـن يمامه بود كه عده اى از بقاياى قوم ثمود در آنزنـدگـى مـيـكـردند و در اثر طغيان و سركشى هلاك شدند. 4 - بعضى ميگويند: عده اى ازعربهاى پيشين بودند كه ميان شام و حجاز ميزيستند. 5 - بعضى از تفاسير اصحاب رسرا از بقاياى عاد و ثمود مى شناسد و بئر معطلة و قصر مشيد( آيه 45 سوره حج ) را نيزمـربـوط به آن ميداند و محلشان را در حضرموت ذكر كرده ، و ثعلبى در عرائس التيجاناين قول را معتبرتر دانسته . بعضى ديگر از مفسران كه با نام ارس آشنا شده اند، رس رابـر ارس (در شـمـال آذربـايـجـان ) مـنطبق كرده اند! 6 - مرحوم طبرسى در مجمع البيان وفـخـر رازى در تـفـسـيـر كـبـيـر و آلوسـى در روح المـعـانـى از جـمـله احـتـمـالاتـى كـهنـقـل كـرده انـد ايـن اسـت كـه آنـهـا مـردمـى بـودنـد كه در انطاكيه شام زندگى ميكردند وپـيـامـبـرشـان حـبـيـب نـجـار بـود. 7 - در عـيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا(عـليـهـمـاالسـلام ) از امـيـر مـؤ مـنـان حـديـثـى طـولانـى دربـاره اصـحـاب رسنقل شده كه فشرده آن چنين است : آنها قومى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند وبـه آن شـاه درخـت مـى گـفـتـنـد، و آن درختى بود كه يافث فرزند نوح بعد از طوفان دركناره اى به نام روشن آب غرس كرده بودآنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرىبـه نـام رس بـود، ايـن شـهـرهـا به نامهاى : آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفندار فروردين ،ارديـبـهـشـت ، خـرداد تـيـر، مـرداد و شـهـريـور و مـهـر نـام داشت كه ايرانيان نامهاى ماههاىسـال خـود را از آنـهـا گـرفـتـه انـد. آنـهـا به خاطر احترامى كه به آن درخت صنوبر مىگـذاشـتـند، بذر آن را در مناطق ديگر كاشتند و نهرى براى آبيارى آن اختصاص دادند بهگـونـه اى كـه نـوشـيدن آب آن نهر را بر خود و چهارپايانشان ممنوع كرده بودند، حتىاگـر كـسـى از آن مـيخورد او را به قتل مى رساندند، و مى گفتند اين مايه حيات خدايان مااسـت و شـايـسـتـه نـيـسـت كـسـى از آن چـيـزى كـم كـنـد! آنـهـا در هـر مـاه ازسـال ، روزى را در يـكـى از اين شهرهاى آباد عيد مى گرفتند و به كنار درخت صنوبرىكـه در خـارج شـهـر بـود مـى رفـتـنـد، قربانيها براى آن مى كردند و حيواناتى سر مىبـريـدنـد و سـپـس آنـهـا را بـه آتش مى افكندند، هنگامى كه دود از آنها به آسمان برمىخـاسـت در بـرابـر درخت به سجده مى افتادند و گريه و زارى سرمى دادند! عادت و سنتآنـهـا در هـمـه ايـن شـهـرهـا چـنـيـن بـود تـا ايـنـكـه نـوبـت به شهر بزرگى كه پايتختپـادشـاهـشـان بـود و نـام اسـفـنـدار داشـت مـى رسـيـد، تـمـامـىاهـل آبـاديـها همه در آن جمع مى شدند و دوازده روز پشت سر هم عيد مى گرفتند و آنچه درتوان
داشـتـند قربانى مى كردند و در برابر درخت سجده مى نمودند. هنگامى كه آنها در كفر وبـت پـرسـتـى فـرو رفـتـنـد، خـداونـد پـيـامـبـرى از بـنـىاسـرائيـل بـه سوى آنها فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند يگانه و ترك شرك دعوتكـنـد، امـا آنها ايمان نياوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى قلع ماده فساداز خدا تقاضا كرد، آن درخت بزرگ خشكيد، آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند وگفتند اين مرد خدايان ما را سحر كرده ! بعضى ديگر گفتند: خدايان به خاطر اين مرد كهمـا را دعـوت بـه كـفـر مـيـكـنـد بـر مـا غـضـب كـردنـد !. و بـهدنبال اين بحثها همگى تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند، چاهى عميق كندند و او را در آنافـكـنـدنـد و سر آن را بستند و بر بالاى آن نشستند و پيوسته ناله او را شنيدند تا جانسـپـرد، خـداونـد بـه خـاطـر ايـن اعـمـال زشت ، و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدىگرفتار كرد و نابود ساخت . قرائن متعددى مضمون اين حديث را تاييد ميكند زيرا با وجودذكـر اصـحـاب الرس در بـرابـر عـاد و ثـمـود احتمال اينكه گروهى از اين دو قوم باشندبـسـيـار بـعيد به نظر ميرسدهمچنين وجود اين قوم در جزيره عربستان و شامات و آن حدودكه بسيارى احتمال داده اند نيز بعيد است ، چرا كه قاعدتا بايد در تاريخ عرب انعكاسىداشـتـه باشد در حالى كه ما كمتر انعكاسى از اصحاب الرس در تاريخ عرب ميبينيم . ازاين گذشته با بسيارى از تفاسير ديگر قابل تطبيق است از جمله اينكه رس نام چاه بودهبـاشـد (چـاهـى كـه آنـهـا پـيامبرشان را در آن افكندند) و يا اينكه آنها صاحب كشاورزى ودامدارى بودند و مانند اينها. و اينكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : كهزنان آنها داراى انحراف همجنسگرائى بودند نيز با اين حديث منافات ندارد.
ولى از عـبـارت نـهـج البـلاغـه (خـطـبه 180) برمى آيد كه آنها تنها يك پيامبر نداشتندزيـرا مـى فـرمـايـد: ايـن اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المرسلين واحـيـوا سـنـن الجـبارين ؟ !: كجايند اصحاب شهرهاى رس ، آنهائى كه پيامبران را كشتند وسنن رسولان خدا را خاموش كردند و سنتهاى جباران را احياء نمودند؟!
امـا ايـن تـعـبـيـر بـا روايـت بـالا نـيـز منافات ندارد، زيرا ممكن است روايت تنها اشاره بهبخشى از تاريخ آن كند كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شده بود.
2 - مجموعهاى از درسهاى تكان دهنده
شش گروهى كه در آيات فوق ، از آنها نام برده شده است فرعونيان ، قوم متعصب نوح ،زورمندان عاد، و ثمود، آلودگان اصحاب الرس ، و قوم لوط هر كدام به نوعى از انحراففكرى و اخلاقى گرفتار بودند كه آنها را به بدبختى كشاند.
فرعونيان مردمى ظالم و ستمگر و استعمار كننده و استثمارگر و خودخواه بودند.
قوم نوح نيز، چنانكه ميدانيم ، مردمى سخت لجوج و متكبر و خود برتر بين بودند.
و قوم عاد و ثمود تكيه بر قدرت خويشتن داشتند.
اصحاب الرس در گردابى از فساد مخصوصا همجنسگرائى زنان و قوم لوط در منجلابىاز فحشاء مخصوصا همجنسگرائى مردان غوطهور بودند، و همگى از جاده توحيد، منحرف ودر بيراههها سرگردان .
قـرآن مى خواهد به مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه انسانها درطول تاريخ
هـشـدار دهـد هـر قـدر قـدرت داشـتـه بـاشـيـد و تـوانـائى و مـكـنـت ، و هـر انـدازهمـال و ثـروت و زنـدگى مرفه ، آلودگى به شرك و ظلم و فساد، طومار زندگانيتان رادر هـم خـواهـد پـيـچـيـد، و هـمـان عـوامـل پـيـروزى شـمـاعامل مرگتان مى شود!.
فـرعـونـيـان و قـوم نـوح بـا آبـى كـه مايه حيات بود، نابود شدند، قوم عاد به وسيلهطـوفـان و بادها كه آنهم در شرائط خاصى مايه حيات است ، قوم ثمود با ابرى صاعقهبار، و قوم لوط با بارانى از سنگ كه بر اثر صاعقه و يا به گفته بعضى آتشفشانبـه وجـود آمـده بـود، و اصـحاب الرس طبق ذيل همان روايت فوق ، به وسيله آتشى كه اززمـيـن بـرخـاسـت و شـعـلهاى كه از ابرى مرگبار فرو ريخت نابود گشتند، تا اين انسانمغرور به خود آيد و راه خدا و عدالت و تقوا پيش گيرد.
آيه و ترجمه


و إ ذا رأ وك إ ن يتخذونك إ لا هزوا أ هذا الذى بعث الله رسولا(41)
إ ن كـاد ليـضـلنا عن ءالهتنا لو لا أ ن صبرنا عليها و سوف يعلمون حين يرون العذاب من أضل سبيلا(42)
أ رءيت من اتخذ إ لهه هوئه أ فأ نت تكون عليه وكيلا(43)
أ م تـحـسـب أ ن أ كـثـرهـم يـسـمـعـون أ و يـعـقـلون إ ن هـم إ لا كـالا نـعـمبل هم أ ضل سبيلا(44)


ترجمه :

41 - و هنگامى كه تو را ميبينند تنها به باد استهزايت مى گيرند (سخن منطقى كه ندارندمـى گـويـنـد:) آيـا ايـن كـسـى اسـت كـه خـدا او را بـه عـنـوانرسول مبعوث كرده است ؟!
42 - اگـر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نكنيم بيم آن مى رود كه او ما را گمراه سازداما هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است ؟!
43 - آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو ميتوانىاو را هدايت كنى ؟ يا به دفاع از او برخيزى ؟
44 - آيا گمان مى برى اكثر آنها مى شنوند يا مى فهمند؟ آنها فقط همچون چهار پايانندبلكه گمراه تر!
تفسير:
گمراه تر از چهارپايان
جـالب ايـنـكـه قـرآن مـجـيـد در آيـات ايـن سـوره ، سـخـنـان مـشـركـان را يـكـجـانـقـل نـمـيـكـند بلكه بخشى از آن را نقل كرده به پاسخگوئى و اندرز و انذار مى پردازدسپس بخش ديگرى را به همين ترتيب ادامه مى دهد.
آيـات مـورد بـحـث بـازگـو كـنـنده نمونه ديگرى از منطق مشركان و كيفيت برخورد آنها باپيامبر اسلام و دعوت راستين او است .
نخست مى گويد: آنها هنگامى كه تو را مى بينند، تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كهبـه بـاد مـسـخـره ات گـرفـتـه مـى گويند آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوانپيامبر مبعوث كرده است (و اذا رأ وك ان يتخذونك الا هزوا ا هذا الذى بعث الله رسولا ).
چـه ادعـاى بـزرگـى مـى كـنـد؟ چـه حرف عجيبى مى زند؟ راستى مسخره است ! ولى نبايدفـرامـوش كـرد كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) همان كسى بود كهقـبـل از رسـالت ، چـهـل سـال در ميان آنها زندگى كرد، به امانت و صداقت و هوش و درايتمـعـروف بـود، امـا هـنـگـامـى كـه سـران كـفـر، مـنـافـعـشـان بـه خـطـر افـتـاد هـمـه ايـنمسائل را به دست فراموشى سپردند، و با سخريه و استهزاء، مساءله دعوت پيامبر اسلام(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را بـا آن هـمـه شـواهـد ودلائل گويا به باد مسخره گرفتند و حتى او را متهم به جنون كردند!
سـپـس قـرآن در ادامـه گـفـتـار مـشـركـان و از زبـان آنـهـا چـنـيـننقل مى كند:
(اگر ما استقامت و پايدارى بر پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما راگـمـراه سـازد و ارتباطمان را با آنها قطع كند (ان كاد ليضلنا عن الهتنا لو لا ان صبرناعليها).
ولى قـرآن از چـنـد راه بـه آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروهكه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمندچـه كـسـى گـمـراه بـوده اسـت ؟! (و سـوف يـعـلمـون حـيـن يـرون العـذاب مـناضل سبيلا).
ايـن عذاب ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنانكه بعضى از مفسران مانند طبرسى درمـجـمـع البـيـان گـفـتـه انـد، و يـا عـذاب دنـيـا هـمـچـون شـكـسـت دردنـاك روز بـدر وامثال آن ، چنانكه قرطبى در تفسير معروف خود گفته است . و نيز ممكن است اشاره به هر دوباشد.
جـالب ايـنـكـه ايـن گـروه گمراه در اين سخنان خود به دو كار ضد و نقيض دست زدند، ازيكسو پيامبر و دعوتش را به باد مسخره مى گرفتند، اشاره به اينكه آنقدر ادعاى او بىاساس است كه ارزش برخورد جدى ندارد، و از سوى ديگر معتقد بودند كه اگر دو دستىبـه آئين نياكان خود نچسبند، امكان دارد سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنهارا نـيـز از آن بـازگرداند، و اين نشان مى دهد كه سخنانش را فوق العاده جدى و مؤ ثر وحـسـاب شده و داراى برنامه مى دانستند اين پريشان گوئى از افراد سرگردان و لجوجبعيد نيست .
بـعـلاوه بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه مـنكران حق هنگامى كه در برابر امواج خروشان منطقرهبران الهى قرار مى گيرند گاهى استهزاء را به عنوان يك تاكتيك
بـراى كـوچـك نـشـان دادن و مـحـو آن ، انـتـخـاب مى كنند در حالى كه در باطن چنين عقيدهاىندارند، و گاه آنرا جدى گرفته با تمام وجود با آن مبارزه مى كنند.
دومـيـن پـاسـخـى كـه قـرآن از سـخنان آنها ميگويد در آيه بعد آمده است ، روى سخن را بهپـيـامـبـر كـرده بـه عـنـوان دلدارى و تـسـلى خـاطـر و هـم بـه عـنـوان بـيـاندليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد:
(آيـا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده ! (ا رأ يت من اتخذ الهه هواه).
(آيـا بـا ايـن حـالت تـو قـادر بـه هـدايـت او و دفـاع از او هـستى ؟! (ا فانت تكون عليهوكيلا).
يـعنى اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها زدند نهبـه خـاطـر آن بـوده كـه مـنـطـق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك وتـرديـد اسـت بـلكـه بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه آنـهـا پـيـرو فـرمـانعقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است ، آيا انتظار دارى چنين كسانى تو را پذيراشوند، يا بتوانى در آنها نفوذ كنى ؟!
در معنى جمله ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ، مفسران بزرگ بيانات گوناگونى دارند.
جـمـعـى هـمـانگونه كه در بالا گفتيم گفتهاند منظور آنست كه آنها يك بت دارند و آن هواىنفس آنها است و تمام كارهايشان از آن سرچشمه مى گيرد.
در حـالى كـه جـمـع ديـگـرى مـعـتـقـدنـد منظور آنست كه آنها حتى در انتخاب كردن بتها هيچگـونـه مـنطقى را رعايت نمى كنند، بلكه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ يا درخت جالبىمـى افـتـاد يـا چـيـز ديـگـر كـه هـوس آنـهـا را بـرمـى انـگيخت آن را به عنوان معبود برمىگزيدند، در برابر آن زانو ميزدند، قربانى مى كردند
و حل مشكلات خود را از آن ميخواستند!.
اتـفاقا در شاءن نزول آيه فوق روايتى نقل كرده اند كه مؤ يد اين معنى است و آن اينكه :در يـكـى از سـالها كار بر قريش در مكه سخت شد و در اطراف پراكنده شدند، بعضى ازآنـها همين كه به درخت زيبا و يا سنگ جالبى برخورد مى كردند آن را مى پرستيدند، نامآن را اگـر سـنـگ بـود صـخـره سـعـادت گـذاشـتـه ، بـرايـش قـربانى مى كردند و خونقـربـانـى را بـر آن مـى پـاشـيـدنـد، و حـتـى درمـان بيماريهاى حيوانات خود را از آن مىخواستند!
اتـفـاقـا روزى عـربى آمد و مى خواست شترهاى خود را به آن صخره بمالد و تبرك جويدشترها رم كردند و در بيابان پراكنده شدند او شعرى گفت كه مضمونش اين بود:
مـن بـه سـراغ صـخـره سـعـادت آمـدم تـا پـراكـنـدگـى ما را جمع كند، اما او جمع ما را بهپراكندگى كشاند!
سـپـس گفت اين سنگ سعادت چيست جز يك قطعه سنگ همسان زمين ، نه انسان را به گمراهىمى كشاند و نه به هدايت !.
مـرد ديـگـرى از عـرب يـكـى از ايـن قـطـعـه سـنـگـهـا را ديـد در حـالى كه روباهى بر آنبول مى كرد، او اين شعر را سرود:
أ رب يبول الثعلبان برأ سه لقد ذل ما بالت عليه الثعالب !:
:(آيـا مـعـبـود اسـت مـوجـودى كـه روبـاه بـر آن بـول مـى كـنـد؟ مـسـلمـاذليل است كسى كه روباهان بر آن بول مى كنند!.
دو تـفسير بالا با هم منافاتى ندارند، اصل بت پرستى كه زائيده خرافات است يك نوعهواپرستى است ، و انتخاب بتهاى گوناگون بدون هيچ منطقى ، آن نيز شاخه ديگرى ازهواپرستى است .
در زمينه (بت هوا و هوس ) در نكتهها، به خواست خدا، بحث مشروحى خواهد آمد.
بـالاخـره سـومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى گويد:آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند، يا مى فهمند؟!
(ام تحسب ان اكثرهم يسمعون ام يعقلون ).
(نـه آنـهـا تـنـهـا مـانـنـد چـهـارپـايـانـنـد، بـلكـه گـمـراهـتـر)! (ان هـم الا كـالانـعـامبل هم اضل ).
يـعـنـى سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يابايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد (و مصداق يعقلون گردد) و يا اگر از علمو دانش برخوردار نيست از دانايان سخن بشنود (و مصداق يسمعون باشد) اما اين گروه نهآنـنـد و نـه ايـن ، و بـه هـمـيـن دليـل بـا چـهـارپايان تفاوتى ندارند، و روشن است كه ازچهارپا نمى توان توقعى داشت ، جز نعره كشيدن و لگد زدن ، و كارهاى غير منطقى انجامدادن .
بـلكـه ايـنـهـا از چـهـارپـايـان نـيـز بـدبـخـتـتـر و بـيـنـواتـرنـد كـه آنـهـا امـكـانتعقل و انديشه ندارند، و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!.
قابل توجه اينكه باز در اينجا قرآن ، تعبير به اكثرهم مى كند و اين حكم را به همه آنهاتـعميم نمى دهد، چرا كه ممكن است در ميان آنها افرادى واقعا فريب خورده باشند كه وقتىدر مـقـابـل حـق قـرار گـرفـتـنـد تـدريـجـا پـرده هـا ازمـقـابـل چـشـمـشـان كـنـار مـيـرود و پـذيـراى حـق مـى شـونـد و ايـن خـوددليل بر رعايت انصاف در بحثهاى قرآنى است .
نكته ها:
1 - هواپرستى و عواقب دردناك آن
بـى شـك در وجـود انسان غرائز و اميال گوناگونى است كه همه آنها براى ادامه حيات اوضـرورت دارد: خـشـم و غـضـب ، عـلاقـه بـه خـويـشـتـن ، عـلاقـه بـهمـال و زنـدگى مادى و امثال اينها، و بدون ترديد دستگاه آفرينش همه اينها را براى همانهدف تكاملى آفريده است .
امـا مهم اين است كه گاه اينها از حد تجاوز مى كنند و پا را از گليمشان فراتر مى نهند واز صـورت يـك ابـزار مـطـيع در دست عقل در مى آيند و بناى طغيان و ياغيگرى مى گذارندعـقـل را زنـدانـى كـرده و بـر كـل وجود انسان حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مىگيرند.
اين همان چيزى است كه از آن به هواپرستى تعبير مى كنند كه از تمام انواع بت پرستىخـطـرنـاكتر است ، بلكه بت پرستى نيز از آن ريشه مى گيرد. بى جهت نيست كه پيامبرگرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بت هوى را برترين و بدترين بتها شمردهاسـت در آنـجـا كـه مـى فـرمايد: ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله منهوى متبع : در زير آسمان هيچ بتى بزرگتر در نزد خدا از هوى و هوسى كه از آن پيروىكنند وجود ندارد!.
و در حـديـث ديگرى از بعضى پيشوايان اسلام مى خوانيم : ابغض اله عبد على وجه الارضالهوى مبغوضترين و منفورترين بتى كه در زمين پرستش شده است بت هوى است !
و اگـر نـيـك بـيـنـديـشـيـم بـه عـمـق اين سخن به خوبى واقف ميشويم چرا كه هواپرستىسرچشمه غفلت و بى خبرى است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لا تطع
مـن اغـفـلنـا قـلبـه عـن ذكـرنـا و اتـبـع هـواه : از كـسـى كـه قـلب او راغافل از ياد خود كرده ايم و پيرو هواى خويش است اطاعت مكن (كهف آيه 28).
از سـوى ديـگـر هـواپرستى سرچشمه كفر و بى ايمانى است ، چنانكه قرآن گويد: فلايـصـدنـك عـنـهـا من لا يؤ من بها و اتبع هواه : تو را از ايمان به قيامت باز ندارد كسى كهايـمـان بـه آن نـدارد و پـيـرو هـواى خـويـش اسـت طـه آيه 16). از سوى سوم هواپرستىبـدتـريـن گـمـراهـى اسـت ، قـرآن مـى گـويـد و مـناضـل مـمـن اتـبع هواه بغير هدى من الله : چه كسى گمراهتر است از آن كس كه از هواى نفس ‍خويش پيروى مى كند و هدايت الهى نيافته است (قصص آيه 50 ).
از سـوى چـهـارم هـواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بيرون ميبرد،چـنـانـكـه در قـرآن مـى خـوانـيـم : فـاحـكـم بـين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عنسبيل الله : در ميان مردم به حق داورى كن و پيرو هوى مباش كه تو را از راه خدا گمراه مىكند (ص آيه 26 ).
از سـوى پنجم هواپرستى مانع عدالت و دادگرى است ، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فلاتتبع الهوى ان تعدلواپيروى هوى مانع اجراى عدالت شما نگردد (نساء - 135).
بـالاخره اگر نظام آسمان و زمين بر محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنههـسـتـى را خواهد گرفت : و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن :اگـر حـق از هـوى و هـوس آنـهـا پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستندفاسد ميشوند (مؤ منون آيه 71).
در روايـات اسلامى نيز تعبيرات تكان دهنده اى در اين زمينه به چشم مى خورد: در روايتىاز على (عليه السلام ) مى خوانيم : الشقى من انخدع لهواه و غروره :
بدبخت كسى است كه فريب هوى و غرور خويش را بخورد.
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت مـى خـوانـيـم كـه : هـواپـرسـتـى دشـمـنعقل است الهوى عدو العقل ).
و نـيـز مـى خوانيم : هواپرستى اساس تمام رنجها است (الهوى اس المحن ). و همان حضرتمـى فـرمـايـد: هـرگـز نـه ديـن بـا هـواپـرسـتـى جـمـع مـى شـود و نـهعقل (لا دين مع هوى ) و لا عقل مع هوى )
خـلاصـه آنـجـا كـه هـواپـرسـتـى اسـت نـه پـاى ديـن در مـيـان اسـت و نـه پـاىعـقـل ، در آنـجـا چيزى جز بدبختى و رنج و بلا نيست ، در آنجا جز بيچارگى و شقاوت وفساد نخواهد بود.
رويـدادهـاى زندگى ما و تجربيات تلخى كه در دوران عمر در مورد خويش و ديگران ديدهايم شاهد زنده تمام نكته هائى است كه در آيات و روايات فوق در زمينه هواپرستى واردشده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation