بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نـسـبـت ديـوانـگـى بـه آن جـنـاب دادن در هـنـگـامـى كـه قـرآن را از او مـى شـنـونـد، خـوددليـل بـر اين است كه مى خواسته اند بگويند قرآن از القاآت شيطانها و جن است ، و بههـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى وقتى مى خواهد پاسخشان بدهد، مى فرمايد: قرآن به جز ذكربراى عالميان نيست .
و در آغـاز سـوره نـسـبـت جـنـون به خود آن جناب را رد كرد، و فرمود: (ما انت بنعمه ربكبـمـجـنـون ) در آخـر سـوره هـم همان سخن آغاز سوره را آورد، تا آغاز و انجام با هم منطبقباشد.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه : (يوم يكشف عن ساق ...)
مؤ لف : كتاب معانى الاخبار به سند خود از حسين بن سعيد، از ابى الحسن (عليه السلام )روايـت كـرده كه در تفسير آيه (يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود) فرموده : درقـيـامـت حـجـابى از نور هست كه وقتى كنار زده مى شود مؤ منين همه به سجده مى افتند، امامنافقين با اينكه مى خواهند سجده كنند ليكن پشتشان خم نمى شود.
و در همان كتاب به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهگفت : از آن جناب معناى كلام خداى عزوجل را پرسيدم كه مى فرمايد: (يوم يكشف عن ساق) فرمود: آيا خدا جامه خود را بالا مى زند؟! سبحان ربى الاعلى .
مـؤ لف : صـدوق (رحـمـه اللّه عـليـه ) بـعـد از نـقـل ايـن حـديـث مـى گـويد: منظور از جمله(سـبـحـان ربـى الاعـلى ) تـنـزيه خداى سبحان است از اينكه ساق پا و جامه اى داشتهبـاشـد. و در ايـن مـعـنـا روايـتـى ديـگـر نـيـز از حـلبـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نقل كرده .
بـاز در هـمـان كـتـاب بـه سـنـد خـود از مـعـلى بـن خـنـيـسنـقـل كـرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : منظور خداى تعالى ازاينكه فرمود: (و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون ) چيست ؟ فرمود: يعنى دردنيا مى توانستند سجده كنند، و نكردند.
و در الدر المـنثور است كه بخارى ، ابن منذر و ابن مردويه ، از ابى سعيد روايت آورده اندكـه گـفـت : از رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم مى فرمود: پروردگارمانسـاق پـاى خـود را بـالا مـى زنـد، در هـمـان هـنگام تمامى زن و مرد با ايمان به سجده مىافـتند، باقى مى ماند كسانى كه در دنيا به ريا و خودنمايى سجده كرده بودند، آن روزمى خواهند سجده كنند ولى پشتشان (مانند يك تخته ) يك پارچه مى شود.
روايـــاتـــى در بـــرهــنه كردن خداوند ساق پايش را در قيامت كه به جهت مبتنى بودنبرتشبيه مردوداند
و در همان كتاب است كه ابن منده در رد بر جهمى مذهبان از ابى هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه : (يوم يكشف عن ساق ) را تلاوت كرد،و فرمود خدا ساق پايش را برهنه مى كند.
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه اسـحاق بن راهويه (در مسند خود)، عبد بن حميد، ابن ابىالدنيا، طبرانى ، و آجرى ، در كتاب (الشريعه )، و دارقطنى در كتاب (الرويه )، وحـاكـم (وى حـديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب (البعث )، همگىاز عـبـداللّه بـن مـسـعـود از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) روايت كرده اند كهفـرمـود: خـداى تعالى روز قيامت همه مردم را يكجا جمع مى كند، و خود خدا در چند تكه ابرپايين مى آيد، آنگاه يك منادى ندا در مى دهد كه ايها الناس ؟ آيا از پروردگارتان راضىنشده ايد، با اينكه شما را بيافريد، و صورت گرى كرد و رزق داد و چنين مقرر كرد كهامروز هر انسانى در تحت سرپرستى وليى باشد كه در دنيا او را ولى خود مى دانست ، وعبادتش مى كرد؟ آيا اين قرار از پروردگارتان عادلانه نيست ؟ همه مى گويند: بله هست .
آنـگـاه فـرمود: پس هر انسانى از شما به طرف معبودى مى رود كه در دنيا مى پرستيد، وهـمـان مـعبود در آن روز برايشان ممثل و مجسم مى شود، (مثلا) براى كسانى كه عيسى را مىپرستيدند شيطان عيسى ممثل مى شود، و براى كسانى كه عزير را مى پرستيدند شيطانعزير ممثل مى شود، تا آنجا كه براى دسته اى درخت ، و براى جمعى چوب خشك ، و براىعده اى سنگ ممثل مى شود.
تـنـهـا اهـل اسـلام بدون معبود، ايستاده باقى مى مانند، در اين هنگام خداى تعالى برايشانمـمثل مى شود، و به ايشان مى گويد: چرا مثل بقيه مردم به راه نمى افتيد؟ مى گويند: ماپـروردگـارى داريـم كـه هـنـوز او را نـديـده ايـم تـا به طرفش راه بيفتيم ، مى فرمايد:پروردگار خود را اگر ببينيد به چه علامتى مى شناسيد؟ مى گويند: ما ربى داريم كهبـيـن مـا و او عـلامـتـى اسـت ، اگـر او را ببينيم به آن علامت مى شناسيم ، مى پرسد آن چهعلامتى است ؟ مى گويند: او ساق خود را بالا مى زند! در اين هنگام خدا پاى خود را برهنهمـى كـنـد، همه آنهايى كه در دنيا برايش سجده مى كردند، به خاك مى افتند، مگر جمعيتىكـه پـشـت هـايـشـان بـراى سـجده خم نمى شود، و مانند شاخ گاو يكپارچه مى شود، نمىتوانند سجده كنند (تا آخر حديث ).
مؤ لف : اين سه روايت اساسش تشبيه است ، كه براهين عقلى و همچنين قرآن عزيز آن را ردمـى كـنـد و بـه هـمـيـن جـهـت يـا بـايـد آنـهـا را دور انـداخـت ، و يـاتاويل كرد.
رواياتى درباره املاء و استدراج گنهكاران ، چشم زخم ، و....
و در كافى به سند خود از سفيان بن سمط روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام) فـرمـود: خـداى تـعـالى وقـتـى خـير بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتكب شود، بهدنـبـالش بـه يـك گـرفـتـارى مـبـتلايش مى كند، و به اين وسيله استغفار را به يادش مىانـدازد، و وقـتى شر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتكب شود دنبالش نعمتى به اومى دهد تا استغفار را از يادش ببرد، و در نتيجه گنهكارى را ادامه بدهد، اين همان است كهخـداى عـزوجـل دربـاره اش مى فرمايد: (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ) و منظور اين استكه به وسيله نعمت خود و گناه او وى را استدراج مى كند.
مـؤ لف : در سـابـق يعنى در تفسير آيه (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون )، هم پاره اى ازروايات استدراج را آورديم .
و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه شريفه (اذ نادى و هو مكظوم ) در روايت ابى الجارود ازامام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه مى فرمود: مكظوم به معناى مغموم است .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (لو لا ان تداركه نعمه من ربه ) فرمود: منظور از نعمت، رحمت است .
و در معناى كلمه (عراء) فرموده جايى است كه سقف نداشته باشد.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه بـخـارى از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در تـفـسـيـر آيـه (و ان يكاد الذين كفروا)فرمود: مساءله چشم زخم حق است .
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابونعيم در كتاب (الحليه ) از جابر روايت كرده كه گفت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) فرمود چشم زخم ، مرد سالم را در قبر و شترسالم را در ديگ قرار مى دهد.
مـؤ لف : در ايـن مـيـان رواياتى هست كه آيات سابق را با مساءله ولايت تطبيق مى كند، كهالبته جنبه جرى و تطبيق مصداق بر كلى دارد، نه اينكه تفسير آن آيات باشد، و به همينجهت از ايراد آن خوددارى كرديم .
سوره الحاقه مكى است و پنجاه و دو آيه دارد
سوره الحاقه آيات 12 - 1


بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم الحـاقـه (1) ما الحاقه (2) و ما ادرئك ما الحاقه (3) كذبتثـمـود و عـاد بـالقـارعـه (4) فـامـا ثمود فاهلكوا بالطاغيه (5) و اما عاد فاهلكوا بريحصـرصـر عـاتـيـه (6) سـخـرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما فترى القوم فيهاصـرعـى كـانـهـم اعـجاز نخل خاويه (7) فهل ترى من باقيه (8) و جاء فرعون و من قبله والمـوتـفـكت بالخاطئه (9) فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذه رابيه (10) انا لما طغا الماءحملناكم فى الجاريه (11) لنجعلها لكم تذكره و تعيها اذن واعيه (12)



ترجمه آيات
به نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم آن روزى كه مسلما واقع مى شود (1).
چه روز واقع شدنى است ؟ (2).
تو خبر ندارى كه آن روز تحقق يابنده چيست (3).
قوم ثمود و عاد قيامت كبرى و عذاب كوبنده را تكذيب كردند (4).
اما قوم ثمود به وسيله صيحه (و يا زلزله ) يا صاعقه هلاك شدند (5).
و امـا قـوم عـاد بـه و سـيـله بـادى بـسـيـار سرد و تند و طغيانگر و ويران ساز به هلاكترسيدند (6).
خـداونـد آن را هـفـت شـب و هشت روز بر آنان مسلط كرد تو (اگر آنجا بودى ) آن مردم را مىديـدى كـه مـانـنـد كـنده هاى درخت خرما سر آن وقت مى پرسيدى آيا احدى از اين قوم باقىماند؟ (8).
فرعون و ياغيان قبل از او و قراء قوم لوط هم از راه عبوديت خطا رفتند (9).
در نـتيجه فرستاده پروردگارشان را نا فرمانى نمودند پس خداى تعالى ايشان را بهعقوبتى بس شديد بگرفت (10).
(در داسـتـان نـوح ايـن مـا بـوديـم كـه ) شـمـا را در هـنـگـامـى كه آب طغيان كرد بر كشتىنشانديم (11).
تا آن را براى شما مايه تذكر و براى آيندگان عبرت گير مايه عبرت قرار دهيم (12).
بيان آيات
اين سوره مساءله (حاقه ) يعنى قيامت را به ياد مى آورد، در اينجا قيامت را حاقه ناميده ،در جاى ديگر قارعه و واقعه خوانده است ، و در اين آيات سخن را در سه فراز سوق داده ،در فـصـلى بـه طور اجمال سرانجام امت هايى را ذكر مى كند كه منكر قيامت بودند، و خداىتـعـالى آنـان را بـه (اخـذى رابـيه ) (عقوبتى شديد) بگرفت . و در فصلى اوصافحـاقـه را بـيـان مـى كـنـد، و اينكه در آن روز مردم دو گروهند، يكى اصحاب يمين ، و يكىاصـحـاب شـمـال ، يـكـى اهـل سـعـادت و ديـگـرى اهـل شـقـاوت . و درفـصـل سـوم در راسـتـى و درسـتـى خـبرها و سخنان قرآن تاءكيد نموده ، آنها را حق اليقينمـعـرفـى مـى كـنـد، و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـكـّهنازل شده .
تسميه قيامت به (حاقه ) و (قارعه )


الحاقه ما الحاقه و ما ادريك ما الحاقه



گـفـتيم : مراد از كلمه (الحاقه ) روز قيامت كبرى است و اگر به اين نامش ناميد، براىايـن بـود كـه روزى اسـت حـق و ثـابـت ، و غـيـر قـابـل تـخـلف و تـرديد ناپذير، و كلمه(الحاقه ) از مصدر حق است ، كه به معناى ثابت و مقرر واقعى است ، و كلمه (ما) درجـمـله (ما الحاقه ) استفهامى است كه به منظور بزرگ شمردن قيامت آمده ، (در فارسىهـم مـى گـويـيـم فـلانى دانشمند است و چه دانشمندى ) و درست به همين بود كه با آوردنضـمـيـر اكـتـفا نكرد، و نفرمود: (الحاقه و ما هى ) بلكه دو باره كلمه (الحاقه ) راتكرار كرد. و اين جمله استفهاميه خبر است براى كلمه (الحاقه ).
بـنـابـر اين ، جمله (الحاقه ما الحاقه ) به غير از بزرگداشت قيامت چيز ديگرى نمىخواهد بفهماند، و با تكرار نام آن اين تفخيم و بزرگداشت را افاده مى كند.
(و مـا ادريـك مـا الحـاقـه ) - خـطـاب در ايـن جـمـله بـه هـر كـسـى اسـت كـهقابل خطاب باشد،
و در آن عـلم بـه حـقيقت روز قيامت را از همه مخاطبين نفى مى كند، مى فرمايد: تو نمى دانىقـيامت چيست ؟ وتعبير كنايه است از كمال اهميت آن روز و نهايت درجه عظمتش ، و شايد منظوراز روايـتـى هـم كه از ابن عباس نقل شده همين باشد، او گفته : هر جا در قرآن جمله ما ادراك- تـو نمى دانستى آمده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن را درك كرده و هر جاجـمـله (مـا يـدريـك - تـو نمى دانى ) آمده آن جناب آن مطلب را واقعا نمى داند خلاصهكلام اينكه اولى كنايه است از عظمت مطلب و دومى تصريح است .
و اشاره به هلاكت اقوامى كه آن را تكذيب كردند


كذبت ثمود و عاد بالقارعه



كـلمـه (قـارعـه ) نيز يكى از اسامى قيامت است ، و بدين جهت آن را (قارعه - كوبنده) نـامـيـده كـه آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه هـم مـى كـوبـد، و بـه آسـمـان و زمـيـنـى ديـگـرتـبـديـل مـى كـنـد، كـوه هـا را بـه راه مـى انـدازد، خـورشـيد را تيره و ماه را منخسف مى كند،ستارگان را مى ريزد و تمامى اشيا به قهر خداى تعالى دگرگون مى شوند، كه قرآنبـه هـمـه اينها ناطق است ، چيزى كه هست مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: (كذبتثـمـود و عـاد بـهـا - عـاد و ثـمـود بـه آن تـكـذيـب كردند)، ولى به جاى ضمير، كلمه(قارعه ) را آورد، تا باز هم امر قيامت را بزرگ جلوه دهد.
اين آيه و آيات بعدش تا نه آيه هر چند در صدد بيان اجمالى از داستان نوح ، عاد، ثمودو فـرعـون و طاغوتهاى قبل از او و موتفكات ، و هلاكت آنان است ، و ليكن در حقيقت مى خواهدبـه پـاره اى از اوصـاف الحـاقـه - قـيـامـت اشـاره كـند، و بفرمايد: خداى تعالى امت هاىبـسـيـارى را بـه خـاطـر تـكـذيـب قـيـامـت هـلاك كرد، پس در حقيقت اين آيات جواب (ما) ىاستفهاميه است ، همچنان كه جمله (فاذا نفخ فى الصور...) جواب ديگرى است .
و حـاصـل معنا اين است كه قيامت همان كوبنده اى است كه ثمود و عاد و فرعون و طاغوتهاىقبل از او و موتفكات و قوم نوح تكذيبش ‍ كردند، و خدا به اخذى شديد ايشان را بگرفت ،و به عذاب انقراض هلاكشان كرد.


فاما ثمود فاهلكوا بالطاغيه



ايـن جـمله اثر تكذيب ثمود را به طور مفصل بيان مى كند، و در اينكه مراد از طاغيه چيست ،آيـا صـيحه آسمانى است و يا زلزله است و يا صاعقه ؟ آيات قرآن مختلف است ، در سورههود سبب هلاكتشان را صيحه دانسته ، فرموده : (و اخذ الذين ظلموا الصيحه ) و در سورهاعراف زلزله دانسته فرموده :
(فـاخـذتـهـم الرجـفـه ) و در حـم سـجـده صـاعقه دانسته فرموده : (فاخذتهم صاعقهالعذاب الهون ).
بعضى گفته اند: كلمه (طاغيه ) مانند كلمه (طغيان ) و كلمه (طغوى ) مصدر است، نـه اسـم فـاعـل . و مـعـناى آيه اين است كه : اما ثمود به سبب طغيانشان هلاك شدند. آيهشـريـفـه (كـذبـت ثـمـود بـطـغـويـهـا) نـيـز مـويـد ايـن سـخـن اسـت . و ليـكـن وجـهاول بـا سـيـاق آيـات بعدى مناسب است ، چون آيات بعد در مقام بيان كيفيت هلاكت آنان است ،كه از ميان چند طريقه اهلاك زير يعنى اهلاك به وسيله باد، و يا اخذ رابيه و شديد، و ياطـغـيان آب ، با كدام طريق هلاك شدند. پس آيه مورد بحث هم بايد در مقام بيان اهلاك ثمودبـه وسـيـله عـذاب طـاغـيـه بـاشـد، و بـخواهد كيفيت اهلاك آنان را بيان كند، در نتيجه كلمه(طاغيه ) صفت عذاب است ، نه صفت مردم ثمود.
اشاره به كيفيت عذاب قوم عاد كه زنده اى باقى نگذارد


و اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتيه



كـلمه (صرصر) به معناى بادى سخت سرد و بسيار تند است ، و كلمه (عاتيه ) ازمصدر (عتو) به معناى طغيان و سرپيچى از اطاعت و ناسازگارى است .


سـخـرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما فترى القوم فيها صرعى كانهم اعجازنخل خاويه



تـسخير باد صرصر بر قوم عاد به معناى مسلط كردن آن بر آنان است ، و كلمه (حسوم) جمع حاسم است ، همچنان كه كلمه (شهود) جمع شاهد است ، و حاسم از ماده (حسم )اسـت ، كه به معناى داغ كردن مكرر چند بار پشت سر هم است ، و اين كلمه صفت است براىكلمه (سبع )، و جمله را چنين معنا مى دهد: باد صرصر را در هفت شب و هشت روز پشت سرهـم بـر آنـان مـسلط كرد و كلمه (صرعى ) جمع صريع (به خاك افتاده ) است ، و كلمه(اعـجـاز) - بـا فتحه همره - جمع (عجز) - با فتحه عين و ضمه جيم - (آخر ودنـبـاله هـر چـيـز) اسـت ، و كـلمـه (خـاويـه ) به معناى چيز تو خالى است كه آن را دورانـداخـته باشند، و معناى آيه اين است كه خدا باد صرصر را در هفت شب و هشت روز پى درپـى بـر آنان مسلط كرد، و تو (اگر بودى ) آن مردم را مى ديدى كه مانند ريشه هاى توخالى درخت خرما به زمين افتاده اند.


فهل ترى لهم من باقيه



يعنى (من نفس باقيه )، اين جمله كنايه است از اينكه عذاب تمامى آنان را فرا گرفت ،مـى فـرمـايـد: (آيـا هيچ نفسى از آنان را باقى مانده مى بينى ؟) يعنى حتى يك نفر رانمى بينى كه زنده مانده باشد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: كـلمـه (بـاقـيـه ) هـر چـنـد بـهشـكـل اسـم فـاعـل اسـت ، ليـكـن بـه مـعـنـاى مـصـدر اسـت ، و گـاهـى به معناى (بقيه )استعمال مى شود، ليكن معنايى كه ما كرديم به ذهن نزديك تر است .


و جاء فرعون و من قبله و الموتفكات بالخاطئه



مـنـظور از كلمه (فرعون ) خصوص فرعون زمان موسى است ، و منظور از (من قبله )امت هاى قبل از وى هستند، كه چون او خدا را تكذيب مى كردند، و مراد از كلمه (موتفكات )دهـات قـوم لوط و اهـالى آن قـريـه ها است ، و كلمه (خاطئه ) باز مصدر در قيافه اسمفـاعـل اسـت ، و مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: فـرعـون و امـت هـاىقـبـل از او و قـريـه نـشـيـنان قوم لوط خاطئه آوردند، اين است كه طريق عبوديت را به خطاپيمودند، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذه رابيه



ضـمـيـر در (عـصـوا) بـه فـرعـون و آن دو طـايـفـه ديـگـر بـرمـى گـردد، و مـراد ازرسـول جـنس رسول است ، و كلمه (رابيه ) از مصدر (رباء) به معنى زياده است ، ومنظور (از گرفتن آنان به گرفتنى رابيه ) عقوبت شديد است .
بعضى گفته اند عقوبتى زيادتر از ساير عقوبت ها است .
بعضى گفته اند: منظور از آن عقوبتى خارق العاده است .


انا لما طغا الماء حملناكم فى الجاريه



ايـن آيـه اشـاره اسـت به طوفان نوح ، و كلمه (جاريه ) به معناى كشتى است ، در اينجـمله خطاب را متوجه افرادى كرده كه در كشتى نوح سوار بودند، كه در حقيقت خطاب بهعـمـوم بـشـر اسـت ، كـه نـيـاكانشان همانها بودند كه به وسيله كشتى نوح از غرق نجاتيـافـتـنـد، چـون ايـن اخـلاف و آن اسـلاف يـك نـوعـنـد، و مـى تـوانحـال بـعضى از آنان را به همه نسبت داد، و بقيه الفاظ آيه روشن است . (مى فرمايد: اينما بوديم كه آن زمان كه آب طغيان كرد شما را سوار كشتى كرديم ، و از غرق نجات داديم).


لنجعلها لكم تذكره و تعيها اذن واعيه



ايـن آيـه بـيـان مـى كـنـد كـه چـرا ايشان را در كشتى هاى نجات سوار كرد، پس ضمير در(نـجـعـلها) به كلمه (حمل ) كه از جمله (حملناكم ) استفاده مى شود برمى گردد،بـه اعـتـبـار اينكه حمل مذكور رفتارى است از خدا با بشر، پس در حقيقت معناى جمله اين استكه اگر ما اين رفتار را با شما كرديم براى اين بود كه اين رفتار خود را تذكره اى -مايه تذكرى - براى شما قرار دهيم ، تا از آن عبرت بگيريد، و اندرز شويد.
و كلمه (تعيها) از مصدر (وعى ) است ، و (وعى ) به معناى ريختن چيزى در ظرفاسـت ، و مـراد از (وعـى اذن بـراى آن حـمـل ) ايـن اسـت كـه : مـردم داسـتـانحـمـل كـشـتى نوح را در گوش و هوش خود جاى دهند و از يادش نبرند، تا اثر و فايده اشكه همان تذكر و اندرز گرفتن است مترتب شود.
هـــدايـــت تـــشـــريـــعـــى ســـنـــت اخـــتـــصـــاصـــى الهـــى در رســانـدن انـسـان بـهسـوىكمال
در ايـن آيـه بـا هـر دو جـمـله اش بـه هـدايـت ربوبى به هر دو نوعش (ارائه طريق ) و(رساندن به مطلوب ) اشاره شده است ، توضيح اينكه يكى از سنت هاى عامه ربوبىكـه در سـراسـر عـالم جـارى اسـت ايـن اسـت كـه هـر نـوع از انـواع مـوجـودات را بـهكـمـال لايـقـش و آن هدف نهايى كه بر حسب وجود خاص به خودش متوجه آن است برسد، وبه همين منظور آن موجود را به جهازات و ابزارى مجهز كرده كه او را در رسيدن بدان هدفكـمـك كـنـد، هـمـچـنـان كـه قـرآن كـريـم فـرمـود: (الذى اعـطـىكـل شـى ء خـلقـه ثم هدى )، و نيز فرموده : (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى )،كه توضيح آن در تفسير دو سوره طه و اعلى و غير آن دو گذشت .
انـسـان هـم در ايـنـكـه اسـتـكـمـالى تـكـويـنـى و راهـى بـه سـوىكـمـال وجوديش دارد، مانند ساير انواع موجودات مادى است ، كه همه به هدايت ربوبى بهسوى كمال وجوديشان سوق داده مى شوند، چيزى كه هست انسان به هدايت ديگرى اختصاصيـافـتـه ، و آن هـدايـت تـشـريـعـى اسـت ، آرى نـفـس انـسـانـى اسـتـكـمـالى از طـريـقافعال اختيارى خود دارد، چون اين افعال اختيارى در اثر تكرار، اوصاف و حالات درونى دراو پديد مى آورد، و در زندگى دنيائيش داراى ملكات و احوالى مى شود كه همين ملكات غايتو نتيجه زندگى او است ، و با اين ملكات سرنوشت زندگى ابديش معين مى شود.
و هـمـيـن مـعـنـا بـاعث شده كه در بين تمامى موجودات خصوص او، مورد عنايت بيشترى قراربگيرد و از راه ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى برايش سنت دينى مقرر كنند،
و بـه سوى آن سنت راهنماييش كنند، تا بعد از فرستادن رسولان ، ديگر مردم عليه خداىتـعـالى حـجـتـى نـداشـتـه بـاشـنـد، (لئلا يـكـون للنـاس عـلى اللّه حـجـه بـعـدالرسل ) كه تفصيل معنا در بحث هايى كه پيرامون مساءله نبوت (در جلد دوم اين كتاب ، ودر جاهاى ديگر) داشتيم گذشت .
و همه اينها، هدايت به معناى راه نشان دادن و اعلام صراط مستقيم است ، كه خود انسان بدونراهـنـمـايـى خـداى تـعـالى نـمـى تـوانـد آن را پـيـدا كـند، همچنان كه فرمود: (انا هديناهالسـبـيـل امـا شـاكـرا و امـا كـفـورا)، حـال اگـر ايـن راه رادنبال بكند، و از آن منحرف نشود، به زندگى طيب و سعيدى خواهد رسيد، و اگر از دستشبـدهـد و از آن اعـراض كـنـد بـه شـقـاوتـى دائمـى مـى رسـد، و حـجـت خـدايـى بـه هـرحـال عـليه او تمام مى شود، همچنان كه فرمود: (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عنبينه ).
حـال كه اين معنا روشن شد معلوم گرديد كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه بشر را ازراه ارائه طـريـق به سوى سعادت حياتش ‍ هدايت كند. جمله (لنجعلها لكم تذكره ) بههمين معنا اشاره مى كند چون تذكره به معناى است كه راه سعادت او را به يادش ‍ بياورند،و ايـن مـسـتلزم آن نيست كه آدمى تذكر هم پيدا بكند، و حتما راه سعادت را پيش بگيرد، ممكناست تذكر در او اثر بكند، و ممكن هم هست اثر نكند.
يـكى ديگر از سنت هاى الهى اين است كه همه موجودات را به سوى كمالشان هدايت كند، وبـه سـوى آن نـقـطـه بـه حـركتشان در آورد، و به آن نقطه برساند، جمله (و تعيها اذنواعـيـه ) بـه هـمـيـن مـعنا اشاره دارد، چون (وعى ) - فرا گرفتن - يكى از مصاديقهـدايـت شـدن به هدايت ربوبى است و اگر خداى تعالى اين وعى را به خودش نسبت نداد،هـمـانـطـور كـه تذكره را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از تذكره اتمام حجتاست كه كار خداست ، و اما وعى و فرا گرفتن ، كار مستقيم او نيست ، هر چند كه هم ممكن استبـه او نـسـبـت داده شـود و هـم به خود انسان ، و ليكن سياق آيه سياق دعوت و بيان اجر وثـواب اسـت ، اجـرى كـه بر اجابت دعوت مترتب مى شود، و اجر و مثوبت از آثار وعى استالبته بدان جهت كه فعل انسان و مستند به اوست ،
نه بدان جهت كه توفيقى الهى و منسوب به آن جناب است .
از آيـه شـريـفـه بـرمـى آيـد كـه حـوادث خـارجـى دراعـمـال انـسـان اثـر مـى گـذارد، هـمـچـنـان كـه از آيـه شـريـفـه (و لو اناهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ).
عـكـس مـطـلب اسـتـفـاده مـى شـود، يـعـنـى از آن بـرمـى آيـد كـهاعـمـال انـسـان در حوادث خارجى اثر دارد كه در تفسير همين آيه در سوره اعراف مقدارى دراين باره سخن رفت .
بحث روايتى
در الدر المـنثور است كه : ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه در تفسير آيه (لنجعلهالكـم تـذكـره ) گـفـته است : اين تذكره براى امت محمد (صلوات اللّه عليه ) است ، و چهبـسيار كشتى ها كه در گذشته در دريا غرق شده بود، و آثارى كه از بين رفته بود، وبـعـد از قرنها امت محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن آثار را يافتند، مثلا آثار كشتىنوح را در كوه جودى يافتند.
مؤ لف : در تفسير سوره هود در خلال داستان نوح (عليه السلام ) مطالبى رفت كه مؤ يداين روايت است .
(رواياتى متعدد دال بر اينكه اميرالمؤ منين (ع ) (اذن واعيه ) بوده است )
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه سـعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابنمـردويـه ، از مـكـحـول روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : وقـتـى آيـه : (و تـعـيها اذن واعيه )نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود : من از پروردگارم خواستم ايناذن واعـيـه را عـلى بـن ابـى طـالب قـرار دهـد، مـكـحـول مـى گـويـد: بـعـد از ايـن دعـاىرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) بارها مى گفت : هيچ نشدچيزى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بشنوم و فراموش كنم .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن جـريـر، ابن ابى حاتم ، واحدى ، ابن مردويه ، ابنعـسـاكـر، و ابـن النـجـارى هـمـگـى از بـرده روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) به على فرمود: خدايم دستور فرموده تو رانـزديـك كـنـم و دورت نـدارم ،و بـه تو تعليم دهم و تو فراموش نكنى ، و اين حق برايتثابت شده كه آنچه را تعليمت مى دهم فرا بگيرى ،
بـه دنـبـال ايـن فـرمـايـش آيـه (و تـعـيـهـا اذن واعـيـه )نازل شد.
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـو نـعـيـم در كـتـاب حـليـه از عـلى (عـليـه السـلام )نـقـل كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) فرمود: يا على خدا مرادسـتـور داده كه تو را نزديك كنم ، و تعليمت دهم تا تو فرا بگيرى ، پس از آن اين آيهنـازل شد: (و تعيها اذن واعيه ) پس اى على تو هستى اذن واعيه (گوش فرا گيرنده )علم من .
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا در تـفـسير برهان هم از سعد بن عبدالله آمده كه او به سند خود از امامصـادق (عـليـه السـلام ) آن را روايـت كرده . و نيز از كلينى است كه او به سند خود از آنجـنـاب نـقل كرده . و نيز از ابن بابويه است كه او هم به سند خود از جابر از امام صادق(عليه السلام ) نقل كرده است .
و باز همين مطلب را از ابن شهر آشوب از حليه الاولياء از عمر بن على آورده ، و از واحدىدر كـتـاب اسـبـاب النـزول از بريده آورده ، و از ابى القاسم بن حبيب ، در تفسير خود اززربن حبيش از على (عليه السلام ) نقل كرده است .
و كـوتـاه سـخـن ايـنـكه : صاحب غايه المرام اين مطلب را از طرق شيعه و سنى در شانزدهحـديـث آورده . و صاحب تفسير برهان گفته : محمد بن عباس در اين باره سى حديث از طرقشيعه و سنى آورده است .
آيات 37 - 13 سوره الحاقه


فـاذا نـفـخ فـى الصـور نـفـخـه وحـده (13) و حـمـلت الارض والجبال فدكتاد كه وحده (14) فيومئذ وقعت الواقعه (15) و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه(16) و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه (17) يومئذ تعرضونلا تـخـفـى مـنـكـم خـافـيـه (18) فـامـا مـن اوتـى كـتـبـه بـيـمـيـنـهفـيـقـول هـاوم اقـروا كتابيه (19) انى ظننت انى ملق حسابيه (20) فهو فى عيشه راضيه(21) فـى جـنـه عـاليـه (22) قـطـوفها دانيه (23) كلوا و اشربوا هنيا بما اسلفتم فىالايـام الخـاليـه (24) و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـالهفـيـقـول يـا ليـتـنـى لم اوت كتبيه (25) ولم ادر ما حسابيه (26) يا ليتها كانت القاضيه(27) مـا اغـنى عنى ماليه (28) هلك عنى سلطنيه (29) خذوه فغلوه (30) ثم الجحيم صلوه(31) ثـم فـى سـلسـله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (32) انه كان لا يومن باللّه العظيم(33) و لا يـحـض عـلى طـعـام المـسـكين (34) فليس له اليوم هيهنا حميم (35) و لا طعام الا منغسلين (36) لا ياكله الا الخطون (37).



ترجمه آيات
پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(13).
و قـدرت الهـى بـر زمين و كوهها احاطه يافته آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند(14).
آن وقت است كه واقعه قيامت رخ مى دهد! (15).
و آسـمـان مـى شـكـافـد كـه در چـنـيـن روزى صـولت و رفـعـتـشمبدل به ضعف مى گردد (16).
و فـرشـتـگـان در پـيـرامـون آن ايـسـتـاده عـرش پـروردگـارت را آن روز هـشـت نـفـرحمل مى كند (17).
آن روز هـمگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما هيچ سر پنهانى بر خدا مخفى نمىماند (18).
اما كسى كه نامه عملش را به دست راستش داده باشند از خوشحالى فرياد مى زند بياييدنامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (19).
من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (20).
پس اوعيشى است كه از آن خشنود است (21).
در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (22).
ميوه هاى رسيده اش نزديك (23).
بـخـوريـد و بـنـوشـيـد كـه گـوارايـتـان بـاد بـه خـاطـر آناعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (24).
و امـا كـسـى كه نامه عملش را به دست چپش داده باشند مى گويد اى كاش نامه ام را به مننداده بودند (25).
و حسابم را نمى ديدم كه چيست (26).
اى كاش همان مرگ اولى نابودم كرده بود (27).
نه مالم امروز به دردم خورد (28).
نه قدرتم بجاى ماند (29).
(پـس خـطـاب مـى رسـد) بـگـيـريـد او را و دست و پايش را ببنديد (30). و سپس در آتششافكنيد (31).
و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است ببنديد (32).
كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (33).
و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(34).
در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (35).
و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (36).
چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (37).
بيان آيات
ايـن آيـات فـصـل دومـى اسـت كـه حـاقـه را بـا پاره اى از نشانيها و مقدماتش و شمه اى ازوقايعى كه در آن روز رخ مى دهد معرفى مى كند.
پـــاره اى از نـشـانـه ه ، مقدمات و وقايع قيامت : نفخ در صور، كوبيده شدن زمين ، كوهها،انشقاق آسمان ، و....


فاذا نفخ فى الصور نفخه واحده



در سابق گفتيم كه تعبير (دميدن در صور) كنايه است از مساءله قيامت (همچنان كه رسمبراى اعلان مردم به اينكه مثلا فلان مال التجاره آمده ، و يا فلان سفر در پيش است ، همهحاضر شويد شيپور مى زنند)، دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براىرسـيـدگـى بـه حـسـابـهايشان ، و اگر آن را به صفت (واحده ) توصيف كرده ، براىاشـاره بـه ايـن مـعنا بوده كه مساءله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كهاحـتـيـاج بـه تـكرار نفخه داشته باشد، و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد اين است كهمنظور از اين نفخه واحده ، نفخه دوم است كه در آن مردگان زنده مى شوند.


و حملت الارض و الجبال فدكتاد كه واحده



كـلمـه (دك ) - بـا تـشـديـد كـاف - مـصـدرفـعل مجهول (دكتا) است ، و معنايش كوبيدن سخت است ، به طورى كه آنچه كوبيده مىشـود خـرد گـشـتـه بـه صـورت اجـزايـى ريـز در آيـد، و مـنـظـور ازحمل شدن زمين و جبال اين است كه قدرت الهى بر آنها احاطه مى يابد، و اگر مصدر (دك) را (بـا تاى وحدت (دكه ) آورد، و علاوه بر آن ) با كلمه (واحده ) توصيف كرد،بـراى ايـن بود كه به سرعت خرد شدن آنها اشاره كند، و بفهماند خرد شدن كوهها و زميناحتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.


فيومئذ وقعت الواقعه



يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.


و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه



كـلمـه (انشقاق ) در هر چيز استعمال شود معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد، و كلمه(واهيه ) از ماده (وهى ) است ، كه به معناى ضعف . و به قولى به معناى پاره شدنچرم و جامه و امث ال آن است .
مـمـكـن هـم هـسـت آيه شريفه (و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه و الملك على ارجائها) درمـعـنـاى آيـه زيـر بـاشـد كـه مـى فـرمـايـد: (و يـوم تـشـقـق السـمـاء بـالغـمـام ونزل الملائكه تنزيلا.


و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه



راغب مى گويد: (رجاى چاه ) و (رجاى آسمان ) و رجاى هر چيز ديگر به معناى كنارهآن اسـت ، و جـمـع آن ارجـاء مى آيد، يعنى اطراف ، همچنان كه در قرآن آمده : (و الملك علىارجائها) و كلمه (ملك ) به طورى كه گفته شده ، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود،و هم در مورد جمع ، و مراد از آن در اين آيه جمع است ،
حاملين عرش خدا در قيامت و تعداد آنها
و ضـمـيـر هـم در جـمـله (و يـحـمـل عـرش ربـك فوقهم يومئذ ثمانيه ) به طورى كه ازمـقـتـضـاى سـيـاق ظـاهـر مى شود به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند به همهخلائق برمى گردد.
و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى آيد كه عرش در آن روز حاملينى از ملائكه دارد، همچنانكه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود مى فرمايد: (الذين يحملون العرش ومنحـوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا)، و در روايات آمده كهايـن حـاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث برمى آيد حاملان عرش در آنروز هـشـت نـفـرنـد، و امـا ايـنـكه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غيرايـشـان ؟ آيـه شـريـفه ساكت است ، هر چند كه سياق آن از اشعار به اينكه از جنس ملك مىباشند، خالى نيست .
ممكن هم هست - همانطور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان ، و بودن ملائكهدر اطراف آن ، و اينكه حاملين عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد در آن روزمـلائكـه و آسـمـان و عـرش بـراى انـسـان هـا ظاهر مى شوند، همچنان كه قرآن در اين بارهفرموده : (و ترى الملائكه حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ).
مـــقـــصـود از ايـنـكـه فرمود در قيامت عرضه مى شود، بروز و افشاى حقايق است در آنروزوصف حال آن كسى كه در آن روز كتابش به دست راستش داده مى شود


يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافيه



از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از جمله (تعرضون - عرضه مى شويد) عرضه شدنبر خداى تعالى باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و عرضوا على ربك صفا)،و كلمه (عرض ) در لغت به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگستردو به او نشان دهد، در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت كه رو ز جدايى حقاز بـاطـل ، و روز داورى اسـت ايـن اسـت كـه : آنـچـه نـزد هـر انـسـان از عـقـيـده وعمل هست براى خداى تعالى فاش و سفره دل آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده وهـيـچ فـعـلى از او بـراى خـدا پـنـهـان نماند، و همه غيب ها شهادت و همه سرها علن و آشكارگردد، و اين از خصائص قيامت است ، آرى قيامت (يوم تبلى السرائر) است ، و (يوم همبارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء) است ، روزى است كه سريره ها آشكار و همه مردمبراى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.
و مـا در بـحـث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده اختصاص به قيامتنـدارد، مـثـلا اگر فرموده روز قيامت ملك مخصوص خداست ، معنايش اين نيست كه در دنيا غيرخـدا كـسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده : آن روز امر به دست خداست ، و يا ازعـذاب او بـراى كـسـى پـنـاهـگـاهى نيست ، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و ياچـيـزى از خـلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر، معنايش اين نيست كه خدا تنهادر روز قيامت چنين است ، زيرا اين صفات دائما براى خدا هست ، بلكه مراد اين است كه : مردمآن روز فـاش و هـويـدا مـى بـينند كه خداى تعالى چنين خدايى است . پس معناى آيه اين مىشـود كه : در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم ، در معرض علم خدا بوديد،و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آنها پنهان نمى ماند.
وصـــف حـــال كـــســـى در آنـــروز كـــتـــابـــش بـــه دســـت راســـتـــش داده مـــى شـــودونقل آنچه مى گويد


فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاوم اقروا كتابيه



در مجمع البيان گفته : كلمه (هاوم ) امر به چند نفر است و به منزله (هاكم ) است ،و اگـر طـرف مـرد بـاشـد، مـى گـويـى (هـاء يـارجل )، و به دو مرد مى گويى (هاوما يا رجلان )، و به جمعيتى مى گويى (هاوم يارجـال )، و بـه يـك زن مى گويى (هاء يا امراه ) - و همره را كسره مى دهى و بعد ازهـمـره حـرف (يـاء) نـمى آورى - و به دو زن مى گويى (هاوما)، و به چند زن مىگويى (هاون )، ولغت اهل حجاز است .
و اهـل نـميم و قيس ، در مفرد مذكر مثل اهل حجاز مى گويند: (هاء) و به دو نفر مى گويند:(هـاءا) و به جماعت مردان مى گويند: (هاوا)، و به يك زن (هاءى )، و به چند زن(هارون ).
و بعضى از قبايل عرب بجاى همره كاف مى آورند، مى گويند: (هاك ، هاكم ا، هاكم ، هاك، هاكم ا، هاكن ) و در همه اين زبانها اين كلمه به معناى (بگير) است ، و اين امرى استكه نهى ندارد.
ايـن آيـه شـريـفـه و مـابـعـدش تـا كـلمـه (خـاطـون ) بـيـان تـفـصـيـلى اخـتـلافحـال مـردم در روز قيامت است ، اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند، و ما در سابق درتفسير (فمن اوتى كتابه بيمينه ) گفتارى در معناى دادن كتاب به راست اصحاب يمينداشـتـيـم ، و ظاهرا خطاب در جمله (هاوم اقروا كتابيه ) به ملائكه باشد، و هاء در كلمه(كـتابيه ) و همچنين در آخر همه آيات بعدى ، وقف است ، كه اصطلاحا آن راهاى استراحتمى نامند.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده رو به فرشتگانمى كند و مى گويد: بياييد نامه عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكممى كند.


انى ظننت انى ملاق حسابيه



كـلمـه (ظـن ) در ايـنـجـا بـه مـعـنـاى يـقـيـن اسـت ، و آيـه مـورد بـحـث آنـچـه را از آيـهقـبـل فـهـمـيـده مـى شـد تـعـليـل مـى كـنـد، و حـاصـل ايـنتـعـليـل ايـن اسـت كـه اگـر گـفـتـم كتاب من كتاب يمين است ، و به سعادت من حكم مى كند،براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم ، و يقين داشتم كه به زودى حسابخود را ملاقات مى كنم ، و به پروردگارم ايمان آوردم ،
و عمل خود را اصلاح كردم .


فهو فى عيشه راضيه



يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه ، به عيشى كه خودش آن را بپسندد، پساگر رضايت را به عيش نسبت داده از باب مجاز عقلى است .


فى جنه عاليه ... الخاليه



يـعـنـى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است ، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نهچشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.
(قـطـوفـها دانيه ) - كلمه (قطوف ) جمع قطف - به كسره قاف و سكون طاء -اسـت ، كـه بـه مـعـناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد، و معناى جمله اين است كهميوه هاى آن بهشت به وى نزديك است ، به طورى كه هر جور بخواهد مى تواند بچيند.
(كـلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخاليه ) - يعنى به ايشان گفته مىشـود: بخوريد و بنوشيد، از همه آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است ، در حالى كهگـوارايـتـان بـاشـد، و ايـن پـاداش آن ايـمـان و عـمـل صـالحـى اسـت كه در دنياى گذرا وناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.
آنكه كتابش به دست چپش داده مى شود، و نقل آنچه مى گويند


و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه



صاحبان اين سخن طايفه دومند، يعنى اشقياى مجرم كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مىدهـنـد، و مـعـنـاى ايـنـكـه چـرا نـامه اعمال مجرمين را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراءگـذشـت ، ايـن طـايـفـه در قـيـامـت آرزو مـى كـنـنـد كـه اى كـاش نـامـهاعـمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست ، و اين آرزويشان از اين جهت استكه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده .


يا ليتها كانت القاضيه



مـفسرين گفته اند: ضمير در (ليتها) به (موته الاولى )ٍّى تقديرى برمى گردد،آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.
و مـعناى آيه اين است كه : اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديمكـار مـا را يـكـسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم ، و در اينورطه عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم نمى ديديم .


ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه



ايـن دو جـمله دو كلمه حسرت است كه در آن روز بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايىخـود مـى گـويـد، چـون او تـا در دنـيـا بـود مـى پـنـداشـت كـليـد سـعـادتـش در زنـدگـىمـال و قـدرت اسـت ، و ايـن دو تـمـامـى نـاملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هرمـحـبـوب و لذتـى مـسـلطـش مـى سـازنـد، و بـه هـمـيـنخـيـال خـام بـود كـه تـمـامـى سـعـى و تـوان خـود را صـرف بـه دسـت آوردنمـال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوتمى شد اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد، همين كه سر از قبر برداشت ، و ديدكـه تـمـامـى سـبـب هـا از كـار افـتـاده انـد، و امـروز ديـگـرمـال و فـرزنـدان بـكـار نـمـى آيـنـد، مـى فـهـمد كه مالش فايده اى نداشت ، و قدرتش همباطل شد، لذا از در حسرت و درد اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن ؟!


خذوه فغلوه ... فاسلكوه



ايـن جـمـلات دسـتـور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد.پـس تـقـديـر كلام (يقال للملا ئكه خذوه ...) است ، يعنى (به ملائكه گفته مى شودبـگـيـريـد او را...) و كـلمـه (غـلوه ) امـر از مـصـدر(غـل ) اسـت ، كـه بـه مـعـنـاى بـسـتـن بـا غـل و زنـجير است كه دست و پاى اسير را بهگردنش مى بندد.
(ثم الجحيم صلوة ) - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد، چون جحيم به معناى آتش عظيماسـت ، و (صلوا) امر از ماده (صلو) است ، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است باآتش .
(ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ) - كلمه (سلسله ) به معناى زنجيرو قـيـد اسـت ، و كـلمه (ذرع ) به معناى طول است ، و كلمه (ذراع ) به معناى فاصلهبـيـن آرنج و نوك انگشتان است ، كه خود يك واحد طولى است ، و سلوك مجرم در سلسله اىكـه طـولش هـفـتـاد ذراع بـاشـد بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه وى را در چـنين زنجيرى بپيچند. وحاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.


انه كان لا يومن باللّه العظيم و لا يحض على طعام المسكين



مـصـدر (حـض ) كـه فـعـل (يـحـض ) مضارع از آن است ، به معناى تحريك و تشويقكـردن اسـت ، و دو آيـه مـورد بـحـث در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و درآتـش بـيفكنيد) است ، مى فرمايد بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايماننـمـى آورد، و مـردم را بـه اطـعـام مـسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مىكرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.


فليس له اليوم هيهنا حميم ... الخاطون



كلمه (حميم ) به معناى دوست است ، و آيه شريفه به خاطر حرف (فاء) كه در آغازآن آمـده نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله (انـه كـان لا يـومـن ...) اسـت . وحـاصل كلام اين است كه او از آنجا كه به خدا ايمان نمى آورد در نتيجه امروز در عرصه ،دوسـتـى كه سودش ‍ ببخشد يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد، چون آمرزش ندارد،در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت .
(و لا طـعـام الا مـن غسلين ) - كلمه (غسلين ) به معناى چركاب است ، و گويا مراد ازآن چـرك و كـثـافـاتـى اسـت كه از تن اهل دوزخ مى ريزد، و آيه شريفه عطف است به كلمه(حـمـيـم ) در آيـه قـبـلى ، و نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله (و لا يـحـض ...) اسـت ، وحاصل معنايش ‍ اين است كه او از آنجا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروزطعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد، و جمله (لا ياكله الا الخاطون ) كلمه (غسلين ) راتعريف مى كند، و خاطون عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى ، عادتشان شده باشد.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى راجـع به حمله عرش در قيامت ، كسانى كه كتابشان به دست راست يا چپداهمى شود،....)
در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن جـريـر، از ابـن زيـد روايـت كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـعـنـاى آيـه (ويـحـمـل عـرش ربـك فـوقـهـم يـومـئذ ثـمـانـيـه ) فـرمـود: امـروز عـرش خـدا را چـهار نفرحمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.
مـؤ لف : در ايـنـكـه خداى تعالى حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به (يومئذ -امروز) اشعار و بلكه ظهور روشنى است در اينكه هشت نفر بودن حاملان مخصوص آن روزاست .
و در تـفـسـيـر قـمـى آمـده كه امام (عليه السلام ) در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفرحمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين ، اما چهار نفر اولين عبارتند از نوح وابـراهـيـم و موسى و عيسى (عليهماالسلام )، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از محمد و على وحسن و حسين (عليهماالسلام ).
مـؤ لف : در روايـات بـسـيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است ، و در بعضى آمدهكه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اينكه عرش خدا همان علم او است - چهار نفر ازما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.
و در تـفـسـيـر عـيـاشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود:چـون روز قيامت بشود هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند، امامى كه در عصرآن امـام مـرده انـد، اگـر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند نامه عملشانبـه دسـت راسـتـشـان داده مـى شـود، بـراى ايـنـكـه خـداى تـعـالى فـرمـوده : (يوم ندعواكـل انـاس بـامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم ) و كلمه (يمين )بـه مـعـنـاى مـعـرفت و اثبات امام است ، چون كتاب او همان امام او است ، كه مى خواند - تاآنـجـا كـه امـام فـرمـود - و كـسـى كـه امـام خـود را نـشـنـاسـد، از اصـحـابشـمـال اسـت ، هـمـان كـسـانـى كـه خـداى تـعـالى دربـاره شـان فـرمـوده : (و اصـحـابالشـمـال مـا اصـحـاب الشـمـال فـى سـمـوم و حـمـيـم وظل من يحموم ...).
مؤ لف : و در برخى از روايات ، آيه (فاما من اوتى كتابه بيمينه ...) بر على (عليهالسـلام ) تـطـبـيق شده ، و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش ، و همچنين آيه (و اما مناوتـى كتابه بشماله ...) بر دشمنان آن جناب تطبيق شده ، كه همه اين روايات از بابتطبيق كلى بر مصداق است ، نه از باب تفسير.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : حـاكـم (وى حـديث را صحيح دانسته ) از ابى سعيد خدرى ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلينبه روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.
و در همان كتاب است كه بيهقى در كتاب شعب ايمان از صعصعه بن صوحان روايت كرده كهگـفـت مـردى باديه نشين به حضور على بن ابى طالب رسيد، و پرسيد: اين آيه چه معنادارد كـه مـى فـرمـايـد: (لا يـاكـله الا الخاطون )، با اينكه تمامى مردم خطوه و قدم زدندارند، على (عليه السلام ) تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : (لا ياكله الا الخاطون )نه (الا الخاطون )، مرد عرب عرضه داشت : بله به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤ منين، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.
آنـگـاه رو كـرد بـه جـانـب ابـى الاسـود و فـرمـود: عـجـم هـا هـمـهداخـل ديـن شـدنـد، تـو بـراى مـردم قـاعـده اى وضع كن تا به وسيله آن سخن گفتن خود رااصـلاح كـنـنـد، و غـلط حـرف نـزنـند. ابو الاسود هم برايشان حركت ضمه و نصب و جر راتـرسـيـم كـرد، و مـعـيـن كرد در كجا كلمه با ضمه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا باكسره .
و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابـن بـابـويـه نـقل كرده كه در كتاب (الدروع الواقعيه ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يكذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده بر روى همه كوههاى دنيا بگذارند،از شدت حرارت آن آب مى شوند.
آيات 52 - 38 سوره الحاقه


فـلا اقـسـم بـمـا تـبـصـرون (38) و مـالا تـبـصـرون (39) انـهلقـول رسـول كـريـم (40) و مـا هـو بـقـول شـاعـر قـليـلا مـا تـومـنـون (41) و لابـقـول كـاهـن قـليـلا مـا تـذكـرون (42) تـنـزيـل مـن رب العـالمـيـن (43) ولوتقول علينا بعض الاقاويل (44) لاخذنا منه باليمين (45) ثم لقطعنا منه الوتين (46)فـمـا مـنكم من احد عنه حاجزين (47) و انه لتذكره للمتقين (48) و انا لنعلم ان منكم مكذبين(49) و انـه لحـسـره على الكفرين (50) و انه لحق اليقين (51) فسبح باسم ربك العظيم(52)



ترجمه آيات
(هـر چـنـد حـاجـتـى بـه سوگند نيست با اينحال ) سوگند به همه آنچه كه شما مى بينيد(38).
و آنچه نمى بى نيد (39).
كه قرآن سخن رسول بزرگوارى است (40).
و هرگز سخن يك شاعر نيست راستى چرا كم هستند ايمان آورندگان شما (41).
سخن كاهن هم نيست و چه اندك هستند تذكر پذيران شما (42).
بلكه نازل شده از ناحيه پروردگار عالم است (43).
و اگر پيامبر حتى يك كلمه از پيش خود جعل كند و به ما نسبت دهد (44).
با دست تواناى خود او را مى گيرم (45).
و سپس او را هلاك مى كنيم (46).
آن وقت كسى از شما نمى تواند جلو ما را از او بگيرد (47).
و باز سوگند مى خورم كه قرآن مايه تذكر مردم با تقوى است (48).
و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كننده ايد (49).
و همين قرآن مايه حسرت كافران است (50).
و محققا حق اليقين است (51).
پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوى و نام او را منزه بدار (52).
بيان آيات
ايـن دسـته از آيات ، فصل سوم از آيات سوره است كه مطالب سابق مربوط به حاقه رابـه لسـان تـصـديـق قـرآن تـاءكـيد مى كند، تا با تصديق قرآن حقانيت خبرهايى كه ازمساءله قيامت داد ثابت شود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation