بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

روايـت ديـگـرى هـسـت كـه لحـنـش از ايـن هم شنيع تر است ، و آن روايتى است كه باز الدرالمـنـثـور از ابـن مـردويـه ، از عـبـداللّه عـمـر، نـقـل كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) در حالى كه داشت بالاى منبر براى مردم ايرادخطبه مى كرد چشمش به حسين بن على افتاد كه داشت مى آمد، پا بر دامن خود نهاد و افتاد وگريه كرد، ناگزير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از منبر پايين آمد،
مـردم چـنـيـن ديـدنـد، دويـدنـد و حـسـين را برداشتند، و او را دست به دست گردانيده تا بهرسول خدا رسانند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آنگاه فرمود: خدا شيطان رابكشد كه فرزند چه فتنه اى است ، به آن خدايى كه جانم به دست اوست ، من متوجه نشدمكه از منبر پايين آمده ام .
نـظـيـر ايـن روايـت در شـنـاعـت لحـن روايـتـى اسـت كـه از ابـن منذر، از يحيى بن ابى كثيرنـقـل شـده كـه گفت : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) صداى گريه حسن وحسين را شنيد، فرمود: اولاد فتنه است ، براى گريه اين دو كودك آن چنان مرابى خود كردكـه بـرخـاسـتـم در حـالى كه عقل از من سلب شده بود. بنابر اين يا بايد اين روايات راطرد نموده قبولش نكرد، و يا آنكه تاءويل و توجيهش ‍ كرد.
روايـتـى در ذيـل آيـه (اتـقـوا الله حـق تـقـاتـه ) و (انـقـوا الله مـا اسـتطعتم ) وروايتىدرباره بخل ورزيدن
و در تفسير برهان از ابن شهر اشوب از تفسير وكيع روايت شده كه گفت : سفيان بن مرههـمـدانـى از عبد خير برايمان نقل كرد كه گفته بود، من از على بن ابى طالب از اين كلامخـداى تـعـالى پـرسـيـدم كـه مـى فـرمـايـد: (اتقوا الله حق تقاته )، فرمود: به خداسوگند غير از اهل بيت كسى به اين دستور عمل نكرده ، اين ماييم كه همواره به ياد خداييم، و هـرگـز فـرامـوشـش نـمى كنيم ، و ماييم كه شكرش را به جاى آورده ، هرگز كفرانشنمى كنيم ، و ماييم كه او را اطاعت نموده ، هرگز نافرمانيش نكرده ايم .
و چون اين آيه نازل شد اصحاب گفتند ما توانايى چنين تقوايى را نداريم ، خداى تعالىآيه (فاتقوا الله ما استطعتم ) را نازل فرمود، (تا آخر حديث ).
و در تـفـسـير قمى آمده كه پدرم از فصل بن ابى مره برايم حديث كرد كه : من امام صادق(عـليـه السلام ) را ديدم كه از اول شب تا صبح طواف مى كرد و مى گفت : بارالها مرا ازشر بخل نفسم نگه بدار. عرضه داشتم : فدايت شوم من امشب از شما به غير از اين دعا رانـشـنـيدم . فرمود: چه بلايى بالاتر از بخل نفس سراغ دارى ؟ خداى تعالى مى فرمايد:(و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ).
سوره طلاق مدنى است و دوازده آيه دارد
سوره طلاق آيات 7 - 1


بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصواالعـده و اتـقـوا اللّه ربكم لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه وتـلك حـدود اللّه و مـن يـتـعـد حـدود اللّه فـقـد ظـلم نـفـسـه لا تـدرىلعل اللّه يحدث بعد ذلك امرا(1) فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروفو اشـهـدوا ذوى عدل منكم و اقيموا الشهاده لله ذلكم يوعظ به من كان يومن باللّه و اليومالاخـر و مـن يـتـق اللّه يـجـعـل له مـخـرجـا(2) و يـرزقـه مـن حـيـث لا يـحـتـسـب و مـنيـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه ان اللّه بـالغ امـره قـدجعل اللّه لكل شى ء قدرا(3) و اللاى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلثهاشـهـر و اللاى لم يـحـضـن و اولت الاحـمـال اجـلهـن ان يـضـعـن حـمـلهـن و مـن يـتـق اللّهيجعل له من امره يسرا(4) ذلك امر اللّه انزله اليكم و من يتق اللّه يكفر عنه سياته و يعظمله اجـرا(5) اسـكـنـوهـن مـن حيث سكنتم من وجدكم و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن و ان كن اولاتحـمـل فـانـفـقـوا عـليـهـن حتى يضعن حملهن فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن و اتمروا بينكمبـمـعـروف و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى (6) لينفق ذو سعه من سعته و من قدر عليهرزقـه فـاليـنـفـق مـمـا اتـئه اللّه لا يـكـلف الله نـفـسـا الا مـا اتـئهـاسيجعل الله بعد عسر يسرا(7).



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى نبى اسلام ! تو و امتت وقتى زنان را طلاق مى دهيددر زمـان عـده طلاق دهيد (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزديكى نكردهبـاشـنـد) و حـسـاب عـده را نـگه داريد و از خدا، پروردگارتان بترسيد، آنان را از خانههـايـشـان بيرون مكنيد خودشان هم بيرون نشوند مگر اينكه گناهى علنى مرتكب شوند كهدر اين صورت مى توانيد بيرونشان كنيد. و اينها همه حدود خدا است و كسى كه از حدود خداتـجـاوز كـنـد بـه نـفـس خـود سـتـم كـرده تـو چـه مـى دانـى شـايـد خـدا بـعـد از طـلاق وقبل از سر آمدن عده حادثه اى پديد آورد و شوهر به همسرش برگردد (1).
پس وقتى به اواخر عده رسيدند يا اين است كه به خوبى و خوشى آنان را نگاه مى داريدو يـا بـه خـوبـى و خـوشـى از آنـان جـدا مـى شـويـد و در هـرحـال دو نـفـر از مـردم خود را كه معروف به عدالت باشند شاهد بگيريد و شاهد هم براىخـدا اقـامـه شـهـادت كـنـد، ايـنـهـا كه به شما گفته شد اندرزهايى است كه افرادى از آنموعظه مى شوند كه به خدا و روز جزا ايمان دارند و كسى كه از خدا بترسد خدا برايش ‍راه نجاتى از گرفتاريها قرار مى دهد (2).
و از مـسـيـرى كـه خـود او هـم احـتـمـالش را نـدهـد رزقـش مـى دهـد و كـسـى كـه بـر خـداتوكل كند خدا همه كاره اش مى شود كه خدا دستور خود را به انجام مى رساند و خدا براىهر چيزى اندازهاى قرار داده (3).
و از زنان شما آن زنانى كه حيض نمى بينند اگر به شك افتاديد كه از پيرى است و يابـه خـاطـر عـارضـه اى اسـت كـه عـده طـلاقـشـان سـه مـاه اسـت . و هـمـچ نين آنهايى كه ازاول حـيـض نديدند. و اما زنان آبستن عده طلاقشان اين است كه فرزند خود را بزايند. و هركس از خدا بترسد خدا امور دنيا و آخرتش را آسان مى سازد (4).
ايـن امـر خـدا اسـت كـه خـدا آن را بـه سـويـتـان نـازل كـرده و كـسى كه از خدا بترسد خداگناهانش را تكفير و اجرش را عظيم مى كند (5).
زنـان طلاقى خود را در همان منزلى كه بر حسب توانايى خود مى نشينيد سكنى دهيد و بهايـشـان به منظور تنگنا نهادن ضرر نرسانيد و اگر داراى حملند نفقه شان را بدهيد تاحمل خود را بزايند حال اگر بچه شما را شير دادند اجرتشان را بدهيد و با يكديگر بهخوبى و خوشى مشورت كنيد و اگر درباره اجرت سخت گيرى كرديد زنى ديگر آن كودكرا شير دهد (6).
و بـايـد مـرد تـوانـگر بقدر توانگريش و مرد فقير بقدر توانائيش و خلاصه هر كس ازآنچه خدايش داده انفاق كند كه خدا هيچ كس را تكليف نمى كند مگر به مقدار قدرتى كه بهاو داده و خدا بعد از هر سختى گشايشى قرار مى دهد (7).
بيان آيات
ايـن سـوره مـشـتـمـل بـر بـيـان كـليـاتـى از احـكـام طـلاق اسـت ، و بـهدنـبـال آن مـقـدارى انـدرز وتـهـديـد و بـشارت ، و اين سوره به شهادت سياقش ‍ در مدينهنازل شده .
بيان آيات راجع به حكم طلاق ، عده ، رجوع و....


يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده ...



در آغاز سوره نخست خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى كند، چوناو است كه به سوى امت فرستاده شده و پيشواى امت است ، پس مى شود مطالب مربوط بههـمـه امـت را بـه شـخـص او خـطـاب كـرد، و ايـن گـونـه خـطـابـهـا دراسـتـعـمـال شـايـع اسـت ، خـطاب ى است مخصوص بزرگ قوم ، و مقدم بر همه آنان ، ولىمـنـظـور عـمـوم پـيـروان و زيـردسـتـان او اسـت ، پـس ديـگـر وجـه و دليـلى نـدارد كـهمـثـل بـعـضـى از مـفـسـريـن بـگـويـيـم تـقـديـر آيـه (يـا ايـهـا النـبـىقـل لامـتـك اذا طـلقـتم النساء) است ، يعنى اى پيامبر به امتت بگو كه وقتى زنان را طلاقداديد چنين و چنان كنيد.
و مـعـناى اينكه فرموده : (و چون زنان راطلاق داديد با عده طلاق دهيد) اين است كه چونخـواسـتـيـد طـلاق بدهيد و نزديك شد كار را انجام دهيد چنين و چنان كنيد، چون معنا ندارد كهبـعـد از طلاق دادن دوباره طلاق دهند، پس در حقيقت اين تعبير نظير تعبير در آيه زير استكه مى فرمايد: (اذاقمتم الى الصلوه فاغسلوا)، يعنى چون خواستيد به نماز بايستيدچنين كنيد.
و (عـده ) عـبـارت از اين است كه زن در آن مدت از ازدواج جديد، خوددارى كند، تا آن مدتكـه شـرع مـعين كرده تمام شود، و مراد از (طلاق دادن براى عده ) طلاق دادن براى زمانعده است ، به طورى كه زمان عده را از روز وقوع طلاق حساب كنند، و اين بدين صورت مىشـود كـه طـلاق در طـهـرى واقـع شـود كـه در آن طـهـرعـمـل جـنـسـى انجام نشده باشد، از آن تار يخ حساب عده را نگه مى دارد تا سه بار حيضديدن و پاك شدن ، كه بعد از آن مى تواند شوهر كند.
(و احـصـوا العـده ) - يـعنى عدد حيض ها و پاك شدنها را كه معيار عده است بشماريد وحسابش را داشته باشيد.
و مـنـظور از اين دستور نگه دارى زن است ، چون زن در اين مدت حق نفقه و سكنى را دارد، وهـمـسرش بايد مخارجش را بدهد، و نمى تواند از خانه بيرونش كند، البته حقى هم شوهربـه او دارد، و آن ايـن اسـت كـه مـى تواند به طلاق خود رجوع نموده ، زندگى با او راازسر گيرد.
(و اتـقـوا اللّه ربـكـم لا تـخـرجـوهـن مـن بـيـوتـهـن ) - ظـاهـر سـياق اين است كه جمله(بـيـرونشان نكنيد)، بدل باشد (از جمله از خدا پروردگارتان بترسيد) و خاصيتاين بد ل آوردن تاءكيد نهى در جمله (بيرونشان نكنيد) است ، و منظور از (من بيوتهن- از خـانـه هـايـشـان ) هـمـان خـانـه هـايـى اسـت كـه زنـانقـبـل از طـلاق در آن سـكـنـى داشـتـند، و به همين جهت فرموده : (خانه هايشان ) با اينكهخانه مال شوهر است .
و جمله (و لا يخرجن ) نهى از بيرون رفتن خود زنان از خانه است ، همچنان كه جمله قبلىنهى شوهران بود از بيرون كردن آنان .
(الا ان يـاتـيـن بـفـاحـشـه مـبـيـنـه ) - يـعـنـى مـگـر آنـكـه گـنـاهـى ظـاهـر و فـاش ازقـبـيل زنا و يا ناسزا و يا اذيت اهل خانه مرتكب شوند، همچنان كه در روايات وارده از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده كه فاحشه عبارت از گناهان مذكور است .
(و تـلك حـدود اللّه و مـن يـتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه ) - يعنى هر كس از احكامى كهبـراى طلاق ذكر شده كه حدود خدا است تجاوز كند، چنين و چنان مى شود، آرى تمامى احكامالهـى حـدود اعـمـال بـنـدگـان است ، و كسى كه از آن احكام تجاوز كند در حقيقت از حدود خداتـجـاوز كرده و آن را رعايت ننموده ، و كسى كه چنين كند يعنى نافرمانى پروردگار خودكند، به خود ستم كرده است .
(لا تـدرى لعـل اللّه يـحـدث بـعـد ذلك امـرا) - يـعـنـى تو نمى دانى ، چه بسا خداىتعالى بعد از اين امرى پديد آورد، يعنى امرى كه وضع اين زن و شوهر را عوض كند، وراى شـوهـر در طـلاق هـمـسـرش عـوض شـده ، بـه آشـتـى بـا وىمـتـمايل گردد، چون زمام دلها به دست خداست ، ممكن است محبت همسرش در دلش پيدا شود، وبه زندگى قبلى خود برگردد.


فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارق وهن بمعروف ... و اليوم الاخر



مراد از (بلوغ اجل زنان ) اين است كه به آخر زمان عده نزديك و مشرف شوند، نه اينكهبه كلى عده شان سر آيد، چون اگر عده سر بيايد ديگر جمله (فامسكوهن ) معنا نخواهدداشـت ، زيـرا منظور از اين جمله همان رجوع است كه بعد از عده ديگر رجوعى نيست و منظوراز جـمـله (فـارقوهن ) اين است كه در اين چند روزه آخر عده رجوع نكند، تا عده سر آيد وجدايى به كلى حاصل گردد.
و مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (امساك و نگهدارى زن به طور معروف با شد)، اين است كهاگـر شوهر خواست برگردد، و از جدايى با زن صرفنظر كند، بايد كه از آن به بعدبا او نيكوكارى نموده ، حقوقى را كه خدا براى زن بر مرد واجب كرده رعايت نمايد. و مراداز (مـفـارقـت بـه نـحـو معروف ) هم اين است كه حقوق شرعيه زن را احترام بگذارد. پستقدير كلام چنين مى شود (فامسكوهن بمعروف من الشرع او فارقوهن بمعروف من الشرع).
(و اشـهـدوا ذوى عـدل مـنـكـم ) - يـعـنـى دو نـفـر مـردعـادل از خـودتـان شاهد بر طلاق بگيريد. و توضيح معناى عدالت در تفسير سوره بقرهگذشت .
(و اقيموا الشهاده لله ) - توضيح جمله نيز در سوره بقره بيان شد.
(ذلكـم يـوعـظ بـه مـن كـان يـومـن باللّه و اليوم الاخر) - كلمه (ذلك ) اشاره بهمطالب قبل است ، مى فرمايد: اين امر به تقوا و پرهيز از خدا، و اقامه شهادت براى خدا،و ايـن نـهـى از تـعـدى درباره حدود الهى كه گفتيم چنين و چنان است . ممكن هم هست بگوييماشـاره اسـت بـه همه مطالب گذشته ، چه احكامى كه بيان شد، و چه امر به تقوى و بهاخلاص در شهادت و نهى از تعدى در حدود خدا، مى فرمايد: همه اينها مطالبى است كه مؤمـنـيـن بـه وسـيـله آن هـا مـوعـظـه مـى شـونـد، بـه حـق ركـون نـمـوده ازباطل دل كنده مى شوند، و اين تعبير در عين حال اشاره اى هم به اين معنا دارد كه اعراض ازاين احكام ، و يا تغيير دادن آن خارج شدن از ايمان است .
مـــعـــنـــاى جـــمـــلات آيـــه شـــريـــفـــه : (و مـــن يـــتـــقاللهيجعل له مخرجا....) با توجه به سياق و موضوع آن


و من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ... قدرا



مـى فـرمـايـد: (و مـن يـتـق اللّه ) و هـر كـس از محرمات الهى به خاطر خدا و ترس از اوبـپـرهـيـزد، و حـدود او را نـشـكـنـد، و حـرمـت شـرايـعـش را هـتـك نـنـمـوده ، بـه آنعـمل كند (يجعل له مخرجا) خداى تعالى برايش راه نجاتى از تنگناى مشكلات زندگىفراهم مى كند، چون شريعت او فطرى است ، و خداى تعالى بشر را به وسيله آن شرايعبـه چـيزى دعوت مى كند كه فطرت خود او اقتضاى آن را دارد، و حاجت فطرتش را بر مىآورد، و سـعـادت دنـيـايـى و آخـرتـيـش را تـاءمـيـن مـى كـنـد، و از هـمـسـر ومـال و هـر چيز ديگرى كه مايه خوشى زندگى او و پاكى حياتش باشد، از راهى كه خوداو احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد روزى مى فرمايد، پس اين ترس را بهخود راه ندهد كه اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به اين جهت از آن محرماتكـام نـگـيـرد، خـوشـى زندگيش تاءمين نشود، و به تنگى معيشت دچار گردد، نه ، اينطورنيست ، براى اينكه رزق از ناحيه خداى تعالى ضمانت شده و خدا قادر است كه از عهده ضمانت خود بر آيد.
(و مـن يـتـوكـل عـلى اللّه ) - و كـسـى كـه بـر خـداتـوكـل كـند، از نفس و هواهاى آن ، و فرمانهايى كه مى دهد، خود را كنار بكشد و اراده خداىسـبـحـان را بـر اراده خود مقدم بدارد، و عملى را كه خدا از او مى خواهد بر عملى كه خودشدوسـت دارد تـرجـيـح بـدهـد، و بـه عـبـارتـى ديـگـر به دين خدا متدين شود و به احكام اوعمل كند.
(فـهـو حـسـبـه ) - چـنـين كسى خدا كافى و كفيل او خواهد بود، و آن وقت آنچه را كه اوآرزو كـنـد، خـداى تـعـالى هـم همان را برايش ‍ مى خواهد، البته آنچه را كه او به مقتضاىفـطـرتـش مـايـه خـوشـى زنـدگـى و سـعادت خود تشخيص مى دهد، نه آنچه را كه واهمهكاذبش ‍ سعادت و خوشى مى داند.
و اينكه فرمود: خدا كافى و كفيل او است ، علتش اين كه خداى تعالى آخرين سبب است ، كهتمامى سبب ها بدو منتهى مى شود، در نتيجه وقتى او چيزى را اراده كند بجا مى آورد و بهخـواسـتـه خـود مـى رسـد، بـدون اراده اش دگرگونى پذيرد، او است كه مى گويد: (مايـبـدل القـول لدى )، و چـيـزى بـيـن او و خـواسـتـه اشحائل نمى گردد، چون او است كه مى گويد: (و اللّه يحكم لا معقب لحكمه )، و اما سايراسباب كه انسان ها در رفع حوائج خود متوسل بدانها مى شوند، سببيت خود را از ناحيه خدامـالكـنـد، و آن مـقدار را مالكند كه او به آنها داده ، و هر صاحب قدرتى آن مقدار قدرت داردكـه بـه آن داده ، در نـتـيـجـه در مـقـام فـعـل آن مـقـدار مـى تـوانـدعمل كند كه او اجازه اش داده باشد.
پـس تـنها خدا براى هر كس كه بر او توكل كند كافى است ، و هيچ سبب ديگر چنين نيست ،(ان اللّه بـالغ امـره ) خدا به هر چه بخواهد مى رسد، او است كه فرموده : (انما امرهاذا اراد شـيـئا ان يـقـول له كـن فـيـكـون )، و نـيـز فـرمـوده : (قـدجـعـل اللّه لكـل شـى ء قـدرا) پـس هيچ چيز نيست مگر آنكه قدرى معين و حدى محدود دارد، وخـداى سـبـحـان مـوجـودى است كه هيچ حدى او را تحديد نمى كند، و هيچ چيزى به او احاطهنمى يابد، و او خودش محيط به هر چيز است .
شرح مفاد آيه كريمه فوق
ايـن مـعـنـاى آيه بود، از نظر اينكه در بين آيات طلاق واقع شده و با مورد طلاق منطبق مىشود، و اما اگر از سياق و مورد صرفنظر كنيم ، و اطلاق خود آيه را در نظر بگيريم ،
مـخـرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ) اين مفاد را به دست مى دهد كه هر كس از خدا بترسد وبـه حـقـيـقـت مـعـنـاى كـلمـه پـروا داشـتـه بـاشـد - كـه البـتـه چـنـيـن تـقـوايـىحـاصـل نـمـى شـود مـگـر بـا مـعرفت نسبت به خدا و اسما و صفات او - و سپس به خاطررعـايـت جـانـب او از مـحـرمـات و تـرك واجـبـات - كـه لازمـه آن ايـن است كه اراده نكند مگرفـعـل و تـركى را كه او اراده كرده باشد، و لازمه اين هم آن است كه اراده اش در اراده خداىتعالى مستهلك شده باشد - چنين كسى هيچ عملى انجام نمى دهد مگر از اراده اى از خدا.
لازمه اين نيز آن است كه خود را و متعلقات خود از مشخصات و افعالش را ملك خداى تعالىبداند، آن هم ملك طلق او، و او را مالك على الاطلاق خود بداند، مالكى كه به هربخواهد مىتـوانـد در ملكش تصرف كند، و اين ملكيت همان ولايت خدايى است كه خدا با آن ولايت متولىامـر بـنده اش مى باشد، پس براى بنده از ملك حقيقى چيزى باقى نمى ماند مگر آنچه كهخداى سبحان تمليكش كرده باشد، تازه همان را هم كه او دارد باز به ملكيت خدا باقى است، و ملك همه اش از خداى عزوجل است .
ايـنـجـاسـت كـه خـداى تـعـالى چـنـيـن بـنـده اى را بـه حـكـم (ويـجـعـل له مـخـرجا) از تنگناى و هم و زندان شرك نجات مى دهد، ديگر به اسباب ظاهرىدلبسته نيست و به حكم (و يرزقه من حيث لا يحتسب ) از جايى كه او احتمالش را هم ندهدرزق مـادى و مـعـنـويـش ‍ را فـراهـم مـى كـنـد، امـا رزق ماديش را بدون پيش بينى خود او مىرسـانـد، بـراى ايـنـكـه او قـبـل از رسـيـدن بـه چـنـيـن تـوكـلى رزق خـود راحـاصـل دسـتـرنـج خـود و اثـر اسـبـاب ظـاهـرى مـى دانـسـت ، هـمـان اسـب ابـى كـهدل به آن بسته بود، و از آن اسباب هم كه بسيار زيادند جز به اندكى اطلاع نداشت ، ومـثلش مثل كسى بود كه در شبى بس ظلمانى نور بسيار ضعيفى پيش پايش را روشن كردهباشد، و از ماوراى آن فضاى اندك بى خبر باشد، و ليكن خداى سبحان از همه اسباب خبردارد، و او است كه اسباب و مسببات را پشت سر هم مى چيند، و هر طورى كه بخواهد نظام مىبـخـشد، و به هر يك از آن اسباب بخواهد اجازه تاثير مى دهد تاثيرى كه خود بنده چنانتاثيرى براى آن سراغ نداشته .
و امـا رزق مـعـنـويـش را - كه رزق حقيقى هم همانست ، چون مايه حيات جان انسانى است ، ورزقى است فنا ناپذير - بدون پيش بينى خود او مى رساند، دليلش اين است كه انساننه از چنين رزقى آگهى دارد و نه مى داند كه از چه راهى به وى مى رسد.
توكل واقعى بر خداوند تنها نصيب صالحين از امت اسلام مى شود
و كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : خـداى سـبـحـان كـه ولى و عـهـده دار سـرپـرسـتـى بـنـدهمـتـوكـل خـويـش اسـت ، او را از پـرتگاه هلاكت بيرون مى كشد، و از طريقى كه خود او پيشبينى آن را نمى كند، روزى مى دهد،
و چـنـيـن بـنـده اى بـه خـاطـر ايـنـكـه بـر خـداى تـعـالىتـوكـل كـرده ، و هـمـه امـور خـود را بـه او واگـذار نـمـوده ، هـيـچ چـيـز ازكـمـال و از نـعـمت هايى را كه قدرت به دست آوردن آن را در خود مى بيند از دست نمى دهد،خلاصه آنچه را كه اميدوار بود به وسيله سعى و كوشش خود به دست آورد همان را خداىتـعـالى بـرايـش فـراهـم مـى كـنـد، بـراى ايـنـكـه او بـه وىتـوكـل كـرد، و كـسى كه بر خدا توكل كند، خدا همه كاره او مى شود، و هيچ سبب از اسبابظاهرى اينطور نيست ، براى اينكه هر سببى را كه در نظر بگيرى يكبار كارگر مى افتدبار ديگر نمى افتد، ولى خداى تعالى اين طور نيست ، (ان اللّه بالغ امره )، چون خدابـه كـار خـود مـى رسـد و تـمـامـى امـور در حـيـطـه قـدرت خـداى تـعـالى اسـت (قـدجعل اللّه لكل شى ء قدرا) و وقتى حدود و اندازه هر موجودى را خداى تعالى معين مى كند،بنده متوكل هم يكى از موجودات است ، او نيز از تحت قدرت خدا خارج نيست ، پس اندازه ها وحدود او نيز به دست خدا است .
و چـنـيـن مـقامى تنها نصيب صالحين از اولياى اين امت مى شود، و اما افراد پايين تر افرادمـتـوسـط از اهـل تـقـوى كـه درجـات پـايـيـن تـرى از حـيـث مـعـرفـت وعـمـل دارنـد، از مـوهـبـت ولايـت خـدايـى هـم آن مـقـدارى بـرخـوردارنـد كـه با اخلاص ايمان واعـمـال صـالحـشـان مطابقت دارد، و چنان نيست كه هيچ بهره اى از اين موهبت نداشته باشند،چگونه محروم باشند با اينكه خداى فرموده : (و اللّه ولى المؤ منين ) و جاى ديگر بهطور مطلق فرموده : (و اللّه ولى المتقين ).
آرى هـمـيـن كـه به دين حق متدين هستند، و اين سنت حيات را پذيرفته ، ورود و خروجشان درامـور نـاشـى از اراده خـداى تـعـالى اسـت ، خـود تـقـوى اللّه وتوكل بر او است ، براى اينكه اين گونه افراد مؤ من و متقى اراده خداى تعالى را در جاىاراده خـودشـان قـرار داده انـد، در نـتـيـجه به همان مقدار از سعادت زندگى برخوردار مىشـونـد، و خداى تعالى برايشان از هر ناملايمى مخرجى قرار مى دهد، و از جايى كه خودآنان به فكرشان نرسد روزيشان مى دهد، و پروردگارشان كافى ايشان است ، و او بهكـار خـود مـى رسـد و اراده خود را به كرسى مى نشاند، و چگونه چنين نباشد با اينكه اواست كه براى هر چيزى قدر و مقدارى معين كرده است .
و اين مؤ منين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و عملشان رخنهكرده باشد،
و رخـنـه هـم مـى كند، چون همانطور كه در بالا گفتيم غير از صالحان از اولياى خدا، آنهاكـه از رتـبـه پـايـيـن ترند از شرك خالى نيستند، همچنان كه فرمود: (و ما يومن اكثرهمبـاللّه الا و هم مشركون ) و از سوى ديگر به طور مطلق فرموده : (ان اللّه لا يغفر انيشرك به ).
و نـيـز فـرمـوده : (و انـى لغـفـار لمـن تـاب و امـن وعمل صالحا)، يعنى هر كسى كه از شرك توبه كند، و باز به طور مطلق فرموده : (واستغفروا اللّه ان اللّه غفور رحيم ).
پـس مـؤ مـن بـه هيچ درجه از درجات ولايت الله بالا نمى رود مگر با توبه از شرك خفىكه هر مرحله از آن پايين تر از درجه ولايت آن مرحله است .
آيـه مـورد بـحـث از آيـات بـرجـسـتـه قـرآن اسـت ، و مـفسرين درباره جمله جمله آن سخنانىپراكنده دارند، كه از نقلش صرفنظر مى كنيم .
مدت عده طلاق


و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلثه اشهر...



كلمه (ارتياب ) كه مصدر فعل (ارتبتم ) است به معناى شك و ترديد، و در خصوصآيه منظور شك در يائسه شدن است ، چون ممكن است زنى حيض نبيند، ولى شك داشته باشدكه حيض نديدنش به خاطر كبر سن است ، يا به خاطر عارضه اى مزاجى است . پس معناىآيه اين است كه آن زنانى كه از حيض يائسه مى شوند، اگر در علت يائسه شدنشان شكداشتيد كه آيا به خاطر رسيدن به حد يائسگى است ، يا به خاطر عارضه مزاجى است درصورتى كه طلاقشان داديد بايد سه ماه عده نگه بدارند.
(و اللائى لم يـحـضن ) - اين جمله عطف است بر جمله (و اللائى يئسن ...)، و معنايشاين است كه زنانى كه در سن حيض ‍ ديدن حيض نديدند نيز عده طلاقشان سه ماه است .
(و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن ) - يعنى منتهاى زمان عده زنانى كه آبستن هستندو طلاق گرفته اند، روزى است كه وضع حمل كرده باشند.
(و مـن يـتـق اللّه يـجعل له من امره يسرا) - يعنى كسى كه از خدا بترسد، خداى تعالىبرايش آسانى قرار مى دهد،
يـعـنى شدايد و مشقت هايى را كه برايش پيش مى آيد آسان مى سازد. و بعضى گفته اند:معنايش اين است كه امور دنيا و آخرت را برايش آسان نموده ، يا فرجى دنيايى برايش مىفرستد، و يا عوضى آخرتى به او مى دهد.


ذلك امر اللّه انزله اليكم ...



يـعـنـى آنـچـه خـداى تـعـالى در آيـات قـبـلى بـيـان كرد احكامى است كه او به سوى شمانـازل كـرد، و در ايـنـكـه فـرمـود: (و مـن يـتـق اللّه يـكـفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا)دلالتـى هـسـت بـر ايـنـكـه پـيـروى اوامـر خـدا خود مرحله اى است از تقوى ، مانند اجتناب ازمـحـرمـات كـه آن هـم مـرحله اى ديگر از تقوى است ، و شايد اين دلالت براى آن باشد كهامـتـثـال اوامـر هـم مـلازم بـا اجـتـنـاب از حـرام اسـت ، و آن حـرام عـبـارت اسـت از تـركامتثال .
و مـعناى (تكفير سيئات ) پوشاندن آن به وسيله مغفرت است ، و مراد از سيئات گناهانصـغيره است ، در نتيجه تقوى تنها براى گناهان كبيره باقى مى ماند، و مجموع جمله (ومـن يـتـق اللّه يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا) در معناى آيه شريفه زير مى باشد كهفرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما)،و از اين دو آيه شريفه بر مى آيد كه مراد معصوم (عليه السلام ) هم كه در تعريف تقوىفرمود: (عبارت است از ورع از محارم خدا) همان گناهان كبيره است .
و نـيـز بـر مـى آيـد كـه مـخـالفـت بـا احـكـامـى كـه خـداى تـعـالى دربـاره طـلاق و عـدهنـازل فـرمـوده از گـنـاهـان كـبـيـره اسـت چـون تـقـوايـى كـه در آيـه شـريـفـه ذكـر شـدهمـشـتـمـل بـر مـسـائل مـذكـور نـيـز مـى شـود، و مـمـكـن نـيـسـت كـهمـسـائل خـود آيـه را شـامـل نـگـردد، پـس مـخـالفـت مـذكـور جـزو سـيـئاتقـابـل تـكـفـيـر نـيـسـت ، و گـرنـه نـظـم و مـعـنـاى آيـهمختل مى شود.


اسكنوهن من حيث سكنتم من وجدكم ...



راغـب در مفردات مى گويد: كلمه (من وجدكم ) به معناى تمكن و مقدار توانگريتان است ،چـون غنى را (وجدان ) و (جده ) مى خوانند، و بعضى قرائت كلمه (وجد) را هم بهفتحه واو حكايت كرده اند هم به ضمه و هم به كسره .
ضمير (هن ) به مطلقات ، يعنى زنان طلاقى بر مى گردد، و اين معنا را سياق تاءييدمى كند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن كـه زنـانى را كه طلاق داده ايد بايد در همان مسكن كه خودتان ساكنيدسكنى بدهيد، البته هر كس به مقدار وجدش ، آن كس كه توانگر است به قدر توانگريش، و آنكه فقير است باز به مقدار توانائيش .
(و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن ) - يعنى حق نداريد ضررى متوجه آنان كنيد تا ماندندر آن سكنى برايشان دشوار شود، و از نظر لباس و نفقه در مضيقه شان قرار دهيد.
تكليف بچه شيرخوار زن مطلقه
(و ان كـن اولات حـمـل فـانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن ) - معناى اين قسمت از آيه روشناسـت ، مـى فـرمـايـد: اگر زنان طلاقى حامله باشند، بايد نفقه آنان را بدهيد تا فرزندخود را بزايند.
(فـان ارضـعـن لكـم فـاتـوهن اجورهن ) - يعنى اگر حاضر شدند نوزاد خود را شيردهـنـد، بـر شـمـا اسـت كـه اجـرت شـير دادنشان را بدهيد، چون اجرت رضاعت در حقيقت نفقهفرزند است ، كه به گردن پدر است .
(و اتـمـروا بـيـنـكـم بـمـعـروف ) - (ائتـمـار) كـهفـعـل (ائتـمـروا) از آن مـشـتـق اسـت ، وقـتـى در مـورد چـيـزىاسـتـعـمـال مى شود، معناى مشورت كردن درباره آن چيز را مى دهد، به طورى كه طرفهاىمـشـورت بـه يكديگر امر كنند، و در آيه مورد بحث كه ائتمار به صيغه امر آمده و فرموده(ائتـمـار بـكـنيد)، خطابش به زن و مرد است ، مى فرمايد: درباره فرزند خود مشورتكـنـيـد تا به نحوى پسنديده و عادى به توافق برسيد، به طورى كه هيچ يك از شما وفـرزنـدتـان مـتـضـرر نـشـويـد، نـه مـرد بـا دادن اجـرت زيـادتـر از حـدمـعـمـول مـتـضـرر شـود، و نـه زن بـا كـمـتـر گـرفـتـن ، و نـه فـرزنـد بـا كـمـتـر از دوسـال شـير خوردن متضرر گردد، و همچنين ضررهاى ديگرى كه ممكن است پيش آيد به هيچيك از شما متوجه نشود.
(و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى ) - هر چند معناى تحت اللفظى اين جمله اين استكـه اگـر يـكـى از شـمـا خـواسـت بـه طـرف ديگر ضرر برساند، و اختلافتان برطرفنگرديد، به زودى زنى ديگر غير از مادر طفل او را شير خواهد داد، ولى منظور اين است كهبايد به زودى وقبل از آنكه كودك گرسنه شود، زنى ديگر آن كودك را شير دهد.


لينفق ذو سعه من سعته



بـايد صاحب سعه از سعه خود انفاق كند. و انفاق از سعه به معناى توسعه دادن در انفاقاست ، و امر در اين جمله متوجه توانگران است ، مى فرمايد مردان توانگر وقتى همسر بچهدار خـود را طـلاق مـى دهـنـد، بـايـد در ايـام عـده و ايام شيرخوارى كودكشان ، به زندگىمطلقه و كودك خود توسعه دهند.
(و مـن قـدر عـليـه رزقـه فـليـنـفـق مما اتيه اللّه ) - (قدر رزق ) به معناى تنگىروزى اسـت ، و كـلمه (ايتاء) به معناى عطا كردن است ، مى فرمايد: و كسى كه فقير ودر تـنـگـنـاى مـعـيـشـت اسـت ، و نـمـى تواند به زندگى همسر طلاقى و كودك شيرخوارشتـوسـعـه دهـد، هر قدر كه مى تواند از مالى كه خداى تعالى به او عطا كرده به ايشانانفاق كند.
(لا يـكـلف اللّه نـفـسا الا ما اتيها) - يعنى خداى تعالى هيچ كسى را تكليف ما لا يطاقنـمـى كـنـد، هر كسى را به قدر توانائيش تكليف مى فرمايد، در مساءله مورد بحث هم بهمـرد تهى دست تكليف توسعه نكرده است ، بنابراين ، جمله مورد بحث مى خواهد حرج را ازتكاليف الهى كه يكى از آنها انفاق همسر مطلقه است نفى كند.
(سـيـجعل اللّه بعد عسر يسرا) - در اين جمله به اشخاص تهى دست تسليت و دلدارىداده ، مـژده مـى دهد كه به زودى خداى عزوجل بعد از تنگدستى و سختى ، گشايش و رفاهمى دهد.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات طلاق ، راجع به احكام طلاق ، عده ، رجوع و....)
در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن مـردويه از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : سورهنـسـاء كـوتـاه ، هـفـت سـال بـعـد از سـوره نـسـائى كـه جـنـب سـوره بـقـره اسـتنازل گرديد.
مؤ لف : منظور از سوره نساء كوتاه ، همين سوره طلاق است .
و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه مالك ، شافعى ، عبد الرزاق ، (در كتاب المصنف )، احمد، عبد بنحـمـيـد، بخارى ، مسلم ، ابو داوود، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابن جرير، ابن منذر، ابويعلى ، ابن مردويه ، و بيهقى ، (در كتاب سنن خود) همگى از پسر عمر روايت كرده اند كهخـود او گـفـت : هـمـسـر خـود را در حـال حـيـض طـلاق دادم ، و جـريـان را بـراىرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) گـفـتم ، حضرت در خشم شد و فرمود: بايدبـرگـردى و او را نـگـه بـدارى تـا از حـيض پاك شود، و دوباره حيض ببيند و باز پاكشـود، آن وقـت اگـر خـواسـتـى طـلاقـش دهـى ، يـعـنـى درحال طهارتش و قبل از آنكه با او عمل زناشويى انجام دهى طلاق بدهى ، اين است آن عده اىكـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمـود: (فـطـلقـوهـن لعـدتـهـن )، آن گـاهرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه را اينطور خواند كه : (يا ايها النبى اذاطلقتم النساء فطلقوهن فى قبل عدتهن .
مؤ لف : اينكه آيه را (فى قبل عدتهن نقل كرده )، قرائت خود ابن عمر است ، و در قرآنكريم (لعدتهن ) آمده .
و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه ابـن مـنـذر، از ابـن سـيـريـننقل كرده كه درباره جمله (لعل اللّه يحدث بعد ذلك امرا) گفته : اين جمله درباره حفصهدخـتـر عـمر نازل شد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) او را يكبار طلاق داد، وآيـه شـريـفـه (يـا ايـهـا النـبـى اذا طـلقـتـم النـسـاء... يـحـدث بـعـد ذلك امـرا)نـازل شـد، و بـه رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور داد كه به طلاق خودرجوع كند.
و در كـافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هرطـلاقـى كـه بر طبق سنت و يا بر عده نباشد اعتبار ندارد. زراره اضافه كرده كه به امامباقر عرض كردم (طلاق سنت ) و (طلاق عده ) را برايم تفسير كن ، فرمود: اما طلاقسـنـت ايـن اسـت كه مردى كه مى خواهد همسرش را طلاق دهد، او را زير نظر بگيرد تا حيضشـود، و سپس از حيض پاك گردد، آنگاه بدون اينكه با او جماع كرده باشد يك بار طلاقدهـد، و دو نـفر را هم بر طلاق دادن خود شاهد بگيرد، و سپس زير نظرش داشته باشد تادو بـار خـون حـيـض بـبيند و پاك شود، كه اگر براى بار سوم خون ببيند، عده اش تمامشـده ، و رابـطـه زوجـيـت بـيـن آن دو بـه كلى قطع گرديده ، به طورى كه اگر بخواهددوبـاره بـا او ازدواج كـنـد، مـثـل ساير مردان اجنبى خواستگارى است از خواستگاران ، اگرخـواسـت مـى تـواند با او ازدواج كند، و اگر نخواست نمى كند، و در آن مدت كه او را زيرنـظـر داشـت تـا از عـده در آيـد، نـفـقه و سكنايش را بايد بدهد، و نيز در آن مدت اگر مردبـمـيـرد، زن (مـطـلقـه در عده اش ) از او ارث مى برد، و اگر زن بميرد، مرد از او ارث مىبـرد، ولى بـعد از تمام شدن عده نه ديگر نفقه اى هست ، و نه ارثى . سپس فرمود: و اماطلاق عده كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده )، چنيناست كه اگر مردى از شما خواست همسرش را طلاق عده دهد، بايد او را زير نظر بگيرد تاحـيـض شود، و سپس از حيض در آيد، آنگاه يكبار طلاقش دهد، بدون اينكه بعد از پاك شدنبا او جماع كرده باشد، و دو نفر شاهد عادل هم گواه بر طلاق بگيرد، و اگر خواست همانروز يـا بـعـد از چـنـد روز البـته قبل از آنكه همسرش حيض ببيند، به او رجوع كند، و بررجـوع خـود شـاهـد هـم بـگيرد، و با او جماع كند، و نزد خود نگه بدارد، تا حيض ببيند، وبعد از حيض ديدن و از حيض خارج شدن ،
يـكـبـار ديـگـر طلاقش دهد، بدون اينكه با او جماع كرده باشد، و شاهد هم بر طلاق دادنشبـگـيـرد، و بـاز هر وقت خواست البته تا قبل از حيض ديدن به او رجوع كند، و بر رجوعخـود شـاهـد هم بگيرد، و بعد از رجوع با او جماع كند، و نزد خود نگهدارى كند، تا براىبـار سـوم حـيـض بـبـيـنـد، و چـون از حـيـض خـارج شـد،قـبـل از آنـكه با او جماع كرده باشد طلاقش دهد، و بر طلاق دادنش گواه هم بگيرد، در اينصـورت ديـگـر رابـطـه زنـاشـويـى بـين او و همسرش به كلى قطع شده ، و ديگر نمىتـوانـد در عـده به او رجوع كند، (و يا در خارج عده او را عقد كند)، مگر بعد از آنكه آن زنبا مردى ديگر ازدواج بكند، اگر او طلاقش داد آن وقت مى تواند دوباره عقدش كند.
زراره مـى گـويـد: شـخصى پرسيد: اگر زن از كسانى باشد كه هيچ خون نمى بيند چهبايد كرد؟ فرمود مثل چنين زنى را بايد به طلاق سنت طلاق داد.
و صاحب قرب الاسناد به سند خود از صفوان روايت كرده كه گفت : من شنيدم از امام صادق(عـليـه السـلام ) كـه مـردى بـه خـدمـتش آمد، و اين مساءله را پرسيد كه من همسرم را در يكمـجـلس سه بار طلاق دادم ، فرمود اعتبار ندارد، آنگاه فرمود مگر كتاب خدا را نمى خوانىكه مى فرمايد (يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده و اتقوااللّه ربكم لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه ).
آنـگـاه فـرمـود: آيـا نـمـى بـيـنـى كـه مـى فـرمـايـد:(لعـل اللّه يـحـدث بـعـد ذلك امرا) و سپس فرمود: هر چيزى كه مخالف كتاب خدا و سنتباشد، بايد به كتاب خدا و سنت برگردانده شود.
و در تـفسير قمى در معناى جمله (لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشهمبينه )، فرموده : اين عمل براى مرد حلال نيست ، كه زنش را بعد از آنكه طلاق داد - و درمـدتـى كـه مـى تـوانـد بـه او رجـوع كـند - از خانه خود خارج سازد، و بر خود زن نيزحلال نيست كه از خانه شوهرش بيرون رود، مگر آنكه زن گناهى آشكار مرتكب شود كه درآن صورت مرد مى تواند او را بيرون كند.
و كلمه (فاحشه ) به معناى آن است كه زن نامبرده يا زناكار باشد و يا از خانه شوهرسـرقـت كـنـد، و يـكـى هـم از مـصـاديـق فاحشه سليطه شدن بر شوهر است ، كه اگر زنطلاقى يكى از اين اعمال را مرتكب شود،
مرد مى تواند او را از خانه خود خارج سازد.
و در كافى به سند خود از وهب بن حفص ، از يكى از دو امام صادق و باقر (عليهماالسلام) روايـت آورده كـه دربـاره زن طلاقى كه در عده است فرموده : عده اش را در خانه اش نگهمـى دارد، و در آن ايـام زيـنـت خـود را بـراى شـوهـرش ظـاهـر مـى سـازد،(لعـل اللّه يـحـدث بـعـد ذلك امـرا) تـا شـايـد خـداى تـعـالى دوبـاره مـحـبـت وى را دردل شوهرش بيفكند، و نفرت و كينه او را از دل شوهرش بيرون سازد.
مـؤ لف : در ايـن مـعـانـى و مـعـانـى جـمـله جـمـله دو آيـه مـورد بـحث روايات ديگرى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده است .
چـــنـــد روايـــت دربـــاره تـــقـــوى ، تـــوكـــل و كـــفـــايـــت خـــداونـــد،درذيل آيه شريفه : (و من يتق الله يجعل له مخرجا...)
و بـاز در آن كـتـاب بـه سـنـد خود از معاويه بن وهب ، از امام صادق (عليه السلام ) روايتآورده كـه فـرمود: كسى كه خداى تعالى سه به او داده باشد، از سه چيز ديگرش دريغنمى دارد: كسى كه توفيق دعايش داده باشند از اجابت دعايش دريغ نمى دارند، و كسى كهتـوفـيـق شكرش دادند از زيادتر كردن نعمتش دريغ نمى دارند، و كسى كه نعمت توكلشدادند از موهبت كفايتش مضايقه نمى كنند.
آنـگـاه فـرمـود: آيـا كـتـاب خـداى را خـوانـده اى كـه مـى فـرمـايـد: (و مـنيـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه - كـسـى كـه بـر خـداتوكل كند) او وى را كافى خواهد بود، (لئن شكرتم لازيدنكم - به طور قطع اگرشكرگزارى كنيد نعمتتان را زياد مى كنم )، (و ادعونى استجب لكم - بخوانيد مرا تااجابت كنم شما را).
و نـيـز در هـمـان كـتـاب بـه سـنـد خود از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : از امام صادق(عـليـه السـلام ) از كـلام خـداى عـزوجـل پـرسـيـدم كـه مـى فـرمـايـد: (و مـن يـتـق اللّهيجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب )، فرمود: يعنى در دنيايش به او اين چنين رزقمى دهد.
و در الدر المـنـثور است كه : عبد بن حميد و ابن جرير و ابن ابى حاتم ، از سالم بن ابىالجعد، روايت كرده اند كه گفت : اين آيه ، يعنى آيه (و من يتق اللّه ...) درباره مردى ازقـبـيـله اشـجع نازل شد كه دچار فقر و بلايى شده بود، دشمن پسرش را اسير گرفتهبـود، نـزد رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد، حضرت فرمود: (اتق اللّه واصبر - از خدا بترس و صبر كن ) و پس از چندى پسرش ‍ كه اسير شده بود برگشت،
خداى تعالى آزادش كرد، به خانواده اش ملحق شد، در بين راه به چند راس بز دست يافتهبـود، آنـهـا را هـم آورده بـود، و جـريـان را بـه حـضـوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عرضه داشت ، در همين بين خداى تعالى اين آيهرا نازل كرد، حضرت فرمود: آن برها مال خودت باشد.
و بـاز در هـمان كتاب است كه ابو يعلى و ابو نعيم و ديلمى ، از طريق عطاء بن يسار، ازابـن عـبـاس روايـت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در تفسيرآيه (و من يتق اللّه يجعل له مخرجا) فرمود: يعنى از شبهه هاى دنيا و از سكرات مرگ واز شدائد روز قيامت برايش مخرجى قرار مى دهد.
و نـيـز در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، و ابن مردويه و بيهقى ،از ابـوذر روايـت كـرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه (و منيتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ) را تلاوت كرد، و آن قدر تكرار كردتـا چـرتـش گـرفـت ، و آنـگـاه فـرمود: اى ابوذر اگر تمامى مردم به اين آيه تمسك مىكردند، خدا همه شان را كفايت مى كرد.
و نـيـز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم و طبرانى و خطيب ، از عمران بن حصين ، روايتكـرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: كسى كه اميد خود رااز خلق بريد، و همه اميدش را به خدا بست ، خدا هر مونه از مونه هايش را كفايت مى كند، واز جـايـى كـه خـود او احـتـمـالش را هـم نـدهـد روزى مى دهد، و كسى كه همه اميدش به دنياباشد، خدا او را به همان دنيا واگذار مى نمايد.
و نـيـز آمـده كـه : ابـن ابـى حـاتـم ، از ابـن عـبـاس ، و او بـدون واسـطـه ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) روايت كرده كه فرمود: هر كس ‍ دوست مى داردنـيـرومـنـدتـريـن مـردم بـاشـد، بـر خـدا تـوكـل كـنـد، و هـر كـسمـيـل دارد بـى نـيـازتـريـن مردم باشد، بايد به آنچه در دست خدا دارد، اعتمادش بيشتر ازآنـچـه در دسـت خـود دارد بـوده بـاشـد، و كـسـى كـهميل دارد محترم ترين مردم باشد از خدا بترسد.
مـؤ لف : در سـابـق در ذيـل بـحـث پـيـرامـون همين آيات مورد بحث معنايى براى اين گونهروايات كرديم .
چند روايت ديگر درباره طلاق زنان عده ، نفقه آنها و...
و در كـافى به سند خود از حلبى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:عده زنى كه حيض نمى بيند، و مستحاضه اى كه خونش قطع نمى شود، سه ماه است ، و عدهزنى كه حيض مى بيند، ولى حيضش منظم نيست ، سه نوبت حيض ديدن و پاك شدن است .
حـلبـى مـى گـويـد: از آن جناب معناى جمله (ان ارتبتم ) را پرسيدم ، و عرضه داشتم :مـنـظـور از ايـن شـك و ريـبـه چـيـسـت ؟ فـرمـود: حـيـضـى كـه بـيـشـتـر از يـك مـاهطول بكشد ريبه است ، و صاحبش بايد سه ماه عده نگه دارد، نه اينكه معيار را حيض ديدنقرار دهد (تا آخر حديث ).
و نـيـز در همان كتاب به سند خود از محمد بن قيس از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتآورده كه فرمود: عده زن حامله اى كه مطلقه شده وضع حملش است ، و بر همسر او است كهدر اين مدت نفقه او را به طور معروف و معمول بدهد تا فرزندش را بزايد.
و نـيـز در آن كـتـاب به سند خود از ابى الصباح كنانى از ابى عبداللاهّمام صادق (عليهالسـلام ) روايـت كـرده كـه گـفـت : هر گاه مردى همسرش را كه آبستن است طلاق دهد، بايدنفقه او را بپردازد، تا فرزند به دنيا آيد، همين كه فرزندش را زائيد مزد شير دادنش رامـى دهـد، و نـبـايـد بـه او ضـرر بـزنـد، مـگر آنكه زن شيردهى پيدا شود كه مزد كمترىبـگيرد، اگر مادر طفل حاضر شد به آن مزد كمتر فرزندش را شير دهد البته او مقدم بربـيـگانه است ، چون مادر كودك است ، لذا تا روزى كه بچه از شير گرفته مى شود مزدمى گيرد و شير مى دهد.
و صـاحـب كـتـاب فـقـيـه بـه سـنـد خـود از ربـعـى بـن عـبـداللّه وفـضـيـل بن يسار، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله (و من قدرعليه رزقه فلينفق مما اتيه اللّه ) فرمود: اگر به مقدارى كه از گرسنگى نميرد بهاو داد، و جامه اش را هم تاءمين كرد، كه هيچ ، و گرنه بايد (حاكم شرع ) بين شوهر و زنطلاقى اش جدايى بيندازد.
مؤ لف : اين روايت را صاحب كافى هم به سند خود از ابى بصير از آن جناب روايت كرده .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن )، آمده كه : زن حاملهاگـر مـطلقه شد، سرآمد عده اش ‍ همان وقتى است كه بزايد، و آنچه در شكم دارد بگذارد،حـتـى اگـر بين طلاق و زائيدنش يك روز فاصله شود، پس بعد از زائيدن و پاك شدن مىتواند شوهر كند،
و هـمـچ نـيـن بـه عـكـس ، اگـر بـيـن طـلاق و زائيـدن نـه مـاهطـول بـكـشـد، عـده اش نـه مـاه اسـت ، و نـمـى تـوانـد شـوهـر كـنـد، مـگـر بـعـد از وضـعحمل .
و در كـافـى بـه سـنـد خود از عبد الرحمان بن حجاج از ابى الحسن (عليه السلام ) روايتكـرده كـه گـفـت : مـن از آن جـنـاب از زن آبـستنى سوال كردم كه شوهرش طلاقش داده ، و اوبـچـه اش را سـقـط كـرده ، آيـا عـده اش بـا سـقط جنين تمام شده يا نه ؟ و اگر سقط بهصورت مضغه باشد چطور؟ فرمود: هر چه را كه انداخته باشد، در صورتى كه مشخصبـاشـد كـه همان حمل است كه انداخته ، چه تمام باشد و چه ناقص ، عده طلاقش همان سقطاست ، و در عده طلاق لازم نيست خلقت بچه اى كه مى آورد تمام شده باشد.
و در الدر المـنـثـور اسـت كه ابن منذر از مغيره روايت كرده كه گفت من به شعبى گفتم نمىتـوانـم گـفتار على بن ابى طالب را بپذيرم ، كه گفته است : عده زن شوهر مرده آخر دواجـل اسـت . شـعـبـى گـفـت : اتـفاقا نه تنها بايد آن را بپذيرى ، بلكه مانند روشن ترينمـطـالبى كه پذيرفته اى ، بايد بپذيرى ، براى اينكه همين على بن ابى طالب بارهافـرمـود: آيـه شـريـفـه (و اولات الاحـمـال اجـلهن ان يضعن ح ملهن ، تنها مربوط به زنانمطلقه است .
و نـيـز در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، از عبيد اللّه بن عبداللّه بن عتبه ، روايت كردهكه گفت : ابو عمرو بن حفص ابن مغيره با على بن ابى طالب به سفر يمن رفت ، از يمننـامـه اى به همسرش فاطمه دختر قيس نوشت ، كه من تو را طلاق داده ام (و اين سومين باربـود كـه او را طـلاق داد) و بـه هـشـام و عباس بن ابى ربيعه نوشت كه نفقه او را بدهند،فاطمه آن نفقه را اندك شمرد و اعتراض كرد، نام بردگان به او گفتند: به خدا سوگندتـو اصـلا نـفـقـه نـدارى مـگـر ايـن كـه حـامـله بـاشـى ، كـه نـيـسـتـى ، فـاطـمـه نـزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفت ، و مساءله خود را با آن جناب در ميان نهاد،رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: تو نفقه نمى برى . از آن جناب اجازهخواست تا از منزل شوهرش منتقل شود، و حضرت اجازه اش داد.
مـروان نـزد فـاطـمه فرستاد، و جريان او را پرسش نمود، فاطمه جريان را براى مروانشرح داد، مروان گفت : من تاكنون چنين چيزى نشنيده ام ، مگر از يك زن ، و ما با اين حرفهاحـاضـرنـيـسـتيم ناموس خود را رها كنيم ، اين مطلبى است كه هيچ يك از مردم حاضر به آننيستند، و خلاصه تو بايد همچنان در خانه شوهرت بمانى ، فاطمه گفت : حاكم بين من وشـمـا كـتاب خداست ، و خداى تعالى فرموده : (و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه )،تـا رسـيـد بـه ايـنـجـا كـه مـى فـرمـايـد: (لا تـدرىلعـل اللّه يـحـدث بـعد ذلك امرا)، آنگاه فاطمه گفت : اين حكم براى زنانى است كه ممكناسـت شـوهرانشان در ايام عده پشيمان شده ، دوباره به زنان خود برگشته ، بخواهند باآنان زندگى كنند، و اين بار سوم است كه همسر من مرا طلاق داده ، ديگر منتظرى چه حادثهاى حـادث شـود چـطـور وقـتـى سـخن از نفقه مى شود مى گوييد: چون حامله نيست نفقه نمىبـرد، و وقتى سخن از آزادى مى شود مى گوييد: نه بايد در خانه حبس باشد، براى چهحبسش مى كنيد.
حكم خدا اين است كه وقتى كسى بخواهد همسر خود را طلاق دهد، او را زير نظر بگيرد، تاحـيـض شود، و از حيض پاك گردد، آنگاه يك بار طلاق دهد، در صورتى كه حيض مى بيندسه بار بايد حيض ببيند، و اگر حيض نمى بيند عده اش سه ماه است ، و اگر حامله باشدعده اش وضع حمل او است ، و اگر شوهر در ايام عده خواست رجوع كند مى تواند رجوع كند،و دو شـاهـد هـم بـر رجـوع خـود بـگـيرد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: (و اشهدوا ذوىعدل منكم )، و اين دو شاهد را هم در هنگام طلاق دادن بگيرد، و هم هنگام رجوع كردن .
حال اگر در ايام عده رجوع كرد كه همسر او است ، و شوهرش دو بار ديگر مى تواند او راطلاق دهد، و اگر رجوع نكرد، تا عده اش ‍ سر آمد، ديگر نمى تواند رجوع كند، بلكه باهـمـان يـك طـلاق رابـطـه اش بـه كلى قطع شده ، و زن اختيار خود را دارد كه با چه كسىازدواج بكند، با شوهر سابقش و يا با غير او.
آيات 12 - 8 سوره طلاق
و كـايـن من قريه عتت عن امر ربها و رسله فحاسبنها حسابا شديدا و عذبنها عذابا نكرا(8)فـذاقـت وبـال امـرهـا و كـان عقبه امرها خسرا(9) اعد اللّه عذابا شديدا فاتقوا اللّه ياولىالالبـاب الذيـن امـنـوا قـد انـزل اللّه اليـكـم ذكـرا(10) رسـولا يـتلوا عليكم ايت اللّه مبينتليـخـرج الذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـلحـات مـن الظـلمـات الى النـور و مـن يـومـن بـاللّه ويـعـمـل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهر خالدين فيها ابدا قد احسن اللّه له (11)اللّه الذى خـلق سـبـع سـمـوت و مـن الارض مـثـلهـنيـتـنـزل الامـر بـيـنـهـن لتـعـلمـوا ان اللّه عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان اللّه قـد احـاطبكل شى ء علما(12)
ترجمه آيات
و چـه بـسـيـار قريه ها كه مردمش از دستورات پروردگارشان سرپيچى كردند و فرمانپـيـامـبـران او را گـردن نـنـهـادنـد در نتيجه ما آنها را به حساب سختى محاسبه نموده بهعذابى عجيب گرفتار كرديم (8).
آن مردم و بال سرپيچى هاى خود را چشيدند و عاقبت امرشان خسران شد (9).
تـازه ايـن عـذاب و خـسـران دنـيـاى آنان بود و خداى تعالى براى آخرت آنان عذابى سختتـهـيه ديده ، پس اى خردمندان از مؤ منين از خدا بترسيد، چون خداوند چيزى كه مايه تذكرشما است بر شما نازل كرده (10).
رسـولى فـرسـتـاده تـا آيـات خـدا را براى شما بخواند، آياتى كه روشن است ، تا خداآنـهـايى را كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند از ظلمت ها به سوى نور بيرون كند. وكـسـى كـه بـه خـدا ايـمـان مـى آورد و عـمـل صـالح مـى كـنـد خـدا او را بـه بـهـشـت هـايـىداخـل مـى كـند كه نهرها از زير درختانش جارى است بهشت هاى جاودانه كه ايشان تا ابد درآن خواهند بود و خدا چه نيكو كرده است رزق چنين كسان را (11).
خـدايـى كـه هـفـت آسـمـان و از زمـيـن هـم مـثـل آن را بـيـافـريد و امر او در بين آنها پيوستهنازل مى شود تا معلوم گردد كه خدا بر هر چيزى توانا است وخداى تعالى به هر چيزىاحاطه علمى دارد (12).
بيان آيات
ايـن آيـات موعظه و تهديد و بشارت است ، و با اين اندرزها توصيه به تمسك به احكامخدا را تاءكيد مى كند، و يكى از آن احكام همان احكام طلاق و عده است ، و در قرآن كريم هيچتـوصـيـه اى دربـاره هـيـچ حكمى به قدر احكام راجعه به زنان تاءكيد نشده ، و اين نيستمگر به خاطر اينكه دنبال اين احكام و اين توصيه ها خبرى هست .


و كـايـن مـن قـريـه عـتـت عـن امـر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابانكرا



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation