بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page



تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير



كـلمـه (تبارك ) درباره هر چيزى استعمال شود از كثرت صدور خيرات و بركات از آنچيز خبر مى دهد.
افاده كمال تسلط خدا بر ملك در جمله (بيده الملك )
و جـمـله (الذى بـيـده المـلك ) از آنـجـا كـه مـطـلق اسـتشـامل تمامى ملك مى گردد، و اين تعبير يعنى (خدايى كه ملك به دست اوست ) استعارهبه كنايه است ، مى خواهد به طور كنايه از كمال تسلط خدا بر ملك خبر دهد، و بفهماند آنچـنـان مـلك در مـشـت او اسـت كـه به هر نحو بخواهد در آن تصرف مى كند، همانطور كه يكانـسـان نـيرومند موم را در دست خود به هر شكل بخواهد در مى آورد و مى چرخاند، پس خداىتعالى به نفس خود مالك هر چيز و از هر جهت است ، و نيز مالك ملك هر مالك ديگر است .
پس توصيف خداى عزوجلبـه ايـنـكه ملك به دست اوست ، توصيفى وسيع تر از توصيف او به (مليك ) در جمله(عند مليك مقتدر)، و صريح تر و مؤ كدتر است از توصيف او در جمله (له الملك ).
و جـمـله (و هـو عـلى كـلشى ء قدير) اشاره است به اينكه قدرت خداى تعالى محدود
به هيچ حدى و منتهى به هيچ نهايتى نيست ، و لازمه اطلاق ملك هم به حسب سياق همين است ،هـر چـنـد كـه صـرف نـظـر از سـيـاق ، مـطـلق آوردن مـلك (كـه از صـفـاتفعل است ) از لوازم اطلاق قدرت است كه از صفات ذات است .
در ايـن آيـه شريفه علاوه بر آنچه افاده نمود، اشاره اى هم به حجتى دارد كه با آن حجتبر امكان معاد استدلال مى شود، و توضيحش ‍ به زودى مى آيد.
وجه اينكه فرمود: (خلق الموت ...)


الذى خلق الموت و الحيوه ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور



كـلمـه (حـيـات ) در مـورد چـيزى بكار مى رود كه آن حالتى دارد كه به خاطر داشتن آنحـالت داراى شـعـور و اراده شـده است . و كلمه موت به معناى نداشتن آن حالت است ، چيزىكـه هـسـت بـه طـورى كه از تعليم قرآن برمى آيد معناى ديگرى به خود گرفته ، و آنعـبـارت از اسـت كـه هـمـان مـوجـود داراى شـعـور و اراده از يـكـى ازمـراحـل زنـدگـى بـه مـرحـله اى ديـگـر مـنـتـقـل شـود، قـرآن كـريـم صـرف ايـنانـتـقال را موت خوانده با اينكه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده ، همچنان كهاز آيـه (نـحن قدرنا بينكم الموت ... فيما لا تعلمون ) اين معنا استفاده مى شد، بنا برديگر نبايد پرسيد: چرا در آيه مورد بحث فرموده : (خدا موت و حيات را آفريده ) مگرمـرگ هـم آفـريـدنى است ؟ چون گفتيم : از تعليم قرآن برمى آيد كه مرگ به معناى عدمحيات نيست ، بلكه به معناى انتقال است . امرى وجودى كه مانند حيات خلقت پذير است .
علاوه بر اين اگر مرگ را امر عدمى بگيريم ، همانطور كه عامه مردم هم چنين مى پندارند،باز خلقت پذير هست ، چون اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و مانند كورى و تاريكى ،عدم ملكه است ، كه حظى از وجود دارد.
جـمـله (ليـبـلوكم ايكم احسن عملا) بيانگر هدف از خلقت موت و حيات است ، و با در نظرگرفتن اينكه كلمه (بلاء) (كه مصدر ليبلوكم است ) به معناى امتحان است ، معناى آيهچـنين مى شود: خداى تعالى شما را اينطور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد، و سپسبميريد، و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است ، و براى اين است كه به اين وسيله خوبشـمـا از بـدتـان مـتـمـايـز شـود، مـعـلوم شـود كـدامـتـان از ديـگـران بـهـتـرعـمـل مـى كـنـيـد، و مـعـلوم اسـت كـه اين امتحان و اين تمايز براى هدفى ديگر است ، براىپاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.
مـفـاد ايـنـكـه درر تـعـليـل آفـريـنـش مـوت و حـيـات فـرمـود: (ليـبـلوكـم ايـكـم احـسـنعملا)
آيـه مـورد بحث علاوه بر مفادى كه گفتيم افاده مى كند، اشاره اى هم به اين نكته دارد كهمـقصود بالذّات از خلقت رساندن جزاى خير به بندگان بوده ، چون در اين آيه سخنى ازگـنـاه و كـار زشـت و كـيفر نيامده ، تنها عمل خوب را ذكر كرده و فرموده خلقت حيات و موتبـراى ايـن اسـت كـه مـعـلوم شـود كـدامـيـك عـمـلش بـهـتـر اسـت . پـس صـاحـبـانعمل نيك مقصود اصلى از خلقتند، و اما ديگران به خاطر آنان خلق شده اند.
ذيـل آيـه هـم كـه مـى فرمايد: (و هو العزيز الغفور) مطالب صدر را تاءييد نموده مىفـهـماند او عزيز است ، چون ملك مطلق و قدرت مطلقه خاص او است ، پس هيچ كس نيست كهبـر او غـالب شـود، و اگـر مـخـالفـيـن و عاصيان خود را قدرت مخالفت و عصيان داده بهمـنـظور آزمايش بوده ، و به زودى از آنان انتقام مى گيرد. و نيز مى فهماند او غفور است ،چـون از بـسـيارى گناهان در دنيا عفو مى كند، و بسيارى از آنها را به طورى كه وعده دادهدر آخرت مى آمرزد.
و در عين حال با آوردن اين دو نام ، هم عاصيان را تخويف كرد و هم تطميع نمود، چون وقتىاين دو نام در سياق دعوت ذكر شوند، تخويف و تطميع را مى رساند.
ايـن را هـم بـايـد دانـسـت كـه مـضـمـون آيـه شـريـفـه صـرف ادعـاى بـدوندليـل نـيست ، و آنطور كه بعضى پنداشته اند نمى خواهد مساءله خلقت مرگ و زندگى رابراى آزمايش ، در دلها تلقين كند. بلكه مقدمه اى بديهى و يا نزديك به بديهى است كهبـه لزوم و ضـرورت بـعـث بـراى جزا حكم مى كند. براى اينكه انسانى كه به زندگىدنـيـا قـدم نهاده ، دنيايى كه دنبال آن مرگ است ، ناچار عملى و يابه عبارتى اعمالى داردكـه آن اعمال هم يا خوب است يا بد ممكن نيست عمل او يكى از اين دو صفت را نداشته باشد،و از سوى ديگر به حسب فطرت مجهز به جهازى معن وى و عقلائى است ، كه اگر عوارضسـوئى در كـار نـبـاشـد او را به سوى عمل نيك سوق مى دهد، و بسيار اندكند افرادى كهاعـمـالشـان مـتـصـف بـه يـكـى از دو صـفـت نـيـك و بـد نـبـاشـد و اگـر بـاشـد در بـيـناطفال و ديوانگان و ساير مهجورين است .
و آن صـفـتى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى شود، و در غالب افراد سريان دارد، غايت وهدف آن موجود به شمار مى رود، هدفى كه منظور آفريننده آن از پديد آوردن آن همان صفتاست ، مثل حيات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى شود به بار دادن درخت ، پس فلانمـيـوه كـه بـار آن درخـت اسـت هـدف و غـايت هستى آن درخت محسوب مى شود، و معلوم مى شودمـنـظـور از خـلقـت آن درخـت هـمـان مـيـوه بـوده ، و هـمـچـنـيـن حـسـنعـمـل و صـلاح آن ، غـايت و هدف از خلقت انسان است ، و اين نيز معلوم است كه صلاح و حسنعـمـل اگـر مـطلوب است براى خودش مطلوب نيست ، بلكه بدين جهت مطلوب كه در به هدفرسيدن موجودى ديگر
دخالت دارد. آنچه مطلوب بالذات است حيات طيبه اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست ، ودر مـعـرض لغـو و تـاءثيم قرار نمى گيرد، بنابر اين بيان ، آيه شريفه در معناى آيهزير است كه مى فرمايد: (كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه ).


الذى خلق سبع سموات طباقا...



آن خـدايـى كـه هـفـت آسـمـان را آفـريـد، در حـالى كـه طـبـاق هـسـتـنـد، يـعـنـى مـطـابـق ومـثـل هـمـنـد. البـتـه مـفـسـريـن ايـنـطور احتمال داده اند. و ما در تفسير سوره (حم سجده )مطالبى كه مى توانستيم در اين باره ايراد كنيم ايراد نموديم .
بـــيـــان ايـــنـــكـــه مـــقـــصـــود از نـــبـــوت تـــفـــاوت در خـــلق ارتـــبـــاطواتصال اجزاء عالم و وحدت نظام جارى در آن است
(مـا تـرى فـى خلق الرحمن من تفاوت ) - راغب مى گويد: كلمه (فوت ) به معناىدور شـدن چيزى است از انسان ، به طورى كه دست يافتن به آن دشوار باشد. و در قرآنكـريـم آمده كه : (و ان فاتكم شى ء من ازواجكم الى الكفار اگر از زنان شما چيزى نزدكـفـار مـانـده بـاشـد) آنـگـاه مـى گـويـد: كـلمـه (تـفـاوت ) كـه مـصـدر بـاب(تـفـاعـل ) از مـاده (فوت ) است ، به معناى اختلاف دو چيز در اوصاف و خصوصياتاسـت ، گويا اين از آن دور و آن از اين دور است ، خصوصيات اين در آن نيست و خصوصياتآن در اين نيست ، اين كلمه هم در قرآن آمده مى فرمايد: (ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوتدر خلقت خدا چيزى كه از مقتضاى حكمت خارج باشد وجود ندارد).
پس منظور از نبودن تفاوت در خلق ، اين است كه تدبير الهى در سراسر جهان زنجيروارمـتـصـل بـه هـم اسـت ، و موجودات بعضى به بعض ديگر مرتبطند، به اين معنا كه نتايجحـاصـله از هـر مـوجودى عايد موجود ديگر مى شود، و در نتيجه دادنش به موجوداتى ديگروابـسـتـه و نـيـازمند است . در نتيجه اصطكاك اسباب مختلف در عالم خلقت ، و برخوردشاننـظـيـر بـرخـورد دو كـفـه تـرازو اسـت كـه در سـبـكـى و سـنـگـيـنـى دائمـا درحال مقابله مى باشند، اين مى خواهد سبكى كند او نمى گذارد، او مى خواهد سنگينى كند ايننـمـى گـذارد، اين مى خواهد بلند شود او نمى گذارد، او مى خواهد بلند شود اين مانع مىشـود، و نـتـيـجه اين كشمكش آن است كه ترازودار بهره مند مى شود. پس دو كفه ترازو درعـيـن اخـتـلافـشـان در بـه دسـت آمدن غرض ترازودار اتفاق دارند، و يا به عبارتى ديگراخـتـلاف آنها است كه باعث مى شود ترازودار جنس كشيدنى خود را بكشد و وزن آن را معلومكند.
پـس مـنـظـور از نـبـودن تـفـاوت در خـلق ايـن شـد كـه خـداىعزوجل اجزاى عالم خلقت را
طورى آفريده كه هر موجودى بتواند به آن هدف و غرضى كه براى آن خلق شده برسد،و ايـن از بـه مـقـصـد رسـيـدن آن ديـگرى مانع نشود، و يا باعث فوت آن صفتى كه براىرسيدنش به هدف نيازمند است نگردد.
خـطـاب در جـمـله (مـاتـرى نـخـواهـى ديـد) خـطـاب بـه شـخـصرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) نيست ، بلكه خطاب به هر كسى است كه مىتـوانـد بـبـيـنـد، و اگـر كلمه (خلق ) را به كلمه (رحمان ) اضافه كرد، و به ناممقدس رحمان نسبت داد، براى است كه اشاره كند به اينكه غايت و هدف از خلقت ، رحمت عام اواسـت ، و اگر كلمه (تفاوت ) را نكره - بدون الف و لام - آورد، با در نظر گرفتنايـن كـه نكره در سياق نفى قرار دارد و نكره در سياق نفى عموميت را مى رساند، در نتيجهمعنا چنين مى شود كه : در سر اسر جهان هيچ تفاوتى نمى بينى .
(فـارجـع البـصـر هـل تـرى مـن فـطـور) - كـلمـه (فـطـور) بـه مـعـنـاىاخـتلال و بى نظمى است . و مراد از (ارجاع بصر)، تكرار نظر است ، و اين كنايه استاز ايـنـكـه اگـر بـخـواهى يقين كنى كه در سراسر خلقت تفاوتى نيست بايد با دقت نظركنى .
تاءكيدى بر وحدت نظام عالم و اتصال و ارتباط اجزاء آن


ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير



كلمه (خاسى ء) اسم فاعل از ماده (خسا) است ، و اين ماده به معناى نارسايى در ديدچـشـم ، و يـا بـه قول راغب سرسرى ديدن و گذشتن است . راغب در معناى كلمه (حاسر)گـفـتـه : ماده به معناى خستگى در اثر تمام شدن نيرو است ، به چنين كسى ، هم حاسر مىگويند و هم محسور، اما حاسر به اين تصور كه خود او خودش را خسته كرده ، و اما محسوربـه ايـن تـصـور كـه تـمـام شـدن نـيـرو خـسـته اش كرده . و اينكه فرمود: (ينقلب اليكالبصر خاسئا و هو حسير) هم ممكن است به معناى حاسر باشد، و هم به معناى محسور.
و كـلمـه (كـرتـيـن ) تـثـنـيـه كرة است كه به معناى رجعت و برگشتن است ، و اگر بهصيغه تثنيه آورده صرفا براى اين بوده كه تكثير و تكرار را برساند، و چنين معنا دهدكـه در خـلقـت آسـمانها و زمين بنگر، آيا هيچ تفاوت و ناسازگارى در بين موجودات آن مىبينى ؟ و دوباره و سه باره و چندباره برگرد و نظر بيفكن ، كه اگر چنين كنى نظرتخسته مى شود و از كار مى افتد، و هيچ تفاوتى نخواهى ديد.
پس در اين دو آيه به اين نكته اشاره شده كه نظام جارى در عالم نظامى است واحد و
متصل الاج زاء و مرتبط الابعاض .


و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح ...



كـلمـه (مصابيح ) جمع مصباح (چراغ ) است ، و اگر ستارگان را چراغ ناميده به خاطرنـورى است كه از آنها تلالو مى كند، و ما قبلا - در سوره حم سجده - در اين باره بحثكرديم .
اشاره به مراد از اينكه فرمود ستارگان را رجوم براى شياطين قرار داديم
(و جعلناها رجوما للشياطين ) - يعنى ما ستارگان را كه آسمان را با آنها زينت داديمرجم هايى - تيرها - قرار داديم ، و با آنها شياطينى را كه به آسمان نزديك مى شوندتـا خـبـرهـاى آسمانى را استراق سمع كنند، تيرباران مى كنيم ، همچنان كه در جاى ديگرفـرمـود: (الا مـن اسـتـرق السـمـع فـاتـبـعـه شهاب مبين )، و نيز فرموده : (الا من خطفالخطفه فاتبعه شهاب ثاقب ).
بـعـضى از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث دلالت دارد بر اينكه مراد از كواكب كه آسمانرا زيـنـت داده تـمـامـى سـتارگان آسمان است ، چه ثوابت و سيارات ، و چه شهاب ها، چونثوابت و سيارات هر يك در جاى خود، و در مدار خود قرار دارد، و نمى تواند منظور از رجومبـاشـد، و دو كـلمه (كواكب ) و (نجم )، همانطور كه بر ستارگان فعلى اطلاق مىشود، بر شهابها نيز اطلاق مى شود.
بعضى ديگر گفته اند: شهابها تكه هايى هستند كه از كواكب جدا مى شوند، و به وسيلهآنـهـا شـيـطانها رجم مى شوند، و اما خود كواكب به هيچ وجه فرو نمى ريزند، مگر وقتىكه خدا بخواهد همه را فانى سازد. اين وجه با نظريه هاى علمى امروز موافق تر است ، واما اينكه رجم شيطانها به وسيله شهابها چه معنا دارد، قبلا مختصرى درباره اش بحث كردهايم .
(و اعتدنا لهم عذاب السعير) - يعنى ما براى شيطانها كه همانا اشرار از جنيان هستندعذاب دوزخ را تهيه كرده ايم كه آتشى است مشتعل .


و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير



بـعـد از آنكه پاره اى از نشانيهاى ربوبيت خداى تعالى را ذكر كرد، به دنبالش تهديدكـافـران و مـنـكـران بـه ربـوبـيـت او را آورد، و قـرار ايـن سـوره بـر هـمـيـنمنوال است كه حجت ها را آميخته با تهديد و انذار بياورد.
و مـراد از (الذيـن كـفـروا) عـمـوم كـسـانـى هستند كه به ربوبيت خدا كافر باشند، چهوثنى هاى بت پرست ، كه به كلى ربوبيت خدا را براى عالم منكرند، و مى گويند خداىتـعـالى تـنـها رب اربابهاى ايشانست ، و چه آنهايى كه اصلا منكر ربوبيت هستند، و چهآنـهـايـى كـه مـثـل يـهود و نصارى بين خدا و پيامبرانش جدايى انداخته ، يكى آن خدايى راقـبـول دارد كـه مـوسـى را فـرسـتـاده ، و آن ديـگـرى خـدايـى را مـى پـرستد كه عيسى رافرستاده ، و هر يك به خدا و پيغمبر ديگرى كافر شدند.
آيـه شـريـفـه در عـيـن ايـنـكـه جـنـبـه تـداخـل را دارد، چـنـان هـم نـيـسـت كـه نـسـبـت بـه مـاقبل خود مربوط و متصل نباشد بلكه هم به آيه (الذى خلق الموت و الحيوه ليبلوكم ايكماحـسن عملا و هو العزيز الغفور) اتصال دارد (چون در آن سخن از مرگ و مغفرت رفته ، ودر ايـن سـخـن از عـذاب جـهـنـم رفـتـه اسـت ) و هـم بـه آيـه قـبـليـشاتـصـال دارد. چـيـزى كه هست نسبت به آيه قبليش جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، درآيـه قـبـلى عـذاب سـعـيـر را در خصوص شيطانها ذكر مى كرد، و در اين آيه عذاب جهنم راشامل عموم كافران مى داند.
وصـــف جـــهـــنـــم و حـــكـــايـت سـؤ ال و جـواب مـلائكـهموكل بر دوزخ با دوزخيان


اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور تكاد تميز من الغيظ



راغـب مـى گويد: كلمه (شهيق ) به معناى طولانى شدن (زفير) است ، و (زفير)به معناى رد نفس ، و به عبارت ديگر (بازدم ) است ، البته بازدمى كشيده .
و (فوران ) كه مصدر فعل(تفور) است ، بنا به گفته صاحب مجمع البيان به معناى ارتفاع جوشش است . و كلمه(تميز) به معناى تقطع و تفرق است ، و كلمه غيظ به معناى شدت خشم است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : وقتى كفار در جهنم ريخته مى شوند، صداى شهيقى از آن مىشنوند، شهيقى كه چون مغناطيس آنان را به داخل خود مى كشاند، همانطور كه با شهيق هواداخـل سـيـنه كشيده مى شود، در حالى كه جوشان است ، و ايشان را مانند نخودى كه در ديكجـوشـان بـالا و پائين مى شود بالا و پائين مى كند، به طورى كه گويى از شدت غضبمى خواهد متلاشى شود.


كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياتكم نذير



هر دسته اى كه داخل جهنم مى شوند خازنان جهنم از ايشان مى پرسند: مگر براى شما
پـيـامـبـرى نـيـامد، و شما را از چنين عذابى انذار نكرد؟ كلمه (فوج ) - به طورى كهراغب مى گويد - به معناى جماع تيكه به سرعت از جايى عبور كنند، و در اين جمله اشارهاسـت بـه ايـنكه كفار دسته دسته داخل دوزخ مى شوند، همچنان كه آيه زير هم به اين معنااشـاره نموده ، مى فرمايد: (و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا)، و اين به خاطر آن استكه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل مى شوند، همچنان كه در آيه زير فرموده : (ويـجـعـل الخـبـيـث بـعـضـه عـلى بـعـض فـيـركـمـه جـمـيـعـا فـيـجـعـله فـى جـهـنم )، كه درذيل آيه اى از سوره انفال توضيح اين معنا گذشت .
كـلمـه (خـزنـه ) جـمـع خـازن اسـت ، كه به معناى نگهبان چيزى است كه ذخيره اش كردهبـاشـنـد، و مـنـظـور از خزنه ملائكه اى است كه موكل بر آتشند، و انواع عذابهاى جهنم راتـدبـير مى كنند و درباره همانها است كه مى فرمايد: (عليها ملئكه غلاظ شداد)، و نيزمـى فـرمـايـد: (و ما ادريك ما سقر... عليها تسعه عشر و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكه).
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : هـر دسته اى كه در جهنم ريخته مى شوند و يا به سوى آنسـوق داده مـى شوند، ملائكه موكل بر دوزخ و نگهبانان آن از در توبيخ مى پرسند: مگربراى شما نذير، يعنى پيامبرى كه شما را از چنين عذابى بترساند نيامده ؟!


قالوا بلى قد جائنا نذير فكذبنا...



ايـن جـمـله حـكـايـت پـاسـخـى اسـت كـه دوزخيان به فرشتگان خازن دوزخ مى دهند، و در آناعـتـراف مـى كـنـنـد بـه ايـنـكـه نـذير بر ايشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان كرد، ولىتكذيبش كردند و افترا به او بستند.
(و قلنا ما نزل اللّه من شى ء) - اين جمله بيان تكذيب ايشان است ، و همچنين جمله (انانتم الا فى ضلال كبير).
ولى بعضى گفته اند: جمله دومى كلام فرشتگان نامبرده است ، كه به دوزخيان - بعد
از آنـكـه اعـتـراف كـردنـد - مـى گـويـنـد: شـمـا در ضـلالتى روشن بوده ايد. ولى ايناحـتـمـال و همچنين احتمال ديگرى كه بعضى داده اند كه : جمله مذكور كلام ملائكه نامبرده اززبان پيامبران آن كفار باشد، از سياق آيه بعيد است .


و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير



مـــوارد اســـتـــعـمال (سمع ) و وجه اينكه دوزخيان در جواب فرشتگان گفتند: (لوكنانسمع او نعقل ..)
كـلمـه (سـمع ) گاهى در معناى شنيدن صدا و سخن اطلاق مى شود، و گاهى در غرضىكـه عـقـلا از شـنـيـدن سـخن دارند، و غرض ‍ عقلا از شنيدن سخن اين است كه به مقتضاى آنمـلتزم شوند، اگر مقتضاى آن اين است كه كارى را انجام دهند يا ترك كنند انجام داده و ياتـرك كـنـنـد، و امـا مـاده عـقـل بـيـشـتـر در نـيـروى تـشـخـيـص خـيـر از شر و نافع از مضراسـتعمال مى شود، البته گاهى هم در غايت و غرض ‍ از تشخيص به كار مى رود، و غرضاز تـشـخـيـص خـيـر و شـر ايـن اسـت كـه آدمـى بـه مـقـتـضـاى آنعمل كند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خير و نافع برآيد، و شر ومـضـر را تـرك كـنـد. آيـه شـريـفـه زيـر، عـقـل و سـمـع را در غـرض ازعـقـل و سمع استعمال كرده ، مى فرمايد: (لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرونبـهـا و لهـم اذان لا يـسـمـعـون بـهـا اولئك كـالانـعـامبـل هـم اضـل )، چـون مـعـنـاى ايـن كـلام ايـن اسـت كـه بـا ايـنوسـائل درك ، مـطـالب را درك مـى كـنـنـد، ولى بـه مـقـتـضـاى آن مـلتـزم نـيـسـتـنـد، وعمل نمى كنند.
و چـون بـيـشـتـر مـردم تـنـهـا از نـيـروى سـمـع اسـتـفـاده مـى كـنـنـد، نـه از نـيـروىعقل ، چون از درك دقائق امور و ادراك حقيقت آن و راهيابى به مصالح و مفاسد واقعى عاجزند،و از نـيـروى عـقـل تـنـهـا خـواص از مـردم بـهـره مـنـد مـى شـونـد، لذا در آيـهاول كلمه (نسمع ) را و سپس ‍ (نعقل ) را آورد.
(لو كـنـا نـسـمع او نعقل ) - منظور از (سمع )، استجابت دعوت رسولان ، و التزامبـه مـقـتـضـاى سـخـن ايـشـان اسـت ، كـه خـيـرخـواهـان امـيـنـنـد، و مـنـظـور ازعـقـل ، التـزام بـه مـقـتـضـاى دعـوت بـه حـق ايـشـان اسـت ، تـا آن راتعقل كنند و با راهنمايى عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است ، و بايد انسان در برابر حقخاضع شود.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : دوزخـيـان در پـاسـخ فـرشـتگان مى گويند: اگر ما در دنيارسـولان را در نـصـايـح و مـواعـظـشـان اطـاعـت كـرده بـوديـم ، و يـا حـجـت حـق آنـان راتعقل مى كرديم ،
امروز در زمره اهل جهنم نبوديم ، و همانند ايشان در آتش جاودانه ، معذب نمى شديم .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: اگـر در آيـه ، هـم سـمـع را آورد و هـمعقل را، براى اين بود كه تكاليف دينى دائر مدار ادله سمعى و عقلى است .


فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير



جـمـله قـبـلى را از روى نـدامـت گـفـتند، ندامت از اينكه چرا در برابر خداى تعالى كوتاهىنموده و خيرى را كه خدا برايشان در نظر گرفته بود از دست دادند و در اين جمله اعترافمـى كـنـنـد بـه ايـنـكـه آنـچـه كـرده انـد اثـرش هـمـيـن اسـت كـه امـروزداخـل آتـش شـونـد، و جا داشت كه آنطور عمل نكنند، و آن گناه و ذنبى كه به آن اعتراف مىكنند همين است .
و اگـر كـلمـه (ذنب ) را مفرد آورد، از اين بابت است كه منظور از آن معناى مصدرى است ،هر چند كه در اصل مصدر است و كلمه (سحق ) در جمله (فسحقا لاصحاب السعير) -به طورى كه راغب گفته - به معناى آن است كه چيزى را با دست تكه تكه و خرد كنى ،و اين جمله نفرينى است به آنان .


ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفره و اجر كبير



بـعـد از آنـكـه حـال كـفـار و جـزايـى كـه در بـرابـر كـفـر دارنـد بـيـان كـرد، درمـقـابـل آن حـال مؤ منين به غيب را بيان كرد تا تقسيم را تمام كرده باشد، و از اوصاف مؤمـنـيـن خـصـوص خـشيت و ترس از خدا را آورد، چون مقام ، مقام انذار و وعيد بود، و اگر خشيتآنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده اند و از آنمى ترسند عذابى است در پرده غيب ، نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند.
جـــواب بـــه شـــبــهـه اى دربـاره مـعـاد، بـا بـيـان علم فراگير و احاطه مطلق خداوندبراعمال و احوال موجودات


و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور



در اين جمله شبهه اى را كه ممكن بود در دلها خلجان كند برطرف نموده و آن شبهه به غيراز اسـتـبـعـاد، اسـاسى ندارد. توضيح اينكه : بعد از آنكه رشته سخن به بيان ربوبيتبـراى تـمـامى موجودات كشيده شد، و معلوم شد كه همين معنا مستلزم بعث قيامت براى كيفر وپـاداش اسـت ، و نيز بعد از آنكه سخن از ملك مطلق و قدرت مطلقه خدا و خلقت و تدبير اوبـه مـيـان آمـد، و سـخـنـى از آگـاهـى خـدا و احـاطـه بـهاحـوال و اعـمـال مـوجـودات نرفت ، بامساءله بعث و جزا بدون علم خدا تصور ندارد، لذا جاداشت كسى توهم كند كه اعمال موجودات با كثرت بيرون از شمارى كه دارد چگونه براىخدا ممكن است همه آنها را ضبط كند،
مـخـصـوصـا نـيـات درونـى انـسان ها كه راهى براى به دست آوردن آن نيست ، چگونه بهحساب مى آيد؟ و اين توهم ناشى از اين است كه انسان هر چيزى را با وضع خودش مقايسهمـى كـنـد، و بـا سـنگ و ترازوى خودش مى سنجد، و چون خودش قادر به چنين آمارگيرى وضـبـط گـسـتـرده اى نـيـسـت ، تـا چـه رسـد بـه ضـبـط نـيـات درونـى كـهاعمال قلب و پنهان در زواياى دل است ، لذا از خود مى پرسد خدا چطور اين ها را ضبط مىكند؟!.
آيـه شـريفه اين شبهه را دفع نموده ، مى فرمايد: سخن چه آهسته باشد و چه با صوتبلند، نسبت به خداى تعالى يكسان است ، چون او داناى به نيات است . سياق آيه شهادتمـى دهـد بـه ايـنـكـه مـنـظـور از ايـن يـكـسـانـى ، يـكـسـانـى هـمـهاعـمـال ظـاهـرى و پـنـهـانـى نـسـبـت بـه خـداى تـعـالى اسـت چـه سـخـنـان و چـهاعمال ديگر نه تنها سخنان آهسته و بلند. و اگر آن را در خصوص سخنان ذكر كرد از اينبـود كـه مـعـنـاى پـنـهـان و آشـكـار در سـخـنـان روشـن تـر بـود، (يـكعمل را اگر بخواهيم پنهانى انجام دهيم بايد مكانى خلوت پيدا كنيم ، و به زحمت بيفتيم ،ليـكـن يك سخن را به آسانى مى توان پنهان و آشكار كرد، و بيش از اين هزينه اى نداردكه آن را با صداى بلند و يا آهسته و بيخ گوش ‍ طرف بگويد).


الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير



اسـتـفـهـامـى اسـت انـكـارى ، كـه حـجـتـى را بـر عـلم خـدا بـهاعـمـال ظـاهـرى و بـاطـنـى ، و سـرى و عـلنـى خـلق در بـر دارد. بـيان آن حجت اين است كهاعـمـال خـلق - كه يكى از آنها اعمال اختيارى خود او است -، هر چند كه نسبتى به خود اودارد، و ليـكـن در حـقـيـقـت ايـن خـداى سـبـحـان اسـت كـه آنعـمـل را اراده و از طـريق اختيار بنده اش و اقتضاى ساير اسباب ايجاد مى كند، پس در حقيقتخـالق آن اعـمـال هـم خـدا اسـت ، چـون او اسـت كـه صـاحـبعـمـل را آفريده ، و صاحب عمل با همه آثار و اعمالش و روابطى كه بين او و بين آثارش ‍موجود است ، و او را به آثارش مى رساند و آثارش را از او ظاهر مى كند، همه و همه مخلوقخـدايـنـد، (اللّه خـالق كـل شـى ء و هـو عـلى كـل شـى ءوكيل )، (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى )، پس خداى سبحان محيط به خلايق است، هـم بـه عـين و جسم آنها، و هم به آثار و اعمالشان ، چه ظاهرش و چه باطنش ، چه اينكهپنهان بدارند، و چه آشكار كنند، و چگونه تصور دارد كه محيط باشد ولى آگاه نباشد؟!
در ضـمـن در ايـن آيـه اشـاره اى اسـت بـه ايـنـكـه خـلقـت خـدا تـنـهـاشـامـل جـرم مـوجـودات نيست ، بلكه آثار و اعمال آنها هم مخلوق او است ، براى اينكه در اينآيـه بـراى اثـبـات عـلم خـدا بـه آثـار و احـوال و اعـمـال يـك مـخـلوقاسـتـدلال كـرده اسـت بـه ايـنـكـه بـه خـود آن مـخـلوق عـلم دارد، و اگـر آثـار واحـوال و اعـمـال يـك مـوجـود از وجـود خـود آن مـوجـود خـارج بـود، ايـناستدلال تمام نبود.
عـلاوه بـر ايـن ، احـوال و اعـمـال يـك مـوجود از مقتضيات خود آن موجود است ، (و معناى فلانمـوجـود هـمين است كه داراى فلان احوال و اعمال باشد، و گر نه موجودى ديگر مى بود) وبـنـابـر ايـن ، وقـتـى خـود مـوجـود مـنـسـوب بـه خـداسـت ، قـهـرااحوال و اعمالش هم منسوب به اوست .
(و هو اللطيف الخبير) - يعنى خداى تعالى در باطن اشيا هم نفوذ دارد، (حتى از نور هملطيف تر است )، و به جزئيات وجود اشيا و آثارش آگاه است ، جمله مورد بحث جمله اى استحاليه كه مطالب قبل خود را تعليل مى كند و دو اسم لطيف و خبير از اسماى حسناى خدا است، كه در آخر آيه آمده ، تا مضمون آن را تاءكيد كند.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى در ذيـــل جـــمـــله :(ليـــبـــلوكـــم ايـــكـــم احـــســـن عـــمـــلا) ودرذيل برخى ديگر از آيات گذشته )
در كافى به سند خود از سفيان بن عيينه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيـل آيـه (ليـبلوكم ايكم احسن عملا) فرموده منظور اين نيست كه معلوم كند كداميك بيشترعـمـل مـى كـنـيـد، بـلكـه مـنـظـور ايـن اسـت كـه مـعـلوم كـنـدعـمـل شـمـا كـدامـش صـواب تـر و درسـت تـر اسـت ، و درسـتـىعمل به خشيت از خدا و نيت صادقه است ، (خلاصه منظور مقدار نيست بلكه كيفيت است ).
آنـگـاه فـرمـود: و مـهـم هـم هـمـان كـيـفـيـت اسـت ، انـجـام خـودعـمـل خـيلى دشوار نيست ، اين دشوار است كه انسان آن را خالص انجام دهد، و همچنان خالصبـاقـيـش بـدارد، و آگـاه بـاشـيـد كـه عـمل خالص آن عملى است كه نخواهى مردم تو را دربـرابـر آن بـسـتـايـنـد، و جـز خـدا كـسـى را مـنـظـور نـداشته باشى . آرى نيت مهم تر ازعـمـل اسـت ، آگاه و هوشيار باشيد كه ارزش عمل به همان نيت است . و در پايان اين آيه راتـلاوت كـردنـد: (كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه ) يـعـنـى هـر كـسـى بـر نـيـت خـودعمل مى كند.
و در مـجـمـع البـيـان آمـده كـه ابـو قـتـاده گـفـت : مـن ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از جمله (ايكم احسن عملا) پرسيدم ، كه منظوراز آن چيست ؟ فرمود: منظور اين
كـه كـدام يـك از شـمـا عـقـل بـهـتـرى داريـد. آنـگـاه فـرمـود:عقل آن كس از شما كاملتر است كه خوفش از خدا بيشتر باشد، و بهتر در اوامر و نواهى اونظر كند، هر چند كه عمل مستحبى او كمتر باشد.
و نـيـز در هـمـان كـتـاب از ابـن عـمـر نـقـل كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) آيـه (تبارك الذى بيده الملك ... ايكم احسنعملا) را تلاوت كرد، و در معناى جمله آخر فرمود: يعنى كدامتان از حرامهاى خدا بيشتر مىپرهيزد، و واجبات خدا را سريع تر انجام مى دهد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (الذى خلق سبع سموات طباقا) آمده كه يعنى روىهم قرار گرفته اند.
و در همان كت اب درباره جمله (من تفاوت ) فرموده : يعنى از فساد. و نيز در همان كتابدر ذيل جمله (ثم ارجع البصر) آمده كه : در ملكوت آسمانها و زمين نظر بيفكن .
و در همان كتاب درباره جمله (بمصابيح ) آمده كه : يعنى به ستارگان .
و در همان كتاب درباره جمله (سمعوا لها شهيقا) آمده : يعنى صداى افتادن در آتش را مىشنوند.
و در هـمـان كـتاب در رابطه با جمله (تكاد تميز من الغيظ) آمده : يعنى غيظ بر دشمنانخدا.
و در هـمـان كـتـاب دربـاره جـمـله (و قـالوا لو كـنـا نـسـمـع اونعقل ما كنا فى اصحاب السعير) آمده كه فرمود: منظور اين نيست كه گوشها نشنيدند، وفـهـم هـا درك نـكـردند، نه ، هم شنيدند و هم درك كردند، ولى اطاعت نكردند و نپذيرفتند،دليـل بـر ايـنـكـه هـم شنيدند و هم فهميدند اين است كه مى فرمايد: (فاعترفوا بذنبهمفسحقا لاصحاب السعير).
مـولف : مـعـنـى ايـن آيـه دلالت دارد بـر ايـنـكـه مـنـظـور از نـشـنـيـدن وتـعـقـل نكردن همان اطاعت نكردن و نپذيرفتن بعد از شنيدن و فهميدن است ، و خداى تعالىهمين جمله (اگر مى شنيديم و مى فهميديم ) را اعتراف به گناه خواند، و معلوم است كهوقـتـى عـمـلى گـنـاه مـى شـود كـه فـاعـلش بـه بـدى آنعـمـل عـلم داشـتـه بـاشـد، يـا عـلم سـمـعـى يـعـنـى دليـل نـقـلى ، و يـا عـلم عـقـلى يـعـنـىدليل عقلى .
آيات 22 - 15 سوره ملك


هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور(15)ءامـنـتـم من فى السماء ان يخسف بكم الارض ‍ فاذا هى تمور(16) ام امنتم من فى السماء انيـرسـل عـليـكـم حـاصـبـا فـسـتـعـلمـون كيف نذير(17) و لقد كذب الذين من قبلهم فكيف كاننـكـيـر(18) او لم يـروا الى الطـيـر فـوقـهـم صـافـات و يقبضن ما يمسكهن الا الرحمن انهبـكـل شـى ء بصير(19) امن هذا الذى هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن ان الكافرون الافـى غـرور(20) امـن هـذا الذى يـرزقـكـم ان امـسـك رزقـهبل لجوا فى عتو و نفور(21) افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراطمستقيم (22).



ترجمه آيات او است آن كسى كه زمين را براى شما رام كرده پس در اقطار آن آمد و شد كنيدو از رزق آن بخوريد و بدانيد كه زنده شدن بار ديگر شما به سوى او است (15).
چـگـونـه خـاطـرتـان جمع و ايمن از اين است كه فرشتگان آسمان ، زمين را در زير پايتانبشكافند يا اينكه اگر چنين كنند زمين چون گهواره درمى آيد؟ (16).
و آيـا ايـمـن هـسـتـيد از اينكه آنان كه در آسمانند سنگ پاره ها را بر سرتان ببارند اگراينطور است پس به زودى خواهيد فهميد كه تهديد چيست (17).
ايـن غـفـلت تنها از شما نيست كسانى هم كه قبل از شما بودند پيامبران را تكذيب كردند ونمى دانند كه به چه عقوبتى گرفتار شدند (18).
مـگـر پـرواز مـرغـان بـر بـالاى سـر خـود را نـديـدنـد كـه چـگـونـه پـر وبال خود را باز و بسته مى كنند و جز رحمان كسى آنها را در فضا نگه نمى دارد. آرى اوبه هر چيزى بينا است (19).
آيا چه كسى است آن كسى كه شما او را به جاى رحمان ياور و لشكر خود مى پنداريد تاشـمـا را يـارى كـند؟ نه ، كافران هيچ يك از آنچه گفتيم ندارند تنها سرمايه آنان غروراست و بس (20).
و يـا كسى را كه خدا مى دانيد اگر اللّه به شما رزق ندهد او مى دهد؟ نه ، هرگز، بلكهكفار با روشن شدن حق از آن دورى مى كنند و در گريز از آن لجاجت مى ورزند (21).
پـس آيـا كـسـى كـه بـا صـورت روى زمـيـن مـى خـزد هدايت يافته تر است و يا آن كس كهاستوار و راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد؟ (22).
بيان آيات
پاره اى از نشانه هاى تدبير الهى
در ايـن آيات پشت سر هم ، نشانه هاى تدبير الهى را ذكر مى كند، تدبيرى كه ربوبيتآن جناب را اثبات مى نمايد، و اين نشانه ها را با انذار و تخويف ذكر نموده ، مى فرمايد:(هو الذى جعل لكم الارض ذلولا)، دنبالش مى فرمايد: (او لم يروا الى الطير)، كهبعد از انذار در آيه (الذى خلق الموت و الحيوه ) و آيه (الذى خلق سبع سموات ...)و آيه (و لقد زينا...) قرار گرفته .


هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور



كـلمـه(ذلول ) در مـركـب ها به معناى مركب رام و راهوار است ، مركبى كه به آسانى مى توانسـوارش شـد، و اضـطـراب و چـمـوشـى نـدارد. و كـلمـه (مناكب ) جمع منكب است ، كه ناممـحـل بـرخـورد اسـتـخوان باز و با شانه است ، و اگر نقاط مختلف زمين را منكب ها خوانده ،اسـتـعـاره اسـت . راغـب مـى گـويـد اسـتـعـاره آوردن مـنـكـب بـراى زمـيـن ،مـثـل استعاره آوردن (ظهر - پشت ) براى زمين در آيه 45 سوره فاطر است : (ما تركعـلى ظـهـرها من دابه - هيچ جنبنده اى بر پشت زمين زنده و باقى نمى گذاشت .) و اگرزمـيـن را - چـون اسـبى - رام خواند، و قطعات آن را (پشت )، (گرده ) و منكب (شانه )ناميد، به اين اعتبار بود كه زمين براى انواع تصرفات
انـسـان رام است ، نه چموشى - زلزله - دارد، و نه از تصرفات بشر امتناع مى ورزد.مـفـسـريـن ديـگر در توجيه ذلول بودن و منكب داشتن زمين توجيهات مختلفى دارند كه تمامآنها به همين توجيه ما برمى گردد.
امـر در جـمـله (بخوريد از رزق آن ) امر وجوبى نيست ، بلكه تنها جواز و اباحه را مىرسـانـد. و كلمه (نشور) و همچنين كلمه (نشر) به معناى احياى مردگان بعد از مردناست ، و اصل اين كلمه به معناى نشر طومار و جامه ، يعنى گشودن آن بعد از جمع كردن وپيچيدن آن است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه خـداى تعالى آن كسى است كه زمين را منقاد و رام شما كرد، تابـتـوانـيد بر پشت آن قرار بگيريد، و از اين قطعه به آن قطعه اش برويد، و از رزقشكـه او بـرايتان مقدر فرموده بخوريد، و به انواع مختلفى براى به دست آوردن آن رزقدر زمين تصرف كنيد.
(و اليـه النـشور) - يعنى طومار زندگى مردگان كه با مرگ پيچيده شده ، دوبارهدر قـيـامـت در مـحضر او باز مى شود، مردگان را از زمين در مى آورد، و براى حساب و سپسجـزا زنده مى كند، پس به همين دليل رب و مدبر امر زندگى دنيايتان او است ، كه در زمينجـايـگزينتان نموده ، به راه و روش زندگى در آن هدايتتان كرد، و نيز حكومت بر شما درميراندن و زنده كردن و حساب و جزاء براى او است .
و در نـامـيـدن زمين به نام ذلول ، و تعبير اينكه بشر روى شانه هاى آن قرار دارد، اشارهاى اسـت روشن به اينكه زمين نيز يكى از سيارات است ، و اين همان حقيقتى است كه علم هيئتو آسمان شناسى بعد از قرنها بگو مگو و بحث به آن دست يافته .


ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور



بـعـد از آنـكـه در آيه قبل اقامه حجت كرد بر ربوبيت خداى سبحان ، اينك در اين آيه بشرراتـهـديـد مـى كـنـد، و نـيـز در بـرابـر بـى اعـتـنـايـى وسهل انگاريش در مساءله ربوبيت ، او را توبيخ مى نمايد كه تا كى از خدا بى خبريد، وشـكـر نـعـمـت هايش را به جا نمى آوريد؟ يعنى در برابر ربوبيتش خاضع نمى شويد وشريك هاى خود تراشيده را دور نمى ريزيد؟
و مـراد از كـلمـه (مـن فـى السـمـاء - آن كس كه در آسمان است ) فرشتگانى هستند كهمـوكـل بـر آسـمـان و حـوادث عـالمـنـد، و اگـر ضـمـيـر مفرد - يخسف - به كلمه (من )بـرگـردانـده ، بـا ايـنـكـه اين كلمه در معنا جمع است ، به اين جهت است كه كلمه مذكور درلفظ مفرد است . و وقتى گفته مى شود: (خسف الارض بقوم كذا) معنايش اين است كه زمينزير پاى فلان قوم شكافته شد،
و هـمـه را در شـكـم خـود فـر و بـرد. و كـلمـه (مـور) كـه مـصـدرفعل (تمور) است ، به طورى كه صاحب مجمع گفته به معناى تردد درآمد و شد است ،نظير كلمه (موج ) كه آن نيز به همين معنا است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه چـگـونـه بـا خـاطـر جـمـع ودل آسوده به ربوبيت خداى تعالى كفر ورزيده ايد، و چه ايمنى از ملائكه ساكن آسمان ومـوكـل بر امور عالم داريد از اينكه زمين را زير پايتان بشكافند، و به امر خدا شما را درشـكـم زمـيـن پـنـهـان سـازنـد، در حـالى كـه زمـيـن هـمـچـنـانمتزلزل و مضطرب باشد و چون گهواره آمد و شد داشته باشد؟.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: مراد از كسى كه در آسمان است خداى سبحان ، و منظور از(در آسـمـان بودن خدا) اين است كه سلطنت و تدبير امور خدا در آسمان است ، و گر نهمعنا ندارد خدا در مكان بگنجد، و آسمان و عالمى از عوالم او را در خود جاى دهد. ولى از نظرما هر چند معناى بى اشكالى است ليكن خلاف ظاهر آيه است .


ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير



كـلمـه (حـاصب ) به معناى باد تندى است كه ريگ و شن و سنگ با خود بياورد. و معناىآيـه ايـن اسـت كـه : (آيا از ملائكه آسمان ايمن شده ايد، كه باد سنگ و ريگ دار بر شمابفرستند) همانطور كه بر قوم لوط فرستادند، و قرآن جريانشان را چنين حكايت كرده :(انا ارسلنا عليهم حاصبا الا ال لوط).
(فـسـتعلمون كيف نذير) - كلمه (نذير) مصدر به معناى انذار است ، و اين جمله بهخـاطـرايـنـكـه حـرف (فـاء) بـر سـر دارد، مـتـفـرع بـر مـطـلبـى اسـت كـه از آيـاتقـبـل اسـتـفـاده مـى شود، و آن عبارت است از اينكه مشركين به ربوبيت خداى تعالى كافرشـدنـد، و از عـذاب او ايمن گشتند، لذا در جمله مورد بحث مى فرمايد: پس به زودى خواهندفهميد معناى انذار چيست ، و معناى آيه روشن است .
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (نذير) صفت مشبهه و به معناى بيم رسان است . كهمنظور از آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، ليكن اين سخن بى پايه است.


و لقد كذب الذين من قبلهم فكيف كان نكير



مـراد از كـلمـه (نـكـير) عقوبت و دگرگون شدن نعمت است ، ممكن هم هست به معناى انكارباشد،
و ايـن آيـه نـظـيـر شـاهدى است كه بر صدق جمله (فستعلمون كيف نذير) شهادت داده ،وعيد و تهديد آن را تصديق مى كند.
و مـعـنـاى آيـه اسـت كـه امـت هـاى منقرض گذشته آيات مرا تكذيب كردند، پس چگونه بودعـقـوبـت مـن و دگـرگـون سـاخـتـن نـعـمـتـم ؟ و يا چگونه بود انكار من بر آنان كه هلاك ومنقرضشان كردم ؟
در ايـن آيـه التـفاتى از خطاب به غيبت به كار رفته ، در آيات جلوتر مردم كافر موردخـطـاب قـرار گـرفـتـه بـودنـد، و در ايـن آيـه غـايـب بـه حـسـاب آمـده انـد (من قبلهم -قبل از ايشان )، و نكته اين التفات براى آن است كه اشاره كند به اينكه كفار به خاطرجـهـالت و اهـمـالشـان در تـدبـر در آيـاسـت ربـوبـيـت خدا، و بى باكيشان نسبت به خشمپروردگارشان كوچكتر از آنند كه خدا با آنان سخن بگويد، و آنان را به چنين شرافتىمـشـرف سـازد، بـديـن جهت از آنان روى گردانيده معارفى را كه مى خواست بيان كند، بهپيامبرش خطاب كرد.
ذكـــر آيـــت پـــرواز پـرندگان (اولم يروا الى الطير....) و بيان وجه اينكه فرمودجزخدا كسى طيور را در فضا نگه نمى دارد


اولم يـروا الى الطـيـر فـوقـهـم صـافـات و يـقـبـضـن مـا يـمـسـكـهـن الا الرحـمـن انـهبكل شى ء بصير



منظور از اينكه (طير فوق انسان ها باشند) اين است كه بالاى سر انسان در هوا پروازمـى كـنـنـد، و مـنـظور از كلمه (صافات ) و كلمه (يقبضن ) اين است كه مرغان در هوابـال خـود را بـاز مـى كنند، و سپس مى بندند، و اگر اين دو كلمه را به صيغه جمع آورد،با اينكه سخن از طير - مفرد - داشت نه طيور، بدان جهت بود كه مراد از كلمه (طير)جنس مرغان است ، نه يك مرغ .
و جـمـله (مـا يـمـسـكهن الا الرحمن ) به منزله جواب است از سوالى تقديرى و فرضى ،گـويـا شـخـصـى پرسيده : منظور قرآن از اينكه توجه مردم را به سوى پرواز طيور وبـاز و بـسـته شدن بالهاى آنها در هوا جلب كرده چيست ؟ در اين جمله پاسخ داده كه منظوراين است كه بفهمند جز خدا كسى طيور را در فضا نگه نمى دارد.
گو اينكه ماندن طيور در فضا و ساقط نشدن آنها مستند به اسبابى طبيعى است ، همچنانكه ماندن انسان در زمين هم همينطور است ، و ماندن و شنا كردن ماهى هاى سنگين وزن در روىآب نـيـز ايـنـطـور اسـت ، و هـمـه امـور طـبـيـعـى هـمـيـنـطـور مـسـتـنـد بـه اسـبـاب وعـلل طـبـيـعى است ، و ليكن همه اين علل طبيعى به خد اى تعالى منتهى مى شود، و به همينجـهـت صـحـيح است كه ماندن مرغان در هوا را به خدا نسبت دهيم . خواهى گفت : اين اختصاصبـه مـرغـان نـدارد، چـرا در آيه خصوص مرغان را نام برد؟ جوابش اين است كه بعضى ازاسباب طبيعى
بـراى هـمـه شـنـاخـته شده نيست ، مثل ماندن مرغان در فضا و آمد و شد كردن در هوا، كه دربـدو نـظـر سـوال انـگـيـز اسـت ، و بـه مـحـض ‍ مـشـاهـده آن انـسـان رامـنتقل به خداى سبحان مى كند، و مى فهماند سبب حقيقى و اعلاى پيدايش مرغان ، خداست ، وپروازشان هم مستند به او است . و بعضى ديگر اينطور نيستند، نظير ايستادن و زندگىكـردن انـسـان در روى زمـيـن ، كـه انـسـان مـعـمـولى رامنتقل به اين معنى نمى كند، و لذا مى بينيم خداى سبحان در كلامش نظر بندگان خود را بهآن گـونه امور جلب مى كند، تا زودتر و بهتر به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت پىببرند.
و در كـلام الهـى نـمونه هاى بسيارى از اين قبيل امور آمده ، نظير نگهداشتن آسمانها بدونسـتـون ، و نـگـه داشتن زمين از متلاشى شدن ، و نگهدارى كشتى ها بر روى آب ، و اختلافميوه ها و رنگها و زبانها و امثال آن ، كه سبب طبيعى نزديك آنها از نظرها پنهان است ، و درنـگـاه اول ذهـن از تـوجـه بـه آن امـور بـه آسـانـىمـنـتـقـل مى شود به اينكه خدا آنها را ايجاد كرده ، و اگر بعدها در اثر دقت و تحقيق متوجهسبب طبيعى و نزديك آن گردد، آن وقت در پديد آورنده سبب طبيعيش فكر مى كند، تا در آخرباز به خداى تعالى منتهى شود، و بفهمد كه (الى ربك المنتهى ).
در تـفـسـيـر كشاف در پاسخ اينكه چرا در مقابل كلمه (صافات ) نفرمود: (قابضات)، و بـه جـاى آن فـعـل (يـقـبـضـن ) را آورد؟ مـى گـويـد: عـلتـش ايـن اسـت كـهاصـل در طـيران و پرواز، گشودن بالها است نه جمع كردن آنها، چون طيور در فضا مانندمـاهـيـان در دريـا شـنـاورنـد، و اصـل در شـنـاورى بـاز كـردن و گـشـودنبـال اسـت ، و امـا جـمـع كـردن و بـستن آن براى اين است كه به اين وسيله جلو برود، و ازبـالى كـه زده بـود نـتـيـجـه بـگـيـرد، پـس اصـل در پـرواز و شـنـا هـمـانبـال زدن اسـت ، و بـديـن جـهـت عـمـل اصـلى را بـه صـيـغـه اسـمفـاعـل (صـافـات ) آورد، و عـمـل غـيـر اصـلى را بـه صـيـغـهفـعـل مـضـارع (يـقـبـضـن ) تـا بـفـهـمـانـد عـمـل طـيـور مـانـنـد مـاهـيـان هـمـانبـال زدن اسـت ، و امـا بـال جـمـع كـردن بـراى نـتـيـجـه گـيـرى ازبال زدن است ، و خودش مقصود اصلى نيست .
و ايـن سـخـن وقـتـى درسـت اسـت كه آيه شريفه بخواهد يكى از آيات الهى را خاطر نشانسازد، آيتى كه از مجموع جمله (صافات و يقبضن ) استفاده مى شود، و آن مساءله طيراناسـت ، ولى احـتـمـال دارد آيـه شـريـفـه بخواهد دو آيت را ارائه دهد، يكى نيفتادن مرغان درحال بال زدن ،
و يكى نيفتادنشان در حال بال جمع كردن .
و در ايـنـكـه بعد از يادآورى ذلول بودن زمين ، و سوار بودن انسان بر منكب زمين ، مساءلهپرواز طيور در هوا را آورد، لطفى نهفته است كه بر كسى پوشيده نيست .


امن هذا الذى هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن ان الكافرون الا فى غرور



آيـه تـوبيخ و سركوبى كفار است ، كه به جاى خداى تعالى معبودهايى ديگر گرفتندتـا يـاريـشـان كنند، و به همين سياق آيه قبلى را كه سياق غيبت بود به سياق خطاب برگردانيد تا توبيخ و سركوبى رخ به رخ انجام گيرد، و سرزنش دردناك تر شود.
و مـعـنـاى جـمله (امن هذا الذى ...)، اين است كه : نه ، بلكه مى پرسم . آن چه كسى استكـه بـه آن اشاره مى شود، كه اين ياور شما و لشكر شما است غير از رحمان ، اگر خداىرحمان سرنوشت شومى و يا عذابى براى شما مقدر كرده باشد آيا آن ياور، شما را يارىمـى كـنـد؟ نه ، پس غير از خدا كسى نيست كه شما را يارى كند. و اين بيان اشاره است بهايـنكه پندار مشركين خطا است ، مشركين بت ها را نمى پرستند، مگر به خاطر همين كه آنانرا در شـدائد يـارى كـنـند، با اينكه اين مشركين و خدايانشان هر دو ملك خدايند، و بت ها نهبراى خود، مالك نفع و ضررى هستند، و نه براى ديگران .
و چـون مـشـركـيـن از ايـن تـوبـيـخ و سركوبى خدا پاسخى نداشتند بدهند، لذا خود خداىتـعالى از آن سوال ملامت آميز جواب داد، كه : (ان الكافرون الا فى غرور) يعنى غرورآنـچـنـان آنـان حـمـله ور شـده كـه از هـر طـرف احـاطـه شـان كـرده ،خيال كرده اند اعتقادشان به الوهيت آلهه اعتقاد درستى است .
تـــمـــثـــيـــلى بـــراى بـــيـــان حـــال مـــؤ مـــن طـــالب بـــصـــيـــرت وكـــافـــرجـــاهـــل و لجـــوج تـــمـــثـــيـــلى بـــراى بـــيـــانحـال مـؤ مـن طـالب بـصـيـرت و كـافـرجاهل و لجوج


افمن هذا الذى يرزقكم ان امسك رزقه بل لجوا فى عتو و نفور



كـلمـه (ام ) در ايـنجا نيز به معناى (بلكه ) است ، مى فرمايد: بلكه مى پرسم آنچـه كـسى است كه به آن اشاره مى شود، و گفته مى شود: اين است آنكه شما را روزى مىدهد، و آيا اگر خدا روزى خود را از شما دريغ بدارد، آن كس به جاى خدا شما را روزى مىدهـد؟ آنـگـاه خـود خـداى سـبـحـان پـاسـخ مـى دهـد بـه ايـنـكـه :(بل لجوا فى عتو و نفور)، يعنى حق براى آنان روشن شده ولى در برابر آن خاضعنـمـى شوند تا تصديقش كنند، و پيرويش نمايند، بلكه در دور شدن از حق و نفرت از آنهمچنان ادامه داده ، و بيشتر جلو مى روند.


افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم



كـلمـه (مـكـب ) اسـم فـاعـل از (اكـبـاب ) (بـابافـعال ) است ، و (اكباب الشى ء على وجهه ) به معناى آن است كه كسى را به رو بهزمين بيندازى ،
در كشاف گفته معناى عبارت اكب اين است كه داخل شد در كب و داراى كب شد.
آيـه مـورد بـحـث اسـتـفـهـامـى اسـت انكارى از يكسان بودن دو حالت سر پا راه رفتن و باصورت روى زمين خزيدن ، و اين تعريض و توبيخى است از كفار، كه در ضمن روى سخنرا هـم از آنـان برگردانيد، و از شرافت حضور و خطاب محرومشان كرد، ساده تر بگويمدر آيـه قـبلى كفار را مخاطب قرار داده بود، ولى بعد از آنكه در آخر آن آيه سخن از لجاجتايشان رفت ، در آيه مورد بحث ديگر خطاب را ادامه نداد، بلكه آنان را غايب فرض كرد، واين خود مزيد بر تعريض است ، و منظور آيه اين است كه كفار در لجاجت و سركشى عجيبىكـه دارنـد، و در نـفـرتـشـان از حـق مـثل كسى مى مانند كه راهى را كه مى خواهد طى كند باخـزيـدن روى زمـيـن ، آنهم به صورت ، طى كند، و معلوم است كه چنين كسى نه بلنديهاىمـسـيـر خـود را مـى بـيـنـد نه پستى ها را، و نه نقاط پرتگاه و سراشيبى ها را، پس ‍ چنينكسى هرگز نظير آن كس ديگر كه سر پا و مستقيم راه مى رود نمى تواند باشد، چون اوجـاى هر قدم از قدمهاى خود را مى بيند، و احيانا اگر موانعى هم سر راهش باشد مشاهده مىكـنـد، و علاوه بر اين مى داند كه اين راه به كجا من تهى مى شود، و اين كفار راه زندگىخـود را مـثـل آن شـخـص خـزنـده طـى مـى كنند، اينها با اينكه مى توانند مستقيم راه بروند،خـوابـيـده روى زمـيـن مـى خزند، يعنى با اينكه حق را تشخيص مى دهند متعمدا چشم خود را ازشـنـاخـتـن آنچه كه بايد بشناسند مى بندند، و خود را به نديدن مى زنند و با اينكه مىتوانند طبق وظيفه اى كه بايد عمل كنند از عمل كردن به وظيفه چشم مى پوشند در برابرحـق خـاضـع نـمى شوند، و در نتيجه بصيرتى به امور ندارند، به خلاف مؤ منين كه راهزندگى را تشخيص مى دهند، و بر صراط مستقيم پايدار و استوارند، و در نتيجه از هلاكتايمنند.
از آنـچـه گـذشـت روشـن گـرديـد كـه مـثـل آورده شـده در آيـه ، مـثـلى اسـت بـراى عـمـوم ،حـال هـر كـافـر جـاهـل و لجـوج را كـه بـه جـهـل خـود ادامـه مـى دهـد، وحال هر مؤ من طالب بصيرت و جوياى حق را ممثل مى سازد.
بحث روايتى
(روايـــتـــى دال بـــر ايـــنـــكـــه قـــلب بـــر چـــهـــار قـــســـم اســـت ،درذيل آيه (افمن يمشى مكبا على وجهه ...)
در كـافـى به سند خود از سعد از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: قلبچهار قسم است ،
قـلبـى اسـت كـه در آن هم نفاق است و هم ايمان ، و قلبى است به كلى منكوس و زير و روشـده ، و قـلبى است مطبوع و مهر شده ، و قلبى است از هر، پرسيدم قلب ازهر كدام است ؟فرمود قلبى است كه در آن نورى چون چراغ هست .
و امـا قلب مطبوع قلب منافق است ، و قلب از هر قلب مؤ من است ، اگر خدا به او نعمتى دهدشكر مى گزارد، و اگر مبتلايش كند صبر مى كند. و اما قلب منكوس قلب مشرك است ، آنگاهايـن آيـه را در معناى قلب منكوس تلاوت كرد: (افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشىسويا على صراط مستقيم )، و اما قلبى كه هم نفاق در آن هست و هم ايمان قلب مردمى استكـه در طـايـف بـودن د، اگـر اجـل يـكـى از آنـهـا درحـال نـفـاق مـى رسـيـد، هـلاك شـده بـود، و اگـر درحال ايمان مى مرد نجات مى يافت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation