بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مـؤ لف : ايـن روايـت را تـفـسـيـر بـرهـان هـم از ابـن بـابـويـه و او بـه سـنـد خـود ازفـضـيـل از سـعـد خـفـاف از ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام )نـقـل كـرده ، در نـقـل وى آمـده : قـلب چـهـار قـسـم اسـت تـا آخـر ايـن حـديـثنقل كرده و ليكن در (قلب ازهر) كلمه (انور) را زيادى دارد، (قلب ازهر انور).
و امـا ايـنـكه امام فرمود: (قلب مردمى كه در طائف بودند) منظور از طائف چند فرسنگىمـكـّه مـعـظـمـه نـيـسـت بـلكـه مـنـظـور از طـائف شـيـطـانـى اسـت كـه بـسـيـار بـه سـراغدل آدمى مى آيد، و پيرامون دل طواف مى كند، همچنان كه فرمود: (ان الذين اتقوا اذا مسهمطـائف مـن الشـيـطـان تـذكـروا فاذا هم مبصرون )، پس معناى روايت چنين است كه قومى باطائف شيطانى زندگى مى كنند، و شيطان لحظه به لحظه پيرامون دلشان طواف مى كندتـا بـمـيرند، اگر در حالى كه همان شيطان طوافگر با ايشان باشد بميرند، هلاك شدهاند، و اگر در حال ايمان بميرند نجات يافته اند.
ايـن را هـم بـايد دانست كه در اينجا رواياتى است كه جمله شريفه (افمن يمشى مكبا علىوجـهـه ...) را بـر مـنحرفين از ولايت على (عليه السلام ) و پيروان ولايت او، و دوستانشتطبيق مى كند، كه البته جنبه تفسير ندارد، بلكه از باب تطبيق كلى بر مصداق است .
آيات 30 - 23 سور، ملك


قل هو الذى انشاكم و جعللكـم السـمـع و الابـصـار و الافـده قـليـلا مـا تـشـكـرون (23)قـل هـو الذى ذراكـم فـى الارض و اليـه تـحـشـرون (24) و يقولون متى هذا الوعد ان كنتمصـادقـين (25) قل انما العلم عند اللّه و انما انا نذير مبين (26) فلما راوه زلفه سيت وجوهالذيـن كـفـروا و قـيـل هـذا الذى كـنـتـم بـه تـدعـون (27)قـل ارايـتـم ان اهـلكـنـى اللّه و مـن مـعـى او رحـمـنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم (28)قـل هـو الرحـمـن امـنـا بـه و عـليـه تـوكـلنـا فـسـتـعـلمـون مـن هـو فـىضلال مبين (29) قل ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بماء معين (30).



ترجمه آيات
بـگـو او هـمـان كـسـى اسـت كـه شـمـا را هـسـتـى داد و بـرايـتـان گـوش و چـشـم ودل قرار داد ولى شكر شما اندك است (23).
بگو او همان كسى است كه شما خاكيان را در زمين خلق كرد و به سوى او محشور مى شويد(24).
و (بـه خـاطر همان عتو و نفور و ناسپاسيشان ) مى گويند اين وعده اى كه مى دهيد چه وقتانجام مى شود اگر راست مى گوييد؟ (25).
بگو علم آن تنها و تنها نزد خداست و اما من فقط بيم رسانى روشنگرم (26).
هـمـيـنكه آن وعده را نزديك ببينند اثر نوميدى و خسران در چهره كفار نمايان مى شود و بهايـشـان گـفـته مى شود اين است آنچه قبلا وعده اش را به شما دادند (و شما مى پرسيديدپس كى مى رسد) (27).
بگو به من خبر دهيد اگر (فرضا) خدا، من و پيروان مرا هلاك كند و يا بر ما رحم كند (چهدخـالتـى در سـرنوشت شما كفار دارد و) كافران را چه كسى از عذاب دردناك پناه مى دهد(28).
بـگـو آن كـس هـمـان رحـمـان اسـت كـه مـا بـه وى ايـمـان آورديـم و بـر اوتوكل كرديم پس به زودى خواهيد دانست چه كسى در ضلالت آشكار است (29).
بگو اگر آبى كه شما به وسيله آن زنده ايد در طبقات زمين فرو برود چه كسى است كهآبى گوارا برايتان بياورد؟ (30).
بيان آيات
ايـن آيات نشانه هاى ديگرى از ربوبيت خداى تعالى را به مشركين تذكر مى دهد تا بهوسـيـله آن بـه وحـدانيت خدا در خلقت و تدبير رهنمونشان شود، و در آن مطالب را توام باتـخـويـف وتـهـديـد بيان مى كند، همچنان كه گفتيم همه سوره اينطور است ، چيزى كه هستبـايـد ايـن را در نـظـر بـگـيـريـم كـه خـداى تـعـالى بـعـد از آنـكـه در جـمـله(بـل لجـوا فـى عـتـو و نـفور) به لجاجت و عناد آنان درباره حق اشاره كرد، سياق را ازخـطـاب بـه آنـان بـرگـردانـيـد، و روى سـخـن از ايـشـان بـرتـافـتـه خـطـاب را مـتـوجهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) كرد، و فرمود: حالا تو با آنان سخن بگو، وبـگـوشـشـان بـخـوان ، و آيـات و نشانه هاى ربوبيت من در خلقت و تدبير را كه همه بريـگـانـگـى مـن در ربـوبـيـت دلالت دارنـد بـه يـادشـان بـياور، و از عذاب من انذارشان كن(قـل هـو الذى ...)، (قـل هـو الذى ذراكـم ...)،(قـل انـمـا العـلم ...)، (قـل ارايـتـم ان اهـلكـنـى اللّه ...)،(قـل هـو الرحـمـن ...)، (قـل ارايـتـم ان اصـبـح ماوكم غورا...) كه در همه اين آيات مىفرمايد: تو بگو چنين و چنان .


قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشكرون



مقصود از انشاء بشر (هو الذى انشاءكم ....)
كـلمـه (انـشاء) به معناى ايجاد ابتدايى چيزى و تربيت آن است ، و در اينكه در آخر اينآيه بشر را عتاب كرده به اينكه (قليلا ما تشكرون - چه كم است شكرگزاريتان ) وهـمـچـنـين در آخر نظير اين آيه مانند آيه 78 سوره مؤ منون و آيه 9 سوره الم سجده دلالتدارد بـر ايـنـكـه انـشاى بشر و ايجاد او و مجهز كردنش به جهاز حس و فكر، از اعظم نعمتالهى است ،
كه با هيچ مقياسى نمى توان عظمت آن را اندازه گيرى كرد.
و مـنـظـور از انـشـاى بشر صرف خلقت او نيست ، بلكه منظور خلقت بدون سابقه او است ،يعنى حتى در ماده هم سابقه نداشت ، و در ماده چيزى به نام انسان نبود، همچنان كه در آيهزيـر خلقت جسم و ماده بشر را سابقه دار مى داند، و از پديد آوردن جسمش تعبير به خلقتمـى كـنـد، ولى وقـتى به خود او مى رسد از ايجادش تعبير به انشاء نموده ، مى فرمايد:(و لقـد خـلقـنا الانسان من سلاله من طين ثم جعلناه نطفه فى قرار مكين ثم خلقنا النطفهعلقه فخلقنا العلقه مضغه ... ثم انشاناه خلقا اخر).
كـه از آن فـهـمـيـده مـى شـود انسان سميع و بصير، و متفكر شدن مضغه به وسيله تركيبشـدن نـفـس بـشـر با آن مضغه ، خلقتى ديگر است ، و سنخيتى با خلقت انواع صورتهاىمـادى قـبـل ، يعنى صورت خاكى و گلى و نطفه اى و علقه اى و مضغه اى ندارد، اينها همهاطوارى است كه ماده انسان به خود گرفته ، و اما خود انسان داراى شعور در هيچ يك از ايناطوار وجود نداشته ، و شبيه به هيچ يك از آنها نيست ، و اين همان انشا است .
و نظير آيه سوره مؤ منون (و من اياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون )است ، (كلمه (اذا - ناگهان ) را از نظر دور نداريد).
پـس ايـنـكـه فـرمـود: (هـو الذى انـشـاكـم ) اشـاره اسـت بـه خـلقـت انـسان ، و جمله (وجـعـل لكـم السمع و الابصار و الافئده ) اشاره است به مجهز شدن انسان به جهاز حس وفـكـر، و مـنـظـور از جـعـل ، جـعـل انـشـائى سـمـع و بـصـر و افـئده اسـت ، هـمـچـنـان كـهجـعـل نـفـس آدمـى انـشـائى است ، و در جاى ديگر درباره انشائى بودن آنها فرموده (و هوالذى انشا لكم السمع و الابصار و الافئده قلى لا ما تشكرون ).
پـس انـسـان هـر چـنـد كـه بـه صـفات بسيارى از قبيل حواس پنجگانه ظاهرى و باطنى ازسـايـر مـوجـودات ، يـعـنـى جـمادات و نباتات ممتاز است ، ولى در آيه به دو صفت سمع وبـصـر اكـتـفـا كرده ، و اين يا به خاطربوده كه اين دو مهمتر از ساير امتيازات است ، و يااحتمالا براى اين بوده كه اصلا منظور از آن دو همه صفات و حواس ظاهرى است ، و در آيهبـر جزء اطلاق شده و كل اراده شده است ، و منظور از كلمه (افئده ) كه جمع (فواد -قلب ) است ، نفس متفكر آدمى است كه انسان با اين امتياز از ساير حيوانات ممتاز مى شود.
(قليلا ما تشكرون ) - يعنى كم شكر مى گزاريد، شكرى كه شايسته اين نعمت و ياهـمـه نـعـمـت هـاى عـظـمـاى الهـى بـاشـد، بنابر اين كلمه (ما) زايده و كلمه (قليلا)مفعول مطلق است ، و تقدير كلام (تشكرون شكراكم ) مى باشد.
و بـعـضـى از مـفـسـريـن كلمه (ما) را مصدريه گرفته اند، كه بنابر اين ، معناى جمله(قليلا شكركم ) مى شود.


قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون



مصدر (ذرء) كه فعل (ذراكم ) از آن مشتق است ، به معناى خلقت است ، و منظور از خلقكـردن ايـشـان در زمـيـن ايـن اسـت كـه خـلقـتـشـان وابـسـتـه بـه زمـيـن اسـت ، وكـمـال آنـان جـز بـه اعمالى وابسته به ماده زمينى تمام نمى شود، آرى خداى تعالى موادزمـيـنـى را در دل بـشـر زينت داده ، به طورى كه دلها به سوى آن مجذوب شود، و به اينوسـيله افراد صالح از طالح ممتاز گردند، همچنان كه فرمود: (انا جعلنا ما على الارضزينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا).
و جـمـله (و اليـه تـحـشـرون ) اشـاره اسـت به مساءله بعث و جزا و قيامت و وعده اى استقطعى .
حكايت استعمال منكرين مقاد در مسئله قيامت و پاسخ به آنان


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين



مـنـظـور از ايـن وعده همان قيامت موعود است . در اين جمله سخن كفار و منكرين معاد را حكايت مىكند كه در آمدن آن عجله كردند، البته استعجالشاءن به منظور استهزا بوده .


قل انما العلم عند اللّه و انما انا نذير مبين



اين جمله ، جواب از استعجال ايشان است كه مى گفتند (پس اين وعده كى مى رسد...)،
و حـاصـل جـواب ايـن اسـت كـه عـلم به اينكه قيامت چه وقت مى رسد نزد خدا است ، و غير ازخـداى تـعـالى كـسـى را از آن آگـاهى نيست همچنان كه خودش در جاى ديگر قرآن فرموده :(لا يجليها لوقتها الا هو) و من بجز اينكه نذيرى آشكار هستم مسووليت و اختيارى ندارم، مـن تـنـهـا مـاءمـورم بـه شـما خبر دهم كه به زودى به سوى خدا محشور مى شويد، و امااينكه چه وقت محشور مى شويد، نمى دانم .
ايـن مـعـانـى از آيـه و سـيـاقـى كـه آيـه در آن قـرار دارد يـعـنـى سـيـاقسـوال و جـواب استفاده مى شود، و بنابر اين ، لام در كلمه (العلم ) لام عهد است و مراد،عـلم بـه وقـت حـشـر اسـت ، و امـا اگـر الف و لام را بـراى جنس بدانيم ، همچنان كه از جمله(انما العلم عند اللّه ) با قطع نظر از چيز ديگرى همين جنس استفاده مى شود، در نتيجهمـعنايش اين مى شود كه به طور كلى حقيقت علم نزد خداست ، و احدى به هيچ مقدار از آن علماحاطه نمى يابد، مگر به اذن خداى تعالى ، همچنان كه فرمود: (و لا يحيطون بشى ء منعـلمـه الا بـما شاء) و خدا نخواسته كه من از آن علم بى كرانش جز اين را بدانم كه شمابه زودى محشور مى شويد، و شما را از آن روز انذار كنم ، و اما اينكه وقت رسيدن آن روزچه زمانى است علمى بدان ندارم .
خطاب ملائكه به اهل دوزخ : اين همان وعده اى است كه به شما مى دادند!


فلما راوه زلفه سيئت وجوه الذين كفروا...



كلمه (زلفه ) به معناى (قرب - نزديكى ) است . و مراد از آن (قريب - نزديك) است ، و ممكن هم هست از باب (زيد عدل باشد)، و ضمير در جمله (راوه ) به وعد،و بـه قـول بـعـضى به عذاب برمى گردد. و معناى آيه اين است كه : وقتى آن وعده و ياعـذاب را نـزديـك بـبـيـنـنـد آن وقـت روى كـسـانـى كـه كـفـر ورزيدند ترش مى شود، و درسيمايشان اثر خسران و نوميدى هويدا مى گردد.
(و قـيـل هـذا الذى كـنـتـم به تدعون ) - بعضى از علماى لغت گفته اند: (تدعون )بـدون تـشـديـد دال و تـدعـون بـا تـشـديـد، هـر دو بـه يـك مـعـنـا اسـت ،مـثـل دو كلمه (تدخرون ) بى تشديد و (تدخرون ) با تشديد. و معناى جمله اين استكـه بـه ايـشـان گفته مى شود: عذاب كه مى بينيد همان وعده اى است كه به شما دادند، وشما همواره مى پرسيديد پس آن قيامت و عذاب چه وقت است ، و با گفتن متى (هذا الوعد)در آمدنش عجله مى كرديد، و از ظاهر سياق برمى آيد كه گوينده اين كلام ملائكه اند،
كـه بـه امـر خـدا به اهل دوزخ خطاب مى كنند. بعضى از مفسرين گفته اند گوينده آن خودكفارند كه به يكديگر مى گويند.


قل ارايتم ان اهلكنى اللّه و من معى او رحمنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم



حـرف (ان ) شـرطيه است ، كه شرط و جزا مى خواهد، شرط آن جمله (اهلكنى اللّه ) وجـزايـش جـمـله (فمن يجير الكافرين ...) است ، مى فرمايد به ايشان بگو: به من خبردهـيـد بـبـيـنم اگر خدا مرا و مؤ منين را كه با منند هلاك كند، و يا به ما رحم نموده ، هلاكماننـكـنـد، چـه كـسـى كـافـران را - كه همين شماييد و به خدا كفر مى ورزيد، و مستحق عذابدردنـاك اويـيـد، - از عـذاب دردنـاك او پـنـاه مـى دهـد؟ و در ايـن جـمـله به طور قاطع كفارراتـهـديـد مـى كـنـد بـه ايـنـكـه هـلاك شـدن مـا و هـلاك نـشـدنـمـان هـيـچ سـودى بـهحال شما ندارد، و عذابى را كه به طور قطع و به خاطر كفرتان به شما خواهد رسيد ازشما برطرف نمى سازد.
بعضى از مفسرين گفته اند: كفار مكّه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين رابه مردن نفرين مى كردند، لذا خداى تعالى ماءمورش كرد به ايشان بگويد: چه خدا ما راهـلاك كـنـد و چه باقى بدارد، به هر حال سرنوشت ما به دست اوست ، و ما از زحمت او اميدخـيـر داريـم ، و امـا شما چه مى كنيد، چه كسى را داريد كه از عذاب اليم خدا كه به خاطركفرتان به خدا مستحق آن شده ايد، پناهتان دهد؟


قـل هـو الرحـمـن امـنـا بـه و عـليـه تـوكـلنـا فـسـتـعـلمـون مـن هـو فـىضلال مبين



ضـمـيـر بـه خدايى برمى گردد كه رسول اللّه ماءمور شده بشر را به توحيد او دعوتكـنـد، و كـفـار هـمـان خدا را مى خوانند تا او را هلاك سازد. و معناى آيه اين است كه بگو آنخـدايى كه من شما را به توحيد او مى خوانم ، و شما او را به نفرين من و عليه مؤ منين مىخوانيد، همان رحمانى است كه نعمتش هر چيزى را فرا گرفته ، و ما به او ايمان آورده براو تـوكـل كـرده ايم ، بدون به چيزى غير او متمايل شويم ، و يا اعتماد كنيم ، پس اى مردمكافر! به زودى خواهيد فهميد چه كسى در ضلالت آشكار است ؟ ما و يا شما؟
در كشاف گفته : اگر بپرسى چرا مفعولفـعـل (امـنـا) را كـه ضـمـيـر در (بـه ) بـاشـد، بـعـد ازفـعـل آورد، و مـفـعـول فـعـل (تـوكـلنـا) را كـه ضـمـير در (عليه ) باشد جلوتر ازفعل آورد، و خلاصه چرا نفرمود: (امنا به و توكلنا عليه )؟ در پاسخ مى گويم :
علتش اين بود كه كلمه (آمنا) در مقام تعربض به كافران بود، كه ذكرشان به ميانآمـده بـود، پـس گـويـا فـرمـوده : (ايـمـان آورديـم بـه رحـمـان ، ومـثـل شـمـا بـه او كـفـر نـورزيـديـم )، آنـگـاه فـرمـود: و بـر خـصـوص اوتـوكـل كـرديـم - چـون مـقـدم شـدن كـلمـه (بـر او) انـحـصـار را مـى رسـانـد - وتـوكـل نـكـرديـم بـرآنـچـه شـمـا بـر آن تـوكـل نـمـوديـد، شـمـا بـررجال و اموالتان توكل كرديد، و ما بر خداى رحمان و بس .


قل ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بماء معين



كـلمـه (غـور) بـه مـعـنـاى فـرو رفـتـن آب در زمـيـن اسـت ، و مـنـظـور از ايـن مـصدر اسمفـاعـل - غـائر - اسـت ، و كـلمه (معين ) به معناى آب جارى در روى زمين است . و معناىآيه اين است كه : مرا خبر دهيد اگر آب شما به زمين فرو رود، و روى زمين آبى نماند، چهكسى كه در روى زمين برايتان آب جارى سازد؟
در ايـن بـاره رواياتى است كه آيه شريفه را بر ولايت على (عليه السلام ) و دشمنى آنجـنـاب تـطـبـيق مى كند، كه البته منظور از آنها تفسير نيست بلكه تطبيق كلى بر مصداقاست .
سوره قلم مكى است و پنجاه و دو آيه دارد
سوره قلم آيات 33 - 1


بسم اللّه الرحمن الرحيم ن و القلم و ما يسطرون (1) ما انت بنعمه ربك بمجنون (2) و انلك لاجرا غير ممنون (3) و انك لعلى خلق عظيم (4) فستبصر و يبصرون (5) بايكم المفتون(6) ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين (7) فلا تطع المكذبين (8) ودوالوتـدهـن فيدهنون (9) و لا تطع كل حلاف مهين (10) هماز مشاء بنميم (11) مناع للخير معتداثـيـم (12) عـتـل بـعـد ذلك زنـيـم (13) ان كـان ذا مـال و بـنـين (14) اذا تتلى عليه اياتناقال اسطير الاولين (15) سنسمه على الخرطوم (16) انا بلونهم كما بلونا اصحاب الجنهاذ اقـسـمـوا ليـصـرمـنـهـا مـصـبحين (17) و لا يستثنون (18) فطاف عليها طائف من ربك و همنائمون (19) فاصبحت كالصريم (20) فتنادوا مصبحين (21) ان اغدوا على حرثكم ان كنتمصـارمين (22) فانطلقوا و هم يتخفتون (23) ان لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين (24) و غدواعـلى حـرد قـادريـن (25) فـلمـا راوهـا قـالوالضـالون (26)بل نحن محرومون (27) قال اوسطهم الم اقل لكم لولا تسبحون (28) قالوا سبحان ربنا اناكـنا ظلمين (29) فاقبل بعضهم على بعض يتلومون (30) قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين (31)عـسـى ربـنـا ان يـبدلنا خيرا منها انا الى ربنا رغبون (32) كذلك العذابت و لغذاب الاخرةاكبر لو كانوا يعلمون (33).



ترجمه آيات
بـه نـام خـدا كـه در دنـيـا رحـمـتـى براى عموم و در آخرت رحمتى بيكران براى خواص ازبندگان دارد. ن ، سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند (1).
كه تو به خاطر لطفى كه پروردگارت به تو كرده ديوانه نيستى (2).
و اينكه براى تو اجرى است غير مقطوع (3).
و اينكه تو ملكات اخلاقى بس بزرگى دارى كه بر آن مسلطى (4).
پس به زودى خواهى ديد و آنها نيز خواهند ديد (5).
كه كدامتان مبتلا به جنونيد (6).
مـحـقـقـا پـروردگـارت دانـاتـر اسـت بـه ايـنـكـه چـه كـسى از راه او دور و چه كسانى راهيافتگانند (7).
پس تكذيب گران را اطاعت مكن (8).
آنان همين را مى خواهند كه تو سازش كنى و آنها هم با تو بسازند (9).
و نيز هر فرومايه عيب جو كه براى هر حق و باطلى سوگند مى خورد اطاعت مكن (10).
و كسى را كه در بين مردم سخن چينى و افساد مى كند (11).
و كسى را كه مانع رسيدن خير به خلق مى شود و تجاوزگر و گناهكار است (12).
كـسـى كـه عـلاوه بـر هـمه آن عيب ها، بد دهن و خشن است و مردم پدرى برايش نمى شناسند(13).
كـسـى كـه تـنـهـا مـايـه غـرورش ايـن اسـت كـه صـاحـبمال و فرزندان است (14).
هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد افسانه هاى قديمى است (15).
ما در برابر غرورش به نهايت درجه ، خوارش مى سازيم (6 1).
آرى مـا ايـشـان را مى آزماييم همچنان كه صاحبان آن باغ را آزموديم كه قسم خوردند و بههم قول دادند فردا ميوه باغ را بچينند (17).
بدون اينكه ان شاء اللّه بگويند (و يا بدون اينكه از آن استثنا كنند) (18).
در نـتـيـجـه بلايى فراگير از ناحيه پروردگارت باغ را دور زد در حالى كه ايشان درخواب بودند (19).
و در نتيجه باغ سوخت و چون شب سياه شد (20).
صبح زود (قبل از بيدار شدن فقرا) يكديگر را صدا زدند (21).
كه اگر به وعده ديشبتان پاى بنديد برخيزيد و به سوى زراعت خود برويد (22).
اين را آهسته مى گفتند و آهسته به سوى باغ روانه شدند (23).
تا در آن روز هيچ مسكينى داخل باغشان نشود (24).
به قصد نيامدن فقرا و زياد شدن درآمد سحرگاهان بيرون شدند (25).
تا به باغ رسيدند، همينكه وضع باغ را ديدند گفتند: محققا راه را عوضى آمده ايم (26).
يكى از آن ميان گفت : نه ، بلكه محروم شده ايم (27).
آنـكـه مـيانه روتر از همه بود گفت مگر به شما نگفتم (چرا باغ را رازق خود مى دانيد و)خدا را از داشتن شريك در رزاقيت منزه نمى داريد؟ (28).
گفتند منزه است پروردگار ما كه به راستى ما ستمكارانى بوديم (29).
آنگاه رو به يكديگر كرده گناه را به گردن يكديگر نهادند (30).
گفتند: واى بر ما كه به راستى مردمى طغيانگر بوديم (31).
امـيـد پـروردگـارمـان بـاغـى بـهـتـر از آن بـه مـا بـدهـد، كـه مـادل به سوى پروردگارمان نهاديم (32).
آرى عـذاب چـنـيـن اسـت و البـتـه عذاب آخرت بزرگتر است اگر مردم بناى فهميدن داشتهباشند (33).
بيان آيات
محتويات سوره مباركه قلم و محلنزول آن
ايـن سـوره رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) را بـهدنـبـال تهمت هاى ناروايى كه مشركين به وى زده و او را ديوانه خوانده بو دند، تسليت ودلدارى مـى دهـد، و بـه وعـده هـاى جـمـيـل و پاسدارى از خلق عظيمش دلخوش مى سازد، و آنجـنـاب را بـه شديدترين وجهى از اطاعت مشركين و مداهنه با آنان نهى نموده ، امر اكيد مىكند كه در برابر حكم پروردگارش صبر كند.
سـيـاق هـمـه آيـات ايـن سـوره سـيـاق آيـات مـكـى اسـت ، و از ابـن عـبـاس و قـتـادهنقل شده كه گفته اند: اوايل اين سوره تا آيه (سنسمه على الخرطوم ) كه شانزده آيهاست - در مكّه نازل شده ، و ما بعد آن تا (جمله لو كانوا يعلمون ) كه هفده آيه است درمدينه نازل شده ، و نيز بعد از آن جمله تا جمله (يكتبون ) كه پانزده آيه است در مكّه ومـا بـعـد آن تـا آخـر سـوره كـه چـهـار آيـه اسـت در مـديـنـهنـازل شـده ايـن نـقل نسبت به هفده آيه يعنى از جمله (انا بلوناهم ) تا جمله (لو كانوايعلمون ) بى وجه نيست ، زيرا به آيات مدنى شبيه تر است تا آيات مكى .
در تـفـسـيـر سـوره شـورى دربـاره حـروف مـقـطـعـهاوايل سوره ها بحث كرديم .


ن و القلم و ما يسطرون



مـعـنـاى (قـلم ) مـعـلوم اسـت ، و امـا مـصـدر (سـطـر) (كـهفـعل (يسطرون ) مشتق از آن است ) به فتحه سين و سكون طاء - و بنابه گفته راغبگـاهـى به دو فتحه نيز خوانده مى شود - به معناى صفى از كلمات نوشته شده ، و يااز درخـتـان كـاشته شده ، و يا از مردمى ايستاده است ، و وقتى گفته مى شود: (سطر فلانكذا) معنايش اين است كه فلانى سطر سطر نوشت .
محتويات سوره مباركه قلم و محلنزول آن وجوهى كه درباره قسم به (قلم ) و(ما يسطرون ) گفته شده است
خـداى سـبـحان در اين آيه به قلم و آنچه با قلم مى نويسند سوگند ياد كرده ، و از ظاهرسياق برمى آيد كه منظور از قلم مطلق قلم ، و مطلق هر نوشته اى است كه با قلم نوشتهمـى شـود، و از ايـن جـهت اين سوگند را ياد كرده كه قلم و نوشته از عظيم ترين نعمت هاىاسـت ، كـه خـداى تـعالى بشر را به آن هدايت كرده ، به وسيله آن حوادث غايب از انظار ومـعـانى نهفته در درون دلها را ضبط مى كند، و انسان به وسيله قلم و نوشتن مى تواند هرحادثه اى را كه در پس پرده مرور زمان و بعد مكان قرار گرفته نزد خود حاضر سازد،(مـثـل ايـنـكـه حـادثـه قرنها قبل ، همين الان دارد اتفاق مى افتد، و حوادث هزاران فرسنگ آنطرف تر در همينجا دارد رخ مى دهد) پس قلم و نوشتن هم در عظمت ، دست كمى از كلام ندارد.
و در عـظـمـت ايـن دو نـعمت همين بس كه خداى سبحان بر انسان منت نهاده كه وى را به سوىكـلام و قـلم هـدايـت كـرده ، و طـريق استفاده از اين دو نعمت را به او ياد داده ، و درباره كلامفرموده : (خلق الانسان علمه البيان ) و درباره قلم فرموده : (علم بالقلم علم الانسانما لم يعلم ).
بـنـابر اين ، سوگند خوردن خداى تعالى به قلم ، و آنچه مى نويسند سوگند به يكىاز نـعـمـت ها است ، و اين تنها قلم نيست كه به آن سوگند ياد كرده ، بلكه در كلام مجيدشبه بسيارى از مخلوقات خود بدان جهت كه نعمتند سوگند ياد فرموده ، مانند آسمان ، زمين، خورشيد، ماه ، شب ، روز، و امثال اينها تا برسد به انجير و زيتون .
بـعـضـى از مـفـسـرين گفته اند: كلمه (ما) در جمله (و ما يسطرون ) مصدريه است ، ومراد از آن خود نوشتن است .
بـعضى ديگر گفته اند: مراد از قلم ، قلم اعلى ، يعنى قلم آفرينش است ، كه در حديث آمدهكه اولين موجودى است كه خدايش ‍ آفريده .
و منظور از (ما يسطرون ) آن اعمالى كه فرشتگان حفظه و كرام الكاتبين مى نويسند.
و بـعـضـى ايـن احـتـمـالرا هـم داده انـد كـه تـعبير به صيغه جمع در (يسطرون ) صرفا براى تعظيم باشد،نه كثرت . ليكن اين احتمال درست نيست .
و نـيـز بـعضى احتمال داده اند كه : منظور آن چيزى باشد كه در آن مى نويسند، و آن لوحمحفوظ است .
بـعـضى ديگر احتمال داده اند : مراد از قلم و آنچه مى نويسند صاحبان قلم ، و نوشته هاىايشان باشد. اما همه اين احتمالات واهى و بى اساس است .


ما انت بنعمه ربك بمجنون



مراد از نعمت در آيه : (و ما انت بنعمة ربك بمجنون )
اين جمله آن مطلبى است كه خداى تعالى براى اثباتش سوگند خورده ، و خطاب در آن بهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) است ، و حرف (باء) در كلمه (بنعمه )بـاى سـبـبـيـت و يا مصاحبت است . و معناى جمله اين است كه تو به خاطر نعمتى - و يا بانعمتى - كه خدا به تو ارزانى داشته مجنون نيستى .
و سـيـاق آيـه دلالت دارد بر اينكه مراد از نعمت ، نعمت نبوت است ، چون ادله اى كه دلالتبـر نـبـوت آن جـنـاب مـى كند، هر گونه اختلال روانى و عقلى را از آن جناب دفع مى كند،زيـرا اگـر دفـع نـكـنـد بر نبوت هم دلالت ندارد، و اگر نكند هدايت الهى كه لازمه نظامحيات بشرى است پا نمى گيرد، و اين آيه در مقام رد تهمتى است كه به آن جناب مى زدندو مـجـنـونش مى خواندند. و در آخر همين سوره تهمت ايشان را حكايت كرده ، مى فرمايد: (ويقولون انه لمجنون ).
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از نـعـمـت ، فـصـاحـت بـيـان ،عـقـل كـامـل ، سيرت مرضيه ، و برائت آن جناب از هر عيب و اتصافش به هر صفت پسنديدهاسـت ، چـون ظهور اين صفات خود دليل قطعى است بر اينكه چنين كسى مجنون نيست ، ليكنبـيـان گـذشـتـه ما در حجيت قاطع تر است ، و آيه مورد بحث و آيات بعدش به طورى كهمـلاحـظـه مـى فـرماييد در مقام تسليت دادن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ودلخـوش سـاخـتـن آن جـنـاب اسـت ، مـى خـواهـد آن جـنـاب را تـاءيـيـد كـنـد، و در عـيـنحال سخن كفار را تكذيب نمايد.


و ان لك لاجرا غير ممنون



معناى اينكه فرمود پيامبر اجر غير ممنون دارد و بر (خلق عظيم ) است
كلمه (ممنون ) از ماده (من ) و اسم مفعول آن است ، و مصدر (من ) به معناى قطع است، وقـتـى گـفـتـه مـى شود: (منه السير منا) معنايش اين است كه پياده روى او را از رفتنقـطـع و نـاتـوان كـرد، البـتـه بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه (مـمـنـون ) اسـممفعول از منت نيز مى آيد، و منت به معناى آن است كه نعمتى را كه به كسى داده اى با زبانخـود آن را بـر آن شـخـص سـنـگـيـن سـازى ، كـلمـه مـذكـور در آيـه مـورد بـحـث بـه مـعناىاول اسـت . و مـراد از (اجـر)، اجـرى است كه رسالت نزد خدا دارد، و جمله در مقام دلخوشساختن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، مى فرمايد: تو زحمات رسالت خدارا تحمل كن ، كه اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود، و زحماتت هدر نمى رود.
و چـه بـسـا كـه كـلمـه (مـن ) را به معناى همان منت نهادن گرفته اند، به اين بيان كهآنـچـه خداى تعالى به رسول گراميش به عنوان پاداش ‍ مى دهد، در حقيقت اجرتى است درمقابل زحماتى كه كشيده ، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مستحق آن اجرت وطلبكار آن از خداى تعالى است ، و خداى تعالى منتى بر او ندارد. ولى اين معنا درست نيست، زيـرا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم مانند همه خلائق بنده و مملوك خدا است، آن هم مملوك به حقيقت معناى ملك ، هم ذاتش بملوك او است و هم صفاتش ‍ و هم اعمالش ، پساگـر خـداى عـزوجـل چـيـزى از آنـچه ذكر شد به بنده اش مى دهد عطيه اى از ناحيه او، نهايـنـكه دينى است كه پرداخت مى كند، و بنده خدا آنچه را كه دارد موهبت و عطيه خدا است ، وبـه تـمـليـك خـدا مالك شده است ، و در همان حال كه او مالك شده باز مالك حقيقى خود او وآنـچـه فـعـلا مـالك اسـت و آنـچه قبلا مالك بوده ، و يا بعدا مالك مى شود، خدا است ، پسآنـچـه خـدا بـه بـنـده اش مـى دهـد تـفـضـلى اسـت از نـاحـيـه او، و اگـرتـفضل و عطايى را كه در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش ناميده ، و قرارى را كه بين اجرخـود و عـمـل بـنـده اش دارد، مـعـامـله نـامـيـده ، ايـن نـيـزتفضل ديگرى است از او، پس منت تنها براى خدا است ، او است كه بر تمامى خلائق خود ازانبيا گرفته تا پايين تر منت دارد، وانبيا و پائين تر از انبيا در اين معنا برابرند.


و انك لعلى خلق عظيم



كـلمـه (خـلق ) بـه مـعـنـاى مـلكـه نـفـسـانـى اسـت ، كـهافـعـال بـدنـى مـطـابـق اقـتـضـاى آن مـلكـه بـه آسـانـى از آدمـى سـر مـى زنـد،حـال چـه ايـنـكـه آن مـلكـه از فـضـائل بـاشـد، مـانـنـد عـفـت و شـجـاعـت وامثال آن ، و چه از رذائل مانند حرص و جبن و امثال آن ، ولى اگر مطلق ذكر شود، فضيلت و
خلق نيكو از آن فهميده مى شود.
راغب مى گويد: كلمه (خلق ) چه با فتحه (خاء) خوانده شود، و چه با ضمه آن ، دراصـل بـه يـك مـعـنـا بـوده ، مـانـنـد كـلمـه (شـرب ) و (صـرم ) كـه چـه بـا فـتـحهاول خـوانـده شـونـد و چـه بـا ضـمـه يـك مـعـنـا را مـى دهـنـد، و ليـكـن در اثـراسـتـعـمـال بـيـشـتـر فـعـلا چـنـيـن شـده كـه اگـر بـه فـتـحـه خـاءاستعمال شود معناى صورت ظاهر و قيافه و هيئت را كه با بصر ديده مى شود مى رساند،و اگـر بـه ضـمـه خـاء اسـتـعـمـال شـود معناى قوا و سجاياى اخلاقى را كه با بصيرتاحـساس مى شود افاده مى كند، پس اينكه قرآن كريم فرموده : (انك لعلى خلق عظيم )،معنايش اين است كه تو - اى پيامبر - سجاياى اخلاقى عظيمى دارى .
و ايـن آيـه شـريـفـه هـر چـنـد فـى نـفـسـهـا و بـه خـودى خـود حـسـن خـلقرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) را مى ستايد، و آن را بزرگ مى شمارد، ليكنبـا در نـظـر گـرفـتـن خـصـوص سـياق ، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعيش نظر دارد،اخـلاقـى كـه مـربـوط بـه مـعـاشـرت اسـت ، از قـبـيـل اسـتـوارى بـر حـق ، صـبـر درمـقـابـل آزار مـردم و خطاكاريهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان ، سخاوت ، مدارا، تواضع وامثال اينها، و ما قبلا در آخر جلد ششم اين كتاب احاديثى را كه محاسن اخلاقى آن جناب را مىشمارد نقل كرديم .
و از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (خلق )ديـن - اسـلام - اسـت . تفسير درستى نيست ، مگر اينكه منظور خود را طورى توجيه كنندكه به بيان ما برگشت كند.


فستبصر و يبصرون با يكم المفتون



ايـن جـمـله بـه خاطر اينكه حرف (فاء) در اولش آمده ، نتيجه گيرى از خلاصه مطالبگذشته است ، مى فرمايد: حال كه معلوم شد تو ديوانه نبودى ، بلكه داراى مقام نبوت ومتخلق به خلق عظيمى هستى ، و از ناحيه پروردگارت اجرى عظيم خواهى داشت ، اينك بدانكه به زودى اثر دعوتت روشن خواهد گشت ، و براى ديدگان ظاهرى و باطنى خلق معلومخواهد شد كه مفتون به جنون كيست ، آيا تويى و يا تكذيب گران تو كه تهمت ديوانگىبه تو مى زنند؟
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: كـلمـه (مـفـتـون ) مـصـدرى اسـت كـه وزن اسـممـفـعـول دارد، نـظـيـر كـلمـات مـعـقـول ، ميسور و معسور كه وقتى مى گويند: فلان ليس لهمعقول معنايش اين است كه فلانى عقل ندارد.
و عبارت (خذ ميسوره و دع معسوره ) به معناى اين است كه از فلان كار، آنچه آسان استانـجـام بده ، و مقدار دشوارش را رها كن . و حرف (باء) در كلمه (بايكم ) به معناىحـرف (فـى ) اسـت ، و مـعـنـاى جـمله اين است كه به زودى تو مى بينى و ايشان هم مىبينند كه فتنه در كدام يك از دو طرف مخالف است .


ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين



بـعـد از آنـكـه با بيانات قبلى فهماند كه بالاخره در اين ميان ضلالت و هدايتى هست ، واشاره مى كند به اينكه تهمت زنندگان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بهايـنـكـه او ديوانه است خودشان مفتون و گمراهند، و به زودى گمراهيشان روشن گشته ، ونـيز معلوم مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هدايت يافته است و هدايتاو و گمراهى آنان به بيانى از خداى سبحان ثابت شد، اينك در اين جمله مطلب را چنين مىكند كه خدا بهتر مى داند چه كسى از راه او به بيراهه رفته ، و چه كسى راه او را يافتهاسـت ، چـون راه ، راه او اسـت و امـر هـدايـت هم به دست او است ، و معلوم است كه صاحب راه وراهنما بهتر مى داند چه كسى در راه او است ، و چه كسى در آن نيست .


فلا تطع المكذبين



ايـن جـمـله بـه دليـل ايـنـكه فاى تفريع در آغاز آن در آمده نتيجه گيرى از خلاصه معناىآيات سابق است ، و الف و لام در (المكذبين ) الف و لام عهد است ، و منظور از كلمه (لاتـطـع ) مـطـلق مـوافـقـت اسـت ، چـه عـمـلى و چـه زبـانـى ، و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـهحال كه معلوم شد تكذيب گران سابق الذكر مفتون و گمراهند، پس با ايشان به هيچ وجهنه زبانى و نه عملى موافقت مكن .
نهى خداوند پيامبر را از مداخله و مماشات با كفار و اطاعت از آنان


ودوا لو تدهن فيدهنون



كـلمـه (يـدهـنـون ) از مـصـدر (ادهـان ) اسـت كـه مـصـدر بـابافـعـال از مـاده (دهن ) است ، و (دهن ) به معناى روغن ، و ادهان و مداهنه به معناى روغنمـالى ، و بـه اصـطـلاح فـارسـى مـاسـت مالى است ، كه كنايه است از نرمى و روى خوشنشان دادن . و معناى آيه است كه اين تكذيب گران دوست مى دارند تو با نزديك شدن بهديـن آنـان روى خـوش بـه ايـشـان نـشـان دهى ، ايشان هم با نزديك شدن به دين تو روىخـوش بـه تـو نـشـان دهـنـد، و خلاصه اينكه دوست دارند كمى تو از دينت مايه بگذارى ،كـمـى هـم آنـان از ديـن خـودشـان مـايـه بـگـذارند، و هر يك درباره دين ديگرى مسامحه روابـداريـد، هـمـچـنـان كـه نـقـل شـده كـه كفار به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )پيشنهاد كرده بودند از تعرض به خدايان ايشان كوتاه ماند،
و ايشان هم متقابلا متعرض پروردگار او نشوند.
با آنچه گذشت روشن گرديد كه متعلق مودت كفار مجموع (لو تدهن فيدهنون ) بوده ،و حرف (فاء) در كلمه دوم فاى نتيجه گيرى است ، نه سببيت .


و لا تطع كل حلاف مهين ... زنيم



كلمه (حلاف ) به معناى كسى است كه بسيار سوگند مى خورد، و لازمه بسيار سوگندخوردن در هر امر مهم و غير مهم و هر حق و باطل ، اين است كه سوگند خورنده احترامى براىصـاحـب سـوگـنـد قـائل نـبـاشـد، و چـون سـوگندها به نام خدا بوده ، پس معلوم مى شودسوگند خورنده ، عظمتى براى خداى عزوجل قائل نيست ، و همين بس است براى رذلى او، ورذالت اين صفت .
و كـلمه (مهين ) از مصدر مهانت يعنى حقارت است ، و منظور از آن ، حقارت راى و كوتاهىفـكـر اسـت . ولى بـعضى گفته اند: به معناى كسى است كه بسيار شرارت كند. بعضىديگر گفته اند: به معناى كذاب است .
و كـلمـه (هـمـاز) صـيـغـه مبالغه از ماده (همز) است ، و اين ماده به معناى عيب جويى وطـعـنه زنى است ، پس هماز يعنى بسيار عيب جو و طعنه زن . و بعضى گفته اند: (همز)به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: به معناى غيبت كردن است . و جمله (مشاء) بنميم به معناىسـعـايـت و دو بـه هـم زنـى اسـت ، و مـشـاء بـه مـعـنـاىنـقـل كـنـنـده سـخنان مردمى به سوى مردمى ديگر، به منظور ايجاد فساد و تيرگى آن دواسـت ، و مـناع خير به معناى كسى است كه منع خيرش بسيار باشد، يا از همه مردم منع خيرمى كند، و يا نسبت به اهلش چنين است و نمى گذارد چيزى به آنان برسد.
و كلمه (معتدى ) اسم فاعل از اعتداء است ، كه به معناى از حد گذراندن ظلم و بيداد است. و كـلمـه (اثـيـم ) بـه مـعـنـاى كـسى است كه اثم و گناه بسيار كند، به حدى كه كارهـمـيـشـگـى و دائمـيـش شـود و از آن دسـت بـرنـدارد. و كـلمـه (اثـم ) بـه مـعـنـاىعـمـل زشـتـى اسـت كـه بـاعـث شـود آن چـيـزى كه قرار است برسد ديرتر برسد. و كلمه(عـتـل ) - بـا ضـمـه عـين و ضمه تاء و تشديد لام - به معناى اشتلم فارسى است ،يـعـنـى سـخـن خـشن و درشت ، ولى در آيه مورد بحث به شخص بد اخلاق و جفا كار تفسيرشده ، كسى كه در راه باطل به سختى خصومت مى كند،
نـيـز بـه كـسـى تـفـسـير شده كه خود بسيار مى خورد، و از خوردن ديگران جلوگيرى مىنـمـايـد، و نـيـز بـه كـسـى تـفسير شده كه مردم را با بهانه گيريهاى خود به زندان وشكنجه مى كشاند.
و كـلمـه (زنـيـم ) بـه كـسـى گـفـتـه مـى شـود كـهاصل و نسبى نداشته باشد. بعضى گفته اند به معناى كسى است كه از زنا متولد شده ،و خـود را بـه قـومـى ملحق كرده باشد، و در واقع از آن قوم و دودمان نباشد. بعضى ديگرگـفـتـه اند: زنيم كسى است كه به لئامت و پستى مشهور باشد. بعضى ديگر گفته اند:كـسـى اسـت كـه در شـرارت علامتى داشته باشد، كه با آن شناخته شود، و چون در محفلىسـخـن از شرارت رود، او قبل از هر شرورى ديگر به ذهن در آيد، و اين چند معنا همه به همنزديكند.
پـس ايـن نـه صـفـت رذيـله ، اوصـافـى است كه خداى تعالى بعضى از دشمنان دين را كهپـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به اطاعت خود و مداهنه دعوت مى كردند توصيفكرده ، و در حقيقت جامع همه رذائل است .
(عتل بعد ذلك زنيم ) - معنايش اين است كه شخص مورد نظر بعد از آن معايب و رذائلىكـه بـرايـش ذكـر كـرديـم عـتـل و زنـيم هم نيز هست . بعضى از مفسرين گفته اند از تعبير(بـعـد ذلك ) فـهـمـيـده مـى شود كه دو صفت اخير از ساير رذائلى كه برايشان شمردبدتر است .
و ظاهرا در اين جمله اشاره اى است به اينكه شخص مورد نظر آن قدر داراى صفات خبيث استكـه ديـگـر جا ندارد در امر حق از او اطاعت شود، و بر فرض هم كه از آن خبائث صرفنظرشود، وى فردى تندخو و خشن و بى اصل و نسب است كه اصلا نبايد در جوامع بشرى بهمثل او اعتنا شود، بايد از هر جامعه اى طرد شود، و افراد جامعه نه به سخن او گوش دهندو نه در عملى پيرويش ‍ كنند.


ان كان ذا مال و بنين



ظـاهـرا كـلمـه (ان ) حـرف لام در تـقدير دارد، و تقدير آن (لان ) باشد، و اين جار ومـجـرور مـتعلق به فعلى است كه از مجموع صفات رذيله مذكور استفاده مى شود، و معنايشاين است كه : (او چنين و چنان مى كند براى اينكه مالدار است ). و خلاصه مالدارى ياغيشكـرده ، بـه نـعـمـت خـدا كـفـران مـى ورزد، و در نـتـيـجـه بـيـگـانـگـى از خـدا، تـمـامـىرذائل خـبـيـثـه در دلش پـيـدا شـده ، بـجـاى ايـنـكـه شـكـر خـدا را در بـرابـر آنامـوال بـجـا آورد، و نفس خود را اصلاح كند كفران مى ورزد، و بنابر اين ، آيه شريفه درافاده مذمت و تهكم ، جارى مجراى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:
(الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان اتيه اللّه الملك )
بـعضى گفته اند: كلمه (ان ) متعلق به جمله (لا تطع ) است ، و معنايش اين است كهاى پـيـامـبـر او را بـه خـاطـر ايـنـكـه مـالدار اسـت اطـاعـت مـكـن ، و خـلاصـهمـال و اولادش تـو را بـه اطـاعـت وانـدارد. ولى معناى قبلى عمومى تر و به ذهن نزديك تراست .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: نـمـى تـوانـد مـتـعـلق بـه كـلمـه(قـال ) در جـمـله شـرطـيه (اذا تتلى ...) باشد، براى اينكه از نظر علماى نحو هيچوقت ما بعد شرط در ماقبل آن عمل نمى كند.


اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين



كلمه (اساطير) جمع اسطوره است ، و اسطوره به معناى داستانهاى خرافى است ، و آيهشـريـفـه جـنـبـه تـعـليـل دارد و كـلمـه (لا تـطـع ) راتعليل مى كند.


سنسمه على الخرطوم



مـصـدر (وسـم ) و همچنين (سمه ) به معناى علامت گذارى است ، و كلمه (خرطوم )به معناى بينى است .
بـعـضـى گفته اند: اطلاق خرطوم بر بينى آن شخص كافر، با اينكه خرطوم تنها بينىفـيـل و خـوك اسـت ، در حـقيقت نوعى توبيخ و ملامت است ، و در اين آيه تهديدى است به آنشـخـص ، بـه خـاطـر عـداوت شـديـدى كـه بـا خـدا ورسول او و دينى كه بر رسولش نازل كرده ، مى ورزيده است .
و ظاهرا منظور از علامت گذارى در بينى او اين باشد كه بى نهايت او را خوار مى كنيم ، وذلتـى نـشـانـدار بـه او مـى دهـيـم ، بـه طـورى كـه هـر كـس او را بـبيند با آن علامت او رابـشـنـاسـد، چـون بينى در قيافه و صورت انسان يكى از مظاهر عزت و ذلت است ، هم مىگوييم فلانى باد به دماغش انداخته ، و هم مى گوييم من دماغ فلانى را به خاك ماليدم، و يـا دمـاغـش را خـرد كـردم ، و ظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قيامت واقع مىشـود نـه در دنـيـا. هـر چـنـد كـه بـعـضـى از مـفـسـريـن آن راحمل بر رسوايى در دنيا كرده ، و براى توجيه اين نظريه خود را به زحمت انداخته است .


انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنه ... كالصريم



كـلمـه (بلاء) كه مصدر (بلونا) است به معناى امتحان ، و نيز به معناى پيش آوردنمصيبت است ،
و كـلمـه (صـرم ) بـه مـعـنـاى چـيـدن مـيـوه از درخت است ، و كلمه (استثناء) كه مصدرفـعـل (يـسـتـثـنـون ) اسـت ، بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه بـعـضـى از افـرادكـل را از حـكـم كـل كـنار بگذاريم ، و نيز به معناى گفتن كلمه (ان شاء اللّه ) در هنگاموعـده قـطـعـى و يـا هـر سـخن قطعى ديگر است ، و اگر اين كلمه را هم استثناء خوانده اند،بدين جهت است كه وقتى مى گويى : (فردا ان شاء اللّه به سفر مى روم ) معنايش ايناسـت كـه مـن فـردا در هـمـه احـتـمـالات بـه سـفـر مـى روم مـگـر يـكاحتمال ، و آن اين است كه خدا نخواهد به سفر بروم .
و مـنـظـور از (طائف عذاب )، آن عذابى است كه در شب رخ دهد، و كلمه (صريم ) بهمـعـنـاى درخـتـى اسـت كـه مـيـوه اش را چـيده باشند. بعضى گفته اند: به معناى شب بسيارتـاريـك اسـت . بـعضى ديگر گفته اند: ريگزارى بريده از ريگزار ديگر است كه در آنچيزى نمى رويد، و هيچ فايده اى ندارد.
تـــهـديـد تـكـذيـب گـران نـبـوت رسـول خـدا صـلى الله عـليه و آله و سلم كه به آنحضرتتهمت جنون مى زند
آيـات مـورد بـحـث يـعـنـى آيـه (انـا بـلونـاهـم ) تـا هـفـده آيـه ، تـكـذيـب گـران نبوترسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) را كه به آن جناب تهمت جنون مى زدند تهديدمـى كـند، و تشبيهى كه در آن آمده دلالت دارد بر اينكه اين تكذيب گران هم به طور قطععـذاب خـواهـنـد شـد، و بـلكـه هـم اكـنـون يـعـنـى در ايـامنـزول آيـات ، عـذاب در راه بـوده ، چـيـزى كـه هـسـت خـود كـفـار از آنغـافـل بـودنـد، و بـه زودى مـى فـهـمـنـد، امـروز سـرگـرم و حـريـص در جـمـعمـال و زيـاد كـردن فـرزنـدانـنـد، و بـه يـكـديـگـر بـه كـثـرتمـال و اولادشـان فـخـر مـى فـروشـنـد، و هـمـه اعـتـمـادشـان بـهمـال و فـرزنـدان و سـائراسـبـاب ظاهرى است ، كه فعلا به كام آنان و طبق هواهايشان درجـريان است ، بدون اينكه در برابر اين نعمت ها شكر پروردگارشان را به جاى آورده ،راه حـق را پـيـش گـيرند و پروردگارشان را عبادت كنند. و همچنين به اين وضع خود ادامهمـى دهـنـد تـا عـذاب آخـرتـشان و يا عذاب دنياييشان به ناگهانى و بى خبر از ناحيه خدابـرسـد، هـمـچـنـان كـه در روز جنگ بدر رسيد، و به چشم خود ديدند كه همه آن اسبابهاىظـاهـرى بـى خـاصـيـت شـد، و امـوال و فرزندان كمترين سودى به حالشان نبخشيد، و درآخـرت هـم اهـل بـهـشـت نـظـيـر وضـع را مى بينند، آن وقت كفار از كرده هاى خود پشيمان مىشـونـد، و بـه سـوى پـروردگـار خـود مـتـمـايـل مـى گـردنـد، امـا ايـن رغـبـت وتمايل ، عذاب خدا را برنمى گرداند، و اين پشيمانى نظير پشيمانى صاحبان باغ است ،كـه پـشـيـمـان شـدنـد، و يـكـديـگـر را مـلامـت نـمـودنـد و بـه سـوى پـروردگـارشـانمـتمايل شدند، و اين تمايل به درد ايشان هم نخورد، عذاب خدا اين چنين است ، و عذاب آخرتسخت عظيم تر است اگر بناى فهميدن داشته باشند،
ايـن مـعـنـايـى كـه كـرديـم در صـورت اتـصـال آيـه بـه مـاقـبـل خـود، و در فـرضـى بـود كـه بـا آنـهـا يـكـبـارهنازل شده باشد.
اشـاره اى بـه يـك داسـتـان بـراى تـشـبـيـه برائى كه بر سر مكذبان پيامبر مى آيد
و امـا بـنـابـر آنـچـه در روايـات آمـده ، كـه آيـات مـورد بـحـث در مـورد نـفـريـنـىنازل شد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عليه مشركين كرد، و عرضه داشت :(پـروردگـارا! رفـتـار مـلايـمـت را عـليـه قـبـيـله مـضـرمـبـدل بـه شـدت فـرمـا، و آن را به صورت قحطى بنما، نظير قحطى يوسف ). در اينصـورت مـنـظـور از بـلاء در جـمـله (انـا بلوناهم ) خصوص قحطى خواهد بود، و اينكهبـلاى آنـان را تـشـبـيـه كرد به بلاى صاحبان باغ ، براى همين بوده كه باغ مذكور دراثر بلاء خشك شد. اما مطلبى كه هست ، اين است كه آخر داستان صاحبان باغ كه يكديگررا ملامت كردند، و قرآن فرمود: (فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ) با داستان قحطىمكّه آنطور كه بايد منطبق نيست .
و بـه هـر حال معناى جمله (انا بلوناهم ) اين شد كه ما ايشان را به بلاء مبتلا كرديم ،(كـمـا بلونا). همچنان كه مبتلا كرديم (اصحاب الجنه ) صاحبان باغ را، كه مردمىيـمـنى بودند، و باغى در آنجا داشتند كه داستانشان در بحث روايتى آينده مى آيد ان شاءاللّه .
كـلمـه (اذ) ظـرف زمان است براى فعل (بلونا) يعنى در زمانى مبتلاشان كرديم كه(اقسموا) سوگند خوردند، كه (ليصرمنها) به زودى ميوه هاى باغشان را مى چينند،(مصبحين ) در همين صبح فردا خواهند چيد.
از ايـن جـمـله بر مى آيد كه قبل از رسيدن فرداى مذكور دور هم جمع شده مشورت كرده اندكه صبح همان شب ميوه را بچينند (و لا يستثنون ) بدون اينكه بگويند: ان شاء اللّه مىچينيم ، بلكه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و بر اسباب ظاهرى بود، ممكن هم هست منظوراز جـمـله (و لا يـستثنون ) اين باشد كه مقدارى از ميوه ها را براى فقرا و مساكين استثناءنكردند.
(فـطـاف عـليها) - پس دور زد و دوره كرد آن باغ را (طائف ) بلايى دور زن ، كهشـبـانـه هـمـه اطـراف بـاغ را احـاطه نمود، (من ربك ) از ناحيه پروردگارت ، (و همنـائمـون ) در حـالى كـه صاحبان باغ در خواب بودند (فاصبحت كالصريم )، باغمانند درختى شد كه ميوه اش را چيده باشند. و ممكن است به اين معنا باشد كه آن باغ مانندشـب تار سياه شد، چون در اثر آتشى كه خدا به سوى آن فرستاد درختانش سوخت . و يابـه مـعـنـا بـاشـد كـه بـاغ مذكور مانند بيابانى ريگزار شد، كه هيچ گياهى در آن نمىرويد و هيچ فايده اى بر آن مترتب نمى شود.


فتنادوا مصبحين ... قادرين



كلمه (تنادى ) كه مصدر فعل (تنادوا) است به معناى ندا كردن يكديگر است ، اين اورا ندا كند و او اين را.
و كـلمـه (اصـبـاح ) كـه مـصـدر اسـم فـاعـل (مـصـبـحـيـن ) اسـت ، بـه مـعـنـاىداخـل در صـبح شدن است . و كلمه (صارمين ) از ماده (صرم ) است كه به معناى چيدنمـيوه از درخت است ، و مراد از اين كلمه در آيه ، خود چيدن نيست بلكه اراده چيدن است . و جمله(فـتـنـادوا مـصـبـحـيـن ) بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه چـونداخـل صـبـح شـدنـد يـكـديـگر را به قصد رفتن به باغ و چيدن ميوه صدا كردند. و كلمه(حرث ) به معناى زرع ، و نيز به معناى درخت است . و كلمه (خفت ) كه مصدر تخافتباب تفاعل آن است ، به معناى كتمان و پنهان كردن چيزى است ، و كلمه (حرد) به معناىمنع و كلمه (قادرين ) از ماده قدر است كه به معناى تقدير و اندازه گيرى است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه (فتنادوا) يكديگر را صدا زدند، (مصبحين )در حالى كهداشتند داخل صبح مى شدند (ان اغدوا على حرثكم ) - اين جمله نداى طرفينى را معنا مىكـنـد، و مـى فهماند كه در ندا چه مى گفتند؟ - مى گفتند: صبح شد برخيزيد به سوىبـاغ خـود روان شـويد، و بنابر اين كلمه (اغدوا) كه صيغه امر و به معناى صبح زودبـه طـرف كـار و كـسب رفتن است ، متضمن معناى (اقبلوا - روى آوريد) نيز هست ، و بههمين جهت بود كه با حرف على متعدى شده ، و گرنه با حرف (الى ) متعدى مى شد -همچنان كه زمخشرى نيز به اين نكته اشاره كرده است - (ان كنتم صارمين ) يعنى اگرقصد و تصميم بر صرم و چيدن ميوه داريد.
(فـانـطلقوا) - يعنى روانه شدند و به سوى باغشان رفتند، (و هم يتخافتون )در حالى كه به طور آهسته و مخفيانه با يكديگر مشورت مى كردند، و مى گفتند: (ان لايـدخـلنـهـا اليـوم عـليـكـم مسكين )، امروز رفتنتان به باغ را از انظار مخفى بداريد، تافـقـرا و مـسـاكـيـن خـبـردار نـشـونـد، و گـرنـه آنـهـا هـمداخل باغ مى شوند، و ناچارتان مى كنند سهمى از ميوه ها را به آنان اختصاص دهيد، و غدواصـبـح زود بـه طرف باغ روان شدند، (على حرد) در حالى كه قرارشان بر اين بودكـه مـسـكـينان را منع كنند، (قادرين )، در دلهاى خود چنين فرض و تقدير مى كردند كهبه زودى ميوه ها را خواهند چيد، و حتى يك دانه آن را به مسكينان نخواهند داد.


فلما راوها قالوا انا لضالون بل نحن محرومون



ولى هـمينكه باغ را بدان وضع مشاهده كردند، و ديدند كه چون صريم شده ، و طائفى ازناحيه خدا دور آن طواف كرده و نابودش ‍ ساخته ،
بـا خـود گفتند (انا لضالون ) ما چه گمراه بوديم ، كه به خود وعده داديم ميوه ها رامى چينيم و يك دانه هم به فقرا نمى دهيم .
بعضى اينطور معنا كرده اند كه : نكند راه باغمان را گم كرده ايم .
(بـل نـحن محرومون ) - اين جمله اعراض از جمله سابق است ، و معنايش است كه نه تنهاگمراهيم بلكه از رزق هم محروم شديم .


قال اوسطهم الم اقل لكم لو لا تسبحون ...راغبون



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation