بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مؤ لف : اين روايت از نظر لفظ، خالى از مختصر تشويش و اضطراب نيست و در اين روايتعدد نفرات ملائكه را سه نفر دانسته در حالى كه در بعضى از روايات ، مانند روايتى كهدر باب قبلى از ابى يزيد حمار از ابى عبد اللّه (عليه السلام )نقل شد عدد فرشتگان را چهار نفر دانسته و چهارمى آنان راكروبيل دانسته ، و در بعضى از رواياتى كه از طريقاهل سنت نقل شده
آمده كه عدد ملائكه سه نفر بوده اند اما به نامهاىجبرئيل و ميكائيل و رفائيل ، و از روايت مورد بحث بر مى آيد كه كلام لوط را كه گفت :(لو ان لى بكم قوة ...) خطابش به ملائكه بوده نه به قوم و ما نيز در بيان آياتبه اين معنا اشاره كرديم .
و اينكه امام فرمود: (خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست ...) در معناى كلامى است ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - طورى كه از آن حضرتنقل شده - كه فرموده بود! خدا رحمت كند لوط را كه اگر امروز بود به ركنى شديدپناهنده مى شد.
و اينكه فرمود: (خداى تعالى به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود...)اشاره است به احتمالى كه قبلا داديم و گفتيم جمله (و ما هى من الظالمين ببعيد) تهديدقريش است .
و قمى در تفسيرش به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه در ذيل جمله : (و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود) فرموده هيچ بنده اى ازبندگان خدا كه عمل قوم لوط را حلال بداند از دنيا نمى رود مگر آنكه خداى تعالى بايكى از آن سنگها كه بر قوم لوط زد او را خواهد زد و مرگش در همان سنگ خواهد بود ولىخلق ، آن سنگ را نمى بينند.
مؤ لف : مرحوم كلينى نيز در كافى به سند خود از ميمون البان از آن حضرت نظير اينروايت را نقل كرده و در آن آمده كسى كه اصرار برعمل لواط داشته باشد نمى ميرد مگر بعد از آنكه خدا او را با يكى از اين سنگها هدفقرار دهد و مرگش در همان سنگ باشد و احدى آن سنگ را نمى بيند. و در اين دو حديث اشارهاى هست به اينكه جمله (و ما هى من الظالمين ببعيد) اختصاصى به قريش ‍ ندارد و نيزاشاره دارد به اينكه عذاب مذكور (يعنى رمى به سنگ ريزه ) عذابى روحانى بوده نهمادى .
و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر معناى كلام لوط (عليه السلام ) كه گفت : (اين دختران من براى شما پاكيزه ترند)فرمود: جناب لوط ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرده .
و در (تهذيب ) از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب ازاين عمل كه كسى با همسرش از عقب جماع كند سؤال كرد، حضرت فرمود: آيه اى از كتاب خداىعزوجل آن را مباح كرده و آن آيه اى است كه كلام لوط را حكايت مى كند كه گفت :
آن جناب مى دانست كه قوم لوط به فرج زنان علاقه اى ندارند پس اگر دختران خود راپيشنهاد كرده منظورش اين بوده كه عمل مورد علاقه خود را با دختران وى و پس از ازدواجبا آنان انجام دهند.
و در الدرالمنثور است كه ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده كه آن جنابخطبه اى ايراد كرد و در آن فرمود: عشيره آدمى براى انسان بهتر است زيرا افراد بسيارىاز آزار او خوددارى خواهند كرد علاوه بر اينكه از مودت و نصرت جمعى كثير برخوردارشده و جمعيتى در صدد محافظت او خواهند بود حتى چه بسيار مى شود كه افرادى از انساندفاع مى كنند و به خاطر انسان خشم مى گيرند با اينكه انسان را نمى شناسند و هيچرابطه اى جز قوم و خويشى با انسان ندارند (پس بر انسان لازم است دست خود را از آزارقوم و خويش خود كوتاه بدارد) و من از آيات قرآنى شواهدى برايتان در اين باب مىخوانم آنگاه على (عليه السلام ) در بين آيات نامبرده اين آيه را تلاوت كردند: (لو انلى بكم قوة او اوى الى ركن شديد).
آنگاه على (رضى اللّه عنه ) فرمود: ركن شديد، همين عشيره و قوم و خويش است چون لوط(عليه السلام ) قوم و قبيله اى نداشت و سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست به همينجهت بود كه خداى تعالى بعد از لوط هيچ پيغمبرى مبعوث نكرد مگر از ميان افرادى كهتوانگر از حيث قوم و خويش بودند.
داستان لوط (ع ) و قوم او از زبان امام باقر عليه السلام  
مؤ لف : آخر اين روايت ، هم از طريق اهل سنت روايت شده و هم از طريق شيعه .
و در كافى در حديث ابى زياد حمار از امام ابى جعفر (عليه السلام ) كه در بحث روايتىسابق نقل شد اين تتمه آمده كه امام فرمود: ملائكه نزد لوط آمدند زمانى كه او در مزرعهاى نزديك قريه مشغول بود، نخست سلام كردند در حالى كه عمامه بر سر داشتند و لوطوقتى آنان را ديد كه قيافه هايى زيبا و لباسى سفيد و عمامه اى سفيد بر تن دارندتعارف رفتن به منزل كرد ملائكه گفتند! بله برويممنزل ، لوط از جلو و آنان دنبالش به راه افتادند در بين راه لوط از تعارفى كه كردهبود پشيمان شد و با خود گفت : اين چه پيشنهادى بود كه من كردم چگونه اين سه جوانرا به منزل ببرم با اينكه مردم قريه را مى شناسم كه چه وضعى دارند، به ناچار روكرد به ميهمانان و گفت : متوجه باشيد كه به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد.
جبرئيل وقتى اين كلام را از لوط شنيد به همراهانش گفت : ما درنازل كردن عذاب بر اين قوم عجله نمى كنيم تا لوط سه بار اين شهادتش را اداء كندفعلا يك بارش را اداء كرد، ساعتى به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو كرد بهميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد،جبرئيل گفت : اين دو بار. و سپس لوط همچنان به راه ادامه داد تا رسيدند به دروازه شهردر آنجا نيز بار ديگر رو كرد به ميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مىرويد. جبرئيل گفت اين سه بار. و سپس لوط داخل شد آنان نيز با وىداخل شدند تا اينكه به خانه رسيدند.
همسر لوط وقتى ميهمانان را با آن قيافه هاى زيبا ديد به بالاى بام رفت و كف زدن آغازكرد تا به مردم وضع را بفهماند ولى كسى متوجه نشد و صداى كف زدن او را نشنيد بهناچار آتش دود كرد مردم وقتى دود را از خانه او ديدند دوان دوان به سوى درب خانه لوطروى آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند تا به در خانه رسيدند، زن از بالاى بامپايين آمد و گفت : در خانه ما افرادى آمده اند كه زيباتر از آنان هيچ قومى را نديده ام مردمبه در خانه آمدند تا داخل شوند.
لوط وقتى ديد مردم دارند مى آيند برخاسته نزد قوم آمد و گفت : اى مردم ! از خدا بترسيدو مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد مگر يك انسان رشد يافته در بين شما نيست ؟ آنگاه گفت :اين دختران من در اختيار شمايند و آنها براى شما حلالتر و پاكيزه ترند، و با اين كلامشمردم را به عملى حلال دعوت كرد، ليكن مردم گفتند: ما به دختران تو حقى نداريم و توخود مى دانى ما چه مى خواهيم . لوط از در حسرت به ملائكه گفت : اى كاش نيرويى پيدامى كردم و يا پناهگاهى محكم مى داشتم . جبرئيل به همراهانش گفت : اگر لوط مى دانستچه نيرويى در داخل خانه اش دارد اين آرزو را نمى كرد.
از سوى ديگر لحظه به لحظه تعداد جمعيت فزونتر مى شد تا آنكهداخل شوند، جبرئيل صيحه اى بر آنان زد و به لوط گفت : اى لوط رهايشان كن تاداخل شوند همين كه داخل شدند جبرئيل انگشت خود را به طرف آنان پايين آورد كه ناگهانهمه آنها كور شدند اين است كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (فطمسنا اعينهم - پس ماچشم آنان را بى نور، و كور گردانيديم ) آنگاهجبرئيل لوط را كه داشت از مردم جلوگيرى مى كرد صدا زد و به او گفت : ما جوانانى ازجنس بشر نيستيم بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و آنها دستشان به تو نمىرسد،
تو دست اهلت را بگير و در قطعه اى از همين شب بيرون ببر،جبرئيل اين را نيز گفت كه : ما ماءمور شده ايم به اينكه اين قوم را هلاك سازيم . لوطگفت : اى جبرئيل حال كه چنين است پس عجله كن .جبرئيل گفت : موعدشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟ سپس به لوط دستور داد تااهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاهجبرئيل با بال خود آن شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آنقدر به آسمان بالا برد كهاهل آسمان صداى عوعو سگها و آواز خروسها را شنيدند آنگاه شهر را زير و رو به زمينانداخت و بارانى از سنگ و كلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن بباريد.
بررسى روايتى كه متضمن بيان كيفيت مخصوصى در مورد زيرو رو شدن سرزمينقوملوط (ع ) است و بيان ضعف آن
مؤ لف : اينكه در آخر روايت آمده كه جبرئيل شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده تا آسمانبالا برد، به حدى كه اهل آسمان دنيا صداى عوعو سگها و بانگ خروسهاى شهر راشنيدند، امرى است خارق العاده هر چند كه از قدرت خداى تعالى بعيد نيست و نبايد آن رابعيد شمرد و ليكن در ثبوت آن ، امثال اين روايت كه خبرى واحد بيش نيست كفايت نمى كند.
علاوه بر اين ، سنت الهى بر اين جريان يافته كه معجزات و كرامات را بر مقتضاى حكمتجارى سازد و چه حكمتى در اين هست كه شهر (از طبقه هفتم زمين ريشه كن شود) و آنقدر بالابرود كه ساكنان آسمان صداى سگ و خروس آن را بشنوند، شنيدن صداى سگ و خروسچه تاءثيرى در عذاب قوم لوط و يا در تشديد عذاب آنها دارد؟!
و اينكه بعضى از مفسرين در توجيه آن گفته اند: ممكن است اينعمل خارق العاده و عجيب خود لطفى بوده باشد براى اينكه خبردار شدن نسلهاى آينده ازطريق معصومين ، مؤ منين آنان را به اطاعت خدا و دورى از نافرمانى او نزديكتر سازد. ليكناين سخن مورد اشكال است براى اينكه پديد آوردن حوادث عظيم و شگفت آور و خارق العادهبه اين منظور كه ايمان مؤ منين قوى شود و اهل عبرت از ديدن آن حوادث عبرت گيرند هرچند خالى از لطف نيست ليكن وقتى اين كار لطف خواهد بود كه خبردار شدن از آن حوادث بهطريق حس باشد و مردم خودشان آن امور را ببينند تا مؤ منين ايمانشان زيادتر گشته واهل معصيت عبرت بگيرند و يا حداقل اگر به چشم خود نديده اند به طريق علمى ديگرى آنرا كشف كنند، و اما اينكه يك خبر واحد و يا ضعيف السند كه هيچگونه حجتى ندارد و به هيچوجه قابل اعتناء نيست معنا ندارد كه خداى تعالى امورى عجيب و غريب و خارق العاده پديدبياورد تا نسلهاى آينده از طريق چنين خبرى آن را بشنوند و عبرت بگيرند و از عذاب اوبهراسند، اين يكى ، و يكى ديگر اينكه معنا ندارد عذاب يك قوم را تشديد كنند تا مردمىديگر عبرت بگيرند،
اينگونه كارها سنت طاغيان و جباران از بشر است آن هم جباران نادان و نفهم كه شكنجه يكبيچاره اى را تشديد مى كنند تا از ديگران زهر چشم بگيرند و خداىعزوجل از چنين اعمالى مبراء است .
سخن صاحب المنار در رد آنچه درباره كيفيت زيرو رو كردن سرزمين قوم لوط (ع)توسط جبرئيل ، نقل شده است
صاحب المنار در تفسير خود گفته : در خرافات مفسرين كه از روايات اسرائيلىنقل شده آمده كه جبرئيل شهر لوط را با بال خود از طبقات زيرين زمين ريشه كن ساخته وآن را تا عنان آسمان بالا برد بطورى كه اهل آسمان صداى سگها و مرغهاى آن شهر راشنيدند آنگاه شهر مزبور را از همان جا پشت و رو نموده به زمين زد، طورى كه بالاىشهر، زير زمين رفت و زير شهر بالا آمد.
و اين تصور بر اساس اعتقاد متصورش درست در مى آيد كه لابد معتقد بوده به اينكهاجرام آسمانى نيز سكنه دارد و اين اجرام در موقعيتى قرار دارند كه ممكن است ساكنان زمينچه انسانها و چه حيوانات به آنان نزديك بشوند و همچنان زنده بمانند، با اينكه مشاهده وآزمايشهاى فعلى اين تصور را باطل مى سازد و در اين ايام كه من اين اوراق را مى نويسمثابت شده كه هواپيماها وقتى مسافت زيادى بالا بروند به جايى مى رسند كه فشار هواآنقدر كم مى شود كه زنده ماندن انسان در آنجامحال است و به همين جهت براى كسانى كه بخواهند تا آن ارتفاع بالا بروند كپسولهايىپر از اكسيژن مى سازند و در آن ، مقدارى از اكسيژن مى ريزند كه براى آنان كافىباشد و مادامى كه در جو بالا قرار دارند از آن استنشاق كنند.
در كتاب مجيد الهى نيز به اين مساءله يعنى نبودن اكسيژن در جو آسمان و اينكه بالارفتن به آسمان سينه را تنگ و تنفس را مشكل مى كند اشاره اى آمده و فرموده : (فمن يرداللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء).
پس اگر بگويد: اين عملى كه از جبرئيلنقل شده چيزى است كه عقل آن را محال نمى داند، و خلاصه كلام اينكه از ممكنات عقلى است ووقوع آن از باب خارق العاده است پس نبايد تصديق آن را موقوف بر اين بدانيم كهوضع خلقت آسمانها و سنن كاينات آن را جايز و ممكن بداند چون قوانين جارى در نظام عالمربطى به معجزه ، كه اساسش شكستن هر نظام و قانونى است ندارد،
در پاسخ مى گوييم بله ، و ليكن شرط اولقبول روايت در جايى كه روايت از امرى خبر مى دهد كه بر خلاف سنن و نواميس و قوانينىاست كه خداى تعالى با آن نواميس نظام عالم را بپا داشته و آن را مايه آبادى و ياخرابى قرار داده بايد چنين خبرى از وحى الهى منشاء گرفته و بهنقل متواتر از معصوم نقل شده باشد و يا حداقل سندى صحيح ومتصل به عصر معصوم داشته و هيچ ناشناخته اى در سند و متن آن نباشد، وحال آنكه ما نه در كتاب خداى تعالى چنين چيزى را مى بينيم و نه در حديثى كه با سندىمتصل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده باشد و نه حكمت خدا اقتضاءمى كند كه سرزمين لوط آنقدر به آسمان بلند شود كه صداى سگهايش به گوش سكانآسمان برسد و اين ماجرا تنها از بعضى تابعين يعنى كسانى كه عصررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را درك نكرده بودندنقل شده نه صحابه كه آن جناب را درك كرده اند و ما هيچ شكى نداريم در اينكه اين روايتاز رواياتى است كه اسرائيليها ساخته و در دست و دهان مسلمانان ساده لوح انداخته اند.
از جمله حرفهايى كه زدهاند اين است كه گفته اند عدد مردم آن شهر چهار ميليون نفر بودهدر حالى كه همه بلاد فلسطين گنجايش اين عدد انسان را ندارد، پس اين ميليونها انسانچگونه در آن چهار قريه جا گرفته بودند؟
نقاط ضعف در سخنان صاحب المنار  
و اينكه گفته اين حديث از احاديثى است كه تابعين آن رانقل كرده اند نه صحابه ، درست نيست براى اينكه او توجه نداشته كه حديث مورد بحث از(ابن عباس ) و (حذيفة بن اليمان ) روايت شده و در روايت ابن عباس (بطورى كهالدر المنثور آن را از اسحاق بن بشر، و ابن عساكر آن را از طريق جويبر، ومقاتل آن را از ضحاك نقل كرده اند) آمده : (همين كه چهره صبح نمايان شدجبرئيل دست به كار قريه هاى لوط شد و آنچه از مردان و زنان و ميوه ها و مرغان در آنهابود همه را گرد آورده در هم پيچيد و سپس زمين را از طبقات زيرين در آورده زيربال خود گرفت و به طرف آسمان دنيا بالا برد (تا جايى كه ) ساكنان آسمان دنياصداى سگها و مرغان و زنان و مردان را از زيربال جبرئيل شنيدند آنگاه آن سرزمين را پشت و رو به پايين انداخت و دنبالش رگبارى ازسنگريزه بر آن سرزمين بباريد، و سنگها براى آن بود كه اگر چوپانها و تجار در آنسرزمين باقى مانده اند آنها نيز به هلاكت برسند...)
و در روايت حذيفه بن اليمان (بطورى كه الدر المنثور آن را از عبد الرزاق و ابن جرير وابن منذر و ابن ابى حاتم از حذيفه نقل كرده اند) آمده :
جبرئيل اجازه خواست تا آنان را هلاك كند اجازه اش دادند پس آن زمين را كه اين قوم بر روىآن زندگى مى كردند بغل گرفت و به بالا برد بطورى كهاهل آسمان دنيا صداى سگها را شنيدند آنگاه آتشى در زير آنان روشن كرد و سپس زمين رابا اهلش زير و رو كرد و همسر لوط كه با آن قوم بود از صداى سقوط، متوجه پشت سرخود شد فهميد كه وضع از چه قرار است ولى تا خواست به خود بيايد عذاب كه يكى ازهمان سنگها بود او را گرفت ...
و اما از تابعين ، جمعى آن را نقل كرده اند از آن جمله از سعيد بن جبير، مجاهد، ابى صالح ومحمد بن كعب قرظى است و از سدى نيز نقلى رسيده كه خيلى غليظتر از اين است درنقل او آمده كه گفت : چون قوم لوط به صبح نزديك شدندجبرئيل نازل شد و زمين را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آن را به دوش گرفت و تا آسماندنيا بالا برد و سپس آن را به زمين زد...
حجت اخبار مربوط به مسائلى كه موضوع حكم تكليف نيستند، تعبدپذيروقابل جعل شرعى نيست
پس اينكه گفت : روايت از صحابه نقل نشده حرف درستى نيست ، و اما اينكه گفته : (درقبول روايت شرط شده كه حتما بطور متواتر از معصوم رسيده باشد و سندش صحيح ومتصل به شخص معصوم باشد و در سندش شذوذ و فرد ناشناخته نباشد واهل رجال سندش را بى اعتبار ندانسته باشند) اين مطلب مساءله اى است اصولى كهامروز پنبه اش را زده و به اين نتيجه رسيده اند كه خبر اگر متواتر باشد و يا همراه باقرائنى باشد كه خبر را قطعى الصدور سازد چنين خبرى بدون شك حجت است و اما غيراينگونه خبر حجيت ندارد مگر اخبار آحادى كه در خصوص احكام شرعى و فرعى وارد شدهباشد كه اگر خبر موثق باشد يعنى صدور آن به ظن نوعى مظنون باشد آن نيز حجتاست ، زيرا حجيت شرعى خود يكى از اعتبارات عقلائى است كه اثر شرعى بهدنبال دارد، پس ‍ اگر خبر در مورد حكمى شرعى وارد شدهجعل شرعى مى پذيرد، يعنى شارع مى تواند آن خبر را حجت كند هر چند كه متواترنباشد، و اما مسائل غير شرعى يعنى قضاياى تاريخى و امور اعتقادى معنا ندارد كه شارعخبرى را در مورد آنها حجت كند چون حجت بودن خبرى كه مثلا مى گويد در فلان تاريخفلان حادثه رخ داده اثر شرعى ندارد و معنا ندارد كه بگويد غير علم ، علم است و حكم كندبه اينكه هر چند شما به فلان واقعه تاريخى علم نداريد ولى به خاطر فلان خبر واحدتعبدا آن واقعه را قبول كنيد همانطور كه اگر خود ناظر آن واقعه بوديدقبول مى كرديد (به خلاف احكام شرعى كه اگر شارع حكم كند به
اينكه طبق خبر واحدى كه مثلا در مورد حكمى شرعى به تو رسيدهعمل كن كه در اين صورت هر چند علم به واقعيت آن حكم و به حكم واقعى آن موضوعنداريم ليكن علم داريم به اينكه اگر طبق اين خبرعمل كنيم عقاب نخواهيم داشت ) و اما مسايل تاريخى صرف كه ما نسبت به آنها تكليفىنداريم درباره آنها حجت نمى خواهيم گو اينكه موضوعات و حوادث خارجى ، احيانا اثرىشرعى دارند (مثلا اگر با دليل تاريخى محكم ثابت شود كه فلان صحابه در فلانواقعه ، از اسلام خارج شد، بيزارى جستن و يا لعنت كردن او از نظر شرع عملىحلال مى شود) و ليكن اينگونه آثار از آنجا كه جزئى است ، متعلقجعل شرعى نمى شود چون جعل شرعى تنها متعرض كلياتمسايل است ، خواننده محترم مى تواند بحث مفصل اين مساءله را در علماصول ببيند.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى لوط را رحمت كند كه بهركنى شديد پناهنده مى شد و نمى دانست كه ركن شديد در خانه اوست .
توجيه مراد از (ركن شديد) كه لوط (ع ) تمناى وجود آنرا در خانه اش مىكرد
مؤ لف : مقامى كه لوط در آن مقام با قوم خود بگو مگو داشت به تقواى الهى و اجتناب ازفسق و فجور دعوتشان مى كرد و همچنين ظاهر سياق آياتى كه اين بگو مگو را حكايت مىكنند اين است كه لوط (عليه السلام ) در اينكه گفت : (لو ان لى بكم قوة ) آرزوىداشتن انصارى رشد يافته از ميان قومش و يا غير قومش مى داشت ، و در جمله (او اوى الىركن شديد) آرزو كرده كه اى كاش ‍ انصارى از غير اين قوم مى داشتم ، بستگان و عشيرهو دوستان و غمخوارانى خدا دوست مى داشتم تا مرا در دفاع از اين ميهمانان يارى مى كردندولى او نمى دانست كه ركن شديد در همان لحظهداخل خانه او است و آن عبارت بود از جبرئيل و همراهانش يعنىميكائيل و اسرافيل ، و به همين جهت به محضى كه آرزوى داشتن ركنى شديد كرد بدونفاصله پاسخش دادند كه : (يالوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ) يعنى اى لوط ماآنطور كه تو و اين مردم پنداشته ايد جوانانى امرد از جنس بشر نيستيم بلكهفرستادگان پروردگار تو هستيم و اين مردم به تو نخواهند رسيد.
لوط (عليه السلام ) در هيچ حالى از آن احوال از پروردگارشغافل نبود و اين معنا را از نظر دور نمى داشت كه هر چه نصرت هست از ناحيه خداست و اورا فراموش نكرده بود تا ناصرى غير او آرزو كند و حاشا بر مقام اين پيغمبر بزرگواراز مثل چنين جهلى مذموم چگونه
ممكن است با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده : (اتيناه حكما و علما... و ادخلناهفى رحمتنا انه من الصالحين )
پس اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر مى دانست كهجبرئيل در خانه او است هرگز آرزوى ركن شديدى نمى كرد معنايش اين است كهجبرئيل و ساير ملائكه با او بودند و او اطلاعى نداشت ، نه اينكه معنايش چنين باشد كهخداى تعالى با او بود و او جاهل به مقام پروردگارش بود.
پس اينكه در بعضى از روايات كه عبارت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رانقل مى كند اشاره شده به اينكه مراد لوط از ركن شديد، خداى سبحان بوده نه ملائكهنظريه اى بوده كه بعضى از راويان حديث داده نه اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنان فرموده باشد، نظير روايتى كه از ابوهريره نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (خدا رحمتكند لوط را كه همواره به ركنى شديد پناهنده مى شد يعنى خداى تعالى ... .)
و باز نظير روايتى كه از طريقى ديگر از اونقل شده كه گفت : (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا لوط رابيامرزد كه همواره به ركنى شديد پناه مى برد). و بعيد نيست كه ابو هريره در اينسند حديث را نقل به معنا كرده باشد و كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رابجاى (خدا بيامرزد)، (خدا رحمت كند) بوده و راوى آن را تغيير داده باشد تابفهماند لوط در رعايت ادبى از آداب عبوديت كوتاهى كرده و يا با جهلى كه به مقامپروردگارش داشته و او را از ياد برده مرتكب گناهى از گناهان شده چون يك پيامبرنبايد پروردگار خود را فراموش كند.
گفتارى در چند فصل پيرامون داستان لوط (ع ) و قوم او. 
1 - داستان قوم لوط در قرآن  
1 - داستان لوط و قومش در قرآن : لوط (عليه السلام ) از كلدانيان بود كه در سرزمينبابل زندگى مى كردند و آن جناب از اولين كسانى بود كه در ايمان آوردن به ابراهيم(عليه السلام ) گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهيم ايمان آورد و گفت : (انى مهاجرالى ربى ). در نتيجه خداى تعالى او را با ابراهيم نجات داده به سرزمين فلسطين ،(ارض مقدس ) روانه كرد:
(و نجينا و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) پس لوط در بعضى ازبلاد آن سرزمين منزل كرد، (كه بنا به بعضى از روايات و بنا به گفته تاريخ وتورات آن شهر سدوم بوده ).
مردم اين شهر و آباديها و شهرهاى اطراف آن كه خداى تعالى آنها را در سوره توبه آيه70 مؤ تفكات خوانده ، بت مى پرستيدند و بهعمل فاحشه لواط مرتكب مى شدند و اين قوم اولين قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند كهاين عمل در بينشان شايع گشت ، و شيوع آن به حدى رسيده بود كه در مجالس عموميشانآن را مرتكب مى شدند، تا آنكه رفته رفتهعمل فاحشه سنت قومى آنان شد و عام البلوى گرديد و همه بدان مبتلا گشته ، زنان بكلىمتروك شدند و راه تناسل را بستند.
(لذا خداى تعالى لوط را به سوى ايشانگسيل داشت ).
و آن جناب ايشان را به ترس از خدا و ترك فحشاء و برگشتن به طريق فطرت دعوتكرد و انذار و تهديدشان نمود ولى جز بيشتر شدن سركشى و طغيان آنان ثمرهاىحاصل نگشت و جز اين پاسخش ندادند كه اينقدر ما را تهديد مكن اگر راست ميگويى عذابخدا را بياور، و به اين هم اكتفاء ننموده تهديدش كردند كه : (لئن لم تنته يا لوطلتكونن من المخرجين - اگر اى لوط دست از دعوتت بر ندارى تو را از شهرمان خارجخواهيم كرد) و كار را از صرف تهديد گذرانده ، به يكديگر گفتند: خاندان لوط را ازقريه خود خارج كنيد كه آنها مردمى هستند كه مى خواهند ازعمل لواط پاك باشند.
2 - عاقبت امر قوم لوط (ع ) 
2 - عاقبت امر اين قوم : جريان به همين منوال ادامه يافت ، يعنى از جناب لوط (عليهالسلام ) اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترك فحشا، و از آنهااصرار بر انجام خبائث تا جايى كه طغيانگرى ملكه آنان شد و كلمه عذاب الهى در حقشانثابت و محقق گرديد، پس خداى رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاك كردنآنان ماءمور كرد، فرشتگان اول بر ابراهيم (عليه السلام ) وارد شدند و آن جناب را ازماءموريتى كه داشتند (يعنى هلاك كردن قوم لوط) خبر دادند،
جناب ابراهيم (عليه السلام ) با فرستادگان الهى بگومگوئى كرد تا شايد بتواندعذاب را از آن قوم بردارد، و ملائكه را متذكر كرد كه لوط در ميان آن قوم است ، فرشتگانجواب دادند كه ما بهتر مى دانيم در آنجا چه كسى هست و به موقعيت لوط و اهلش از هر كس ‍ديگر مطلع تريم و اضافه كردند كه مساءله عذاب قوم لوط حتمى شده و به هيچ وجهبرگشتنى نيست .
فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسمشده ، به عنوان ميهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فكر فرو رفت چونقوم خود را مى شناخت و مى دانست كه به زودى متعرض آنان مى شوند و به هيچ وجه دستاز آنان بر نمى دارند، چيزى نگذشت كه مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوطنهاده و به يكديگر مژده مى دادند، لوط از خانه بيرون آمد و در موعظه و تحريك فتوت ورشد آنان سعى بليغ نمود تا به جايى كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و گفت :اى مردم ! اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما پاكيزه ترند پس ، از خدابترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت :آيا در ميان شما يك نفر مرد رشيد نيست ؟ مردم درخواست او را رد كرده و گفتند: ما هيچ علاقهاى به دختران تو نداريم و به هيچ وجه از ميهمانان تو دست بردار نيستيم . لوط (عليهالسلام ) ماءيوس شد و گفت : اى كاش نيرويى در رفع شما مى داشتم و يا ركنى شديدمى بود و به آنجا پناه مى بردم .
در اين هنگام ملائكه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم ، آرام باش كه اينقوم به تو نخواهند رسيد، آنگاه همه آن مردم را كور كردند و مردم افتان و خيزان متفرقشدند.
فرشتگان سپس به لوط (عليه السلام ) دستور دادند كه شبانهاهل خود را برداشته و در همان شب پشت به مردم نموده ، از قريه بيرون روند و احدى ازآنان به پشت سر خود نگاه نكند ولى همسر خود را بيرون نبرد كه به او آن خواهد رسيدكه به مردم شهر مى رسد، و نيز به وى خبر دادند كه بزودى مردم شهر در صبح همينشب هلاك مى شوند.
صبح ، هنگام طلوع فجر، صيحه آن قوم را فرا گرفت و خداى سنگى ازگل نشاندار كه نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان بباريد وشهرهايشان را زير و رو كرد و هر كس از مؤ منين را كه در آن شهرها بود بيرون نمود،البته غير از يك خانواده هيچ مؤ منى در آن شهرها يافت نشد و آن خانواده لوط بود و آنشهرها را آيت و مايه عبرت نسلهاى آينده كرد تا كسانى كه از عذاب اليم الهى بيم دارندبا ديدن آثار و خرابه هاى آن شهرها عبرت بگيرند و در اينكه ايمان و اسلام منحصر درخانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان را گرفته ، دو نكته هست :اول اينكه اين جريان دلالت مى كند بر اينكه هيچ يك از آن مردم ايمان نداشتند، و دوم اينكهفحشا تنها در بين مردان شايع نبوده بلكه در بين زنان نيز شيوع داشته ، چون اگر غيراز اين بود نبايد زنها هلاك مى شدند و على القاعده بايد عده زيادى از زنها به آن جنابايمان مى آوردند و از او طرفدارى مى كردند چون لوط (عليه السلام ) مردم را دعوت مىكرد به اينكه در امر شهوترانى به طريقه فطرى باز گردند و سنت خلقت را كه هماناوصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و اين به نفع زنان بود و اگر زنان نيزمبتلا به فحشا نبودند بايد دور آن جناب جمع مى شدند و به وى ايمان مى آوردند ولىهيچ يك از اين عكس العملها در قرآن كريم درباره زنان قوم لوط ذكر نشده .
و اين خود مؤ يد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه ميگفت : فحشا در بين مردانو زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى كردند و زنان بازنان مساحقه مى نمودند.
3 - شخصيت معنوى لوط (ع )  
3 - شخصيت معنوى لوط (عليه السلام ): لوط (عليه السلام ) رسولى بود از ناحيه خداىتعالى بسوى اهالى سرزمين (مؤ تفكات ) كه عبارت بودند از شهر (سدوم ) وشهرهاى اطراف آن (و بطورى كه گفته شده چهار شهر بوده : 1 - سدوم 2 - عموره 3 -صوغر 4 - صبوييم ) و خداى تعالى آن جناب را در همه مدائح و اوصافى كه انبياىگرام خود را بوسيله آنها توصيف كرده شركت داده است .
و از جمله توصيف ها كه براى خصوص آن جناب ذكر كرده اين است كه فرموده : (و لوطااتيناه حكما و علما و نجيناه من القرية التى كانتتعمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين ).
4 - داستان لوط و قوم او در تورات  
4 - داستان لوط و قومش در تورات : تورات در اصحاح يازدهم و دوازدهم از سفر تكوينمى گويد: لوط برادر زاده (ابرام ) (ابراهيم ) و نام پدرش (كه برادر ابرام باشد)(هاران بن تارخ ) بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در (اوركلدانيان )زندگى مى كردند و سپس تارخ از (اور) بسوى سرزمين كنعانيان مهاجرت كرد و درشهر حاران اقامت گزيد در حالى كه ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب ،از حاران خارج شد و لوط نيز با او بود و اين دومال بسيار زياد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمين كنعان آمدند، وابرام پشت سر هم به طرف جنوب كوچ مى كرد تا آنكه به مصر آمد و در مصر نيز بهسمت جنوب به طرف بلنديهاى (بيت ايل ) آمده و در آنجا اقامت گزيد.
لوط هم كه همه جا با ابرام حركت مى كرد براى خود گاو و گوسفند و خيمه هايى داشت ،و يك سرزمين جوابگوى احشام اين دو نفر نبود بناچار بين چوپانهاى او و چوپانهاى ابرامدشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اينكه كار به نزاع بكشد از يكديگر جدا شدند، لوطسرزمين (دائره ) اردن را اختيار كرد و در شهرهاى دائره اقامت گزيد و خيمه هاى خود رابه (سدوم ) انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسيار خطاكار بودند وابرام خيام خود را به بلوطات ممرا كه در حبرون بودنقل داد.
در اين زمان جنگى بين پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوييم و صوغر از يك طرف وچهار همسايه آنان از طرف ديگر درگرفت و پادشاه سدوم و ديگر پادشاهانى كه با اوبودند شكست خوردند و دشمن همه املاك سدوم و عموره و همه مواد غذايى آنان را بگرفت ولوط در بين ساير اسرا، اسير شد و همه اموالش به غارت رفت ، وقتى اين خبر بهابرام رسيد با غلامان خود كه بيش از سيصد نفر بودند حركت كرد و با آن قوم جنگيد وآنان را شكست داده ، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را بههمان محلى كه سكونت گزيده بود برگردانيد.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تكوين مى گويد: رب براى او (يعنى ابرام ) دربلوطات ممرا ظهور كرد در حالى كه روز گرم شده بود، و او جلوى در خيمه نشسته بودناگهان چشم خود را بلند كرد و نگريست كه سه نفر مرد نزدش ايستاده اند همينكه آنان راديد از در خيمه برخاست تا استقبالشان كند و به زمين سجده كرد و گفت : اى آقا! اگرنعمتى در چشم خود مى يابى پس ، از بنده ات رو بر متاب و از اينجا مرو تا بنده ات كمىآب بياورد پاهايتان را بشوييد و زير اين درخت تكيه دهيد و نيز بنده ات پاره نانىبياورد دلهايتان را نيرو ببخشيد سپس برويد چون شما بر عبد خود گذر كرده ايد مااينطور رفتار مى كنيم همانطور كه خودت تكلم كردى .
بناچار ابرام به شتاب به طرف خيمه نزد ساره رفت و گفت : بشتاب سهكيل آرد سفيد تهيه كن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته ،گوساله پاكيزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذايى درست كند،سپس مقدارى كره و شير با آن گوساله اى كه كباب كرده بود برداشته نزد ميهماناننهاد و خود در زير آن درخت ايستاد تا ميهمانان غذا بخورند.
ميهمانان پرسيدند: ساره همسرت كجا است ؟ ابرام گفت : اينك او در خيمه است . يكى ازميهمانان گفت : من در زمان زندگيت بار ديگر نزد تو مى آيم ، و براى همسرت سارهپسرى خواهد آمد. ساره در خيمه سخن او را كه در پشت خيمه قرار داشت شنيد و ابراهيم وساره هر دو پيرى سالخورده بودند و ديگر ايناحتمال كه زنى مثل ساره عادتا بچه بياورد قطع شده بود ساره بناچار دردل خود خنديد و در زبان گفت : آيا سر پيرى بار ديگر متنعمى و بچه دار شدنى بهخود مى بينم با اينكه آقايم نيز پير شده ؟ رب به ابراهيم گفت : ساره چرا خنديد و چراچنين گفت كه آيا به راستى من مى زايم با اينكه پيرى فرتوت شده ام ؟ مگر بر ربانجام چيزى محال مى شود؟ من در ميعاد در طول زندگى به سويت باز مى گردم و سارهفرزندى خواهد داشت . ساره در حالى كه مى گفت : اين بار نمى خندم منكر آن شد، چونترسيده بود ابراهيم گفت : نه بلكه خنديد.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهيم (نيز) با آنهامى رفت تا بدرقه شان كند رب با خود گفت : آيا سزاوار است كارى را كه مى خواهمانجام دهم از ابراهيم پنهان بدارم ؟ با اينكه ابراهيم امتى كبير و قوى است و امتى است كههمه امتهاى روى زمين از بركاتش برخوردار مى شوند؟ نه ، من حتما او را آگاه مى سازم تافرزندان و بيت خود را كه بعد از او مى آيند توصيه كند تا طريق رب را حفظ كنند وكارهاى نيك كنند و عدالت را رعايت نمايند تا رب به آن وعده اى كه به ابراهيم دادهعمل كند.
پس رب (به ابراهيم ) گفت : سر و صداى سدوميان و عموديان زياد شده يعنى چيزهاىبدى از آنجا به من مى رسد و خطايا و گناهانشان بسيار عظيم گشته ، لذا من خود به زميننازل مى شوم تا ببينم آيا همه اين گناهانى كه خبرگزاران خبر داده اند مرتكب شده انديا نه و اگر نشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى شوم . آنگاه مردان (ميهمانان ابراهيم) با او خدا حافظى كرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهيم كه تا آن لحظه در برابررب ايستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسيد آيا نيكوكار و گناهكار را با هم هلاك مىكنى ؟ شايد پنجاه نفر نيكوكار در شهر سدوم باشد آيا آن شهر را يكجا نابود مى كنىو به خاطر آن پنجاه نيكوكار كه در آنجا هستند عفو نمى كنى ؟
حاشا بر تو كه چنين رفتارى داشته باشى و نيكوكار را با گنهكار بميرانى و درنتيجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو كه جزا دهندهكل زمينى عدالت را رعايت نكنى ؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نيكوكار پيدا كنم از عذاب آن شهر و همه ساكنان آن بهخاطر پنجاه نفر صرفنظر مى كنم .
ابراهيم جواب داد و گفت : من كه با مولا سخن آغاز كردم خاكى و خاكسترى هستم ممكن استنيكوكاران پنج نفر كمتر از پنجاه نفر باشند و فرض كنچهل و پنج نفر باشد آيا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاك مى كنى ؟ رب گفت : مناگر در آنجا چهل و پنج نفر نيكوكار بيابم شهر را هلاك نمى كنم ، ابراهيم دوباره بارب به گفتگو پرداخت و گفت : احتمال مى رود در آنجاچهل نفر نيكوكار باشد رب گفت : بخاطر چهل نفر هم عذاب نمى كنم ، ابراهيم با خودگفت حال كه رب عصبانى نمى شود سخن را ادامه دهم چون ممكن است سى نفر نيكوكار درسدوم پيدا شود، رب گفت : اگر در آنجا سى نفر يافت شود آن كار را نمى كنم . ابراهيمگفت : من كه سخن با مولايم آغاز كردم براى اين بود كه نكند در آنجا بيست نفر نيكوكارباشد رب گفت : به خاطر بيست نفر هم اهل شهر را هلاك نمى كنم .
ابراهيم گفت : (من خواهش مى كنم ) رب عصبانى نشود فقط يك بار ديگر سخن مى گويم وآن سخنم اين است كه ممكن است ده نفر نيكوكار در آنمحل يافت شود رب گفت : به خاطر ده نفر نيزاهل شهر را هلاك نمى كنم ، رب بعد از آنكه از گفتگوى با ابراهيم فارغ شددنبال كار خود رفت ابراهيم هم به محل خود برگشت .
در اصحاح نوزدهم از سفر تكوين آمده كه ملائكه هنگام عصر به سدوم رسيدند لوط در آنلحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ايشان را بديد برخاست تا از آناناستقبال كند و با صورت به زمين افتاد و سجده كرد و به آنان گفت : آقاى من به طرفخانه بنده خودتان متمايل شويد و در آنجا بيتوته كنيد و پاهايتان را بشوييد آنگاه صبحزود راه خود پيش بگيريد و برويد. آن دو ملك گفتند: نه ، بلكه ما در ميدان شهر بيتوتهمى كنيم . لوط بسيار اصرار ورزيد و آن دو سرانجامقبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضيافتى به پا كرد و نانو مرغى پخت ، و آنان خوردند.
قبل از اينكه به خواب بروند رجالى از اهل شهر يعنى از سدوم خانه را محاصره كردند،رجالى از پير و جوان و بلكه كل اهل شهر حتى از دورترين نقطه حمله ور شدند و لوط راصدا زدند كه آن دو مردى كه امشب بر تو وارد شده اند كجايند؟ آنان را بيرون بفرست تابشناسيمشان ،
لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت : اى برادران من شرارتمكنيد اينك اين دو دختران من در اختيار شمايند و با اينكه تاكنون مردى را نشناخته اند من آندو را بيرون مى آورم ، شما با آن دو هر عملى كه مايه خوشايند چشم شما است انجام دهيد واما اين دو مرد را كار نداشته باشيد زيرا زير سايه سقف منداخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط يك مرد غريبه اى است كه به ميان ماآمده و اختياردار ما شده ، اى لوط! ما الان شرى به تو مى رسانيم بدتر از شرى كه مىخواهيم به آن دو برسانيم ، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا دربخانه را بشكنند و آن دو مرد ميهمان دست خود را دراز كرده و لوط را به طرف خود درداخل خانه بردند و درب را به روى مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغير و كبيرشانرا كور كردند و ديگر نتوانستند درب خانه را پيدا كنند.
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى ، دامادها و پسران ودختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك كننده اين شهريمزيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تاآنان را هلاك سازيم . لوط از خانه بيرون رفت و با دامادها كه دختران او را گرفتهبودند صحبت كرده گفت : برخيزيد و از اين شهر بيرون شويد كه رب مى خواهد شهر راهلاك كند، دامادها به نظرشان رسيد كه لوط دارد مزاح مى كند، ولى همين كه فجر طالعشد دو فرشته با عجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو دخترت كه فعلا در اينجاهستند بگير تا به جرم مردم اين شهر هلاك نشوند ولى وقتى سستى لوط را ديدند دست اوو دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتى كه رب بر او داشت در بيرونشهر نهادند.
و وقتى داشتند لوط را به بيرون شهر مى بردند به او گفتند: جانت را بردار و فراركن و زنهار، كه به پشت سر خود نگاه مكن و در هيچ نقطه از پيرامون شهر توقف مكن ، بهطرف كوه فرار كن تا هلاك نشوى . لوط به آن دو گفت : نه ، اى سيد من ، اينك بنده اتشفقت را در چشمانت مى بيند لطفى كه به من كردى عظيم بود و من توانايى آن را ندارم كهبه كوه فرار كنم مى ترسم هنوز به كوه نرسيده شر مرا بگيرد و بميرم ، اينك در ايننزديكى شهرى است به آن شهر مى گريزم شهر كوچكى است (و فاصله اش كم است ) آيااگر به آنجا بگريزم جانم زنده مى ماند رب بدو گفت : من در پيشنهاد نيز روى تو رابه زمين نمى اندازم و شهرى كه پيشنهاد كردى زير و رويش ‍ نكنم ، زير و رويش نمىكنم پس به سرعت بدانجا فرار كن كه من استطاعت آن را ندارم كهقبل از رسيدنت به آنجا كارى بكنم به اين مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند يعنىشهر كوچك .
وقتى خورشيد بر زمين مى تابيد لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عمورهكبريت و آتش باريد، كبريت و آتشى كه از ناحيه رب از آسمان مى آمد و آن شهرها و همهاطراف آن و همه ساكنان آن شهرها و همه گياهان آن سرزمين را زير و رو كرد، زنش ‍ كهنافرمانى كرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونى از نمك شد.
روز ديگر ابراهيم به طرف اين سرزمين آمده در برابر رب ايستاد و بسوى سدوم و عمورهو به سرزمينهاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت ، ديد كه دود از زمين بالا مى رود ماننددودى كه از گلخن حمام برمى خيزد، و چنين پيش مى آمد كه وقتى خدا شهرهاى آن دايره (و آنافق ) را ويران كرد به ابراهيم اطلاع داد كه لوط را از وسط انقلاب و در لحظه اى كهشهرهاى محل اقامت لوط را ويران مى كرد بيرون فرستاد (و خلاصه اينكه به ابراهيماطلاع داد دلواپس لوط نباشد خداى تعالى او را نجات داده است ).
و اما لوط از صوغر نيز بالاتر رفت و در كوهمنزل كرد و دو دخترش با او بودند، چون از اقامت در صوغر نيز بيمناك بود لذا او و دودخترش در غارى منزل كردند، دختر بكر بزرگ به (دختر) كوچكتر گفت : پدر ما پير شدهو در اين سرزمين هيچ كس نيست كه مانند عادت ساير نقاط به سر وقت ما بيايد و از ماخواستگارى كند بيا تا به پدرمان شرابى بنوشانيم و با او همخواب شويم و از پدرخود نسلى را زنده كنيم ، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر (بكر)به رختخواب پدر رفت و پدر هيچ نفهميد كه دخترش با او خوابيده (جماع كرده و)برخاست ، فرداى آن شب چنين پيش آمد كه بكر به صغيره گفت : من ديشب با پدرمخوابيدم امشب نيز به او شرابى مى دهيم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زندهكنيم پس آن شب نيز شرابش دادند و دختر كوچك برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه ازهمخوابگى او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش ، نتيجه اين كار آن شد كه هر دو دختراز پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر (بكر) يك پسر آورد و نام او را (موآب ) نهاد و اين پسر كسى است كهنسل دودمان موآبيين به او منتهى مى شود و تا به امروز ايننسل ادامه دارد.
نقاط تفاوت بين داستان قوم لوط در تورات فعلى و آنچه در قرآن كريم آمدهاست
اين بود ماجراى داستان لوط در تورات ، و ما همه آن رانقل كرديم تا روشن شود كه تورات در خود داستان و در وجوه غير داستانى آن چهمخالفتى با قرآن كريم دارد.
در تورات آمده كه فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهيم و براى عذاب قوملوط دو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به(رسل ) تعبير كرده كه صيغه جمع است واءقل جمع سه نفر است .
و در تورات آمده كه ميهمانان ابراهيم غذايى را كه او درست كرده بود خوردند ولى قرآناين را نفى كرده ، مى فرمايد: ابراهيم وقتى ديد ميهمانان دست به طرف غذا دراز نمىكنند ترسيد.
در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبير به لفظ (بنات ) كرده كهصيغه جمع است و گفتيم كه اقل جمع سه نفر است و در تورات آمده كه ملائكه لوط رابيرون بردند و قوم را چنين و چنان عذاب كردند و زن او ستونى از نمك شد و جزئياتىديگر كه قرآن از اينها ساكت است .
و در تورات بطور صريح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن همبا دختران را به يك پيامبر داده ولى قرآن كريم ، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مىداند و هم انبياء و فرستادگان خداى را از ارتكاب گناه برى دانسته و ساحت آنان را ازاين آلودگيها پاك مى داند.
آيات 95 - 84 سوره هود  


و الى مدين اخاهم شعيبا قال يقوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره و لا تنقصواالمكيال و الميزان انى ارئكم بخير و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط(84) و يقوم اوفواالمكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين (85)بقيت اللّه خير لكم ان كنتم مؤ منين و ما انا عليكم بحفيظ(86) قالوا يشعيب اصلوتك تامركان نترك ما يعبد اباءنا او ان نفعل فى امولنا ما نشاء انك لانت الحليم الرشيد(87)قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما اريد ان اخالفكمالى ما انهيكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا باللّه عليه توكلت واليه انيب (88) و ياقوم لا يجرمنكم شقاقى ان يصيبكممثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح و ما قوم لوط منكم ببعيد(89) و استغفرواربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود(90) قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مماتقول و انا لنرئك فينا ضعيفا و لو لا رهطك لرجمنك و ما انت علينا بعزيز(91)قال ياقوم ارهطى اعز عليكم من اللّه و اتخذتموه ورائكم ظهريا ان ربى بما تعملونمحيط(92) و ياقوم اعملوا على مكانتكم انى عمل سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و منهو كذب و ارتقبوا انى معكم رقيب (93) و لما جاء امرنا نجينا شعيبا و الذين امنوا معه برحمةمنا و اخذت الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديرهم جاثمين (94) كان لم يغنوا فيها الابعدا لمدين كما بعدث ثمود(95)



ترجمه آيات  
و (همچنين ) به برادر مردم مدين ، يعنى شعيب وحى كرديم او نيز به مردمش گفت : اى قوم !خدا را بپرستيد چون غير او معبودى نداريد و در معاملات ، ترازو و قپان را به نفع خودزياد و به ضرر مردم كم نگيريد، من خيرخواه شما هستم من بر شما از عذاب روزى مىترسم كه عذابش از هر جهت فراگير است . (84)
و اى مردم ! پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء مردم عيب مگذاريد و از حق آناننكاهيد و در زمين فساد مكنيد. (85)
سودى كه خدا در معامله برايتان باقى مى گذارد برايتان بهتر است و بدانيد كه (ضامنكنترل شما در دورى از كم فروشى و قناعت به خير خدا، تنها و تنها ايمان شما است و) منمسؤ ول كنترل شما نيستم .(86)
گفتند: اى شعيب آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدندترك گوييم و آنچه را مى خواهيم ، در اموالمان انجام ندهيم ؟ كه همانا تو مرد بردبار ورشيدى هستى . (87)
شعيب گفت : اى قوم من ! هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته و رزق خوبى به منداده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز نمى خواهم چيزى كهشما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تا آنجا كه توانايى دارم نمىخواهم ، و توفيق من جز به خدا نيست ، بر اوتوكل كردم و به سوى او بازگشت . (88)
و اى قوم من ! دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوحيا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دورنيست . (89)
از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان ودوستدار (بندگان توبه كار) است . (90)
گفتند اى شعيب ! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم ، و ما تو را در ميان خودضعيف مى يابيم ، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم ، و تودر برابر ما قدرتى ندارى . (91)
گفت : اى مردم ، (همشهريان من )! آيا چند نفر خويشاوند من در نظر شما عزيزتر از خدايندكه او را به كلى از ياد برده ، اعتنايى به او نداريد با اينكه پروردگار من بدانچهشما مى كنيد محيط است . (92)
و اى قوم من ! شما هر قدرتى كه داريد به كار بزنيد من نيز كار خودم را مى كنم ،بزودى مى فهميد كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسى مى آيد و چه كسى دروغگو است، شما منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظر مى مانم .(93)
و همين كه امر ما (عذاب موعود) آمد شعيب و گروندگان به وى را، با رحمت خود نجات داديم، و صيحه همه آنهايى را كه ستم كردند بگرفت و درمحل سكونتشان به صورت جسدى بى جان در آورد.(94)
آنچنان كه گويى اصلا در آن سرزمين زندگى نكرده اند (و فرمان الهى رسيد) كه قوممدين از رحمت من دور باشند همانطور كه قوم ثمود دور شدند.(95)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation