بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مطلب ديگرى كه در اين جمله هست اين است كه فرق است بين گفتن : (السلام عليك ) ويا (عليك السلام ) و گفتن : (سلام عليك ) و يا (عليك سلام ) كه تعبير دوم از آنجهت كه الف و لام ندارد و به اصطلاح نكره است نكته اى زائد را ميفهماند و آن يا اين استكه جنس سلام و همه انواع سلام بر تو باد، و يا اين است كه سلامى بر تو باد كه ازعظمت و اهميت نمى توان با زبان بيانش ‍ كرد، و تقدير كلام چنين است : (عليكم سلام زاكطيب بر شما باد سلامى طيب و طاهر) و يا چيزهايى ديگر از اينقبيل ، و به همين جهت مفسرين در تفسير اين جمله گفته اند: مرفوع خواندن كلمه (سلام )بليغ ‌تر است از منصوب خواندن ، چون اگر مرفوع بخوانيم همانطور كه گفتيمتقديرش : (سلامى چنين و چنان ) است و در نتيجه ابراهيم (عليه السلام ) جواب سلامىبه ملائكه داده كه بهتر از سلام و تحيت آنان بوده و وظيفه هم همين است كه پاسخ دهندهسلام ، بايد پاسخى بهتر از سلام سلام دهنده بدهد مخصوصا اگر سلام دهنده ميهمانباشد، ابراهيم (عليه السلام ) نيز ميپنداشت كه واردين ميهمانانى از جنس بشرند دراكرامشان زياده روى كرد.
(فما لبث ان جاء بعجل حنيذ) - يعنى در آوردن گوساله بريان هيچ درنگ نكرد وبلافاصله آن را براى ميهمانان آورد در حالى كه آب و روغن از آن ميچكيد.


فلما راى ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة



همين كه ديد دستشان به گوساله بريان نميرسد بدش آمد و در خود از آنان احساسترس كرد، و تعبير (دستشان به گوساله بريان نميرسد) كنايه است از اينكه دستخود را به طرف آن دراز نكردند، و خلاصه از آن گوساله نخوردند و اين رفتار خودعلامت دشمنى و نشانه شرى است كه شخص وارد مى خواهد به صاحب خانه برساند.
و كلمه (نكرهم ) و همچنين (انكرهم ) يك معنا دارد و آن اين است كه از آنچه از آنانديد، بدش آمد و آن را رفتارى غير معهود دانست . وفعل (اوجس ) ماضى از باب افعال (ايجاس ) است و ايجاس به معناى خطور قلبى است، راغب در اين باره گفته است : ماده (وجس ) به معناى صداى آهسته است ، و كلمه(توجس ) كه مصدر باب تفعل است به معناى آن است كه كوشش ‍ كنى تا صوت آهستهاى را بشنوى ، و كلمه (ايجاس ) كه مصدر بابافعال است به معناى پديد آمدن چنين چيزى در نفس آدمى است و به اين لفظ در قرآن كريمآمده كه فرموده است : (فاوجس منهم خيفة )، پس بنابراين (وجس ) بطورى كه گفتهاند، حالتى است كه بعد از هاجس (صوتى آهسته ) دردل پيدا مى شود و نفس آدمى آن را در خود ايجاد مى كند، - چون ابتدا اين حالت درونى وتفكر قلبى از آن صوت آغاز شد - پس (وجس ) حالتى است كه نفس بعد از هاجس آن رادر خود پديد آورد (و هاجس ) صدايى آهسته است و واجس آن خاطرهاى است كه دردل پيدا مى شود، اين بود گفتار راغب با مختصر اضافاتى از ما.
پس بنابراين ، جمله مورد بحث از باب كنايه است گويا خيفه كه خود نوعى از ترس استبى خبر از صاحب دل در دل او رخنه كرده و گوشدل ، صداى آهسته آن را شنيده ، و حاصل مقصود اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) دردل خود احساس ترس كرد و به همين جهت فرشتگان براى اينكه آن جناب را ايمنى ودلگرمى داده باشند گفتند: (لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط). و معناى آيه اين استكه ابراهيم (عليه السلام ) بعد از آنكه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت ،دست ميهمانان را ديد كه به غذا نميرسد مثل اينكه نميخواهند نان و نمك او را بخورند (واين خود نشانه دشمنى و شر رسانى است ) لذا دردل خود احساس ترس از آنها كرد، فرشتگان براى اينكه او را ايمنى و دلگرمى دادهباشند گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم . آن هنگام ابراهيم (عليهالسلام ) فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگانند كه منزه از خوردن و نوشيدن وامثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است ميباشند و براى امرى عظيمارسال شده اند.
بيان عدم منافات انتساب ترس به ابراهيم (ع )، با عصمت آن حضرت  
در اينجا ممكن است كسى فكر كند كه نسبت احساس ترس به ابراهيم (عليه السلام ) دادنبا مقام نبوت آن جناب منافات دارد زيرا داشتن نبوت ملازم با داشتن عصمت از معصيت ورذائل اخلاقى است كه يكى از آن رذائل ترس است ليكن چنين نيست ،
و دادن چنين نسبتى به آن جناب منافات با مقام نبوت ندارد زيرا مطلق خوف كه عبارت استاز تاءثر نفس بعد از مشاهده مكروهى كه او را وا مى دارد تا از آن محذور احتراز جسته وبدون درنگ در مقام دفع آن برآيد از رذايل نيست بلكه وقتى رذيله مى شود كه باعث ازبين رفتن مقاومت نفس شود و در آدمى حالت گيجى و نفهمى پديد آورد يعنى نفهمد كه چهبايد بكند و به دنبال اين نفهمى ، اضطراب و سپس غفلت از دفع مكروه بياورد، اين قسمخوف را جبن و به فارسى ترس ميگويند كه خود يكى ازرذائل است ، در مقابل اين حالت ، حالت تهور است و آن اين است كه هيچ صحنهاى انسان رادلواپس نكند، كه اين جزو فضائل نيست تا بگوييم انبياء بايد چنين باشند.
اگر چنين بود خداى تعالى اصلا اين حالت را در انسان پديد نمى آورد كه هنگام مشاهدهمكروه و شر، دلواپس گردد و هنگام مشاهده محبوب و خير، حالت شوق وميل و حب و امثال آن در او پديد آيد و اگر خداى تعالى اين حالات نفسانى را آفريده حتماغرضى از آن داشته و آن عبارت است از جلب خير و نفع ، و دفع شر و ضرر و اين چيزىاست كه همه انواع موجودات بى شمار بر آن مفطور و خلق شده اند و نظام عام عالمى براين فطرت اداره مى شود.
و چون اين نوع كه به نام انسان ناميده شده در مسير بقايش با شعور و اراده سير مى كند،قهرا عمل جلب نفع و دفع ضرر او نيز از شعور و اراده او ترشح مى كند و شعور و ارادهوقتى فرمان جلب نفع و دفع ضرر را مى دهد كه نفس از ديدن صحنه هاى مخوف و يامحبوب متاءثر گردد كه اين تاءثر در جانب حب ،ميل و شهوت ناميده مى شود و در جانب بغض و كراهت ، خوف ووجل .
و از آنجايى كه اين احوال نفسانى و درونى ، اغلب اوقات آدمى را به يكى از دو طرفافراط و تفريط ميكشاند لذا بر انسان واجب است كه در مقام دفع ، اولا قيام بكند و ثانيابه مقدارى كه سزاوار و پسنديده است قيام نمايد كه چنين قيامى شجاعت و يكى ازفضايل نفسانى است ، و همچنين بر او واجب است كه در مقام جلب ، اولا قيام بكند و ثانيابه مقدار لازم و به نحو شايسته قيام كند كه چنين قيامى و ترك زايد بر آن عفت است كهيكى ديگر از فضايل نفسانى است و اين دو فضيلت حداعتدال بين افراط و تفريط ميباشند و اما اينكه كسى اصلا متاءثر نشود و خود را بهورطه هايى بيندازد كه هلاكت بودن آنها صريح و روشن است ، چنين انسانى متهور است ، وانسانى كه دلش در برابر هيچ محبوب و مطلوبى نتپد و متاءثر نشود و در مقام جلب آنمحبوب بر نيايد چنين انسانى گرفتار خمول (بى سر و صدا و گمنام ) است ، اين ازناحيه تفريط در تاءثر در دو طرف محبوب و مبغوض و همچنين در ناحيه افراط آن اگركسى تاءثرش ‍ آنقدر زياد و افراطى باشد كه خود را فراموش كند و از آن رأ ى وتدبيرى كه در هر كارى واجب است به كار بيندازد به كلىغافل شود،
در نتيجه در باب دفع ضرر از هر خطر موهوم و هر شبحى كه نميداند چيست آنچنان بهوحشت بيفتد كه عقل را از دست بدهد، او مبتلا به رذيله جبن (ترس ) است ، و در باب جلبنفع هر چيزى كه مورد استشهاد و علاقهاش قرار گيرد آنچنان دلباخته آن شود كه بازعقل و رأ ى و تدبيرش كند شود و يا از كار بيفتد به چنين كسى مبتلا به رذيله شره (آزمندو حريص ) است مانند چهارپايان كه هر علفى را ببينند ميخورند.
پس اين چهار حالت يعنى تهور و جبن كه افراط و تفريط در باب دفع ضرر است و شرهو خمول كه افراط و تفريط در باب جلب نفع است ، همه ازرذائل اخلاقى اند.
و نتيجه عصمتى كه خداى عزوجل ، انبياء خود را به آن اختصاص داده اين است كه فضيلتشجاعت را در نفوس شريفه آنان استوار ساخته نه تهور و بى باكى را، و شجاعت درمقابل خوف قرار ندارد كه به معناى مطلق تاءثر از مشاهده مكروه است و نفس را وا مى داردبه اينكه وظيفه واجب دفاع را انجام دهد بلكه اين فضيلت درمقابل رذيله جبن قرار دارد كه به معناى آن است كه تاءثر نفس ‍ آنقدر سريع و قوىباشد كه عقل و رأ ى و تدبير را از كار بيندازد و مستلزم تحير و سرانجام فرار از دشمنگردد.
خداى تعالى در آيات كريمه اش خوف و خشيت را براى انبياء ثابت كرده ، از آن جملهفرموده : (الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احدا الا اللّه ) كه دلالتدارد بر اينكه انبياء ترس دارند، چيزى كه هست تنها از خدا ميترسند. و نيز در خطاب بهموسى (عليه السلام ) مى فرمايد: (لا تخف انك انت الاعلى ). و نيز در حكايت ازقول شعيب (عليه السلام ) به موسى مى فرمايد: (لا تخف نجوت من القوم الظالمين ).و نيز در خطاب به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: (و اماتخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء).
آنچه ابراهيم خليل (عليه السلام ) از آن منزه بود صفت زشت جبن بود، آرى او بود كه يكتنه از فرط شجاعت به دعوت حقه توحيد قيام كرد و در مجتمعى قيام كرد كه حتى يك نفرخدا را به يكتائى نمى پرستيد،
و يك تنه با وثنيّت قوم خود در افتاد، حتى با پدرش (عمويش ) آزر و بستگانش احتجاجكرد و از اين مهمتر با پادشاه جبار زمانش ‍ نمرود كه ادعاى الوهيت مى كرد بگو مگو كرد وبت هاى بتكده قوم را بشكست تا آنكه او را در آتش افكندند و خداى تعالى از آتش ‍ نجاتشداد، اين صحنه هاى هراس انگيز، آن جناب را بههول و هراس نينداخت و در جهاد در راه خدا فرارى نداد ومثل چنين پيغمبرى بزرگوار با آن موقعيت روحى كه داشت اگر به تعبير آيه اى از قرآناز چيزى بترسد و يا به تعبير آيه اى ديگر از احدى بيمناك شود و يا به تعبير آيه اىديگر چيزى او را دلواپس كند، در همه اينها خوفش خوف احتياط بوده است نه خوف جبن واگر از چيزى بر جان يا عرض يا مالش بترسد به خاطر خدا مى ترسد (به اين معنا كهمى ترسد اگر دفاع نكند مسؤ ول باشد) نه به خاطر هواى نفسش .
معناى ضحك همسر ابراهيم (ع ) (فضحكت ) و وجوهى كه درباره آن گفته شده است
(و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) كلمه (ضحكت )از ماده ضحك - به فتح ضاء - است كه به معناى حيض شدن زنان است ، مؤ يد اين معنا هماين است كه بشارت را با حرف فاء متفرع بر آن كرده و فرموده : (فبشرناها...) يعنىبه مجرد اينكه حيض شد ما او را به اسحاق بشارت داديم و اين حيض شدن نشانه اى بودكه باعث مى شد همسر ابراهيم (عليه السلام ) زودتر بشارت را باور كند و بپذيرد وخود معجزه اى بود كه دل او را آماده مى كرد به اينكه به راستى و درستى بشارت آناناذعان كند و اما اينكه چرا از ايستادن او خبر داد و اينكه اين خبر چه دخالتى در مطلب داشته؟ جوابش اين است كه قرآن با ذكر اين خبر خواسته است برساند و بفهماند كه او آنچنانمايوس از حامله شدن بود كه حتى تصورش را هم نمى كرد كه در ايام پيرى بار ديگرحيض شود، ايستاده بود تماشا مى كرد ببيند بين شوهرش و ميهمانان تازه وارد چهچيزهايى گفتگو مى شود.
و معناى آيه اين است كه ابراهيم داشت با ميهمانان صحبت مى كرد و ميهمانان راجع بهخوردن و نخوردن غذا با آن جناب بگو مگو مى كردند در حالى كه همسر آن جناب ايستادهبود و آنچه را كه بين ابراهيم و ميهمانان جريان مى يافت تماشا مى كرد و هرگز چيزديگرى را تصور نمى كرد و درباره چيز ديگرى نمى انديشيد، در همينحال ناگهان حالت حيض به او دست داد و بلا فاصله فرشتگان او را به فرزند دارشدن بشارت دادند.
اين نظر ما بود ولى بيشتر مفسرين كلمه مورد بحث را به (كسره ضاد) و به معناىخنده گرفته اند، آنگاه اختلاف كرده اند كه آوردن اين كلمه چه دخالتى در مطلب داشته وعلت خنده او چه بوده ؟ كه بهترين توجيه آنان اين است كه گفته اند: همسر ابراهيم (عليهالسلام ) در حين گفتگوى آن جناب با ميهمانان ، آنجا ايستاده بود و از غذا نخوردن ميهمانانمتوحش شد،
چون ، غذا نخوردن ميهمان از خيلى چيزها خبر مى دهد ولى همين كه برايش روشن شد كهميهمانان فرشتگان خداى تعالى هستند كه به خانه او آمده اند و هيچ شرى متوجه اينخانواده نشده بلكه افتخارى به آنان روى آورده ، لذاخوشحال شد و خنديد، فرشتگان هم وقتى او را خندان ديدهاند بشارتش داده اند بهاسحاق و از نسل اسحاق ، به يعقوب .
البته در اين ميان وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه هيچ دليلى بر آنها نيستمثل اينكه گفته اند: خنده او از غفلت قوم لوط بوده كه نمى دانستند چند صباح ديگر نابودمى شوند. و يا گفته اند: خنده او از جهت تعجب بوده ، تعجب از غذا نخوردن ميهمانان ، آن همدر حالى كه خود او خدمتشان مى كرده . و يا گفته اند: همسر ابراهيم (عليه السلام ) به آنجناب پيشنهاد كرده كه بفرست تا لوط نزد تو بيايد و در بين قومش نباشد و گرنه اونيز هلاك خواهد شد، ملائكه چون اين دلواپسى وى را ديده اند، گفته اند: (انا ارسلناالى قوم لوط - ما مامور هلاك كردن قوم لوط هستيم نه خود او) لذا آن مخدرهخوشحال شده و خنديده ، چون فهميد كه پيشنهادش بيجا نبوده . و يا گفته اند: خنده او ازبشارتى بوده كه به او داده و گفته اند كه : در سن وسال پيرى بچه دار مى شود آن هم كسى كه در سن وسال جوانيش زنى نازا بوده . و اين مفسر ناگزير بوده كه بگويد در آيه شريفه ،جملات مقدم و مؤ خر آمدهاند و تقدير آيه چنين است : (فبشرناها باسحق و من وراء اسحقيعقوب فضحكت ).
(فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) - اسحاق نام فرزندى است كه همسرابراهيم از آن جناب آورد و يعقوب نام پسر اسحاق است ، و بنابراين منظور ملائكه اينبوده كه به وى بفهمانند كه نسل او باقى مى ماند، خداى تعالى به او اسحاق را مى دهدو به اسحاق يعقوب را، البته اين وقتى درست است كه ما كلمه (يعقوب ) را با فتحهبخوانيم تا تقدير كلام (و من وراء اسحق بيعقوب ) باشد و با افتادن حرف جر، كلمهمنصوب شده باشد. ولى بعضى آن را مرفوع خوانده اند كه در اين صورت ولادت يعقوببشارت دوم براى همسر آن جناب نمى شود بلكه تتمه بشارتاول مى شود، ليكن قرائت اول بهتر است .
وجه تسميه (يعقوب ). شگفت زده شدن همسر ابراهيم (ع ) از بشارت بچه دارشدن
و گويا در اين تعبير كه فرمود: (و من وراء اسحق يعقوب ) اشاره اى باشد به اينكهچرا يعقوب ناميده شد؟ زيرا آن جناب در عقب و ماوراء اسحاق مى آيد و اين اشاره تخطئهاىمى شود به آنچه كه در تورات در وجه تسميه آن جناب به نام يعقوب آمد.
در تورات موجود - در اين زمانه - آمده كه اسحاق به سنچهل سالگى رسيد و با (رفقه ) دختر (بنوئيل ارامى ) خواهر (لابان ارامى ) ازاهالى (فدان ارام ) ازدواج كرد و اسحاق براى رب ، نماز خواند، به خاطر همسرش كهزنى نازا بود، رب دعايش را مستجاب كرد و رفقه همسر اسحاق آبستن شد و دو جنين در رحماو جا را بر يكديگر تنگ كردند (دنباله عبارت توراتقابل فهم نيست شايد خواسته باشد اينطور بگويد:) رفقه گفت : اگر حاملگى اين بودمن چرا تقاضاى آن را نكردم ، پس او نيز به درگاه رب رفت تا درخواست كند رب به اوگفت : در شكم تو دو امت هستند و از درون دل تو دو طايفه و ملتى از هم جدا خواهند آمد،ملتى قوى و مسلط بر ملت ديگر، ملتى كبير كه ملت صغير را برده خود مى سازد.
بعد از آنكه ايام حمل او به پايان رسيد ناگهان دو كودك دوقلو بياورد، اولى كودكى كهسراپايش سرخ بود مانند يك پوستين قرمز رنگ كه نام او را (عيسو) گذاشتند، بعداز او برادرش متولد شد، در حالى كه پاشنه (عقب ) پاى عيسو را به دست داشت ، او رابه همين جهت كه دست به (عقب ) پاشته پاى عيسو گرفته بود يعقوب ناميدند. و با درنظر گرفتن اين مطلب به خوبى ميفهميم كه تعبير آيه مورد بحث از لطائف قرآن كريماست .


قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب



كلمه (ويل ) به معناى قبح و زشتى است ، و هر بدى را كه مايه اندوه آدمى شود(ويل ) مى گويند، مانند مردن يا مصيبت ديدن يا جنايت فجيع يا رسوائى وامثال آن ، و اين ندا در جايى گفته مى شود كه طرف بخواهد بطور كنايه بفهماند كه آنمصيبت ، آن امر فجيع ، آن رسوايى و... دارد مى رسد، پس وقتى گفته مى شود: (ياويلى ) معنايش اين است كه مصيبتم رسيد، خاك بر سرم شد و آنچه مايه اندوه من است برسرم آمد، و آوردن حرف (تاء) و گفتن : (يا ويلتى ) زمانش وقتى است كه بخواهندهمان ويل را فرياد بزنند و ديگران را خبردار كنند.
و كلمه (عجوز) به معناى سالخوردگى زنان ، و كلمه(بعل ) به معناى شوهر و يا به عبارتى ديگر همسر زن است و معناى اصلى اين كلمهكسى است كه قائم به امرى بوده و در آن امر مستغنى از غير باشد،
مثلا به درخت خرمايى كه بى نياز از آبيارى با آب نهر و چشمه است و به آب باراناكتفاء مى كند بعل مى گويند و نيز به صاحب و رب (همنشين و مربى )بعل گويند، كلمه (بعلبك ) هم (كه امروز نام شهرى در لبنان است ) از همين باب استچون در قديم هيكل و معبد بعضى از بتها در آنجا قرار داشت .
و كلمه (عجيب ) - بر وزن فعيل - صفت مشبهه از ماده عجب است ، و (تعجب ) حالتىاست كه به انسان در هنگام ديدن چيزى كه سبب آن را نمى داند دست مى دهد و به همين جهتبيشتر در مواقع استثنايى و نادر به آدمى دست مى دهد چون در اين مواقع معمولا انسان سببحادثه را نمى داند و اينكه همسر ابراهيم (عليه السلام ) گفت : (يا ويلتى الد...)گفتارش در مورد تعجب و تحسر بوده ، چون وقتى بشارت ملائكه را شنيده آن حالتى كهيك پيرزن نازا از همسر پيرمردش باردار شده و دارد بچه اش را ميزايد در نظرش مجسمشده و معلوم است كه چنين پيشامدى سابقه نداشته و قهرا امرى شگفت آور خواهد بود، علاوهبر اين ، از نظر افكار عمومى مردم نيز وضعى ننگ آور و زشت است و خنده و تمسخر مردمرا برمى انگيزد و چنين چيزى مايه رسوايى است .
(قالوا اتعجبين من امر اللّه رحمة اللّه و بركاته عليكماهل البيت انه حميد مجيد) كلمه (مجيد) از مجد است كه به معناى كرم و بزرگوارى استو مجيد به معناى كريم است و كريم به كسى گويند كه خوان و سفره اى گسترده داشتهباشد و خيرش براى مردم بسيار باشد، بقيه مفردات آيه در سابق معنا شد.
جمله (اتعجبين من امر اللّه ) استفهامى است انكارى ، يعنى فرشتگان تعجب همسر ابراهيمرا انكار كردند براى اينكه تعجب همانطور كه گفتيم ناشى از بى خبرى از سبب حادثه وبعيد دانستن آن است و حادثه اى كه پديد آورنده اش خداى سبحان است ، خدايى كه هركارى بخواهد مى كند و بر هر چيز قادر است ديگر نبايد از آن تعجب كرد.
علاوه بر اين ، خاندان ابراهيم از اينگونه عنايات خاصه الهى و مواهب عالى را در سابقديده بودند و خانواده اى بودند كه از اين جهت با ساير مردم فرق داشتند و چرا همسر آنجناب اين بشارت را عطف به آن عناياتى كه تاكنون ديده بود نكرد و چرااحتمال نداد كه اين بشارت نيز نعمتى مختص به اين خانواده باشد؟ درست است كه عادتااز يك پيرمرد و پيرزن فرزند متولد نميشود ولى بطور خارق العاده چرا نشود؟
و به همين جهت كه ذكر شد ملائكه در نابجا بودن تعجب او و انكار آن اولا گفتند: آيا از امرخدا تعجب مى كنى ؟ و در اين سخن خود كلمه (امر) را به كلمه جلاله (اللّه ) اضافهكردند تا ديگر جايى براى تعجب باقى نگذاشته به كلى ريشه آن را قطع كنند چونبر ساحت مقدس الهى هيچ چيزى دشوار نيست و او خالق و آفريدگار همه چيز است . وثانيا همان معانى را در جمله اى ديگر بطور صريح بيان كرده و گفتند: (رحمة اللّه وبركاته عليكم اهل البيت ) و او را متوجه كردند به اينكه خداىعزوجل رحمت و بركات خود را بر اين اهل بيت نازل فرموده و اين رحمت و بركت را از اينخاندان جدا ناشدنى كرده است ، و با اين حال ديگر چه بعدى دارد كه تولد اين مولود ازيك پدر و مادرى در سنين غير عادى و غير معهود صورت بپذيرد.
جمله (انه حميد مجيد) جمله قبلى را تعليل مى كند و حاصلش اين است كه خداى تعالىبه علت حميد و مجيد بودنش منشا و مصدر هر فعل پسنديده و هر كرم وجود است و او از رحمتو بركات خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد افاضه مى كند.
مجادله و گفتگوى ابراهيم (ع ) براى رفع عذاب از قوم لوط (ع ) 


فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجادلنا فى قوم لوط



كلمه (روع )، به معناى ترس و رعب است و كلمه (مجادله ) دراصل به معناى اصرار در بحث و پافشارى كردن در يك مساءله براى غالب شدن در راىاست و معناى آيه اين است كه وقتى حال ابراهيم از آن ترسى كه كرده بود بجا آمد وبرايش معلوم شد كه غذا نخوردن واردين ، از باب سوء قصد نبوده و علاوه آن بشارت رااز واردين شنيد كه بزودى خداى تعالى به او و همسرش اسحاق را خواهد داد و از اسحاقيعقوب را، آنگاه شروع كرد درباره قوم لوط بگو مگو كردن به اين اميد كه عذاب را ازآن قوم برطرف سازد.
و بنابراين جمله (يجادلنا فى قوم لوط) اگر به صيغه مضارع آمده با اينكه درجواب كلمه (لما) حتما بايد فعل ماضى بيايد از باب حكايتحال گذشته است (نه اينكه بخواهد بفرمايد بعد از اين مجادله مى كند) و يا اينكه يكفعل ماضى در تقدير گرفته شده و تقدير كلام : (اخذ يجادلنا...) بوده است يعنىابراهيم (عليه السلام ) شروع كرد به بگو مگو كردن درباره قوم لوط.
و از اين آيه شريفه بر مى آيد كه ملائكه ، نخست به آن جناب خبر داده بودند كه ماموريتاصليشان رفتن به ديار قوم لوط است و سپس اين معنا را عنوان كرده بودند كه خداىتعالى به شما فرزندى خواهد داد و در مرحله سوم از عذاب قوم لوط خبر داده بودند كهابراهيم (عليه السلام ) شروع كرده به مجادله كردن ، تا شايد عذاب را از آن قومبرطرف سازد، و در آخر به آن جناب گفته اند كه كار از كار گذشته و قضاء حتمى شدهو عذاب نازل خواهد شد و به هيچ وجه رد شدنى نيست .
حال ببينيم مجادله ابراهيم چه بوده ؟ در آيات مورد بحث چيزى در اين باب نيامده ولى درجاى ديگر قرآن كريم فرموده : (و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوااهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه واهله الا امراته كانت من الغابرين ).


ان ابراهيم لحليم اواه منيب



(حليم ) به آن كسى گفته مى شود كه در عقوبت دشمن و انتقام گرفتن عجله نميكند وكلمه (اواه ) درباره كسى اطلاق مى شود كه زياد از بديها و ناملايماتى كه مى بيندآه مى كشد و كلمه (منيب ) اسم فاعل از مصدر انابه به معناى رجوع است و مراد از آن ،اين است كه آدمى در هر امرى به خداى تعالى رجوع كند.
بيان علت مجادله ابراهيم (ع ) درباره قوم لوط با فرشتگان و پاسخ فرشتگانبهمجادله او
و اين آيه زمينه تعليل آيه قبلى را دارد و مى خواهد بيان كند كه چرا ابراهيم (عليهالسلام ) درباره قوم لوط مجادله كرد و در اين جمله مدحى بليغ از ابراهيم (عليه السلام )شده ، چون مى فرمايد: آن جناب بدين جهت درباره آن قوم مجادله كرد كه پيغمبرى حليم وپر حوصله بود و در نزول عذاب بر مردم ستمكار عجله نمى كرد، اميدوار بود كه توفيقالهى شامل حال آنان شده ، اصلاح شوند و به استقامت بگرايند، پيغمبرى بود اواه يعنىاز گمراهى مردم و از اينكه هلاكت بر آنان نازل شود سخت رنج مى برد و آه مى كشيد درنجات انسان به خداى تعالى رجوع مى كرد ومتوسل مى شد پس كسى خيال نكند كه آن جناب از عذاب ستمكاران كراهت داشته و بدان جهتكه ظالم بودند از آنان طرفدارى مى كرده ، حاشا بر پيغمبرى اولوا العزم كه طرفدارستمكاران باشد.


يا ابراهيم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربك و انهم اتيهم عذاب غير مردود



اين آيه شريفه حكايت پاسخى است كه فرشتگان به ابراهيم (عليه السلام ) داده ومجادله آن جناب را قطع كردند و آن جناب بعد از شنيدن آن قانع شد و ديگردنبال نكرد چون فهميد كه اصرار كردن در برگرداندن عذاب از قوم لوط هيچ فايده اىندارد چون قضاى الهى در آن باره رانده شده و عذابشان حتمى گشته و خواه ناخواه واقعخواهد شد پس اينكه گفتند: (يا ابراهيم اعرض عن هذا) معنايش اين است كه از اين وساطتو جدال صرفنظر كن و هيچ طمعى به نجات آنان مبند كه طمعى خام و ناشدنى است .
و معناى اينكه گفتند: (انه قد جاء امر ربك ) اين است كه امر پروردگار تو به مرحلهاى رسيده كه با هيچ دافعى دفع نمى شود و با هيچ مبدلىتبديل نمى گردد، و خلاصه منظور ما اين است كهفعل ماضى (جاء) نمى خواهد خبر دهد كه عذاب آمده ، مويد اين معنا هم اين است كه در جملهبعد مى فرمايد: (و انهم آتيهم عذاب غير مردود)، چون ظاهر اين جمله كه اسمفاعل (آتى ) در آن به كار رفته اين است كه عذاب مذكور بعدهانازل مى شود هر چند كه امر، صادر شده و قضاء آن رانده شده و قضاء از مقضى به هيچوجه تخلف نمى پذيرد، و باز مويد گفته ما جمله اى است كه بزودى در همين سوره ، درداستان قوم لوط مى آيد كه فرموده (فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها)، پس معلوممى شود كه كلمه (جاء) در جمله مورد بحث به معناى آمدن امر الهى نيست بلكه به معناىحتمى شدن آن است .
و معناى اينكه فرشتگان گفتند: (و انهم آتيهم عذاب غير مردود) اين است كه بزودىعذابى بر آنان نازل مى شود كه به هيچ وجه از آنان دفع شدنى نيست پس حكم ، تنهااز آن خدا است و هيچ كس كه بتواند حكم او را عقب بيندازد وجود ندارد، و اين جمله بيانگر آنماموريتى است كه به خاطر آن آمده بودند و در حقيقت جمله سابق را تاكيد مى كند چون مقامهم مقام تاكيد بود و به همين جهت در جمله اول نيز دو وسيله ازوسايل تاكيد به كار رفته بود يكى ضميرشان (انه ) و ديگرى كلمه (قد) كهتحقيق را افاده مى كند و هر دو جمله با يك وسيله ديگر تاكيد آغاز شده اند و آن كلمه (ان) است و اگر در جمله قبلى امر را به رب ابراهيم نسبت دادند نه به خداى تعالى براىاين بوده كه از اين تعبير در انقطاع جدال ابراهيم كمك گرفته باشند.
بحث روايتى  
(رواياتى در تفسير آيات مربوط به فرشتگان وارد بر ابراهيم (ع )، بشرىومجادله ابراهيم (ع )
در كافى به سند خود از ابى يزيد حمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كهفرمود: خداى عزوجل چهار فرشته مامور كرد براى هلاك كردن قوم لوط و آن چهار فرشتهعبارت بودند از: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وكروبيل ، اين چهار فرشته در سر راه خود به ديدن ابراهيم رفته بر او سلام كردند درحالى كه (در قالب انسانهايى ) معمم بودند و آن جناب ايشان را نشناخت ، همين قدردانست كه قيافه هايى جالب دارند، لذا پيش خودش گفت : اينگونه اشخاص محترم را بايدخودم پذيرايى كنم و به خدمتشان قيام نمايم ، و چون او مردى ميهمان نواز بود لذاگوساله اى چاق براى آنها كباب كرد آنقدر كه كاملا پخته شد و آورده نزد آنان گذاشتولى ديد كه دست ميهمانان به طرف غذا دراز نمى شود از اين رفتار آنان بدش آمد و درخود احساس ترس كرد جبرئيل وقتى آن جناب را چنين ديد، عمامه را از سر خود برداشت وابراهيم او را كه در سابق بارها ديده بود شناخت و پرسيد: تو همو هستى ؟ گفت : آرى .در اين ميان همسر آن جناب از آنجا رد ميشد جبرئيل او را به ولادت اسحاق بشارت داد و ازاسحاق يعقوب را، همسر آن جناب گفت خداوند چه فرموده است ؟ ملائكه جواب دادند بهآنچه قرآن كريم آن را حكايت كرده است .
ابراهيم (عليه السلام ) از آنان پرسيد: بخاطر چه كارى آمده ايد؟ گفتند: براى هلاككردن قوم لوط آمده ايم . پرسيد: اگر در ميان آن قوم صد نفر با ايمان باشد آنان رانيز هلاك خواهيد كرد؟ جبرئيل گفت : نه ، پرسيد: اگر پنجاه نفر باشد چطور؟جبرئيل گفت ، نه ، پرسيد: اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت ، نه ، پرسيد: اگر بيستنفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد: اگر ده نفر وجود داشته باشد چطور؟ گفت : نه ،پرسيد اگر پنج نفر باشد؟ گفت : نه ، پرسيد: اگر يك نفر باشد چطور؟ گفت : نه ،پرسيد: اگر هيچ مومنى در آن قوم نباشد و تنها لوط باشد چطور؟جبرئيل گفت : ما بهتر مى دانيم كه در آن قوم چه كسى هست ، ما بطور قطع او و خانواده اشرا نجات مى دهيم بجز همسرش را كه از هلاك شوندگان است ، آنگاه (ابراهيم را بهحال خود گذاشتند) و رفتند. امام اضافه كرد كه حسن بن على (عليه السلام ) فرموده : منهيچ توجيهى براى كلام ابراهيم به نظرم نمى رسد مگر اينكه مى خواسته كارى كند كهقوم لوط باقى بمانند و از بين نروند و كلام خداى تعالى نيز كه مى فرمايد:(يجادلنا فى قوم لوط) به همين نكته اشاره دارد...، اين حديث تتمه اى دارد كه ان شاءاللّه در ضمن داستان لوط مى آيد.
مؤ لف : در اينكه امام حسن (عليه السلام ) فرموده : (من هيچ توجيهى به نظرم نميرسدمگر اينكه مى خواسته كارى كند كه قوم لوط باقى بمانند و از بين نروند) جاى اينسوال هست كه اين مطلب از كجاى داستان استفاده ميشود؟ ممكن است بگوييم : از جمله : (انابراهيم لحليم اواه منيب ) استفاده مى شود، چون اين جمله مناسبتر به آن است كه بگوييممنظور ابراهيم (عليه السلام ) از آن گفتارش درخواست بقاى قوم لوط بود نه خود لوطپيغمبر، علاوه بر اين جمله (يجادلنا فى قوم لوط) و جمله (انهم آتيهم عذاب غيرمردود) سخن از هلاكت قوم دارند، در جمله اول ابراهيم درباره هلاكت قوم مجادله مى كند و درجمله دوم فرشتگان از هلاكت قوم در آينده نزديك خبر مى دهند و اين دو جمله مناسبتى بادرخواست بقاى قوم خود لوط دارد.
و در تفسير عياشى از عبد اللّه بن سنان روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: (جاء بعجل حنيذ) يعنى گوساله اى بريان و پخته شده آورد.
و در معانى الاخبار به سند صحيح از عبد الرحمان بن حجاج از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در تفسير جمله (فضحكت فبشرناها باسحق ) فرموده : يعنى حيض شد.
و در الدر المنثور است كه اسحاق بن بشر و ابن عساكر از طريق جويبر از ضحاك از ابنعباس روايت كرده كه گفت : وقتى ابراهيم ديد دست ملائكه به گوساله نميرسد بدش آمدو از آنان ترسيد و اين ترس ابراهيم از اين باب بود كه در آن روزگاران رسم بر اينبود كه هر كس قصد آزار كسى را داشت نزد او غذا نميخورد چون فكر مى كرد اگر او مرابا طعام خود احترام كند ديگر جايز نيست من او را بيازارم ، ابراهيم (عليه السلام ) ذهنشبه اين مساءله متوجه شد و ترسيد مبادا قصد سوئى داشته باشند و به حدى ترسيد كهبنده اى بدنش به لرزه افتاد.
در همين ميان همسرش ايستاده مشغول خدمتگزارى آنان بود، رسم ابراهيم (عليه السلام ) همچنين بود كه وقتى ميخواست ميهمانى را زياد احترام كند ساره را به خدمت وا ميداشت ، سارهدر اين هنگام خنديد و بدين جهت خنديد كه ميخواست گفتارى كه مى خواهد بگويد را با خندهاش گفته باشد، پس گفت : از چه ميترسى ؟ اينها سه نفرند و تو خانواده و غلامان دارى، جبرئيل در پاسخ ساره گفت : اى خانم خنده رو! بدان كه تو بزودى فرزندى خواهىآورد به نام اسحاق و از اسحاق فرزندى ميشود به نام يعقوب ، ساره كه با چند نفر درحال آمدن بود (و يا در حالى كه ضجه مى كرد ) از شدت حيا با همه كف دو دست و انگشتانباز بر صورت خود نهاد و حيرت زده گفت : وا ويلتاه و گفت : آيا من كه پيرزنى عجوزهام آن هم از شوهرم كه مردى بسيار سالخورده است فرزنددار ميشوم ؟
ابن عباس اضافه مى كند كه كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (فلما ذهب عن ابراهيمالروع و جاءته البشرى ) مربوط است به بعد از بشارت ، و مجادله آن جناب اين بودكه پرسيد: قصد كجا را داريد، و به سوى چه قومى مبعوث شده ايد؟جبرئيل گفت : بسوى قوم لوط، و ما مامور شده ايم آن قوم را عذاب كنيم .
ابراهيم (عليه السلام ) گفت : آخر لوط در بين آن قوم است ؟ گفتند، ما داناتر از هر كسيمبه اينكه چه كسى در آن قوم هست و مطمئن باش كه ما او و اهلش را حتما نجات مى دهيم مگرهمسرش را كه - بطوريكه - بعضى معتقدند نامش والقة بوده ، ابراهيم پرسيد:حال اگر در بين آن قوم صد نفر مومن باشد آنان را نيز عذاب مى كنيد ؟جبرئيل گفت : نه ، پرسيد: اگر نود مومن باشد آيا آنها را عذاب ميكنيد؟جبرئيل گفت : نه ، پرسيد: اگر هشتاد نفر باشد چطور، عذابشان ميكنيد؟جبرئيل گفت : نه ، همچنان ابراهيم شمرد تا رسيد به يك مومن وجبرئيل همه را فرمود: نه ، و چون به ابراهيم نگفتند كه در آن قوم يك مومن هست خودشگفت : آخر لوط در آن ميان است ؟ در پاسخ گفتند: ما بهتر مى دانيم چه كسى در آن ميان هستو ما بطور حتم او و اهلش را نجات مى دهيم مگر همسرش را.
مؤ لف : هر چند در متن اين حديث اضطرابى به چشم ميخورد، زيرا كلام ابراهيم را كه گفت: (ان فيها لوطا) دو بار ذكر كرد يكى قبل از آن سوالهاىمسلسل و يك بار هم بعد از آن ولى به هر حال منظور واضح است .
روايتى در شاءن نزول آيات مربوط به قصه بشرى و مجادله ابراهيم (ع ) وبيانضعف آن
و در تفسير عياشى از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كهفرمود: خداى تبارك و تعالى وقتى قضاء عذاب قوم لوط را راند و آن را مقدر فرمود - مىدانست كه ابراهيم بنده حليمش به سختى اندوهناك مى شود - دوست داشت براى تسليتخاطر او فرزندى دانا به او مرحمت كند تا جريحهدل آن جناب از انقراض قوم لوط التيامى يابد.
امام باقر (عليه السلام ) اضافه فرمود كه : خداى تعالى به اين منظور رسولانى ازفرشتگان نزد آن جناب گسيل داشت تا او را به ولادتاسماعيل بشارت دهند سپس امام فرمود: فرستادگان شبانه بر ابراهيم (عليه السلام )وارد شدند، آن جناب ترسيد كه مبادا دزد باشند، رسولان وقتى حالت ترس و دلواپسىاو را ديدند گفتند: (سلاما) يعنى (نسلم سلاما - سلامت مى دهيم سلامى خالص )ابراهيم در پاسخ گفت : (سلام انا منكم وجلون - پاسخ ما به شما سلام است ولى ما ازشما ترس و دلواپسى داريم ) گفتند: (لاتوجل انا نبشرك بغلام عليم ).
امام باقر (عليه السلام ) آنگاه فرمود: و منظور از اين غلام عليم ،اسماعيل است كه قبل از اسحاق از هاجر متولد شد، ابراهيم (عليه السلام ) به رسولانآسمانى گفت : (ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون ) فرشتگان گفتند:(بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين ) ابراهيم (عليه السلام ) به رسولان آسمانىگفت : (فما خطبكم ايها المرسلون ) گفتند: (انا ارسلنا الى قوم مجرمين ).
امام باقر (عليه السلام ) اضافه كردند كه ابراهيم گفت : آخر لوط پيغمبر در ميان آنقوم است ؟ و گفتند: ما بهتر مى دانيم كه در بين آنان چه كسى هست ! اما بطور حتم او واهلش را نجات خواهيم داد مگر همسرش را كه مقدر كرده ايم كه از هالكان باشد.
بعد از آنكه خداى تعالى قوم لوط را عذاب كرد، رسولانى نزد ابراهيم فرستاد تا او رابه ولادت اسحاق بشارت و به هلاكت قوم لوط تسليت دهند. قرآن در سوره حجر و سورهذاريات در اين باره مى فرمايد: وقتى فرستادگان ما براى دادن بشارت نزد ابراهيمشدند كلمه (سلام ) را ادا كردند، ابراهيم نيز اين كلمه را به زبان آورد (و دردل گفت :) اين مردم را نمى شناسم ، و چيزى نگذشت كه گوساله اى حنيذ آورد يعنىگوساله اى پاكيزه و بريان و مغز پخت ، ولى وقتى ديد دست ميهمانان به آن نمى رسد،از آنان بدش آمد و عملشان را نكوهيده ديد و احساس ترس از آنان كرد، گفتند: مترس كه مافرستاده شده ايم به سوى قوم لوط، همسرش ايستاده بود. در اينجا امام باقر فرموده :منظور از همسر، ساره است كه ايستاده بود، او را بشارت دادند به ولادت اسحاق و بهدنبال اسحاق يعقوب (فضحكت ) يعنى پس ساره از گفتار آنان تعجب كرد.
مؤ لف : اين روايت (بطورى كه ملاحظه مى كنيد) داستان بشارت را دو داستان دانسته :يكى بشارت به ابراهيم درباره ولادت اسماعيل و يكى ديگر بشارت به ساره در موردولادت اسحاق ، و بشارت به ولادت اسحاق را چندسال بعد از تولد اسماعيل دانسته ، آنگاه آيات سوره حجر (كه در آن مساءله آوردنگوساله به ميان نيامده ) را حمل كرد، بر بشارتاول يعنى تولد اسماعيل (عليه السلام ) و زمان آن را وقتى دانسته كه هنوز عذاب بر قوملوط نازل نشده بوده ،
و آيات سوره هود و سوره ذاريات را (كه در اين روايت در هم آميخته )حمل كرده است بر بشارت دوم يعنى بشارت به ساره در مورد تولد اسحاق و يعقوب وزمان آن را بعد از هلاكت قوم لوط دانسته ، مى فرمايد: بعد از فراغت از كار آن قوم بهابراهيم مراجعه نموده وى را از وقوع عذاب خبر داده و بشارت دوم خود را ابلاغ كردند.
اما آيات سوره حجر صرف نظر از مطالب خارج ، فى نفسها ميتواند ايناحتمال را تحمل كند كه بشارت در آن مربوط به ولادتاسماعيل باشد و همچنين آياتى كه در سوره ذاريات آمده مى تواندحمل بر زمان بعد از هلاكت قوم لوط شود و بشارت در آن بشارت به ولادت اسحاق ويعقوب بوده باشد.
و اما آيات سوره هود كه صريح در بشارت به اسحاق و يعقوب است چون نام آن دوبزرگوار را برده و ليكن در ذيلش عبارت (يجادلنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليماواه منيب ...) داستان تحمل آن را ندارد كه ما حملش كنيم بر بعد از هلاكت قوم لوط، چوناگر اين ملاقات بعد از هلاكت قوم لوط باشد ديگر وساطت و مجادله ابراهيم با ملائكه چهمعنى دارد، گو اينكه جمله (انا ارسلنا الى قوم لوط) در صدر داستان به تنهايىقابل حمل بر بعد از هلاكت هست و همچنين جمله (انه قد جاء امر ربك ) با صرفنظر ازقيود كلام ، اين حمل را تحمل مى كند (و بلكه ميتوان گفت صريح در اين است كه ملاقات ،بعد از هلاكت قوم لوط بوده ، چون مى فرمايد: امر پروردگار تو آمد يعنى كار از كارگذشت ).
و كوتاه سخن اينكه مفاد آيات در سوره هود اين است كه بشارت به ولادت اسحاق و يعقوبقبل از هلاكت قوم لوط بوده ، چون در آن آمده كه ابراهيم درباره هلاك شدن آن قومجدال مى كرده تا شايد عذاب از آنها بر طرف شود و مقتضاى اين مفاد اين است كه داستانىكه در سوره ذاريات و سوره حجر آمده راجع به ملاقاتقبل از هلاكت قوم لوط باشد نه بعد از هلاكت مخصوصا سوره حجر كه تصريح دارد بهاينكه داستان مربوط به قبل از هلاكت آنان است چون در آن ابراهيم مى پرسد: بعد از اينبشارت ديگر چه ماموريتى داريد؟ چيزى كه هست در سوره حجر اصلا مساءله بشارت بهتولد اسحاق و يعقوب ذكر نشده ، تنها بشارت به ولادت غلامى عليم آمده .
و حاصل كلام ما اين است كه اشتمال آيات مورد بحث بر مساءله بشارت به ولادت اسحاق ويعقوب و بر مجادله ابراهيم كه ظاهرا در قبل از هلاكت قوم لوط است باعث مى شود كهبشارتى كه در هر سه سوره (سوره حجر و هود و ذاريات ) است يك داستان باشد و آنعبارت باشد از بشارت به ولادت اسحاق و يعقوبقبل از وقوع عذاب بر قوم لوط و اين ظهور، خود باعث وهن و سستى روايت است و روايت ازاين نظر بسيار موهون مى شود.
البته اشكال ديگرى نيز در روايت هست و آن اين است كه كلمه (ضحك ) را به معناىتعجب گرفته در نتيجه جمله (فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) راجمله اى مقدم و موخر دانسته كه بنا بر معنايى كه روايت براى (ضحك ) كرده ، تقديرآيه چنين مى شود: (فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب فضحكت ) چون خنده آنبانو از بشارت بوده ، پس اول بايد بشارت ذكر شود و بعد خنده او، و ارتكاب تقديمو تاخير بدون نكته بارزى خلاف ظاهر است .
و نيز در تفسير عياشى از فضل بن ابى قره روايت آمده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه ميفرمود: خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه بزودى فرزندىبرايت متولد مى شود، ابراهيم (عليه السلام ) جريان را به ساره گفت ، ساره اظهارتعجب كرد كه آيا من فرزند مى آورم با اينكه پيرى عجوزه ام ؟ خداى تعالى مجددا به آنجناب وحى كرد كه آرى ، ساره بزودى فرزند خواهد آورد و اولادش به خاطر همين كهساره كلام مرا رد كرد چهار صد سال معذب خواهند شد.
امام (عليه السلام ) فرمود: و چون عذاب بنىاسرائيل طول كشيد، صدا به ضجه و گريه بلند نموده ،چهل شبانه روز گريستند، خداى تعالى به موسى و هارون (عليه السلام ) وحى فرستادكه آنان را از شر فرعون نجات خواهد داد، پس آنگاه صد و هفتادسال شكنجه را از آنان برداشت . راوى ميگويد امام (عليه السلام ) سپس فرمود: شما نيزچنين خواهيد بود اگر دعا بكنيد و ضجه و گريه داشته باشيد خداى تعالى فرج ما راميرساند و اما اگر نكنيد بلا به منتها درجه اش مى رسد.
اشاره به اينكه خصوصيات روحى نيز همچون خصوصياتجسمىقابل توارث است
مؤ لف : وجود رابطه بين احوال انسان و ملكات درونيش و بين خصوصيات تركيب بدنشچيزى است كه هيچ شكى در آن نيست ، پس براى هر يك از دو طرف رابطه ، اقتضاء وتاءثير خاصى در طرف ديگر هست ، از سوى ديگر نطفه كه از ماده بدن گرفته مىشود طبعا حامل همه خصوصياتى است كه در بدن مادى و در روح او هست و بنابراين چهمانعى دارد كه نسلهاى آينده پاره اى از خصوصيات اخلاقىنسل گذشته را به ارث ببرند، چه خصوصيات مادى و بدنى آنان را و چه خصوصياتروحيشان را.
در مباحث سابق نيز مكرر گذشت كه بين صفات روحى انسان و اعمالش و بين حوادث خير وشر خارجى و جهانى رابطه اى تام و كامل وجود دارد، همچنانكه آيات زير نيز به آناشاره نموده ، مى فرمايد: (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات منالسماء و الارض ) و نيز مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ).
بنابراين چه مانعى دارد كه از فردى از افراد انسان و يا از مجتمعى از مجتمعات بشرىعملى از اعمال سر بزند يا صالح و يا طالح (غير صالح )، و يا صفتى از صفاتفضيلت و يا رذيلت در آنها پيدا شود و به دنبالش اثر خوب و يا بد آن در اعقاب ونسل آينده او ظاهر گردد كه در حقيقت ملاك در اين تاءثير نوعى وراثت است كه بيانشگذشت ، در جلد چهارم اين كتاب نيز در ذيل آيه شريفه (و ليخش الذين لو تركوا منخلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ) بحثى در پيرامون اين وراثت گذشت .
و در همان كتاب از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) و از عبدالرحمان از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده درذيل جمله (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ) فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) بسيار دعا مىكرد.
مؤ لف : نظير اين روايت را كلينى نيز از زراره از امام باقر (عليه السلام )نقل كرده است .
و در همان كتاب از ابى بصير از يكى از دو امام باقر و صادق (عليه السلام ) روايتآورده كه فرمود: ابراهيم درباره قوم لوط با فرشتگانجدال كرد و جدالش اين بود كه گفت : آخر در آن قوم جناب لوط هست ، گفتند: (نحن اعلمبمن فيها - ما بهتر مى دانيم چه كسى در آن قريه هست )، ابراهيمجدال را بيشتر كرد و جبرئيل در پاسخش گفت : (يا ابراهيم اعرض عن هذا - ابراهيم از اينوساطت صرفنظر كن ) كه كار از كار گذشت و امر پروردگارت صادر شده و بدونشك عذابى بر آنان خواهد آمد كه ديگر برگشتن ندارد.
و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى در كتاب (الوقف و الابتدا) از حسان بن ابجرروايت كرده كه گفت : من نزد ابن عباس بودم كه مردى از قبيلههذيل وارد شد ابن عباس از او پرسيد: فلانى چه كرد؟ گفت : او مرد و چهار پسر و سهوراء از خود بجاى گذاشت ، ابن عباس از شنيدن كلمه (وراء) كه به معناى نوه است بهياد آيه زير افتاد: (فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) آنگاه گفت (وراء)يعنى پسرزاده .
گفتارى پيرامون داستان بشرى و بررسى مفاد آيات مباركه اى كه در سور مختلفهدراين باره آمده است
قصه بشرى كه خداى تعالى از آن به قصه ميهمانان ابراهيم تعبير كرده در پنج سورهاز سوره هاى قرآن آمده و اين پنج سوره همه در مكهنازل شده اند و به حسب ترتيب قرآنى عبارتند از: سوره هود و حجر و عنكبوت و صافاتو ذاريات .
بشارت اول در سوره هود است كه از آيه 69 تا آيه 76 مى خوانيم : (و لقد جاءترسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاءبعجل حنيذ فلما راى ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلناالى قوم لوط و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب قالت ياويلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر اللّهرحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءتهالبشرى يجادلنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض عن هذا انه قدجاء امر ربك و انهم اتيهم عذاب غير مردود). (ترجمه اين آيات دراول بحث گذشت )
و بشارت دوم در سوره حجر، آيات 51 - 60 است كه در آنجا مى خوانيم : (و نبئهم عنضيف ابراهيم اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لاتوجل انا نبشرك بغلام عليم قال ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون قالوابشرناك بالحق فلا تكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالونقال فما خطبكم ايها المرسلون قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين الاآل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ).
بشارت سوم ، سوره عنكبوت ، آيه 31 و 32 است كه مى فرمايد: (و لما جاءت رسلناابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمينقال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين ).
بشارت چهارم آيات 99 - 113 سوره صافات است كه مى فرمايد: (وقال انى ذاهب الى ربى سيهدين رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلما بلغمعه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترىقال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين وناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرويا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبينو فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنينانه من عبادنا المؤ منين و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين و باركنا عليه و على اسحق و منذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ).
بشارت پنجم آياتى است كه آيات 24 - 30 سوره ذاريات آمده و فرموده :(هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سلاماقال سلام قوم منكرون فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين فقربه اليهمقال الا تاكلون فاوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم فاقبلت امراته فىصرة فصكت وجه ها و قالت عجوز عقيم قالوا كذلكقال ربك انه هو الحكيم العليم ).
بحث پيرامون داستان بشارت چند ناحيه دارد:
اول : اينكه آيا اين بشارت يكى بود، و همان بوده كه در آن نام اسحاق و يعقوب براىابراهيم و ساره برده شده ، و مدتى كوتاه قبل از هلاكت قوم لوط صورت گرفته ؟ و يااينكه بشارت دو بار تحقق يافته و دو قصه دارد: يكى آن داستانى كهمشتمل است بر بشارت به ميلاد اسماعيل و ديگرى آن داستانى كه متضمن بشارت به ميلاداسحاق و يعقوب است ؟
چه بسا كه مفسرينى احتمال دوم را ترجيح داده باشند، البته ايناحتمال مبنى بر اين است كه قصه اى كه در سوره ذاريات آمده صريح باشد در اينكهحضرت ابراهيم براى آنان گوساله بريان آورده و از نخوردن آنان بترس افتاده باشدو بعد از بشارت ، ترسش زايل شده باشد، و همسر عجوز و عقيم آن جناب غير از سارهكسى نيست چون قطعا مادر اسحاق ، ساره ، تنها همسر عقيم آن جناب بوده ، وذيل آيات ، ظهور در اين دارد كه اين ترس و بشارت بعد از هلاكت قوم لوط بوده چونملائكه براى ابراهيم شرح دادند كه : ما مامور به هلاكت قومى مجرم شديم و چنين و چنانكرديم و چند نفر مومنى كه در آن قوم بودند بيرون كرديم و جز يك خانواده از مؤ منينكسى را نيافتيم و از آن قوم آثارى باقى گذاشتيم براى عبرت آيندگان ، البتهافرادى از آيندگان كه از عذاب اليم خدا مى ترسند. و نظير اين آيات ، آيات سوره هوداست كه در آن ملائكه براى برطرف كردن ترس از ابراهيمقبل از هر سخن گفتند:

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation