بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خواسته و دعاى اولشان همان است كه در جمله (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين )به آن اشاره كردند، و علت و انگيزه اينكه چنين حاجتى را خواستند اينست كه آنچه اقوياىستمگر را بر ضعفاى مظلومين غره و مسلط مى كند ضعف (و ظلمپذيرى ) طبقه ضعيف است .پس ضعيف به علت همان ضعفى كه در او است فتنه قوى و مورد ستم او است ، همچنانكه درقرآن كريم اموال و اولاد را - بدان جهت كه جاذبه و محبوبيت دارد - فتنه انسان خوانده وفرموده : (انما اموالكم و اولادكم فتنة ) و معلوم است كه دنيا براى طالب آن فتنه است، پس اينكه از پروردگارشان خواستند كه آنان را براى قوم ستمكار فتنه قرار ندهد، درحقيقت درخواست اين بوده كه ضعف و ذلت آنان را با سلب غرض از آن سلب كند.
ساده تر بگويم : خواسته اند بگويند ضعف و ذلت ما سبب فتنه ستمكاران است ، ولىبه جاى اينكه رفع سبب را بخواهند رفع غرض و مسبب را خواسته اند.
و اما خواسته و دعاى دومشان همان بود كه خداى تعالى در جمله دوم : (و نجنا برحمتك منالقوم الكافرين ) از آنها حكايت كرده است .
امر به خانه سازى براى بنى اسرائيل  


و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوء القومكما بمصر بيوتا...



كلمه (تبوءا) تثنيه امر از باب تفعل است ، و مصدرش تبوى و به معناى مسكن گرفتنو منزل گزيدن است ، و كلمه (مصر) نام شهر و يا كشور فرعون است ، و كلمه (قبلة) در اصل ، بناى نوع از مصدر بوده مانند بناى نوع (جلسة ) يعنى حالت نشستن ، وقبلة به معناى آن حالتى است كه باعث مى شود دو چيزمقابل هم قرار گيرد. پس كلمه (قبلة ) مصدرى است به معناىفاعل ، و معناى جمله (و اجعلوا بيوتكم قبلة ) اينست كه خانه هاى خود رامتقابل بسازيد بگونه اى كه بعضى رو بروى بعضى ديگر و در جهتى واحد قراربگيرند. و منظور از اين فرمان اين بوده كه موسى و هارون بتوانند براى امر تبليغدسترسى به آنان پيدا كنند و آنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند، همچنانكه جملهبعدش كه مى فرمايد: (و اقيموا الصلاة ) از آنجا كهبدنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت و ياحداقل اشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن فرمان تمكن از نماز جماعت است .
و اما اينكه فرمود: (و بشر المومنين )، سياق و زمينه گفتار دلالت مى كند بر اينكهمنظور از آن ، بشارت به اجابت خواستهاى است كه در دعاى مذكور در دو آيهقبل يعنى : (ربنا لا تجعلنا فتنة ...) از خدا خواسته بودند.
و معناى آيه مورد بحث اين است كه : ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه شما براىقومتان خانه هائى در مصر بسازيد تا در آن سكونت كنند - از اين قسمت بر مى آيد كانهتا آن موقع بنى اسرائيل زندگى شهرى نداشتند، بلكه مانند صحرانشينان در خيمه ها ومكانهائى نظير خيمه زندگى مى كردند - و شما و قومتان خانه هايتان را رو بروى هم ودر يك جهت قرار دهيد، تا ديوار به ديوار يكديگر باشد، و امر تبليغ و مشاوره وتشكيل اجتماع براى نماز ممكن باشد، و نماز را بپا داريد، و تو اى موسى مؤ منين رابشارت بده به اينكه خداى تعالى بزودى آنان را از شر فرعون و قومش نجات خواهدداد.


و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة و اموالا...



كلمه (زينة ) بناء نوع از مصدر (زين ) به معناى آراستن است ، و آن حالت و وضعىاست كه موجودى ، آن را به خود ميگيرد و باعث مى شود كه موجودى ديگر جذب به آنشود.
و نسبت بين زينت و مال نسبت (عموم من وجه ) است ، زيرا بعضى از زينتهامال نيست و چيزى نيست كه مورد معامله قرار گيرد و درمقابل آن ، مالى بدهند، مانند خوش صورتى و قامت موزون ، و بعضى از مالها هم زينت نيست، مانند چهار پايان و اراضى ، و بعضى از زينتها هممال و هم زينت است ، مانند زيور آلات . و اينكه در آيه شريفه بين زينت ومال مقابله شده و آن را در مقابل اين قرار داده به ما ميفهماند كه منظور از زينت تنها جهتزينت است ، با قطع نظر از ماليت آن . و خلاصه كلام ، منظورش چيزهايى ازقبيل جواهرات و زيور آلات و جامه فاخر و اثاث تجملى و ساختمانهاى زيبا وامثال آن است .
(ربنا ليضلوا عن سبيلك ) - بعضى از مفسرين گفته اند: لام در جمله (ليضلوا) لامعاقبت است ، و معناى آيه اينست كه (خدايا! تو به فرعون و فرعونيان زينت واموال دادى ، و نتيجه و عاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند)، نه لامتعليل و يا به عبارتى لام غرض تا معنايش اين شود كه (توبه همين منظورمال و زينت به آنان داده اى ) چون ما با ادله اى روشن مى دانيم كه خداى تعالى چنينكارى نميكند، يعنى به غرض گمراهى بندگانش به دشمنانشمال و زينت نمى دهد، همانطور كه ميدانيم هيچ رسولى را مبعوث نميكند به اينكه مردم رابه ضلالت وادار كند، و نيز مى دانيم كه خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته وبه اين منظور مال دنيا به آنان نميدهد.
ابتداء به اضلال ، بر خداوند محال است ولىاضلال براى مجازات محال نيست و مال و زينت دادن به فرعونيان از اين باب بوده است
و اين سخن در جاى خود سخن حقى است ليكن بايد دانست كه تنهااضلال ابتدايى است كه بر خدا محال است ، و خداى تعالى نه كسى را گمراه ميكند و نهرسولش را به اين منظور ميفرستد و نه مال دنيا را به اين منظور به كسى مى دهد، و امااضلال مجازاتى و به عنوان كيفر در برابر گناهان نه تنها بر خداى تعالىمحال نيست و دليلى بر امتناع آن نداريم ، بلكه كلام مجيد خدا آن را در مواردى بسياراثبات كرده است . چه مانعى دارد كه خداى تعالى فرعون و درباريانش را كه اصرار براستكبار داشتند و دست از ارتكاب جرائم بر نميداشتندمال و زينت زيادى به آنان بدهد تا دست بهاضلال بزنند و جرمشان بيشتر و عقابشان افزونتر گردد؟
و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: حرف (لام ) در كلمه (ليضلوا) لام دعاء است . وچه بسا كه گفته اند: در اين كلام حرف (ان و لا) در تقدير است ، و تقدير آن :(لئلا يضلوا عن سبيلك ) است ، و ليكن سياق آيه مساعد با هيچ يك از اين دو وجه نيست .
و كلمه (طمس ) - بطورى كه گفته شده - به معناى آنست كه چيزى به طرفپوسيدگى و كهنه شدن دگرگونى يابد. پس معناى اينكه موسى (عليه السلام ) ازخداى تعالى خواست : (اطمس على اموالهم ) اينست كه : وضعاموال فرعونيان را به سوى فنا و زوال تغيير دهد. و اينكه درخواست كرد: (و اشدد علىقلوبهم ) منظور از (شد) (گره زدن و بستن ) معنايى درمقابل (حل ) (گشودن و باز كردن ) است ، و معناى گره زدن بر دلها اينست كه خدايادلهايشان را قساوت بده و آن چنان دلهايشان را ببند كه به هيچ وجه راهى براى هدايت درآن نماند و گنجايش پذيرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ايمان نياورند تا آنكه عذاباليم را ببينند. و بنا بر اين ، شد بر دلها همان طبع كردن دلهاست كه در قرآن بسيارآمده است و براى كلام موسى دو معناى ديگر كرده اند كه معانى بعيدى است ، يكى اينكهگفته اند: منظورش از شد بر قلوب پاى بند كردن دلهايشان نسبت به اقامت در مصر استبطورى كه به هيچ وجه از اقامت در آن منصرف نگردند تا بعد از طمساموال بيشتر رنج ببرند، جاى خالى آن اموال را ببينند و پيوسته تاسف بخورند. دوماينكه گفته اند: منظور از شد بر دلها، كنايه از ميراندن و هلاك كردن است .
دعاى موسى (ع ) عليه فرعون و فرعونيان پس از ياءس از هدايت آنان  
پس بنابر تفسيرى كه ما براى كلمات آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: موسى - بعداز آنكه از ايمان آوردن فرعون و درباريانش ‍ مايوس شد و بطورى كه از سياق گفتارشدر دعا استفاده مى شود يقين كرد كه جز بر ضلات خود واضلال ديگران ادامه نميدهد - عرضه داشت : پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را دربرابر كفر و طغيانشان كيفر بدى دادى ، و آن كيفر اين است كه به آنان زينت و اموالى درزندگى دنيا دادى . پروردگارا! و اين اراده تو بود كه آنان با اين زينت واموال مغرور گشته پيروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اراده توباطل شدنى نيست و غرضت هرگز لغو نميباشد. پروردگارا! به همين ارادهات و خشمىكه بر آنان گرفتهاى ادامه بده و اموالشان را از مجراى نعمت بودن به مجراى نقمت وعذاب تغيير ده و دلهايشان را مسدود كن تا در نتيجه ايمان نياورند و به كفر خود ادامهبدهند، تا برسند به موقفى كه در آن موقف ديگر ايمان سودى به حالشان ندارد، و آنزمانى است كه عذاب الهى را ببينند. و اين دعا از موسى عليه فرعون و درباريانشهمانطور كه گفتيم بعد از آن بود كه بطوركامل از ايمان آوردن آنها مايوس شد و يقين كرد كه از زنده بودنشان انتظارى جز گمراهىو گمراه كردن وجود ندارد، نظير دعايى كه نوح (عليه السلام ) عليه قومش كرد، و بنابه حكايت قرآن گفت : (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلواعبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا). و حاشا بر ساحت مقدس انبياء (عليهمالسلام ) كهسخنى بگويند كه منشاش صرف حدس و گمان باشد، آن هم در موقعى كه با ربالعالمين - جلت كبريائه و عز شانه - سخن مى گويند.


قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعانسبيل الذين لا يعلمون



بطوريكه سياق دلالت مى كند خطاب در اين آيه به موسى و هارون (عليهماالسلام ) است، مى فرمايد: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اينكه در آيه قبلى دعا را تنها از موسىحكايت كرد، و اين خود مويد گفته مفسرين است كه گفته اند موسى هر زمان دعا مى كردهارون آمين ميگفت ، چون آمين هم خود دعا است ، قهرا هر دو با هم دعا كرده اند، هر چند كه متندعا را تنها موسى (عليه السلام ) گفته است .
كلمه (استقيما) تثنيه امر حاضر از مصدر (استقامت )، و استقامت به معناى ثبات بهخرج دادن در كارى است كه در حال انجام است ، و كارى كه موسى و هارون به عهدهگرفته بودند دعوت به سوى خدا و احياى كلمه حق بود.
و منظور از جمله (الذين لا يعلمون ) جاهلان از بنىاسرائيل است ، و خداى تعالى در جاى ديگر همه آنان راجاهل خوانده و فرموده : (قال انكم قوم تجهلون ).
استجابت نفرين موسى و هارون عليه فرعونيان  
و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاىشما دو تن مستجاب شد، اينكه عذاب اليم را بر فرعون و در باريانش درخواست كردهبوديد، و اينكه خواستيد اموالشان را طمس و دلهايشان را سخت كنم پذيرفتم (پس ‍استقامت به خرج دهيد) و بر كارى كه به عهده شما نهادهام ، يعنى دعوت بسوى اللّه واحياى كلمه حق ثبات قدم داشته باشيد، (و زنهار، زنهار راه آنهايى را كه نادانندپيروى مكنيد) آنها ميخواهند كه شما دو تن هر چه را كه آنها به هواى دلشان و با انگيزهشهواتشان از شما خواستند برايشان انجام دهيد. و در اين تعبير نوعى اشاره است بهاينكه چيزى نخواهد گذشت كه نادانها چيزهايى از موسى و هارون خواهند خواست كه جامعهمه آنها زنده كردن سنت جاهلانه و سيره قومى آنهاست .
و كوتاه سخن ، آيه شريفه اجابت دعاى موسى و هارون را ذكر مى كند، دعايى كه متضمنعذاب فرعون و درباريان او و موفق نشدن آنها به ايمان آوردن است ، و به همين جهت درآيه بعدى وفاى به اين وعده را با خصوصياتى كه در آن بود ذكر مى كند.
و در دعاى موسى (عليه السلام ) چيزى نبود كه دلالت بر فوريت و يا تاخير درنازل كردن عذاب داشته باشد، آيه بعدى هم كه اجابت وقبول دعاى موسى را متضمن است ، و همچنين آيه اى هم كه از وقوع حتمى آن وعده خبر مى دهد،چيزى در اين باب ندارد و روايات هم مطابق با آيات است . صاحب مجمع البيان از ابنجريح روايت آورده كه گفت : فرعون بعد از نفرين موسى (عليه السلام )چهل سال زندگى كرد آنگاه اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايتشده ، و در احتجاج همين روايت را از آن جناب نقل كرده و همچنين كلينى در كافى و عياشى درتفسير خود آن را از هشام بن سالم از آن جنابنقل كرده اند، و در تفسير قمى از پدرش ‍ از نوفلى از سكونى از امام صادق (عليهالسلام ) همين معنا را روايت كرده است .


و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا...



كلمه (بغى ) و كلمه (عدو) مانند كلمه (عدوان ) به معناى ظلم است ، و كلمه(ادراك ) در جمله (حتى اذا ادركه الغرق ) و در هر جاى ديگر به معناى رسيدن وپيوستن به چيزى و مسلط شدن بر آن است ، همچنانكه كلمه (اتباع ) به معناى اينستكه به آن چيز برسى و ملحق شوى .
ايمان آوردن فرعون در آستانه هلاكت ، و مردود بودن ايمان و توبه او  
(آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل ) - يعنى همينكه بلاى غرق او را دريافت ،گفت : (آمنت انه ) كه تقديرش (آمنت بانه ) است (ايمان آوردم به اينكه هيچ معبودىنيست به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند). و اگر نگفت به (اللّه )بلكه معبود را توصيف كرد به آن معبودى كه بنىاسرائيل به او ايمان آوردند، براى اينست كه انگيزهاش در ايمان آوردن طمعى بوده ، كهشايد با ايمان آوردنش دست يابد به آنچه بنىاسرائيل با ايمان آوردنشان به آن دست يافتند، و آن عبور كردن از دريا و نجات يافتن ازغرق شدن بود. و باز به همين جهت است كه بين ايمان و اسلام جمع كرد تا به اين وسيلهاثر آن گناهى كه بر آن اصرار داشت يعنى گناه شرك به خدا و استكبار بر خدا رابشويد. و بقيه الفاظ آيه روشن است .


آلئن وقد عصيت قبل و كنت من المفسدين



كلمه (آلان ) - با (آ) ى مد دار - اصلش (اءاءلان : آيا الان ) بوده ، يعنى آيا حالاايمان مى آورى ؟ حالا كه عذاب خدا تو را درك كرده ؟ با اينكه ايمان و توبه هيچ كس درلحظه فرا رسيدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرفقبول نيست . و تو قبل از اين عصيان كردى و از مفسدان بودى و عمرت را در معصيت خدا بسربردى و توبه را در موقع خودش انجام ندادى ،حال كه وقت توبه فوت شده ايمان چه سودى به حالت دارد، و اين موفق نشدنت بهايمان و توبه همان چيزى است كه موسى و هارون آن را از خداى تعالى خواستند. آرى ، ازخدا خواستند كه فرعون را به عذاب اءليم خود بگيرد و راه او را به سوى ايمان ببنددتا در تمامى طول زندگى ايمان نياورد، مگر هنگامى كه عذاب از هر طرف احاطهاش كردهباشد، هنگامى كه نه ايمان سودى ميبخشد و نه توبه .


فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون



كلمه (ننجيك ) متكلم مع الغير از مضارع بابتفعيل (تنجية ) است . و (تنجية ) و همچنين (انجاء) - كه مصدر بابافعال از نجات است - هم از نظر وزن و هم از نظر معنا شبيه به تخليص و اخلاص هستندكه از ثلاثى مجرد (خلاص ) گرفته شده اند.
اشاره به رابطه نفس و بدن و بيان اينكه انسانيت انسان به نفس او است و بدن،مركب و ابزار كار نفس است
و تنجيه به بدن فرعون ، دلالت دارد بر اينكه فرعون غير از بدن چيز ديگرى داشتهكه بدن بعد از نزول عذاب آن را از دست داده ، و آن چيزى كه نامش (فرعون ) بوده وبدن بدن او بوده ، همان نفسى است كه روح هم خوانده مى شود، و اين نفس همان چيزى استكه خداى تعالى در دم مرگ هر كس آن را ميگيرد، همچنانكه در آياتذيل فرموده : (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)، و نيز فرموده :(قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم )، و اين نفس همان است كه آدمى درطول عمرش از او خبر مى دهد به (من ) و (اينجانب )، و همين (من ) است كه انسانيتانسان به وسيله آن تحقق مى يابد، همان است كه درك مى كند و اراده مينمايد، وافعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى دهد و بدن چيزى به جزآلت و ابزار كار نفس نيست ، البته ابزار كار نفس در كارهاى مادى او و اما در كارهاىمعنوى ، نفس بدون حاجت به بدن كارهاى خود را انجام ميدهد.
و از آنجا كه نفس و بدن با هم متحدند نام نفس را به بدن هم اطلاق مى كنند، (و به بدن وجسم زيد مى گويند: اين زيد است ، با اينكه در حقيقت آن بدن زيد نيست بلكه آن نفس زيداست كه بدن مركب او است ). دليلى كه شما، خواننده را در اين باب قانع سازد همين كافىاست كه : بدن از روزى كه متولد مى شود تا روزى كه ميميرد بطور دائم درحال تغيير است ، و دائما در معرض تبدلهاى طبيعى است كه چه بسا تمامى بدنتحليل برود و اجزاى جديدى جاى تحليل رفته ها را بگيرد و از بدنى كه روزاول به دنيا آمد چيزى باقى نماند، بلكه بدن بدنى ديگر شود. و اگر حقيقت زيد عبارتباشد از بدن او، همان بدنى كه مادرش به دنيا آورده و كلمه زيد هم نام آن باشد، بايددر حال جوانياش او را زيد نناميم ، تا چه رسد به هفتاد سالگى و هشتاد سالگيش كهبطور قطع بدن زمان تولد را ندارد، و حتما نام زيد نام شخصى ديگر غير او خواهد بود.و بر همين حساب اگر اين شخص در جوانى كار خوبى و يا جنايتى كرده باشد در اينسنين عمرش نه ، ميتوان پاداشش داد و نه كيفرش كرد، براى اينكه كار خوب از شخصديگرى بوده ، ص : 175
پس ، اين دليل و دليلهاى ديگرى مثل اين ، شواهدى است قطعى بر اينكه انسانيت انسانبه نفس او است ، نه به بدن او، و نامها نيز نام آن نفوس است نه نام بدنها، و اين معنا راهر انسانى بطور اجمال ميفهمد هر چند كه در مقامتفصيل اگر به او بگويى بدن امروز تو غير از بدن چندسال قبل تو است تعجب كند و حاضر به پذيرفتنش نباشد.
و كوتاه سخن اينكه ، آيه شريفه (اليوم ننجيك ببدنك ) اگر صريح نباشد نزديكبه صريح است در اينكه نفوس بشر غير از بدنهاى آنان است ، و اسماء هم اسماء نفوساست نه بدنها، و اگر بدنها را نيز به نام صاحبش ميناميم به خاطر شدت اتحادى استكه بين آن دو است .
وجوهى كه در معناى : (ننجيك ببدنك ) گفته شده و بيان اينكه علت انتسابنجاتبه بدن فرعون ، اتحاد شديد بين نفس و بدن است
پس ، معناى جمله (ننجيك ببدنك ) اين شد كه : اى فرعون ما بدن تو را از دريا نجاتميدهيم و در مى آوريم . و اگر بيرون آوردن بدن مرده فرعون را نجات بدن او خوانده ،باز به خاطر همان اتحادى است كه بين نفس و بدن هست ، و اين اتحاد باعث مى شود عملىكه با يكى از آن دو واقع شود به نحوى بر آن ديگرى نيز واقع شود. (لتكون لمنخلفك آية ) باز در اين جمله بدن فرعون را فرعون خوانده و فرموده : بدنت را از دريادر آورديم تا براى آنها كه بعد از تو مى آيند آيت و مايه عبرت باشى و اين تعبير بهوجهى نظير تعبير آيه شريفه (منها خلقناكم و فيها نعيدكم ) است كه خلقت انسانها رااز زمين دانسته ، و فرموده : شما انسانها را به زمين بر ميگردانيم ، با اينكه آنچه بهزمين بر مى گردد جسد آدمى است نه تمامى آدمى . پس اگر نسبت اعاده شدن به زمين را بهانسان داده جز براى اين نيست كه بين انسان و بدنش اتحادى است كه اين نسبت را تصحيحمى كند.
مفسرين در معناى جمله (ننجيك ) اشكالى به نظرشان رسيده و بدين جهت گفته اند: اينجمله نمى تواند از مصدر (نجات ) باشد، زيرا بابافعال و تفعيل از نجات كه (انجاء) و (تنجيه ) باشد لفظ و مادهاش دلالت داردبر سلامتى آن كسى كه نجات يافته ، (وقتى گفته مى شود: فلانى از غرق شدن وآتشسوزى نجات يافت كه او را زنده در آورده باشند، و در آوردن بدن مرده و سوخته ازدريا و آتش را نجات دادن نميگويند). و اگر جمله مورد بحث از ماده نجات باشد بايدبگوييم خداى تعالى فرعون را زنده از آب بيرون آورده با اينكه مى دانيم مردهاش رابيرون آورد. پس ، ناگزير بايد بگوييم : اين جمله از ماده (نجوة ) گرفته شده كهبه معناى زمين بلند است ، زمينى كه سيل آن را نميگيرد، و معناى آيه اين است كه : امروز مابدنت را به بلندى زمين بيرون كرديم .
و چه بسا بعضى از مفسرين كه گفته اند: منظور از بدن در اين جمله (زره ) است ، چونفرعون زرهى از طلا داشت كه همه وى را به آن علامت ميشناختند، و خداى تعالى فرعون رابا آن زره به بالاى آب آورد تا براى آيندگان آيت و عبرت باشد. و چه بسا كه بعضىگفته باشند: تعبير به تنجية از باب استهزاء به فرعون بوده است .
و ليكن حق مطلب اينست كه همه اينها تكلف و خود را بيهوده به زحمت انداختن است و هيچحاجتى به اين تكلفها نيست ، چون خداى تعالى نفرموده : (ننجيك ) تا آناشكال متوجه شود و كسى بگويد: بيرون آوردن لاشه فرعون نجات فرعون نيست ،بلكه فرموده : (ننجيك ببدنك ) كه حرف باء براى آلت و يا سببيت است ، و معنايشاينست كه : ما تو را با بدنت و يا به سبب بدنت نجات داديم ، و در صحت اين نسبت عنايتبه اتحادى است كه گفتيم بين نفس و بدن برقرار مى باشد.
علاوه بر اينكه اشكال اصلا وارد نيست ، جوابى هم كه داده اند صحيح نميباشد، زيراصرف اينكه جمله (ننجيك ) را حمل كنيم بر قرار دادن بدن روى نجوهاى از زمين ،اشكال را از اصل برطرف نميسازد، براى اينكه آنچه بهقول آنان بر بالاى بلندى زمين قرار گرفته بدن فرعون بوده ، نه خود فرعون چوناگر خود فرعون بود بايد زنده و سالم ميبود ناگزير بايد بگويند: فرعون زنده ازآب نجات يافته كه اين را هم نمى توانند بگويند. پس ، چاره اى جز اين ندارند كه حرفما را قبول كنند و بگويند نسبتى كه در آيه شريفه به فرعون داده شده به عنايتاتحادى است كه بين بدن و جسم آدمى وجود دارد، و در صورتى كه اين اتحاد مصحح اطلاقاسم انسان بر بدن انسان باشد، قهرا ميتواند مصحح اين نيز باشد كه نجات دادن بدنانسان را نجات انسان بناميم ، مخصوصا در جايى كه قرينهاى هم باشد بر اينكه منظوراز تنجيه ، تنجيهاى است كه خاص بدن است ، نه تنجيهاى كه مربوط به انسان است ، ومستلزم زنده بيرون آوردن و سلامت جان و تن انسان هر دو است ، و قرينهاى كه در مورد بحثما هست كلمه (ببدنك ) مى باشد.


و لقد بوانا بنى اسرائيل مبوا صدق و رزقناهم من الطيبات



معناى (مبواء صدق ) كه در وصف مسكنبنىاسرائيل آمده است و اشاره به مفهومى كه از اضافه اشياء و مفاهيم به كلمه(صدق )،استفاده مى شود
يعنى ما بنى اسرائيل را سكنى داديم در مسكنى صدق .
و اگر سكنى را اضافه به صدق كرده همچنانكه در مواردى ديگر (وعد)، (قدم )،(لسان )، (مدخل ) و (مخرج ) را اضافه به صدق كرده و فرموده : (وعدالصدق )، (قدم صدق )، (لسان صدق )،(مدخل صدق ) و (مخرج صدق ) همه به اين منظور است كه بفهماند لوازم معنا وآثارى كه از اين اشياء مطلوب است در اين اشياء موجود ميباشد، و به راستى موجود ميباشد،بدون اينكه در چيزى از آثارش كه به زبان دلالت التزاميهاش وعده آن را به طالبشمى دهد دروغ بگويد، مثلا وعده صدق آن وعدهاى است كه وعده دهندهاش زود به آن وفا مىكند، و شخص موعود به آن وعده را خوشحال مى سازد، وعدهاى است كه جا دارد موعود آن اميدبه آن ببندد، و آرزومند وقوعش باشد، و اما وعدهاى كه وعده صدق نباشد، قهرا وعده كذباست ، كانه خود آن وعده به زبان دلالت التزاميهاش ميگويد كه : من آثار مطلوب را ندارم.
و بنا بر اين ، پس جمله (مبوا صدق ) دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان بنىاسرائيل را در مسكنى سكنى داد كه در آن ، آنچه انسان از مسكن انتظار دارد موجود بوده است. يك انسان از مسكن مطلوب و مرغوب اين را ميخواهد كه آب و هواى خوبى داشته باشد وسرزمينش پر از بركات و داراى وفور نعمت باشد و بتواند در آن استقرار يابد. و آنمسكن عبارت بود از نواحى بيت المقدس ‍ و شام كه خداى -عزوجل - بنى اسرائيل را در آنجا سكنى داد و آن را سرزمين مقدس و نيز سرزمين مبارك نامنهاد. قرآن كريم داستان داخل شدن بنى اسرائيل در آنجا را ذكر فرموده است .
و اما اينكه بعضى گفته اند (منظور از اين (مبوأ صدق )، مصر است كه بنىاسرائيل داخل آن شده خانه هايى براى خود ساختند) معنايى است كه قرآن شريف آن راذكر نكرده . علاوه بر اين ، به فرضى هم كه بنىاسرائيل بعد از غرق شدن فرعون دوباره به مصر برگشته باشند، سرزمين مصربراى آنان سرزمين مستقرى نبوده ، و سرزمينى را كه سكونت در آن مستقر و دائمى نباشد(مبوا صدق ) نميخوانند.
آيه مورد بحث ، يعنى جمله (و لقد بوانا بنىاسرائيل ... من الطيبات ) سياق شكايت و گلايه و سرزنش را دارد. شاهد اينكه آيه درچنين سياقى است اينست كه به دنبالش مى فرمايد: (فما اختلفوا حتى جاءهم العلم -اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه به حقيقت امر علم پيدا كردند)، و نيز مى فرمايد: (انربك يقضى بينهم - خداى تعالى بين آنان داورى خواهد كرد... كه همه اينها بيانگر عاقبتوخيمى است كه اختلاف آنان از روى علم و آگاهى ببار آورد. اين جمله به منزله نتيجهاىاست كه از نقل سرگذشت گرفته شده است .
و معناى آيه اينست كه : ما نعمت را بر بنى اسرائيل تمام كرديم و آنان را در مسكنى كههمه خصوصيات مطلوب از مسكن را دارا بود جاى داديم و بعد از سالهائى طولانى محروميتو اسارت به دست قبطيان ، از طيبات روزيشان داديم و آنان را ملت واحدى گردانيديم وپراكندگيشان را به جمع تبديل نموديم ، ولى كفران نعمت كردند و دوباره در مورد حقاختلاف راه انداختند، و اين اختلافشان ناشى از عذر نادانى نبود، بلكه عالما و عامدا اختلافكردند، و پروردگار تو بطور حتم در بين آنان در آنچه اختلاف ميكنند حكم خواهد كرد.
آيات 103 - 94 سوره يونس 179 


فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسلالذين يقرون الكتاب من قبلك لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين (94) و لاتكونن من الذين كذبوا بايت اللّه فتكون من الخاسرين (95) إ ن الذين حقت عليهم كلمت ربكلا يؤ منون (96) و لو جاءتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم (97) فلو لا كانت قرية آمنتفنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهمالى حين (98) و لو شاء ربك لامن من فى الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتىيكونوا مؤ منين )(99) و ما كان لنفس ان تومن الا باذن اللّه ويجعل الرجس على الذين لا يعقلون (100) قل انظروا ماذا فى السموت و الا رض و ما تغنىالآيات و النذر عن قوم لا يومنون (101) فهل ينتظرون الامثل ايام الذين خلوا من قبلهم قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين (102) ثم ننجى رسلنا والذين آمنوا كذلك حقا علينا ننج المؤ منين (103)



ترجمه آيات  
اگر در آنچه بر تو نازل كردهايم ترديد دارى ازاهل كتاب كه هميشه كتابهاى آسمانى را ميخوانند بپرس ، سوگند مى خورم كه از ناحيهپروردگارت حق بر تو نازل شده بنابر اين باشى (94).
و نيز مبادا از آنهائى باشى كه آيات خدا را تكذيب كردند، كه اگر چنين باشى اززيانكاران خواهى شد (95).
محققا كسانى كه خدا بر گمراهيشان حكم كرده ايمان نخواهند آورد (96).
هر چند كه هر نوع آيتى برايشان بيايد، تا آنكه عذاب دردناك را ببينند (97).
چرا هيچ يك از شهرها و آباديها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد و) مفيد بهحالشان افتد، تنها قوم يونس بود كه همينكه ايمان آورد عذاب ذلت آور دنيوى را از ايشانبرداشتيم و تا مدتى ديگر از زندگى برخوردارشان كرديم (98).
و اگر خدا بخواهد تمام كسانى كه روى زمينند ايمان مى آورند، تو نمى توانى مردم رادر فشار قرار دهى تا ايمان بياورند (99).
و هيچ شخصى جز به اذن خدا ايمان نمى آورد، اين خداست (كه بعضى را موفق مى كند و)بر كسانى كه تعقل نميكنند پليدى را بر آنها قرار مى دهد (100).
بگو نظر كنيد به موجودات گوناگونى كه در آسمانها و زمين است ، ولى چه فايده ازاين آيات و اين انذارها، براى مردمى كه ايمان نمى آورند (101).
آيا منتظر چه هستيد؟ منتظر آنند كه به سرنوشتى چون سرنوشت اقوامقبل از خود دچار شوند؟ بگو اگر چنين است پس منتظر باشيد، من نيز با شما جزءمنتظرانم (102)
اقوام گدشته را كه گرفتار عذاب كرديم رسولان خود را از آن ميان نجات داديم و همچنينكسانى را كه ايمان آورده بودند، اين چنين بر خود لازم كرده ايم كه مؤ منين را نجات دهيم(103).
بيان آيات  
اين آيات متضمن استشهادى است بر حقانيت معارفى كه در مورد مبداء و معاد و در باره قصصانبياء و امتهاى آنان ، در اين سوره نازل شده ، كه از جمله آن انبياء نوح و موسى وپيغمبران بين آن دو و امت هاى آنان است ، كه داستان آنا را كهاهل كتابهاى آسمانى در آن كتابها - كه قبل ازنزول قرآن بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نازل شده بود خوانده بودند بطور اجمال ذكر كرده است . آنگاه بيانى آورده كه بهمنزله خلاصه دگيرى از بيانات سابق است ، و آن اينست كه آنان به هيچ وجه مالك نفسخود نخواهند شد كه به دلخواه خود به خدا ايمان بياورند مگر آنكه خداى تعالى اذن دهد،و خدا به كسى اذن مى دهد ايمان آورد كه خودش مهر بردل وى نزده باشد و پليدى را بر او مسلط نكرده باشد، و گرنه كسى كه كلمة اللّه(اراده و مشيت خدا) عليه او محقق شده ديگر به خدا و آيات او ايمان نخواهد آورد، تا زمانىكه عذاب را ببيند، در آن هنگام ايمان مى آورد، ولى ديگر چه سود.
پس سنت جارى خداى تعالى اينست كه مردم از ابتداى خلقت پس از آنكه اختلاف كردند دوطايفه مختلف شدند عدهاى آيات خدا را تكذيب و عدهاى ديگر تصديق مى كنند. و نيز سنتشبر اين جريان يافته كه در بين اين دو طايفه به حق داورى كند، البته بعد از آنكهپيغمبران را فرستاده باشد، كه در اين هنگام پيغمبر هر قوم و مؤ منين آن قوم را نجات دهد،و ديگران را به هلاكت و عذاب خود بگيرد.


فان كنت فى شك مما انزلنا اليك ...



كلمه (شك ) به معناى (ريب ) و ترديد است ، و منظور از جمله (مما انزلنا اليك )معارف راجع به مبدأ و معاد، و سنت جارى الهى در سرنوشت امتها است ، كه دراوايل اين سوره ذكر شد. و در جمله (يقرؤ ن الكتاب من قبلك ) كلمه (يقرون )فعل مضارعى است كه در استمرار، استعمال شده و جمله (من قبلك )حال است از كتاب ، و عامل آن همان متعلق آن است كه در تقدير است ، و تقدير كلام (منزلامن قبلك ) است ، همه اينها كه گفتيم بر اساس لحنى است كه سياق آيه دارد، و اينمطالب را به دست مى دهد.
و معناى آيه اين است كه : (فان كنت ) اگر اىرسول گرامى ما (فى شك ) در شك هستى نسبت به (مما انزلنا اليك ) آنچه از معارف حقهو راجع به مبدأ و معاد كه برايت نازل كرديم و آنچه از داستانها كه بطوراجمال از قصص انبياء برايت بيان نموديم ، قصصى كه از سنت جارى خدا در خلقش حكايتمى كند و مى فهماند كه خداى تعالى هر قومى رااول دعوت مى كند و سپس قضاء به حق مى نمايد.(فسل ) پس سوال كن از اهل كتاب (الذين ) آنها كه دائما و بطور مستمر (يقرؤ ن الكتاب )كتابهاى آسمانى را مى خوانند (من قبلك ) كتابهائى كه قبلانازل شده بود، سوگند مى خورم (لقد جاء الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) كه ازناحيه پروردگارت آنچه آمده حق است ، پس ، از زمره مترددان و دودلان مباش .
از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - العياذ باللّه -نسبت به حقيقت آنچه بر او نازل گرديده دچار ترديد شده و ليكن آيه شريفه چنين لازمهاى ندارد. و اين نوع خطاب همانطور كه ممكن است متوجه كسى شود كه به راستى دچار شكو ترديد است ،
همچنين ممكن است متوجه كسى شود كه خودش ، هم يقين بر صحت و حقانيت كلام دارد و هم بردليل آن . و نيز مى توان گفت : اين مطلب دليلهاى بسيار دارد، و دليلش تنها آن نيست كهدر دست تو است و براى افاده اين معنا بطور كنايه مى گويند اگر در حقيقت اين مطلبترديد دارى دليلهاى بسيارى بر حقيقت آن هست و فايده اينگونه سخن گفتن اينست كهاگر شنونده واقعا ترديد دارد، به آن ادله رجوع كند، و اگر يقين دارد ولى يكى از آنادله برايش مورد شك واقع شده به ساير ادله مراجعه كند.
و اين جور سخن گفتن روشى است كه در عرف تخاطب و تفاهم ، شايع است ، و عقلا بهانگيزه قريحه اى كه دارند اين روش را در بين خود بكار مى برند، مثلا وقتى مى خواهندامرى از امور را اثبات كنند، نخست به هر دليلى كه دارنداستدلال مى كنند، و سپس به طرف مى گويند: اگر در اين باره شك دارى و يا فرضكنيم مطلوب را ايجاب نمى كند، دليل ديگرى بر اين هست و آن فلاندليل است ، و خيال نكن كه دليل ما تنها آن بود كه گفتيم . و اين كنايه است از اينكه اينمطلب دليلهاى بسيارى دارد كه هر يك براى اثباتش ‍ كافى است ، و احتياج به بيش ازيك دليل ندارد. ليكن غرض از تكثير آن اينست كه به هرحال مطلب ثابت شود، چه با همه آن ادله و چه با يكى از آنها.
استشهاد از اهل كتاب براى اثبات حقانيت معارف قرآن مجيد 
در نتيجه برگشت معناى كلام به اينست : اين معارفى است كه خداى تعالى آن را باحجتهاى قاطعى برايت بيان كرده ، كه عقول بشر را ازقبول آن مضطر و ناگزير مى سازد و داستانهائى است كه همه از سنت جارى خدا در خلقشخبر مى دهد و آثار باستانى موجود هم شاهد بر آن است . خداى سبحان آن معارف و اينداستانها را در كتابى بيان كرده كه شكى در آن نيست ، پس بر طبق آنچه خداى تعالىبيان كرده حجت و دليل وجود دارد، و علاوه بر آن ، حجت ديگرى نيز هست ، و آن اينست كهپيروان كتب آسمانى - البته آنهائى كه به قرائت صحيح و درست آن آشنايند و آن راتحريف نمى كنند - اين معارف و داستانها را در كتاب خود مى يابند.
پس معلوم شد كه در اين ميان مبدأ و معادى هست و دينى الهى وجود دارد كه فرستادگان خدا،مبعوث به دعوت بشر به سوى آنند، و انبياى هيچ امتى از امتها را دعوت نكردند مگر آنكهآن امت در پذيرش دعوت پيغمبر خود دو طايفه شدند، يكى مؤ من و ديگرى منكر و تكذيبگر.و خداى تعالى به دنبال اين اختلاف آيتى فرستاده تا بين حق وباطل جدايى افكنده و بين اهل حق و باطل حكم كند.
و اين خود امرى است كه اهل كتاب نمى توانند انكارش كنند، تنها چيزى را كه انكار كردندآياتى از كتاب خود بود كه به آمدن و بعثت خاتم الانبياء - (صلى اللّه عليه و آله و سلم) - بشارت مى داد و نيز جزئياتى بود كه آنها را تغيير داده و تحريف كردند.
و يكى از اشارات لطيف قرآن اينست كه خداى سبحان در داستانهائى كه در اين سوره آوردهداستان هود و صالح را ذكر نكرده ، و اين بدان جهت است كه تورات موجود در دستيهوديان آن زمان اين دو داستان را نداشته ، و همچنين قصه شعيب و سرگذشت مسيح رانياورده چون همه اهل كتاب درباره اين دو داستان ، توافق نداشتند و منظور آيه مورد بحثاين بوده كه به داستانهائى استشهاد كند كه همهاهل كتاب آنها را قبول دارند و نمى توانند انكارش كنند.
پس ، اين آيه حجتى را كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) القاء مى كند كهدر استدلال براى مردم هم وزن آيه زير است كه مى فرمايد: (اولم يكن لهم آية ان يعلمهعلماء بنى اسرائيل ).
علاوه بر اين ، سوره مورد بحث از اولين سوره هائى است كه در مكهنازل شده و در آن ايام ، خصومت بين مسلمانان واهل كتاب شدت نگرفته بود، و شدت اين خصومت مخصوصا در مورد يهود در مدينه بالاگرفت ، زمانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به آن شهر هجرت فرمودو جنگهائى بين مسلمين و يهود واقع شد، آن روزها بود كه كار دشمنى را بدانجا رساندندكه به كلى نبوت را انكار نموده - و بنا بر حكايت قرآن كريم - گفتند: (ماانزل اللّه على بشر من شى ء).
پس ، اين بود آن معنائى كه سياق و زمينه گفتار، به آيه مورد بحث مى دهد. و منخيال مى كنم اگر خواننده عزيز اين آيه و ساير آياتى را كه مناسب آنست - يعنى آياتىكه خداى تعالى در آن ، رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده و حقانيت دينى كه بر اونازل شده است را بيان مى كند، و آياتى كه بشر را تحدى كرده و به مقابله مى خواندكه شما نمى توانيد مثل اين قرآن را بياوريد و آياتى كهرسول خدا را توصيف مى كند به اينكه وى در كار خود بصيرت دارد و از ناحيهپروردگارش دليل و برهان دارد - مورد دقت قرار دهد،
تفسير الميزان ج 10 184
همين دقت او را در معنائى كه ما كرديم قانع مى سازد، و بطور مسلم از احتمالاتى كهمفسرين در تفسير آيه داده اند - احتمالاتى كه به خاطر بى فايده بودنش از نقلشخوددارى نموديم - بى نياز مى سازد.


و لا تكونن من الذين كذبوا بايات اللّه فتكون من الخاسرين



در اين آيه نخست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از ترديد نهى مى كند وسپس آن را ترقى داده و تا تكذيب به آيات خدا كه خود عناد با حق و استكبار بر خداستكشانيده . آرى هيچ آيتى ، آيت نمى شود مگر وقتى كه دلالتش واضح و بيانش روشنباشد، و چيزى كه چنين است تكذيبش جز عناد و لجاجت علت و انگيزه ديگرى نمى تواندداشته باشد.
جمله (فتكون من الخاسرين ) به دليل اينكه حرف (فاء) بر سرش آمده نتيجهگيرى و تفريع بر تكذيب به آيات خدا است ، مى خواهد بفرمايد: عاقبت تكذيب به آياتخدا اينست كه آدمى از زيانكاران مى گردد. پس در حقيقت همين عاقبت و خيم مورد نهى واقعگشته است . و معناى آن اينست كه : مبادا از زيانكاران باشى . و زيانكارى به معناىزايل شدن سرمايه به سبب كم شدن و يا از بين رفتن آن مى باشد، و سرمايه آدمى درسعادت زندگى دنيا و آخرتش ايمان به خدا و آيات او است ، چون در آيه بعدى خسران راتعليل مى كند به اينكه خاسران ايمان نمى آورند.
مراد از حتمى شدن كلمه پروردگار، كه در بيان علت زيانكارى مكذبين آمده است ،حتمىشدن عذاب آتش است بر آنها


ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون و لو جاءتهمكل آية ...



اين آيه شريفه با بيان اثر سوئى كه فعل منهى عنه دارد نهى سابق راتعليل مى كند. توضيح اينكه : اصل نظم به حسب معناى مستفاد از سياق ، اقتضاء داشت كهگفته شود: (اى پيامبر! مبادا كه از مكذبين باشى ، براى اينكه مكذبين ايمان نمى آورندو در نتيجه از زيانكاران خواهند شد، چون سرمايه سعادت ، ايمان است ). و ليكن جمله(آنهائى كه كلمه پروردگارت عليه آنان حتمى شده ) را در جاى كلمه (مكذبين )قرار داده تا بفهماند سبب حكم چيست ، يعنى چرا مكذبين زيانكارند. و علتش اينست كه كلمه(خداى سبحان عليه آنان حتمى شده ) پس امر، به هرحال به دست خداى سبحان است .
و اما آن كلمه الهى كه عليه مكذبين به آيات خدا حتمى شده عبارت است از همان گفتارى كهدر اولين روز تشريع شريعت عامه بشرى به آدم و همسرش و همه ذريه آن دو گفت ، وقرآن كريم آن را اينگونه حكايت كرده : (قلنا اهبطوا منها جميعا... و الذين كفروا و كذبواباياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون )
و اين دوزخى شدن ، همان چيزى است كه در جمله : (ان الذين حقت عليهم كلمة ربك ) بهعنوان بيان سبب خسران تكذيب گران منظور بوده است . پس تكذيب گرانند كه كلمه عذابدوزخ عليه آنان حتمى شده و همانهايند كه ايمان نمى آورند، و به همين جهت است كه خاسرو زيانكارند، براى اينكه سرمايه سعادت خود را كه همان ايمان است از دست داده اند، و درنتيجه محروم از ايمان و از بركاتى كه در دنيا و آخرت دارد شده اند. و چون اين كلمهعليه آنان حتمى شده كه ايمان نياورند، پس هيچ راهى به ايمان آوردن ندارند هر چند كهتمامى معجزات هم برايشان اقامه شود، (حتى يروا العذاب الاليم ) تا آنكه عذاباليم را ببينند، وقتى عذاب را ببينند البته ايمان مى آورند، ولى ايمان اضطرارى فايدهاى ندارد.
و خداى سبحان در كلام مجيدش اين معنا را مكرر آورده : كه بر اثر خسران و ايمان نياوردنايشان (كلمه خدا عليه منكرين و مكذبين حتمى و محقق شده است )،مثل آيه شريفه (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون ) و آيه شريفه (لينذر منكان حيا و يحق القول على الكافرين ) - يعنى زمينه فراهم شود براى آنها كه آيات خدارا تكذيب مى كنند تا به جرم همان تكذيبشان توفيق ايمان از آنان سلب گشته و زيانكارشوند - و آيه شريفه (و حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهمكانوا خاسرين )، و آياتى ديگر.
سه نكته كه از آيات گذشته روشن گرديد 
پس ، از آيات مذكور سه نكته روشن گرديد:
اول اينكه : عناد و لجاجت با حق و تكذيب به آيات خدا كلمه عذاب جاودانه را عليه انسانحتمى مى سازد.
دوم اينكه : سرمايه سعادت آدمى تنها ايمان است .
و سوم اينكه : هر انسانى خواه ناخواه داراى ايمان هست ، چه ايمان اختيارى و چه اضطرارىبا اين تفاوت كه ايمان اختيارى مقبول درگاه الهى است و آدمى را به سوى سعادتزندگى دنيا و آخرت سوق مى دهد، و اما ايمان اضطرارى كه ايمان در هنگام ديدن عذاباست ، نه در درگاه خداى تعالى مقبول است ، و نه دردى را از او دوا مى كند.


فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى...



معناى استثناء (الا قوم يونس ) در آيه : (فلو لا كانت قرية آمنت ...)و اشارهبهبعض وجوهى كه در معناى اين استثناء گفته شده است
از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه (لولا) براى تحضيض (ترغيب ) است ، و نيز بر مىآيد كه منظور از جمله (آمنت ) ايمان اختيارى صحيح است ، همچنانكه جمله بعد هم كه مىفرمايد: (فنفعها ايمانها) به اين معنا اشعار دارد. و از آنجا كه اين تحضيض بر امرىماضى واقع شده كه هنوز تحقق نيافته قهرا معناى ياس و نوميدى را افاده مى كند، ياسىكه مساوى با نفى است ، و چون چنين مفادى داشته قوم يونس را از آن استثناء كرده و فرموده: (الا قوم يونس ).
و معناى آيه اينست كه : چرا - از اين قريه ها كه رسولان ما به سويشان آمدند واهل آن قريه ها آن رسولان را تكذيب كردند - هيچ قريه اىقبل از نزول عذاب ايمانى اختيارى نياورد. تا ايمانش سودى به حالش داشته باشد، نه ،هيچ قريه اى ايمان نياورد مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آورد عذاب خوار كننده درزندگى دنيا را از آنان برداشتيم و تا مدتى - كه هماناجل طبيعى آنان بود - از زندگى برخوردارشان نموديم . و با اين معنائى كه ما براىآيه كرديم معلوم مى شود كه استثناء متصل است .
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اينست كه در گذشته هيچ چنين اتفاقى نيفتاد كهاهل قريه اى همگى و بدون استثناء ايمان بياورند مگر قوم يونس ، و چرا همه قريه هااينطور نباشند؟
ليكن اين معنا براى آيه درست نيست ، هر چند كه فى نفسه معناى صحيحى است ، براىاينكه آيه شريفه با خصوصياتى كه در آن هست با اين معنا منطبق نيست .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اينست كه : ازحال هيچ قريه اى از قرى سابقه ندارد كه نخست كفر ورزيده ، سپس ايمان آورده و ايمانش‍ سودمند به حالش شده باشد، مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند ما عذاب را از آنانبرداشته ، از زندگى برخوردارشان كرديم . اشكالى كه به اين وجه وارد است هماناشكالى است كه به وجه قبلى وارد بود.


و لو شاء ربك لا من فى الارض كلهم جميعا



يعنى اگر پروردگارت مى خواست ، تمامى انسانهائى كه روى زمينند ايمان مى آوردند،
و ليكن اينطور نخواسته و در نتيجه همه ايمان نياوردند، و از اين به بعد هم همه ايماننخواهند آورد. پس ، مشيت در اين باب با خداى سبحان است ، و مطلب به خواست او بستگىدارد، و چون او چنين چيزى را نخواسته تو اى پيامبر نبايد چنين طمع و توقعى داشتهباشى ، و نيز نبايد در اين باب خود را خسته كنى براى اينكه تو قادر نيستى مردم رامجبور بر ايمان كنى ، و ايمانى كه از روى اكراه باشد خواست ما نيست ، آن ايمانى را مااز انسانها خواسته ايم كه از حسن اختيار باشد.
و به همين جهت است كه بعد از بيان اين حقيقت ، در قالب استفهام انكارى فرموده : (افانتتكره الناس حتى يكونوا مؤ منين )، يعنى بعد از آنكه بيان كرديم كه امر مشيت و خواستبه دست خداى تعالى است و او نخواسته كه تمامى مردم ايمان بياورند، و در نتيجه همهمردم به اختيار خود به هيچ وجه ايمان نخواهند آورد، با اينحال ديگر راهى براى تو باقى نمانده جز اينكه فرضا مردم را به زور و به اكراه برايمان واداشته و مجبور سازى ، و من اين عمل را براى تو عملى منكر كرده ام و تو نبايددست به چنين كارى بزنى ، و نمى توانى اين كار را بكنى ، و خود من هم ايمان اين چنينىرا قبول نمى كنم .
معناى اينكه هيچ كس جز به اذن خدا ايمان نمى آورد 


و ما كان لنفس ان تؤ من الا باذن اللّه و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون



بعد از آنكه در آيه سابق فرمود (امر ايمان آوردن مردم به دست خداى سبحان است ، اگربخواهد همه اهل زمين ايمان بياورند ايمان خواهند آورد، و ليكن اين را نخواسته ، پس جاىاين نيست كه كسى در ايمان آوردن همه طمع ببندد)، اينك در اين آيه نكته اى در بيان اينمعنا اضافه كرده كه حاصلش اينست : ملك - به كسر ميم - فقط و فقط از آن خدا است ، پستنها او است كه اصالتا و بدون نياز به موافقت و اجازه كسى مى تواند در ملك عالمتصرف كند، و كس ديگرى در اين اصالت تصرف شريك او نيست . بله ، مگر اينكه اوبه بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد.
و ايمان به خدا - البته ايمان اختيارى - و راه يافتن به سوى او مانند ساير موجوداتعالم و ساير امور در تحققش محتاج به سببى است خاص به خودش ، و اين سبب هر چهباشد مؤ ثر واقع نمى شود و سببيتش كار آمد نمى گردد و مسبب خود را كه همان ايمانآدمى است پديد نمى آورد مگر به اذن خداى سبحان ، ليكن خداى سبحان اين اذن را در همهموارد نمى دهد، تنها در خصوص ‍ انسانى مى دهد كه پذيراى حق باشد. و اما انسانى كهمعاند حق است و در برابر حق لجاجت مى كند خداى تعالى پليدى و ضلالت را نصيب او مىكند، (چون خود او با بدى اختيارش سبب پليدى و ضلالت را كه همان عناد و لجاجت استانتخاب كرده ) پس اميدى در ايمان آوردن او و سعادت يافتنش نيست .
و اگر خداى تعالى در كارآمد شدن سبب ايمان در مورد انسانى اذن دهد غير اينگونهانسانهاى معاند و تكذيبگر است ، پس اينكه فرمود: (و ما كان لنفس ان تومن الا باذناللّه ) حكمى است عام و حقيقى ، نه صرف اعتبار، حكمى است كه داراى ايمان شدن نفوسرا منوط و وابسته به اذن خداى تعالى كرده . و در اينكه فرمود: (ويجعل الرجس ...) خواست تا استعداد دريافت اذن را از آنهائى كهتعقل ندارند سلب كند و امكان رسيدن به اذن خدا را مختص غير اين طايفه بسازد.
در آيه شريفه : (و ما كان لنفس ...) از شك و ترديد(درمقابل ايمان ) به رجس و پليدى تعبير شده است
و منظور از (رجس ) در خصوص اين آيه چيزى درمقابل ايمان است ، و معلوم است كه مقابل ايمان شك و ترديد است . پس در اين آيه شك وترديد، رجس و پليدى خوانده شده . به اين معنا كه شك مصداقى است كه عنوان رجس برآن صادق است ، و اين رجس در آيه زير معرفى شده است : (و من يرد ان يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء كذلكيجعل اللّه الرجس ‍ على الذين لا يؤ منون ).
و نيز در خصوص اين آيه منظور از جمله (الذين لا يعقلون ) تكذيب كنندگان آيات خدااست ، و از اين جهت آنان را بى عقل خوانده كه تكذيب كنندگان آيات خدا يكى از طوايفىهستند كه كلمه عذاب عليه آنان محقق و حتمى شده و از كسانى هستند كه خدا بر دلهايشانمهر زده در نتيجه ديگر تعقل نمى كنند، همچنانكه در جاى ديگر در بيان وضع آنان فرموده: (و طبع اللّه على قلوبهم فهم لا يعلمون )


قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض



يعنى نظر كنيد بدانچه در آسمانها و زمين است از مخلوقات مختلف و گوناگونى كه هريك آيتى از آيات خدا است ، و به ايمان دعوت مى كند. و ظاهر اينكه فرمود: (و ما تغنىالايات و النذر عن قوم لا يؤ منون ) اين است كه حرف (ما) در آن استفهامى باشد و اينجمله به انگيزه انكار و اظهار تاءسف آورده شده باشد، نظير اين گفتار يك طبيب به بيمارغير قابل علاجش كه (من مرگ را به چه چيز معالجه كنم ). جمله مورد بحث نيز مىفرمايد: اى پيامبر! ما به تو دستور داديم آنان را با اين پيام ما:(قل انظروا فى السماوات ...) انذار كنى و بترسانى ، اما انذارها و يا آيات چهتاثيرى در آنان دارد،

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation