
گزارش ديدار رياست محترم جمهور آقاى هاشمى رفسنجانى با آيتالله العظمى اراكى وتوصيههاى آن مرجع فقيد
آقاى رئيس جمهور: سلامعليكم، احوال شريف چطور است؟
آيتالله العظمى اراكى: خدا خير دنيا و آخرت به همهتان مرحمت كند،خيلى محبت فرموديد، خيلى محبت فرموديد.
رئيسجمهور: احوال شما خوب است؟
- الحمدلله، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم.
- خيلى ممنون، توفيقى بود شما را زيارت كرديم.
- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمتبزرگ، براىاسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى استكه اسلام و اسلاميان را در تحتحفظ و حمايتخود قرار داديد و نمىگذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه آمدهبودند ومىخواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند، بشود.
وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد، زمان طاغوت نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخمىفرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برفسفيدتراست آن لباس سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكناين لباس كه مثل برف سفيداست اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مىدهد.نمايش خلاف شرع در زمان آن دو تا مثل لباس سياه بود و امروزهمثل لباس سفيدمىماند، امروزه اگر امتحان سختتر نباشد آسانتر نيستيعنى امروزه لباس بر بدناهل اسلام، لباسروحانيت و اسلاميت است الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبىبراى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد او را براى اسلام واسلاميان وليكن امتحانبايد داد، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا طاغوت، زمان آن دو تا طاغوتلباس سياه سياهبود هرچه گرد و غبار در او مىنشست اثر نمىكرد وليكن امروزهلباس سفيد، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميانوارد شده اگر فىالجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مىكند پس امتحان امروزه بيشتر از امتحانقبلاست، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد است.فىالجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاىروحانيت تمام مىشود، آن وقتبهحساب روحانيت تمام نمىشد. ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود بهاىروحانيتحساب مىشود امتحان امروزه سختتر از امتحان روز قبل استخداوندباقى بدارد وجود سركار را كه مايهافتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همهبرسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت تمام مىشود و امتحان بزرگى استاين امتحان، امروزه خلافشرعش غير از خلاف شرع روز قبل است. امتحانخلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرىدر آن نيستاما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف بنشيندفىالجمله گرد و غبار اثرخود را ظاهر مىكند و به پاى اسلام و اسلاميت و شرعو شريعتحساب مىشود.
رئيسجمهور: حرفهاى خوبى زديد، استفاده كرديم.
آقاىمصلحى: الآن مصادرامور، الحمدلله همهروحانىهستند از مقام رهبرى،رئيس مجلس و مجلسيان و رئيسجمهور، وتوقع مردم اين است كه واقعا اسلامپياده شود و توقع بجايى است و همانطور كه فرموديد (خطاب به آيتاللهالعظمىاراكى) اگر خلاف شرعى واقع شود بدعتحساب مىشود و به اسلام مىچسبد.
رئيسجمهور: ما از قديم كه شما اينجا با آيتالله مرحوم خوانسارى اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم.چون ما عشق داشتيم به مرحومآسيدمحمدتقى مىديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان، ادبى كه بين شماو ايشان بودبراى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مىماندم شما مىآمديدپهلوى قبر مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شمامقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن (64) مىآمديم و مىديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود.
آقاى مصلحى: از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى فاتحهمىخوانديد سؤال مىكنند؟
رئيسجمهور: شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندىعبور مىكرديد آنجا فاتحه مىخوانديد.
آيةالله اراكى: يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود بهوثوق و اطمينان، اهل خوانسار بود، آقاىخوانسارى فرمود يك آقا شيخمحمدحسنى جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقبتر بود، اين زمان ما راادراككرد و جلويى زمان قبل را ادراك كرد. زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامىساخت و همه قبور را خراب كرده بود ورسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثلساير قبور به هم زد اين آقا شيخ محمدحسن دومى، عادتش اين بود سالى يكمرتبهكه مشرف مىشد به قم سر قبر قطب مىرفت و فاتحه مىخواند، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كردهو يك سوراخى براى قبر گذاشتهاند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشتهاند آمد و آجر را برداشت و سرش [را نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد.
سر را قدرى برد تو و لب گذاشتبه دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كردهبعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است.
آقاى مصلحى: خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد؟
آيتالله اراكى: خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم.
آقاى رئيسجمهور: من يك مدتى درس جنابعالى مىآمدم، در مدرسمدرسه فيضيه كه درس مىداديد، استفاده كرديم،هنوز از نكاتى كه شما آن موقعمىفرموديد يادم هست... .
خوب من مىترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر، اجازه مرخصىبه ما مىدهيد، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما رااز زلات دور بدارد .
آيتالله اراكى: دعاگوى شما بودم و هستم.
ديدار شاعران و اهل قلم با آيةاللهالعظمى اراكى
حضرت آيتالله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعرانو اهل قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين وفقاهت، بار يافتهبودند مواعظ سودمندى در جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كردهاند كهدر ذيل مىخوانيد. (65)
و چه دلنشين و روحفزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيبو تزكيه از قيد هوى رستهاند و به جهان حقيقتپيوسته، دلشان گنجينه اسرار استو جانشان مشرق انوار، و اين معنى را آنكس در مىيابد كه روزى توفيق چنينديدارىرا يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد.
در خلال شبهاى شعر فيضيه به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرتامام به محضر حضرت آيتالله العظمى اراكىدامتبركاته مشرف شديم، چهديدارى سختبهجتخيز و عبرتانگيز، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماىمباركش پديدار بود و انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع، او مظهرروحانيتسختكوش شيعه مىباشد كه در طولقرنها پاسدار مرز شريعت و آيينبودهاند، در اطاقى محقر و سادهتر از ساده، آن بزرگ را ديدار كرديم كه با ضعفمفرطمزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايهاى استقرار يافته بود.
پس از بجاى آوردن معارفه، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در جهتارشاد و ارائه طريق شاعران و اهلقلم بيانكنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و انديشهو احساس را به هم آميخته استسخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايرادكرد،كه همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى ساختند ايشان پساز حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند:
«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.»
گفتند خداوند مىفرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجتو برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شمافروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند: مراد ازبرهان، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سدادرهنمونمىكند و بطريق رستگارى و صواب مىخواند: متابعت از فرمان عقل موجب فلاحونيكبختىاست، و مقصود ازنور مبين،قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنىو نسخه سعادت و نيكبختى، و خداوند خود نور است، نورى كهجهان هستى رافروزان ساخته، نورى كه از شدت ظهور مخفى است و آشكارتر از هرچيز است.
و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافتو مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخشيراز و شيخ شبسترى و شيخبهائى استشهاد و استناد مىفرمود و خود مىگريست در شدت ظهور ذاتمقدسبارىتعالى مكرر بدين بيت از گلشنراز تمثل جست و فرمود:
زهى نادان كهاو خورشيدتابانبنور شمع جويد در بيابان
سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام حسينعليهالسلام اشارت فرمود:
«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك.»
و ديگر بار شعر گلشنراز را انشاء فرمود. آنگاه در عظمت و شان و حرمتقرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است، نورىجاويدان، سپس شعر شيخ شيراز راقرائت كردند كه:
به چهكار آيدت ز گلطبقى از گلستان من ببر ورقى گل همين پنج روز و شش باشداين گلستان هميشه خوش باشد
گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مىباشد و هرگزافسرده و پژمرده نمىگردد، با قرآنمانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد.
آنگاهبدينمعنىدقيقپرداختهگفتندعلمنورىاستكه خداوند در دل هركسكه مشيتش اقتضاء كند مىاندازد و اصل همهصلاحها تهذيب است و علم اگر توامبا تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود.
در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند:
علم رسمى سربسر قيلاست وقالنه از او كيفيتى حاصل نه حالعلم نبود غير درس عاشقىمابقى تلبيس ابليس شقىدل منور كن به انوار جلىچند باشى كاسه ليس بوعلى
و نيز:
علمى كه مجادله را سبب استنورش ز چراغ ابىلهب استتا چند شفا ز شفا طلبىوز كاسه زهر دوا طلبى
سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند:
آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفتهاند تنها به ماكولات و ملبوساتو مشمومات و منكوحات و از اين قبيل، اشباع وارضاء مىشوند و بدين امورسخت دلبستگى دارند كه اين جهان خصلتحيوانى است، اما اولياء خدا كه جلالو كبريا وجمال ربوبى را درك كردهاند از قيد اين تعلقات رستهاند و از پى كسبرضاى دوست از سر و جان و جهان برخاستهاند ويك جهت در نور قاهر آن ذاتمتعال فانى شدهاند.
سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيدهايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه كه جمال دلآراى يوسف را نگريستندآنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاىخويش را بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقىازمخلوقات خداوند بود. پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود، حسينعليهالسلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشتدر راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين بيت را انشاء كردند و گريستند:
تركت الخلق طرا فى هواكاو ايتمت العيال لكى اراكا
آنگاه گفتند: آيتالله خمينى رضوانالله تعالى عليه مجدد آئين و شريعتبود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كردو اين سنتخداست كه در آغاز هر قرنىمجددى را برمىانگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند، پس از انقلابنخستيناسلام در قرن اول كه وسيله رسولخدا به انجام رسيد در قرن دوم امام همامحضرت باقر و در قرن سوم حضرترضا عليهالسلام مجدد آئين اسلام گشتند و پساز آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرزآيين راپاسدار باشد و حقيقتشريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و ابنادريس وشهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانىو سيد مجاهد و شيرازى (66) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشتو آب رفتهشريعت ديگر بار بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلابخويش اسلام را زنده كرد، امام وديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را مىسپرند كه آن برگزيدگان پيمودند، اينك برماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم.
در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به دينو مردم دعا كردند.
حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشهى از حقايقو معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ ازتنگى مجال محضر آن بزرگ را تركگفتند، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين وحقيقتمستدام بدارد. آمين
آيةاللهالعظمى اراكى، در تاريخ 16/2/64 به تقاضاى برخى از طلاب، بياناتى به اين شرح فرمودند:
خدا به ما دو تا نعمتباطنى داده يك گوش دل، يكى چشم دل، پس بايد ما بهگوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنياآوازهايى هست كه خيلى انسان را خوشمىآيد، مناظر حسنهاى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مىكند و چشم و گوشسرما به همين مناظر حسنه و اصوات حسنه قناعت مىكند و همچنين ذائقه ما، بههمين طعامهاى لذيد و اطعمه واشربه لذيذه اكتفا مىكند و همچنين مثلا آن دو قوهديگر لامسه و شامه اين پنجحس ما، و تمام قوه مصروف مىشود درمبصراتو مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و مشمومات طيبه و لذيذه. آنوقتخدا قرار داده در قلب ماچشم و گوش و ذائقه و شامه و لامسه كه بايد صرفامورى گردد كه عقل را خوش مىآيد و خدا را و پيغمبرانش را خوشمىآيد، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود. مثلا وقتى كه مىرويمدر باغ يا وقتبهار ووقتى كه گلها و رياحين و سبزهزارها و باغستانها بيرون آمده،چشم دو چشم است. يك چشم، چشم خر و گاو و گوسفنداست از همين گلهاو رياحين استلذاذ مىبرد و يك چشم، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثالاينها هست، اينها همنگاه مىكنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مىگويدعجب سبزهزار خوبى استبراى خوابيدن اينجا و خوردن اينها،ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مىكند مىگويد:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و آوازها آنيكى مىگويد عجب آواز خوبى استبايداشباع كرد و از آن لذت برد ديگرىمىگويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا؟غذا وآب كجا؟ قوه سامعه كجا؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا مىشود قوه باصرهپيدا مىشود اگر آب و غذا نخوردى قوهسامعه و قوه باصره ضعيف مىشود از بينمىرود- قدرت نمايى خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مىشناسى.حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كهصرف گفتنى نباشد.
مادرون را بنگريم و حال رانى برون را بنگريم و قال را
خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد.
آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنىصدر (67) شنيدم -آسيد نصرالله بنىصدر ما [در همدان]مكرر خدمت ايشان رسيديم با آقاىحاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازهايى نداريدمىخواهمدر كتابم بنويسم. گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستىكه در حرم مطهر حضرت سيدالشهداعليه السلامسجاده برايش مىانداختند و نمازجماعت مىخواند. سيدى بود از او همين سؤال شما را كردم، گفتم شما چيزتازهاىنديدهايد، گفتيك تازه تازگى ديدم كه مرا به خود مشغول كرده استشبو روز مشغول او هستم، گفتم چى؟ گفتيكروز نشسته بودم توى حرم يك شخصعادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى، آمد پيش من اسم مرا برد،فتيكمنزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم.
من پيش خودم گفتم مگر من دلالم، آمدهاى پيش من گفتم يك زنى هست درهمسايگى ما يك بالاخانهاى دارد بعضىوقتها به زوار مىدهد بيا برويم ببينم خالىهستيا نه؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمدپيشمن گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر، -يك فرسخى كربلا، است آنجاگنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد-گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هستيك راه توى باغ است و يك راه از غير باغ است. گفتبيا از توى باغ برويم.همينطوركه رفتيم از توى باغ ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتمرنگ باختم. آن شخص گفت: چرا اينجورى شدى؟ گفتم مگر نمىبينى اژدها را،گفت: اين چيزى نيست، گفتم چطور دارد به سمت ما مىآيد.گفت اىمار بمير بهاذن خدا، مار افتاد: گفتم يعنى چه؟ مار مثل چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم: رفتيم به يك جويىرسيديم، او گفت: شما وضو دارى؟ گفتم نه؟ گفت از اينآب وضو بگير. من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرفو آنطرف مىرفتم،ديدم رفتسر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن، آب بايد فرو برود،نمىرود، رفتيمزيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به زيارت،وادىالسلام نجف گفتم برويم: گفت چشمت را هم بگذار،ديدم وادىالسلام هستمآنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادىالسلام برويم، و زيارتحضرت اميرنرويم گفتم: كه آخر من آدم نشناسى نيستم، شناسايم، وقتى مىرويم ازمن مىپرسند به چه وسيله آمدهاى چه جواببدهم؟ گفت نترس كسى ما رانمىبيند رفتيم زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور بهطىالارضآمديم به كربلا، بعد يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيلهبه اين مقام رسيديد گفت: هيچ چيز، همانى كهشما به ما ياد داديد. ترك محرمات،فعل واجبات. بعد يك روزى اول صبح خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه،زنصاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى اينجا؟ گفتم چطور؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشناست، چراغ نيست ولى روشن است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است. گفتم: مرده است گفتبلهرفتمديدم مرده است.
اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنىصدر و بنىصدر ازقول آن سيد، امام جماعت كه در حرم حضرتسيدالشهدا بوده است نقل كرد.
برخى از طلاب: آقا ماه مبارك رمضان دارد مىآيد چه كار كنيم؟
آيةاللهالعظمى اراكى: نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!
قرآن بهترين چيزها است، بهار قرآن است ماه رمضان، بهار قرآن است ولىقرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن.
برخى از طلاب: آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند؟
آيةاللهالعظمى اراكى:
تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى (68)
اين طور كه ما مىخوانيم ور ور ور... .
«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». تدبر بايد كرد تدبر بايد كرد قوهمهمى كه هر كسى دارد، قوه فهم، خودش بايدتدبر كند. آيهاى كه براى فرعون آمدهبگويد من خودم هستم. به من است. من فرعونم. آيهاى كه براى مشركينآمدهبگويد من هستم به خودش توجه بدهد، خودش را مريض بداند اين دواى خودشاست دواى مريض است. بگويدخدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوممشرك نشوم هر چه آيه بد استبه خودش توجه بدهد بگويد مصداقهمه آيههاىبد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند كه خدايا مرا از اين بليه نجات بدهو آن آياتى كه آيات خيراست از خدا بخواهد كه خدايا مرا داخل در اين آيه بنما.همين بايد تدبر كند.
يكى از طلاب: آقا مدتى دعاى كميل را مىخواندم خيلى با حال، و گريهمىكردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كهحضرت مىفرمايد:
الهى ا تسلط النار على...
اين كلمات را كه حضرت علىعليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه اينجور نيستم.از آن وقت كه متوجه اينمطلب شدهام ديگر دعاى كميل را مىخوانم گريه نمىكنمو خيلى هم سرد شدهام وقتى كه مىبينم آن كلماتى كهحضرت آنجا فرموده منخودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شدهام از دعاى كميل.
آيةالله العظمى اراكى: نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم- آشيخمحمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكىاز دهات فراهان است. پيرمردى بود،ريشهاى قرمزى داشت، با آقا شيخ محمود علمى (69) دوستبود.
اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود بهبنده گفت من هر شبجمعه دعاى كميلمىخواندم يك شب به اين جمله كهرسيدم هب لى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چهجورماينچى است آيا من اينطورم با خدا؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش بهمن سختتر است من چه كار كنم اين بهكلهام آمد، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده استازخواندن دعاى كميل. ايشان متوحش شد، گفت: نه، نه نكنيد اين كار را. اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بودهاستخواسته تو را منصرف كند مبادا ترككنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانىبودهآمده در دل تو، گفتبخوان، بخوان، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را، چكاردارى تو دعا را بخوان، هر كس بهاندازه خودش.
مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامعالشتات (70) فرموده است: من خودمنديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقربهبهانى- شنيدم كه فرمود: «اطلبالعلم ولو لغيرالله فانه ينجر الىالله» الكلام يجر الكلام.
آقاى فريدى (71) داشتيم ايشان، گفتيك شخصى از تجار عراق مىآيد پيشحاج آقا محسن جد ايشان مىگويد من يكخوابى ديدهام مربوط استبه شما،گفت چه خوابى؟ گفت من حضرت صادقعليه السلام يا حضرت هادى را در خوابديدمكه امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مىگردى كهصحيح استيا نه از ما است.نمىخواهد بگردى، من رفتم و گفتم كه خوابىاينجورى ديدم گفت: عجب، من يك خبرى ديدهام و بس كه آن خبر درمن اثر كردهاست پى سندش مىگشتم: «من مات فى طلبالعلم كان بينه و بينالانبياء درجه»خواستم ببينم كه اينسندش صحيح هستحالا شما گفتيد.
همچه شنيدم كه آخوند همدانى (72) در مكه به مسجدالحرام مشرف مىشودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى، خوشچاپى داشته است و مشغول خواندناو بوده است در مسجدالحرام مىبيند يك عربى پيدا مىشود نگاهش به اينقرآنمىافتد مىگويد اين قرآن را به من مىدهى مىگويد نه، مىبيند چيزى زير بغلشاست مىگويد اين چى است؟مىگويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانىدارد- من بالاخره راضى شدم آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم، خيلىدلممىخواست اشعار يزيد را ببينم، از آن به بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلبشد هر چه خودم را مهيا مىكردم كهقرآن بخوانم اسباب فراهم نمىشد. (73)
خودش يك توفيقى استشما دعاى كميلتيك توفيقى است چرا ترككردى؟
اما اينها را در اين دعاها كه مىخوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كهائمه خواندهاند. ما خودمان را شبيه آنهامىكنيم بلكه مثل آنها بشويم.
«احب الصالحين و لست منهم.»
قرآن در نماز كه مىخوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى هستيم؟اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نمازهم نخوانيم؟
يكى از طلاب: آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در حرمحضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشانخوانديد در اولين ملاقات آن را دلشانمىخواهد بشنو.
آيةاللهالعظمى اراكى: ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرتابوالفضلالعباس توى رواق بوديم جمعيت جمعبود و پشت در پشت هم بودند.
گفتند اين آقاى خمينى است گفتم: كو آقاى خمينى؟ گفتند اينجا است نگاهكردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگرهست مثل اينكه افغانى بود. رسيديم مابه هم و معانقه كرديم.
اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكردهبوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان(آقاى خمينى) گفتند: با آل علىبگو، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد. (74)
اين را من (آقاى اراكى) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمىدانم ولى پدرم راعبد مىدانم، پدرم به هر سيدى مىرسيدمىگفت من عبد عبيد كليه ساداتم، «منهم عبد عبيدزاده كليه ساداتم» تا اين را گفتم، آقاى خمينى دستبنده را گرفتوفشار زيادى داد و تندى رفت. بعد آقاى شهابالدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما گفت آقاى خمينى فرمودندمن اين كلمه را كه از ايشان (آقاى اراكى)شنيدم گريه گلويم را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم.
ديدار با برخى از طلاب عزيز در تاريخ 20/2/1364
يكى از طلاب: نصيحتبفرماييد.
آيةالله العظمى اراكى: نصيحت دو چيز مىخواهد، يكى از آن خدا استيكى از آن بنده، نصيحتيعنى راه حق، تميز دادنراه حق از راه باطل، راه حق يكراه است، راه باطل حساب ندارد. اين طرف، آن طرف، آن طرف، آن طرف، راه حقراهراست، خط راستيكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى، شايدبه شماره نيايد، اين ور، آن ور كج و معوجهمه راه باطل است، راه راست، يكىاستيكى است. نصيحت معنيش اين است كه راه راست را از راه چپ و كجو معوجتميز بدهد و آن راه را كه تميز دادهاى تبعيتبكنى نه عالم بىعمل باشىو راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروىمثل ابنسعد، يزيد، معاويهو عمروعاص. اينها راه حق را مىدانستند عمروعاص كه دست راست و چپمعاويه بود، وزير وهمهكاره معاويه بود. پيش از اينكه با معاويه همدستبشود.يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود باوجودى كه ابوبكر و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه براىآن حضرتمعتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيدهاش عقيدهحق بود -مىگفت على در است و طلاى مصفا و تماممردم همشان خاكند يعنىابوبكر و عمر و عثمان خاكند، (75) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غشبيرون آمده پشتسر او مىگفت مىدانيد على كى هست؟ على آن كسىاست كه شبها در محراب بكاء است زياد گريهمىكند مىدانيد على كى هست؟على آن كسى است كه وقتى كه جنگ مغلوبه شد درهم شد، ضحاك است. ترسونيستبههيچ وجه، هر چه شديدتر مىشود جنگ، رويش بر افروخته تر مىشود.اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مىشود وشمشير زدنش محكمتر مىشود بهعكسش شب، گريهاش از همه بيشتر است.
از اين جور شعرها گفته است. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلىالله مقامهمىفرمود اگر آن مقدسترين زمان ما، كه از آنمقدستر ديگر نباشد بخواهد براىاميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمىتواند بگويد اينقدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش، آخرش هم با معاويه است،بعد از آنكه معاويه روى كار آمد.كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن. و مىدانداگر برود آنجا آخورش چال مىشود. همه چيز بهش مىدهند خانهمىدهند زنمىدهند شام و نهار مىدهند همه چى دارد. همه چيزش چرب و خوب استبالاخره جواب نامه معاويه رانوشت. نوشت تو مىدانى مرا به چه چيز دعوتمىكنى؟ مرا دعوت مىكنى كه روگردان بشوم از كسى كه در غدير خمپيغمبرفرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. تو مىدانى به چه چيز دعوت مىكنى.دعوت مىكنى روگردان بشوم ازكسى كه پيغمبر خدا فرمود: على منى و انا من علىمىدانى تو مرا به چه چيز دعوت مىكنى. دعوت مىكنى به اينكهروگردان بشوم ازكسى كه فرمود كه: على منى بمنزله هارون من موسى، يك يك مناقب اميرالمؤمنينرا مىشمرد تاآخرش، بالاخره تو مرا دعوت مىكنى كه ريسمان ايمان را از گردنبيرون ببرى، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم منبا تو جفتبشوم آيا همچهچيزى ممكن است؟ اين جواب را براى معاويه نوشت، آن شعرها را گفت و اينجواب را براىمعاويه نوشتبالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمتخودو رفت دست راست و چپ معاويه شد. دنيا اينجور است.كسى كه مادحاميرالمؤمنين است. يك مرتبه مىشود مخلص و خالص دشمن او معاويه، دنيا اينجورى است. پس بايدخيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا دنيا به جايى برسد كهانسان را پالانش را كج كند. مثل عمروعاص.
سؤال: پس من چه كار بكنم؟
جواب: آدم بايد سعيش را بكند، هميشه پناه به خدا بايد برد. يعنى ماهمبارك كه مىآيد وقت افطار وقتسحر كه وقتاستجابت دعا است از خدابخواهد كه خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست،دوستاميرالمؤمنين و يازده فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستىباقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان ما راعمروعاص نكند، ما را از دوستىاميرالمؤمنينعليه السلام و يازده فرزندش بر نگرداندبه غير آنها، به غير آنها مايل نشويم.اين بايد عمده حاجت ما در هر وقتباشد هر وقتى از اوقات كه وقتحالو مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلواتالله عليهو يا مشهد حضرت معصومهعليها السلامو ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه خدا توفيقدادبه ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در دينمحفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا وهوس و دنيا ما را به سمتخود نكشد.
اين نصيحت است، نصيحت است.
يكى از طلاب: آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد عرفربه» چى هست كه آدم وقتى نفسش رابشناسد خدا را هم شناخته است. اين راتوضيح بيشترى بفرماييد.
آيةاللهالعظمى اراكى: خوب مشابهات زيادى هستبين اين و بين او،اشخاصى كه ملحدند شيطان انسى هستند.
اى بسا ابليس آدم رو كه هستپس به هر دستى نبايد داد دست
شيطانهاى آدم رو مىآيند به انسان مىگويند كه آخر اين آخوندها چه چيز به شمامىگويند. مىگويند خدا را بشناسخدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم دارد.چشم نمىبيندش، گوش صدايش را نمىشنود و رنگ ندارد، چيزى كه هيچچيزنيست چطور به آن عقيده پيدا بكنى.
مىگوييم خوب روح را بگو. روح انگشت است؟ نيست. مرده انگشت داردروح ندارد: روح چشم است؟ مرده چشم داردروح ندارد: تمام سر تا قدم مرا يك بهيك اعضاى اندرونى، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى، يك تارمويىمن زيادى دارم از او؟ او مرده است من زندهام، پس روح، نه بو دارد، نه رنگدارد و نه طعم دارد هيچ چيز ندارد. اما روحهست پس نبايد يك چيزى كه هست.تو ملحد. توشيطان آدم رو. من را بخواهى اضلال كنى. بگى آخوندها چهمىگويندبه تو. مىگويند خدا را بشناس. خدا هيچ يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد. اينروح لابد هست اما جسمنيست. جسمانى هم نيست. يعنى جسم نيست طولو عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست. رنگ و بو و طعم و اينها راندارد. ايننشانهها را ندارد ولى معذالك هست. از كجا مىگويى هست؟
از اينجا كه، با مرده هرچه حرف مىزنى جواب نمىدهد، سلام مىدهىجواب نمىدهد. مىگويى آقا، آقاى فلان چقدر ازشما طلب دارد؟ جواب نمىدهدشما از فلان كس چقدر طلب دارى؟ جواب نمىدهد. هر چه بگويى جوابنمىدهد اما ازيك زنده وقتى بپرسى جواب مىدهد پس از اين آثار پى مىبرى كهروح هست از آثار پى مىبرى كه روح هست اينجا همشب مىآيد روز مىرود،آفتاب مىآيد ماه مىآيد، اين گردش فلك، دستى مىخواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مىبرىكه خدا هست.
روح تدبير مىكند امور بدنرا، دستتحركت مىكند. پايتحركت مىكند.زبانتحرف مىزند. چشمت مىبيند، گوشتمىشنود، همه به تدبير روح است.وقتى كه روح رفت همهاش از بين مىرود.
پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است. شنونده اوست،بيننده اوست، بو كننده اوست، همه كاره اوست،اين بدن هيچكاره است. حرفزننده اوست. پس همه كاره خدا است. اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلكو اينهاهيچكارهاند پس هر كه روح خودش را شناختخدا را مىشناسد. اى ملحدتو به من چه مىگويى اين آخوندها چه به تومىگويند؟ اگر خواستند تو را از راهبيرون كنند تو اين طور بگو، بگو: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»
آقا انشاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم كهعرض مىكند. الهى هب لى كمال الانقطاعاليك.
اين چگونه، براى آدم حاصل مىشود به وجود مىآيد كه آدم انقطاع را درخودش به وجود بياورد.
آيةاللهالعظمى اراكى: اگر در محلى واقع شدى كه شترها ايستادهاند اينجا شترآنجا شتر. تمام شتر. همه شتر. فقط يكنفر آدميزاد استشما آب مىخواهيد. بهاين شترها مىگويى آى شتر آب بده.
نان مىخواهى به شتر مىگويى نان بده. از آن آدم كه ايستاده آنجا نانمىخواهى. آب مىخواهى هر حاجتى دارى به اومىگويى.
اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مىماند فقطيك دانه است. همه كاره يك دانه است پستمام انقطاع به او است. تمام توجهشبه او است. نان مىخواهى از او بخواه. آب مىخواهى از او بخواه. هر حاجتى دارىبهاو بگو. جسمى، باطنى، ظاهرى، دنيوى و اخروى. هى بگو اى خدا. اى خدا. اىخدا. اگر بگويى اى زيد مثل اين است كهبگويى اى ديوار. به ديوار مىشود گفت؟به در مىشود گفت؟ به شيشه مىشود گفت؟ به قالى مىشود گفتبه عبامىشودگفت؟ به قبا مىشود گفت؟ به پنجره مىشود گفت؟ زيد هم مثل آنها است. هيچكاره است. بحسب ظاهر زور وقوه در آمريكا و روس است. خوب گاو هم خيلى قوهو زور دارد. گاوميش هم قوهاش از گاو بيشتر است. فيل از همه،كرگدن از فيل بيشتراست. شير و ببر و گرگ و پلنگ، اينها هم خيلى قوه دارند ولى هيچكارهاند پس اواست همه كاره،شير را او شير كرده، پلنگ را او پلنگ كرده، آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده. اينها خودشان قدرت نفسكشيدن، بالا بردن نفسو پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند، چگونه قوه كاذبه دارند، اگرنفس روس برودپايين بخواهد بياورد بالا، خدا خواسته باشد بالا نيايد نمىتواندبالا بياورد. اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدانخواسته باشد نمىتواندپايين ببرد.
پس كيست همهكاره، بايد انقطاع به او پيدا كنى. توجه به او پيدا كنى و تمامهمت معطوف به او باشد. هر چه مىخواهىاز او بخواهى.
اينها همهشان مثل شترند چطور از شتر چيز نمىخواهى از آدم مىخواهى،اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلقمثل شتر مىشود و همان يكى همه كاره ،حى قيوم. كريم تا هزار اسم -دعاى جوشنكبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ،عليم،فتاح تا آخر هزار و يك اسم، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پساينها به ما ياد مىدهد. اين دعاىجوشن كبير به ما ياد مىدهد تو براى چه بهديگرى مىچسبى براى فتاحيتش، او فتاح است، براى فياضيتش، او فياضاست،براى خلاقيتش، او خلاق است و براى رزاقيتش، او رزاق است. هزار و يك اسم. تاآخر دارد صد فصل است جوشنكبير هر فصلى ده اسم است صدتا ده تا، هزار تااسم است در جوشنكبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه اسمها پيشخدا استهر اسمى كه نظر بگيرى و مىخواهى او در خدا است پس از غير خدا متوجهمىشويد به خدا. تمام انقطاعت،تمام توجهتبه خدا باشد:
يكى از طلاب: خاطرهاى با امام خمينى نداريد؟
آيةاللهالعظمى اراكى: آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناختهايمو ديدهايم ايشان را شناختهايم به پاكى و دلسوزىبراى دين. يك مثل معروف استكه دل بسوزد يا دامن بسوزد، دلش مىسوزد نه دامنش، دلش مىسوزد براى دين.دلشمىسوزد، دلسوز است نه دامن سوز است.
يكى از طلاب: آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم.
آيةاللهالعظمى اراكى: از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن رسيد بهجهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست.بقيه مثل در و ديوارند. همه كارها بهدست او است همين كه او يك بندهاى را ديد كه حقيقتا طالب است. امساكنمىكندبخل نمىكند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دلو سويداى قلب با او مناجات كردى و از او خواستىاو داناى كل است. عالم غيبو شهادت است دانست كه او از ته دل مىخواهد بخل نمىكند مىدهد. بلاشكمىدهد. شكو شبهه ندارد لاكن عمده آن است كه از روى حقيقتباشد نه سرزبانى و دروغى، به او نمىشود چاپ (76) زد. چاپ برنمىدارد، بندهها چاپ برمىدارند دستبه سينهات مىگذارى و مىگويى بنده بندگان آقا هستم او هم خيلىخوششمىآيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى او خوشش مىآيد ولى ازاينها خدا را خوش نمىآيد كلاه سر خدا نمىشودبگذارى. خدا را نمىشود بازىداد. چاپ نمىشود با خدا، دروغ نمىشود با خدا، خط به خدا نمىشود داد،راستتبايد گفت، راستى موجب رضاى خدا است. راستى، از روى حقيقت درشبهاى ماه مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالىقدرش. اولين حاجتتهمين باشد.
يكى از طلاب: آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا.
آيةاللهالعظمى اراكى: بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى باشد ازروى حقيقتباشد نه مثل عمروعاص كه آخرنداشته باشد. آخر هم داشته باشد.تتميم كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد.اولو آخرش را تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه.
آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى (77) سابقه قم داشتبا ما دوستبود نقلمىكرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همهكارهآقاى حاج شيخ عبدالكريم بود اوگفت اين قضيه صحيح است. من از خود حاج شيخ شنيدم. آقاى حاج شيخعبدالكريمفرموده بوده استيك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است. بله تحت قبه حضرت دعامستجاب است، در عوض شهادتش سهچيز به او دادند: استجابةالدعا تحت قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهاراعوض شهادت به او دادند. تحت قبه او استجابت دعا دادند. در تربت او شفادادند. در ذريه او امامت قرار دادند عوضشهادتش بود.
حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك علممعنوى خواستم، حالا يك علم صورى فقه واصول به ما مرحمتشده است.و لاكن علم معنوى هم مرحمتبشود به ما. خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آنگدايى كهسر قبر حبيب نشسته است.
وقتى مىخواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو كهوارد مىشوى در رواق آنجا يكضريحى هست مال حبيببن مظاهر پاى آن ضريححضرت حبيب يك گدايى است كور استحضرت فرمود برو از آن گدابگير از آنكور. بعد حاج شيخ عبدالكريم بيدار مىشود مىرود پيش آن كور و مىگويد از آنچيز كه خدا به تو داده به منهم بده.
مىگويد: هنوز به من كسى كه چيزى نداده است.
شيخ مىگويد: نه بابا من پول نمىخواهم.
كور: پس چه مىخواهى؟
شيخ مىگويد: حضرت من را حواله كرده استبه تو علم معنوى به من بده.
كور: ها، علم معنوى، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم.
شيخ: من منزلت را بلد نيستم.
كور: بيا با هم برويم به شما ياد بدهم.
با هم مىروند كوچههاى كربلا را يك يك طى مىكنند تا مىرسند بيرون شهرآنجا يك خرابههايى هست توى يكى ازخرابهها يك منزلى هست، تا فردا حاجشيخ عبدالكريم ساعتشمارى مىكرده است. كه كى مىشود بروم آنجا كهعلممعنوى به من دهد. صبح اول آفتاب حركت مىكند مىرود آنجا تا نزديكهاىخرابهها كه مىرسد. مىبيند اين زنهاىعرب يك به يك مىگويند ماتالاعمى آنوقتحاج شيخ عبدالكريم در مقام تشييعش بر مىآيد. غسلش مىدهدكفنشمىكند، دفنش مىكند. بله يك كورى اينجور است در دستگاه حضرتسيدالشهداعليه السلام.
بيانات اخلاقى آيةاللهالعظمى اراكى(ره)
ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا، آمدهايم؟ يك قطره گنديدهبوده ايم، بعد داراى همه مشاعر وحواس ظاهرى و حواس باطنى و قوه عاقله و قوهتدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مىزند و گاهى دنيا را پاك و منزه ومنظم مىكند.آن دست قدرتى كه اينطور قدرتنمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى، بهچه غرضى؟ كارشسفيهانه بوده؟ كودكانه بوده؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكهبازى كند -نعوذ بالله- مثل بچهها كه بازى مىكنند، خانهگلى مىسازند پنجششدقيقه، هفت هشت ده دقيقهاى بعد خرابش مىكنند، مىروند پى كارشان. اينآسمان و زمين وماه و خورشيد و ستارهها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسىو قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات جوى، ارضى،بحرى، درنده، چرنده، پرنده،انسان، حيوان، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرونآمده استبه چه غرضى بوده است؟ آيا فقط غرض اين بوده استكه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره وهوا و هوس باشند، نفساماره از يك طرف كار شيطان را مىكند يعنى تدليس و تسويل مىكند، كارهاى قبيحرا زينتمىدهد، آرايش مىدهد به نظر آدمى زاد، كار بد را خوب مىنمايد، كارنفس همان كار شيطان است، اين نفس شيطانداخلى است. آن ابليس شيطانخارجى است. او را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكراتاو دستدخالت داشته باشد.
شيطان خارجى با شيطان داخلى همدست مىشوند. و از يك طرف همهواى نفس يعنى فرط ميلى كه نفس دارد بهمشتهيات، مستلذات از ماكولاتو مشروبات و منكوحات اينها هم از يك طرف، اين سه تا از يك طرف آن يك هميعنىدنيا هم مثل عروس خودش را زينت مىكند، آرايش مىدهد جلوه مىدهد بهنظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطانو هوا و مىگويد بيا به سمت من بيا، بيا،اين دو روزهاى كه دو روز عمر تو استبيا و غنيمتبشمار پيش از اينكه عمرت بهفنابرسد تا مىتوانى با من عشق ورزى كن و از من استلذاذ و استمتاع بجو تامىتوانى، يك طرف هم نفس خود انسانركتبا شيطان مىكند و از يك طرفهم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه راكهاو مىگويد اين «قبلت» و «رضيت» مىگويد، مثل ايجاب و قبول است او مىگويد بيابه سمت من اين هم مىگويد: قبلتو رضيتبا كمال منت دنيا و شيطان با همهمدستند، اينها، اين چهار دشمن قوى به جان بنىآدم در اين چهار روزعمرافتادهاند، يك دسته گول و فريب اينها را مىخورند و تمام عمرشان را به اينها صرفمىكنند. فرعون و شد اد و نمرود واحزابشان من الاولين و الآخرين، كه:
اهل دنيا از مهين و از كهينلعنةالله عليهم اجمعين
اهل دنيا بودهاند اينها با دنيا سروكار داشتهاند فكرشان همين بود و بس، همشانهمين بود و بس، هم ديگرى در دلشاننبود، فكر ديگرى در مغزشان نبود فقطهمين بود و بس، چيز ديگرى نبود، اينها مورد لعن [واقع]شدند.
اهل دنيا از كهين و از مهينلعنةالله عليهم اجمعين
از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته كه استحكام آنبه مراتب و درجات بالاتر از آن برجاست اين يكى خيلى خيلى در كمال استحكامو در كمال احكام و ابرام استخيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد وآهنمحكمتر و مستحكمتر است آن چيست؟ آن آيات خدا است. در عين حال كه ايندنيا اينطور است و نفس امارهآنطور است و هوا و هوس آنطور است و شيطانخارجى آنطور است.
چهار دشمن قوى، ما را دعوت به خود مىكند از آن طرف. ببين خدا چه برجمحكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده.
خداى ارحمالراحمين كه مىديده است اين بلا و مصيبتبزرگ را بر اينمخلوق ضعيف خود، ارحمالراحمين بوده،اكرمالاكرمين بوده، اجودالاجودينبوده:
من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم
براى جواد بودنش، فياض بودنش، اين كار را كرده. او مىآيد اين مخلوق ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهدو فكرى براى او نكند، حاشا و كلا بااجودالاجودينيش، با اكرمالاكرمينيش.
به چشم مىبينيم كه چهجور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول ومشروب و ساير جهات.
پس بايد چه كرده باشد؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات، از يك طرفكتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزهاست، از يك طرف، اوصياى پيغمبرانفرستاده و با هر يك هر يك كراماتى، از مرده و زندهشان، كراماتى و معجزاتى بروزوظهور كرده است و معجزات و كراماتى ديدهاند. حاصل اينكه خداوند تعالى يكآياتى، آيات تكوينى در جلوى چشم آدمگذاشته است. كه آن آيات مىزنند تو مغزدنيا، مغزش را خورد مىكنند، مىزنند تو مغز شيطان، داخلى و خارجى و تومغزهوا و هوس. اگر كسى عاقل باشد- خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى؟- عقل آناست كه ببيند اين آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مىتوانند مقاومت كنند؟ باچوبى كهآن آيات تو مغزشان مىزند هرگز نمىتوانند، مگر خود انسان به آنها كمك كند آنحرف ديگرى است، خودشبىعقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مىكنند به شيطانمىگويند: تو ما را اينطوركردى، او مىگويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از دعوتنبود، زنجيربه گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمتخود نكشانيديمفقط يك دعوتى كرديم مىخواستى نشنوى اينهمه دعوت از خدا و پيغمبر و ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود، و به عقلخودمراجعه نكردى، آنها را پشتسر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدىو بس، مىخواستى نكنى، تقصير خودت استبه ماچه، پس هر كه عقل داشتهباشد البته گوش به حرف اينها نمىدهد و مىگويد كه من آمدهام در اين دنيا براىاستكمال،نيامدهام براى استمتاع و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم، از اين تمتعات دنيا استمتاع كنم همين وبس، همين و بس، اين چه حكمتىشد؟ اين چه تدبيرى شد؟ اين مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت، درخلقتآسمانها و در خلقتشمس و قمر و در خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسىو ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه درشب و روز و ساعات و دقايق قرار دادهاست اين آفتاب.
اين همان چشمه خورشيد جهان افروز استكه همى تافتبر آرامگه عاد و ثمود
اين همان است. اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را جورىخلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكههزار يك ثانيه، تخلف پيدا نمىكند ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد، به قدر سر سوزنى در حركاتو ترتيبگردشش اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمىشود، حالا آن گردش مىكنديا زمين اين جهتش فرق نمىكند، حكمت راتماشا كن، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چهجور اتقانى و احكامى، آيا اين آيات،شهادت نمىدهدكه اين قادر حكيم نمىآيد به اين چند روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده، كانه از چهره جمال خود،برقع و پرده بر مىداردو با همين آيات: آسمان، زمين، خورشيد، ماه و ساير جهات تكوينيه نمايشمىدهد. اما از چهرهمبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى كهملاقات او باشد پرده بر نمىدارد، پرده برداشتن، فرموده بعد ازمرگ است. بعد ازمرگ، آن وقت ملاقات مىكنيم هر يك هر يك او را، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ بهرخ و لب به لب با اومىكنى او با ما صحبت مىكند مىگويد اى بنده! تو را نيافريدم،تو را نياوردم در دنيا، به تو ترحم نكردم؟ تو هيچ ملاحظهمرا نكردى هيچ فكر مرانكردى؟ فكر اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جوابشفاهى خواهمكرد و آنجا است كه آتش، بهشت، جهنم، مؤاخذه و حساب و كتابهمگى ديده مىشود به همين چشم سر و هذاملاقاةالرب.
اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى از آنطرف هست و نه از آنهايى كه مردهاند خبرىاست نه، نه تلگرافى هست، نه تلفنىهست، نه نامه و چاپارى هست، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقتيكخوابىببيند، يا يك مكاشفهاى پيدا بشود مثل مكاشفهاى كه براى آقا سيد مهدىريحانى (كشفى) پيدا شد (78) و مثل مكاشفهاىكه براى حاج شيخ عباس، صاحبمفاتيح پيدا شد. مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاودر منبر، خانه حاج سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مىرفتگفت من در نجف اشرف كه بودم، يك روزىبا يك شخص ديگرى گويا سنش كمبوده، اوايل بلوغش بوده، گويا حاج سيدمحمد، پسر حاج آقا حسين قمى بوده كهاينمسجد موزه قم را او ساخته. او هم طفلى بوده است. در اوايل بلوغش در نجفاشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبوروادىالسلام بروم، همين كه از دروازه پابيرون گذاشتم، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشتاوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخممىگذارند كه آن زخم را بسوزانند، به اينوسيله خوبش كنند، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده بگذارند نعرهاى مىزند آن شتر- يك همچو صداى نعرهاى كه درآنوقت از شتر بروز مىكند به گوش من رسيد، من به آن كه همراهم بود، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من مىآيد، بهگوش شما هم مىآيد گفت نه هر چه نزديكترمىشديم صدا بلندتر مىشد تا رسيديم به قبرستان، به قبرستان كهرسيديم ديديمسر يك قبرى جماعتى حلقهاى زدهاند و اين صدا از وسط آنها استباز به او گفتمصدا را مىشنوى؟ گفت نه! معلوم شد آنها يك جنازهاى آوردهاند و اين صدا از آنجنازه است مىخواهند تو قبر بگذارند. اين مكاشفهاى بوده براىحاج شيخ عباس،پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج سيدمحمد برداشته نشده بود.
يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن» نوشته، مرحومملااحمد نراقى در «خزائن» نوشته -«خزائن» كتابىاست فارسى (79) تاليف ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى ازروزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مىروند من با عدهاى از رفقارفتيم در خانه يكى از رفقا براى ديد او يا باز ديد او،جمعيتى بوديم در را كوبيديممنتظر بوديم جواب از پشت در بيايد، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك بارانسختىگرفت كه ديديم الآن تمام بدنمان خيس مىشود. جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك به آن در بوددويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك همبود كه اگر جواب بيايد مىشنيديم دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلىاهلمزاحند- يكيشان گفت: آقاى صاحب قبر حالا ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات؟ آخر عيد است تشريفات عيدكو؟ يك دفعه ديديم كه صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شماحاضرمىشود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد، آن به او گفت: شنيدى؟!اينگفت: بله. آن گفتبله: شنيدم،يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته آيندهمردنى هستند. رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليتبطلبند و كفنتهيه كنندو وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز، ساعتشمارى مىكردند تا برسد و همهانتظار مىكشيدند آن روز را بههمديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چهخبر است رفتند، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد. قدم دردالان گذاشتند.از ته دالان روزنه سفيدى پيدا شد، درب باز شد و باغى ظاهر شد. چه خيابانبنديهايى، چه درختهايى چهوضعياتى، يك تختى هم در وسط هست، جوانى روىتخت نشسته، چشمش به ما افتاد گفتبفرماييد، خوش آمديد،خوش آمديدبفرماييد رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به خدا اول شما بگوييد كى هستيد؟و شما به چه عمل بهاينجا رسيديد گفت: من استاد جعفر قصابم گفتيم به چه عملرسيدى به اينجا؟ گفتبه سه عمل يكى اينكه كم فروشىنكردم، هر چه گوشتفروختم به سنگ تمام، يكى هم تا اللهاكبر نماز بلند مىشد، صبح و ظهر، مغربو عشا، اگر مشترىپشتبه پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو راخالى مىكردم مىگفتم: آقايان معذرت مىخواهم وضومىگرفتم و مىدويدم[برسم به نماز]، يكى هم دروغ نگفتم، گفتيم چرا همان روز نگفتى؟ انداختى به هفتهبعد گفت: بلهيك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده؟ گفت: آن روزبىحال بودم گفتيم چرا بىحال بودى گفتيك عقربىمىآيد زبان مرا مىزند هرهفتهاى يك بار، و تا دو روز من بىحالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من، بعدكمكم حالم جامىآيد حالا امروز، روزى بود كه حالم جا آمده بود، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود، گفتيم براى چه عقرب مىزند؟ گفت: براى اينكه منهمسايهاى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم و آنها به من ندادند منهم گفتم حالاكه شما به من نداديد من هم نمىگذارم كسى خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مىآمد خواستگارى كند از منجويا مىشدند چون منهمسايه بودم من هم خوب نمىگفتم آنها را بر مىگرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب مىزند.
حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مىافتد يا مناماتى اتفاقبيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورىقرار داده، آيه شريفه هم بود كه اگرمىخواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمىداديم «انالساعة لاتية اكاد اخفيها»بهقدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را بهقدرى مخفى كردهام كه نزديك است كهاصلا هيچ آثارى از آن نباشد، اين مكاشفاتو اين مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طورقرارداده است.
اى كه گفتى فمن يمتيرنىجان فداى كلام دلجويتكاش روزى هزار مرتبه منمردمى تا بديد مى رويتمن كه ملول گشتمى از نفس فرشتگانقال و مقال آدمى مىكشم از براى تواحمد ار بگشايد آن پر جليلتا ابد مدهوش ماند جبرئيلگفت جبرئيلا بيا اندر پيمگفت رو رو من حريف تو نيم
آقا شيخ عبدالكريم مىگفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال مىدهمكه اين چهارده نفر كه حضرتزهراعليها السلام يكىشان است و بقيه ائمه طاهرين اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع، ساير بشربا اين چهاردهتااختلاف جنسى دارند.
باده بده ساقيا ولى زخم غديرچنگ بزن مطربا ولى بياد امير
صله رحم و ارشاد
به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند:
اعوذبالله منالشيطانالرجيم، بسماللهالرحمنالرحيم الحمدلله ربالعالمينو صلىالله على محمد و آلهالطاهرين ولعنةالله على اعدائهم اجمعين منالآن الىقيام يومالدين.
خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبتبه افراد بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين[قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيهوساير لوازمات زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و ايننعمتهاى فراوان مهلتى، داده.
و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله پيغمبرداخلى او را راهنمايى مىكند و مىگويد تو با اينهمه وسايلى كه از خارج براىزندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواىظاهر وحواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كهبرايت فراهم شده] از كجا آمدهاى و براى چهآمدهاى و به كجا مىروى.
عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او اينپرسش را مىكند، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن دراعماق شهوات و مستلذات دنيااو را واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد ومطاع خود قرار بدهد.
علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى همبراى او فرستاده است، صد و بيست وچهارهزار پيغمبر، و براى او چهار كتابآسمانى هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مىكنندآنپيغمبر داخلى [و عقل] را و به او مىگويند درست مىگويد او كه براى اين خلقتو اين آسمان و اين زمين و اين وسايلكثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده استالبته مدبرى هست و خالق حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد وحكمتنباشد اين نعمتها دستبه دست هم نمىدهد به اين فراوانى، و به اين نظم و به اينروش، كه اينها [نسبت] بهيكديگر مثل دانهها و حلقههاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كردهاند تا صانع حكيمى نباشد اينها دستبه دست همنمىدهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده مىگفتند كه درست مىگويدگوش بده و درمقام برآكه ببينى كه از كجا آمدهاى و به كجا مىروى و براى چهآمدهاى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مىكندپيغمبرهاى خارجى هم به اوگوشزد مىكنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن پيغامآورها بهاو رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر همينمطلب را گوشزد مىكنند و همه گوشزدمىكنند كه نبايد توهم كرد كه اين خداىحكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقتبه اين پهناورى وكراتبىشمار و نعمتهاى بىاندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بىجهت اين همه خلق راروى زمين آورده يكى غالب و يكىمغلوب، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمالصعوبت زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كندو اين هردو به يك سبك در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى اينهاپرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالماست و يكى مظلوم، يكى غالب است و يكى مغلوب، فقط و فقط منظورآن حكيممدبر عالمدانا اينچند صباح زندگانىپرنقمت وپرزحمت وپرخون جگر بوده است.منظور او فقط همين بودهاست آيا هيچ عاقلى به عقل خود مىپسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر حكيمىسبتبدهد و او را چنيناز اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانهاى را در اين عالم به وجودآورده و چندجمله اشخاصى (گروههايى از مردم) را به [جان] يكديگر انداخته آن،يكى را بزند، آن يكى، ديگرى را، اين بر سر آنشورش در بياورد آن ديگرى، بر سراين شورش بياورد، و يكى آتش باران كند اين را، و ديگرى در مقام انتقام برآيد.آياچنين كارى را نسبتبه سفها، و به كسى كه سفيهتر از او نيست مىتوان نسبت داد؟
آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در آفرينشآسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده استمىتوان نسبت داد اين معنى را كهبگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما بهماگفتهاندو و ما خودمان در كتب آسمانى ديدهايم و شنيدهايم [همه هيچ]؟! پسبايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگعالم، سؤال و جوابى است و براىاين آمدهايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مىگيرد در عالم ديگر در مقام حساببرآيندو خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مىگيرد در آن طرف به حسابدرآيد و مجازات آنها هر يكى به اندازه خود و بهحساب خود رسيدگى شود كه بهبدكار مجازاتبد و بهآدم نيك كار مجازاتنيك بدهد و جز اينچاره ديگرىنيست.
پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد علاوه بر اينكه معجزات بىشمار كه ازپيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزهقرآن كه الساعه در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مىتوانيميقين پيداكنيم به صدق پيغمبر آخرالزمانصلى الله عليه وآله، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه،سوره اعوذباللهمنالشيطانالرجيم انا اعطيناكالكوثر فصل لربك و انحر ان شانئكهوالابتر چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآلهآن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى آنهابدگويى مىكرد. و مىفرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كهشمامعبود خود قرار دادهايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر استيعنى دنباله ندارد كسى كهجانشين او باشد بعداز او نيستبياييد چند صباحى به اومهلتبدهيم بعد راحت مىشويم كسى نيست جانشين او بشوداو ابتر است پس ازجانب خداى تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناكالكوثر يعنىاى پيغمبر دلآزردهنشو از اين نسبتى كه به شما مىدهند ما به شما كوثر داديم يعنىخير كثير كه خير كثير عبارت است از امور بسيارىيعنى علم كثير، امت كثير، نسلكثير، شفاعت و نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر،نسلكثير هم به قرينه ذيل آيه كه مىفرمايد: فصل لربك و انحر يعنى در مقابل ايننعمت كوثر كه به شما دادهايم بايد يك اداىشكرى بكنى كه مناسب اين كوثريتباشد و مناسب با كوثريت اين است: فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى،كهجامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت است از نماز كه در نماز هم بايد جبههانسان و هم كف دستها و هم زانوها وهم ابهام پاها [روى زمين قرار گيرد] و هم قيامو هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم ثنا و هم حمد و همتمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هستبه تمام معنى در نماز اخذ شده، بايد چنين عملىانجام بدهى، اين عبادتبدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و انحر» كه عبادتمالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتشخيلى بوده و از گوسفندقيمتش بيشتر بود، هم عبادت مالى كه نحر شتر استبايد انجام بدهد و هم عبادتبدنى تا درمقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه باشما دشمنى مىكند و نسبت ابتر به شمامىدهد خود او ابتر است پس از اين آيهاستفاده مىشود كه نسل دشمن برافتاده مىشود و نسل پيغمبر در روى زمينزيادمىشود بهطورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند.و صلىاللهعلى محمد و آله.
[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد:] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه مخلصدرسهراه شميرانافتخار حضورحضرتآيةاللهآقاىآشيخ محمدعلىمصلحى عراقىعموىمحترم خودمانرا داشتيم، اينآقايان نيز حضور داشتندجنابآقاى آلياسين،جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان، آقاىابراهيم مصلحى وخانمشان، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده، و مناز حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوانيادگار و ياد بود روى نوارضبط شود. سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم.
مصاحبهاى ديگر (80)
س: حوزه، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان آمدند چه موقعيتى داشته؟
ج: قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزهاى نبوده البته علماىبرجستهاى در قم مشرف بودند و ساكن بودنداز قبيل ميرزاى قمى اعلىالله مقامهو آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها وليكناز،تقدير الهى نبود، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزهاى منعقدبشود، جهتش چه بوده؟ خدا مىداند بااينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت، علميت، صاحب كتاب قوانين بوده است، معذالك در اين شهر حوزهمنعقدنشده، خدا مىداند جهتش چه بوده.
س: فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر؟
ج: شايد از اين جهتبوده، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوصسادات بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهدخودش هم تصرف در سهم امامنمىكرد، اموراتش به غير سهم مىبايد بگذرد.
س: مدارسى كه در قم سالهاستساخته شده مثل مدرسه رضويه،مدرسه فيضيه، مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعىداشته قبلا؟
ج: اينها در زمان صفويه بوده، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه بيشتراز آنها شده است. قاجاريه هم كه بعد از آنهاآمدند در ترويج مذهب شيعه ساعىبودهاند، و در قم مدارسى ساختهاند و از قديم هم مدارسى بوده است، وليكن دراينشهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمىدهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شدهباشد مثل اينكه در نجف منعقد شد تااينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كهساكن كربلا بودهاند مىاندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامنالائمه را، بعداز اين كهاين نذر را مىكند منتظر تهيه اسباب بوده براى وفاى به نذر، تا اينكه از جانب خدايك وسيلهاى فراهم مىآيد كهتا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى بهنذر ملجا مىشود تا سلطانآباد برود و مسافرت كند و آمدنش بهسلطانآباد براىخاطر وفاى به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مىروم تا بعد خدا بزرگ استبقيهراه را هم فراهممىآورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده، منزل شخصى ملكى داشته و از اين جهتبه اومىگفتند حائرى يعنىكربلايى. هيچ در ذهن او قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكهوقتى واردسلطانآباد مىشود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامىگيرند و به ايشان عرض مىكنند كه درس شروعكنيد، ايشان مىفرمايند: منمسافرم، قصد توقف ندارم، عرض مىكنند كه يك هفته، كمتر، بيشتر كه اينجاهستيد بيكارنباشيد، شروع به درس كنيد، همين كه شروع به درس مىكنند بهاطراف خبر مىرسد كه حاج شيخ عبدالكريم (يكشخصيت علمى معروف بودهاست) در سلطانآباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف:همدان، كاشان، طهران، كرمانشاه، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مىآيدو جمعيتبسيارى در سلطانآباد جمع مىشود به طورىكه ديگر در منزل نمىشدهاست درس بگويند، ايشان را حركت مىدهند به مدرسه مىبرند كمكم او را به منبرمىبرندمىگويند جمعيت زياد استبايد به منبر برويد. بعد از آنىكه حوزه در آنجامنعقد مىشود، براى سفر مشهد مقدسكارهاى ايشان فراهم مىشود و مسافرت بهمشهد مىكنند و زيارت به عمل مىآورند و وقتى بوده است كه مرحومسيد(محمدكاظم) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد مرحوم سيد بودهاندو بعد از فوت او محتاج بودهاندبه اينكه مساله بقاء بر تقليد را به ايشان مراجعهكنند، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مىكند مىبيند كه به چه صورتىمراجعتكند به كربلا، اين حوزه به اين مهمى را چه كند، تكليف شرعى او را ملجا مىكند كهتوقف كند در صورتى كه هيچقصد توقف نداشته، بعد از توقف كردن علماى قمتهيه مىبينند كه ايشان را از سلطانآباد حركتبدهند و بياورند به قم،به جهت اينكه قم عنوان مشهديت دارد سلطانآباد كه عنوان مشهديت ندارد، بالاخره ايشان رابه عنوان زيارتى شب عيدنوروز كه نيمه شعبان بوده استحركت مىدهند(و مىآورند بهقم) و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظينتهرانى سفارشمىكنند كه در منبر مردم را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماعمىكند براى تحويل سال، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مىكنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را بهجماعتبخوانند و بعد ازنماز جماعت، حاج شيخ محمد سلطانالواعظين به منبر مىرود و مردم را تهيچمىكنند كهايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها مىگويند كه دغبل خزاعى آمد درقم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهلقم كه جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد كه او از اين شهر بيرونبرود، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم سكويى يكى حاجمحمدتقى علاقمند اينها مصمم مىشوند كه شهريهرا بدهند كمكم و كمكم ازاطراف هم زمينه فراهم مىشود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مىشود و كمكمو كمكم اينمطلب منتهى مىشود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اينحوزه از قرار حركاتى كه مىكرده است از جهتكشف حجاب و سختگيرى به اهلعمامه و لباس متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن، حاج شيخ عبدالكريم همدراثر آن حلمى كه خدا با او داده بود مصلحت نمىديد كه به او به طور جنگ و بهطور مخاصمه پيش بيايد بلكه به طورملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مىكرد.
خداوند تعالى هميشه نسبتبه قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى كه قصد اذيتبه قم داشتهاند به هرطورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده است، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانهشيعيانآنها است، هميشه شيعيان اهلبيت در قم اجتماع مىكردند و سكونتداشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه اينجا مجمعشيعيان بوده استبه اينجا توجهبيشتر داشتهاند كه شيعيان در قم و در حوالى قم، كاشان، اينجاها اجتماع داشتهاندوهمه محب اهلبيتبودهاند و به تمام معنى آنچه مىتوانستند كمك مىكردندو اعانت مىكردند خصوصا به امامزادههاكمال احترام و تعظيم را به جا مىآرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد اذيت واقع مىشدهاند،ناچار به اينجا مىآمدهاند و چقدر اخبار در احترام اين شهر و مدح اين شهر و اهلاين شهر وارد شده استحتى اينكه واردشده است، كه اگر تمام اطراف را فتنهفرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است. چون اين جور كهبهچشم هم ديديم و الآن هم مىبينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است، از بلامحفوظاست، همه شهرها را آتش اگر بگيرداينجا را آتش نمىگيرد، پس فرمايش معصومينچطورى دارد اينجا ظاهر مىشود، چه معجزه بزرگى است، فرمودند ازاين شهر بهاطراف علم افاضه مىشود و از اينجا حجتبر تمام خلق تمام مىشود و داريممىبينيم همين طور است وسيلهظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد. حالانقدا هم آقاى خمينى استخداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمرطبيعىبالاتر، دو عمر طبيعى به ايشان مرحمتبفرمايد، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران را ازچنگ دشمنان خلاصى بدهد بىدينى اطراف را گرفتهاست و دشمنها همه سر به جان ايران كردهاند و مىخواهند آنها رابه خودشانملحق كنند و همچنان كه خودشان نه ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند، مىخواهند اهلايران هم مثل آنها بشوند، ليكن خداوند تعالىنخواست اين معنا را، و ساير شهرهاى ايران هم به بركتشهر قم كه آقاىخمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه علميهاى كه آقاى حائرىمنعقد كرده بود، اين يكى از آننتايجحوزه بود، حالا معلوم مىشود كه صدقفرمايشات اهلبيت چگونه دارد ظاهر مىشود كه فرمودهاند كه بر شما بادبه قمو اطراف قم.
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند، يكى در سنه16 تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد. در سنه24 قمرى كه طلوع مشروطيتشدايشان در اين امورات سياسيه مداخله نمىكرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراكحركتكرد، يك زن كور داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراكو خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات تا از اين سر وصداها و هياهوها گوششخالى باشد، در كربلا هم كه رفته بود براى اين بود كه در نجف گفتگوهايى بود بينسيد و آخوند،مىخواست كه نه در طرفيت اين باشد نه در طرفيت او و در كنارىباشد، كتابى از سيد درس مىگفت و كتابى هم ازآخوند يعنى من بىطرفم، نجفنرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد، خفيتا از حاج آقا محسن [ازاراكبه عراق رفت] اگر مىدانستند جدا ممانعت مىكردند.
تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى درعبادت در اراك نوشته شد، پس از مراجعتبهعتبات بقيه جلد اول را نوشتند. آنسفر 8 سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه40قمرى، اولى 8 سال بود دومى هم 8 سال شد، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايانقميين مهاجرت كردند از قم بهسلطانآباد براى حضور درس ايشان، يكى آقاى حاجميرزاحسن برقعى، يكى آقاى حاج ميرزاابوالفضل زاهدى، يكى آقاىحاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر كه به او صدرالعلما مىگفتند، باز همبودند عدهاى بودند اينها همدر درس حاضر مىشدند، از نجف هم آقاى حاجسيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى، و آقاى آقاسيد علىيثربى، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف به قم آمد] ولىآن دو تا از اراك بودند، تااينكه سنه 40 شد.
همان آقايان قميين توطئه (81) ديدند كه ايشان را حركتبدهند به قم و به قممقيم باشند. اواخر سلطنت احمد شاه قاجاراو مسافرت كرد به قم و آقاى حاجشيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد واحترامگرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود، وزير جنگبود، حق جلوس نداشت احمدشاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشستهبودند و گفتگوهايى با هم مىكردند، پس از آن كمكم و كمكمرضاخان كه وزير جنگبود احمد شاه را خلع كرد از سلطنت و نايبالسلطنه شد كمكم و كمكم سلطنت راخودشمتصدى شد و به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست آقاى حاجشيخ را ملاقات كند، آقاى حاج شيخمشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت معصومهعليها السلام تلاقى شدرضاشاه بهآقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و شما را دوست مىدارم، آقاىحاج شيخ هم فرمود من هم تو رادوست مىدارم، يعنى به اين حرفى كه زد گفتمن مقلد شما هستم، ولى دروغ مىگفتباطنا، كمكم و كمكم دروغ اوواضح شد اومىخواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوستمىدارم، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد،چرا به كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مىكرد،چقدر روسريها را پارهكردند و چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مىكردند، وضعحمل كردند.رضاخان مثل گربهاى كه دزدى مىكند و از كار خودش ترسناك استو مىترسد كه مبادا صاحبخانه ملتفتبشود و او را بهچوب بكشد به اين طرف و آنطرف نظاره مىكند اگر ادنى خبرى و كمتر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مىكند،اينرضاخان هم ديد با يك مملكتى چند ميليونى مىخواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى دزد باشد ودزدى كند و مردم را چپاول كند، دينشانرا، مالشان را، عرضشان را، هستيشان را به تمام معنى، چند ميليون جمعيتبايكنفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده است؟ اولش تو اين اسبها بوده، اسبها را قشومىكرده، قشوكن اسبها بوده، كمكمو كمكم به سربازى، در سربازيش هم از قرارى كهشنيده شده است، شبها كه مىگرديده استشراب مىخورده است و دردكانهاىبقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند، ساعت پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مىكردهو مىليسيده است. چون شراب ماستمىخواهد، اينجور سربازى مىكرده، كمكم از سربازى به سرهنگى، كمكم وكمكموزير مىشود، و با خارجيها همدست مىشود و آنها شروطى با او مىكنند كه چنينو چنان بكن و اگر تو چنين وچنان كردى ما تو را به سلطنت مىرسانيم، قولمىدهد كه مىكند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مىكنند و اينمىشودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى، روى سر چند ميليونجمعيت دزد به تمام معنا، مالشان،جانشان، عرضان، دنيشان، همه را چپو مىكردو مىخواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند. حاج شيخعبدالكريمبيچاره توى يك همچو معركهاى واقع شده بود، چه چاره داشت غير از اينكهسلم باشد.
در كف شير نر خونخوارهاىغير تسليم و رضا كو چارهاى
چكار مىتوانستبكند.
آقا سيدحسن مدرس اصفهانى، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كهمىكنى؟ فورى او را به خواف فرستاد و او را درآنجا خفه كردند.
به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى (82) براى من نقل كرد، يعنىمجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و منبودم براى او نقل كرد، وكيل قم كه يكىاز افراد برجسته قم بود، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده،قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود، دكتر مدرسى گفت او به من گفت،رضاشاه گفت اگر حاج شيخ عبدالكريمنفس مىكشيد يك كلمهاى مىگفت فورىماشين در خانهاش حاضر مىكردم و مىفرستادمش آنجايى كه عرب نىمىاندازد،مثل آقا سيدحسن مدرس مىكردند، آقا شيخ عبدالكريم را هم مىكشتند، آن وقتآيا ديگر اثرى از حوزه باقىمىماند، اصلا و ابدا، كسى نبود ديگر.
هيچ كس جرات نمىكرد نفس بزند، چكار مىتوانستبكند.
ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مىترسيد از جمعيتبسيار مىترسيد،از نماز عيد كه توى صحن خوانده مىشد وجمعيت پر مىشد جلوگيرى كرد، اولكارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيردازمجلس فاتحه جلوگيرى كرد. هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچارهها توخانه آقاى حاج شيخ جمع شدند،عوض اينكه توى صحن، توى مسجد بالاسرجمع بشوند، يا مسجد امام، ده روز، پانزده روز فاتحهگيرى كنند، توىخانهاشجمع شدند آن هم طلاب، توى خانه آقا شيخ عبدالكريم، قرآن مىخواندند آنجا راجلوگيرى نتوانستبكند وگرنهآن را هم جلوگيرى مىكرد، يك نفر آدم، كه كارشقشو كردن اسبها بوده، توى طويله بوده اين آدم، يك دفعه شده شاه،اين چه سرشمىشود روحانيتيعنى چه؟ چه سرش مىشود دين يعنى چه، چه سرش مىشودقرآن يعنى چه، چه سرشمىشود خدا يعنى چه؟ چه سرش مىشود معاد يعنىچه؟ چه سرش مىشود سؤال قبر يعنى چه؟ چه سرش مىشود كهدين يعنى چه؟بجز طبيعى بودن و دهرى بودن مثل اربابهايش، اين مرديكه هم مثل آنهامىخواستبشود، دهرى وطبيعى، و چند ميليون جمعيت ايران را هممىخواست همينطور بكند، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را گرفته بود ولهذاجمعيتها را به كلى نهى مىكرد و جلوگيرى سخت مىكرد، كه بيچارهها، بينواهامىرفتند مسجد جمكران يا توىسردابهاى خيلى تاريك براى روز عاشورا و اياممصيبت روضهخوانى مىكردند، اينطور روضهخوانى مىكردند، از ترس، ازترس،در همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود.
در كف شير نر خونخوارهاى غير تسليم و رضا كو چارهاى اگر نفس مىكشيد او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانىمىكرد. هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب،اين قدر سختگيرى مىكنيد، فورى جواب آمد،حجتالاسلام، (آيتالله نه) حاج شيخ عبدالكريم يزدى، اين حرف ازاراجيفاست و كسانى كه شما را محرك بودهاند، تعقيبشان مىكنيم، آن وقت دو نفر را يكىآشيخ حسين قمى و يكى همحاج شيخ علىاصغر سلامت، اينها را فرستاد به مدتىدر كاشان، كه اينها تحريك كردهاند حاج شيخ عبدالكريم را،حجتالاسلام نوشتهبود آيتالله ننوشته بود.
تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال، بله، خداوند متعال، آنچه كه آنگربه ترسو از آن مىترسيد خودش و يارانش وهممسلكانش گرفتار همان شدندو همان چوبى كه مىترسيدند بر سر آنها بكوبد، همان چوب بر سرشان آمد ورفتندآنجايى كه رفتند، هر دوشان، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كهپسر او هم عبرت نگرفت و دنبالهمان كارهاى پدر رفت و مىخواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاثهمچوقوهاى نداشتند، نه آقاى حجت، نه آقاى خوانسارى، نه آقاى صدر، هيچكدام چنينقوهاى نداشتند، مثل قوهاى كهآقاى بروجردى داشت، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود.
س: كى دعوت كرد آقاى بروجردى را؟
ج: خدا، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواستيكميزى،كه رويش كتاب بود، از اينجا بگذارد آنها، بادفتق پيچيد توى خصيتيناو و بيچاره شد، ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق، مثل آقاىحاج شيخ براىنذر، وقتى كه آمد به قم، در مسيرش كه سير مىكرد آقايان تجارتهرانى نامهاى نوشتند به ايشان، كه اين آقايان ثلاثملوكالطوايفى شدهو ملوكالطوايفى اسباب تفرقه است، اين حوزه قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوكالطوايفى بيرونبرود شما خوب استبياييد اين كار را بكنيد، تا وقتىكه آمد.
س: آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان؟
ج: آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند، وقتى كه ايشان آمد، آقاى حجتتضمين كرد، جاى درسش را، آقاى صدرجاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعهاش را، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخواندهام نمىخوانمشماخودتان بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوبسرتاسر مملكتبه آن يكى قيام پيدا كرد و آنمحمدرضا ديد كه حالا زورشنمىرسد، زورش به سه تايى مىتوانستبرسد ولى اين يكى است، آمد خضوعو خشوع كرد،آمد منزل ايشان وارد شد در بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد همگفت چايى شيرين مىخواهى يا ديشلمه مىخواهى،اينجور به او گفت، كمكم يكمقدارى رو پيدا كرد، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم، به آقاى بروجردى گفتشما بياييددر حرم اول مىآمد در منزل، دوم با آن گفتبياييد در حرم، ايشان رفتندبه حرم، كمكم و كمكم آن شخص قوتمىگرفت، ايشان هم پيرمرد مىشدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند، رحمةالله عليه، يك قوتى گرفت، ديد كه آن سه تاكهرفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى، آقاى بروجردى هم كهرفت، حالا ديگه كيه، يك آقا سيدمحمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشىو هيچكس ديگه، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقتشد به اين مطلبكهحالا مىتواند آن خواستههاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرىمسلك را روى كار مىآورد و آثار و مفاخر دين و قرآنخدا و پيغمبر را مىخواست از بين ببرد. آن پدر نامرحوم و ملعونشچهبىاحتراميها به حرم حضرت معصومه كرد. بدون اذن دخول وارد شد در حرمحضرت معصومه با آن يارانش با چكمه،چكمه را هم نكندند، با چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پسگردنى زدندو بيرونآوردند، و پاى ايوان آينه، توى صحن به پشتخواباندند و با تازيان بادست منحوس خودش بنا كرد به پشتحاج شيخمحمدتقى زدن و او از آن زيرمىگفتيا صاحبالزمان يا صاحبالزمان، آخرش گير افتاد، حاج شيخ محمدتقىرا بردند توىيك محبسى كه روز و شب معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود، خوابيدن هم برايشمشكل بود، چندينزمان در آنجا محبوس بود بنده خدا، خدا رحم كرد كه نمرد و هر روز مىبردنشبراى استنطاق وچيزى از او نتوانستند بگيرند، چه بلاها بر آن بيچاره وارد شد،خدا مىداند و بس.
القصه، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد، يعنى مثل گربه دزد همانطورى كهاو از كار خود ترسناك بود و آخرش چوبخدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفتاين هم، اين چوب ملتبر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را برقراراختيار كردند، كه مبادا چوب ملتبر سر آنها وارد بيايد.
اين سه دفعه شد، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه، يكمرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد بهباد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم، جلوگيرىكنند ازآن پسر. يكمرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيتسرتاسر مملكت انداخت كههمه بگويند مرگ بر شاه، مرگ برشاه، مرگ بر شاه، كه شنيدم بچهها كه بازىمىكردند تو كوچهها با هم بازى كه مىكردند تو سينه مىزدند مىگفتندمرگ بر شاه،مرگ بر شاه، آن وقتبعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زندهباد شاه، زندهبادشاه، آن وقت آن پاسبانخوشش آمد گفتبياييد ببينم چه مىگوييد گفته بودند،زندهباد شاه، آن پسر گفت كدام شاه؟ گفت: شاه نجف، شاه نجف،شاه نجف، شاهنجف، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، زندهباد آن شاه اينطور مىگفتند، يك طورى تماممملكت، زن و مرد وكوچك و بزرگ و عالم و زاهد يك مرتبه صداى مرگ بر شاه،اين خدا انداخت تو دل مردم، مرديكه ديد الآن است كهجمعيتبر سر خودشو يارانش هجوم مىآورند از ترس اينكه چوب ملتبر سرشان فرود بيايد، خودشو يارانش فرار را برقرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند، كه مبادا چوب ملتبر سرشان بيايد، كه اگر مانده بودند حتما پاره پارهشانمىكردند، ذره ذره، خردخردشان مىكردند و مىفرستادند همانجايى كه بايد بروند، منتهايش فرار كردند،و رفتند، حالاعجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را مىكنندو پند نمىگيرند، عبرت نمىگيرند، نه از خود اين توله ونه پدرسگ اين توله، كه چهبلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده، عبرت نمىگيرد،چشم عبرتو ديده بصيرت در آنها خلق نشده، باز بر سر همان پله اول و كرت اولباقىهستند، تعجبخيلى، تعجب درايناستكهايناشخاصهيچ عبرت نمىگيرندو از خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشتسر انداختند و همهاشبهدهريت وطبيعت چسبيدهاند وغير از دهرى وطبيعىچيز ديگرى سرشان نمىشود،بايد كه ملتفتباشند كه دين حقاست و قرآن حق است، قبر حق است، برزخ حقاست،صراط حقاست، ميزان حقاست، سؤال وجواب حق است از كوچكوبزرگحركات ما و سكنات ما و گفتار ما و كردار ما سؤال مىشود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و ازدنيا رفتيم از ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم.
× × ×[كسى كه باغ و باغچهاى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا ممكن استهمينطور بميرد و براى اين باغچه يكفكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت كشيدم براى اين باغچه، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را، پيغمبرىكهيك عمرى براى اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده، يك مردم بتپرستى را كهعمرها و سالها بتپرستى كارشانبوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده استيك همچو عده مردم هواپرستبتپرست، دنياپرستى را بگذارد و براى ايندينىكه اين همه مدت زحمتها كشيده و خون جگر خورده و خونها ريخته شده، هيچفكرى نكند، هيچ وصيتى نكنند،بىوصيت از دنيا برود و اختيار را بدهد دستاينها و حال اينكه خودش مىفرمايد كه: «يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم انحضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين» خودش مىگويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بىوصيت،مىگذارد دست مردم بتپرست، هواپرست، تازهمسلمان كه هر يكى يك هوايى به كلهاش هست آيا عقل باور مىكندهمچو چيزىرا، خود او اين همه توصيه به وصيت مىكند كه نكند شما برويد بىوصيت، آنوقتخودش براى يك همچومطلب مهمى كه تا قيام قيامتبايد استمرار داشتهباشد و مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچفكرى نكندو بميرد، عقل باور نمىكند، سنيها اينجور مىگويند مىگويند بىوصيت مرد پسآنچه صحيح است و مىتوانبه آن اعتماد كرد، همين دوازده امامى هست و بس،هر كس كه جوياى اين نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش كه اينهامىخواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى، بجاى اينكه هر چه قوتشان بيشتر مىشودحمايتشان بيشتر بشود لگدشانبه دين بيشتر مىشد، به واسطه قوتى كه مىگرفتند،بيشتر لگد مىزدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مىشودبايد در حمايتدين صرف شود.
آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى (83) كه دخترزاده حاج ميرزامحمدحسن آشتيانىبوده است، او، از قرارى كه آقاى آسيدمحمد تقى [خوانسارى] نقل كرد در سفرىكه مىرفته به مشهد مقدس خوابى مىبيند، در مجلسى هست كه حضرترسولصلىالله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشستهاند در صدر حضرت رسولاست، پس از آن حضرت اميراست، پس از آن حضرت مجتبى، پس از آن حضرتسيدالشهدا، تا آخر حضرت حجةابنالحسن در همچو مجلسى وارد شددر چهزمانى، در زمان محمدرضا.
در خواب دو زانو خدمتحضرت رسولصلى الله عليه وآله نشست، عرض كرد آقا بهداد امت نمىرسيد كه گرفتارند،فرمود برو پيش ثامنالائمه، تو كه مىروىبه زيارت او، برو پيش او. رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امتنمىرسى؟ حضرت ثامنالائمه فرمودند ما آن دجال امت، يعنى رضاشاه، را ازميان برداشتيم.
آمدند گرفتند و بردندنش، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آنجزيره قدم مىزده و مىگفته اعلاحضرتا،قدر قدرتا آى... يعنى چطور شد آن همه... .
آنجا با يك يهودى طرف حساب مىشود، يهودى، گفته بود، اين دزد تو خانهمن چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشتهبودم، حالا آن پول نيست، ايندزديده، آن وقتبرده بودنش به عدليه جزيره موريس، در آنجا براى محاسبه، بايهودى، اومىگفته اين دزديده، اين مىگفته ندزديدم، اين جور خدا گرفتارشمىكند، حالا بايد اينهايى كه طرفدار او هستند عبرتبگيرند، از اين طواغيت، ازاين دجالها ولى عبرت نمىگيرند.
× × ×مرحوم سيد (84) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعهكرده استشوخى نيست چنين چيزى.
حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم، مشرفشدم به مسجد كوفه، اوقات تعطيلى بود،تابستان بود. رفتم دم يك حجرهاى ديدممرحوم سيد يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روىختيكچيزى هم دستش هست دارد مىنويسد. ديدم عروة است. عروةالوثقى. چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كههمينطور خوابيدگى مىنويسد. شوخى نيست.انسان با تمام دقت مىخواهد بنويسد نمىتواند، او در آن حال مىنوشتهاست.اينها از چه مىشود؟ اينها آيات خدا هستند.
همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش.
مرحوم حاج شيخ (در اراك، اوايل ورودش در اراك) مىگفتند چند نفرهستند كه از مايه مىخورند، ما چهار تا پيرمردهستيم. خودش را مىگفت،آقاى نائينى را مىگفت، آقاى آقا ضياء را مىگفت، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ]ما چهار نفر پيرمرد هستيم. غير از ما هم كس ديگرى نيست.خبر نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد مىكند، به توسطخودش. خودشباعث مىشود.
س: شهريه آن موقع چقدر بوده است؟
ج: شهريه آن وقتها يادم مىآيد سه هزار تومان (85) بود.
همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش نيايد بگويم. ولى خودش براى من نقلكرد- خيلى سنم كم بود آمدم توىحمام گذر خان. آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود: از حمام بيرون آمده بود.بهايشان سلام كردم و گفتم من آمدهام از نجفآباد اصفهان اينجا درس بخوانم. گفتخوب دوازده قران برايش قرار داددوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفتمىشوى! يك تومان دو قران بالاتر. آن وقتبه دوازده قران يك فرد ادارهمعاشمىكرد بقيه هم همينطور، ده تومانى خيلى كم بود، دوازده تومان ديگر خيلى كمبود. بيست تومان كه بايد خيلى،خيلى، خيلى بالا برود. مثل آقا سيدمحمدتقىخوانسارى كسى باشد. اينجور اشخاص باشند كه خيلى عائله دارند و اولادزياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمىشد. هيچ اصلا. لهذا شهريهها به سه هزارتومان برگزار مىشد. دو نفر بودند،متعهد شده بودند، كه سه هزار تومان را نصفنصف بدهند و مىدادند، اگر يك ماهى تعطيل مىشد، آن وقت ناچار بودمرحومحاج شيخ قرض كند از تجار قم، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده، از تهران همنرسيده است. نصفه دادند. نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اينطورى شد. بله يك وقت هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسمبود(شنيدم اين را) مىآمد مىگفت فردا اول ماه است، پول بدهيد، مرحوم حاجشيخ مىفرمود: الساعه سرمايهاى غير ازتوكل ندارم. هيچ چيز نيست؟ مىگفتهيچ چيز نيست؟! از همان دم در مىرفت مسجد جمكران. ديگر نمىدانمباحضرت صاحبالامر صلواتالله عليه چه صحبتهايى مىكرد. برمىگشت و شهريهرا مىداد.
يك وقت هم نان خيلى سختشد نان خيلى سختشد. جمعيت پشتبهپشت مىايستادند، تا وسط خيابان جمعيتمىايستادند. بعد از دو ساعت، سهساعت معطلى يك نان مىدادند. آن هم نان نبود آجر بود. معلوم نبود چه جنسىبود.گندم استيا غير گندم. يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه، وقتى وارد مىشوى دستراست، دكان خبازىمخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيتبايستند توى خيابان، ديگرطلاب اين قدر صدمهنخورند. اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود. حاج شيخمحمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه. خيلى معنونبود و معروفاست كه مىگويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند، به حاج شيخ محمدتقىسهل و آسان مىگفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى مىكرد. حالا و مالا و همهجور باآنهاهمراهى داشت.
بله. اينها دستبه دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد. يكى مثلحاج شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد. شخصبرجستهاى شصتسال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا محمدتقىشيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده،همچنين شخص برجستهاى پيدا شدهاست و خودش هم در عالم رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است.وقتى كه وارد عتبات مىشود، اول ورودش خودش بوده استبا مادرش. در حدود17 يا 18 سالش بوده است صوت بلندىداشته است. قدش هم بلند بود.چهارشانه هم بود. فاضل اردكانى از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايىفهميده بودهاست كه اين مقاماتى پيدا خواهد كرد. نامه براى مرحوم حاجميرزاحسن شيرازى مىنويسد. كه مضمون نامهاى بودهاست قدردانى كنيد از اين،اين خيلى مقام پيدا مىكند. با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن شيرازى، مىگويدشما خودتدر بيرونى، مادرت در اندرون بايد باشد. و با آقا ميرزا على آقا پسر خودآقا هممباحثه مىشوند. ماه محرم كه پيش مىآيد،دهه عاشورا مرحوم حاجميرزاحسن شيرازى رايش قرار مىگيرد كه دسته سينهزن از طلاب بيرون بيايد روزعاشورا. درهمان «سر من را». نوحهخوانش كه باشد؟ نوحهخوانش را حاج شيخعبدالكريم قرار مىدهند، چون هم جوان بوده است وهم جهورىالصوت بوده.صوت خيلى بلندى داشته است و آن اشعارى كه مىخوانده است، من هم يكشعرش را يادم است، من نبودم ولى خودش گفت:
يا علىالمرتضى غوث الورى كهف الحجى.
اين را مىگفته است. يك اشعارى هم بعدش بوده است، آن اشعار بعدى راكه مىخوانده است، اين يكى را همه دممىگرفتند.
حاصل اين است كه بعد از يك مدتى كه به همين منوال مىگذرد خوابمىبيند، آقاى حاج شيخ، حضرت سيدالشهداصلواتالله عليه را يك مشت نقل بهاو دادند و از آن نقل ميل كرد. شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريمداشت،در اثر آن نقل بوده است.
يك روز نشسته بوديم در مجلس روضهخوانى همين نزديك منزل مان، يكمجلس روضه بود. اينجا آقاى حاج شيخنشسته بود. آن طرف هم آقاىسيدابوالحسن; (86) اين طرف هم من نشسته بودم. سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم،آنآقا سيدابوالحسن، اين هم من، پهلوى هم نشسته بوديم. يك سيدى بود،اهل قم آمد جلوى ما نشست گفت اين كيه؟[اشاره به من كرد] گفت اين كيهاينجا نشسته است؟ حاج شيخ فرمود فرزند من است. فرزند من است هيچديگر نگفت.
يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود، گفتم چرا به حرف من گوشنمىدهى؟ آقاى اشراقى (87) صدايش بلند بود، ماپهلوى هم نشسته بوديم، آنحرف مىزد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مىداد. اما من آهسته حرفمىزدم، صدايممثل او نبود [حاج شيخ گوش نمىداد] بعد از درس به او گلايهكردم، گفتم شما...؟ گفت چى چى مىگويى؟ تو صنيع منى!صنيع من هستى،يعنى، دست پرورده منى. صنيع منى. يك وقت مىگفت فرزند منى. خيلى به منلطف داشت.
س: از چه سالى وارد طلبگى شديد؟
ج: يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش آقاى عماد بود،هفت ماه صفر مكهاش طول كشيد آن وقتها باكجاوه مىرفتند، هفت ماه، ماهرجب حركت كرد ماه صفر مراجعت كرد. غرض اينكه اين هفت هشت ماه چونپدرم خيلىبه آقاى عماد حق و حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت هشت ماهدرباره من [خيلى خدمتكرد] من بچه شيطانى بودم، همهاش توى كوچهها با بچهها، و كارم همهاشهمين بىعارى وبىكارى بود. لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت ماه كمالجديت كرد به درس و مشق من. من را وادار كرد كه يكگلستان سعدى نوشتمخيلى هم خطش خوب بود، مشاق بود، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد.وقتى پدرم از مكهآمد، اين گلستان را داد به صحاف جلد كردند، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه؟ گفتم باز كنيد ببينيد نگاه كرد، تعجب كرد!آن بچهاى كه همهاشتوى كوچهها مىگرديد حالا اين را نوشته است؟ گفت من زير ناودان طلا، از خداخواستم، كه اينخيلى بچه شرى، شيطانى هست، اقلا از اين شرارت و شيطنتخداوند نجاتش بدهد. خيلى خوشوقتشد. همان آقاىعماد، ما را نزد آقاىحاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى، كاملى، عالمى، عاملى،متقى، پرهيزكار، دستپرورده حاج شيخ عبدالكريم، كه در صفر اولى كه آمدهبود در همان سفر ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوطكرد.پدرم ماهانه به او مىداد ماهى يك تومان، آن وقت اين درس به ما مىداد.درس خيلى خوب خيلى پاكيزه، او كمكم مارا رسانيد به مرحوم حاج شيخعبدالكريم.
س: مرحوم والد شما؟ اسمشان چه بوده؟
ج: اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود چونوقتى كه پدرش فوت مىشود، قنداقى بوده استمادرش هم شش سالش بوده كهفوت شده بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است، نه مادر. در حفظ تربيتعمو بودهاست و اينها به او آقا جون، آقا جون مىگفتند، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هىمىگفتند آقا جون، آقاجون، شد ميرزا آقا،احمدش رفت، ولى مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود.
س: شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد؟
ج: آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر، حاجشيخ جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به اومربوط كرد. ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى شيرازى كرد. بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك، يك روز تشريفآوردمنزل پدرم. با آقاى حاج سيدمهدى (88) بروجردى دوتايى آمدند. به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر اين نمىگذاريد،من دور سرى مىبستم. عمامه سرم نبود. پدرم گفتكه يك چيز بالاترى هست، شما او را بفرماييد. گفت چه چيزى است؟گفت اين جدگرفته است كه من عيال نمىخوهم گفت ا! مىگويد عيال نمىخواهد؟ گفتبلهپدرم گفت من حرفى ندارمولى مادرش سختش است. اين مىگويد من عيالنمىخواهم. خوب دردش چيست؟ مىگويد من مىخواهم ملا بشوم.ملا يك نانىندارد كه در بياورد از آن. پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از اين موقوفهجاتو مدارس و اينها برگزارمىشود.
ديگر اگر عيال پيدا كنم، زن و زول و بچه و اينها، از كجا بياورم، من كهدستو پاى اين كارهارا ندارم، پس زن نمىگيرم،حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمىخواهى. گفتم خيلى خوب. بااينكهمنزل ما تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه، پياده همچنين رفتماين راه را طى كردم.
رفتم منزلشان گفت چى مىگويى عيال نمىخواهى؟ دستش را همچين كرد.براى اين نمىخواهى؟ براى اين نمىخواهى؟ براى اين نمىخواهى؟ براى ايننمىخواهى؟ همهاش را جواب مىداد. براى روزى نمىخواهى، روزى اهل علم باخدا است. ما نعيت از تحصيل مىگويى... مىدانستم با قرآن استخاره نمىكند[گفتم اگر] روز جمعه بينالطلرعين با قرآن استخاركرديد راه داد حاضرم، گفتخيلى خوب حاضرم مىكنم. با اينكه استخاره نمىكرد. گفتحاضرم. گفتمخودمبينالطلوعين قرآن مىآورم كه شما استخاره كنيد. خودم قرآن را بردم، همين قرآنىكه اينجا هستبرداشتم بردمكه هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم بهمسجد، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت مىخوانداستخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مىگويى؟ گفت: بسماللهالرحمنالرحيم: گفتم خيلى خوب.
حاج محمد ابراهيم خوانسارى، صاحب مدرسه و مسجد و آبانبارو حمامهاى متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود. يكدختر بچهاى از او مانده بود، دهسال با من تفاوت داشت كمتر بود از من سنش. من 1312 بودم او 1323 بود. مادرمرفته بودبه خواستگارى او، اينها سختشان بود كه بدهند. من به حاج شيخ گفتم [بهمنزل ايشان براى خواستگارى رفتهاند] اينهاسختشان هستبدهند. گفت: به به! ازخودمان هم شد. از خودمان هم شد. چون عيال حاج شيخ هم دختر عيالحاجمحمدابراهيم خوانسارى بود. خودش رفتخواستگارى، گفتند ما دختر كه سهلاست، تمام هستيمان را نثار قدمشما هرچه شما بفرماييد.
آن وقتبه ايشان عرض كرم، من در تقليد چه كار كنم؟ گفتشبهه حرمتدارد. شبهه حرمت دارد براى شما تقليد ازهمان زمان ديگر، گفتشبهه حرمتدارد تقليد كردن شما، شبهه حرمت دارد. من هم 24 سالم بود، گفتشبههحرمت دارد.
× × ×... خيلى آدم موقرى هم بود. اين از خصيصين مخصوص مرحوم شيخفضلالله نورى بوده است. كه به دارش زدند.
اسمشان چه بوده؟
حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى. بله شما نديده بوديد. خيلىآدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرسهم بود. توى همان كوچه منزلشبود. اين را حاج حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود. شرح حال دارزدنحاج شيخ فضلالله نورى را مىگفت. گفت مردم هاى هاى گريه مىكردند. مثلروضه. مثل روضه. او يك شرح خيلىمفصلى مىگفت. همچنين كردند همچنينكردند. مردم هاى هاى گريه مىكردند. مثل مجلس روضه. آن طورى كه اوشرحمىداده است. من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضلالله را چگونه او را دار زدند،شبش چه جور شد و اين را از آقاىحاج شيخ (89) محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده استحاج شيخ فضلالله را دار بزنند، همه مىدانستند ديگر حاجشيخفضلالله و خانواده ايشان مىدانستند كه فردا اين به دار مىرود. همان شب پيغاممىآيد از طرف سفير روس. كه شمااجازه بدهيد يك بيرق در خانه شما بزنيم.فردا احدى جرات نمىكند به سايه شما بد نگاه كند. حاج شيخ فضلاللههممىگويد با اين ريش سفيد. من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند.دارش مىزنند. آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت. در حالى كه مىخواستند دارش بزنند. گفتند خوب وصيتت را بكن.اولامهر را در آورد به رفيقش [داد] اگر مىخواهى بشكنى بشكن. عمامه را برداشتگفتبگير. ايستاد، بنا كرد شرح دادن.مىدانيد چه مىخواهند بكنند اينها؟مىخواهند زنهاى شما را بىحجاب كنند. مىدانيد چه مىخواهند بكنند؟مىخواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچهها بفروشند دوغ چطور مىفروشند.همينطور علنا شراب بفروشند. مىدانىچه كار مىخواهند بكنند. همينطور تمامىفسادهايش را مىگفت و مىگفت و ميگفت تا آخر. دارش كه زدند، پسرشنقلقسمت كرد!
يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند، اين مشروطهاى كهشما تاسيس كرديد. همچين است، همچيناست، همچين است، و تلگرافاتى بهشما نسبت مىدهند. شما تهران تلگراف كردهايد، آن وقت جواب مىنويسد بهخطخودش، بنده زيارت كردم خط آقا را.
بسماللهالرحمنالرحيم. لا حول ولا قوة الا بااللهالعلىالعظيم. مشروطهاى كهما خواسته بوديم. مشروطه اى است كه آمربه معروف باشد، ناهى از منكر باشد.مقلل ظلم باشد. پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانهها وشكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آيةالله حاج ميرزاحسين تهرانى، -او جلوتر ازآخوند بوده است- تلگرافاتىآمد. از تجمعات آنها.
و تلگرافاتى كه نسبتبه اين جانب دادهاند، اصلا اين جانب را اطلاعى ازآنها نيست. براى مقاصد خانمان ويران كنخودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن اطلاعى ندارم. اصل خط خودش، آن طرف هم مهرش.
گفته بودند ما انگور مىخواستيم، انگور را تبديل به شراب كردند.حواريونش گفتهاند، مىخواستيم سركه كنيم شرابشد.
آن وقتبنده سيوطى مىخواندم. اوايل تكليفم بوده، منزل حاج شيخجعفر (90) بوديم، عدهاى از مقدسين بودند. يكى ازايشان حاج شيخ حيدر (91) بود. خبرآوردند كه حاج شيخ فضلالله نورى را به دار زدند. آنجا گفتگو شد. بعضى ازايشانگفتند چرا تبعيدش نكردند؟ چرا كشتند؟ همين، فقط گفتند چرا كشتند؟مىخواستند تبعيد كنند. آنجا همچينين بوده. (92)
آقاى حاج شيخ مىفرمود كه در اوائل ورودم به كربلا، چون فاضل اردكانى (93) هم يزدى بوده. وارد به او شديم. او درسمىگفت من به درسش هم حاضرمىشدم. در درسش كه حاضر شديم، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى. كهگاهىوقتها مىشود كه عقل در حكمش شك مىكند، آن وقت جاى استصحابهستيا نيست؟ يك طلبهاى به آقاى فاضلاردكانى گفت، مگر عقل در حكمخودش شك مىكند؟ مگر عقل جام جهان نما نيست؟ آقاى فاضل اردكانى به همانطرزلهجه يزديها: عقل من و شما جهاننما است؟ عقل سوراخ نما هم نيست. عقلمن و شما جهاننما است، سوراخنما همنيست.
حاج شيخ عبدالكريم شخص برجستهاى بود هم در علم برجسته بود و همدر عمل و هم در اخلاق....
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى.
داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه بهسر حد تمام و كمال در او موجود بود و لذاخداوند تعالى تاج رياستبر سر اوگذاشت و او هرگز خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقفدرعتبات عاليات باشد در نجف هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مىگفتند خيالش بود كههمانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيالاين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران متوقف شود و از آنجايى كه خداوندتعالىمشيتش قرار مىگيرد به چيزى كه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت]بالاخره حوزه منتقل شد به قمپيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و ايشانشخص برجستهاى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرقسر تا نوك پا همهاش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهنكرباس قبا كرباسو همهاش كرباس و در خانهاش عوض قالى زيلو بود و كاسهها همه كاسه گلىبود حتى قاشقهايش قاشقچوبى بود و اول زاهد دنيا بود و چنان مهر داشتو دوستى با طلبه جماعت، و حتى معروف بود كه طلبهها سر و رازىكهنمىخواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مىگويند اين قدر با اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاجشيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او همدر يك طرف طلاب را دلدارى مىداد و اگر پيشامدى مىشد او براىطلابكارسازى مىكرد. (94)
پىنوشتها:
1) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مىشود.
2) در بخش سوم همين كتاب ياد شد.
3) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آيةاللهالعظمى اراكى.
4) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد.
5) معالم در علم اصول فقه است، به تفسير ارتباطى ندارد.
6) در بخش شاگردان آيةاللهالعظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمدكاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسهكيهان انديشه شماره 65 نقلشده است.
7) از مراجع تقليد معاصر آيةاللهالعظمى حاج آقاحسين بروجردى بود.
8) در يادداشتهاى آيةالله مصلحى آمده: در مجلس روضه كه مرحوم والد جنب ايشان نشسته بودند،هنگام ذكر مصيبتمىشنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر مترنم است:
تبكيك عينى لا لاجل مثوبةبل انما عينى لاجلك باكية
9) در بخش ششم اين كتاب ياد شد.
10) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره).
11) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود.
12) شايد منظور اينباشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيهشدم وكتاب صلاةرا با آن كيفيتخوب نوشتم.
13) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و اضافات اين نقل بود.
14) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به اراك بازگشت.
15) يا حدود بيست و چهار سال.
16) مؤلف كتاب غايةالمسئول.
17) صاحب كتابهاى: غصب، اجاره و بدايع.
18) زن بىحجاب.
19) يعنى شايد دق كرده باشد.
20) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد.
21) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى: المراقبات و اسرارالصلاة.
22) فرزند حاج ميرزا جوادآقا.
23) در بخش شاگردان آيةاللهالعظمى اراكى ياد شدند.
24) همان.
25) آيةالله حاج شيخ محمد فاضل دامتبركاته از مراجع تقليد كنونى.
26) گز.
27) آيةالله سيد محمد محقق داماد و آيةالله حاج سيد احمد زنجانى صاحب كتاب الكلام يجرالكلام.
28) در بخش علماى قم ياد شد.
29) در بخش هممباحثههاى آيةاللهالعظمى اراكى ياد شد.
30) رضاخان و پسرش.
31) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد.
32) همسر مرحوم حاج شيخ احمد شيرازى دخترعموى مادر آيةاللهالعظمى اراكى بود، اما محروميت از راهديگر بودهاست.
33) در بخش سوم، شرح حال ايشان ياد شد.
34) كذا.
35) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت.
36) شرح حال ايشان نيز در بخش هشتم گذشت.
37) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است.
38) شيثى كه در بخش اساتيد آيةاللهالعظمى اراكى ياد شد.
39) صاحب حاشيه كفايةالاصول.
40) شرح هردو، ضمن دو داستان، قبلا ياد شد، در اينجا هم مرحوم آيةاللهالعظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرمودهبودند.
41) يكى از امامزادههاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم عليهالسلام مىدانند.
42) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى.
43) از علماى معروف اصفهان در آن دوره.
44) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى» تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد.
45) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده، كه در اينجا مفصلتر مىخوانيد.
46) يكى از زيارتگاههاى قم مىباشد، كه در اين زمان داخل شهر است.
47) يكى ديگر از امامزادگان در قم مىباشد كه هماكنون داخل شهر است.
48) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب(ره).
49) در پاسخ آيةاللهالعظمى اراكى به اين سؤال، برخى ابهامات وجود دارد كه با مطالعه مصادر ديگر، بايدحل شود.
50) بنابراين; طهارت، بيع، خيارات، ارث و اصول فقه كه از تاليفات آيةاللهالعظمى اراكى است و چاپ شده،همه تقريراتدرس استادش بوده است.
51) شرح حالش گذشت.
52) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول.
53) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است.
54) در بخش پنجم ياد شد.
55) در بخش ششم ياد شد.
56) از منبريهاى معروف آن زمان.
57) ميرزا محمدحسن شيرازى.
58) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت.
59) شرح حال ايشان گذشت.
60) ظاهرا آيةاللهالعظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آياتالله كه از نجف به قم آمده بودند حاضر نشدهاست.نگارنده حدس مىزند كه اين به خاطر كثرت احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاجشيخ عبدالكريم(ره)قائل بودهاند.
61) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است.
62) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگى كه در اختيار اينجانب بود،پيدا نشد.
63) وجود در اين عبارت، يعنى لياقت و شايستگى.
64) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است.
65) ظاهرا مقصود حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد، كه هممباحثه حجةالاسلاموالمسلمين آقاىهاشمى رفسنجانى بوده است.
66) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى» (گزارش ويادبود اولين شب شعر فيضيه) چ 2: (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخمينى(س)، 1372)، ص 31-36 چاپ شدهاست.
67) وحيد بهبهانى، و سيد محمد مجاهد و ميرزاى شيرازى.
68) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنىصدر رئيس جمهور مخلوع ايران، فرزند ناخلف او مىباشد.
69) ببرى رونق مسلمانى.
70) .
71) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ شده بود و اخيرا نيمى از آنتوسط مؤسسهكيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در تصحيح جلد چهارم سهمى داشتهام.(نگارنده)
72) آيةالله حاج آقا حسن فريد اراكى.
73) ظاهرا مقصود، مرحوم آيةالله ملاعلى معصومى همدانى مىباشد كه معروف به آخوند بودند.
74) آقاى مصلحى: اين را آقاى صلواتى به نظرم مىگفت، آقاى اراكى: صلواتى از قول آقاى همدانىمىگفت: توفيق قرآنخواندن ديگر از من سلب شد از آن به بعد نتوانستم قرآن بخوانم.
75) مرحوم آيةالله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى(ره) گفتشعرش اين است:
بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد 244) علىالدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهمتراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب.
76) يعنى دروغ گفت.
77) آيةاللهالعظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى رضوانالله عليه، و آيةالله مستنبط هم ازعلماى بزرگحوزه نجف بودند.
78) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد.
79) مكرر چاپ شده است.
80) با تشكر از حضرت حجةالاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو بنياد تاريخ انقلاب اسلامى دراختيار ماگذاشتند.
81) يعنى مقدمهچينى كردند.
82) يكى از پزشگان معروف قم بود.
83) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى، چاپ شده است.
84) صاحب عروةالوثقى.
85) يعنى كل شهريه همه طلاب.
86) شايد آيةالله رفيعى قزوينى مقصود باشد.
87) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آيةالله آقا شهابالدين اشراقى داماد امامخمينى رضواناللهتعالى عليه.
88) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آيةاللهالعظمى گلپايگانى صحيح باشد.
89) شايد حاج سيد محمدتقى (خوانسارى) صحيح باشد.
90) شيثى.
91) قفقازى.
92) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آنروزها آشنا مىسازد.
93) غايةالمسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه، و چاپ شده است تقريرات بحث اوست.
94) چون نسخه دستنويس اين مصاحبه، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم بود، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقلكنيم.
![]() | ![]() | ![]() |
گزارش ديدار رياست محترم جمهور آقاى هاشمى رفسنجانى با آيتالله العظمى اراكى وتوصيههاى آن مرجع فقيد
آقاى رئيس جمهور: سلامعليكم، احوال شريف چطور است؟
آيتالله العظمى اراكى: خدا خير دنيا و آخرت به همهتان مرحمت كند،خيلى محبت فرموديد، خيلى محبت فرموديد.
رئيسجمهور: احوال شما خوب است؟
- الحمدلله، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم.
- خيلى ممنون، توفيقى بود شما را زيارت كرديم.
- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمتبزرگ، براىاسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى استكه اسلام و اسلاميان را در تحتحفظ و حمايتخود قرار داديد و نمىگذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه آمدهبودند ومىخواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند، بشود.
وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد، زمان طاغوت نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخمىفرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برفسفيدتراست آن لباس سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكناين لباس كه مثل برف سفيداست اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مىدهد.نمايش خلاف شرع در زمان آن دو تا مثل لباس سياه بود و امروزهمثل لباس سفيدمىماند، امروزه اگر امتحان سختتر نباشد آسانتر نيستيعنى امروزه لباس بر بدناهل اسلام، لباسروحانيت و اسلاميت است الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبىبراى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد او را براى اسلام واسلاميان وليكن امتحانبايد داد، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا طاغوت، زمان آن دو تا طاغوتلباس سياه سياهبود هرچه گرد و غبار در او مىنشست اثر نمىكرد وليكن امروزهلباس سفيد، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميانوارد شده اگر فىالجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مىكند پس امتحان امروزه بيشتر از امتحانقبلاست، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد است.فىالجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاىروحانيت تمام مىشود، آن وقتبهحساب روحانيت تمام نمىشد. ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود بهاىروحانيتحساب مىشود امتحان امروزه سختتر از امتحان روز قبل استخداوندباقى بدارد وجود سركار را كه مايهافتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همهبرسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت تمام مىشود و امتحان بزرگى استاين امتحان، امروزه خلافشرعش غير از خلاف شرع روز قبل است. امتحانخلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرىدر آن نيستاما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف بنشيندفىالجمله گرد و غبار اثرخود را ظاهر مىكند و به پاى اسلام و اسلاميت و شرعو شريعتحساب مىشود.
رئيسجمهور: حرفهاى خوبى زديد، استفاده كرديم.
آقاىمصلحى: الآن مصادرامور، الحمدلله همهروحانىهستند از مقام رهبرى،رئيس مجلس و مجلسيان و رئيسجمهور، وتوقع مردم اين است كه واقعا اسلامپياده شود و توقع بجايى است و همانطور كه فرموديد (خطاب به آيتاللهالعظمىاراكى) اگر خلاف شرعى واقع شود بدعتحساب مىشود و به اسلام مىچسبد.
رئيسجمهور: ما از قديم كه شما اينجا با آيتالله مرحوم خوانسارى اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم.چون ما عشق داشتيم به مرحومآسيدمحمدتقى مىديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان، ادبى كه بين شماو ايشان بودبراى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مىماندم شما مىآمديدپهلوى قبر مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شمامقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن (64) مىآمديم و مىديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود.
آقاى مصلحى: از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى فاتحهمىخوانديد سؤال مىكنند؟
رئيسجمهور: شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندىعبور مىكرديد آنجا فاتحه مىخوانديد.
آيةالله اراكى: يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود بهوثوق و اطمينان، اهل خوانسار بود، آقاىخوانسارى فرمود يك آقا شيخمحمدحسنى جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقبتر بود، اين زمان ما راادراككرد و جلويى زمان قبل را ادراك كرد. زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامىساخت و همه قبور را خراب كرده بود ورسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثلساير قبور به هم زد اين آقا شيخ محمدحسن دومى، عادتش اين بود سالى يكمرتبهكه مشرف مىشد به قم سر قبر قطب مىرفت و فاتحه مىخواند، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كردهو يك سوراخى براى قبر گذاشتهاند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشتهاند آمد و آجر را برداشت و سرش [را نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد.
سر را قدرى برد تو و لب گذاشتبه دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كردهبعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است.
آقاى مصلحى: خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد؟
آيتالله اراكى: خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم.
آقاى رئيسجمهور: من يك مدتى درس جنابعالى مىآمدم، در مدرسمدرسه فيضيه كه درس مىداديد، استفاده كرديم،هنوز از نكاتى كه شما آن موقعمىفرموديد يادم هست... .
خوب من مىترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر، اجازه مرخصىبه ما مىدهيد، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما رااز زلات دور بدارد .
آيتالله اراكى: دعاگوى شما بودم و هستم.
ديدار شاعران و اهل قلم با آيةاللهالعظمى اراكى
حضرت آيتالله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعرانو اهل قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين وفقاهت، بار يافتهبودند مواعظ سودمندى در جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كردهاند كهدر ذيل مىخوانيد. (65)
و چه دلنشين و روحفزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيبو تزكيه از قيد هوى رستهاند و به جهان حقيقتپيوسته، دلشان گنجينه اسرار استو جانشان مشرق انوار، و اين معنى را آنكس در مىيابد كه روزى توفيق چنينديدارىرا يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد.
در خلال شبهاى شعر فيضيه به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرتامام به محضر حضرت آيتالله العظمى اراكىدامتبركاته مشرف شديم، چهديدارى سختبهجتخيز و عبرتانگيز، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماىمباركش پديدار بود و انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع، او مظهرروحانيتسختكوش شيعه مىباشد كه در طولقرنها پاسدار مرز شريعت و آيينبودهاند، در اطاقى محقر و سادهتر از ساده، آن بزرگ را ديدار كرديم كه با ضعفمفرطمزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايهاى استقرار يافته بود.
پس از بجاى آوردن معارفه، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در جهتارشاد و ارائه طريق شاعران و اهلقلم بيانكنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و انديشهو احساس را به هم آميخته استسخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايرادكرد،كه همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى ساختند ايشان پساز حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند:
«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.»
گفتند خداوند مىفرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجتو برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شمافروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند: مراد ازبرهان، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سدادرهنمونمىكند و بطريق رستگارى و صواب مىخواند: متابعت از فرمان عقل موجب فلاحونيكبختىاست، و مقصود ازنور مبين،قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنىو نسخه سعادت و نيكبختى، و خداوند خود نور است، نورى كهجهان هستى رافروزان ساخته، نورى كه از شدت ظهور مخفى است و آشكارتر از هرچيز است.
و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافتو مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخشيراز و شيخ شبسترى و شيخبهائى استشهاد و استناد مىفرمود و خود مىگريست در شدت ظهور ذاتمقدسبارىتعالى مكرر بدين بيت از گلشنراز تمثل جست و فرمود:
زهى نادان كهاو خورشيدتابانبنور شمع جويد در بيابان
سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام حسينعليهالسلام اشارت فرمود:
«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك.»
و ديگر بار شعر گلشنراز را انشاء فرمود. آنگاه در عظمت و شان و حرمتقرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است، نورىجاويدان، سپس شعر شيخ شيراز راقرائت كردند كه:
به چهكار آيدت ز گلطبقى از گلستان من ببر ورقى گل همين پنج روز و شش باشداين گلستان هميشه خوش باشد
گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مىباشد و هرگزافسرده و پژمرده نمىگردد، با قرآنمانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد.
آنگاهبدينمعنىدقيقپرداختهگفتندعلمنورىاستكه خداوند در دل هركسكه مشيتش اقتضاء كند مىاندازد و اصل همهصلاحها تهذيب است و علم اگر توامبا تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود.
در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند:
علم رسمى سربسر قيلاست وقالنه از او كيفيتى حاصل نه حالعلم نبود غير درس عاشقىمابقى تلبيس ابليس شقىدل منور كن به انوار جلىچند باشى كاسه ليس بوعلى
و نيز:
علمى كه مجادله را سبب استنورش ز چراغ ابىلهب استتا چند شفا ز شفا طلبىوز كاسه زهر دوا طلبى
سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند:
آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفتهاند تنها به ماكولات و ملبوساتو مشمومات و منكوحات و از اين قبيل، اشباع وارضاء مىشوند و بدين امورسخت دلبستگى دارند كه اين جهان خصلتحيوانى است، اما اولياء خدا كه جلالو كبريا وجمال ربوبى را درك كردهاند از قيد اين تعلقات رستهاند و از پى كسبرضاى دوست از سر و جان و جهان برخاستهاند ويك جهت در نور قاهر آن ذاتمتعال فانى شدهاند.
سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيدهايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه كه جمال دلآراى يوسف را نگريستندآنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاىخويش را بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقىازمخلوقات خداوند بود. پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود، حسينعليهالسلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشتدر راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين بيت را انشاء كردند و گريستند:
تركت الخلق طرا فى هواكاو ايتمت العيال لكى اراكا
آنگاه گفتند: آيتالله خمينى رضوانالله تعالى عليه مجدد آئين و شريعتبود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كردو اين سنتخداست كه در آغاز هر قرنىمجددى را برمىانگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند، پس از انقلابنخستيناسلام در قرن اول كه وسيله رسولخدا به انجام رسيد در قرن دوم امام همامحضرت باقر و در قرن سوم حضرترضا عليهالسلام مجدد آئين اسلام گشتند و پساز آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرزآيين راپاسدار باشد و حقيقتشريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و ابنادريس وشهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانىو سيد مجاهد و شيرازى (66) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشتو آب رفتهشريعت ديگر بار بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلابخويش اسلام را زنده كرد، امام وديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را مىسپرند كه آن برگزيدگان پيمودند، اينك برماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم.
در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به دينو مردم دعا كردند.
حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشهى از حقايقو معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ ازتنگى مجال محضر آن بزرگ را تركگفتند، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين وحقيقتمستدام بدارد. آمين
آيةاللهالعظمى اراكى، در تاريخ 16/2/64 به تقاضاى برخى از طلاب، بياناتى به اين شرح فرمودند:
خدا به ما دو تا نعمتباطنى داده يك گوش دل، يكى چشم دل، پس بايد ما بهگوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنياآوازهايى هست كه خيلى انسان را خوشمىآيد، مناظر حسنهاى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مىكند و چشم و گوشسرما به همين مناظر حسنه و اصوات حسنه قناعت مىكند و همچنين ذائقه ما، بههمين طعامهاى لذيد و اطعمه واشربه لذيذه اكتفا مىكند و همچنين مثلا آن دو قوهديگر لامسه و شامه اين پنجحس ما، و تمام قوه مصروف مىشود درمبصراتو مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و مشمومات طيبه و لذيذه. آنوقتخدا قرار داده در قلب ماچشم و گوش و ذائقه و شامه و لامسه كه بايد صرفامورى گردد كه عقل را خوش مىآيد و خدا را و پيغمبرانش را خوشمىآيد، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود. مثلا وقتى كه مىرويمدر باغ يا وقتبهار ووقتى كه گلها و رياحين و سبزهزارها و باغستانها بيرون آمده،چشم دو چشم است. يك چشم، چشم خر و گاو و گوسفنداست از همين گلهاو رياحين استلذاذ مىبرد و يك چشم، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثالاينها هست، اينها همنگاه مىكنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مىگويدعجب سبزهزار خوبى استبراى خوابيدن اينجا و خوردن اينها،ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مىكند مىگويد:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و آوازها آنيكى مىگويد عجب آواز خوبى استبايداشباع كرد و از آن لذت برد ديگرىمىگويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا؟غذا وآب كجا؟ قوه سامعه كجا؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا مىشود قوه باصرهپيدا مىشود اگر آب و غذا نخوردى قوهسامعه و قوه باصره ضعيف مىشود از بينمىرود- قدرت نمايى خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مىشناسى.حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كهصرف گفتنى نباشد.
مادرون را بنگريم و حال رانى برون را بنگريم و قال را
خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد.
آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنىصدر (67) شنيدم -آسيد نصرالله بنىصدر ما [در همدان]مكرر خدمت ايشان رسيديم با آقاىحاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازهايى نداريدمىخواهمدر كتابم بنويسم. گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستىكه در حرم مطهر حضرت سيدالشهداعليه السلامسجاده برايش مىانداختند و نمازجماعت مىخواند. سيدى بود از او همين سؤال شما را كردم، گفتم شما چيزتازهاىنديدهايد، گفتيك تازه تازگى ديدم كه مرا به خود مشغول كرده استشبو روز مشغول او هستم، گفتم چى؟ گفتيكروز نشسته بودم توى حرم يك شخصعادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى، آمد پيش من اسم مرا برد،فتيكمنزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم.
من پيش خودم گفتم مگر من دلالم، آمدهاى پيش من گفتم يك زنى هست درهمسايگى ما يك بالاخانهاى دارد بعضىوقتها به زوار مىدهد بيا برويم ببينم خالىهستيا نه؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمدپيشمن گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر، -يك فرسخى كربلا، است آنجاگنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد-گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هستيك راه توى باغ است و يك راه از غير باغ است. گفتبيا از توى باغ برويم.همينطوركه رفتيم از توى باغ ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتمرنگ باختم. آن شخص گفت: چرا اينجورى شدى؟ گفتم مگر نمىبينى اژدها را،گفت: اين چيزى نيست، گفتم چطور دارد به سمت ما مىآيد.گفت اىمار بمير بهاذن خدا، مار افتاد: گفتم يعنى چه؟ مار مثل چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم: رفتيم به يك جويىرسيديم، او گفت: شما وضو دارى؟ گفتم نه؟ گفت از اينآب وضو بگير. من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرفو آنطرف مىرفتم،ديدم رفتسر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن، آب بايد فرو برود،نمىرود، رفتيمزيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به زيارت،وادىالسلام نجف گفتم برويم: گفت چشمت را هم بگذار،ديدم وادىالسلام هستمآنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادىالسلام برويم، و زيارتحضرت اميرنرويم گفتم: كه آخر من آدم نشناسى نيستم، شناسايم، وقتى مىرويم ازمن مىپرسند به چه وسيله آمدهاى چه جواببدهم؟ گفت نترس كسى ما رانمىبيند رفتيم زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور بهطىالارضآمديم به كربلا، بعد يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيلهبه اين مقام رسيديد گفت: هيچ چيز، همانى كهشما به ما ياد داديد. ترك محرمات،فعل واجبات. بعد يك روزى اول صبح خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه،زنصاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى اينجا؟ گفتم چطور؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشناست، چراغ نيست ولى روشن است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است. گفتم: مرده است گفتبلهرفتمديدم مرده است.
اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنىصدر و بنىصدر ازقول آن سيد، امام جماعت كه در حرم حضرتسيدالشهدا بوده است نقل كرد.
برخى از طلاب: آقا ماه مبارك رمضان دارد مىآيد چه كار كنيم؟
آيةاللهالعظمى اراكى: نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!
قرآن بهترين چيزها است، بهار قرآن است ماه رمضان، بهار قرآن است ولىقرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن.
برخى از طلاب: آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند؟
آيةاللهالعظمى اراكى:
تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى (68)
اين طور كه ما مىخوانيم ور ور ور... .
«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». تدبر بايد كرد تدبر بايد كرد قوهمهمى كه هر كسى دارد، قوه فهم، خودش بايدتدبر كند. آيهاى كه براى فرعون آمدهبگويد من خودم هستم. به من است. من فرعونم. آيهاى كه براى مشركينآمدهبگويد من هستم به خودش توجه بدهد، خودش را مريض بداند اين دواى خودشاست دواى مريض است. بگويدخدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوممشرك نشوم هر چه آيه بد استبه خودش توجه بدهد بگويد مصداقهمه آيههاىبد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند كه خدايا مرا از اين بليه نجات بدهو آن آياتى كه آيات خيراست از خدا بخواهد كه خدايا مرا داخل در اين آيه بنما.همين بايد تدبر كند.
يكى از طلاب: آقا مدتى دعاى كميل را مىخواندم خيلى با حال، و گريهمىكردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كهحضرت مىفرمايد:
الهى ا تسلط النار على...
اين كلمات را كه حضرت علىعليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه اينجور نيستم.از آن وقت كه متوجه اينمطلب شدهام ديگر دعاى كميل را مىخوانم گريه نمىكنمو خيلى هم سرد شدهام وقتى كه مىبينم آن كلماتى كهحضرت آنجا فرموده منخودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شدهام از دعاى كميل.
آيةالله العظمى اراكى: نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم- آشيخمحمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكىاز دهات فراهان است. پيرمردى بود،ريشهاى قرمزى داشت، با آقا شيخ محمود علمى (69) دوستبود.
اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود بهبنده گفت من هر شبجمعه دعاى كميلمىخواندم يك شب به اين جمله كهرسيدم هب لى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چهجورماينچى است آيا من اينطورم با خدا؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش بهمن سختتر است من چه كار كنم اين بهكلهام آمد، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده استازخواندن دعاى كميل. ايشان متوحش شد، گفت: نه، نه نكنيد اين كار را. اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بودهاستخواسته تو را منصرف كند مبادا ترككنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانىبودهآمده در دل تو، گفتبخوان، بخوان، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را، چكاردارى تو دعا را بخوان، هر كس بهاندازه خودش.
مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامعالشتات (70) فرموده است: من خودمنديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقربهبهانى- شنيدم كه فرمود: «اطلبالعلم ولو لغيرالله فانه ينجر الىالله» الكلام يجر الكلام.
آقاى فريدى (71) داشتيم ايشان، گفتيك شخصى از تجار عراق مىآيد پيشحاج آقا محسن جد ايشان مىگويد من يكخوابى ديدهام مربوط استبه شما،گفت چه خوابى؟ گفت من حضرت صادقعليه السلام يا حضرت هادى را در خوابديدمكه امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مىگردى كهصحيح استيا نه از ما است.نمىخواهد بگردى، من رفتم و گفتم كه خوابىاينجورى ديدم گفت: عجب، من يك خبرى ديدهام و بس كه آن خبر درمن اثر كردهاست پى سندش مىگشتم: «من مات فى طلبالعلم كان بينه و بينالانبياء درجه»خواستم ببينم كه اينسندش صحيح هستحالا شما گفتيد.
همچه شنيدم كه آخوند همدانى (72) در مكه به مسجدالحرام مشرف مىشودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى، خوشچاپى داشته است و مشغول خواندناو بوده است در مسجدالحرام مىبيند يك عربى پيدا مىشود نگاهش به اينقرآنمىافتد مىگويد اين قرآن را به من مىدهى مىگويد نه، مىبيند چيزى زير بغلشاست مىگويد اين چى است؟مىگويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانىدارد- من بالاخره راضى شدم آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم، خيلىدلممىخواست اشعار يزيد را ببينم، از آن به بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلبشد هر چه خودم را مهيا مىكردم كهقرآن بخوانم اسباب فراهم نمىشد. (73)
خودش يك توفيقى استشما دعاى كميلتيك توفيقى است چرا ترككردى؟
اما اينها را در اين دعاها كه مىخوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كهائمه خواندهاند. ما خودمان را شبيه آنهامىكنيم بلكه مثل آنها بشويم.
«احب الصالحين و لست منهم.»
قرآن در نماز كه مىخوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى هستيم؟اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نمازهم نخوانيم؟
يكى از طلاب: آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در حرمحضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشانخوانديد در اولين ملاقات آن را دلشانمىخواهد بشنو.
آيةاللهالعظمى اراكى: ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرتابوالفضلالعباس توى رواق بوديم جمعيت جمعبود و پشت در پشت هم بودند.
گفتند اين آقاى خمينى است گفتم: كو آقاى خمينى؟ گفتند اينجا است نگاهكردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگرهست مثل اينكه افغانى بود. رسيديم مابه هم و معانقه كرديم.
اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكردهبوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان(آقاى خمينى) گفتند: با آل علىبگو، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد. (74)
اين را من (آقاى اراكى) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمىدانم ولى پدرم راعبد مىدانم، پدرم به هر سيدى مىرسيدمىگفت من عبد عبيد كليه ساداتم، «منهم عبد عبيدزاده كليه ساداتم» تا اين را گفتم، آقاى خمينى دستبنده را گرفتوفشار زيادى داد و تندى رفت. بعد آقاى شهابالدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما گفت آقاى خمينى فرمودندمن اين كلمه را كه از ايشان (آقاى اراكى)شنيدم گريه گلويم را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم.
ديدار با برخى از طلاب عزيز در تاريخ 20/2/1364
يكى از طلاب: نصيحتبفرماييد.
آيةالله العظمى اراكى: نصيحت دو چيز مىخواهد، يكى از آن خدا استيكى از آن بنده، نصيحتيعنى راه حق، تميز دادنراه حق از راه باطل، راه حق يكراه است، راه باطل حساب ندارد. اين طرف، آن طرف، آن طرف، آن طرف، راه حقراهراست، خط راستيكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى، شايدبه شماره نيايد، اين ور، آن ور كج و معوجهمه راه باطل است، راه راست، يكىاستيكى است. نصيحت معنيش اين است كه راه راست را از راه چپ و كجو معوجتميز بدهد و آن راه را كه تميز دادهاى تبعيتبكنى نه عالم بىعمل باشىو راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروىمثل ابنسعد، يزيد، معاويهو عمروعاص. اينها راه حق را مىدانستند عمروعاص كه دست راست و چپمعاويه بود، وزير وهمهكاره معاويه بود. پيش از اينكه با معاويه همدستبشود.يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود باوجودى كه ابوبكر و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه براىآن حضرتمعتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيدهاش عقيدهحق بود -مىگفت على در است و طلاى مصفا و تماممردم همشان خاكند يعنىابوبكر و عمر و عثمان خاكند، (75) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غشبيرون آمده پشتسر او مىگفت مىدانيد على كى هست؟ على آن كسىاست كه شبها در محراب بكاء است زياد گريهمىكند مىدانيد على كى هست؟على آن كسى است كه وقتى كه جنگ مغلوبه شد درهم شد، ضحاك است. ترسونيستبههيچ وجه، هر چه شديدتر مىشود جنگ، رويش بر افروخته تر مىشود.اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مىشود وشمشير زدنش محكمتر مىشود بهعكسش شب، گريهاش از همه بيشتر است.
از اين جور شعرها گفته است. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلىالله مقامهمىفرمود اگر آن مقدسترين زمان ما، كه از آنمقدستر ديگر نباشد بخواهد براىاميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمىتواند بگويد اينقدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش، آخرش هم با معاويه است،بعد از آنكه معاويه روى كار آمد.كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن. و مىدانداگر برود آنجا آخورش چال مىشود. همه چيز بهش مىدهند خانهمىدهند زنمىدهند شام و نهار مىدهند همه چى دارد. همه چيزش چرب و خوب استبالاخره جواب نامه معاويه رانوشت. نوشت تو مىدانى مرا به چه چيز دعوتمىكنى؟ مرا دعوت مىكنى كه روگردان بشوم از كسى كه در غدير خمپيغمبرفرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. تو مىدانى به چه چيز دعوت مىكنى.دعوت مىكنى روگردان بشوم ازكسى كه پيغمبر خدا فرمود: على منى و انا من علىمىدانى تو مرا به چه چيز دعوت مىكنى. دعوت مىكنى به اينكهروگردان بشوم ازكسى كه فرمود كه: على منى بمنزله هارون من موسى، يك يك مناقب اميرالمؤمنينرا مىشمرد تاآخرش، بالاخره تو مرا دعوت مىكنى كه ريسمان ايمان را از گردنبيرون ببرى، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم منبا تو جفتبشوم آيا همچهچيزى ممكن است؟ اين جواب را براى معاويه نوشت، آن شعرها را گفت و اينجواب را براىمعاويه نوشتبالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمتخودو رفت دست راست و چپ معاويه شد. دنيا اينجور است.كسى كه مادحاميرالمؤمنين است. يك مرتبه مىشود مخلص و خالص دشمن او معاويه، دنيا اينجورى است. پس بايدخيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا دنيا به جايى برسد كهانسان را پالانش را كج كند. مثل عمروعاص.
سؤال: پس من چه كار بكنم؟
جواب: آدم بايد سعيش را بكند، هميشه پناه به خدا بايد برد. يعنى ماهمبارك كه مىآيد وقت افطار وقتسحر كه وقتاستجابت دعا است از خدابخواهد كه خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست،دوستاميرالمؤمنين و يازده فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستىباقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان ما راعمروعاص نكند، ما را از دوستىاميرالمؤمنينعليه السلام و يازده فرزندش بر نگرداندبه غير آنها، به غير آنها مايل نشويم.اين بايد عمده حاجت ما در هر وقتباشد هر وقتى از اوقات كه وقتحالو مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلواتالله عليهو يا مشهد حضرت معصومهعليها السلامو ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه خدا توفيقدادبه ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در دينمحفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا وهوس و دنيا ما را به سمتخود نكشد.
اين نصيحت است، نصيحت است.
يكى از طلاب: آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد عرفربه» چى هست كه آدم وقتى نفسش رابشناسد خدا را هم شناخته است. اين راتوضيح بيشترى بفرماييد.
آيةاللهالعظمى اراكى: خوب مشابهات زيادى هستبين اين و بين او،اشخاصى كه ملحدند شيطان انسى هستند.
اى بسا ابليس آدم رو كه هستپس به هر دستى نبايد داد دست
شيطانهاى آدم رو مىآيند به انسان مىگويند كه آخر اين آخوندها چه چيز به شمامىگويند. مىگويند خدا را بشناسخدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم دارد.چشم نمىبيندش، گوش صدايش را نمىشنود و رنگ ندارد، چيزى كه هيچچيزنيست چطور به آن عقيده پيدا بكنى.
مىگوييم خوب روح را بگو. روح انگشت است؟ نيست. مرده انگشت داردروح ندارد: روح چشم است؟ مرده چشم داردروح ندارد: تمام سر تا قدم مرا يك بهيك اعضاى اندرونى، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى، يك تارمويىمن زيادى دارم از او؟ او مرده است من زندهام، پس روح، نه بو دارد، نه رنگدارد و نه طعم دارد هيچ چيز ندارد. اما روحهست پس نبايد يك چيزى كه هست.تو ملحد. توشيطان آدم رو. من را بخواهى اضلال كنى. بگى آخوندها چهمىگويندبه تو. مىگويند خدا را بشناس. خدا هيچ يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد. اينروح لابد هست اما جسمنيست. جسمانى هم نيست. يعنى جسم نيست طولو عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست. رنگ و بو و طعم و اينها راندارد. ايننشانهها را ندارد ولى معذالك هست. از كجا مىگويى هست؟
از اينجا كه، با مرده هرچه حرف مىزنى جواب نمىدهد، سلام مىدهىجواب نمىدهد. مىگويى آقا، آقاى فلان چقدر ازشما طلب دارد؟ جواب نمىدهدشما از فلان كس چقدر طلب دارى؟ جواب نمىدهد. هر چه بگويى جوابنمىدهد اما ازيك زنده وقتى بپرسى جواب مىدهد پس از اين آثار پى مىبرى كهروح هست از آثار پى مىبرى كه روح هست اينجا همشب مىآيد روز مىرود،آفتاب مىآيد ماه مىآيد، اين گردش فلك، دستى مىخواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مىبرىكه خدا هست.
روح تدبير مىكند امور بدنرا، دستتحركت مىكند. پايتحركت مىكند.زبانتحرف مىزند. چشمت مىبيند، گوشتمىشنود، همه به تدبير روح است.وقتى كه روح رفت همهاش از بين مىرود.
پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است. شنونده اوست،بيننده اوست، بو كننده اوست، همه كاره اوست،اين بدن هيچكاره است. حرفزننده اوست. پس همه كاره خدا است. اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلكو اينهاهيچكارهاند پس هر كه روح خودش را شناختخدا را مىشناسد. اى ملحدتو به من چه مىگويى اين آخوندها چه به تومىگويند؟ اگر خواستند تو را از راهبيرون كنند تو اين طور بگو، بگو: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»
آقا انشاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم كهعرض مىكند. الهى هب لى كمال الانقطاعاليك.
اين چگونه، براى آدم حاصل مىشود به وجود مىآيد كه آدم انقطاع را درخودش به وجود بياورد.
آيةاللهالعظمى اراكى: اگر در محلى واقع شدى كه شترها ايستادهاند اينجا شترآنجا شتر. تمام شتر. همه شتر. فقط يكنفر آدميزاد استشما آب مىخواهيد. بهاين شترها مىگويى آى شتر آب بده.
نان مىخواهى به شتر مىگويى نان بده. از آن آدم كه ايستاده آنجا نانمىخواهى. آب مىخواهى هر حاجتى دارى به اومىگويى.
اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مىماند فقطيك دانه است. همه كاره يك دانه است پستمام انقطاع به او است. تمام توجهشبه او است. نان مىخواهى از او بخواه. آب مىخواهى از او بخواه. هر حاجتى دارىبهاو بگو. جسمى، باطنى، ظاهرى، دنيوى و اخروى. هى بگو اى خدا. اى خدا. اىخدا. اگر بگويى اى زيد مثل اين است كهبگويى اى ديوار. به ديوار مىشود گفت؟به در مىشود گفت؟ به شيشه مىشود گفت؟ به قالى مىشود گفتبه عبامىشودگفت؟ به قبا مىشود گفت؟ به پنجره مىشود گفت؟ زيد هم مثل آنها است. هيچكاره است. بحسب ظاهر زور وقوه در آمريكا و روس است. خوب گاو هم خيلى قوهو زور دارد. گاوميش هم قوهاش از گاو بيشتر است. فيل از همه،كرگدن از فيل بيشتراست. شير و ببر و گرگ و پلنگ، اينها هم خيلى قوه دارند ولى هيچكارهاند پس اواست همه كاره،شير را او شير كرده، پلنگ را او پلنگ كرده، آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده. اينها خودشان قدرت نفسكشيدن، بالا بردن نفسو پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند، چگونه قوه كاذبه دارند، اگرنفس روس برودپايين بخواهد بياورد بالا، خدا خواسته باشد بالا نيايد نمىتواندبالا بياورد. اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدانخواسته باشد نمىتواندپايين ببرد.
پس كيست همهكاره، بايد انقطاع به او پيدا كنى. توجه به او پيدا كنى و تمامهمت معطوف به او باشد. هر چه مىخواهىاز او بخواهى.
اينها همهشان مثل شترند چطور از شتر چيز نمىخواهى از آدم مىخواهى،اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلقمثل شتر مىشود و همان يكى همه كاره ،حى قيوم. كريم تا هزار اسم -دعاى جوشنكبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ،عليم،فتاح تا آخر هزار و يك اسم، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پساينها به ما ياد مىدهد. اين دعاىجوشن كبير به ما ياد مىدهد تو براى چه بهديگرى مىچسبى براى فتاحيتش، او فتاح است، براى فياضيتش، او فياضاست،براى خلاقيتش، او خلاق است و براى رزاقيتش، او رزاق است. هزار و يك اسم. تاآخر دارد صد فصل است جوشنكبير هر فصلى ده اسم است صدتا ده تا، هزار تااسم است در جوشنكبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه اسمها پيشخدا استهر اسمى كه نظر بگيرى و مىخواهى او در خدا است پس از غير خدا متوجهمىشويد به خدا. تمام انقطاعت،تمام توجهتبه خدا باشد:
يكى از طلاب: خاطرهاى با امام خمينى نداريد؟
آيةاللهالعظمى اراكى: آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناختهايمو ديدهايم ايشان را شناختهايم به پاكى و دلسوزىبراى دين. يك مثل معروف استكه دل بسوزد يا دامن بسوزد، دلش مىسوزد نه دامنش، دلش مىسوزد براى دين.دلشمىسوزد، دلسوز است نه دامن سوز است.
يكى از طلاب: آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم.
آيةاللهالعظمى اراكى: از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن رسيد بهجهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست.بقيه مثل در و ديوارند. همه كارها بهدست او است همين كه او يك بندهاى را ديد كه حقيقتا طالب است. امساكنمىكندبخل نمىكند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دلو سويداى قلب با او مناجات كردى و از او خواستىاو داناى كل است. عالم غيبو شهادت است دانست كه او از ته دل مىخواهد بخل نمىكند مىدهد. بلاشكمىدهد. شكو شبهه ندارد لاكن عمده آن است كه از روى حقيقتباشد نه سرزبانى و دروغى، به او نمىشود چاپ (76) زد. چاپ برنمىدارد، بندهها چاپ برمىدارند دستبه سينهات مىگذارى و مىگويى بنده بندگان آقا هستم او هم خيلىخوششمىآيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى او خوشش مىآيد ولى ازاينها خدا را خوش نمىآيد كلاه سر خدا نمىشودبگذارى. خدا را نمىشود بازىداد. چاپ نمىشود با خدا، دروغ نمىشود با خدا، خط به خدا نمىشود داد،راستتبايد گفت، راستى موجب رضاى خدا است. راستى، از روى حقيقت درشبهاى ماه مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالىقدرش. اولين حاجتتهمين باشد.
يكى از طلاب: آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا.
آيةاللهالعظمى اراكى: بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى باشد ازروى حقيقتباشد نه مثل عمروعاص كه آخرنداشته باشد. آخر هم داشته باشد.تتميم كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد.اولو آخرش را تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه.
آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى (77) سابقه قم داشتبا ما دوستبود نقلمىكرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همهكارهآقاى حاج شيخ عبدالكريم بود اوگفت اين قضيه صحيح است. من از خود حاج شيخ شنيدم. آقاى حاج شيخعبدالكريمفرموده بوده استيك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است. بله تحت قبه حضرت دعامستجاب است، در عوض شهادتش سهچيز به او دادند: استجابةالدعا تحت قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهاراعوض شهادت به او دادند. تحت قبه او استجابت دعا دادند. در تربت او شفادادند. در ذريه او امامت قرار دادند عوضشهادتش بود.
حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك علممعنوى خواستم، حالا يك علم صورى فقه واصول به ما مرحمتشده است.و لاكن علم معنوى هم مرحمتبشود به ما. خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آنگدايى كهسر قبر حبيب نشسته است.
وقتى مىخواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو كهوارد مىشوى در رواق آنجا يكضريحى هست مال حبيببن مظاهر پاى آن ضريححضرت حبيب يك گدايى است كور استحضرت فرمود برو از آن گدابگير از آنكور. بعد حاج شيخ عبدالكريم بيدار مىشود مىرود پيش آن كور و مىگويد از آنچيز كه خدا به تو داده به منهم بده.
مىگويد: هنوز به من كسى كه چيزى نداده است.
شيخ مىگويد: نه بابا من پول نمىخواهم.
كور: پس چه مىخواهى؟
شيخ مىگويد: حضرت من را حواله كرده استبه تو علم معنوى به من بده.
كور: ها، علم معنوى، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم.
شيخ: من منزلت را بلد نيستم.
كور: بيا با هم برويم به شما ياد بدهم.
با هم مىروند كوچههاى كربلا را يك يك طى مىكنند تا مىرسند بيرون شهرآنجا يك خرابههايى هست توى يكى ازخرابهها يك منزلى هست، تا فردا حاجشيخ عبدالكريم ساعتشمارى مىكرده است. كه كى مىشود بروم آنجا كهعلممعنوى به من دهد. صبح اول آفتاب حركت مىكند مىرود آنجا تا نزديكهاىخرابهها كه مىرسد. مىبيند اين زنهاىعرب يك به يك مىگويند ماتالاعمى آنوقتحاج شيخ عبدالكريم در مقام تشييعش بر مىآيد. غسلش مىدهدكفنشمىكند، دفنش مىكند. بله يك كورى اينجور است در دستگاه حضرتسيدالشهداعليه السلام.
بيانات اخلاقى آيةاللهالعظمى اراكى(ره)
ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا، آمدهايم؟ يك قطره گنديدهبوده ايم، بعد داراى همه مشاعر وحواس ظاهرى و حواس باطنى و قوه عاقله و قوهتدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مىزند و گاهى دنيا را پاك و منزه ومنظم مىكند.آن دست قدرتى كه اينطور قدرتنمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى، بهچه غرضى؟ كارشسفيهانه بوده؟ كودكانه بوده؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكهبازى كند -نعوذ بالله- مثل بچهها كه بازى مىكنند، خانهگلى مىسازند پنجششدقيقه، هفت هشت ده دقيقهاى بعد خرابش مىكنند، مىروند پى كارشان. اينآسمان و زمين وماه و خورشيد و ستارهها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسىو قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات جوى، ارضى،بحرى، درنده، چرنده، پرنده،انسان، حيوان، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرونآمده استبه چه غرضى بوده است؟ آيا فقط غرض اين بوده استكه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره وهوا و هوس باشند، نفساماره از يك طرف كار شيطان را مىكند يعنى تدليس و تسويل مىكند، كارهاى قبيحرا زينتمىدهد، آرايش مىدهد به نظر آدمى زاد، كار بد را خوب مىنمايد، كارنفس همان كار شيطان است، اين نفس شيطانداخلى است. آن ابليس شيطانخارجى است. او را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكراتاو دستدخالت داشته باشد.
شيطان خارجى با شيطان داخلى همدست مىشوند. و از يك طرف همهواى نفس يعنى فرط ميلى كه نفس دارد بهمشتهيات، مستلذات از ماكولاتو مشروبات و منكوحات اينها هم از يك طرف، اين سه تا از يك طرف آن يك هميعنىدنيا هم مثل عروس خودش را زينت مىكند، آرايش مىدهد جلوه مىدهد بهنظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطانو هوا و مىگويد بيا به سمت من بيا، بيا،اين دو روزهاى كه دو روز عمر تو استبيا و غنيمتبشمار پيش از اينكه عمرت بهفنابرسد تا مىتوانى با من عشق ورزى كن و از من استلذاذ و استمتاع بجو تامىتوانى، يك طرف هم نفس خود انسانركتبا شيطان مىكند و از يك طرفهم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه راكهاو مىگويد اين «قبلت» و «رضيت» مىگويد، مثل ايجاب و قبول است او مىگويد بيابه سمت من اين هم مىگويد: قبلتو رضيتبا كمال منت دنيا و شيطان با همهمدستند، اينها، اين چهار دشمن قوى به جان بنىآدم در اين چهار روزعمرافتادهاند، يك دسته گول و فريب اينها را مىخورند و تمام عمرشان را به اينها صرفمىكنند. فرعون و شد اد و نمرود واحزابشان من الاولين و الآخرين، كه:
اهل دنيا از مهين و از كهينلعنةالله عليهم اجمعين
اهل دنيا بودهاند اينها با دنيا سروكار داشتهاند فكرشان همين بود و بس، همشانهمين بود و بس، هم ديگرى در دلشاننبود، فكر ديگرى در مغزشان نبود فقطهمين بود و بس، چيز ديگرى نبود، اينها مورد لعن [واقع]شدند.
اهل دنيا از كهين و از مهينلعنةالله عليهم اجمعين
از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته كه استحكام آنبه مراتب و درجات بالاتر از آن برجاست اين يكى خيلى خيلى در كمال استحكامو در كمال احكام و ابرام استخيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد وآهنمحكمتر و مستحكمتر است آن چيست؟ آن آيات خدا است. در عين حال كه ايندنيا اينطور است و نفس امارهآنطور است و هوا و هوس آنطور است و شيطانخارجى آنطور است.
چهار دشمن قوى، ما را دعوت به خود مىكند از آن طرف. ببين خدا چه برجمحكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده.
خداى ارحمالراحمين كه مىديده است اين بلا و مصيبتبزرگ را بر اينمخلوق ضعيف خود، ارحمالراحمين بوده،اكرمالاكرمين بوده، اجودالاجودينبوده:
من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم
براى جواد بودنش، فياض بودنش، اين كار را كرده. او مىآيد اين مخلوق ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهدو فكرى براى او نكند، حاشا و كلا بااجودالاجودينيش، با اكرمالاكرمينيش.
به چشم مىبينيم كه چهجور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول ومشروب و ساير جهات.
پس بايد چه كرده باشد؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات، از يك طرفكتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزهاست، از يك طرف، اوصياى پيغمبرانفرستاده و با هر يك هر يك كراماتى، از مرده و زندهشان، كراماتى و معجزاتى بروزوظهور كرده است و معجزات و كراماتى ديدهاند. حاصل اينكه خداوند تعالى يكآياتى، آيات تكوينى در جلوى چشم آدمگذاشته است. كه آن آيات مىزنند تو مغزدنيا، مغزش را خورد مىكنند، مىزنند تو مغز شيطان، داخلى و خارجى و تومغزهوا و هوس. اگر كسى عاقل باشد- خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى؟- عقل آناست كه ببيند اين آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مىتوانند مقاومت كنند؟ باچوبى كهآن آيات تو مغزشان مىزند هرگز نمىتوانند، مگر خود انسان به آنها كمك كند آنحرف ديگرى است، خودشبىعقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مىكنند به شيطانمىگويند: تو ما را اينطوركردى، او مىگويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از دعوتنبود، زنجيربه گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمتخود نكشانيديمفقط يك دعوتى كرديم مىخواستى نشنوى اينهمه دعوت از خدا و پيغمبر و ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود، و به عقلخودمراجعه نكردى، آنها را پشتسر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدىو بس، مىخواستى نكنى، تقصير خودت استبه ماچه، پس هر كه عقل داشتهباشد البته گوش به حرف اينها نمىدهد و مىگويد كه من آمدهام در اين دنيا براىاستكمال،نيامدهام براى استمتاع و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم، از اين تمتعات دنيا استمتاع كنم همين وبس، همين و بس، اين چه حكمتىشد؟ اين چه تدبيرى شد؟ اين مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت، درخلقتآسمانها و در خلقتشمس و قمر و در خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسىو ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه درشب و روز و ساعات و دقايق قرار دادهاست اين آفتاب.
اين همان چشمه خورشيد جهان افروز استكه همى تافتبر آرامگه عاد و ثمود
اين همان است. اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را جورىخلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكههزار يك ثانيه، تخلف پيدا نمىكند ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد، به قدر سر سوزنى در حركاتو ترتيبگردشش اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمىشود، حالا آن گردش مىكنديا زمين اين جهتش فرق نمىكند، حكمت راتماشا كن، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چهجور اتقانى و احكامى، آيا اين آيات،شهادت نمىدهدكه اين قادر حكيم نمىآيد به اين چند روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده، كانه از چهره جمال خود،برقع و پرده بر مىداردو با همين آيات: آسمان، زمين، خورشيد، ماه و ساير جهات تكوينيه نمايشمىدهد. اما از چهرهمبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى كهملاقات او باشد پرده بر نمىدارد، پرده برداشتن، فرموده بعد ازمرگ است. بعد ازمرگ، آن وقت ملاقات مىكنيم هر يك هر يك او را، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ بهرخ و لب به لب با اومىكنى او با ما صحبت مىكند مىگويد اى بنده! تو را نيافريدم،تو را نياوردم در دنيا، به تو ترحم نكردم؟ تو هيچ ملاحظهمرا نكردى هيچ فكر مرانكردى؟ فكر اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جوابشفاهى خواهمكرد و آنجا است كه آتش، بهشت، جهنم، مؤاخذه و حساب و كتابهمگى ديده مىشود به همين چشم سر و هذاملاقاةالرب.
اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى از آنطرف هست و نه از آنهايى كه مردهاند خبرىاست نه، نه تلگرافى هست، نه تلفنىهست، نه نامه و چاپارى هست، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقتيكخوابىببيند، يا يك مكاشفهاى پيدا بشود مثل مكاشفهاى كه براى آقا سيد مهدىريحانى (كشفى) پيدا شد (78) و مثل مكاشفهاىكه براى حاج شيخ عباس، صاحبمفاتيح پيدا شد. مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاودر منبر، خانه حاج سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مىرفتگفت من در نجف اشرف كه بودم، يك روزىبا يك شخص ديگرى گويا سنش كمبوده، اوايل بلوغش بوده، گويا حاج سيدمحمد، پسر حاج آقا حسين قمى بوده كهاينمسجد موزه قم را او ساخته. او هم طفلى بوده است. در اوايل بلوغش در نجفاشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبوروادىالسلام بروم، همين كه از دروازه پابيرون گذاشتم، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشتاوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخممىگذارند كه آن زخم را بسوزانند، به اينوسيله خوبش كنند، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده بگذارند نعرهاى مىزند آن شتر- يك همچو صداى نعرهاى كه درآنوقت از شتر بروز مىكند به گوش من رسيد، من به آن كه همراهم بود، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من مىآيد، بهگوش شما هم مىآيد گفت نه هر چه نزديكترمىشديم صدا بلندتر مىشد تا رسيديم به قبرستان، به قبرستان كهرسيديم ديديمسر يك قبرى جماعتى حلقهاى زدهاند و اين صدا از وسط آنها استباز به او گفتمصدا را مىشنوى؟ گفت نه! معلوم شد آنها يك جنازهاى آوردهاند و اين صدا از آنجنازه است مىخواهند تو قبر بگذارند. اين مكاشفهاى بوده براىحاج شيخ عباس،پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج سيدمحمد برداشته نشده بود.
يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن» نوشته، مرحومملااحمد نراقى در «خزائن» نوشته -«خزائن» كتابىاست فارسى (79) تاليف ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى ازروزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مىروند من با عدهاى از رفقارفتيم در خانه يكى از رفقا براى ديد او يا باز ديد او،جمعيتى بوديم در را كوبيديممنتظر بوديم جواب از پشت در بيايد، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك بارانسختىگرفت كه ديديم الآن تمام بدنمان خيس مىشود. جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك به آن در بوددويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك همبود كه اگر جواب بيايد مىشنيديم دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلىاهلمزاحند- يكيشان گفت: آقاى صاحب قبر حالا ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات؟ آخر عيد است تشريفات عيدكو؟ يك دفعه ديديم كه صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شماحاضرمىشود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد، آن به او گفت: شنيدى؟!اينگفت: بله. آن گفتبله: شنيدم،يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته آيندهمردنى هستند. رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليتبطلبند و كفنتهيه كنندو وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز، ساعتشمارى مىكردند تا برسد و همهانتظار مىكشيدند آن روز را بههمديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چهخبر است رفتند، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد. قدم دردالان گذاشتند.از ته دالان روزنه سفيدى پيدا شد، درب باز شد و باغى ظاهر شد. چه خيابانبنديهايى، چه درختهايى چهوضعياتى، يك تختى هم در وسط هست، جوانى روىتخت نشسته، چشمش به ما افتاد گفتبفرماييد، خوش آمديد،خوش آمديدبفرماييد رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به خدا اول شما بگوييد كى هستيد؟و شما به چه عمل بهاينجا رسيديد گفت: من استاد جعفر قصابم گفتيم به چه عملرسيدى به اينجا؟ گفتبه سه عمل يكى اينكه كم فروشىنكردم، هر چه گوشتفروختم به سنگ تمام، يكى هم تا اللهاكبر نماز بلند مىشد، صبح و ظهر، مغربو عشا، اگر مشترىپشتبه پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو راخالى مىكردم مىگفتم: آقايان معذرت مىخواهم وضومىگرفتم و مىدويدم[برسم به نماز]، يكى هم دروغ نگفتم، گفتيم چرا همان روز نگفتى؟ انداختى به هفتهبعد گفت: بلهيك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده؟ گفت: آن روزبىحال بودم گفتيم چرا بىحال بودى گفتيك عقربىمىآيد زبان مرا مىزند هرهفتهاى يك بار، و تا دو روز من بىحالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من، بعدكمكم حالم جامىآيد حالا امروز، روزى بود كه حالم جا آمده بود، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود، گفتيم براى چه عقرب مىزند؟ گفت: براى اينكه منهمسايهاى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم و آنها به من ندادند منهم گفتم حالاكه شما به من نداديد من هم نمىگذارم كسى خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مىآمد خواستگارى كند از منجويا مىشدند چون منهمسايه بودم من هم خوب نمىگفتم آنها را بر مىگرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب مىزند.
حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مىافتد يا مناماتى اتفاقبيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورىقرار داده، آيه شريفه هم بود كه اگرمىخواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمىداديم «انالساعة لاتية اكاد اخفيها»بهقدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را بهقدرى مخفى كردهام كه نزديك است كهاصلا هيچ آثارى از آن نباشد، اين مكاشفاتو اين مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طورقرارداده است.
اى كه گفتى فمن يمتيرنىجان فداى كلام دلجويتكاش روزى هزار مرتبه منمردمى تا بديد مى رويتمن كه ملول گشتمى از نفس فرشتگانقال و مقال آدمى مىكشم از براى تواحمد ار بگشايد آن پر جليلتا ابد مدهوش ماند جبرئيلگفت جبرئيلا بيا اندر پيمگفت رو رو من حريف تو نيم
آقا شيخ عبدالكريم مىگفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال مىدهمكه اين چهارده نفر كه حضرتزهراعليها السلام يكىشان است و بقيه ائمه طاهرين اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع، ساير بشربا اين چهاردهتااختلاف جنسى دارند.
باده بده ساقيا ولى زخم غديرچنگ بزن مطربا ولى بياد امير
صله رحم و ارشاد
به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند:
اعوذبالله منالشيطانالرجيم، بسماللهالرحمنالرحيم الحمدلله ربالعالمينو صلىالله على محمد و آلهالطاهرين ولعنةالله على اعدائهم اجمعين منالآن الىقيام يومالدين.
خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبتبه افراد بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين[قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيهوساير لوازمات زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و ايننعمتهاى فراوان مهلتى، داده.
و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله پيغمبرداخلى او را راهنمايى مىكند و مىگويد تو با اينهمه وسايلى كه از خارج براىزندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواىظاهر وحواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كهبرايت فراهم شده] از كجا آمدهاى و براى چهآمدهاى و به كجا مىروى.
عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او اينپرسش را مىكند، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن دراعماق شهوات و مستلذات دنيااو را واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد ومطاع خود قرار بدهد.
علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى همبراى او فرستاده است، صد و بيست وچهارهزار پيغمبر، و براى او چهار كتابآسمانى هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مىكنندآنپيغمبر داخلى [و عقل] را و به او مىگويند درست مىگويد او كه براى اين خلقتو اين آسمان و اين زمين و اين وسايلكثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده استالبته مدبرى هست و خالق حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد وحكمتنباشد اين نعمتها دستبه دست هم نمىدهد به اين فراوانى، و به اين نظم و به اينروش، كه اينها [نسبت] بهيكديگر مثل دانهها و حلقههاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كردهاند تا صانع حكيمى نباشد اينها دستبه دست همنمىدهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده مىگفتند كه درست مىگويدگوش بده و درمقام برآكه ببينى كه از كجا آمدهاى و به كجا مىروى و براى چهآمدهاى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مىكندپيغمبرهاى خارجى هم به اوگوشزد مىكنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن پيغامآورها بهاو رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر همينمطلب را گوشزد مىكنند و همه گوشزدمىكنند كه نبايد توهم كرد كه اين خداىحكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقتبه اين پهناورى وكراتبىشمار و نعمتهاى بىاندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بىجهت اين همه خلق راروى زمين آورده يكى غالب و يكىمغلوب، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمالصعوبت زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كندو اين هردو به يك سبك در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى اينهاپرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالماست و يكى مظلوم، يكى غالب است و يكى مغلوب، فقط و فقط منظورآن حكيممدبر عالمدانا اينچند صباح زندگانىپرنقمت وپرزحمت وپرخون جگر بوده است.منظور او فقط همين بودهاست آيا هيچ عاقلى به عقل خود مىپسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر حكيمىسبتبدهد و او را چنيناز اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانهاى را در اين عالم به وجودآورده و چندجمله اشخاصى (گروههايى از مردم) را به [جان] يكديگر انداخته آن،يكى را بزند، آن يكى، ديگرى را، اين بر سر آنشورش در بياورد آن ديگرى، بر سراين شورش بياورد، و يكى آتش باران كند اين را، و ديگرى در مقام انتقام برآيد.آياچنين كارى را نسبتبه سفها، و به كسى كه سفيهتر از او نيست مىتوان نسبت داد؟
آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در آفرينشآسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده استمىتوان نسبت داد اين معنى را كهبگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما بهماگفتهاندو و ما خودمان در كتب آسمانى ديدهايم و شنيدهايم [همه هيچ]؟! پسبايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگعالم، سؤال و جوابى است و براىاين آمدهايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مىگيرد در عالم ديگر در مقام حساببرآيندو خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مىگيرد در آن طرف به حسابدرآيد و مجازات آنها هر يكى به اندازه خود و بهحساب خود رسيدگى شود كه بهبدكار مجازاتبد و بهآدم نيك كار مجازاتنيك بدهد و جز اينچاره ديگرىنيست.
پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد علاوه بر اينكه معجزات بىشمار كه ازپيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزهقرآن كه الساعه در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مىتوانيميقين پيداكنيم به صدق پيغمبر آخرالزمانصلى الله عليه وآله، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه،سوره اعوذباللهمنالشيطانالرجيم انا اعطيناكالكوثر فصل لربك و انحر ان شانئكهوالابتر چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآلهآن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى آنهابدگويى مىكرد. و مىفرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كهشمامعبود خود قرار دادهايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر استيعنى دنباله ندارد كسى كهجانشين او باشد بعداز او نيستبياييد چند صباحى به اومهلتبدهيم بعد راحت مىشويم كسى نيست جانشين او بشوداو ابتر است پس ازجانب خداى تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناكالكوثر يعنىاى پيغمبر دلآزردهنشو از اين نسبتى كه به شما مىدهند ما به شما كوثر داديم يعنىخير كثير كه خير كثير عبارت است از امور بسيارىيعنى علم كثير، امت كثير، نسلكثير، شفاعت و نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر،نسلكثير هم به قرينه ذيل آيه كه مىفرمايد: فصل لربك و انحر يعنى در مقابل ايننعمت كوثر كه به شما دادهايم بايد يك اداىشكرى بكنى كه مناسب اين كوثريتباشد و مناسب با كوثريت اين است: فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى،كهجامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت است از نماز كه در نماز هم بايد جبههانسان و هم كف دستها و هم زانوها وهم ابهام پاها [روى زمين قرار گيرد] و هم قيامو هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم ثنا و هم حمد و همتمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هستبه تمام معنى در نماز اخذ شده، بايد چنين عملىانجام بدهى، اين عبادتبدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و انحر» كه عبادتمالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتشخيلى بوده و از گوسفندقيمتش بيشتر بود، هم عبادت مالى كه نحر شتر استبايد انجام بدهد و هم عبادتبدنى تا درمقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه باشما دشمنى مىكند و نسبت ابتر به شمامىدهد خود او ابتر است پس از اين آيهاستفاده مىشود كه نسل دشمن برافتاده مىشود و نسل پيغمبر در روى زمينزيادمىشود بهطورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند.و صلىاللهعلى محمد و آله.
[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد:] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه مخلصدرسهراه شميرانافتخار حضورحضرتآيةاللهآقاىآشيخ محمدعلىمصلحى عراقىعموىمحترم خودمانرا داشتيم، اينآقايان نيز حضور داشتندجنابآقاى آلياسين،جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان، آقاىابراهيم مصلحى وخانمشان، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده، و مناز حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوانيادگار و ياد بود روى نوارضبط شود. سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم.
مصاحبهاى ديگر (80)
س: حوزه، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان آمدند چه موقعيتى داشته؟
ج: قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزهاى نبوده البته علماىبرجستهاى در قم مشرف بودند و ساكن بودنداز قبيل ميرزاى قمى اعلىالله مقامهو آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها وليكناز،تقدير الهى نبود، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزهاى منعقدبشود، جهتش چه بوده؟ خدا مىداند بااينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت، علميت، صاحب كتاب قوانين بوده است، معذالك در اين شهر حوزهمنعقدنشده، خدا مىداند جهتش چه بوده.
س: فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر؟
ج: شايد از اين جهتبوده، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوصسادات بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهدخودش هم تصرف در سهم امامنمىكرد، اموراتش به غير سهم مىبايد بگذرد.
س: مدارسى كه در قم سالهاستساخته شده مثل مدرسه رضويه،مدرسه فيضيه، مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعىداشته قبلا؟
ج: اينها در زمان صفويه بوده، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه بيشتراز آنها شده است. قاجاريه هم كه بعد از آنهاآمدند در ترويج مذهب شيعه ساعىبودهاند، و در قم مدارسى ساختهاند و از قديم هم مدارسى بوده است، وليكن دراينشهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمىدهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شدهباشد مثل اينكه در نجف منعقد شد تااينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كهساكن كربلا بودهاند مىاندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامنالائمه را، بعداز اين كهاين نذر را مىكند منتظر تهيه اسباب بوده براى وفاى به نذر، تا اينكه از جانب خدايك وسيلهاى فراهم مىآيد كهتا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى بهنذر ملجا مىشود تا سلطانآباد برود و مسافرت كند و آمدنش بهسلطانآباد براىخاطر وفاى به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مىروم تا بعد خدا بزرگ استبقيهراه را هم فراهممىآورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده، منزل شخصى ملكى داشته و از اين جهتبه اومىگفتند حائرى يعنىكربلايى. هيچ در ذهن او قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكهوقتى واردسلطانآباد مىشود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامىگيرند و به ايشان عرض مىكنند كه درس شروعكنيد، ايشان مىفرمايند: منمسافرم، قصد توقف ندارم، عرض مىكنند كه يك هفته، كمتر، بيشتر كه اينجاهستيد بيكارنباشيد، شروع به درس كنيد، همين كه شروع به درس مىكنند بهاطراف خبر مىرسد كه حاج شيخ عبدالكريم (يكشخصيت علمى معروف بودهاست) در سلطانآباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف:همدان، كاشان، طهران، كرمانشاه، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مىآيدو جمعيتبسيارى در سلطانآباد جمع مىشود به طورىكه ديگر در منزل نمىشدهاست درس بگويند، ايشان را حركت مىدهند به مدرسه مىبرند كمكم او را به منبرمىبرندمىگويند جمعيت زياد استبايد به منبر برويد. بعد از آنىكه حوزه در آنجامنعقد مىشود، براى سفر مشهد مقدسكارهاى ايشان فراهم مىشود و مسافرت بهمشهد مىكنند و زيارت به عمل مىآورند و وقتى بوده است كه مرحومسيد(محمدكاظم) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد مرحوم سيد بودهاندو بعد از فوت او محتاج بودهاندبه اينكه مساله بقاء بر تقليد را به ايشان مراجعهكنند، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مىكند مىبيند كه به چه صورتىمراجعتكند به كربلا، اين حوزه به اين مهمى را چه كند، تكليف شرعى او را ملجا مىكند كهتوقف كند در صورتى كه هيچقصد توقف نداشته، بعد از توقف كردن علماى قمتهيه مىبينند كه ايشان را از سلطانآباد حركتبدهند و بياورند به قم،به جهت اينكه قم عنوان مشهديت دارد سلطانآباد كه عنوان مشهديت ندارد، بالاخره ايشان رابه عنوان زيارتى شب عيدنوروز كه نيمه شعبان بوده استحركت مىدهند(و مىآورند بهقم) و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظينتهرانى سفارشمىكنند كه در منبر مردم را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماعمىكند براى تحويل سال، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مىكنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را بهجماعتبخوانند و بعد ازنماز جماعت، حاج شيخ محمد سلطانالواعظين به منبر مىرود و مردم را تهيچمىكنند كهايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها مىگويند كه دغبل خزاعى آمد درقم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهلقم كه جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد كه او از اين شهر بيرونبرود، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم سكويى يكى حاجمحمدتقى علاقمند اينها مصمم مىشوند كه شهريهرا بدهند كمكم و كمكم ازاطراف هم زمينه فراهم مىشود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مىشود و كمكمو كمكم اينمطلب منتهى مىشود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اينحوزه از قرار حركاتى كه مىكرده است از جهتكشف حجاب و سختگيرى به اهلعمامه و لباس متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن، حاج شيخ عبدالكريم همدراثر آن حلمى كه خدا با او داده بود مصلحت نمىديد كه به او به طور جنگ و بهطور مخاصمه پيش بيايد بلكه به طورملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مىكرد.
خداوند تعالى هميشه نسبتبه قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى كه قصد اذيتبه قم داشتهاند به هرطورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده است، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانهشيعيانآنها است، هميشه شيعيان اهلبيت در قم اجتماع مىكردند و سكونتداشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه اينجا مجمعشيعيان بوده استبه اينجا توجهبيشتر داشتهاند كه شيعيان در قم و در حوالى قم، كاشان، اينجاها اجتماع داشتهاندوهمه محب اهلبيتبودهاند و به تمام معنى آنچه مىتوانستند كمك مىكردندو اعانت مىكردند خصوصا به امامزادههاكمال احترام و تعظيم را به جا مىآرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد اذيت واقع مىشدهاند،ناچار به اينجا مىآمدهاند و چقدر اخبار در احترام اين شهر و مدح اين شهر و اهلاين شهر وارد شده استحتى اينكه واردشده است، كه اگر تمام اطراف را فتنهفرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است. چون اين جور كهبهچشم هم ديديم و الآن هم مىبينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است، از بلامحفوظاست، همه شهرها را آتش اگر بگيرداينجا را آتش نمىگيرد، پس فرمايش معصومينچطورى دارد اينجا ظاهر مىشود، چه معجزه بزرگى است، فرمودند ازاين شهر بهاطراف علم افاضه مىشود و از اينجا حجتبر تمام خلق تمام مىشود و داريممىبينيم همين طور است وسيلهظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد. حالانقدا هم آقاى خمينى استخداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمرطبيعىبالاتر، دو عمر طبيعى به ايشان مرحمتبفرمايد، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران را ازچنگ دشمنان خلاصى بدهد بىدينى اطراف را گرفتهاست و دشمنها همه سر به جان ايران كردهاند و مىخواهند آنها رابه خودشانملحق كنند و همچنان كه خودشان نه ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند، مىخواهند اهلايران هم مثل آنها بشوند، ليكن خداوند تعالىنخواست اين معنا را، و ساير شهرهاى ايران هم به بركتشهر قم كه آقاىخمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه علميهاى كه آقاى حائرىمنعقد كرده بود، اين يكى از آننتايجحوزه بود، حالا معلوم مىشود كه صدقفرمايشات اهلبيت چگونه دارد ظاهر مىشود كه فرمودهاند كه بر شما بادبه قمو اطراف قم.
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند، يكى در سنه16 تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد. در سنه24 قمرى كه طلوع مشروطيتشدايشان در اين امورات سياسيه مداخله نمىكرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراكحركتكرد، يك زن كور داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراكو خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات تا از اين سر وصداها و هياهوها گوششخالى باشد، در كربلا هم كه رفته بود براى اين بود كه در نجف گفتگوهايى بود بينسيد و آخوند،مىخواست كه نه در طرفيت اين باشد نه در طرفيت او و در كنارىباشد، كتابى از سيد درس مىگفت و كتابى هم ازآخوند يعنى من بىطرفم، نجفنرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد، خفيتا از حاج آقا محسن [ازاراكبه عراق رفت] اگر مىدانستند جدا ممانعت مىكردند.
تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى درعبادت در اراك نوشته شد، پس از مراجعتبهعتبات بقيه جلد اول را نوشتند. آنسفر 8 سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه40قمرى، اولى 8 سال بود دومى هم 8 سال شد، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايانقميين مهاجرت كردند از قم بهسلطانآباد براى حضور درس ايشان، يكى آقاى حاجميرزاحسن برقعى، يكى آقاى حاج ميرزاابوالفضل زاهدى، يكى آقاىحاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر كه به او صدرالعلما مىگفتند، باز همبودند عدهاى بودند اينها همدر درس حاضر مىشدند، از نجف هم آقاى حاجسيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى، و آقاى آقاسيد علىيثربى، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف به قم آمد] ولىآن دو تا از اراك بودند، تااينكه سنه 40 شد.
همان آقايان قميين توطئه (81) ديدند كه ايشان را حركتبدهند به قم و به قممقيم باشند. اواخر سلطنت احمد شاه قاجاراو مسافرت كرد به قم و آقاى حاجشيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد واحترامگرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود، وزير جنگبود، حق جلوس نداشت احمدشاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشستهبودند و گفتگوهايى با هم مىكردند، پس از آن كمكم و كمكمرضاخان كه وزير جنگبود احمد شاه را خلع كرد از سلطنت و نايبالسلطنه شد كمكم و كمكم سلطنت راخودشمتصدى شد و به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست آقاى حاجشيخ را ملاقات كند، آقاى حاج شيخمشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت معصومهعليها السلام تلاقى شدرضاشاه بهآقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و شما را دوست مىدارم، آقاىحاج شيخ هم فرمود من هم تو رادوست مىدارم، يعنى به اين حرفى كه زد گفتمن مقلد شما هستم، ولى دروغ مىگفتباطنا، كمكم و كمكم دروغ اوواضح شد اومىخواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوستمىدارم، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد،چرا به كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مىكرد،چقدر روسريها را پارهكردند و چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مىكردند، وضعحمل كردند.رضاخان مثل گربهاى كه دزدى مىكند و از كار خودش ترسناك استو مىترسد كه مبادا صاحبخانه ملتفتبشود و او را بهچوب بكشد به اين طرف و آنطرف نظاره مىكند اگر ادنى خبرى و كمتر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مىكند،اينرضاخان هم ديد با يك مملكتى چند ميليونى مىخواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى دزد باشد ودزدى كند و مردم را چپاول كند، دينشانرا، مالشان را، عرضشان را، هستيشان را به تمام معنى، چند ميليون جمعيتبايكنفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده است؟ اولش تو اين اسبها بوده، اسبها را قشومىكرده، قشوكن اسبها بوده، كمكمو كمكم به سربازى، در سربازيش هم از قرارى كهشنيده شده است، شبها كه مىگرديده استشراب مىخورده است و دردكانهاىبقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند، ساعت پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مىكردهو مىليسيده است. چون شراب ماستمىخواهد، اينجور سربازى مىكرده، كمكم از سربازى به سرهنگى، كمكم وكمكموزير مىشود، و با خارجيها همدست مىشود و آنها شروطى با او مىكنند كه چنينو چنان بكن و اگر تو چنين وچنان كردى ما تو را به سلطنت مىرسانيم، قولمىدهد كه مىكند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مىكنند و اينمىشودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى، روى سر چند ميليونجمعيت دزد به تمام معنا، مالشان،جانشان، عرضان، دنيشان، همه را چپو مىكردو مىخواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند. حاج شيخعبدالكريمبيچاره توى يك همچو معركهاى واقع شده بود، چه چاره داشت غير از اينكهسلم باشد.
در كف شير نر خونخوارهاىغير تسليم و رضا كو چارهاى
چكار مىتوانستبكند.
آقا سيدحسن مدرس اصفهانى، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كهمىكنى؟ فورى او را به خواف فرستاد و او را درآنجا خفه كردند.
به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى (82) براى من نقل كرد، يعنىمجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و منبودم براى او نقل كرد، وكيل قم كه يكىاز افراد برجسته قم بود، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده،قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود، دكتر مدرسى گفت او به من گفت،رضاشاه گفت اگر حاج شيخ عبدالكريمنفس مىكشيد يك كلمهاى مىگفت فورىماشين در خانهاش حاضر مىكردم و مىفرستادمش آنجايى كه عرب نىمىاندازد،مثل آقا سيدحسن مدرس مىكردند، آقا شيخ عبدالكريم را هم مىكشتند، آن وقتآيا ديگر اثرى از حوزه باقىمىماند، اصلا و ابدا، كسى نبود ديگر.
هيچ كس جرات نمىكرد نفس بزند، چكار مىتوانستبكند.
ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مىترسيد از جمعيتبسيار مىترسيد،از نماز عيد كه توى صحن خوانده مىشد وجمعيت پر مىشد جلوگيرى كرد، اولكارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيردازمجلس فاتحه جلوگيرى كرد. هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچارهها توخانه آقاى حاج شيخ جمع شدند،عوض اينكه توى صحن، توى مسجد بالاسرجمع بشوند، يا مسجد امام، ده روز، پانزده روز فاتحهگيرى كنند، توىخانهاشجمع شدند آن هم طلاب، توى خانه آقا شيخ عبدالكريم، قرآن مىخواندند آنجا راجلوگيرى نتوانستبكند وگرنهآن را هم جلوگيرى مىكرد، يك نفر آدم، كه كارشقشو كردن اسبها بوده، توى طويله بوده اين آدم، يك دفعه شده شاه،اين چه سرشمىشود روحانيتيعنى چه؟ چه سرش مىشود دين يعنى چه، چه سرش مىشودقرآن يعنى چه، چه سرشمىشود خدا يعنى چه؟ چه سرش مىشود معاد يعنىچه؟ چه سرش مىشود سؤال قبر يعنى چه؟ چه سرش مىشود كهدين يعنى چه؟بجز طبيعى بودن و دهرى بودن مثل اربابهايش، اين مرديكه هم مثل آنهامىخواستبشود، دهرى وطبيعى، و چند ميليون جمعيت ايران را هممىخواست همينطور بكند، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را گرفته بود ولهذاجمعيتها را به كلى نهى مىكرد و جلوگيرى سخت مىكرد، كه بيچارهها، بينواهامىرفتند مسجد جمكران يا توىسردابهاى خيلى تاريك براى روز عاشورا و اياممصيبت روضهخوانى مىكردند، اينطور روضهخوانى مىكردند، از ترس، ازترس،در همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود.
در كف شير نر خونخوارهاى غير تسليم و رضا كو چارهاى اگر نفس مىكشيد او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانىمىكرد. هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب،اين قدر سختگيرى مىكنيد، فورى جواب آمد،حجتالاسلام، (آيتالله نه) حاج شيخ عبدالكريم يزدى، اين حرف ازاراجيفاست و كسانى كه شما را محرك بودهاند، تعقيبشان مىكنيم، آن وقت دو نفر را يكىآشيخ حسين قمى و يكى همحاج شيخ علىاصغر سلامت، اينها را فرستاد به مدتىدر كاشان، كه اينها تحريك كردهاند حاج شيخ عبدالكريم را،حجتالاسلام نوشتهبود آيتالله ننوشته بود.
تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال، بله، خداوند متعال، آنچه كه آنگربه ترسو از آن مىترسيد خودش و يارانش وهممسلكانش گرفتار همان شدندو همان چوبى كه مىترسيدند بر سر آنها بكوبد، همان چوب بر سرشان آمد ورفتندآنجايى كه رفتند، هر دوشان، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كهپسر او هم عبرت نگرفت و دنبالهمان كارهاى پدر رفت و مىخواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاثهمچوقوهاى نداشتند، نه آقاى حجت، نه آقاى خوانسارى، نه آقاى صدر، هيچكدام چنينقوهاى نداشتند، مثل قوهاى كهآقاى بروجردى داشت، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود.
س: كى دعوت كرد آقاى بروجردى را؟
ج: خدا، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواستيكميزى،كه رويش كتاب بود، از اينجا بگذارد آنها، بادفتق پيچيد توى خصيتيناو و بيچاره شد، ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق، مثل آقاىحاج شيخ براىنذر، وقتى كه آمد به قم، در مسيرش كه سير مىكرد آقايان تجارتهرانى نامهاى نوشتند به ايشان، كه اين آقايان ثلاثملوكالطوايفى شدهو ملوكالطوايفى اسباب تفرقه است، اين حوزه قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوكالطوايفى بيرونبرود شما خوب استبياييد اين كار را بكنيد، تا وقتىكه آمد.
س: آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان؟
ج: آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند، وقتى كه ايشان آمد، آقاى حجتتضمين كرد، جاى درسش را، آقاى صدرجاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعهاش را، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخواندهام نمىخوانمشماخودتان بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوبسرتاسر مملكتبه آن يكى قيام پيدا كرد و آنمحمدرضا ديد كه حالا زورشنمىرسد، زورش به سه تايى مىتوانستبرسد ولى اين يكى است، آمد خضوعو خشوع كرد،آمد منزل ايشان وارد شد در بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد همگفت چايى شيرين مىخواهى يا ديشلمه مىخواهى،اينجور به او گفت، كمكم يكمقدارى رو پيدا كرد، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم، به آقاى بروجردى گفتشما بياييددر حرم اول مىآمد در منزل، دوم با آن گفتبياييد در حرم، ايشان رفتندبه حرم، كمكم و كمكم آن شخص قوتمىگرفت، ايشان هم پيرمرد مىشدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند، رحمةالله عليه، يك قوتى گرفت، ديد كه آن سه تاكهرفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى، آقاى بروجردى هم كهرفت، حالا ديگه كيه، يك آقا سيدمحمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشىو هيچكس ديگه، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقتشد به اين مطلبكهحالا مىتواند آن خواستههاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرىمسلك را روى كار مىآورد و آثار و مفاخر دين و قرآنخدا و پيغمبر را مىخواست از بين ببرد. آن پدر نامرحوم و ملعونشچهبىاحتراميها به حرم حضرت معصومه كرد. بدون اذن دخول وارد شد در حرمحضرت معصومه با آن يارانش با چكمه،چكمه را هم نكندند، با چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پسگردنى زدندو بيرونآوردند، و پاى ايوان آينه، توى صحن به پشتخواباندند و با تازيان بادست منحوس خودش بنا كرد به پشتحاج شيخمحمدتقى زدن و او از آن زيرمىگفتيا صاحبالزمان يا صاحبالزمان، آخرش گير افتاد، حاج شيخ محمدتقىرا بردند توىيك محبسى كه روز و شب معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود، خوابيدن هم برايشمشكل بود، چندينزمان در آنجا محبوس بود بنده خدا، خدا رحم كرد كه نمرد و هر روز مىبردنشبراى استنطاق وچيزى از او نتوانستند بگيرند، چه بلاها بر آن بيچاره وارد شد،خدا مىداند و بس.
القصه، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد، يعنى مثل گربه دزد همانطورى كهاو از كار خود ترسناك بود و آخرش چوبخدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفتاين هم، اين چوب ملتبر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را برقراراختيار كردند، كه مبادا چوب ملتبر سر آنها وارد بيايد.
اين سه دفعه شد، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه، يكمرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد بهباد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم، جلوگيرىكنند ازآن پسر. يكمرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيتسرتاسر مملكت انداخت كههمه بگويند مرگ بر شاه، مرگ برشاه، مرگ بر شاه، كه شنيدم بچهها كه بازىمىكردند تو كوچهها با هم بازى كه مىكردند تو سينه مىزدند مىگفتندمرگ بر شاه،مرگ بر شاه، آن وقتبعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زندهباد شاه، زندهبادشاه، آن وقت آن پاسبانخوشش آمد گفتبياييد ببينم چه مىگوييد گفته بودند،زندهباد شاه، آن پسر گفت كدام شاه؟ گفت: شاه نجف، شاه نجف،شاه نجف، شاهنجف، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، زندهباد آن شاه اينطور مىگفتند، يك طورى تماممملكت، زن و مرد وكوچك و بزرگ و عالم و زاهد يك مرتبه صداى مرگ بر شاه،اين خدا انداخت تو دل مردم، مرديكه ديد الآن است كهجمعيتبر سر خودشو يارانش هجوم مىآورند از ترس اينكه چوب ملتبر سرشان فرود بيايد، خودشو يارانش فرار را برقرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند، كه مبادا چوب ملتبر سرشان بيايد، كه اگر مانده بودند حتما پاره پارهشانمىكردند، ذره ذره، خردخردشان مىكردند و مىفرستادند همانجايى كه بايد بروند، منتهايش فرار كردند،و رفتند، حالاعجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را مىكنندو پند نمىگيرند، عبرت نمىگيرند، نه از خود اين توله ونه پدرسگ اين توله، كه چهبلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده، عبرت نمىگيرد،چشم عبرتو ديده بصيرت در آنها خلق نشده، باز بر سر همان پله اول و كرت اولباقىهستند، تعجبخيلى، تعجب درايناستكهايناشخاصهيچ عبرت نمىگيرندو از خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشتسر انداختند و همهاشبهدهريت وطبيعت چسبيدهاند وغير از دهرى وطبيعىچيز ديگرى سرشان نمىشود،بايد كه ملتفتباشند كه دين حقاست و قرآن حق است، قبر حق است، برزخ حقاست،صراط حقاست، ميزان حقاست، سؤال وجواب حق است از كوچكوبزرگحركات ما و سكنات ما و گفتار ما و كردار ما سؤال مىشود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و ازدنيا رفتيم از ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم.
× × ×[كسى كه باغ و باغچهاى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا ممكن استهمينطور بميرد و براى اين باغچه يكفكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت كشيدم براى اين باغچه، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را، پيغمبرىكهيك عمرى براى اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده، يك مردم بتپرستى را كهعمرها و سالها بتپرستى كارشانبوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده استيك همچو عده مردم هواپرستبتپرست، دنياپرستى را بگذارد و براى ايندينىكه اين همه مدت زحمتها كشيده و خون جگر خورده و خونها ريخته شده، هيچفكرى نكند، هيچ وصيتى نكنند،بىوصيت از دنيا برود و اختيار را بدهد دستاينها و حال اينكه خودش مىفرمايد كه: «يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم انحضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين» خودش مىگويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بىوصيت،مىگذارد دست مردم بتپرست، هواپرست، تازهمسلمان كه هر يكى يك هوايى به كلهاش هست آيا عقل باور مىكندهمچو چيزىرا، خود او اين همه توصيه به وصيت مىكند كه نكند شما برويد بىوصيت، آنوقتخودش براى يك همچومطلب مهمى كه تا قيام قيامتبايد استمرار داشتهباشد و مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچفكرى نكندو بميرد، عقل باور نمىكند، سنيها اينجور مىگويند مىگويند بىوصيت مرد پسآنچه صحيح است و مىتوانبه آن اعتماد كرد، همين دوازده امامى هست و بس،هر كس كه جوياى اين نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش كه اينهامىخواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى، بجاى اينكه هر چه قوتشان بيشتر مىشودحمايتشان بيشتر بشود لگدشانبه دين بيشتر مىشد، به واسطه قوتى كه مىگرفتند،بيشتر لگد مىزدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مىشودبايد در حمايتدين صرف شود.
آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى (83) كه دخترزاده حاج ميرزامحمدحسن آشتيانىبوده است، او، از قرارى كه آقاى آسيدمحمد تقى [خوانسارى] نقل كرد در سفرىكه مىرفته به مشهد مقدس خوابى مىبيند، در مجلسى هست كه حضرترسولصلىالله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشستهاند در صدر حضرت رسولاست، پس از آن حضرت اميراست، پس از آن حضرت مجتبى، پس از آن حضرتسيدالشهدا، تا آخر حضرت حجةابنالحسن در همچو مجلسى وارد شددر چهزمانى، در زمان محمدرضا.
در خواب دو زانو خدمتحضرت رسولصلى الله عليه وآله نشست، عرض كرد آقا بهداد امت نمىرسيد كه گرفتارند،فرمود برو پيش ثامنالائمه، تو كه مىروىبه زيارت او، برو پيش او. رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امتنمىرسى؟ حضرت ثامنالائمه فرمودند ما آن دجال امت، يعنى رضاشاه، را ازميان برداشتيم.
آمدند گرفتند و بردندنش، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آنجزيره قدم مىزده و مىگفته اعلاحضرتا،قدر قدرتا آى... يعنى چطور شد آن همه... .
آنجا با يك يهودى طرف حساب مىشود، يهودى، گفته بود، اين دزد تو خانهمن چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشتهبودم، حالا آن پول نيست، ايندزديده، آن وقتبرده بودنش به عدليه جزيره موريس، در آنجا براى محاسبه، بايهودى، اومىگفته اين دزديده، اين مىگفته ندزديدم، اين جور خدا گرفتارشمىكند، حالا بايد اينهايى كه طرفدار او هستند عبرتبگيرند، از اين طواغيت، ازاين دجالها ولى عبرت نمىگيرند.
× × ×مرحوم سيد (84) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعهكرده استشوخى نيست چنين چيزى.
حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم، مشرفشدم به مسجد كوفه، اوقات تعطيلى بود،تابستان بود. رفتم دم يك حجرهاى ديدممرحوم سيد يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روىختيكچيزى هم دستش هست دارد مىنويسد. ديدم عروة است. عروةالوثقى. چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كههمينطور خوابيدگى مىنويسد. شوخى نيست.انسان با تمام دقت مىخواهد بنويسد نمىتواند، او در آن حال مىنوشتهاست.اينها از چه مىشود؟ اينها آيات خدا هستند.
همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش.
مرحوم حاج شيخ (در اراك، اوايل ورودش در اراك) مىگفتند چند نفرهستند كه از مايه مىخورند، ما چهار تا پيرمردهستيم. خودش را مىگفت،آقاى نائينى را مىگفت، آقاى آقا ضياء را مىگفت، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ]ما چهار نفر پيرمرد هستيم. غير از ما هم كس ديگرى نيست.خبر نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد مىكند، به توسطخودش. خودشباعث مىشود.
س: شهريه آن موقع چقدر بوده است؟
ج: شهريه آن وقتها يادم مىآيد سه هزار تومان (85) بود.
همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش نيايد بگويم. ولى خودش براى من نقلكرد- خيلى سنم كم بود آمدم توىحمام گذر خان. آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود: از حمام بيرون آمده بود.بهايشان سلام كردم و گفتم من آمدهام از نجفآباد اصفهان اينجا درس بخوانم. گفتخوب دوازده قران برايش قرار داددوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفتمىشوى! يك تومان دو قران بالاتر. آن وقتبه دوازده قران يك فرد ادارهمعاشمىكرد بقيه هم همينطور، ده تومانى خيلى كم بود، دوازده تومان ديگر خيلى كمبود. بيست تومان كه بايد خيلى،خيلى، خيلى بالا برود. مثل آقا سيدمحمدتقىخوانسارى كسى باشد. اينجور اشخاص باشند كه خيلى عائله دارند و اولادزياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمىشد. هيچ اصلا. لهذا شهريهها به سه هزارتومان برگزار مىشد. دو نفر بودند،متعهد شده بودند، كه سه هزار تومان را نصفنصف بدهند و مىدادند، اگر يك ماهى تعطيل مىشد، آن وقت ناچار بودمرحومحاج شيخ قرض كند از تجار قم، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده، از تهران همنرسيده است. نصفه دادند. نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اينطورى شد. بله يك وقت هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسمبود(شنيدم اين را) مىآمد مىگفت فردا اول ماه است، پول بدهيد، مرحوم حاجشيخ مىفرمود: الساعه سرمايهاى غير ازتوكل ندارم. هيچ چيز نيست؟ مىگفتهيچ چيز نيست؟! از همان دم در مىرفت مسجد جمكران. ديگر نمىدانمباحضرت صاحبالامر صلواتالله عليه چه صحبتهايى مىكرد. برمىگشت و شهريهرا مىداد.
يك وقت هم نان خيلى سختشد نان خيلى سختشد. جمعيت پشتبهپشت مىايستادند، تا وسط خيابان جمعيتمىايستادند. بعد از دو ساعت، سهساعت معطلى يك نان مىدادند. آن هم نان نبود آجر بود. معلوم نبود چه جنسىبود.گندم استيا غير گندم. يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه، وقتى وارد مىشوى دستراست، دكان خبازىمخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيتبايستند توى خيابان، ديگرطلاب اين قدر صدمهنخورند. اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود. حاج شيخمحمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه. خيلى معنونبود و معروفاست كه مىگويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند، به حاج شيخ محمدتقىسهل و آسان مىگفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى مىكرد. حالا و مالا و همهجور باآنهاهمراهى داشت.
بله. اينها دستبه دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد. يكى مثلحاج شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد. شخصبرجستهاى شصتسال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا محمدتقىشيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده،همچنين شخص برجستهاى پيدا شدهاست و خودش هم در عالم رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است.وقتى كه وارد عتبات مىشود، اول ورودش خودش بوده استبا مادرش. در حدود17 يا 18 سالش بوده است صوت بلندىداشته است. قدش هم بلند بود.چهارشانه هم بود. فاضل اردكانى از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايىفهميده بودهاست كه اين مقاماتى پيدا خواهد كرد. نامه براى مرحوم حاجميرزاحسن شيرازى مىنويسد. كه مضمون نامهاى بودهاست قدردانى كنيد از اين،اين خيلى مقام پيدا مىكند. با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن شيرازى، مىگويدشما خودتدر بيرونى، مادرت در اندرون بايد باشد. و با آقا ميرزا على آقا پسر خودآقا هممباحثه مىشوند. ماه محرم كه پيش مىآيد،دهه عاشورا مرحوم حاجميرزاحسن شيرازى رايش قرار مىگيرد كه دسته سينهزن از طلاب بيرون بيايد روزعاشورا. درهمان «سر من را». نوحهخوانش كه باشد؟ نوحهخوانش را حاج شيخعبدالكريم قرار مىدهند، چون هم جوان بوده است وهم جهورىالصوت بوده.صوت خيلى بلندى داشته است و آن اشعارى كه مىخوانده است، من هم يكشعرش را يادم است، من نبودم ولى خودش گفت:
يا علىالمرتضى غوث الورى كهف الحجى.
اين را مىگفته است. يك اشعارى هم بعدش بوده است، آن اشعار بعدى راكه مىخوانده است، اين يكى را همه دممىگرفتند.
حاصل اين است كه بعد از يك مدتى كه به همين منوال مىگذرد خوابمىبيند، آقاى حاج شيخ، حضرت سيدالشهداصلواتالله عليه را يك مشت نقل بهاو دادند و از آن نقل ميل كرد. شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريمداشت،در اثر آن نقل بوده است.
يك روز نشسته بوديم در مجلس روضهخوانى همين نزديك منزل مان، يكمجلس روضه بود. اينجا آقاى حاج شيخنشسته بود. آن طرف هم آقاىسيدابوالحسن; (86) اين طرف هم من نشسته بودم. سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم،آنآقا سيدابوالحسن، اين هم من، پهلوى هم نشسته بوديم. يك سيدى بود،اهل قم آمد جلوى ما نشست گفت اين كيه؟[اشاره به من كرد] گفت اين كيهاينجا نشسته است؟ حاج شيخ فرمود فرزند من است. فرزند من است هيچديگر نگفت.
يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود، گفتم چرا به حرف من گوشنمىدهى؟ آقاى اشراقى (87) صدايش بلند بود، ماپهلوى هم نشسته بوديم، آنحرف مىزد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مىداد. اما من آهسته حرفمىزدم، صدايممثل او نبود [حاج شيخ گوش نمىداد] بعد از درس به او گلايهكردم، گفتم شما...؟ گفت چى چى مىگويى؟ تو صنيع منى!صنيع من هستى،يعنى، دست پرورده منى. صنيع منى. يك وقت مىگفت فرزند منى. خيلى به منلطف داشت.
س: از چه سالى وارد طلبگى شديد؟
ج: يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش آقاى عماد بود،هفت ماه صفر مكهاش طول كشيد آن وقتها باكجاوه مىرفتند، هفت ماه، ماهرجب حركت كرد ماه صفر مراجعت كرد. غرض اينكه اين هفت هشت ماه چونپدرم خيلىبه آقاى عماد حق و حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت هشت ماهدرباره من [خيلى خدمتكرد] من بچه شيطانى بودم، همهاش توى كوچهها با بچهها، و كارم همهاشهمين بىعارى وبىكارى بود. لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت ماه كمالجديت كرد به درس و مشق من. من را وادار كرد كه يكگلستان سعدى نوشتمخيلى هم خطش خوب بود، مشاق بود، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد.وقتى پدرم از مكهآمد، اين گلستان را داد به صحاف جلد كردند، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه؟ گفتم باز كنيد ببينيد نگاه كرد، تعجب كرد!آن بچهاى كه همهاشتوى كوچهها مىگرديد حالا اين را نوشته است؟ گفت من زير ناودان طلا، از خداخواستم، كه اينخيلى بچه شرى، شيطانى هست، اقلا از اين شرارت و شيطنتخداوند نجاتش بدهد. خيلى خوشوقتشد. همان آقاىعماد، ما را نزد آقاىحاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى، كاملى، عالمى، عاملى،متقى، پرهيزكار، دستپرورده حاج شيخ عبدالكريم، كه در صفر اولى كه آمدهبود در همان سفر ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوطكرد.پدرم ماهانه به او مىداد ماهى يك تومان، آن وقت اين درس به ما مىداد.درس خيلى خوب خيلى پاكيزه، او كمكم مارا رسانيد به مرحوم حاج شيخعبدالكريم.
س: مرحوم والد شما؟ اسمشان چه بوده؟
ج: اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود چونوقتى كه پدرش فوت مىشود، قنداقى بوده استمادرش هم شش سالش بوده كهفوت شده بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است، نه مادر. در حفظ تربيتعمو بودهاست و اينها به او آقا جون، آقا جون مىگفتند، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هىمىگفتند آقا جون، آقاجون، شد ميرزا آقا،احمدش رفت، ولى مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود.
س: شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد؟
ج: آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر، حاجشيخ جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به اومربوط كرد. ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى شيرازى كرد. بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك، يك روز تشريفآوردمنزل پدرم. با آقاى حاج سيدمهدى (88) بروجردى دوتايى آمدند. به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر اين نمىگذاريد،من دور سرى مىبستم. عمامه سرم نبود. پدرم گفتكه يك چيز بالاترى هست، شما او را بفرماييد. گفت چه چيزى است؟گفت اين جدگرفته است كه من عيال نمىخوهم گفت ا! مىگويد عيال نمىخواهد؟ گفتبلهپدرم گفت من حرفى ندارمولى مادرش سختش است. اين مىگويد من عيالنمىخواهم. خوب دردش چيست؟ مىگويد من مىخواهم ملا بشوم.ملا يك نانىندارد كه در بياورد از آن. پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از اين موقوفهجاتو مدارس و اينها برگزارمىشود.
ديگر اگر عيال پيدا كنم، زن و زول و بچه و اينها، از كجا بياورم، من كهدستو پاى اين كارهارا ندارم، پس زن نمىگيرم،حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمىخواهى. گفتم خيلى خوب. بااينكهمنزل ما تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه، پياده همچنين رفتماين راه را طى كردم.
رفتم منزلشان گفت چى مىگويى عيال نمىخواهى؟ دستش را همچين كرد.براى اين نمىخواهى؟ براى اين نمىخواهى؟ براى اين نمىخواهى؟ براى ايننمىخواهى؟ همهاش را جواب مىداد. براى روزى نمىخواهى، روزى اهل علم باخدا است. ما نعيت از تحصيل مىگويى... مىدانستم با قرآن استخاره نمىكند[گفتم اگر] روز جمعه بينالطلرعين با قرآن استخاركرديد راه داد حاضرم، گفتخيلى خوب حاضرم مىكنم. با اينكه استخاره نمىكرد. گفتحاضرم. گفتمخودمبينالطلوعين قرآن مىآورم كه شما استخاره كنيد. خودم قرآن را بردم، همين قرآنىكه اينجا هستبرداشتم بردمكه هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم بهمسجد، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت مىخوانداستخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مىگويى؟ گفت: بسماللهالرحمنالرحيم: گفتم خيلى خوب.
حاج محمد ابراهيم خوانسارى، صاحب مدرسه و مسجد و آبانبارو حمامهاى متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود. يكدختر بچهاى از او مانده بود، دهسال با من تفاوت داشت كمتر بود از من سنش. من 1312 بودم او 1323 بود. مادرمرفته بودبه خواستگارى او، اينها سختشان بود كه بدهند. من به حاج شيخ گفتم [بهمنزل ايشان براى خواستگارى رفتهاند] اينهاسختشان هستبدهند. گفت: به به! ازخودمان هم شد. از خودمان هم شد. چون عيال حاج شيخ هم دختر عيالحاجمحمدابراهيم خوانسارى بود. خودش رفتخواستگارى، گفتند ما دختر كه سهلاست، تمام هستيمان را نثار قدمشما هرچه شما بفرماييد.
آن وقتبه ايشان عرض كرم، من در تقليد چه كار كنم؟ گفتشبهه حرمتدارد. شبهه حرمت دارد براى شما تقليد ازهمان زمان ديگر، گفتشبهه حرمتدارد تقليد كردن شما، شبهه حرمت دارد. من هم 24 سالم بود، گفتشبههحرمت دارد.
× × ×... خيلى آدم موقرى هم بود. اين از خصيصين مخصوص مرحوم شيخفضلالله نورى بوده است. كه به دارش زدند.
اسمشان چه بوده؟
حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى. بله شما نديده بوديد. خيلىآدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرسهم بود. توى همان كوچه منزلشبود. اين را حاج حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود. شرح حال دارزدنحاج شيخ فضلالله نورى را مىگفت. گفت مردم هاى هاى گريه مىكردند. مثلروضه. مثل روضه. او يك شرح خيلىمفصلى مىگفت. همچنين كردند همچنينكردند. مردم هاى هاى گريه مىكردند. مثل مجلس روضه. آن طورى كه اوشرحمىداده است. من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضلالله را چگونه او را دار زدند،شبش چه جور شد و اين را از آقاىحاج شيخ (89) محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده استحاج شيخ فضلالله را دار بزنند، همه مىدانستند ديگر حاجشيخفضلالله و خانواده ايشان مىدانستند كه فردا اين به دار مىرود. همان شب پيغاممىآيد از طرف سفير روس. كه شمااجازه بدهيد يك بيرق در خانه شما بزنيم.فردا احدى جرات نمىكند به سايه شما بد نگاه كند. حاج شيخ فضلاللههممىگويد با اين ريش سفيد. من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند.دارش مىزنند. آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت. در حالى كه مىخواستند دارش بزنند. گفتند خوب وصيتت را بكن.اولامهر را در آورد به رفيقش [داد] اگر مىخواهى بشكنى بشكن. عمامه را برداشتگفتبگير. ايستاد، بنا كرد شرح دادن.مىدانيد چه مىخواهند بكنند اينها؟مىخواهند زنهاى شما را بىحجاب كنند. مىدانيد چه مىخواهند بكنند؟مىخواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچهها بفروشند دوغ چطور مىفروشند.همينطور علنا شراب بفروشند. مىدانىچه كار مىخواهند بكنند. همينطور تمامىفسادهايش را مىگفت و مىگفت و ميگفت تا آخر. دارش كه زدند، پسرشنقلقسمت كرد!
يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند، اين مشروطهاى كهشما تاسيس كرديد. همچين است، همچيناست، همچين است، و تلگرافاتى بهشما نسبت مىدهند. شما تهران تلگراف كردهايد، آن وقت جواب مىنويسد بهخطخودش، بنده زيارت كردم خط آقا را.
بسماللهالرحمنالرحيم. لا حول ولا قوة الا بااللهالعلىالعظيم. مشروطهاى كهما خواسته بوديم. مشروطه اى است كه آمربه معروف باشد، ناهى از منكر باشد.مقلل ظلم باشد. پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانهها وشكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آيةالله حاج ميرزاحسين تهرانى، -او جلوتر ازآخوند بوده است- تلگرافاتىآمد. از تجمعات آنها.
و تلگرافاتى كه نسبتبه اين جانب دادهاند، اصلا اين جانب را اطلاعى ازآنها نيست. براى مقاصد خانمان ويران كنخودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن اطلاعى ندارم. اصل خط خودش، آن طرف هم مهرش.
گفته بودند ما انگور مىخواستيم، انگور را تبديل به شراب كردند.حواريونش گفتهاند، مىخواستيم سركه كنيم شرابشد.
آن وقتبنده سيوطى مىخواندم. اوايل تكليفم بوده، منزل حاج شيخجعفر (90) بوديم، عدهاى از مقدسين بودند. يكى ازايشان حاج شيخ حيدر (91) بود. خبرآوردند كه حاج شيخ فضلالله نورى را به دار زدند. آنجا گفتگو شد. بعضى ازايشانگفتند چرا تبعيدش نكردند؟ چرا كشتند؟ همين، فقط گفتند چرا كشتند؟مىخواستند تبعيد كنند. آنجا همچينين بوده. (92)
آقاى حاج شيخ مىفرمود كه در اوائل ورودم به كربلا، چون فاضل اردكانى (93) هم يزدى بوده. وارد به او شديم. او درسمىگفت من به درسش هم حاضرمىشدم. در درسش كه حاضر شديم، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى. كهگاهىوقتها مىشود كه عقل در حكمش شك مىكند، آن وقت جاى استصحابهستيا نيست؟ يك طلبهاى به آقاى فاضلاردكانى گفت، مگر عقل در حكمخودش شك مىكند؟ مگر عقل جام جهان نما نيست؟ آقاى فاضل اردكانى به همانطرزلهجه يزديها: عقل من و شما جهاننما است؟ عقل سوراخ نما هم نيست. عقلمن و شما جهاننما است، سوراخنما همنيست.
حاج شيخ عبدالكريم شخص برجستهاى بود هم در علم برجسته بود و همدر عمل و هم در اخلاق....
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى.
داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه بهسر حد تمام و كمال در او موجود بود و لذاخداوند تعالى تاج رياستبر سر اوگذاشت و او هرگز خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقفدرعتبات عاليات باشد در نجف هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مىگفتند خيالش بود كههمانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيالاين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران متوقف شود و از آنجايى كه خداوندتعالىمشيتش قرار مىگيرد به چيزى كه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت]بالاخره حوزه منتقل شد به قمپيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و ايشانشخص برجستهاى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرقسر تا نوك پا همهاش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهنكرباس قبا كرباسو همهاش كرباس و در خانهاش عوض قالى زيلو بود و كاسهها همه كاسه گلىبود حتى قاشقهايش قاشقچوبى بود و اول زاهد دنيا بود و چنان مهر داشتو دوستى با طلبه جماعت، و حتى معروف بود كه طلبهها سر و رازىكهنمىخواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مىگويند اين قدر با اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاجشيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او همدر يك طرف طلاب را دلدارى مىداد و اگر پيشامدى مىشد او براىطلابكارسازى مىكرد. (94)
پىنوشتها:
1) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مىشود.
2) در بخش سوم همين كتاب ياد شد.
3) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آيةاللهالعظمى اراكى.
4) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد.
5) معالم در علم اصول فقه است، به تفسير ارتباطى ندارد.
6) در بخش شاگردان آيةاللهالعظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمدكاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسهكيهان انديشه شماره 65 نقلشده است.
7) از مراجع تقليد معاصر آيةاللهالعظمى حاج آقاحسين بروجردى بود.
8) در يادداشتهاى آيةالله مصلحى آمده: در مجلس روضه كه مرحوم والد جنب ايشان نشسته بودند،هنگام ذكر مصيبتمىشنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر مترنم است:
تبكيك عينى لا لاجل مثوبةبل انما عينى لاجلك باكية
9) در بخش ششم اين كتاب ياد شد.
10) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره).
11) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود.
12) شايد منظور اينباشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيهشدم وكتاب صلاةرا با آن كيفيتخوب نوشتم.
13) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و اضافات اين نقل بود.
14) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به اراك بازگشت.
15) يا حدود بيست و چهار سال.
16) مؤلف كتاب غايةالمسئول.
17) صاحب كتابهاى: غصب، اجاره و بدايع.
18) زن بىحجاب.
19) يعنى شايد دق كرده باشد.
20) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد.
21) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى: المراقبات و اسرارالصلاة.
22) فرزند حاج ميرزا جوادآقا.
23) در بخش شاگردان آيةاللهالعظمى اراكى ياد شدند.
24) همان.
25) آيةالله حاج شيخ محمد فاضل دامتبركاته از مراجع تقليد كنونى.
26) گز.
27) آيةالله سيد محمد محقق داماد و آيةالله حاج سيد احمد زنجانى صاحب كتاب الكلام يجرالكلام.
28) در بخش علماى قم ياد شد.
29) در بخش هممباحثههاى آيةاللهالعظمى اراكى ياد شد.
30) رضاخان و پسرش.
31) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد.
32) همسر مرحوم حاج شيخ احمد شيرازى دخترعموى مادر آيةاللهالعظمى اراكى بود، اما محروميت از راهديگر بودهاست.
33) در بخش سوم، شرح حال ايشان ياد شد.
34) كذا.
35) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت.
36) شرح حال ايشان نيز در بخش هشتم گذشت.
37) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است.
38) شيثى كه در بخش اساتيد آيةاللهالعظمى اراكى ياد شد.
39) صاحب حاشيه كفايةالاصول.
40) شرح هردو، ضمن دو داستان، قبلا ياد شد، در اينجا هم مرحوم آيةاللهالعظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرمودهبودند.
41) يكى از امامزادههاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم عليهالسلام مىدانند.
42) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى.
43) از علماى معروف اصفهان در آن دوره.
44) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى» تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد.
45) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده، كه در اينجا مفصلتر مىخوانيد.
46) يكى از زيارتگاههاى قم مىباشد، كه در اين زمان داخل شهر است.
47) يكى ديگر از امامزادگان در قم مىباشد كه هماكنون داخل شهر است.
48) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب(ره).
49) در پاسخ آيةاللهالعظمى اراكى به اين سؤال، برخى ابهامات وجود دارد كه با مطالعه مصادر ديگر، بايدحل شود.
50) بنابراين; طهارت، بيع، خيارات، ارث و اصول فقه كه از تاليفات آيةاللهالعظمى اراكى است و چاپ شده،همه تقريراتدرس استادش بوده است.
51) شرح حالش گذشت.
52) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول.
53) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است.
54) در بخش پنجم ياد شد.
55) در بخش ششم ياد شد.
56) از منبريهاى معروف آن زمان.
57) ميرزا محمدحسن شيرازى.
58) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت.
59) شرح حال ايشان گذشت.
60) ظاهرا آيةاللهالعظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آياتالله كه از نجف به قم آمده بودند حاضر نشدهاست.نگارنده حدس مىزند كه اين به خاطر كثرت احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاجشيخ عبدالكريم(ره)قائل بودهاند.
61) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است.
62) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگى كه در اختيار اينجانب بود،پيدا نشد.
63) وجود در اين عبارت، يعنى لياقت و شايستگى.
64) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است.
65) ظاهرا مقصود حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد، كه هممباحثه حجةالاسلاموالمسلمين آقاىهاشمى رفسنجانى بوده است.
66) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى» (گزارش ويادبود اولين شب شعر فيضيه) چ 2: (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخمينى(س)، 1372)، ص 31-36 چاپ شدهاست.
67) وحيد بهبهانى، و سيد محمد مجاهد و ميرزاى شيرازى.
68) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنىصدر رئيس جمهور مخلوع ايران، فرزند ناخلف او مىباشد.
69) ببرى رونق مسلمانى.
70) .
71) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ شده بود و اخيرا نيمى از آنتوسط مؤسسهكيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در تصحيح جلد چهارم سهمى داشتهام.(نگارنده)
72) آيةالله حاج آقا حسن فريد اراكى.
73) ظاهرا مقصود، مرحوم آيةالله ملاعلى معصومى همدانى مىباشد كه معروف به آخوند بودند.
74) آقاى مصلحى: اين را آقاى صلواتى به نظرم مىگفت، آقاى اراكى: صلواتى از قول آقاى همدانىمىگفت: توفيق قرآنخواندن ديگر از من سلب شد از آن به بعد نتوانستم قرآن بخوانم.
75) مرحوم آيةالله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى(ره) گفتشعرش اين است:
بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد 244) علىالدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهمتراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب.
76) يعنى دروغ گفت.
77) آيةاللهالعظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى رضوانالله عليه، و آيةالله مستنبط هم ازعلماى بزرگحوزه نجف بودند.
78) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد.
79) مكرر چاپ شده است.
80) با تشكر از حضرت حجةالاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو بنياد تاريخ انقلاب اسلامى دراختيار ماگذاشتند.
81) يعنى مقدمهچينى كردند.
82) يكى از پزشگان معروف قم بود.
83) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى، چاپ شده است.
84) صاحب عروةالوثقى.
85) يعنى كل شهريه همه طلاب.
86) شايد آيةالله رفيعى قزوينى مقصود باشد.
87) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آيةالله آقا شهابالدين اشراقى داماد امامخمينى رضواناللهتعالى عليه.
88) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آيةاللهالعظمى گلپايگانى صحيح باشد.
89) شايد حاج سيد محمدتقى (خوانسارى) صحيح باشد.
90) شيثى.
91) قفقازى.
92) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آنروزها آشنا مىسازد.
93) غايةالمسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه، و چاپ شده است تقريرات بحث اوست.
94) چون نسخه دستنويس اين مصاحبه، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم بود، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقلكنيم.