بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب خاطرات امیر مومنان, شعبان خان صنمى (صبورى )   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMER0001 -
     AMER0002 -
     AMER0003 -
     AMER0004 -
     AMER0005 -
     AMER0006 -
     AMER0007 -
     AMER0008 -
     FEHREST01 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

نجات  
رسول خدا(ص ) در ميان جمعى از ياران خود نشسته بود كه زنى سراسيمه و وحشت زدهخود را به وى رسانيد و گفت : اى فرستاده خدا! به دادم برسيد، فرزندم از كف برفت .هر چه به او غذا مى خورانيم ، دهانش باز ماده و به هم نمى آيد و مدام خميازه مى كشد و بىاختيار غذا بيرون مى ريزد.
رسول خدا(ص ) برخاست . ما نيز همراه او روانهمنزل آن زن شديم .
پيامبر خدا(ص ) وارد خانه شد و بر بالين بيمار نشست و فرمود:
اى دشمن خدا! از دوست خدا دور شو! كه من فرستاده خدايم .
شيطان از جوان كناره گرفت و شخص بيمار در صحت و نشاط برپا خاست .
او هم اكنون در سپاه ما و جزء لشكر ماست .
قال على (ع ):... فان محمدا بينا هو فى بعض اصحابه ادا هو بامراه .
فقالت : يا رسول الله (ص ) لن ابنى قد اشرف على حياض الموت كلما اتيته بطعاموقع عليه التثاوب ! فقام النبى و قمنا معه فلما اتيناهقال له : جانب يا عدو الله ولى الله فانا رسول الله (ص ). فجانبه الشيطان فقامصحيحا و هو معنا فى عسكرنا.(76)

غذاى آماده 
در حالى كه سه روز مى گذشت و ما غذايى براى خوردن نيافته بوديم .رسول خدا به منزل ما تشريف آورد و فرمود: على ! خوراكى نزد خود داريد؟
گفتم : به خدايى كه شما را گرامى داشته و به رسالت خويش برگزيده است ، هماكنون سه روز است كه خود و همسر و فرزندانم با گرسنگى سر كرده ايم .
پس رسول خدا(ص ) از دخترش خواست تا به ميان اتاق برود، شايد چيزى براى خوردنبيابد.
فاطمه گفت : من هم اينك از اتاق بيرون آمدم (خوراكى در آنجا وجود نداشت ). من گفتم :اگر رخصت دهيد من داخل اتاق شوم . فرمود: به اذن پروردگارداخل شو. همين كه وارد اتاق شدم طبقى ديدم كه در آن خرماى تازه نهاده شده بود. وظرفى از غذا (تريد) نيز در كنار آن قرار داشت . (من جلو رفتم و) آن غذا را برداشته ونزد رسول خدا(ص ) آوردم . حضرت فرمود: آيا آورنده غذا را ديدى ؟
گفتم : بله .
فرمود: او را برايم وصف كن .
گفتم : (همين قدر ديدم كه ) رنگهاى سرخ و سبز و زرد در برابر ديدگانم ظاهر گشت .
فرمود: اينها خطوط پر جبرئيلاست كه با در و ياقوت و جواهر تزئين شده است .
سپس به خوردن آن غذا مشغول شديم تا سير شديم و هيچ از غذا كاسته نشد. تنها اثرانگشتان ما بود كه بر روى غذا باقى مى ماند.
قال على (ع ):... فان رسول الله (ص ) اتانى فى منزلى و لم يكن طعمنا منذ ثالثهايام فقال : يا على ! هل عندك من شى ؟
فقلت : و الذى اكرمك بالكرامه و اصطفاك بالرساله ما طعمتت و زوجتى و ابناى منذثلاثه ايام . فقال النبى : يا فاطمه ! ادخلى البيت و انظرىهل تجدين شيئا؟ فقالت : خرجت الساعه فقلت : يارسول الله (ص )! ادخله انا؟
فقال : ادخل باسم الله ، فدخلت غاذا انا بطبق موضوع عليه رطب من تمر و جفنه من تريد.فحملتها الى رسول الله (ص ) فقال : يا على ! رايتالرسول الذى حمل هذا الطعام ؟
فقلت : نعم ، فقال : صفه لى ، فقلت : من بين احمر و اخضر و اصفر.
فقال : تلك خطط جناح جبرئيل مكلله بالدر و الياقوت ، فاكلنا من التريد حتى شبعنافما رئى الا خدش ايدينا و اصابعنا....(77)

بهتر از خدمتگزار 
... فاطمه محبوبترين كس نزد پدر بود. او در خانه من آنقدر با مشك آب كشيد كه بند مشكدر سينه اش اثر گذاشت . آنقدر دستاس كرد كه دست او پينه بست . به قدرى خانه ارجارو كرد كه لباسهايش رنگ خاك گرفت و چندان هيزم زير ديگ روشن كرد كه جامه اشسياه شد. او از اين جهت در زحمت و مشقت بسيار بود.
روزى به او گفتم : اى كاش از پدرت خادمى درخواست مى نمودى تا اندكى در برداشتنبار سنگين زندگى تو را يارى دهد؟!
فاطمه نزد پدر رفت ديد جماعتى گرد او به صحبت نشسته اند. شرم مانع شد كه از وىچيزى بخواهد (بدون اظهار حاجت ) به خانه بازگشت .
پيغمبر دانست كه دخترش به منظور كارى نزد او آمده بود. بامداد ديگر به خانه ما آمد.آواز سلام او را شنيديم اما از آنجا كه بستر خواب هنوز پهن بود، از شرم خاموش مانديم وپاسخ نگفتيم . بار دو سلام كرد. و ما همچنان خاموش بوديم . باز سوم كه صداى او بهسلام برخاست ، ترسيديم اگر پاسخ نگوييم باز گردد چون عادت او چنين بو كهسه بار سلام مى گفت و اگر رخصت ورود نمى يافت باز مى گشت من سلام او را پاسخگفتم و از او خواستم كه به خانه در آيد. چيزى نگذشت كه حضرت بالاى سر ما نشست وآنگاه گفت : فاطمه ! ديروز از من چه مى خواستى ؟
من ترسيدم اگر پاسخ او را نگويم برخيزد و بازگردد... گفتم : اى فرستاده خدا... منبه شما خواهم گفت . (داستان ديروز فاطمه چنين بود كه او از كار دشوار خانه رنج مىبرد). مشكل آب و دستاس نان و رفت و روى خانه و... او را از پاى درآورده ، من به او گفتمتا نزد شما آيد و (در صورت امكان ) خدمتكارى از شما بخواهد، شايد اندكى از بارسنگين او كاسته گردد.
پيامبر خدا(ص ) فرمود: آيا به شما چيزى نياموزم كه از خدمتگزار بهتر باشد؟ سپسفرمود: هنگامى كه در بستر خواب رفتيد، سى و سه بار خدا را تسبيح و سى و سه بارحمد و سى و چهار بار تكبير بگوييد....
قال على (ع ): انها (فاطمه ) كانت عندى و كانت من احب اهله اليه و انها استقت بالقربهحتى اثر فى صدرها و طحنت بالرحى حتى مجلت يداها و كسحت البيت حتى اغبرت ثيابها واوقدت النار تحت القدر حتى تدخنت ثيابها فاصابها من ذلك ضرر شديد فقلت لها: لواتيت اباك فسالتيه خادما يكفيك ضرما انت فيه من هذاالعمل ؟!
فاتت النبى فوجدت عنده حداثا فاستحيت فانصرفت فعلم النبى انها جاءت لحاجه فغداعلينا رسول الله و نحن فى لفاعنا فقال : السلام عليكم فسكتنا و استحيينا لمكاننا ثمقال : السلام عليكم فسكتنا ثم قال : السلام عليكم فخشينا ان لم نرد عليه ان ينصرف و قد كان يفعل ذلك يسلم ثلاثا فان اذن له و الا انصرف فقلت : و عليك السلام يارسول الله ! ادخل فدخل و جلس عند رؤ وسنا فقال : يا فاطمه ما كانت حاجتك امس عند محمدفخشيت ان لم نحبه ان يقوم فاخرجت راسى فقلت :امال والله اخبرك يا رسول الله انها استقت بالقربه حتى اثرت فى صدرها و جرتبالرحى حتى مجلت يداها و كسحت البيت حتى اغبرت ثيابها و اوفدت تحت القدر حتىتدخنت ثيابها. فقلت لها: لو اتيت اباك فسالتيه خادما يكفيك ضرما انت فيه من هذاالعمل ، فقال : افلا اعلمكا ما هو خير لكما من الخادم ؟ اذا اخذتما منامكما فسبحا ثلاثا وثالثينو احمد ثالثا و كبرا اربعا و ثلاثين ....(78)

فرصت طلايى 
شيوه پيامبر خدا(ص ) چنين بود كه اگر از او درخواستى مى شد و حضرتش ‍ با آن موافقبود، پاسخ مثبت مى داد. چنانچه از آن خرسند نبود به سكوت مى گذراند و پاسخ منفىنمى داد.
يك روز كه در خدمت وى بوديم ، عربى صحرايى بر آن جناب وارد شد و تقاضايى كرد.حضرت ساكت شد و چيزى نگفت . مرد عرب درخواست خود را براى بار دوم تكرار كرد،باز حضرت خاموش ماند و پاسخى نداد. دفعه سوم مرد عرب تقاضا كرد و پيامبرسكوت كرد. (بر حاضران معلوم شد كه پيامبر خدا(ص ) اجابت خواهش او را صلاح نمىدانند). اما ناگهان گويا نظر پيامبر تغيير كرد و با چهره باز و روى گشاده فرمود:
هر حاجتى دارى ، بخواه (كه برآورده است ).
ما پيش خود گفتيم ، فرصت از اين بهتر نمى شود، اگر اين مردعاقل و زيرك باشد، بايد از اين فرصت طلايى استفاده كند و از پيامبر خدا(ص ) ضمانتبهشت و سكونت هميشگى آن را درخواست كند.
اما او چنين نكرد بلكه به همين قانع شد كه بگويد: يك شتر با جهازكامل و اندكى توشه راه به من دهيد.
حضرت پذيرفت و اعرابى ، حاجت روا بيرون شد، پس از رفتن او حضرت فرمود:چقدر فاصله است بين درخواست اين مرد و درخواستى كه آن پيرزن از حضرت موسىكرده بود؟ سپس به سخنان خود ادامه داد و گفت :
هنگامى كه حضرت موسى ماءموريت يافت كه قوم بنىاسرائيل را از دريا عبور دهد (و آنها را از ظلم و ستم فرعونيان برهاند و به سرزمينموعود برساند) حضرتش در پى اطاعت فرمان الهى ، قوم بنىاسرائيل را تا ساحل دريا به همراه خود برد، اما همين كه خواست آنها را از دريا عبور دهدمتوجه شد كه اسبها از ورود به دريا خوددارى مى كنند و به عقب باز مى گردند. موسىاز ديدن اين صحنه شگفت زده شد و از پروردگار خود پرسيد: خدايا چه شده است كهاسبها تمكين نمى كنند؟!
از جانب پروردگار به او پاسخ داده شد كه : تو هم اينك در كنار قبر يوسف صديقهستى بايد جنازه يوسف را نيز با خود حمل كنى .
اين فرمان در شرايطى صادر شد كه آثار قبر يوسف كاملاً محو گشته بود و هيچ نشانهاى كه بتوان با آن قبر يوسف را شناسايى كرد وجود نداشت .
در اينجا حضرت موسى با مشكل مواجه شد و از هر كه پرسيد اظهار بى اطلاعى كرد. تااينكه به و گفتند: پيرزنى در اين حوالى سكونت دارد شايد او ازمحل دفن يوسف باخبر باشد فرمود او را حاضر كردند. حضرت موسى از پيرزن خواستتا قبر يوسف را به او نشان دهد. پيرزن پذيرفت اما آن را مشروط به شرطى كرد كهموسى وفاى با آن شرط را تضمين كند.
خواسته پيرزن اين بود كه : هم پايه موسى و در رتبه انبيا جايگاهى در بهشت داشتهباشد موسى گفت : سكونت در بهشت تو را كافى است (اما درجه انبيا تقاضاى بزرگىاست ) پيرزن نپذيرفت و سوگند ياد كرد كه جز به آنچه خواسته است ، خرسند نخواهدشد.
گفتگو ميان آنان بالا گرفت . تا اينكه وحى بر موسىنازل شد كه : پيشنهاد او را بپذيرد و به وى گفته شد كه پذيرش خواهش پيرزن ازرتبه او نخواهد كاست .
موسى پذيرفت و به او وعده و تضمين داد. پيرزن هممحل قبر يوسف را نشان داد.
عن امير المومنين قال : كان النبى اذا سئل شيئا فاذا اراذ ان يفعلهقال : نعم و اذا اراد ان لا يفعل سكت و كان لايقول لشى لا.
فاتاه اعرابى فساله فسكت ثم ساله فسكت ثم ساله فسكت .فقال : كهيئه المسترسل : ما شئت يا اعرابى ؟
فقلنا الان يسال الجنه فقال الاعرابى : اسالك ناقه و رحلها و زادا،قال : لك ذلك ، ثم قال : كم بين مساله الاعرابى و عجوز بنىاسرائيل ؟ ثم قال :
ان موسى لما امر ان يقطع البحر فانتهى اليه و ضربت (79) وجوه الدواب رجعتفقال موسى : يا رب ما لى ؟ قال : يا موسى انك عند قبر يوسففاحمل عظامه و قد استوى القبر بالارض فسال موسى قومه :هل يدرى احد منكم اين هو؟ قالو عجوز لعلها تعلم ،فقال لها: هل تعلمين ؟ قالت : نعم ، قال : عدلينا عليه ، قالت : لا و الله حتى تعطينى مااسالك ! قال : ذلك لك ، قالت : فانى اسالك ان اكون معك فى الدرجه التى تكون فىالجنه ، قال : سلى الجنه ، قالت : لا و الله الا ان اكون معكفحعل موسى يراود، فاوحى الله اليه ان اعطها ذلك فانها لا تنقصك . فاعطاها و دلتهعلى القبر.(80)

پايان شوم 
عده اى از متفذان مكه ، پيامبر خدا(ص ) را استهزا مى كردند و او را در انظار ديگران سبكجلوه مى دادند. استهزا بر آن حضرت بسيار تلخ و ناگوار بود، بويژه از آن جهت ه بهدعوتش زيان مى رسانيد و دلها را نسبت به اسلام سرد مى كرد. اما آن حضرت استقامت مىورزيد و به دعوت خويش ادامه مى داد. آنچه در زير مى آيد بيان سرانجم شوم آنان وهلاكت عبرت انگيز اين انسانهاى فرومايه است كه از زبان اميرمومنان مى شنويم :
مسخره چى ها، وقتى كه از كار خود نتيجه اى نگرفتند، بر آن شدند تا نزد پيامبرخدا(ص ) بروند و با تهديد به قتل ، او را از ادامه كارش باز دارند. از اين رو نزد اورفتند و گفتند:
اى محمد! ما تا ظهر امروز تو را مهلت مى دهيم ، چنانچه از ادعاى خود بازگشتى ، و ازادامه كار دست برداشتى در امان هستى ، در غير اين صورت تو را خواهيم كشت .
پيامبر خدا(ص ) به منزل رفت و در به روى خود ببست و با بارى از غم و اندوه درانديشه فرو رفت (كه سرانجام كار او و اين مردم به كجا خواهد كشيد؟) در اين بينفرشته وحى به همراه اين آيه فرود آمد:
با صداى بلند آنچه را كه ماءمور گشته اى ، به مردم برسان و از گروه مشركانروى بگردان .(81)
پيغمبر از جبرئيل پرسيد: من با استهزا كنندگان و تهديدهاى ايشان چه كنم ؟!
جبرئيل گفت : ما خود آنها را به كيفر رسانديم !
پيغمبر: اما آنها هم اينك اينجا بودند....
جبرئيل : ديگر نيستند و طومار عمرشان براى هميشه درهم پيچيده ، تو با آزادىكامل به دعوت خويش ادامه بده .
عمده فروميگن پنج تن بودند كه همه در يك روز و هر كدام به شيوه اى خاص ، به هلاكترسيدند:
وليد بن مغيره هنگام عبور از جايى با تير تراشيده اى برخورد كرد، تير رگدستش را دريد و خون جارى شد. هر چه كردند، خون بند نيامد تا هلاك گرديد.
عاص بن وائل از پى حاجتى به مكانى رفت . در بين راه سنگى از زير پايشلغزيد و از بلندى (كوهى ) به زير سقوط كرد و تكه تكه شد.
اسود بن يغوث به استقبال پسرش كه از سفرى مى آمد، رفت (در بازگشت )زير درختى سايه گرفته بود كه ، جبرئيل سرش را به درخت كوبيد، سرش تركيد وبمرد.
اسود از غلامش كمك مى خواست و به او مى گفت : اى غلام ! اين مرد را از من دور كن ! اما او مىگفت : من جز تو كسى را اينجا نمى بينم اين تو هستى كه سرت را به درخت مى كوبى !
ابن طلاطله از خانه خارج شد و دچار باد سام شد، در اثر وزش باد چونانجبشيان تغيير شكل داد، چون به خانه بازگشت ، كسانش وى را نشناختند. هر چه گفت منفلانى هستم ، باور نكردند و بر او خشم گرفتند و وى را كشتند.
اسود بن حارث به نفرين پيامبر دچار گشت و بينايى خود را از كف بداد.رسول خدا(ص ) بر او نفرين كرده بو تا چشمانش كور شود و به داغ فرزند مبتلاگردد، همان روز كه از خانه خارج شد، نفرين پيامبر در حق او گيرا شد و همچنان باكورى و خوارى بزيست تا به داغ فرزند نيز گرفتار شد.
از ابتلاى اسود چنين نيز روايت شده : ماهى شورى خورد و تشنه گرديد. آبخواست ، به او خوراندند اما عطشش فرو ننشست ، دگر باره آب خواست به وى نوشاندندو سيراب نشد و چندان آب خورد تا شكمش ‍ بتركيد و بمرد.
آخرين كلامى كه در لحظه مرگ از همه اين افراد شنيده شد، اين بود كه مى گفتند:خداى محمد مرا كشت .
قال على :... ذلك انهم كانوا بين يدى رسول الله (ص ) فقالوا له : يا محمد! نتظر بكالى الظهر فان رجعت عن قولك و الا قتلناك فدخل النبى فى منزله فاغلق عليه بابهمغتما لقولهم جبرئيل عن الله ساعته فقال له : يا محمد! السلام يقرا عليك السلام و هويقول : اصرع بما تومر و اعرض عن المشركين ...
قال : يا جبرئيل كيف اصنع بالمستهزئين و ما اوعدونى ؟
قال له : انا كفنناك المستهزئين .
قال : يا جبرئيل كانوا الساعه بين يدى .
قال : قد كفيتهم .....
... فقتل الله خمستهم كل واحد منهم بغير قتله صاحبه فى يوم واحد. فاما الوليد بن المغيره، فمر بنبل لرجل من خزاعه قد راشه و وشعه فى الطريق فاصابه شظيه منه فانقطعاكحله حتى ادماه فمات و هو يقول : قتلنى رب محمد.
و اما العاص بن وائل فانه خرج فى حاجه له الى موضع فتدهده تحته حجر فسقطفتقطع قطعه قطعه فمات و هو يقول : قتلنى رب محمد.
و اما الاسود بن عبد يغوث فانه خرج يستقبل البنه زمعه فاستظل بشجره فاتاه جبرئيل فاخذ راسه فنطح به الشجرهفقال لغلامه : امنع عنى هذا، فقال : ما ارى احدا يصنع بك شيئا الا نفسك . فقتله و هويقول : قتلنى رب محمد.
و اما الاسود بن المطلب ؛ فان النبى دعا عليه ان يعمى الله بصره و ان يثكله ولده ، فلماكان ذلك اليوم خرج حتى صار الى موضع فاتاهجبرئيل بورقه خبضرا فضرب بها وجهه فعمى بقى حتى اثكله الله عزوجل ولده .
و اما الحارث بن الطالاطله فانه خرج من بيته فى السمومفتحول جبشيا فرجع الى اهله فقال : انا الحارث ، فغضبوا عليه فقتلوه و هويقول : قتلنى رب محمد.
و روى ان الاسود بن الحارث اكل حوتا مالحا فاتاه العطش فلميزل يشرب الما حتى انشق بطنه فمات و هو يقول : قتلنى رب محمد.(82)

ابراهيم فرزند رسول خدا(ص )  
1 ابراهيم كودك شيرخوار رسول خدا(ص ) (در حالى كه بيش از هيجده ماه نداشت )(83)به درود زندگى گفت و پدر را در عزاى خود به سوگ نشاند.
پيامبر خدا(ص ) از من خواست تا به كار غسل و تجهيز او پردازم و خود، او را در كفن پيچيدو حنوطش داد. سپس فرمود: على ! تو پيكر كودك را برگير، و به جانبت قبرستان ببر.
جنازه را (همراه عده اى ) به گورستان بقيع آوردم . حضرت ، بر او نماز گزارد. سپسنزديك قبر آمد و به من فرمود تا درون ور شوم . من درگودال قبر بودم و حضرت پيكر طفل را به دستم داد. در همينحال كه جنازه كودكش را به قبر سرازير مى كرد، (گويا طوفانى از مهر و شفقت در دلشبر پا گشت ) سرشك اشك از ديدگان مباركش باريدن گرفت . از گريه او مسلمانان همبه گريه افتادند، زن و مرد مى گريستند. (عجيب بود كه ) صداى مردها بر زنها غلبهداشت . لحظاتى به همين منوال گذشت و مردم همچنان مى گريستند تا اينكه حضرت ازگريستن باز ايستاد و از مردم نيز خواست تا ساكت شوند.
سپس خطاب به كودكش فرمود: هر چند ديدگان اشك بار استدل از فراغت مى سوزد اما هرگز سخنى كه موجب خشم و غضب پروردگار گردد، نخواهيمگفت (اى ابراهيم ) ما، در سوگ تو نشسته ايم و از فقدان تا بسى اندوه بردل داريم .
2 (سپس رسول گرامى متوجه شد كه يك برداشت غلط از رفتار او در اذهان حاضرانپديد آمده است و اين برداشت از آنجا ناشى شده بود كه حضرت در مراسم خاكسپارىفرزندش ، آداب مربوط به قبر و گشودن بندهاى كفن و چيدن احد را به على واگذار مىنمايد و خود شخصاً در اين كارها شركت نمى جويد)... تصور مردم چنين بود كه انجام دادناين امور، لابد براى پدر فرزند مرده ، حرام است و گرنه دليلى نداشت كه پيغمبرانجام دادن اين امور را از ديگرى بخواهد.
پيغمبر خدا همانجا براى از ميان برداشتن اين توهم فرمود:
اى مردم بر شما حرام نيست كه در قبور فرزندانتانداخل شويد، اين كار منع نشده است ، بلكه نگرانى من از اين جهت است كه پدر، به هنگامگشودن بندهاى كفن و مواجه شدن با چهره فرزند، او وسوسه شيطان در امان نباشد. بيمآن دارم كه مبادا به جزع افتد و اجرش ضايع گردد.
1 عن على قال : لما مات ابراهيم بن رسول الله (ص ) امرنى فغسلته و كفنهرسول الله (ص ) و حمطه و قال لى : احمله يا على ! فحملته حتى جئت به الى البقيع .فصلى عليه ، ثم اتى القبر فقال لى : انزل يا على ! فنزلت و دلاه علىرسول الله (ص ) فلما راه منصبا بكى فبكى المسلمون لبكائه حتى ارتفعت اصواتالرجال على اصوات النسا فنهاهم رسول الله (ص ) اشد النهى وقال : تدمع العين و يحزن القلب و لانقول ما يسخط الرب و انا بك لمصابون و اناعليك لمحزونون .(84)
2... فقال الناس : انه لاينبغى لاحد ان ينزل فى قبر ولده اذ لميفعل رسول الله (ص ) فقال لهم رسول الله (ص ): يا ايها الناس انه ليس عليكمبحرام ان تنزلوا فى قبور اولادكم و لكنى لست آمن اذاحل احدكم الكفن عن ولده ان يلعب به الشيطان فيدخله عند ذلك من الجزع ما يحبط اجره....(85)

با راستگويان 
... وقتى اين آيه شريفه نازل شد:
اى گروه مومنان ، تقوا پيشه كنيد و پيوسته با راستگويان باشيد(86)
سلمان گفت : اى فرستاده خدا! مقصود از راستگويان چه كسانى هستند، آيا اين دستورمربوط به همه مومنان است يا شامل برخى از ايشان است ؟
رسول خدا(ص ) فرمود: اما مقصود از مومنان در آيه شريفه ، عموم مردم است . همه آنانماءمورند كه با صادقان و راستگويان همراه باشند.
و اما خود صادقان و راستگويان عده خاصى هستند كه سمت پيشوايى و راهنماى دارند و مردمملزم به پيروى و پيوستن به آنها هستند. نخستين فرد اين گروه على بن ابى طالب وسپس جانشينان او (ائمه اطهار) تا روز واپسين خواهند بود.
قال على (ع ):... ان الله جل اسمه انزل (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا معالصادقين ) فقال سلمان : يا رسول الله (ص )! اعمع ام خاصه ؟
فقال : اما الماءمورون فعغمع لان جماعه المومنين امروا بذلك و اما الصادقون فخاصه ،على بن ابى طالب و اوصيائى من بعده الى يوم القيامه ....(87)

آيه تطهير 
... آن روز كه اين آيه نازل شد:
خدا مى خواهد فقط آلودگى را از شما خاندان (پيامبر) بزدايد و شما را پاك و پاكيزهگرداند.(88)
رسول خدا(ص ) من و فاطمه و حسن و حسين را در ميان عبايى جمع كرده بود و آنها را گردخو نشانده بود. در آن جمع جز اين پنج تن ، احدى حضور نداشت .رسول گرامى همانجا دست به نيايش برداشت و گفت :
پروردگارا! عزيزان من و خويشان و نزديكان منند، پس آنان را زا هر رجس ‍ و پليدىدور گردان و آنان را در نهايت پاكى و طهارت قرار ده .
ام سلمه (همسر رسول خدا(ص ) كه حاضر بود و مى شنيد، نزدى آمد ) از حضرت پرسيد:آيا من هم جزو اين جمع هستم ؟
حضرت فرمود: تو بر خير و نيكى هستى ، اما آيه شريفهمشمول تو نيست ، بلكه فقط من و برادرم على و فاطمه و حسن و حسين ، مصداق آيه هستيم وجز ما نه فرزند ديگر كه از نسل حسين زاده شوند در شماراهل البيت خواهند بود.
قال على (ع ):... اتعلمون ان الله تبارك و تعالىانزل فى كتابه (انما يديد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهر كم تطيهرا) فجمعنى رسول الله (ص ) و فاطمه و الحسن و الحسين فىكسا و قال : اللهم هولاء احبتى و عترتى و حامتى واهل بيتى فاذهب عنهم الجس و طهرهم تطهيرا فقالت ام سلمه : و انا؟فقال : انك الى خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمه و ابنى الحسن والحسين صلوا الله عليهم خاصه ليس معنا غيرنا و فى تسعه من ولد الحسين من بعدى....(89)
كلام جبرئيل 
رسول خدا(ص ) فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مىرسيدم دسته هايى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به ديدارم مى آمدند. تا اينكهبه جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روزجبرئيل سخنى (كه شنيدنى است ) گفت :
اگر امت تو بر دوستى و مهر على اجتماع مى كردند، خداوندمتعال آتش ‍ جهنم را نمى آفريد....
عن على : قال لى رسول الله (ص ) يا على ! انه لما اسرى بى الى السما تلقتنىالملائكه بالبشارات فى كل سما حتى لقينىجبرئيل فى محفل من الملائكه فقال : لو اجتمعت امتك على حب على ما خلق اللهعزوجل النار....(90)
مقام سلمان 
... روزى بر رسول خدا(ص ) وارد شدم . ديدم (پيش از من ) سلمان شرفياب است و دربرابر آن حضرت نشسته است . در اين بين مرد عربى از در وارد شد (و يك سر به جانبسلمان رفت و با كمال گستاخى ) او را از جايش كنار زد و خود بر جاى او نشست !
پيامبر خدا(ص ) چنان برآشفت و خشمگين گشت كه چشمانش سرخ شد و عرق در پيشانىمباركش ظاهر گشت . پس به آن گستاخ فرمود: اى مرد صحرايى ! آيا كسى را پس مىزنى كه خدايش در آسمان او را دوست مى دارد و رسولش در زمين بدو مهر مى ورزد؟!
اى اعرابى ! آيا بر كسى جسارت مى كنى كهجبرئيل هميشه برايش حامل سلام بوده است ؟ نشد كهجبرئيل نزد من آيد و بر سلمان درود نفرستد.
اى مرد! سلمان از من است ، هر كه بر او ستم كند بر من ستم كرده و هر كه او را بيازاردمرا آزرده است . كسى كه اتو را از خود براند، از من فاصله گرفته و هر كه به اونزديك شود به من نزديك گشته است .
اى اعرابى ! نبايد با سلمان رفتارى خشونت آميز داشته باش ، خداىمتعال از من خواسته است تا علم منايا (اجلها) و بلايا (حوادث و پيشامدها) و انساب (نسبها) وفصل الخطاب (روشن بينى و حكمت ) را به او بياموزم .
مرد عرب (كه از اين همه تجليل شگفت زده شده بود) گفت : اى فرستاده خدا، من گمان نمىكردم كه مقام و موقعيت سلمان به اينجا رسيده باشد! مگر نه اين است كه او مسلمانى استكه پيشتر بر كيش مجوسان بوده است ؟!
حضرت فرمود: من از جانب پروردگار براى تو سخن مى گويم و تو ياوه مى بافى ؟سلمان هرگز مجوسى نبوده . او در باطن موحد بوده و در ظاهر تظاهر به شرك مى كردهاست ....
قال على (ع ): لقد حضرت رسول الله (ص ) و سلمان بين يديه ،فدخل اعراب فنحاه عن مكانه و جلس فيه ، فغضبرسول الله (ص ) حتى در العرق بين عينيه و احمرتا عيناه ثمقال : يا اعرابى ! اتنحى رجلا يحبه الله تبارك و تعالى فى السما و يحبه رسولهفى الارض ؟
يا اعرابى ! اتنحى رجلا ما حضرنى جبرئيل الا امرنى عن ربىعزوجل ان اقرئه السلام . يا اعرابى ! ان سلمان منى من جفاه فقد جفانى و من آذاه فقد آذانىو من باعده فقد باعدنى و من قربه فقد قربنى .
يا اعرابى ! لا تغلظن فى سلمان فان الله تبارك و تعالى قد امرنى ان اطلعه على علمالمنايا و البلايا و الانساب و فصل الخطاب .
فقال الاعرابى : يا رسول الله (ص )! ما ظننت ان يبلغ منفعل سلمان ما ذكرت ! اليس كان مجوسيا ثم اسلم ؟
فقال النبى يا اعرابى ! اخاطبك عن ربى و تقاولنى ؟ ان سلمان ما كان مجوسيا و لكنهكان مظهرا للشرك مبطنا للايمان ....(91)

بهترين نيكيها 
بين من و عباس و عمر بحث و گفتگويى مطرح بود. موضوع مورد بحث يافتن پاسخصحيح براى اين پرسش بود كه بهترين نيكيها كدام است ؟
من مى گفتم : بهترين خوبيها آن است كه در پرده و نهان از همه انجام گيرد.
عباس مى گفت : بهترين خوبيها آن است كه كار خوب در چشم صاحبش ‍ كوچك بيايد و ازآفت عجب محفوظ بماند.
عمر عقيده داشت : بهترين صفت در ميان خوبيها آن است با سرعت و شتاب صورت بگيرد.
در اين بين رسول خدا(ص ) بر ما وارد شد و فرمود: در چه بابى گفتگو مىكنيد؟
موضوع مورد بحث ، و پاسخهاى داده شده را به اطلاع آن حضرت رسانيدم . حضرتفرمود: در ميان خوبيها، آنكه از همه بهتر است آن است كه هر سه صفت را دارا باشد يعنىهم پنهانى و دور از انظار، و هم كوچك در ديدعامل و برهنه از عجب و هم با سرعت و شتاب تحقق پذيرد.
قال على (ع ): كنت انا و العباس و عمر نتذاكر المعرف فقلت انا: خير المعروف ستره وقال العباس : خيره تصغيره و قال عمر خيره تعجيله .
فخرج علينا رسول الله (ص ) فقال : فيم انتم ؟ فذكرنا له .فقال : خيره ان يكون هذا كله فيه .(92)

گستاخى  
روزى از كنار ابن صهاك مى گذشتم ، شنيدم كه گفت :
مثل محمد در ميان دودمانش ، مثل نخلى است كه در زباله دانها به بار نشسته باشد!.
من نزد رسول خدا(ص ) آمدم و سخن او را نقل كردم . پيامبر خدا(ص ) از شنيدن اين سخن چنانبرآشفت و خشمگين گشت كه بى درنگ برخاست و به مسجد رفت و بر فراز منبر نشست .
ياران آن حضرت كه پيامبر خدا(ص ) را در چنانحال ديدند (ترسيدند و گمان كردند كه دشمن به مدينه يورش آورده است ، اين بود كهبه سرعت خود را آماده كردند و) با پوشيدن لباس رزم وحمايل شمشير به مسجد آمدند.
پيامبر خدا(ص ) (بر فراز منبر مردم سرا پا گوش و نگران كه اينكرسول گرامى چه خواهد گفت و از چه حادثه مهمى خبر خواهد داد؟ چيزى نگذشت كه پيامبرخدا(ص ) به سخن آمد و) فرمود:
چگونه فكر مى كنند، آنان كه اهل بيت مرا سرزنش مى كنند،حال آنكه (بارها و بارها)، در مدح و مناقب آنها از من سخنها شنيده اند؟.
آنچه در وصف آنان گفته ام همه ويژگيهاى است كه خداوند بزرگ به آنان ارزانى داشتهاست : فضل و برترى على نزد خدا، افتخار پيشى گرفتن او در اسلام ، عزت و كرامت وجانفشانيهاى او در راه خدا، منزلت (بزرگ ) او در نزد من كه همچون هارون نسبت به موسىاست جز اينكه رشته نبوت پس ‍ از من بريده است همه و همه از همين ويژگيهاست
.سپس افزود:
سخن آن (گستاخ ) كه گفته است :
مثل محمد در ميان دودمانش چون نخلى است كه در خاكروبه ها به بار نشسته ! بهمن رسيده است : آگاه باشيد: آنگاه كه خداى سبحان آفرينش ‍ مخلوقاتش را آغاز كرد، آنانرا به دو تيره بزرگ تقسيم كرد. و نور مرا در ميان دسته اى كه از بهترين مردمان وبرترين قبايل بودند قرار داد. سپس همين دسته را نيز به دودمان كوچكترى تقسيم كرد، واز آن ميان بهترين دودمان را برگزيد و آفرينش مرا در ميان آنان قرار داد و آنگاهاهل بيت و عترت من و دختر و پسران و برادرم على را از ميان همين شاخه برگزيدهآفريد....

قال على :... انى مررت باصهاكى يوما فقال لى : مامثل محمد فى اهل بيته الا كمثل نخله نيتت فى كناسه !
فاتيت رسول الله (ص ) فذكرت له ذلك فغضبرسول الله (ص ) غضبا شديدا و قام مغبضبا و صعد المنبر ففزعت الانصار و لبسواالسلاح لما راوا من غضبه ثم قال :
ما بال اقوام يعيرون اهل بيتى ؟ قد سمعونىاقول فى فضلهم ما قلت و خصصتهم بما خصهم الله به وفضل على عند الله و كرامته و سبقه الى الاسلام و بلاءه و انه منى بمنزله هارون منموسى الا انه لانبى بعدى .
بلغنى قول من زعم ان مثلى فى اهل بيتى كمثل نخله نبتت فى كناسه الا ان الله سبحانه وتعالى خلق خلقه و فرقهم فرقتين فجعلنى فى خيرها شعبا و خيرها قبيله ثم جعلهابيوتا فجعلنى من خيرها بيتا حتى حصلت فىاهل بيتى و عترتى و فى بنتى و ابناى و اخى على بن ابى طالب ...
.(93)

محبوب خدا 
يك روز كه به آب نياز داشتم ، به قصد تطهير بهمنزل آمدم . هر چه صدا كردم : حسن ! حسين ! فضه ! هيچكس جوابم نداد. (دريافتم كسى درمنزل نيست ) ناگهان صدايى از پشت سر شنيدم كه مرا به نام مى خواند: اباالحسن ! عموزاده پيامبر! من سر برگرداندم اما چيزى نديدم . يك مرتبه متوجه شدم سطلى از طلا مملواز آب زلال به دست دارم كه حوله اى نيز بر آن آويخته شده است !
نخست حوله را برداشته بر دوش راستم گذاشتم و سپس دستى بر آن رساندم كهناگهان آب در دستانم جارى شد و از آن وضوى كاملى ساختم . و همين كه نياز به آببرطرف گشت سطل نيز ناپديد گشت و من فهميدم چه كسى آن را پس گرفت !
شگفتا كه آب در نرمى همانند كرده و در طعم و شيرينى همچونعسل و در خوش بويى بسان مشك بود!
در اينجا رسول خدا(ص ) تبسمى فرمود و آن حضرت را در آغوش كشيد و ميان ديدگانش رابوسيد. آنگاه فرمود:
اباالحسن ! مژده باد بر تو، آن سطل و آب و حوله كه ديدى همه از بهشت و فردوسبرين بود... در شگفتم از مردمى كه مرا به خاطر محبت و علاقه اى كه به تو دارمسرزنش كنند در حالى كه خداى متعال و فرشتگان او بر فراز آسمان تو را دوستدارند.
قال على (ع ): شككت اننى على غير طهر، فاتيتمنزل فاطمه فناديت يا حسن ! يا حسين ! يا فضه ! فلم يجبنى احد، فاذا بهاتف يهتف منورائى و هو ينادى يا اباالحسن ! يا ابن عم النبى ! التفت .
فالتفت غاذا انا يسطل من ذهب و فيه ما و عليه منديل فاخذتالمنديل فوضعته على منكبى الايمن و اومات الى الما فاذا الما يفيض على كفى فتطهرت واسبغت الطهر و لقد وجدته فى لين الزبد و طعم الشهد و رائحه المسك ثم البفت و لاادرى من اخذه .
فتبسم النبى فى وجهه و ضمه الى صدره قبل ما بين عينيه ، ثمقال : يا اباالحسن ! الا ابشرك ! ان السطل من الجنه و الما والمنديل من الفردوس ‍ الاعلى ... افيلومنى الناس على حبك و الله تعالى و ملائكه يحبونكمن فوق السماء!.(94)

رحمت الهى  
پيامبر خدا(ص ) در مسجد قبا نشسته بود و جمعى از اصحاب گرد او حلقه زده بودند. دراين حال من وارد مسجر شدم . تا نگاه رسول خدا(ص ) به من افتاد، چهره اش شكفته گشت وتبسم بر لبهايش نقش بست ؛ طورى كه برق سفيدى دندانهايش را ديدم . سپس فرمود:
على نزد من بيا... على نزديكتر بيا!
و پيوسته از من مى خواست تا هر چه بيشتر به او نزديك شوم . من هم آنقدر پيش رفتم كهزانوهايم به زانوهاى مبارك او چسبيد. سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:
اى گروه اصحاب ! با آمدن برادرم على بن ابى طالب ، لطف و رحمت الهىشامل حال شما گشته است ، على از من است و من از على ام جان او جان من و سرشت او ازسرشت من است . او برادر من و وصى و جانشين من در حيات و ممات است هر كس از او اطاعتكند، از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهى و همدلى نمايد با من چنان كرده و هر كس با اوبه مخالفت پردازد با من مخالفت كرده است .
قال على (ع ): دخلت على رسول الله (ص ) فى مسجد قبا و معه نفر من اصحابه فلمابصر بى تهلل وجهه و تبسم حتى نظرت الى بياض اسنانه تبرق . ثمقال : الى يا على الى يا على ، فما زال يدنينى حتى الصق فخذى بفخذه ، ثماقبل على اصحابه فقال : معاشر اصحابى اقبلت اليكم الرحمهباقبال على بن ابى طالب اخى اليكم ، معاشر اصحابى ! ان عليا منى و انا من على روحهمن روحى و طينته من طينتى و هو اخى و وصيى و خليفتى على امتى فى حياتى و بعد موتى، من اطاعه اطاعنى و من وافقه وافقنى و من خالفه خالفنى .(95)
سوگند بيهوده 
برخى از ياران رسول خدا(ص ) (به گمان اينكه لازمه پرواپيشگى اين است كه خود رااز مواهب الهى محروم سازند و آنچه زا خداى متعال روا داشته بر خود ممنوع كنند) بر آنشدند تا از همسران خود دورى گزينند و روزها را به روزه شام كنند و شبها را با عبادتخدا به صبح آرند.
پيامبر خدا(ص ) توسط همسرش ام سلمه از تصميم آنان آگاه گشت . پس (بىدرنگ ) نزد آنان رفت و فرمود:
(شنيده ام ) به زنانتان رغبت نشان نمى دهيد؟! اما من چنين نيستم ، بلكه نزد زنان خود مىروم و در روز غذا مى خورم و هنگام شب به بستر خواب مى روم . اين روش من است ، هر كساز راه و روش من سر باز زند از من نيست .
گفتار رسول خدا(ص ) كه پايان گرفت ، جبرئيل اين آيات را فرود آورد:
اى اهل ايمان ! چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شماحلال نموده است بر خود حرام مكنيد و از ستم دور كنيد كه خدا ستمكاران ار دوست ندارد و ازهر چيز حلال و پاكيزه اى كه خدا روزى شما كرده است بهره گيريد و از خدايى كه به اوگرويده ايد پروا پيشه كنيد.(96)
گفتند: اى فرستاده خدا! ما سوگند ياد كرده ايم كه با خداى خويش پيمان بسته ايم كهچنين كنيم .
آيه بعد در پاسخ آنان نازل شد:
خداوند، سوگندهاى بيهوده شما را مواخذه نخواهد كرد. و ليكن بر آن قسمى كه از روىعقيده قلبى ياد كنيد بازخواست خواهد نمود كه در اين صورت كفاره شكستن قسم ، اطعام دهفقير از خوراكى متوسط كه براى خود تهيه مى بينيد، و يا پوشاندن آنهاست و يا آزادىبرده اى در راه خدا. و كسى كه توناى انجام دادن اين كارها را ندارد، بايد سه روز روزهبگيرد....
عن على قال : ان جماعه من الصحابه كانوا حرموا على انفسهم النسا و الافطار بالنهارو النوم بالليل ، فاخبرت ام سلمه رسول الله (ص ) فخرج الى اصحابهفقال :
اترغبون عن النسا؟ انى اتى النسا و اكل بالنهار و انامبالليل فمن رغب عن سنتى فليس منى .
و انزل الله (يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات مااحل الله لكم ...)
فقالوا: يا رسول الله (ص ) انا قد حلفنا على ذلك ،فانزل الله : (لايواخذكم الله باللغو فى ايمانكم ... ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم واحفضوا ايمانكم ).(97)

غفلت  
خنده پيامبر خدا(ص ) خدا از حد تبسم تجاوز نمى كرد (و از قهقهه نهى مى نمود).
روزى با شمارى از جوانان انصار كه گرد هم به گفتگو نشسته بودند (و با پيشكشيدن سخنان بيهوده ) قاه قاه مى خنديدند، برخورد كرد (همانجا از آن همه غفلت برآشفتو) فرمود: ساكت باشيد چه خبر است ؟
هر كس كه آرزوهاى طول و دراز، او را فريفته ساخته و دستش را از كارهاى خير كوتاهكرده است ، بايد به گورستان رود و از گذرگاه مرگ و جهان آخرت ، پند و عبرتبگيرد. هميشه به ياد مرگ باشيد. كه مرگ ويران كننده لذتهاست .
قال على :... كان ضحك النبى التبسم ، فاجتاز ذات يوم بفتيه من الانصار و اذا هميتحدثون و يضحكون مل افواههم ، فقال : مه يا هولاء من غره منكم امله و قصر به فىالخير عمله فايطلع القبور و اليعتبر بانشور و اذكر الموت ؛ فانه هادم اللذات.(98)
اشك مهر 
يك روز كه رسول خدا نشسته بود و ما نيز گرداگرد او حلقه زده بوديم ، ناگهانپيكى از سوى يكه از دختران (99) آن حضرت رسيد و سراسيمه و پريشان پيغامبانوى خود را چنين به عرض رسانيد:
اى رسول خدا! فرزندم در حال احتضار است اگر مايليد بر بالين او حاضرشويد.
رسول خدا(ص ) به قاصد فرمود: نزد دخترم باز گرد و به او بگو: همه چيز بهدست خداست خداى متعال خو عطا كرده و خود مى ستاند. سپس ‍ اين آيه شريفه را تلاوتفرمود:
همگان شربت مرگ را خواهيد چشيد. در روز واپسين ، پاداشاعمال خود را به طور كامل دريافت مى كنيد، پس خوشبخت كسى است كه خود را از آتشدوزخ برهاند و به بهشت جاويد راه يابد. بدانيد زندگانى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.(100)
ديرى نپاييد كه قاصد بازگشت و گفت : بانويم بر آمدن شما اصرار دارد و گفته استكه حضور شما مايه آرامش من است .
اين بار رسول خدا(ص ) برخاست و ما نيز در پى او روان شديم . لحظاتى بعد كنارپيكر نيمه جانى قرار گرفتيم كه نفسهاى آخر را فرو مى داد.رسول خدا(ص ) نزديك كودك رفت . طفلك از شدت التهاب اضطراب ، چون مشكىفرسوده شده بود. وضع رقت بار كودك حضرت را به گريه انداخت . (شايد گريه آنحضرت براى كسانى دور از انتظار بود، از اين رو) گفتيم :
يا رسول الله (ص )! شما خود گريه مى كنيد و ما را از گريستن باز مى داريد؟ فرمود:من شما را از گريستن نهى نكرده ام ، بلكه از نوحه گرى و شيون و فغان باز داشته ام .اين اشكى كه بر گونه ها مى غلتد از سر مهر و شفقت است كه خداوندمتعال در دلهاى بندگان نيك خود نهاده است .
قال على بن ابى طالب : بينما رسول الله (ص ) جالس و نحن حوله اذ ارسلت ابنه لهتقول : ان ابنى فى السوق فان رايت ان تاتينى ،فقال رسول الله (ص ) للرسول : انطلق اليها فاعلمها ان لله تعالى ما اعطى و ما اخذ(كل نفس ذائقه الموت و انما توفون اجوركم يوم القيامه فمن زحزح عن النار وادخل الجنه فقد فاز ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور).
ثم ردت القول فقالت : هو اطيب لنفسى ان تاتينى .
فاقبلرسول الله (ص ) و نحن معه فانتهى الى الصبى و ان نفسه ليقعقع بين جنبيه كانها فىشن فبكى رسول الله (ص ) و انتحب . فقلنا: يارسول الله (ص )! بتكى و تنهانا عن البكا؟!
فقال : لم انهكم عن البكا و لكن نهيتكم عن النوح و انما هذه رحمه يجهلها الله فى قلبمن يشا من خلقه و يرحم الله من يشا و انما يرحم الله من عباده الرحما.(101)

دست با بركت  
رسول خدا(ص ) از من خواست كه دست خود را بر پستان گوسفندى كه از شير خشك شدهبود، بكشم (تا بدان وسيله شير در پستان حيوان توليد گردد).
به او گفتم : اى فرستاده خدا! شما چنين كنيد كه اين كار از شما سزاوارتر است .
فرمود: يا على ! كار تو كار من است .
پس من دست بر پستان آن حيوان كشيدم كه ناگاه شير در رگهاى پستان گوسفند جوشيدنگرفت (و آماده دوشيدن شد) قدرى از شير آن دوشيدم و حضرتميل فرمودند. در اين بين پيرزنى سررسيد كه اظهار تشنگى مى كرد. از همان شير او راهم سيراب كردم .
آنگاه رسول خدا به من فرمود: من (در مقام دعا) از خداىعزوجل خواسته ام كه دست تو را مبارك گرداند و خدا نيز چنين كرده است .

قال على (ع ):... فان رسول الله (ص ) امرنى ان امسح يدى على ضرع شاه قد يبسضرعها، فقلت : يا رسول الله (ص )! بل امسح انت .
فقال : يا على ! فعلك فعلى .
فسمحت عليها يدى فدر على من لبنها، فسقيترسول الله (ص ) شربه ، ثم اتت عجوزه فشكت الظما فسقيتها.فقال رسول الله (ص ): انى سالت الله عزوجل ان يبارك فى يدك ، ففعل .(102)

فصل دوم : از پيامبر(ص ) 
سيماى محمد 
1 رسول خدا(ص ) در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مى نمود و در دلها با عزت و احترامجاى داشت . رخسار مباركش چون بدر تمام مى درخشيد. قيافه حضرتش زيبا و نورانىبود، رنگ چهره اش سقيد مايل به سرخى بود. اندام او نه لاغر و نه بسيار فربه بود.صورتش سفيد و نورانى و چشمانش ‍ سياه و درشت . ابروانى سياه و باريك و پيوستهداشت . سرى بزرگ و متناسب و قامتى به اعتدال داشت . پيشانى بلند، بينى كشيده بامختصرى برآمدگى در ميان آن ، گونه ها برجسته ، بندهاى دست پهن ،مفاصل شانه ها بزرگ و درشت ، كفهاى دست و پا ضخيم و محكم بود.
در سفيدى چشمانش كمى سرخى ديده مى شد. دو ذراع دستش كشيده و پستانش از مو برهنهبود. گودى كف پايش از متعارف بيشتر بود.
مژه ها بلند، محاسن پرپشت و انبوه ، شاربها كوتاه بودند. دهانش كمى فراخ ولىمتناسب و دندانهايش سفيد و با فاصله بود. موهاى صاف و اندامى موزون داشت . خطباريكى از مو از سينه تا ناف او را پوشانده بود. شكم با سينه برابر، چهار شانه ،و گردنش در زيبايى همچون نقره خام بود....
دستهايش مانند كف دست عطر فروشان معطر بود. كف دستش فراخ و استخوانهاى دست وپايش بلند بود.
(صورتش گرد بود و خالى زيبا بر لب زيرين او نقش بسته بود).
به گاه خوشحالى ، چهره اش چون آيينه اى درخشنده با نقش و نگار مى نمود... در هنگامراه رفتن پيش روى خود را نگاه مى كرد و به آرامى و با وقار گام بر مى داشت و مانندكسى كه بر زمين سراشيب راه رود، پاها را بر مى داشت . وقتى تبسم مى كرد، دندانهايشچون تگرگ نمايان مى شد و بسان برق مى درخشيد.
اندامى زيبا و خويى بسيار پسنديده داشت . خوش مجلس بود، وقتى با مردم روبرو مىشد، پيشانيش چون چراغى روشن آنان را به خود جلب مى كرد. دانه هاى عرق بر چهره اشچون مرواريد غلطان بود. و بوى عرق آن حضرت خوشتر از مشك بود.
2 مهر نبوت ميان دو كتف او نمايان بود و بر آن دو سطر نوشته بود. سطراول لا اله الا الله سطر دوم محمدرسول الله (ص ).
3 چون در مجلسى مى نشست از اطراف او نورى مى تابيد كه همه آن را مى ديدند....

قال على (ع ) فى وصف النبى : انه كان فخما، فى العيون معظما و فى القلوب مكرمايبلالو وجه تالا القمر ليله البد، ازهر، منور اللون مشربا بحمره لم تزر به مقله لمتعبه ثجله ، اغر، ابلج ، احور، ادعج ، اكحل ، ازج ، عظيم الهامه ، رشيق القامه ، مقصداواسع الجبين ، اقنى العرنين ، اشكل العينين ، مقرون الحاجبين ،سهل الخدين صلتهما، طويل الزندين شبح الذارعين ، عارى مشاشه المنكبين ،طيل ما بين المنكبين ، شئن الكفين ، ضخم القدمين ، عارى الثديين ، خمصان الاخمصين ،مخطوط المتنين ، اهدب الاشفار، كث اللحيه ذا و فره ، وافر السبله ، اخضر الشمط، ضليعالفم ، اشم ، اشنب ، مفلج الاسنان ، سبط الشعر، دقيق المسربه ،معتدل الخلق ، مفاض البطن ، عريض ‍ الصدر، كان عنقه جيد دميه فى صفا الفضه ....
... و كان كفه كف عطار مسها بطيب ، رحب الراحه ، سبط القصب ، و كان اذا رضى و سرفكان وجهه المراه و كان فيه شى من صور، يخطو تكفوا و يمشى هوينا يبدا القوم اذاسارع الى خير و اذا مشى تقلع كانما ينحط فى صبب ، اذا تبسم يتبسم عنمثل المنحدر عن بطون الغمام ، و اذا افترا افتر عن سنا البرق اذا تلالا، لطيف الخلق ، عظيمالخلق ، لين الجانب ، اذا طلع بوجهه على الناسن راوا جبينه كانه ضو السراچ المتوقد،كان عرقه فى وجهه اللولو و ريح عرقه اطيب من ريح المسك الاذفر....(103)
2 كان بين كتفيه خاتم النبوه مكتوب على الخاتم سطران ؛ امااول سطر: لا اله الا الله و اما الثانى : فمحمدرسول الله .(104)
3... ان نورا كان يضيى عن يمينه حيثما جلس و عن يساره اينما جلس و كان يراه الناس كلهم.(105)
تقسيم وقت  
اوقات شريف رسول خدا(ص ) در منزل به اختيار خودش بود (يعنى از طرف خدا رخصتداشت تا آن را در امور شخصى صرف كند) اما آن حضرت ، حتى اين بخش از فراغت را همميان سه كار تقسيم كرده بود: بخشى را به عبادت و بخشى را به خانواده و زمانى را همبه خود اختصاص ‍ داده بود كه باز اين بخش نيز اغلب رسيدگى كارهاى مردم از خواص وديگران سپرى مى گشت .
... اهل فضل را بر ديگران مقدم مى داشت و آنان را بيشتر مورد محبت و عنايت قرار مى داد وهر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين كسب كرده بود ارج مى نهاد: بعضى را يك حاجت وبعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر از حاجات آنان برآورده مى ساخت و ايشان را بهآنچه كه صلاحشان بود وامى داشت (و به ميزان تواناى و قابليت آنان مسئوليت مى داد).
درباره امت ، از آنان پرسش مى نمود و مطالب لازم را گوشزد مى كرد و از حاضران مىخواست تا به غايبان برسانند.
مردم را تشويق مى كرد تا حاجت كسانى را كه به او دسترسى ندارند، به وى برسانندو مى فرمود: هر كس حاجت اشخاص ناتوان را نزد سلطانى برد، خداوند قدمهاى او رادر روز واپسين ثابت و استوار خواهد داشت .
در مجلس او غير از مطالب ياد شده سخن ديگرى به گوش نمى رسيد و به كسى هم اجازهنمى داد (كه حرف باطلى پيش كشد).
كسانى كه به حضور آن حضرت شرفياب مى شدند، بى آنكه از محضر پر فيض اوتوشه اى برگيرند، متفرق نمى شدند (هر كس به فراخورحال ، از وى بهره مى گرفت ) و در مراجعت ، خود را هدايت يافته و دانا مى يافت .
قال على (ع ):... كان دخوله لنفسه ، ما ذونا له فى ذلك ، فاذا اوى الى منزله جزادهوله ثلاثه اجزا: جز الله و جز الاهله و جز النفسه ثم جز اجزه بينه و بين الناس فيدذلك بالخاصه على العامه ، و لا يدخر عنهم منه شيئا و كان من سيرته فى جز الامه ايثاراهل الفضل باذنه و قسمه على قدر فضلهم فى الدين فمنهم ذو الحاجه و منهم ذو الحاجتينو منهم ذو الحوائج فيتشاغل بهم و يشغلهم فيما اصلحهم و اصلح الامه من مسالته عنهم واخبارهم بالذى ينبغى لهم ، و يقول ليبلغ الشاهد منكم الغائب و اللغونى حاجه من لايقدرعلى ابلاغ حاجته . فان من ابلغ سلطانا حاجه من لا يقدر على ابلاغها ثبت الله قدميه يوالقيامه . لا يذكر عنده الا ذلك و لايقبل من احد غيره ، يدخلون زواراو لا يفترقون الا عن ذواق ويخرجون ادله فقهاء....(106)
اسوه قرآن 
پيامبر خدا(ص ) زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى داشت . با مردم انس مىگرفت و آنان را از خود دور نمى كرد. بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را (درصورت لزوم و صلاحيت ) بر قومش حاكم مى نمود. از مردم پرهيز مى كرد بى آنكهبدخلقى كند و يا چهره درهم كشد (يعنى در عين اختلاط و آميزش مواظب بود) از يارانشدلجويى مى كرد و از حال آنان پرسش مى نمود.
كار خوب را تحسين مى كرد، و از آن پشتيبانى مى نمود و كار زشت را تقبيح و توبيخ مىكرد. ميانه رو بود، اين طور نبود كه گاه افراط كند و گاه تفريط. از كارم مردمغافل نمى شد، مبادا آنان غفلت ورزند و به انحراف افتند. درباره حق كوتاهى روا نمىداشت و از حدود آن تجاوز نمى كرد.
اطرافيان او از نيكان مردم بودند. از آن ميان كسانى نزد او برتر به شمار مى آمدند كهنسبت به مسلمانان دلسوزتر و خيرخواه تر بودند. (و در ديدگان او) كسانى بزرگ مىنمودند كه با برادران دينى خود جانب برابرى و خدمت به آنها را برگزيده باشند.
... نشست و برخاست او با ذكر و ياد خدا تواءم بود. هرگز در مجالس ، جاى مخصوصبراى خود برنمى گزيد و از اين كار نيز نهى مى كرد. و چون بر جمعيتى وارد مى شد،هر جا كه جاى خالى مى يافت مى نشست و به ياران خود هم توصيه مى كرد كه چنان كنند.
حق هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد تا كسى احساس نكند كه ديگرى نزد وى گراميتر است .با هر كس مى نشست (به احترام او) چندان صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد. اگركسى از او درخواستى مى كرد، حاجت روا باز مى گشت و يا اينكه با بيانى مناسب پاسخمى شنيد.
اخلاق خوش او چنان مردم را فرا گرفته بود (و آنان را شيفته ساخته بود) كه همگان وىرا چون پدرى مهربان مى دانستند. مردم نزد او، در برابر حق و حقيقت ، مساوى بودند.
... مجلس شريفش ، مركز حلم و حيا و راستى و امانت بود. در مجلس او آواز بلند نمى شد وحرمت اشخاص هتك نمى گشت و لغزشها در حاهاى ديگر بازگو نمى شد.اهل مجلس با هم به ادب و تواضع رفتار مى كردند و به سبب تقوا و پرهيزگارى ،پيوندى دوستانه داشتند. سالمندان را احترام مى كردند و با كوچكترها احترام بودند.نيازمندان را بر خود مقدم مى داشتند و از غريبه ها محافظت و به امور آنها رسيدگى مىنمودند.
قال على (ع ):... كان يخزن لسانه الا عما كان يعنيه و يولفهم و لا ينفرهم و يكرمكريم كلا قوم و يوليه عليهم ، و يحذر الناس الفتن و يحترس منهم من غير ان يطوى عناحد بشره و لا خلقه ، و يتفقد اصحابه و يسال الناسن عما فى الناس و يحسن الحسن ويقويه و يقبح القبيح و يوهنه ، معتدل الامر غير مختلف لايغفل مخافه ان يغفلوا و يميلوا... و لا يقصر عن الحق و لا يجوزه ، الذين يلونه من الناسخيارهم ، افضلهم عنده اعمهم نصيحه للمسلمين و اعظمهم عنده منزله احسنهم مواساه و موازره .
... كان لايجلس و لا يقوم الا على ذكر، و لا يوطن الا ماكن و ينهى عن ايطانها، و اذا انتهىالى قوم جلس حيث ينتهى به المجلس و يامر بذلك ، و يعطىكل جلسائه نطيبه حتى لايحسب احد من جلسائه ان احدا اكرم عليه منه . من جالسه صابرهحتى يكون هو المنصرف عنه ، من ساله حاجه لم يرجع الا بها او بميسور منالقول ، قد وسع الناس منه خلقه و صار لهم ابا، و صاروا عنده فى الحق سوا، مجلسهمجلس حلم و حيا و صدق و امانه ، لاترفع فيه الاصوات ، و لا توبن فيه الحرم ، و لاتنثى فلتاته ، متعادلين متواصلين فيه بالتقوى ، متواضعين ، يوقرون الكبير ويرحمون الصغير، و يوثرون ذا الحاجه و يحفظون الغريب ....(107)

سخيترين مردم 
1 با سخاوت تر از همه بود. جراءت و راستگويى و وفاى او از همه بيشتر بود.اخلاقش نرمترين و رفتارش گراميترين بود.
كسى كه در اولين نگاه او را مى ديد مرعوب هيبتش مى گشت و چون با وى آميزش مى نمودشيفته اش مى شد....
2 هرگز نشد با كسى مصافحه كند و زودتر از طرفمقابل دست از دست او برگيرد بلكه صبر مى كرد تا وى دست خود را رها سازد.
هرگز نشد با كسى در مورد كارى به گفتگو وتبادل نظر نشيند و پيش از طرف مقابل دست از سخن بردارد و او را تنها گذارد. بلكه بااو گرم مى گرفت و هم صحبت مى شد. ديده نشد پيش روى كسى پاى خود را دراز كند.اگر ميان دو كار مخير مى شد، دشوارترين آن دو را بر مى گزيد. در صدد انتقام وتلافى از ستمى كه به او مى شد برنمى آمد مگر گاهى كه حرمتهاى الهى هتك مى گشتكه در اين صورت خشم او براى خدا برافروخته مى شد.
چيزى از آن حضرت درخواست نشد كه جواب ، منفى بدهد.
هرگز خواهش سائلى را رد نكرد؛ چنانچه برايش مقدور بود حاجت او را بر مى آورد وگرنه با گفتار خوش او را خرسند مى ساخت .
نمازش در عين تمام و كمال از همه نمازها سبكتر، و خطبه اش از همه خطبه ها كوتاهتر واز بيهوده گويى بركنار بود.
با بوى خوشى كه از او به مشام مى رسيد حضورش احساس مى شد.
3 نگين انگشتر خود را به سمت باطن دست قرار مى داد و اكثر اوقات به آن نگاه مى كرد.
4 عصايى همراه خود داشت كه ته آن آهن به كار رفته بود، و بر آن تكيه مى كرد وروزهاى عيد و در سفرها و موقع نماز خواندن آن را جلوى خود مى نهاد.
5 با زنان مصافحه نمى كرد و چون مى خواست از آنها بيعت بگيرد ظرف آبى برايشمى آوردند و دست مبارك ميان آب مى كرد. سپس مى فرمود زنها دستهاى خود را در همان آبفرو برند. آنگاه مى فرمود: با شما بيعت كردم .
6 پيامبر خدا(ص ) موى خود را شانه مى زد و اغلب با آب صاف مى كرد و مى فرمود:آب باى خوش بو كردن مومن كافى است .
7 لگر كسى نزد وى دروغى مى گفت ، تبسم مى كرد و مى فرمود: حرفى است كه اومى گويد و قصد جدى ندارد.
8 اگر سائلى دست نياز به سوى او دراز مى كرد (براى حفظ آبروى او) مى گفت :مانعى ندارد، باكى نيست .
9 او طبيب سيارى بود كه مرهمهاى شفابخش و لوازم مداوا را آماده مى كرد تا هر جا دلهاىبيمار و گوشهاى ناشنوا ببيند به معالجه آنها پردازد مردم مبتلا را از مرگ معنوى وسقوط روحانى خلاص نمايد.
10 (اما با همه اينها) از خوبيهاى وى قدردانى نشد. در صورتى كه نيكيهاى آن حضرتبر قرشى و عرب و عجم جارى بود. چه كسى است كه نيكيهايش بر مردم برتر ازنيكيهاى رسول خدا(ص ) به آنان باشد.
ما اهل بيت نيز از خوبيهايمان قدردانى نشد. همچنين از خوبيهاى مومنان نيك ، قدردانى نمىشود.
11 همه مردم ماءمور بودند كه بگويند: لا له الا الله (تا با اقرار بر كلمهتوحيد به حريم اسلام راه يابند).
اما رسول خدا تنها به گفتن اين كلمه ماءمور نبود. جلالت شاءن و رفعت مقام او خطابديگرى مى طلبيد، به او گفتند:
بدان كه خدايى جز خداى يكتا نيست بدين ترتيب او ماءمور به دانستن شد نه بهگفتن .
قال على (ع ): كان اجود الناس كفا واجرا الناس صدرا و اصدق الناس ‍ لهجه و اوفاهمذمه و الينهم عريكه و اكرمهم عشره ، من راه بديهه هابه و من خالطه معرفه احبه....(108)
2 ما صافح رسول الله (ص ) احدا قط فنزع يده من يده حتى يكون هو الذى ينزع يده و مافاوبضه احد قط فى حاجه او حديث فانصرف حتى يكونالرجل ينصرف ، و ما نازعه احد الحديث فيسكت حتى يكون هو الذى يسكت و ما رئى مقدمارجله بين يدى جليس له قط، و لا عرض له قط امران الا اخذ باشدهما و ما انتصر لنفسه نمظلمه حتى ينتهك محارم الله فيكون حينئذ غضبه لله تبارك و تعالى ... و ماسئل شيئا قط فقال : لا، و ما رد سائل حاجه قط لا بها او بميسور منالقول ، و كان اخف الناس صلاه فى تمام ، و كان اقصر الناس خطبه و اقلهم هذرا و كانيعرف بالريح الطيب اذا اقبل .(109)
3 ان رسول الله (ص ) كان يجعل فص خاتمه فى بطن كفه و كان كثيرا ما ينظر اليه.(110)
4 كانت له عنزه فى اسفلها عكاز، يتوكا عليها، و يخرجها فى العيدين يصلى اليها، و كانيجعلها فى السفر قبله ، يصلى اليها.(111)
5 كان رسول الله (ص ) لا يصافح النسا فكان اذا اراد ان يبايع النسا اتى بانا فيهما، فغمس يده ثم يخرجها ثم يقول : اغمسن ايديكن فيه فقد بايعتكن .(112)
6 كان رسول الله (ص ) يرجل شعره و اكثر ما كان ،يرجل شعره بالما و يقول : كقى بالما طيبا للمومن .(113)
7 كان رسول الله (ص ) اذا كذب عنده الرجل ، تبسم وقال : انه ليقول قولا.(114)
8 و كان اذا اتاه السائل ، قال : لاعله ، لا عله .(115)
9 طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمع يضع ذلك حيث الحاجه اليه من قلوبعمى و آذان صم و السنه بكم متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره .(116)
10 كان رسول الله (ص ) مكفرا لايشكر معروفه و لقد كان معروفه على القرشى والعربى و العجمى و من كان اعظم معروفا منرسول الله (ص ) على هذا الخلق ؟ و كذلك نحناهل البيت مكفرون لايشكر معروفنا و خيار المومنين مكفرون لايشكر معروفهم .(117)
11 كل الناس امروا بان يقولوا: لا اله الا الله الارسول الله (ص ) فانه رفع قدره عن ذلك وقيل له : فاعلم انه لا اله الا الله ، فامر بالعلم لابالقول .(118)

در معاشرتها 
1 همواره خوشرو و خوشخو و فروتن بود. خشن و تندخو و فحاش و عيبجو نبود. كسى رابيش از استحقاق مدح نمى كرد. از چيزى كه مطلوب و خوشايندش نبود چشم پوشى وتغافل مى كرد. طورى رفتار مى نمود كه مردم نه از او ماءيوس مى شدند و نه نااميد.
خود را از سه خصلت باز داشته بود:
جدال ؛ پر حرفى ؛ گفتن مطالب بى فايده .
درباره مردم هم از سه كار پرهيز مى كرد:
هرگز كسى را سرزنش نمى كرد و از او عيب نمى گرفت ؛
در جستجوى لغزشها و عيبهاى مردم نبود؛
جز در جايى كه اميد ثواب داشت ، سخن نمى گفت .
وقتى لب به سخن مى گشود چنان حاضران را شيفته و مجذوب خود مى ساخت كه همگىسرها را به زير مى انداختند (و بدون كوچكترين حركت ) كه گويى پرنده اى برسرهايشان نشسته باشد، به سخنانش گوش ‍ مى سپردند. تا او در سخن بود، از احدى دمبر نمى آمد.
اصحاب در حضور او به نوبت سخن مى گفتند و سعى در پيشى گرفتن از يكديگرنداشتند. اگر كسى صحبت مى كرد ديگران ساكت مى شدند تا سخنش پايان يابد. اگراهل مجلس از چيزى به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد و چنانچه از چيزى تعجب مىكردند او نيز اظهار تعجب مى نمود.
بر تندى و اسائه ادب شخص غريب ، در پرسش و گفتار، شكيبا بود، تا آنجا كهبعضى از اصحاب ، خود اين گونه افراد جسور را به حضورش ‍ مى آوردند.
و مى فرمود: هرگاه حاجتمندى را ديديد، به يارى او بشتابيد.
هرگز كلام كسى را نمى بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز مى كرد. در آن صورت بانهى يا برخاستن از مجلس ، گفتار او را قطع مى نمود.
2 وقتى كسى را صدا مى زد سه بار تكرار مى كرد و چون رخصت ورود مى گرفت سهمرتبه اجازه مى خواست و وقتى سخن مى گفت شمرده و روشن بيان مى كرد طورى كه هرشنونده آن را مى فهميد، هنگام تكلم ، سفيدى دندانهايش برق مى زد كه گويى نور ازدهانش مى جهد و دندانهاى پيشين او در نگاه اول از هم جدا مى نمود در حالى كه فاصلهنداشت .
نگاهش كوتاه بود و به كسى خيره نمى شد. با هيچ كس سخنى كه مورد پسند او نبودنمى گفت .
3 به ديدار حاجيان كه از زيارت خانه خدا باز مى گشتند، مى رفت و براى آنان دعا مىكرد و مى فرمود:
خدا اعمال حج تو را قبول كند و گناهانت را بيامرزد و آنچه خرج كرده اى به تو بازگرداند.
4 هنگامى كه از بيمارى عيادت مى نمود چنين مى گفت :
پروردگارا! مرض در دست تواست ، آن را رفع كن و مبتلاى به آن را شفا ده كه شفابخشى جز تو نيست .
5 وقتى به صاحبان عزا و مصيبت ديدگان مى رسيد، مى فرمود:
خداوند، اجرتان دهد و شما را رحمت كند.
و چون به كسى تبريك و تهنيت مى گفت ، مى فرمود:
خدا آن را بر شما مبارك گرداند و نعمتش را بر شما مستدام بدارد.
6 (بر جنازه مومنان حاضر مى شد و بر آنان نماز مى گزارد) هنگام خواندن نماز اگر ميتمرد بود مقابل سينه او و اگر زن بود برابر سرش مى ايستاد.
7 پس از دفن ، وقتى مى خواست خاك بر آن بريزد، سه مشت مى ريخت .
8 هنگام وارد شدن به مسجد مى گفت :
خدايا! درهاى رحمتت را به روى من بگشاى .
و چون مى خواست از مسجد خارج شود مى گفت :
خدايا! درهاى روزيت را به رويم باز كن .
9 اگر چيزى را فراموش مى كرد پيشانى خود را ميان كف دستش مى نهاد و مى گفت :
پروردگارا! ستايش مخصوص توست ، اى به ياد آورنده هر چيز وفاعل (حقيقى ) آن به يادم آور آنچه را كه فراموش كرده ام .
1 قال على (ع ): كان دائم البشر، سهل الخلق لين الجانب ، ليس بفظ و لا صخاب ولافحاش و لا عياب و لا مداح ، يتغافل عما لا يشتهى ، فلا يويس ‍ منه و لايخيب فيه مومليه ،قد ترك نفسه من ثلاث : المراء و الاكنار و ما لايعنيه ، و ترك الناس من ثلاث : كان لايذماحدا و لايعيره و لايطلب عورته لاعثراته ، و لايتكلم الا فيما يرجو ثوابه ، اذا تكلماطرق جلساوه كانما على رووسهم الطير، و اذا سكت تكلموا و لايتنازعون عنده الحديث ، منتكلم انصتوا له حتى يفرغ ، حديثهم عنده حديث اولهم ، يضحك مما يضحكون منه ، و يتعجبمما يتعجون منه ، و يصبر للغريب على الجفوه فى مسالته و منطقه ، حتى ان كاناصحابه ليستجلبونهم و يقول : اذا رايتم طالب الحاجه يطلبها فارفدوه ، و لايقبل الثنا الا من مكافى ، و لا يقطع على احد كلامه حتى يجوز فيقطعه بنهى او قيام.(119)
2 و كان اذا دعا دعا ثلالثا و اذا تكلم تكلم و ترا و اذا استاذن استاذن ثلاثا و كان كلامهفصلا يتبينه كل من سمعه و اذا تكلم رئى كالنور يخرج من بين ثناياه و اذا رايته قلتافلج الثنيتين و ليس بافلج و كان نظره اللحظ بعينه و كان لايكلم احدا بشى يكرهه.(120)
3 ان رسول الله (ص ) كان يقول للقادم من مكه :تقبل الله نسكك و غفر ذنبك اخلف عليك نفقتك .(121)
4 و كان اذا دخل على مريض قال : اذهب الباس ، رب الناس و اشف و انت الشافى ، لاشافى الا انت .(122)
5 كان رسول الله (ص ) اذا عزى قال : آجركم الله و رحمكم و اذا هناقال : بارك الله لكم و بارك بكم .(123)
6 ان رسول الله (ص ) كان اذا صلى على الجنازه ، ان كان رجلا قام عند صدره و ان كانامراه قام عند راسها.(124)
7... و كان يحثو ثلاث حثيات من تراب على القبر.(125)
8 ان رسول الله (ص ) كان اذا دهل المسجد قال : اللهم افتتتح لى الواب رحمتك .فاذا خرج قال : اللهم افتح لى ابواب رزقك .(126)
9 كان رسول الله (ص ) اذا نسى الشى و ضع جبهته فى راحته ثميقول : اللهم لك الحمد يا مذكر الشى و فاعله ، ذكرنى ما نسيت .(127)

از خورد و خوراك او 
1 چون كنار سفره قرار مى گرفت مانند بندگان مى نشست بر ران چپ تكيه مى كرد.
2 هنگامى كه سفره گسترده مى شد، اينچنين دعا مى كرد:
پروردگارا! به ما توفيق شكر و سپاس نعمتت را عطا كن و آن را با نعمتهاى بهشتىات پيوند ده .
و چون دست به طرف غذا مى برد نام خدا را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت :پروردگارا! آنچه به ما روزى كرده اى مبارك گردان .
3 هنگام غذا خوردن ، از جلو خود ميل مى فرمود، تنها در موقعتناول رطب و خرما بود كه دست به طرف ديگر مى برد.
4 از گوشت ، ماهيچه دست را دوست داشت .
5 از خوردن كليه هاى حيوان اجتناب مى ورزيد بدو آنكه آن را بر ديگران حرام كند چونكليه ها به بول حيوان نزديك است .
6 اگر با جمعى غذا مى خورد نخستين كسى بود كه دست به غذا مى برد و آخرين كسىبود كه دست از غذا مى كشيد (تا ديگران به ملاحظه او از خوردن دست نكشند).
7 اگر غذايى داغ نزد وى مى آوردند مى فرمود:
... مهلت دهيد تا سرد شود و خوردنش ممكن گردد. خداوند ما را به غذاى داغ اطعام نكردهاست . بركت در غذاى سرد است و طعام داغ از بركت بى بهره است .
8 آشاميدنى را به سه نفس مى آشاميد و به آهستگى آن را مى مكيد و لا جرعه سر نمىكشيد.
9 تا زنده بود، در حال تكيه دادن غذا ميل نفرمود. هيچ خوراكى را تعريف و يا مذمت نمىكرد. دست راستش براى خوردن و آشاميدن و گرفتن و دادن اختصاص داشت و دست چپشبراى كارهاى ديگر بود. در جميع كارهاى خود تيامن را دوست داشت .
1 قال على (ع ): كان رسول الله (ص ) اذا قعد على المائده قعد قعده العبد و كان يتكىعلى فخذه الايسر.(128)
2 كان رسول الله (ص ) اذا و ضعت المائده بين يديهقال : بسم الله ، اللهم اجعلها نعمه مشكورهتصل بها نعمع الجنه و كان اذا وضع يده فى الطعامقال : بسم الله ، اللهم بارك لنا فيما رزقتنا و عليك خلفه .(129)
3 و كان ياكل مما يليه فاذا كان الرطب و التمر جالت يده .(130)
4 و كان النبى يحب من اللحم الذراع .(131)
5 و كان لاياكل الكليتين لقربهما من البول .(132)
6 كان اذا اكل مع القوم كان اول من يبدا و آخر من يرفع يده .(133)
7 فان رسول الله (ص ) قرب اليه طعام حارفقال : اقروه حتى يبرد و يمكن اكله ، ما كان اللهعزوجل ليطعمنا النار، و البركه فى البارد.(134)
8 و اذا شرب شرب ثلاثه انفاس و كان يمص الما مصا و لايعبه عبا.(135)
9 ما اكل متكثا قط حتى فارق الدنيا... و كان لايذم ذواقا و لايمدحه ... و كان يمينه لطعامهو شرابه و اخذه و اعطائه فكان لاياخذ الا بيمينه و لا يعطى الا بيمينه و كان شماله لماسوى ذلك من بدنه و كان يحب التيمن فى كل اموره .(136)

از زهد او 
1 محمد زاهدترين پيامبران بود با وجود زنان و كنيزان متعدد كه در اختيار داشت ؛ هرگزسفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باقى مانده باشد (يعنى بر سفره اندكىطعام نهاده مى شد كه آن هم خورده مى شد) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شبپياپى از نان جوين سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره اش برابر چهار درهم درنزد مردى يهودى به گرو بود. او در شرايطى اينچنين زندگى مى كرد كه سرزمينهايىدر اختيار داشت و غنايم فراوانى از جنگها به دست آورده بود. زر و سيمى از خود بر جاىنگذاشت . (گاه ) در يك روز سيصد چهار صد هزار درهم ميان مردم تقسيم مى كرد و چونشب فرا مى رسيد و فقيرى او او چيزى طلب مى كرد، مى گفت : سوگند به آن كه محمدرا به حق برانگيخت در خاندان محمد حتى پيمانه اى گندم يا جو يا درهم و دينارى براىشب نمانده است .
2 او بر روى زمين چون بندگان مى نشست و غذا مى خورد و با دست خود كفشش را پينه مىكرد و جامه اش را وصله مى نمود و بر الاغ برهنه سوار مى شد و ديگرى را بر تركخود سوار مى كرد.
پرده اى بر در خانه او آويخته بود كه تصويرهايى داشت . يكى از زنان خويش ‍ را گفت: اين پرده را از من پنهان كن ؛ چه اينكه هرگاه بدان مى نگرم ، دنيا و زينتهاى آن رابه ياد مى آورم .
او به راستى و قلباً، از دنيا دورى گزيده بود و ياد آن را از خاطر خود محو نموده بود.دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برنگيرد و بر باورش نرود كهدنيا جاى ثبات و آرميدن است تا اميد بقا و پايدارى در دلش نقش بندد. اين بود كه علاقهبه دنيا را از خود بيرون كرد و از آن دل كند و چشم پوشيد. آرى ، چنين است رفتار كسىكه چيزى را دشمن بدارد؛ كه خوش ندارد بدان بنگرد و يا نام آن نزدش برده شود.
در روش زندگانى رسول خدا(ص ) نشانه اى است كه شما را بر زشتيها و عيبهاى دنيا،راهنمايى مى كند؛ چه ، او با منزلت بزرگى كه داشت ، زينتهاى دنيا از او دور مى ماند وخود با نزديكان خويش گرسنه به سر مى برند.
3 از دنيا بيرون رفت و از نعمت آن سير نخورد. و گناهى با خود نبرد. سنگى بر سنگىننهاد و عمارتى نساخت تا جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را پاسخ گفت .
در كودكى ، هنگامى كه طفوليت او سر آمد و وى را از شير باز گرفتند، خداوندبزرگترين فرشته اش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را بياموزدو صفات شايسته را فرا گيرد.
قال على (ع ): محمد ازهد النبيا كان له ثلاث عشره زوجه ... ما رفعت له مائده قط وعليها طعام و ما لكل خبز بر قط و لاشبع من خبز شعير ثلاثليال متواليات قط، توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم ما ترك صفرا ولابيضا مع ما وطى له من البلاد و مكن له من عنائم العباد لقد كان يقسم فى اليوم الواحدثلاث مائه الف و الرعمائه الف و ياتيه السائل بالعشىفيقول : و الذى بعث محمدا بالحق ما امسى فىآل محمد صاع من شعير و لاصاع من برو لا درهم و لا دينار.(137)
2 و لقد كان رسول الله (ص ) ياكل الارض و يجلس جلسه العبد و يخصف بيده نعله ويرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى يردف خلفه و يكون الستر على باب بيتهفتكون فيه التصاوير فيقول : يا فلانه لاحدى ازواجه غيبيه عنى فنى اذا نظرتاليه ذكرت الدنيا و زخارفها فاعرض عن الدنيا بقلبه و امات ذكرها من نفسه و احب اننغيب زينتها عن عينه لكيلا يتخذ منها رياشا و لايعتقدها قرارا و لا يرجوا فيها مقاما فاخرجهامن النفس واشخصها عن القلب و غيبها عن البصر و كذلك من ابغض شيئا ابغض ان ينظراليه و يذكر عنده ....(138)
3 خرج منالدنيا خميصا و ورد الاخره سليما لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله واجاب داعى ربه ....
و لقد قرن الله به من ادن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ومحاسن اخلاق العالم ليله و نهاره .(139)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation