بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مجموعه قصه های شیرین, آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SHIRIN01 -
     SHIRIN02 -
     SHIRIN03 -
     SHIRIN04 -
     SHIRIN05 -
     SHIRIN06 -
     SHIRIN07 -
     SHIRIN08 -
     SHIRIN09 -
     SHIRIN10 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

اياس بن معاويه بصرى قاضى  

اياس بن معاويه مزنى بصرى از قضاة عاليرتبه وفاضل و بسيار فطن بود كه در سال (128 ه‍) فوت كرده است .
او را گفتند: اگر سه خصلت تو را نبود، در جهان نظير و مانندى براى تو پيدا نميشد!
گفت : آن سه خصلت كدام است ؟
گفتند: اول آنكه در قضا و حكم عجله و سرعت ميكنى .
دوم آنكه با اشخاص پست و پائين تر از خود مجالست مى كنى .
سوم آنكه لباسهاى كم ارزش مى پوشى !
اياس گفت : اما سرعت كردن در حكم ، من از شما مى پرسم كه آيا عدد پنج بيشتر است ياعدد شش ؟
گفتند: البته شش .
گفت : چگونه شما بدون دقت و صبر و تحقيق داديد؟
اياس گفت : چنانكه شماها در بزرگ بودن عدد شش ترديد و شكى نداريد منهم در حكميكهمى كنم يقين دارم ، و البته پس از تشخيص حكم و فهميدن و يقين پيدا كردن به حقيقت امر،تاءخير حكم و معطل شدن در قضا موجب تضييع حق و ظلم بر صاحب حق خواهد بود.
و اما مجالست من با افراد پائينتر از خود: اينكه مصاحب باشم با اشخاصيكه نظر خير واميد احسان و نيكويى از من دارند خوشتر و بهتر است از مصاحبت و مجالست كسانيكه نظرىبمن نداشته و توقع احسان و چشم اميدى از من ندارند.
و اما پوشيدن لباسهاى كم ارزش : از آن جهت است كه پوشيدن لباسيكه مرا حفظ مى كندبهتر است از آن لباسيكه من بايد پيوسته مراقب آن بوده و آنرا نگهدارى كنم .(105)
نتيجه :
از عجايب امور مملكت ما اين است كه : اگر كسى به خاطر دفع ظلم و كوتاه كردن دستتعدى و رفع بيچارگى و مظلوميت خود، متوسل بدادگسترى و قضاة اين موسسهطويل و عريض ‍ بشود: نه تنها سالهاى متمادى نيز بايد تن به مظلوميت و به بيچارگىبدهد، بلكه از دارائى و هستى خود نيز (در اثر مخارج وكالت و مصارف آمد و رفت و دادنرشوه و ضررهاى بيكارى ) ساقط خواهد شد، و تازه بعد از ساقط شدن از هستى وسرگردانى سالهاى متمادى و بيچاره شدن خود و يكمشت عائله و فرزندان او معلوم نيستكه به حق خود برسد.
خداوند افراد بيچاره و مسلمان را باين موسسه بيدادگرى مبتلا و گرفتار نسازد، وبندگان خود را از چنگال ظلم و جور اين گرگان خوش خط وخال نگهدارد.
در فقه اسلامى باجماع همه فقهاى شيعه ، شرط مى كنند كه قاضى بايد بالع وعاقل و حُرّ و مرد و مؤ من و عادل و عالم باشد.
متاءسفانه در ميان قضاة رسمى موسسه دادگسترى ، از صد نفر يكى داراى اين شرايطنيست بعقيده نويسنده : عدالت اجتماعى و مدنيت فاضله و نظم صحيح و حفظ امن كشور تنهادر اثر صلاح مقام قضاء و واجد بودن قضاة بشرايط ايمان و عدالت و علم مى باشد وبس .
اگر بنا باشد كه قاضى بدون پروا و روى احاطه و علم و عدالت ، بصراحت لهجه دربيان حكم مسامحه و تاءخير نكند: امن و عدالت در ميان مردم رواج پيدا كرده ، و دستهاى جورو تعدى كوتاه و بريده خواهد شد.
قاضى بايد تمام اعتماد و استنادش به علم و عدالت و درستى خود بوده . و توصيه وسفارش ديگران و نفوذ طبقات ديگر و رشوه و وعد و وعيد كوچكترين تاءثيرى در حكم اونكند.
قاضى بايد حر و آزاد باشد، نه مملوك مولاى خود يا مملوك سلطان يا مملوك نخست وزيريا مملوك وزير دادگسترى يا مملوك ماه و جاه ، اين است كه قاضى بايداستقلال و آزادى تمام داشته ، و در حكم و قضاء خود كوچكترين محذور و مسئوليتى نداشتهباشد.


ذوالنون مصرى و سعدون  

سعدون بصرى شصت سال روزه گرفت ، و سياحت بسيارى در بلاد كرد، و شخصعاقل و حكيمى بود، و اعتنائى به مردم نداشت ، و از اين جهت او را مجنون مى ناميدند، و دراواسط قرن سوم فوت كرده است .
روزى او را ديدند كه در حلقه درس و ذكر ذوالنون مصرى ايستاده و ميگويد: اى ذوالنون !قلب آدمى كى امير مى شود پس ‍ از آنكه اسير است ؟
ذوالنون گفت : اذا اطلع الخبير على الضمير فلم يرفى الضمير الا الخبير هنگامى كهخداى آگاه و بينا ظهور و تسلط پيدا كند بر قلب و ديده نشود در آن مگر او.
سعدون بزمين افتاده و غش كرد، و سپس كه بهحال آمد اين شعر را مى خواند:

و لاخير فى شكوى الى غير مشتكى
و لابد من شكوى اذا لم يكن صبر
فائده و خيرى در شكايت كردن به غير خدا (كسيكه بايد به پيشگاه او شكوه و ناله كرد)نيست ، و ناچار مى بايد شكايت كرد در مورديكه طاقت صبر وتحمل شكيبائى نباشد.
و گفت : استغفر الله و لا حول و لا قوة الا بالله از پروردگار آمرزش ميطلبم ونگهدارنده و يارى بجز او نيست .
سپس گفت : ذوالنون ! برخى از قلوب استغفار مى كنند پيش از آنكه گناه و عصيانى بجاآورند.
ذوالنون گفت : آرى آنان اشخاصى هستند كه پيش از اطاعت بثواب آننائل مى شوند، و قلوب آنان بنور يقين روشن گشته است .(106)
نتيجه :
اضطراب و تزلزل و ترديد وقتيكه از دل مؤ من بر كنار شده ، و اطمينان و يقين خانهقلب را تصرف كرد: سلطنت و حكومت پرودگارمتعال را در همه حال مشاهده نموده ، و پيوسته خود را در تحت قدرت و تفوذ و احاطه او ديده، و عجز و قصور و نيازمندى و فقر خود را هميشه بنور ايمان و چشمدل خواهد ديد.
اينستكه شخص مؤ من چون به مقام اطمينان و يقين رسيد: خداى خود را در تمام حالات حاضرو ناظر ديده ، و از لحاظ عجز و قصوريكه در وجود خود مى بيند، دائم درحال استغفار به پيشگاه عظمت و جلال است ، و چونجمال و جلال و جبروت او را مشاهده مى كند: پيوسته درحال خضوع و خشوع و بندگى و اظهار فقرو نياز است ،
آرى سالك چون به اين مقام رسد: بجز نيت طاعت و بندگى و عبادت قصدى ندارد، و بهجز حال توبه و انابه و استغفار حالت ديگرى در خود مشاهده نمى كند، و هميشه عازم وقاصد بتوبه و اطاعت است ، اينستكه به مقتضاى حسن نيت و تصميم قلبى و حالت باطنىاو پيوسته در زمره اهل استغفار و عبادت كنندگان محسوب مى گردد.

امير المؤ منين عليه السلام و حالت غشوه  

عروة بن زبير (پسر زبير بن عوام و يكى از فقهاى تابعين است كه درسال 92 فوت كرده است ) ميگويد: در مسجد رسول اكرم با جمعى نشسته و ازاحوال اهل بدر و بيعت رضوان مذاكره مى كرديم .
ابوالدرداء گفت : آگاه باشيد كه خبر بدهم شما را از كسى كه از جهتمال و ثروت دنيا از همه كمتر و از لحاظ تقوى وعمل و مجاهده از همه برتر و بالاتر است .
گفتند: او كيست ؟
گفت : على بن ابيطالب است .
عروه مى گويد: سوگند به خداوند كه افراد حاضر همه روترش ‍ كرده و از سخنابوالدرداء رو برگردانيدند.
سپس مردى از انصار كه اسمش عويمر بود گفت : تو سخنى گفتى كه كسى از حاضرينبا تو موافقت ندارد.
ابوالدرداء گفت : من از روى آنچه مشاهده كرده ام حرف ميزنم شماها نيز اگر سخنى داريدكه متكى بحس و برهان است بگوئيد!
سپس گفت : من با چشم خود مشاهده كردم كه على بن ابيطالب عليه السلام در نخلستانبنى نجار تنها و از غلامان و اطرافيان خود كنار شده ، و در پشت نخلها خود را مستور ومختفى مى كرد، و بعد كه او را جستجو كردم از نظر من غايب شده بود.
و من پيش خود انديشه كردم كه : آن حضرت از نخلستان خارج شده و به سوىمنزل خود رفته است .
در اين هنگام صداى حزين و نغمه اندوه انگيزى را شنيدم كه مى گفت : الهى كم من موبقهحلمت عن مقابلتها بنقمتك ، و كم من جريره تكرمت عن كشفها بكرمك ، الهى انطال فى عصيانك عمرى و عظم فى الصحف ذنبى فما انامومل غير غفر انك و لا انا براج غير رضوانك پروردگارا چه بسا كه از كارهاى هلاكت آورمن بحلم خود در گذشته و عقوبت نكردى ، و چقدر از گناهان مرا كه بكرم و لطف خودپروده روى آنها پوشيده و در ميان مردم كشف نكردى ، پروردگارا اگر عمر من در معصيت ومخالفت تو تلف شده است و اگر خطاها و لغزشهاى بزرگ صحيفهاعمال مرا پر كرده است : پس بجز مغفرت و لطف و خوشنودى تو اميدم ندارم .
اين صدا باندازه اى جالب و مؤ ثر بود كه مرامشغول كرد، و بى اختيار در خط سير آن حركت كرده و رفته رفته بصاحب صدا نزديكترمى شدم ، و يكمرتبه متوجه شدم كه : على ابيطالب عليه السلام است .
من خود را در پشت درختها پنهان كردم كه از شنيدن اين جملات دلنشين و راز و نيازهاىدلنواز محروم نمانده ، و ضمنا از دعا و مناجات آن حضرت مانع نشوم .
شب تاريك بود، و سكوت فضاى آن محيط را فرا گرفته بود.
على بن ابيطالب عليه السلام در خلوت آن شب با خداى خود راز و نياز مى كرد، چند ركعتنماز خواند، و باز شروع بدعا و گريه و زارى و مناجات كرد، و از جمله مناجاتهاى او اينبود كه الهى انى افكر فى عفوك فتهون على خطيئتى ثم اذكر العظيم من اخذك فتعظمعلى بليتى پروردگارا چون در وسعت عفو و بخشش تو فكر مى كنم خطاهاى من در نظرمكوچك و خوار مى شود، و هرگاه كه شدت اخذ و عقاب تو را بياد مى آورم گرفتارى وبلاء من بزرگ مى شود.
سپس گفت : آه ان انا قراءت فى الصحف سيئة انا ناسيها و انت محصيهافتقول خذوه ! فياله من ماءخود لاتنجيه عشيرته و قبيلته آه من نار تنضج الاكباد و الكلى ،آن من نار نزاعة للشوى ، من غمرة من لهباة لظى آه و فرياد از آنكه اگر در نامهاعمال خود عمل قبيحى را ببينم كه من آن رافراموش كرده بودم ولى در پيشگاه علم تومحفوط و در نامه من ثبت شده است و در آنروز خطاب عتاب آميز از جناب تو برسد كه او رابگيريد! در آنروز كيست كه بداد و فرياد اين آدم برسد آدم گرفتاريكه خويشاوندان اونتوانند او را نجات بدهند و طايفه و قوم او سودى باو نتوانند برسانند، آه و فرياد ازآتشى كه دل و جگر آدمى را كباب كند، آه از آتشى كه اعضاء و جوارح آدميرا جدا كند، آه ازشدتى كه از شعلهاى آتش جهنم بر ميخيزد.
و بعد شروع كرد به گريه كردن و مشغول گريه بود، تا آنكه هيچگونه صدا وحركتى از او احساس نشد، و من تصور كردم كه در اثر بيدارى شب خواب او را گرفت .
نزديك طلوع فجر شد، و خواستم كه او را براى نماز صبح بيدار كنم ، نزد او آمده و او رامانند چوب خشگ افتاده اى يافتم ، چون او را با دستم حركت دادم حركت نمى كرد، و خواستماو را گرفته و بلند كنم ممكن نشد، پس گفتم انا لله و انا اليه راجعون سوگند بهخداوند كه على بن ابيطالب عليه السلام از دنيا رفته است .
بسرعت رو به منزل آن حضرت نهاده ، و حالت او را خبر دادم .
حضرت زهرا، دختر رسول اكرم در منزل بود، از جريان امر و از مقدمات حالت آن حضرتاستفسار كرد، و من تفصيل و جريان امر او را از ابتدانقل كردم ، فرمود: سوگند به خداوند كه اين حالت غشوه اى است كه او را از خوف و خشيتپروردگار عارض گردد.
بعد نزد او برگشتيم و آب بسيماى مباركش زديم ، تا اينكهبحال آمده و چشمهاى خود را باز كرد، و من شدت گريه ميكردم .
آن حضرت بصورت من نگريسته و فرمود: اى اباالدرداء براى چه گريه ميكنى ؟
عرض كردم : از آنچه مشاهده ميكنم كه بخودت وارد آوردى .
فرمود: اى ابادرداء چگونه ميشود حال تو آنموقعيكه مرا بخوانند براى حساب كه در آنهنگام گناه كاران عقاب و سزاى اعمال خود را در پيشروى خود مشاهده خواهند كرد، و مراملائكه كه ماءمور بسختگيرى و تندى هستند احاطه نمايند، و موكلين و پاسبانان جهنممنتظر فرمان و دستور شوند و من در پيشگاه عظمت وجلال خداوند قهار حاضر باشم ، و رفقا و دوستانم مرا تسليم امر الهى كنند، واهل دنيا و مردمان ديگر به حال من ترحم نمايند.
البته در آن حال بيشتر به حال من ترحم خواهى كرد، زيرا مرا درمقابل كسى خواهى ديد كه كوچكترين پنهانى از او پنهان نيست .(107)
نتيجه :
خوف در اثر احساس عقاب و عذاب حاصل شود، و خشيت در اثر حس عظمت وجلال ، و تا اين احساس و معرفت حاصل نشود: خوف و خشيت مفهومى نخواهد داشت .
حس جزاء و اطلاع بر عظمت و جلال هرچه مفصلتر و قويتر و بيشتر باشد: خوف و خشيتمحكمتر و شديدتر خواهد شد.
خداوند متعال مى فرمايد: (انما يخشى الله من عباده العلماء) جز اين نيست كه ازپروردگار جهان تنها افراد عالم خشيت دارند.
و معلوم است كه : منظور از علماء آن افرادى هستند كه در اثراعمال صالح و شدت و قوت ايمان ، نورانيت قلب و بصيرت و معرفت به پروردگارمتعال پيدا كرده ، و جلال و عظمت نور كبريائى او اطراف قلب آنانرا فرا گرفته است .
و به عبارت واضحتر: مقصود از علم در اين مورد علم بالله است ، نه علم به مخلوقات وموجودات (مثل علوم طبيعى از فيزيك و شيمى و حيوان شناسى و تشريح بدن انسان و طب وجغرافيا و تاريخ و لغت و ادبيات و رياضيات )، و آن علمى كه آدمى را بشرف وكمال آدميت ميرساند همين علم است .
آرى علوم ديگر براى تحصيل معاش و تاءمين زندگانى فردى و اجتماعى دنيوى و تنظيمامور مادى و كشف قوانين طبيعت و ضبط امور وقايع طبيعى است ، و تنها علم الهى است ، كهموجب ترقى روحى و انبساط قلب و نورانيت و روشنائىدل و خوشبختى و سعادت حقيقى و اطمينان و سكون خاطر ميباشد.
و فضيلت و شرف اين علم نسبت بعلوم ديگر بهمان نسبت مقام الوهيت است درمقابل مخلوقات و مراتب مختلفه موجودات ، و بهترين تعبير در اين مورد آنست كه بگوئيم :نسبت وجود است بعدم و نسبت حق است بباطل و نسبت نور است بظلمت و نسبت جهان صفا وروحانيت و انبساط است بعالم كدورت و ماديت و تزاحم .
كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم اگر بحقيقت علمنائل گردند از محيط تيره و مقام ظلمانى طبيعت كه دوزخ اين جهان است آگاه و مطلعشوند.


امير المومنين عليه السلام و زبير 

زبير بن عوام از اصحاب مخصوص رسول اكرم ، و مادرش ‍ صَفيّه دختر عبد المطلب و عمهآنحضرت است .
زبير از اشخاصى بود كه بعد از قتل عثمان بن عفان ، از امير المومنين على بن ابيطالببيعت كرده ، و سپس چون رضايت خاطر او جلب نشد: با طلحه و عايشه همراز گشته و مردمبصره را بر خلاف آن حضرت شورانيده ، و جنگجمل را بوجود آوردند.
در سير اعلام النبلاء ذهبى (ج 1 ص 37) مى نويسد: زبير در پشت سر سواره ها با نيزهحمله ميكرد، اميرالمؤ منين او را صدا زد، و زبير بسوى آن حضرت آمده و باندازه اى بهمنزديك شدند كه گردنهاى اسبهاى آنان بهم تلاقى كرد.
اميرالمؤ منين فرمود: تو را سوگند مى دهم بخداوند، آيا بياد دارى آنروزى را كه باهمديگر مشغول راز گفتن بوده و آهسته مكالمه مى كرديم كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آنحال رسيده و مرا فرمود: با زبير سخن سر و راز مى گويى ! سوگند بخداوند كه اوبا تو جنگ كرده و در حق تو ظلم و ستم روا خواهد داشت .
زبير چون اين حديث را شنيده و كلام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را بيادآورد: روى اسب خود را از معركه جنگ بر گردانيده و برگشت .
نتيجه :
زد و خوردها و جنگها در اغلب مواقع از ستمگرى و تعدى يك طرف بر ميخيزد، اگر بناءباشد كه انسان در مرتبه اول به دلالت وجدان خود و در مرتبه دوم بهدايت انبياء واولياء رفتار كرده ، و با پرده هاى عناد و تعصب و حرص و غضب و شهوت و خودبينىنور فطرت و شريعت را مستور و محجوب قرار ندهد: خود را از پرتگاههاى خطرناك نجاتداده ، و موجبات گرفتارى و زحمت ديگران را فراهم نخواهد آورد.
زبير اگر ساعتى بفراغت خاطر و نيت صاف در حقيقت امر خود انديشه كرد: هرگز بخوداجازه نمى داد كه بعد از تشخيص و بيعت و تعهد، نقض بيعت كرده و علم خلاف و دشمنى رابدست گرفته ، و خون هزاران افراد ساده لوح و بيچاره را بگردن بگيرد.
آرى گاهى يكقدم كه از روى تعصب و عناد و خودخواهى و شهوترانى برداشته مى شود:تنها موجبات بدبختى و خسران هميشگى خود را فراهم مى كند، بلكه جمعيتى را در معرض ‍ابتلاء و گرفتارى و هلاكت قرار مى دهد.


جعفر بن طالب و نجاشى  

ام سلمه گويد: چون مشركين قريش از مسافرت مسلمين به حبشه مطلع شدند، هدايايىبراى نجاشى سلطان حبشه و براى روساى روحانى آنجا ترتيب داده ، و بوسيله عمروبن عاص و عبدالله بن ابى ربيعه روانه كردند.
عمروبن عاص و عبدالله هداياى قريش را به پيشگاه نجاشى تقديم داشته ، و عرضكردند كه : جوانانى چند از طايفه قريش ‍ روى جهالت و سفاهت از آيين ما دست كشيده ، وبدين شما كه مسيحيت است وارد نشده و آئين تازه و مسلك جديدى از خود اختراع كرده اند.
و چون روش آنان بر خلاف سلوك قوم ما بود قهرا در مورد مخالفت و انكار قرار گرفته، و ازين لحاظ مجبور شدند كه ترك وطن كرده و بسرزمين شما هجرت كنند.
و ما از جانب اهالى مكه فرستاده شده ايم كه : شما آن افراد چند را از ملك خود بيرون كرده، و اجازه ندهيد كه بآزادى در اين سرزمين زندگانى كرده و موجب گمراهى ديگران شوند.
رؤ ساى روحانى سخنان آندو نفر را تصديق كردند.
و نجاشى متغير و غضبناك گرديد.
و سپس گفت : البته من چنين دستورى نمى دهم ، زيرا آنان بمملكت من رو آورده اند، و درزير حكومت و حمايت من زندگانى مى كنند مگر اينكه آنانرا استنطاق كرده ، و گمراهى وانحراف آنان را تشخيص بدهم .
اين پيش آمد براى عمر وبن عاص و عبدالله بن ابى ربيعه بسيار ناراحت كننده و ناگواربود: زيرا از مكالمه و سخن گفتن آنان سخت متوحش و نگران بودند، و از تاءثير كلامايشان ميهراسيدند.
نجاشى دستور داد كه : افراد تازه مسلمان را بحضور او دعوت كنند.
رسول نجاشى آمده و از آنان دعوت كرد.
مسلمانان مهاجر جمع شده و بحضور نجاشى آمدند، و در بيان آنان جعفر بن ابى طالب كهجوان شجاع و سخنورى بود، ديده ميشد.
نجاشى گفت : دينيكه مسموع ميشود براى خود اختيار كرده ايد چيست ؟
گفتند: اى سلطان ! ما ملتب بوديم مشرك و بت پرست ، و مرده خوار، حقوق همسايگان رارعايت نكرده ، و حرمتى براى محارم قائل نبوديم ، و آدم كشى و خونريزى در ميان ما رواجداشت ، پس پروردگار جهان پيغمبرى را از ميان افراد خودمان بر انگيخت ، و او كسى بودكه امانت و درستى و وفاء او در ميان همه مسلم بود، و ما را دعوت كرد بسوى توحيد وترك عبادت اصنام ، و رسيدگى كردن و دستگيرى از ارحام ، و رعايت حقوق همسايگان ، ونماز خواندن ، و روزه گرفتن .
نجاشى گفت : آيا بهمراه شما چيزى از آنچه او آورده است داريد؟
جعفر بن ابيطالب گفت : آرى .
نجاشى دستور داد: روحانيين و علماء مصاحف و كتب آسمانرا در پيشروى خود باز كرده ، ومتوجه آيات پيغمبر جديد گردند.
جعفر بن ابى طالب آيات اول از سوره مباركه (مريم ) را شروع كرد بتلاوت كردن (واذكر فى الكتاب مريم اذا انتبذت من اهلها مكانا شرقيا، فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنااليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت نقيا،قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا، قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشرو لم اك بغيا... الخ ؛
نجاشى و روحانيين از شنيدن اين آيات كه جريان امر حضرت مريم و تولد حضرت عيسىعليه السلام را به بهترين نحو شرح مى دهد. بشدت گريه كردند، اشك از محاسننجاشى جارى شد، و مصاحف از اشگهاى روحانيين تر گرديد.
سپس نجاشى گفت : اين كلمات و آيات از مخزنى سر چشمه گرفته است كه حضرتموسى كليم الله عليه السلام از آن مخزن كسب و اخذ مى كرده است :
آزاد باشيد! و قرين رشد و سعادت !(108)
نتيجه :
آرى تعاليم عاليه دين مقدس اسلام ، در همين جملات كوتاه و مختصر خلاصه مى شود:يكتا پرستى و توجه بخدا، حمايت و بررسى و صله ارحام و اقارب ، نيكويى و خدمت واحسان به همسايگان ، و محترم شمردن و حفظ و حقوق مردم ، و تجاوز نكردن بجان ومال ديگران ، و نماز خواندن براى انجام وظيفه عبوديت و سپاسگذارى ، و روزه گرفتنبه منظور تهذيب نفس و پرهيز كارى ، تحصيل روحانيت .
اين جملات سر لوحه سعادت ملل ، و پايه هاى تمدن حقيقى بشر و اساس مدينه فاضله ،و سرانجام علم و دانش و فضيلت است .
و كسيكه بر خلاف دين سير مى كند: نه تنها تيشه بريشه سعادت و خوشبختى خودميزند، بلكه بامقام ارجمند حقيقت و علم و فضيلت دشمنى كرده ، و باتشكيل مدينه فاضله مخالفت مى نمايد.
اين اشخاص در بازار فضيلت و حقيقت هيچگونه قيمت و ارزشى نداشته ، و بلكه بر تبتاز حيوانات پستتر و كمترند.


آواز خوش و اشتران  

حكايت است ازدقى رحمه الله (از مشايخ قرن چهارم كه از اصحاب زقاق و در شام اقامتداشت ) كه وقتى در باديه به قبيله يى از قبايل عرب برسيدم ، يكى از ايشان مرابخانه خود فرو آورد و ضيافت كرد، و پيش از احضار طعام غلامى را ديدم سياه در آن خانهكه بند بر پاى نهاده ، و اشترى چند مرده بر در خيمه افتاده است .
آن غلام مرا گفت : تو امشب مهمانى ، و مولاى من مهمان را سخت گرامى دارد، توقع چنانستكهشفاعت كنى مرا از اين بند خلاص دهد!
چون طعام حاضر كرد: گفتم نخورم تا اين بنده را خلاص ‍ دهى !
گفت : اين غلام مال مرا همه تلف كرد، و مرا بر خاك فقر نشاند.
گفتم : بچه سبب ؟
گفت : تعيش من از منافع اين اشتران بودى ، و اين غلام آوازى بغايت خوش دارد، بارهاىگران برايشان حمل كرد، و بنغمه حُدا ايشان را گرم براند، تا راه سه روزه بيك روزقطع كردند، چون به منزل رسيدند و بارها بيانداختند، همه بيفتادند و جان بدادند.
اكنون او را به تو بخشيدم .
روز ديگر خواستم كه آواز او را بشنوم ، و حال همان هيمان اشتر از استماع نغمات او مشاهدهكنم .
ميزبان غلام را بفرمود تا نغمه حدا آغاز كرد.
اشترى آنجا بسته بود، چون آواز بشنيد بر سر بگرديد و ريسمان بگسست . و من نيز ازغايت خوشى آواز بيهوش گشتم و بيفتادم ، تا ميزبان اشاره كرد به غلام كه بس.(109)
نتيجه :
از اين حكايت مى فهميم كه : استعمال هر دارو خواه در بهبودى ابدان و يا در تزكيه وتجليه ارواح شرائط و حدودى دارد، و لازمست مطابق قيود و شرائطيكه طبيب حاذق جسمانىو يا روحانى تشخيص مى دهد، بكار برده و استفاده كرد.
آواز خوش تاءثير بسيار عجيبى در تحريك و سوق ارواح دارد، و گاهى ممكن است ، چنانتحريك و تخدير كند كه خطرى بار آورد.
آرى آواز جالب يكى از بهترين وسائل موسسه تبليغات روحانى است و اگر در صرف واستعمال اين موضوع حداكثر دقت را بكار برند: بطور مسلم نتايج بسيار مهم و مفيدىبدست خواهند آورد.
در روايات معتبره تاءكيد شده است : اذان را كه خلاصه تعاليم و عقايد دين مقدس اسلاماست ، بآواز خوب بگويند، و آيات قرآن مجيد را كه جامع حقايق و احكام و آداب اسلامىبوده ، و مفيدترين نسخه تبليغاتى است بلحن جالب و صداى خوش ‍ تلاوت كنند.
متاءسفانه امروز موسسه هاى تبليغاتى در كشورهاى اسلامى بدست غاصب و متجاسر جمعىاز اشخاص نااهل و منحرف و هوسران و شهوت پرست اداره ميشود كه : نه تنها هدف و مقصدصحيحى ندارند، بلكه شب و روز تمام مساعى و مجاهدات آنان دراضلال افراد و منحرف كردن افكار و سوق ملت بسوى هوى و هوس و ترويج لغو وباطل و در راه اغفال و اهمال و بيكارى و بيعارى ساده لوحان مصروف مى شود.
موسسه كه بنام تليغات تشكيل ميشود، اگر بمقصد تبليغات اخلاقى و تربيتى وتنوير افكار و تعليمات آداب و حقايق است ، ميبايد در جزئيات برنامه خود اين هدف رامنظور داشته ، و يا حداقل بتبليغات مخالف دست نزند.
از آهنگهاى لهو و لغويكه بجز تحريك شهوات و كشتن احساسات پاك و ايجاد روح خمود وتنبلى ، اثر ديگرى ندارد: خوددارى كنند.
و بايد بجاى اين گونه آوازه خوانيها: اشعار خوبيكه از شعراى بزرگ و بيدار ملتسروده شده و متضمن آداب و اخلاق و معارف و نصايح و مواعظ و انتقادات صحيح مى باشد،انتخاب كرده و بآواز جالب و متناسب بخوانند و اگر نه : آينده نزديك اين ، ملت نظيرهمان اشترانى خواهد بود كه بعد از رسانيدن بار سنگين دشمن بهمنزل ، از هستى ساقط شده و داغ سقوط و مرگ بردل صاحب شتر بگذارند.


سلطان محمود و اياز 

در مصباح الهدايه عزالدين كاشانى (ص 209) مينويسد:
حكايتى مشهور است ، كه : وقتى محمود غزنوى بخلوت قصد ملاقات با اياز (از سپهسارانمحبوب و مقرب سلطان محمود است ) كرد چون حاضر شد ديد كه در برابر اياز پوستينىدريده و كلاهى كهنه بر ميخ آويخته بود.
پرسيد كه : اين چيست ؟
اياز جواب داد كه : چون دست دولت مرا در سلك عبيد پادشاه قرار داد، اين لباس افلاس ازسر من بر كشيده و خلعت كرامتم در پوشانيد، اكنون جهت دفع نسيان و منع طغيان كه ازلوازم نفس انسان است ، آنرا در مقابل نظر نصب كرده ام ، تا هر لحظه بدو مى نگرم ، وبتكرير نظر در او سوالف احوال خود را به ياد ميآورم ، و قدر مرتبه خود را فراموشنگردانم ، و بكلاه و كمر مرصّع و جامه زربفت كه از احسان پادشاه يافته ام مغرور وطاغى نگردم ، و دانم كه لباس ذاتى و اصلى من آنست ، و اينكه اكنون دارم همهفضل پادشاه است .
نتيجه :
انسان فراموش كار است ، ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى انسان چون خود را بى نيازبيند سوابق احوال را فراموش كرده و شروع مى كند بطغيان و تعدى كردن .
(اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصيم مبين ) آيا انسان متوجه نيست وفراموش كرده است كه ما او را از نطفه آفريده ايم و اكنون روى جهالت و نادانى سخت باما خصومت و مخالفت مى كند؟
آيا كسيكه در آغاز امر و در سابق احوال سراپا ضعف و جهالت و كثافت و عجز و فقر بوده، و سپس در اثر حمايت و احسان و فضل پروردگارمتعال چند روزى لباس زيبا و رعنايى بتن كرده و قوت و قدرتى از او نمودار گشته ، وباز بحال ضعف و عجز اولى بر مى گردد شايسته است كه بخود مغرور و فريفته شدهو گذشته و آينده خود را فراموش كند!!
نهايت درجه جهالت و نادانى : آنست كه انسان به آغاز امر و انجام امر خودجاهل باشد، زيرا مرتبه اول علم و دانش : از توجه و علم به نفس شروع مى شود، و كسيكهخود را نشناخته و از مقام حقيقى خود آگاه نيست : چگونه مى تواند بامور و حقايق ديگرمطلع گردد.
پس يگانه علامت جهالت حقيقى : اين است كه انسان در اثر نشناختن نفس خود مبتلا بغرور وخود پسندى و تكبر و خود بينى بوده ، و در نتيجه ازتحصيل علوم و معارف و تكميل و تقويت روح خود محجوب و محروم بماند.


معاويه و مرد سالخورده  

روزى معاويه گفت : دوست ميدارم مردى را ملاقات كنم كه ساخورده بوده و ما را از جرياناحوال گذشتگان كه آنانرا ملاقات كرده است خبر بدهد!
بعضى از حاضرين گفتند در حضرموت چنين مردى هست .
معاويه كسى بحضرموت فرستاد و او را حاضر كردند.
پرسيد كه : نام تو چيست ؟
گفت : اَمَد.
پرسيد: اسم پدر تو چه بود؟
گفت : اَبَد.
پرسيد: چند سال از عمر تو گذشته اشت ؟
گفت : سيصد و شصت سال .
معايه گفت : دروغ گفتى .
سپس روى از جانب او بر گردانيده و خود را بامور ديگرمشغول كرد و باز در مرتبه دوم باو متوجه شده و همان سوالاترا از او كرده و عين جوابهاىگذشته را شنيد.
پس معاويه گفت : ما را خبر بده از اوضاع زمانهاى گذشته ، و از اختلاف و تفاوت آنها بااين زمان ؟
گفت : چگونه مى پرسى از كسيكه او را تكذيب كردى !
معاويه گفت : تو را تكذيب نكردم ، و بلكه مى خواستم قوتعقل تو را تشخيص دهم .
امد گفت : هر روزى شبيه روز ديگر و هر شبى مانند شب ديگرى است ، يكى متولد شود، وديگرى ميميرد، اگر مردن نبود روى زمين وسعت افراد انسان را نداشت ، و اگر از نو متولدنميشد كسى از نسل آدم باقى نمى ماند.
معاويه پرسيد: ديده اى ؟ آيا هاشم را ديده اى ؟(110)
گفت : آرى ديدم او مردى بود بلند قامت و خوبروى ، و در پيشانيش نور بركت و ميمنتهويدا بود.
پرسيد: آيا اميه را ديده بودى ؟
گفت : آرى مردى بود كوتاه قد و نابينا، و گفته ميشد كه در صورت او علامت شر وشومى هست .
پرسيد: آيا محمد را ديدى ؟
گفت : محمد كيست ؟
معاويه گفت : مقصودم رسول خدا پيغمبر اكرم است .
گفت : واى بر تو! چرا او را تجليل و تعظيم نكردى ، و چرا در تعبير خود از كلامپروردگار متعال تبعيت ننمودى كه فرمود: محمدرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم .
پرسيد: كار و صنعت تو چه بوده است ؟
گفت : من مردى تاجر بودم .
معاويه گفت : تجارت تو بكجا منتهى شد و چگونه بود؟
گفت : هرگز در معاملات خود به خريد اجناس معيوب و يا معامله عيبدار اقدام نكرده ، و ربحو ربا نداده و معامله يى را كه سود داشت رد نميكردم .
معاويه گفت : از من چيزى بخواه !
گفت : از تو مى خواهم كه مرا ببهشت داخل كنى .
معاويه گفت : اين امر در دست من نيست ، و نمى توانم .
گفت : من چيزى از امور دنيا و آخرت در دست و در تحت اختيار تو نمى بينم ، و تقاضا مىكنم كه : مرا بر گردانى بآن محلى كه از آنجا آوردى !
معاويه گفت : اين امر ميسر است و خواهد شد، و سپس ‍ باصحاب خود رو كرده و گفت : اينمردى است كه رو بر گردانيده و اعراض كرده است از آنچه بآن متوجه و علاقمندهستيد:(111)
نتيجه :
طول عمر اگر تواءم با توفيق شد: يكى از نعمتهاى بزرگ پروردگارمتعال و بزرگترين وسيله و فرصتى است ، براىتحصيل كمال و مقام .
و همينطورى كه سائر نعمتها و خيرات دنيوى و اخروى بدست قدرت خداوندمتعال است : اين نعمت نيز تابع اراده و قضا و قدر الهى بوده و هر كسى بآن اندازه وحديكه مقدر شده است از زندگى اين دنيا بهرهمند و محفوظ مى شود.
(قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزمن تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير)
اختلاف زياد و تفاوت كثيرى كه در عمرهاى افراد انسان پيدا مى شود: علامت اين است كهتنها طبيعت تن در طول و قصر عمر مؤ ثر نيست و اگر نه : عمر بيست ساله وچهل ساله و هفتاد ساله و صد ساله و صد و پنجاه ساله و دويست ساله و سيصد ساله وسيصد و شصت ساله و پانصد ساله و بيشتر، چنانكه در همين كتاب (المعمّرون والوصايا) جمع آورى كرده است ، هيچگونه با هم متناسب و موافق نيست .
و ما بايد در عين حاليكه هر گونه خوشى و نعمت و رحمت صورى و معنوى را ازپروردگار جهان دانسته و از او بخواهيم : در تمام امور و حالات خود نيز پيوسته راضىو تسليم شده ، و با كمال گشاده روئى و دلخوشى درمقابل تقديرات و پيش ‍ آمدها قانع و متشكر گرديم .


رسول خدا و على بن ابى طالب و خديجه  

عبد الله بن مسعود گويد: در اولين مرتبه كه از جريان امررسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آگاه شدم ، هنگامى بود كه بهمراه عموهايم باچند تن ديگر از قوم خود بقصد خريد اجناس وارد شهر مكه شديم .
و از جمله اجناسى كه در نظر داشتيم آنرا تهيه كنيم : عطر بود و ما را براىتحصيل اين متاع : بسوى عباس بن عبدالمطلب راهنمائى كردند.
ما به جانب عباس رهسپار شديم ، و او در نزديكى چاه زمزم در نزديكى خانه كعبه نشستهبود، و ما هم پهلوى او نشستيم .
در اين هنگام مردى از درب صفا داخل مسجد شد كه : رنگ او سفيدمتمايل بسرخى بود، موى سرش تا وسط گوش كشيده شده ، و پيچيده مانند بود، دماغ اوباريك و صاف و اندك برآمدگى داشت ، چشمهايش سياه و بزرگ بود، دندانهاى سفيد وبراقى داشت ، موى نازك و باريكى در وسط سينه او كشيده شده بود، دستها و پاهاى اودرشت و غليظ بود، محاسن پرى داشت ، و از دو پارچه سفيد پوشيده بود گوئى كهماهيست چهارده شبه و از افق بر تابيده است .
اين مرد خوش اندام وارد مسجد شد و در جانب راست او پسر نيكو رويى بود، و در پشت سرآنان زنى آهسته قدم بر مى داشت ، و خوب زينتهاى خود را پوشيده بود.
اين سه نفر بسوى حجراسود آمدند، و به ترتيب حجر را دست ماليده و بوسيدند، و سپسهفت مرتبه خانه كعبه را طواف كردند.
و بعد از طواف در مقابل ركن ايستاده و شروع بنماز خواندن : دست براى تكبير بلند كردهو تكبير گفتند، و بعد از قيام ركوع كردند، سپس بسجده رفتند، و بعد باز قيام نمودند.
و ما از مشاهده اين جريان تعجب كرديم ، زيرا در سرزمين مكه ايناعمال و اينگونه عبادت نداشته است .
پس متوجه به عباس شده و گفتيم : آيا اين آيين جديدى است كه در ميان شما پيدا شده است، و يا چيزيستكه آنرا نمى شناسيم ؟ عباس گفت : آرى سوگند به پروردگارمتعال كه آنرا نمى شناسيد، اين مرد برادر زاده من محمد بن عبدالله است ، و اين پس على بنابيطالب است ، و اين زن خديجه دختر خويلد و زن محمد است ، و در روى زمين كسى به جزاين سه نفر پيدا نمى شود كه اينگونه و باين ترتيب خداوند جهان را پرستشكند.(112)
نتيجه :
از اين جريان مطالبى استفاده مى شود:
1- معلوم مى شود كه در آن ايام بجز على بن ابيطالب و خديجه شخص ثالثى اسلامنياورده بود، و نوشتهاى برخى از متعصبين اهل سنت كه ابوبكر اولين مسلمان است : ازدرجه اعتبار ساقط بوده ، و مجعول و بى اساس است .
2- اساس دو عبارت مهم (نماز - حج ) از همان روزهاىاول بر قرار و ثابت بوده است ، و سپس احكام و خصوصياتى بر آنها اضافه شده است .
3- حجاب و عفت و مخصوصا پوشانيدن آرايش و زينت براى زنها از همان روزهاى ابتدائىاسلام بوده است .
و ما در كتاب (آنچه بايد يكدختر بداند) اثبات كرده ايم كه حجاب براى زن بحكمفطرت و طبيعت و عقل لازم است و مخالفين بطور كلى گذشته از غفلت آنان از حكم فطرتو عقل : از قواى نفسانى و شهوت پيروى كرده و با سعادت اجتماع مى جنگند.


سلمان فارسى و ابوالدرداء 

در ميان سلمان فارسى و ابوالدرداء عقد اخوت بسته شده بود و ابوالدرداء در شام سكنىكرد سلمان در كوفه .
ابوالدرداء نامه يى به سلمان نوشت : سلام عليك ، اما بعد، پروردگارمتعال بعد از تو مرا مال و اولادى عطا كرده است ، و به زمين مقدس (ممكن است مراد بيتالمقدس باشد) فرود آمده ام .
سلمان در پاسخ او نوشت : متوجه باش كه خير بكثرتمال و اولاد نيست ، و بلكه در اين است كه حلم و بردبارى انسان درمقابل حوادث بيشتر و محكمتر بوده ، و علم و دانايى او نفع و فايده او را برساند، و امازمين مقدس ، بدانكه زمين براى كسى عمل نمى كند، و هر كسى در هر كجا باشد لازمستاعمال خود را ميزان موفقيت قرار بدهد.
و تو را بايد چنان كنى كه گويا پروردگارمتعال در برابر چشم تو است ، و پيوسته خود را براى مرگ حاضر و آماده كن .(113)
نتيجه :
از اين قصه لازم است سه فرقه متوجه خود باشند:
اول اغنياء بايد بفهمند كه ثروت و اولاد كوچكترين تاءثيرى براى سعادت و خوشبختىو موفقيت آنان ندارد، مگر آنكه با نهايت دقت آنها را وسيله خير و سعادت قرار بدهند.
دوم علماء بايد متوجه باشند كه علم آنان وقتى ازرش دارد كه در مورد استفاده و اجراء وعمل قرار گرفته ، و آنانرا به سوى كمال و روحانيت و صفا و صدق و حقيقت سوق دهد.
سوم مجاورين اعتاب مقدسه : بايد توجه داشته باشند كه بودن در زمين مقدس جزواعمال صالح نيست ، و بلكه اغلب اوقات موجب غرور و قساوت قلب و محروميت و خود بينىو اهمال و غفلت مى شود.
اغنياء اگر محبت و علاقه بمال داشته باشند: نتوانند آنرا در موارد خير و صلاح مصرفكرده ، و از ثروت خود استفاده معنوى كنند پس علامت ثروت صالح : نبودن علاقه و محبتاست .
و علماء اگر براى علم و دانش خود موضوعيتقائل شده و علم در نظر آنان مطلوب و مقصود بذاته قرار گرفته ، و آنرا وسيله و مقدمهانجام وظيفه قرار ندهند، هرگز از چنين علمى براى خوشبختى وكمال و سعادت صاحبش استفاده نخواهد شد، پس علامت علم نافع آنكه مقدمهعمل قرار گرفته و مطلوبيت نفسى نداشته باشد.
و مجاورين اعتاب مقدسه اگر در اعمال و حركات و كارهاى خود رضا و موافقت نظر صاحبعتبه را منظور داشته ، و بر خلاف ميل و نظر او عملى انجام ندهند: اين مجاوراتبحال آنان مفيد خواهد شد، پس علامت مجاورت مفيد آنكه پيوسته مراقباعمال خود بوده و از امورى كه موجب سخط و غضب و خلاف او است به پرهيزد.


اولاد عمربن عبدالعزيز و هشام  

روزى منصور عباسى عمروبن عبيد را گفت كه : ما را پندى بده !
گفت : از ديده گويم يا از شنيده .
فرمودكه : از ديده .
عمرو گفت : چون عمر بن عبد العزيز كشته شد او را يازده پسر ماند، و مبلغ ‌تر كه او هفدهدينار بود كه به يازده پسر تقسيم مى شد.
و هشام بن عبد الملك چون فرمان يافت او را هم يازده پسر ماند، هر يكى را از ايشان هزاربار هزار دينار ميراث ماند.
پس از آن به مدتى نزديك يك پسر عمر بن عبد العزيز را ديدم كه يكروز صد اسب درراه خداى عزوجل سبيل كرد، از آن پسران هشام يكى را ديدم بر راه نشسته و از خلق صدقهمى خواست :(114)
نتيجه :
يكى از اشتباهات بزرگ و خطاهاى عجيب افراد انسان : آنكه ايام زندگى خود را با هزارانفعاليت و كارهاى نامشروع و ظلم و بى انصافى و تجاوز سپرى كرده ، و شب و روزاهتمام تمام خود را در راه جمع ثروت و مال و ملك براى اولاد و باقيماندگان خود مصرفبدارد.
در صورتيكه رسيدن ثروت باولاد: در اغلب مواقع موجب انحطاط فكر و سوء استفاده آناناست .
و بهترين سرمايه براى اولاد: تربيت و تعليم علوميست كه سعادت و خوشبختى آنانراتاءمين كرده ، و آنانرا بوظايف و آداب فردى و اجتماعى و روحانى آشنا سازد.
مال اگر تواءم با رشد فكرى و تربيت اخلاقى نشد: نه تنها مورد استفاده قرار نخواهدگرفت ، بلكه وسيله گرفتارى و بدبختى گشته و چون شمشيرى خواهد بود كه بدستبچه نابالغ و بى خردى داده شود.
پس وظيفه شخص عاقل اينست كه : پيوسته و در همهحال در راه سعادت و روحانيت و تربيت اخلاقى و تزكيه نفس خود و اولادش كوشيده و ازاين راه خوشبختى و سعادت حقيقى و زندگى و عيش دائم را براى خود و باقيماندگانشتاءمين كند.
و من يتوكل على الله فهو حسبه ان اللّه بالغ امره قدجعل اللّه لكل شى ء قدرا كسيكه انجام وظايف خود را داده و به پروردگارمتعال امور خود را واگذارد: البته خداوند او را كفايت كرده و بمهمات و حوائج او خواهدرسيد، و خداوند براى هر چيزى اندازه اى تقدير فرموده است .


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation