بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مجموعه قصه های شیرین, آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SHIRIN01 -
     SHIRIN02 -
     SHIRIN03 -
     SHIRIN04 -
     SHIRIN05 -
     SHIRIN06 -
     SHIRIN07 -
     SHIRIN08 -
     SHIRIN09 -
     SHIRIN10 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خواجه نظام الملك و پسرش  

خواجه نظام الملك را (ابو على بن على الطوسى متولد در 408 و درسال 456 به وزارت سلطان آلب ارسلان سلجوقى رسيده ، و از وزراء دانشمند وعاقل و بزرگ بود) چندين پسر بود.
گويند: پسر او مؤ يد الملك از بلخ پيش پدر آمد، و در آن وقت بيست ساله بود و حسنصورت بكمال داشت ، و خواجه دختر ابوالقاسم بن رضوان را به بغداد جهت اوخواستگارى كرده بود، و پسر را طلبيد تا به بغداد فرستد و عروسى با تمام رساند.
و گفت : اى پسر من همين ساعت به بغداد رو و به تدبير زفافمشغول شو.
پس پدر را وداع كرده و بيرون آمد.
چون مؤ يد الملك بيرون رفت ، خواجه ديگر باره بگريست و با حاضران گفت : به خدازندگانى بقالان و عيش ايشان از من خوشتر است ، زيرا كه بقالان و عيش ايشان از منخوشتر است ، زيرا كه بقال بامداد بدكان آيد و شبانگاه بخانه رود، و رزقى كه خداىتعالى روزى كرده باشد با اهل و عيال خويش بخورد و فرزندان پيش او جمع شوند و اوبه ديدار ايشان خرم و خوشدل باشد و من با اين جاه و وسعت و عنوان اين فرزند را كهباين سن رسيده است چند نوبت معدود ديده ام ، و عمر عزيز من درتحمل مشاق اسفار و ارتكاب خطرها مى گذرد، و شب و روز مستغرق مصالح سلطان و ممالكو لشگر و خدم و حشم او است ، و با اين همه كاشكى از دشمنان و حسودان ايمن بودمى ! وچون اوقات به چنين حالات گذران باشد لذت عيش ‍ خويش كى توانم يافت ! و بندگىخداى عزوجل كه در وجود جهت آن آمده ايم چگونه توانم پرداخت !(93)
نتيجه :
يكى از اشتباهات مردم : منحرف شدن از حقيقت زندگى است ، زندگى انسان در دنيا هر چهآرام تر و ساده تر بوده ، و از جوش و جنبش هاى مادى دورتر، و از اسم و رسم و عنوان وشهرتهاى دنيوى كنارتر باشد: مطلوبتر و پسنديده تر است ، و چنين شخصى بهتر وبيشتر خواهد توانست از حقيقت زندگى بهره مند و مستفيض گشته ، و به راحتى و خوشى وآرامش خاطر و سكونت نفس به زندگى خود ادامه بدهد.
اشخاصيكه در اين دنيا براى رسيدن به مال و ثروت يا جاه و عنوان ، تمام اوقات وقواى خودشان را صرف كرده ، براى نيل به اين مقصد از هر گونه منافع و مزاياى وجودخود مى گذرند: سخت در گمراهى و اشتباه هستند.
تحصيل مال براى تاءمين استراحت و جلب آرامش است ، و همچنين است عنوان و اسم و رسم ، واگر كسى آسايش و سكونت و راحتى خود را فداىمال و شهرت كند: از حقيقت زندگى و سعادت منحرف شده است .


اختلاف زن و شوهر 

زنى در شهر نيشابور پيش قاضى رفته ، و ادعا كرد كه شوهر من مبلغ پانصد دينار بهمن بدهكار است .
و مرد چون حاضر شد، دعوى او را انكار كرد.
قاضى از زن درخواست كرد كه : براى اثبات بينه (شهادت دو نفر شاهدعادل ) اقامه كند.
زن چند نفر شاهد به محكمه قاضى حاضر كرد.
و چون قاضى اداء شهادت خواست : شاهدها اظهار كردند كه ما بايد سيماى زن را بهبينيم و سپس روى اطمينان شهادت بدهيم .
زن حاضر شد كه صورت خود را به شاهدها نشان بدهد.
مرد در اين موقع عصبانى شده و و از روى غيرت صيحه زد كه : شما مى خواهيد بهصورت زن من بنگريد! و سپس روى به قاضى كرده و گفت من اعتراف مى كنم كه ششصددينار به زنم مديون هستم .
اشخاص حاضر از غيرت مرد تعجب كردند.
زن نيز قاضى را خطاب كرده و گفت . شما را شاهد مى گيرم كه ذمه مرد من از اين مبلغبرى است ، و من از حق خودم در گذشتم حاضرين از اين امر بيشتر تعجب كردند.
قاضى دستور داد كه : اين جريان را در باب حكايات مربوطه به غيرت و حميّت يادداشتكنند.(94)
نتيجه :
دانشمندان و علماى بزرگ علم اخلاق صفت غيرت را يكى از صفات برجسته و پسنديدهانسان محسوب داشته . و آدم بى غيرت را از مرادف حيوانات و در مرتبه سگ و خوك حسابمى كنند.
در جلد 15 بحار نقل مى كند كه : حضرت موسى عليه السلام باندازه اى غيور بود كهتا مى توانست از آمد و رفت با رفقاى خود، خوددارى مى كرد تاعيال او را ديگران نبينند.
جاى بسى شگفت و حيرت است كه : امروز در اثر شيوع هوى خواهى و شهوت رانى ، صفتغيرت از ميان طبقات مردم رخت بر بسته ، و حتى افراد مسلمان و متدين نيز به تقليدديگران لغت غيرت را از قاموس زندگى خود حذف كرده اند.
مردم لجام گسيخته و هوسران امروز بجاى اينكه غيرت داشته باشند: دستهاى زنان ودختران آرايش كرده خود را گرفته و در كوچه و بازار به معرض نمايش گذارده و درمحافل لهو و لعب و مجالس رقص حاضر مى سازند:
تفو بر اين بى غيرتى و بى ناموسى ! تفو بر اين لجام گسيختگى !!


بهلول در قبرستان  

سقطى (سرى سقطى بغدادى مريد معروف كرخى وخال جنيد بغدادى از عرفاى مشهور) مى گويد: وارد شدم به قبرستان وبهلول را ديدم كه در كنار قبريكه تازه كنده بود نشسته و پاهاى خود را بهداخل قبر دراز كرده و با خاكها بازى مى كند.
گفتم : در اينجا چه مى كنى ؟
گفت : پهلوى جمعى نشسته ام كه به همسايگان خود آزار نرسانند و هرگاه از ميان آنهابيرون رفتم غيبت و بدگوئى نكنند.
گفتم : آيا گرسنه هستى ؟
گفت : نه ، سوگند به خدا!
گفتم : مى دانى كه نان را در شهر گران كرده اند؟
گفت : ما با ارزانى قيمت و گرانى نرخ نان چه كار داريم وظيفه ما اينست كه بآن طورىكه پروردگار ما از ما خواسته است و ما را امر فرموده است عبادت او كنيم ، و بر او استكه موافق وعده خود ما را روزى دهد.(95)
نتيجه :
آرى مرده بر آن زنده برترى دارد كه پيوسته در فكر آزار باشد

سگ بر آن آدمى شرف دارد
كه استخوان خورد و ديگرى نيازارد.
مرده چشم و گوش و زبان بسته ، و دست و پاى خود را جمع كرده و در انديشه كار خوداست .
مرده چنان غرق حساب خود و غوطه ور در گذشتهاعمال خويش است كه گويى در اثر شدّت توجه بباطن از عالم ظاهر بكلى منقطع شده ودست را از پاى و چشم را از دهن تشخيص ‍ نميدهد.
آرى بصورت مرده و از جهان طبيعت و مادّيت گذشته ، و چشم بيك جهان وسيع روحانى وعالم حقيقت باز كرده است البته انس و مجالست با چنين افراد: آدميرا روشن و بيدار و متنبهساخته ، و درسهاى عبرت و پندهاى ارزنده اى ياد داده ، و راههاى سعادت و خوشبختى وحقيقت انسانيت را نشان خواهد داد.
و درست بر خلاف آنست مجالست با مردم دنياپرست و هوى خواه وغافل ، اشخاصيكه شب و روز در فكر جمع و جور كردن دنيا هستند اشخاصيكه از هزارانجنايت و ظلم و تعدى در راه جلب منافع شخصى خود دريغ ندارند، مردميكه بصورت زنده واز قلب و سيرت مرده هستند، افرادى كه آثار وجود و حيات آنها بجز آزار و خيانت واعمال سوء و تجاوز نيست ، مردميكه از گذشته و آينده و سرنوشت خود بيخبر و با نهايتغفلت و جهالت عمر گرانمايه خود را در هوسرانى صرف ميكنند، اشخاصيكه آذوقههزاران افراد عاجز و فقير و بيچاره را احتكار كرده و بخاطر استفاده خود از گرفتاركردن و بمضيقه انداختن ديگران باكى ندارند، اشخاصيكه بخاطر رشوت و سودنامشروعى حقوق حقه بيچارگان را پايمال كرده و از عقاب و غضب يوم جزاء انديشهنميكنند. (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصار هم غشاوة و لهم عذاب عظيم).

فال حافظ 

دانشمند محترم مهديقلى هدايت در كتاب افكار امم مينويسد: برادرى داشتم عباسقليخان هفتسال داشت و سوخت ، و هفته اى در رختخواب بود، روزى غشوه اى بروى عارض شد، در اينحال پدرم به اندرون آمد كه احوال بپرسد، شيون زنها را شنيد، برگشت و از حافظتفاءل كرد، اين بيت آمد:
رهزن دهر نخفته است مشو ايمن از او اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد
روز ديگر در همان موقع مقارن ظهر عباسقلى خان غش كرد و رفت .
نتيجه :
آرى انسان نبايد از حوادث دهر و از قضا و قدرهائيكه در پشت پرده است ايمن نشسته ، وبا نهايت غفلت و غرور سر گرم دنيا باشد.
براى انسان صدها تقديرات و سرنوشتهاييست كه كوچكترين قدرت و اختيارى درمقابل آنها براى فردى نيست .
آدم عاقل ساعتى نبايد از حوادث دهر و مخصوصا از فرا رسيدناجل مرگ ايمن نشسته ، و از تصفيه امور خود و تهيه اسباب سفر غفلت بورزد.
و اما فال حافظ: بطور مسلم روحانيت و معنويتى در گوينده اين ديوان بوده است كه چنيناثرى مى بخشد.
بنده خودم در سال 1321 شمسى كه بخاطرتعطيل تابستان از قم به تبريز رفته بودم ، همشيره زاده اى داشتم سهسال بنام محمّد صادق و چند روز مريض شد، روزى از او عيادت كردم و تصادفا ساعتىقبل از رسيدن من بچه فوت كرده بود، گريه و زارى و بيتابى زنها را ديده و باتاءثر و اندوه از آنجا بيرون آمده و ببازار رفتم .
بكتابفروشى جعفرى كه مرحوم حاجى شيخ اسماعيل مدير آن كتابخانه بود رسيده ونشستم ، و تصادفا ديوان حافظى پهلوى من بود، ديوان را برداشته و نيت كرده وفال گرفتم .
و چون بچه بسيار مزاج خوب و سالمى داشته و فوت او غير متوقع و بر خلاف انتظاربود و از زنها شنيده بودم كه دكتر معالج مرض او را تشخيص نداده و عوضى معالجهكرده است : نيّت كردم كه فوت اين بچه باءجل حتمى بوده است ، يا در اثر نادانى و عدمتشخيص طبيب ؟
بعد از خواندن فاتحه ديوان حافظ را باز كردم ، اين شعر بود:
گفتم بتو اى عمر چرا زود برفتى گفتا چه توان كرد كه تقدير همين بود
فراموش نميكنم كه : بمجرّد ديدن اين بيت بكلّى حالم عوض و تاءثر و اندوهم از ميانرفت .


مرض غيبى و شفاى آن  

باز در همان كتاب (افكار امم ص 211 ط اول ) مى نويسد: دخترعدل السلطنه نوه و كيل الملك كرمانى (نورى ) عروس ‍ عليمحمد مجتهد كرمانى مرض حملهداشت ، به طامس طبيب اسپيار انگليس رجوع ميكنند، مى گويد: مرض حمله (صرع ) اقسامدارد، من بايد مريض را در حال به بينم كه چه ميگويد! و چون بهوش آيد گفته خود رابياد دارد يا نه .
مريض را در منزلى نزديك اردو ميآورند، و چون حمله ميآيد طامس را خبر مى كنند، حاضر مىشود و قلم و كاغذ ميگيرد، و اقوال مريضه را مى نويسد كه : سلام عليكم ، به فاصله اىباز: سلام عليكم ، چشم نمى خورم ، غلط كردم ديگر او را نمى آزارم ،ديگر نميروم .
سپس ادب بجا آورده و به هوش ميآيد.
به مريضه مى گويند كه : دكتر براى معالجه شما آمده است !
جواب مى دهد كه : لازم نيست من شفا يافتم .
طامس مى پرسد: كلماتيكه گفتيد به ياد داريد يا نه ؟
مى گويد: بلى ، و بيان مى كند كه : پيرى نورانى بر من گذشت سلام كرده و استمدادنمودم .
گفت : از من ساخته نيست ، الحال خانمى اينجا خواهد آمد از او ساخته است ، درحال خانمى آمد، سلام كردم ، آمد پهلوى بستر من نشست .
پهلوى بستر من ظرف شرابى بود، پرسيد كه آن چيست ؟
گفتم : طبيب داده است .
گفت : مخور فايده ندارد.
گفتم چشم نميخورم .
فرمود: مادر شوهرت سيده است ، هر شب در شفاى تو بمنمتوسل مى شود، تو با او دشمنى ميكنى !
گفتم : غلط كردم ديگر نميكنم .
فرمود: بامام زاده زين على (96) براى هوسرانى ميروند تو مرو.
فرمود: به پسرى ديشب آبستن شده اى اسم او را على بگذار!
اسم خانم را پرسيدم : چكار دارى !
لباس عزا در برداشت ، سبب خواستم ! فرمود: بر من مصيبتى رسيده كه تا قيامت اينلباس را خواهم داشت .
و اين شرح را كه داد دكتر طامس و ديگران يادداشت كردند، و آن بانو فرمود بود كه :روز پنجشنبه مختصر حمله اى براى تو ميآيد، و بعد از آن ديگر حمله نخواهى ديد.
و جريان همانطور شد كه مى گفت .
نتيجه :
افراديكه بصورت مقيد بدين هستند: بجاى مجالس لهو و عيش ‍ و نوش ، مقبره يكى ازامامزاده ها و بلكه حرم يكى از ائمه اطهار را انتخاب كرده ، و بنام اينكه بزيارت قبرامامزاده مطهر يا امام عليه السلام ميروند، شهوات نفسانى و هوسهاى نامشروع خود را انجامميدهند.
و اينمعنى موجب نهايت تاءثر است كه : اشخاص متدين بجاى حفظ آداب و احترامآنمحل ، از هيچگونه بى مبالاتى و هوسرانى و كارهاى زشت خوددارى نكرده ، و با حركاتناشايست خود هتك احترام آن محل مقدس را مينمايند.

اسلام بذات خود ندارد عيبى
هر عيب كه هست از مسلمانى ماست
عجيب است كه ديده ميشود: بعضى از مسلمين نادان بقصد تشرف و زيارت قبر يكى ازحضرات ائمه اطهار حركت ميكنند، و از صاحب قبر خجالت نكشيده و كارهايى صورت ميدهندكه موجب ناراحتى شديد و آزار سخت او است : در نماز سستى ميكنند، بمردم و زوار اذيتميرسانند، هزاران دروغ و افتراء ميگويند، اموال مردمرا ميخورند، بحقوق ديگران تجاوزميكنند، از محرمات پرهيز و اجتناب نميكنند، عفت و عصمت را در نظر نميگيرند،مشغول خود آرائى و شهوترانى ميشوند، و از غضب و عذاب پروردگارمتعال نميهراسند.

خواجه نظام الملك و سفر حج  

خواجه نظام الملك حسن طوسى از سلطان ملكشاه اجازت خواست تا بكعبه رود و فرض حجادا كند، سلطان اجازه داد و خواجه تصميم عزم كرد، واَحمال و اَثقال بجانب غربى بغداد كشيدند و آنجا لشگرگاه زدند.
خواجه نيز بگذشت و آنجا فرود آمد.
يكى از فضلاء بغداد حكايت كرد كه : در آن حالت بخدمت خواجه ميرفتم ، نزديك خيمهيكى را ديدم از درويشان كه بر چهره او سيماى اولياء بود، مرا گفت : وزير را پيش منامانتى است لطف كن و باو برسان ، رقعه اى بمن داد.
من رقعه بستدم و بخدمت وزير رفتم ، و رقعه ببوسيدم و بنهادم ، و وزير رقعه راتاءمل كرد و بزارى بگريست .
من پشيمان شدم ، و با خود گفتم كاشكى رقعه را ندادمى !
چون از گريه ساكن شد، مرا گفت صاحب اين رقعه را پيش من آر! من بيرون آمدم ، آنمرد رابچشم نيافتم .
بازگشتم اعلام دادم ، خواجه رقعه را بمن داد و گفت بخوان !
چون مطالعه كردم در آنجا نوشته بود كه : پيغمبر را در خواب ديدم كه مرا گفت : پيشحسن رو و با او بگو كه حج تو اينجا است بمكه چرا ميروى ! نه من تو را گفتم كهبدرگاه اين تُرك باش و مطالب ارباب حاجات بساز و درماندگان امت مرا فريادرس .
خواجه آن عزم را فسخ كرد و باز گشت ، و با من گفت : هرگاه صاحب رقعه را ببينى پيشمن آر!
بعد از مدتى آن درويش را ديدم ، و گفتم : وزير مشتاق لقاى تو است . اگر رنجه شوىتا بخدمت رسد لطف باشد.
او گفت : او را پيش من امانتى بود باور رسانيدم ، و بغير از آن مرا باو هيچ كارى نيست.(97)
نتيجه :
فهميدن وظيفه شخصى و عمل بآن كار بسيارمشكل است : زيرا هر كسى بتناسب مقام و شئون زندگى وشغل و كار خود وظيفه معينى دارد كه اگر بر خلاف آن وظيفهعمل كرد پسنديده و مطلوب نخواهد شد.
كسى كه لازم است معاش خود و عائله خود را تاءمين كند: بايد بعد از اتيان واجبات بقصدخالص مشغول كسب و كار باشد، و اشتغال به عبادات مستحبه واعمال مندوبه و حضور طويل در مساجد و معابد بر خلاف وظيفه او ميباشد.
و كسيكه اشتغالبتحصيل علم و تاءليف كتب مفيده دارد: بايد بزرگترين عبادت خود را در همان رشته داده ، ودر آن قسمت كوتاهى نكند.
و همچنين است كسيكه شغل و كار و خدمت بديگرى است كه بايد در انجام وظايف خدمت مسامحهنكند.
و اگر كسى موظف است كه در مقابل گرفتن اجرت و حقوق از بيتالمال (مانند كارمند دولت كه از بيت المال مسلمين و از بودجه دولت حقوق ميگيرند و چونطلاب علوم دينى و علماء و روحانيون كه از وجوه دينيه امرار معاش ميكنند)شغل معينى را به عهده بگيرد: البته بايد از جان ودل در انجام وظيفه خود كوشيده ، و كوچكترين تسامح و خيانت و انحراف و مخالفتى از اوديده نشود.
آن كارمنديكه حقوق خود را از جيب دولت و ملت گرفته و بيكار و بيعار راه مى رود: با دزدو جيب بر هيچگونه فرقى ندارد، تا برسد بآنكه از بيتالمال مسلمين زندگى خود را اداره كرده و شب و روز بر ضرر و خسارت مسلمانان بكوشد، ويا اعمال او قهرا بضرر مردم تمام بشود كه : در اين صورت صد مرتبه از دزد و غارتگرنيز بدتر خواهد بود، كارمند يك اداره با كارگر هيچگونه با هم تفاوتى ندارند، و هركدام از اين دو نفر با مختصر سستى و مسامحه و تنبلى مسئوليت پيدا كرده و بحكمعقل و شرع و وجدان لازمست از حقوق آنان كسر شود.
كارمند و كارگر در صورتيكه ايمان و عقيده دارند بايد متوجه اين نكته بوده ، و بوظايفخود آشنا باشند، و اگر در باطن امر آخرين قصد آنان دزدى و جيب برى و كلاه بردارى وجنايت و خيانت است : خود ميدانند و خداى آنان اگر عقيده بخدا و روز جزا دارند.


خواجه و شهادت ابواسحق  

باز در كتاب تجارب السلف ص 277 در ذيل حالات خواجه نظام الملك حسن الطوسىمينويسد: وقتى بر دل خواجه گذشت كه ورقه اى نويسد در كيفيت زندگانى او بابندگان خداى تعالى ، و همه علماء و بزرگان دين گواهى خود بر آن نويسند، و آنورقه با او در خاك نهند.
هر چند كه اين صورت كس نكرده است ، و در شريعت مطهره مسطور و مذكور نيست ، اما سببنيكو اعتقادى خواجه اين ورقه را نوشتند، و هر كس از بزرگان دين شهادت خود بر آنورقه ثبت كردند.
و امام ابواسحق فيروز آبادى صاحب تنبيه با آنكه مدرس ‍ مدرسه نظاميه (مدرسه باعظمتى بود در بغداد كه خواجه ساخته بود) بود، و منظور نظر احساس و انعام خواجه ،چون آن ورقه بخدمتش بردند، بر آن نوشت كه : حسن خير الظلمة خواجه حسن از خوبانظلمه ميباشد.
چون ورقه پيش خواجه بردند و خط ابواسحق بديد: بگريست و گفت هيچكس از اينبزرگان راست ننوشته كه او نوشت ، و بعد از وفات خواجه در خواب ديدند كه خواجهگفتى كه : حق تعالى بر من ببخشيد و رحمت كرد بسبب اين سخن راست كه خواجه ابواسحق نوشت .
نتيجه :
اذا فسد العالم فسد العالم چون عالم و روحانى ملت فاسد شد جهان فاسد ميشود.
عالم روحانى طبيب معنوى و روحى ملت است ، و طبيب بايد امراض عمومى و خصوصى مردم راتشخيص داده ، و در معالجه آنها بكوشد.
طبيب يك مملكت يا شهرى چون از تشخيص امراض عاجز يا غفلت كرد: ممكن است هزاران افرادآنسرزمين را بهلاكت و نابودى نزديك كرده ، و گرفتارى سخت و بلاء عظيمى بوجودآورد.
شخص روحانى موظف است كه امراض روحى و قلبى اشخاص را بصراحت لهجه و با بيانروشن و منطق محكم و آشكار گوشزد كرده ، و در بيان معروف و منكر كوچكترين تسامح وتقيد نشان ندهد.
اگر شخص روحانى از امراض و عيوب نفسانى ديگران پرده پوشى نكرده ، و ازاشخاص نادرست و بدكردار طرفدارى ننمايد: جراءت و جسارتى براى اينگونه اشخاصپيدا نشده ، و بازار ظلم و تقلب و فساد رونق خود را از دست ميدهد.
متاءسفانه امروز وضع جامعه روحانيت دچار اختلال و بى نظمى گشته ، و در اثر فسادبرخى از روحانيين : مردم با آزادى تمام از منكرات واعمال بر خلاف شريعت پيروى كرده و بفسق و ظلم و خلاف تظاهر ميكنند.


بوذر جمهر حكيم و زندان  

آورده اند كه : نوشيروان بسبب تهمتى بر بوذرجمهر متغير شده و او را در موضعى تنگ وتاريك حبس نموده ، و دستور داد كه او را كليمى درشت پوشانيده و در هر روز دو قرصنان جو و يك پارچه نمك درشت و يك ظرف آب بدهند، و تاءكيد نمود كه زياده از اين چيزىباو ندهند و موكلانى برانگيخت كه در حركات و حالات او مراقبت كرده و آنچه از او مشاهدهكنند اطلاع بدهند.
بوذر جمهر چند ماه بهمان حال بماند، و كلمه اى كه دلالت كند بر شكوه و اضطراب وناراحتى بر زبان نياورده ، و از كسى استعانت و يارى نطلبيد.
پس نوشيروان جماعتى از دوستان او را اجازت داد كه نزد او رفته و با او سخن گويند، وآنچه از او شنيدند بگويند.
جماعتى از خواص اصحاب بوذر جمهر از او ملاقات كرده و اظهار داشتند كه ، تو را درشدت و زحمت مى بينيم ، و با اينكه مدتيستكه در اين ابتلا ناراحتى گرفتار هستى :خوشبختانه تندرستى و عافيت و صحت در مزاح تو باقى است ، و اثرى از ضعف وگرفتگى و زحمت در سيماى تو ديده نميشود، و چون روزهاى گذشته آثار خوشنودى وانبساط و فرح در چهره تو نمايان است ! و سبب اين چيست ؟
بوذر جمهر گفت : من معجونى ساخته ام كه از شش جزء تركيب يافته است و هر روز از آنمعجون تناول ميكنم ، و قوت و صحت مرا برقرار كرده است .
گفتند: نسخه و صفت آنرا بيان فرمائيد؟
گفت ، تركيبات آن معجون ازين قرار است :
1- اعتماد و تكيه كردن است تنها بخداوند متعال .
2- ايمان پيدا كردن بتقديرات الهى و تسليم شدن بآن و متوجه شدن بآنكه تقديرالهى شدنى است .
3- صبر ورزيدن در مقابل گرفتاريها، و دانستن آنكه صبر بهترين وسيله ايست براىنجات و خلاص شدن از شدايد و ابتلاءات .
4- فهميدن آنكه چاره اى بجز صبر و تحول براى شخصيكه مبتلا شده است نيست ، و اگرصبر نكند راه ديگرى ندارد.
5 راضى شدن ببلاء و پيش آم د ناگوار و متوجه شدن بآنكه هر بلائى ممكن استتبديل ببلاء شديدتر و بدترى شود و كسانى هستند كه ابتلاء و گرفتارى سختترىدارند كه اين ابتلاء در مقابل آنها كوچكتر است .
6- اميد گشايش و فرج در هر ساعت هست و در هر ساعتى تا ساعت ديگر ممكن است نسيم ظفرو فرج زيدن گيرد.
چون آنجماعت نزد نوشيروان آمده ، جريان مذاكرات خودشانرا با بوذرجمهرنقل كردند: نوشيروان امر كرد كه او را آزاد نمودند، و بر رتبه و مقام او افزود.(98)
نتيجه :
انسان اگر اعتماد و ايمان به پروردگار متعال پيدا كرده ، و حكم و امر و نظر او را درجريان امور خود نافذ و جارى ديد البته در مقابل پيش آمدها و ابتلاءات و ناملايمات ازجان و دل راضى و تسليم خواهد شد.
اينستكه در روايات شريفه وارد شده است كه : براى ايمان چهار ركن و علامت است :اول توكل (وكيل گرفتن خداوند در امور خود). دوم تفويض (واگذاشتن امور خود بخداوند).سوم رضا (در مقابل تقديرات و پيش آمدها راضى شدن ). چهارم تسليم (گردن گذاشتن وتسليم شدن در مقابل فرمان و امر خداوند).
آرى حقيقت ايمان با اين چهار ركن برقرار ميشود، و ايمان بدون اين چهار علامت ممكن نيست درقلب كسى جايگير شود، و تا انسان با اين چهار صفت متصف نشده است : اعتبارىبقول و عمل او نيست ، اگر چه شبها مشغول متصف نشده است : اعتبارىبقول و عمل او نيست ، اگر چه شبها مشغول عبادت و روزها در راز و نياز بوده و هزارهاخوارق از خود نشان بدهد.
در اصول كافى (باب خصال الايمان ) از حضرت صادق عليه السلامنقل ميكند: لازم است كه مؤ من را هشت خصلت باشد،اول هنگام فتنه ها و پيش آمدها ثابت قدم و محكم باشد. دوم درمقابل ابتلاء و سختى صابر باشد. سوم موقع قناعت كند. چهارم - بآن چه خداوند او راميدهد قناعت كند. پنجم بدشمنان خود ظلم و ستم روا مدارد. ششم بدوستان و علاقمندان خودتحميل نكند. هفتم هميشه از تحمل حوائج ديگران در رنج باشد. هشتم مردم ديگر از جانب اودر امن و آسايش باشند.


نوشيروان و موبدان  

آورده اند كه : نوشيروان از موبدان (عالم و دانشمند در آئين زردشت ) پرسيد كهزوال مملكت در چه چيز است ؟
گفت : اول در پوشيدن چيزها از پادشاه . دوم در تربيت مردم فرومايه سوم در ظلمعمال
نوشيروان گفت : بچه دليل اينسخن ميگويى ؟
جواب داد كه : چون اخبار مملكت و رعيت از سلطان انقطاع يابد، و از دوست و دشمنغافل نشيند، هر كس هر چه خواهد كند، و چون او بيخبر است انواع فتنه از هر جانب سر زند،و مملكت در سر اهل فتنه رود.
و ديگر، مردم دون و رذل چون تربيت يابند: در جمع كردنمال حريص باشند، و بهر كس طمع كنند، و اكابر و اشراف نشناسند و حرمت مردم بزرگنگاه ندارند، و دلهاى مردم بسبب اين اخلاق رنجيده شود و هر آينه همتها بر گمارند تا ازوى خلاصى روى نمايد، و از اينجا است كه گفته اند:تنزل الدولة بارتفاع السفلة از عظمت و قدرت دولت كاسته ميشود بهر مقدارى كه افرادفرومايه و پست ترقى كنند.
ديگر، چون عمال بر رعيت ستم كنند نيتهاى آنان با پادشاه بد شود و از زراعت و عمارتزمينها ملول گردند، و عوايد و مداخل سلطان كم شود، و حقوق لشگر كاسته شده و درمضيقه و فشار واقع ميوشند، و چون زندگى لشگر تاءمين نشد، سر از اطاعت و خدمت برتابند و اگر دشمنى پديد آيد از جان و دل در دفع او نكوشند، و ازين جهت رخنه بر ملكو سلطنت وارد شود.(99)
نتيجه :
بعقيده اين بنده : اساس و علت زوال ملك ، روى كار آمدن افراد فرومايه و حكومت اشخاصپست و لجام گسيخته است كه مصالح و منافع ملت را فداى استفاده هاى شخصى قرار داده ،و روى هوى و هوسرانى و غرضهاى نفسانى امور كشور را اداره ميكنند.
امور مملكت چون بدست چنين اشخاص جريان پيدا كرد: بازار دروغ و چاپلوسى و تزويررونق گرفته ، و نظم و عدالت و شرف و فضيلت از ميان اجتماع رخت بر بسته ، و مردمبا شرف و پرهيزكار و درست كردار در گوشه هاى اطاقهاى خودشان محكوم ميشوند.
آرى خيانتكاران بر ملت بيچاره مسلط گردند، وعمال ظالم و ناپاك دست تعدى بحقوق و مال و ناموس مردم دراز ميكنند، حقايق و مصالحكشور بصورت مسخره در آمده ، و مردم دانشمند و حقيقت پرست و صالح مبغوض و مطرودگردند.
از حضرت امير عليه السلام منقولست كه : اذا استولى اللئام اضطهد الكرام چون افرادلئيم و پست مسلط و مستولى شدند: اشخاص كريم و نجيب وفاضل مقهور و بيچاره گردند.


حضرت موسى در مدين  

چون حضرت موسى عليه السلام از ترس فرعون فرار كرده و بشهر مدين وارد شده : تبشديد او را عارض گشته ، و سخت گرسنه و تهى دست شده بود، پس اظهار كرد كه :پروردگارا من غريب و مريض و فقيرم !
از جانب خداوند متعال وحى شد: آيا ميدانى كه غريب كيست و مريض كيست و فقير كيست ؟
عرض كرد كه : نه .
فرمود: غريب كسى است چون من حبيبى نداشته باشد، و مريض كسى است كه مانند من طبيبىبراى او نباشد و فقير آنكسى است كه وكيلىمثل من او را نيست .(100)
نتيجه :
آرى اگر كسى با خدا انس پيدا كرد: نه تنها غريب نيست بلكه از مردم جهان و از استيناسو مجالست با آنان متوحش ميشود.

در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم
بوقت صبح قيامت كه سر ز خاك بر آرم
بگفتگوى تو خيزم بجستجوى تو باشم
بمجمعى كه در آيند شاهدان دو عالم
نظر بسوى تو دارم غلام روى تو باشم
حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان بسوى تو باشم
و اگر كسى امور و جريان كارهاى خود را بخداوند وا گذاشته ، و او راوكيل خود قرار بدهد: البته خوف و هراس و پريشانى و اضطرابى براى او نخواهدبود، و خداوند با بهترين نحو و كاملترين طريقى احتياجات او را بر آورده و بمهماتامور او كفايت خواهد كرد.
چه غم از موج بحر آنرا كه باشد چون تو پشتيبان .

حجاج بن يوسف و مردى  

حجاج بن يوسف روزى بقصد تفريح و گردش بيرون رفته بود و چون برنامه گردشتمام شد: اطرافيان متفرق و حجاج خود تنها ماند.
حجاج متوجه شد كه پيرمردى از قبيله عجل حاضر است ، گفت : اى پيرمرد از كجا هستى ؟
گفت : از اين محل ، و اشاره بآبادى نزديكى كرد.
حجاج پرسيد: امراء و عمال دولت چگونه هستند؟ و چطور با شما معامله و رفتار ميكنند؟
گفت : عمال دولت شريرترين و بدترين مردم هستند، از ستم كردن باكى ندارند، واموال مردمرا حلال ميشمارند.
حجاج پرسيد: عقيده تو درباره حجاج چيست ؟
گفت : در سرزمين عراق كسيكه بدتر و شريرتر از او باشد تابحال حكومت نكرده است ، خدا او را بسوء اعمالش بگيرد و هم آن كسى را كه او را مسلط وحاكم بر مردم كرده است .
حجاج پرسيد: آيا ميدانى كه من كيستم ؟
گفت : نه .
حجاج خود را معرفى كرد كه : من حجاج هستم .
پيرمرد گفت : آيا تو هم ميدانى كه من كيستم ؟
حجاج گفت : نه .
گفت : من مجنون قبيله بنى عجل هستم ، و روزى دو مرتبه حالم منقلب و دگرگون گردد.
حجاج خنديده و او را بخششى كرد.(101)
نتيجه :
نام نيك با زور و سر نيزه و تسلط جابرانهحاصل نميشود.
صفحات تاريخ خوب و بد و ظلم و عدالت و داد و ستم را بآنطوريكه هست ثبت كرده ، وبراى هميشه باقى ميگذارد.
فشار و شمشير و تهديد ممكن است بطور موقت قلم و زبان را محدود كند، ولى عكسالعمل آن شديدتر و تندتر خواهد بود.
آدم عاقل ميبايد پيوسته در فكر اصلاح و حقيقت طلبى بوده ، و عيوب و نواقص اخلاق واعمال خود را بهر وسيله و طريقى كه ممكن است متوجه شده و بر طرف كند.
اشخاصيكه از كسى انتقاد و عيبجوئى كرده و جهات ضعيف و عيب او را ميشمارند: صدهامرتبه بهتر و مفيدتر از آنكسانى هستند كه پيوسته از او تعريف و مدح ميكنند.
هر فردى بايد او وجود اشخاص انتقاد كننده استفاده كرده ، و از اين راه در اصلاح نفس وتهذيب رفتار و كردار خود كوشيده ، و در رفع عيوب و نواقص امور قدم بر دارد، ومخصوصا اين روش براى امراء و سران ملت و دولت بيش از هر چيزى لازم و حتمى است.


ذوالنون مصرى و عاشق  

ذوالنون مصرى (از عرفاى مشهور صوبان بن ابراهيم متوفى در سنه 246) گفت : درباديه عاشقى را ديدم با يك پاى سر در بيابان نهاده بود و خوش ميرفت .
گفتم : تا كجا؟
گفت : تا خانه دوست .
گفتم : بى آلت سفر مسافرت بعيد قطع كردن چون ميسر شود؟
گفت : و بحك ياذا النون اما قراءت فى كتابه و حملنا هم فى البر و البحر واى بادبر تو اى ذوالنون ، آيا در كتاب دوست نخواندى كه ميفرمايد ما آنرا در دريا و صحراحمل ميكنيم !
ذوالنون گفت : چون بكعبه رسيدم ، ديدم او را كه طواف ميكرد، و چون مرا بديد خوشبخنديد، و مرا گفت : انت حامل الامر و انا محمول به ترا داعيه تكليف در كار آورده است وميخواهى بار تكليف خود را بمنزل برسانى ، و مرا جاذبه او باين ديار كشيده است(102)
نتيجه :
آن محبت باديه پيماى راه حقيقت و سعادت است ، و تا محبت خالص و جذبه محبوب دردل سالك پيدا نشده است : صفا و روحانيت و خلوص براى قلب مؤ منحاصل نخواهد شد.
عبادت و طاعت اگر روى محبت و علاقه باشد: ارزش و قيمت پيدا كرده ، و موجب قرب .محبوبيت خواهد شد، چنانكه رواياتى از حضرات معصومين عليه السلام رسيده است كه :مردم عادى روى خوف از عذاب و يا شوق به بهشت عباذت و بندكى ميكنند، ولى عبادت وطاعت ما روى محبت و علاقه است .
مرحلع بندگى و قرب از مراحل خوف و شوق بهشت مجزى است بنده مقرب خدا باكى ازآتش و عذاب نداشته و در مقابل نعمتهاى بهشتى و لذتهاى نفسانى كوچكترين تواضعىنميكند، اميرالمؤ منين عليه السلام در دعاى كميل ميفرمايد: اگر توانستم صبر كنم بحرارتآتش سخت چگونه ممكن است بفراق تو تحمل و صبر ورزم !
هدف عاشق وصول بمعشوق و درك فيض محضر او است ، چشم و گوش از ديدن ماسواىمعشوق خود كر و كور است ، حب الشى ء بعمى و يصم محبت انسانرا كرو كور ميكند.
مؤ منيكه بمقام محبت رسيد: كوچكترين توجهى بجهنم و بهشت و عذاب و آسايش ندارد، اوبنده خدا است و ديگران بنده بهشت ، او غرق حضور است و ديگران در انديشه حور وقصور.

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

ذوالنون و عقرب  

نقل شده است كه : ذوالنون مصرى روزى بقصد شستن لباسهاى خود بكنار رودنيل آمده ، و ناگاه متوجه ميشود كه عقرب بزرگى بسوى او ميآيد، ذوالنون سخت متوحششده و از شر او بخدا پناه ميبرد عقرب بطرف رودنيل متوجه شده ، و در اين هنگام قورباغه اى از آب بيرون آمده و عقرب بپشت او سوارميشود، قورباغه خود را بآب زده و از آب عبور ميكند.
ذوالنون ميگويد: چون اين حلال را ديدم ، بعجله تمام لنگى به خود بسته و وارد آب شدم، و از پشت سر قورباغه حركت ميكردم ، تا اينكه از آب خارج شديم .
عقرب در كنار آب از پشت قورباغه پائين آمده و براه افتاد، و من پشت سر او راه ميرفتم ،و مراقب او بودم كه آخر كار و مقصد او را دريابم عقرب نزديك درخت بزرگ ميوه دارىرسيد، و جوان سفيد رويى كه مست شراب بود در سايه آندرخت خوابيده بود.
با خود گفتم كه : لا حول و لا قوة الا بالله مانع و ياورى نيست مگر از جانب پروردگارمتعال ، و يقين كردم كه اين عقرب بقصد زدن و كشتن اين جوان آمده است .
ناگاه متوجه شدم كه : افعيى (مار بزرگ ) بسوى آن جوان ميآيد و قصد زدن او را دارد.
در اينموقع عقرب بسرعت تمام خود را بجانب مار زده ، و سخت از دماغ او گزيد، و مار بىحركت افتاده و مرد.
عقرب از راهى كه آمده بود برگشت ، و باز بهمان كيفيت از آب رودنيل عبور كرده و رفت .
ذوالنون اين شعر را خواند:

يا راقدا والجليل يحفظه
من كل سوء يكون فى الظلم
اى كسيكه در خواب هستى و خداوند او را محافظت ميكند از هر گونه حوادث سوء وناملائمات .
جوان از شنيدن آواز ذوالنون بيدار شد، و ذوالنون جريان امر را باو خبر داد.
جوان بخاك افتاده و توبه كرد، و سپس لباس لهو را بلباس تقوىمبدل كرده ، و بهمين حال از دنيا رفت .(103)
نتيجه :
رحمت و لطف حق تعالى بهمه موجودات جهان اعمّ از حيوان و غير حيوان و مؤ من و كافر،احاطه داشته ، و هر وجودى خواه كوچك و بزرگ در همهحال غرق احسان و فضل او ميباشد.
نعمتهاى عمومى جهان كه در خوان وسيع و پهناور پروردگارمتعال مورد استفاده خاص و عام است : در هيچ دفترى بحساب احسان و نعمت نيامده و هيچكسىخود را مرهون و مديون آنها قرار نميدهد.
اغلب و اكثر نعمتهاى خصوصى نيز چنين است ، كسى فكر نميكند كه هر يك از اعضاى سالمبدن (چشم و گوش و زبان و دست و پاى و دستگاه عصب و خون و هضم و مغز و غير آنها)تا چه اندازه ارزش دارد، و در مقابل هر يك از اين نعمتها چقدر بايد سپاسگذارى و قدردانىكرد.
گذشته از اين نعمتهاى محسوس و ظاهرى : قسمتى از نعمتهاى پروردگارمتعال غير محسوس است ، و يكى از آنها همان حفظ و حراست و دفع شر و خطر و ضررهاىبموقع و ناگهانى است كه زبان در مقابل شكر و قدردانى ازين لطف بزرگ حق صد درصد عاجز و قاصر است .
(ان كل نفس لما عليها حافظ فردى نيست مگر اينكه او را از جانب خداوندمتعال نگهدارنده و حافظى هست .
گر نگهدار من آنستكه من بينم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد
و در سوره رعد آيه 11 ميفرمايد: (له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر اللهان الله لا يغير ما بقوم حتى يغير و اما بآنفسهم ) براى هر شخصى از پيشروى و ازپشت سر او پاسبانان و محافظينى هستند كه او را بدستور پروردگارمتعال محافظت و نگهدارى ميكنند، و خداوند نعمتهاى خود را از كسى قطع نميكند مگر اينكه اوتغيير روش داده و از راه حق منحرف گردد.

حجاج و راستگويى  

چون حجاج بن يوسف براى قتل اصحاب عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث (يكى از امراى عراقاست كه از جانب حجاج بسوى خوزستان مبعوث شده و بعد تخلف كرده و خوزستان وبصره را تصرف كرده بود) تصميم گرفت و آنانرا در مجلس خود احضار نمود مردى ازآنان برخاسته و گفت : خداوند امور امير را اصلاح كند، مرا در گردن تو حقى هست !
حجاج گفت : حق تو چيست ؟
مرد گفت : روزى عبدالرحمن بن محمد تو را سبّ و بدگويى ميكرد و من از جانب تو دفاعنمودم .
حجاج گفت : آيا شاهد دارى بر اين جريان ؟
مرد خطاب بر فقاى خود كرده و گفت : شما را بخدا سوگند ميدهم كه هر كه از شماها ازاين جريان آگاه است شهادت خود را اظهار كند.
مردى از اسيران بر خاسته و بدعوى او شهادت داد.
حجاج گفت : او را رها كنيد.
سپس روى بشاهد كرد و گفت : تو اگر شاهد اين جريان بودى چرا مانند رفيقت از من دفاعنكردى ؟
شاهد گفت : بخاطر بغض و عداوت قلبى من بود كه از قديم الايام نسبت بتو داشتم .
حجاج گفت : اين مرد را نيز بخاطر راستگويى او رها كنيد(104)
نتيجه :
راست گفتن علامت حقيقت پرستى است :
اگر چه صدق و راستگويى آثار و نتايج پسنديده زيادى دارد: ولى اهميت عمده صدق ازنظر منشاء و ريشه آن است .
دل انسان اگر ناپاك شد: محال است كه راست گويد.
قلبيكه آلوده بصفتهاى تزوير و طمع و خوف و خودپسندى و حرص وبخل و حسد شد: چگونه ميتواند بر خلاف باطن خود در گفتار و رفتار خود صادق باشد.
انسان وقتى ميتواند راستگو باشد كه : بجز حق و حقيقت بچيز ديگرى اتكاء نداشته ، وتمام اعتماد او در مرتبه اول بخدا و سپس به نفس خود يعنى بدرستى و حقيقت خود باشد.
اينستكه خداوند متعال صدق را علامت كامل و تمام تقوى شمرده و ميفرمايد: و الذى جاءبالصدق و صدق به اولئك هم المتقون كسى كه پيشه او را راستى بوده و درمقابل راستى خضوع كند: او بحقيقت پرهيزكار است ، زيرا انسان تا از صفات ناپسند وخويهاى زشت و كارهاى ناشايست پرهيز نكند: هرگز موفق به راستگويى و مقام صدقنخواهد شد در همان كتاب (كامل مبرد ج 2 ص 565) ميگويد: مردى بمحضررسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده و اسلام آورد.
سپس اظهار كرد كه : يا رسول الله ، من هنگامى درمقابل گناه و عمل حرام معاقب خواهم شد كه آشكارا و بظاهر مرتكب آن گناه بشوم ، و منتصميم گرفتم كه بعد ازين عمليرا كه بر خلاف قوانين و احكام اسلام است آشكارا بجانياورم ولى چهار عمل است كه مجبورم آنها را پنهانى و مخفى بدارم .
و من ميتوانم قول بدهم كه : يكى از آن چهار عمل را كه : زنا و شرب خمر و دزدى و دروغگفتن باشد، ترك كنم .
پس هر كدام از اين چهار عمل را كه اختيار ميفرمائيد ترك كنمرسول اكرم فرمود: دروغ را ترك كن !
آنمرد از محضر رسول خدا بيرون رفت ، و روزى قصد زنا كرده بود كه با خود انديشهكرد: اگر پيغمبر خدا روزى از اينعمل بپرسد چه جوابى او را خواهد گفت ! اگر انكاركند: بر خلاف تعهد خود عمل كرده و دروغ گفته است ، و اگر اعتراف بزنا نمايد: موجب حدّشرعى خواهد شد.
پس بناچار از اينعمل منصرف شد.
و روز ديگرى قصد كرد كه شرب خمر كند: باز همان انديشه او را از آنعمل باز داشته و منصرف شد.
و يكروز ديگر ميخواست كه دزدى كند: باز همانطور خود را در محذور بزرگى ديده و قهراآنرا نيز ترك كرد.
بعد از اين جريان بخدمت رسول اكرم مشرف شده ، و اظهار كرد كه من هر چهارعمل را ترك كردم .


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation