بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مجموعه قصه های شیرین, آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SHIRIN01 -
     SHIRIN02 -
     SHIRIN03 -
     SHIRIN04 -
     SHIRIN05 -
     SHIRIN06 -
     SHIRIN07 -
     SHIRIN08 -
     SHIRIN09 -
     SHIRIN10 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

با يزيد بسطامى و ادب  

نقل است كه با يزيد بسطامى را نشان دادند كه : فلان جاى شيخى بزرگ است .
با يزيد بديدن او رفت ، و چون بنزديك او رسيد: آنمرد آب دهن به سوى قبله انداخت . درحال بازگشت و گفت : اگر او را در طريقت قدمى بود خلاف شريعت بروى نرفتى .
و نقل است كه : از خانه او تا مسجد چهل گام بود، هرگز در راه خيو نينداختى حرمت مسجدرا.(53)
نتيجه :
اگر مقصد سالك آن باشد كه : قرب به پروردگارمتعال پيدا كرده و تحصيل رضاى او را بطلبد لازمست كه از نخست قدم بر خلافميل و دستور او گامى برندارد، و در تمام حركات واعمال خود جهت ادب و طاعت و بندگى او را در نظر گيرد.
و بقول اساتيد اين فن : شريعت چون پوست است و طريقت چون مغز، و مغز درداخل پوست قرار گرفته و بدون پوست فاسد گشته و دوامى پيدا نكند.
و بقول بعضيها شريعت چون الفاظ است و طريقت بمنزله معانى ، و معانى بدلالتالفاظ حاصل شود و چون الفاظ ترك شود كار دلالت و معانىمختل گردد.
و بقول اهل تحقيق و معرفت : شريعت گفته ها و اوامر حق است ، و چون كسى از فرموده هاىحق سر پيچد بمقام محبت و بندگى و قرب شايسته نباشد. اينستكه گويند: عباداتتوفيقى است و تمام آداب و فرايض شريعت تعبدى است ، و بنده را نشايد كه در تكاليفمولاى خود چون و چرا كند. آرى بنده حقيقى هميشه فرمانبردار و مطيع و خاضع است و بجزاداى وظيفه و انجام دادن تكليف و اطاعت امر مولى هيچگونه نظر و انتظار و توقعىندارد.


آنچه خدا از سليمان پرسد 

آورده اند كه : روزى سليمان پيغمبر(ص ) بسر بساط نشسته بود، يكى بنگريد و او رادر هوا بديد.
گفت : آنچه خدا بسليمان داد بديگر كس نداد.
سليمان (ع ) بشنيد، در جواب او گفت : آنچه خدا از سليمان پرسد از ديگر كسنپرسد.(54)
نتيجه :
(لا يكلف الله نفسا الاعلى ما آتيها) خداوندمتعال هر كسى را باندازه قدرت و استطاعت وعقل و شعور و فهم و تمكن و وسعت وى تكليف و حكم فرمايد.
هر كه بامش بيش برفش بيشتر، وظيفه شخص ثروتمند است كه بفقراء رسيدگى كرده ونيازمندانرا حاجت برآورد، و شخصيكه خود فقير است چنين وظيفه را ندارد.
و مرد دانشمند و عالم را وظائفى هست كه براى اشخاصجاهل نيست . و آدم تندرست و سالم را تكاليفى باشد كه براى مردمعليل و مريض نباشد. و شخص مقتدر و توانا را فرايضى متوجه است كه بديگران متوجهنيست .
اينست كه وارد شده است كل مسئول عن رعيته هر كسى نسبت بزيردستان و رعيت و عائله خودمسئول بوده ، و رسيدگى بامور و زندگى آنان بعهده او خواهد بود.
تربيت صحيح و تعليم و تنظيم امور فرزندان و عائله بعهده پدر است و پدر وظيفهعقلى و شرعى دارد كه عائله خود را طبق مقررات دينى و آئين مقدس اسلامى تربيت كند، وآنچه در اينقسمت قصور و كوتاهى و با تقصيرىبعمل آيد: پدر مسئول و مقصر و محكوم است .
و دائره اين تكليف و مسئوليت نسبت بامير و حاكم وسيعتر ميشود تا برسد بشخص سلطانكه مسئوليت بسيار مهم و بزرگيرا دارد، و اگر در سرتاسر مملكت حقى ضايع شود وفردى مظلوم واقع گردد: مسئول آن سلطان خواهد بود. اينستكه از سلطان بازپرس ميشوداز اموريكه ديگران نسبت بآن امور كوچكترين مسئوليت و تكليفى ندارند.


حاتم اصم و خليفه  

نقل است كه : چون حاتم اصم (از زهاد مشهور و از عرفاى خراسان و از تلامذه شقيق بلخى) ببغداد آمد، خليفه را خبر كردند كه زاهد خراسان آمده است ، او را طلب كرد.
چون حاتم از در آمد خليفه را گفت : السلام عليك يا زاهد خليفه گفت : من زاهد نيم كه همهدنيا زير فرمان منست ، زاهد توئى
حاتم گفت : نى كه زاهد تويى .
خليفه گفت : چگونه ؟
گفت : خدايتعالى ميفرمايد قل متاع الدنيا قليل ، و تو باندك قناعت كرده اى ، زاهد توباشى نه من كه بدنيا و عقبى سر فرو نمى آرم ، چگونه من زاهد باشم !(55)
نتيجه :
زهد بمعنى ترك و دورى كردن است ، و ترك آن آخرت و خدايتعالى مهمتر و عظيمتر وعجيبتر است ، زيرا انسان هر چيزيرا كه ترك ميكند بخاطر امر مهمترى بايد باشد كهميخواهد بآن امر برسد.
و هر گذشت و پرهيزى بايد چنين باشد، و عاقل كسى است كه در گذشتهاى خود خوب دقيقو باريك بين بوده ، و نتيجه و مقصد را بدقت بسنجد، تا پشيمانى و زيانكارىحاصل نيارد. و البته اگر كسى بخاطر امر كوچك و بى ارزشى از مقصد بزرگ و امرمهمترى صرف نظر كرده و در گذرد: در مورد ملامت و سرزنش واقع شده و ازاهل خرد و تميز محسوب نخواهد شد.
و عجيبتر و شگفت انگيزتر زهد اهل دنيا است كه : بزندگى و خوشى چند روزه دنيا قناعتكرده و از حقيقت زندگى و خوشبختى و سعادت چشم مى پوشند، مانند آن كسى كه بخاطرعيش و نوش يكشب از همه هستى و زندگى آبرومند يكعمر خود در ميگذرد.


سه نفر در غار 

رسول اكرم فرمود: سه تن از بنى اسرائيل با همديگر مسافرت كردند، و در بيابانباران شديدى باريدن گرفته و آنان به غارى پناهنده شدند.
ناگهان سنگ بزرگى كه در بالاى مدخل غار بود، فرود آمده و دهانه غار گرفته شد.
اين سه نفر در داخل غار محبوس مانده ، و چاره براى نجات و خلاص خود نيانديشيدند.
و پس از مذاكره و چاره جوئى زياد، قرار بر آن گذاشتند كه : هر يك خالصترين وبهترين عمل خود را بنظر آورده ، و بوسيله آنعمل از پروردگار متعال مسئلت نمايد كه : آنانرا از اين گرفتارى سخت نجات بدهد.
يكى از آن سه نفر دست به دعا بلند كرده و گفت : پروردگارا تو خود آگاه هستى كه مندختر عمويم را دوست ميداشتم ، و صد دينار براى جلب خاطر او دادم ، و چون با او درمجلسى خلوت كرديم ، مرا گفت اى پسر عموى من از خدا بترس و چيزيرا كه بسته و مهرشده است بناحق باز مكن .
پس من تنها به خاطر خوف تو از آن عمل نامشروع منصرف شده ، و صد ديناريرا كه دادهبودم باوبخشيده ، و از مجلس او بيرون رفتم .
پروردگارا اگر آنحركت از من براى تحصيل رضاى تو بود: ما را از اين بلاى سخت وگرفتارى نجات بده .!
در اين ساعت يك قسمت از سه قسمت سنگ از مدخل غار كنار رفت .
دومى مى گفت : پروردگارا تو خود آگاهى كه مرا پدر و مادر پيرى بود، و هر روزصبح و شام غذاى صبحانه و شام براى آنها ميبردم ، و روزى طرف صبح كه بنزد آنانرفتم : هر دو را در خواب يافتم .
و پيش خود انديشه كردم كه : اگر آنانرا بيدار نمايم : ممكن است ناراحت و متاذى شوند. واگر نزد آنان مراجعت كنم : محتمل است كه غذاى صبحانه آنان تلف شود.
ورودى اين نظر: آنقدر در نزديكى آنان ايستاده و صبر كردم كه از خواب بيدار شده ، وصبحانه تناول كردند.
پروردگارا اگر از اين عمل قصد من تنها براى رضاى تو بوده و نظرى بجز تو دراينكار نداشتم : اين گرفتارى و ابتلاى سخت را از ما رفع فرما!
در اين ساعت يك قسمت ديگر نيز از آن سنگ كنار رفت .
سومى گفت : پروردگارا آگاه هستى كه من شخصى را درمقابل انجام عملى اجير كرده بودم ، و چون خواستم اجرتعمل او را پرداخت كنم : از گرفتن وجه خوددارى نموده و اظهار ميكرد كه اجرت و حق منبيشتر از اين مقدار است ، و در نتيجه چيزى نگرفته و گفت تو نسبت بمن ظلم كردى وخداوند در ميان من و تو در روز جزاء حكومت خواهد فرمود.
پس او اجرت خود را نگرفته و رفت ، و من درمقابل اجرت او گوسفندى بنام او خريدارى كردم ، و چندسال آنرا نگه داشته و در اين مدت چند بچه از آن بوجود آمده و زياد شدند.
و پس از مدتى آن اجير پيش من آمده و مطالبه اجرت خود را كرد، و من آن گوسفندها رابدست او سپردم .
اجير گفت : تو همان كسى هستى كه در پرداخت اجرت من بآنطورى كه سزاوار بوداهمال و امتناع ميورزيدى ، و امروز اين گوسفندها را بمن مى بخشى ، آيا نظر استهزاء ومسخره دارى ؟
من جريان امر را باو شرح دادم .
شخص اجير گوسفندها را گرفته ، و با نهايت سرور در حق من دعا كرد.
پروردگارا اگر اينعمل از من روى خلوص و صميميت و تنها بخاطر تو بود: اينگرفتارى و بيچارگى را از ما برطرف ساز!
در اين ساعت بقيه سنك نيز از مدخل غار كنار رفته ، و آنسه نفر از آن حبس و گرفتارىشديد نجات يافتند.(56)
نتيجه :
اعمال نيكو و عبادات و كارهاى انسان اگر بنيت خالص و تنها براى خدا انجام گرفته ، وهيچگونه قصد و نظر ديگر در آنها موجود نشد:
البته مفيد و منتج واقع شده ، و جزاى خوبى از جانب پروردگار جهان درمقابل آنها داده خواهد شد.
ولى در صورتيكه نظر ما جلب توجه و تحصيل رضا و خوشنودى مردم و يا بدست آوردنفوائد و منافع مادى و عناوين ظاهرى بود: نبايد كمترين سزا و جزاى نيك را از پيشگاهخداوند متعال متوقع باشيم .
آرى اگر عمل ما براى خدا و بخاطر او نباشد: چگونه ميتوانيم بحساب او گذاشته و منتظراحسان و نيكوئى و اجر خدائى باشيم .
اول اى جان دفع شر موش كن و آنگه اندر جمع گندم جوش ‍ كن
بشنو از اخبار آن صدر صدور لا صلوة تمّ الا بالحضور
گر نه موش دزد در انبار ما است گندم اعمال چل ساله كجا است


عتابه مادر جعفر برمكى  

محمد بن غسان هاشمى ميگويد كه : در يكى از عيدهاى اضحى بخانه مادرم وارد شدم ، زنىدر پهلوى او نشسته بود كه لباسهاى كهنه و مندرس در تن داشت و در عينحال آثار عفت و نجابت و بزرگى از حركات او ساطع بود.
مادرم گفت : آيا اين خانم را ميشناسى ؟
گفتم : نه
گفت ايشان عتابه مادر جعفر بن يحيى برمكى است (وزير هارون الرشيد كه جلالت وسخاوت و كرم او مشهور است ، و در سال 187 بامر هارون كشته شد، و همه خانواده و كساناو نيز مقتول و يا محبوس گشتند).
من نزديك رفتم و از او بسيار تكريم و تجليل كرده ، و از جريان امور و حالات او استفسارميكردم .
سپس او را گفتم : اى مادر از آن پيش آمدها و تحولات و اموريكه برخورده ايد كدام يك ازآنها عجيبتر و شگفت انگيزتر بود؟
گفت : اى فرزند، عيدى چون امروز مرا گذشته است كه چهار صد كنيز در اطراف من منتظرفرمان و دستور من بودند، و با اينحال من ناراضى بوده و پسر مرا نسبت بخودمنامهربان وعاقّ خيال ميكردم ، و امروز هم عيد اضحى است كه بمن رسيده و آرزويم در اينساعت داشتن دو قطعه پوست گوسفند است كه يكيرا لحاف كرده و روى ديگرى بنشينم وبخوابم .
محمد بن غسان ميگويد: من پانصد درهم او را دادم ، و باندازه اىخوشحال و مسرور گشت كه نزديك بود جان بسپارد.(57)
نتيجه :
اين جريان عجيب نيست ، زيرا دنيا جاى تزاحم و تعارض ‍ است ، و نعمتها و خوشيهاى دنيوىهميشگى نبوده و پايدار نيست .
ما صدها امثال اين جريان را با چشم خودمان مشاهده ميكنيم ، ولى با چشم ظاهربين نه باچشم فكرت و عبرت و حقيقت .
كدام سلطنتى است كه پايدار باشد، و كدام ثروتيستكه هميشگى باشد، كدام عنوان واعتباريستكه از ميان نرود، كدام عزت و حرمتى است كه در يك خانوداه باقى بماند، كدامنعمت و خوشى است كه در دست صاحبش برقرار بوده و در اعقاب او ادامه پيدا كند، كدامامارت و وزرات و رياست و حكومتى است كه بر كسى وفا كند.
اگر زرين كلاهى عاقبت هيچ اگر چون پادشاهى عاقبت هيچ
اگر ملك سليمانت ببخشند در آخر زير خاكى عاقبت هيچ
عجيب اينستكه : ماها با ديدن اين قضايا باز بزندگى موقتى دنيا اعتماد و اطمينان كرده ، واز تزكيه نفس و تهذيب اخلاق و تحصيل روحانيت و تاءمين زندگى آخرت بكلى غفلتورزيده ، و با همين هوى پرستى و شهوترانى و لهو و لعب عمر عزيز خود را سپرىميكنيم .


ديوجانس وزن  

ديوجانس (ديوژن كلبى از فلاسفه مشهور يونان كه در 324- ق م فوت كرده است ) يكىاز تلامذه خود را ديد كه : بسوى زنى كه خود را آرايش داده و زينت كرده است ، نظر ميكند.
گفت : از اين داميكه خود محكم و نصب كرده است براى صيد كردن و بهلاكت رسانيدن مردم ،دور باشيد.(58)
نتيجه :
ديوجانس حق داشت كه : مخصوصا با زنها مخالفت كرده ، و پيوسته از شرّ و فتنه وفريب آنان در حذر باشد.
و اگر ديوجانس زنده شده و وضع عجيب و حيرت آور زندگى اين طائفه را در اين دورهمشاهده كند: بطور حتم و قطع از شدت شگفت و حيرت و تاءثر يكمرتبه سكته قلبىكرده ، و خود را از ديدن اين مناظره فحشاء و دامهاى مهلك گسترده شده و هر جائى راحتخواهد كرد.
خداوند جوانان پاك و مردان پرهيزكار و برادران با حقيقت ما را از شر و فتنه و فساد وگرفتارى اينطائفه از خدا بيخبر نگهدارد! و هر چه زودتر اين مايه هاى بدبختى وضلالت و اين آلتهاى بلا و نقمت ملت را يكطرفى كرده ، و افراد ملت بيچاره مسلمان رادر امن خود محفوظ بدارد.
واقعا حيرت آور است كه : زن تا چه اندازه بايد جنايتكار و خائن و هوى پرست وشهوتران و از حقيقت دور و از خدا بيخبر و از عذاب آخرت ماءمون باشد كه خود را وسيلهانحراف و ضلالت و حيرت و اختلال فكر يكمشت مردان بيچاره و گرفتار قرار داده ، وسبب وقوع هزاران جنايتها و ناراحتيها و تشويش خاطر ديگران باشد.
زن چقدر بايد غرق شهوت و فرو رفته در جهالت و تمايلات نفسانى و دور از حقيقت وخدا و آخرت باشد كه : هيچگونه هراس و ترسى از ايناعمال زشت و كردار قبيح و جنايت بزرگ خود نداشته ، و كمترين عنايت و توجهى بحقيقتزندگى چند روزى اين دنيا نكند.
واى اگر از پس امروز بود فردائى .
در كتاب وسائل الشيعه (باب النكاح ص 19 طاول ) نقل ميكند كه نهى فرموده است رسول خدا از اينكه زن زينت كند و خود را آرايش بدهدبراى غير شوهر خود، و هرگاه چنين كارى كرد: براى خدا است كه او را با آتش جهنم معذبكرده و بسوزاند.
باز رسول اكرم : فرموده آنزنيكه خود را معطر كرده و از خانه خود بيرون رود، در موردلعن خدا قرار ميگيرد تا هنگاميكه بسوى خانه خود مراجعت كند.
البته روى سخن ما بآن زنائيستكه بمبدء و معاد و آئين و تكليف و پيغمبر و قرآن هستند،نه آنانكه خود را از همه قيود و حدود آزاد كرده و بجز هوى و شهوت و زندگى چند روزدنيا مقصد و مرام و هدفى ندارند.


انتقام نگرفتن هنگام تسلط 

هنگامى كه محمد بن زيد علوى داعى (59) حكومت طبرستان را داشت ، در هرسال چون موقع جمع خراج و حقوق دولتى ميرسيد: به بيتالمال كه در ظرف سال در خزينه اندوخته شده بود رسيدگى كرده ، و همه آنرا در ميانافراد قبائل قريش و انصار و فقهاء و قراء قرآن و طبقات ديگر مردم تقسيم ميكرد،بطوريكه چيزى باقى نميماند.
و در يكى از سالها كه مشغول تقسيم بوده ، و از افراد بنى هاشم فراغت يافته بود:شروع به عطاياى افراد بنى مناف كرد، در اين هنگام مردى برخاسته و در درخواست عطيهنمود.
محمد داعى پرسيد كه : از كدام قبيله بنى مناف هستى ؟
آن مرد گفت : از قبيله بنى اميه .
محمد داعى پرسيد: از كدام رشته بنى اميه هستى ؟
آن مرد از پاسخ دادن سكوت اختيار كرد.
محمد داعى گفت : مثل اينستكه از اولاد معاوية بن ابى سفيان باشى ؟
مرد جواب داد كه : آرى .
محمد داعى گفت : از كدام يك از اولاد معاويه هستى ؟
مرد ايندفعه را نيز سكوت اختيار كرد.
محمد داعى گفت : بلكه از اولاد يزيد بن معاويه هستى ؟
مرد جواب داد كه : آرى .
محمد داعى گفت : چقدر براى خود مكان مكان نامناسبى اختيار كرده ، به شهرى آمده اى كهحكومت آنجا بدست اولاد ابى طالب است ، و خونبهاى سيد مولاى آنان و برادران و ياران اوپيش ‍ شما ميباشد.
و محل مناسب براى سكنى تو شام و عراق است كه : دوستداران پدران تو در آنجاها زيادهستند، و البته در حق تو هم بهمه جور انفاق و نيكوئى حاضر حاضر خواهند بود.
و تو اگر اعمال و رفتار پدران خودت نسبت باجداد اطهار ما آگهى ندارى : بسى نادان وجاهل باشى . و هر گاه دانسته باين سوى آمده اى : البته خود را بهلاكت و خطر نزديككردى .
در اينهنگام جمعى از علويين كه حضور داشتند، با نظرهاى تند و تيزى بآن مردمينگريستند، و براى قتل او نقشه ميكشيدند.
محمد داعى بانگ برايشان زده و گفت : خودتانرا جمع كنيد، گويا شما تصور مينمائيد كهبا قتل اينمرد آرامش خاطر پيدا كرده ، و خون سيدالشهداء(ع ) را اخذ كرده ايد، درصورتيكه خداوند كسيرا بگناه ديگرى نميگيرد، و هر كسى درمقابل آنچه بجا آورده است مسئوليت دارد.
و اگر كسى از شماها متعرض اينمرد بشود: از دست من كيفر خواهد ديد.
و خوب توجه داشته باشيد كه : شما را حديثى گويم ، تا براى هميشه از آنحديث درجريان زندگى خودتان استفاده نمائيد.
مرا خبر داد پدرم زيد از پدرش محمد بن اسمعيل كه : منصور خليفه عباسى بزيارت حجمشرف شده و داخل مكه معظمه گرديده ، و در آنجا گوهر گرانبهائيرا براى بيع باوعرضه داشتند.
منصور چون در آنگوهر پرقيمت نگريست ، گفت : اينگوهر در نزد هشام بن عبدالملك بودهاست ، و من اطلاع دارم كه پس از فوت او بدست پسرش محمد بن هشام رسيده است .(60)
و بطوريكه اطلاع دارم : امروز از خانواده هشام بجز محمد پسر او كسى زنده و باقى نيست.
سپس بخاطر دستگيرى محمد بن هشام به وزير خود ربيع بن يونس دستور داد كه : فرداصبح كه مردم براى اقامه نماز در مسجد الحرام اجتماع ميكنند، بلافاصله بعد از اداى نمازصبح همه دربهاى مسجد را بجز يك درب بندند، و خوود جنب همان درب ايستاده و افراد رابازرسى كند.
ربيع بن يونس طبق دستور منصور عمل كرد، و اتفاقا محمد بن هشام نيز در مسجد بود، و ازاين جريان بفراست دريافت كه منظور دستگيرى او است .
و محمد بن زيد شهيد كه بدستور هشام پدر همين محمد بشهادت رسيده بود، در اينموقع بااو مصادف شده ، و بى نهايت او را متحير و در حالت وحشت و اضطراب مى بيند، و چون اورا نميشناخت ، اظهار ميكند: تو ايمرد كيستى كه چنين در حيرت و فكر فرو رفته اى ؟ و تودر امان خدا هستى و من عهد ميكنم كه بهر راهى است تو را نجات بدهم .
گفت : من محمد هشام بن عبدالملك هستم ، آيا تو كيستى ؟
فرمود: من محمد بن زيد بن على بن الحسين هستم .
محمد گفت : پس حساب خون من در اينصورت با خدا خواهد بود.
محمد بن زيد فرمود: تو را خطرى نيست ، زيرا توقاتل پدر من نيستى ، و بواسطه قتل تو خون پدر عزيز من گرفته نميشود، و من براىنجات و خلاص كردن تو سزاوارتر هستم از اينكه تو را گرفتار كنم . ولى تو راميبايد كه در مقابل عمليات و اظهارات ناگوار منتحمل و صبر ورزيده و هم مرا از اين عمل نامتناسب معذور بدارى !
محمد گفت : اختيار من با شماست .
محمد بن زيد عباى خود را برداشته ، و بسر و صورت او انداخته و چون قلاده در گردن اومحكم نموده و بسوى ربيع ميكشيد، و چون بنزديكى ربيع رسيد: چند ضربت نيز باو زدهو بحضور ربيع آورده و گفت - اى ابالفضل ربيع اين مرد خبيث يكى از شترداران كوفهاست ، و شتران خود را بمن اجاره داده است كه من در راه كوفه و در مراجعت بمكه از آنهااستفاده كنم ، و سپس بدون اطلاع من آنها را ببعضى از بزرگان لشگريان خراسانكرايه داده ، و خود را از من مخفى ميداشت ، و مرا در اين دعوى شاهد و بينه هست .
ربيع بن يونس دو نفر پاسبان همراه محمد بن زيد روانه كرد تا حق او را از مرد شتربانبگيرند، و با اين نقشه از مسجد بيرون آمدند.
و چون مقدارى طى مسافت كرده بودند: محمد بن زيد رو باو كرده و گفت : حاضر شدى كهحق مرا تاءديه كنى ؟
محمد بن هشام گفت : قبول دارم . اى پسر رسولخدا.
محمد بن زيد متوجه پاسبانان شده و آنانرا فرمود كه : شما در اين صورت آزاد هستيد،اينمرد به بستانكارى خود اعتراف نمود.
دو پاسبان بسوى مسجد مراجعت نمودند.
محمد بن هشام دست محمد بن زيد را بوسيده و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، الله اعلمحيث يجعل رسالته - خداوند داناتر است به محلى كه رسالت خود را در آنجا قرار ميدهد،و سپس جوهر گرانبهائيرا از جيب خود درآورده و اظهار داشت كه - باقبول اين هديه مختصر مرا سرافراز و مفتخر فرما.
محمد بن زيد فرمود: اى پسر عمو! ما اهل بيت درمقابل عمل نيكوئى كه انجام ميدهيم اجرت و جزاء نميگيريم ، و من از آنچه بالاتر از اين كهخون پدرم زيد بن على بود درباره تو ترك صرف نظر كردم . تو راه خود را پيشگرفته و هر چه زودتر خود را از نظر اين مرد پنهان كن .
محمد بن هشام با اين نقشه نجات يافته و متوارى و پنهان شد.
در اينجا محمد درباره مرد اموى باندازه كه نسبت بافراد عبد مناف جايزه و انفاق كردهبود، بخشش كرده ، و چند نفر از خدمتكاران خود را همراه او نمود كه او را از طبرستان تاشهر رى برسانند.(61)
نتيجه :
انسان اگر توانست هنگام قدرت و تسلط و توانائى از شهوات و تمايلات نفسانى خودجلوگيرى كند: البته قابل تمجيد و تجليل است .
آدمى اگر اقتدار و تسلط پيدا كرده و از تجاوز و گردنكشى و ستمگرى و ظلم خوددارىنمود: سزاوار مقام آدميت است .
شخص ثروتمند كه از لحاظ ثروت و تمكين مالى ميتواند از هوى و هوس و فحشاء پيروىكرده ، و در نتيجه بذل مال و ثروت هزاران اعمال سوء و كارهاى نامشروع و قبيحيرامرتكب شده ، و تشكيلات مختلف و سازمانهاى برخلاف دستوراتعقل و شرع و صلاح اجتماع بدهد، و با اينحال پيوسته مراقباعمال خود و مقيد بانجام تكاليف و وظائف فردى و اجتماعى خويش بوده ، و پيوسته ازضعفاء و فقراء و نيازمندان دستگيرى كرده ، و مصالح عمومى و آسايش و سعادت افرادجامعه را در نظر ميگيرد: چنين شخصى سزاوار ستايش و تعظيم خواهد بود.
آرى هر كسى بايد در آنرشته كه قدرت و اختيار دارد: امتحان بدهد.اهل قلم مراتب قلم خود بوده و حقرا باطل و باطل را حق و حقوق مردم بيچاره و عاجز را زيرپا نگذارد، اهل شمشير از زورگوئى و تجاوز و تكبر و بدخوئى اجتناب نموده وعقل خود را در زير برق و تندى شمشير خود محو و مغلوب قرار ندهد،اهل دانش و فضل از حيله و تزوير و فريب و تدابير باطله و نقشه هاى كج خوددارى كرده ،و حقيقت و صحت عمل و صدق و صفا و روحانيت را فراموش نكند. بازاى هنگامى كه معاملهميكند از استفاده هاى نامشروع و منافع غير منصفانه پرهيز كرده ، و انصاف وعدل و قانون و مروت و جوانمرديرا از خاطر نبرد، ادارى چون بيچاره اى را درمقابل ميز خود ديد: دندان طمع و تيز و براى رشوه گرفتن وتطاول بهزاران حيله و تقلب و مردم آزارى متوسل نشود، شخص منبرى چون خود را متكلموحده ديد اوقات مستمعين و يكمشت مردم بيخبر را با افسانه و دروغ و بافندگى و پشت هماندازى و كلمات بيمغز و مطالب بيفائده و بدگوئى و بازيگريها ديگر تلف نكند،روحانى و زاهد كه لباس زيباى ورع و تقوى را در بركرده و محراب عبادت را حيازتنمودند: بايستى خدا را فراموش نكنند.
پس مقام و بعد آدمى و درجات معنوى افراد انسان را از همان رشته و جهتى كه در آنجا تسلطو نفوذ و حكمرانى دارد: بايستى سراغ گرفته و سنجش و امتحان كرد.


ابن منير شاعر طرابلس  

احمد بن منير طرابلسى از شعراى بزرگ و مشهور (ساكن دمشق و متوفى در 548 در حلب )و اديب و حافظ قرآن بود.
اين شاعر بزرگ زياد مردم را هجو كرده ، و بسيارى از مردم از بدگوئى و زبان اومتاءذى بودند.
ابومحمد عبدالقاهر بن عبدالعزيز خطيب ميگويد: او را پس از فوتش در خواب ديدم ، و منبالاى مكان بلندى از بستانى ايستاده بودم ، پس از چگونگىحال او استفسار كرده ، و او را بنزد خود طلبيدم .
جواب داد كه : بخاطر بوى كريهى كه دارم از بالا آمدن معذورم .
گفتم : مگر شراب ميخورى ؟
گفت : ببدتر از شراب مبتلا هستم اى خطيب .
گفتم : آيا ميدانى كه مرا چه ميگذرد از جهت آن قصائديكه در هجو و مذمت ديگران گفته ام !
گفتم : جريان امر تو در اين باره چگونه است ؟
گفت : زبان من باندازه بلند و سنگين و بزرگ شده است كه درمقابل چشم خودم ديده ميشود، و چون يكى از آن قصيده ها را ميخوانم اشعار من بصورتسگهائى مجسم شده و از زبان من آويزان ميشوند.
خطيب ميگويد: در اينموقع او را متوجه شدم كه : پاى برهنه و با لباس كهنه ايستاده ، وشخصى از طرف بالاى سر او اين آيه را تلاوت ميكند - لهم من فوقهمظلل من النار و من تختهم ظلل - (زمر آيه 16) - آنان را از طرف بالاى سر و از سمت پايينبا پارچه هاى از آتش احاطه مى كند و من شدت اضطراب از خواب بيدار شدم .(62)
نتيجه :
اگر ابن منير حقيقتا بدزبان و هجوگو بود: اينخواب بطور مسلم صحيح و مطابق واقعاست .
المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه - مسلمان آنكسى است كه مسلمان ديگر از دست وزبان او در امان باشند.
اللسان جرمه (بالكس ) اصغر و جرمه (بالظم ) اكبر - زبان جثه كوچكى دارد و در وزنبسيار سبك است ، ولى گناه و خطاى آن بزرگ و آزار و اثر زخم آن بسى سنگين و مؤ ثراست .
بدگوئى و هجويكه مخصوصا بوسيله شعر صورت گيرد: صد برابر نثر مؤ ثربوده ، و اثر سوء و سوزنده آن براى هميشه باقى است .
مسلمان و بلكه يكفرد باوجدان و بلكه انسان بايد ناموس و اعتبار و آبروى افراد ديگررا مانند ناموس و اعتبار و آبروى خود بانهايت مراقبت و جديت حفظ كرده ، و هرگز بخاطرهوى و هوسهاى موهوم و تعصبات و تاءثرات حق يا ناحق : نبايد زبان طعن و تهمت وبدگوئى نسبت بهمنوع و برادران خود بگشايد.
شاعريكه در كمين نشسته ، و مردم از شر زبان او ايمن نيستند: بآن سگى ماند كه بجزحمله و عوعو كردن بجانب رهگذران و فقراء و بيچارگان شغلى نداشته باشد.
و بطور مسلم چنين شخصى بصورت آدمى و بسيرت سگ است ، و جهان آخرت نيز بهمانسيرت باطنى او خواهد بود.


پيغمبر خدا و مرد شبان  

رسول اكرم (ص ) از بيابانى عبور ميفرمود، و در اثناى راه رسيد بنزديكى شبانى كهشتران چنديرا ميچرانيد.
پيغمبر خدا كسى پيش شبان فرستاده و از او شير طلبيد.
مرد شبان جواب داد كه : آنچه در پستانهاى شتران است غذاى چاشت مردم قبيله باشد. وآنچه در ظرفها داريم خوراك عصر آنان است .
رسول اكرم چون از اين گفتار آگاه شد، عرض كرد: پروردگارا ثروت و فرزنداينمردرا بسيار گردان !
و چون از آن محل گذشتند، بشبان ديگرى برخوردند كه گوسفندانيرا ميچرانيد.
رسول خدا باز كسى را پيش شبان فرستاده و از او شير طلبيد.
مرد شبان شير گوسفندانرا دوشيده ، و با آن شيرى كه در ظرف خود حاضر داشت ، همهرا در ظرف رسول اكرم ريخت ، و گوسفندى نيز بمحضر آن حضرت هديه كرده ، و عرضنمود: اگر باز نيازى باشد اضافه كنم .
پيغمبر خدا چون اين رفتار مرد شبانرا ديد، عرض كرد: پروردگارا باندازه كفايت و لزوماينمرد را روزى بده !
در اينمورد يكى از ياران آنحضرت پرسيد كه : شما نسبت بمرداول در حالتيكه تقاضاى ما را رد كرده بود، دعاى خير كرديد. ولى در باره اينمرد كهحاجت شما را برآورده و اخلاص و محبتى اظهار نمود:
دعائى كرديد كه ما همه آنرا كراهت داريم .
رسول اكرم فرمود: ان ما قل و كفى خير مما كثر و الهى - آنچه كم باشد كم باشد و رفعحاجت كرده و نياز آدميرا برطرف سازد بهتر است از آن زيادى كه موجب غفلت و لهو وهوسرانى گردد.
و سپس فرمود: (اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف - خدايا محمد وآل محمد را باندازه كفايت عطا فرما)!(63)
نتيجه :
آدمى هنگامى سعادتمند و موفق ميشود كه : كوشش و فعاليت او در راهتحصيل معرفت و سير بسوى كمال و روحانيت وتكميل مراحل انسانيت مصروف بشود.
و هر دقيقه از عمر انسان كه در قسمت دنيا وتحصيل و جمع مال و توجه به فرزند و عيال صرف بشود. از سرمايه و كسيكه انسانخرج شده و تلافى آن دقيقه غير ممكن خواهد بود.
فعاليت و كوشش بخاطر دنيا و بمقتضاى محبتبمال و علاقه بفرزند و عيال را ميبايد و در دفتر جداگانه و بحساب زندگى چند روزىدنيوى ثبت كرد. و حساب خدا و آخرت و كمالات روحانى وتحصيل معارف الهى را لازمست از اين حسابها سواء كرد.
تاءمين معاش و آرامش خاطر و رفع احتياج در زندگى مادى دنيوى البته لازم و ضرورىاست ، ولى بهمان اندازه كه نياز و حاجت انسان برطرف شده ، و فكر و خاطر آدمى آرامشپيدا كند. و بيش از اين اندازه بجز صرف وقت و خرج بجز صرف وقت و خرج سرمايهعمر و ناراحتى فكر و تشويش خاطر و محجوب بودن از روحانيت و باز ماندن از راه حق وضعف علاقه هاى معنوى و اشتغال بامور باطل و بيهوده ، فائده و ثمرى نخواهد داشت .

عمر تو گنج و هر نفس از وى يكى گهر
گنجى چنين نفيس مكن رايگان تلف

سفارش عبدالله بن حاضر 

(خلق را بخود مخوان بعنوان اينكه بخدا ميخوانم )
يوسف بن حسين رازى (از مشايخ طريقت در رى كه در سنه 303 - ه‍ فوت كرده است )ميگويد: از مصر مى آمدم از پيش ‍ ذوالنون مصرى (از مشاهير و بزرگان عرفاء) روى برىنهادم ، چون ببغداد رسيدم خال من عبدالله حاضر آنجا بود ميخواست بحج رود نزديك وىشدم ، گفت از كجا ميآئى ؟ گفتم از مصر برى ميروم ، ميخواهم كه مرا وصيتى كنى !
گفت نپذيرى . گفتم شايد كه پذيرم . گفت : دانم كه نپذيرى . گفتم بود كه پذيرم .
گفت : چون شب درآيد برو و كتب خويش و هر چه از ذوالنون نوشته اى در دجله انداز!
گفتم : بينديشم ، آن شب مرا از انديشه خواب نبرد و مرا ازدل برنيامد، و ديگر روز ويرا گفتم - بينديشيدم مرا ازدل برنميآيد. گفت - گفتم ترا كه نپذيرى .
گفتم : چيز ديگرى گوى ؟ گفت : هم نپذيرى !
گفتم : پذيرم .
گفت : چون برى شوى مگوى كه من ذوالنون را ديده ام ، و از آن بازارى مساز!
يوسف گفت : بينديشم ، همه شب ميانديشيدم ، اين بر من صعب تر آمد از گفت پيشينه ، روزديگر ويرا گفتم - اين بر من صعب تر ميآيد! گفت - گفتم نپذيرى .
آخر گفت : ترا سخنى گويم كه ترا از آن چاره نيست .
گفتم : بگوى .
گفت : چون بخانه باز شوى خلق را با خود مخوان كه باو ميخوانم ، و چنان كن كه هميشهالله تعالى در ياد تو بود.(64)
نتيجه :
ياد گرفتن مطالب و حفظ كلمات سهل است ، ولى هنگامى انسان ميتواند از آن ها استفاده كندكه نخواهد از مذاكره و طرح آن كلمات استفاده عنوانى و شخصى برده و خود نمائى و جلبتوجه كند. و البته رعايت اين نكته دقيق و بكار بردن اين دستور لطيف در نهايت درجهسختى است .
چنانكه نصيحت مردم و موعظه كردن و دعوت افراد بسوى حقيقت كار آسانى است ، و آنچهمشكل و مهم است آنستكه : در ضمه اين دعوت و موعظه ، دعوت بنفس و معرفى خود و جلبنفوس قرار نگيرد.
متاءسفانه اغلب دعوى كنندگان مقام وعظ و روحانيت و ارشاد (مرشد، روحانى ، واعظ) دراينمرحله دقيق و خطرناك گرفتار و پابند بوده ، و نميتوانند از مشكلات خود پرستى وخود نمائى نجات پيدا كرده ، و تنها بقصد انجام وظيفه و حب حقيقت و نيت خالصمشغول هدايت و دعوت مردم بشوند.
و اعظان زمان ما در مرتبه اول : كوششها و تمام فعاليتهاى آنان در راه خود نمائى و جلبتوجهات مخاطبين و گرم كردن مجالس و تحصيل عنوان و بالا بردن نرخ خطا به مصروفميشود.
روحانيين ما، حداكثر مساعى آنان در قسمتهاى مختلف امور انفرادى و اجتماعى مادى صرفميشود.
و اما مدعين ارشاد: حافظ شيرازى ميگويد:

نقد صوفى نه همه صافى بيغش باشد
اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
خوش بود گر محك تجربه آيد بميان
تا سيه روى شود هر كه در او غش ‍ باشد
و ما نسبت باين دوره كه ابرهاى جهل و شهوترانى و هوى پرستى محيط بشريت را تيره وتار كرده است ، ميگوئيم : آنانكه در اين زمان دعوى مقام ارشاد دارند و ما آنانرا ميشناسيم ،همه دنيا پرست و مغرور و جاهل و محجوبند، و با اين دعوى نامشروع بازارى براى خودگرم كرده و افراد ساده لوح و نادان را بدام تزوير انداخته ، بخاطر تاءمين شهواتخويش : از دين و حقيقت گذشته و آبروى شرع و حق و ايمانرا ميبرند.
آرى اين مدعين حيله گر بعنوان سير و سلوك و دعوت بحق و ارشاد: مردم را بسوى خود جلبو ارشاد كرده ، و قلوب افراد عوام را بجانب خويش توجه داده ، واموال آنان را بيغما برده ، و بخاطر خوش گذرانى چند روزى خودشان : جامعه را فاسد ومختل و مردم را دچار ضلالت و حيرت مينمايند.

مال حلال بمصرف صحيح ميرسد 

نقل است كه : شيخ ابوالعباس نهاوندى (از طبقه سادسه عرفاء محسوب است ) مريدى داشتكه او را از دنيا چيزكى بود چنانچه زكات دادن بر وى واجب بود، پيش شيخ آمد و گفت :زكات مال بكه دهم .
گفت : بهر كس كه دلت قرار گيرد.
آن مريد برفت ، در راه نابينائى را ديد برهنه و مضطر، يك دست زر بزرگ بوى داد،اتفاقا روز ديگر آنمريد آنجا ميگذشت آن نابينا را ديد كه با نابيناى ديگر ميگفت كه :ديروز شخصى دستى زر بمن داد، دوش بخرابات شدم و خمر خريدم و با فلان مطربهبخوردم .
آنمريد چون اين بشنيد مضطرب شد، پيش شيخ ابوالعباس ‍ رفت تاحال گويد، پيش از آنكه سخن گويد، شيخ يكدرم بدو داد و گفت بيرون رو، و هر كس كهپيش آيدت بدو ده !
و آن درم از كسب كلاه دوختن بود.
چون آن مريد بيرون رفت : نخست علوى را ديد در راه و آن درم بدو داد، چون علوى برفت آنمريد از پى او برفت ؛ علوى بخرابه اى رفت و كبكى مرده از زير دامن بدر آورده بينداختمريد علوى را گفت : بخداى كه حال خود با من بگوى !
گفت : هفت روز است تا من و عيال و فرزندان هيچ طعام نيافته ايم ، و ذلّ سؤال برخود روا نميداشتم ، پس در اين خرابه مرغ مرده ديدم ، بحكم اضطرار برداشتم تاپيش عيال بروم و طعام سازند، چون اين درم حاصل شد اين مرغ مرده بينداختم .
مريد بتعجب بماند، و پيش شيخ آمد و جريان را بگفت .
شيخ گفت : محتاج بگفتن تو نيست ، اما بيقين بدان كه چون تو معامله با عوانان و ظالمانكنى ، آنرا شايد كه نابيناى در خرابات خمر خورد، و آنچه بكسبحلال حاصل كرده بودم چنان بود كه علوى مستحق بدان از مردار خوردن خلاص يابد و بحداضطرار بخورد.(65)
نتيجه :
تذكرة الاولياء مينويسد كه : شيخ كلاه دوختى و يكى بدو درم دادى ، و از دو درم زيادتنگرفتى ، و هر كه نخست پيش وى آمدى يكدرم بوى دادى و يكدرم بنان دادى .
مؤ لف گويد: با يكى از دوستان كه شخص با معرفت و با حقيقت و با حالى بود، دركوچه اى از شهرى ميرفتم ، فردى از كارمندان اداره شهربانى رسيده و مبلغ 15ريال بعنوان پول روضه خوانى كه مديون رفيق ما بود بوى داد، و ميدانستم كه رفيق ماچيزى ندارد، وجه را گرفته و متوجه بودم كه در دست خود نگه داشته است ، تا بعد ازعبور از چند كوچه مصادف شديم با يكى از كارمندان اداره ديگر (ظاهرا از پست و تلگرافبود) و مبلغ 15 ريال را كه در دست داشت باو داد، و معلوم شد كه بابت تلگرافى كهمخابره كرده بود، باو مديون بوده است . پس از آنكه از او جدا شديم ، گفت : كار خدااينطور است ، اينشخص چون از بودجه دولت حقوق گرفته ، و معاش زندگى خود راتاءمين ميكند، و باختيار خود اين راه را پذيرفته است : ديدى كه قسمت او همانپول بود كه از آن كارمند ديگر گرفته بودم ، و من با اينكه هيچ پولى نداشتم : متوجهبودم كه اين پول قسمت شخص ديگرى خواهد بود.
آرى امواليكه در راههاى فسق و فجور و شهوترانى و نامشروع وحداقل در موارد بيجا مصروف ميشود، و بلكه آنچه در اغلب موارد صرف دكتر و دواهاى تلخگردد: بطور مسلم و صددرصد روى همين اصل است ، بدون استثناء گرفتاريها و پيشآمدهايى رسيده است كه بهمان اندازه اى كه افراط و تعدى صورت گرفته ، خرجتراشيده شده است .
و بايد سرمايه داران بى احتياط بدانند كه : بطور يقيناموال آنان در راههايى مصرف خواهد شد كه نه تنها براى دنيا و آخرت آنان مفيد نيست ، وبلكه از اينجهت نيز بر گرفتارى و عذاب و زحمت آنان افزوده شده ، و مخصوصا درآخرت كه يكى از اسباب گرفتارى و ناراحتى آنان همين خواهد شد.
(يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباهم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتملانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون ) - توبه 35 - روزى ميآيد كه اندوخته هاى نقدينه آناندر آتش جهنم سرخ و گرم شده و سپس با آنها داغ بشود پيشانيها و پهلوها و پشتهاىاينجماعت و خطاب خواهند شد كه اينها همان امواليستكه شماها براى خودتان ذخيره ميكرديدپس بهمان سبب بچشيد عذاب سخت را.


خواهر بشر حافى ، و تقوى  

عبدالله بن احمد بن حنبل نقل ميكند كه : روزى زنى نزد پدرم (احمد بنحنبل يكى از رفقاى چهارگانه اهل سنت ) آمده و او را گفت : من زنى هستم كه شبها درروشنائى چراغ مشغول ريسندگى ميشوم ، و گاهى كه چراغ خاموش ميشود: از نور ماهاستفاده كرده و باز مشغول ريسندگى ميشوم . پس آيا براى من لازمست كه اين دو رقم نخ رااز هم جدا كرده و بمشترى جريان امر را اعلام كنم ؟
پدر گفت : اگر رشته هائيكه در روشنائى ماهبعمل آمده است با رشته هاى ديگر در نظر تو تفاوت دارد، ميبايد اين تفاوت را در مقاممعامله بيان كنى .
باز پرسيد: آيا شخص مريض كه در حال مرض ناله ميكند، عنوان شكايت و گله پيدا ميكنديا نه ؟
پدرم گفت : اميدوارم كه بعنوان گله و شكايت است : نسبت به پيشگاه پروردگار است نهمخلوق .
آن زن اجازه خواسته بيرون رفت .
پدرم مرا گفت : من كسيرا نديده ام كه اين اندازه دراعمال خود دقيق بوده و از نظائر اين مسائل بپرسد، از پشت سر او برو تا او را بشناسيم.
عبدالله ميگويد: من از پشت سر آن زن راه رفتم ، تا ديدم كه بهمنزل بشر حافى (بشر بن حارث مروزى حافى از بزرگان صالحين و اتقياء و متوفىدر 266 - ه‍) وارد شد، پس فهميدم كه او خواهر بشر حافى است . و برگشتم و پدرم رااطلاع دادم .
پدرم گفت : صحيح است ، و بطور مسلم اين زن خواهر بشر بوده است ، و نميشود از خانوادهديگرى باشد.(66)
نتيجه :
انسان اگر در امور و اعمال خود درستكار شد، در مرتبهاول - پيش پروردگار متعال محبوب و پسنديده خواهد شد. و در مرتبه دوم - پيش وجدان خودسرفراز بوده و امن خاطر و اطمينان قلب پيدا خواهد كرد.
و در مرتبه سوم - پيش خلق محترم و عزيز و سربلند خواهد بود. و در مرتبه چهارم -زندگى خوش و راحت و منظمى داشته ، و مردم ديگر نيز بخاطر صدق و صفا و دقت او درامن و امان و آسايش خاطر زندگى خواهند.
كفايت ميكند در عظمت مقام صدق و تقوى اينكه : امروز پس از هزار و صدو پنجاهسال نام اين خانم كه بصورت زندگى بسيار ساده و مختصرى داشته و فاقد ثروت وجاه دنيوى بود: به بزرگى و عظمت و احترام در كتابها برده ميشود.
و بايد زنهاى ديگر و همچنين مردان اين زمان نيز كه از مقام صدق و صفا و تقوى دورافتاده اند، بخود آمده و زندگى چند روزه خود را با تزوير و تقلب و حيله و مكر و دروغ وتدليس ‍ سپرى نكنند.


در داد و ستد انصاف كردن  

محمد بن المنكدر از بزرگان بوده است . و دكان دار بوده ، جامه ها داشت بعضى بهاء بهپنج دينار و بعضى بده دينار باعرابى فروخت ، چون محمد بن المنكدر بدكان باز آمدبدانست ، و در طلب اعرابى همه روز بگرديد تا ويرا بازيافت و گفت : آن جامه ئى راكه خريدى پنج دينار بيشتر نيارزد.
اعرابى گفت : شايد من رضا دارم .
محمد بن المنكدر گفت : وليكن چيزيكه بخود نپسندم هيچ كسرا نپسندم ، يابيع را فسخ كنيا جامه ئى را كه نيكوتر و ارزنده تر است بستان و يا پنج دينار اضافيرا از من بگير.
اعرابى پنج دينار را باز ستد، و پس از كسى پرسيد كه اينمرد كيست ؟
گفت محمد بن المنكدر، گفت : سبحان الله كه اين مرديستكه اگر در باديه باران نيآمد و ماباستسقاء برويم ، چون نام وى بريم در ساعت باران آيد.(67)
نتيجه :
خريد يا فروش لازمست روى صحيح و قاعده معينى انجام بگيرد. در مقام خريد ميبايد ارزشواقعى و بازارى جنس را در نظر گرفته ، و هيچگونه توجه و عدم توجه فروشنده را درتعيين قيمت مدخليت ندهيم .
و در مقام فروش نيز لازمست باندازه زحمت و بمقدار فعاليت و كوشش خود استفاده نموده ، وتفاوتى در ميان خريدار عالم بقيمت و جاهل قائل نشويم .
آرى شخصيكه معامله ميكند، لازمست پيوسته پروردگار جهان را حاضر و ناظر ديده ، وطورى معامله را انجام بدهد كه خود را در مقابل وجدان خويش و خداوند توانامسئول و شرمنده و سرافكنده نبيند.
تاجريكه در مقام خريد و فروش اين اصول كلى را رعايت نميكند: فاجر و ظالم و دزد وغارتگر است .
انسان مسئوليت دينى و قانونى داشته ، و اختيارات و آزادى او را در حدود اجازه تكليف واحكام الهى و موافقت وجدان پاك و عقل و عدالت مى باشد.
تاجريكه در معاملات خود از حدود انصاف و عدالت خارج شده ، و رعايت جانب ديگرانرانميكند: بجز وبال و گرفتارى و عذاب و آتش اندوخته ئى ندارد.
آرى اينگونه ثروت وسيله عذاب و بدبختى و گرفتارى او شده ، و گذشته از عذابها وسختيهاى آخرت : در همين دنيا نيز بانواع گرفتاريها و شدائد مبتلاء خواهد شد.
تاجر سياه دليكه يكمرتبه خود و يا خانواده اش را بمرض ‍ بيسابقه اى مبتلا ديده ، وگذشته از فشارهاى روحى و درد و مصيبت و اندوه ، صدها هزارريال در راه بهبودى و عافيت خرج ميكند: بايد بخود آمده و از علت اين گرفتارى بپرسد.
تاجر بى انصاف و محتكر و ستمگريكه از ثروت خود بجز غصه و غم و اندوه وگرفتارى و زحمت توشه اى برنميدارد: لازمست بيدار شده و خود را از اين درد وگرفتارى نجات داده ، و جريان اين زحمت و محنت و گرفتاريرا از سرچشمه سد كند.
بايد بخود آيد و از شدت عذاب الهى بيمناك گردد.
لازمست از گرفتارى سخت آخرت بترسد.
لازمست از گرفتاريهاى غير متوقعيكه بر خود و فرزندانش ‍ متوجه ميشود: لرزان وترسان باشد.


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation