بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

164 - دادرسى از كنيز

ابو سطر بصرى گويد: على (عليه السلام ) بر خرمافروشان گذشت ، ديدند كنيزكىگريه مى كند پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟
او گفت : از اين خرما فروش خرما خريده ام ، ولى اربابم آن را نپسنديده و گفته برو پسبده ، آوردم پس بدهم ولى خرمافروش قبول نمى كند.
على (عليه السلام ) به خرما فروش فرمود: اين كنيز است ، بى اختيار مى باشد، خرمايترا بردار و پولش را بده ، خرما فروش برخاست و مشتى به على (عليه السلام ) زد كهدخالت در كارم مكن .
مردم به خرما فروش گفتند: اين اميرمومنان است آيا نشناختى ؟
او تا اين سخن را شنيد، رنگش پريد و فورا خرما را برداشت ، و پولش را داد و بدست ودامن على (عليه السلام ) افتاد كه از من راضى شو.
على (عليه السلام ) به او فرمود: اگر كار خود را شايسته سازى از تو خشنود وراضى هستم (222)


165 - نمونه اى از جنايات معاويه

بسر بن ارطاه از دژخيمان خونخوار معاويه است كه بسيارى از بنى هاشم وآل على (عليه السلام ) را كشت ، روزى عبدالله پسر عباس (عموى پيامبر) بر معاويه واردشد، ديد بسر بن ارطاة نيز نزد معاويه است .
عبدالله به بسر بن ارطاة رو كرد و گفت : تو آن هستى كه دو كودك مرا كشتى ،بسر گفت : آرى منم كه آنهاراكشتم .
عبدالله گفت : سوگند به خدا دوست داشتم در هر جائى باشى زمين مرا پيش روى توبروياند (و قصاص كنم ).
يسر بن ارطاة گفت : اكنون در اينجا تو را رويانده ، چه مى خواهى كنى ؟
عبدالله گفت : آيا دراينجا شمشيرى به دست مى آيد.
بسر گفت : اينك اين شمشير من در دسترس تو است .
عبدالله برخاست تا شمشير او را به دست گيرد و آن ناجوانمرد را به دركواصل كند، معاويه برخاست و شمشير را ازدست عبدالله گرفت و به بسر گفت : خدا تورا رسوا كند، پير شدى و عقل از سرت پريده است ، عبدالله يكى از بنى هاشم است و تودو پسر خرد سال او را كشته اى و او در فكر قصاص است و تو با اين وصف شمشيرت رابه او مى دهى ؟ گوئى تو از دلهاى بنى هاشم خبر ندارى ؟ عبدالله كسى است كه اگربر من دست يابد، مرا خواهد كشت عبدالله گفت : آرى ، اگر مى توانستم چنين مى كردم.(223)


166 - شكستن پيمان

در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد، مشركان ضربه سختى از مسلمانان خوردند ومفتضحانه شكست خوردند، و تعدادى از مسلمانان نيزبه شهادت رسيدند.
مسلمانان درباره پاداش عظيم شهيدان بدر، سخنانى از پيامبر (صلى الله عليه و آله)شنيدند، به گونه اى به خدا عرض كردند: جنگ ديگرى با دشمنان پيش آور، تا مانيز با آنها بجنگيم و به شهادت برسيم .
سال بعد جنگ احد پيش آمد، ولى همين مسلمانان در تنگناى جنگ ، پيامبر (صلى اللهعليه وآله ) رارها كرده و فرار نمودند، و تنها اندكى از مسلمين در صحنه همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله ) باقى ماندند.

يارب آئين وفا نيست چرا خوبان را
اين چه رسم و چه شعار است پريرويان را
روى زيباى تو آن ديده تواند ديدن
كه به خون جگر آلوده كند مژگان را
دراين وقت جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه وآله )نازل شد، و در محكوميت فراريان آيه 143 آل عمران رانازل كرد:
و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رايتموه و انتم تنظرون شما آرزوى مرگ (در راه خدا)راقبل از آن كه با آن رو به رو شويد مى كرديد، سپس آنرا با چشم خود ديديد و نگاه مى كرديد (ولى تن به آن نداديد چقدر ميان گفتار و كردارشما فاصله است .(224)

167 - پاسخ عارف به رباعى بوعلى

ابوسعيد ابوالخير نيشابورى از مشهورترين و باحال ترين عرفا است ، و رباعى هاى ، نغزى دارد، و گاهى با ابوعلى سينا ملاقات داشت، روزى بوعلى در مجلس وعظ ابوسعيد شركت كرد، ابوسعيد درباره لزوم كار نيك كردنو آثار اطاعت و گناه سخن مى گفت .
بوعلى اين رباعى را به عنوان اينكه ما تكيه بر رحمت حق داريم نه برعمل خود هماندم سرود و خواند:

مائيم به عفو تو تولى (225)كرده
وز طاعت و معصيت تبرى (226) كرده
آن جا كه عنايت تو باشد، باشد
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده
ابوسعيد بى درنگ درپاسخ بوعلى گفت :
اى نيك نكرده و بديها كرده
وانگه به خلاص خود تمنا كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده (227)

168 - پنج موردى كه نيرنگ شيطان بى اثر است

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ابليس گفت : پنج چيز است كه نيرنگ من در آن بى اثراست ولى در غير اين پنج مورد، انسانها در چنگال من هستند.
1 - كسى كه از روى نيت پاك به خدا تكيه كند و در همه امور به اوتوكل نمايد.
2 - كسى كه در شبانه روز، ذكر تسبيح بسيار كند.
3 - كسى كه آن چه را كه براى خود مى پسندد و براى مؤ من ديگر بپسندد.
4 - كسى كه در گرفتارى بى تابى نكند.
5 - كسى كه به آن چه خداوند براى او مقدر نموده راضى باشد و براى رزق و روزىغصه نخورد.(228)


169 - خداوند در هر روزى داراى شانى است

امام حسين (عليه السلام ) با كاروان خود از مكه به سوى كوفه رهسپار بود در منزلگاهصفاح (چند فرسخى مكه )با فرزدق شاعر آزاده معروف ، ملاقات كرد، كه او ازكوفه مى آمد، امام به او فرمود: از كوفه چه خبر؟ او عرض كرد: دلهاى مردم عراق باتو است ولى شمشيرهايشان با بنى اميه است و قضا و تقدير از سوى خدا است .
امام فرمود: راست گفتى ، همه چيز از آن خدا است ، و خدا هر روزى داراى ويژگى وشانى است ، اگر قضاى الهى بر مراد بود، حمد و شكر او مى كنيم و در غير اين صورت، كسى كه نيتش پاك است و قلبش را تقوا فرا گرفته ، باكى بر او نيست.(229)


170 - نقشه دشمن حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) خنثى شد

مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) در عالم خواب ، قاضى وقت بنام شريك قاضى را ديد كه به او پشت كرد و از او رو برگرداند.
وقتى كه از خواب بيدار شد، خواب خود را با يكى از بزرگان دربارش بنام ربيع در ميان گذاشت .
ربيع گفت : تعبير خواب تو اين است كه شريك قاضى مخالف تو است زيرا اوفاطمى محض است (يعنى طرفدار حضرت فاطمه و فرزندان فاطمه (عليهم السلام ) است.
مهدى به ربيع دستور داد، شريك قاضى را هم اكنون حاضر كن ، ربيع به سراغ شريكرفت و او را نزد خليفه آورد.
مهدى به او گفت : خبر به من داده اند كه تو فاطمى هستى ؟.
شريك گفت : پناه مى برم به خدا كه فاطمى نباشم ، مگر اين كه منظورت از فاطمه، دختر كسرى (شاه ايران ) باشد.
مهدى گفت : نه منظورم فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) است .
شريك گفت : پس او را لعنت كن .
مهدى گفت : نه هرگز، معاذ الله .
شريك گفت : نظر شما درباره كسى كه (العياذ بالله ) فاطمه (عليهاالسلام )را لعنتكند چيست ؟
مهدى گفت : لعنت خدا بر او باد.
شريك گفت : پس اين مرد (اشاره به ربيع )را لعنت كن .
ربيع به مهدى گفت : اى اميرمؤ منان سوگند به خدا من فاطمه را لعنت نمى كنم .
شريك به ربيع گفت : اى بى حيا پس چرا نام فاطمه بانوى برجسته دو جهان ودختر سيد رسولان را در مجالس مردان مى برى ؟!
مهدى (ازاين گفتار صرف نظر كرد)و خوابى كه ديده بود را مطرح نمود و به شريكگفت : پس تعبير خواب من چيست ؟
شريك قاضى گفت : خواب تو همچون خواب يوسف نيست (كه راست باشد)و خون افرادبا خوابهاى آشفته ، حلال نمى شود.(230)
به اين ترتيب ، نيرنگ ربيع بى اثر شد، و شريك قاضى در دفاع خود پيروزگرديد.


171 - زنده شدن پسر نوح

روزى حواريون (اصحاب خاص حضرت عيسى (عليه السلام ) به عيسى (عليه السلام)عرض كردند) مردى از كسانى كه شاهد كشتى نوح (عليه السلام ) (هنگام طوفاننوح )بود را زنده كن تا جريان كشتى را براى ما بازگو كند.
حضرت عيسى (عليه السلام ) به آنها فرمود: با من بيائيد، آنها همراه حضرت عيسى(عليه السلام ) براه افتادند تا رسيدند به تپه خاكى ، آن حضرت مقدارى خاك از آنبرداشت و فرمود: آيا مى دانيد اين خاك چيست ؟
آنها عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى داند
فرمود: اين خاك استخوان برآمده پاهاى حام پسر نوح (عليه السلام ) است ، حضرتعيسى با عصاى خود به آن خاك جمع شده زمين زد، فرمود: برخيز باذن خدا
ناگهان شخصى برخاست و خاك را از سر و صورتش پاك مى كرد، در حالى كه پيربنظر مى رسيد.
عيسى (عليه السلام ) به او فرمود: اينگونه به هلاكت رسيدى ؟ (و جوانيتمبدل به پيرى شده ) او عرض كرد: من جوان مردم ، ولى اكنون كه زنده شدم گمان كردم ،قيامت برپا شده ، از اين رو پير شدم (و موى سر و صورتم سفيد گشت )، عيسى فرمود:ما را از كشتى نوح (عليه السلام ) خبر بده ، او عرض ‍ كرد:طول آن ششصد متر و داراى سه طبقه بود، در يك طبقه آن حيوانات و در يك طبقه آنپرندگان و در يك طبقه آن انسانهاى (با ايمان ) قرار داشتند...آنگاه گواهى به صدقنبوت عيسى (عليه السلام ) داد و به حواريون سفارش كرد كه از او پيروى كنيد.(231)


172 - محكوم شدن جمعيت

حضرت رضا (عليه السلام ) در خراسان بود، گروهى برجسته ، براى مناظره پيرامونمساله امامت به آنجا آمده بودند تا با حضرت رضا (عليه السلام ) در حضور مامونعباسى بحث كنند، حضرت رضا (عليه السلام ) به آنها اجازه داد. آنها يحيى بن ضحاكسمرقندى را نماينده خود قرار دادند تا با حضرت رضا (عليه السلام ) مذاكره نمايد.حضرت رضا (عليه السلام ) به يحى فرمود:سوال كن ، او عرض كرد اى فرزند رسول خدا شماسوال كنيد تا به من افتخار بدهيد.
امام به او فرمود: اى يحيى چه مى گويى درباره مردى كه ادعاى راستگويى براىخود مى كند ولى دو راستگو (بنظر خود) را دروغگو مى داند، آيا آن مرد، راستگو است و دردينش حق با او است يا دروغگو است ؟
يحيى در فكر فرو رفت و حيران ماند، پس از ساعتى مامون به او گفت : اى يحيى خوابامام را بده . يحيى گفت : اى امير مومنان او (حضرت رضا) مرا در بن بست قرار داد. مامونبه حضرت رضا (عليه السلام ) توجه نمود و عرض كرد: اين چه مساله اى است كهيحيى اعتراف به ندانستن جواب آن مى كند
امام رضا (عليه السلام ) فرمد: اگر يحيى گمان دارد كه آن مرد تصديق مى كند امامت دوراستگو (عمر و ابوبكر) را، پاسخش اين است كه : كسى كه اعتراف به عجز مى كند وبر بالاى منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى گويد: و لست بخير كم (من از شما بهتر نيستم ) چنين كسى امام نيست ، زيرا امام بهتر از امت است (با توجه بهاينكه اين سخن را ابوبكر بالاى منبر گفت ). از طرفى : كسى كه بر بالاى منبررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اقرار مى كند كه ان لى شيطانا يعترينى :در وجود من شيطانى است كه مرا از نيكيها باز مى دارد امام نبايد در او شيطان راهيابد. و از سوى ديگر: كسى كه رفيق او اعتراف بر ضد او مى كند (يعنى عمر بر ضدابوبكر) و مى گويد: كانت امامه ابى بكر فلته و فى الله شرها فمن عاد الىمثلها فاقتلوه امامت ابوبكر حادثه ناگهانى بود خداوند (ما را) از شر آنحفظ كند، پس كسى كه به مثل آن بازگشت او را بكشيد
مامون فرياد بر سر حاضران كشيد و همگى متفرق شدند، سپس مامون متوجه گروهى شد وگفت : آيا نگفتم به شما كه با حضرت رضا (عليه السلام ) مذاكره نكنيد و دور اوجمع نشويد، زيرا علم اين خاندان از علم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است (232)
توضيح اينكه : اگر يحيى در پاسخ امام رضا (عليه السلام ) مى گفت : آن مرد دروغگواست ، در اين صورت محكوم شده بود، و اگر مى گفت : آن مرد راستگو است ، در اينصورت اقرار آن مرد، امامت او و رفيقش را خدشه دار مى كرد، اين بود كه دهان يحيى بستهشد و او خود را در بن بست ديد


173 - درختى كه آدم و حوا از آن نهى شدند چه بود؟

ابا صلت هروى گويد: به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كردم : اى فرزندرسول خدا مرا در مورد درختى كه (خداوند از خوردن آن نهى كرده بود ولى ) حضرت آدم وحوا از آن خوردند (و در نتيجه از بهشت رانده شدند) خبر بده كه چه درختى بوده ؟ بعضىگويند بوته گندم بوده و بعضى گويند درخت انگور بوده و بعضى گويند: درختحسد بوده است ، معنى اين گفتار گوناگون چيست ؟ امام فرمود: اى اباصلت ، درخت بهشتحامل انواع ميوه ها است پس بوته گندم ، مى تواند ميوه انگور نيز داشته باشد، درختبهشتى مثل درخت دنيا نيست ، و آدم (عليه السلام ) وقتى كه به فرمان الهى مسجودفرشتگان واقع شد، و علاوه بر اين كرامت ، وارد بهشت گرديد، با خود گفت : آياخداوند بشرى بهتر از من آفريده است ؟ (و اين يك نوع غفلت بود)
خداوند به او خطاب كرد سرت را بلند كن و ساق عرش را بنگر او سرش را بلند كرد وساق عرش را ديد، مشاهده كرد كه در ساق عرش نوشته شده : لااله الا الله محمدرسول الله و على بن ابى طالب اميرالمومنين وزوجته فاطمه سيده نساء العالمين و الحسنو الحسين سيد الشباب اهل الجنه

نيست خدائى جز خداى يكتا، محمد (صلى الله عليه وآله )رسول خدا است ، و على پسر ابوطالب امير مومنان است ، و همسر او فاطمه سرور زنان دوجهان است ، و حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتند.
آدم عرض كرد: خدايا اينها كيستند؟
خداوند فرمود: اينها از ذريه تو، و بهتر از تو و همه مخلوقات هستند و اگر اينهانبودند، تو را و بهشت و دوزخ را و آسمان و زمين را نمى فريدم ، بپرهيز كه به آنها باديده حسد بنگرى كه در اين صورت از جوار رحمت من خارج مى گردى .
ولى آدم به مقام آنها رشگ برد، و آرزو كرد كه داراى آن مقام باشد، همين فكر، راهى براىشيطان به سوى او باز نمود، بالاخره با وسوسه شيطان ، آن درخت نهى شده را دربهشت خورد، همسر او حوا نيز به مقام فاطمه (عليه السلام ) به چشم حسد نگاهكرد و شيطان بر او راه يافت و او را واداشت كه از آن درخت بخورد، در نتيجه (اين تركاولى ) خداوند آدم و حوا را از بهشت بيرون نمود، و آنها را از مقام ارجمند بهشت ، به سوىزمين فرود آورد. (233)


174 - شخصيت يعنى اين

ابن ابى عمير از افراد عابد و وارسته و پاك از اصحاب امام موسى بن جعفر و امام رضاو امام جواد (عليه السلام ) است ، شخصى بسيار بلند مقام و ارجمند در پيشگاه امامان بود.
مرحوم صدوق نقل مى كند: او بزاز بود، پس از مدتى ور شكست گشت ، و فقير شد، او دههزار درهم به مردى قرض داده بود، آن مرد وقتى كه فهميد محمد ابن ابى عمير ورشكست وتهيدست شده است رفت و خانه خود را فروخت و ده هزار درهم بدهى خود را جور كرد و بهحضور ابن ابى عمير آمد و ده هزار درهم را داد.
ابن ابى عمير گفت : اين ده هزار درهم را از كجا آوردى ؟ آيا ارث به تو رسيده است ؟ گفت: نه ، پرسيد آيا كسى به تو بخشيده است ؟ گفت : نه ، بلكه فلان خانه ام را فروختمتا قرض خود را ادا كنم .
ابن ابى عمير گفت : ذريج محاربى از امام صادق (عليه السلام ) براى مننقل كرد كه حضرت فرمود: به خاطر قرض ، لازم نيست خانه مسكونى را فروخت بنابر اين پول را ببر، من نيازى به آن ندارم ، در حالى كه سوگند به خدا اينك به يكدرهم احتياج دارم ، ولى از اين پول حتى يك درهم نمى پذيرم . (234)


175 - اعتراض مادر و پاسخ شيخ

آيت الله مرتضى انصارى از مراجع بزرگ قرن سيزدهم بود وبسال 1281 ه‍ ق در نجف از دنيا رفت و همانجا دفن گرديد، از تاليفات معروف او كه جزكتب درسى حوزه هاى علميه در سطح عالى است كتاب مكاسب و فرائد(رسائل ) است .
از سرگذشتهاى او در حفظ بيت المال اينكه : برادرى داشت بنام شيخ منصور كهاز دانشمندان بزرگ است ، ولى تهيدست و فقير بود، روزى مادر بهحال او دلش سوخت نزد برادر او (شيخ انصارى ) رفت و گله كرد و زبان به اعتراضگشود و چنين گفت : تو مى دانى كه برادرت منصور با اين عائله سنگين ، در شدتفقر بسر مى برد، و ماهيانه اى كه به او مى دهى نيازهاى او را برطرف نمى سازد، درصورتى كه اينهمه اموال تحت تصرف تو است (بخاطر اينكه مرجع تقليد هستى ) و مىتوانى بيش از ديگران به او كمك كنى ؟
شيخ بدقت ، سخن مادر را گوش داد، و هنگامى كه سخنش تمام شد كليد اطاقى را كهاموال شرعى در آن بود به ما در داد و مودبانه به او گفت : هر چهپول براى منصور مى خواهى بردار، به شرط اينكه منمسوول نباشم و وبال آن بر دوش خودت باشد.
اين اموالى كه نزد من است ، حقوق فقيران و مستمندان است و بين آنان بطور مساوىتقسيم مى گردد، همه آنها در اين مورد يكسانند و همچون دندانه هاى شانه ، هيچكدام برديگرى برترى ندارد
مادرم اگر جوابى براى سوال فرداى قيامت دارى ، مبلغ اضافى از ايناموال براى شيخ منصور برادر، ولى بدان حسابى بس دقيق و هولناك درپيش ‍ است .
مادر كه خود عنصرتقوا و فضيلت بود، از خوف خدا لرزه بر اندام شد واز گفته خودتوبه كرد، و در حالى كه كليد را به فرزندش مى داد، عذرخواهى نمود، و جريان فقرمنصور را فراموش كرد. (235)


176 - فراموش كردن حوادث جزئى

در دامنه تپه اى در ناحيه لانك پيك تنه مخوف درخت بسيار عظيمى ديده مى شودكه دانشمندان علوم طبيعى عمر آن را چهار صدسال تخمين زده اند و معتقدند كه اين درخت راهنگامى كه كريسفت كلمب براى اولينبار در سان سالوادور پياده گرديد كاشته است .
در طى اين چهار قرن ، درخت مذبور چهارده بار گرفتار صاعقه شده و بهمن هاى خطرناكو سهمگين و طوفانهاى شديدى به خود ديده ولى درمقابل تمام آنها مقاومت كرده بود، تا اينكه حشرات و كرمهائى بهداخل آن نفوذ كردند و به تدريج ، ذره ، ذره مغز آن را خورده و نيرومندى و استقامت داخله اشرا از بين بردند به طورى كه آن درخت غول آسا كه طى قرنها با صاعقه ، طوفان وبهمنها با سر سختى مبارزه كرده بود، عاقبت درمقابل اين كرمهاى كوچكى كه چند تاى آنها را مى توانيد در بين دو انگشت اشاره و شستخود له كنيد از پاى در آمد. آيا تصديق نمى كنيد ما هممثل آن درخت هستيم كه در برابر حوادث سخت ، از پاى در نمى آئيم ، ولى قلب و مغز خودرا تسليم كرمهاى نگرانى (و حوادث بسيار كوچك ) مى كنيم كه مى توان عده اى از آنها رابين دو انگشت ، متلاشى نمود؟ (236)
آرى هميشه اختلافات و كينه ها كه نتيجه اش غم و اندوه است از حوادث بسيار كوچك وجزئى سرچشمه مى گيرد، با اينكه مى توانيم ، اين حوادث كوچك را ناديده بگيريم ،پس چرا آنها را فراموش نمى كنيم ؟


177 - ايرانيان در قرآن

در سوره جمعه آيه 3 مى خوانيم : و آخرين منهم لما يلحقوا بهم و هو العزيزالحكيم
و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى تعليم و تزكيه افراد ديگرى از مومنان (غيرعرب ) نيز آمده كه به مومنان مى پيوندد و خداوند توانا و آگاه است امام باقر(عليه السلام ) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين آيه را خواند، شخصى پرسيداين افراد كيستند؟ سلمان در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود، پيامبر (صلىالله عليه وآله ) دست خود را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو كان الايمان فىالثريا لنالته رجال من (237) هولاء
اگر ايمان در مجموعه ستاره ثريا (پروين ) باشد، مردانى از طايفه هيمن سلمان ، آن رابدست مى آوردند
يعنى اگر ايمان تبعيد گردد و آنقدر دور شود مانند دورى ستاره ثابت ثريا ايرانيان آنرا بدست مى آورند.
آرى هم اكنون آثار آن در انقلاب اسلامى ديده مى شود، در كشور ايران الله اكبردر تعبيد بوند، اما ببركت انقلاب اسلامى ، صداى پرشور الله اكبر در تبعيد بود، اماببركت انقلاب اسلامى ، صداى پرشور الله اكبر در همه جاى ايران طنين افكنده است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين سخن را در مدينه فرمود، اينك ببينيد كه حجاز بهاسلام نزديك است يا ايران ؟
استاد محمد محمدى گيلانى نقل مى كرد: علامه امينى ره به من گفت : در مدينه وارد مسجدالنبى شدم ، روز جمعه بود شنيدم خطيب مى گويد: لاتقربوا قبر محمد تتنجس ابدانكم نزديك قبر محمد (صلى الله عليه وآله ) نشويد، كه بدنهاى شما نجس مىشود
آرى اين است ايمانى كه در حجاز است ، و اكنون سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كهدر بالاى آمد، بخوبى روشن مى شود.


178 - شخصى نجيب و شخصى نانجيب

ابن عباس گويد: در مدينه مردى بود كه درخت خرمائى در خانه داشت كه شاخه هاى آن بهخانه همسايه آويزان شده بود، و آن همسايه فقير و عيالمند بود.
صاحب درخت خرما، هرگاه وارد خانه خود مى شد، بالاى درخت خرما مى رفت ، تا خوشه هاىخرما را بچيند گهگاهى يكى دو تا خرما به خانه همسايه مى ريخت ، بچه فقير همسايهآن خرماها را برداشته مى خوردند، صتاحب درخت پايين مى آمد و خرما را از دست بچه ها مىگرفت ، حتى اگر خرما را در دهان بچه ها مى ديد، انگشتانش را به دهان آنها كرده و خرمارا بيرون مى آورد، و به اين ترتيب نانجيبى خود را آشكار مى كرد.
مرد عيالمند، به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمده و جريان را به عرضرساند و شكايت كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: برو (من در فكرش هستم ) تا اينكه صاحب درخت باپيامبر (صلى الله عليه وآله ) ملاقات نمود پيامبر به او فرمود: درخت خرماى خودت راكه شاخه هايش به خانه فلانكس سرازير است ، به من بده كه در برابر او داراى درختخرمايى در بهشت شوى .
او گفت : من داراى نخله هاى بسيار هستم ، ولى هيچ يك از آنها خرمائى بهتر و عالى تر ازاين درخت ندارد، اين را گفت و از حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رفت . شخصىنجيب بنام ابود حداح سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را مى شنيد، به حضورپيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: آيا من اگر آن درخت را از مرد خريدارىكنم و به شما بدهم ، به من نيز درخت خرماى بهشتى مى دهيد؟ پيامبر (صلى الله عليهوآله ) فرمود: آرى ابو دحداح نزد صاحب درخت رفت و با او درباره خريد آن درختگفتگو: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين درخت را خواست با درخت بهشتى عوض كندندادم ، ميوه اين درخت بسيار عالى است كه مرا شگفت زده كرده است ، من نخله هاى بسيار دارم، ولى خرماى هيچكدام از آنها به ظرافت خرماى اين درخت نمى رسد.
ابو دحداح گفت : مى خواهى آن را بفروشى ؟ ابودحداح گفت : مثلا چقدر او گفت : دربرابر چهل نخله خرما. ابودحداح گفت : خيلى بالا گفتى ، و بعد از كمى سكوت گفت :باشد من چهل نخله بجاى آن درخت به تو مى دهم او گفت : اگر راست مى گوئى ،گواه بياور. ابودحداح رفت چند نفر را به عنوان گواه آورد و همه گواهى دادند كهابودحداح فلان درخت را در برابر چهل درخت خريدارى نمود آنگاه ابودحداح به حضوررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: اكنون آن درخت خرما در ملك من است و آنرا در اختيار شما گذاشتم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نزد آن فقير عيالمند رفت وفرمود: اين درخت مال تو و اهل خانه تو است .
از آنجا كه ابودحداح مردانگى كرد و در سطح عالى ، راه نجابت را پيمود و بعكس صاحبنخله ، نانجيبى كرد و به سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و پاداش بهشت اعتنا ننمودسوره ليل در مدح ابودحداح و سرزنش ‍ صاحب نخلهنازل گرديد (238) كه آيه 5 تا 11 آن چنين است :
فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اما منبخل واستغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى ، و ما يعنى عنه ماله اذا تردى .
و اما آنكس كه عطا كرد و پرهيزگارى نمود، و سخن نيك را پذيرفت آسودگى رابراى او آماده سازيم ، و اما آن كس كه بخل كرد و خود را بى نياز شمرد، و سخن حق راتكذيب كرد، او را براى سختى و دشوارى آماده سازيم ، و هنگامى كه او به هلاكت رسيد،ثروت او به حالش سودى نبخشد.
در آيه 12 مى فرمايد: ان علينا للهدى : بى گمان بر ما است كه راه هدايت رانشان دهيم .
اين راه و اين چاه ، اين نجيب و آن نانجيب ، تا به كدامين راه رويم ، آيا انتخاب بهشت كنيم يادوزخ ؟


179 - صورت ده گروه گنهكار در قيامت !

معاذبن جبل گويد: در حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) درمنزل ابوايوب انصارى بودم ، به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردم منظورماز اين آيه كه مى فرمايد: يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا. (239)
روز قيامت ، در صور دميده مى شود پس گروه گروه مى آيند چيست ؟!.
فرمود: اى معاذ از چيز بسيار بزرگى سوال كردى ، آنگاه قطرات اشك از چشمانشسرازير گشت و فرمود:
در روز قيامت ، ده گروه از امت من ، به گونه هاى مختلف و گروه گروه وارد صحنه مىشوند كه از ساير مسلمانان جدا و مشخص هستند:
1 - گروهى از آن ها بصورت ميمونها وارد مى شوند.
2 - گروهى به صورت خوكها.
3 - گروهى به صورت دمرو هستند، پاهايشان در هوا و صورتشان بر زمين كشيده مىشوند.
4 - گروهى كور وارد مى گردند.
5 - گروهى گنگ و كر وارد مى شوند.
6 - گروهى ، زبانشان را مى جوند و چرك دهانشان بيرون مى آيد كه بوى آن جمعيت راناراحت مى كند.
7 - گروهى بدبوتر از مردار گنديده وارد مى گردند.
8 - گروهى لباسهاى آتشين و مس گداخته و چسپان پوشيده و وارد مى شوند.
9 - بعضى با دست و پاى بريده وارد مى گردند.
10 - بعضى در حالى كه آنها را به دارهاى آتشين آويخته اند وارد مى گردند.
اما گروه اول : نمامها (سخن چين ها) مى باشند.
اما گروه دوم : حرام خوارها مى باشند.
اما گروه سوم : ربا خوارها مى باشند.
اما گروه چهارم : آنانى هستند كه در قضا، ظلم مى كنند.
اما گروه پنجم : آنانى هستند كه از خود راضى بوده و بهاعمال خود خشنودند،
اما گروه ششم : علما و قاضيانى هستند كه اعمالشان مخالف گفتارشان است .
اما گروه هفتم : كسانى هستند كه همسايگان را اذيت مى كنند.
اما گروه هشتم كسانى هستند كه مخالفت كسى را با رژيم ، به سلطان خبر مى دهند،
اما گروه نهم : آنانى هستند كه به عياشى و شهوترانى مى پردازند و مانع اداى حق خدارا از اموال خود مى گردند.
اما گروه دهم : آنانى هستند كه متكبر و خودخواه مى باشند. (240)


180 - فرصت

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مورد دو فرشته اى كه مراقب انسانند، يكى از آنها درناحيه راست قرار گرفته و نيكيها را مى نويسد و ديگرى در ناحيه چپ قرار گرفته وبديها را مى نويسد، فرمود: فرشته ناحيه راست رئيس فرشته ناحيه چپ است ، پساگر بنده اى گناه كرد، فرشته ناحيه راست به فرشته ناحيه چپ گويد: شتاب درنوشتن گناه مكن ، اين بنده را هفت ساعت مهلت بده ، اگر هفت ساعت گذشت و توبه نكرد، آنگاه مى گويد: اى فرشته ناحيه چپ بنويس !، چقدر حيا و شرم اين بنده كم است !(241) كه آنقدر به او مهلت داده شد ولى از فرصت استفاده نكرد.


181 - نامه اى به امام و پاسخش

اسماعيل بن سهل گويد: نامه اى براى امام باقر (عليه السلام ) فرستادم و در ضمن آننوشتم به من چيزى بياموز تا وقتى آن را گفتم ، در دنيا و آخرت با شما باشم .
امام با خط خود در پاسخ نوشت : سوره قدر (انا انزلناه )را بسيار بخوان ، و دو لبخود را با استغفار، شاداب كن (242)
استغفار يعنى طلب آمرزش از خدا و توبه و بازگشت به سوى او.


182 - پيام روز و شب

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى كه روز مى شود، آن روز به انسان مىگويد: من روز جديدى هستم و من گواه اعمال توام ، در من كار خير انجام بده كه در روزقيامت به نفع تو گواهى دهم ، و بدان كه بعد از گذشت من ، هرگز مرا نخواهى ديد.
وقتى شب فرا رسيد، منادى ندا مى دهد كه همه مخلوقات جز انسان و جن مى شنوند و مىگويد: اى پسر ادم من آفريده جديد هستم ، و من بر آنچه كه در من هست گواهى مى دهم ،از وجود من بهره بگير، چرا كه اگر خورشيد طلوع كند، ديگر به دنيا بر نمى گردم(243)


183 - استغفار

ربيع بن صبيح گويد: مردى نزد حسن بصرى آمد و گفت : از قحطى به تو شكايت مىكنم ، حسن گفت : استغفار كن (طلب آمرزش از خدا كن ).
ديگرى نزد او آمد و از فقر و تهيدستى شكايت كرد، در جواب گفت : استغفار كن .
سومى آمد و به او گفت : دعا كن خدا به من پسرى عنايت كند در پاسخ گفت :استغفار كن .
ما به حسن گفتيم : همه نزد تو آمدند و هر كس حاجت خاصى داشت ولى تو در پاسخ همهيك جواب (استغفار كن ) دادى ؟!.
در پاسخ گفت : اين پاسخ را از خودم نساختم ، بلكه از قرآن در مورد داستان حضرتنوح (عليه السلام ) دريافتم كه نوح (عليه السلام ) به قوم خود گفت : استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مدرارا، و يمددكمباموال و بنين (244)
از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است (در نتيجه ) بارانش رابر شما مى فرستد و شما را با مالها و فرزندان يارى مى نمايد (245)
به اين ترتيب از اين آيات بدست مى آوريم كه توبه و استغفار و بازگشت به سوىخدا پايه و مايه اصلى نعمتهاى الهى است و بلعكس فراموش كردن خدا موجب سلب نعمت مىشود.


184 - شق القمر!

ماه ذيحجه آغاز بعثت (يا اواخر بعثت ) بود، شب چهاردهم ماه بود، كه ماه همه جلوه خود رابه روشنى نشان مى داد، كوههاى سر به فلك كشيده و زمخت مكه نيز رونقى خاص بهمنظره افق داده بود.
جمعى از مشركان به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمدند و گفتند: تو اگر راستمى گويى پيامبر هستى ، اين ماه را دو نصف كن ، تا نشانه صدق تو باشد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به آنها فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى آوريد؟ آنهاقول جدى دادند: آرى ايمان مى آوريم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حضور آن جمعيت ، از خدا خواست ، ماه را دو نصف كند،خداوند خواسته پيامبرش را پذيرفت ناگهان همه ديدند كه ماه دو نصف شد نصفى به يكطرف و نصفى ديگر به طرف ديگر سپس ‍ بهم پيوست ، پيامبر (صلى الله عليه وآله )به فرد فرد حاضران فرمود: اى فلان اى فلان ... ببينيد و گواهى دهيد.
مشركان اين پيشنهاد را از اين رو مى نمودند كه مى گفتند، سحر در آسمان نفوذ نمى كند،اما باز لجاجت نموده و گفتند: اين سحر بود.
عده اى از مشركان گفتند: صبر كنيد تا مسافران و كاروانهاى شام و يمن بيايند از آنهابپرسيم كه آيا آنها ديده اند كه ماه دو نصف شده است ؟ زيرا سحر به همه انسانها -خصوصا افراد دور - نفوذ ندارد.
مسافران آمدند و گواهى دادند كه ما ديديم ، ماه دو نصف شد، اما مشركان متعصب و لجوج ،باز نپذيرفتند (246)
در تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 175 آمده كه مشركانى كه از پيامبر (صلى اللهعليه وآله ) تقاضاى دو نصف كردن ماه را نمودند، چهارده نفر بودند و اين حادثه بعد ازعقبه (اواخر بعثت ) در شب چهارده ذيحجه شب بدر ماه بود.
براستى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در برابر آن لجوجان سركش ، چقدر زحمت كشيد؟و چقدر تحمل آزارهاى آنان را نمود؟!
(247)


185 - دكتر بى مشترى

در صدر اسلام طبيبى بود كه براى مداواى بيماران به مدينه آمدت مدتها در مدينه ماندولى كسى به او مراجعه نكرد.
علت را پرسيد، در پاسخ گفتند:
ما اصلا بيمار نمى شويم ، زيرا قرآن به ما فرموده :
و كلوا واشربوا و لا تسرفوا (248)
و بخوريد و بياشاميد ولى زياده روى و اسراف نكنيد.
چون مطابق اين دستور، در خوردن و آشاميدن اندازه را رعايت مى كنيم ، بيمار نمى شويم .(249)


186 - گفتگوى دكتر مسيحى با دانشمند اسلامى

هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) دكتر مخصوصى داشت كه بسيار دركار خود حاذق وماهر بود، ولى مسيحى بود، روزى با يكى از دانشمندان متفكر اسلامى در آن عصر يعنىعلى بن حسين واقدى ملاقات كرد و در ضمن صحبت به او گفت :
من در كتاب آسمانى شما (قرآن ) چيزى از طب نمى يابم ، در حالى كه دانش مفيد بر دوگونه است : 1 - دانش ابدان 2 - دانش اديان .
دانشمند اسلامى در پاسخ گفت : خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه قرآن آورده ومى فرمايد:
و كلوا واشربوا ولا تسرفوا
و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.
و پيامبر (صلى الله عليه وآله )، نيز طب را در اين دستور، خلاصه كرده و مىفرمايد: المعدة بيت الادواء و الحمية راسكل دواء واعط كل بدن ماعودنه .
معده خانه همه بيماريها است ، و امساك سرآمد همه داروها است و انچه بدنت را عادت(صحيح ) داده اى آن را از او دريغ مدار.
دكتر مسيحى وقتى كه اين گفتار را شنيد، گفت : ما ترك كتابكم و لا نبيكملجالينوس طبا : قران شما و پيامبرتان براى جالينوسپاه طبيب باستانىمعروف ) طبى باقى نگذاشت (250)


187 - سزاى متوكل

متوكل دهمين خليفه عباسى ، ديكتاتور خونخوار و ستمگرى خون آشام بود، و شيعه على(عليه السلام ) را هر كجا مى يافت مى كشت ، غرور او بجايى رسيد كه مردم را از زيارتقبر منور حضرت على (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) منع مى كرد، و در اينمورد جاسوسانى گمارده بود كه اگر زائرى پيدا مى كردند، او را به دستورمتوكل با شديدترين شكنجه ها مى كشتند.
روزى طبق عادت خود به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) جسارت كرد، پسرش معتصم ،ناراحت و خشمگين شد، متوكل اين شعر را خواند.

غضب الفتى لابن عمه
راس الفتى فى حرامه
يعنى ، جوان (منتصر) براى پسر عمويش خشمگين شد، سر جوان در فلان محرومش .
منتصر بيشتر ناراحت شد، تصميم گرفت خون ناپاك پدر را بريزد، با چند نفر ازغلامان خاص متوكل صحبت سرى كرد و به آن ها وعدهمال و منال داد، شبى معين ، غلامان وارد قصر متوكل شدند در حالى كهمتوكل بر اثر خوردن شراب ، مست لايعقل بود، غلامان با شمشيرهاى گداخته بهمتوكل هجوم بردند، فتح بن خاقان (وزير متوكل ) فرياد كشيد واى بر شما مى خواهيداميرمؤ منان را بكشيد، خود را به روى متوكل انداخت ، غلامان ، شمشيرها را برمتوكل و فتح بن خاقان فرود آوردند و هر دو را به دركواصل نمودند، سپس از كاخ بيرون آمده و با منتصر به عنوان خليفه ، بيعتنمودند.
به اين ترتيب متوكل ، سه ساعت از شب چهارشنبه سوم يا چهارمشوال سال 248 ه .ق در سن 41 سالگى كشته شد و مدت خلافتش چهاردهسال و ده ماه بود (251) اين بود سزاى دنياى او، و آخرت او نيز معلوم است .

188 - دروغگويان

شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: قومى از دوستان شما گناه مى كنند ومى گويند ما اميدواريم .
امام فرمود: آنها دروغ مى گويند، آنها دوستان ما نيستند، بلكه قومى هستند كه آرزوها برآنها چيره شده است ، زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد، از براى آنعمل مى كند، و بدون ترديد كسى كه معرفتش به خدا بيشتر باشد، ترس ‍ او به خدابيشتر است ،
از اين رو خداوند مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء
قطعا از بندگان خدا، علما و دانشمندان از خدا مى ترسند.
و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: ترس از خدا بيشتر از همگان است و ازآن حضرت پرسيدند: چه زود پير شدى ؟ فرمود: سوره هود و واقعه و نبا مرا پيركرد (چرا كه اين سوره ها عذابهاى الهى بيان گشته و امر به استقامت در دين شده.. بنابراين زود پير شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله ) از خوف خدا است (252)


189 - شركت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) درحلف الفضول

گويند: در زمان جاهليت سه نفر بنامهاى فضيل بن حرث ومفضل و فضيل بن وداعه با يكديگر سوگند پيمان ياد كردند كه ناظرشهر مكه باشند و از ستمديدگان حمايت نمايند و چون نام اين سه نفر در مادهفضل مشترك بود پيمان آنها بنام حلفالفضول سوگند پيمان سه شخص فضل نام معروف گرديد.
بعد از آن كه اين سه نفر مردند، اين پيمان براى اولين بار در خانه عبدالله بنجدعان بسته شد و به احترام نام بنيانگذارانش به همين نام (حلفالفضول ) باقى ماند.
جالب اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در اين پيمان شركت كرد و فرمود: پيمانىبا پسر عموهايم در خانه عبدالله بن جدعان امضا كردم كه براى من محبوبتر استاز شتران سرخ مو (بهترين ثروت عرب ) و اگر هم اكنون كه رهبر مسلمانان هستم نيز مرابه آن دعوت نمايند، اين دعوت را اجابت مى كنم (253)
به اين ترتيب مى بينيم : پيامبر (صلى الله عليه وآله )قبل از اسلام در كميته نظارت عمومى براى دادرسى مظلومان و حفظ حقوق مردم شركت مىنمايد، و آن را بهترين خاطره زندگى خود مى داند، و در دوران اسلام نيزمايل است كه چنين پيمانها و شوراهايى براى فريادرسى مظلومان در شهرها و بلادتشكيل گردد.


190 - پاداش ياد حسين (عليه السلام )

در حضور يكى از امامان معصوم ، سخن از فضائل و پاداشهاى بسيار عبادت در يكى ازشبهاى مقدس به ميان آمد، شخصى در آنجا حضور داشت ، آهى كشيد و گفت : واغفلتناه ! آنشب گذشت و من غافل بودم و عبادت در آن شب سرا فراموش كردم ؟!
امام (عليه السلام ) به او فرمود پاداش تو از همه كسانى كه در آن شب به عبادتمشغول بودند، بيشتر است ، زيرا ديدم آب نوشيدى و سپس بياد لب تشنه امام حسين (عليهالسلام ) افتادى و گفتى : سلام بر حسين و لعنت بر قاتلان او (254)


191 - به خدمت نگرفتن ميهمان

شبى ميهمانى بر حضرت رضا (عليه السلام ) وارد شد، آن حضرتكمال احترام را به او كرد، در اين بين چراغ خانه به نوسان افتاد، ميهمان دستش را بهجلو برد تا چراغ را درست كند.
امام رضا (عليه السلام ) پيش دستى نمود و خودش را به اصلاح چراغ قدام نمود وفرمود:
انا قوم لا نستخدم اضيافنا.
ما از خاندانى هستيم كه مهمانان خود را به خدمت نمى گيريم .
و در پايان فرمود: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از به خدمت گرفتن ميهمان نهىفرمود (255)


192 - چشم اشكبار پيامبر (صلى الله عليه وآله )

ابراهيم ، نام پسر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بود، پيامبر بسيار به او علاقهداشت ، او در دوران كودكى ، از دنيا رفت ، قلب مهربان پيامبر از اين پيش آمد سوخت ، واشك در چشمانش حلقه زد.
مردى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و آن حضرت را اندوهگين ديد، در حالى كهقطرات اشك از ديدگان نازنينش مى ريخت .
آن مرد، از علت ناراحتى پيامبر آگاه شد، خطاب به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرضكرد: اى رسول خدا! تو براى از دست دادن يك پسر گريه مى كنى ، سوگند به آنخدايى كه تو را به پيامبرى فرستاد، من (در دوران جاهليت ) دوازده پسر داشتم كه ازپسر تو بزرگتر بودند (از ترس ‍ گرسنگى ) همه را زنده به گور كردم پيامبر(صلى الله عليه وآله ) فرمود: براستى مهر و محبت ازدل شما رخت بر بسته بود كه چنين مى كرديد؟ واى چقدر جفا كرديد.
ولى ما از فراق ابراهيم محزون هستيم ، يحزن القلب و تدمع العين و لانقول ما يسخط الرب : دل اندوهگين مى شود و چشم اشكبار مى گردد، ولىسخنى نمى گويم كه موجب خشم خدا گردد (256)


193 - پنج گردنه

اباصلت هروى شاگرد عارف امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) گويد: از حضرترضا (عليه السلام ) شنيدم كه چنين فرمود:
خداوند متعال به يكى از پيامبرانش وحى كرد: وقتى كه صبح كردى (با پنج چيزروبرو مى شوى ، در برابر آن ها اين پنج كار را انجام بده .
1 - نخستين چيزى را كه با آن ملاقات مى كنى ، آن را بخور.
2 - دومين چيز را كه با آن روبرو مى شوى ، بپوشان .
3 - سومين چيز را بپذير.
4 - چهارمين چيز را مايوس و نااميد مكن .
5 - از پنجمين چيز، بگريز و فرار كن .
آن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تصميم قاطع گرفت تا فرمانهاى خداوند را بجاآورد، با عزمى راسخ و آهنين ، صبح از خانه بيرون آمد، نخستين چيزى را كه در برابرشديد، كوه عظيم سياه بود، او همانجا ايستاد و با خود گفت : بايد فرمان خدا رابجا آورم ، ولى فرما خدا اين بود كه اولين چيز را بخورد، چگونه اين كوه بزرگ رابخورم ؟
حيران و سرگردان بود تا اينكه با خود گفت : خداوند هرگز انسان را به چيزى كهاز طاقت و توان او بيرون است ، امر نمى كند، با تصميم قاطع به سوى آن كوه رفت تاآن را بخورد، هر چه به آن نزديك تر مى شد، آن كوه ، كوچكتر مى شد، تا وقتى كه اوبه آن كوه رسيد، آن را به اندازه يك لقمه يافت ، آن لقمه را برداشت و خورد، كه لقمهاى بسيار مطبوع و خوش مزه بود.
آن پيامبر از آنجا عبور كرد، دومين چيزى كه سر راه خود ديد طشت طلا بود، با خودگفت : به فرمان خداوند بايد دومين چيزى را كه با آن روبرو مى شوم بپوشانم ،گودالى حفر كرد و آن طشت طلا را در ميان آن گودال گذاشت و روى آن خاك ريخت و آن راپوشاند.
سپس از آنجا عبور كرد، ناگاه توجه نمود كه طشت طلا آشكار شده است :
و از آنجا نيز عبور كرد، ناگهان ديد پرنده اى پرواز مى كند، باز شكارى آن پرنده راتعقيب نموده تا به صيد خود درآورد، آن پرنده به سوى آن پيامبر آمد، آن پيامبر با خودگفت : خداوند به من فرمان داده كه وقتى با سومين چيز ملاقات كردم ، آن را بپذيرم ، ازاين رو آستين خود را گشود و آن پرنده كه به سوى او پناه آورده بود،داخل آستين او شد.
پس از اين جريان ، ملاحظه كرد كه باز شكارى بالاى سرش پر پر مى زند و مىگويد: صيد مرا بده ، كه مدتى است در تعقيب آن بودم ، ولى او را گرفتى و مرامحروم نمودى .
آن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به ياد فرمان خدا افتاد كه فرمود: وقتى با چهارمينچيز برخورد كردى ، او را مايوس مكن ، از اين رو آن پيامبر، مقدار گوشتى از جايى يافتو آن را بجاى آن پرنده ، به باز شكارى داد، و باز شكارى خشنود رفت .
آن پيامبر، اين حادثه را نيز پشت سر گذاشت و از اين گردنه نيز رد شد تا رسيد بهلاشعه متعفن و بدبوى مردارى كه در زمين افتاده بود و حشرات آن رامى خوردند، بيادش آمدكه خداوند فرمود: اگر با پنجمين چيز برخورد نمودى ، از آن بگريز و فرار كن ، ازاينرو به شتاب از آنجا دور شد و گريخت .
سرانجام به سوى خانه برگشت و خوابيد و در عالم خواب به او گفته شد: تو بهآنچه از طرف خدا مامور بودى انجام دادى ، آيا مى دانى اين امور پنجگانه چهبود؟ او عرض كرد نه .
خداوند به او وحى كرد:
1 - آن كوه ، خشم بنده است كه وقتى خشمگين مى شود، انسانيت خود را فراموشمى كند، هرگاه او قدر و مقام انسان خود را شناخت و خشم خود راكنترل كرد، سرانجام ، آن خشم (با آن سرسختىمثل كوه ، براى او و در برابر تصميم آهنين او) همچون لقمه خوشگوارى خواهد شد.
2 - اما منظور از آن طشت طلا، عمل صالح (كار نيك ) است كه وقتى بنده (راهاخلاص را پيمود و بخاطر دورى از ريا) آن را پوشاند، خداوند آن را آشكار مى كند، تانيكوكار را، به آن كار نيك زينت بخشد، بعلاوه ذخيره هاى ديگرى كه نتيجهاعمال نيك او است و برايش وجود دارد.
3 - اما منظور از آن پرنده ، مردى است كه به سوى تو مى آيد تا تو را نصيحت كند، بهسوى آن برو و اندرزش را بپذير (نگذار پرواز كند و يا نابود شود، فرصت را غنيمتبشمار و آن پندها را بپذير.).
4 - اما منظور از آن باز شكارى ، مردى است كه براى نياز به سوى تو مى آيد،او را نااميد مكن و نيازش را برآور.
5 - اما منظور از آن لاشه گوشت متعفن مردار غيبت (و بدگويى در غياب مومنان )است ، كه از آن بگريز و فرار كن . (257)
نتيجه اينكه : هر گاه از پنج گردنه بگذرى ، بر قلهكمال اخلاقى مى رسى .
1 - خشم خود را هر چند چون كوه زمخت و سخت باشدكنترل كن فرو خور و بدان كه اگر تصميم بگيرى مى توانى اين كوه را همچون يكلقمه خوشگوار به دهان بگذارى و آن را هضم كنى ، خشمت را نيز اين چنين در خود هضم كن(مگر در موارد استثنايى چون جهاد و پيكار با دشمنان خدا آن هم در حدودى كه اسلام اجازهداده است ).
2 - اگر كار نيك خود را مخلصانه انجام دهى ، و براى دورى از هر گونه شائبه ريا،مخفى سازى ، خداوند آن را آشكار خواهد ساخت .
3 - نصيحت و اندرز خير خواهان متعهد را بپذير و آن را در وجود خود پناه ده و بپذير، تاتو نيز در پناه آن به سعادت برسى ، نگذار كه آن اندرزهاى سودمند درچنگال صياد هواى نفست نابود گردند.
4 - به نيازمندان توجه كن ، و نيازشان را برآور، و گرنه كارشان به طغيان مى كشد وخرمن هستى تو را مى سوزاند آرى يكى از اركان اقتصاد خوب ، توجه همه جانبه بهنيازمندان و مستضعفان است .
5 - از بدگويى و غيبت پشت سر مومنان بپرهيز بلكه بگريز و فرار كن ، و خود را الودهاين و آن مساز، و از اين گردنه هاى پنجگانه بگذر و با دستورات حياتبخش اخلاقىاسلامى خود را بساز، تا پله هاى كمال را بپيمايى ، و به آنجا رسى كه سعدى گفت :

رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation