بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

11 - خط بطلان بر عربيت

سال هشتم هجرت بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) همراه ده هزار نفر از سپاهيانش در ماهمبارك رمضان براى فتح و آزاد سازى مكه از حكومت بت پرستان ، به سوى مكه حركتنمودند (و بعد هزار نفر نيز به اسلام گرويده و يازده هزار نفر شدند) و مكه را براحتىفتح نمودند.
گفتنيها در اينجا بسيار است ، تنها به يك فراز زير توجه نماييد:
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پس از فتح مكه ، كنار كعبه ، بالاى منبر رفت و پس ‍ ازحمد و شكر الهى و گفتارى پيرامون پيكار و تزكيه نفس و... فرمود:
اين مردم ! خداوند متعال ، نخوت و تكبر و افتخار به پدران را (با آمدن اسلام )، ازبين برد، آگاه باشيد، همه شما از آدم (عليه السلام ) و آدم (عليه السلام ) از خاكآفريده شد و بهترين بندگان خدا در پيشگاهش ، پرهيزكارترين آن ها است ، اى مردم! ان العربية ليست باب والد، ولكنها لسان ناطق فمن قصربه عمله لم يبلغهرضوان الله حسبه
عربيت به پدر و نياكان و فاميل نيست ، ولى يك زبان گويا است ، بنابراينكسى كه كردار نيكش كم و كوتاه باشد، حسب و نسب او،، وى را به رضوان و خشنودى خدانمى رساند.
سپس فرمود:
الا ان كل دم كان فى الجاهلية اواحنة فهو تحت قدمى هاذين آگاهباشيد كه هر خونى كه در دوران جاهليت در ميان شما ريخته شد، و يا هر كينه ورزى ، همهآنها زير اين دو پايم مى باشد (286)
(يعنى اسلام كه آمد، آنچه كه از حدود و قصاص و.. به حساب مى آيد از آغاز اسلام بهبعد است ، نه قبل از آن ) (287)
به اين ترتيب رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در يك سخنرانى باشكوه پيروزى ،كنار كعبه تكه نقطه عطف بزرگى در تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله )است ، حس ناسيوناليستى و ملى گرائى را محكوم كرد، و معيار ارزشها را، پرهيزكارىدانست نه نالسيوناليسمن عربى و...


12 - احترام امام خمينى (مدظله ) به شعائر حسينى

آقاى حاج سيد محمد كوثرى (ذاكر معروف قم ) از سالهاقبل از سال 1342 شمسى روضه خوان مخصوص امام خمينى (مدظله الوارف ) بود.
او نقل مى كند: پس از شهادت مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفى فرزند ارشد امام ، به نجفرفتم ، رفقا گفتند: خوب به موقع آمدى ، امام را درياب ، كه هر چه ما كرده ايم تا درمصيبت شهادت حاج آقا مصطفى گريه كند، از عهده بر نيامده ايم مگر تو كارى كنى .
من به حضور امام خمينى (مدظله ) رفتم و عرض كردم اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى كنم ؟ اماماجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفى را بردم تا با آهنگ حزين ، امام را منقلب كنمكه در عزاى پسرش اشك بريزد، امام تغيير حال پيدا نكرد و همچنان ساكت و آرام بودند،ولى همين كه نام حضرت على اكبر (عليه السلام ) را بردم ، هنگامه شد، امام چندانگريست كه قابل وصف نيست . (288)
اين است علاقه و شيفتگى امام به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) و احترام بهشعائر حسينى ! كه ما بايد به پيروى از اين زعيم بزرگ ، در احترام هر چه بيشترشعائر حسينى بكوشيم .


13 - شاگرد برجسته

گويند: يكى از دانشمندان در ميان شاگردان گوناگون خود، به يكى از آنان با اينكهنوجوان بود، احترام بسيار مى كرد، اين موضوع باعث شد كه بعضى از شاگرداناعتراض كردند، كه در ميان شاگردان ، افراد بزرگسال هستند، چرا به آنها آن گونه احترام نمى كند.
استاد در جواب اعتراض شاگردان ، براى اين كه بطور عينى و منطقى جواب بدهد، بهآنها گفت : به هر كدام از شما مرغى مى دهم ببريد در محلى كه هيچكس شما را نبيند ذبحكنيد و نزد من بياوريد.
شاگردان پذيرفتند روز موعود، هر يك مرغى از استاد گرفت و رفت در مكان خلوتى ذبحكرد، همه ، مرغهاى ذبح شده خود را نزد استاد آوردند، جز آن نوجوان كه مرغ را زنده نزداستاد آورد، استاد به او گفت : چرا مرغ را ذبح نكردى ؟!
او در پاسخ گفت : شما فرموديد، مرغ را در مكانى ذبح كنم كه كسى مرا نبيند، من چنينمكانى نيافتم ، زيرا هر كجا كه رفتم ، خدا را ناظر ديدم .
استاد گفت : آفرين بر تو، آنگاه رو به شاگردان كرد و گفت : لهذا رفعتهعليكم و مزيته فيكم : بهمين خاطر او را بر شما برترى مى دادم و امتياز اوبر شما براساس هوشيارى و درك سرشار او بود (289)


14 - نتيجه آزادگى و صبر

ابوبصيرگويد: در حضور امام صادق (عليه السلام ) بودم ، شنيدم فرمود:
انسان آزاده درهمه حال آزاده است ، اگر مصيبتى بر او وارد شد، بر آن صبر و استقامت مىكند، ناگواريهاى شكننده ، او را نمى شكند، هر چند اسير و مغلوب گردد، و آسايشش بهدشوارى مبدل شود، چنانكه يوسف صديق و امين (عليه السلام ) چنين بود، حريت و آزادگىاو موجب شد كه اسارت و بردگى و مغلوب شدن ، به او آسيب نرساند، تاريكى و وحشتزندان و... او را از پاى در نياورد (با كمال شهامت در برابر حوادث ، ايستادگى كرد) ودر نتيجه خداوند نعمتش را بر او كامل نمود، تا آنجا كه طاغوت جبار زمانش ‍ عزيز مصر رابرده او كرد و آن جبار با آنهمه قدرت ، در خواست كمك و ترحم يوسف كرد، اين چنين صبرو استقامت ، پيروزى و سعادت را بدنبال دارد - در پايان فرمود: فاصبروا ووطنواانفسكم على الصبر تو جروا: پس صبر و استقامت كنيد و خود را آماده براىاستقامت نمائيد، در نتيجه به پاداش آن خواهيد رسيد. (290)


15 - دلاور مردان فارس

در آخر 37 سوره محمد (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم :
و ان تتولوا يستبل فوما غيركم ثم لايكونوا امثالكم : و اگر ازاطاعت خدا و رسولش دورى كنيد، خداوند بجاى شما، قومى ديگر بياورد كهمثل شما نيستند (بلكه بهتر از شمايند و در راه اطاعت خدا گام بر مى دارند).
ابوهريره گويد: جمعى از اصحاب از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيدند، اينقوم كه در آيه فوق از آنها (به عنوان مطيع خدا ورسول ) ياد شده كيستند؟
در اين موقع سلمان در كنار رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نشسته بود، پيامبر (صلىالله عليه وآله ) دستش را بروى زانوى سلمان نزد و فرمود:
هذا وقومه ، والدى نفسى بيده لوكان الايمان منوطا بالثريا لتناولهرجال من فارس .
: آن قوم ، اين (سلمان فارسى ) و قومش (همزبانهايش ) است ، سوگند به خدائى كهجانم در اختيار او است ، اگر ايمان به ستاره ثريا، آويخته باشد، حتما مردانى فارسآنرا بدست مى آورند (291)


16 - دو خصلت على (عليه السلام )

بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود، موضوع رهبرى مساله داغ روز بود،بدخواهان دنبال بهانه مى گشتند تا على (عليه السلام ) را كنار بزنند.
مردى نزد ابن عباس پسر عموى پيامبر و مفسر عالى قدر آمد و گفت : از انزعبطين على بن ابى طالب به من خبر بده كه چيست ؟ زيرا مردم در معنى اين جملهاختلاف نظر دارند. ابن عباس در پاسخ گفت : اى مرد! سوگند به خدا از منسوال در مورد مردى كردى كه بعد از رسول خدا كسى بر زمين قدم نگذشته كه بهتر ازاو باشد، او برادر و پسر عمو و وصى و جانشينرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از جانب خدا است .
و منظور از انزع يعنى او نابود كننده شرك است و خود از شرك ، پاك مى باشد،و منظور از بطين ، بطين از علم است ، (يعنى سينه اش پر از علم مى باشد)، ازرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شنيدم فرمود:
من اراد النجاه غدا فلياخذ بحجره هذا الانزع يعنى عليا كسى كهخواهان نجات و رستگارى در آينده است ، حتما دامن اين انزع يعنى على (عليهالسلام ) را بگيرد (292) كنايه از اينكه به او تمسك كند و در خط او گامبردارد.


17 - خير مقدم به مؤ من

در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سخن از انسان با ايمان به ميان آمد كه در لحظهمرگ در چه مالى است ؟
آن حضرت فرمود: وقتى كه آخرين روز مؤ من در دنيا و اولين روز او در آخرت مى شود،فرشتگان خدا به سوى او آيند و به او خير مقدم گفته و خوش آمد مى گويند و به اوبشارت مى دهند و مى گويند: خداوند تشييع كنندگان تو را آمرزيد و گواهى آنها رادر مورد تو تصديق كرد، و دعايشان را براى آمرزش تو به استجانت رساند.(293)


18 - پايدارى و صبر

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وارد مسجد شد،شخصى را ديد كه بسيار اندوهيگن و ناراحت است ، پرسيد چرا محزون هستى ؟ او عرضكرد: پدر و برادرم را از دست داده ام و ترس ‍ آن دارم خوف و وحشت مرا فرا گيرد.
امام على (عليه السلام ) فرمود: بر تو باد به تقوى و صبر، كه در پرتو آن برحوادث آينده پيروز خواهى شد و بدانكه : صبر نسبت به امور زندگى ، همچون نسبت سربه بدن است ، اگر سر از بدن جدا شد، بدن تباه مى گردد، همينطور اگر صبر واستقامت در امور، نباشد آن امور تباه مى شود. (294)


19 - زبان حال موسيقى حرام

نقل شده : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) ديد مردى طنبور كه يكنوع آلتموسيقى داراى دسته دراز و كاسه كوچك است و در مجالس لهو و عياشى زده مى شود،على (عليه السلام ) او را از اين كار باز داشت و حتى طنبور او را گرفت و شكست ، سپس اورا توبه داد و او توبه كرد.
آنگاه على (عليه السلام ) به او فرمود: آيا مى دانى طنبور وقت به صدا در آوردنش چهمى گويد؟
او عرض كرد: وصى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) داناتر است .
على (عليه السلام ) فرمود: طنبور هنگاتم زدنش در صداى مخصوصش مى گويد:

ستندم ستندم يا صاحبى
ستدخل جهنم يا ضاربى
بزودى پشيمان مى شوى ، بزودى پشيمان مى شوى اى صاحب من ، و بزودىداخل دوزخ مى گردى اى زننده (تاز) من !.
در اينجا مناسب است به اين سخن رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز توجه كنيد،فرمود: صاحب غناء (موسيقى حرام ) در روز قيامت از قبرش ، كر ولال و گنگ محشور مى شود. (295)

20 - آدم شريف و پست

مفضل گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى بين سلمان و مردى بگو مگو شد، وآن مرد به سلمان گفت : من انت و ما انت : تو كيستى و تو چيستى ؟.
سلمان در پاسخ گفت : آغاز من نطفه پست ، و آخر كار من مردار بدبو است .
فاذا كان يوم القيامه و وضعت الميزان فمن ثقلت ميزانه فهو الكريم و من خفتميزانه فهو الليم .
: هنگامى كه روز قيامت شد، و ميزان سنجش اعمال به روى كار آمد، پس ‍ آنكس كه ميزانعمل نيكش سنگين بود، چنين فردى بزرگ و شرى است ، ولى كسى كه ميزاناعمال او سبك و اندك شد، پس چنين فردى ، پست است . (296)
بنابراين : معيار شرافت و پستى ، بسيارى كار نيك و كم بودن آن است نه حسب و نسب !


21 - دلاور مردى از جنگ احد

هنگامى كه در جنگ احد سپاه كفر از پشت سر بر مسلمين هجوم آورد و مسلمانان را غافلگيركرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و على (عليه السلام ) و چند نفر در ميدان ماندند، وبقيه كه در ايمانشان خلل بود فرار كردند، و در اين ميان از ناحيه دشمن شايع شد كهپيامبر (صلى الله عليه وآله ) كشته شده است .
بعضى از مسلمان نماها به همديگر گفتند: كاش كه ما پيام رسانى داشتيم و بوسيله اوبه عبدالله بن ابى (رئيس منافقان ) پيام مى داديم كه از ابوسفيان فرماندهدشمن ، براى ما امان بگيرد.
و بعضى غمگين خود را بر روى دستهايشان انداختند و نشستند، و عده اى از منافقان گفتنداگر محمد (صلى الله عليه وآله ) كشته شده بود، به ديناول خود بر گرديد.
در اين ميان و در اين جلسه ظلمانى ، ناگهان جرقه اى بدرخشيد و دلاور مردى بنامن انسبن نصر عموى انس بن مالك برخاست و باكمال شهامت گفت : اى قوم ! اگر محمد (صلى الله عليه وآله ) كشته بود، پروردگارمحمد (صلى الله عليه وآله ) زنده است و شما بعد از كشته شدن محمد (صلى الله عليهوآله )، زندگى را براى چه مى خواهيد؟ برخيزيد با دشمن بجنگيد همانگونه كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى جنگيد، و همانگونه كه او مرد، شما نيز بميريد(كه مرگ شرافتمندانه است ) سپس ‍ متوجه خدا شد و عرض كرد: خدايا من ازپيشگاه تو از گفتار اينها (منافقان ) معذرت مى خواهم ، آنگاه شمشير از نيام كشيد و چونقهرمانى بد بديل به سوى دشمن حمله كرد و با آنها تا آخرين حد توانش جنگيد وسرانجام سخاوتمندانه خونش را نثار نمود و شهد شهادت نوشيد. (297)


22 - پيمودن هفتصد فرسخ براى هفت سوال

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حكيم دانشمندى ، هفتصد فرسخ راه پيمود كه خود رابه حكيم و دانشمند ديگر برساند و هفت مطلب از او بپرسد، وقتى كه با او ملاقات كرد،هفت سوال خود را به ترتيب زير عنوان نمود:
1 - آن چيست كه : بلندتر از آسمان است ؟
2 - آن چيست كه : پهناورتر از زمين است ؟
3 - آن چيست كه : بى نيازتر از درياها است .
4 - آن چيست كه : سخت تر از سنگ است ؟
5 - آن چيست كه : شديدتر از حرارت آتش است ؟
6 - آن چيست كه : سخت تر از سرماى زمهرير (2) است ؟
7 - آن چيست كه : سنگين تر از كوههاى آسمانخراش است ؟
حكيم در پاسخ او گفت :
1 - بلندتر از آسمان ، حق است .
2 - پهناورتر از زمين ، عدالت است .
3 - بى نيازتر از درياها، غناى طبع (و بى نياز نمودن خود ازديگران ) است .
4 - سخت تر از سنگ ، قلب سخت كافر است (كه در برابر آنهمه نشانه هاى حق ،تواضع نمى كند و قبول حق نمى نمايد).
5 - شديدتر از حرارت آتش انسان حريص و طمعكار است .
6 - سخت تر از سرماى زمهرير نااميدى از رحمت خدا است .
7 - سنگين تر از كوههاى استوار (از نظر گناه ) تهمت و بهتان به انسان بىگناه است . (298)
حكيم ، از اين كه با پيمودن هفتصد فرسخ راه ، به پاسخ سوالاتشنائل شده ، خوشحال شد و به سوى محل اقامتش بازگشت

آنرا كه علم و دانش و تقوا مسلم است
هر جا قدم نهد، قدمش خير مقدم است
كس را به مال نيست بر اهل جهان ، فخر
علم است آنكه مفخر اولاد آدم است
جاهل بروز فتنه ، ره خانه گم كند
عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

23 - احترام به نيكانى كه در صلب پدرند

شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: مگر على (عليه السلام ) در دين خدا،نيرومند نبود؟
امام فرمود: آرى نيرومند بود
او پرسيد: پس چرا على (عليه السلام ) بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلطگشت ، ولى آنها را به هلاكت نرساند.
امام فرمود: يك آيه از قرآن ، مانع اين كار بود.
او پرسيد كدام آيه ؟
امام فرمود: در قرآن (سوره فتح آيه 25) مى خوانيم :
لوتزيلوا لعد بنا الدين كفروا منهم عذا با اليما: و اگر مومنان و كافراناز هم جدا مى شوند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .
سپس فرمود: خداوند و ديعه هاى مومنى در صلب اقوام كافر و منافق داشت و على (عليهالسلام ) هرگز پدرانى كه در صلب آنها، اين و ديعه ها بودند نمى كشت ، تا آنها ظاهرگردند... و همچنين قائم ما اهلبيت يعنى حضرت ولى عصر (عليه السلام ) ظاهر نمى شودتا اين امانتها آشكار شوند. (299)


24 - نشانه ايمان حقيقى

هشام بن سالم گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حارثه بن نعمان انصارى (يكى از صحابه ) را ديد واز او چنينت احوالپرسى كرد، فرمود:
اى حارثه چگونه صبح كردى ؟.
حارثه عرض كرد: اصبحت مومنا حقا: صبح كردم در حالى كه به حق مؤ من هستم. (300)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: هر ايمانى داراى حقيقتى است (نشانه حقيقت ايمانتو چيست ؟
حارثه عرض كرد: وجودم را نسبت به دنيا، وارسته و پارسا نموده ام ، و شبها را بهعبادت خدا بسر مى برم ، و روزها روزه مى گيرم ، و خودم را گوئى در عرش پروردگارممى نگرم كه حساب و كتاب خدا نزديك شدهاستا، و گوئى بهشتيان را مى بينم كه درباغهاى بهشت در رفت و آمدند، و دوزخيان را مى نگرم كهمشمول عذاب الهى هستند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
انت مؤ من نور الله الايمان فى قلبك : تو يك انسان با ايمانىهستى كه خداوند قلب تو را به نور ايمان ، منور و روشن نموده است .


25 - مرگ ذلت بار مامون

مامون (هفتمين خليفه عباسى ) در اواخر عمر، لشكر مجهزى به سوى روم حركت داد و خودنيز همراه لشكرش بود، در بازگشت همراه سپاه خود در كنار چشمه بديدون درمنطقه قشيره كه منطقه سبز و خرم و خوش ‍ آب و هوا بود، توقف كرد، كنار چشمهآمد، از آب سرد و زلال آن و سر سبزى اطراف آن تعجب نمود، دستور داد چوب بزرگى ازدرختهاى آنجا بريدند و روى آن چشمه به عنوانپل گذاردند، و بدستور او بالاى آن ، خانه نسبتا وسيع پلاژ مانند، ساختند، او كه درروى صندلى لميده بود و به آب مى نگريست ، سكه پولى به درون آب انداختند، آببقدرى صاف بود كه نقش آن سكه از بيرون آب خوانده و ديده مى شد، و آب آنچنان سردبود كه كسى توان آنرا نداشت دستش را در ميان آب نگهدارد.
در اين لحظه ناگهان مامون ، ديد ماهى سفيدى همچون نقره خام بهطول چهل سانت در آب پيدا شد، به همراهان گفت : هر كسى اين ماهى را بگيرد، يكشمشير (سلطنتى ) به او جايزه خواهم داد.
خدمتكاران ، به تلاش افتادند تا ماهى را بگيرند، يكى از خدمتكاران موفق شد و ماهى راگرفت و به جلو مامون برد، ماهى در دست او لغزيد ومثل سنگى كه به درون آب بيندازند در آب افتاد، ولى چند قطره از آب سرد بدن ماهى براثر شدت حركاتى كه داشت ، به گلو و سينه مامون چكيد و لباسش تر شد.
آن خدمتكار بار ديگر تلاش كردو آن ماهى را گرفت و در ميان پارچه اى آنرا نزد مامونگذارد.
مامون به او گفت : همين اكنون آنرا سرخ كن تا بخوريم .
و در همين ساعت ، لرزه بر اندام مامون افتاد، به گونه اى كه قدرت حركت نداشت ،خدمتكاران چندين لحاف آوردند و او را پوشاندند، ولى اومثل شاخه هاى درخت در برابر باد، مى لرزيد و شيون مى زد: سرما، سرما، آتش ‍ آوردند ودر اطراف او نهادند تا گرم شود، باز فرياد مى زد، سرما، سرما، ماهى سرخ كرده راآوردند تا بخورد، اما حال او بقدرى وخيم بود كه حتى نتوانست مقدارى از آن ماهى را بچشدو درد و رنج ، او را از همه چيز بى خبر كرده بود.
معتصم (هشتمين خليفه عباسى برادر مامون ) به دست و پا افتاد و فورا دو طبيب معروف آنزمان بنامهاى : بختيشوع و ابن ماسويه ، را بالا سر مامون آورد آنها يكى دست راست مامونرا گرفت و ديگرى دست چپش را، و دريافتند كه نبض او بيش از اندازهاعتدال مى زند، قطرات عرق از بدن او مى ريخت ، وقتى متعصم از آن دو دكتر پرسيد، چهبيمارى است ، آنها گفتند: تاكنون در هيچ كتاب طبى چنين بيمارى را نيافته ايم و گفتند:ديگر چاره اى نيست .
متعصم دكترهاى ديگر را به بالين مامون آورد، ولى هيچيك نتوانستند او را نجات دهند.
شب فرا رسيد، مامون لحظه به لحظه به مرگ نزديك مى شد، در اينحال گفت : مرا به مكان (بلندى ) ببريد تا لشكرم را بنگرم و شكوه سلطنتم را ببينم ،او را به بالاى تپه اى بردند، او نگاهى حسرت بار به لشكر و خيمه هاى پر زرق وبرقش انداخت ، آنگاه متوجه خدا شد و عرض كرد:
يا من لايزال ملكه ارحم من قد زال ملكه : اى خداوندى كه ملك و حكومتشزوال پذير نيست ، رحم كن بر كسى كه حكومتش فانى شد.
سپس او را به جايگاهش بردند، معتصم مردى را كنار مامون نشاند كه به او تلقينشهادتين بدهد، از آنجا كه گوش مامون سنگين شده بود، صداى تلقين كننده را نمى شنيدو تلقين كننده فرياد مى زد، ابن ماسويه به او گفت : فرياد نزن ، اينك مامون درحالى است كه فرقى بين خدا و مانى نقاش ‍ معروف نمى گذارد، خواستدر آنحال به ابن ماسويه آسيب برساند، اما ديگر ناتوان بود، و طولى نكشيد كه جانسپرد و 17 رجب سال 218 هجرى قمرى با دنيا وداع گفت . (301)
آرى او كه قاتل حضرت رضا (عليه السلام ) بود و آنهمه در سلطنتش غرور داشت ، اينچنين به خاك سياه نشست و به گفته بعضى ، شايد پيدا شدن ماهى در قبر حضرت رضا(عليه السلام ) هشدارى براى مامون بود كه فناى حكومتش نزديك است و ماهى نشانه انتقامخدا از او است (302) و او آرزوى خوردن ماهى را بگور برد.


26 - يك بانوى قهرمان

ام سليم همان ايام نوجوانى دخترى متعهد بود وقتى ابوطلحه كه هنوز مسلمان نشدهبود از او خواستگارى كرد، قاطعانه گفت : اگر مسلمان شوى ، همسر تو خواهم شد، ابوطلحه مسلمان شد، و در راه اسلام يك فرد مفيد و متعهد گرديد، ام سليم آنگاه با او ازدواجكرد.
خداوند پسرى به اين دو همسر مسلمان داد اين پسر بزرگ شد و به سن حوانى رسيد، دراين سن ، بيمارى سختى گرفت ، و بسترى شد، ابوطلحه خيلى در مورد پسرش ناراحتبود، ابوطلحه كه كشاورز بود، روزها به مزرعه خود مى رفت و شب به خانه بر مىگشت و از جوانش احوالپرسى مى كرد و به او مهربانى مى نمود.
تا اينكه روزى ابوطلحه كه در مزرعه اش بود، جوانش از دنيا رفت ، ام سليم فورا باپارچه اى روى او را پوشاند، و در كنار حجره اى نهاد، وقتى هوش ‍ آمد، ام سليم اصلاوانمود نكرد كه پسرش مرده است ، ابوطلحه خواست به بالين جوانش برود، ام سليممانع شد و با حال خنده گفت : حالش بهتر است ، ابوطلحهخوشحال گرديد و با هم به بستر خواب رفتند، صبح كه شد ام سليم بهشوهرش ابوطلحه گفت : اگر كسى بعضى از همايگانش ‍ چيزى به عنوان امانت به اوبدهند و بعد از آن امانت را صاحبانش پس ‍ بگيرند، آن كسى كه امانت در دست او بود،بنشيند و گريه كند چگونه آدمى است ؟
ابوطلحه گفت : چنين فردى ديوانه است .
ام سليم گفت : مواظب باش تا جزء ديوانگان قرار نگيريم ، فرزندت را كه خدا به توو من امانت داده بود، پس گرفت و از دنيا رفت خدا به تو صبر دهد خود را تسليم مقدراتالهى كن ، بى تابى نكن ، و اماده كفن و غسل و دفن او باش ، گفتار ام سليم ، ابوطلحه راآرام كرد. (303)
ابوطلحه به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و جريان فرزندش و گفتارهمسرش را بيان كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از صبر قهرمانه ام سليم تعجب كردو براى او دعاى خير نمود و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه در امت من زنى همچونزن با استقامت بنى اسرائيل قرار داده است و سپس عرض كرد: خدايا شب اين مرد وزنرا مبارك گردان .
ام سليم همان شب باردار شد و پس از مدتى خداوند پسرى به او عنايت كرد كه نامش راعبدالله گذاشتند، ام سليم او را در قنداقه پيچيد و به حضور پيامبر (صلىالله عليهوآله ) فرستاد و تا كام او را بگيرد و برايش دعا كند، و بعد كه عبداللهبزرگ شد، ازبهترين و خالصترين مردان انصار به شمار مى رفت و از فرزندانشايسته اى به وجودآمد كه مردى از انصار گويد: نه فرزند از عبداللهديدم كه همه قارى قرآنبودند.(304)


27 - شرافت مكه و حج

شخصى بنام حسين بن على گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض ‍ كردم ، مردىبه من وصيت كرده كه اموالش را در راه خدا مصرف كنم ، در چه راهى مصرف نمايم ؟
امام فرمود: در راه حج .
عرض كردم : او تعيين نكرده و گفته در راه خدا.
امام فرمود:
اصرفه الحج فانى لااعرف سبيلا من سبلهافضل من الحج آنرا در امور حج مصرف كن ، چرا كه من راهى از راههاى خدا را بهتراز حج نمى دانم (305)
توضيح بيشتر درباره مكه اينكه ، قبل از اسلام از زمان آدم و ابراهيم (عليهمالسلام ) و... حتى در ميان بت پرستان ، مكه حرم امن خدا محسوب مى شد، و اسلاماين سنت رابه صورت كامل تر امضاء كرد و در جريان حديبيه و فتح مكه و...رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كاملا رعايت حرم امن خدا را مى كرد، و حتى فتح مكهبدون خونريزى انجام گرديد و اگر چند نفر در بيرون از مكه كشته شدند، آن هم براثر ندانم كارى بعضى از مسلمين مانند خالد بن وليد بود، و با توجه به كنگره جهانىحج و پايگاه وحدت جهانى مسلمانان و ظهور امام زمان (عليه السلام ) در مكه و... رازشرافت و حفظ امنيت و عظمت مكه ، روشن مى گردد.


28 - محكوميت اسقف

ابوقره روحانى بلند پايه مسيحى ، براى بحث و مناظره به حضور حضرترضا (عليه السلام ) رسيد، امام به او فرمود: نظر شما درباره مسيح (عليه السلام )چيست ؟ او در پاسخ گفت : انه من الله (مسيح از جانب خداست ).
امام فرمود: منظور تو از كلمه من چيست ؟ اين كلمه بر چهار وجهاستعمال مى شود كه پنجمى ندارد.
1 - كلمه من تبعيض باشد بنابراين مسيح (عليه السلام ) بعضى از وجود خدااست .
2 - يا كلمه من مانند خل من الخمر (سركه از شراب ) بر اساس ‍ استحالهباشد.
3 - يا مانند صنعة من الصانع (صنعت از صنعتگر) باشد، بنابراين بر اساسمخلوق نسبت به خالق است .
يا در نزد تو وجه ديگرى است ، ما را به آن آگاه كن .
اسقف ، ساكت شد و نتوانست چيزى بگويد (306)


29 - جوانان را دريابيد

عبدالخالق گويد: شنيدم امام صادق (عليه السلام ) به ابوجعفراحول يكى ازياران فرمود: به بصره رفته اى ؟
او گفت آرى .
فرمود: چگونه ديدى كه مردم هجوم به دستگاه (طاغوتى ) مى آورند و دركارهاى آنهاشركت مى كنند و با آنها آمد و رفت دارند.
او عرض كرد: سوگند به خدا چنين افراد، اندكند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
عليك بالاحداث فانهم اسرع الى كل خير بر تو باد به جوانان -كه آنها را درياب - چرا كه آنها (طبعا) به قبول هر كار نيكى ، سريعتر از ديگرانهستند (307)
امام در اين سخن كوتاه ، هشدارى داد كه جوانان را دريابيم ، كه اگر اين كار انجام نگردد،آنان را بطور سريع جذب به گروههاى ديگر مى شوند، با توجه به اينكه درپيشرفت كارها، جوانان بازوى پرتوان به حساب مى آيند.
بنابراين مواظب باشيم كه رهزنان ضد خدا، ذهن و فكر لطيف حوانان را به خود جذبنكنند، و آنها رابا نوآوريها و مطالب انقلابى حق ، جذب كنيم زيرا جوان شيفته نوآورى وامور انقلابى است .


30 - نارضايتى پيامبر (صلى الله عليه وآله )

يكى از دانشمندان مى گفت : در مدينه ديدم كنار قبر حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) جمعيت زيادى است به فكر فرو رفتم و خطاب به پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردم : اىرسول خدا آيا از اين مردم راضى هستى ؟.
در آن حال قرانى در دستم بود، عرض كردم اىرسول خدا من اين قرآن را باز مى كنم ، اگر از اين مردم راضى هستى ، از آيه سطراول آن بيابم كه نظر شما درباره اين مردم چيست ؟
قرآن را كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گشودم ، ديدم در سطراول آن ، اين آيه آمد:
و قال الرسول يارب ان قومى اتخذوا هذا القران مهجورارسول عرض كرد: پروردگارا قوم من اين قرآن را كنار (و غريب ) گذاشته اند(فرقان آيه 30)
اين آيه مرا تكان داد فهميدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از اين مردم ناراضىاست ، و بايد هم چنين باشد، مسلمانانى كه مظلوميت ميليونها مسلمان را در دنيامى بينند ولىخود را سر سپرده ابرقدرتها قرار مى دهند، و در خط قرآن قرار نمى گيرند و بهدستور قرآن عمل نمى نمايند، چگونه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از آنها خشنود باشد(308)


31 - استخاره عجيب !

مرحوم آيت الله العظمى بروجردى پس از طى دوران اجتهاد در نجف اشرف و اصفهان ،سرانجام به محل تولدش بروجرد آمده و در آنجا سكونت گزيده تا اينكه براى معالجهبيمارى فتق ، در اواخر سال 1363 هجرى قمرى به تهران مسافرت كرده و در جوارحضرت عبدالعظيم در بيمارستان فيروزآبادى بسترى شد، در اين مدت ، جمعيت بسيارازوى عيادت كردند، پس از بهبودى كامل ، علما و اساتيد و فضلا از ايشان دعوت نمودندكه به قم بيايد تا طلاب علوم دينى از محضرش بهره مند گردند.
در اين ميان آيت الله بروجردى به قرآن استخاره كرد، از حسن اتفاق اين آيات در آغازصفحه قرآن آمد:
و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرون ،فانشانا لكم به جنات من نخيل و اعناب لكم فيها فواكه كثيره و منها تاكلون ، و شجرةتخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين : و از آسمان آبى به اندازهمعين نازل كرديم ، و آنرا در زمين (در مخازن مخصوصى ) ساكن نموديم ، و ما براى از بينبردن آن ، كاملا قادريم .
سپس بوسيله آن ، باغهايى از درخت نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم ، باغهاى كه درآن ، ميوه هاى بسيار است و از آن تناول مى كنيد، و نيز درختى كه از طور سينا مى رويد واز آن روغن نان خورش براى خورندگان فراهم مى گردد (309) اين آياتشريفه كه كاملا تناسب داشت ، و در طول 16سال اقامت ايشان در حوزه علميه قم به خوبى ، آثار آن كه شاگردانى برجسته و...بود،موجب شد كه آيت الله العظمى بروجردى تصميم گرفت و عازم قم شد (310) و پس ازشانزده سال اقامت در قم ، سرانجام صبح روز پنج شنبه 12شوال سال 1380 مصادف با 10 فروردين سال 1340 رحلت كرد. مرقد شريفش در جواربارگاه حضرت معصومه (عليها السلام ) در قسمت شرق مسجد اعظم در دالان مسجد قراردارد. و براستى از محضر اين عالم بزرگ ، گلهاى زيادى شكفته و ميوه هاى فراوانى بهثمر رسيدند، وتحولى عظيم در حوزه علميه قم به وجود آمد.


32 - گريه و تكبير مسلمانان

سال ششم هجرت ، ماه شعبان بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با مسلمانان براى جنكبنى مصطلق از مدينه بيرون آمده و به سوى جبهه حركت مى كردند، در اين هنگام دو آيهآغاز سوره حج نازل شد كه معناى آن دو آيه اين است :
اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، كه زلزله قيامت ، امر بزرگى است . روزى كهآنرا مى بينيد (كه از شدت وحشت ) مادران شيرده كودكان شير خوارشان را فراموش كنند،و هر باردارى ، جنين خود را بر زمين نهد (و سقط نين كند) و مردم را مست بينى در حالى كهمست نيستند ولى عذاب خدا، سخت است (311)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) صدا زد توقف كنيد، همه سلمانان بدور پيامبر (صلى اللهعليه وآله ) حلقه زدند و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دو آيه را خواند، مردم آنچنانتحت تاثير قرار گرفتند كه صدايشان به گريه بلند شد، و هنگام صبح بقدرى بهامور دنيا بى اعتنا شده بودند كه حتى زين بر روى مركبها ننهادند و خيمه اى بر پانساختند، گروهى مى گريستند و گروهى در فكر فرو رفته بودند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به آنها فرمود: آيا مى دانيد اى چه روزى است ؟
عرض كردند: خدا و پيامبرش آگاهتر است ، فرمود: روزى است كه از هزار نفر 999 نفربه سوى دوزخ روان مى شوند و به تنها يكنفر بسوى بهشت ، اين خبر تكان دهنده آنچنانبر مسلمانان سخت آمد، كه باز گريستند، سپس ‍ عرض كردند پس چه كسى نجات مىيابد؟
فرمود: گنهكاران غير از شما هستند كه اكثريت راتشكيل مى دهند، من اميدوارم حداقل يك چهارم شمااهل بهشت باشند - مسلمانان تكبير گفتند - پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اميدوارميك سوم شما اهل بهشت باشند - باز هم مسلمانان تكبير گفتند - پيامبر (صلى الله عليهوآله ) در آخر فرمود: اميدوارم دو سوم شما اهل بهشت باشند زيرا كهاهل بهشت صد بيست صفند كه 80 صف آنها از امت من هستند (312)


33 - نمونه اى از ساده زيستى امام خمينى

امام خمينى (دام ظله ) هميشه و در هر زمان در شؤ ون مختلف زندگى ساده زيستى را رعايتمى كردند، هم اكنون كه رهبر جهان اسلام است ، و در كشور ايران ، بطور عملى نيز زمامامور رهبرى را بدست دارد.
همان روش سابق در ساده زيستى تغيير نكرده است به عنوان نمونه :
هنگامى كه امام بخاطر بيمارى قلب از قم به تهران رفته و در بيمارستان قلب تهرانبسترى شدند، روزى فرمودند: من بايد از محيط بيمارستان بروم اينجا بيشتر مرا بيمارمى كند و اگر وسائل رامهيا نكنند خودم مى روم ، با توجه به اينكه شوراى پزشكى بهبيرون رفتن امام از بيمارستان با اين شرط موافقت مى كرد كهمنزل امام نزديك بيمارستان باشد.
سرانجام يك ساختمان سه طبقه به فاصله نسبتا نزديك به بيمارستان اجاره شد، طبقههم كف ، پاسداران مى نشستند، طبقه دوم خانواده امام و طبقه سوم اختصاص داشت به ديدار وملاقات .
مدتى نگذشت امام فرمود: من بايد از اينجا بروم اينمنزل (از نظر مجلل بودن ) مناسب نيست - در حالى كه آنمنزل بدرد يك فرد تهرانى مى خورد - تنهااشكال آن خانه ، داشتن سنگ ، و در نماى بيرونى بود، امام به آقاى رسولى (يكى ازپيشكاران ) فرمودند: منزلى مانند منزل پدرتان برايم پيدا كنيد،مشكل آغاز شد و تهيه منزل مانند خانه پدر يعنى خشت و گلى آنهم در تهران كارآسانىنبود، سرانجام همين منزل كنونى (در جماران ) پيشنهاد گرديد، كه مجموعا 160 متر زميندارد، منزل خصوصى امام داراى دو اطاق ، يكى براى ملاقات با شخصيتها و ديگرى براىاستراحت و خواب ، و
گاهى كه ملاقات كنندگان زياد مى شوند ناگزير از ديگرى استفاده مى شود...
با اينكه اجاره اين منزل كه دركنارش حسينيه جماران است پرداخت مى شود، امام فرمودند:اعضاى اين خانه بيايند تا از آنها رضايت حضورى بگيرم تا اينكه همه آنها از زن و مردآمدند و حضورا اظهار رضايت دادند.(313)


34 - عمر بن عبدالعزيز و راز قدغن كردن سب على (عليه السلام )

وقتى بنى اميه روى كار آمدند، بخصوصى زمان حكومت معاويه (عليه الهاويه ) بانيرنگها و تبليغات وسيع و گوناگون ، مردم را بر ضد على (عليه السلام ) مىشوراندند و از آن حضرت بدگويى مى كردند، در حدى كه مردم شام باور كرده بودندكه على (عليه السلام ) نماز نمى خواند و... و تا آنجا كه در جشنها و عزاداريها و بالاىمنبرها و حتى در نماز، بدستور معاويه به امام على (عليه السلام ) ناسزا مى گفتند، اينروش همچنان ادامه داشت تا وقتى كه عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه بنى اميه )بر مسند خلافت نشست ، او نسبت به ساير خلفاء مردى صلح و وزين بود.
او دستور داد كه اين روش بسيار زشت را ممنوع كنند، با توجه به اينكه اجراى اين دستورمشكل بود، زيرا دهها سال مردم عادت كرده بودند كه به على (عليه السلام ) ناسزابگويند.
در اينكه چرا عمر بن عبدالعزيز، اين دستور را داد، عللى ذكر كرده اند، امام خودش درپاسخ اين سوال چنين مى گفت :
پدرم عبدالعزيز، مردى فصيح و سخنور بود، با اينكه قدرت بيانى در حد اعلى داشت، وقتى در سخنرانى به بدگويى على (عليه السلام ) مى رسيد، لكنت زبان پيدا مىكرد، روزى از پدرم پرسيدم ، چرا هنگام بدگويى على (عليه السلام )، زبانت مىگيرد، در پاسخ گفت اگر مردم شام كه پاى منبر نشسته اند ، از فضائلى كهمن درباره على (عليه السلام ) مى دانم ، بدانند هرگز از ما پيروى نخواهند كرد.
عمر بن عبدالعزيز گويد: اين سخن همچنان آويزه گوشم بود، تا اكنون كه زمام اموربدستم آمده ، تصميم گرفتم كه نگذارم به امام على (عليه السلام ) جسارت كنند.
او دستور داد بجاى سب و ناسزاگويى به على (عليه السلام )، در قنوت نماز، بگويند:
ان الله يامر بالعدل و الاحسان ... خداوند فرمان به عدالت و احسان به اداىحقوق خويشان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مى دهد، و از بديها و زشتيها و ظلمنهى مى نمايد و شما را موعظه مى كند كه شايد متذكر شويد و از غفلت بيرون آئيد(نحل - 90)
يا بگويند: ربنا اغفرلنا ولا خواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للدين آمنوا ربنا انك روف رحيم پروردگار ما وبرادران ما را بيامرز، آنان كه در ايمان بر ما پيش گرفتند، و در دلهاى ما كينه اى نسبتبه كسانى كه كه ايمان آوردند، مگذار، تو اى پروردگار ما بخشاينده مهربانى (سوره حشر آيه 10) - (314) به اين ترتيب ، عمر بن عبدالعزيز، اين روسياهى درتاريخ اسلام را كه ناسزاگويى به شخص دوم اسلام بود، پايان داد، و به اين افتخارنائل شد.


35 - برخورد شديد امام صادق (عليه السلام ) با گرانفروش

يكى از خدمتكاران امام صادق (عليه السلام ) بنام مصادف هزار دينارپول از امام صادق (عليه السلام ) گرفت و از طرف آنحضرت ، براى تجارت همراهكاروان تجارى مصر، به سوى مصر رهسپار شد، اتفاقا كالاهايى كه خريده بود در مصركمياب بود و همين موضوع باعث شد كه مصافد با همراهانش هم سوگند شدند كهكالاها را گران بفروشند، و بر اين اساس به مصر رفته و اجناس خود را به دو برابرقيمتش فروخت ، در حالى كه خوشحال بود كه با دو هزار دينار به حضور مولايش امامصادق (عليه السلام ) مى آيد، او با خود فكر مى كرد، امام صادق خرسند خواهد شد، ولىوقتى كه دو هزار دينار را نزد امام گذاشت و جريان را به عرض ‍ رساند.
اما صادق (عليه السلام ) آه سردى كشيد و هزار دينار منفعت را نزد خدمتكار افكند و فرمود:من به چنين پولى نياز ندارم ، عجبا كه شما با هم قرار گذاشتيد كه جنس خود را(بخاطر كمبود) دو برابر به مسلمانان بفروشيد 9، يا مصادف ان مجادلة السيوفاهون من طلب الحلال : اين مصادف ، جنگيدن با شمشيرها، آسانتر ازتحصيل مال حلال است (315)
به اين ترتيب مى بينيم : هر گونه عواملى كه موجب فشار اقتصادى به مردم بينوا مىشود از جمله گرانفروشى ، در اسلام اينگونه طرد و نهى شده است .


36 - شان نزول آيه هلاكت

اسلم بن ابوعمران گويد: در جريان فتح قسطنطنيه(استانبول فعلى كشور تركيه ) در كنار اين شهر بوديم ، گردان مصر بفرماندهى عقبةبن عامر بود و گردان شام بفرماندى فضالة بن عبيد بود، لشكر عظيمى از روم دربرابر ما قرار گرفت كه مانع فتح قسطنطنيه شوند، ما مسلمانان صفهاى خودرا آراستيم و آماده جنگ شديم ، ناگهان يكى از شجاعان مسلمان به قلب لشكر روم زد، عدهاى از مسلمانان فرياد زدند: سبحان الله فلانكس خود را با دست خود به هلاكت انداخت (بااينكه قرآن مى فرمايد: ولا تلقوا بايكم الى التهلكة ، با دست خود، را بههلاكت نيفكنيد
ابوايوب انصارى ، صحابى نزديك رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرياد زد:اين مردم ! شما اين آيه را معنى غلط مى كنيد، اين آيه در مورد ما انصارنازل شده است از اين جهت كه وقتى خداوند دينش را استوار ساخت و مسلمانان بسيار شدند،بعضى از ما انصار پنهانى به بعضى ديگر گفتند: اسلام پيروز شد ولىاموال ما در اين راه از دست دفت اگر ما ثروت خود را نگه مى داشتيم ، امروز آنرا توسعهداده و از آن بهره مند مى شديم .
اين آيه (يعنى آيه 195 بقره ) در رد ما نازل شد و فرمود: انفقوا فىسبيل الله ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين ودر راه خدا انفاق كنيد و با دست خويش ، خود را به هلاكت نيفكنيد و نيكوكارى كنيد، چرا كهخداوند نيكوكاران را دوست دارد (316)
نتيجه اينكه : در آيه مذكور نهى از افراط يا تفريط در انفاق است كه موجب هلاكت فرد ياجامعه مى شود، و فرضا اگر از اين آيه ، قاعده كلى استفاده كنيم ، با توجهبه آيات و روايات ديگر در مورد جهاد و امر به معروف و نهى از منكر،شامل موارد جهاد و پيكار حق نخواهد شد هر چند موجب ضرر ظاهرى گردد.


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation