بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

37 - دختر ناصرالدين شاه در خدمت شيخ

روزى دختر ناصر الدين شاه ، به نجف رفت و در نجف وارد خانه شيخ انصارى مرجعتقليد وقت (متوفى 281 ه .ق ) گرديد، وضع اتاق بسيار ساده بود آثار زهد از در وديوار خانه مى باريد.
شاهزاده گفت : اگر ملا و مجتهد اين است ، پس ملا على كنى (از علماى برجسته زمان خود كهبسال 1306 از دنيا رفت و قبرش در جوار حضرت عبدالعظيم است ) چه مى گويد؟!
هنوز سخن شاهزاده تمام نشده بود كه شيخ انصارى ناراحت گرديد و به شاهزاده تند شدو گفت : برخيز از اينجا برو... ديگر از اين حرفها در اينجا نزنى ، تو كجا اظهار نظردرباره ملا على كنى كجا؟ او حق دارد و بايد چنين زندگى كند زيرا در برابر پدر تو(ناصر الدين شاه ) قرار گرفته ، ولى من در ميان طلاب و مستمندان ، بايد چنين زندگىكنم .
شاهزاده خانم تحت تاثير سخنان عميق شيخ انصارى قرار گرفت ، برخاست و سينه مادرشيخ را بوسيد و گفت : فرزندى كه چنين پستانى شير نوشيده ، احترام اين مادر بر منلازم است (317)


38 - تبريك به ظالم

محمد بن مسلم يكى از شاگردان معروف امام باقر (عليه السلام ) گويد: همراه عده اى دركنار در خانه امام باقر (عليه السلام ) در حضور آنحضرت بوديم ، آنحضرت نگاهشافتاد كه دستجاتى ، گروه گروه به جايى مى روند، به بعضى از حاضران فرمود:آيا در مدينه حادثه جديدى رخ داده ؟ او عرض ‍ كرد: تازگى از طرف دستگاه خلافت(طاغوتى عباسى ) براى مدينه ، فرماندارى تعيين شده و اين مردم به ديدار او مى روندتا به او تبريك بگويند.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: انالرجل ليغذى عليه بالامر يهنى به و انه لباب من ابواب النار براستىمردى كه به نزدش مى روند تا به او بخاطر مقامى كه به او داده شده ، تبريكبگويند، ولى قطعا ورود بر او، ورود بر درى از درهاى دوزخ است . (318)
و از ان حضرت سوال شد كه چه مى فرماييد: درباره ورود به اداره هاى اينها دستگاهخلافت عباسيان ؟ در پاسخ فرمود: نه هرگز حتى به مقدار كشيدن قلم نبايد به آنها كمككرد.


39 - اخطار امام به دوستان و دلجويى از آنها

يحيى بن ابراهيم گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : فلانى و فلانىو...به شما سلام رساندند، فرمود: بر آنها سلام باد، عرض كردم : از شما التماس دعاداشتند، فرمود: براى چه ؟ عرض كردم : بدستور منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى )به زندان افتاده اند.
امام فرمود: در چه رابطه ؟، عرض كردم ، منصور آنها را به كارمندى دستگاه گرفت ،بعد آنها را زندانى نمود.
سپس سه بار فرمود: چرا و براى چه ؟ مگر من آنها را از اين كار (كارمند شدن براى ظالم) نهى نكردم ، مگر نهى نكردم ، مگر نهى نكردم ؟ هم النار، هم النار، هم النار:آنها (دستگاه خلافت ) آتشند، آنها آتشند آنها آتشند (يعنى آنهااهل دوزخند شما خود را همراه آنها نكنيد).
در پايان براى آنها دعا كرد و از خداوند خواست كه آنها را از زير سلطه ستمگران آزادسازد.
يحيى گويد: پس از اين ملاقات با امام ، در مورد آنها جويا شديم ، اطلاع يافتيم كه سهروز پس از دعاى امام ، آنها آزاد شده اند (319)


40 - غذاى على (عليه السلام )

شبى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در افطار، مهمان دخترش ام كلثوم . سفره را آورد وپهن كرد و سپس نان جو و شير و نمك در آن گذاشت ، امام على (عليه السلام ) بعد ازنماز، نظرش به سفره افتاد، سرش را تكان داد و فرمود:
يا ام كلثوم متى تناول ابوك الخبز مع الادامين : اى دخترم ام كلثوم ،چه وقت پدرت نان را با دو خورش خورده است ؟!
ام كلثوم ، شير را برداشت ، و على (عليه السلام ) با نان جو و نمك افطار كرد (320)


41 - دو درياى عميق

يحيى بن سعيد گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: منظور از (آيه 19و 20 سوره رحمان ) مرج الحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان (دو دريا باهم پيوند و ملاقات يافتند و بين آن دو، برزخ (واسطه اى ) است كه مانع برترى يكىبر ديگرى است حضرت على (عليه السلام ) و فاطمه (سلام الله عليها) است كه دودرياى عميق هستند و هيچيك به ديگرى برترى نمى كند)، و منظور از (آيه 21 سوره رحمان) يخرج منهما اللولووالمرجان (از آن دو، مرواريد و مرجان پديد مى آيد) حسن وحسين (عليه السلام ) هستند كه مرواريد و مرجان مى باشند. (321)
بعضى از مفسران در تشريح مطلب فوق چنين گويد: پيوند يافت درياى نبوتفاطمه دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به درياى امامت على (عليه السلام ) باازدواج اين دو، و بين اين دو، رسالت قدسى محمدى (صلى الله عليه وآله ) است كهواسطه بين اين دو است (بينهما برزخ لايبغيان ) گرچه قبلا على (عليه السلام ) وفاطمه (عليهاالسلام پيوند مكتبى و روحانى با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) داشتند،ولى اينك اين پيوند با پيوند جسمانى (در پرتو ازدواج )تكميل شد و از اين دو، لولو و مرجان يعنى حسن و حسين (عليه السلام ) كه مجمع ولايتروحانى و نبوت نسبى هستند آشكار شدند (322)


42 - دعاى مشتمل بر اسم اعظم

مردى در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله )مشغول نماز بود پس از نماز اين چنين دعا كرد:
اللهم انى اسلل بان لك الحمد لا اله انت ، المنان بديع السموات و الارض ‍ذوالجلال و الاكرام يا حى يا قيوم .
: خداوندا! از درگاه تو مسئلت مى كنم كه حمد و سپاس مخصوص تو است ، تو خداىبى همتا هستى ، خداوندى كه نعمت بخش ، و آفريدگار آسمانها و زمين است . و صاحبجلال و اكرام (صفات سلبيه و ثبوتيه ) است ، اى خدا حى و توانا.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به اصحاب و يارانش فرمود: ديديد كه اين مرد، خدا رابا چه نامى خواند؟
اصحاب عرض كردند: خدا و رسولش ، آگاهتر هستند؟!.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: و الذى نفسى بيده لقد دعى الله باسمهالاعظم الدى اذا دعى به اجاب : سوگند به خداوندى كه جانم در دست او است ، اوخدا را به اسم اعظمش خواند كه اگر به آن اسم خوانده شود، دعا را به اجابت مىرساند (323)


43 - فقيه و دريافت كننده حق

شخصى وارد مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) شد و به پيامبر (صلى الله عليه وآله) عرض كرد: اى رسول خدا به من قرآن بياموز، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او رابه يكى از يارانش سپرد، او دست اين شخص را گرفت و به كنارى برد و سورهزلزال را براى او خواند تا رسيد به اين آيه :
فمن يعملمثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره : هر كس ‍ بمقدار اندك نيكى كندآنرا مى بيند، و هر كه بمقدار اندك بدى كند آنرا مى بيند.
آن مرد كمى فكر كرد، و به خواننده آيه گفت : آيا اين جمله ، وحى است ؟ او درجواب گفت آرى .
آن مرد، گفت : من درس خود را از همين آيه آموختم ، يعنى همين آيه براى موعظه و نشان دادنخط و راه راست و پيمودن آن كافى است !
سپس آن صحابى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بحضوررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسيد و جريان را گفت و اضافه كرد كه آن مرد: مطلبرا دريافت و گفت همين آيه بس است و من درسم را گرفتم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دعوه فانه فقه : او را آزاد بگذاريدكه حقيقت را دريافت و شناخت (324)
آرى اين است كه انسان فقيه كه شرطاول فقاهت آن است كه بشر در برابر حقايق تسليم گردد و آن را بشناسد و اين گونه ازشنيدن يك آيه قرآن دگرگون شود.


44 - موعظه كافى

صعصه بن ناجيه (جد فرزدق ) به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرضكرد: مرا موعظه كن ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
تو را به مادر و پدر و نزديكانت سفارش مى كنم كه با آنها نيك رفتار كنى اوعرض كرد: باز موعظه كن .
فرمود: تو را سفارش مى كنم كه بين دو طرف ريش خود (يعنى زبان و دهان خود) راحفظ كن و همچنين بين دو پاى خود را نگهدار (تا از نظر امور جنسى به انحراف كشيدهنشوى ).
و طبق روايت ديگر، صعصه اين آيه را شنيد: فمنيعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره : پس كسى كه اندكى كار نيككند آن را مى بيند و كسى كه اندكى كار بد كند آن را مى بيند.(زلزال - 7 و 8)
گفت : همين مقدار موعظه مرا كافى است ، باكى ندارم كه از قرآن جز اين آيه را نشوم ، كهموعظه در اين آيه به آخرين حد رسيده است .
و باز گفتنى است كه : عبدالله بن مسعود مى گفت : محكمترين آيه در قرآن همين آيه است (يعنى در ميان آيات محكمات ، روشن ترين آنها همين دو آيه فوق است ). (325)


45 - رضايت به عمل خير

شخصى از حضرت رضا (عليه السلام ) پرسيد: چرا در زمان حضرت نوح (عليه السلام) همه مردم حتى كودكان و افراد بى گناه غرق شدند؟!
امام رضا (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: در اين بلاى بزرگ كودكى وجود ننداشتزيرا خداوند چهل سال قبل از طوفان ، زن و مرد آنها را عقيم و نازا كرده بود، بنابراينآنان كه غرق شدند، كودك نبودند و خداوند بى گناهان را عذاب نمى كند.
امام در مورد بقيه مردم (بى تفاوت ) از اين رو غرق شدند كه به تكذيب تكذيب كنندگانراضى بودند: و من غاب عن امر فرضى به كان كمن شهد: و كسى كه در موردموضوعى ، غايب بود، ولى (وقتى شنيد) به آن راضى شد، مانند كسى است كه دراصل جريان حاضر بودند (326)


46 - پاسخ شاه مصر به سفير پيامبر (صلى الله عليه وآله )

حاطب پسر ابى بلتعه از ياران شجاع و با كفايت و لايق پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآله ) بود، و در جنگهاى اسلام همچون يك سرباز جانباز و مخلص ، از اسلام دفاع مىكرد، و حتى در جريان رساند نامه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به پادشاه مصر(مقوقس 9 سفير و نامه رسان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) شد، و شخصا رساند پيامپيامبر (صلى الله عليه وآله ) را به مقوقس به عهده گرفت .
او با كمال شهامت ، نامه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را از حجاز به مصر برد، و بهشاه مصر كه مسيحى بود داد.
شاه پس از خواندن نامه به حاطب گفت : اگر به راستى محمد (صلى الله عليه وآله )پيامبر خدا است ، چرا در مورد كسانى كه او را آزار مى رسانند نفرين نمى كند تا همه هلاكشوند؟
حاطب در پاسخ گفت : مگر عيسى (عليه السلام ) پيامبر نبود، پس چرا در مورد يهوديانىكه در صدد كشتن او بودند نفرين نكرد؟
مقوقس از حاضر جوابى ، و پاسخ شايسته حاطب خوشوقت شد و گفت : تو شخصىدانشمند هستى و از نزد دانشمندى به اينجا آمده اى ! (327)
ولى همين حاطب با اين سابقه خوب ، در يكى از جريانات سياسى بخاطر حفظ اموالش درمكه از دستبرد مشركان ، خواست توسط يك زن جاسوس ‍ خبر سرى از ارتش اسلام بهدشمن بدهد، سخت محكوم و مورد نكوهش ‍ واقع شد كه در تاريخ آمده است .


47 - پاسخ به سوال

شخصى از امير مومنان على (عليه السلام ) پرسيد: گاهى (گويا) در
آيات قرآن ضد و نقيض به چشم مى خورد مثلا در آيه اى مى خوانيم : در قيامت بر لب ودهان مردم مهر مى نهند (مانند آيه 65 سوره يس و 24 سوره نور - اليوم نختم على افواههم...) در جاى ديگر مى گويد: دهانها باز است و مردم فرياد مى زنند و يكديگر را لعنت مىكنند (مانند آيه 49 سوره كهف ، يقولون يا ويلتنامال هذا الكتاب ...) حضرت در پاسخ فرمود:مراحل و توقفگاهها در روز قيامت فرق دارد، در يك مرحله ، لبها باز است و در يك مرحلهبسته ، در يك مرحله مشركان مى گويند: والله ربنا ما كنا مشركين : خداوندپروردگار ما است و ما در دنيا مشرك نبوديم (328)و چون دروغ مى گويند مهر برلبهايشان زده شود و بجاى لبها پوست و دستها و پاها به گمراهى آنها گواهى مىدهند. (329)


48 - حساب دقيق خدا در قيامت

بفرموده : قرآن ، لقمان در اندرزهاى خود به پسرش مى فرمايد: يا بنى آنهاانتك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره اوفى السموات او فى الارض يات بها الله انالله لطيف خبير (330) اى فرزندم هرگاه به مقدار وزن يكدانهخردل كار نيك يا بدى انجام دهى ، خواه اين كار در آسمانهاى بلند باشد و خواه در قعرزمين و يا در شكاف كوهها و سنگها، بالاخره خداوند در روز قيامت ، آنعمل را در برابر تو حاضر و پاداش نيك و بد كارت را خواهد داد


49 - سوال قبر

امام زين العابدين (عليه السلام ) در مدينه در هر جمعه در مسجد النبى مى نشست و مردم راموعظه مى كرد، در يكى از جلسات ، سخن ازسوال قبر به پيش آمد، از جمله فرمود: دو فرشته (نكير و منكر) در قبر مى پرسند:
1 - تو خدا پرست بودى يا نه ؟ 2 - پيامبر و مكتب تو چه بود؟ 3 - رهبر و امام تو كهبود؟ 4 - عمرت را در چه راهى مصرف كردى ؟ 5 -اموال خود را در چه راهى مصر نمودى ؟ (331) 6 - با چه كسى دوست بودى ؟ (332)و طبق بعضى از روايات ، سوال در عالم برزخ مخصوص كسانى است كه يا در درجهعالى ايمانند و يا در درجه نازل كفر، اما انسانهاى معمولى رها هستند تا قيامت فرا رسد.(333)


50 - طلبه جوان و مرجع تقليد

عالم بزرگ و مجاهد سترگ مرحوم آخوند خراسانى (ملا محمد كاظم متوفى 1330 ه‍ق )مولف كتاب معروف كفايه الاصول از مراجع برجسته و از شاگردان ممتاز ميرزاىشيرازى است ، كه علاوه بر اين مقامات علمى ، رهبر انقلاب مشروطه نيز بود.
شبى از شبها كه همه در خواب فرو رفته بودند، طلبه اى در نجف ، حلقه درمنزل ايشان را چندين بار كوبيد، همسر اين طلبه مى خواست وضعحمل كند، و جون اين طلبه در نجف ، تهيدست و تنها بود، ومنزل قابله را نمى دانست از اينرو به منزل آخوند آمده بود تا كمك بگيرد. ديرى نپائيدكه كسى دم در آمد و بدون اينكه نام كوبنده را بپرسد، آنرا باز نمود، وقتى در باز شد،طلبه جوان ، آقاى آخوند را ديد كه شالى سفيد بر سر بسته و قلمى بالاى گوشراستش گذارده او از فرط شرمندگى ، سلام كردن را فراموش كرد. آخوند گفت : سلامعليكم چه فرمايش داشتيد؟
طلبه جوان پس از اظهار شرمندگى ، جريان خود را شرح داد و خواهش كرد كه مستخدممنزل را بفرستد و او را به منزل قابله راهنمائى كند.
آخوند گفت : مستخدم اكنون در خواب است ، خودم مى آيم ، طلبه جوان اصرار كرد، مستخدم رابيدار كنيد، تا با او به خانه قابله برويم ، آخوند فرمود: او تا ساعت معينى كه حدكارش بوده كار كرده و اكنون وقت استراحت او است ، يك دقيقه صبر كنيد من مى آيم . اندكىبعد آخوند در حالى كه عبائى به دوش افكنده و فانوسى بدست ازمنزل خارج شد و با آن طلبه به منزل قابله رفتند، و دم در جريان را به قابله گفت وسپس همراه قابله ، با فانوسى كه در دست داشت براى راهنمائى براه افتاد تا به خانهطلبه رسيدند و خود به منزل برگشت ، و اندكى بعد مقدارى قند و شكر و پارچه براىآن محصل جوان فرستاد. آن طلبه مى گفت : از آن پس من هر وقت مرحوم آخوند را مى ديدم ،از شرم ، سرم را پائين مى انداختم ، اما او بيش از پيش به من محبت مى كرد. (334)

اگر زير دستى بيفتد رواست
زبر دست افتاده ، مرد خدا است
تواضع سر رفعت اندازدت
تكبر به خاك اندر اندازدت
افتادگى آموز اگر قابل فيضى
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
آرى از مردمك ديده ببايد آموخت
ديدن همه كس را و نديدن خود را

51 - قبول توبه كفن دزد

زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بود، جوانب قبرها را مى شكافت و كفن مردگانراباز مى كرد و باخود مى برد و مى فروخت .
اين جوان روزى گريان به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد، و سخت ناراحت بودو مى گفت : از خشم خدا مى ترسم
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: آيا شرك ورزديده اى ؟ گفت : نه .
فرمود: خون ناحق ريخته اى ؟ گفت : نه
فرمود: خدا گناه تو را مى آمرزد هر قدر زياد باشد.
عرض كرد: گناه من از آسمانها و زمين و عرش و كرسى بزگتر است .
پيامبر فرمود: آيا گناهت از خدا هم بزگتر است ؟
عرض كرد: نه ، خدا از همه چيز بزرگتر است .
فرمود: برو (توبه كن )كه خداى بزرگ ، گناه بزرگ را مى آمرزد.
بعد فرمود: بگو ببينم گناه تو چيست ، عرض كرد: هفتسال نبش قبر مى كردم ، و كفنهاى مردگان را مى دزديدم ، تا اينكه وقتى هنگام نبش قبر،به جسد دخترى از انصار برخورد كردم ، بعد از آنكه او را برهنه نمودم ، شهوت جنسىدر درونم به هيجان درآمد (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح داد).
وقتى كه سخن به اينجا رسيد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) برآشفت و ناراحت گرديد وفرمود: اين فاسق را بيرون كنيد، و به او فرمود: تو چقدر به دوزخ نزديكى ؟
جوان بيرون آمد، سخت گريه مى كرد و عرض مى كرد: اى خداى محمد (صلى الله عليهوآله ) اگر توبه مرا مى پذيرى پيامبرت را از آن باخبر كن ، و اگر نه آتشى ازآسمان بفرست و مرا بسوزان ، و از عذاب آخرت برهان ، پس ‍ ازمدتى ، پيك وحى برپيامبر نازل شد و آيه 54 سوره زمر رابه آن حضرت خواند: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا اى پيامبر به بندگانم كه زياده روى در هوسهاى نفسانى كردند، بگو از رحمتخدا نااميد نشويد، خداوند (در صورت توبه ) همه گناهان شما را مى آمرزد (335).


52 - علاقه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به حسين (عليه السلام ) وخبر از شهادتاو

ام سلمه (يكى از همسران رسول خدا) گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حجره منبود (و آن روز نوبت من بود) پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: در را ببند كه كسىوارد نگردد، در اين ميان كه كنار در بودم ناگهان ديدم حسين (عليه السلام ) (كه آن وقتكودك بود) آمد، در را فشار داد و باز كرد و وارد خانه شد، و مى خواست بر پشترسول خدا (صلى الله عليه وآله ) سوار گردد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او را مىبوسيد و از ديدار او شاد مى شد.
فرشته اى به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: آيا حسين (عليه السلام ) رادوست دارى ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آرى ، فرشته گفت : امت تو او ار مىكشند و اگر بخواهى محل قتل و شهادت او را به تو نشان مى دهم .
آن فرشته ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را برد ومحل شهادت حسين (عليه السلام ) (كربلا) را به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نشان داد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و مقدارى خاك سرخ آورده بود، ام سلمه آن خاك راگرفت و در دستمالى ريخت و براى خود نگهداشت . (336)
روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نماز مى خواند، حسن و حسين نزد آن حضرت آمدند، وبر پشت آن حضرت سوار شدند، مردمى كه آنجا بودند آنها را دور مى كردند، پس ازنماز، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به مردم فرمود: حسن و حسين (عليهم السلام ) را آزادبگذرايد، آنها محبوب من هستند، پدر و مادرم بفداى آنها و پدر و مادرشان باد، بدانيدكسى كه مرا دوست دارد اين دو (حسن وحسين ) را دوست خواهد داشت . (337)


53 - انتخاب انقلابى و سرنوشت ساز

زيد بن حارثه كه از اصحاب نزديك پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بود، در دوران، كودكى با مادش سعدى دختر ثعلبه كه از طايفه معان بود، به خانهبستگان خود مى رفت ، در دوران جاهليت كه دوران زور و استعمار بود، و هر كسىزورمندتر بود بيشتر غارت مى كرد، طايفه بتى قين به بستگان مادرى زيد حمله برده واموال آنها را غارت كردند و زيد را جزء كالاهاى غارت شده ، به اسارت گرفتند و بهعنوان برده به بازار آورده و فروختند.
حكيم بن حزام (برادر زداده خديجه كبرى ) زيد را براى عمه اش خديجه (عليهماالسلام ) خريد، پس از آنكه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به پيامبرى رسيد، زيد رادعوت به اسلام كرد، او اسلام را پذيرفت از اينرو زيد، سومين يا چهارمين نفرى است كهقبول اسلام كرده است .
حارثه پدر زيد از فراق زيد خيلى ناراحت بود و در اين باره شعرهاى غمانگيزى سروده بود و به بستگان سفارش كرده بود كه بگردند هر كجا او را يافتندخبر دهند.
تا اينكه در مراسم حج ، چند نفر از طايفه كلب ، زيد را ديه بودند و همديگر را شناختهبودند، زيد به آنها گفت : مى دانم كه پدر و مادرم براى سخت ناراحتند، ولى اين شعر رااز قول من به آنها برسانيد:

فانى بحمدالله فى خير اسرة
كرام معد كابرا بعد كابر
من بحمد خدا درميان بهترين و گراميترين خاندان هستم كه همه جوانمردى وبزرگوارىو نيكوكارى در آن جمع است .
آن چند نفر از طايفه كلب ، پس از مراسم حج به وطن (كه در حدود يمن بود) برگشتند وجريان ديدارشان را با زيد را به پدر زيد گفتند و موقعيت زيد را شرح دادند و سوگندخوردند كه راست مى گويند.
حارثه پدر زيد همراه برادرش كعب (عموى زيد) و فديه(مال و ثروتى ) براى خريدن زيد برداشتند وبه سوى مكه رهسپار شدند.
در مكه از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سراغ گرفتند، به آنها گفته شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله ) در مسجد است ، آنها به مسجد رفته و به حضور پيامبر (صلىالله عليه وآله ) شرفياب شدند، و گفتند:
اين پسر عبدالله اى پس عبدالمطلب اى پسر هاشم اى پسر بزرگ و آقاى قوم خود، شمااهل حرم خدا و همسايه آن هستيد و كنار خانه خدا بسر مى بريد، شما كسى هستيد كهمحبوسان را آزاد مى كنيد و به اسيران غذا مى دهيد ما به حضورت در مورد فرزندمان كهنزد شما است آمده ايم ، بر ما مننت بگذار و به ما احسان كن ، و او را به اين فديه(اموال ) تعويض فرما. و هر چه فديه بيشتر بخواهى ادا مى كنيم .
پيامبر فرمود: فرزندتان كيست ؟
گفتند: زيد پسر حارثه .
پيامبر فرمود: پيشنهاد مرا مى پذيرد؟
گفتند آن چيست ؟
فرمود: زيد را بطلبيد و اختيار را به خود او واگذار كنيد، اگر شما را برگزيد ت اوبدون فديه ، مال شما باشد، واگر مرا برگزيد، سوگند به خدا من كسى نيستم كه هركس مرا برگزيد، او را از خود برانم ، بهرحال او آزاد است .
آنها گفتند با ما با كمال احسان و انصاف سخن فرمودى .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) زيد را احضار كرد، و به او فرمود: اينها را مى شناسى ،عرض كرد: آرى ، فرمود: كيستند؟ گفت اين پدرم و اين عمويم مى باشد.
فرمود: اكنون تو آزاد هستى ، پدر و مادرت را اختيار كنى يا ما را زيد گفت : من تو رابرگزيدم و هيچكس را بر تو مقدم نمى دارم ، تو بجاى پدو عمويم هستى .
پدر و عموى زيد به زيد گفتند: واى بر تو، تو بردگى را بر آزادى و بر پدر وعمو خويشانت ترجيح مى دهى ؟ زيد گفت : پدرم ! آرى ، انى قد رايت من هذاالرجل شيئا ما انا بالذى اختار عليه احدا ابدا
من از اين مرد چيزى ديدم كه هرگز هيچكس را بجاى حضور و خدمت او بر نمى گزينم
از اين پس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اعلام كرد: كه زيد پسر من است ، من از او ارثمى برم و او نيز از من ارث مى برد، و مسلمانان طبق اين اعلام به او زيد بن محمد مى گفتند.
وقتى پدر و عموى زيد، زيد را در كمالراحتى و آسايش در نزد شخصى بزرگوار ديدند،خوشحال شدند و با كمال خرسندى و رضايت از مكه به وطن خود بازگشتند. (338)

54 - كار خرك چى هاى كاشان

روزى شخصى به مرجع تقليد بزرگ مرحوم شيخ انصارى (متوفى 1281 ه .ق مدفوندر نجف اشرف ) گفت : آقا شما خيلى هنر مى كنيد، كه اينهمه وجوهات (سهم امام ) به شمامى رسد در آن هيچ تصرف نمى كنيد؟!
شيخ در پاسخ گفت : حداكثر كار ما كار خرك چى هاى كاشان است كهپول به آنها مى دهند كه بروند از اصفهان كالا بخرند و بياورند به كاشان ، آيا ديدهاى كه به مال مردم خيانت كنند؟، آنها امين هستند، اين مساله امر مهم نيست بلكه بنطر شما مهمآمده است (339)

گر در طلب گوهر كانى ، كانى
ور در پى جستجوى جانى ، جانى
من فاش كنم حقيقت مطلب را
هر چيز كه در جستن آنى ، آنى

55 - ملاقات ناصرالدين شاه با ملا هادى

ملا هادى سبزوارى از حكماى برجسته صاحب كتاب منظومه سبزوارى و...در سبزوار درمحيطى بسيار ساده و در كمال زهد مى زيست ، ناصرالدين شاه بعضى از آثار او را ديدهبود، مى خواست با او ملاقات كند، در يكى از سفرهاى خود از تهران به مشهد، سر راه درسبزوار خبر ندهد، تا بدون اطلاع قبلى بر او وارد گرديم ، به همين ترتيب شاه واردخانه او شد، هنگام نهار بود، شاه نگاه كرد ديد، غذاى ملا هادى تنها يك گرده نان اتس ، ولقمه هاى نان را در يك ظرف كوچك كه مايعى در آن بود فرو مى كرد و در دهان مىگذاشت ، فهميد كه در آن ظرف سركه است ، شاه كنار سفره او نشست ، ازحال ، او پرسيد و در ضمن به اطراف اطاق نگاه كرد و نمدهاى كهنه و پاره را ديد..گفت :من تصور مى كردم حال و وضع شما خوب باشد...چرا به زندگى محقر براى خودساختى ؟
ملا هادى گفت : همين سه نمد را نيز كه در كف اطاق انداخته ام بايد بگذارم و بروم ولىنمدها در دنيا مى ماند.
شاه گفت : با اين سنى كه داريد نبايد غذاى شما نان و سركه باشد.
ملا در پاسخ گفت : كسانى هستند كه مستحق مى باشند، من به آنها كمك مى كنم . از اين روبه خود من بيشتر از اين نمى رسد (340)

جان را بلند دار كه اين است برترى
پستى نه از زمين و بلندى ، نه از سما است
آن را كه ديبه هنر و علم در بر است
فرش سراى او چه از غم از آنكه بوريا است
با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار
تنها هنر تفاوت انسان با چارپا است

56 - دلاور مرد آگاهى از ديار ديمامه

طفيل بن عمرو از اهالى يمامه (341) بود، در آغاز بعثت ، در سفرى به مكه آمد وجريان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و دعوت او، كارشكنى كافران را شنيد،طفيل شخص دورانديش و شاعر و خوش فهم بود، با خود گفت : به حضور محمد (صلىالله عليه وآله ) بروم و از نزديك سخنش را بشنوم ، ببينم چه مى گويد:
ولى مشركان اجازه نزديك شدن به محمد (صلى الله عليه وآله ) را نمى دادند،طفيل به شرط اينكه گوشهايش را با پنبه محكم بگيرد، تا صدايى نشنود، وارد مسجدالحرام گرديد. و به حضور محمد (صلى الله عليه وآله ) رفت و از آن جا كه خدا مىخواست ، چند جمله از سخن آنحضرت را شنيد.
خودش مى گويد بقدرى اين چند جمله ، شيرين بود كه هرگز چنين سخنى نشنيده بودم .
سرانجام او در همان سفر، در خانه به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد وگفتار ديگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را شنيد و گم شده اش را يافت و مسلمانگرديد، او اشعارى در اين مورد سرود كه از جمله آنها اشعار زير است :

يحذرنى محمدها قريش
و ما انا بالهيوب لدى الخصام
فقام الى المقام وقمت منه
بعيدا حيث انجو من ملام
واسمعت الهدى وسمعت قولا
كريما ليس من شجع الانام
و صدقت الرسول و هان قوم
على رموه بالبهت العظام
مشركان قريش مرا از محمد (صلى الله عليه وآله ) بر حذر مى دارند، و من هنگام نزاع ،ترسو نيستم .
او پيامبر كنار مقام (جوار كعبه ) بود، و من دورا دور او را مى نگريستم ، و كم كم - براىنجات از سرزنش كننده - خود را به محمد (صلى الله عليه وآله ) رساندم ، راه هدايت رادريافتم و سخن بلند معنايى از او شنيدم ، كه شجاعان را ياراى گفتن (يا شنيدن آن سخندر آن شرايط سخت نيست .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را تصديق نمودم ، هر چند مرا هدف تهمت هاىناجوانمردانه قرار دادند.
طفيل به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: از خداوند بخواه تا نشانه اى برصدق گفتارم قرار دهد، و در پرتو آن ، قوم خود، (قبيله دوس ) را به اسلام جذب كنم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از خدا خواست كه براى او علامتى قرار دهد.
طفيل به سوى وطن بازگشت همينكه بالاى تپه اى كه نزديك قبيله دوس بودرسيد، نورى در سر تازيانه اش ظاهر شد كه مانند چراغ مى درخشيد.
طفيل وقتى به وطن رسيد، مردم را دعوت به اسلام كرد، نخست خانواده و بستگانش بهاسلام گرويدند، طفيل به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در كه و سپس مدينه رفتو آمد مى كرد و در جنگ خندق كه رد سال پنجم هجرت واقع شد با جمعيتى از خاندانش درحدود هشتاد نفر به مدينه آمده و در جنگ ، بيارى مسلمانان شتافتند.
و خودش در جنگ بدر و احد، شركت نمود، و در فتح مكه به تقاضاى خودش ، از طرفپيامبر (صلى الله عليه وآله ) مامور ويران كردن و آتش زدن بتخانه ذى الكفين و شكستن بتهاى آن گرديد و با شجاعت اين ماموريت را انجام داد.
از آن جا كه شاعر بود، وقتى كه بتها را مى شكست : اين اشعار را سروده و مى خواند:
يا ذا الكفين لست من عبادك
ميلادنا اقدم من ميلادك
انا حشوت النار فى فوادك
يعنى : اى بت ذوالكفين من از پرستش كنندگان تو نيستم ، چرا كه تاريختولد ما جلوتر از پيدايش تو است ، اكنون شكم تو را پر از آتش مى كنم .
او همچنان در مدينه بود، تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رحلت كرد، بعد ازآنحضرت جزء سپاهيان اسلام براى سركوبى مرتدين نجد رفت و جنگيد، و سپسبه يمامه رفت و در آنجا دار دنيا را وداع گفت .(342)

57 - بياد شاعر آزاده اهلبيت (عليهم السلام )

در عصر خفقان خلافت بنى عباس ، شعر گفتن در مدح امامان اهلبيت (عليهم السلام ) و بيانحقايق در ضمن اشعار، از شمشير برنده براى طاغوتهاى عباسى ، برنده تر بود، وهمچون صاعقه اى بود كه به خرمن هستى آنها مى خورد.
اسماعيل بن محمد معروف به سيد حميرى از آزادمردانى است كه در شان پيامبر(صلى الله عليه وآله )، قصائد و اشعار بسيار سروده و خواند. و از مدائنىنقل شده : سيد حميرى سواره در ميدان كوفه ايستاد و اعلام كرد: هر كس يكفضيلتى از على (عليه السلام ) نقل كند كه من آنرا به شعر در نياورده باشم يك اسب وآنچه دارم به او جايزه مى دهم .
محدثين و راويان ، فضائل على (عليه السلام ) را از هر كتاب و سندى ديده بودندنقل كردند، او اشعار خود را كه متضمن همان فضيلتها بود مى خواند.
تا آنكه شخصى گفت : از ابوالرعل المرادى شنيدم گفت : در حضور على (عليهالسلام ) بودم ، براى نماز مشغول وضو گرفتن شد، كفشش را بيرون آورد كه پايش رامسح كند، مارى داخل كفش شد، وقتى كه آن حضرت (بدون توجه ) خواست كفش را بپوشد،كلاغى آمد و كفش را ربود و بالا برد و به زمين افكند و آن مار را بيرون آمد، آن گاه على(عليه السلام ) كفشش را پوشيد...
سيد حميرى تا اين فضيلت را شنيد، آنچه وعده كرده بود به او داد، چون آن را نشنيده بودتا به شعر در بياورد.
و در اين مورد اشعارى گفت كه شعر اولش اين است :

الا يا قوم للعجب العجاب
لخف ابى الحسين و للحباب
هان اى مردم ، از شگفت ترين شگفتيها داستان كفش پدر حسين (يعنى على (عليه السلام) و مار است (343)

58 - مرگ گوارا

شخصى از امام جواد (عليه السلام ) پرسيد، چرا اين مسلمانان مرگ را ناگوار و ناپسندمى دانند.
امام فرمود: زيرا به جريان بعد از مرگ آگاهى ندارند، اگر آنها شناخت مى داشتند و ازاولياء خدا بودند، آنرا دوست داشتند و مى دانستند آخرت براى آنها بهتر از دنيا است .
سپس افزود: آيا مى دانى چرا كودك و ديوانه از خوردن دوايى كه براى درمان او است ،ممانعت مى كنند و نمى خورند؟
او عرض كرد: چون به سود دوا، ناآگاهند.
امام فرمود: سوگند به خدايى كه محمد (صلى الله عليه وآله ) را به حق مبعوث كرد: ان من استعد للموت حق الاستعداد فهو انفع به من هذا الدواء لهذا المتعالج : كسى كه بطور كامل آماده مرگ است ، مرگ براى او سودمنتر از اين دوا براى آنكسى كه مورد درمان قرار مى گيرد.
اگر مومنين به آنهمه نعمتهاى الهى كه براى آنها وجود دارد آگاه بودند، براى مرگ آمادهمى شدند و آن را دوست داشتند، بيش از دوست داشتن انسانعاقل هوشمندى كه خواهان دوا را براى دفع آفات ، و جلب سلامت است (344)
آرى مرگ براى مومنان بحق همچون آزادى پرنده از قفس ، و پرگشودن او به سوىباغستان است .


59 - گريه عبدالله بن رواحه ، سردار شهيد موته

عبدالله بن رواحه از برجستگان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود، كه در جنگبزرگ موته (كه در سال هشتم هجرت در سرزمين موته از نواحى شام كه درقلمرو حكومت روم بود اتفاق افتاد - با توجه به اينكه - لشكر اسلام ، سه هزار نفربودند و لشكر كفر صد هزار نفر) شهيد شد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عبدالله بن رواحه را پرچمدار سپاه اسلام نمود و فرموداگر او شهيد شد جعفر بن ابيطالب ، پرچم را بدست بگيرد و اگر او نيز شهيد شد زيدبن حارثه پرچمدار گردد، اين سه سردار يكى بعد از ديگرى در اين جنگ به شهادترسيدند.
نكته اينجا است كه عبدالله بن رواحه هنگام وداع با ياران و دوستان ، گريه مى كرد،علت پرسيدند، در پاسخ گفت : من هيچگونه دلبستگى به اين دنيا ندارم (وخيال نكنيد كه گريه ام براى اين جهت است كه ممكن است در اين جنگ كشته شوم ) بلكهآنچه مرا به گريه انداخته اين است كه شنيدمرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آيه اى از قرآن كه درباره دوزخ است خواند كه آن آيهمرا گريان نموده است و آن اين كه (در آيه 71 و 72 مريم ) مى خوانيم : و ان منكمالا واردها كان على ربك حتما مقضيا. ثم ننجى الدين اتقوا و ندرا الظالمين فيها جثيا (345)
يعنى : همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم مى شويد، اين امرى حتمى و فرمانى استقطعى . سپس آنها را كه پرهيزكارند، از آن ، رهايى بخشيم و ستمگران را در حالى كه(از ضعف و ذلت ) بزانو درآمده اند در آن وا مى گذاريم .
عبدالله گفت : من نمى دانم پس از ورود به دوزخ ، چگونه از آن خارج مى شوم ؟ (آيا جزءپرهيزكارانم يا نه ؟) گريه ام براى اين جهت است .
مسلمانان گفتند: خداوند يار و نگهدار شما است و شما را بطور شايسته به ما بر مىگرداند و بلا را از شما دفع مى فرمايد.
عبدالله سه شعر زير را خواند و به سوى جبهه حركت كرد و در جنگ موته به شهادترسيد، سه شعر او هنگام وداع اين است :

لكننى اسئل الرحمان مغفرة
و ضربة ذات فرغ تقذف الزبدا
او طعنة بيدى حران مجهزة
بحربة تنفذ الاحشاء والكبدا
حتى يقال اذا مروا على جدثى
يا ارشد الله من غاز قود رشدا
(اگر دعا مى كنيد كه من سالم به سوى شما بازگردم ) ولى من از خداوند خواهان دو چيزم1 - آمرزش گناهانم 2 - ضربتى كارى و فراگير كه كف به لب آورد و خونم رابريزد، يا سر نيزه اى در دست آدمى كه تشنه كشتن است ، به زندگى من خاتمه دهد و دردرون و جگرم نفوذ نمايد، آرى اين را مى خواهم تا وقتى كه در قبرم گذارند، بگويندآفرين بر اين جنگجو كه خداوند او را هدايت فرمود، و او را بهكمال رساند (346)

60 - آزادى سه نفر متخلف  

در سال نهم هجرت كه جنگ تبوك واقع شد و پيامبر (صلىالله عليه وآله ) با دهها هزار مسلمان به سوى شام براى سركوبى روميان كارشكن ، بهحركت درآمدند.
ابوحمزه ثمالى گويد:
براى ما نقل شده كه سه نفر به نامهاى : 1 - ابولبابة بن عبدالمنذر 2 - ثعلبة بنوديعه 3 - اوس بن خدام ، مخالفت كرده و از سپاهه اسلام كناره گرفتند.
وقتى كه فهميدند آيات سختى از طرف خدا بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در موردمتخلفين نازل شده ، سخت پشيمان شدند، به مسجد رفتند و خود را با طناب (يا زنجير)به ستونهاى مسجد بستند و به راز و نياز با خدا پرداختند، تا توبه آنها پذيرفتهگردد.
وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از سفر جنگ بازگشت و ازحال آنها جويا شد، به عرض پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رساندند كه آنها سوگندياد نموده اند كه خود را از استوانه هاى مسجد آزاد نكنند، تارسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بياد و آزاد سازد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه آنها را آزادنكنم تا خداوند به من دستور دهد
پس از مدتى آيه 102 سوره توبه نازل گرديد كه قسمت آخر آيه اين است
عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم اميد آنكه خداوندتوبه آنها را بپذيرد و خداوند آمرزنده و مهربان است (347)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آنها را از بند استوانهاى مسجد آزاد ساخت آنها كه توبهواقعى كرده بودند، براى جبران گناه خود، همهاموال خود را در اختيار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گذاشتند و عرض كردند: متاسفيمكه تخلف نموديم ، اين اموال ما را در راه خدا انفاق كن .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: در اين باره ، از طرف خدا، دستورى به من نرسيدهاست و بعد آيه 103 سوره توبه نازل شد:
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها....

قسمتى از اموال آنها را بگير و در راه خدا انفاق كن ، و بوسيله آن ، آنان را پاك وپاكيزه گردان (348)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) قسمتى از اموال آنها را پذيرفت و در راه خدا به مستحقين ،انفاق كرد. (349)


61 - يادى از نواب صفوى شير مرد خدا

حجة الاسلام نواب صفوى ، شهيد راه خدا و قهرمان پر صلابت كه معتقد بهتشكيل حكومت اسلامى بود و مى گفت : اسلام بايد موبه مو اجرا گردد.
وى جوان خوش فهم و طلبه آگاه و متعهد در نجف اشرف بود، وقتى كه در ايران ، كسروى(يكى از عمال استمعار) با كتاب و روزنامه به جنگ با اسلام برخاست ، نواب ، (كه باعلماى برجسته نجف اشرف در اين مورد بخصوص تماس داشت ) به ايران آمد، و باكسروى به بحث و گفتگو پرداخت ، دريافت كه استعمار توسط نيش قلم كسروى به جنگاسلام آمده ، و اساس و مبانى تشيع را بباد استهزاء گرفته است و حتى در يك جلسه بهطرف كسروى پريد و او را مضروب ساخت .
در اين جا لازم بود سازمانى تشكيل شود كه مزدوران مهدور الدم را اعدام انقلابىنمايد، چرا كه اتمام حجت شده بود ديگر راهى جز نابود كردن آنان نبود.
نواب صفوى اين سازمان را بنام سازمان فداييان اسلام ، بنيان نهاد، وقهرمانانه به افشاگرى بر ضد دشمنان مزدور پرداخت .
نواب صفوى بنمايندگى از يكى از مراجع تقليد عصر خود، افراد مخلص و جانبازى مانند1 - سيد حسين امامى 2 - خليل طهماسبى 3 - واحدى 4 - محمد مهدى عبدخدايى 5 - ذوالقدرو...به گرد خود آورد.
بدستور نواب ، روز دوشنبه 20 اسفند 1324 شمسى ، كسروى بدست برادران امامىاعدام انقلابى شد.
با تبعيد آيت الله كاشانى به لبنان ، و انتخابات فرمايشى محمد رضا شاه معدوم ،هژبر كه وزير دربار بود و نقش مهمى در اجراى سياستهاى استعمارگران داشت بدستورشهيد نواب ، توسط سيد حسين امامى اعدام انقلابى گرديد.
سومين اعدام انقلابى آنها قتل رزم آرا بود، وى درمقابل ملى كردن صنعت نفت ، مانع بزرگى بود و سرانجام بدستور شهيد نواب ، توسطشهيد خليل طهماسبى با يك گلوله از پاى درآمد.
تصميم ديگر، اعدام انقلابى ، اعدام پير كفتار انگليس حسين علاء بود كه بهدستور شهيد نواب توسط شهيد ذوالقدر انجام گرفت ، ولى نافرجام بود.
از آن پس ، اعضاء فداييان اسلام در راس آنها شهيد نواب صفوى دستگير شدند.
و نواب صفوى در 27 دى 1334 شمسى در حالى كه صداى تكبيرش بلند بود، درزندان محمد رضا شاه جلاد، به شهادت رسيد.
قبر منورش در قبرستان ابن بابويه شهر رى است .
از ويژگيهاى شهيد نواب صفوى ديد نه شرقى و نه غربى او بود، و روىاسلحه هايى كه جنايتكاران را اعدام انقلابى مى كردند، نوشته بود: نه روس ‍ و نهانگليس و نه آمريكا.
و پس از مدتى خاموشى ، روح پاك نواب صفوى ، باز عده اى را برانگيخت ، و شهيدمهدى عراقى ، بين برنامه نواب صفوى و انقلاب اسلامى پيوند داد، و در جريانكاپيتولاسيون و تبعيد امام خمينى (مدظله العالى ) درسال 1341 توسط يكى از اين افراد (شهيد بخارايى ) منصور نخست وزير مزدور شاه ،اعدام انقلابى گرديد.
از سخنان نواب صفوى است : اسلام بايد مو به مو اجرا شود... استعمارگران نقشهمى كشند و تا پس از طرحها و نقشه ها اين افراد (جنايتكار) را روى كار آورند ولى تماماين نقشه ها را اينها (فداييان اسلام ) با يك گلوله نقش بر آب مى ساختند و تزشان اىبود كه ما نقشه هاى شرق و غرب را با يك گلوله از بين مى بريم .
درود بر تو اى شير مرد از سلاله پاكان نواب صفوى ، امروز روح پرفتوح تو ناظراست كه در ايران حكومت اسلامى تشكيل شده كه هدف مجاهدتهاى تو همين بود. (350)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation