| نيست آن دم كه سوى ما به كَفَتْ سنگى نيست 
 | 
| يا كه اندر دلِ سنگت هوس جنگى نيست 
 | 
| شاهدان را همه آهنگ سماع است و نشاط 
 | 
| يا مر تو را جز پى يغماى دل آهنگى نيست 
 | 
| هر دم از رنگ دگر مى بَريم عقل و تو را 
 | 
| نيست هيچ ازحركاتت كه زنيرنگى نيست 
 | 
| آن دمى را كه به رنگى ببرى صبر و قرار 
 | 
| گويدم عقل كه بالاتر از اين رنگى نيست 
 | 
| دم ديگر كه به رنگ دگر آهنگ كنى 
 | 
| خود بفهمم كه مرا نزد تو فرهنگى نيست 
 | 
| واعظم خواند كه در خون زندم چنگ به وعظ 
 | 
| نتوان رفت به بزمى كه دف و چنگى نيست 
 | 
| زنگ شمشير ز خونم ببر و ايمن باش 
 | 
| كه مرا از تو بر آيينه دل زنگى نيست 
 | 
| من به كنج غم و ياران سوى صحرا به نشاط 
 | 
| غير من در همه شهرِ تو دلتنگى نيست 
 | 
| در همه كوه و بيابان دگر اى سنگين دل 
 | 
| نا شكسته به سر از دست غمت سنگى نيست 
 | 
| گام بر نام بنه اوّل و آنگاه به راه 
 | 
| كاندر اين راه به جز نام دگر ننگى نيست 
 | 
| قدمى بيش نباشد ز هوس تا ره عشق 
 | 
| از در صومعه تا ميكده فرسنگى نيست 
 | 
| ساقيا بوسه پى باده بده ز آن لب قند 
 | 
| كه به شيرينىِ تنگ شكرت تنگى نيست 
 | 
| همه روز از گل رويش غزلى گوى و بنال 
 | 
| كاندراين باغ وفا چون تو شباهنگى نيست 
 | 
| خبر مهدى موعود به شاهان بدهيد 
 | 
| تا بدانند جز او صاحب او رنگى نيست 
 | 
| بر در پير خرابات رهى بايد كرد 
 | 
| تكيه بر دولت صاحب كُلَهى بايد كرد 
 | 
| هر شب آه دلى آن سوى روان بايد داشت 
 | 
| عرض حاجات به هر صبحگهى بايد كرد 
 | 
| هدف تير ملامت چو گدايان تا چند 
 | 
| خويشتن را هدف تير شهى بايد كرد 
 | 
| تا شَوى مورد بخشايش درياىِ كرم 
 | 
| خويش را غرقه بحر گنهى بايد كرد 
 | 
| پاى از بزم دف و باده نبايست كشيد 
 | 
| دست در زلف بت ساده گهى بايد كرد 
 | 
| تا به پايان برسد قصّه شبهاى دراز 
 | 
| قصّه اى از سر زلف سيهى بايد كرد 
 | 
| مهر اگر نور به مه داد ولى كسب ضياء 
 | 
| بهر خود هر دمش از روى مهى بايد كرد 
 | 
| از ازل تا به ابد ديده رحمت باز است 
 | 
| پس به ما هم ز ترحّم نگهى بايد كرد 
 | 
| گر طربخانه جاويد وفا مى خواهى 
 | 
| بر در ميكده ات خانگهى بايد كرد 
 | 
| در دل مظهر حق حجت قائم ، مهدى 
 | 
| از ره طاعت و اخلاص رهى بايد كرد 
 | 
رباعى : در مدح امام عصر عليه السلام  
| تنگ است بسى به سينه ام راه نفس 
 | 
| از بس كه به راه حق نمى بينم كس 
 | 
| پر گشته جهان سراسر از ظلم و نفاق 
 | 
| اى پادشه عصر به فرياد برس 
 |