بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نجم الثاقب, حاج میرزا حُسین طبرسى نورى (ره )   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     NAJM0001 -
     NAJM0002 -
     NAJM0003 -
     NAJM0004 -
     NAJM0005 -
     NAJM0006 -
     NAJM0007 -
     NAJM0008 -
     NAJM0009 -
     NAJM0010 -
     NAJM0011 -
     NAJM0012 -
     NAJM0013 -
     NAJM0014 -
     NAJM0015 -
     NAJM0016 -
     NAJM0017 -
     NAJM0018 -
     NAJM0019 -
     NAJM0020 -
     NAJM0021 -
     NAJM0022 -
     NAJM0023 -
     NAJM0024 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

روايت ملا عبدالرحمن جامى درباره امام مهدى عليه السلام  
شانزدهم : عالم عارف مشهور نزد اهل سنّت ، ملا عبدالرحمن جامى در كتاب (شواهد النّبوّة) روايت كرده از بعضى كه گفته : بر ابومحمّد زكى رضى اللّه عنه درآمدم و گفتم كه: (يا بن رسول اللّه ! خليفه و امام بعد از تو كه خواهد بود؟)
به خانه در آمد، پس بيرون آمد كودكى بر دوش گرفته ، گويا كه ماه شب چهاردهمبود، در سن سه سالگى . پس فرمود: (اى فلان ! اگرنه پيش خداى تعالى گرامىبودى ، اين فرزند خود را به تو نمى نماياندمى . نام اين ، نامرسول است و كنيه او، كنيه وى است .) هو الّذى يملاء الارض قسطا وعدلا كما ملئتظلما وجورا.
هفدهم : و نيز در آنجا روايت كرده از ديگرى كه گفت : روزى بر ابومحمّد در آمدم ، بر دستراست وى خانه اى ديدم پرده به آن فرو گذاشته .
گفتم : (يا سيّدى ! صاحب اين امر بعد از اين كه خواهد بود؟)
فرمود: (آن پرده را بردار!)
برداشتم ، كودكى بيرون آمد در كمال طهارت و پاكيزگى . بر رخساره راست وى خالى وگيسوان گذاشته ، آمد و بر كنار ابومحمّد نشست .
ابومحمّد فرمود كه : (اين است صاحب شما بعد از اين .) از زانوى وى برخاست .
ابو محمّد رضى اللّه عنه به وى گفت : يا بنى !ادخل الى الوقت المعلوم .
به آن خانه در آمد و من به او نظر مى كردم . پس ابومحمّد رضى اللّه عنه به من گفت :(برخيز! و ببين كه در اين خانه كيست ؟)
به خانه در آمدم ، هيچ كس را نديدم .
هيجدهم : ابومحمّد، عبداللّه بن احمد معروف به ابن خشاب بغدادى در كتاب مواليد ائمهعليهم السلام روايت كرده به سند خود از جناب رضا عليه السلام كه فرمود: (خلفصالح و مهدى و صاحب الزمان فرزند ابى محمّد، حسن بن على عليهم السلام است .)
نوزدهم : ونيز قريب به آن از امام صادق عليه السلام روايت كرده و هر دو خبر در بابسابق در ضمن احوال او مذكور شد.
بيستم : نور الدين على بن محمّد مكى مالكى شهير به ابن صبّاغ در(فصول المهمّه ) روايت كرده از محمّد بن على بنبلال كه گفت : (بيرون آمد ابى محمّد حسن بن على عسكرى عليهما السلام پيش از وفاتشبه دو سال و خبر داد ما را به خلف بعد از خود. آنگاه امر بيرون آمد به سوى من پيش ازوفاتش به سه روز، خبر كرد مرا به اين كه خلف او، پسر اوست بعد از او.)
بيست و يكم : و نيز از ابى هاشم جعفرى روايت كرده كه گفت : گفتم به ابى محمّد، حسنبن على عليهما السلام : (جلالت تو مانع است مرا از اين كه از تو سؤال كنم . آيا رخصت مى دهى كه از تو سؤ ال كنم ؟)
فرمود: (سؤ ال كن !)
گفتم : (اى سيّد من ! آيا براى تو فرزندى است ؟)
فرمود: (آرى !)
گفتم : (اگر حادثه اى روى داد در كجا از او سؤال كنم ؟)
فرمود: (در مدينه .)
روايت جابربن عبداللّه انصارى درباره امام مهدى عليه السلام  
بيست و دوم : سيّد جمال الدين عطاء اللّه بن سيّد غياث الدين ،فضل اللّه بن سيد عبدالرحمن محدّث معروف در كتاب (روضة الاحباب ) كه در بابگذشته اعتبار خود و كتابش معلوم شد، بعد از ذكر اختلاف در آن جناب و تطبيق اخبار وصحاح و مسانيد كتب اهل سنّت در حق مهدى عليه السلام بر آنكه اماميه گويند، روايت كردهاز جابر بن يزيد جعفى كه گفت : شنيدم از جابر بن عبدللّه انصارى رضى اللّه عنهكه مى گفت : چون ايزد تعالى نازل گردانيد بر پيغمبر خود اين آيه را: يا ايُّهَاالّذينَ آمَنُوا اءطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمرِ مِنْكُمْ.(63)
گفتم : (يا رسول اللّه ! مى شناسيم ما خدا ورسول او را، پس كيستند اصحاب امر كه خداى تعالى اطاعت ايشان را قرين ساخته است بهطاعت تو؟)
پس گفت رسول صلى الله عليه و آله : (ايشان خلفاى منند بعد از من ؛اول ايشان على بن ابيطالب است ، آنگاه حسن ، آنگاه حسين ، آنگاه على بن الحسين ، آنگاهمحمّد بن على ، معروف در تورات به باقر و زود است كه درك مى كنى او را، اى جابر!هرگاه ملاقات كردى او را، از من سلام برسان .
آنگاه صادق جعفر بن محمّد، آنگاه موسى بن جعفر، آنگاه على بن موسى ، آنگاه محمّد بنعلى و آنگاه على بن محمّد، آنگاه حسن بن على ، آنگاه حجة اللّه در زمين او و بقية اللّه درميان بندگانش ، محمّد بن حسن بن على عليهم السلام .
اين كسى است كه فتح مى كند خداوند عزّوجلّ بر دست او مشارق زمين و مغارب آن را و اينكسى است كه غيبت مى كند از شيعه و اولياى خود و غيبتى كه ثابت نمى ماند در آن درقول به امامت او مگر آنكه آزموده خداى تعالىدل او را براى ايمان .)
جابر گويد: گفتم : (يا رسول اللّه ! آيا در غيبت امام ، شيعه انتفاع يابند؟)
فرمود: (آرى ! قسم به آن كه مبعوث فرموده مرا به پيغمبرى كه ايشان استضائه كنندبه نور او و منتفع شوند به ولايت او، مثل انتفاع مردم به آفتاب هر چند كه ابر او را بالاگيرد.
اى جابر! اين از اسرار مكنونه الهى است . پس پنهان دارد آن را مگر از كسى كهاهل آن باشد.)
بيست و سوم : حافظ بخارى حنفى ، محمّد بن محمّد معروف به خواجه پارسا در كتاب(فصل الخطاب ) بعد از ذكر روايت ولادت حضرت مهدى عليه السلام مختصرا از حكيمهخاتون گفته كه حكيمه گفت : من آمدم نزد ابى محمّد الحسن العسكرى رضى اللّه عنه وديدم مولود را در پيش روى او در جامه زردى و بر او بود از بهاء و نور، آن قدر كه قلبمرا گرفت و گفتم : (اى سيّد من ! آيا در نزد تو علمى هست در اين مولود، پس القاءفرمايى آن را به ما؟)
فرمود: (اى عمه ! اين منتظَر است . اين كسى است كه بشارت دادند ما را به او.)
حكيمه گفت : به زمين افتادم براى خداوند كه سجده كنم براى شكر اين نعمت . گفت : آنگاهمن تردد مى كردم نزد ابى محمّد الحسن العسكرى رضى اللّه عنه و آن مولود را نمى ديدم. روزى به آن جناب گفتم : (اى مولاى من ! چه كردى با سيّد ما و منتظَر ما؟)
فرمود: (سپردم او را به آن كسى كه سپرد به او مادر موسى پسر خود را.)
بيست و چهارم : ابوالحسن ، محمّد بن احمد بن شاذان ، در (ايضاح دفاين النواصب ) ازطريق اهل سنّت روايت كرده از حضرت صادق جعفر بن محمّد از پدرش از پدرانش عليهمالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: خبر داد مراجبرئيل از ربّالعزة جلّ جلاله كه فرمود:
(كسى كه عالم باشد كه نيست خدايى جز ذات يگانه من و اين كه محمّد صلى الله عليه وآله بنده و رسول من است و اين كه على بن ابيطالب خليفه من است و اين كه ائمه ازفرزندان او، حجّتهاى منند، داخل مى كنم ايشان را در جنّت خود به رحمت خود و نجات مى دهماو را از آتش به عفو خود و مباح كنم بر او، همسايگى قرب خود را و واجب گردانم براى اوكرامت خود را و تمام كنم بر او نعمت خود را و بگردانم او را از خاصان و برگزيدگانخود.
اگر مرا ندا كند لبيكش گويم و اگر مرا بخواند اجابتش فرمايم . و اگر مرا سؤال كند عطايش كنم و اگر ساكت شود در عطا ابتدا نمايم . اگر بد كند رحمتش كنم و اگرفرار كند از من ، بخوانمش و اگر مراجعت كند قبولش فرمايم و اگر در جود مرا بكوبدبرايش باز كنم .)
تا اينكه فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى بر خاست و گفت : (يارسول اللّه ! كيستند ائمه از فرزندان على بن ابيطالب ؟)
فرمود: (حسن و حسين سيّد جوانان اهل جنّت ، آنگاه سيّد العابدين در زمان خود على بنالحسين ؛ آنگاه باقر محمّد بن على و زود است كه درك كنى او را، پس چون او را درك كنى ازمنش سلام برسان ؛ آنگاه صادق ، جعفر بن محمّد، آنگاه كاظم موسى بن جعفر، آنگاه رضاعلى بن موسى ، آنگاه تقى محمّد بن على ، آنگاه نقى على بن محمّد، آنگاه زكى حسن بنعلى ، آنگاه پسر او قائم به حق ، مهدى امّت من ، كه پر كند زمين را ازعدل و قسط، چنانكه پر شده از جور و ظلم .
اى جابر! اينها خلفا و اوصياء و اولاد و عترت منند؛ كسى كه اطاعت كند ايشان را، پس بهتحقيق كه مرا اطاعت كرده و كسى كه عصيان كند ايشان را، مرا عصيان كرده و كسى كهانكار كند ايشان را يا يكى از ايشان را مرا انكار كرده و به سبب ايشان نگاهدارد خداوندآسمان را كه به زمين نيفتد مگر به اذن او و به ايشان حفظ فرمايد خداوند زمين را كهمضطرب نكند اهلش را.)
بيست و پنجم : شيخ الاسلام ابراهيم بن محمّد حموينى در (فرايدالسمطين ) روايت كردهكه كسى از جناب رضا عليه السلام پرسيد كه : (كيست قائم از شمااهل بيت ؟) فرمود: (چهارم از فرزندان من ، پسر خاتون كنيزان كه پاك مى كند خداوندزمين را به او از هر جورى و پاكيزه مى فرمايد او را از هر ظلمى و اوست كه شك مى كنندمردم در ولايت او و اوست صاحب غيبت پيش از خروجش .)
بيست و ششم : و نيز در آنجا روايت كرده از آن جناب كه بهدعبل فرمود: (اما بعد از من ، پسر من است ، محمّد، بعد از محمّد پسر او، على و بعد از علىپسر او، حسن بعد از حسن پسر او، حجة قائم منتظَر در غيبت خود و مطالع درايّام ظهورش .)
بيست و هفتم : موفق بن احمد خوارزمى در (مناقب ) خود روايت كرده از سلمان محمّدى كه گفت: داخل شدم به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه ديدم حسين عليه السلام بر زانوى آنجناب بود و او دو چشمانش را مى بوسيد و دهنش را مى بوييد و مى فرمود: (تو سيّدى !پسر سيّدى ! پدر ساداتى ! تو امامى ! پسر امامى ! برادر امامى ! پدر ائمه اى ! توحجّّتى ! پسر حجّتى ! برادر حجّتى ! پدر نُه حجّتى كه از صلب تو هستند كه نُهمايشان قائم ايشان است .)
بيست و هشتم : ابن شهر آشوب ، در (مناقب ) از طريقاهل سنّت روايت كرده از عبد اللّه بن مسعودى كه گفت : شنيدمرسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: (ائمه بعد از من دوازده تن هستند، نُه تنايشان از صلب حسين عليه السلام است كه نهم ايشان مهدى است .)
بيست و نهم : و نيز روايت كرده از عبداللّه بن محمّد بغوى از على بن جعد از احمد بن وهببن منصور از ابى قبيصه ، شريح بن محمّد عنبرى از نافع از عبداللّه بن عمر كه نبىصلى الله عليه و آله فرمود: (يا على ! من نذير امّت خويشم و تو هادى ايشانى و حسنقائد ايشان است و حسين سائق ايشان است و على بن الحسين جامع ايشان است و محمّد بن علىعارف ايشان است و جعفر بن محمّد كاتب ايشان است و موسى بن جعفر محصى ايشان است وعلى بن موسى عبور دهنده و نجات دهنده و دور كننده دشمنان ايشان و نزديك كننده مؤ منانايشان است و محمّد بن على قائد و سائق ايشان است و على بن محمّد عالم ايشان است و حسنبن على معطى ايشان است و قائم خلف ساقى و شناسنده و شاهد ايشان است .) انّفى ذلك لايات للمتوسمين .
سى ام : شيخ اسعد بن ابراهيم بن حسن بن على اربلى حنبلى در (اربعين ) خود به اسنادخود از محمّد نوفلى روايت مى كند كه گفت : خبر داد مرا پدرم و او خادم امام على بن موسىالرضا بود از آن جناب ، گفت خبر داد مرا پدرم ، كاظم . گفت خبر داد مرا پدرم ، صادق .گفت خبر داد مرا پدرم ، باقر. گفت خبرداد مرا پدرم ، زين العابدين . گفت خبرداد مرا پدرم، سيّدالشهداء. گفت خبر داد مرا پدرم ، سيّد الاوصياء. فرمود خبرداد مرا برادرم و حبيبم ،رسول خدا و سيّدالانبياء صلوات اللّه عليه وعليهم فرمود: (يا على ! كسى كهخوشنودش ‍ مى كند ملاقات كند خداوند را در حالى كه اواقبال فرموده بر او و راضى است از او، پس موالات كند با تو و ذريّه تو، تا كسى كهاسم او اسم من است و كنيه او كنيه من است و ختم مى شود ائمه به او عليهم السلام ).
مؤ لف گويد : ظاهر اين است كه در اين خبر، اسم هريك از امامان را داشته و مؤ لف بهجهت اختصار يا خوف تشنيع شيعه حذف كرده و ازتاءمّل معلوم مى شود كه همان خبر اولى است كه ما از اربعين محمّد بن ابى الفوارسنقل كرديم و اين خبر در هر دو، چهارم اخبار اربعين است و به همين ترتيب ، مطابق است تااكثر آن و باقى هم غالبا مطابق است و لكن در غالب آن اخبار اختصار كرده و در بعضىاكثر متن را ساقط كرده و با قلّت اسباب و ضيقمجال به اين مقدار قناعت و بر چند امر تنبيه كنيم :
توضيحاتى در مورد اخبار رسيده 
اول : آنكه بعضى از اين اخبار، اگرچه صراحت ندارد در مدّعا ولكن مضمون آن مطابق نمىشود مگر با مذهب اماميّه اثنى عشريّه . پس ضررى ندارد درداخل نمودن آنها در سلك اخبار منصوصه و لامحاله مؤ يّد و مقوى باقى خواهد بود اگرچهما را كافى است در اين مقام كمتر از آنچه طرفمقابل را چاره اى نيست از قبول كردن خبر معتبر در نزد خودشان كه معارضى ندارد، بلكهمؤ يّد است به اخبار متواتره در طرق اماميّه بلكه در صورت معارضه نيز مقدّم باشد. چهمضمون آن متفقٌ عليه شود كه در مخاصمه مرجع خواهد بود و خبرى كه خصم به آن منفردباشد نتواند در آن مقام آن را بيرون آورد، چه در نزد خصمش حجّت نيست با آنكه معارضهبحمداللّه مفقود است .
دوّم : بسا هست توهمّ رود كه : (اين جماعت با نقل اين اخبار صريحه در مذهب اماميه چگونهاختيار مذهب ديگر كرده در اصول اشعرى يا معتزلى و در فروع مالكى يا حنفى يا شافعىيا حنبلى شدند و اصول و فروع خود را از آنها اخذ كردند و از اين جماعت كه ايشان را اماممى دانند چيزى نگيرند و به ايشان اقتدا نكنند؟)
جواب اين شبهه آن است كه : (اكابر علماى ايشان در اين مقام و نظاير آن چند مسلك پيشگرفتند كه راه خيال استدلال به آنها و دلالت كردن آن اخبار را بر مذهب اماميّه بر ديگرانمسدود كردند:
اول : تضعيف اسانيد آن اخبار و نسبت بعضى روات خود را به وضع و كذب و تدليس وتشنيع حتى مشهورين از محدّثين خود را كه مملوّ است كتب ايشان از اخبار آنها گاهى اين نسبترا به او مى دهند.
الف : مثل ابومطيع حكم بن عبداللّه بلخى فقيه صاحب ابوحنيفه كه ذهبى او را در ميزان ،علامه كبير گفته و ابوحاتم او را مرجى كذاب دانسته . و جوزقانى مى گويد: حديثوضع مى كرد. و ابن جوزى نيز او را وضّاع مى داند. و احمدحنبل گفته كه : سزاوار نيست كسى از او چيزى روايت كند.
ب : ذوالنون مصرى كه از اكابر صوفيه ايشان است . ابن جوزى او را به وضع حديثمتهم كرده و جوزقانى او را وضّاع دانسته چنانكه در مختصر تنزيه الشريعه گفته .
ج : احمد بن صالح كه ذهبى در ميزان گفته : او حافظ ثبت و يكى از اعلام بود و ديگراننيز مدح كردند و ابوداوود مى گويد: كذّاب بود.
د: محمّد بن عمر واقدى كه او را عالم دهر و امين مردم بر اسلام مى دانند و بعضى او رااميرالمؤ منين در حديث مى دانند! با اين حال خوارزمى در مسند ابوحنيفه از يحيى بن معيننقل كرده كه گفت : واقدى بيست هزار حديث بر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وضعكرد از احمد حنبل و گفت : واقدى اسانيد را تركيب مى كند و ابن مدينى گفته : حديث او رانبايد نوشت و شافعى گفته : كتب او دروغ است .
ه‍ : محمّد بن اسحق صاحب سير و مغازى كه شافعى گفته : هر متبحرى در سير محتاج بهاوست و سعيد بن حجاج او را اميرالمؤ منين در حديث گفته و مالك معروف او را دروغگويى ازدروغگويان مى دانست ، چنانچه در ميزان الاعتدال ذهبى است .
ق : نعيم بن حماد، صاحب كتاب (فتن ) و غيره در (ميزان ارازدى )نقل كرده كه او در تقويت سنّت ، حديث وضع مى كرد و حكاياتى از علما در عيب ابى حنيفه، كه همه آنها دروغ است .
ز: حافظ محمّد بن عثمان بن ابن شيبه كه از اكابر علماست و سمعانى در انساب ، او را مدحبليغى كرده و ذهبى نيز در ميزان او را عالم ، حافظ بصير به حديث ورجال دانسته . با اين حال عبداللّه بن احمد بنحنبل او را كذّاب مى گفت و ابن خراش او را واضع حديث مى دانست و ذهبى از عبداللّه بناسامه كلبى و ابراهيم بن اسحاق صرّاف و داوود بن يحيىنقل كرده كه ايشان او را كذّاب مى دانستند. داوود مى گفت : او چيزها بر قومى وضع كردهبود كه هرگز خبر به آن نداده بودند.
ح : زبير بن بكّار معروف كه از اكابر علماء و استاد در فن تاريخ و نسب و قاضى مكّهبود و او را به مناقب جليله مدح كرده اند. شيخ حافظابوالفضل احمد بن على بن عنبر سليمانى چنانكه در ميزان است او را در عِداد واضعين حديثشمرده و گفته او منكر است .
ط: عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينورى لغوى نحوى ، صاحب كتاب معارف ابن خلكان و غيرهاو را مدح بليغ كرده اند و در ميزان از حاكم نقل كرده كه اجماع كردند امّت بر اينكه اوكذّاب بود.
ى : اسد بن عمر كه از اعاظم علماء و تلميذ رشيد ابوحنيفه بود و در بغداد و واسطقضاوت داشت . در ميزان بعد از نقل توثيق او از خطيب و غيره از يحيى بن معيننقل كرده كه او كذّاب بود و چيزى نبود و ابن حيان گفته كه او حديث درست مى كرد برمذهب ابوحنيفه و براى مثال به اين عشره منذره قناعت بايد كرد.
دوّم : نسبت دادن صاحب كتاب تشيع و رفض چنانكه بعضى در حق ابن طلحه گفتند.
سوم : انكار بر بودن كتابى كه خبر از آن اخذ شده از مؤ لف آن و نسبت دادن شيعه را بهاين تدليس كه ايشان ، خود كتابى نويسند و به علماى ما نسبت دهند و اين كتاب موضوع ازبراى شرح اين مطلب نيست تا آشكار شود كه مدلس مفترى غريق متشبث به هر حشيش ‍ كيست؟
چهارم : حمل امامت را بر مطالب باطنيه و رياست قلبيه ، نه خلافت ظاهره و رياست درسياست و بيان احكام ظاهريه ، پس منافاتى ندارد امامت هريك از ايشان در هر عصرى وبروز كرامت از ايشان با خلافت ظاهره ، مثل يزيد و مروان . مثلا در آن زمان شاه ولى اللّههندى كه از اكابر علماى اهل سنّت است ، در مقاله وضيعه گفته كه : اين حقير را معلوم شدهاست كه ائمه اثنا عشر رضى اللّه عنهم اقطاب نسبتى بودند از نسبتها و رواج تصوّف ،مقارن انقراض ايشان پيدا شد؛ اما عقيده و شرع را بجز از حديث پيغمبر صلى الله عليه وآله نتوان گفت . قطبيت ايشان امرى است باطنى ، به تكليف شرعى كار ندارد و نص واشاره هريك بر متاءخر، به اعتبار همان قطبيت است و امور امامت كه مى گفتند راجع به هماناست كه بعض خلص ياران خود را بر آن مطلع مى ساختند، پس از زمانى قومى تعمقكردند و قول ايشان را بر محمل ديگر فرود آوردند.
انتهى الفرض با اين شبهات و احتمالات ، هيچ بعدى ندارد كه با ديدن بيشتر از ايناخبار واضحه صحيحه دركتب خود، احتمال صحت مذهب اماميه بدهند!چنانكه ديدى كه محىالدين در فتوحات با آن كه هر يك از ائمه عليهم السلام را امام گفته و به همه دوازدهتصريح كرده ، اماميّه را اصل در ضلالت مى داند كه گمراهى هر فرقه از فرق مسلمين ازطرف ايشان است و اين نيست مگر آن كه امامت را از سنخ قطبيت مى داند و لهذا همه اقطابايشان در احكام ظاهره ، تا آن وقت كه بناى كردن آن را دارند، به يكى ازائمه اربعه خودرجوع مى كردند، از مالك و ابوحنيفه و شافعى و ابنحنبل .
سوّم : آنكه بعضى از اخبار گذشته كه به توسط بعضى از علماى اعلامنقل كرديم شبهه نيست در صحّت نقل آن از ايشان . زيرا علاوه بر علوّ مقام تقوا و صدق وديانت كه داشتند، غالبا در ازمنه سابقه ، مقهور آن جماعت بودند به ملاحظه سلاطين وقت ،عادتا ممكن نيست كه خبرى از كتاب معروف ايشان يا عالم معتبرىنقل كند در كتاب خود و به آن احتجاج نمايد و كتاب خود را نشر دهد، با آن كه در آن كتابنباشد و آن عالم نگفته باشد و جمله از علماى ما را به علم و صدق و تقوا در كتب خود ذكركردند. مانند شيخ مفيد و سيّد مرتضى كراچكى و ابن شهرآشوب و نظاير ايشان ، چنانكهدر محل خود مذكور است .
نصوص اماميّه از رسول خدا و ائمه اطهار بر امامت مهدى موعود عليهالسلام
فصل : و اما نصوص اماميّه از رسول خدا وائمه صلوات اللّه عليهم بر اين كه مهدىموعود، امام دوازدهم ، حجة بن الحسن العسكرى عليهما السلام است زياده از آن است كه بتواناحصاء كرد و ذكر تمام موجود، موجب تطويل است و بحمداللّه در بسيارى از كتب احاديثعربيه و فارسيه موجود است ، خصوص مجلد نهم بحار و ترجمه آن ازفاضل آقا رضا ابن ملا محمّد نصير بن ملا عبداللّه بن العالمالجليل ملامحمّد تقى مجلسى و سيزدهم بحار و ترجمه او و لكن در اينجا به ذكر چندكتاب سليم و بعضى اخبار از كتبى كه نزد علاّمه مجلسى نبوده قناعت كنيم :
روايت سليم بن قيس هلالى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام  
اولّ : سليم بن قيس هلالى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام در كتاب خود كه شيخنعمانى در غيبت خود مى گويد كه : (خلافى نيست در ميان حَمله علم شيعه كه آن كتاب ،اصلى است از اصول كه روايت كرده آن را اهل علم و حَمله حديثاهل بيت عليهم السلام و اقدم آنها و از اصولى كه شيعه به آن رجوع مى كنند و بر اواعتماد مى كنند كه از خود آن جناب ، شنيد كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود، در بيان ذكر اولى الامر كه : (تو يا على !اول ايشانى !... .)
آنگاه شمردند تا امام حسن العسكرى عليه السلام پس فرمود: (آنگاه پسر او، حجّة قائماوصياى من و خلفاى من و منتقم از اعداى من كه پر مى كند زمين را ازعدل و داد، چنانچه پر شده از جور و ظلم .)
دوم : و نيز در آنجا روايت كرده از آن جناب كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (من اءولى هستم به مؤ منين از نفوس خودشان ،نيست بر ايشان با وجود من امرى و على عليه السلام بعد از من ، اولى است به مؤ منين ازنفسهاى خودشان ، نيست براى ايشان با وجود او، امرى .)
آنگاه ذكر فرمود تا حضرت باقر عليه السلام ، به همين قسم ، فرمود: (در عقب محمّد،مردانى هستند يكى پس از ديگرى ، نيست هيچ كدام از ايشان مگر اولى به مؤ منين از نفسخودشان . نيست براى ايشان با وجود آنها امرى ، همه هُداتند، هاديند، مهديند... .)
تا آنكه ذكر فرمود جنّت عدن را؛ فرمود: (با من در آنجا ازاهل بيت من دوازده تن هستند، اول ايشان على بن ابيطالب و حسن و حسين و نهُ تن از فرزندانحسين .) آنگاه جمله اى از اوصاف ايشان را از عصمت وتبليغ و هدايت و غير آن بيان فرمود.
سوم : و نيز در آنجا روايت كرده از على بن ابيطالب عليه السلام كه فرمود: (اى سليم! من و اوصياى من كه يازده مرد هستند از فرزندان من ، ائمه هدايت كنندگان هدايت شدگان ،محدّثيم يعنى آنكه مَلك با او سخن گويد.)
گفتم : (يا اميرالمؤ منين ! كيستند ايشان ؟)
فرمود: (دو پسر من حسن و حسين ، آنگاه اين پسر من و گرفت دست على بن الحسين عليهالسلام و آن جناب شير مى خورد آنگاه هشت نفر از فرزندان او، هريك بعد از ديگرى تااينكه اين دوازده تن اوصياء هستند.)
چهارم : و نيز گفته كه با اميرالمؤ منين از صفّين مراجعت مى كرديم ، فرمود آمد عسكرنزديك دير نصارى ؛ ذكر كرد بيرون آمدن راهبى از آن دير كه نام او شمعون بن حمونبود، از فرزندان شمعون ، وصى عيسى عليه السلام و با او كتابى بود به خطشمعون و املاء عيسى عليه السلام و در آنجا مذكور بود بعد از اوصافرسول خدا صلى الله عليه و آله وزارت و خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام و اين كه :
او، ولىّ هر مؤ من است بعد از رسول . آنگاه يازده نفر از فرزندان او و فرزند فرزند او،اول آنها شبر، دوم شبير و نُه تن از فرزند شبير، يكى بعد از ديگرى .
آخر ايشان كسى است كه نماز مى كند عيسى عليه السلام خلف او و نام برده بعد از ايشانكسى را كه سلطنت مى كند و كسى كه دين خود را مخفى مى كند و كسى كه ظاهر مى شود واوّل كسى كه از ايشان ظاهر مى شود و پر مى كند جميع بلاد خداوند را ازعدل و داد و مالك مى شود مابين مشرق و مغرب را تا اينكه غالب مى كند او را خداوند برهمه اديان .
آنگاه شرح داده حال جمله اى از ائمه ظلال را و در آخر خبر، سليم مى گويد: حضرت بهيكى از افراد خود فرمود: (برخيز و كتاب او را از عبرانى ترجمه كن به عربى .)
چون نسخه كرد و آورد، حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود: (به نزد من بياور آنكتابى را كه به تو دادم و بخوان آن را اى پسر من ! و تو اى فلان ! نظر كن در نسخهاين كتاب كه او خط من است و املاى رسول خدا صلى الله عليه و آله .)
چون خواند يك حرف با هم خلاف نداشت . گويا املاى يك نفر بود.
پنجم : شيخ ثقه جليل القدر عظيم الشاءن ابومحمّدفضل بن شاذان نيشابورى كه صد و هشتاد جلد كتاب تاءليف فرموده و از حضرت رضا وجواد عليهما السلام روايت كرده و در آخر زمان عسكرى عليه السلام وفات كرده و بر اورحمت فرستاده در كتاب غيبت خود، مسمّا به (اثبات الرجعة ) روايت كرده از حسن بن محبوباز على بن رياب كه گفت : حديث كرد مرا ابى عبداللّه عليه السلام حديث طولانى ازاميرالمؤ منين و در آخر آن ، حضرت اخبارى از فتن آخرالزمان را بيان فرمود تا خروجدجال ، پس فرمود: (آنگاه ظاهر مى شود امير امره وقاتل كفره ، سلطان ماءمول كه متحيّر است در غيبت اوعقول و او نُهم از فرزندان تو است اى حسين ! ظاهر مى شود بين ركنين و غالب مى شود برثقلين و وا نمى گذارد در زمين ادنين ، يعنى پست فطرتها را.
خوشا به حال مؤ منى كه درك مى كند زمان او را و مى رسند هنگام او را و حاضر مى شونددر ايّام او و ملاقات مى كنند با اقوام او.)
ششم : و نيز روايت كرده از ابن بنى عمير از حماد بن عيسى از ابى شعبه حلبى از ابىعبد اللّه عليه السلام از پدرش محمّد بن على از پدرش على بن الحسين از عمش حسن بنعلى بن ابيطالب عليهما السلام ، پرسيدم از جدّ خود،رسول خدا صلى الله عليه و آله از امامان كه بعد از آن جناب خواهند بود.
فرمود: (امامان بعد از من به عدد نقباى بنىاسرائيل ، دوازده تن هستند كه عطا نموده است خداوند به ايشان دانش و فهم مرا و تو ازايشانى ، اى حسن !)
پس گفتم : (يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ! كى خروج خواهد كرد قائم مااهل البيت ؟)
فرمود: (جز اين نيست اى حسن كه مَثل او مَثل روز قيامت است كه پنهان داشته خداوند علم آنرا بر اهل آسمانها و زمين ، نمى آيد روز قيامت مگر ناگاه و بى خبر.)
هفتم : و نيز روايت كرده از عبدالرحمن بن ابى نجران از عاصم بن حميد از ابى حمزه ازابى جعفر عليه السلام كه فرمود پيغمبر با اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما : (ياعلى ! زود باشد كه قريش ظاهر سازند بر تو، آنچه پنهان داشته اند و مجتمع شودكلمه ايشان بر ستم نمودن و غلبه كردن بر تو؛ پس اگر اعوان و انصارى بيابى ،جهاد كن با ايشان و اگر نيابى ، بازدار دست خود را و نگاهدار خون خود را، پس بدرستىكه شهيد شدن از پى است تو را و بدان كه فرزند من انتقام خواهد كشيد در دنيا از آنهاكه بر تو و اولاد و شيعه تو ظلم كنند و خداى تعالى ايشان را در آن جهان به عذابشديد گرفتار خواهد گردانيد.)
سلمان فارسى گفت : (اى رسول خدا ! كيست آن كه اين كار را خواهد كرد؟)
فرمودند: (نهمين از اولاد پسر من ؛ ضمن آنكه ظاهر گردد بعد از پنهان بودن طولانى ،اعلان نمايد امر خدا را و ظاهر سازد دين خدا را و انتقام كشد از دشمنان خدا و پر كند زمين رااز عدل و داد، چنانچه پر شده از جور و ظلم .)
سلمان گفت : (كى ظاهر خواهد شد يا رسول اللّه !؟)
فرمود: (آن را كسى نمى داند مگر خداى تعالى ؛ لكن آن را نشانها است كه از جمله آنهاستندايى از آسمان و فرو رفتن جمعى به زمين در مشرق و فرو رفتنى در مغرب و فرورفتنى در بيدا.)
هشتم : و نيز روايت كرده از صفوان بن يحيى از ابى ايوب ابراهيم بن ابى زياد خزاز ازابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى كه اوگفت :داخل شدم به منزل مولاى خود، حضرت على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلامو در دست آن حضرت صحيفه اى ديدم كه بر آن مى نگريست و سخت مى گريست .
گفتم : (پدر و مادرم فداى تو باد اى فرزندرسول خدا ! چيست اين صحيفه ؟)
حضرت فرمود: (اين نسخه ، لوحى است كه خداى تعالى بهرسول خود به هديه فرستاد؛ آن لوحى كه در آن بود نام خداى تعالى و نامرسول او ونام امير المؤ منين و نام عمّم حسن بن على ، نام پدر و نام من و نام فرزندم محمّدباقر و نام فرزند او جعفر صادق و نام فرزند او موسى كاظم و نام فرزند او على رضاو نام فرزند او محمّد تقى و فرزند او على نقى و فرزند او حسن زكى و فرزند او حجةاللّه و قائم بامر اللّه و منتقم از اعداء اللّه . آن كه غايب شود زمانى دراز، بعد از آن ظاهرشود و پر كند زمين را از عدل و داد همچنان كه پر شده از ستم و بيداد.)
روايت مهم جابربن يزيد جعفى درباره امام عصر عليه السلام  
نهم : و نيز روايت كرده از محمّد بن سنان از مفضل بن عمر از جابر بن يزيد جعفى از سيّدبن مسيب از عبدالرحمن بن سمره كه او گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: (چونآفريده حضرت ملك جليل ، حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را، حجاب از پيش ‍ نظر آنجناب برداشت ؛ در جنب عرش مجيد نورى ديد.
پرسيد: (بارخداياٍّ! اين نور چيست ؟)
خداوند فرمود: (اين نور برگزيده من است از خلق من .)
و ديد نورى در جنب او. پس ، گفت : (بار خدايا ! چيست اين نور؟)
حق تعالى فرمود: (آن ناصر دين من ، على است .)
و در جنب آن دو نور، سه نور به نظر مبارك در آورد. پرسيد كه : (اين نورها چيست ؟)
خطاب رسيد كه : (آن نور فاطمه ، دختر محمّد و حسن و حسين است كه دو فرزند او و دوفرزند على بن ابيطالب هستند.)
گفت : (اى خداوند من ! نُه نور مى بينم كه در دور آن پنج نور در آمدند.)
ندا رسيد كه : (آن نور على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر وعلى بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و حجّة بن الحسن است . آنگهظاهر شود بعد از غايب شدن از شيعه و دوستانش .)
ابراهيم گفت : (اى خداوند من ! نورهاى بسيار مى بينم كه دور ايشان را گرفته اند كهنمى شمارد آن انوار را مگر تو، يعنى به غير از تو كه خداوند عالميانى ، كسى قادربه شمردن آن نورهاى بسيار نيست . آن نورها چيست ؟)
حق تعالى فرمود: (آن نورهاى شيعيان ايشان است و شيعيان على بن ابيطالب عليهالسلام كه اميرالمؤ منين است .)
ابراهيم گفت : (به چه چيز شناخته مى شود شيعه اميرالمؤ منين عليه السلام .)
حق تعالى فرمود: (به پنجاه و يك ركعت نماز، يعنى در شبانه روزى گزاردن و به جهربسم اللّه الرحمن الرحيم گفتن ، يعنى در نماز و دعا خواندن در نماز پيش از ركوع و جبينبر خاك گذاشتن بعد از نماز و انگشتر در دست راست كردن .)
پس ابراهيم گفت : (بار خدايا ! مرا از شيعه اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلامقرار ده !)
خطاب رسيد كه : (يا ابراهيم ! ما تو را از شيعيان على گردانيديم .)
پس از اين جهت حضرت عزّت ، فرو فرستاد در قرآن عظيم داستان ابراهيم ، اين آيه را كه:
وانَّ مِنْ شيعَتِهِ لاَِبْراهيم .(64)
يعنى بدرستى و راستى كه هر آينه از شيعه اوست ابراهيم .
مفضل گفت : روايت كرده اند از براى ما كه چون حضرت ابراهيم احساس نمود كه وقت رحلتاست ، روايت كرد اين حديث شريف را به جهت اصحاب خود و به سجود رفت ؛ پس قبضكرده شد روح مقدّس آن حضرت در آن هنگام كه در سجود بود.
روايت ابن عباس در مورد حضرت حجّت عليه السلام  
دهم : و نيز روايت كرده از عبدالرّحمن ابن ابى نجران از عاصم بن حميد از ابى حمزهثمالى و نيز روايت كرد از حسن بن محبوب از ابى حمزه ثمالى از سعيد بن جبير ازعبداللّه بن عباس كه او گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: (چون مرا عروج بهآسمانها فرمودند، به سدرة المنتهى رسيدم ؛ خطاب از حضرت ربّ الارباب رسيد كه :(يا محمّد!)
گفتم : (لبّيك ! لبّيك ! اى پروردگار من !)
خداوند تعالى فرمود كه : (ما هيچ پيغمبرى به دنيا نفرستاديم كه منقضى شود روزگارنبوت او، الاّ آن كه به پاى داشت به امر دعوت و به جاى خود گذاشت براى هدايت امّت ،بعد از خود، وصى خود را به جهت نگاهبانى شريعت ، حجّتى ، پس ما گردانيديم على بنابيطالب را خليفه تو و امام امّت تو، پس حسن را يعنى مقرر گردانيديم كه بعد از علىخليفه تو و امام امّت تو، حسن باشد و بعد از او حسين و بعد از او على بن الحسين و بعد ازاو جعفر بن محمّد و بعد از او موسى بن جعفر و بعد از او على بن موسى و بعد از او محمّدبن على و بعد از او على بن محمّد و بعد از او حسن بن على و بعد از او حجتت پسر حسن . يامحمّد! سر بالا كن .)
چون سر برآوردم ، انوار على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين را ديدم و حجّتيعنى صاحب الزمان عليه السلام در ميان ايشان مى درخشيد كه گويا كوكب درخشنده بود.)
پس خداوند فرمود: (اينها خليفه ها و حجّتهاى منند در زمين و خليفه ها و اوصياى تواندبعد از تو. پس خوشا به حال كسى كه دوست دارد ايشان را و واى بر آن كسى كه دشمندارد ايشان را.)
يازدهم : و نيز روايت كرده از محمّد بن ابى عمير و احمد بن محمّد بن ابى نصر از ابان بنعثمان الاحمر از ابان بن تغلب از عكرمه از عبداللّه بن عباس گفت : يهودى كه او رانعثل مى گفتند به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و گفت : (يا محمّد! من چندچيز از تو مى پرسم كه ديرى است كه آن را در سينه دارم ؛ اگر جواب ادا نمايى بهدست تو اسلام مى آورم .)
آن حضرت فرمود: (اى ابا عماره ! بپرس !)
گفت : (يا محمّد! پروردگار خود را از براى من وصف كن .)
آن حضرت فرمود: وصف نمى توانند كرد حضرت خالق را مگر به آن چيزى كه خود وصفكرده است به آن خود را. چگونه وصف نمايند خالق واحد و آفريننده يگانه را كه عاجزاست حواس از آنكه او را دريابد و ادراك ذات مقدّس او نمايد و فرو مانده است اوهام ، از آنكهاو را بيابد و به كنه ذات او برسد و درمانده استعقول ، از آن كه حدّى از براى او پيدا كند و ناتوان است بصاير، از آن كه احاطه برقدرت او كند.
بزرگتر است از آن كه وصف كنند او را وصف كنندگان . دور است در نزديكى ، نزديك استدر دورى ، يعنى نزديك و دور نزد علم او يكسان است . چگونگى را او چگونگى داده است .پس ، نمى توان گفت كه چگونه است . و كجايى را او كجايى بخشيده ، پس ‍ نمى توانگفت كه كجاست .
منقطع مى شود فكرها از شناختن او، يعنى بايد بدانيد كه كيفيّت و امنيّت از او پيدا شده وبه قدرت او وجود يافته . پس او احد است يعنى تكثّر در وحدانيّت ذاتش متصوّر نيست و ازابعاض و اجزا معرّا و برى است و صمد است يعنى جسم نيست كه توان گفتن كه ميان تهىاست و خداوندى است كه كل خلايق در حوايج و رغايب روى به درگاه او مى آورند و از اوحاجتها مى طلبند و از او مرادها مى يابند.)
بالجمله آن حضرت فرمود كه : خداى تعالى احد و صمد است ؛ همچنان كه خود، خود راوصف كرده است و وصف كنندگان نمى رسند به حد وصف كردن و نشان دادن او و چنانكهخود، وصف خود فرموده : لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا اءحد. است .
نعثل گفت : (راست گفتى يا محمّد! خبر ده مرا از آن كه گفتى خدا يكى است و او را شبيهنيست . آيا نه چنين است كه خدا يكى است و انسان نيز يكى است و در يگانگى و وحدانيّتبه خدا مانند شده است وحدانيّت و يگانگى انسان را.)
آن حضرت فرمود كه : (خدا واحد است ، واحدالمعنى ؛ يعنى هميشه واحد و يگانه بوده وچيزى با او نبوده و بى حدّ و بى اعراض است و هميشه همچنين بوده و همچنين خواهد بود. اماانسان واحد تنوى است يعنى غير واحد حقيقى است ، جسم است و عرضى است و روح است و جزاين نيست كه تشبيه در معانى است نه در غير معانى است ، يعنى هيچ كس در معنى وحدانيّتبا او شركت ندارد.)
نعثل گفت : (راست گفتى يا محمّد! پس خبر ده مرا كه وصى تو كيست ؟ زيرا كه هيچپيغمبرى نبوده الاّ آن كه او را وصيى بوده و پيغمبر ما موسى ، وصيت كرده به يوشع بننون .)
آن حضرت فرمود: (بلى ! خبر دهم تو را وصى و خليفه من بعد از من ، على بن ابيطالبو بعد از او دو سبط من ، حسن و حسين و به وصايت از پى حسين در مى آيد نُه تن از صلبحسين كه ائمه ابرار و امامان نيكوكارند.)
نعثل گفت : (نام كن ايشان را. يعنى به نام ، ايشان را ذكر كن از براى من يامحمّد!)
حضرت فرمود: (بلى ! چون حسين در گذرد پسر او على ، وصى و خليفه باشد و چونمدّت خلافت و وصايت على به نهايت رسد پسر او، محمّد و چون مدّت وصايت محمّد تمامشود پسر او، جعفر و چون مدّت وصايت جعفر گذرد پسر او، موسى و بعد از او پسر او،على و بعد از او پسر او محمّد و بعد از او پسر او على و بعد از او پسر او حسن و بعد ازاو پسر او حجّة بن الحسن ؛ ايشان دوازده امامند به شماره نقباى بنىاسرائيل .)
نعثل گفت : (پس جاى ايشان در بهشت كجاست ؟)
فرمود: (با منند در درجه من .)
گفت : (شهادت مى دهم كه نيست الهى ، الاّ اللّه تعالى و شهادت مى دهم كه تورسول و فرستاده خدايى و شهادت مى دهم كه ايشانند اوصياء بعد از تو و به تحقيق كهيافته ام اين معنى را در كتب متقدمه . پس خبر ده مرا اىرسول خدا ! از وصى دوازدهم از جمله اوصياى تو.)
آن حضرت فرمود كه : (او غايب خواهد شد تا نبينند او را و زمانى پيش آيد امّت را كهنماند از اسلام مگر اسم اسلام و از قرآن الاّ اسم قرآن ! در آن هنگام رخصت دهد خداوندتعالى او را به خروج نمودن .)
پس بلرزيد نعثل و برخاست از پيش پيغمبر و در آنحال مى گفت : (صلوات خدا بر تو باد اى بهترين پيغمبران ! صلوات خدا باد براوصياى تو كه پاك و منزّهند از عيبها و گناهان و سپاس و حمد مر خدايى را كه پرورگارعالميان است .)
در بعضى از روايات در اواخر اين حديث زيادتى هست با شعرى كهنعثل انشا نمود در مدح پيغمبر و ائمه اثنى عشر صلوات اللّه عليهم اجمعين ورضوانه .
دوازدهم : و نيز روايت كرده از فضالة بن ايوب از ابان بن عثمان از محمّد بن مسلم ازابوجعفر عليه السلام كه گفت پيغمبر صلى الله عليه و آله با اميرالمؤ منين عليهالسلام كه : (من اولى هستم به مؤ منان از نفسهاى ايشان ، بعد از آن ، تو يا على اولىهستى به مؤ منان از نفسهاى ايشان ، بعد از آن ، امام حسن اولى است به مؤ منان ازنفسهايشان . بعد از آن ، امام حسين اولى است به مؤ منان از نفسهايشان ، بعد از آن ، علىبن الحسين اولى است به مؤ منان از نفسهايشان و بعد از آن ، محمّد بن على اولى است بهمؤ منان از نفسهايشان ، بعد از آن ، جعفر بن محمّد اولى است به مؤ منان از نفسهايشان وبعد از آن ، موسى بن جعفر اولى است به مؤ منان از نفسهايشان و بعد از آن ، على بنموسى اولى است به مؤ منان از نفسهايشان و بعد از آن ، محمّد بن على اولى است به مؤمنان از نفسهايشان و بعد از آن ، على بن محمّد اولى است به مؤ منان از نفسهايشان و بعد ازآن ، حسن بن على اولى است به مؤ منان از نفسهايشان و بعد از آن ، حجّة بن الحسن ، آن كهمنتهى مى شود به او خلافت و وصايت ؛ و غائب خواهد شد مدّتى دراز، بعد از آن ظاهر خواهدشد و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد آن چنانكه پر شده باشد از جور و ظلم .والحمداللّه .)
سيزدهم : و نيز روايت كرده از محمّد بن حسن واسطى از زفر بنهذيل از سليمان بن مهران اعمش از مورق از جابر بن عبداللّه انصارى كه او گفت :داخل شد مردى از يهود به مجلس پيغمبر كه جندل نام او بود و پدرش جناده نام داشت و ازيهود خيبر بود.
پس گفت : (يا محمّد! خبر ده ما را از آن كه براى خداى نيست و از آنچه نزد خدا نيست و از آنچه نمى داند آن را خدا !)
حضرت فرمود: (آن كه نيست براى خدا، شريك است و آنچه نيست نزد خدا، ظلم است و آنچهنمى داند آن را خداوند، آن قول شما گروه يهوديان است كه مى گوييد: عزير پسرخداست ! واللّه كه خدا كسى را فرزند خود نمى داند.)
جندل گفت : اشهد ان لا اله الاّ اللّه وانّكرسول اللّه حقّا.
بعد از آن گفت : (اى رسول خدا ! من در خواب ، موسى بن عمران را ديدم كه به من گفت :اى جندل ! به دست محمّد مسلمان شو و به اوصياى بعد از او بگراى و تمسك نماى بهايشان و بيزارى جوى از بدكيشان ! چون خداوند عالميان مرا توفيق داد و به خدمتت رسانيدو شرف اسلام روزيم گردانيد، مرا از حال اوصياى خود آگاه گردان تا متمسك شوم برايشان .)
آن حضرت فرمود: (اى جندل ! اوصياى من به عدد نقباى بنى اسرائيلند.)
جندل گفت : (چنانچه در تورات يافتم نقباى بنىاسرائيل دوازده تن بودند.)
آن حضرت فرمود: (بلى ! امامان كه اوصياى منند بعد از من ، منحصرند در دوازده تن .)
جندل گفت : (ايشان همه در يك زمان خواهند بود؟)
آن جناب فرمود: (همه در يك زمان نخواهند بود، بلكه يكى بعد از يكى به امر امامت ووصايت ، قيام خواهند نمود؛ تو درك نخواهى كرد مگر به خدمت سه تن از ايشان .)
جندل گفت : (پس اسامى ايشان را از برايم ذكر فرما !)
فرمود: (تو درخواهى يافت سيّد اوصياء و وارث علم انبياء و پدر ائمه اتقياء، على بنابيطالب را بعد از من ، پس از آن ، دو فرزند او حسن و حسين را؛ پس تمسك نماى بهايشان و فريفته نكند تو را جهل جاهلان و چون هنگام ولادت فرزند من على بن الحسينعليهما السلام باشد كه سيّد و سرور عابدان است ، حكم خدا بر تو وارد گردد، يعنىاجل تو در رسد و آخرين زاد تو از دنيا يك جرعه شير باشد كه خواهى نوشيد آن را !)
جندل گفت : (اى رسول خدا ! چيست نامهاى اوصياى تو كه بعد از على بن الحسين امامانندبراى مسلمين ؟)
پيغمبر فرمود: (چون منقضى شود مدت امامت و وصايت على بن الحسين عليه السلام قائمگردد به امر امامت پسراو، محمّد، كه او را باقر لقب باشد و بعد از او پسر او، جعفر، كهملقب به صادق است و بعد از او پسر او موسى ، ملقب به كاظم و بعد از او پسر او، علىكه او را رضا گويند و بعد از او پسر او، محمّد، كه او را تقى خوانند و بعد از او پسراو، على ، كه او را نقى گويند و بعد از او پسر او، حسن ، ملقب به زكى ؛ بعد از آن غائبگردد از مردمان امامى از ايشان .)
جندل گفت : (اى رسول خدا ! حسن از ايشان غائب گردد؟)
فرمود: (نه ! وليكن پسر او، حجّت ، غائب گردد غيبتى طولانى .)
جندل گفت : (نام او چه باشد؟)
رسول خدا فرمود: (نام برده نشود تا زمانى كه خداوند او را ظاهر سازد.)
جندل گفت : (بشارت داد ما را موسى به تو و اوصياى تو كه از ذريّه تواند.)
بعد از آن ، تلاوت فرمود رسول خدا اين آيه را: وَعَدَ اللّهُ الّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُواالصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فىِ الاَْرْضِ كَما اسَتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْدينَهُمُ الَّذى ارتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْنا.(65)
جندل گفت : (اى رسول خدا! خوف ايشان از چه باشد؟)
حضرت فرمود: (در زمان هر يك از ايشان ، شيطانى باشد كه ايشان را آزار كند و برايشان جفا نمايد. چون رخصت دهد خداوند، حجّت را بيرون آيد و پاك سازد زمين را از ظالمانو پر كند زمين را از عدل و داد آن چنانكه پر شده باشد از ظلم و جور. خوشاحال آنان كه در زمان غائب شدن او صابر باشند و خوشاحال آنهايى كه به حجّت و طريقه او باشند و در مودّت و محبّت او ثابت باشند؛ ايشانآنانند كه خداوند در كتاب خود وصف ايشان نموده و فرموده : الّذين يُؤْمِنُونَ بالغيب.(66)
و جاى ديگر سالك در صفت ايشان فرموده : اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه همالمفلحون .(67)
جابر گفت : بعد از آن ، جندل بن جناده زيست تا ايّام امام حسين عليه السلام بعد از آن رفتبه طرف طائف و در آنجا بيمار شد و در آن بيمارى شير طلبيد و جرعه اى از آن نوشيد وگفت : (اين چيزى است كه رسول خدا فرمود، آخرين زاد من از دنيا جرعه اى از شيرباشد.) و بعد از آن رحلت كرد و در موضعى در طائف كه معروف است به كوراء مدفونگرديد.
چهاردهم : و نيز روايت كرده از حسن بن على بن سالم از پدر خود از ابى حمزه ثمالى ازسعيد بن جبير از عبداللّه بن عباس كه فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله : (چونخداوند تعالى دنيا را آفريد، ديده ور شد براهل زمين ، يعنى به نظر علمى ؛ پس برگزيد مرا از همه عالميان و مرا پيغمبرى داد و بهرسالت به عالميان فرستاد؛ پس مرتبه دوم يا در رتبه دوم به نظر قدرت به عالمياننگريست و على را اختيار نمود و امامت به او كرامت فرمود كه او را به برادرى و وصايت وخلافت و وزارت برگزينم .
پس ، على از من است و من از على و او شوهر دختر من و پدر دو سبط من ، حسن و حسين است . وآگاه باشيد كه خداوند مرا و ايشان را حجّتها گردانيد بر بندگان خود و مقرر فرمود ازصلب حسين ، امامان را كه برپاى بدارند امر مرا و حفظ كنند وصيت مرا.)
و فرمود: (نهم از امامان كه از صلب حسين هستند، قائماهل بيت من و مهدى امّت من است و شبيه ترين مردمان است به من درشمايل و افعال و اقوال خود. ظاهر خواهد شد بعد از غائب بودن دراز و حيرت مضله .)
ظاهرا مراد از (حيرت مضله ) آن است كه در زمان غيبت آن حضرت ، مردمان را حيرت دست دهداز پس آن كه غائب شدن آن حضرت به طول كشيد به حدّى كه آنهايى كه قلوب ايشانممتحن نباشد به ايمان ، كار ايشان به ضلالت كشد.
پس فرمود كه : (مهدى آشكار سازد امر خدا را و ظاهر گرداند دين خدا را و مؤ يّد گرددبه يارى خدا. ملائكه نصرت نمايند او را و پر كند زمين را ازعدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از ظلم و جور.)
روايت اصبغ بن نباته درباره تمسك به ائمه اطهار عليهم السلام و امامعصر عليهالسلام
پانزدهم : و نيز روايت كرده از على بن الحكم از جعفر بن سليمان الضبعى از سعد بنطريف از اصبغ بن نباته از سلمان فارسى كه گفت : خطبه اى خواندرسول خدا بر ما و فرمود: (اى گروه مردمان ! من رحلت كننده ام عنقريب و روانه شونده امبه مغيب . وصيت مى كنم شما را درباره عترت خود كه نيكويى كنيد با عترت من وبپرهيزيد از بدعت هربدعتى ، ضلالت است و لا محالهاهل ضلالت در جهنم اند.
اى گروه مردمان ! هر كس نبيند آفتاب را، پس مى بايد چنگ در زند و متمسك شود به ماه .هركس گم كند و نيابد ماه را، مى بايد متمسك شود به فرقدين و هرگاه نيابد فرقدينرا متمسك شود به ستاره هاى روشن . بعد از من مى گويم شما را بدانيد كهقول من قول خداست و مخالفت نورزيد خدا را در آنچه امر كرد شما را به آن . خدا مى داندكه من رسانيدم به شما هرچه را كه امر كرد مرا به آن و شاهد مى گيرم خداى را بر خودو بر شما.)
سلمان گفت كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله از منبر به زير آمد، از پى او رفتم تاداخل خانه عايشه شد. پس من در آمدم و گفتم : (پدر و مادرم فداى تو باد اىرسول خدا ! شنيدم كه فرموديد هرگاه نيابيد آفتاب را، متمسك به ماه شويد و چون گمكرديد ماه را، متمسك شويد به فرقدين و چون فرقدان نباشد، متمسك شويد به ستارههاى روشن ؛ گمان بردم كه در اين گفته ها رمزى و اشاره اى باشد.)
آن حضرت فرمود: (نيكو يافته اى ، اى سلمان !)
گفتم كه : (روشن گردان از براى من ، اى رسول خدا ! و بيان فرما كه چيست آفتاب و ماهو ستاره هاى روشن ؟)
آن حضرت فرمود كه : (منم آفتاب و على است ماه و چون مرا نيابيد، متمسك شويد به علىبعد از من ، اما فرقدان حسن و حسين اند؛ هرگاه نيابيد ماه را، متمسك به ايشان شويد و اماستاره هاى روشن ، ايشان نُه امامند از صلب حسين و نهم ايشان ، مهدى ايشان است .)
بعد از آن ، حضرت فرمود كه : (ايشانند اوصيا و خلفاى بعد از من ، ائمّه ابرارند بهشماره اسباط يعقوب و حواريين عيسى .)
گفتم : (نام ايشان را از براى من بيان فرما اىرسول خدا !)
فرمود: (اول ايشان و سيّد ايشان على بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من ، حسن وحسين و بعد از او على بن الحسين ، زين العابدين و بعد از او محمّد بن على ، باقر علومنبيين و بعد از او صادق جعفر بن محمّد و بعد از او كاظم موسى بن جعفر و بعد از او رضاعلى بن موسى ، آنكه كشته خواهد شد در زمين غربت ؛ بعد از او فرزندش محمّد و بعد از اوفرزند او على و بعد از او فرزند او حسن و بعد از او فرزند او حجّت قائم كه منتظَر استدر غائب بودنش و مطاع است در ظهورش .
پس ، بدرستى كه ايشانند عترت من ، از گوشت و خون من . علم ايشان علم من است و حكمايشان حكم من است . و هركس برنجاند مرا درباره ايشان ، نرساند خداى تعالى به اوشفاعت مرا.)
شانزدهم : و نيز روايت كرده از عثمان بن عيسى از ابى حمزه ثمالى از اسلم از ابىالطفيل از عمار بن ياسر كه گفت : چون وقت وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد،اميرالمؤ منين عليه السلام را طلبيد و در سرّ، با آن حضرت سخن بسيار گفت . چنانكه آنراز گفتن به طول كشيد؛ بعد از آن آواز مبارك بلند نمود و فرمود كه : (ياعلى ! تووصى و وارث منى و عطا كرد خداى تعالى به تو علم و فهم مرا. پس چون در گذرم ،ظاهر شود نسبت به تو كينه هايى كه در سينه اى قومى است و حق تو را غصب خواهندكرد.)
پس حضرت فاطمه عليها السلام گريست و امام حسن و امام حسين عليهما السلام هم بهگريه درآمدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: (اى بهترين زنان ! چرا گريانى؟)
فرمود: (اى پدر جان ! از هلاك شدن بعد از تو مى ترسم .)
فرمود: (بشارت باد تو را كه اول كسى كه ازاهل بيت من به من خواهد رسيد تو خواهى بود. گريه مكن و محزون مباش كه تو بهترينزنان بهشتى و پدرت بهترين پيغمبران است و پسر عمّت بهترين اوصياست و دو پسرتبهترين جوانان اهل بهشتند و از صلب حسين بيرون خواهد آورد خداى تعالى ، نُه امام معصوممطهر را و از ما خواهد بود مهدى اين امّت .)
روايت عمار ياسر درباره خلفاى بعد ازرسول اللّه و امام عصر عليه السلام
هفدهم : و نيز روايت كرده از حسن بن على بنفضل از عبداللّه بن بكير از عبدالملك بن اسمعيل اسدى از پدرش از سعيد بن جبير كه گفت: به عمار بن ياسر گفتند كه : (تو را چه واداشت بر دوستى على بن ابيطالب عليهالسلام ؟)
گفت : (خدا و رسول آن مرا وداشته اند به آن و خداى تعالى آيات جليله در شاءن او فروفرستاد و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، احاديث بسيار در صفتش بيان فرمود.)
گفت : (آيا خبر نمى دهى به چيزى از آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله در شاءن اوگفته است ؟)
عمار گفت : (چرا خبر ندهم و حال آن كه من بيزارم از آنهايى كه حق را پنهان مى دارند وباطل را ظاهر مى سازند.)
بعد از آن گفت كه : با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم كه على عليه السلام راديدم در بعضى غزوات كه چندين تن صاحبان علماى قريش را بهقتل رسانيد. پس با رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم : (على عليه السلام حق جهاددر راه خداى را به عمل آورد.)
حضرت فرمود كه : (چه چيز او را از اين امر باز تواند داشت ؟ او از من است و من از اويم واو وارث من است و قاضى و حكم كننده دين من و وفاكننده به وعده من است و خليفه من استبعد از من و اگر او نمى بود، مؤ من محض شناخته نمى شد در زمان حيات من و بعد از وفاتمن .
جنگ او جنگ من است و جنگ من ، جنگ خداست و صلح او صلح من است و صلح من صلح خداست .
بيرون خواهد آورد خداى تعالى از صلب او ائمّه راشدين را.
بدان اى عمار! خداى تعالى عهد كرده با من كه عطا كند به من دوازده خليفه از جمله ايشانعلى است و او اوّل آن خليفه هاست و بهترين ايشان است .)
گفتم : (ديگران كيستند اى رسول خدا؟)
فرمود: (دوم ايشان حسن بن على بن ابيطالب عليهما السلام سوّم ايشان حسين بن على بنابيطالب عليهما السلام و چهارم ايشان على بن الحسين است كه زينت عابدان است و پنجمايشان محمّد بن على و بعد از او پسر او، جعفر و بعد از او پسر او موسى و بعد از او پسراو على و بعد از او پسر او، محمّد و بعد از او پسر او، على و بعد از او پسر او حسن و بعداز او پسر او، آنكه پنهان شود از مردمان پنهان شدن دراز و اين است معنىقول خداى تعالى كه مى فرمايد: قُلْ أَرَاَيْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُكُم غَوْرا فَمَنْ يَاءتيكُمْبِمآءٍ مَعينٍ.(68) بعد از آن بيرون آيد و پر كند دنيا را ازعدل و داد، آن چنانكه پر شده باشد از جور و ظلم .
اى عمار! زود باشد كه بعد از من فتنه و آشوبى ظاهر گردد و چون چنين شد، پيروى كنعلى و حزب على را كه على با حق است و حق با على و زود باشد كه تو به اتفاق اومقاتله كنى با ناكثين و قاسطين بعد از آن بكشند تو را، فئه باغيه و گروه ستم پيشه وباشد آخرين زاد تو از دنيا يك جرعه شير كه بياشامى آن را.)
سعيد بن جبير گفت : (آن چنان شد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده بود.)
هيجدهم : و نيز روايت كرده از محمّد بن ابى عمير رضى اللّه عنه از غياث بن ابراهيم ازابى عبداللّه عليه السلام از پدرش محمّد بن على ، از پدرش ، على بن الحسين ، از پدرش، حسين بن على عليهم السلام كه فرمود: از حضرت امير المؤ منين عليه السلام پرسيدنداز معنى قول رسول خدا صلى الله عليه و آله : انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّهوعترتى . كيستند عترت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ؟
فرمود: (منم و حسن و حسين و نُه امام از فرزندان حسين عليه السلام كه نهم ايشان مهدىايشان است . جدا نمى شوند از كتاب خداى عزّوجلّ و كتاب خدا از ايشان جدا نمى شود تاوارد شود به رسول خدا صلى الله عليه و آله در حوض او يعنى كوثر.)
نوزدهم : و نيز روايت كرده از عبداللّه بن جبله از عبداللّه بن مستنيرازمفضل بن عمر از جابر بن يزيد الجعفى از عبداللّه بن عباس ‍ گفت :داخل شدم به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالتى كه امام حسن عليه السلامبر دوش شريف آن حضرت بود و امام حسين عليه السلام بر ران مباركش . مى بوسيدايشان را مكرر و مى گفت : (بار خدايا! دوست دار آن كسى را كه دوست دارد ايشان را ودشمن دار آن كسى را كه دشمن دارد ايشان را.)
و فرمود: (اى پسر عبّاس ! گويا نظر مى كنم به سياه و سفيد درهم آميخته اين فرزندمحسين يعنى موى ريش مباركش كه رنگين شود از خونش و دعوت كند و كسى اجابتش نكند ويارى طلبد و كسى ياريش ننمايد.)
گفتم : (چه كسى مرتكب اين فعل شود؟)
فرمود: (اشرار امّت من كه نرساند و عطا ننمايد خداى تعالى به آنان شفاعت مرا.)
بعد از آن فرمود: (اى پسر عباس ! هر كس زيارت كند حسين را در حالتى كه عارف باشدبه حق او يعنى او را امام مفترض الطاعة داند، مى نويسد خداى تعالى از براى او ثوابهزار حج را و هزار عمره .
بدان و آگاه باش كه هر كس زيارت كند حسين را، حكم آن دارد كه مرا زيارت كرده و هركس مرا زيارت كند گويا خدا را زيارت كرده و حق زيارت كننده بر خدا، آن است كه عذابنكند او را به آتش دوزخ .
آگاه باش كه اجابت دعا در زير گنبد اوست ، شفاى امراض مندرج در تربت اوست و اماماناز اولاد اويند.)
ابن عباس گفت : گفتم : (اى رسول خدا ! چند امامند بعد از تو؟)
آن حضرت فرمود: (به عدد اسباط يعقوب و نقباى بنىاسرائيل و حواريين عيسى عليه السلام .)
گفت : گفتم : (چند عدد بودند اسباط و نقباى حواريين ؟)
آن حضرت فرمود: (دوازده نفر بودند و امامان بعد از من دوازده نفر هستند؛اوّل ايشان على بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من حسن و حسين و چون منقضى شودمدّت امامت حسين ، پسر او، على و چون بگذرد مدت او، پسر او محمّد و چون بگذرد مدّت اوپسر او، جعفر و چون منقضى شود ايّام او پسر او، موسى و چون منقضى شود مدّت او پسراو، على و چون منقضى شود ايّام او پسر او، محمّد و چون منقضى شود مدّت او پسر او، على وچون بگذرد ايّام على پسر او، حسن و چون منقضى شود ايّام حسن ، پسر او حجّت عليهمالسلام .)
گفت : (اى رسول خدا ! نامها شنيدم كه هرگز نشنيده بودم .)
پيغمبر فرمود كه : (ايشان امامانند بعد از من ، اگرچه مقهور شوند و اينان علم خدا ومعصومانند و نجيبان و برگزيدگان اند.
اى پسر عباس ! هر كس بيايد در روز قيامت در حالتى كه عارف باشد به حق ايشان ، مناو را دست مى گيرم و به بهشت درمى آورم .
اى پسر عباس ! هر كس انكار كند ايشان را يا رد كند يكى از ايشان را، چنان باشد كه مراانكار كرده و رد نموده و هر كس مرا انكار نمايد يا رد كند چنان باشد كه خدا را انكار نمودهو رد كرده .
اى پسر عباس ! زود باشد كه مردمان به چپ و راستميل نمايند و هرگاه چنان باشد، تو متابعت نمايى على و حزب او را؛ بدرستى كه على بهحق است و حق با على است و از هم جدا نشوند، تا در كنار حوض كوثر به من وارد گردند.
اى پسر عباس ! دوستى ايشان دوستى من است و دوستى من دوستى خداست و جنگ كردن باايشان جنگ كردن با من است و جنگ كردن با من جنگ كردن با خداست و آشتى كردن با ايشانآشتى كردن با من است و آشتى كردن با من آشتى كردن با خداست .)
بعد از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله تلاوت فرمود اين آيه را : يُريدُونَ اَنْيُطْفِؤ ا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ يَاءبَى اللّهُ إ لاّ اءَنْ يُتِمَّ نُورَه وَ لَوْ كَرِهَالْكافِرونَ.(69)
بيستم : و نيز روايت كرده از حسن بن محبوب از مالك بن عطيه از ثابت بن دينار از ابىجعفر عليه السلام كه فرمود: حسين بن على بن ابيطالب عليهما السلام يك شب پيش از آنكه شهيد شود به اصحاب خود كه : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله با من گفت :(اى فرزند من ! زود باشد كه برسانند تو را به سوى عراق و فرود آورند تو را بهزمينى كه آن را عمورا و كربلا گويند و تو در آن زمين شهيد شوى و جماعتى با تو شهيدشوند.
به تحقيق كه نزديك شده است آن عهدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با من كردهبود و من فردا روانه ام به سوى آن حضرت ؛ پس هر كس از شما كه برگشتن را دوستدارد بايد كه در همين شب برگردد كه من ، او را اذن برگشتن دادم و از منبحل است .)
و آن جناب در اين باب تاءكيد و مبالغه تمام نمود و ايشان راضى به برگشتن نشدند وگفتند كه : (بخدا قسم ! كه تو را وا نمى گذاريم و از تو هرگز جدا نمى شويم تابه جايى كه وارد مى شوى ما نيز وارد شويم .)
آن حضرت چون اين عزيمت را ديد از ايشان ، فرمود كه : (بشارت باد شما را به بهشت !قسم بخدا كه بعد از آنچه بر ما وارد شود درنگ خواهيم نمود آن قدر كه خداى تعالىخواسته باشد؛ پس بيرون خواهد آورد خداى تعالى ما را و شما را در آن هنگام كه قائم ماظاهر شود؛ پس انتقام خواهد كشيد از ظالمان . و ما و شما مشاهده خواهيم كرد ايشان را درزنجير و غلها، گرفتار انواع عذاب و نكال .)
گفتند به آن حضرت كه : (كيست قائم شما اى فرزندرسول خدا !؟)
فرمود كه : (فرزند هفتمين است از اولاد فرزند من ، محمّد بن على باقر و او حجّة بن حسنبن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على است ، فرزند من . و اوست آنكسى كه غايب خواهد شد مدّتى دراز و بعد از آن ظاهر خواهد شد و پر خواهد كرد زمين را ازعدل و داد، چنانچه پر شده از جور و ظلم .)
روايت ابو خالد كابلى از امام سجاد عليه السلام در مورد اولوالامر  
بيست و يكم : و نيز روايت كرده از صفوان بن يحيى رضى اللّه عنه از ابراهيم بن ابىزياد از ابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى كه گفت :داخل شدم بر سيّد خود، على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام وگفتم : (اىفرزند رسول خدا ! خبر ده مرا از آن كسانى كه فرض كرد خداى تعالى ، اطاعت و مودّتايشان را و واجب كرده بر بندگان خود اقتدا كردن به ايشان را بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله ؟)
حضرت فرمود كه : (اى كابلى ! بدرستى كه اولوالامرى كه خداى تعالى ايشان راامامان مردم قرار داده و واجب فرموده بر مردم فرمانبردارى ايشان را، اميرالمؤ منين عليهالسلام است ؛ آنگاه عمّ من حسن ، پس از آن پدرم حسين عليهما السلام آنگاه منتهى شده امرامامت به ما.) و آن جناب ساكت شد.
پس گفتم : (اى سيّد من ! روايت كرده اند براى ما از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كهزمين خالى نمى ماند از حجّتى كه خداى را باشد بر بندگانش . پس كيست حجّت و امامبعد از تو؟)
فرمود: (پسرم محمّد كه نامش در صحف اولى باقر است . خواهد شكافت علم را شكافتنى .او حجّت و امام است بعد از من و بعد از محمّد پسر او، جعفر كه نامش نزداهل آسمان ، صادق است .)
گفتم : (اى سيّد من ! چگونه است كه نام او صادق شده است وحال آنكه همه شما صادقانيد؟)
فرمود كه : (حديث كرد براى من پدرم از پدرش كه پيغمبر صلى الله عليه و آلهفرمود: چون فرزندم جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهمالسلام متولّد گردد او را صادق نام كنيد كه پنجمين از فرزندان او كه نامش جعفر باشد،دعواى امامت خواهد كرد از روى تجرى و دليرى بر خداوند و دروغ بستن بر او؛ پس او نزدخداى تعالى جعفر كذّاب است كه افترا زننده است بر خداى تعالى و دعوى كننده و چيزىكه اهل آن نيست و مخالف پدر خود و حسد دارنده بر برادر خود و او كسى است كه قصدخواهد كرد كشف سرّ خداوند عزّوجلّ را در نزد غيبت ولىّ خداوند.)
آنگاه آن حضرت سخت گريست . آنگاه فرمود: (گويا مى بينم جعفر كذّاب را كه واداشتهطاغى زمان خود را به تفتيش امر ولى اللّه كه پنهان شده در كنف حمايت خداوند وموكّل گردانيده به حرم پدر آن حضرت از روى جهلى كه به رتبه ولىّ خداوند دارد وحرص به قتل او اگر ظفر بيابد بر او و طمعى كه دارد به ميراث برادر خود كه بگيردآن ميراث را به غير حق .)
ابوخالد گفت : گفتم : (اى فرزند رسول خدا ! اين امور واقع شدنى است ؟)
فرمود: (بلى ! به پروردگارم سوگند! بدرستى كه اين امور نوشته شده است نزد مادر كتابى كه در آن كتاب ذكر محنتهايى است كه جارى مى شود بر ما بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله .)
ابو خالد گفت : گفتم : (اى فرزند رسول خدا ! بعد از آن چه واقع خواهد شد؟)
فرمود: (بعد از آن پنهان بودن ، امتداد خواهد يافت به ولى خدا كه دوازدهمين از اوصياىرسول خدا صلى الله عليه و آله و دوازدهمين است از امامانى كه بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله مى آيند.
اى ابو خالد! بدرستى كه اهل زمان غيبت او كه قائلند به امامت او و منتظرند ظهور او را،افضلند از اهل هر زمانى . زيرا كه خداى تعالى عطا كرده به ايشان ازعقول و افهام و معرفت به كسى كه غايب گرديده در نزد ايشان به منزله مشاهده وگردانيده خداى تعالى ايشان را در آن زمان به منزله جهاد كنندگان به شمشير در پيشروى رسول خدا صلى الله عليه و آله . ايشانند مخلصان از روى حق و شيعيان از روىصدق و داعيانند به سوى دين خداوند عزّوجلّ در نهانى و آشكار.)
و فرمود: انتظار فرج ، از بهترين فرجهاست .
بيست و دوم : و نيز روايت كرده از على بن الحكم رضى اللّه عنه از سيف بن عميره ازعلقمة بن محمّد حضرمى از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (ائمه دوازده نفرهستند.)
گفتم : (اى فرزند رسول خدا ! پس نامهاى ايشان را از براى من ذكر كن كه پدر و مادرمفداى تو باد!)
فرمود: (از گذشتگان ، على بن ابيطالب و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على صلوات اللّه عليهم اجمعين و بعد از او، من .)
گفتم : (بعد از تو اى فرزند رسول خدا !)
فرمود كه : (من وصيّت كردم به فرزندم موسى و او امام است بعد از من .)
گفتم : (كيست امام بعد از موسى ؟)
فرمود: (پسرش على كه او را رضا گويند. دفن مى شود در زمين غربت از خراسان . بعداز او پسر او محمّد، بعد از او پسر او على و بعد از او پسر او حسن و بعد از او پسر او،مهدى صلوات اللّه عليهم و او چون خروج نمايد، جمع شوند نزد او 313 تن به عددمردان بدر و چون زمان خروجش رسد، او را شمشيرى است در غلاف ، از غلاف بيرون آيد وندا كند او را كه : اى ولىّ خدا ! برخيز و بكش دشمنان خدا را !)
روايت عبدالعظيم حسنى درباره امام عصر عليه السلام  
بيست و سوّم : و نيز روايت كرده از سهل بن زياد آدمى از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كهگفت : داخل شدم بر سيّد خود، على بن محمّد يعنى امام على نقى عليهما السلام . چون نظرحضرت بر من افتاد، فرمود: (مرحبا به تو اى ابوالقاسم ! حقا كه تو دوست مايى !)
گفتم : (يا بن رسول اللّه ! اراده دارم كه به تو عرض كنم معالم دين خود را اگرپسنديده تو باشد بر آن ثابت باشم تا آن كه ملاقات كنم به خداى خود.)
آن حضرت فرمود كه : (بيار آنچه دارى يا اباالقاسم !)
گفتم كه : (مى گويم خداى تبارك تعالى يكى است و او رامثل و مانند نيست و خارج از دو حدّ است كه آن حدّابطال است و ديگرى حدّ تشبيه و او سبحانه تعالى جسم نيست و صورت نيست و عرضنيست و جوهر نيست ، بلكه او جلّ جلاله ، جسم دهنده جسمها و صورت بخشنده صورتها وآفريننده اعراض و جوهرها است و پروردگار هر چيزى و مالك وجاعل و محدّث آن چيز است .
مى گويم كه : محمّد، بنده و رسول اوست و خاتم پيغمبران است و نيست پيغبرى بعد از او،تا روز قيامت .
و مى گويم كه شريعت او ختم كننده شريعتها است و شريعتى نيست بعد از آن شريعت تاروز قيامت .
و مى گويم كه امام و خليفه و ولى امر بعد از او، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب است وبعد از او فرزند او حسن و بعد از او حسين ، پس ‍ على بن الحسين ، پس محمّد بن على ، پسجعفر بن محمّد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى ، پس محمّد بن على ، پس تو اىمولاى من !)
امام عليه السلام فرمود كه : (بعد از من ، امام و خليفه و ولىّ امر فرزند من حسن است .پس ، مردمان را چگونه است عقيده در باره خلف بعد از او؟)
گفتم : (بر چه وجه است آن اى مولاى من !؟)
فرمود: (از آن جهت كه نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروجكند و پر گرداند زمين را از عدل و داد، آن چنانكه پر شده باشد از جور و ظلم .)
عبدالعظيم سلام اللّه عليه گفت : پس گفتم كه : (اقرار كردم يعنى به امامت حضرتامام حسن و خلف نيز قائل شدم و مى گويم كه دوست اين امامان ، دوست خداست و دشمن ايشان، دشمن خداست و طاعت ايشان يعنى فرمانبردارى نمودن ايشان را، طاعت و فرمانبردارىخداست و معصيت ايشان يعنى نافرمانى نمودن ايشان را، معصيت و نافرمانى خداست .
مى گويم كه معراج حق است و پرسش در قبر حق است و بهشت حق است و دوزخ حق است وصراط حق است و ميزان حق است و قيامت حق است و آينده است و شكى در آن نيست و خداى تعالىخواهد برانگيخت هر كسى را كه در قبرهاست .
و مى گويم كه فرائض واجبه بعد از ولايت و دوستى خدا ورسول و ائمّه ، نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.)
امام عليه السلام فرمود: (اى ابوالقاسم ! بخدا قسم كه اين اعتقاد كه تو دارى و عرضكردى ، دين خداست . آن دينى كه پسنديده است آن را از براى بندگان خود. ثابت باشبر آن كه خداى تعالى ثابت بدارد تو را بهقول ثابت در حيات دنيا و در آخرت .)
بيست و چهارم : و نيز روايت كرده از محمّد بن عبدالجبار كه گفت : گفتم به خواجه و مولاىخود، حسن بن على عليهما السلام كه : (اى فرزندرسول خدا ! فداى تو گرداند مرا خداوند! دوست مى دارم كه بدانم اسم امام و حجّت خدابر بندگان خدا بعد از تو كيست ؟)
آن حضرت فرمود: (امام و حجّت بعد از من ، پسر من است كه همنام و هم كنيترسول خداست و آخرين خلفاى اوست .)
گفتم : (كيست او؟ يعنى آن امام كه پسر تو است از كه به وجود خواهد آمد؟)
فرمود: (از دختر پسر قيصر پادشاه روم . بدان و آگاه باش كه زود باشد كه متولّدگردد، پس غائب شود از مردمان غائب شدنى دراز، بعد از آن ظاهر شود و بكشددجال را و پر كند زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از جور وظلم . وحلال نيست احدى را كه پيش از خروج او، او را به نام و به كنيت او ذكر كند.)
و فرمود: (صلوات خدا بر او باد!)
بيست و پنجم : و نيز روايت كرده از احمد بن اسحق بن عبداللّه الاشعرى كه گفت : شنيدم ازحضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه مى گفت : (حمد و سپاس آن خداوندى را كه مرا ازدنيا بيرون نبرد تا به من نمود خلف را كه بعد از من است و شبيه ترين مردمان است بهحضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله از روى خَلق و خُلق .
محافظت خواهد نمود خداوند تعالى او را در زمان غائب بودنش و بعد از آن ، او را ظاهرخواهد گردانيد؛ پس پر خواهد كرد زمين را ازعدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از ظلم و جور.)
بيست و ششم : و نيز روايت كرده از محمّد بن على بن حمزة بن الحسين بن عبيداللّه بنالعباس بن على بن ابيطالب عليه السلام كه گفت : شنيدم از حضرت امام حسن عسكرىعليه السلام كه مى گفت : (متولّد شد ولىّ خدا و حجّت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعداز من ، ختنه شده ، در شب نيمه شعبان سال 255 در طلوع فجر.
اول كسى كه او را شست ، رضوان خازن بهشت بود با جمعى از ملائكه مقرّبين كه او را بهآب كوثر سلسبيل شستند. بعد از آن ، شست او را عمه من حكيمه خاتون دختر امام محمّد بنعلى رضا عليهما السلام .)
از محمّد بن على كه راوى اين حديث است پرسيدند: از مادر صاحب الامر عليه السلام . گفت :(مادرش مليكه بود كه در بعضى از روزها او را سوسن و در بعضى از ايّام ريحانه مىگفتند و صيقل و نرجس نيز از نامهاى او بود.)
بيست و هفتم : و نيز روايت كرده از ابراهيم بن محمّد بن فارس النيسابورى كه گفت : چونعمرو بن عوف والى ، همّت كرد به كشتن من ، او مردى بود كهميل تمام داشت به كشتن شيعيان ، پس من خبر يافتم . خوفى عظيم بر من غالب شد واهل و عيال و دوستان خود را وداع كردم و روى به خانه حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام آوردم كه آن حضرت را نيز وداع كنم و اراده گريختن داشتم . چون به خانه درآمدم ،پسرى ديدم در پهلوى آن حضرت نشسته بود كه رويش چون ماه شب چهارده بود، از نور وضياء او حيران شدم به مرتبه اى كه نزديك شد كه آنچه در خاطر داشتم فراموش كنم .
با من گفت كه : (ابراهيم ! حاجت گريختن نيست . زود باشد كه خداى تعالى شرّ او را ازتو كفايت كند!)
حيرتم زياده شد. با امام حسن عليه السلام گفتم : (فداى تو گردم ! كيست اين پسر كهاز ما فى الضمير من خبر داد؟)
آن حضرت فرمود: (او فرزند من و خليفه من است بعد از من و اوست آنكه غائب شود غائبشدنى دراز و بعد از پر شدن زمين از جور وظلم ظاهر شود و پر كند زمين را ازعدل و داد.)
پس از آن حضرت از نام آن سرور پرسيدم . فرمود كه : (همنام و هم كنيت پيغمبر است وحلال نيست كسى كه به نام و يا به كنيت ، او را ذكر كند تا زمانى كه ظاهر سازد خداوندتعالى دولت و سلطنت او را. پس ، پنهان دار اى ابراهيم ! آنچه ديدى و آنچه شنيدى از ما،امروز الاّ از اهلش .)
پس بر ايشان و آباى كرام ايشان صلوات فرستادم و بيرون آمدم در حالتى كه مستظهربه فضل خداى تعالى بودم و وثوق و اعتماد مرا بر آنچه شنيدم از حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه .
پس ، بشارت داد مرا عمّ من ، على بن فارس كه معتمد، خليفه عباسى ، برادر خود، ابواحمدرا فرستاد و امر كرد او را به قتل عمر و بن عوف پس ابو احمد بن حسين او را گرفت وبند از بند جدا كرد.
بيست و هشتم : و نيز روايت كرده از ابو محمّد عبداللّه بن سعد كاتب كه گفت : امام حسنعسكرى عليه السلام فرمود كه : (بنى اميّه و بنى عباس شمشيرهاى خود را بر ماگذاشتند به دو سبب :
يكى آنكه : مى دانستند كه ايشان را در خلافت حقى نيست و مى ترسيدند از آن كه ما دعواىخلافت كنيم و خلافت در جاى خود قرار گيرد.
دوم آنكه : از اخبار متواتره واقف شده بودند كهزوال ملك جابران و ظالمان در دست قائم ما خواهد بود و شك نداشتند در آن كه ايشان ازظالمان و جابرانند.)
پس ، كوشش كردند در كشتن اهل بيت رسول خدا و نيست و نابود كردننسل آن حضرت ، از روى طمعى كه بود ايشان را بهوصول به منع تولد حضرت قائم عليه السلام يا كشتن آن حضرت ، يعنى مبالغه دركشتن اهل بيت رسول خدا مى نمودند به اميد آن كه شايد آن حضرت به وجود نيايد يا اگربه وجود آمده باشد كشته شود تا ملك و پادشاهى از دست ايشان بيرون نرود.
پس ، ابا نمود خداوند متعال كه كشف امر آن حضرت نمايد از براى يكى از ظالمان ، الاّ آنكه تمام مى كردند نور خود را و اگر چه خوش نمى دارند مشركان .
بيست و نهم : و نيز روايت كرده از فضالة بن ايوب از عبداللّه بن سنان كه گفت : پدرمسؤ ال كرد از حضرت ابى عبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام از سلطانعادل .
آن حضرت فرمود: (او آن كسى است كه خداى تعالى فرض گردانيده است اطاعت وفرمانبردارى او را بعد از انبياء و مرسلين ، بر جميع آدميان و جنيان و او سلطانى استبعد از سلطانى تا آن كه منتهى شود به سلطان دوازدهم .)
پس مردى از اصحاب آن حضرت گفت كه : (وصف كن از براى ما كه ايشان كيستند اىفرزند رسول خدا؟)
آن سرور فرمود كه : (ايشان آن كسانند كه خداى تعالى درباره ايشان فرموده است كه :اَطيعُوا اللّه وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ.
و آن كسانيند كه خاتم ايشان ، آن كسى است كه عيسى عليه السلام در زمان دولت او فرودخواهد آمد از آسمان و نماز خواهد گزارد در خلف او و اوست آن كسى كه خواهد كشتدجال را و مفتوح خواهد ساخت خداى تعالى به دست او مشارق و مغارب زمين را وطول خواهد كشيد پادشاهى و سلطنت او تا به روز قيامت .)
مناسب است كه ذكر شود در اين جا حديثى كه شيخ مذكور روايت كرده از محمّد بن ابى عميرو صفوان بن يحيى ، هر دو از جميل بن دراج از حضرت صادق عليه السلام از پدران خوداز اميرالمؤ منين عليه السلام كه آن حضرت فرمود: (اسلام و سلطانعادل دو برادر تواءمند، شايسته نيست يكى از آن دو مگر با رفيق و صاحبش . اسلام ،اساس است و سلطان عادل ، پاسبان و نگاه دارنده آن اساس ، آنچه آن را اساس نيست منهدماست و آنچه آن را پاسبان نيست نابود و ناچيز است .
پس ، از اين جهت كه چون رحلت خواهد كرد قائم ما، باقى نخواهد ماند اثرى از اسلام وچون نماند اثرى از اسلام ، باقى نخواهد ماند اثرى از دنيا.)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation