بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAA00001 -
     SAA00002 -
     SAA00003 -
     SAA00004 -
     SAA00005 -
     SAA00006 -
     SAA00007 -
     SAA00008 -
     SAA00009 -
     SAA00010 -
     SAA00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

20. بنياد ظلم از اندك شروع شود
روايت كرده اند: براى انوشيروان عادل در شكارگاهى ، گوشت شكارى را كبابكردند، نمك در آنجا نبود، يكى از غلامان به روستايى رفت تا نمك بياورد.انوشيروانبه آن غلام گفت : ((نمك را به قيمت روزانه (نه كمتر )خريدارى كن ، تا آييننادرستى را بنيانگذارى و در نتيجه روستا خراب نگردد.))
به انوشيروان گفتند: اندكى كمتر از قيمت خريدن ، چه آسيبى مى رساند؟))

انوشيروان پاسخ داد: ((بنياد ظلم در آغاز، از اندك شروع شده و سپس به طورمكرر بر آن افزوده شده و زياد گشته است .))
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى
برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه (88) كه سلطان ستم روا دارد
زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ

21. كيفر ستمگر مغرور و غافلگير


يكى از وزيران مغرور و غافل ، خانه يكى از افراد ملتش را ويران كرد، بى خبر ازسخن حكيمان فرزانه كه گفته اند:
آتش سوزان نكند با سپند
آنچه كند دود دل دردمند(89)
گويند: ((سلطان همه جانوران ، شير، و خوارترين جانوران الاغ است . به همراهالاغ باربر، راه رفتن از همراه رفتن با شير درنده بهتر است .))
مسكين خر اگر چه بى تميز است
چون بار همى برد عزيز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدميان مردم آزار
پادشاه از روى قائن و نشانه ها، به زشتى اخلاق آن وزيرغافل و مغرور پى برد، او را دستگير كرده و در زير سخت ترين شكنجه ها كشت .
حاصل نشود رضاى سلطان
تا خاطر بندگان نجويى (90)
خواهى كه خداى بر تو بخشد
با خلق خداى كن نكويى
يكى از افرادى كه مورد ستم همان وزير قرار گرفته بود، از كنار جسد او گذر كرد،وقتى كه وضع نكبتبار او را ديد، بينديشيد و گفت :
نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف (91)
توان به حلق فرو برد استخوان درشت
ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف (92)
نماند ستمكار بد روزگار
بماند بر او لعنت پايدار

22. قصاص روزگار
فرمانده مردم آزارى ، سنگى بر سر فقير صالحى زد، در آن روز براى آن فقيرصالح ، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولى آن سنگ را نزد خود نگهداشت .
سالها از اين ماجرا گذشت تا اينكه شاه نسبت به آن فرمانده خشمگين شد و دستور داد او رادر چاه افكندند. فقير صالح از حادثه اطلاع يافت و بالاى همان چاه آمد و همان سنگ را برسر آن فرمانده كوفت .
فرمانده : تو كيستى ؟ چرا اين سنگ را بر من زدى ؟
فقير صالح : من فلان كس هستم كه در فلان تاريخ ، همين سنگ را بر سرم زدى .
فرمانده : تو در اين مدت طولانى كجا بودى ؟ چرا نزد من نيامدى ؟
فقير صالح : ((از جاهت انديشه همى كردم ، اكنون كه در چاهت ديدم ، فرصتغنيمت دانستم )) (يعنى از مقام و منصب تو بيمناك بودم ، اكنون كه تو را درچاه ديدم ، از فرصت استفاده كرده و قصاص نمودم )
ناسزايى را كه بينى بخت يار
عاقلان تسليم كردند اختيار(93)
چون ندارى ناخن درنده تيز
با ددان (94) آن به ، كه كم گيرى ستيز
هر كه با پولاد بازو، پنجه كرد
ساعد (95) مسكين خود را رنجه كرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به كام دوستان مغزش برآر(96)

23. نتيجه پناهندگى به خدا و پاداش احسان
يكى از پادشاهان به بيمارى هولناكى كه نام نبردن آن بيمارى بهتر از نام بردنشاست ، گرفتار گرديد. گروه حكيمان و پزشكان يونان به اتفاق راءى گفتند: چنين بيمارى ، دوا و درمانى ندارد مگر اينكه زهره (كيسه صفرا) يك انسان داراى چنين وچنان صفتى را بياورند (و آن پادشاه بخورد تا درمان يابد).
پادشاه به ماءمورانش فرمان داد تا به جستجوى مردى كه داراى آن اوصاف و نشانه هامى باشد، بپردازند و او را نزدش بياورند.
ماءموران به جستجو پرداختند، تا اينكه پسرى (نوجوان ) با را همان مشخصات و نشانه هاكه حكيمان گفته بودند، يافتند و نزد شاه آوردند.
شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبيد و ماجرا را به آنها گفت و انعام وپول زيادى به آنها داد و آنها به كشته شدن پسرشان راضى شدند. قاضى وقت نيزفتوا داد كه : ((ريختن خون يك نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتى شاه جايز است .))
جلاد آماده شد كه آن نوجوان را بكشد و زهره او را براى درمان شاه ، از بدنش درآورد. آننوجوان در اين حالت ، لبخندى زد و سر به سوى آسمان بلند نمود.
شاه از او پرسيد: در اين حالت مرگ ، چرا خنديدى ؟ اينجا جاى خنده نيست .
نوجوان جواب داد: در چنين وقتى پدر و مادر، ناز فرزند را مى گيرند و به حمايت ازفرزند بر مى خيزند و نزد قاضى رفته و از او براى نجات فرزند استمداد مى كنند واز پيشگاه شاه دادخواهى مى نمايند، ولى اكنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروتناچيز دنيا، به كشته شدنم رضايت داده اند و قاضى به كشتنم فتوا داده و شاه مصلحتخود را بر هلاكت من مقدم مى دارد. كسى را جز خدا نداشتم كه به من پناه دهد، از اين رو بهاو پناهنده شدم :
پيش كه برآورم ز دستت فرياد؟
هم پيش تو از دست تو گر خواهم داد
سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب كرد و دلش بهحال نوجوان سوخت و اشكش جارى شد و گفت : ((هلاكت من از ريختن خون بىگناهى مقدمتر و بهتر است . )) سر و چشم نوجوان را بوسيد و او را در آغوشگرفت و به او نعمت بسيار بخشيد و سپس آزادش كرد. لذا در آخر همان هفته شفا يافت .(وبه پاداش احسانش رسيد.)
همچنان (97) در فكر آن بيتم (98) كه گفت :
پيل بانى بر لب درياى نيل (99)
زير پايت گر بدانى حال مور
همچو حال تو است زير پاى پيل (100)

24. پرهيز از ستيز با نااهلان
(عمرو ليث صفارى دومين پادشاه خاندان صفارى (265 - 287 ه ق ) برادر يعقوب ليث، غلامانى داشت ) يكى از غلامانش فرار كرده بود، چند نفر بهدنبال او رفتند و او را گرفته ، نزد شاه آوردند. يكى از وزيران شاه كه نسبت به آنغلام سابقه سويى داشت ، به شاه گفت : ((اين غلام را اعدام كن تا ساير غلامانمانند او فرار نكنند.))
آن غلام با كمال فروتنى به شاه گفت :
هرچه رود بر سرم چون تو پسندى روا است
بنده چه دعوى كند؟ حكم خداوند راست (101)
ولى از آنجا كه من پرورده نعمت شما خاندان هستم ، نمى خواهم در قيامت به خاطر ريختنخون من ، گرفتار قصاص گردى ، اجازه بده اين وزير را (كه سعى در اعدام من مى كند)بكشم ، آنگاه به خاطر قصاص او، مرا اعدام كن ، تا به حق مرا كشته باشى و در قيامت ،بازخواست نشوى .
شاه از پيشنهاد او، بى اختيار خنديد و به وزير گفت : ((مصلحت چه مى دانى؟)) وزير گفت : براى خدا، به عنوان صدقه گور پدرت ، اين بيچاره راآزاد كن ، تا بلايى به سر من نياورد، گناه از من است و سخن حكيمان درست است كهگويند:
چو كردى با كلوخ انداز پيكار
سر خود را به نادانى شكستى
چو تير انداختى بر روى دشمن
چنين دان كاندر آماجش نشستى

25. نجات وزير نيكوكار به خاطر صداقت و پاكى
پادشاه ديار زوزن (حدود نيشابور) وزيرى پاك سرشت ، بزرگوار و نيك محضر داشتكه هنگام ملاقات به همگان خدمت مى كرد و در غياب اشخاص ، از آنها به نيكى ياد مىنمود. از قضا روزى كارى از او سر زد كه مورد خشم شاه قرار گرفت واموال او به تاوان خون ديگرى مصادره كرد و او را كيفر نمود و در زندان بازداشت كرد.
سرهنگهاى شاه و ماءمورين زندان ، كه سابقه خوشى از آن وزير داشتند، آزاررسانى بهاو را روا ندانستند و نسبت به او كه در زندان بود مهربانى مى كردند.
صلح با دشمن اگر خواهى هرگه كه تو را
در قفا عيب كند در نظرش تحسين كن
سخن آخر به دهان مى گذرد موذى را
سخنش تلخ نخواهى دهنش شيرين كن (102)
شاه ، وزير را جريمه كرده بود. او مقدارى از آن را كه توان داشت ، پرداخت و به خاطرباقيمانده جريمه ، در زندان ماند.
يكى از شاهان اطراف ، براى آن وزير پاك سرشت در آن هنگام كه در زندان بود،محرمانه و مخفيانه نامه اى نوشت كه در آن چنين پيام داده بود: ((شاهان آنجا ازتو كه شخص ارجمند هستى ، قدردانى نكردند و تو را تحقير نمودند، اگر نظر عزيمتبه سوى ما توجه كند، تمام سعى خود را براى جلب رضايت و خشنودى تو به كارگيريم . بزرگان اين كشور به ديدار تو نيازمندند و در انتظار پاسخ نامه مىباشند.))
وزير بزرگوار، هوشمندانه با مساءله برخورد كرد. با توجه به خطرهاى نهايى ،بى گدار به آب نزد. همان دم با كمال اختيار در پشت آن نامه مطلبى را نوشت و بهسوى فرستنده نامه فرستاد.
از قضا يكى از وابستگان شاه ، از ماجرا آگاه شد و به شاه گفت : ((فلان كس ‍را كه زندانى نموده اى با شاهان اطراف ، نامه نگارى دارد.))
شاه خشمگين شد، فرمان داد بيدرنگ پيك نامه را دستگير كردند، و نامه وزير زندانى رااز او گرفتند، كه چنين نوشته بود:
((حست ظن بزرگان بيشتر از اندازه كمالات ما است . بزرگوارى شما در حق من وپذيرش دعوت شما براى من امكان ندارد. از اين رو كه من پرورده نعمت اين خاندان (پادشاهزوزن ) هستم ، به خاطر اندكى دگرگونى و خشم ، نبايد نسبت به ولى نعمت ، بىوفايى نمود، چنانكه گفته اند:
آن را كه به جاى تو است هر دم كرمى
عذرش بنه ار كند به عمرى ستمى )) (103)
شاه ، حق شناسى وزير را پسنديد، او را آزاد كرد و جايزه و نعمت براى او فرستاد و از اوعذر خواهى كرد كه خطا كردم كه تو را بدون گناه آزردم .
وزير گفت : ((اى مولا و سرور من ! بنده خود را نسبت به شما خطاكار نمى دانم.(نسبت به شما گستاخ نيستم ). تقدير الهى بود كه كار ناپسندى از من سر زد، توشايسته آن هستى كه بر اساس نعمتهاى پيشين و حقوقى كه بر عهده من دارى ، همچنان مرااز الطاف خود بهرمند سازى ، چنانكه فرزانگان گفته اند:
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
كه نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
كين دل هردو در تصرف اوست
گرچه تير از كمان همى گذرد
از كماندار بيند اهل خرد(104)

26. پاداش زيادتر از براى انسان پرتلاش
يكى از شاهان عرب به نزديكانش گفت : ((حقوق ماهانه فلان كس را دوبرابر بدهيد، زيرا همواره ملازم درگاه و آماده اجراى فرمان است ، ولى ساير خدمتكارانبه لهو و سرگرميهاى باطل اشتغال دارند و در خدمتگذارى سستى مى كنند. ))
يكى از صاحبدلان كه اهل دل و باطن بود، وقتى كه اين دستور شنيد، خروش و فرياد ازدل آورد.
از او پرسيدند: اين خروش براى چه بود؟
در پاسخ گفت : ((درجات مقام بندگان در درگاه خداوند بزرگ نيز همين گونهاست . ))
(آن كسى كه در اطاعتش سستى و كوتاهى كند، پاداش كمترى دارد ولى آن كى كه جدى وپرتلاش باشد، پاداش فراوانى مى برد.)
دو بامداد گر آيد كسى به خدمت شاه
سيم هر آينه در وى كند بلطف نگاه
مهترى (105) در بول فرمان است
ترك فرمان دليل حرمان (106) است
هر كه سيماى راستان دارد
سر خدمت بر آستان دارد

27. آهى كه خرمن هستى ظالمى را خاكستر كرد

در زمانهاى قديم ، حاكم ظالمى بود كه هيزم كارگرهاى فقير را به بهاى اندك مىخريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان مى فروخت . صاحبدلى (يكى ازاهل باطن ) از نزديك او عبور كرد و به او گفت :
مارى تو كه كرا ببينى بزنى
يا بوم كه هر كجت نشينى نكنى (107)
زورت از پيش مى رود با ما
با خداوند غيب دان نرود
زورمندى مكن بر اهل زمين
تا دعايى بر آسمان برود
حاكم ظالم از نصيحت آن صاحبدل ، رنجيده خاطر شد و چهره در هم كشيد و به او بىاعتنايى كرد، تا اينكه يك شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم اوفتاد و همه دارايى او سوختو به خاكستر مبدل شد.
از قضا روزگار، همان صاحبدل روزى از نزد آن حاكم عبور مى كرد، شنيد حاكم مى گويد: ((نمى دانم اين آتش از كجا به سراى من افتاد؟))
به او گفت : ((اين آتش از دل فقيران به سراى تو افتاد.)) (يعنىآه دل تهى دستان رنجديده ، خرمن هستى تو را بر باد داد.))
حذر كن ز درد درونهاى ريش (108)
كه ريش درون عاقبت سر كند
بهم بر مكن (109) تا توانى دلى
كه آهى جهانى به هم بر كند
و بر روى تاج كيخسرو (فرزند سياوش ، شاه باستانى ) چنين نوشته بود:
چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز
كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت
چنانكه دست به دست آمده است ملك به ما
به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت

28. برترى زور علم بر زور تن
كشتى گيرى در فن كشتى گيرى قهرمان قهرمانان كشتى بود و سيصد و شصت رمزپيروزى در كشتى بر حريف را مى دانست و هر روز با بكار بردن يكى از آن رموز، كشتىمى گرفت . او به يكى از جوانان علاقمند بود، و سيصد و پنجاه و نه رمز پيروزى دركشتى گيرى را به او ياد داد، ولى يك رمز را به او نياموخت و در آموختن آن به او، امروزو فردا كرد.
جوان دست پرورده استاد، به خاطر جوانى و زور بازو، در فن كشتى گيرى سرآمد كشتىگيران شد، حتى يك روز در حضور پادشاه آن روزگار ادعا كرد: ((من از استاد،توانمندترم ، برترى استاد بر من از روى بزرگى و حق تربيتى است كه بر من دارد، وگرنه از نظر نيرو از او كمتر نيستم و در فن كشتى گيرى با او برابرم .))
اين سخن بر پادشاه ، گران آمد (كه شاگردى ادعاى هماوردى با استادش ‍ مى كند). بهاو فرمان داد تا در ميدان وسيع با استادش كشتى بگيرند.
اركان دولت و اعيان و شخصيتها و ساير تماشاچيان حاضر شدند. شاگرد و استاد بهكشتى پرداختند. شاگرد جوان مانند پيل مست بر سر استاد فرود آمد و آسيبى سخت به اوزد كه اگر بر كوه استوار مى زد آن را ريشه كن مى كرد.
استاد ديد آن جوان از نظر نيرو بر او برترى دارد، همان رمزى را كه به شاگردشنياموخته بود، بكار برد و آن چنان بر شاگرد چيره گشت كه او را از زمين جدا كرد و بربالاى سرش برد و بر زمين فرو كوفت ، و جوان نتوانست اين ضربه فنى را از خوددفع كند.
فرياد شور و شوق از طرفداران استاد برخاست . شاه دستور داد جايزه كلانى به استاددادند و شاگرد را مورد سرزنش قرار داد كه : چرا با استاد پرورده خود ادعاى رقابتكردى و سپس نتوانستى از عهده آن برآيى ؟!
شاگرد گفت : ((اى شاه ! استاد در ميدان كشتى ، به خاطر زورمندى بر من چيرهنشد، بلكه او به خاطر علم و رمزى كه آن را به من نياموخته بود و در همه عمر آن را از مندريغ داشت ، بر من چيره شد. (او با زور علم بر من غالب گرديد نه با زور تن .)
پادشاه گفت : به خاطر همين ، هوشمندان زيرك گفته اند: ((دوست را چندان قوتنده كه اگر دشمنى كند، توانايى آن را داشته باشد، آيا نشنيده اى سخن آن استادى راكه شاگرد دست پروده اش ، جفا و بى مهرى ديد، به او گفت :
يا وفا خود نبود در عالم
يا مگر كس در اين زمانه نكرد
كس نياموخت علم تير از من
كه مرا عاقبت نشانه نكرد

29. فقير آزاده در برابر شاه
فقيرى وارسته و آزاده ، در گوشه اى نشسته بود. پادشاهى از كنار او گذشت . آنفقير بر اساس اينكه آسايش زندگى را در قناعت ديده بود، در برابر شاه برنخاست وبه او اعتنا نكرد.(110)
پادشاه به خاطر غرور و شوكت سلطنت ، از آن فقير وارسته رنجيده خاطر شد و گفت :
((اين گروه خرقه پوشان (لباس پروصله پوش ) همچون جانوران بى معرفتندكه از آدميت بى بهره مى باشند.))
وزير نزديك فقير آمد و گفت : ((اى جوانمرد! سلطان روى زمين از كنار تو گذركرد، چرا به او احترام نكردى و شرط ادب را در برابرش بجا نياوردى ؟))
فقير وارسته گفت : ((به شاه بگو از كسى توقع خدمت و احترام داشته باش ‍كه از تو توقع نعمت دارد. وانگهى شاهان براى نگهبانى ملت هستند، ولى ملت براىاطاعت از شاهان نيستند.))
پادشه پاسبان درويش است
گرچه رامش به فر دولت او است (111)
گوسپند از براى چوپان نيست
بلكه چوپان براى خدمت او است
يكى امروز كامران بينى
ديگرى را دل از مجاهده (112) ريش
روزكى چند باش تا بخورد
خاك مغز سر خيال انديش (113)
فرق شاهى و بندگى برخاست
چون قضاى نوشته (114) آمد پيش
گر كسى خاك مرده باز كند
ننمايد توانگر و درويش (115)
سخن آن فقير وارسته مورد پسند شاه قرار گرفت ، به او گفت : ((حاجتى از منبخواه تا برآورده كنم .))
فقير وارسته پاسخ داد: ((حاجتم اين است كه بار ديگر مرا زحمت ندهى . ))
شاه گفت : مرا نصيحت كن .
فقير وارسته گفت :
درياب كنون كه نعمتت هست به دست
كين دولت و ملك مى رود دست به دست

30. نصيحت ذوالنون مصرى
(ذوالنون مصرى در قرن سوم مى زيست و از عرفاى آن عصر بود. بعضى او را ازشاگردان مالك بن انس مى دانند) يكى از وزيران نزد او رفت و از همت و خود گفت : ((روز و شب به خدمت شاه اشتغال دارم و به خير او اميدوار مى باشم و از مجازاتشهراسان هستم . ))
ذوالنون با شنيدن اين سخن گريه كرد و گفت : اگر من خداوندمتعال را اين گونه مى پرستيدم كه تو شاه را مى پرستى ، يكى از صديقان (افرادبسيار راستين و راستگو )مى شدم .
گرنه اميد و بيم راحت و رنج
پاى درويش بر فلك بودى
ور وزير از خدا بترسيدى
همچنان كز ملك ، ملك بودى (116)

31. پرهيز از تحمل بار سنگين گناه
پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام كنند، )زيرا به خاطر بى اعتنايى او، براو خشمگين شده بود.)
بى گناه گفت : ((اى شاه به خاطر خشمى كه نسبت به من دارى آزار و كشتن مرامجوى ، زيرا اعدام من با قطع يك نفس پايان مى يابد، ولى بار گناه آن هميشه بر دوشتو خواهد ماند و سنگينى خواهد كرد.))
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
پادشاه ، تحت تاثير نصيحت او قرار گرفت و از ريختن خونش منصرف شد وتحمل بار سنگين هميشگى گناه را از خود دور ساخت .
32. انتخاب راءى شاه براى دورى از سرزنش او
انوشيروان (يكى از شاهاه معروف ساسانى )چند وزير داشت ، آنها با هم درباره يكىاز كارهاى مهم كشور به مشورت پرداختند و هر يك از آنها داراى رايى بود و راءى ديگرانرا نمى پسنديد. بوذرجمهر(وزير برجسته انوشيروان ) راءى انوشيروان را برگزيد.وزيران در غياب شاه به بوذرجمهر گفتند: ((چرا راءى شاه را برگزيدى ؟راءى او چه امتيازى نسبت به راءى چندين حكيم داشت ؟ ))
بوذرجمهر در پاسخ گفت : از آنجا كه نتيجه كارها و راءى ها روشن نيست و در مشيت وخواست الهى است و معلوم نيست كه آيا نتيجه ، خوب است يا بد، بنابراين موافقت با راءىشاه بهتر است ، زيرا اگر نتيجه آن بد شد، به خاطر پيروزى از شاه ، از سرزنش اوايمن باشم :
خلاف راءى سلطان راءى جستن
به خون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد: شب است اين
ببايد گفتن ، آنك ماه و پروين (117)

33. دروغگويى جهانگردها
شيادى (118) بر زلف سرش ، گيسوهايى بافت ((و خود را بهشكل علويان (فرزندان على عليه السلام ) در آورد، با توجه به اينكه بافتن گيسو درآن عصر در ميان فرزندان على عليه السلام معمول بود )) او با اين كار،خود را به عنوان علوى معرفى كرد و به ميان كاروان حجاز رفت و با آنها وارد شهر شدتا به دروغ نشان دهد كه از حج آمده و حاجى است و نزد شاه رفت و قصيده اى (كهسراينده اش شاعر ديگر بود) خواند و وانمود كرد كه آن قصيده را او سروده است.(119)
شاه او را تشويق كرد و جايزه فراوان به او بخشيد.
يكى از نديمان (همنشينان ) شاه كه در آن سال از سفر دريا باز گشته بود، گفت : ((من اين شخص (شياد ) را در عيد قربان در شهر بصره ديدم . )) معلومشد كه او به حج نرفته و حاجى نيست .
يكى از حاضران ديگر گفت : من اين شخص زا مى شناسم ، پدرش نصرانى بود و درشهر ملاطيه (كنار فرات ) مى زيست . بنابراين او علوى نيست .
قصيده او را نيز در ديوان انورى (120) يافتند، كه از آن برداشته بود و به خودنسبت مى داد.
شاه فرمان داد كه او را بزنند و سپس از آنجا تبعيد نمايند تا آن همه دروغ پياپىنگويد.
او در اين لحظه به شاه رو كرد و گفت : ((اى فرمانرواى روى زمين ، اجازه بدهيك سخن ديگر به تو بگويم ، اگر راست نبود به هر مجازاتى كه فرمان دهى ، به آنسزاوار مى باشم . ))
شاه گفت : بگو ببينم آن سخن چيست ؟
شياد گفت :
غريبى گرت ماست پيش آورد
دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ
اگر راست مى خواهى از من شنو
جهان ديده ، بسيار گويد دروغ (121)
شاه با شنيدن اين سخن خنديد و گفت : ((او از آغاز عمر تاكنون سخنى راست تراز اين سخن ، نگفته است . ))
آنگاه شاه دستور داد تا آنچه دلخواه آن شياد است به او ببخشند تا او با خوشى از آنجابرود.
34. نتيجه نيكوكارى
يكى از وزيران به زير دستانش رحم و احسان مى كرد و همواره واسطه نيكى رسانىبه آنها بود. از قضاى روزگار به خاطر كارى ، او مورد سرزنش و خشم شاه قرارگرفت (و زندانى شد). همه كارمندان در خلاصى و نجات او سعى مى كردند و ماءمورينزندان ، نسبت به او مهربانى مى نمودند و بزرگان مملكت به سپاسگزارى از نيكيهاى اوزبان گشودند. به اين ترتيب همه به عنوان حقشناسى ، ذكر خير او مى نمودند، تااينكه شاه او را بخشيد و آزاد كرد. يكى از صاحبدلان(اهل باطن ) از اين ماجرا آگاه شد و گفت :
تا دل دوستان به دست آرى
بوستان پدر فروخته به (122)
پختن ديگ نيكخواهان را
هر چه رخت سر است سوخته به (123)
با بدانديش هم نكويى كن
دهن سگ به لقمه دوخته به

35. كنترل خشم
يكى از پسران هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) در حالى كه بسيار خشمگين بودنزد پدر آمد و گفت : ((فلان سرهنگ زاده به مادرم دشنام داد.))
هارون ، بزرگان دولت را احضار كرد و به آنها گفت : ((جزاى چنين شخصى كهفحش ناموسى داده است چيست ؟ ))
يكى گفت : جزايش ، اعدام است . ديگرى گفت : جزايش بريدن زبانش ‍ است . سومى گفت :جزايش مصادره اموال او به عنوان تاوان است . چهارمى گفت : جزايش تبعيد است .
هارون به پسرش رو كرد و گفت : اى پسر! بزرگوارى آن است كه او را عفو كنى و اگرنمى توانى ، تو نيز مادر او را دشنام بده ، ولى نه آنقدر كه انتقام از حد بگذرد، آنگاهظلم از طرف ما باشد و ادعا از جانب او:
نه مرد است آن به نزديك خردمند
كه با پيل دمان (124) پيكار جويد
بلى مرد آنكس است از روى محقيق
كه چون خشم آيدش باطل نگويد

36. نجات يافتن نيكوكار و هلاكت بدكار
با گروهى از بزرگان در كشتى نشسته بودم . كشتى كوچكى پشت سر ما غرق شد. دوبرادر از آن كشتى كوچك ، در گردابى در حال غرق شدن بودند. يكى از بزرگان بهكشتيبان گفت : ((اين دو نفر را از غرق نجات بده كه اگر چنين كنى ، براى هركدام پنجاه دينار به تو مى دهم . ))
كشتيبان خود را به آب افكند و شناكنان به سراغ آنها رفت و يكى از آنها را نجات داد،ولى ديگرى غرق و هلاك شد.
به كشتيبان گفتم : لابد عمر او به سر آمده بود و باقيمانده اى نداشت ، از اين رو اينيكى نجات يافت و آن ديگر به خاطر تاءخير دستيابى تو به او، هلاك گرديد.
كشتيبان خنديد و گفت : آنچه تو گفتى قطعى است كه عمر هر كسى به سر آمد،قابل نجات نيست ، ولى علت ديگرى نيز داشت و آن اينكه :ميل خاطرم به نجات اين يكى بيشتر از آن هلاك شده بود، زيرا سالهاقبل ، روزى در بيابان مانده بودم ، اين شخص به سر رسيد و مرا بر شترش سوار كردو به مقصد رسانيد، ولى در دوران كودكى از دست آن برادر هلاك شده ، تازيانه اىخورده بودم .
گفتم : صدق الله ، خدا راست فرمود كه :
من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها :
كسى كه كار شايسته اى انجام دهد، سودش براى خود او است . و هر كس ‍ بدى كند بهخويشتن بدى كرده است .
(فصلت / 46)
تا توانى درون كس متراش
كاندر اين راه خارها باشد
كار درويش مستمند (125) برآر
كه تو را نيز كارها باشد

37. عزت با رنج ، بهتر از ذلت بى رنج
دو برادر بودند كه يكى از آنها در خدمت شاه به سر مى برد و زندگى خوشى داشتو ديگرى از كار بازو، نانى به دست مى آورد و مى خورد و همواره در رنج كار كردن بود.
يك روز برادر توانگر به برادر زحمت كش خود گفت : ((چرا چاكرى شاه رانكنى ، تا از رنج كار كردن نجات يابى ؟ ))
برادر كارگر گفت : ((تو چرا كار نكنى تا از ذلت خدمت به شاه نجات يابى؟ كه خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشير طلايى به كمربراى خدمت شاه است . ))
به دست آهك تفته (126) كردن خمير
به از دست بر سينه پيش امير
عمر گرانمايه در اين صرف شد
تا چه خورم صيف (127) و چه پوشم شتا(128)
اى شكم خيره به نانى بساز
تا نكنى پشت به خدمت دو تا (129)

next page

fehrest page

back page

     

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation