بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAA00001 -
     SAA00002 -
     SAA00003 -
     SAA00004 -
     SAA00005 -
     SAA00006 -
     SAA00007 -
     SAA00008 -
     SAA00009 -
     SAA00010 -
     SAA00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

109. نتيجه شكم پرستى


عابد پارسايى ، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهان و جهانيان ، به عبادت بهسر مى برد، به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مى نگريست ، و به رزق و برقدنيا اعتنا نداشت و سؤ ال از اين و آن را عار مى دانست :
هر كه بر خود در سوال گشود
تا بميرد نيازمند بود
آز بگذار و پادشاهى كن
گردن بى طمع بلند بود
يكى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنين پيام داد: ((از بزرگوارى خوىنيكمردان ، توقع و انتظار دارم ، مهمان ما بشوند و با شكستن پاره نانى از سفره ما با ماهمدم گردند.))
عابد (فريب سخن شاه را خورد و ) به دعوت او جواب مثبت داد، با اين ايده كه اجابت دعوت(جواب مثبت به دعوت ) از سنت است ، به اين ترتيب كنار سفره شاه آمد و از غذاى او خورد.
فرداى آن روز، شاه براى عذرخواهى از قدم رنجه نمودن عابد و آمدن او به خانه شاه ،به سوى عابد رفت . و وارد غار شد، عابد همين كه شاه را ديد، به احترام او برخاست واو را در كنارش نشانيد و با شاه بسيار گرم گرفت و او را آنچه توانست ستود، تا اينكهشاه با عابد خداحافظى كرد و رفت .
بعضى از ياران عابد نزد عابد آمده و از روى اعتراض به او گفتند: ((چرا آنهمه در برابر شاه ، كوچكى كردى و با او دمساز شدى و برخلاف روش ‍ عابدان وارسته، اين گونه به او دل بستى و اظهار علاقه نمودى ؟! ))
عابد بيچاره گفت : مگر نشنيده ايد كه گفته اند:
هر كه را بر سماط بنشستى
واجب آمد به خدمتش برخاست (306)
گوش تواند كه همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ و نى
ديده شكيبد ز تماشاى باغ
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ
ور نبود بالش آگنده پر
خواب توان كرد خزف زير سر
ور نبود دلبر همخوابه پيش
دست توان كرد در آغوش خويش
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
(آرى داد و فرياد از شكم پرستى ، و توجه به شكم ناراست خودخواه ، كه بر اثر بىصبرى و ناسازگارى ، صاحبش را به دريوزگى مى افكند، عابد وارسته را مريد شاهآلوده مى سازد، پارساى پيراسته را آزمند دلبسته مى نمايد.
بايد كاملا مراقب شكم بود كه اگر بى پروا شود، و هر غذايى را به خود راه دهد، انسانشريف را به بهانه حق نمك ، غلام حلقه به گوش مى كند، تاج كرامت را از سر انسانبرداشته و به درون چاه ضلالت و مذلت مى افكند، كه براستى چنين شكمى ، بى هنر وبى مايه و ناراحت است ، كه اين گونه انسان را به كجروى و دريوزگى و خم كردن سرنزد هر ناكسى مى كشاند.)
(پايان باب سوم )

باب چهارم : در فوايد خاموشى
110. دو چشم بد انديش ، بركنده باد
به يكى از دوستان گفتم : ((خاموشى را از اين رو برگزيده ام كه : در سخنگفتن ، زشت و زيبا بر زبان مى آيد، و چشم بدانديشان فقط بر سخن زشت مى افتد.))
دوستم پاسخ داد: ((آن خوشتر كه دشمن بد انديش يكباره كور گردد، تاچشمانش را نتواند باز كند )) (307) (زيرا نيكى را نيز بدى جلوه مىدهد.)
هنر به چشم عداوت ، بزرگتر عيب است
گل است سعدى و در چشم دشمنان خار است
نور گيتى فروز چشمه هور(308)
زشت باشد به چشم موشك كور(309)

111. پرهيز از شماتت دشمن
بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود، هزار دينار خسارت ديد، به پسرش ‍ گفت : ((اين موضوع را پنهان كن ، مبادا به كسى بگويى . ))
پسر گفت : اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم ، ولى مى خواهم بدانم فايده اين نهانكارىچيست ؟
پدر گفت : تا مصيبت دو تا نشود، 1 - خسارتمال 2 - شماتت همسايه و ديگران .
مگوى انده خويش با دشمنان
كه لا حول گويند شادى كنان (310)

112. ترس از شرمسارى
جوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت ، ولى داراى خوىرميده بود (در ميان مردم ، فضايل خود را آشكار نمى كرد )به گونه اى كه در مجالسدانشمندان ، خاموش مى نشست ، پدرش به او گفت : ((اى پسر! تو نيز آنچه رامى دانى بگو. ))
جوان در پاسخ گفت : ((از آن ترسم كه در مورد آنچه را كه ندانم از منبپرسند و شرمسار شوم ))
نشنيدى كه صوفيى مى كوفت
زير نعلين خويش ميخى چند؟
آستينش گرفت سرهنگى
كه بيا نعل بر ستورم بند (311)

113. خاموشى در برابر ستيزه جويان لجوج
بين يكى از علماى برجسته با يك نفر كافر منكر، مناظره و بحث رخ داد، ولى در وسطبحث ، عالم از مناظره دست كشيد، و از ادامه مناظره خوددارى كرد. از او پرسيدند: ((تو با آن همه علم و فضل ، چرا در برابر بى دينى ، عقب نشينى كردى ؟ ))
در پاسخ گفت : ((علم من از قرآن و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و گفتاربزرگان علم و دين است ، ولى اين كافر منكر، قرآن و حديث و گفتار بزرگان راقبول ندارد و نمى شنود، بنابراين شنيدن كفر او براى من چه سودى دارد ))(312)
آن كس كه به قرآن و خبر زو نرهى
آنست جوابش كه جوابش ندهى (313)

114. پرهيز دانا از ستيز با نادان ابله
يك روز جالينوس (پزشك نامدار يونانى كه درسال 131 تا 201 ميلادى مى زيست ) ابلهى را ديد كه گريبان دانشمندى را گرفته وبه آن دانشمند، پرخاش و جسارت مى كند، گفت : ((اگر اين دانشمند نادان نبود،كار او با نادانان به اينجا نمى كشيد.))
دو عاقل را نباشد كين و پيكار
نه دانايى ستيزد با سبكسار
اگر نادان به وحشت سخت گويد
خردمندش به نرمى دل بجويد
دو صاحبدل نگهدارند مويى
هميدون سركشى ، آزرم جويى
و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجير باشد بگسلانند
يكى را زشتخويى داد دشنام
تحمل كرد و گفت اى خوب فرجام
بتر زانم كه خواهى گفتن آنى
كه دانم عيب من چون من ندانى (314)

116. پرهيز از سخن گفتن در ميان سخن ديگران


از يكى از حكيمان فرزانه ، شنيدم مى گفت : ((كسى كه در ميان سخن ديگران، حرف بزند، و هنوز سخن ديگرى به پايان نرسيده سخن بگويد، قطعا بهجهل و نادانى خود اقرار نموده است .))(داخل خرف ديگران دويدن ، نشانه نادانى است .))
سخن را سر است اى خداوند و بن
مياور سخن در ميان سخن (315)
خداوند تدبير و فرهنگ و هوش
نگويد سخن تا نبيند خموش (316)

117. رازدارى
يك روز چند نفر از اطرافيان سلطان محمود غزنوى به حسن ميمندى (وزير دانشمندسلطان محمود ) گفتند: 0 ((امروز پادشاه هنگام مشورت در مورد فلان موضوع ،به تو چه گفت ؟))
حسن ميمندى جواب داد: 0 ((آنچه گفته ، از شما نيز پوشيده نيست .))
گفتند: 0 ((شاه آنچه را با تو گويد، روا نداند كه بهامثال ما بگويد.))
حسن ميمندى گفت : ((سلطان به اتكاى اينكه مى داند من راز او را فاش ‍ نمى كنمبا من مشورت مى كند، بنابراين شما هم آن را از من نپرسيد و افشاى آن را از مننخواهيد.))
نه سخن كه برآيد بگويد اهل شناخت
به سر شاه سر خويشتن نبايد باخت (317)

118. توجه به همسايه ، هنگام خريدارى خانه
در مورد خريدن خانه اى ترديد داشتم ، يك نفر يهودى به من گفت : ((آخر مندر اين محله خانه دارم (و خانه ها را مى شناسم ) وصف اين خانه را آن گونه كه هست از منبپرس ، به نظر من اين خانه را خريدارى كن ، كه هيچ عيبى ندارد.))
گفتم : ((عيبى جز اين ندارد كه تو همسايه من مى شوى .))
خانه ام را كه چون تو همسايه است
ده درم سيم بد عيار ارزد (318)
لكن اميدوارم بايد بود
كه پس از مرگ تو هزار ارزد

119. مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان
شاعرى نزد امير دزدها رفت و او را با اشعار خود ستود، امير دزدها دستور داد، تا لباساو را از تنش بيرون آورند و او را برهنه از ده بيرون كنند، دستور امير اجرا شد، شاعربيچاره در سرماى زمستان با بدن برهنه ، از ده خارج شد، در اين ميان سگهاى ده بهدنبال او مى رفتند، او مى خواست سنگى از زمين بردارد و آنها را از خود دور سازد، سنگىرا ديد كه در زمين يخ زده بود، دست بر آن سنگ انداخت تا آن را از زمين بردارد، ولى آنسنگ بر اثر يخ زدگى ، از زمين كنده نمى شد، او از جدا كردن سنگ ، عاجز و ناتوانگشت و گفت : ((اين مردم چقدر حرامزاده هستند، كه سگ را براى آزار مردم رها كردهاند، و سنگ را در زمين بسته اند؟))
امير دزدها، از دريچه اتاقش ، سخن (ناهنجار ) شاعر را شنيد و خنديد و گفت : ((اى حكيم ! از من چيزى بخواه تا به تو بدهم .))
شاعر گفت : ((من لباس خودم را مى خواهم ، رصينا من نوالكبالرحيل ((از عطاى تو به همين خشنوديم كه ما را براى كوچ كردن ازاينجا آزاد بگذارى .))
اميدوار بود آدمى به خير كسان
مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان
دل امير دزدها به حال شاعر بينوا سوخت ، لباس او را به او باز گردانيد، به علاوهروپوش پوستينى با چند درهم به او بخشيد.
120. از آسمانها خبر مى داد، ولى از خانه اش بى خبر!
ستاره شناسى (كه از آسمانها خبر مى داد و با ديدن اوضاع ستارگان ، از نهانهاپرده برمى داشت ) يك روز به خانه اش آمد، ديد مرد بيگانه اى با همسرش خلوت كردهاست ، عصبانى شد، و آن مرد را به باد فحش و ناسزا گرفت ، رسوايى و شورى برپا شد، صاحبدلى كه آن ستاره شناس را مى شناخت و از وضع او و خانواده اش با خبربود گفت :
تو بر اوج فلك چه دانى چيست ؟
كه ندانى كه در سراى تو كيست ؟! (319)

121. انتقاد از دوستى كه عيب را هنر داند
سخنورى زشت آواز بود، ولى خود را خوش آواز مى پنداشت ، از اين رو در سخنورىفرياد بيهوده مى زد (تا شنوندگان را خوش آيد) صدايش به گونه اى بود كه گويافغان ((غراب البين )) (كلاغى كه با صدايش انسانها را از خودجدا مى سازد و همه مى خواهند به خاطر صدايش از او فرار كنند ) در آهنگ آواز او قرارگرفته يا آيه ((ان انكر الاصوات لصوت الحمير)) ؛همانا ناهنجارترين آواها، آواى خران است . (320)
در شاءن او نازل شده است .
مردم شهر به خاطر مقامى كه آن سخنور داشت ، احترامش را رعايت مى كردند و بلاى صداىاو را مى شنيدند و رنج مى بردند و دندان روى جگر مى گذاشتند، و آزارش را مصالحتنمى دانستند.
تا اينكه يكى از سخنوران آن سامان كه با او دشمنى نهانى داشت ، يكبار براىاحوالپرسى به ديدار او آمد، و در اين ديدار به او گفت : ((خوابى در رابطهبا تو ديده ام .))
سخنور ميزبان : چه خوابى ديده اى ؟
سخنور مهمان : در عالم خواب ديدم ، آواز خوشى دارى ، و مردم از دم گرم تو آسوده و شادهستند.
سخنور ميزبان اندكى درباره اين خواب انديشيد، و آنگاه سر برداشت و به مهمان گفت :خواب مباركى ديده اى ، كه مرا بر عيب خودم آگاه ساختى ، معلوم شد كه آواز زشت دارم ، ومردم از صداى بلند من در رنجند، توبه كردم و از اين پس سخنرانى نكنم ، مگر آهسته .
از صحبت دوستى برنجم
كاخلاق بدم حسن (321) نمايد
عيبم هنر و كمال بيند
خارم گل و ياسمن (322) نمايد
كو دشمن شوخ چشم (323) ناپاك
تا عيب مرا به من نمايد

122. صداى دلخراش اذان گو
شخصى در مسجد سنجار (شهرى در سه منزلىموصل ) براى درك استحباب اذان ، اذان مى گفت ، ولى صداى او به گونه اى ناهنجاربود كه شنوندگان ناراحت گشته و از او دور مى شدند، صاحب آن مسجد، اميرىعادل و پاكنهاد بود و نمى خواست دل او را با بيرون كردن نامحترمانه او را برنجاند،ولى او را خواست و به او چنين گفت : ((اى جوانمرد! اين مسجد داراى اذان گوهاىقديمى است ، كه براى هر كدام پنج دينار را (به عنوان حقوق ماهيانه ) تعيين كرده ام ،ولى به تو به دينار مى دهم كه از اينجا بجاى ديگر بروى .))
اذان گو با صاحب مسجد به توافق رسيدند، و او از شهر سنجار بجاى ديگر رفت ،مدتى از اين ماجرا گذشت ، تا اينكه روزى آن اذان گو هنگام عبور، صاحب آن مسجد را ديد،نزدش آمد و گفت : ((حيف بود كه مرا از آن مسجد با ده دينار، بجاى ديگرفرستادى ، زيرا اينجا كه رفته ام ، به من بيست دينار مى دهند تا جاى ديگر روم ، ولىنمى پذيرم .)) صاحب مسجد در حالى كه بلند مى خنديد و از خنده روده برشده بود، به او گفت : ((هان ! مواظب باش كه تا پنجاه دينار نگرفتى از آنجابيرون نرو!!))
به تيشه كس نخراشد ز روى خارا گل
چنانكه بانگ درشت تو مى خراشد دل (324)

123. براى خدا اين گونه قرآن نخوان
ناخوش آوازى با صداى بلند قرآن مى خواند، صاحبدلى از كنار او گذشت و به اوگفت : ((ماهانه چقدر پول مى گيرى ، قرآن بخوانى ؟))
قارى : هيچ نمى گيرم .
صاحبدل : پس چرا براى قرائت قرآن ، خود را آن همه زحمت مى دهى ؟
قارى : من قرآن را براى خدا و ثواب آن مى خوانم .
صاحبدل : به تو نصيحت مى كنم ، كه از براى خدا، ديگر قرآن نخوان .
گر تو قرآن بر اين نمط (325) خوانى
ببرى رونق مسلمانى
(پايان باب چهارم )
باب پنجم : در عشق و جوانى (326)
124. آنچه در دل نشيند در ديده خوش آيد
( سلطان محمود غزنوى سومين و مقتدرترين سلطان سلسله غزنويان ، وفات يافته درسال 421 ه . ق يكى از غلامانش به نام ((آياز)) را بسيار دوستمى داشت و او را مراد و معشوق نازنين خود مى دانست . )
از حسن ميمندى (وزير دانشمند سلطان محمود) پرسيدند: ((سلطان محمود چندينغلام زيبا روى دارد، كه هر كدام در زيبايى در جهان بى نظيرند، ولى چرا آن گونه كهبه اياز علاقه مند است به آنها علاقه ندارد با اينكه اياز زيباتر از آنها نيست ؟))
حسن ميمندى پاسخ داد: ((هرچه نشيند، در چشم خوش آيد.))
هر كه سلطان مريد او باشد
گر همه بد كند، نكو باشد
وآنكه را پادشه بيندازد
كسش از خيل خانه ننوازد(327)
كسى به ديده انكار گر نگاه كند
نشان صورت يوسف دهد به ناخوبى
و گر به چشم ارادت نگه كنى در ديو (328)
فرشته ايت نمايد به چشم كروبى

125. رفع رسم آقايى و نوكرى با آمدن عشق و عاشقى
يكى از بزرگمردان غلامى زيباروى داشت كه در زيبايى يگانه بود، براساس ‍دوستى و ديندارى ، به او علاقمند بود، آن بزرگمرد به يكى از دوستانش ‍ گفت : ((حيف از اين غلام زيبا، كه با آن همه زيبايى زبان درازى و بى ادبى مى كند.))
دوستش گفت : ((اى برادر! وقتى كه پيوند دوستى و عشق با او قرار ساختى ،از او انتظار خدمت نداشته باش ، زيرا وقتى كه رابطه عاشق و معشوقى به ميان آمد،رابطه مالك و مملوك (آقايى و نوكرى ) برداشته خواهد شد.
خواجه با بنده پرى رخسار (329)
چون درآمد به بازى و خنده
نه عجب كو چو خواجه حكم كند
وين كشد بار ناز چون بنده (330)

126. سلطان عشق


پارسايى شيفته و مريد شخصى بود، به گونه اى كه از فراق او صبر و قرار وتوان گفتار نداشت ، هر اندازه در اين مورد سرزنش مى ديد و تاوان مى برد، از عشق وعلاقه اش به او نمى كاست و مى گفت :
كوته نكنم ز دامنت دست
ور خود بزنى به تيغ تيزم
بعد از تو ملاذ و ملجاءيى نيست
هم در تو گريزم ، آر گريزم (331)
او را سرزنش كردم و گفتم : ((چه شده و چرا هواى نفس فرومايه ات برعقل گرانمايه ات چيده شده است ؟)) او مدتى انديشيد و سپس ‍ گفت :
هر كجا سلطان عشق آمد، نماند
قوت بازوى تقوا را محل
پاكدامن چون زيد بيچاره اى
اوفتاده تا گريبان در وحل (332)

127. شهيد راه عشق
شخصى در راه عشق ، دل از كف داده و دست از زندگى كشيده بود و راهوصول به معشوق و مرادش ، آسيب و خطر بسيار داشت ، به طورى كه ترس ‍ مرگ و هلاكتوجود داشت ، زيرا معشوق همچون طعمه اى نبود كه به سادگى به دست آورد، يا پرندهاى نبود كه دامش افتد و اسير گردد.
چو در چشم شاهد نيايد زرت
زر و خاك يكسان نمايد برت (333)
او را نصيحت كردند كه : ((از اين خيالباطل دورى كن ، كه گروهى نيز به خاطر عشق و هوس تو، اسير و در زحمت مىباشند.)) او در برابر نصيحت ناصحان ، ناله كرد و گفت :
دوستان گو نصيحتم مكنيد
كه مرا ديده بر ارادت او است
جنگجويان به زور و پنجه و كتف
دشمنان را كشند و خوبان دوست (334)
در جهان دوستى ، رسم نيست كه بخاطر حفظ جان ،دل از عشق جانان (معشوق ) بردارند:
تو كه در بند خويشتن باشى
عشق باز دروغ زن باشى
گر نشايد به دوست ره بردن
شرط يارى است در طلب مردن (335)

گر دست رسد كه آستينش گيرم
ورنه بروم بر آستانش ميرم
خويشان و نزديكان كه به اين عاشق دلسوخته توجه داشتند، از روى دلسوزى ومهربانى او را نصيحت كردند، سپس زنجير بر پايش نهادند، كه دست از عشق بردارد،ولى پند و بند آنها در او اثر نكرد:
دردا كه طبيب ، صبر مى فرمايد
وى نفس حريص را شكر مى بايد(336)
آن شنيدى كه شاهدى بنهفت
با دل از دست رفته اى مى گفت
تا تو را قدر خويشتن باشد
پيش چشمت چه قدر من باشد؟ (337)
معشوق اين عاشق شيفته ، شاهزازاده اى بود، ماجراى عشق سوزان ودل شوريده و گفتار پرسوز او را به شاهزاده خبر دادند، شاهزاده دريافت كه خودش باعثبيچارگى عاشق شده است ، سوار بر اسب شد و به سوى آن عاشق دلسوخته حركت كرد،وقتى كه عاشق از نزديك شدن مراد و معشوق با خبر شد، گريه كرد و گفت :
آن كس كه مرا بكشت باز آمد پيش
مانا كه (338) دلش بسوخت بر كشته خويش
شاهزاده به او محبت فراوان كرد و از او دلجويى نمود واحوال او را پرسيد كه چه نام دارى و اهل كجا هستى و شغلت چيست ؟
ولى عاشق دلسوخته بقدرى غرق در درياى محبت و عشق بود كه فرصت نفس كشيدن نداشت:
اگر خود هفت سبع از بر بخوانى
چو آشفتى الف ب ت ندانى (339)
شاهزاده به او گفت : چرا با من سخن نمى گويى ؟ كه من در صف پارسايانم ، بلكه غلامحلقه به گوش آنها هستم .
در اين هنگام عاشق دلسوخته به نيروى رابطه انس با محبوب ، و دلجويى معشوق ، ازميان امواج درياى عشق سر برآورد و گفت :
عجب است با وجودت كه وجود من بماند
تو به گفتن اندر آيى و مرا سخن بماند!!
عاشق دلسوخته ، پس از اين سخن نعره جانسوز بر كشيد و جان سپرد:
عجب از كشته نباشد به در خيمه دوست
عجب از زنده كه چون جان به در آورد سليم ؟
(آرى اگر دوست در آستان خانه دوست شهيد شود، شگفت نيست ، بلكه شگفت آن است كهعاشق به ديدار يار برسد در عين حال چگونه سالم و زنده بماند؟!)(340)
128. حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى


يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى رادوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت:
نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى
كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد
ز ديدنت نتوانم كه ديده در بندم
و گر مقابله بينم كه تير مى آيد(341)
روزى شاگرد به معلم گفت : ((آن گونه كه در مورد پيشرفت درسى من توجهدارى ، تقاضا دارم در مورد پاكسازى باطن و پيشرفت امور معنوى و اخلاقى من نيز توجهداشته باشى ، هرگاه چيز ناپسندى در اخلاق من ديدى كه به نظر من پسنديده جلوه مىكند، به من اطلاع بده ، تا در تغيير آن اخلاق ناپسند بكوشم .))
معلم گفت : ((اى پسر! اين موضوع را از شخص ديگر تقاضا كن ، زيرا با آننظرى كه من به تو مى نگرم از وجود تو چيزى جز هنر نمى نگرم .))
چشم بدانديش كه بر كنده باد
عيب نمايد هنرش در نظر
ور هنرى دارى و هفتاد عيب
دوست نبيند بجز آن يك هنر
(بنابراين نه بدگمانى درست است ، كه هنر را عيب بنگرد، و نه خوش گمانى زياد كهتنها هنر ببيند و عيبها را براى اصلاحش ننگرد.)
129. استقبال از يار عزيز


به ياد دارم يك شب يارى عزيز به خانه ام آمد، با ديدارش به گونه اى بهاستقبال جستم كه آستينم به شعله چراغ رسيد و آن را خاموش كرد:
سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى
شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟ (342)
او نشست و مرا مورد سرزنش قرار داد كه چرا مرا ديدى ، و چراغ را خاموش ‍ نمودى ؟ گفتمبخاطر دو علت : 1 - گمان كردم خورشيد وارد شد 2 - اين اشعار بخاطرم آمد.
چون گرانى به پيش شمع آيد
خيزش اندر ميان جمع بكش
ور شكر خنده اى است شيرين لب
آستينش بگير و شمع بكش (343)

130. يار بى اغيار
شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد واز او پرسيد: ((كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم ؟))
دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر ازبيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟))
دير آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست
معشوقه كه دير دير بينند
آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)
زيباروى محبوب ، اگر همراه دوستان بيايد جفا و بى مهرى كرده است ، چرا كه ديدار يارهمراه دوستان ، بدون رشك و رقابت بين رقيبان نخواهد بود.
به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار
بسى نماند كه غيرت ، وجود من بكشد
به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)

131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش
دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ،فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد وتحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم كه ازتو در رابطه با آن محبوب كار ناپسندى سر نزده ، و لغزشى ننموده اى ، در عينحال براى دانشمندان شايسته نيست كه خود را در معرض تهمت مردم قرار دهند و در نتيجه ازناحيه بى ادبان ، جفا بكشند و به زحمت بيفتند.))
به من چنين پاسخ داد: ((اى دوست مرا در اينحال ، سرزنش نكن ، كه در اين مورد چنانكه صلاح دانسته اى ، بسيار فكر كرده ام ، ولىصبر در برابر قهر و بى اعتنايى يار، آسانتر از صبر به خاطر محروم شدن از ديدارجمال او است ، حكماى فرزانه گويند: ((رنج فراق بردن آسانتر از فروخواباندن چشم از ديدار يار است .))
هر كه بى او به سر نشايد برد
گر جفايى كند ببايد برد
روزى ، از دست گفتمش زنهار
چند از آن روز گفتم استغفار
نكند دوست زينهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست
گر بلطفم به نزد خود خواند
ور به قهرم براند او داند (346)

next page

fehrest page

back page

     

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation