بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAA00001 -
     SAA00002 -
     SAA00003 -
     SAA00004 -
     SAA00005 -
     SAA00006 -
     SAA00007 -
     SAA00008 -
     SAA00009 -
     SAA00010 -
     SAA00011 -
 

 

 
 

 

prev page

221- يعنى : گفتار عالم را با گوش جان بشنو، گرچه گفتارش با كردارش ‍هماهنگ نباشد
222- منظور از اين مدعى ، حكيم سنايى (ابوالمجدبن آدم سنايى عزنوى شاعرمعروف قرن ششم )است كه مى گويد:

عالمت غافل است و تو غافل
خفته را خفته كى كند بيدار
سعدى به سخن سنايى خرده گرفته و مى گويد: پند را بايد پذيرفت ، اگر چه پنددهنده به پند خود عمل نكند، مانند پندى كه روى ديوار نوشته شده است ، بايد از آن بهرهمند شد.
223- يعنى : گردن فراز خودخواه از سر بر خاك واژگون مى گردد.
224- يعنى : چنين برادرى كه بيگانه است ، اگر خواست با تو همسفر گردد، ايستكن و همواره او حركت نكن ، و دل به كسى كه دلبسته ات نيست مبند.
225- سوره شورى / 23 .
226- ديبق : پارچه بسيار لطيف ، كه در شهر ديبق مصر بافته مى شود.
227- ديبا: ابريشم رنگارنگ .
228- يعنى : پارسا آن نيست كه در برابر مردم از روى گزاف دكان لاف معرفتبگشايد و بر مسند ارشاد نشيند، و اگر به او سخن ناپسند گويند، دعوا و ستيز كند،بلكه پارسا (در برابر حوادث ، مقاومت دارد كه اگر )سنگ بزرگى از بالاى كوه بهطرف او بغلطد، از سر راه آن برنخيزد (يعنى ترس و هراس از حوادث تلخ ندارد.)
229-
صورت زيباى ظاهر هيچ نيست
اى برادر سيرت زيبا بيار
230- يعنى : پرده هفت رنگ پر زرق و برق را بردار، چراكه در خانه ات حصيرانداخته اى (تو كه باطنت با حصير پوشيده است ، چرا با ظاهر فريبا، خودنمايى مىكنى ؟ )
231- يعنى : بنده درمانده را هيچ وسيله اى به مراد نرساند، خداوند كريم او را فرونگذارد.
232- مالكان تحرير: صاحبان آزاد كردن بردگان .
233- فضله رز: زيادى شاخه هاى درخت مو.
234- نبشته : نوشته .
235- يعنى : گزيده لقمان حكيم ، گنج صبر و استقامت است ، هر كس كه به آنچهدارد، قانع نباشد، از دانش بى بهره است .
236- جامه دلق : پشمينه پر وصله .
237- يعنى : پاره دوختن و پيوسته در گوشه صبر وتحمل ماندن ، بهتر از آن است كه بخاطر خواستن لباس ، براى بزرگان نامه نوشتن ،برستى كه بهشت رفتن به شفاعت و واسطه شدن همسايه ، با شكنجه آتش دوزخ ، يكساناست .
238- يعنى : شخصى حكيم و دانا وقتى سخن مى گويد، يا دست به سوى لقمه غذادراز مى كند كه بداند هرگاه خاموش شود، تباهى به وجود مى آيد، يا از خوردن غذا،جانش به لب مى رسد، در اين صورت قطعا، سخن او عين دانش ايت و غذا خوردنش مايهسلامتى خواهد شد.
239- يعنى : تو اعتقاد دارى .
240- طبيعت شد: خوى و عادت كسى شد.
241- عيش نفس : مايه زندگى انسان .
242- قدر: اندازه
243- يعنى : اگر گلقند را (كه نيروبخش است ) بيش از اندازه و طاقتت بخورى ،ضرر رساند، و اگر نان خشك را دير دير بخورى ، در كام تو مانند گلقند، اثر بخشاست .
244- يعنى : هر گاه معده به علت پرخوريها فر افتد و منحرف و دردمند شود،درست و خوش بودن همه وسايل زندگى ، بى فايده است .
245- يعنى : بريدن اميد، و دل كندن از نيكى بزرگان بهتر ازتحمل جفاى دربانان آنها است ، بردبارى و تحمل در آرزوى گوشت ، بهتر از گوشتخريدن نسيه و گرفتار شدن به وام خواهى زشت قصابان است .
246- يعنى : نوشداروى ناپاك نهادان كه با منت به دست مى آيد، ممكن است موجبسلامتى تن شود، ولى از سوى ديگر موجب زنجش و ضعف روح و روان ، خواهد شد .
247- حنظل : ميوه گياهى كه به شكل خربزه كوچك است و بسيار تلخ مى باشد.
248- بخت روى : ناخوش از ناسازگارى بخت .
249- يعنى ناخوش و ترشروى نزد يار گرامى مرو، كه زندگى خوش وى را نيزناخوش سازى . چون به عرض نياز، روى آور. خوشرو باش كه كار گشاده رو، هيچگاهفروبسته نماند.
250- يعنى : غم دل را به كسى بگو كه از ديدار چهره گشاده اش آسايش ‍ يابى .
251- يعنى : آنقدر خشكسالى و قحطى بود كه عجيب است كه دود آتشدل خلق ، بصورت ابر و باران در نيامد و باران اشك خلق بصورت سيلاب نشد.
252- يعنى اگر قوم ظالم تاتار (مغوليان ) اين مخنث (نامرد) پست را بكشند، نبايدقاتل تاتارى را به عنوان قصاص كشت ، تاكى اين نامرد را مانندپل بغداد، آب در مجراى زيرين برود، و انسان بر پشت آنپل حركت كند؟
253- سفله : فرومايه و پست .
254- يعنى : بى هنر را، در صف كسان نشمار، او كس نيست بلكه ناكس ‍ است .
255- يعنى : لباس ابريشم و حرير زربافته بر تننااهل مانند: سنگ درخشنده كبود رنگ و طلاى خالص است كه بر نقش ديوار بى جان ، نمايانمى باشد.
256- يعنى : بسيار باشد كه ناتوانى ، قوى پنجه گردد، و خود به پيچاندندست ناتوان و ستم بر آنان ، قيام كند.
احتمال دارد معنى اين شعر اين باشد: ((عاجز است و اراده ضعيف دارد، آن كس كهوقتى توانمند شد، به جاى كمك به ضعيفان به آنها ستم كند.))
257- يعنى : وقتى كه انسان (دور از مكتب پيامبران ) به مقام و ثروت رسيد، بناىغرور و نافرمانى گذارد، و ناگزير خود را سزاوار توبيخ سازد.
258- صدف : غلاف محكمى است كه جانور كوچك دريايى در آن جاى مى گيرد. يعنى: تشنه را خواه مرواريد گرانبها در دهان باشد و يا صدف كم بها بهحال او تفاوت ندارد.
259- خزف : خرده سفال ، يا ((خرمهره ))
260- يعنى : مسافر بى توشه ، قدمى پيش نخواهد نهاد، اگر چه طلاى خالصفراوانى داشته باشد، در بيابان فقيرى كه در آتش گرسنگى مى سوزد، براى اوشلغم پخته بهتر از نقره خالص است .
261- تره : سبزى .
262- خوان : سفره .
263- دستگاه : دسترس .
264- يعنى : گوشه كلاه كشاورز به خورشيد برسد هرگاه كه سلطانى مانند توسايه بر سر او افكند.
265- يعنى آن را خبر دارى كه دورترين جا از سرزمين غور (ميان هرات و غزنه )بازرگان قافله سالارى از پشت مركب بر زمين افتاد، يكى گفت : چشم تنگ و آزمنددنياپرست را تنها دو چيز پر مى كند، يا قناعت يا خاك گور.
266- درويش : فقير.
267- اشاره به آيه 91، سوره يونس .
268- اشاره به آيه 66، سوره عنكبوت .
269- طبع ملول : خوى ناسازگارى و پريشان .
270- شرطه : باد موافق .
271- تمتعى : بهره اى .
272- يعنى آنگاه كه ناگزير جهان را ترك مى كنى ، و اموالت به دست ورثه مىرسد، چنين پندار كه خشتى از نقره و خشتى از طلا گذاشته اى ، ولى چه سود؟ براىنهادن چه سنگى و چه زر؟
273- يعنى : در شگفتم كه اگر آن ثروتمندبخيل در گذشته ، به ميان قبيله و فاميل خود باز مى گشت ، رد كردن ارث او به او،براى وارثها، از مرگ او دشوارتر بود.
274- يعنى : اى پاكنهاد و نيكمرد بخور، كه آن بدبخت انباشته و نخورد.
275- دام : تور صياد.
276- كمان كيانى : كمان بزرگ شاهى .
277- يعنى : اين جانور انسانما را نمى توان انسان ناميد جز به جامه و عمامه وشكل ظاهر او. در رخت و بخت و دارايى و تمام هستى او جستجو كن كه همه را حرام خواهىيافت جز ريختن خونش را كه حلال است .
278- از نظر شرعى ، دزدى كه به اندازه يك چهارم يكمثقال طلا، يا معادل قيمت آن دزدى كند، حكم آن قطع انگشتان دست راست است . احتمالا وزن يكدانگ و نيم ، همان يك چهارم يك مثقال است .
279- يعنى : اگر فضل و هنر را آشكار نسازند، تباه گردد، چنانكه عود را در آتشنسوزانند، و مشك را نسايند، بوى خوش خود را پراكنده نسازد.
280- گروى : در گرو هستى .
281- تفرج : گشايش يافتن و از غم و اندوه ، دور شدن .
282- زاد و بوم : وطن و زادگاه .
283- زر طلى : طلاى خالص .
284- شاهد: زيبا و خوشنما.
285- مصاحف : قرآنها.
286- يعنى : چون جوان زيبا را خوى سازگار و چهره فريبا باشد، بيزارى پدر ازاو، براى او غم نيست ، او خود گوهر است ، اگر داراى صدف (غلاف نگهدانده گوهر)نباشد، باكى نيست زيرا مرواريد بى نظير و يگانه را همه كس خواهان و مشترى است .
287- حزين : سوزناك و نرم .
288- ياران مست شراب صبح .
289- يعنى : زيرا از صورت زيبا، روان انسان ، بهره گيرد، ولى از صداى خوش ،روح انسان پرورش يابد، چرا كه صداى خوش ، خورش روح است .
290- منظور از نيم روز، نيمروچ است ، كه نام سيستان و نواحى آن در دورهساسانيان بود. يعنى : اگر پنبه دوزى ، از وطن خود به سرزمين بيگانه قدم نهد، بهخاطر صنعت خويش رنج و دشوارى نمى بيند، ولى اگر شاه سيستان ، بر اثر پريشانىكشورش ، از ملك و دولت برافتد، چون حرفه اى ندارد، گرسنه سر به بالين خواهدماند.
291- يعنى : هر كس كه گذشت روزگار با او دشمنى كرد، روزگار، او را بهراههايى كه مصلحت او نيست ، راهنمايى كند، همچون كبوترى كه هرگز لانه خود را بازنخواهد ديد و قضاى روزگار، دانه اى را به او نشان دهد، و او را بخاطر رفتن به سوىآن دانه ، به دام مى افكند.
292- يعنى : اگر چيزى از پول ندارى با نيروى بازو نمى توانى از دريابگذرى ، نيرو به اندازه ده مرد زورمند چيزى نيست ، سودى نبخشدت پولى كه براىسفر يك نفر در دريا كافى است بده .
293- شره : آز و حرص .
294- بكتاش : بزرگ ايل و طايفه .
295- خيل تاش : سپاه و لشگرى كه از يكخيل و طايفه باشند.
296- باره حصار: ديوار قلعه .
297- يعنى : چون پشگان بسيار شوند،فيل را به همه حمله ورى و درشتى و استوارى و نيرومندى مغلوب سازند.
298- يعنى : آن كس به غريبان ، درشتى و سختگيرى نمايد، كه به رنج آوارگانو سختى دورى آنها از دوستان ، گرفتار نشده باشد.
299- زر: پول طلا.
300- يعنى : اگر چه روزى به قسمت است ، در عينحال در تحصيل آن سستى كردن سزاوار نيست .
301-يعنى : اگر فرو رونده در آب دريا براى صيد مرواريد، از دهان نهنگ پرواكند، هرگز مرواريد گرانبها را به دست نخواهد آورد
302-يعنى : وقتى كه شير ژيان در ته غار بماند، طعمه نيابد، و باز شكارىاگر از لانه به بيرون نپرد، بدون غذا بماند، تو هم تا شكارگاهت ، تنگناى خانهباشد، دست و پايت بر اثر ناتوانى همانند دست و پاى عنكبوت خانه ، نشين ، باريك ولاغر است .
303- يعنى : شكارچى هر بار شغالى را صيد نمى كند، و اتفاق مى افتد كه روزىخود طعمه پلنگ گردد.
304- از بناهيا بلند عضدالدوله ديلمى ، يا بناى بلند ديگر.
305- يعنى : گاهى از روى اشتباه ، تير كودك به هدف مى نشيند.
306- يعنى : به كنار سفره هر كس بنشينى ، بر تو لازم شود كه به چاكرى اوبرخيزى و حق نمك را ادا كنى
307- به گفته خاقانى :
هر ذليلى كه حق عزيز كند
گر عزيزيش ننگرى منگر
308- هور: خورشيد.
309- موشك كور: اشاره به شب پره است .
310-يعنى : غم خود را با دشمن در ميان مگذار، كه او در زبان به ظاهر از روىدلسوزى ، ((لاحول )) (لاحول و لا قوه الا بالله )به زبان آورد (و عجبا گويد )ولى دردل شادى كند.
311-يعنى : آيا نشنيدى كه پارسايى بر زير كفشهايش ، ميخ مى كوبيد، سردارى(به گمان اينكه او نعلبند است ) دست در آستين او زد و گفت : بيا اسب مرا نيزنعل كن .
312-در آيه 140 سوره نساء در رابطه با پيامبر (ص ) و مشركان ، به اين مطلباشاره شد، آنجا كه خداوند مى فرمايد:
اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهز بها فلا تقعدوا معهم .
هر گاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند، با آنها ننشينيد))
313-آن كس كه با قرآن و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله نمى توان از چنگشرها شد، راه صحيح آن است كه در جوابش خاموش گردى (چنانكه گفته اند: جواب ابلهانخاموشى است . )
314- معنى چهار بيت آخر اين است : دو نفراهل باطن ، اگر پيوند دوستى آنها به مويى برسد آن را نبرند، همچنين دو تن كه يكىتندخو و ديگرى نرمخو است . ولى اگر هر دو طرف نادان باشند، رشته و دوستى راگرچه مانند زنجير باشد، پاره مى كنند. زشتخويى به شخصى دشنام داد، آن شخصبردبارى كرد و گفت : اى نيك عاقبت ، من از آن زشتخو ترم كه تو مرا به دشنام ياد كنى، زيرا هيچ كس مانند خودم ، به عيب خودم آگاه نيست .
315- يعنى : اى آقا! سخن را آغار و انجام است ، سخن در ميان سخن ديگران آغاز نكن .
316- يعنى : آن كس كه دورانديش و داراى راى درست و هوشمند است ، تااهل مجلس خاموش نشوند، زبان به سخن نگشايد.
317- يعنى : انسان دانا هر سخن را كه مى توان به زبان آورد، نگويد زيرا نبايدجان خود را بخاطر فاش نمودن راز شاه از دست بدهد.
318-
319- يعنى : بى گمان تو نمى دانى كه بر فراز آسمانها چه خبر است ، زيرا درزمين نمى دانى كه در خانه ات چه خبر است و چه كسى رفت و آمد مى كند؟!
320- لقمان / 19.
321- حسن : نيكو.
322- ياسمن : نوعى گل .
323- شوخ چشم : گستاخ .
324- يعنى : آواز ناخوش تو از صداى گوش خراش تيشه بر سنگ سخت كهگل آن را با تيشه از آن برطرف مى سازند، دلخراشتر است .
325- نمط: روش و طريقه .
326- در اين باب بسيار سخن از عشق به ميان آمده ، هدف سعدى آن است كه مفهوم مقامعشق حقيقى را با تشبيه به عشق مجازى نشان دهد، چنانكه بعضى از اشعار او بيانگر اينمطلب است ، از جمله در يكى از اشعارش در وصف محمد صلى الله عليه و آله مى گويد:
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
327- يعنى : كسى را كه شاه ، هوا خواه اوست ، اگر چه بدى كند، او را به خاطرسلطان ، نيكو شمرند، ولى آن كس را كه شاه از نظر دور سازد، از افراد خانواده اش نيزاحترام و نوازش نبيند.
328- ديو: اهرمن زشتروى .
329- پرى رخسار: فرشته روى .
330- يعنى : عجبى نيست كه غلام فرمانده آقايش گردد، و آقا ناگزير بهتحمل بار ناز و عشوه غلام ، تن در دهد.
331- يعنى : بعد از تو پناه و پناهگاهى ندارم و چون از ستمت فرار كنم ، باز بهتو پناهنده شوم .
332- يعنى : چگونه انسان شيفته عشق ، پاكدامن زيست كند با اينكه تا گردن ،درگل و لاى افتاده است .
333- يعنى : هرگاه در ديده يار زيبا چهره ،پول و طلاى تو بهايى نيافت ، طلا و خاك به نظر تو يكسان شود، و كامياب نگردى .
334- يعنى : مردان بيگانه و جنگجو به نيروى بازو، دشمن را مى كشند، ولىزيبايان به نيروى عشق ، ياران را از پاى در آورند.
335- يعنى : تو كه به خودپرستى ، گرفتار هستى ، هوسباز دروغگو مى باشى، اگر راه وصول به معشوق ندارى ، سزاوار دوستى آن است كه در راهش جان شپارى .
336- افسوس كه پزشك به صبر و پرهيز دستور مى دهد، ولى او براى خوىحريص خود، خواهان شكر است .
337- يعنى : آيا اين سخن به گوش تو رسيده است كه زيبارويى در نهان بهدلباخته اى مى گفت : تا تو به خويشتن پرستى پرداخته اى و دست از هستى نشسته اى ،مرا در نظر تو ارزشى
338- مانا كه : گويى .
339- يعنى : اگر تو همه قرآن را (به هفت قرائت )از بر بخوانى ولى وقتى كهآشفته عشق شدى ، حروف ((الف )) ، ((ب ))، ((ت )) را نمى دانى .
340- باز تكرار مى كنيم كه هدف سعدى از ذكر عشقهاى مجازى ، نشان دادن چهرهخالص و صاف عشق حقيقى است ، كه عاشق را آن چنان شيفته مى كند، كه قالب تهى كردهو شهيد جلوه معشوق كى گرداند، اين گونه تشبيهاتمعقول به محسوس ، و معنى به ظاهر، همانند ذكر تشبيه عشق پروانه به شمع ، در ميانشاعران عارف ، بسيار است (نگارنده )
341- يعنى : اى زيباروى ! آن چنان به تو پرداخته ام ، از خودم در خاطرم چيزى بهياد نمانده است ، از ديدارت نمى توانم چشم بپوشم ، و اگر رو در رو تو را بنگرم تير(عشقت ) بسوى من روان است .
342- يعنى : شبانگاه خيال يارى كه بر اثر درخشندگى چهره اش ، تاريكى روشنمى شود، نزدم آمد، از بخت خود در شگفتم كه اين دولتاقبال از كجا بسويم روى آورد
343- يعنى : هر گاه بار سنگين غم نزديك چراغ آمد، برخيز و آن بار سنگين زا درحضور مردم نابود كن ، ولى اگر شكر خنده و شيرين لب آمد، آستينش را بگير و چراغ راخاموش كن .
344- يعنى :... دست كم از آن ، اين است كه او را چندان كهدل مى خواهد، ديدار كنند.
345- يكدم كه يار با رقيبان به خوشدلى نشست ، چيزى نماند كه غيرت مرا بههلاكت رساند، ولى يار با خنده به من گفت : اى سعدى ! مرا پروا نيست كه پروانه جانشرا در شعله من ببازد.
346- يعنى : كسى كه دور از يار نمى تواند زندگى كند، اگر يار ستمى كندناگزير بايد آن ستم را تحمل كرد. يك روز گفتم : امان از ستم فراق يار، پس ‍ از آنروز چندين بار استغفار و توبه كردم ، يار از يار دورى نمى كند، من آنچه دلخواه او استدل بستم و تسليم شدم . اگر او از روى مهربانى مرا نزد خود دعوت كند، و يا از روىقهر و بى مهرى مرا از خود دور سازد، صلاح كار را خود داند. ( صلاح و مصلحت خويش ،خسروان دانند.)
347- يعنى : زيبارويى كه سبزه شيرين رخسارش از چشمه آب زندگى مى نوشد وهركس خواستار خوردن قند است به شكر لب او بنگرد.
348- يعنى : آن روز كه سبزه گونه زيبا داشتى ،اهل نظر را از چشم انداز خود دور ساختى ، ولى اكنون كه به آشتى بازگشته اى ، آنسبزه خط چهره ات ، به پيچيدگى سبيل مانند خم ضمه و فتحه (پيش و زبر ) نماياناست . ( به قول شاعر معاصر، شهريار: ((آمدى جانم به قربات ، ولى ديرآمدى ...)) .)
349- دولت پارينه : بخت سال گذشته .
350- گندنازار: تره زار.
351- بناگوش : نرمه گوش .
352- سلطنت روزگار زيبايى .
353- اگر تسلط بر حيات خود، همچون تسلط دستت بر ريشت كه دارى ، داشتم ...
354- يعنى : بامداد هر كس به ديدار تو از خواب چشم گشايد، صبح روز سلامتى وخوشى بر او شام گردد، واژگون بختى مانند تو، سزاوار همنشينى تو است ، ولىواژگون بختى مانند تو در جهان از كجا پيدا خواهد شد؟
355- سماع : بزم آواز و رقص .
356- رندان : دغلبازان لاابالى .
357- يعنى : يار زيباى من چون لبخندى نمكين زد، بر زخم خسته دلان نمك افزونپاشيد، كاش حلقه گيسويش به دستم مى آمد، آن گونه كه آستين سخاوتمندان جوانمرددر دست سائلان افتد.
358- يعنى : مگر نه اين است كه بين من و تو پيمان دوستى و وفادارى استوار بود،ولى تو بى مهرى و سست عهدى نمودى ، من از همه جهان ، يكسرهدل به مهر تو بستم ، ولى
359- يعنى : اگر چشم خود را بر فراز نيزه ببينند، خوشتر از آن است كه بهرخسار دشمنان گشايند.
360- يعنى : خوش و خرم آن نيكبختى ؟ هر بامداد، چشمش به چنين زيبارويى بيفتد،كه از چنين ديدارى مست باده ، نيمه شب به هوش آيد و آنكه بر اثر مصاحبت ساقى(عرفانى و معنى ) مست شده ، صبح قيامت از خواب مستى بيدار گردد.
361- كاشغر يكى از شهرهايى است كه در ميان سه كشور چين ، تركمنستان وافغانستان قرار گرفته و به زبان چينى ((سى كيانگ )) نامدارد.
(فرهنگ معين ، ج ، 6، ص 1524 )
در برهان قاطع آمده : كاشغر نام شهرى است از تركمنستان ، منسوب به خوبان و خوشصورتان .
(برهان قاطع ، ص 875 )
362- يعنى : آموزگارت به تو گستاخى ، عشوه گرى ، بى مهرى ، ناز،درشتخويى و ستم را آموخت ، من بشرى را به اينشكل و سيرت و قد و روش نديده ام ، گويى او اين روش را از فرشته آموخته است .
363- يعنى : كه يك بار و گره اى را ازدل بگشايى .
364- يعنى : آن عزيزى كه در بستر خودگل و عطر، نثار نمى كرد، آرام نداشت و خواب بر او چيره نمى شد.
365- ترنج : بالنگ ، نارنج .
366-
اگر بر ديده مجنون نشينى
به غير از خوبى ليلى نبينى
367- ريش : زخم .
368- هم درد: آن كس كه مانند من درد دارد.
369- نسبت مكن : مسنج .
370- ملاح : كشتيبان .
371- تشوير: شرمندگى .
372- بطال : ياوه سرا.
373- منيوش : مشنو و نپذير.
374- كار افتاده : كار آزموده و تجربه ديده .
375- يعنى : سعدى آنچنان از راه و رسم عشق آگاه است كه عربهاى بغداد به زبانعربى آگاهند.
376- اگر مجنون (كه سراپا عشق بود ) زنده مى شد، داستان عشق و عاشقى را از اينكتاب مى نگاشت و مى آموخت .
377- يعنى : نفسى به مراد دال مى كشم ، افسوس كهراه نفس گرفته شد، افسوسكه در سفره عمر زندگانى هنوز بيش از لحظه اى بهره نبرده بوديم و لقمه اى نخوردهبوديم كه فرمان رسيد همين قدر، بس است .
378- حريف : بيمار.
379- يعنى : وقتى كه پزشك زيرك ، بيمار را باحال وخيم در بستر بيند، به نشان تاسف و اندوه دست بر هم سايد. صاحبخانه در فكرنقش و نگار ايوان است ، با اينكه خانه از بنياد سست و خراب است . پيرمردى از جان كندنناله مى كرد و پيرزنى براى آرام كردن درد او (به كف پايش ) صندلى (چوبهاىمخصوص آميخته به گلاب ) مى ماليد. وقتى كه استقامت مزاج ، دگرگون شد نه افسوس(دعا) و نه درمان هيچ كدام اثر نبخشد.
380- يعنى : از خود فاضلترى بياب و همنشينى با او را غنيمت شمار، زيرا همنشينىبا فردى مثل خودت (جوانى بى تجربه ) موجب تباهى زندگيت خواهد شد.
381- قابله : ماما.
382- نغز: نيك ، خوشتر.
383- تربت : قبر.
384- يعنى : تو در حق پدر چه احترامى كرده اى ، اينك برخيز و همان احترام را ازپسر خود، انتظار داشته باش .
385- تازى : تازنده و چابك .
386- دو تگ : دو طاق ، دو مرحله ، دو دور.
387- يعنى : اينك چون جانور شكارى به يك تكه پنيرى قانعم .
388- مامك ديرينه روز: اى مادر سالخورده .
389- يعنى : گيرم موى سرت را از روى نيرنگ ، سياه كردى ولى كمر خميده ات كهراست نمى شود چه كنم ؟
390- يعنى : سر بر خاك نهادن براى عبادت ، اگر با دست كرم و گشوده همراهنباشد، حيف و باعث افسوس است ، اما بعضى براى دادن يك دينار مانند الاغ درگل بمانند، ولى اگر از آنها قرائت حمد را بخواهى ، صد بار آن را بخوانند.
391- گزر: هويج .
392- در ازدواج ، نيرو لازم است نه پول .
393- يعنى : پس از احمقى و درشتخويى گناه دختر نيست ، تو پيرمردى كه دستتلرزه دارد و قدرت بر ازدواج ندارى .
394- صيقل : زادينده .
395- يعنى : هر كس از طرفى و گوشه اى فرار كرد.
396- يعنى : پسران كودن وزير....
397- يعنى : ولى چون شاهى يك شوخى كند، آن را از بخشى از جهان به بخشىديگر ببرند.
398- فلاح : رستگارى .
399- يعنى شاخه تازه را به دلخواه خودت هرگونه مى توانى خم كنى ، ولىچوب خشك جز با آتش ، استقامت نپذيرد (استقامتش ممكن نيست اگر چه بسوزد.)
400- خرسك : يك نوع بازى كودكانه .
401- يعنى : شاهى فرزندش را به دبستان سپرد و تخته نقش نقره اى به او داد،بر بالاى تخته مشقش به خط زرين نوشته بود: ((درشتى و سختگيرىآموزگار بهتر از نرمخويى پدر است . ))
نگارنده گويد: در روش تربيت ، زدن و تيبيه بدنى درست نيست ، سستى و خوش اخلاقىمفرط نيز درست نيست ، بلكه بايد معتدل بود و با تنبيهات ديگر مانند كم كردن نمرهو....كودكان را به درس خواندن واداشت ، گرچه سعدى در اينجا جمله ((جوراستاد به ...)) راپسنديد، ولى در مورد ديگر گويد:
درس معلم از بود زمزمه محبتى
جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاى را
402- ملاحان : كشتيبانان .
403- يعنى : مراد بافتگان و خوشبختان .
404- حريف سفله : ميگسار پستخوى .
405- يعنى : اگر چه طلا و نقره از سنگ بيرون آورند، ولى در هر معدنى طلا و نقرهيافت نمى شود، ستاره سهيل بر همه جهان نور مى افشاند، ولى بر اثر تابش آن ،يكجا چرم ناپيراسته و جاى ديگر چرم پيراسته نيكو ساخته شود.
406- يعنى : در آن هنگام كه نطفه جهنده و سرگشته بودى ، خدا تو را فراموشنكرد.
407- كرم پيله : كرم ابريشم .
408- يعنى : هر كس با كسان خود پيمان محبت به سر نبرد، محبوب و مورد پذيرشمردم نخواهد شد، بلكه مكافات عملش او را مورد نفرت مردم قرار دهد.
409- يعنى : آدميت به جوانمردى و مهربانى است نه بهشكل مادى ظاهرى . انسان را فضل و كمال لازم است و گرنه مى توان صورت انسان را بارنگ سرخ و سبز بر ايوان كشيد. اگر انسان داراىفضل و نيكويى نيست ، بين او و نقش ديوار چه فرق است ؟تحصيل دنيا هنر نيست ، بلكه هنر دلجويى و بدست آوردندل مردم است .
410- يعنى : يكى از محمل نشينان شتر، بهمحمل نشين ديگر كه هر دو محمل بر پشت يك شتر بود.
411- در بازى شطرنج ، مهرهاى به نام پياده وقتى به آخر بساط شطرنج برسد، مقابلش بالا مى رود و وزير مىگردد. ولى حاجى قلابى كه در راه به جنگ و ستيز بر مى خيزد و به هدف از حج كهوحدت دل و وحدت صفوف است توجه ندارد، وقتى به پايان راه رسيد، مقامش بدتر ازحالت سابق مى گردد.
412- مردم گزا: گزنده مردم .
413- نفت در شيشه مخصوص نمودن و آن را آتش زدن و به سوى كشتى دشمن انداختن.
414- يعنى : شگفتا! كه هر وقت سبزه در باغ مى روييد به ديدار آن خاطرم بسيارشاد مى شد. اى دوست به گورم گذرى كن تا درفصل بهار، سبزه اى را از خاك گورم كه روييده شده بنگرى .
415- يعنى : تو او را به ده درهم نقره خريده اى . او خالق او نيستى كه بهتوانايى خود، او را آفريده باشى .
416- ارسلان و آغوش نام دو غلام است .
417- فرمانده خود: خداوند فرمان دهنده خود را.
418- طوع : فرمانبر.
419- طيره : سبكسرى و سرزنش .
420- يعنى : مايه رسوايى است در روزحساب (قيامت ).
421- تنگه بين بلخ و هرى .
422- يعنى : جوانى كه گرفتار پنجه دشمن نشده بود و باران تير در اطراف اونباريده بود.
423- يعنى : جوانى كه گرفتار پنجه دشمن نشده بود و باران تير در اطراف اونباريده بود.
424- كلوخ كوب : وسيله اى مانند پتك كه با آن كلوخ را خرد و نرم مى كنند.
425- يعنى : چنين نيست كه هر كس كه با تير زره شكاف ، آن چنان مهارت دارد كهموى را بشكافد، در روز حمله جنگاوران مبارز، بتوان ايستادگى كند.
426- يعنى : براى جنگهاى دشوار، پهلوان جنگديده روانه ساز كه وى شير خشمگينرا در حلقه كمند گرفتار سازد. جوان اگر چه به ظاهر سخت گردن وپيل پيكر است ، ولى (بر اثر ناآرمودگى ) در جنگ با دشمن از ترس ، بند از بندش جداشود. جنگ ديده آن چنان از چگونگى نبرد آگاه است كه فقيه از احكام دين آگاه مى باشد.
427- بهائم : حيوانات و چارپايان .
428- يعنى : تهيدستى كه بار جور تهيدست ديگر راتحمل كرده باشد، در آستانه اجل ، به آسانى و سبكبارى گام نهد، ولى كسى كه عمرىرا با آسايش گذارنده ، براى او جان سپردن و دست از آن همه ثروت كشيدن سخت است .به هر حال گرفتارى كه از زندان دنيا رهايى يابد، حالش بهتر از ثروتمندى است كهبا آن همه ناز و نعمت هنگام مرگ گرفتار غذاب مى گردد.
429- خداوندان نعمت : صاحبان ثروت .
430- اعتاق : آزاد كردن برده .
431- هدى : قربانى .
432- يعنى : آن كس كه صاحب ثروت است ، (چون دلش آرام است ) سرگرم حق استولى فقير به خاطر تهيه معاش ، دلش پراكنده است .
433- مواعظ العدديه ، ص 110.
434- از سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله - نهج الفصاحه ، ص ‍ 449.
435- وقت بسيج : هنگام آمادگى و سفر.
436- يعنى :... او را ابله شمار، اگر چه به علت ثروت خود را گاو و گرانقيمتعنبر پندارد (گاو عنبر، جانور دريايى است كه به آنبال يا وال گويند. )
437- خر مهره : مهره هاى بزرگ كه برگردن خر، آويزان مى كنند.
438- يعنى : اگر تهيدستان بر اثر نادارى به هلاكت رسند، من دارايى دارم ومرغابى را از طوفان چه باك ؟
439- نسق : روش .
440- اين حكايت در گلستان سعدى ، به طور مشروح آمده كه در اينجا تلخيص شد
441- يعنى : نماز بر جنازه آن فرومايه اى كه هيچ كارى انجام نداد نخوان .
442- ممتع شوى : لذت برى .
443- پيرانه : چنانكه از پيران دانا و آزموده سزاوار است .
444- لوم لائم : سرزنش ملامتگر.
445- بهايم : حيوانات .
446- يعنى : خداوندى كه بهره و بخت مى آفريند، رزق و روزى مى رساند، يا بهآدمى خوى نيكو مى دهد، و يا به او بهره و نصيب دنيا مى بخشد.
447- مولانا مثنوى گويد:
سرو قد و ماه رخسار مراست
همچو من شهراده اى اكنون كجاست ؟
حافظ گويد:
نه هر درخت تحمل كند جفاى خزان
غلام همت سروم كه اين قدم دارد
سعدى گويد:
ماه فرو ماند از جمال محمد (ص )
سرو نباشد به اعتدال محمد (ص )

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation