بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 12, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد12
     02 - عرفان اسلامي جلد12
     03 - عرفان اسلامي جلد12
     04 - عرفان اسلامي جلد12
     05 - عرفان اسلامي جلد12
     06 - عرفان اسلامي جلد12
     07 - عرفان اسلامي جلد12
     08 - عرفان اسلامي جلد12
     09 - عرفان اسلامي جلد12
     10 - عرفان اسلامي جلد12
     11 - عرفان اسلامي جلد12
     12 - عرفان اسلامي جلد12
     13 - عرفان اسلامي جلد12
     14 - عرفان اسلامي جلد12
     15 - عرفان اسلامي جلد12
     16 - عرفان اسلامي جلد12
     FEHREST - عرفان اسلام جلد 12
 

 

 
 

داستان حاج ميرزا خليل تهرانى در برزخ

مرحوم حاج ميرزا حسين نورى كه از بزرگ ترين محدّثين جهان تشيّع است در كتاب علمى و با قيمت « دار السلام » نقل مى كند :

حاج ميرزا خليل طهرانى در اوائل طلبگى در شهر قم در مدرسه دارالشفاء به تحصيل اشتغال داشت و از حيث فقر و تهيدستى در سختن و مضيقه بود ، بطورى كه بعضى شبها را گرسنه مى خوابيد .

شبى در فصل زمستان از مدرسه بيرون رفت تا قدرى ذغال تهيه كند ، به خانمى برخورد كه با دو بچه كوچك كنار كوچه نشسته و با چشم گريان به آنها مى گويد : من به هركجا رفتم كه منزل گرمى از براى شما تهيه كنم ممكن نشد ، مى ترسم امشب در آغوش من از سرما تلف شويد ! !

حاج ميرزا خليل مى گويد از ديدن وضع آن زن زانوهايم از كار افتاد و به ديوار كوچه تكيه دادم ، و به فكر شدم كه چگونه جان اين زن و بچه هايش را از خطر تلف شدن برهانم ، چون چاره نديدم فوراً به مدرسه بازگشتم و چند جلد كتاب نفيسى كه داشتم به كتاب فروشى بردم و به هر قيمت كه او خواست به او فروختم ، با پول آن چند من ذغال تهيه كردم و به مسافرخانه اى كه نزديك مدرسه بود بردم و اطاقى با رختخواب و كرسى گرم در آن مكان تهيه كرده آن زن و بچه هايش را به آنجا منتقل كردم ، سپس قدرى غذاى گرم با همان پول خريدارى نموده براى آن بندگان خدا بردم و اعلام نمودم تا فردا عصر اين اطاق در اختيار شماست ، جائى نرويد تا باز من به سراغ شما بيايم .

آنگاه به حجره بازگشتم و مقدارى از ذغال را كه آورده بودم براى كرسى خود روشن كردم ، در اين حال ديدم دو نفر با چراغ دستى وارد مدرسه شدند و به نزد من آمده گفتند مريضى داريم كه به دل درد سخت منتلاست ، معالجه به او فائده نداده ، اكنون از حياتش نااميد شده به ما گفته يكى از طلاّب را بالاى سرش ببريم شايد از بركت قدم و دعاى او شفا بگيرد ، ما به مدرسه آمديم ديديم تمام حجرات چراغش خاموش است مگر حجره ى شما ، تقاضا داريم زودتر به بالين آن مريض بيائيد و در حق او دعا كنيد ، من به اتّفاق آن دو نفر به بالين مريض رفتم و حالش را بسيار سخت ديدم ! اين حديث شريف به نظرم آمد كه حضرت مجتبى (عليه السلام) در طفوليّت دچار ناراحتى سختى شد ، حضرت زهرا (عليها السلام) او را به نزد پدر برد و از آنجناب چاره خواست ، حضرت فرمود قدح آبى بياوريد ، چون آوردند چهل مرتبه سوره ى حمد بر آن خواندند و آب آن را به فرزند دلبندش پاشيدند بلافاصله تب قطع شد ، و آثار بهبودى در وى ظاهر گشت ، من هم قدح آبى طلبيدم و همان برنامه را اجرا كردم و به اطاقك خود در مدرسه بازگشتم !

طولى نكشيد كه باز ديدم آن دو نفر به مدرسه آمدند و وجه قابلى بمن دادند و گفتند : از بركت دعاى شما مريض ما شفا يافت و اين وجه را او براى شما فرستاده ، من از آن روز در فكر تحصيل علم طب افتادم ، و پس از گذراندن دوره اى از علوم طب ، مطبى در شهر قم باز كردم و از آن راه ثروت قابل ملاحظه اى نصيبم شد ، تا اينكه براى زيارت عتبات به عراق رفتم ، جاذبه و معنويّت حضرت مولا مرا وادار به اقامت در نجف كرد .

در آنجا هم به تحصيل علوم دينيه مشغول شدم و هم با بازكردن مطبّى منظم به مداواى بيماران پرداختم .

روزى زنى علويه به مطب آمد و از كسالت خود سخن گفت ، من پس از معاينه وى اعلام كردم علاج بيمارى تو از اختيار من خارج است ، بناگاه به اين حقيقت متوجه شدم كه دانش طب من و ثروت دنيائى و مادّى ام نتيجه ى رهانيدن يك زن و فرزندان سرمازده اش در قم بود ، چرا اين زن علويه را نااميد كنم ، با تكيه بر فضل حق او را معالجه مى كنم ، دنبالش دويدم و وى را به مطب بازگردانده به او گفتم گرچه علاج بيمارى شما براى من خيلى سخت است ، ولى اميدوارم بتوانم شما را معالجه كنم گرچه مخارج علاج شما از طرف خودم پرداخت شود ، پس از مدتى با خريدن داروهاى گران قيمت از پول خودم او را معالجه كردم چون از بيمارى سختش به بهبودى رسيد به من گفت : من از جبران خدمات تو عاجزم اكنون به حرم جدّم على (عليه السلام) مشرف مى شوم و از وى تقاضاى عوض دنيا و آخرت براى شما مى كنم .

حاج ميرزا خليل مى فرمايد خود من هرگاه به مرض سخت و درد صعب العلاجى مى شدم دنبال آن علويه مى فرستادم و پيغام مى دادم امروز وقت تلافى است ، او به حرم مى رفت و در حق من دعا مى كرد و من به شفا مى رسيدم .

پس از فوت حاج ميرزا خليل ، آن زن علويه بر سر مزارش مى آمد و پس از دعا و طلب مغفرت عرضه مى داشت خدايا مقام حاجى را به بنمايان !

پس از مدّتى خواب ديد وارد وادى السلام شده و آنجا همانند بهشت عنبر سرشت ، همراه با قصرهاى عالى است ، چشمش به قصرى زيبا افتاد ، پرسيد اين قصر از كيست ؟ گفتند از حاج ميرزا خليل ، نزديك قصر آمد جوانى را با صورتى بسيار زيبا مشاهده كرد ، از او سراغ حاجى را گرفت ، آن جوان خوش سيما گفت : حق دارى مرا نشناسى من حاج ميرزا خليلم كه بر اثر دعاى تو و كارهاى خيرم به اين مقام رسيدم و به تو اعلام مى كنم كه حقّاً خدمت مرا تلاقى كردى ! !

داستان خوشنودى باهيه در جهان برزخ

در كتاب « روض الرّياحين » مى فرمايد : زنى بود به نام باهيه ، چون از دنيا رفت ، فرزندش تمام شبهاى جمعه به زيارت قبرش مى رفت و از براى او و اهل قبرستان قرآن مى خواند ، تا شبى مادر را در خواب ديد و حال او را بسيار خوب يافت ، گفت : اى مادر از اوضاع مرگ برايم بگو ، مادر گفت : اى پسر مرگ را عقباتى سخت است ، اما من بر اثر عبادت راحت گذشتم و اكنون در عالم برزخ در بستانى هستم كه از هر جهت راحتم و محل من به فرشهاى ابريشمى مفروش است ، پسرم از زيارت قبر من و دعا و قرآن دست برمدار ، زيرا من به آمدن تو خوشحال مى شوم .

داستان سيد جزائرى با علاّمه ى مجلسى در رابطه با برزخ

حاج ملا هاشم در « منتخب » از عالم بزرگوار سيد نعمت الله جزائرى نقل مى كند كه در ايام اقامتم در اصفهان به حضور استاد عزيزم علاّمه ى مجلسى عرضه داشتم : جميع افعال و گفتار شما مورد رضاى من است مگر يك صفت و آن مقيّد بودن شما به تشريفات و رياست مى باشد ، شما دستور داده ايد قبل از رفتن به مسجد و موقع ورود به بازار شخصى در جلو شما آيه ى نور را بخواند و با اين برنامه تمام مردم را متوجه نمايند كه هنگام ورود شما درب مغازه هايشان بايستند تا شما عبور كنيد ، من از اين معنى آنهم از شخصى چون شما ناراحتم !

علاّمه مجلسى فرمودند : من علاقمند به مقام و رياست نيستم ، منظور من از اين برنامه نشان دادن عظمت مقام علم در بين مردم است ، تا بدين وسيله بتوانم حقى را اجرا و باطلى را از بين ببرم ، كه بدون قدرت احقاق حق و زدودن باطل كارى محال است .

من به سخنان استاد قانع نشدم ، با يكديگر قرار گذاشتيم هريك زودتر از دنيا رفت ديگرى را به توسط خواب از اوضاع خود آگاه كند .

استادم مجلسى زودتر از من از دنيا رفت ، در مدت يكسال غالباً بر سر مزارش رفتم و جهت او قرآن خواندم و از وى تقاضاى ملاقات كردم ، شبى وى را در خواب ديدم و از مسئله اى كه بين من و او بود پرسيدم ، جواب داد حق به جانب من بود زيرا دنبال رياست رفتن براى اداى حق و از بين بردن باطل از نظر شرع مطهّر بى اشكال است ، و بلكه ممدوح و پسنديده است ، چون مرا در قبر گذاشتند پس از سؤالات ملائكه الهى از طرف حق خطاب شد چه آورده اى ؟ من تمام تأليفات و صدقات و خيرات خود را بازگو كردم ، سؤال شد ديگر چه آوردى ؟ عرضه داشتم : بنده اى از بندگانت در شكنجه ى طلبكار بود ، با قدرتى كه داشتم وى را نجات دادم و از طلبكار براى وى مهلت خواستم و سپس آنچه را مديون قدرت بر ادا نداشت من از مال خودم پرداختم ، ديگر از من سؤالى نشد وپس از آن مورد عنايت واقع شدم ، اگر من آن عظمت را نداشتم براى حل مشكلات مردم كارى از دستم برنمى آمد ، و اكنون اين همه عنايت نصيبم نمى شد ! !

الهى آن شيفته ى جمال ازل فرمايد :

رسيد عمر به پنجاه و پنج يا شش سال *** گشاى ديده الهى كنون ز خواب و خيال
زند به اوج سعادت هماى جان شهپر *** اگر روان رهد از دام حسّ و وهم و خيال
سمند نفس به صحراى طبع مى تازد *** براق عقل رساند تو را به عرش وصال
چرا نمى روى اى دل به كوى صدق و صفا *** چرا نمى پرى اى جان ز دام جهل و ضلال
چو جان ز دام حوادث رود به ملك بقا *** رهد مسيح تجرّد ز فتنه دجّال
خوش آن زمان كه ز دام جهان كنم پرواز *** زند به باغ ابد مرغ جان من پر و بال
از اين سرا همه ياران و همرهان سفر *** شتافتند به ملك ابد ز شوق وصال
خوشا دمى كه ز غوغاى اين جهان منهم *** به كوى دوست روم زين سراى رنج و ملال
گذشت عمر و رفيقان و دوستان رفتند *** گشاى ديده الهى كنون ز خواب و خيال

پس از پايان برزخ نوبت به قيامت و محشر است ، مؤمن براساس صدها آيه ى قرآن و روايات مهم با نشاطى عجيب و حالى الهى ، بدون برخورد با فزع اكبر و ناراحتى هائى كه مربوط به آن روز است وارد قيامت مى شود و مورد استقبال ملائكه و مردم مؤمن واقع مى گردد و بدون حساب ، يا با حساب يسير ، در كنار اوليائش همراه با خوش آمدگوئى ملائكه وارد بهشت مى شود ، و در آنجا بدون محدوديّت زمانى از هر نعمتى كه بخواهد بهره مى جويد و به شكر و حمد پروردگارش مشغول مى گردد ! !

آرى اين است سفرى كه مؤمن در پيش دارد ، سفرى الهى و مسافرتى مبارك و سيرى كه در آن سير جز خوشى و رضايت و لذّت و معنويّت و در يك كلمه جز رسيدن به مقام لقاء و وصال برنامه ى ديگر نيست .

من اگر بخواهم مقامات اهل دل را در قيامت توضيح دهم بايد چند مجلّد از « عرفان اسلامى » را به اين معنى اختصاص دهم ، امّا آن فرصت و دست زدن به آن برنامه برايم ميسّر نيست ، شما مى توانيد در اين زمينه به آيات و روايات و كتب مهم و معتبر شيعه مراجعه كنيد .

مسئله مرگ ستم پيشگان

آنان كه از ايمان و عمل و از ارتباط با حضرت حق و انجام خيرات عارى هستند ، و كارى جز پر كردن شكم و اِعمال شهوت و نشست و برخاست با اهل فسق و فجور ندارند ، از نظر قرآن مجيد ستم پيشه اند .

اينان آنچه را جدّى مى دانند لذّت خواهى و پيروى از شهوات و اميال شيطانى است ، و آنقدر از نظر فكرى و روحى پست و بدبخت اند كه حقايق اصيل عالم را به مسخره مى گيرند ، و واقعيّات الهى و ملكوتى را باور نداشته ، و بلكه با آن از در ستيز درمى آيند ، نصيحت ناصحان را نمى شوند ، و زحمات انبياء و اولياء را قدر نمى دانند ، و به كتاب حضرت حق كه قانون اساسى حيات است توجّهى نمى كنند .

دچار غفلت و كوردلى اند ، و مست باده ى غرور و شهوت ، اخلاقشان حيوانى ، و رفتارشان سَبُعى ، و عملشان شيطانى ، و جز ظلم و پايمال كردن حقوق مردم ، و اِرضاى شهوت و شكم كارى نمى كنند ، گمراهند و گمراه كننده ، گناهكارند و تشويق كننده ى به گناه ، عاصيند و عاصى پرور ، به حق و حقيقت پشت كرده و به شيطان و شيطان صفتان رو آورده اند .

اينان با مرگ و مردنى بسيار سخت و برزخى خطرناك و قيامتى همراه با عذاب ابد و هميشگى روبرو هستند ، در اين سه زمينه به آياتى از قرآن و رواياتى از اهل بيت توجه كنيد :

( وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ . * وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ ).

اى كاش مى ديدى وقتى كه ستمكاران در سكرات و غمرات مرگ فرو رفته و غوطه مى خورند ، و فرشتگان قبض روح دست هاى خود را براى ربودن جان آنان باز كرده و به آنها به اين سخنان خطاب مى كنند :

جانهاى خود را خارج كنيد ، امروز است كه در برابر گفتار غير عادلانه اى كه درباره ى خدا گفته ايد و به واسطه ى استكبار و بلندپروازى كه در برابر آيات الهيه نموده ايد به عذاب سختى كه جان شما را ذليل و پست گرداند ، جزا داده خواهيد شد و به تحقيق كه شما به نزد ما تنها آمده ايد ، چنانكه در اول خرحله كه شما را خلق كرديم تنها بوديد ، و آنچه را كه ما به شما از روى تفضّل در دنيا عطا كرديم همه را پشت سر انداخته ايد ، و آن ياران و مددكاران كه مى پنداشتيد با شما شركت مى كنند نمى بينيم كه با شما آمده باشند ، به حق كه بين شما و آنان ايجاد شكاف شد ، و آنچه را گمان مى كرديد كه به فرياد شما برسد از شما فاصله گرفته و در وادى انفصال و جدائى در افتاد ! !

كتاب با قيمت « معادشناسى » پس از ذكر اين آيه چنين مى فرمايد :

اين آيات بيان مى كند كه تمام جهاتى را كه مورد اعتماد و اتكاء انسان در دنيا بود ، به وقت مرگ همه ى آنها نابود مى شود .

عمده ى اتكاء و اعتماد انسان در دنيا به دو چيز است :

يكى : به مال است از طلا و نقره و مركب و تجارت و درهم و دينار و خانه هاى مسكونى و امثال اين ها ، كه انسان با آنها رفع حوائج مى نمايد .

دوّم : فرزند و زن و رفيق و آشنا و قوم خويش و شريك كه براى برآوردن نيازهاى خود به آنها متوسّل مى شود .

از اين رفيق حاجتى ، از آن دوست حاجتى ديگر ، از مادر تمنّائى ، از زن و فرزند خواهشى ، از رئيس و حاكم مطلبى ، از ثروتمند و قدرتمند برنامه اى ، به وقت مرگ به او مى گويند :

( وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّة ) .

اين دو دسته را پشت سر انداخته و تنها مانده ايد ، چنانكه وقتى مى خواستيم شما را به دنيا بياوريم تنها بوديد ، وقتى از رحم مادر به دنيا آمديد نه مال داشتيد نه خانه و نه زراعت و نه تجارت ، نه پدر مى شناختيد نه مادر نه برادر نه حاكم نه رئيس نه مرئوس نه مطيع نه مُطاع پاك بوديد و پاك ، چون دست به زندگى زديد بر خلاف موازين حق عمل كرديد و خود را به آلودگى زديد ، حال كه مى خواهيد به جهان ديگر بيائيد بايد تمام آنها را رها كرده و تنها به سوى ما حركت كنيد !

يكى از آن دو دسته اى كه مورد اعتماد شما بود ثروت و مال بود ، كه بر آن تكيه مى زديد و اساس زندگى را بر آن مى نهاديد ولى در حال حاضر همه را پشت سر انداخته و با نداى وداع آنها را ترك گفتيد :

( وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ).

آنچه مال به شما داديم بخاطر اين بود كه از آن فائده ى صحيح ببريد و آن را در مصالح خود صرف نمائيد و در راه ترقى و تكامل خود به خرج بگذاريد ، شما از آن سوء استفاده نموده ، آنرا در راه گناه و معصيت و امور بيهوده و باطله خرج كرديد و بوسيله ى آن خود را به مهلكه انداختيد و اكنون همه ى آن را ترك كرديد ، اين حساب اموال شما .

امّا ياران و فرزندان و زنها و رفيقان و آشنايانى كه به آنها تكيه مى داديد ، و توقع داشتيد به وقت ضرورت و عسرت به مدد برخيزند ، و نسبت به كارهائى كه به تنهائى از عهده ى برنمى آمديد شما را كمك كنند ، اكنون با شما نيامده و ما هيچ يك از آنها را در اين وقت سخت و ساعت نگرانى با شما نمى بينيم .

( وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ).

چرا آنها نيامدند ، چرا پدر و مادر و زن و فرزند و معتمد محلّ و رئيس و معاون را با خود نياورديد ، چرا شريك شما با شما نيامد ، چرا ما هرچه نظاره مى كنيم كسى را با شما نمى بينيم ؟

اينجا براى شما جهان تنهائى است تنهائى به تمام معنى ، آرى در اين وقت و در اين موقعيّت تك و تنها و غرب و بيكسيد ! !

بپوش چشم ز غلمان و شان زيبائى *** دلا كه كار كشد آخرت به رسوائى
عمل نكرده به جنت طمع مدار عبث *** به چشم كور مبر احتمال بينائى
ز عقل نيست به اميد عفوكردن جرم *** مكن به جهل مركب تو حمل نادانى
درست خيرگى تو به گِرد نعمت دهر *** بود چو جوش مگس بر دكان حلوائى
سكندرى خورى آخر ز ضرب سيلى اگر *** نهى هرآينه بر سر كلاه دارائى
گرفتم آنكه شود هرچه هست در دنيا *** تمام لقمه و آن لقمه هم تو بربائى
در آن نفس كه اجل بفشرد گلوت تو را *** كنى چه چاره و او را چه حكم فرمائى
از اين تعلّق بيجا تو را ز مال چه سود *** كه توشه اى نبرد ديده ى تماشائى
چنان ز كم شدن مال مرده دل شده اى *** كه زنده ات نكند معجز مسيحائى
اگر به دايره ى راحت آرزومندى *** مثال نقطه بدان قدر پاى برجائى
زترس حرص تو اى نفس شوخ چشم بود *** كه مى كنند فرار آهوان صحرائى
گهى به تير كنى قصد طايران هوا *** گهى به دام كشى ماهيان دريائى
ز بس كه پرده ى غفلت گرفته چشم تو را *** برى به مهر درخشان گمان حربائى
دهد لباس كفن آتشا سپهرت اگر *** هزار سال بپوشى قباى دارائى

آنگاه فرشتگان علّت و سبب آنكه انسان نمى تواند مال و ياران خود را با خود از اين جهان به آن جهان كوچ دهد بيان مى كنند :

( لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ ).

بين شما و آنها جدائى افتاد ، چون شما از اين نشئه به نشئه ى ديگر كوچ مى كنيد ، از اين ديار به ديار ديگر مى رويد كه در آن اسباب و آلات دنيا وارد نمى شود و رسوم و عادات اينجا در آنجا زخنه و راه ندارد .

آن عالم ، عالم ملكوت است ، اين عالم ، عالم مُلك ، آن عالم ، عالم عِلوى و اين عالم ، عالم سِفلى است ، آخرت خانه ى حقيقت است دنيا خانه ى مجاز ، آنجا محل استقرار است ، اينجا محلّ عبور ، در جهان ديگر بر اساس حقايق با انسان معامله مى شود ، اينجا عالم اعتبار و مصلحت انديشى و محافظه كارى است ، آنجا جاى تحيى و اينجا و جاى آرزو و تخيّل ، آنجا عالم فعليّت و دنيا عالم استعداد و قابليّت ، آنجا جهان حساب بدون عمل و دنيا جاى عمل بدون حساب است ، بنابراين چون اين عالم با آن عالم موضوعاً و حكماً تفاوت دارد ، بين شما و اساس اعتبارات شما در اين عالم جدائى حاصل شده است .

( وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ ) .

آنچه در دنيا مى پنداشتيد در اينجا دستى از شما بگيرد گُم شود و اثرى از آن براى اينكه به فرياد شما برسد نمانده است ، آنها زينت دنياى غرور بود نه اساس عالم ملكوت .

فرزندان صالح ، صدقات جاريه ، انفاق به فقراء و مستمندان ، دستگيرى از دردمندان ، رسيدگى به يتيمان ، نشر علم و فضيلت ، تقوا و عفت ، نماز و روزه ، تدبر در قرآن ، جهاد در راه حق و . . . براى جهان آخرت مفيد است نه مال و اولاد زياد .

آرى آخرت منزلى است كه سقفش سپر آتش جهنم است و آن اجتناب از محرّمات مى باشد ، فرشش استقرار در محلّ امن است و آن تقوا و پرهيزكارى است ، آئينه اش صفاى باطن است تا جلوه گاه اسماء و صفات شود ، گلشنش بهشت و نسيم معطّرش رحمت جناب الهى است و ستم پيشگان كه عمرى را به بى خبرى و غفلت و جهالت و غرور و شهوت رانى و شكم پرستى و جنايت و ترك واجب و فريضه گذراندند از اين مواهب هيچ بهره و نصيبى نخواهند داشت .

امير المؤمنين (عليه السلام) درباره ى وضع مرگ اينگونه افراد مى فرمايد :

به جهت ملاحظه خدا ، به منع منع كننده اى دست از كارهاى خلاف خود برنمى دارند ، و براى خاطر حضرت حق به اندرز اندرزدهنده اى نصيحت پذير نمى شوند ، در حالى كه مى بينند افرادى را كه به علّت فريب دنيا گرفتار و بازداشت شدند ، چنان بازداشتى كه نه مى توانند كارهاى خود را فسخ نموده و بهم زنند و نه مى توانند بازگشت نموده و مراجعت نمايند ! !

چگونه در آستان زندگى فرود آمد امرى كه آمدن آن را باور نداشتيد ، و به تمام معنى جاهل بودند ، و فرا گرفت از فراق و وداع دنيا آنچه را كه از آن در ايمنى و امان بودند ، و وارد شدند بر آخرت با ملاحظه و مشاهده ى آن ، با وعده هائى كه داده شده بودند ، بنابراين آنچه وارد شد بر آنها از شدائد و سختى هاى موت و عذابهاى بعد از موت در وصف نگنجد .

دو چيز با يكديگر ناگهان به هم در آن ها پديدار گشت ، يكى سكرات و بيهوشى مرگ ، و ديگر پشيمانى و حسرت از دست دادن فرصت و موقعيّت تهيّه زاد و توشه ى سفر آخرت ، و اين سكرات به اندازه اى شديد بود كه از ورود آن اعضاء و جوارحشان سست شد و رنگهاى سيما و بدن آنها تغيير كرد ، پس بين او و گفتارش جدائى و بريدگى حاصل شد ، با ديدگانش مى بيند و با گوشهايش مى شنود ، عقلش نيز تمام و صحيح است و ادراكاتش بجا و به موقع است .

در اين حال در عالمى از فكر فرو مى رود كه در چه چيزهائى عمر گرامى خود را به باد داده و به چه امورى روزگار پربهاى خود را به پايان رسانيده است ، و بخاطر مى آورد اموال خود را كه چگونه انباشته و در راه بدست آوردن آن دقّت و تأمّل نكرده و سرسرى پنداشته ، و آنها را از مواردى كه حِليّت آن روشن بوده و از مواردى كه شبهه ناك بوده ، از هرجا بدستش رسيده گرد آورده است .

آرى آثار و عواقب اين اموال براى جان او لازم و غير منفكّ گرديده ، و در آستانه ى وداع و فراق اين اموال وارد شده است ، بخوبى درك مى كند كه اين اموال را گذارده تا براى ديگران باشد و از پس مرگ از آن استفاده كنند و بدان وسيله در نعمت فرو روند و بهره ها گيرند ، و بنابراين عيش گران براى آنان و بار گران وِزر و وبال برعهده ى اوست ، و چنان بسته شده ى زنجيرهاى گرو آن اموال است كه خلاصى از آن متعذّر و محال به نظر مى رسد .

در اين حال كه نشانه هاى مرگ بخوبى پديدار شده ، به شدّت انگشت ندامت خود را در برابر عمر از دست داده به دندان مى گزد و در برابر بى اعتنائى به آنچه سزاوار بود در ايّام عمرش بدان رغبت داشته باشد سخت نگران است .

مرگ نيز كم كم پيش تر مى آيد و در تصرّف در بدن او قدمى فراتر مى نهد تا جائى كه بر گوش او هم غلبه مى كند ، و گوشش به پيروى از زبانش كه قدرت خود را از دست داده و از گفتار افتاده بود از قدرت مى افتد و شنوائى خود را از دست مى دهد . در اين حال در ميان اهل خود كه اطراف او گرد آمده اند بطورى است كه نه با زبانش مى تواند سخن بگويد و نه با گوش سخنى بشنود ، ولى با چشمش كه هنوز از كار نيفتاده است دائماً در چهره ى اطرافيان خود نگاه مى كند و پيوسته ديدگان خود را به اين طرف و آن طرف مى گرداند ، و آنچه را آنها مى گويند ، حركت زبانهاى آنها را با چشم مى بيند ، ولى برگشت صداى آنها را با گوش نمى شنود .

مرگ پيوسته قدم جلوتر مى گذارد ، و با او چسبندگى بيشترى پيدا مى كند ، تا آنكه چشم او نيز به دنبال گوشش بسته مى شود و جانش از كالبدش بيرون مى رود ، و به صورت مردارى در بين اهل خود در مى آيد ، بطورى كه تمام اهل و نزديكان او از او به وحشت مى افتند و از كنار او دور مى شوند ، و آن مرده ى مسكين نيز نمى تواند با گريه ى خود به گريه ى آنان كمك دهد ، و جواب سخن يكى از آنان كه در سوك او به ناله و فغان سخنانى را خطاب به او مى نمايند پاسخ گويد ! !

سپس جنازه ى او را برمى دارند ، به سوى گورى كه براى او مى كَنند مى برند ، و او را در دل زمين به عملش مى سپارند و از او دور مى شوند و از زيارت و ديدار او منقطع مى گردند(26) .

كلينى در كتاب « كافى » از على بن ابراهيم از پدرش از نوفلى از سَكونى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند كه چشم دردى عارض اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد . رسول خدا به عيادت آنجناب آمد و ديد از شدّت درد فرياد مى كشد ، فرمودند يا على جزع و فزع دارى يا شدّت درد و ناراحتى تو را بدين صورت درآورده ؟

عرضه داشت يا رسول الله به مدّت عمرم به دردى به اين شدت مبتلا نشده بودم ، پيامبر فرمود يا على چون ملك الموت براى قبض روح كافر حاضر شود با او سَفودى از آتش است « سفود آهنى است كه گوشت را با آن بريان كنند » و با آن سفود روحش را قبض مى كند و اينگونه قبض روح براى كافر آنچنان دشوار است كه از شدت آن جهنّم به فرياد مى آيد ! !

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از جاى برخاست و نشست و عرض كرد يا رسول الله اين حديث را براى من تكرار كن ، اين گفتارت موجب شد كه درد خود را فراموش كردم و سپس عرض كرد : آيا اين گونه قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت تو ممكن است برسد ؟

رسول خدا فرمود : آرى به سه دسته : حاكمى كه بر مردم ستم روا دارد ، كسى كه مال يتيم را به ظلم ببرد ، و شاهدى كه در محكمه ى قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد .

كشفى برزخى براى متحدّث قمى

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى كه در ورع و تقوا و صداقت و پاكى زبانزد خاص و عام است به افراد مورد اطمينان فرموده اند :

روزى در نجف اشرف براى زيارت اهل قبور و ارواح مؤمنين رفته بودم ، در اين ميان از ناحيه اى دور نسبت به جائى كه ايستاده بودم صداى شترى كه گوئى مى خواهند او را داغ كنند بلند شد ، بطوريكه انگار تمام زمين وادى السلام از صداى نعره ى او متزلزل و مرتعش بود ، من براى استخلاص آن شتر به سرعت بدان جهت رفتم ، چون نزديك شدم ديدم شتر نيست ، بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين نعره از اين جنازه بلند است و آن افرادى كه متصدّى دفن او بودند ابداً اطّلاعى نداشته و با كمال خونسردى و آرامش مشغول كار خود بودند .

بدون شك صاحب جنازه مرد ظالم و ستمگرى بوده كه در اولين وهله از ارتحال به چنين عقوبتى دچار شده است ، يعنى قبل از دفن و عذاب قبر از ديدن صور برزخيّه وحشتناك گرديده و فرياد برآورده است .

چون سكندر را مسخّر شد جهان *** وقت مرگ او درآمد ناگهان
گفت تابوتى كنيد از بهر من *** دخمه اى سازيد پيش شهر من
كف گشاده دست من بيرون كنيد *** نوحه بر من هر زمان افزون كنيد
تا ز مال و لشگر و ملك و شهى *** خلق بربينند دست من تهى
گر جهان در دست من بود اين زمان *** در تهى دستى برفتم از جهان
ملك و مال اين جهان جز هيچ نيست *** گر همه يابى چون من جز هيچ نيست

كشف مهمّ برزخى براى آيت الله آقا سيد جمال الدين گلپايگانى

مرحوم آيت الله آقا سيد جمال الدين گلپايگانى از علماء و مراجع بزرگ اواسط قرن چهاردهم بود ، در علميّت و عمل و از جهت قدر و كرامت و پاكى نفس و تقوا مورد تصديق همگان بود ، و در مقامات معنوى وى احدى ترديد نداشت ، آنجناب در امر مراقبت نفس و اجتناب از هوا مقام اوّل را حائز بود ، از صداى مناجات و گريه هاى نيمه شبش همسايگان وى حكاياتى دارند ، هميشه با صحيفه ى سجاديه مأنوس بود ، آهش سوزان ، اشكش روان و سخنش مؤثّر و دلى سوخته داشت .

در زمان جوانى در اصفهان تحصيل مى نمود و با مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى هم درس و هم مباحثه بود ، و آيت الله بروجردى چه در زمانى كه در بروجرد بودند و چه وقتى كه در قم سكونت داشتند ، نامه هائى به ايشان مى نوشتند و درباره ى بعضى از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد مى نمودند ! !

اين مرد بزرگ مى فرمودند : من در دوران جوانى كه در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان قشقائى درس اخلاق و سير و سلوك مى آموختم و آنها در اين امور مربّى من بودند .

به من دستور داده بودند كه شبهاى پنج شنبه و جمعه به بيرون شهر اصفهان به قبرستان تخت فولاد بروم و قدرى در عالم مرگ و ارواح تفكّر كرده و مقدارى هم به عبادت بپردازم و صبح برگردم .

عادت من اين بود كه شب پنج شنبه و جمعه مى رفتم و مقدار يكى دو ساعت در بين قبرها و در مقبره ها حركت مى كردم و تفكّر مى نمودم و بعد از چند ساعت استراحت كرده ، سپس براى نمازشب و مناجات برمى خاستم آنگاه نماز صبح را خوانده به اصفهان مراجعت مى كردم .

شبى از شب هاى زمستان هوا بسيار سرد بود ، برف هم مى آمد ، من براى تفكّر در ارواح و ساكنان وادى آن عالم از اصفهان حركت كرده و به تخت فولاد آمدم و در يكى از حجرات رفتم ، خواستم دستمال خود را باز كرده چند لقمه اى غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نيمه شب بيدار شده ، مشغول كارها و دستورات خود از عبادت و مناجات شوم .

در اين حال درب مقبره را زدند ، تا جنازه اى را كه از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن كه متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت قرآن شود و آنان صبح بازگشته و جنازه را دفن كنند .

آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قارى قرآن مشغول تلاوت آيات حق شد .

همين كه من سفره ى خود را باز كردم تا مشغول غذاخوردن شوم ديدم ملائكه ى عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن آن ميّت شدند .

عين عبارت مرحوم گلپايگانى اين است : چنان گرزهاى آتشين بر سر او مى زدند كه آتش به آسمان زبانه مى كشيد ، و فريادهائى از اين مرده برمى خاست كه گوئى تمام اين قبرستان عظيم را متزلزل مى كرد ، نمى دانم اهل چه معصيتى بود ؟ از حاكمان جائر و ظالم بود كه اينطور مستحق عذاب بود ؟ ! و ابداً قارى قرآن اطلاعى نداشت ; آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت قرآن اشتغال داشت .

من از مشاهده ى اين منظره از حال رفتم ، بدنم لرزيد ، رنگم پريد ، هرچه به صاحب مقبره اشاره مى كنم كه در را باز كن من مى خواهم بروم او نمى فهميد ، هرچه مى خواستم بگويم زبانم بند آمده بود و حركت نمى كرد ، بالاخره به او فهماندم ، چفت در را باز كن من مى خواهم بروم ، گفت آقا هوا سرد است ، برف روى زمين را پوشانيده ، در راه گرگ هست تو را آسيب مى رساند ، هرچه مى خواستم به او بفهمانم كه من طاقت ماندن ندارم او ادراك نمى كرد .

به ناچار خود را به در اطاق كشاندم ، قارى قرآن در را باز كرد و من بيرون آمدم ، با آنكه تا اصفهان مسافت زيادى نبود به سختى خود را به شهر رساندم ، در مسير راه چندين مرتبه زمين خوردم ، به حجره مدرسه آمدم ، يك هفته مريض بودم مرحوم آخوند و جهانگيرخان به اطاقم مى آمدند و از من پذيرائى كرده براى علاجم به من دوا مى دادند ، جهانگيرخان براى من گوشت مى پخت و به زور به حلق من مى كرد تا كم كم قوّه گرفتم و برايم بهبودى حاصل شد ! !

و نيز آنجناب مى فرمودند : روزى در هواى بسيار گرم براى فاتحه ى اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم ، براى فرار از گرما به زير طاقى نشستم ، عمامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كرده برگردم ، در اين حال جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسيار كثيف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت مى كردند كه وضع ما بد است ، از خداوند بخواه ما را عفو كند !

من به ايشان پرخاش كردم و گفتم هرچه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مى كنيد ؟ برويد اى مستكبران ، سپس فرمودند اين مردگان شيوخى از عرب بودند كه در دنيا مستكبرانه زندگى مى كردند و قبورشان در اطراف قبرى بود كه من روى آن نشسته بودم ! !

اين بود شمه اى از احوال متكبّران و ستم پيشگان در عالم برزخ ، و امّا آنچه در قيامت به عنوان جزاى عمل خواهند ديد در اين جزوه قابل بازگوكردن نمى باشد ، شما مى توانيد در اين زمينه به آيات مربوط به قيامت كفار و معاندين و روايات بسيار مهمى كه از اهل بيت طاهرين رسيده مراجعه كنيد .

الها ، داورا ، كريما ، پروردگارا ، معاصى گذشته ما را به لطف و كرمت از پرونده ما پاك كن ، قلب و روح و نفس ما را به سوى خود جهت بده ، در بدن ما براى عبادت و اطاعت از دستوراتت قدرت و قوت بگذار ، از ما دستگيرى فرما و ما را از مهالك حفظ كن ، و حيات و مرگ ما را حيات و مرگ انبياء و ائمه قرار بده ، و درِ توفيق انجام هرچيز ظاهر و باطنى را به روى ما بگشاى ، كه ما را جز تو پناهى نيست و درد ما را جز عنايت و كرم تو دوائى نمى باشد .

من بلبل عشق تو در اين گلستانم *** آتش زند داغ فراقت آشيانم
مرغى شكسته بالم از بيداد صيّاد *** رحم اى خداى دادگر بر جسم و جانم
آواره ام در كوه و صحراى فراقت *** موسى صفت جوياى خضر بى نشانم
هفتاد رفت از عمر و دل را دنيى دون *** گيرد به بازى باز و پندارد جوانم
آه از شب تار فراقت ماه رويا *** كو روز وصلت تا به شادى جان فشانم
خون شد دلم از جور و بيداد زمانه *** مژده بده وصلى كه آسايد روانم
نتوان ز صيّادان در اين صحرا شد ايمن *** الاّ كه بخشد چشم پرنازت امانم
آزادى و امن و سلامت خواهى اى دل *** در ملك عشق است و ديار دلستانم
گاهى الهى را ز غم چون شمع سوزد *** سازد دل پروانه بى تاب و توانم

در پايان بخش به ترجمه ى اصل روايت باب مرگ كه از حضرت صادق (عليه السلام)در ابتداى فصل ، از كتاب با قيمت « مصباح الشريعه » نقل شد عنايت كنيد :

توجه به مرگ از بين برنده ى شهوات غلط نفس ، و ريشه كن كننده ى علل غفلت از حق ، و تقويت كننده ى دل به مواعيد حق ، و نرم كننده ى طبع ، و شكننده ى آثار هوا و خاموش كننده ى آتش حرص و بى اعتبار كننده ى قدر دنيا در نظر انسان است ، و همين است تفسير كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كه فرمود : يك ساعت فكر از يكسال عبادت بهتر است ، و آن فكر مردن و كوچ كردن از دنيا به آخرت و بركندن خيمه ى حيات از اين جهان و زدن آن خيمه در آن جهان است .

شكى نيست كه انديشه در مرگ سبب نزول رحمت حق به سوى آدمى است ، كسى كه به فكر مرگ و عدم چاره اش در آن زمان ، و عجز و انكسارش در آن وقت ، و طول اقامتش در قبر و حيرت و تعجّبش در قيامت نيست ، خيرى در حيات و زندگى ندارد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : محوكننده ى لذّت ها را زياد ياد كنيد . گفتند محوكننده ى لذّت ها چيست ؟ فرمود : مرگ .

كسى كه در حال وسعت در عيش است ، ياد مرگ او را به تنگنا مى اندازد و آنكس كه در تنگناى زندگى است انديشه ى مردن او را از رنج و زحمت در زندگى آزاد مى كند .

مرگ اولين منزل از منازل آخرت ، و آخرين منزل از منازل دنياست ، خوشا بحال كسى كه در وقت ورود به اول منزل مورد كرامت قرار بگيرد و بيايد كه مرگ براى او از تمام خوشيهاى گذشته كه در دنيا داشت خوش تر است .

موت از هر چيزى به انسان نزديك تر است در حالى كه آدمى آن را دور مى پندارد ، انسان با وجود ضعف بنيه چه جرأت سختى بر خود دارد ، به اين معنى كه با نزديك بودن مرگ به وجودش ، چرا به فكر عاقبت نيست ؟

مرگ علّت نجات پاكان از زحمت دنيا ، و موجب شقاوت و هلاكت براى گناهكاران است ، از اين جهت مخلصان و عارفان عاشق مرگ ، و بدكاران و آلودگان در وحشت و ترس از مردنند ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هركس لقاى حق را دوست دارد خدا هم لقاى وى را عاشق است ، و هركس از قرب و لقا كراهت دارد ، حضرت حق هم لقاء او را كراهت دارد .

باب هشتاد و چهارم در حساب است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : لَوْ لَمْ يَكُنْ لِلْحِسابِ مَهْوَلَةّ اِلاّ حَياءُ الْعَرْضِ عَلَى اللهِ تَعالى وَفَضيحَةُ هَتْكِ السِّتْرِ عَلَى الْمَخْفيّاتِ لَحَقَّ لَلْمَرْءِ اَنْ لا يَهْبِطَ مِنْ رُؤوسِ الْجِبالِ وَلا يَأْوِىَ عُمرانًا وَلا يَأْكُلَ وَلا يَشْرَبَ وَلايَنامَ اِلاّ عَنِ اضْطِرار مُتَّصِل بِالتَّلَفِ وَمِثْلُ ذلِكَ يَفْعَلُ مَنْ يَرَى الْقيامَةَ بِاَهْوالِها وَشَدائِدِها قائِمَةً فى كُلِّ نَفْس وَيُعايِنُ بِالْقَلْبِ الْوُقوفِ بَيْنَ يَدَىِ الْجَبّارِ حينَئِذ يَأْخُذُ نَفْسَهُ بِالْمُحاسَبَةِ كَاَنَّهُ اِلى عَرَصاتِها مَدْعُوٌّ وَفى غَمَراتِها مَسْئولٌ .

قالَ اللهُ تَعالى : ( وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ) .

وَقالَ بَعْضُ الاَْئِمَّةِ : حاسِبوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسِبوا وَزِنوا اَعْمالَكُمْ قَبْلَ اَنْ توزَنوا .

قالَ اَبوذَرٍّ (رضي الله عنه) : ذِكْرُ الْجَنَّةِ مَوْتٌ وَذِكْرُ النّارِ مَوْتٌ ، فَيا عَجَبًا لِمَنْ يَحْيى بَيْنَ مَوْتَيْنِ .

رُوِىَ اَنَّ يَحْيى بْنَ زَكَريّا (عليهما السلام) كانَ يُفَكِّرُ فى طولِ اللَّيْلِ فى اَمْرِ الْجَنَّةِ وَالنّارِ فَيُسْهِرُ لَيْلَتَهُ وَلا يَأْخُذْهُ النَّوْمُ ثُمَّ يَقولُ عِنْدَ الصَّباحِ :

اللّهُمَّ اَيْنَ الْمَفَرُّ وَاَيْنَ الْمُسْتَقَرُّ ؟ اَللّهُمَّ اِلَيْكَ .

مسئله ى با عظمت حساب

از مسائلى كه بر هركس لازم است در تمام لحظات حيات و آنات زندگى به آن توجه داشته باشد ، مسئله برخورد به حساب روز قيامت است كه از جانب حضرت حق نسبت به تمام امورى كه در زندگى دنيا بر انسان گذشته است اِعمال مى شود .

امر حساب و مسئله ى رسيدگى به اعمال چه اعمال ظاهريه چه باطنيه ، چه كبيره ، چه صغيره امرى است حتمى و واقعيّتى است غير قابل اجتناب .

پرونده اى كه از اعمال انسان به حكم حضرت حق بوسيله ى ملائكه ى الهى كه در قرآن مجيد از آنان به عنوان رقيب و عتيد(28) و يا كرام كاتبين(29) نام برده شده تنظيم مى شود ، و هماهنگ با برنامه هاى آن با انسان معامله مى شود .

بر اساس آيات كتاب حق دست و پا(30) ، و پوست بدن و گوش و چشم(31) ، و زمين ، و رسول خدا و ائمه ى طاهرين(32) و خود حضرت حق(33) شاهد و پرونده ى اعمال انسانند و جاى هيچگونه ردّ و انكارى نسبت به پرونده ى تنظيم شده براى انسان نيست .

قرآن مجيد از روز قيامت به عنوان روز حساب نام مى برد ، يعنى روزى كه تمام اعمال ظاهرى و باطنى بندگان محاسبه مى شود و براساس آن حساب با آنان معامله مى گردد :

( وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللهَ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللهَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ).

از هواى نفس « مجموع اميال و شهوات و غرائزى كه تو را به سوى غير حق جذب مى كنند » ، پيروى مكن كه تو را از راه الهى گمراه مى كنند ، آنان كه از جاده ى حق گمراه شوند داراى عذابى شديدند ، به خاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند .

آرى روز حساب روزى است كه ايمان و اخلاق و اعمال آدمى به محاسبه كشيده مى شوند ، و آنقدر حساب آن روز دقيق و ظريف است كه تمام افراد انسان بهت زده مى شوند .

( وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُـجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ) .

و كتاب در آنجا قرار داده مى شود ، امّا گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند و مى گويند ، اى واى بر ما ، اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا شماره كرده است ؟ و همه ى اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند .

آرى مجرمان وقتى از محتواى پرونده ى خود آگاه مى شوند ، وحشت زده مى گردند ، بطوريكه چهره ى آنان آثار وحشت را نشان مى دهد ، مى بينند كه تمام اعمال را موبه مو به حساب آورده و ضبط كرده اند و چيزى در اين زمينه فروگذار نشده آه مى كشند كه چه وحشتناك است ، ما تمام اين اعمال را به دست فراموشى سپرده بوديم آنچنان كه گاهى فكر مى كرديم اصلاً خلافى از ما سر نزده امّا امروز مى بينيم كه سرنوشتمان تاريك است .

خوبيها و بديها ، ظلم ها و عدلها ، هرزگيها و خيانتها همه و همه در برابر صاحبانش تجسم مى يابد .

آنچه دامن آنها را مى گيرد كارهايى است كه در دنيا انجام داده اند ، بنابراين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

هنگامى كه روز قيامت شود ، نامه ى اعمال آدمى را به دست او مى دهند ، سپس گفته مى شود بخوان .

راوى خبر مى گويد : از حضرت پرسيدم : آيا آنچه را در نامه است مى شناسد و به خاطر مى آورد ؟

امام فرمود :

همه را بخاطر مى آورد هر چشم به هم زدنى ، كلمه اى ، جابجا كردن قدمى و خلاصه هر كارى انجام داده است و لذا فريادشان بلند مى شود و مى گويند : اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آن را احصاء و شماره كرده است(36) ! ! !

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation