بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 9, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد 9
     10 - عرفان اسلامي جلد 9
     11 - عرفان اسلامي جلد 9
     12 - عرفان اسلامي جلد 9
     13 - عرفان اسلامي جلد 9
     14 - عرفان اسلامي جلد 9
     15 - عرفان اسلامي جلد 9
     2 - عرفان اسلامي جلد 9
     3 - عرفان اسلامي جلد 9
     4 - عرفان اسلامي جلد 9
     5 - عرفان اسلامي جلد 9
     6 - عرفان اسلامي جلد 9
     7 - عرفان اسلامي جلد 9
     8 - عرفان اسلامي جلد 9
     9 - عرفان اسلامي جلد 9
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد9
 

 

 
 

انبياء

مسئله حيات و آثار انبياء از عجيب ترين مسائل عالم الهى و انسانى است .

انبياء الهى مردمى بودند وارسته ، پيراسته ، پاك سرشت ، اصيل ، جامع ، كامل ، شريف ، و در راه دوست بخاطر پايدارى اسلام از جان گذشته ، و براى تمام انسانها بهترين معلم .

اينان بر اثر شدت پاكى و نورانيت به خط پر بركت وحى متصل بوده ، و فيوضات الهيه را از پيشگاه اقدس ربوبى مى گرفتند ، و براى تأمين خير دنيا و آخرت بنى آدم در اختيار آنان مى نهادند .

انبياء گل سرسبد حيات ، زداينده ظلمات ، چراغ پر فروغ راه رشد و كمال ، خورشيد تابان معنى ، و برجسته ترين چهره فضيلت و كرامت بودند .

پيروى از انبياء شرعاً و عقلاً و طبيعتاً واجب است ، زيرا انسان ثابت كرده كه بدون كمك آنان دست يافتنش به زندگى سالم در دنيا و آخرت محال است .

بشر از تأمين قوانين كامل همه جانبه براى اداره امور حيات عاجز بوده و هم اكنون عاجز است و در آينده هم عاجز خواهد بود ، و اين معنى را عملاً نشان داده ، از اين جهت براى رشد و كمال خود چاره اى جز دست زدن به دامان رحمت و كرامت آنان ندارد ، كه آن بزرگواران براى انسان بهترين دوست و برترين رفيق و بالاتر از اين بقول قرآن مجيد برادران حقيقى انسانهايند .

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ )(29) .

هنگامى كه مهربان برادرشان نوح به آنان گفت : آيا هنوز خدا ترس و پرهيزكار نمى شويد ؟

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ ألاَّ تَتَّقُونَ )(30) .

هنگامى كه مهربان برادرشان هود به آنها گفت : آيا هنوز خدا ترس و پرهيزكار نمى گرديد ؟

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلاَّ تَتَّقُونَ )(31) .

هنگامى كه مهربان برادرشان صالح به آنان فرمود : آيا هنوز خدا ترس و خويشتن دار نمى گرديد ؟

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلاَ تَتَّقُونَ )(32) .

هنگامى كه مهربان برادرشان لوط به آنان گفت : آيا هنوز خدا ترس و خويشتن دار نمى گرديد ؟

انبياء الهى عارجان معارج قرب و كمال و ناهجان مناهج جلال و جمال ، و شموس فلك رسالت و اقمار سپهر جلالت ، و هاديان مراصد سبل و قائدان طريق سداد و مرشدان سبيل رشادند .

انسان كه داراى دو جنبه مادى و معنوى است ، براى تأمين نيازهاى مادّى خود احتياج به نعمت هاى مادى الهى دارد ، و كسى را نمى بينيم كه از سر اين سفره بگريزد ، و براى تأمين نيازهاى معنوى خود احتياج به تربيت الهى دارد ، كه قواعد اين تربيت بوسيله انبياء ابلاغ شده ولى متأسفانه كم نيستند آنان كه از سر اين سفره روى گردانند ، و اين روى گردانى نيست مگر بر اثر طغيان شهوات و اميال و غرائز حيوانى .

اگر آدمى به فضاى تربيت انبياء وارد شود ، و مشام جان از بوى آن شجره هاى ملكوتى معطر نمايد ، به تمام ارزش هاى واقعى مى رسد ، و استعداد قرار گرفتن در مقام قرب و بساط انس پيدا مى كند .

مرحوم ملا احمد نراقى آن عارف وارسته و حكيم واصل مى فرمايد :

از براى انسان دو جنبه است : يكى جنبه روحانيت ، كه آدمى سبب آن مناسبت دارد با ارواح طيبه و ملائكه مقدسه ، ديگرى جنبه جسمانيت است كه آدمى مشابهت دارد به جهت آن با بهائم و سباع .

انسان بواسطه آن جزء جسمانى چند روزى در اين عالم هستى زيست مى كند ، و از آن پس بواسطه جزء روحانى مسافر عالم اعلا مى شود و در آنجا مقام مى سازد ، و با ساكنان عالم قدس مصاحبت مى كند ، به شريط كه در مدت اقامت در دنيا ميل به آن عالم نموده و روز به روز در ترقى باشد ، تا جانب جزء روحانى بر جسمانى غالب شود و كدورت عالم طبيعت را از خود بيفشاند ، و اگر آثار روحانيت در او چنين باشد مى رساند به جايى كه با وجود اينكه در اين دنيا هست ، هر لحظه از مبادى فياضه كسب فيوضات مى كند و دلش به نور الهى روشن مى شود ، تا زمان مفارقت از اين دنيا رسد ، پرده هاى ظلمانى طبيعت از پيش ديده به بصيرتش برداشته مى شود .

و اين همه ميّسر نيست مگر اينكه انسان بر تربيت انبياء آراسته شود ، و درخت وجودش از فيوضات ربانيه آن بهره گيرد ، كه هيچ مكتبى قدرت تربيت آسيه ، مريم ، خديجه ، زينب ، سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمار ، و . . . را جز مكتب انبياء ندارد .

انسان با اتصال به مكتب انبياء مؤمن حقيقى و مسلمان واقعى مى شود ، و وجود وى تبديل به منبع بركت و خير و منفعت مى گردد .

بپرسيدم ز يك علامه معناى مسلمانى *** مسلمان را صفاتى گفت آن داناى ربانى
مسلمان آن كه آميزد بهم دنيا و عقبا را *** نه مستهلك در اين گردد نه در آن يك شود فانى
مسلمان مرد عزم و پشتكار و صبر و اطمينان *** تو مرد سست و تنبل را مسلمان كى توان خوانى
مسلمان مشمئز از جهل و كوشا بهر كسب علم *** مسلمان را چراغ علم اندر سينه نورانى
مسلمان مرد عفو و مهر و انصاف و جوانمردى *** مسلمان مظهر تكميل نيكى هاى انسانى
مسلمان زنده دل پاكيزه جان خوشروى و خوش اخلاق *** به چشمان مسلمان از فراست نور يزدانى
مسلمان مظهر صدق و صفاى دل صفاى جان *** مسلمان در تلاش زندگى دور از تن آسانى
مسلمان را بود برنامه اعمال قرآنش *** كند تطبيق اعمال خود از دستور قرآنى
مسلمانى و اين اعمال ناشايست ما هيهات *** چرا جانم تو آئين مسلمانى نمى دانى
اگر اعمال ما بر طبق ميزان خدايى نيست *** شكايت از چنين اوضاع باشد عين نادانى

براى تمين و تبرك و جهت درس و عبرت تا جائيكه ميسر باشد از بعضى از پيامبران مسائلى ذكر مى شود ، باشد كه ما در پرتو نور كلام آنان به حقيقت آراسته شويم و اين دوستان واقعى و حقيقى خود را بشناسيم .

دستورى رسيده كه پس از هر نماز دعاى خضر را بخوانيد ، باشد كه با توجه به آن دعا و انتقال حقايق آن واقعيات به فضاى روح و نفس و قلب خويش از آمرزش حضرت حق بهره مند شويد و آن دعا اين است :

يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع ، يا مَنْ لا يُغلِطُهُ السّائِلُونَ ، يا مَنْ لا يُبْرِمُهُ إلحاحُ الْمُلِحّينَ اَذِقْني بَرْدَ عَفْوِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ .

اى خدائى كه صدائى از صداى ديگر بازت نمى دارد ، اى خدائى كه خواسته هاى درخواست كنندگان به اشتباهت نمى اندازد ، اى مولائى كه اصرار كنندگان خسته ات نمى كند ، نسيم عفوت و شيرينى رحمتت را به من بچشان .

آرى خضر پيغمبر ، ما را هدايت به درگاه و پيشگاهى مى كند كه براى ما تكيه گاهى جز آن وجود ندارد ، و تنها آن درگاه لطف است كه در همه امور پشتيبان ما و يار و ياور و مونس و انيس و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرت ماست .

شورش بلبلان سحر باشد *** خفته از صبح بى خبر باشد
تير باران عشق خوبان را *** دل بيچارگان سپر باشد
عاشقان كشتگان معشوقند *** هر كه زنده است پر خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست *** كو كسى را كه اين نظر باشد
كس ندانم كه دل بدو ندهد *** مگر آن كس كه بى بصر باشد
آدمى را كه خاركى در پاى *** نرود طرفه جانور باشد
گو ترش روى باش و تلخ سخن *** زهر شيرين لبان شكر باشد
عاقلان از بلا بپرهيزند *** مذهب عاشقان ديگر باشد
پاى رفتن نماند سعدى را *** مرغ عاشق بريده پر باشد

ذوالقرنين كه نامش در قرآن مجيد آمده به نقل شيخ صدوق داستان جالبى را حكايت مى كند كه نكته اى بس مهم در آن داستان است كه تمام نكات مهمه در آن جمع است .

او با لشگر فراوانى از بيابانى عبور مى كرد ، پيرمردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نكرد ، ذوالقرنين از بزرگى روح او در تعجّب شد ، پس از تمام شدن نمازش به او گفت : چگونه با ديدن خدم و حشم بزرگى دستگاه من نهراسيدى و در حال تو تغييرى پيدا نشد ، عرضه داشت با كسى مشغول مناجات بودم كه قدرت و لشگرش بى نهايت است ، ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد !

ذوالقرنين فرمود اگر مرا همراهى كنى تمام خواسته هايت را اجابت مى كنم ، عرضه داشت من حاضرم همه جا با تو باشم بشرط آنكه چهار چيز برايم ضمانت كنى :

اول : صحتى كه هرگز بيمارى از پس آن نباشد .

دوم : نعمتى كه زوال نداشته باشد .

سوم : جوانى و قدرتى كه پيرى و سستى در آن ديده نشود .

چهارم : حياتى كه مرگ نداشته باشد .

ذوالقرنين گفت مرا هرگز بر اين امور قدرت نيست ، عابد گفت : پس من از كسى كه تمام امور در تحت قدرت اوست دست برنمى دارم ، و به شخصى كه مثل خود من عاجز و محتاج به غير است تكيه نمى نمايم .

آرى ما مملوك و عبد حقيم ، و تمام امور حيات را تنها حضرت او نسبت به ما ضمانت دارد ، و اين صحيح نيست كه دست از اصل برداشته و به فروعات از بين رفتنى متوسّل شويم ، توحيد واقعى اقتضا مى كند كه تمام هستى را علل و اسباب داشته و جز به ذات او نظر نداشته باشيم ، و هر برنامه اى را در اين عالم از خير و كرامت هست از او بدانيم و در حقيقت آراسته به حقيقت لا حول ولا قوة الاّ بالله گرديم .

حضرت ذوالقرنين عبورش به مردمى افتاد ، كه هر كس مردگان خود را جلوى خانه اش دفن كرده است ، سبب اين كار را پرسيد ; گفتند براى آن است كه هر صبح و شام نظرمان بر قبور اشخاصى كه مثل ما بوده اند و با آنها زندگى كرده بوديم بيفتد تا از مرگ غفلت نكنيم و به فكر عاقبت كار خويش باشيم ، زيرا مى دانيم كه يك روزى ما هم مانند آنان مقيم برزخ خواهيم شد ! !

از طرفى ديد منازل آنان درب ندارد پرسيد اين چه وضع است ؟ جواب دادند براى آن كه بين ما دزد و خائن نيست ، خداوند به هر كس هر چه عطا كرده به همان قانع است ، و هرگز دست به طرف مال كسى دراز نمى كند ، و ما را حاكم و پادشاه نيست زيرا همه ما موظف به رفع نزاعيم و از طرفى نزاعى بين ما رخ نمى دهد ، بلكه آنقدر با هم مهربانيم كه وقتى زندگى ما را نظر مى كنى انگار همه با هم يكى هستيم ، و آنچنان بر هواى نفس غالبيم كه نفعى را به غير حق به طرف خود نمى كشيم ، و بين ما دروغ وجود ندارد ، زيرا دروغ مقدمه جلب نفع از براى خود و ضرر به ديگرى است و ما نفع غير را به منفعت خود ترجيح مى دهيم ، و ما پدران خود را نيز اين چنين يافتيم .

ذوالقرنين گفت چگونه است كه همه شما را خرسند و خندان مى بينيم ، و مثل اين كه غم و اندوهى در بين شما وجود ندارد ، گفتند براى اين است كه هر چه پيش آيد از خدا مى دانيم و او هم هر چه صلاح ماست براى ما مقرّر مى دارد ، و هر كس را هر چه صلاح اوست پيش آيد بايد خندان و خرسند باشد نه غمناك و اندوهگين .

در قرآن كريم در سوره مباركه يوسف آيه 88 تا 90 مى خوانيم :

برادران به امر پدر بزرگوار خود حضرت يعقوب به مصر آمده و بر حاكم وارد شدند و گفتند : اى عزيز مصر ما با همه اهل بيت خود به فقر و قحطى و بيچارگى مبتلا شده ايم و با متاعى ناچيز و بى مقدار به حضور تو آمده ايم ، محبت فرما و بقدر احسانت به ما بيفزا و از ما به صدقه دستگيرى كن كه خدا صدقه بخشان را نيكو پاداش مى دهد .

در اين حال كه يوسف نيازمندى و دلشكستگى برادران را ديد رحمش آمد و پرده از روى كار برداشت و گفت : شما برادران يوسف در دوران جهل و نادانى فهميديد كه با يوسف چه كرديد ؟

آنان گفتند آيا تو همان يوسف هستى ؟ پاسخ داد آرى من همان يوسفم و اين برادر من است ، خداوند به رحمت بى حساب خود بر ما منت نهاد كه البته هر كس در برابر حوادث تقوا و صبر پيشه كند ، چنين كسى پيش خدا نيكوست و خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند .

آرى انبياء به همه انسانها درس خويشتن دارى و خوددارى از گناه و صبر و استقامت مى دهند . كه هر كس در برابر حوادث خود را از آلوده شدن به گناه و سازش با دشمن و تن دادن به ظلم حفظ كند ، و براى خدا صبر و پايدارى نمايد عاقبتش همانند انبياء به خير و خوشى و سلامت و سعادت خواهد رسيد .

اين عبد مسكين و فقير مسكين به پيشگاه حضرت دوست عرضه داشته ام :

اى علاج دل فسرده من *** اى حيات روان مرده من
اى چراغ شب مناجاتم *** اى تو آگه زجمله حاجاتم
اى عنايات تو مرا شامل *** بهره ام كن زرحمت كامل
كن در لطف خود برويم باز *** تا بجان سوى تو كنم پرواز
اى مدمد كار من به دو جهان *** خواهمت من ترانه اين و نه آن
حل كن از من تو اى خدا مشكل *** دل من را زغير خود بگسل
اى تو بيرون زوهم و انديشه *** ده نجاتم زنفس دون پيشه
من اسير گناه و عصيانم *** من الهى شكسته پيمانم
بى نواتر زمن در عالم نيست *** هم چو من دل فكار و پر غم نيست
روز من هم چو شب سياه شده *** عمر پر قيمتم تباه شده
قلب و جان در اسارت شيطان *** رفته بر باد از دلم ايمان
در امانم بگير و يارم باش *** مونس من به شام تارم باش
از عنايات خود مكن دورم *** لطف كن تا بنفخه صورم
اى اميد من و دل مسكين *** بر دلم تابشى زنور يقين

چون يوسف شناخته شد ، برادران از كرده قديم خود سخت به وحشت افتادند ولى ناگهان يوسف عزيز به آنان خطاب كرد :

( لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ )(33) .

امروز هيچ خجل و متأثر نباشيد كه من از شما عفو كردم خدا هم گناه شما را ببخشد كه او مهربان ترين مهربانان است .

اين است درسى كه انبياء به انسان مى هند ، درس گذشت و عفو ، درس اغماض و چشم پوشى از هم كيشان و هم نوعان اشتباه كار و خطاكردار ، تا زندگى با يك ديگر ظرف محبت و صفا و صميمت و وفا باشد .

قرآن مجيد در باره ايّوب مى فرمايد :

( إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ )(34) .

ما ايوب را بنده صابرى يافتيم ، چه نيكو بنده اى بود كه دائم رجوعش و توجّهش به درگاه ما بود .

ايوب كه به تمام مصائب مبتلا شد ، خويشتن را حفظ كرد و سر سوزنى از خط با منفعت بندگى و طاعت و تسليم نسبت به حق منحرف نشد ، و از امتحان الهى سرافراز و قبول درآمد و نام نيكش بعنوان نمونه صبر و استقامت در حوادث جاودانى شد ، تا براى تمام بندگان حق تا روز قيامت درس و پند باشد ، ايوب عملاً به انسان مى گويد مواظب باش براى چند روز گرفتارى از خدايت روى برنگردانى و نسبت به حضرت او كه نسبت به تو عين عنايت و لطف است خشم و غضب نگيرى و اظهار گله مندى ننمايى كه صابر در پيشگاه حضرت دوست به صبر و استقامت اوست كه صابر بنده نيكويى و عبد مقبولى است .

( وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَالَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاط تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ )(35) .

به اهل مدين برادر آن ها شعيب را فرستاديم ، گفت : اى قوم خداى را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست ، اكنون كه از جانب پروردگار بر شما برهانى روشن آمد كم فروشى را ترك گوئيد ، و در سنجش كيل و وزن با مردم به عدل و درستى رفتار كنيد ، كم فروشى ننمائيد و در زمين پس از آن كه قوانين آسمانى به نظم و اصلاح آمد به فساد برنخيزيد اينكار براى سعادت شما بسيار بهتر است اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارد .

و به هر طريق در كمين گمراه كردن خلق و ترسانيدن و بازداشتن مردم از راه خدا بر نيائيد . تا هر كس بخدا ايمان آورده به راه كج و ضلالت اندازيد و اى مسلمين شما هم بياد آريد زمانى كه عده شما كم بود و دشمنان بسيار ، خداوند بر عده شما افزود و بنگريد عاقبت مفسدان چگونه بود .

آنگاه به مردم مؤمن دلدارى داده گفت : اگر به آنچه من از طرف خدا مأمور به تبليغ آن شده ام گروهى ايمان آوردند ، و گروهى ايمان نياورده به خصومت برخاستند ، شما مؤمنان كه ايمان آورده ايد صبر پيشه كنيد تا خدا ميان ما و آنها داورى كند ، كه او بهترين دادخواهان است .

موسى (عليه السلام) اين پيامبر عزيز و عظيم جهان تربيت انسانها از مصدر وحى مسائل بسيار مهمّى را نقل مى كند ، كه به گوشه اى از آن آداب و مسائل لازم است اشاره شود :

موسى (عليه السلام) از جانب حضرت حق به چهار چيز وصيت شد ، كه در تمام مردم واجب است به اين چهار حقيقت توجّه كنند :

1 ـ تا نمى دانى خداوند تو را آمرزيده به عيوب مردم كار نداشته باش بلكه در فكر وسيله آمرزش خويش باش .

2 ـ تا نمى دانى گنج هاى خزائن من تمام شده از براى روزى غصه مخور كه آنچه مقدر توست به آن مى رسى .

3 ـ تا نمى دانى سلطنت و حكومت من خاتمه پيدا كرده به كسى اميدوار مباش .

4 ـ تا خبر مرگ شيطان اين دشمن خطرناك به تو نرسيده از مكر او ايمن مباش .

به حضرت وحى شد مرا دوست داشته باش و مردم را نيز به محبت من آراسته كن .

عرضه داشت تو مى دانى كه تو را از همه بيشتر دوست دارم ، اما بندگانت را چگونه به محبتت بخوانم ; پاسخ آمد نعمت هايى را كه به آنها داده ام بياد آنان آر تا قدردان نعمت شوند و از اين طريق به من علاقه مند گردند ، زيرا دلها به احسان صيد مى شود .

راوندى نقل مى كند : حضرت موسى شخصى را در سايه عرش آرميده ديد ، عرضه داشت خدايا اين عبد با كدام عمل به اين مقام رسيده ؟

جواب شنيد به دو عمل :

1 ـ مصونيت از عقوق پدر و مادر .

2 ـ نداشتن حسد .

عرضه داشت الهى ثواب كسى كه عيادت مريض كند چيست ؟ فرمود : بوقت بيرون آمدن از قبر ملكى را مى فرستم تا او را در ظلمات قيامت راهنمايى كرده به محشر واردش كند .

عرضه داشت ثواب شستن ميت چيست ؟ فرمود وى را از گناهان بيرون مى آورم همانند روز تولد از مادر .

عرضه داشت ثواب تشيع جنازه چيست ؟ فرمود : ملائكه را مى فرستم تا وى را از قبر به محشر مشايعت كنند .

عرض كرد ثواب تسليت دادن به مصيبت زده چيست ؟ فرمود : در قيامت كه سايه اى نيست وى را در سايه عرش قرار مى دهم .

اى موسى سائل را گرامى دار ، گرچه به انفاق چيز كمى به او باشد و يا با زبان خوش او را دور كن ، كه گاهى ملكى را به صورت سائل براى امتحان مردم به سوى مردم مى فرستم تا ببينم چه مى كنند ؟

در حديث معتبر آمده : روزى موسى براى مناجات به كوه طور مى رفت ، شيطان هم به دنبالش روان بود ، يكى از اعوان آن رجيم درگاه ، به او گفت مگر به اغواء موسى هم اميد دارى ؟ گفت : پدرش را از بهشت راندم ، اميد است كه بتوانم وى را نيز گمراه كنم ! !

خود را به حضرت موسى رساند ، موسى وى را با كلاهى هزار رنگ ديد ، از رنگهاى كلاهش سؤال كرد ، پاسخ داد به اين رنگ ها دل مردم را برده و آنان را مى فريبم ، اى موسى براى تو هزار و پنج كلمه نصيحت دارم گوش كن تا برايت بگويم كه تو را در اين مواعظ منفعت هست .

حضرت فرمودند : مرا به موعظه تونيازى نيست ، جبرئيل نازل شد و عرضه داشت پنج كلمه او را بشنو و از بقيه صرف نظر كن كه در بقيه گفتارش اغوا دارد ، موسى ايستاد و فرمود بگو .

شيطان گفت پنج عمل است كه خود من در آن پنج عمل متصدى فريب و اغواى مردمم ، و به اعوان و انصارم وا نمى گذارم كه از عهده آن برنيايند .

1 ـ بوقت غضب خود را به اولاد آدم مى رسانم ، كه هيچ زمانى به اندازه وقت غضب تسلّط بر آنان ندارم ، ممكن است به دو دقيقه غضب آنان را به قتل و يا گناهان ديگر بيندازم ، پس در حال غضب خود را حفظ كن مبادا كه به هلاكت افتى .

2 ـ در خود عجب و خود پسندى راه مده ، زيرا عجب و تكبر مرا به اين تيره بختى نشاند ، در حدى كه رانده درگاه حق شدم و مورد لعن او و بندگانش قرار گرفتم .

3 ـ با زن اجنبيه خلوت مكن كه من تمام قدرتم را براى به عصيان كشيدن تو بكار مى گيرم ، و كمتر كسى مى تواند در خلوت خود را حفظ كند .

4 ـ تا مى توانى با خداى خويش عهد و نذرى مبند ، كه من تا جايى كه قدرت دارم نمى گذارم كسى به عهدش پاى بند باشد و مخالفت نذر علاوه بر اينكه عصيان كرده مورد غضب خدا هم هست .

5 ـ چون قصد دادن صدقه كردى عجله كن ورنه ترا از فضيلت آن محروم خواهم كرد .

آنچه از حضرت موسى به عنوان درس و پند رسيده بيش از اين است در اين بخض فقط به ذكر نمونه هايى از عنايات اين دوستان حقيقى انسان اكتفا مى شود ، باشد كه همين برنامه ها وسيله رشد وكمال ما شوند .

اى بخود زنده مرده بايد شد *** چون بزرگان بخرده بايد شد
پيش از آن كت به قهر جان خواهند *** جان به جانان سپرده بايد شد
تا نميرى به گرد او نرسى *** پيش معشوق مرده بايد شد
مشمر گام گام همچو زنان *** منزل ناشمرده بايد شد
ره به آهستگى چو شمع برو *** زان كه اين ره سپرده بايد شد
زود شو محو تا تمام شوى *** كه تو را رنج برده بايد شد
هم چو عطّار اگر نخواهى ماند *** مزد كونين برده بايد شد

سليمان نبى كه خداوند بزرگ در قرآن مجيد در سوره نمل از حشمت و جلالش خبر مى دهد ، سراسر زندگى پر فيضش براى هر انسانى بهترين درس است .

اما با همه بزرگى و عظمتش با دست خود گندم يا جو مى كوبيد و از آن نان بدست آورده و مى خورد ، و هرگز علاقه نداشت از بيت المال و يا زحمات ديگران ارتزاق كند .

لباس آن حضرت در عين اينكه بر اريكه سلطنت فلسطين تكيه داشت از مو بود . و بدست خويش روزى يك قطعه حصير كوچك مى بافت و آن را مى فروخته و از وجه آن براى خود و عيالش تهيه روزى مى كرد ، چون شب فراى مى رسيد به محراب عبادت مى رفت و تا صبح به تضرع و زارى به پيشگاه حق اشتغال داشت ، حكومت را فقط براى دعوت به خداپرستى و خدمت به خلق مى خواست و علاقه داشت بنى آدم از روش او درس گرفته و پابپاى او تا رسيدن به مقام قرب حركت كنند .

قرآن مجيد از رسول گرامى اسلام به عنوان شاهد ، مبشر ، نذير ، اسوه ، رحمة العالمين ، رؤوف ، رحيم ، حريص بر مؤمنين ، امين مطاع ، ياد كرده و آن حضرت را بهترين دوست و پر منفعت ترين يار و ياور انسان مى داند .

اگر خداى مهربان توفيق رفيق را هم كند در باب شصت و هشتم مصباح شرحى از حيات پر بركت آن فيض اعلاى الهى خواهم نوشت ، در اين فصل فقط به قسمتى از گفته هاى نورانى و حكيمانه آن حضرت كه از باب عشق به نجات بشر صادر شده اشاره مى نمايم .

مَنْ صَمَتَ نَجا :

آن كس كه از لغو و باطل و بيهوده گويى سكوت كرد ، نجات يافت .

مَنْ تَواضَعَ للهِِ رَفَعَهُ اللهُ ، وَمَنْ تَكَبَّرَ وَضَعَهُ اللهُ ، مَنْ يَغْفِرْ يَغْفِرِ اللهُ لَهُ ، وَمَنْ يَعْفُ يَعْفُ اللهُ عَنْهُ ، وَمَنْ يَصْبِرْ عَلىَ الرَّزِيَّةِ يُعَوِضْهُ اللهُ ، وَمَنْ يَكْظِمْ يَأْجرْهُ اللهُ .

آن كس كه فروتنى كند خدايش بلند گرداند ، و هر كس تكبر ورزد خدايش به زمين زند ، و هر كس پرده پوشى كند خدايش بپوشاند ، و هر كس گذشت كند خدايش از او بگذرد ، و هر كس بر مصيبت صبر كند خدايش عوض دهد . و هر كس خشم خود فرو خورد خدايش اجر دهد .

خَيْرُ الْمُسْلِمينَ مَنْ كَثُرَ قَناعَتُهُ وَحَسُنَتْ عِبادَتُهُ وَكانَ هَمُّهُ آخِرَتَهُ .

بهترين مسلمانان كسى است كه قناعتش زياد و عبادتش نيكو و هم و غمّش آخرت باشد .

أحْبِبْ للِنّاسِ ما تُحِبّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مَؤْمناً ، اَحْسِنْ مُجاوَرَةَ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً ، وَاَحْسِنْ مُصاحَبَةَ مَنْ صاحَبَكَ مَؤْمناً ، وَاعْمَلْ بِفَرائِضِ اللهِ تَكُنْ عابِداً .

آنچه براى خودت دوست دارى براى مردم دوست بدار تا مؤمن باشى ، و براى همسايه نيكو همسايه باش تا مسلم باشى ، و با دوست به نيكى دوستى كن تا مؤمن باشى ، و به واجبات الهيه عمل كن تا بنده حق باشى .

خَصْلَتانِ لا تَجْتَمِعانِ في مُسْلِم : الْبُخْلُ وَسُوء الْخُلْقِ .

دو صفت در مسلمان جمع نمى شود ، بخل و بدى اخلاق .

مَنْ قَلَّ طُعْمُهُ صَحَّ بَدَنُهُ وَصَفا قَلْبُه ، وَمَنْ كَثُرَ طُعْمُهُ سَقُمَ بَدَنُهُ وَقَسى قَلْبُهُ .

هر كس خوراكش اندك باشد ، بدنش سالم و قلبش صفا مى گيرد ، و هر كس پرخور باشد بدنش مريض و قلبش قسى مى گردد .

شخصى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) عرضه داشت من جز ماه رمضان روزه نمى گيرم . و جز نمازهاى يوميه نماز نمى خوانم ، مالى براى صدقه ندارم و براى حج مستطيع نيستم ، من پس از مرگ كجايم ؟

فرمود : در بهشت با منى اگر زبانت را از غيبت و دروغ حفظ كنى ، و دلت را از بخل و حسد نگهدارى ، و نظرت را از نظر به نامحرم و آزار مسلمان محافظت نمايى .

ثَلاثَةٌ تَسْتَغْفِرُ لَهُمُ السَّماوات وَالاْرَضُونَ وَالْمَلائِكَةُ وَاللَّيْلُ وَالنَّهارُ : الْعُلَماءُ وَالْمُتَعَلِّمُونَ وَالاَْسْخِياءُ .

آسمان ها و زمين و ملائكه و شب و روز براى سه نفر از حضرت حق طلب مغفرت مى كنند ، دانشمندان ، و دانش آموزان ، و سخاوت داران .

اِذا اَرادَ اللهُ تَعالى بِعَبْد خَيْراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَفَقَّهَهُ فِى الدّينِ وَبَصَّرَهُ عُيُوبَهُ ، وَمَنْ اُوتيهُنَّ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ .

چون خداوند نسبت به بنده اى اراده خوبى كند ، وى را در دنياى ظاهر و امور مادى بازدارنده از حق زاهد نمايد ، و در دين تيزبينش كند ، و عيوبش را به وى بنماياند . كه بهر كس اين حقايق مرحمت شود ، خير دنيا و آخرت داده شده .

سه چيز هلاك مى كند ، و سه چيز نجات مى دهد ، امّا مهلكات : بخلى كه دنبال شود ، هوايى كه پيروى گردد ، و خودبينى ، اما منجيات : خشيت از حق در پنهان و آشكار ، ميانه روى در فقر و غنى ، عدالت در غضب و خشنودى .

زينت دنيا در سه چيز است :

مال ، فرزند ، زنان .

و زينت آخرت در سه چيز است :

علم ، پاكدامنى ، صدقه .

و اما زينت بدن در سه برنامه است :

كم خورى ، كم خوابى ، كم گفتن .

و زينت قلب در سه چيز است :

صبر ، سكوت ، شكر .

مَن فارَقَ رُوحُهُ جَسَدَهُ وَهُوَ بَرىءٌ مِنْ ثَلاثَة دَخَلَ الْجَنَّةَ : اَلْكِبْرُ وَالدَّيْنُ وَالْغُلُولُ .

آن كس كه به عالم آخرت منتقل شود و از سه چيز پاك باشد وارد بهشت مى شود :

تكبر .

بدهكارى .

خيانت .

اَفْضَلُ الاْعْمالِ مِنْ اُمَّتي ثَلاثَةٌ : طالِبُ الْعِلْمِ حَبيبُ اللهِ ، وَالْغازى وَلِيُّ اللهِ ، وَالْكاسِبُ مِنْ يَدِهِ خَليلُ اللهِ .

از امت من سه علم فوق اعمال است : جوينده علم حبيب الله ، و جنگيده در راه حق ولى الله ، و كاسب با دست و بازوى خويش خليل الله است .

آنچه از رسول گرامى (صلى الله عليه وآله) كه بهترين دوست و يار انسان است نقل شد در كتاب اثنا عشريه ملاحظه كنيد ، و اگر تفصيل سخنان آن حضرت را بخواهيد به كتب بحار ج 77 ، كلمة الرسول الاعظم ، نهج الفصاحه ، اصول كافى ، وسائل الشيعه ، مستدرك و ساير كتب حديث مراجعه نمائيد .

از آنجا كه ائمه طاهرين (عليهم السلام) با پيامبر بزرگ اسلام بر اساس روايات نور واحدند ، بايد گفت : فرمايشات و راهنمائيهاى آن بزرگواران نيز مطابق با گفتار رسول خدا است و آنچه كه امامان معصوم در جهت رشد و كمال انسان از انسان مى خواهند همان است كه خدا و پيامبر مى خواهند ، براى اطلاع از گفته هاى حكيمانه آن فرزانگان راه هدايت به همان كتبى كه در بالا اشاره شد رجوع كنيد تا تفصيل و شرح زندگى آن بزرگواران در بخش معرفت امامان كتاب مصباح بخواست حضرت حق بيايد .

عارفان ، حكيمان ، مؤمنان

اين سه طايفه كه از دلسوزان و دوستان واقعى انسان اند ، گرچه از نظر عنوان اسمى با هم فرق دارند ولى در حقيقت يكى هستند و منظور از عارف و حكيم و مؤمن آن انسانى است كه از نور وحى ، و پرتو نبوت ، و ولايت ائمه معصومين به كسب معرفت و عمل موفق شده و در عين اصلاح باطن و ظاهر خود ، دلسوزانه و عاشقانه در راه اصلاح ديگران تا سر حد جان قدم برمى دارد ، و در اين راه از ملامت اهل ملامت باك نمى كند .

اينان آن كاملان و واصلان و آزاد انسانهايى هستند كه شخصيت هاى بزرگى چون مرحوم الهى قمشه اى آرزوى آنان را داشتند و به آرزوى خود رسيدند .

يا رب برسان تو رهنمائى *** يارى زديار آشنائى
بر قافله وفا اميرى *** بر كشتى عشق ناخدائى
يا رب برسان رفيق راهى *** چون من بفراق مبتلائى
چون نى به نواى عشق نالان *** چون آه سحر گره گشائى
آزاد دلى زهر خيالى *** دلشاد چو من بهر نوائى
صاحب نفسى مسيح شهرى *** تا در حق ما كند دعائى
شايد به در تو راه يابيم *** پوئيم طريق آشنائى
تازيم به راه عشق بازى *** سوزيم حجاب خود نمائى
تا دل نگرد جمال جانان *** تا جان رهد از غم جدائى
دل را به رضاى حق سپاريم *** گر بارد از آسمان بلائى

در اينجا به گوشه اى از واقعياتى كه آنان در راه راهنمائى انسان به انسان مرحمت كرده اند توجه نمائيد .

گفت پيغمبر كه حق فرموده است *** مى نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز *** مى نگنجم اين يقين دان الى عزيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب *** گر مرا جوئى از آن دلها طلب

اين زمين و آسمان با آن فضاى پهناور و بى كرانش ، با آن كرات و كهكشانها و كازارهايش كه به نظر ما سرسام آور و خيره كنند مى نمايد ، در عين حال مى دانيم كه موجودات جهان هستى خيلى بزرگتر از آن است كه در نظر ما جلوه مى كند ، در مقابل عظمت خداوندى همان مقدار ناچيز است كه يك بال مگس در تصور ما با روح بى نهايت بزرگ انسانى .

اين مقايسه هم در حقيقت نابجاست ، زيرا بالاخره روح انسانى هر چه باشد در مقابل عظمت خداوندى قابل تصور نيست ، اين موجودات بى شمار و بسيار گسترده چون كف ناچيزى است كه در روى يك اقيانوس بى پايان براى چند لحظه سرمى كشد و از بين مى رود .

بنابراين چگونه مى تواند اين موجودات به اين حقارت و ناچيزى گنجايش وجود خداوند را داشته باشند ؟

و به عبارت ديگر چون كميت در جهان هستى حكم فرماست و كيفيت تمام نمودهاى آن را فرا گرفته است ، چگونه مى تواند گشايش آن موجودى را داشته باشد كه كميت را آفريده و مافوق كيفيت است .

او بى نهايت است ، جهان هستى متناهى است اگر چه محدود نباشد . آن بى نهايت در اين متناهى جايگزين نخواهد گشت .

يك فرد انسان هنگامى كه در نتيجه تزكيه نفس و اعتلاى روحى به مقام شامخ معرفت مى رسد ، همين جهان هستى با اين عظمت را آنچنان ناچيز مى داند كه گوئى يك قفس تنگى براى اوست ، با اين ملاحظه آيا خداوندى كه خالق همين انسانها است كه خود بى نهايت هائى هستند مى تواند در اين جهان كوچك جايگير شود ؟

امّا در درون همين انسان قلبى آفريده است كه آن قلب مى تواند مهمانسراى وجود الهى بوده باشد .

مى گوئيد : چطور مى شود كه قلب انسانى گنجايش خداى به آن عظمت را داشته باشد ; با اين كه قلب انسانى در درون همين كالبد جسمانى است .

مى گوئيم : قلب خواه همان عضو معروف باشد يا نه ، ما نمودهاى شگفت انگيزى را در درون خويش احساس مى كنيم كه با محاسبات منطق طبيعى از نظر كميت و كيفيت سازگار نيست ، مثلاً ما در حدود هشتاد ميليارد سلول در مغز داريم ، از دوران كودكى اين سلّول ها در فعاليت مى باشند ، چگونه مى شود مغز انسانى تا حدود يك ميليون ميليارد واحد ، اطلاع ثبت كند .

چگونه اين واحدها در سلول ها موجود مى شود ، در صورتى كه نه قابل عكس بردارى است و نه كوچكترين نمود فيزييك ديگرى را نشان مى دهند ؟ به اضافه اين كه ما در عمر خود هزاران بار كليّات تجريد شده را در ذهن خود منعكس مى سازيم ، اين كليات تجريد شده كه هيچ گونه تشخصى ندارد چگونه در سلول مادى جسمانى منعكس مى شوند ؟ !

آيا اين نمود شگفت انگيز در درون ما وجود ندارد « دريافت من » كه « خود » را درك مى كنيم يعنى به من خويش آگاهى پيدا مى كنيم ، مانند اين كه با چشمان خود بدون وسيله آئينه يا چيز ديگر چشمان خود را مى بينيم ! به اضافه اين كه همين مغز ماست كه مى تواند بى نهايت را تصور كند آيا اين بى نهايت ها واقعاً داراى نمود و شكل فيزيكى هستند ; اگر چنين باشد كه بى نهايت نخواهد شد .

مگر اين فعاليت قلبى ما نيست كه محبت جهانى را در دل احساس مى كنيم بدون اينكه اين محبت جهانى كوچك ترين تغييرى در كميت و كيفيت قلب بما بدهد .

خلاصه با نظر به فعاليت هاى شگفت انگيز مغز و قلب مى توانيم اين حقيقت را قبول كنيم كه نيروى عقلانى و قلبى ما وابسته به اصول و قوانين طبيعى خارجى نيستند كه نتوانيم از آن تجاوز نموده ، درون خويش را قلمرو ديگرى كه جان خارجى مانند جزئى از آن است منظور كنيم .

آرى اين قلب بسيار بزرگ كوچك نما ، شايستگى آن را دارد كه نور بى نهايت خداوندى را در خود منعكس بسازد(36) .

اين است استدلال و گفتار حكيمان و عارفان و مؤمنان در ظرفيت قلب انسان و اين است انسان كه با قبول تربيت انبياء و ائمه عارفان و حكيمان و مؤمنان مى تواند قلبشس را تجلى گاه نور بى نهايت الهى كند ، و اين است آنچه كه در عنوان اين فصل بيان شد كه دوستان حقيقى انسان اين بزرگوارانند ، كه مى خواهند انسان آئينه صفات و اسماء الهى شود و از اين راه خير دنيا و آخرت خويش را تأمين نمايد .

سرمايه سعادت ما درد يار بود *** ورنه به سعى ما گره از كار كى گشود
دردست هر چه هست كه اين درد چاره ساز *** با جان آدمى به مثل آتش است و عود
رندى كه ره به كوى خرابات عشق برد *** جان را زدست محنت ايام در ربود
بگشاى رخ كه دير شدست انتظار ما *** تا جان بر آن جمال فشانيم زودزود
از حال عشق عقل ندانست شمّه اى *** خود را هزار بار بدين حالت آزمود
با عقل خواجه گونه بگوئيد كارى سليم *** سوداى يار و آنگه فكر زيان و سود
شيد و رند و عاشق و ديوانه گشت و مست *** هر كس زعشق بازى قاسم سخن شنود

اگر راهبر به تو بگويد : فلان مشقت و ناراحتى ها را تحمل كن ، تو نبايست زبان به اعتراض بگشائى .

اگر در راه تبعيت از رهبر خارها در پاى تو بخلد ، گمان مكن آن خارها تنها براى ناراحت كردن توست ، بلكه اين كه گلشنى در روح تو سرسبز شود بايستى خارهايى را كه در پاى تو فرو مى رود از جان و دل بپذيرى ، بطور كلّى با تن پرورى و نازك دلى نمى توان راه به اين باريكى و طولانى را پيمود .

مبارزه با مادّيات و تنظيم آن به شكلى كه مانع سلوك الى الله نباشد اصل اوّلى مرد راهرو مى باشد ، اين را مى دانيد و بارها تذكر داده شده كه خداوند انسان را براى تقلاّ و كوشش آفريده است .

آيا اين تقلاّ و كوشش مى تواند خود هدف نهائى موجوديت انسان بوده باشد ؟ البته نه ، زيرا چه سودى از كوشش و فعاليت بيهوده ، براى انسان نصيب مى گردد ؟ مگر خداى نمى توانست انسانها را طورى بيافريند كه آنان بدون زحمت و سعى مشغول زندگى در اين خاكدان بوده باشند . مسلماً مى توانست .

ولى هدف اقصاى خلقت اين است كه انسان با كوشش در قلمرو طبيعت جوهر گرانبهاى وجود خود را استخراج كند ، و با اين كوشش و تكاپو آئينه خدا نماى روح خود را صيقلى مى سازد ، او با اين كوشش خود طبيعى را تا مقام روحانيت برترين بالا مى برد(37) .

هر وقت كه آدمى اندرون خود را پاك كند و آئينه دل را صافى گرداند . به ملائكه سماوى نزديك گردد ، از جهت آن كه ملائكه سماوى جمله پاك و صافى اند و علم و طهارت دارند .

روح انسانى از جنس ملائكه سماوى است و جوهرى پاك و صافى است ، امّا بواسطه بدن آلوده گشته است و تيره شده است ، چون تركِ لذّات و شهوات « خارج از اندازه و حدود الهى » بدنى كند و علم طهارت حاصل كند ، و بيرون و اندرون خود پاك گرداند و آئينه دل را صافى كند ، باز پاك و صافى شود ، چون پاك و صافى گشت روح او را با ملائكه سماوى نسبت پيدا آيند ، چون مناسبت پيدا آمد ، هم چون دو آئينه صافى باشد كه در مقابله يك ديگر بدارند ، هر چه در آن باشد در اين پيدا آيد و هر چه درين بود در آن ظاهر شود و اين ملاقات در بيدارى اندك بود ، و اين ملاقات در بيدارى سب وجد و وارد و الهام و خاطر ملكى بود ، و در خواب سبب خواب راست باشد(38) .

آرى تمام همت عارفان و حكيمان و مؤمنان حقيقيت مصروف اين شد كه انسان از تمام كدورت هاى ظاهرى و باطنى پاك گردد ، تا اسماء و صفات ملكوت در او جلوه گر شود .

هر گدائى مرد سلطان كى شود *** پشه اى آخر سليمان كى شود
بس عجب اين است كين مرد گدا *** چونك سلطان نيست سلطان كى شود
بس عجب كارى است بس نادر رهى *** اين چو عين آن بود آن كى شود
گر بدين برهان كنى از من طلب *** اين سخن روشن برهان كى شود
تا نگردى از وجود خود فنا *** بر تو اين دشوار آسان كى شود
گفتمت فانى شود و باقى توئى *** هر دو يكسان نيست يكسان كى شود
گر همه درياى عمان قطره اى است *** قطره اى درياى عمان كى شود
هر كسى را ديده دريا بين نشد *** قطره بين باشد مسلمان كى شود
تا نگردد قطره و دريا يكى *** سنگ كفرت لعل ايمان كى شود
جمله يك خورشيد مى بينم وليك *** مى ندارم بر تو رخشان كى شود
هر كه خورشيد جمال تو نديد *** جان فشان روى جانان كى شود
چند اندائى به گِل خورشيد را *** گِل بدين درگه نگهبان كى شود
از كفى گِل كان وجود آدمى است *** آنچنان خورشيد پنهان كى شود
صدهزاران مرده مى بينم زعشق *** منتظر بنشسته تا جان كى شود
مانده اى عطارد راول قدم *** بر تو اين خورشيد تابان كى شود

اين شرف و كرامت كه آدميان دارند ، از موجودات ، هيچ چيز ديگر ندارد ، از جهت آن كه هر چيز ديگران دارند آدميان آن دارند ، و آدميان چيزى دارند كه ديگران ندارند و آن عقل است ، عقل به آدميان مخصوص است و فضيلت آدميان بر ديگر موجودات به عقل است ، و فضيلت عاقلان بر يكديگر به علم و اخلاق است .

علامت آدمى چهار چيز است : اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف ، هر كه اين چهار چيز دارد آدمى است و هر كه ندارد نه آدمى است ، هر كه اين چهار چيز به كمال رسانيد او انسان كامل است .

جهد كن تا راست گفتار و راست كردار و نيكواخلاق و راحت رسان شوى ، تا تو از خود ايمن گردى و ديگران از تو ايمن شوند ، هر كجا امن هست بهشت است و هر كجا امن نيست دوزخ است ، هيچ نعمتى برابر آن نيست كه آدمى بهشتى باشد و در بهشت بود ، و هيچ محنتى برابر آن نيست كه آدمى دوزخى باشد و در دوزخ بود ، آدمى راست گفتار و راست كردار و نيكو اخلاق و راحت رسان بهشتى است ، چون به صحبتِ راست گفتار و راست كردار و نيكو اخلاق و راحت رسان رسد در بهشت باشد .

در اين قسمت به پاره اى از كلمات اين شايستگان از عباد حق اشاره مى رود باشد كه براى همگان سود دنيا و آخرت آورد .

خَيْرُ الْمالِ ما اُخِذَ مِنَ الْحَلالِ وَصُرِفَ عَلىَ الْحَلالِ ، وَشَرُّ الاَْمْوالِ ما اُخِذَ مِنَ الْحَرامِ وَصُرِفَ عَلَى الاْثامِ .

بهترين مال ، مالى است كه از حلال بدست آيد و در مسير حلال خرج شود ، و بدترين مال ، مالى است كه از حرام پديد آيد و در گناه مصرف شود .

كَتَبَ حَكيمٌ اِلى حَكيم : مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ .

حكيمى به حكيمى نوشت : هر كس به محاسبه خويش برخيزد سود كرده و آن كس كه از خود غافل شود به خسران نشسته .

به لقمان گفتند تو برده آل فلان نبودى ؟ گفت چرا ، گفتند از كجا به اين مقام رسيدى ! گفت :

راستى در گفتار ، اداء امانت ، ترك آنچه برايم سود نداشت ، چشم پوشى از حرام ، حفظ زبان ، عفت شكم ، هر كس كم از اينها دارد پست تر از من و هر كه زيادتر دارد بالاتر از من و هر كس اين صفات را داراست مثل من است .

مَنْ لا يَعْرِفُ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ فَاَلْحِقُوهُ بِالْبَهائِمِ .

هر كس خير و شر را نمى داند ، او را جزء حيوانات بدانيد .

از آنان مباش كه در آشكار به لعنت ابليس برخيزى و در پنهان از وى پيروى كنى .

بخيل حمّال حفظ ثروت خويش ، و امانت دار و خزينه دار وارث خود است .

جاهل دشمن خويش است . چگونه رفيق غير است ؟

خير در كلام نيست مگر ذكر حق باشد ، و خيرى در سكوت نيست مگر فكر در معاد و قيامت باشد .

انسانيت تواضع بوقت دولت ، و گذشت بوقت قدرت ، و سخاوت بوقت قلّت و عطا و بخشش بدون منّت است .

سزاوار است عاقل را دو آئينه باشد ، در يكى بديها و عيوب خود را بنگرد ، پس احساس كوچكى نموده و به اصلاح آن تا جائى كه قدرت دارد برآيد ، و در ديگرى خوبيهاى مردم را ديده به آن آراسته شود و به كسب آنچه كه از فضائل ديگران مى بيند برآيد .

به حكيمى گفتند زاهد كيست ؟ فرمود ترك كننده حرام خدا ، و قانع به حلال حق ، به ديگرى گفتند زاهد كيست ؟ گفت : راغب در آخرت ، تارك حرام ، عامل به امر .

هلاك قارى قرآن در غيبت و خودبينى است .

شكم خالى ابرى است كه از آن علم و حلم مى بارد .

ابوذر اين مؤمن حقيقى فرمود : فرزند آدم دنيا را دو جلسه قرار بده ، يك جلسه براى طلب حلال و جلسه ديگر براى كسب آخرت . به مجلس سوم وارد مشو كه نفعى ندارد ، و سخنت را دو سخن قرار بده ، يك سخن براى آخرت و يكى براى بدست آوردن حلال و از كلام سوم بپرهيز كه ضرر دارد ، مالت را دو درهم قرار بده ، يك درهم براى معاش عيالت و يك درهم براى آخرت و درهم سوم سودى به حالت ندارد ، و دنيايت را ساعتى بين دو ساعت قرار بده ، ساعتى كه گذشت و از آوردنش عاجزى و ساعتى كه اميد به درك آن را ندارى ، ساعتى كه در آن هستى ساعت عمل است در آن ساعت بكوش و از معصيت خوددارى كن ، كه اگر اينگونه نباشى هلاك مى شوى .

از ابن عباس پرسيدند بهترين روزها و بهترينه ماه ها و بهترين اعمال كدام است ؟ پاسخ داد بهترين روزها روز جمعه و بهترين ماه ها ماه رمضان ، وبهترين اعمال نمازهاى پنج گانه است آن هم به وقت ، چون اين مسائل به اميرالمؤمنين رسيد فرمود اگر از علما و حكماى مشرق و مغرب اين سؤالات مى شد غير اين جواب نمى گفتند اما جواب من اين است :

بهترين عمل عملى است كه خداوند بپذيرد ، و بهترين ماه ها ماهى است كه در آن توبه كنى ، و بهترين روزها ، روزى است كه مؤمن از دنيا خارج شوى .

بعضى از حكما فرموده اند : بهترين طاعت در قلبم اميد به خداست ، و شيرين ترين كلام در زبانم ثناء خداست و بهترين ساعات برايم ساعت لقاء حق است .

عرفا فرموده اند : صفات اولياء كامل سه چيز است :

سكوت و آن در نجات است ، جوع و آن كليد خيرات است ، زحمت دادن به نفس در عبادات و روزه روز و قيام شب .

حكيمى فرمود چهار چيز است كه در چهار چيز طلبيديم ولى اشتباه كرديم : غنا را در مال طلب كرديم در قناعت يافتيم ، بزرگى و جاه را در حسب خواستيم در تقوا ديديم ، راحت را در ثروت طلب كرديم در قلّت مال يافتيم ، نعمت را در لباس و طعم و خواسته ها دنبال كرديم در بدن صحيح يافتيم .

اهل عرفان مى فرمايند ; چهار چيز را به چهار چيز بشوئيد ، صورتها را به اشك چشم ، زبان را به ذكر حق ، قلب را به خشيت ربّ ، گناهان را به توبه .

لقمان فرمود فرزندم فردا كه در پيشگاه حق رفتى از چهار چيز سؤال شدى : جوانيت را كجا خرج كردى ، عمرت را چه كردى ، مالت را از كجا بدست آوردى ، و آن را در چه راهى خرج نمودى ، براى اين سؤالات جواب آماده كن .

حكما مى فرمايند : شعار حكماء اسلام چهار چيز است : تقوا ، حياء ، شكر ، صبر .

كلمات و فرمايشات عارفان و حكيمان و مؤمنان بسيار است ، نقل همه آنها كتابها مى شود ، اين مقدار براى توجه دادن به اين حقيقت بود كه اينان با اين فرمايشات ثابت كرده اند كه نسبت به انسان از بهترين دوستان و رفيقانند ، در هر صورت پيروى از خداى عزيز ، و انبياء و ائمه و عرفا و حكما و مؤمنان تمام خير دنيا و آخرت است .

از حكماء عرفاء و مؤمنان اشعار نغزى بجا مانده كه به برخى از آن اشعار اشاره مى رود :

از بلا تا رسته گردى اى عزيز *** باز بايد داشتن دتس از دو چيز
رو تو دست از نفس و دنيا باز دار *** تا بلاها را نباشد با تو كار
گر به حرص و آز گردى مبتلا *** با تو رو آورد زهر سهو صد بلا
آن كه نقدش هيچ نبود در جهان *** هر كجا باشد بود اندر امان
نفس و دنيا را رها كن اى پسر *** تا رهى از هر بلا و زهر خطر
اى بسا كس كز براى نفس زار *** در بلا افتاد و از غم شد نزار
از براى نفس مرغ نامراد *** آمد و در دام صيّاد اوفتاد
تا دلت آرام يابد اى پسر *** بود و نابود جهان يكسر شمر
از عذاب قهر حق ايمن مباش *** وز پى آزار هر مؤمن مباش
وز بلا يارى مخواه از هيچ كس *** زانكه نبود جز خدا فريادرس
هر كرا رنجانده اى عذرش بخوا *** تا نباشد خصم تو در عرصه گاه
گر غنا خواهد كسى از ذوالمنن *** در قناعت مى توانش يافتن
درگذر زين سراى هزل و هوس *** مرتر از آن سراى خلد است بس
خلق را تا زعشق معزولى است *** جِستن و جُستن اين دو مشغولى است
اى جوانمرد پند من بپذير *** دل زدنيا و زينتش برگير
به نشاط و سماع تو مشغولى *** وز سراى بقا تو معزولى
فارغ از مرگ و ايمان از گورى *** من چگويم ترا بدين كورى
هيچ خصمت بدتر زدنيا نيست *** با كه گويم كه چشم بينا نيست
از پى پنج روزه راهگذر *** آبروى حيات خويش مبر
غافلى از جهان و از كارش *** نازموده به فعل و كردارش
ترسم از اين غفلت از همه مقصود *** باز دارد تو را گه موعود
آدم اندر حديقه ايجاد *** شجر معرفت ثمر باشد
بى ثمر شد چو اين درخت بهشت *** هيزمى بايد از سقر باشد
چون مخاطب به علّم الاسماء *** از خدا نفس بوالبشر باشد
پسر آدم از كمال و ادب *** بايدش ارث از پدر باشد
پسرى را كه علم و دانش نيست *** باب را دزد خانه بر باشد
فقر و دولت مقدرند ولى *** علم با هر دو خوب تر باشد
زان كه عالم چو ملك و دولت يافت *** نفعش از جود بى ضرر باشد
فخر آدم به علم و معرفت است *** نه به سنگى كه سيم و زر باشد
آن كه در رتبه فخرش از حجر است *** قيمتش كمتر از حجر باشد
آدم از علم شد سميع و بصير *** مرد بى علم كور و كر باشد
دو درست از بهشت علم و عمل *** كاندرين خانه دو در باشد
بى عمل علم جسم بى روح است *** جسم بى روح بى اثر باشد
مرد حق را به كيميا چه نظر *** زان كه از كيميا نظر باشد
گر چه از زرستى است دست حكيم *** سينه اش مخزن در باشد
خوش است روى تو از روى معرفت ديدن *** بديده تو بروى تو عشق ورزيدن
ترا بچشم چه حاصل كه غير حق ديدن *** به حق بايد از اين چشم چشم پوشيدن
زچشم شاهد صورى ببند چشم هوس *** كه عشوه اش بخريدن ندارد ارزيدن
بساط عيش به قسمى مچين كه برچينى *** كه كار بوالهوسان چيدن است و برچيدن
در اين دو روز فنا دشمنى مكن با دوست *** كه عمر دوست نيرزد بدوست رنجيدن
دست عشق آمد گريبانم گرفت *** دست بگير رشته جانم گرفت
كش كشانم برد تا درگاه خويش *** در دلم بنشست و ايمانم گرفت
آفتاب روى لا شرقى او *** شرق و غرب و طاق ايوانم گرفت
اول و آخر نديدم غير او *** ظاهر و باطن چو يكسانم گرفت
نيم شب از آفت ريب المنون *** در خم زلف پريشانم گرفت
از طفيل من دو عالم آفريد *** نوع ديگر خواند و انسانم گرفت
راحت اگر بايدت منزل عنقا طلب *** عزّت از آنجا بجوى راحت از آنجا طلب
تنگ مكن اى هماى خانه بر اين خاكيان *** سپهرلا برگشاى لنگر الاّ طلب
دير خراب جهان بتكده اى بيشن نيست *** دير بترساند گذار معبد عيسى طلب
تيره مغا كيست تنگ خانه دلگير خاك *** مرغ مسيحانه اى بزم مسيحا طلب
وادى ايمن مجوى از پى نار كليم *** اين همه جا روشن است ديده موسى طلب
نكته وحدت مجوى از دل بى معرفت *** گوهر يكدانه را در دل دريا طلب
گرچه هزار است اسم هست مسمّى يكى *** ديده زاسما مدوز عين مسمّى طلب
ابجد اركان تست چار كتاب عظيم *** جزء بجزئش ببين اعظم اسما طلب
آئينه اى پيش نه از دل صافى گهر *** صورت خود را ببين معنى اشيا طلب
نيست بغيب و شهود غير يكى در وجود *** خواه نهانش بخواه خواه هويدا طلب
وقت جهاد است خيز تيغ تجرد بكش *** نفس ستمكار را در صف هيجا طلب
كعبه گل در مزن بر دل حلقه كوب *** زين نگشايد درى مسجد اقصى طلب
ذلّت ده روز فقر مايه صد عزّت است *** عزّت دنيا مخواه پايه عقبى طلب
در خانه دل ما را جز يار نمى گنجد *** چون خلوت يار آنجاست اغيار نمى گنجد
در كار دو عالم ، چون دل به يكى داديم *** جز دست ديكى ما را در كار نمى گنجد
مستيم و در اين مستى بيخود شده از هستى *** در محفل ما مستان هشيار نمى گنجد
اسرار دل پاكان با پاك با پاك دلان گوئيد *** كاندر دل نامحرم اسرار نمى گنجد
گر عاشق دلدارى با غير چه دل دارى *** كآندل كه در او غير است دلدار نمى گنجد
از بخل و حسد بگذر در ما و منى منگر *** با مسئله توحيد اين چار نمى گنجد
گر انس به حق دارى از خلق گريزان شو *** كآدم چو بهشتى شد در نار نمى گنجد
انسان چو موحد شد در شرك نمى ماند *** آرى گل اين بستان با خار نمى گنجد
كاشانه دل ميار جز يار *** گنجايش غير او ندارد
كى گم شده اى كه جويمت باز *** پيدا شده جستجو ندارد
عالم همه راست سوى توره *** جز روى تو ديده سر ندارد
دل از هر دو جهان به چهار تكبير *** برداشتم آرزو ندارد
در دجله خُم نموده ام غسل *** دريا بر من وضو ندارد
مستانه هوس بهاى و هويند *** مستى تو غير هو ندارد

تا اينجا حقيقت روشن شد ، كه در مرحله اول دوستان واقعى و حقيقى انسان عبارتند از خدا و پيامبران و امامان و حكيمان و عارفان و مؤمنان ، كه دوستى ايشان نسبت به انسان محض تأمين خير دنيا و آخرت است ، و شرايط دوستى با ايشان ايمان و محبت به آنان و پيروى از فرامين و دستورات آنهاست .

امّا دوستى با عموم يعنى دوستى و رفاقت و مصاحبت با مردم ، آنهم در فرهنگ پاك الهى شرايطى دارد ، كه در آيات و روايات بيان شده ، كه در ضمن توضيحات فرمايش حضرت صادق در اين باب ، آن شرائط براى شما روشن مى شود .

امام (عليه السلام) در ابتداى روايت فرمود : حسن رفاقت و معاشرت با خلق خدا در غير معصيت ، از زيادتى فضل و توجّه حضرت حق بر انسان است ، و هر كس در پنهان نسبت به حق و اوامرش خاضع باشد البته سلوك و معاشرتش با مردم در آشكار و ظاهر نيكوست .

اين كه در مسئله گناه و معصيت ، انسان با مردم رفيق و شريك و مصاحب نباشد از اهم شرايط الهى و انسانى و اسلامى در باب دوستى است .

بايد از اهل معصيت اگر قصد برگشت از راه شيطانى خود ندارد كناره گرفت ، و بايد از بدكارانى كه امكان نفوذ درانسان دارند جداً پرهيز كرد ، در صورتى معاشرت با اهل گناه پسنديده است كه بتوانى آنان را از آلودگى برهانى و با خداى عزيز آشتى دهى ، اين معاشرت از باب امر به معروف و نهى از منكر مانعى ندارد ، از اين مراحل كه بگذرى دوستى و رفاقت و مصاحبت و معاشرت با مردم مسلمان و مؤمن لازم است . و انسان بايد داراى اخلاقى باشد . كه ديگران نسبت به معاشرت او رغبت داشته باشند ، و خود او هم ميل به دوستى و محبّتش نسبت به ديگران قوى باشد ، و پايه اين معاشرت و دوستى بايد براى خدا پى ريزى شود ، كه از فضاى محبت و رفاقت به نفع آخرت و حلّ مشكل مردم و علاج دردمندان استفاده گردد .

در زمينه آداب معاشرت ، آيات و روايات با ارزشى داريم كه اطلاع بر آنها لازم است .

( لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الاِْيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللهَ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(39) .

اى رسول من هرگز مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند نخواهى يافت كه دوستى با دشمنان خدا و رسول كنند ، هر چند آن دشمنان پدران يا فرزندان و يا برادران و خويشان آنها باشند ، بر قلوب اين مردم پايدار نور ايمان فرض گشته و بر روح الهى مؤيدند ، خداوند آنان را در بهشتى داخل كند كه نهرها زير درختانش جارى است در آنجا جاودانند ، خدا از آنان خشنود و آنان از خدا راضى هستند اينان به حقيقت حزب خدايند ، بدانيد كه حزب خدا پيروزند .

( قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ )(40) .

اى رسول من بگو اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان و اموالى كه فراهم آورده ايد و تجاربى كه از كسادى آن بيم داريد و منازلى كه به آن دل خوش كرده ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست داريد ، پس منتظر باشيد تا فضاى حتمى حق جارى شود ، آنگاه شما دنياپرستان از كار خود پشيمان گرديد . خدا فاسقان را هدايت نمى كند .

در اين دو آيه توجه داده شد كه دوستى با آنان كه مانع رشد و كمالند ، و در صف دشمنان خدا و رسول و جهادند ممنوع است .

در برابر دوستى و معاشرت با آنان كه عامل ترقى و سعادت هستند ، و رفاقت با آنان كمك به اسلام و خلق خداست لازم و ضرورى است .

خداوند مهربان در آيه هفتاد و يك سوره مباركه توبه اين چنين درس دوستى و معاشرت مى دهد ، معاشرتى كه سراسر خير و علّت دوام اسلام و باعث آراسته شدن انسان به حقايق است :

( وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللهُ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ )(41) .

مردان و زنان با ايمان همه ياور و دوستدار يكديگرند ، خلق را به كار نيكو واداشته و از برنامه هاى زشت منع مى كنند ، نماز بپا مى دارند و زكات مى دهند و حكم خدا و رسول را گردن مى نهند ، البته آنان را خدا مشمول رحمت خود خواهد كرد كه خدا صاحب قدرت لايزال و حكيم است .

آرى از دشمنان خدا اگر چه اقوام نزديك باشند ، چه رسد به كفار و مشركين و يهود و نصارى بايد روى گرداند ، و با مسلمانان و هم كيشان و هم نوعان بايد يار و معاشر بود و اين معاشرت و مصاحبت بايد براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر و برپايى نماز و اداى زكات و رفع نيازمندان باشد .

قالَ النّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أرادَ اللهُ بِهِ خَيْراً رَزَقَهُ خَليلاً صالِحاً ، اِنْ نَسىَ ذَكَّرَهُ ، وَاِنْ ذَكَرَ اَعانَهُ .

پيامبر فرمود : هرگاه خداوند نسبت به بنده اى اراده خير كند ، دوست شايسته اى نصيبش كند ، كه چون فراموش كند بيادش آرد ، و چون بياد آرد كمكش نمايد .

وَقالَ : مَثَلُ الاَْخَوَيْنِ اِذا الْتَقَيا مَثَلُ الْيَدَيْنِ تَغْسِلُ اِحْداهُما الاُْخْرى ، وَمَا الْتَقَى الْمُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللهُ اَحَدَهُما مِنْ صاحِبِهِ خَيْراً .

و آن حضرت فرمود كه دو برادر دينى بوقت ملاقات مانند دوستند كه يكى ديگرى را مى شويد ، كه مؤمن يكديگر را ديدار نمى كنند ، مگر اينكه خداوند از يكى به ديگرى خيرى برساند .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ آخى فى اللهِ رَفَعَ اللهِ لَهُ دَرَجَةً فِى الْجَنَّةِ لا يَنالُها بِشَيء مِنْ عَمَلِهِ .

و نيز آن جناب فرمود : هر كس در مقام دوستى در راه خدا برآيد ، حضرت حق در بهشت درجه اى برايش قرار مى دهد ، كه با عمل ديگرش به آن درجه نمى رسد .

و آن حضرت فرمود : قيامت در اطراف عرش براى عدّه اى كرسيها گذاشته مى شود كه رويشان چون ماه شب چهارده است ، مردم در فزعند آنان راحتند ، خلق در وحشتند آنان در امانند ، اينان اولياء حقند كه خوف و حزن ندارند ، پرسيدند يا رسول الله اينها چه كسانى هستند ؟ فرمود : آنان كه در راه خدا دوستى داشتند !

در خبر ديگرى از حضرت رسيده ; حول عرش منابرى از نور هست كه قومى بر آن منابرند ، لباسشان و صورتشان نور است ، پيغمبر و شهيد نيستند ولى مورد غبطه اند ، عرضه داشتند كيانند فرمود : آنان كه در راه خدا دوستى مى كنند و براى خدا با هم مى نشينند و براى خدا به ديار يكديگر مى روند .

و نيز آن جناب فرمود : خداوند مى فرمايد : عشق من حق است و سزاوار است بر كسانى كه به خاطر من به زيارت همديگر مى روند ، و به يارى همديگر مى شتابند و براى من دوستى مى كنند و براى خاطر من نسبت به يكديگر بذل مال و اخلاق مى نمايند .

و نيز آن حضرت فرمود خداوند در قيامت خطاب مى كند : كجايند آنان كه در راه من به هم محبت كردند ، امروز آنان را در سايه خود قرار دهم ، روزى كه جز سايه من سايه اى نيست .

حضرت فرمود : مردى دوستش را براى خدا ملاقات كرد ، خدا ملكى را در راه او قرار داد ، از او پرسيد كجا بودى ، گفت به زيارت برادرم رفته بودم ، پرسيد بخاطر حاجتى گفت نه ، گفت قوم و خويش بودى گفت نه ، گفت چيزى نزد او داشتى گفت : نه ، گفت پس براى چه به ديدار او شتافتى . گفت فقط به خاطر خدا ، گفت اى مرد خداوند مرا فرستاده كه به تو بگويم خدا بخاطر اينگونه دوستى تو را دوست دارد و بهشت را براى تو واجب كرد .

حضرت فرمود : محكم ترين دستگيره ايمان ، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه اوست .

به عيسى خطاب رسيد ، اگر عبادت اهل سماوات و ارض در پرونده ات باشند ولى حب و بغض در راه من نداشته باشى آن عبادت تو را فايده ندهد .

عيسى فرمود با دشمنى با اهل معصيت خود را محبوب خدا كنيد . و با دورى از آنان خويش را به خدا نزديك كنيد ، و با خشم با آنان رضاى خدا را بجوئيد ، گفتند اى روح خدا با كه معاشرت كنيم ؟ فرمود : با كسى كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد ، و كلامش به علم شما بيفزايد ، و عملش شما را به آخرت رغبت دهد .

امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد : هنگامى كه خداوند اولين و آخرين را جمع كند ندا كننده اى فرياد مى زند ، كجايند آنان كه در راه خدا دوستى و معاشرت داشتند ، پس گروهى برمى خيزند ، به آنان خطاب مى كنند ، بدون حساب به بهشت برويد ، ملائكه در راه بهشت به آنان برخورد مى كنند و مى پرسند كجا ؟ مى گويند بهشت بدون حساب ، مى پرسند از چه حزبى هستيد ؟ جواب مى گويند دوستى كنندگان در راه خدا ، مى گويند عملشان چيست ؟ پاسخ مى دهند : در راه خدا دوستى و دشمنى داشتيم ملائكه مى گويند چه نيكوست اجر عمل كنندگان .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) : اِذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فيكَ خَيْراً فَانْظُرْ اِلى قَلْبِكَ فَاِنْ كانَ تُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَتُبْغِضُ اَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيك خىٌِْ وَاللهُ يُحِبُّكَ ، وَاِذا كانَ تُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَتُحِبُّ اَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ وَاللهُ يُبْغِضُكَ ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ .

از روايات بسيار بسيار مهمى است كه در اين باب از وجود مقدس حضرت باقر (عليه السلام) رسيده :

اگر بخواهى خود را امتحان كنى كه در تو خيرى هست ، به قلبت مراجعه كن ، اگر عاشق اهل طاعت و دشمن اهل معصيتى در تو خير هست و خداوند دوستت دارد ، و اگر دشمن مردم مؤمنى و علاقه مند به اهل معصيت در تو خيرى نيست و خداوند دشمن توست و مرد با همان است كه به آن علاقه مند است .

در رابطه با مردم مسلمان و رفت و آمد با آنان و معاشرت و مخالطت با ايشان به روايات بسيار مهمى برمى خوريم كه نشان دهنده اين معناست كه اسلام آئين رابطه و محبت و عشق و صفا و صميميت و دوستى و معاشرت است .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : در نماز جماعت در صف مسلمانان در مساجد شركت كنيد ، براى مردم همسايه خوبى باشيد ، در محاكم براى اداى شهادت به عدالت شركت نمائيد ، در تشييع جنازه حاضر شويد ، مردم براى زندگى شما لازمند و از شما كسى نيست كه تا زنده است از مردم بى نياز باشد ، وجود مردم براى يكديگر لازم است .

معاوية بن وهب مى گويد : به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم ما در ميان خود و هم مذهبيان و با مردم ديگرى كه با ما معاشرت دارند چگونه رفتار كنيم ؟ حضرت فرمود : امانت آنان را بپردازيد ، به سود و زيانشان گواهى به حق دهيد ، بيمارانشان را عيادت كنيد ، و بر جنازه مرده هاشان حاضر گرديد .

راوى مى گويد : نزد حضرت صادق آمدم اطاق از حاضران پر بود ، از اهل خراسان و شام و ديگر شهرها ، من براى نشستن جائى نيافتم ، امام ششم كه تكيه داده بود روى پا نشست و فرمود :

اى شيعه آل محمد راستش اين است كه از ما نيست كسى كه هنگام خشم خوددار نباشد ، و با دوست خود خوش صحبتى نكند ، و با هم خُلق خود خوش خلقى نكند ، و با كسى كه با او رفيق است رفاقت نكند ، و هم جوار او هم جوار خود نباشد ، و خوشمزگى نكند با كسى كه با او خوشمزگى كند ، اى شيعه آل محمد تقوا پيشه كنيد ولا حول ولا قوة الاّ بالله .

كانَ اَبُو جَعْفَر يَقُولُ : عَظِّمضوا اَصْحابَكُمْ وَوَقِّرُوهُمْ ، وَلا يَتَهَجَّمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض ، ولا تَضارُّوا وَلا تَحاسَدُوا ، وَاِيّاكُمْ وَالْبُخْلَ ، كُونُوا عِبادَاللهِ الصّالِحينَ .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمود : ياران خود را بزرگ شماريد و آنان را احترام كنيد ، به يكديگر هجوم ننمائيد ، و به هم زيان نرسانيد ، و نسبت به يكديگر حسود نباشيد ، از بخل بپرهيزيد ، از بنده هاى شايسته خدا باشيد .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : صداقت و دوستى در ميان نباشد جز با شرائطش ، و هر كه داراى همه آن شروط يا برخى از آنهاست او را اهل صداقت دان ، و هر كس هيچ كدام از آنها را ندارد او را به صداقت نسبت مده ، اول اينكه نهان و عيانش براى تو يكى باشد ، دوم اينكه آراستگى تو را آراستگى خودش داند ، و زشتى تو را زشتى خودش شمارد ، سوم اينكه وقتى به جاه و مالى رسيد دست از تو بر ندارد ، چهارم اينكه از آنچه بتواند از تو دريغ ننمايد ، پنجم كه همه اين شرايط را لازم دارد اين است كه هنگام بيچارگى و نكبت تو را وا ننهد .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation