بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 9, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد 9
     10 - عرفان اسلامي جلد 9
     11 - عرفان اسلامي جلد 9
     12 - عرفان اسلامي جلد 9
     13 - عرفان اسلامي جلد 9
     14 - عرفان اسلامي جلد 9
     15 - عرفان اسلامي جلد 9
     2 - عرفان اسلامي جلد 9
     3 - عرفان اسلامي جلد 9
     4 - عرفان اسلامي جلد 9
     5 - عرفان اسلامي جلد 9
     6 - عرفان اسلامي جلد 9
     7 - عرفان اسلامي جلد 9
     8 - عرفان اسلامي جلد 9
     9 - عرفان اسلامي جلد 9
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد9
 

 

 
 

بينادل نابينا

در اينجا لازم است از بينادلى كه دو چشم خود را جبهه ى حق عليه باطل از دست داده بود و در عين نابينايى ظاهر به دفاع از حق تا لحظات آخر عمر ادامه مى داد ، و يك لحظه اش از هزاران چشم دار بى توجه برتر بود ياد شود .

او عبدالله عفيف آن مرد عاشق و فرزانه ، و آن مجاهد بزرگوار و كريم است ، كه فيض محضر رسول اكرم را يافته بود .

پس از رسول اكرم هماره با على مرتضى (عليه السلام) بود تا جائى كه در راه حمايت از حق در ركاب على يك چشمش را در جمل و ديده ديگرش را در صفين از دست داد .

او با دل نورانى و روشنش و روز در كوفه به عبادت خدا مشغول بود ، و از اينكه بخاطر نابينايى نتوانست براى يارى حضرت سيدالشهداء در كربلا حاضر شود سخت در ناراحتى بود ، ولى عاقبت در راه امام مظلومان و سرور شهيدان شهيد شد و نام مبارك خود را جاودانه كرد .

چگونگى شهادتش بدين قرار است : پس از شهادت امام و اسارت اهل بيت روزى به عادت هميشگى اش براى عبادت به مسجد كوفه آمد ، در اين وقت احساس كرد گروهى وارد مسجد شدند . آنگاه پسر زياد آن جرثومه آلودگى به منبر رفت و در كمال بى شرمى و وقاحت چنين گفت : ستايش خدايى كه حق و اهل حق را غلبه داد ، و اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه را يارى كرد و دروغگو پسر دروغگو را به قتل رساند !

عبدالله چون اين سخنان ياوه را شنيد فرياد برآورد ، فريادى در سخت ترين فضاى اختناق : اى فرزند مرجانه ، اى دشمن خدا ، دروغگو و پسر دروغگو تو هستى و آنكه به تو اين پست و مقام را واگذار كرد ، تو دستور مى دهى فرزندان پيامبر را بكشند سپس بر منبر مسلمانان رفته و اين چنين دهن كجى مى كنى ؟ !

ابن زياد از شنيدن اين سخنان سخت ناراحت شد و فرياد زد اين گوينده كه بود ؟

عبدالله فرياد زد اى دشمن ، خدا اى دروغگو ، پسر دروغگو من بودم ، آيا دودمان پاك پيامبر را كه خداوند رجس و پليدى را از ساحت مقدس آنان دور كرده به قتل مى رسانى و ادعاى اسلام مى نمايى اى داد كجايند فرزندان مهاجران و انصار چرا از اين متجاوز لعنت شده فرزند لعنت شده به زبان رسول اكرم انتقام نمى كشند ؟ !

اين سخنان پسر زياد را تبديل به يك آتش پاره كرد ، همان وقت دستور دستگيرى عبدالله را داد ، گروهى از ماموران به طرف او آمدند ، عده اى از طايفه ى عبدالله به حمايت برخاستند ، با ايجاد شدن كشمكش سخت عبدالله را از دست ماموران نجات داده و به خانه اش بردند .

سرانجام محمد اشعث به دستور ابن زياد با گروهى زياد براى دستگيرى او حركت كردند ، در اين موقعيت گروه عبدالله مغلوب شده و عده اى كشته شدند ، فاجران به در خانه عبدالله رسيدند ، در را شكسته و وارد خانه شدند ! !

عبدالله به دختر با شهامتش گفت شمشير مرا بده و از هر طرف به من حمله شد مرا راهنمايى كن تا شرّ آنان را دفع كنم .

دختر شمشير پدر را بدست او داد و به راهنمايى آن مرد بينا مشغول شد ، عبدالله با خواندن رجز به دشمن عنود حملهور شد و به دفع جنايت آنان شمشير زد ، دختر گفت : اى پدر كاش مرد جنگاورى بودم تا پيش روى تو با اين فاسقان مى جنگيدم ؟

دشمن بسوى عبدالله مى آمد او شمشيرش را با كمال شجاعت و قوت مى گرداند ، و باقدرت شگفت آورى آنان را مى كشت ، پنجاه سوار و بيست و دو پياده كشته شدند تا دستگير شد و نزد ابن زياد قرار گرفت ، ابن زياد گفت : شكر خداى را كه تو را رسوا كرد ، عبدالله گفت اى دشمن خدا به چه چيز مرا رسوا كرد ، به خدا سوگند اگر چشم داشتم جهان را بر تو تاريك مى كردم ، آنگاه پسر زياد براى جواز قتل عبدالله چنين گفت : اى عبدالله در باره ى عثمان چه مى گويى ؟ عبدالله گفت اى ملعون ، اى پسر مرجانه مرا با عثمان چه كار ؟ خوب كرد يا بد ، خداوند به عدل بين او و مردم داورى خواهد كرد ، تو از خودت و پدرت و يزيد و پدرش سؤال كن .

ابن زياد گفت به هيچوجه از تو پرسشى نمى كنم جز اين كه شربت مرگ را به تو بچشانم .

عبدالله گفت ، پيش از اين كه بدنيا بيايى از خداوند خواسته ام كه فيض شهادت را نصيب من كند ، در جنگ جمل و صفين از اين برنامه محروم شدم ولى امروز دانستم كه دعاى سابقم مستجاب شده .

در اين هنگام قصيده اى كه حاوى 29 بيت بود با كمال فصاحت انشا كرد كه مضمونش نكوهش بنى اميه و مدح اهل بيت و امام حسين و ترغيب مردم به خونخواهى حضرت حسين و مذمت مردم بىوفاى كوفه بود .

ابن زياد بيچاره شد ديگر مهلت نداد ، دستور داد سر مبارك او را از بدن جدا كرده به دار آويختند ، سپس دستور داد دختر او صفيه را گرفته به زندان ببرند .

اين دختر در زندان بود تا مردم به نام طارق به دستور سليمان بن صرد او را از زندان نجات داد تا آن كه محمد بن سليمان با او ازدواج كرد و از او شش پسر و چهار دختر بوجود آمد كه همه از شيعيان شجاع اميرالمؤمنين بودند(11) .

مرا دلى است كه مستغرق جمال حق است *** نه در خيال و شاق و نه در غم و شق است
مگو مگو كه به يك سو نهاده اى حق را *** برو برو كه به هر سو كه مى رويم حق است
به عيب عشق كسى را كه نيست دل معيوب *** ميان اهل هنر عيبهايش بر طبق است
مرا درون و برون نيست جز دو صفحه ولى *** كتابخانه هفت آسمان در اين ورق است
خط سرشك روان گر بود جواب رواست *** چرا كه خامه دلهاى ما هزار شق است
از آن زمان كه ورق فرق كرده ام زكتاب *** غم كتاب و كتاب دلم ورق ورق است
مگو شفق نپذيرد زمين كه از دل خاك *** به عهد گريه من تا به آسمان شفق است

دنباله روايت باب نظر با شرحى كه نسبت به جمله اوّل گذشت توضيح و تفسير لازم ندارد ، زيرا جملات بعد از جمله اول ما حصلى از روايات و اخبار است كه به ترجمه عين آن جملات عنايت مى كنيد .

حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايند : از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيدند به چه وسيله براى موفق شدن به پوشيدن چشم از حرام استمداد مى شود ؟ فرمود : بوسيله خضوع و اطمينان پيداكردن در تحت سلطنت و حكومت كسى كه آگاه بر باطن توست .

و چشم جاسوس قلب و سفير عقل است ، پس ديده از آنچه سزاوار دين تو نيست بپوشان . و از آنچه قلب تو آن را مكروه مى دارد و يا عقل انكار مى كند ديده بردار .

رسول اكرم فرمود : ديده از محرمات بپوشانيد تا امور عجيب مشاهده كنيد و خداوند متعال فرموده ، به مؤمنين بگوى كه چشمان خود را بپوشانند و شهوات خود را حفظ كنند .

حضرت عيسى به ياران گفت : از چشم دوختن به ممنوعات خوددارى كنيد ، زيرا اين چنين نظر تخم شهوات و فرع و شاخه فسق و فجور است .

فرمانده و حاكم چشم مانند قواى ظاهرى ديگرى بدن قلب است ، و قلب نيز در تحت سيطره و حكومت و نفوذ پروردگار جهان ، كه حكومت بر همه قواى مادى و معنوى و نيروهاى جهانى دارد كار مى كند .

پس اگر قلب در مقابل عظمت پروردگار متعال خاشع و فرمانبردار و مطيع گشت ، حكومت و فرمان او نيز از محيط خواست و رضايت و دستور خداوند متعال خارج نخواهد شد و در صورتى كه قلب انسان منزل شيطان و محل نفوذ و وحى و تصرف ابليس قرار گرفت ، قهراً چشم و گوش و زبان و دست و پاى انسان نيز مقهور و مغلوب هوا و هوس هاى شيطانى و تحت نفوذ و اراده و تصرف و حكومت جنود ابليسى واقع خواهد شد .

چشم گذشته از آن كه وسيله بروز صفات قلبى و آلت درك و احساس است ، موجب شدت تيرگى و امتداد محجوبيت قلب بوده و سبب مزيد فسق و فجور و شهوترانى خواهد بود و به عبارت ديگر ، نظر اول چشم به اقتضاى باطن و بدستور و اراده قلب صورت مى گيرد و در عين حال همين نظر مقام اقتضاء و قوه باطنى را به مرتبه فعليت درآورده و تحريك و تشديد و تقويت و تمديد مى كند .

آرى اگر هوا و هوس و اميال و غرائز و شهوات و خواسته ها در سايه حكومت قلب باشند ، و قلب محكوم حضرت حق ، تمام اعضاء و جوارح در ميدان با عظمت بندگى فعاليت خواهند كرد و در اين صورت انسان پادشاه دو جهان خواهد بود ، گرچه دستش از امور مادى تهى باشد ، ولى اگر اميال و غرائز در تصرف حكومت قلب باشند و قلب در تصرف حوزه حكومت شيطان ، انسان ذليل و بيچاره و شقى و بدبخت دنيا و آخرت خواهد بود ، گرچه سلطنت ظاهرى جهان در كف او باشد .

بفرموده وصال شيرازى آن عارف سالك :

سكندر كه آفاق تسخير كرد *** به راهى گذر بر يكى پير كرد
شده هم چو آئينه اى سينه اش *** ميان راز هستى ز آئينه اش
نه كردار چه ديد آن سپاه و حشم *** به تعظيمش آن پشت خم پشت خم
چو آتش بنجنيد بيداد او *** كه خاكى نجنبيد از باد او
برآشفت كى از ره عقل دور *** رياكار و سالوس و مست غرور
ندانى كه سالار زكيهان منم *** جهان دار و پر زور و خصم افكنم
فلك حاجب بارگاه من است *** قضا بنده ديرگاه من است
هما نينديشى از داورى *** كه آئين خدمت بجا ناورى
بدو گفت پير اى شه آزرم دار *** بترس از خدا و زخود شرم دار
به شاهى عبث بر نخوان نام خويش *** كه تو بنده خويشى و كام خويش
گرت بندگى مرغ و ماهى كند *** مرا بندگان بر تو شاهى كنند
چو اين نفس سركش مرا گشت رام *** طمع بنده ام گشت و حرصم غلام
تو در بند حرص و طمع مانده اى *** به گيتى زآزو ولع مانده اى
تو نازى كه هستم جهان پادشاه *** جهان پيش من چيست يك مشت كاه
تو خود كى توانى جهانى خورى *** جان در نوردى كه نانى خورى
گدا چون بخوانى بر آرد نفير *** كند چون رسد نيم نانيش سير
تو هستى گر آرى به انصاف روى *** گداتر بسى از گدايان كوى
سكندر برآورد بيخود نفير *** بناليد و افتاد بر پاى پير
وزان پس به آئين شرمندگان *** بگفت اى منت بنده بندگان
گر انصاف خواهى در اين حق تراست *** كه را نفس مغلوب او پادشاست
هر آنكس كه در بند حرص است و آز *** بود بنده ورخود برندش نماز

حضرت يحيى (عليه السلام) فرمود : مرگ براى من بهتر است از نگاهى كه واجب و لازم نباشد .

عبدالله مسعود به مردى كه از زنى عيادت كرده و به صورت او نگاه نموده بود گفت : اگر ديده ات از بين مى رفت بهتر از اين عيادت بود !

و چشمى از نگاه كردن به ممنوع حظ نمى برد ، مگر اين كه گرهى از آرزوهاى مادى و شهوات نفسانى در دل او بسته شود ، و اين گره باز نگردد مگر بوسيله يكى از دو حالت :

يا بوسيله توبه خالص و گريه حسرت و پشيمانى كامل ، و يا به رسيدن به آزروى خود و بدست آوردن شهوات و خواهش هاى نفسانى .

در اين صورت اگر در نتيجه موفق به توبه كامل نگشت ، به سوى آتش و گرفتارى شديد و عذاب سخت برخواهد گشت .

اما در صورت اول كه توبه و پشيمانى و حسرت و گريه و ناله باشد ، برگشت بسوى بهشت و رضايت حق خواهد بود .

الهى ديده ما را از تماشاى امور ظاهر خلاص كرده و به باطن عالم و به حقيقت هستى معطوف دار ، خداوندا آنچه از غلط ديدن كشيديم ما را بس است كه به هلاكت و فلاكت نزديك شده ايم ، ديده را نجات بخش ، تا تمام وجود ما از گرفتارى و اسارت آزاد شود ، خداوندا اگر چشم ما را به جلال و عظمت خود باز كنى ، نسيم عشق تو در فضاى قلب وزيدن خواهد گرفت ، در آن وقت است كه بر اثر عشق تمام هستى ما فانى در اسماء و صفات تو خواهد شد ، و خير دنيا و آخرت نصيب ما خواهد گشت ، يا رب قلب ما را از نور عشق محروم مفرما ، كه اگر گرمى عشق تو در وجود ما نباشد ، ما را براى رسيدن به سعادت وصال و مقام قرب هيچ توفيقى نخواهد بود .

مجمر اصفهانى خطاب به عشق كه محور تمام واقعيات است مى فرمايد :

اى سوز درون سينه ريشان *** سوزان زتو سينه هاى ايشان
دامن زن آتش دل ريش *** آتشكده ساز منزل خويش
ساز از تو به هر كجا كه سوزى است *** شام از تو به هر كجا كه روزى است
يك آتشى چو نيك تابى *** افتاده بهر تن از تو تابى
حرفى است مگر ميان جمع است *** كآتش همه در زبان شمع است
سوزى به حديث اين نهادى *** كآتش ز زبان آن گشادى
صدجان زمن و زتو شرارى *** خشم ملكى و خوى يارى
خوديارى و يار آتشين خوى *** جايت دل و جاى دل به پهلوى
گر پهلوى مات دلنشين است *** بنشين كه تو خويت آتشين است
من آتشم و تو آتشين خوى *** آن به كه نشينيم به پهلوى
اى پرده نشين نگار غماز *** آن پرده دل و تو اندر آن راز
فاش از تو بهر دلى كه رازى است *** عجز تو بهر سرى كه نازى است
صد پرده اگر به روى بستى *** پيداتر از آن ش دى كه هستى
شوخى كه به پرده آشكار است *** با پرده نشينش چكار است
در سينه هر كه جا گزيدى *** در كوى ملامتش كشيدى
به خاطر هر كه برگذشتى *** ديوانگئى بر او نوشتى
آن را كه بروى در گشادى *** هوشش به برون در نهادى
آن را كه ز آستانه راندى *** بيگانه عالميش خواندى
ما خاك در توايم ما را *** از خاك درت مران خدا را
من خاك و تو مهر تابناكى *** گو باش به سايه تو خاكى
تو شاهى من گداى درگاه *** گاهى به گدا نظر كند شاه
تو شاهى و ما تو را گدائيم *** رحمى رحمى كه بى نوائيم
تو شاهى و غم بر آستانت *** يعنى كه فغان زپاسبانت

باب چهل و سوم:در آداب راه رفتن است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إنْ كُنْتَ عارِفاً عاقِلاً فَقَدِّمِ الْعَزيمَةَ الصَّحيحَةَ وَالنِّيَّةَ الصّادِقَةَ في حينِ قَصْدِكَ اِلى أيِّ مَكان أرَدْتَ ، وأنْهَ النَّفْسَ عَنِ التَخَطّي اِلى مَحْذُور ، وَكُنْ مَتَفَكِّراً في مَشْيِكَ وَمُعْتَبِراً بِعَجائِبِ صُنْعِ اللهِ أيْنَما بَلَغْتَ ، وَلا تَكُنْ مُسْتَهْزِئاً وَلا مُتَجَبِّراً في مَشْيِكَ ، وَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يليقُ بِالدّينِ ، وَاذْكُرِ اللهَ كَثيراً .فَاِنّهُ قَدْ جاءَ فِي الْخَبَرِ : اِنَّ الْمَواضِعَ الّتي يُذْكَرُ اللهُ فيها وَعَلَيْها تَشْهَدُ بِذلِكَ عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَتَسْتَغْفِرُ لَهُم اِلى أنْ يُدْخِلَهُمُ اللهُ الْجَنَّةَ .

وَلا تُكْثِرِ الْكَلامَ مَعَ النّاسِ في الطَّريقِ فَاِنَّ فيهِ سُوءَ الاْدَبِ .

وَأكْثَرُ الطُّرُقِ مَراصِدُ الشَّيْطانِ وَمَتْجَرُهُ فَلا تَأْمَنْ كَيْدَهُ ، وَاجْعَلْ ذَهابَكَ وَمَجيئَكَ في طاعَةِ اللهِ وَالسَّعيِ في رِضاهُ فَاِنَّ حَرَكاتِكَ كُلَّها مَكْتُوبَةٌ في صَحيفَتِكَ .

قَالَ اللهُ تَعالى : يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ألْسِنَتُهُمْ وَأيْديهِمْ وَأرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ .

وَقالَ عَزَّوَجَلَّ أيْضاً : وَكُلَّ اِنْسان ألْزَمَمْناهُ طايارَهُ في عُنُقِهِ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إنْ كُنْتَ عارِفاً عاقِلاً فَقَدِّمِ الْعَزيمَةَ الصَّحيحَةَ وَالنِّيَّةَ الصّادِقَةَ في حينِ قَصْدِكَ اِلى أيِّ مَكان أرَدْتَ .

امام صادق (عليه السلام) در ابتداى اين روايت كه در باب راه رفتن به سوى مقصدى و يا به قول بعضى از آگاهان در باره ى مسافرت است ، چه سفر طولانى و چه كوتاه مى فرمايد : اگر فهميده و خردمند باشى ، بايد به هر جا كه مى خواهى بروى ، رفتنت با قصد صحيح و نيت پاك و راست صورت بگيرد .

يعنى قبل از رفتن ، انديشه كنى ، و فكر نمائى ، و به نيت و قصدت توجه كنى كه به كجا مى روى و براى چه و بخاطر كه مى روى ، آيا رفتنت مورد رضاى خداست ، يا در جهت غضب رب ، آيا براى خير است يا محض شر ، براى صلاح و اصلاح است يا براى فساد و افساد ، براى اعلاى حق و كوبيدن باطل است يا براى منحرف كردن حق و يارى به باطل ؟

توجه داشته باشى ، كه بسيارى از اهل ايمان با قصد خلاف از خانه بيرون رفتند و كافر برگشتند ، و بسيارى محض شرّ بيرون رفتند و دنيا و آخرت خود را باختند ، تو مواظب باش كه از آنان نباشى ، سعى كن از آن طايفه باشى كه هيچ قدمى را بدون رضاى خدا برنداشتند ، و گامى جز به رضاى الهى بر زمين ننهادند ، قدم در راه ايمان استوار كردند ، و جز به سوى حضرت دوست سير نكردند ، نيّتشان خير و عزيمتشان صحيح و قلبشان مملّو از عشق حضرت حق بود ، جز خير نخواستند ، و جز خير ندانستند ، و جز به راه خير نرفتند .

الها قادرا پروردگارا *** كريما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان *** اگر رحمت كنى مشتى گدا را
خداوندا تو ايمان و شهادت *** عطا كردى به فضل خويش ما را
وزانعامت هميدون چشم داريم *** كه ديگر باز نستانى عطا را
زاحسان خداوندى عجب نيست *** اگر خط در كشى جرم و خطا را
خداوندا بدان تشريف و عزت *** كه دادى انبيا و اوليا را
بدان مردان ميدان عبادت *** كه بشكستند شيطان و هوا را
به حق پارسايان كز در خويش *** نيندازى من ناپارسا را
مسلمانان به صدق آمين بگوييد *** كه آمين تقويت بخشد دعا
خدايا هيچ درمانى و دفعى *** ندانستيم شيطان و قضا را
چو از بى دولتى دور اوفتاديم *** به نزديكان حضرت بخش ما را
خدايا گر تو سعدى را برانى *** شفيع آرد روان مصطفى را
محمد سيّد سادات عالم *** چراغ و چشم جمله انبياء را

اگر مشى انسان بر اساس قرآن مجيد مشى هون باشد ، و از مشى مرحى بپرهيزد ، در مشى خود رضاى خالق را بدست آورده ، و به مخلوق حق خير رسانده است .

قرآن مجيد وقتى صفات برجسته عباد خدا را بيان مى كند به مشى الهى آنان توجه داده و مى فرمايد :

( وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً )(12) .

در اين آيه شريفه به دو خصوصيت از خصوصيات مردم مؤمن اشاره مى كند : اوّل اينكه ، مردم مؤمن كسانى هستند كه روى زمين با هون راه مى روند ، و هون به طورى كه راغب در مفردات گفته به معناى تذّلل و تواضع است ، و بنابر اين بنظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى نمودنشان بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد .

پس مردم مؤمن هم نسبت به حق تذلل و تواضع دارند و هم نسبت به خلق ، چون تواضع آنان مصنوعى نيست ، واقعاً در سويداى دل افتادگى و تواضع دارند ، و چون چنينند لا جرم نه نسبت به خدا استكبار مىورزند و نه در زندگى مى خواهند بر ديگران استعلا داشته باشند ، و بدون حق ديگران را از خود پايين تر بدانند ، و هرگز براى بدست آوردن عزّت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلّت نمى كنند ، البته اين معنا در صورتى است كه به گفته راغب كلمه هون به معناى تذلل باشد ، و اما اگر آن را به معناى نرم خويى و مدارا بدانيم معناى آيه اين مى شود كه مؤمنين در راه رفتنشان تكبّر و تبختر ندارند .

عده زيادى از مفسّرين معناى دوم را انتخاب كرده ، و اين صفت را در مردم مؤمن مقابل صفت تكبّر و تبختر در مردم از خدا بى خبر گرفته اند .

چنانچه در سوره لقمان راه رفتن به تواضع را به بندگان خود امر فرموده و مى گويد :

( وَلاَ تَمْشِ في الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور )(13) .

و نيز در زمين هم چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو ، كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند و اگر كبر را خيلاء خوانده اند ، بدين سبب است كه آدم متكبّر خود را بزرگ خيال مى كند ، و چون فضيلت براى خود قائل است زياد فخر مى فروشند .

در هر صورت اگر مشى انسان چه به معناى راه رفتن چه به معناى مسافرت چه به معناى زندگى كردن با مردم بر اساس جلب رضاى حق و خدمت به خلق و انجام دستورات حضرت پروردگار انجام گيرد مشيى عارفانه و عاقلانه خواهد بود . و در اين مشى چون براى خوشنودى دوست است جز اراده صحيح و نيت صادق بكار گرفته نخواهد شد .

امام عاشقان امير مؤمنان (عليه السلام) در خطبه متقين از جمله اوصافى كه براى آن پاك مردان بيان مى كند اين است كه مشى آنان مشى تواضع است :

مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ .

عارف با كرامت ، عاشق وارسته ، عالم بصير مرحوم الهى قمشه اى در توضيح اين جمله مى فرمايد :

به رفتارند با مردم فروتن *** نيارند از تواضع بر زبان من
تواضع پيشه كن كز خودپرستى *** در افتى ناگه از بالا به پستى
سر از باد تكبردار خالى *** كه آتش بارد اين باد خيالى
ميازار از تكبر خلق و هشدار *** كه اين خوى بدت روزى كند خوار
مبين خود را كه خودبين هم چو شيطان *** نبيند تا ابد الطاف يزدان
غرور و خودپسندى گشته معجون *** به طبع مردم نالايق دون
تواضع خُلق مردان كريم است *** تكبر خوى او غادلئيم است
تواضع خاك را سرو چمن كرد *** تواضع قطره را دُرّ عدن كرد
ببين در خويش عجز و بينوايى *** مبين در كس به كبر و خودنمايى
كه تنها پادشاه فرد سبحان *** مقام كبريايى راست شايان
به رازى كز زبان عشق گوئيم *** زدل نقش تكبّر پاك شوئيم
نبيند عاشق صادق پديدار *** در اين گلشن به غير از خويشتن خار
خلايق را كه مرآت جمالند *** نكو بيند كه در حد كمالند
وَانْه النَّفْسَ عَنِ التَّخَطّي اِلى مَحْذُور ، وَكُنْ مُتَفَكِّراً في مَشْيِكَ وَمُعْتَبِراً بِعَجائِبِ صُنْعِ اللهِ أيْنَما بَلَغْتَ ، وَلا تَكُنْ مُسْتَهْزِءاً وَلا مُتَجَبِّراً في مَشْيِكَ ، وَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يَليقُ بِالدّينِ ، وَاذْكُرِ اللهَ كَثيراً .

در برنامه مشى ، نفس خويش را از بيرون شدن از حدود الهى و افتادن در حرام خداوندى باز دار ، و به وقت مشى در انديشه و تفكّر باش كه كجا مى روى و براى چه و بخاطر كه مى روى ؟ به هر جا رسيدى در عجايب صنع حضرت دوست با ديده عبرت و درس گرفتن نظر كن كسى از بندگان خدا را به مسخره مگير و با تكبر راه مرو ، و از آنچه مناسب با دين تو نيست چشم بپوش و زياد به ياد خدا باش ، كه ياد از حق داروى دردها و غفلت از جناب او مورث هلاكت و شقاوت است .

در مجلدات گذشته آنچه در جهت توضيح نفس و تفكّر و عبرت و ذكر كثير لازم بود به رشته تحرير رفت ، براى توجه به تفصيل هر يك از اين عناوين به ابواب مربوطه به آن مراجعه كنيد ، در اينجا بطور مختصر به بعضى از عجائب صنع حضرت حق اشاره مى رود ، باشد كه از اين طريق راهى به حضرت دوست پيدا كنيم .

اى صبا نكهتى از خاك ره يار بيار *** ببر اندوه دل و مژده ى دلدار بيار
نكته روح افزا از دهن دوست بگو *** نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار
تا معطر كنم از لطف نسيم تو مشام *** شمّه اى از نفحات نفس يار بيار
بوفاى تو كه خاك ره آن يار عزيز *** بى غبارى كه پديد آيد از اغيار بيار
گردى از رهگذر دوست بكورى رقيب *** بهر آسايش اين ديده خونبار بيار
خامى و ساده دلى شيوه جانبازان نيست *** خبرى از بر آن دلبر عيّار بيار
شكر آن را كه تو در عشرتى اى مرغ چمن *** به اسيران قفس مژده گلزار بيار
كام جان تلخ شد از صبر كه كردم اى دوست *** عشوه اى زان لب شيرين شكر يار بيار
روزگارى است كه دل چهره مقصود نديد *** ساقيا آن قدح آينه كردار بيار
دلق حافظ به چه ارزد به غمش رنگين كن *** وانگهش مست و خراب از سر بازار بيار

ماده حيات

ماده اى كه به آسانى و سهولت در اختيار تمام موجودات دريايى ، زمينى ، و هوايى وجود دارد ، و اگر نبود اثرى از حيات وجود نداشت .

هنگامى كه ستاره شناسى ، تلسكوپ خود را به طرف يكى از سيارات مجاور مى گيرد ، هدفش اين است كه بداند ، آيا آب و اكسيژن در آنجا وجود دارد يا نه ؟

كنجكاوى وى كاملاً طبيعى است ، زيرا اگر اين دو ماده بهر مقدار در آن نقاط وجود داشته باشد زندگى در آنجا تا حدودى شبيه به زندگى روى كره خاكى خواهد بود .

اين آب بود كه به اراده حضرت حقّ به زمين ما هستى بخشيد و آن را به وضع كنونيش درآورد و حيات را موجوديت داد !

مهم تر از همه اين كه آب شگفت انگيزترين ماده است كه روى زمين وجود دارد ، از اين رو هر چه بيشتر در باره ى آن بدانيم ، بيشتر بر تعجب ما افزوده خواهد شد .

عده كمى در باره خواص قابل توجه آب دست به تفكر و تعمق زده اند ، و اين تعجب آور نيست ، زيرا آب در همه جا به چشم مى خورد ، آب پديده معمولى سياره ماست ، سه چهارم سطح زمين را آب فرا گرفته است ، حدود يك پنجم زمين با آب جامد « يخ و برف » پوشيده شده ، و نيمى از آن نيز در بخار و قطرات كوچك آب فرو رفته است . جايى كه ابرى ديده نمى شود ، بخار آب هميشه در هوا وجود دارد .

آب در روى زمين پديده عمومى است ، بطورى كه حدود هفتاد و يك درصد بدن انسان را تشكيل مى دهد و پديده هاى عادى هرگز باعث شگفتى نمى شود ، در حالى كه لازم است همه ى ما اشياء و عناصر را بعنوان امر غير عادى ملاحظه كنيم و به هر چيز به چشم فكر و دقّت و عبرت بنگريم ، تا خالق هستى را بيشتر بشناسيم و علّت و فلسفه نعمت را در زندگى بهتر درك كنيم ، تا در مقام شكر آن را برآئيم .

خصوصيات پيش پا افتاده آب شگفت آور است ، هيچ مادّه اى در روى زمين به فراوانى آب نيست و هيچ مادّه اى در آن واحد به حالت جامد ، مايع و گاه در نمى آيد .

آب وضع اقليمى زمين را تنظيم مى كند ، اگر بخاطر آب نبود سياره ما مدتها قبل بايد سرد شده و زندگى در آن ناپديد شده باشد .

ظرفيت حرارتى آب بسيار زياد است ، زمانى كه گرم مى شود تا حد زيادى گرما را جذب مى كند ، و هنگامى كه سرد مى شود گرما را پس مى دهد .

اقيانوس ، درياها ، تمام آبهاى روى زمين و هم چنين بخار جو مانند مخازن حرارتى عمل مى كنند ، در هواى گرم ، گرما را جذب كرده و هنگامى كه هوا سرد مى شود گرما را از دست مى دهند و بدين ترتيب هوا و فضاى محيط را گرم مى كنند .

پوششى كه سياره ما را در خود محفوظ نگاه مى دارد از ورود سرماى زياد به زمين جلوگيرى مى كند .

در اين پوشش قطرات بخار آب همانند لايه اى از پشم عمل مى كنند ، در بيابانها جائى كه بخارآب كمياب است ، اين پوشش پر از منفذ مى باشد ، در صورتى كه اين حفاظ وجود نمى داشت ، زمين در روز شديداً توسط خورشيد گرم مى شد و در شب نيز كاملاً سرد مى گشت ، به همين دليل تغيير درجه حرارت در بيابان قابل ملاحظه مى باشد ، به هر حال اگر بخاطر يكى ديگر از خواص قابل ملاحظه آب نبود ، سرانجام زمين منجمد مى شد .

مى دانيم كه تمام مواد در اثر سرما منقبض مى شوند ولى آب منبسط مى گردد ، اگر آب منقبض مى شد ، يخ از آب سنگين تر شده در آب فرو مى رفت ، تدريجاً تمام آب ها تبديل به يخ شده زمين با پوشش بسيار نازكى از گازها كه فاقد بخارآب بود باقى مى ماند .

يكى ديگر از خواص برجسته آب گرماى نهانى ذوب و تبخير مى باشد كه بسيار بالاست ، به همين دليل ما مى توانيم در آب و هواى گرم زندگى كنيم ، تنها از طريق تبخير آب ، يعنى از دست دادن گرماى زياد ، حيوانات و انسان مى توانند گرماى بدنشان را چند درجه از گرماى محيط پائين تر نگهدارند .

آب در زندگى ما نقش مهمى را ايفا مى كند ، زيرا بدون آن زندگى غير ممكن است(14) .

آرى آب از عجايب خلقت و نقشش در زندگى و حيات فوق العاده مهّم و براى اهل نظر و سالكان راه حقيقت آيه و نشانه اى از وجود حضرت حقّ است ، عاشقان حضرت يار در مشى خود اشياء و عناصر را عادى نظر نمى كنند ، بلكه نظر آنان نظر عبرت و پند و ديد آنان ديد حقيقت بين و خدا بين است .

اين باد زطرف چمن كيست كه داند *** وين بوى گل از پيرهن كيست كه داند
اين نافه كه بر گل شكند غاليه تر *** از سلسله پر شكن كيست كه داند
دانم كه مه بدر بود خسرو انجم *** آن ماه نو از انجمن كيست كه داند
من خود شدم افسانه شهرى به فسونش *** افسون تو مُهر دهن كيست كه داند
ما را به رخ زرد بود صد رقم از خون *** آن گلرخ نسرين بدن كيست كه داند
اى باد چه دارى خبر از غنچه لعلش *** آن غنچه دهن با سخن كيست كه داند
آشوب دل و ديده بيدار فغانى *** نظاره سرو سمن كيست كه داند

علّت طبيعى تداوم حيات

در هيجدهمين روز بعد از حاملگى ، جنين انسان چيزى جز بسته اى از سلول هاى كوچك به اندازه ى نخود نمى باشد ، در همين موقع است كه قلب حركات منظم خود را آغاز مى كند و تا زمان مرگ ادامه مى دهد .

قلب تنها عضوى از بدن است كه هرگز از بار وظيفه شانه خالى نمى كند ، و حتى در تنبل ترين انسانها نيز دائماً در حال طپش مى باشد ، قلب جنين سه هفته اى در هر ثانيه يك بار مى زند ، بعد از تولد ، نبض نوزاد شدّت يافته هر دقيقه تا صد و چهل بار به طپش درمى آيد ، خوشبختانه در اثر رشد تدريجى از اين شدت كاسته مى شود .

نبض انسان بالغ به هنگام استراحت هر دقيقه هفتاد و شش بار مى تپد و در زمان كار و فعاليت صد و پنجاه در صد افزايش مى يابد .

اين بدان معناست كه در طول صد سال عمر قلب انسان ، حدود پنج هزار ميليون بار به حركت درمى آيد ، چنين رقمى ما را به تعجب وامى دارد ، كه چگونه قلب هيچ گاه خسته نمى شود ، و تا زمانى كه سالم است از عهده وظايف خود برآمده و حتى يك لحظه هم دست از كار نمى كشد .

سوخت و ساز بدن انسان در مقايسه با جانوران خونگرم از تكامل كمترى برخوردار است ، نكته اينجاست كه مقدار سوخت و ساز با اندازه بدن نسبت معكوس دارد ، به همين دليل موجودات كوچك تر بايد به ازاى هر گرم از وزن خود گرمايى بيشتر از انواع بزرگ تر توليد كنند .

سوخت و ساز آنها شديدتر و در نتيجه قلبشان نيز بايد به شدّت بيشترى بطپد ، در حقيقت هر چه حيوان كوچك تر باشد قلبش با سرعت بيشترى كار مى كند .

براى مثال ، قلب نهنگ به وزن 150 تن 7 بار ، قلب فيل به وزن 3 تن 46 بار قلب گربه به وزن 3/1 كيلوگرم 240 بار در دقيقه مى زند ، در حالى كه قلب نوعى موش به وزن 8 گرم 1200 بار در دقيقه مى زند .

چگونه قلب مى تواند با چنين سرعتى كار كند ؟ ! پاسخ اين پرسش را بايد در اراده و قدرت و علم و حكمت حضرت حق يافت .

قلب به وسيله رگها و مويرگها مواد لازم را به تمام اندام بدن مى رسانند ، و از اين طريق به تداوم حيات كمك مى كند .

وظيفه اساسى رگهاى خونى انتقال كليه مواد لازم به تمام قسمت هاى بدن مى باشد ، بعضى از مواد بخودى خود در خون جريان مى يابند ولى ساير مواد از جمله گازها سوار بر گلبول هاى قرمز خون به حركت درمى آيند .

هر ميلى متر مكعب خون شامل 5 ـ 5/4 ميليون انتقال دهنده مى باشد ، كه روى هم رفته بالغ بر 000،000،000،35000 مى شود ، يعنى برابر با بزرگترين قافله اى كه در جهان وجود دارد .

اندازه هر گلبول قرمز 8 ميكرون است ، ولى اگر آنها را مانند شترهاى كاروان قطار كنيم هفت مرتبه خط استوا را دور مى زنند ، با گلبول هاى قرمز بالن بزرگترين موجود روى زمين مى توان چندين قافله تشكيل داده به طورى كه طول هر يك از آنها معادل فاصله زمين تا خورشيد باشد !(15) !

مسئله ى قلب و عظمت كار آن را در بدن موجودات زنده در كتب مربوطه مطالعه كنيد ، كه در اين زمينه به خاطر نقش مهم اين عضو كتابها نوشته شده ، آرى قلب كه تداوم بخش حيات به اذن حضرت حق است از عجائب صنع آفريدگار هستى است و هر رونده اى در راه مشى خود بهر موجود زنده اى كه مى رسد بايد با ديدن بدن او قلبش را در نظر گرفته و در آن آئينه صاف جمال حضرت يار را تماشا كند .

هر كه بى او زندگانى مى كند *** گر نمى ميرد گرانى مى كند
من بر آن بودم كه ندهم دل به كس *** سرو بالا دلستانى مى كند
مهربانى مى نمايم بر قدش *** سنگ دل نامهربانى مى كند
برف پيرى مى نشيند بر سرم *** هم چنان طبعم جوانى مى كند
ماجراى دل نمى گويم به كس *** آب چشمم ترجمانى مى كند
عقل را با عشق زور پنجه نيست *** احتمال از ناتوانى مى كند
آهن افسرده مى كوبد كه جهد *** با قضاى آسمانى مى كند
چشم سعدى بر اميد روى يار *** چون دهانش درفشانى مى كند
هم بود شورى در اين دل بى خلاف *** كاين همه شيرين زبانى مى كند

حقايقى عجيب از وضع موجودات زنده

تحليل گرهاى صوتى و نورى اساساً با يكديگر متفاوتند ، تعداد بسيار ناچيزى از حيوانات از خود نورى مى افشانند ، ولى اكثر آنهائى كه قدرت شنوايى دارند ، وسائل مخصوصى همراه آنهاست تا جهان را با اصوات خود پر كنند .

نمى توان بطور پيشرفت و تكامل ايستگاه صوتى را در حيوانات مفصلاً شرح داد ، فقط مى توان فرض كرد ، كه تحليل گر صوتى ابتدا بدين خاطر پديدار شد كه شنيدن اصوات توليد شده توسط دشمن يا شكار ضرورى به حساب مى آمد .

حيوانات پس از دريافت گوش از جانب حضرت حق ، دريافتند كه در صورت گوش دادن به خويشاوندان خود ، مى توانند از اخبار بسيار مهمى اطلاع حاصل نمايند ، اين اصوات نه تنها به حيوانات از وضع گله يا خانواده آنها خبر مى داد ، بلكه آنها را از آنچه كه در اطرافشان مى گذشت با خبر مى ساخت .

حيوانات به منظور ارتباط با يكديگر استعداد توليد صدا را كسب نمودند .

بهترين وسائل صوتى متعلق به پرندگان و پستانداران مى باشد ، اندام هاى صوتى آنها براى توليد دامنه وسيعى از اصوات ، حركت هوا را بكار مى گيرد .

همه انواع حيوانات از اين نعمت برخوردار نيستند ، بعضى از آنها گنگ آفريده شده اند ، از اين رو اينان براى اداى دين خود به اين درياى پر سر و صدا و براى تنوع بخشيدن به اين موسيقى مى بايست عواطف خود را با توسل به وسايل كمكى بيان كنند .

صداى نمونه جغد هادسن صدائى است كه از بهم خوردن منقارش توليد مى شود .

پرندگانى كه با منقار خود صدا در مى آورند ، آنقدر با مهارتند كه مى توانند يك قطعه موسيقى كامل را اجرا نمايند .

صوت لك لك شباهت زيادى به قاشك دارد ، اين حيوان با تغيير وزن و شدت صوت مى تواند آواز شبانه عاشقان اسپانيائى را اجرا كند .

داركوب اين موجود پاك باخته تصور مى كند كه منقار وى به تنهايى براى بيان احساساتش كافى نيست ، اين حيوان بانوى خود را با اجراى قطعات موسيقى بر روى تنه درختان خشك سرگرم مى كند .

كبك نر با بالهاى خود ضربه هايى به روى طبل وارد مى سازد كه تعداد اين ضربه ها در هر دقيقه به چهل مى رسد .

حشرات اندام صوتى ندارند و معمولاً براى توليد صدا به اصطكاك متوسل مى شوند ، براى مثال ملخ با ماليدن ساق پا به بالهاى سخت خود و يا ماليدن قسمت هايى از بالهايش با يكديگر صوت توليد مى كند .

جيرجيرك صد و پنجاه منشور سه گوش در قسمت هايى از بال خود همراه با چهار پوسته كه با نوسانات خود صوت را افزايش مى دهند در اختيار دارد .

به همين خاطر است كه گوش حشرات در سر قرار ندارد ، گوش جيرجيرك روى زانو و از آن ملخ در انتهاى ساق پاى اين موجود قرار دارد .

ماهيان با اصطكاك باله هاى پهلويى خود صوت توليد مى كنند ، ماهى قنات با سائيدن يا به هم فشردن دندانهايى حلقى خود صوت ايجاد مى نمايد .

شاه ماهى دستگاه صوتى عجيبى دارد ، كه مخصوصاً در ماهيان نغمه سرا و سرخ ماهيان دريايى پيشرفته است ، اين ماهيان با كيسه هاى شناى خود از طريق انقباض ماهيچه هاى مخصوصى كه منجر به نوساناتى در ديواره كيسه مى گردد ، صوت ايجاد مى نمايند .

دانشمندان موفق به كشف علاماتى كه حيوانات براى مراوده رد و بدل مى كنند ، نشدند ، تنها بعد از دسترسى به تجهيزات مربوطه به ضبط ، تكثير ، توليد و تجزيه صوت حيواتات ، دانشمندان به اين مسئله جالب و سحرانگيز پى بردند ، علامات مقاصد گوناگونى را تامين مى كنند ، يكى از اين نوع علامات براى آمارگيرى از حضور و غياب افراد جمع ، نوع ديگر مخصوص اخطار ، يكى ديگر براى مطلع ساختن ديگران از يافتن غذا ، و نوع چهارم فرياد عاشقانه براى دلجويى از معشوق مى باشد ! !

چهچهه سرخوش و مستانه بيشتر پرندگان دسترسى به آشيانه را اعلام مى كند .

عاطفه جانوران و محبت آنها به ديگران از عجائب است .

حيوانات نه تنها به انواع خود انس مىورزند و محبت مى كنند ، بلكه به انسان و حيواناتى كه دشمن آنها به شمار مى روند محبت مى كنند .

همه افراد كم و بيش از وفاى سگ و علاقه اسب و اطاعت گوسفند و انس گربه و علاقه كبوتر به انسان مطالبى شنيده و يا خود ديده اند ، ولى اين تنها انسان نيست كه حيوانات را رام خويش مى كند ، بلكه شير به بره كه طعمه اوست محبت مىورزد و سگ با روباه يا گرگ در يك جا با مسالمت زندگى مى كنند و موش با گربه هم كاسه مى شود و . . .

طرز رفتار و حركات درندگان دلالت دارد كه اين جانوران ذاتاً درنده و خونخوار نيستند ، بلكه تا سر حد احتياج براى نجات خود از مرگ شكار مى كنند .

مثلاً شير كه سلطان حيوانات نام گرفته ، جانورى است كه به هنگام سيرى به هيچ حيوانى ضرر نمى رساند ، به همين دليل حيواناتى كه از قبيل گوراسب ، آهو ، و گورخر كه شير از گوشت آنها تغذيه مى كند داراى حسّ مخصوصى هستند و بر اثر غريزه يا عادت مى فهمند كه شير گرسنه است يا نه ، اگر گرسنه باشد فرار مى كنند ، و الا در اطراف شير به چرا مشغول مى شوند .

رام شدن شير كه از قوى ترين حيوانات است به انسان ، خود دليل ديگرى است كه اگر اين درنده و ساير درندگان مهربانى ببينند از گربه هم رام تر خواهند شد ، و اگر اين نوع حيوانات به شكار مى پردازند براى بقاء نسل سالم جانوران و ادامه حيات حيوانات ضرورى است .

همانطور كه انسان زباله و اشياء زائد را از محيط زندگى خود دور مى كند حتى اگر دو سه روز رفتگر براى تحويل گرفتن زباله مراجعه ننمايد ، زبان به اعتراض مى گشايد ، اگر جانوران نيز كه رفتگران دنيا هستند از بين بروند يا وظيفه خود را انجام ندهند ، حيات از صفحه گيتى برداشته خواهد شد .

مثلاً شيرى به گله گورخر حمله مى كند ، مسلماً گورخران همگى فرار مى كنند ، چون خداوند شير را طورى آفريده كه براى مدت طولانى نمى تواند به سرعت بدود ، هميشه حيوانى را انتخاب مى كند كه شكار و دسترسى به آنان آسانتر باشد .

پس در گله گورخر آنكه از همه ضعيف تر و ناتوان تر است و در عقب گله مى دود نصيب شير مى شود . با اين ترتيب حيوان بيمار يا لنگ و يا ضعيف و ناتوان از بين همنوعانش جمع آورى مى گردد و از انتشار بيمارى و همه گيرى جلوگيرى مى شود و نسل حيوان مورد حمله سالم مى ماند .

بعد از شكار نيز موضوعات جالبى رخ مى دهد ، مثلاً پس مانده شير خوراك كفتار و شغال و روباه و نظائر آنها مى شود ، بعد لاشخورها و كركس ها فرا مى رسند ، آنگاه نوبت به حشرات مى رسد كه حسابى اسكلت حيوانات را پاك و صاف مى كنند ، تنها استخوانها باقى مى ماند كه كربنات كلسيم و فسفاتهاى آن نصيب زمين مى شود ، بنابراين حتّى ذره اى از حيواناتى كه قربانى گشته اند به هدر نخواهد رفت !

علف ها در جائى كه خون آنها ريخته است بهتر رشد مى كنند ، اين رفتگران طبيعت زمين را از آلودگى پاك كرده ، از شيوع بيماريها بين انسان و حيوان جلوگيرى مى كنند و ازدياد بى رويه نسل را هم كنترل مى نمايند .

خلاصه همانور كه انسان با كشتن مرغ و خروس كه بر سفره رنگين خود مى نهد ، خويش را بى عاطفه و فاقد محبت نمى داند ، و يا گاو و گوسفندى را كشته خود را و همنوعان و حتى حيواناتى كه در دسترس او هستند سير مى كند ، و عمل خويش را منصفانه و عاطفى مى شمرد و در حقيقت صحيح هم هست ، اعمال جانورانى كه حيوانات يا حشرات را شكار مى كنند مانند اعمال انسان منطقى و درست مى باشد ، پس حيوانات را نمى توان فاقد عاطفه و محبت دانست ، به خصوص كه در بعضى موارد اعمال عاطفى و مهرورزى عجيب آنها با عاطفه ترين انسانها را به اعجاب وامى دارد .

انس سگ به گربه ، شير به بره ، و مهر گربه به موش و پذيرايى كلاغ از سگ مجروح و نظائر آنها از موضوعات تازه و نو نيست كه فقط بر اثر تربيت و تعليم جانورشناسان بوجود آمده باشد ، بلكه اين خوى و عادت در خلقت جانوران وجود داشته و دارد ، و به همين جهت در اثر تربيت زودتر نمايان مى گردد .

در ميان حيوانات كمك به هم نوع زياد رائج است ، مثلاً گنجشك ها جوجه هاى گرسنه گنجشكان ديگر را كه به عللى پدر و مادر خود را از دست داده اند غذا مى دهند و پرواز مى آموزند ، و كلاغها با يكديگر همكارى و معاضدت شديد دارند ، لك لك ها نيز چنين اند .

پنگوئن ها روى تخم هاى يكديگر خوابيده ، آنها را شكوفانيده و از بچه هاى بيگانه دقيقاً پرستارى كرده و به آنها شديداً عشق مىورزند .

گوزن ، آهو ، و ميمون به صورت دسته جمعى و قبيله اى زندگى مى كنند ، حتى حشرات با هم زندگى مشترك دارند ، مانند پروانه ها كه گاهى اجتماع آنها بقدرى زياد است كه مانند ابر متراكم در آسمان جلوه گرى مى كنند .

همكارى و محبت به هم نوع در ميان جنبندگان موضوع روشن و غير قابل انكارى است ، اما آنچه بيشتر جالب است محبتورزى به دشمن است .

سگ ماده براى بچه شير مادر مهربانى است ، از او به اندازه بچه خود پرستارى مى كند و به او شير مى دهد و نوازشش مى دهد ، و بچه شير هم پس از اين كه بزرگ شد به سگ ماده كه برايش مادرى كرده احترام مى گذارد و هرگز او را نمى آزارد .

بين مرغ هوا و خرس جنگل تجانسى نيست ولى اين حيوانها با همديگر به بازى و تفريح مى پردازند و محبت خود را به همديگر ابراز مى كنند و به اين وسيله به ما مى فهمانند كه خداوند مهربان بين همه جانوران مهر و الفت نهاده ، و هر دارنده دل را صاحب دل كرده و تمام موجودات را به يكديگر پيوند داده است .

اى فروغ جمال تو خوبان *** پرتو خوبى تو محبوبان
جلوه حسن تو كجاست كه نيست *** جذبه عشق تو كراست كه نيست
همه ذرات مست عشق تواند *** پاى كوبان زدست عشق تواند

در هر صورت ذره ذره عالم از عجايب است ، و اين ما هستيم كه در برخورد به هر عنصرى از عناصر و شيئى از اشياء و موجودى از موجودات بايد به نظر عبرت نگريسته و از جابجاى عالم هستى و هر نوع حقيقت و واقعيت اين دار وجود پندى گرفته و آن را آئينه روى او ببينيم ، بحث و گفتگو در اين زمينه به گستردگى صفحه هستى است و آنجه در صفحات گذشته رقم خورد نمونه اى بسيار اندك از عجايب جهان ظاهر بود ، و آنچه از عجايب در پس پرده نهان است دريايى است كه هنوز اول و ابتداى آن را كسى درك نكرده ، مگر آن كس كه به لطف خاص چشم دلش را گشودند و وى را به حريم حرمت پذيرفته و بر سر سفره كرامتش نشاندند .

اگر غافل بمانى دل در اين راه *** چو رو به باز مانى در دل چاه
اگر غافل بمانى دل در اين گل *** كجايى آخر اندر سوى منزل
اگر غافل بمانى دل در اين درد *** كجا آخر بخوانى آيت فرد
اگر غافل بمانى واى بر دل *** بسى گريد زسر تا پاى اين دل
اگر غافل بمانى باز مانى *** چو گنجشكى به چنگ باز مانى
اگر غافل بمانى كافرى تو *** كجا در منزل خود رهبرى تو
فَاِنَّهُ قَدْ جاءَ فِى الْخَبَرِ : اِنَّ الْمَواضِعَ الَّتى يُذْكَرُ اللهُ فيها وَعَلَيْها تَشْهَدُ بِذلِكَ عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَتَسْتَغْفِرُ لَهُمْ اِلى أنْ يُدْخِلَهُمُ اللهُ الْجَنَّةَ .

در پايان جملات اول حديث ، حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند به هنگام مشى و راه رفتن يا در طريق مسافرت زياد ياد خدا باش و به فرموده خود حضرت بنا به نقل اصول كافى ، زياد ياد خدا بودن عبارت از گفتن سبحان الله و الحمدالله نيست ، بلكه ذكر كثير عبارت از اين است كه در برخورد با هر چيزى مواظب باشى آن خير از تو فوت نشود ، و در برخورد به هر گناه و شرى مراقب باشى كه آلوده نگردى ، سپس در جملات بالا مى فرمايد :

در حديث آمده ، در مواضعى كه ياد خدا شود آن مواضع فرداى قيامت در پيشگاه حضرت رب الارباب گواهى به ذكر دهند و براى عبد طلب مغفرت كنند تا به وقتى كه لطف حضرت دوست عبد را به بهشت برساند .

وَلا تُكْثِرِ الْكَلامَ مَعَ النّاسِ فِى الطَّريقِ فَاِنَّ فيهِ سُوءَ الاْدَبِ . وَاَكْثَرُ الطُّرُقِ مَراصِدُ الشَّيْطانِ وَمَتْجَرُهُ فَلا تَأْمَنْ كَيْدَهُ .

در راه و طريقى كه مى پيمائى زياد با مردم سخن مگو ، كه زياده روى در سخنت تو را به سخن باطل و لغو و غيبت و تهمت مى كشاند و اين از سوء ادب است ، و اين را بدان كه بيشتر راه ها كمين گاه و مركز دام شيطان و محلّ تجارت آن ديو خطرناك و لعين است و هر آن انتظار مى برد كه كسى در راه قدم بگذارد و او وى را بفريبد ، بيدار باش كه فريب آن ملعون و هر ديوسيرتى را نخورى و از شرور اين غولان خطرناك دچار هلاكت نگردى .

چه بدبخت آن انسانهايى كه در هيچ برنامه اى از برنامه ها توجّه به واقعيات و حقايق ندارند و ظرف عمر را شب و روز از آلودگيها پر كرده و به فكر عاقبت خويش و سراى ديگر نيستند .

بقول بلبل گلزار معرفت مرحوم الهى قمشه اى :

دريغا كه در دام نامم هنوز *** اسير خيالات خامم هنوز
زبعد رياضات و درس سلوك *** نشد توسن نفس رامم هنوز
تن سفله طبع از تمناى شهد *** كند دمبدم تلخ كامم هنوز
دل من اگر خلوت خاص و هوست *** چرا در غم خاص و عامم هنوز
چرا هم چو موهوميان در طلب *** پى شهرت و فكر نامم هنوز
از اين پنج حس در عذابم مدام *** مى حسرت و غم به جامم هنوز
كى از دست اين كالبد وا رهم *** كه بگرفته گويى به وامم هنوز
اگر دشمنى بد كند جاى عفو *** زپستى پى انتقامم هنوز
زدون همتى جاى آزادگى *** به صد قيد اوهام خامم هنوز
كرم بين كه در پرده زشتم چو ديو *** ولى چون ملك نيك نامم هنوز
خوشا شهپر مرغ عرش آشيان *** كه بنشسته در طرف بامم هنوز
ببخش ايزدا از الهى زار *** ز رحمت بيفزا مقامم هنوز
وَاجْعَلْ ذَهابَكَ وَمَجيئَكَ فى طاعَةِ اللهِ وَالسَّعْىِ في رِضاهُ ، فَاِنَّ حَرَكاتِكَ كُلَّها مَكْتُوبَةٌ فى صَحيفَتِكَ .

قالَ اللهُ تَعالى : يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ألْسِنَتُهُمْ وَأيْديهِمْ وَأرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلوُنَ ، وَقالَ عَزَّوَجَلَّ أيْضاً : وَكُلَّ اِنْسان ألْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ .

مشى و سفر و رفتن و برگشتنت را در طاعت حق و سعى در بدست آوردن رضاى حضرت الله قرار بده كه تمام حركاتت در نامه عملت ثبت مى شود ، در قرآن مجيد آمده در روز قيامت زبانها و دست ها و قدم هاى شما به آنچه از خوبى ها و بديها كرده ايد گواهى مى دهند ، و نيز فرموده هر انسانى خواه مؤمن و يا كافر با عملش تا ابد همراه است و چاره اى از اين داستان ندارد .

باب چهل و چهارم :در آداب خواب است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

نَمْ نَوْمَةَ الْمَتَعَبِّدينَ وَلا تَنَمْ نَوْمَ الْغافِلينَ ، فَاِنَّ الْمُتَعَبِّدينَ الاْكْياسَ يَنامُونَ اسْتِرْواحاً وَلا يَنامُونَ اسْتِبْطاراً .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) :

تَنامُ عَيْني وَلا يَنامُ قَلْبي .

وَانْوِ بِنَوْمكَ تَخْيفَ مَؤُنَتِكَ عَلَى الْمَلائِكَةِ وَاعْتزِالَ النَّفْسِ عَنْ شَهَواتِها .

وَاخْتَبِرْ بِها نَفْسَكَ .

وَكُنْ ذا مَعْرِفَة بِأنَّكَ عاجِزٌ ضَعيفٌ لا تَقْدِرُ عَلى شَيء مِنْ حَرَكاتِكَ وَسُكُونكَ اِلاّ بِحُكْمِ اللهِ وَتَقْديِرِهِ .

فَاِنَّ النَّوْمَ أخُ الْمَوْتِ فَاسْتَدِلَّ بِها عَلَى الْمَوْتِ الَّذي لا تَجِدُ السَّبيلَ اِلَى الاِْنتِباهِ وَالرُّجُوعِ اِلى اِصْلاحِ ما فاتَ عَنْكَ .

وَمَنْ نامَ عَنْ فَريضَة أوْ سُنَّة أو نافِلَة فاتَتْهُ بِسَبَبِها فَذلِكَ نَوْمُ الْغافِلينَ وَسيرَةُ الْخاسِرينَ ، وَصاحِبُهُ مَفْتُونٌ . وَمَنْ نامَ بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ أداءِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ وَالْواجِباتِ مِنَ الْحُقُوقِ فَذلِكَ نَوْمٌ مَحْمُودٌ .

وَاِنّي لا أعْلَمُ لاِهْلِ زَمانِنا هذا شَيئاً اِذا أتَوْا بِهذِهِ الْخِصالِ أسْلَمَ مِنَ النَّوْمِ لاِنَّ الخَلْقَ تَرَكُوا مُراعاةَ ديِنِهِمْ وَمُراقَبَةَ أحْوالِهِمْ وَأخَذُوا شِمالَ الطَّريقِ .

وَالْعَبْدُ اِنِ اجْتَهَدَ أنْ لا يَتَكَلَّمَ كَيْفَ أمْكَنَهُ أنْ لا يَسْتَمِعَ اِلاّ مالَهُ مانِعٌ مِنْ ذلِكَ ، وَاِنَّ النَّوْمَ خَيْرٌ مِنْ أخْذِ تِلْكَ الاْلاتِ فِى مَعاصِى اللهِ .

قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ :

ٍّ( إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً )(16) .

واِنَّ في كَثْرَتِهِ آفات وَاِنْ كانَ عَلى سَبيلِ ما ذَكَرْناهُ :

وَكَثْرَةُ النَّوْمِ يَتَوَلَّدُ مِنْ كَثْرَةِ الشُّرْبِ ، وَكَثْرَةُ الشُّرْبِ مِنْ كَثْرَةِ الشِّبَعِ وَهُما يُثْقِلانِ النَّفْسَ عَنِ الطّاعَةِ وَيُقْسِيانِ الْقَلْبَ عَنِ التَّفَكُّرِ وَالْخُضُوعِ .

وَاجْعَلْ كُلَّ نَوْمِكَ آخِرَ عَهْدِكَ مِنَ الدُّنْيا ، وَاذْكُرِ اللهَ بِقَلْبِكَ وَلِسانِكَ ، وَخَفِ اطّلاعَهُ عَلى سِرِّك ، وَاعْتَقِدْ بِقَلْبِكَ مُسْتَعيناً بِهِ فِى الْقيامِ اِلَى الصّلوةِ اِذا انْتَبَهْتَ ; فَاِنَّ الشَّيْطانَ يَقُولُ لَكَ : نَمْ فَاِنَّ لَكَ بَعْدُ لَيْلاً طوَيلاً ; يُريدُ تَفُويتَ وَقْتِ مُناجاتِكَ وَعَرْضِ حالِكَ عَلى رَبِّكَ ، وَلا تَغْفَلْ عَنِ الاِسْتِغْفارِ بِالأسْحارِ ، فَاِنَّ لِلْقانِتينَ فيهِ أَشْواقاً .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

نَمْ نَوْمَةَ الْمَتَعَبِّدينَ وَلا تَنَمْ نَوْمَ الْغافِلينَ ، فَاِنَّ الْمُتَعَبِّدينَ الاْكْياسَ يَنامُونَ اسْتِرْواحاً وَلا يَنامُونَ اسْتِبْطاراً .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : تَنامُ عَيْني وَلا يَنامُ قَلْبي .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : بخواب ، ولى خواب عبادت كنندگان و دورى از خواب ناآگاهانه و غافلان ، كه بندگان زرنگ حق يعنى آنان كه اهل دانش و بينش و هوش و فراستند ، به قدر ضرورت و براى رفع احتياج و به قول قرآن مجيد براى تأمين كمبود اعصاب و دفع كسالت و رفع خستگى مى خوابند ، خواب اينان به دنباله هوا و هوس نيست ، رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : چشمم مى خوابد ولى قلبم بيدار است .

آرى خواب متعبدان بهترين خواب و حقيقتى است كه ثواب الهى بر آن مترتب است ، و خواب غافلان بدترين خواب و كارى است كه عذاب خداوندى از پى دارد .

بندگان وقتى به خواب مى روند ، خواب آنان معلول خستگى ايشان از عبادت و مجاهدت و رياضت و زحمت و كوشش همه جانبه در راه خداست ، و مى خوابند تا رفع كسالت نموده باز در صراط مستقيم حق با تمام توان و قدرت بكوشند و تا مى توانند در راه دوست عاشقانه بخروشند .

به فرموده ى عارف دلباخته عماد فقيه :

اى كه در خلوت دل ساخته ام مسكن تو *** به جفا بر نكنم خيمه ز پيراهن تو
گر كند حكم قضا جان مرا از تن دور *** دست اميد دلم نگسلد از دامن تو
آفتابى است كه هرگز نكند ميل غروب *** در جهان دل من مهر رخ روشن تو
گر سرم در سر سوداى تو شد باكى نيست *** جان صاحب نظران است فداى تن تو
ناله من كه دل خاره از آن نرم شود *** هيچ اثر مى نكند در دل چون آهن تو
در غم هجر تو تاريك شد اى جان عزيز *** چشم غم ديده خوشا نكهت پيراهن تو
من كه درياى فراوان نكند سيرابم *** مست يك جرعه ام از باده مرد افكن تو

امّا خواب غافلان ، خواب بسيار بدى است ، زيرا خستگى غافلان كه مورث خواب است معلول كثرت گناه و زحمت ايشان در معصيت و ستم بر مردمان است ، كه گفته اند مرگ براى آنان بهتر از زندگى آميخته به عصيان و گناه و پليدى است .

الا اى كه عمرت به هفتاد رفت *** مگر خفته بودى كه بر باد رفت
همه برگ بودن همى ساختى *** به تدبير رفتن نه پرداختى
چو پنجاه سالت بيرون شد زدست *** غنيمت شمر چند روزى كه هست
نكو گفت لقمان كه نازيستن *** به از سالها در خطا زيستن
تفرج كنان بر هوا و هوس *** گذشتيم بر خاك بسيار كس
كسانى كه از ما به غيب اندرند *** بيايند و بر خاك ما بگذرند
غنيمت شمر اين گرامى نفس *** كه بى مرغ قيمت ندارد قفس
پى نيكمردان ببايد شتافت *** كه هر كه اين سعادت طلب كرد يافت
شراب از پى سرخ رويى خورند *** و زان عاقبت زرد رويى برند
به مردان راهت كه راهى بده *** از اين دشمنانم پناهى بده
به حقت كه چشمم زباطل بدوز *** بنورت كه فردا بنازم مسوز
زجرمم در اين مملكت جاه نيست *** وليكن به ملك دگر راه نيست
چه برخيزد از دست تدبير ما *** همين نكته بس عذر تقصير ما
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation