بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 8, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     02 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     03 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     04 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     05 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     06 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     07 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     08 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     09 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     10 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     11 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     12 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     13 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     14 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     15 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هشتم
 

 

 
 

باب سى و چهارم

در عبرت است

قالَ الصّادُق (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : الْمُعْتَبِرُ فِى الدُّنْيا عَيْشُهُ فيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراها وَلا يَمَسُّها وَهُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَنَفْسِهِ بِاسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَالْعِقابَ .

وَيُبَدِّلُ بِها ما يُقَرِّبُهُ مِنْ رِضَا اللهِ تَعالى وَعَفْوِهِ وَيَغْسِلُ بِماءِ زَوالِها مَوْضِعَ دَعْوَتِها إلَيْهِ وَتَزْيينَ نَفْسِها إلَيْهِ .وَالْعِبْرَةُ تُورِثُ ثَلاثَةَ أشْياءَ :الْعِلْمَ بِما يَعْمَلُ ، وَالْعَمَلَ بِما يَعْلَمُ وَعِلْمَ ما لَمْ يَعْلَمْ .

وَالْعِبْرَةُ أصْلُها أوَّلٌ يُخْشى آخِرُهُ وَآخِرٌ قَدْ تَحَقَّقَ الزُّهْدُ فى أوَّلِهِ ، وَلا يَصِحُ الاِْعْتِبارُ إلاّ فِى الصُّدُورِ لاِهْلِ الصَّفاءِ وَالْبَصيرَة ، قالَ اللهُ تَعالى : ( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) وَقالَ أيْضاً عَزَّ مِنْ قائِل : ( فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ) .فَمَنْ فَتَحَ اللهُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَبَصَرَ عَيْنِهِ بِالاْعْتِبارِ فَقَدْ أعْطاهُ اللهُ مَنْزِلَةً رَفيعةً وَزُلْفىً عَظيماً .

قالَ الصّادق (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : الْمُعْتَبِرُ فِى الدُّنْيا عَيْشُهُ فيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراها وَلا يَمَسُّها وَهُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَنَفْسِهِ بِاسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَالْعِقابَ .

امام صادق (عليه السلام) در اين باب كه يكى از مهم ترين ابواب تربيتى و اخلاقى كتاب پر قيمت « مصباح الشريعه »است از قول رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) حكايت مى كند كه آن حضرت درباره بيدارانى كه براى رشد و كمال خود از هر چيزى عبرت و درس مى گيرند فرمود :

آن كه دنيا را و ظواهر فريباى مادى و اين اشياء و عناصر زر و زيور از دست رفتنى را به ديده عبرت و پندگيرى مى نگرد مانند كسى است كه دنيا و مظاهرش را در خواب ببيند ، چنانچه در خواب توجه و رغبتى بدنيا نيست و براى خواب بيننده چيزى قابل لمس نمى باشد ، و خواب بيننده غير خيال و تخيل و سراب چيزى نمى بيند ، نظر كننده به عبرت هم به همان گونه با دنيا و مظاهر زيبايش رابطه دارد ، اما نه رابطه حقيقى ، بلكه ربطش ربط اعتبارى است و دنيا را فقط براى ساختن آخرت مى خواهد و بس ، چون با نظر عبرت نظر مى كند عاشق دنيا نمى شود ، وخويش را كه خليفه خداست با دنيا معامله نمى نمايد ، معامله اش معامله آن گروه مغرور و بدبختى نيست كه از معامله خود در پايان راه جز حساب سخت و عذاب شديد حاصلى نمى برند ، بلكه معامله اش با دنيا معامله انبيا و اولياست . كه در پايان راه به مقام قرب و نقطه وصل ، و مرحله رضايت دوست مى رسند .

مسئله با عظمت عبرت

پندگيرى و عبرت گرفتن ، بايد گفت با رقه و جرقه ايست الهى ، كه از جهان ملكوت بر دنياى تاريك جان زده مى شود ، و چراغ وجود آدمى را آن چنان روشن مى نمايد ، كه در سايه آن روشنائى دل انسان به حقايق راه پيدا كرده و پاى همت و اراده براى رسيدن به مقامات ملكوتى قدرت مى گيرد .

پندگيرى و عبرت گرفتن ، بايد گفت بارقه و جرقّه ايست الهى ، كه از جهان ملكوت بر دنياى تاريك جان زده مى شود ، و چراغ وجود آدمى را آن چنان روشن مى نمايد كه در سايه آن روشنائى دل انسان به حقايق راه پيدا كرده و پاى همت و اراده براى رسيدن به مقامات ملكوتى قدرت مى گيرد .

تمام وسائل و عوامل عبرت گيرى و پند اندوزى از قبيل عقل ، چشم ، گوش ، فطرت ، وجدان ، علم ، حوادث ، مصائب زندگى گذشتگان به انسان مرحمت شده است .

انسان به حقيقت اگر اهل پند باشد ، تمام اوضاع و احوال عالم و كليه حوادث ، و اوراِ بى عدد تاريخ زندگى مردمان ، و ذره ذره عناصر و اشياء براى او درس ، و عامل عبرت است .

بيداران ، عارفان ، حكيمان ، عاشقان حق ، اهل بصيرت ، اهل دنيا ، تمام عمر پر قيمت خود را در اين جهان به عبرت آموزى و پندگيرى سپرى كردند ، و هر حادثه و هر مسئله و هر برنامه وهر ورِ تاريخ را به ديده عبرت نگريستند و از طريق عبرتگيرى و درس آموزى دريا دريا به شخصيّت الهى و انسانى خود افزودند ، و از اين طريق به بزرگى و كرامت و به اصالت و عظمت و به حقيقت و واقعيّت رسيدند .

عبرت گيرندگان زندگان ، و بى تفاوتان در برابر اوضاع و احوال جهان و گردش خقلت و حيات بشرى مردگانند .

جهان و هر چه در آن است ، براى بيدار دلان موعظه و پند و عبرت و نصيحت است .

چه بسا خفتگانى كه اگر خواب غفلتشان ادامه مى يافت ، دست به جنايات غير قابل جبران مى زدند ، ولى در برخود به يك حادثه ، يا يك واقعيّت عبرت گرفته ، و از خواب سنگين غفلت بيدار شدند ، و منشأ آثار مهم علمى و تربيتى گشتند .

چه بسا افراد ساده گمنام و معمولى ، كه با درس گيرى از واقعيات و عبرت گيرى از حوادث به عالى ترين مقامات راه يافتند و خود براى ديگران منبع عبرت و درس شدند ، در اين زمينه به گوشه اى از زندگى مردمى معمولى كه بر اثر عبرت گرفتن و پند آموزى به عالى ترين درجات رسيدند توجه كنيد .

با ديده عبرت به زندگى اويس بنگريد

خواجه كائنات درباره اين شتر چران يمنى كه مردى گمنام و شخصى ساده بود ، ولى بر اثر درس گيرى از اسلام ، و عبرت گرفتن از روزگار خيمه زندگى ببارگاه قدس كشيده فرمود :

اويس از بهترين تابعين است به احسان و عطوفت .

خواجه انبيا گاه گاهى رو به سوى يمن مى كرد و مى فرمود :

إنّي لاَجِدُ نفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنْ !

به حقيقت كه بوى رحمان از جانب يمن به مشام جانم مى رسد .

و باز آن سرور كائنات و مصداِ حقيقت لولاك مى فرمود :آه كه مرا چه اشتياِ فراوانى بديدار آن عزيز الهى است .

همه هست آرزويم كه ببينم از تو روئى  ***  چه زيان تو را كه منهم برسم به آرزوئى
بكسى جمال خود را ننموده اى و ببينم  ***  همه جا بهر زبانى بود از تو گفتگوئى
غم و رنج و درد و محنت همه مستعد قتلم  ***  تو ببُر سر از تن من ببر از ميانه گوئى
بره تو بسكه نالم زغم تو بسكه مويم  ***  شده ايم زناله نالى شده ام از مويه موئى
همه خوشدل اينكه مطرب بزند بتار چنگى  ***  من از اين خوشم كه چنگى بزنم بتار موئى
چه شود كه راه يابد سوى آب تشنه كامى  ***  چه دوش كه كام جويد زلب تو كام جوئى
شود اينكه از ترحم دمى از سحاب رحمت  ***  من خشك لب هم آخر زتوتر كنم گلوئى
بشكست اگر دل من بفداى چشم مستت  ***  سر خم مى سلامت شكند اگر سبوئى
همه موسم تفرج بچمن روند و صحر  ***  تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جوئى

رسول عزيز اسلام فرمود : در امت من مردى است كه به عدد موى گوسپندان ربيعه و مضر در قيامت شفاعت كند ، و گويند در عرب هيچ قبيله اى به اندازه آن دو قبيله گوسپند نداشت ، صحابه گفتند اين كيست ؟ فرمود عبد من عبيد الله ، گفتند ما همه بندگان خدائيم نام او چيست ؟ فرمود : اويس ، گفتند : او كجاست ؟ گفت : به قرن ، گفتند : او ترا ديده است ، گفت : بديده ظاهر نديده ، گفتند : عجب چنين عاشق تو و او بخدمت تو نشتافته ، فرمود او را به دو حالت چنين مقامى است :يكى غلبه حال ، دوم تعظيم شريعت من ، او را مادرى پير است كه همانند فرزندش ايمان آورده ، از چشم عليل و از دست و پاى سس است ، اويس به وقت روز شتر چرانى مى كند و مزد آن بر خود و مادر خرج كند ، سپس به اميرالمؤمنين فرمود :على جان تو او را خواهى ديد از من او را سلام برسان و بگو بر امت من دعا كن .

هرم بن حيان مى گويد چون حديث رسول درباره شفاعت اويس شنيدم ، آرزوى ديدار او كردم ، بكوفه شدم و وى را طلب كردم تا او را در كنار فرات باز يافتم ، وضو مى گرفت و جامه مى شست ، وى را از صفتى كه درباره او شنيدم شناختم ، سلام كردم جواب داد و در من نگريست ، خواستم دستش را بگيرم دست نداد ، گفتم :

رَحِمَكَ اللهُ يا اُوَيْسُ وَغَفَرَ لَكَ .

چگونه اى ؟ آنگاه گريستم اويس نيز بگريست و گفت :

حَيّاكَ اللهُ يا هَرَمَ بْنَ حَيّانَ .

چگونه اى اى برادر من و ترا كه به من راه نمود ؟ گفتم اى اويس نام من و پدر من چون دانستى و مرا به چه شناختى كه مرا هرگز نديده اى ؟ !

گفت : اى هرم عليم و خبير به من خبر داده است ، كه روح من روح ترا شناخت كه روح مؤمنان با يكديگر آشناست ، اگر چه همديگر را نديده باشند .

گفتم : اى اويس آيتى از قرآن بر من بخوان ، كه علاقه دارم از زبان تو آيه اى بشنوم ، دستم گرفت و گفت :

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ .

سپس زار زار بگريست و گفت چنين گويد خداى تعالى :

( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) ،( وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ) ،( مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ) .

آنگاه يك بانگ كرد ، پنداشتم كه عقل او زايل شد ، پس گفت : اى پسر حيان چه ترا اينجا آورد ؟ گفتم : تا با تو انس گيرم و به تو بياسايم ، گفت : من هرگز ندانستم كه كسى كه خداى را بشناخت ، به هيچ چيز ديگر انس تواند گرفت و بكسى ديگر تواند آسود .

گفتم : مرا وصيتى كه ، گفت : مرگ را زير بالين دار ، چون كه نخفتى و پيش چشم دار كه برخيزى ، و در خردى گناه منگر ، در بزرگى آن نگر كه در وى عاصى شوى ، كه اگر گناه خرد دارى خداوند را خرد داشته باشى ، و اگر بزرگ دارى خداوند را بزرگ داشته باشى .

گفتم : اويس مرا ديگر وصيتى كن ، گفت : اى پسر حيان پدرت بمرد ، آدم و حوا بمرد ، نوح و ابراهيم خليل بمردند ، موسى بن عمران و داود خليفه خداى بمردند محمد رسول الله بمرد ، سپس گفت : من و تو از جمله مردگانيم ، آنگاه صلوات فرستاد و دعائى سبك كرد و گفت وصيت اين است كه كتاب خداى و راه صلاح فرا پيش گيرى و يك ساعت از ياد مرگ غافل نباشى ، و چون به نزديك قوم و خويش رسى ، ايشان را پند ده و نصيحت از خلق خداى باز مگير .

از سخنان اوست :

عَلَيْكَ بِقَلْبِكَ .

بر تو باد بر دل .

به اين معنى كه دايم دل حاضر دارى تا غير در او راه نيابد ، كه دل اگر به راه سلامت رود ، همه اعضا و جوارح به دنبال آن به راه سلامت روند ، و اگر دل را مرضى حاكم گردد ، همه موجوديّت انسان را به مرض كشد .

دوستان چند كنم زبيمارى دل  ***  كس گرفتار مبادا به گرفتارى دل
مدت هجر زحد مى گذرد صبر كجاست  ***  كه در اين واقعه صعب كند يارى دل
اى كه بر زارى دل مى كنى انكار بي  ***  گوش بر سينه من نه بشنو زارى دل
خوانده ام قصه عشاِ بسى نيست در آن  ***  جز جفا كارى دلدار و وفادارى دل
گر بوصلت نرسم درد طلب نيز خوش است  ***  نيست مطلوب جز اينم زطلبكارى دل
عمرها شد كه دل جامى از اين غم خون  ***  كه كند با تو دمى شرح جگر خوارى دل

عاشق اصفهانى در اين زمينه مى گويد :

فرصتى كو كه كنم فكر پرستارى دل  ***  آخر عمر من و اول بيمارى دل
عندليبى بچمن بود و زغم مى ناليد  ***  گفتمش چيست غمت گفت پرستارى دل
كس بفرياد نيارد چو تو مظلومان ر  ***  هست پيدا كه توئى دلبرم از زارى دل
كى بود كى كه زدست ستم آزاد شود  ***  چان غمگين كه ملول است زغم خوارى دل
از من بى سر و سامان زسر ناز نخواست  ***  حيف و صد حيف كه آگه نشد از يارى دل
بسكه از بى غميم بود ملال از سر شوِ  ***  مى كنم گوش كنون ناله بيمارى دل
جوهرى را چو شناسند گهر چون نخرند  ***  سبب خوارى عاشق چه بود خوارى دل

وهم در اين معركه صديقى نخجوان مى گويد :

به فلك مى روم از هجو توام زارى دل  ***  آن اگر گريه نيايد پى غم خوارى دل
صورت نرگس بيمار تو اى لاله عذار  ***  هر دم افزون كندم زارى و بيمارى دل
در خم طرّه مشكين پر از پيچ و خمت  ***  جاى بر موى تو تنگ است زبسيارى دل
دل غم ديده ما را از چه رو مى شكنى  ***  چيست جز عشق تو اى دوست گنهكارى دل 
ساقيا خيز و بده جام طرب زاى كه م  ***  طرفى از عيش نبستيم بهشيارى دل
درد دل را بجز از باده دوائى نبود  ***  آرى از رطل گران است سبكبارى دل
هان صديقى منه از دست قدح گر خواهى  ***  نفسى چند رهائى زگرفتارى دل

و عاشق دلباخته حكيم كاشانى در اين مسئله فرمايد :

خم زلفى است اگر دام گرفتارى دل  ***  كه در او موى نگنجيده زبسيارى دل
رهزنان را نبود باك زفرياد جرس  ***  ترك يغما نكند غمزه ات از زارى دل
ديد چون بيكسى ما دل آهن شد نرم  ***  ماند پيكان تو در سينه به غم خوارى دل
خنده بر بخت زنم يا به نادارى دوست  ***  گريه بر خويش كنم يا بگرفتارى دل
عاقبت صبر و سكون در سر كارد رفت  ***  عاشقان خانه خرابند زمعمارى دل
يك نفس فرصت و صد حرف گره در خاطر  ***  واى اگر گريه نيايد بمدد كارى دل
آن كه بگذاشت چنين نرگس بيمار تر  ***  گفت منهم بكنم چاره بيمارى دل
مذهب بنده و آزاد همين است همين  ***  چيست آزادى كونين سبكبارى دل

و حكيم دزفولى در اين صحنه عجيب مى گويد :

نيست آسايشم از عشق تو و زارى دل  ***  گاه گريان زتوام گه زگرفتارى دل
صورت عالم جان جمله در آنجا بينى  ***  گر كنى صيقلى آئينه ززنگارى دل
رفت از عجز بر افلاك چه سازم ديگر  ***  كه پس از ناله كند فكر پرستارى دل
وسعت كون و مكان جاى ظهورش نبود  ***  دست تقدير بپرداخت به معمارى دل
مركز عالم قدس است و محيط است در آن  ***  گر ببينى بيقين نقطه پرگارى دل
كوى خورشيد وشى است مقامم كه دگر  ***  جاى يك ذره در او نيست زبسيارى دل
ارغوانى است از آن چهره عشاِ كه شد  ***  از ازل خون جگر باده گلنارى دل

و رفيق واقف در اين زمينه سروده :

باور كس نشود قصه بيمارى دل  ***  تا گرفتار نگردد بگرفتارى دل
من و دل زار چنانيم كه شبها نكنند  ***  مردم از زارى من خواب و من از زارى دل
دل من روز نياسايد از اين چشم پر آب  ***  چشم من شب نكند خواب زبيدارى دل
دل گرانم زغم دهر بياور ساقى  ***  قدحى چند زمى بهر سبكبارى دل
بس كه از زلف تو دلهاى پريشان جمع است  ***  شانه را راه در او نيست زبسيارى دل
چون نگه دارم از آن رشك پرى دل كه رفيق  ***  پيش او حد بشر نيست نگهدارى دل

و هم سخن اويس است كه فرمود :

طَلَبْتُ الرَّفْعَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى التَّواضُعِ ، وَطَلَبْتُ الرّياسَةَ فَوَجَدْتُهُ في نَصيحَةِ الْخَلْقِ ، وَطَلَبْتُ الْمُرُوَّةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الصِّدِِْ ، وَطَلَبْتُ الْفَخْرَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْفَقْرِ ، وَطَلَبْتُ النِّسْبَةَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّقْوى وَطَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْقَناعَةِ وَطَلَبْتُ الرّاحَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الزُّهْدِ وَطَلَبْتُ الاْسْتِغْناءَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّوَكُّلِ .

در طلب بزرگى و شخصيّت شدم ، آن را در تواضع يافتم ، در جستجوى رياست شدم ، آن را در نصيحت مردم يافتم ، جوانمردى خواستم ، آن را در راستى ظاهر و باطن پيدا كردم ، در طلب فخر و افتخار برآمدم ، آن را در اندك مال حلال خود يافتم ، در جستجوى نسب برآمدم آن را در پرهيزكارى ديدم ، در مقام شرف برآمدم آن را در قناعت يافتم ، به جستجوى راحتى برخاستم آن را در زهد ديدم ، در مقام بى نيازى برآمدم ، آن را در اعتماد به حضرت رب العزه يافتم .

اين چنين چهره هاى پاك ، و گوهرهاى تابناك بر فراز اين خاك بسيارند ، كه بسيار مردم مى خواهد كه از زندگى آنان درس گرفته ، و از حال و وضع آنان عبرت گيرد .

و در مقابل چهره هائى در اوراِ تاريخ ، و بر ورِ آفرينش ثبت است كه از رذالت و دنائت و پستى و خيانت و ستم و جنايت عجيب موجودات خطرناكى بودند ، كه هم آنان نيز براى مردم روزگار پند و عبرت اند .

شناخت نيكان ، و درس گرفتن از نيكى آنان ، و شناخت آلودگان و عبرت گرفتن از بدبختى آنان بس درس بزرگى است ، كه انسان را در اين دو كلاس راه رشد و كمال تا رسيدن به مقام قرب و وصال باز است .

قرآن و مسئله عبرت

بررسى مسئله عبرت در قرآن مجيد ما را به اين واقعيّت آشنا مى كند كه تمام آيات قرآن ، براى اهل دل آيات عبرت و پند است .

قرآن در مواقع گوناگون ، و مناسبت هاى لازم ، داستان زندگان پاكان و ستم پيشگان و عاقبت هر دو طايفه را به بهترين صورت بيان كرده و از مردم مى خواهد ، از زندگى پيشينيان ، و از به كمال رسيدن پاكان و از سرنگون شدن ستمكاران با آن همه قدرت مالى و جسمى و خدمى و حشمى عبرت بگيرند .

قرآن وقتى قدرت اقتصادى و سياسى و اجتماعى ستم پيشگان را كه سرنگونى آنان را كسى باور نمى كند بيان مى كند ، در پايان داستان نقل شده عبرت گيرى از وضع آنان را واجب مى داند .

( وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) .

آنان كه هلاكت و نابودى و سرنگونيشان را اصلاً باور نداشتند ، آن چنان از شما ترسى در دل آنان به وسيله خداوند افتاد ، كه خانه هاى خود را بدست خود و به دست مؤمنين خراب كرده و به زندگى ننگينشان خاتمه داده شد ، و آنچنان بر باد فنا رفتند كه اسم و رسمى از آنان جز به صورت افسانه نماند ، پس اى اهل بصيرت از داستان آنان عبرت بگيريد .

( قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الاَْبْصَارِ ) .

نشانه و آيتى از لطف خدا با شما مؤمنان است ، كه چون دو گروه با يك ديگر روبرو شوند ، گروه مؤمن را كه در راه خدا جهاد مى كنند ، گروه كافر به چشم خود دو برابر مى بينند ، بدين جهت كفار از اهل ايمان ترسان و گريزان شوند ، و خداوند توانائى و يارى دهد به هر كه خواهد و البته بدين آيت الهى اهل بصيرت اعتبار گيرند .

شما با عينك اين آيه شريفه به انقلاب اسلامى ايران كه از سال هزار و سيصد و چهل و دو شروع و به سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت به پيروزى رسيد و من خود از ابتداى انقلاب به رهبرى حضرت خمينى تا پيروزى شاهد و خدمتگزار كوچكى در پخش اعلاميه ، نوار ، و تحريك مردم در سخنرانيهاى ماه رمضان و محرم و صفر عليه آمريكا و نوكرانش بودم بنگريد تا واقعيّت بيشتر براى شما آشكار شده و براى شما بهترين درس و عبرت باشد .

انقلاب به توسط مرجع عظيم الشأن امام خمينى و تعدادى معدود از شاگردان علمى امام و مقلدين آن حضرت ، كه در ابتداى امر انگشت شمار بودند شروع شد ، انقلابى عليه دستگاه عريض و طويل شاهنشاهى كه دارار ارتشى نيرومند در حدود نيم ميليون نفر با تجهيزات كامل بود ، و از طرف قدرتهائى هم چو آمريكا ، روسيه ، انگليس ، فرانسه ، چين ، اسرائيل ، آفريقاى جنوبى يارى مى شد ، ولى خداوند بزرگ آن چنان انقلابيون و رهبر آنان را در برابر آن همه قدرت قوى نشان داد ، كه دلهاى دشمنان پر از رعب و پس از اندك مدتى تار و پود شاهنشاهيان برچيده و اربابانشان به خفت و زارى دچار ، و آبروى آن قلدران پست در تمام جهان و نزد همه ملت ها ريخت ، به نحوى كه امروز كه سال هزار و سيصد و شصت و پنج شمسى است ، شعار مرگ بر آمريكا اين امپرياليست گرگ و مرگ بر شوروى اين كمونيست درنده در بين تمام ملت هاى مظلوم شعارى مذهبى و ملى شده و مى رود كه مستضعفين جهان به رهبرى ايران تمام قدرتهاى شيطانى را از بين برده و زمينه حكومت عدل جهانى را براى حضرت ولى عصر آماده سازند ، اينجاست كه بايد در تمام دنيا اين آيه قرآن را فرياد برآورد :

( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) .

خداوند در داستان موسى و فرعون آن مرد الهى و آن قدرت فوِ العاده شيطانى مى فرمايد :

( اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى«18»

وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى * فَأَرَاهُ الآيَةَ الْكُبْرَى * فَكَذَّبَ وَعَصَى * ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى * فَحَشَرَ فَنَادَى * فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَى * فَأَخَذَهُ اللهُ نَكَالَ الاْخِرَةِ وَالاُْولَى * إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَن يَخْشَى ) .

اى موسى براى هدايت و اتمام حجت به سوى فرعون حركت كن كه او سخت به راه طغيان رفته است ، پس با كمال مدارا و مهربانى بگو ميل دارى از پليدى شرك و خودپرستى پاك و پاكيزه شوى و ترا به راه خدا هدايت كنم تا به درگاه عظمت و قدرت او خاشع و فروتن شوى . چون به جانب فرعون رفت آيت و معجزه بزرگ بر او نمود ، فرعون تكذيب و نافرمانى كرد و به حق ايمان نياورد ، از آن پس كه معجزه موسى را ديد باز روى از حق گرداند و براى نابودى موسى به جهد و كوشش برخاست و با رجال بزرگ دربار خود انجمن كرده گفت منم مالك و صاحب اختيار برزگ شما ، خداوند هم در اثر اين غرور و سركشى او را به عقاب دنيا و عذاب آخرت دچار كرد ، تا به نابودى او اهل معرفت عبرت گيرند ، و سركشان و طاغيان و ياغيان و ستم كاران نتيجه غرور و دورى از حق را بدانند .

شما به آيات 14 نمل ،184 اعراف ،103 اعراف ،39 يونس ،51 نمل ،40 قصص ،73 صافات ،137 آل عمران ،11 انعام ،86 اعراف ،36 نحل ،69 نمل ،42 روم مراجعه كنيد ، و ببينيد خداوند در اين آيات به وضع ظالمين ، مفسدين ، مجرمين ، مكذبين و عاقبت آنان اشاره فرموده و مردم را دعوت مى كند از بدبختى اين اقوام كه روزگارى بر اريكه قدرت تكيه داشتند ، و تصور نمى كردند با افتضاح و آبرو ريزى دنيا را به سوى جهنم و عذاب ابد ترك كنند عبرت بگيرند و مواظب باشند ، دچار آن احوالاتى كه آنان بودند نشوند كه اينان نيز هم چون آنان گرفتار خواهند شد !

در روايت آمده :

كانَ أكْثَرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ التَّفَكُّرَ وَالاْعْتِبارَ .

بيشترين عبادت ابوذر خدايش رحمت كند انديشه و پندگيرى بود .

كَتَبَ هارونُ إلى مُوسىَ بْنِ جَعْفَر (عليهما السلام) : عِظْني وَأوْجِزْ قالَ :فَكَتَبَ إلَيْهِ : ما مِنْ شَيْء تَراهُ عَيْنُكَ إلاّ وَفيهِ مَوْعِظَةٌ .

هارون به حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) نوشت مرا موعظه كن ولى كوتاه و مختصر ، حضرت نوشتند چيزى را چشمت نمى بيند مگر آن كه در آن موعظه و عبرت و پند و درس است .

نهج البلاغه و مسئله عبرت

كتاب با عظمت « نهج البلاغه » ، جمع آورى سيد رضى ، گوشه بسيار كوچكى از درياى بيكران و فضاى لا يتناهاى انديشه حضرت يعسوب الدين مولى الموحدين ، امام عاشقان ، چراغ عارفان ، سرحلقه آگاهان ، مغز بينش و سرحلقه آفرينش اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) است .

حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى ، آن عارف وارسته ، در وصف حضرتش گفته :

روز از دل كآدم و عالم نبود  ***  جلوه اى از روى على كم نبود
آدم اگر چهره نسودى بخاك  ***  بر در پيرم على آدم نبود
مرغ گل دريافت بتن جان و دل  ***  از دم عيسى بجز اين دم نبود
نخله مريم نشدى بارور  ***  سايه اش ار بر سر مريم نبود
اى كه نه گر كلك تو دادى نظام  ***  دفتر ايجاد منظم نبود
كعبه زميلاد تو اين رتبه يافت  ***  ورنه بدين پايه معظم نبود
در شب معراج كه حق با رسول  ***  گفت سخن غير تو محرم نبود
كيستى اى آن كه همه عالمى  ***  نام و نشان زآدم و خاتم نبود
گر ننهدى تو بهشتى قدم  ***  گر شكن زلف تو را خم نبود
فاش بگو كاول و آخر على است  ***  در دو جهان ظاهر و باطن على است

در كتاب شريف« نهج البلاغه »به هزاران موضوع شگفت درباره حقايق ظاهر و باطن عالم برمى خوريم .

اين كتاب اگر سرمشق زندگى جهانيان قرار بگيرد ، معيشت ، اخلاِ ، سياست ، خانواده ، اجتماع ، و دنيا و آخرت تمام مردم به تمام معنى آباد مى شود .

نهج البلاغه غذاى مغز ، صافى روح ، صيق نفس ، چراغ جان ، خورشيد هدايت ، نشانه راه ، و جامع معارف و علوم عالى الهى و انسانى است .

بخشى از نهج البلاغه حاوى مهم ترين مواعظ بيدار كننده و بخشى از آن مواعظ راهنمائيهاى حضرت مولا به سوى عوامل عبرت و عبرت آموزى است .

در خطبه بيستم با تمام محبت و علاقه از مردم مى خواهد از مرگ مردگان و آنچه در ساعت مرگ و پس از مرگ براى آنان اتفاِ افتاده جداً عبرت گرفته ، و اگر مى خواهند بيدار شوند با اين زنگ بيدار كننده الهى بيدار شوند ، على (عليه السلام)اين انسان آگاه و اين مجسمه فهم و تقوى و اين طاير گلشن قدس ، كه در رأس خبرداران و آگاهان و بينايان عالم است از برخورد كسانى كه به كام مرگ مى افتند و به آنچه برمى خورند خبر مى دهد و مجموعه آن اخبار را وسيله عبرت براى عبرت گيرندگان قرار مى دهد :

فَإنَّكُمْ لَوْ عايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَوَهِلْتُمْ وَسَمِعْتُمْ وَأطَعْتُمْ ، ولكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَقَريبٌ ما يُطْرَحُ الْحِجابُ ، وَلَقَدْ بُصِّرْتُمْ إنْ أبْصَرْتُمْ وَاُسْمِعْتُمْ إنْ سَمِعْتُمْ وَهُديتُمْ إنِ اْهْتَدَيْتُمْ ، بِحَقٍّ أقُولُ لَكُمْ لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَزُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ وَما يُبَلِّغُ عَنِ اللهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ إلاَّ الْبَشَرُ .

اگر به چشم ببينيد آنچه را كه مردگان شما به چشم ديدند ، هرآينه غمگين مى شويد و زارى مى نمائيد ، آن وقت است كه تمام اوامر و نواهى خدا و انبيا را مى شنويد و پيروى مى كنيد ، اما آنچه را رفتگان ديدند از نظر شما پنهان است ، به همين خاطر در عمل و اخلاِ و عقيده پست هستيد .

نزديك است پرده بين شما و آنچه پس از مرگ است برداشته شود .

عوامل بينائى را به وسيله آيات در اختيارتان گذاشته اگر بينا باشيد ، آنچه را بايد به شما بشنوانند ، شنوانده اند اگر شنوا باشيد ، و راه هدايت را به شما نمايانده اند اگر قبول هدايت كنيد .

به شما بگويم كه به توسط انبياء ، عبرتها بر شما آشكار گرديد ، از آنچه نهى شده منعتان كرده اند ، آن چنان كه ديگر جاى عذرى براى شما باقى نيست ، از جانب حق تبليغ نمى كنند پس از رسولان آسمانى جز افراد برجسته بشرى كه از جانب حق مأمورند ، پس منتظر ملائكه نباشيد كه براى تبليغ به شما نازل شوند ، به دعوت انبيا گوش فرا دهيد و از آنچه براى شما گفتند پيروى نمائيد و از حوادث و وقايع بخصوص مرگ آنان كه از بين شما رفتند عبرت بگيريد .

آنگاه در قسمت هائى از خطبه 82 به مسئله مرگ و آنچه بر سر مردم پس از مرگ مى آيد اشاره كرده مى فرمايد :

مدت عمر و زندگى را از شما پنهان داشته ، و از آثار گذشتگان براى شما عبرت ها باقى گذاشته ، از لذت و بهره اى كه از دنيا بردند و از طول مدت و فراخى كه قبل از گلوگير شدن ريسمان مرگ نصيب آنها شده بود .

پيش از رسيدن به آرزوها ، مرگ همه آنان را به سرعت گرفت ، و بين آنان و تمام آرزوهاشان جدائى انداخت ، در هنگام تندرستى توشه و زاد براى آخرت برنداشتند ، و در جوانى و توانائى عبرت نگرفتند .

آيا كسيكه در ابتداى جوانى و طراوت شباب و زندگانى است غير از پيرى و خميدگى چيز ديگرى را انتظار مى كشد ، آيا كسيكه در كمال تندرستى است به غير بيمارى و سستى چشم براه برنامه ديگرى است ، آيا كسيكه پا برجا و برقرار است و همه چيزش مهياست جز فنا و از بين رفتن را انتظار مى كشد .

با اين دورى و جدائى از دنيا و همه امورش از قبيل كسب و كار ، و خانه و تجارتخانه و زن و بچه و دوست و قوم و خيش و انتقال و كوچ كردن ، و لرزيدن از اضطراب و نگرانى و مصيبت و سختى جان كندن و از بسيارى غم و اندوه آب دهان فرو دادن و به اطرفا براى يارى خواستن از خدمتگذاران و خويشان و دوستان را دارند ، آيا شيون عزيزان سودى دارد ؟ !

بيچاره انسان كه در گرو گورستان داده شده ، و در خوابگاه قبر تنها مانده ، گزنده هاى خاك و مار و مور پوست تنش را پاره پاره كرده اند ، و شدت و سختى هاى مرگ تازگى پوستش را پوسانده و از بين برده اند ، بادهاى سخت آثارش را محو كرده و مصائب دوران نشانه هاى او را نابود نموده ، نه در ميان قبر اثرى از او هست و نه در بين مردم خبر از او باقى مانده ! !

جسدها پس از طراوت و تازگى تغيير يافت ، و استخوانها بعد از آن استحكام پوسيد ، و جانها در گرو بارهاى گران گناه و معصيت بماند ، اين زمان است كه اين بيچارگان به تمام اخبارى كه انبياء و قرآن نسبت به بعد از مرگ داده بودند يقين حاصل نمودند .

بيچاره و بدبخت انسانى كه در غفلت و ضلالت و گمراهى مرد ، بعد از آن كه در لغزش و خطاى خويش اندك زمانى زيسته بود ، و در مقابل نعمت هائيكه خداوند به او بخشيده بوده عوض و سودى نگرفت ، و آنچه بر وى واجب بود بجا نياورد .پس در اواخر سركشى و پيروى از هواى نفس و هنگام خوشحالى ، اندوههاى مرگ او را فرا گرفت و با دردهاى سخت و بيماريهاى گوناگون كه بحران آن در شب است ، حيران و سرگردان روز را به شب مى آورد و شب را تا به روز بيدار بود ، در حالتى كه برادر غم خوار ، و پدر مهربان و همسرى كه از بى صبرى واى واى مى گفت و دختر كه از اضطراب و نگرانى بسينه مى زد در اطراف او بودند ، و آن مرد در بيهوشى جان كندن كه او را در خود مشغول مى داشت ، در غم و اندوه بسيار و ناله دردناك و جان دادن با سختى ، و رفتن از دنيا از روى رنج مبتلا بود .

پس در كفنها پيچيده مى شود و در حالت نوميدى به سوى قبر كشيده در حالى كه هيچ كارى از دستش بر نمى آيد ، بعد او را روى تخته هاى تابوت مى اندازند ، وامانده و از حال رفته ، مانند شتر از سفر بازگشته و رنجور كه از سختى بيمارى لاغر گرديده ، فرزندان و برادران گرد او آمده او را به دوش مى كشند و تا خانه غربت و بى كسى ، جائيكه ديگر ملاقات نخواهد شد وى را مى برند .

چون تشييع كنندگان و مصيبت ديده ها از گورستان بازگردند او را در قبر مى نشانند ، از وحشت و ترس سئوال و لغزش در امتحان آهسته سخن مى گويد .

بزرگ ترين بليّه در آنجا ، آب گرم نازل شده و وارد كردن به دوزخ و هيجان و شدت صداى آتش است ، در عذاب سستى نيست تا او را راحتى دهد ، و نه آسايشى كه رنج او را برطرف سازد ، و نه قوت و طاقتى دارد كه از آن مانع گردد و نه مرگى كه او را از آن همه سختى برهاند ، و نه چشم بر هم زدن و خواب اندكى اندوهش را بزدايد ، بين انواع دردها و عذابهاى پى در پى مبتلاست ، ما از اين عذابها بخدا پناه مى بريم ! !

اى بندگان خدا ، كجا هستند كسانى كه خداوند به آنان عمر و زندگى داد ، و به نعمت هايش ايشان را متنعم نمود ، و آنچه بايد بدانند به آنها آموخت ، به طورى كه فهميدند ، و بآنان مهلت داد ولى اينان در بازى و بيهودگى فرصت رااز دست دادند ، در تندرستى و رفاه بودند اما عطاى حق را فراموش كردند ، بآنان مدت زيادى مهلت داد و به ايشان نيكى كرد و از عذاب دردناك ترساندشان و به نعمت هاى ابدى بهشت وعده داد ، ولى از خواب غفلت بيدار نشدند .

اى بندگان خدا از گناهان هلاك كننده و از عيوبى كه خدا را بخشم آورد دورى كنيد ، اى دارندگان ديده هاى بينا و گوش هاى شنوا و تن سالم و مال دنيا ، آيا جاى هيچ گريزى يا پناهى يا فرار و بازگشتى از عذاب الهى هست يا نيست ؟

چگونه بازگشته ، به كجا بازگرديد ، بچه چيز فريفته مى شويد ، بهره هر يك از شما از زمين به اندازه درازى و پهناى قامت اوست ، با رخسار خاك آلوده .

اكنون اى بندگان خدا فرصت را غنيمت شمريد تا وقتى كه ريسمان مرگ رهاست و گلوى شما را ن گرفته و روح در بدنتان هست ، در اين زمان كه موقع هدايت و رستگارى است ، و بدنها راحت و اجتماع فراوان و مهلت زندگانى و اراده و اختيار برقرار ، و موقع توبه و بازگشت و مجال انجام حاجت و نيازمندى باقى است . براى آخرت فكرى كنيد ، و براى زاد و توشه جهت جهان بعد قدمى برداريد ، پيش از آن كه فرصت از دست برود .و جايگاهتان گور شود ، و ترس از بيرون رفتن جان و رسيدن مرگ و پيش آمدن عذاب به كيفر معاصى در برابرتان آشكار گردد .

سيد رضى مى گويد :در خبر وارد شده وقتى اميرالمؤمنين اين خطبه را بيان فرمود ، بدنها بلزره درآمد و چشم ها گريان شد و دلها به اضطراب و نگرانى افتاد ! !

فيض آن شوريده مست و آن بلبل گلزار عشق مى فرمايد :

خنك آنكو دلش شد از جهان سرد  ***  روانش يافت از برد اليقين برد
تعلق ها به دل خاريست يك يك  ***  خوش آن كو از دلش خارى برآورد
نمى دانم چسان مى بايدم زيست  ***  شود تا ما سوى الله بر دلم سرد
نمى دانم چه حيلت بايد اندوخت  ***  برآرم تا زخارستان دل درد
نمى دانم كه خواهم باخت يا بُرد  ***  بريزم رو برو بر تخته نرد
نمى دانم چه مى بايد مرا گفت  ***  نمنى دانم چه مى بايد مرا كرد
زگرميهاى خامان سوخت جانم  ***  دلم افسرد از گفتار دم سرد
خداوندا مرا بينائيى ده  ***  ندانم كه چه بايد گفت و چون كرد
نمى سازد ترا جز نيستى فيض  ***  برآورد از نهاد خويشتن گرد

على (عليه السلام) در قسمتى از خطبه 212 براى عبرت گيرى مردم مى فرمايد :

اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمى گيرند ، و دوستانى كه بدين يك ديگر نمى روند ، نسبت هاى آشنائى بينشان كهنه ، و سبب هاى برادرى از آنها بريده شده است .

پس همگى با اينكه يك جا گرد آمده اند تنها و بيكسند ، و با اينكه دوستان بودند از هم دورند ، براى شب بامداد ، و براى روز شب نمى شناسند ، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده اند بريشان هميشگى است .

سختى هاى آن سرا را سخت تر از آنچه مى ترسيدند مشاهده كردند ، و آثار آن جهان را بزرگ تر از آنچه تصور مى كردند ديدند .

پس اگر بعد از مرگ به زبان مى آمدند ، نمى توانستند آنچه را به چشم ديده و دريافته اند بيان كنند ، و اگر چه نشانه هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده ولى چشم هاى عبرت پذير آنان را مى نگرد ، و گوش ها خردها از آنها مى شنود ، كه از غير راههاى گويائى بلكه به زبان حال و عبرت مى گويند :

آن چهره هاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد ، و آن بدنهاى نرم و نازك بى جان افتاده ، و جامه هاى كهنه و پاره پاره در برداريم ، تنگى گور ما را سخت به رنج افكنده ، و وحشت و ترس را به ارث برديم ، و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد ، اندك نيكوى ما نابود ، و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت ، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم .

پس اگر به عقل و انديشه ات حال ايشان را تصور نمائى ، يا پوشيده شدگى پرده از جلو تو برداشته شود ، در حاليكه گوشهاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته ، و چشمشان به خاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تيزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بيدارى در سينه هاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازه اى كه آن را زشت مى سازد فساد و تباهى كرده و راه هاى آسيب رسيدن به آن آسان گرديده ، در حالى كه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دست هائى نيست كه آنها را دفع نمايد و نه دلهائى كه ناله و فرياد كند . اندوه دلها و خاشاك چشم ها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوائى و گرفتاريها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمى شود و سختى است كه برطرف نمى گردد .

و چه بسيار زمين ابدان ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است ، كه در دنيا متنعّم به نعمت و پرورده خوش گذرانى و بزرگوارى بوده ، هنگام اندوه به شادى مى گرائيده ، و به جهت بخل ورزيدن به نيكوئى زندگانيش ، و حرص و كارهاى بيهوده و بازيچه ، چون مصيبت و اندوهى به او وارد مى گشت .متوجه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى نمود ، پس در حالى كه او به دنيا و دنيا به او مى خنديد در سايه خوشى زندگانى بسيار غفلت آميز ناگهان روزگار او را با خار خود لگدكوب كرد و قوايش را در هم شكست ، و از نزديك ابزار مرگ بسويش نگاه مى كرد ، پس او به اندوهى دچار شد كه به آن آشنا نبود ، و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آن را نيافته بود ، و بر اثر بيماريها ضعف و سستى بسيار در او بوجود آمد ، در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت ، و هراسان روآورد به آنچه اطباء او را به آن عادت داده بودند ، از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى بگرمى ، پس داروى سرد ، بيمارى گرمى را خاموش نساخته بلكه به آن مى افزود ، و داروى گرم ، بيمارى سردى را بهبودى نداده مگر آن را بهيجان آورده سخت مى نمود ، و با داروى مناسب كه با طبايع و اخلاط درآميخته مزاج معتدل نگشت مگر آن كه آن طبايع هر دردى را كمك كرده مى افزود ، تا اين كه طبيب او سست شد و از كار افتاد ، و پرستارش فراموش كرد ، و زن و فرزند و غم خوارش از بيان درد او خسته شدند ، و در پاسخ پرسش كنندگان حال او ، گنگ گرديدند ، و نزد او از خبر اندوه آورى كه پنهان مى نمودند با يك ديگر گفتگو كردند ، يكى مى گفت :حال او همين است كه هست ديگرى بخوب شدن او اميدوارشان مى كرد ، و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مى داد ، در حالى كه پيروى از گذشتگانِ پيش از آن بيمار را به يادشان مى آورد ، پس در اثناى اينكه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است ، ناگاه اندوهى از اندوه هايش به او هجوم آورد ، پس زيركى ها و انديشه هاى او سرگردان مانده از كار بيفتد ، و رطوبت زبانش خشك شود ، و چه بسيار پاسخ پريش مهمى را دانسته ، از بيان آن عاجز و ناتوان است ، و هر چه بسيار آواز سخنى كه دل او را دردناك مى كند مى شنود و خود را كر مى نماياند ، و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مى نموده ، يا از خردسالى كه به او مهربان بوده .

به تحقيق مرگ را سختى هائيست كه دشوارتر است از آن كه همه آنها بيان شود ، يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده بپذيرد ! !

الهى آن عاشق فرزانه مى گويد :

هر گل كه به باغ دهر خندان شد  ***  چاك از غم عالمش گريان شد
هر غنچه در اين چمن تبسّم كرد  ***  زود از غم روزگار پژمان شد
تا باد صبا نقاب گل بگشود  ***  از باد فنا برون زبستان شد
هر شمع وفا كه رخ به مهر افروخت  ***  بى مهرى دهر ديد و گريان شد
بالا كه سخن نگفته رفت از باغ  ***  سوسن كه به صد زبان سخندان شد
سنبل نگشود پيچ و خم از زلف  ***  در پيچ و خم سپهر حيران شد
بس گلرخ و سرو قد در اين گلشن  ***  باز آمد و زآمدن پشيمان شد
از پرده هزار نو عروس آمد  ***  در حجله ناز و باز پنهان شد
اى بس كه عروس دهر شوهر كشت  ***  اين رفت و اسير غمزه اش آن شد
بس برِ كه بر غرور گل خنديد  ***  بس ابر زديده اشك باران شد
خونين دل باغبان زگلشن گشت  ***  نالان دل بلبل خوش الحان شد
دستان دى اين چمن بغارت داد  ***  پر سوخته صد هزار دستان شد
بر باغ و چمن خزان شبيخون زد  ***  بس مرغ چو من كه خانه ويران شد
بر عالم بىوفا چه دل بندى  ***  پيرى كه عروس صد هزاران شد
شادى حيات دهر ماتم زاد  ***  اقبال جهان طبع حرمان شد
مرگ آفت جان خاكيان گرديد  ***  غم زاده مام چار اركان شد
از خاك دميد هر گل پر ناز  ***  با خار قرين به خاك پنهان شد

ديگرى در اين زمينه فرموده :

از روش اين فلك سبز فام  ***  عمر گذشته است مرا شصت عام
در سر هر سالى از اين روزگار  ***  خورده ام افسوس خوشيهاى يار
باشدم از گردش دوران شگفت  ***  كآنچه مرا داد همه پس گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت  ***  آن زرخ رنگ هم از مو برفت
عقد ثرياى من هم از گسيخت  ***  گوهر دندان همه يك يك بريخت
آنجا بجا ماند و نيابد خلل  ***  بار گناه آمد و طول و امل
بانگ رحيل آمد از اين كوچ گاه  ***  هم سفر از روى نهاده به راه
آه زبى زادى روز معاد  ***  زاد كم و طول مسافت زياد
بار گران بر سر دوشم چه كوه  ***  كوه هم از بار من آمد ستوه
جز به جهنم نرود راه من  ***  در سفر انداخته بنگاه من
اى كه بر عفو عظيمت گناه  ***  در جلو سيل بهار است كاه
فضل تو گر دست نگيرد مر  ***  عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به عذاب دو جهانم چه راه  ***  باز نخيزد زدلم غير آه
بنده شرمنده نادان منم  ***  عوطه زن لجّه عصيان منم
خالق و بخشنده احسان توئى  ***  فرد نوازنده به غفران توئى

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : أبْناءُ الاْْبَعينَ زَرْعٌ قَدْ دَنى حَصادُهُ أبْناءُ الْخَمْسينَ ما ذا قَدَّمْتُمْ وَما أخَّرْتُمْ ، أبْناءُ السِّتّينَ هَلُمُّوا إلَى الْحِسابِ ، أبْناءُ السَّبْعينَ عُدُّوا أنْفُسَكُمْ فِى الْمَوْتى .

پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : اى چهل ساله ها ، محصولتان رسيد ، درو كردن نزديك شده ، اى پنجاه ساله ها چه فرستاديد ، و چه كرديد ، اى شصت ساله ها آماده حساب شويد ، اى هفتاد ساله ها خود را جزء مردگان به حساب آوريد .

وَيُبَدِّلُ بِها ما يُقَرِّبُهُ مِنْ رِضَا اللهِ تَعالى وَعَفْوِهِ وَيَغْسِلُ بِماءِ زَوالِها مَوْضِعَ دَعْوَتِها إلَيْهِ وَتَزْيينَ نَفْسِها إلَيْهِ .

اهل بصيرت ، و عاشقان حق ، و دلدادگان به محبوب و صاحبان نظر و عبرت به عكس اهل دنيا ، لذّات غلط ، و ظواهر فريبنده ، و زر و زيور شيطانى دنيا را بالذات باقيه آخرت و با عوامل قرب به حق و رضا و عفو حضرت معبود معاوضه نمى كنند .

و نيز اهل بصيرت و بينائى موضع دعوت دنيا را با آب زوال شستشو مى دهند ، باين معنا كه وقتى به مقتضاى بشريت ميل و رغبت آنان به دنيا خارج از اندازه و بيرون از چهار چوب خواسته حق شود فى الفور بسبب ملاحظه فنا و زوال دنيا آب ندامت و پشيمانى از سيل چشم عبرت بين ريخته و موضع ميل به دنيا را كه دل است به آب توبه و انابه و توجه به حضرت دوست شستشو داده ، و نفس را از كدورت و تيرگى كه نتيجه ميل غلط به دنياست به طهارت و نظافت معنوى كه محصول توه و توجه و عبرت است پاك و نورانى مى كنند .

به كوى دوست نه جا نيست راهبر نه تنى  ***  كجاست رسته زخويشى برون زما و منى
يكى وطن به حقيقت كند يكى به مجاز  ***  منهم كه نيست مرا غير نيستى وطنى
درون سينه بتى دارى از هوا بشكن  ***  بدستيارى لطف خليل بت شكنى
دلى كه خاتم انگشت جم فسانه اوست  ***  ستوده نيست سپردن بدست اهرمنى
بكن زتيشه عشق اى رفيق ريشه تن  ***  مباش كم به صف عاشقان زكوه كنى
زمسلكى كه به پهلو روند تابه حرم  ***  هزار مرد نيارزد به موى پير زنى
بخون نشسته دلم تا به فرِ از غم دوست  ***  شهيد عشق ندارد بغير خون كفنى
بجان و دل بپرستم به پيشوائى عشق  ***  به صورت تو ببينم بهر كجا وثنى
درآ زپرده كه چون طرّه تو و دل من  ***  نديده ديده ببيننده اى و بت شمنى
برهنه شد دلم از جامه ثبات كه دوست  ***  برهنه كرد بدن وه چه نازنين بدنى
كمند طره طرار او تمام شكن  ***  هزار جان و دل خسته زير هر شكنى
مرا چمن دل سودائى است و سروش دوست  ***  كه نيست سرو ببالاى دوست در چمنى
گداى خسرو عشقيم و در طريقت م  ***  جزين كمال نباشد ستوده هيچ فنى
غلام پير مغانم كه دى به مدرس عشق  ***  هزار نكته به من گفت بى لب و دهنى
جناب احمد مرسل كه كائنات وجود  ***  زجود اوست بتانيست اندرين سخنى
اگر تجلى خورشيد او نبود نبود  ***  نه آفتاب سپهرى نه شمع انجمنى
تو شمع انجمن عاشقان سوخته اى  ***  كه نيست ترا جز دلى صفا لگنى

وَالْعِبْرَةُ تُورِثُ ثَلاثَةَ أشْياءَ :الْعِلْمَ بِما يَعْمَلُ ، وَالْعَمَلَ بِما يَعْلَمُ وَعِلْمَ ما لَمْ يَعْلَمْ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :نظر عبرت و بصيرت در حقايق و در عوالم و در امور دين مولد و مورث سه چيز است :

اول :علم و دانائى به افعال و حركاتى كه موجب سعادت دنيا و آخرت است ، و در حقيقت علم به حلال و حرام و فضائل و رذائل و ماديات و معنويات و علم به راه حق و باطل و عدل و ظلم .

دوم : محرك عمل و حركت است بر اساس آن معرفتى كه از عبرت بدست آمده .

سوم : عالم شدن به واقعياتى است كه نمى دانسته ، و در حقيقت عبرت درمان كننده جهل و نادانى است ، فرِ ميان اين قسمت و قسمت اول اين است كه در اول علم به اعمال است و در سوم علم به اعمال و حقايق علميه و واقعيات الهيه .

وَالْعِبْرَةُ أصْلُها أوَّلٌ يُخْشى آخِرُهُ وَآخِرٌ قَدْ تَحَقَّقَ الزُّهْدُ فى أوَّلِهِ ، وَلا يَصِحُ الاِْعْتِبارُ إلاّ فِى الصُّدُورِ لاِهْلِ الصَّفاءِ وَالْبَصيرَة ، قالَ اللهُ تَعالى : ( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) وَقالَ أيْضاً عَزَّ مِنْ قائِل : ( فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ) .فَمَنْ فَتَحَ اللهُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَبَصَرَ عَيْنِهِ بِالاْعْتِبارِ فَقَدْ أعْطاهُ اللهُ مَنْزِلَةً رَفيعةً وَزُلْفىً عَظيماً .

عبرت ريشه و اصلى است اول كه آخرش خشيت و آخرى است كه اولش زهد است ، و چشم عبرت بين حاصل نمى شود مگر براى اهل صفا و بصيرت خداوند تعالى مى فرمايد :عبرت گيريد اى كسانى كه چشم بصيرت داريد ، و براى شما عقل بينا هست ، و نيز در قرآن فرموده :آنان كه عبرت نمى گيرند چشم هاى ظاهرشان كور نيست ، بلكه چشم هاى باطنشان كور است آن كس كه خداوند مهربان چشم دلش را بينا كرد ، و ديده باطنش را به عبرت گشوده بطور يقين مرتبه بلند و مقام

عظيمى نصيب او شده است .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation