بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 8, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     02 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     03 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     04 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     05 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     06 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     07 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     08 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     09 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     10 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     11 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     12 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     13 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     14 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     15 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هشتم
 

 

 
 

باب سى و يكم

در بيان زهد

قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) :

الْزُّهْدُ مِفْتاحُ بابِ الاْخِرَةِ وَالْبَراءَةُ مِنَ النّارِ وَهُوَ تَرْكُ كُلِّ شَيْء يَشْغَلُكَ عَنِ اللهِ مِنْ غَيْرِ تَأَسُّف عَلى فَوْتِها ، وَلا اِعْجاب في تَرْكِها ، وَلا انْتِظارِ فَرَج مِنْها ، وَلا طَلَبِ مَحْمَدَة عَلَيْها وَلا عِوَض بِها بَلْ تَرى فَوْتَها راحَةً وَكَوْنَها آفَةً وَتَكُونُ أبَداً هَارِباً مِنَ الاْفَةِ مُعْتَصِماً بِالرّاحَةِ .

وَالزّاهِدُ الّذى يَخْتارُ الاْخِرَةَ عَلَى الدُّنْيا ، وَالذُّلَّ عَلَى الْعِزِّ ، وَالْجُهْدَ عَلَى الرّاحَةِ وَالْجُوعَ عَلَى الشّبَعِ وَعافِيَةَ الاْجِلِ عَلى مَحَبَّةِ الْعاجِلِ وَالذِّكْرَ عَلَى الْغَفْلَةِ وَتَكُونُ نَفْسُهُ فِى الدُّنْيا وَقَلْبُهُ فِى الاْخِرَةِ .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة ، ألا تَرى كَيْفَ أحَبَّ ما أبْغَضُهُ اللهُ وَأيُّ خَطَا أشَدُّ جُرْماً مِنْ هذا ؟

وَقالَ بَعْضُ أهْلِ الْبَيْتِ (عليهم السلام) لَوْ كانَتِ الدُّنْيا بِأجْمَعِها لُقْمَةً فِي فَمِ طِفْل لَرَجمْناهُ ، فَكَيْفَ حالُ مَنْ نَبَذَ حُدُودَ اللهِ وَراءَ ظَهْرِهِ في طَلَبِها وَالْحِرْصِ عَلَيْها .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : لَمّا خَلَقَ اللهُ الدُّنْيا أمَرَها بِطاعَتِهِ فَأطاعَتْ رَبَّها فَقالَ لَها :خالِفي مَنْ طَلَبَكِ وَوافِقي مَنْ خالَفَكِ فَهِيَ عَلى ما عَهِدَ اللهُ إلَيْها وَطَبَعَها عَلَيْهِ .

قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) : الْزُّهْدُ مِفْتاحُ بابِ الاْخِرَةِ وَالْبَراءَةُ مِنَ النّارِ .

مسئله با عظمت زهد

داستان زهد ، داستان عجيبى است ، زهد حقيقتى است كه هر كس به آن آراسته شود ، برنده خير دنيا و آخرت شده .

تحصيل زهد از مشكل ترين امورى است كه انسان با آن روبروست ، و چون حاصل شود ، بفرموده حضرت صادِ (عليه السلام) درب آخرت و تمام نعيمش به روى انسان باز شده ، و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته !

زهد صفت عاشق ، خصلت عارف ، رنگ عابد ، و نشان حقيقت بر پيشانى سالك است .

زاهد انسانى وارسته ، و عبدى پيراسته ، و شخصيّتى ممتاز ، و نيروئى الهى ، و پروانه اى گرد شمع جمال ، و عاشقى بينا و مجاهدى تواناست .

حقيقت زهد را بايد از زبان حقيقى و عرفاى واقعى شنيد ، چرا كه آنها شيرينى اين واقعيت را چشيده اند و از نسيم جان بخش اين خصلت ملكوتى بهره برده اند ، بيان حقيقت زهد كار ما گرفتاران و اسيران بندهاى شهوات و طبايع نيست ، ما را كجا رسد كه به ترجمه عالى ترين خصلت وارستگان تاريخ برخيزيم ، و از آنان كه از دوست نشان دارند نشان در اختيار بگذاريم .

كسى كاندر صف گبران به بتخانه كمر بندد  ***  برابر كى بود با آن كه دل در خير و شر بندد
زدى هرگز نيارد ياد و از فردا ندارد غم  ***  دل اندر دل فريب نقد و اندر ما حضر بندد
كسى كور اعيان يابد خبر پيش مجال آيد  ***  چو خلوت با عيان سازد كجا دل در خبر بندد
زعادت بر ميان بندد همى هر گبر زنارى  ***  نباشد مرد راه آن كس كه جز بر فرِ سر بندد
حقيقت بت پرست است آنكه در خود هست پندارش  ***  برست از بت پرستى چون در پندار در بندد
نباشد مرد هر مردى كه او دستار بر بندد  ***  نباشد گبر هر گبرى كه او زنار بر بندند
نياسايد سنائى وار آنكو زين جگر خواران  ***  هزاران درد خون آلود بر جان و جگر بندد
نه فرعونى شود آنكس كه او دست قوى دارد  ***  نه قارونى شود هر كس كه دل در سيم و زر بندد
نه موسى اى شود هر كس كه او گيرد عصا بركف  ***  نه يعقوبى شود آنكس كه دل اندر پسر بندد
بسا پير مناجاتى كه بر موكب فرو ماند  ***  بسارند خراباتى كه زين بر شير نر بندد
زمعنى بى خبر باشى چو از دعوى كمربندى  ***  چه داند قدر معنى آن كه از دعوى كمر بندد
بتخت و بخت چون نازى كه روزى رخت بربندى  ***  به تخت و بخت چون نازد كسى كو رخت بربندد
غلام خاطر آنم كه او همت قوى دارد  ***  كه دارد هر دو عالم را و دل در يك نظر بندد

زهد قبل از اينكه مرحله عملى باشد حقيقت قلبى است ، به اين معنى كه هر كس به قول قرآن مجيد بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است .

و چون بدست آوردن اين حالت قلبى كارى بس مشكل و مدت مديدى رياضت مى خواهد ، و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بينائى و بصيرت و همنشينى با اولياء خداست ، از اين نظر زهد را از اعلا منازل سالكين و از والاترين مقامات عارفين و از بهترين حالات سائرين شمرده اند .

اين حالت عالى قلبى ، يعنى بى تفاوت بودن دل ، نه در برابر بود و نبود ظاهر دنيا و زرو و زينت آن موجب راحت انسان ، و دور بودنش از بسيارى از گناهان باطنى و ظاهرى است .

تمام روايات معتبر و محكم كه در بهترين كتب حديث نقل شده ، وقتى مى خواهند زهد را معنا كنند به آيه بيست و سوّم سوره مباركه حديد ، كه ريشه زهد را قلبى مى داند متوسل مى شوند ، چرا كه وقتى قلب داراى اين حالت عالى باشد اگر همه دنيا به انسان رو كند انسان آن را ملك خود نمى داند ، بلكه گنجينه اى در خزانه حق مى نگرد ، كه انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده ، و چون همه دنيا از دستش برود گوئى هيچ پيش آمدى نكرده ، چون چيزى كه ملك خود نمى دانسته از برابر چشمش غايب شده ، و علّتى منطقى وجود ندارد كه بخاطر غيبت و يا از دست رفتن غير ملك باعث اسف گردد .

چيزى كه از دست برود ، اگر از دست رفتنش مخصوصاً بقضا و حكم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گيرد ، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد ؟ و مگر شادى و حرص در راه بدست آوردن از دست رفته قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد ؟ !

تأسف بر از دست رفته موجب جزع و خروج از مدار صبر ، و علّت اعتراض و شكايت به دستگاه منظم آفرينش و بخصوص صاحب حكيم و عادل آن است و اين گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است .

و فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنيا و زر و زينت بدست آمده آن موجب بد مستى و طغيان و تجاوز و به قول آيه شريفه تفاخر و تكاثر و علّت كبر و تكبر خود بينى است كه همه اين خصائل شيطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنيا و ع ذاب آخرت است ، و اين غير از فرح به نعمت است كه موجب شكر و كمك و عون بر عبادت و طاعت است كه دنيا را نعمت حق ديدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده كردن ، غير از دنيا را دنيا ديدن است ، متن آيه شريفه سوره حديد چنين است :

( لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .

هرگز بر آنچه از دست شما رود تأسف نخوريد ، و به آنچه به شما مى رسد دلشاد نگرديد و خداوند دوستدار هيچ متكبر خودستائى نيست .

با توجه به اين آيه بخصوص دو كلمه « تأسوا و تفرحوا »معلوم مى شود كه زهد در درجه اول و در مرحله حقيقت امرى قلبى است ، چون قلب در روى آوردن دنيا خوشحال نشود و حالى بحالى نگردد و دچار فرح نشود فرحى كه عاقبتش تكبر و فخر و دورى از خداست ، و در از دست رفتن دنيا بدحال نگردد ، آن حالتى كه باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شكايت از دوست است ، صاحب آن قلب زاهد است ، روز داشتن ، زاهد و روز نداشتن زاهد است .

اما اگر قلبى در بود دنيا و زينت آن فرح موصل به كبر و فخر داشته باشد ، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنيا به اسف دچار شود ، صاحبش اهل دنيا و بدور از حقيقت است ، چنين انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنيا خالى با شد ولى قلبش به اميد روز بدست آمدن در فرح قرار داشته باشد اهل دنياست ، و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد انسانى مادى و بيچاره است ، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد صاحبش زاهد و مورد توجه خداست .

موسى بن جعفر (عليه السلام) در تاريكى زندان بغداد هيچ اسفى نداشت ، و سليمان بر تخت حكومت فلسطين ، ذره اى فرح در دلش نبود .

يوسف عزيز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمى خورد ، و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود .

على (عليه السلام) آن يگانه تاريخ پس از مرگ پيامبر از خانه نشينى و بخاطر از دست رفتن حكومت ظاهرى اسف نداشت ، و روز حكومت ، كه حكومت ظاهر را بى ارزش تر از كفش پاره خود مى دانست بر حكومت فرحناك نبود .

چون قلب اين گونه حركت الهى و معنوى و ملكوتى پيدا كند ، حقيقت زهد تحقق پيدا كرده و نور زهد در اعمال و حركات و اخلاِ و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد كرد .

عَنْ حَفْصِ بْنِ غِياث قالَ : قُلْتُ لاِبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) جُعِلْتُ فِداكَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنيا ؟ فَقالَ : قَدْ حَدَّهُ اللهُ في كِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ .

حفص بن غياث مى گويد :به حضرت صادِ (عليه السلام) عرضه داشتم قربانت كردم حدّ زهد در دنيا چيست ؟ فرمود خداوند حدّ زهد نسبت به دنيا را در كتابش بيان فرموده ، در آيه اى كه مى فرمايد :تا بر از دست رفته حسرت نخوريد و به بدست آمده فرحناك نگرديد .

قالَ أميرُالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ :زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الاْحْزانُ وَالاْفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا يَفْرَحُ بِشَيء مِنَ الدُّنيا وَلا يَأسى عَلى شَيء مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُسريح . . . .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : مردم به سه دسته اند :

زاهد و صابر و راغب ، زاهد كسى است كه غصه ها و خوشحاليها را از قلب بدر كرده ، بر چيزى از دنيا كه بدست مى آيد خوشحال نمى شود ، و بخاطر چيزى كه از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است .

راستى اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر يك سلسله امور كم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد ، و اگر بخواهد خوشحال شود ، چرا بر سنگ و خاك رنگارنگ و بر يك سلسله خوراكى و پوشاكى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود ؟ تأسف بايد بر عمر از دست رفته ، عمرى كه به طاعت و عبادت نگذشته باشد ، تا اين تأسف عامل حركت براى جبران مافات شود ، خوشحالى بايد خوشحالى بر ايمان و عمل صالح باشد كه وسيله خير دنيا و آخرت است ، آرى در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراِ آن جمال مطلق رنجيده و ناراحت باشيم .

گر در سر عشق رفت جانم  ***  شكرانه هزار جان فشانم
بى عشق اگر دمى برآرم  ***  تاريك شود همه جهانم
تا دور فتاده ام من از تو  ***  در ششدره صد امتحانم
طفلى كه زدايه دور ماند  ***  جان تشنه شير هم چنانم
لب خشك شد و ز قطره اى شير  ***  جان مى دهد اى دريغ جانم
عمرى چون قلم به سر دويدم  ***  گفتم مگر از رسيدگانم
چون روى تو شعله اى برآورد  ***  بگشاد به غيبت ديدگانم
معلومم شد كه هر چه عمرى  ***  دانسته اى از تو خود من آنم
گفتى كه مرا بدان و بشناس  ***  اين مى دانم كه مى ندانم
چون طاقت قطره اى ندارم  ***  نوشيدن بحر چون توانم
از تو جز از اين خبر ندارم  ***  كز تو خبرى دهد زبانم
ليكن دل و جان و عقل در تو  ***  گم گشت و همى بيك زمانم
عقل و دل و جان چو بى نشان شد  ***  از كنه تو چون دهد نشانم
از علم مرا ملال بگرفت  ***  آخر دمى آن شود عيانم
نه نه كه عيان شدست ديرست  ***  من طالب بود جاودانم
هر گه فنا شوم در آن عين  ***  جاويد در آن بقا بمانم
عطار ضعيف را به كلى  ***  دايم به مراد دل رسانم

حقيقت زهد

شناختن حقيقت زهد با مراجعه به آيات و آثار و معارف اسلامى ، به خصوص آنچه از ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين رسيده كار مشكلى نيست ، و چه نيكوست انسان حقيقت اين مسئله الهيه را بشناسد و از حضرت رب العزه آراسته شدن به آن را بخواهد .كه هر كس آراسته به اين حقيقت گردد ، به عالى ترين درجه معنوى آراسته شده ، و باب خير دنيا و آخرت را به روى خود باز كرده است .

زهد يعنى بى رغبتى به ظاهر دنيا به خاطر بدست آوردن آخرت و درجه بالاترش يعنى بى رغبتى به ما سوى الله جهت جلب رضا و خوشنودى و رضوان حضرت حق .

ضايع كردن مال حرام و حرام كردن حلال ، حرام و بيكارى و بيعارى و كلّ بر مردم شدن نيز حرام است .

زهد به معناى قناعت ورزيدن به حلال مالى و شهوانى از حرام و ساختن آخرتى آباد با حيات دنياست .

زهد يعنى تمام علائق را تابع علاقه حق قرار دادن ، و به معناى حكومت الهى قلب بر ظاهر امور دنيائى است .

آن كس كه در برابر متاع حيات مادى ، و آرايش ظاهر دنيا ، فريب نمى خورد ، و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاك ، و با چند روز مقام و با قليلى در هم و دينار معامله نمى نمايد زاهد است .

عرفان به واقعيات و معرفت به حقايق ، و بصيرت به امور ظاهر و باطن مورث زهد است .

چون واقف شدى اگر عمرت هزاران سال باشد و هزاران گونه نعمت در كفت قرار بگيرد ، در برابر عمر ابد آخرت و نعيم مقيم آن لحظه اى بيش نيست ، نسبت به آنچه در اين دنيا از مال و منال و شهوت و مقام و رياست و ديگر چيزها كه ترا از حيات جاويد و نعمت مقيم باز مى دارد به حقيقت زاهد خواهى شد .

چون آگاه شدى آنچه هست رفتنى است ، و تنها وجود باقى خداست ، و هر تكيه گاهى موقتى است ، تنها تكيه گاه ابدى حضرت رب العزت است از ماسوى الله زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت كنى ، با توجه به اين حقايق است ، كه دنيا برايت مسجد و جمال محبوب برايت قبله و ذكر دائم برايت نماز ، و خدمت به خلق برايت عبادت مى گردد .

قدر خود بشناس ، و به آنچه بايد واقف گردى واقف شو ، در مقام كسب آگاهى و بصيرت و معرفت و عرفان برآى كه در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى ، و به اين خاطر از ميان تمام ممكنات و موجودات ترا به مقام نيابت و خلافت از خود برگزيده اند .

حكيم سنائى در بيان مقام انسان و انسانيت مى فرمايد :

اى زبده راز آسمانى  ***  وى حله عقل پر معانى
اى در دو جهان زتو رسيده  ***  آوازه كوس لن ترانى
اى يوسف عصر هم چو يوسف  ***  افتاده بدست كاروانى
لعل تو به غمزه كفر و دين ر  ***  پرداخته مخزن امانى
لعل تو ببوسه عقل و جان ر  ***  بر ساخته عقل جاودانى
با آفت زلف تو كه بيند  ***  يك لحظه زعمر شادمانى
با آتش عشق تو كه يابد  ***  يك قطره زآب زندگانى
موسى چكند كه بى جمالت  ***  نكشد غم و غربت شبانى
فرعون كه بود كه با كمالت  ***  كوبد در ملك جاودانى
جان خوانم جان چو عاشقانت  ***  نى نى كه تو كدخداى جانى
از جمله عاشقان تو نيست  ***  يكتن چو سنائى و تو دانى

آرى معرفت به حقايق مقدمه حركت به سوى حقايق و عشق به حقايق مقدمه آراسته شدن به واقعيات است كه عارف :صابر ، متقى ، متوكل ، عاشق ، خاضع ، خاشع ، صامت ، مجاهد ، عابد ، عالم ، حليم ، حكيم و زاهد است ، و طى اين همه راه در گرو حكمت نظرى و عملى است ، و آن دو عبارت از شناخت قرآن با كمك اهل قرآن و آراسته شدن به حقايق اين كتاب است .

از چهار عامل خطر بپرهيزيد تا به خدا برسيد

يكى از پيران معرفت را پرسيدند كه :عارف را چگونه بايد كه باشد ؟

گفت : چنان بايد كه از ميان خويش و آن خداوند خويش چهار چيز بردارد :

1ـ يكى ابليس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصيت بُوَد ، كه اندر وى زوال ايمان بُوَد ، و اندر زوال ايمان دوزخ جاودان بود .

( كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلاِْنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبِّ الْعَالَمِينَ * فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِي النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاؤُا الظَّالِمِينَ ) .

در مثل مانند شيطانند كه از انسان خواست به خدا كافر شود ، پس از آن كه انسان از طاعت حق روى گرداند و از عبادت الهى بريد ، گفت من از تو بيزارم كه از عذاب پروردگار عالمين مى ترسم .

پس عاقبت شيطان و آدمى كه بخواست او كافر شد اين است كه هر دو در آتش دوزخ مخلّدند و اين دوزخ كيفر متجاوزان است .

2ـ و ديگر نفس و آنچه خواهد ، كه نفس بدان كارى كند بد ، و بد كردارى را جاى آتش بود ، چنان كه گفت در قصه يوسف صديق :

( وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ) .

من خودستائى نكرده ، نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمى دانم زيرا نفس به شدت انسان را به كارهاى زشت و ناروا مى خواند جز آن كه خدا به لطف خاص خود انسان را حفظ كند ، كه خداى من بسيار آمرزنده و مهربان است .

3ـ و ديگر هواى تن را و آنچه او خواهد ، و اندرين جهان هر كه به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان كه گفت حق تعالى :

( أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ ) .

اى رسول من ديدى حال آن كس كه هواى نفس خود را معبود خويش گرفت « چگونه به ضلالت و گمراهى افتاد و هلاك گشت و به عذاب ابد دچار شد ؟ !

4ـ چهارم دنيا را و آنچه او خواهد دست بازدارى ، كه دنيا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد قوله تعالى :

( فَأَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى ) .

و اما چون كسى طغيان كند دنيا را بر آخرت بخواهد ، پس جهنم جايگاه اوست .

پس چون بنده عارف ، اين چيزها را از ميان برداشت معرفت قرار گرفت ، و حلاوت معرفت يافت ، پس هر كه با ابليس صحبت كند از هاويه نرهد كه با خداوند صحبت كند از اين همه برهد .

نظر سالكان راه در مسئله زهد

در اين مسئله بسيارى از حقيقت دانان و واقع بينان نظريات پر ارزشى دارند ، نقل نظر همه آنان از حوصله اين نوشتار بيرون است ، تنها براى خالى نبودن عريضه تلفيقى از نظريات محكم اخلاقى بزرگ امام محمد غزالى از عامه و عارف حكيم و فيلسوف فقيه ملا محسن فيض كاشانى و اخلاقى و فقيه بزرگ مرحوم ملا مهدى نراقى و شهيد مظلوم فيلسوف انديشمند مرحوم مطهرى در توضيح بر زهد نهج البلاغه كه هر سه از سالكان راه و عارفان وارسته و صاحب نظر و از طايفه شيعه دوازده امامى بودند نقل مى شود .

آن جائى كه در خانه دل ضد حب دنيا ، حبى كه روى وجود را از حق برمى گرداند و رغبت و ميل به سوى آن است زهد است .

زهد اين است كه قلب از پى دنيا نفرستى ، و با جوارحت دو دستى به اين پيره زال نچسبى ، و معامله ات با آن به اندازه ضرورت باشد .و به عبارت ديگر زهد اعراض قلبى از متاع دنيا و پاكيزه هاى آن از اموال و مناصب و سائر چيزهائى است كه با مرگ از دستت مى رود .و بتقرير ديگر روى گرداندن از دنيا و روى آوردن به آخرت است ، يا روى گرداندن از غير خدا براى رو كردن به خداست كه اين مرتبه بالاترين مرتبه زهد است .

كسيكه از كل ما سوى الله حتى جنات دل ببرد ، و جز خدا عشقى نداشته باشد زاهد مطلق است .

و هر كس بخاطر ترس از جهنم از لذات دنيا دست بردارد ، و به خاطر رسيدن به بهشت اعراض از نعيم فانى جز به اندازه ضرورت كند او نيز زاهد است ولى زهدش در درجه زهد اول نيست .

البته زهد وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان قدرت دست يافتن بر دنيا را داشته باشد و در عين قدرت به ترك برخيزد ، و باعث ترك هم درك حقارت دنيا و پستى آن نسبت به خدا و دار آخرت باشد .

اگر ترك به خاطر عدم دست يافتن به دنيا باشد ، يا غرض از ترك به چنگ آوردن آخرت نباشد ، يا هدف از ترك خوش نامى و جلب قلوب يا شهرت به جوانمردى وجود و سخا ، يا سبك بالى از كثرت مال و نجات از رنج و تعب حفظ ثروت باشد ، اين ترك ، زهد نيست اين ترك شرك و رياكارى و نفاِ و دوروئى است .

ترك بايد از نظر معنى به صورت اعراض و بى رغبتى قلب و از نظر ظاهر بايد به صورت ساده زيستى و آسان گذراندن زندگى باشد .

برحسب تعريف و تفسيرى كه از نهج البلاغه درباره زهد استفاده مى شود ، زهد حالتى است روحى ، زاهد از آن نظر كه دلبستگى هاى معنوى و اخروى دارد ، به مظاهر مادى زندگى بى اعتناست ، اين بى اعتنائى و بى توجهى تنها در فكر و انديشه و احساس و تعلق قلبى نيست و در مرحله ضمير پايان نمى يابد .

زاهد در زندگى عملى خويش سادگى و قناعت را پيشه مى سازد و از تنعم و تجمل و لذت گرائى پرهيز مى نمايد ، زندگى زاهدانه آن نيست كه شخص فقط در ناحيه انديشه و ضمير وابستگى زيادى به امور مادى نداشته باشد ، بلكه اين است كه زاهد عملاً از تنعم و تجمل و لذت گرائى پرهيز داشته باشد .

زهاد جهان آنها هستند كه به حداقل تمتع و بهره گيرى از ماديات اكتفا كرده اند ، شخص على (عليه السلام) از آن جهت زاهد است كه نه تنها دل به دنيا نداشت ، بلكه عملاً نيز از تمتع و لذت گرائى ابا داشت و به اصطلاح تارك دنيا بود .

و اين غير از رهبانيتى است كه اسلام و روح معنويت با آن مخالف است كه رهبانيت بدعت است و زهد حقيقت است .

رهبانيت بريدن از مردم و رو آوردن به عبادت است ، بر اساس اين انديشه كه كار دنيا و آخرت از يكديگر جدا است ، دو نوع كار بيگانه از هم است ، از دو كار يكى را بايد انتخاب كرد ، يا بايد به عبادت و رياضت پرداخت تا در آن جهان به كار آيد ، و يا بايد متوجه زندگى و معاش بود تا در اين جهان به كار آيد ، اين است كه رهبانيت بر ضد زندگى و بر ضد جامعه گرائى است ، و مستلزم كناره گيرى از خلق و بريدن از مردم و سلب هر گونه مسئوليت و تعهد از خود است .

اما زهد اسلامى در عين اينكه مستلزم انتخاب زندگى ساده و بى تكلف است و بر اساس پرهيز از تنعم و تجمل و لذت گرائى است ، در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى قرار دارد ، و عين جامعه گرائى است ، براى خوب از عهده مسئوليت برآمدن است و از مسئوليت ها و تعهدهاى اجتماعى سرچشمه مى گيرد .

در اسلام مسئله جدا بودن حساب اين جهان با آن جهان مطرح نيست ، از نظر اسلام نه خود آن جهان و اين جهان از يك ديگر جدا و بيگانه هستند و نه كار اين جهان با كار آن جهان بيگانه است .

ارتباط دو جهان با يك ديگر از قبيل ارتباط و باطن شىء واحد است ، يعنى آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است بر ضد مصلحت اين جهان نيز هست ، و هر چه بر وفق مصالح عاليه زندگى اين جهان است بر وفق مصالح عاليه آن جهان نيز هست ، لهذا يك كار معين كه بر وفق مصالح عاليه اين جهان است اگر از انگيزه هاى عالى و ديدهاى ما فوِ طبيعى و هدف هاى ماوراء مادى خالى باشد آن كار صرفاً دنيائى تلقى مى شود و به تعبير قرآن به سوى خدا بالا نمى رود ، اما اگر جنبه انسانى كار از هدف ها و انگيزه ها و ديدهاى برتر و بالاتر از زندگى محدود دنيائى بهره مند باشد ، همان كار ، كار آخرتى شمرده مى شود .

زهد اسلامى ، چنان كه گفتيم در متن زندگى قرار دارد ، كيفيت خاص بخشيدن به زندگى است و از دخالت دادن پاره اى ارزش ها براى زندگى ناشى مى شود .

زهد از روشن ترين صفات انبياء و اولياست ، پيامبرى مبعوث نگشت مگر آن كه به زهد سفارش داشت و اگر تقرب به حق و نجات روز قيامت بستگى به آن نداشت ، هرگز بزرگان از انسانها و اهل معرفت برخود سخت نمى گرفتند و بريده از شهوات و لذات دنيا زندگى نمى كردند !

بميراى حكيم از چنين زندگانى  ***  كزين زندگانى چو مردى بمانى
از اين زندگى زندگانى نخيزد  ***  كه گرگست و نايد زگرگان شبانى
وزين زندگان شير مردان نيايد  ***  ورآيد بود سير سير السوانى
در اين خاكدان پر از گرگ تا كى  ***  كنى چون سگان را يگان پاسبانى
ببستان مرگ آى تا زنده گردى  ***  بسوز اين كفن ژنده باستانى
رهاند ترا اعتدال بهارش  ***  زتور تموزى و خز خزانى
از آن پيش كز استخوان تو مالك  ***  سگان سقر را كند ميهمانى
به پيش هماى اجل كش چو مردان  ***  به عيارى اين خانه استخوانى
از اين مرگ صورت نگر تا نترسى  ***  از اين زندگى ترس كاكنون درآنى
كه از مرگ صورت همى رسته گردد  ***  از اين زندگى ترس كاكنون درآنى
بدرگاه مرگ آى از اين عمر زير  ***  كه آنجا امانست و اينجا امانى
بگرد سراپرده او نگردد  ***  غرور شياطين انسى و جانى
بنفسى و عقلى و امرت رساند  ***  زحيوانى و از نباتى و كانى
سه خط خدايند اين هر سه ليكن  ***  از اين زندگى تا نمير ندانى
زسبع سماوات تا بر نپرّى  ***  ندانى تو تفسير سبع المثانى
زنادانى و ناتوانى رسى تو  ***  از اين گنج صورت به گنج معانى
از اين جان ببر زان كه اندر جهنم  ***  نه زنده نه مرده بود جاودانى
نه جانست اين كت همى جان نمايد  ***  منه نام جان بر بخار دخانى
پياده شو از لاشه جسم غايب  ***  كه تا با شه جان به حضرت پرانى
بزير آر جان خران را چو عيسى  ***  كه تا هم چو عيسى شوى آسمانى
بدان عالم پاك مرگت رساند  ***  كه مرگ است دروازه آن جهانى
وزين كلبه جيفه مرگت رهاند  ***  كه مرگ است سرمايه زندگانى
كند عقل را فارغ از لا ابالى  ***  كند روح را ايمن از لن ترانى
ببام جهان بر شوى چون سنائى  ***  گرت هم سنائى كند نردبانى

انبياء الهى و زهد

بازگو كردن زهد انبيائى كه در آيات قرآن و روايات از آن نام برده شده داستان بسيار مفصلى است ، على (عليه السلام) در خطبه 160 نهج البلاغه به زهد چند نفر از انبياء بدين قرار اشاره دارند :

اگر خواهى از موسى كليم الله سخن بگو ، كه به پروردگار عرضه داشت :

( رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ ) .

پروردگار من بر آنچه از خير بسويم فرستى نيازمند و محتاجم .

به خدا قسم به وسيله اين دعا قرص نانى از خدا مى خواست ، زيرا خوراكش سبزى و گياه زمين بود ! ! و به علّت لاغرى و كمى گوشت بدن ، سبزى گياه از نازكى پوست درونى شكمش ديده مى شد .

و اگر خواهى از داود سخن به ميان آر ، كه داراى مزامير و زبور بود ، و خواننده اهل بهشت است ، بدست خود از ليف خرما زنبيل ها مى بافت و به هم نشينان خود مى گفت :كدامتان در فروختن اين زنبيل ها به من كمك مى كنيد ، از بهاى فروش آنها خوراكش يك عدد نان جو بود .

و اگر خواهى داستان زندگى عيسى بن مريم (عليه السلام) را به ميان آر ، كه سنگ را زير سر خود بالش قرار مى داد ، و جامه زبر مى پوشيد ، و طعام خشن مى خورد ، و خورش او گرسنگى بود ، و چراغ شب او ماه بود ، و سايه بان او در زمستان جائى بود كه آفتاب مى تابيد يا فرو مى رفت ، و ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى روياند ، نه زنى داشت كه او را به فتنه و تباهكارى افكند ، و نه فرزندى كه او را اندوهگين سازد ، و نه دارائى كه او را از توجه به حق برگرداند ، و نه طمعى كه او را خوار كند ، مركب او دو پايش بود ، و خدمتكار او دو دستش .

بيا و در مسئله زهد به پيامبر خود ، كه از همه نيكوتر و پاكيزه تر است ، اقتدا نموده ، از آن بزرگوار پيروى كن ، زيرا آن حضرت براى كسيكه بخواهد پيروى كند ، سزاوار پيروى كردن است ، و انتساب شايسته اوست براى كسيكه بخواهد به او نسبت داشته باشد ، و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه پيرو پيغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود .

لقمه دنيا را زيادتر از آنچه لازم نداشت نمى خورد ، به دنيا به هيچ عنوان دل نبسته بود ، از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شكم گرسنه ترين اهل دنيا بود .

دنيا با همه محتوياتش به او پيشنهاد شد ، از قبول آن امتناع كرد ، دانست خداوند مهربان از باب مصلحت انسان علاقه و دل بستن به دنيا را دشمن داشته ، او هم به پيروى از مولايش علاقه به دنيا را دشمن مى داشت .و مى دانست حق تعالى دنيا را خوار دانسته او هم خوار مى دانست ، و آن را كوچك قرار داده ، او هم كوچك شمرد .

اگر نبود در وجود ما ، مگر دوستى آنچه كه خدا و رسول و دشمن داشته ، و بزرگ شمردن آن را كه خدا و رسول كوچك شمرده همين مقدار براى سركشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود .

پيامبر به روى زمين طعام مى خورد ، و مانند عبد مى نشست ، و به دست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى كرد ، و بر خر برهنه سوار مى شد و ديگرى را هم سوار مى كرد .

بر در خانه اش پرده اى كه در آن نقش ها نقش شده آويخته بود ، پس به يكى از زنهايش فرمود :اين پرده را از نظر من پنهان كن ، زيرا وقتى به آن چشم مى اندازم دنيا و آرايش هاى آن را به ياد مى آورم ، پس از روى دل از دنيا دورى گزيده ، ياد آن را از خود دور مى ساخت ، و دوست داشت كه برايش آن از جلوى چشمش پنهان باشد ، تا از آن جامه زيبا فرا نگرفته باور نكند كه آنجا جاى آرميدن است ، و اميدوارى و درنگ كردن در آنجا را نداشته باشد ، پس علاقه و بستگى به اين دنياى از دست رفتنى را از خود بيرون و از دل دور كرده و آرايشهاى آن را از جلو چشم پنهان گردانيد ، و چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى دارد ، و بدش مى آيد به آن چشم اندازد ، و نام آن را در حضورش برده شود ! !

زهد مورث معنويت ، آزادگى و ايثار و خصائل ديگر انسانى و الهى است ، زاهد به حقيقت اهل معناست ، و از قيد تعلقات مادى و شيطانى با تمام وجود آزاد است ، و پيش انداختن محرومان و مستمندان و دردمندان را نسبت به خودش كار بسيار آسانى است .

شدت زهد پيامبر و على و خاندانش و ائمه طاهرين و پس از آنان ياران و اصحاب خالص آن بزرگواران چيزى نيست كه نياز به شرح داشته باشد .

سالكان راه با عظمت زهد

سخن گفتن از شخصيت هائى كه در راه زهد اسلامى سير و سلوك خالص داشتند ، كارى بس مشكل و امرى بس سخت است .

آنان كه در راه خدا از همه چيز و از خود گذشتند ، و خود را و آنچه داشتند عاشقانه با خدا معامله كردند ، زاهد حقيقى اند .

خود و آنچه در دست است ، با كمال رغبت ، و در عين شوِ با حضرت رب العزه معامله كردن اوج زهد است .

زاهد واقعى كسى است كه نسبت به خود و به چيزى قايل به ملكيت نيست ، و خود و آنچه را در اختيار دارد مملوك واقعى مالك حقيقى مى داند ، و خود و آنچه را موجود دارد فقط مى خواهد راه عشق او مصرف كند و بس .

در اين زمينه براى نمونه به يكى از شخصيت هاى صدر اسلام بنام حنظله كه حركتش از بستر عروسى به بستر شهادت بيش از چند ساعت طول نكشيد ، و اين حركت نشان دهنده كمال زهد و ايثار بود ، و نيز به شهداى گرانقدر و بى نظير عاشوراى شصت و يك كه در كنار امام عاشقان حضرت سيدالشهداء از همه چيز خود گذشتند و به زهد آبرو دادند اشاره مى كنم .

اشاره به چهره هائيكه جز به حق فكر نمى كردند ، و جز براى حق نبودند ، و جز به حق تكيه نداشتند .

اشاره به آن انسان هاى والائى كه در تمام تاريخ حيات نظير آنان بسيار كم است .

اشاره به آن چهره هائيكه آبروى انسان و انسانيت اند ، و حقيقت به وجود آنان مفتخر است .

اشاره به آن مردان با فضيلتى كه روى تاريخ را سپيد كردند ، و محرك تمام حركت كنندگان در راه خدا شدند .

اشاره به آن عاشقانى كه جز حضرت محبوب را نخواستند ، و غير او را نديدند و از غير او نگفتند ، و جز در عشق او فانى نشدند ، و به لطف و كرم و رحمت او به بقا و ابديت رسيدند .

اينان جداً تشنه وصال بودند ، و خود و آنچه داشتند براى رسيدن به مقام قرب و وصل جانان در طبق اخلاص گذاشتند .

دل زجان بر گير تا راهت دهند  ***  ملك دو عالم به يك آهت دهند
چون تو برگيرى دل از جان مردوار  ***  آنچه مى جوئى تو آنگاهت دهند
گر بسوزى تا سحر هر شب چو شمع  ***  تحفه نقد سحرگاهت دهند
تا نگردى بى نشان از هر دو كون  ***  كى نشان آن حرمگاهت دهند
چون بتاريكى دَرَست آب حيات  ***  گنج وحدت در بن چاهت دهند
اى گدا گر آشناى او شوى  ***  هر زمانى ملك صد شاهت دهند
گر بود آگاه جانت از جزا و  ***  گوشمال جان بناگاهت دهند
لذت دنيا اگر زهرت شود  ***  شربت خاصان درگاهت دهند
چون شنيدى تفرقه است در راه تو  ***  در سياهى راه كوتاهت دهند
بى سواد فقر تاريكت شود  ***  گر هزاران روى چون ماهت دهند
چون درون دل زفقرت شد سيه  ***  ره برون زين سبز خرگاهت دهند
در سواد اعظم فقرست آنك  ***  نقطه كلى به اكراهت دهند
اى فريد اينجا چو كوهى صبر كن  ***  تا از اين خرمن يكى كاهت دهند
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation