میكند و میگويد من نمیدانم . نفر پله دوم پس از نگاهی به كلاه نفر اول كه در پله اول است كشف میكند كه كلاه خودش چه رنگ است و میگويد كلاه من سفيد است . نفر اول كه بر پله اول است فورا میگويد : كلاه من قرمز است. اكنون بايد بگوييم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی كه جز از نوع قياس نمیتواند باشد بدون آنكه كلاه سر خود را مشاهده كنند ، رنگ كلاه خود را كشف كردند ؟ و چرا نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند ؟ علت اين كه نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف بكند اين است كه رنگ كلاههای نفر اول و دوم برای او دليل هيچ چيز نبود ، زيرا يكی سفيد بود و ديگری قرمز ، پس غير آن دو كلاه سه كلاه ديگر وجود دارد كه يكی از آنها قرمز است و دو تا سفيد و كلاه او میتواند سفيد باشد و میتواند قرمز باشد . لهذا او گفت من نمیدانم . تنها در صورتی او میتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند كه كلاههای دو نفر ديگر هر دو قرمز میبود . در اين صورت او میتوانست فورا بگويد كلاه من سفيد است ، زيرا اگر كلاه آن دو نفر را میديد كه قرمز است ، چون میدانست كه دو كلاه قرمز بيشتر وجود ندارد ، حكم میكرد كه كلاه من سفيد است ، ولی چون كلاه يكی از آن دو نفر قرمز بود و كلاه ديگری سفيد بود ، نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند . ولی نفر دوم همينكه از نفر سوم شنيد كه گفت من نمیدانم ، دانست كه كلاه خودش و كلاه نفر اول هر دو قرمز نيست ، والا نفر سوم نمیگفت من نمیدانم ، بلكه میدانست كه رنگ كلاه خودش چيست . پس يا |