میدهد : مانعی ندارد كه چيزی از يك جهت شخصی باشد و از جهت ديگر قابل انطباق بر كثيرين باشد . مثل اينكه يك قالب داشته باشيم [ كه نسبت به وجود خود قالب وجودش شخصی است و نسبت به افراد ، قابل انطباق بر كثيرين ] . اين سخن نادرستی است . زيرا اولا : مسئله را نقض میكنيم به اينكه : مثلا عكس يك قطره آب روی يك كاغذ را در نظر بگيريد . مسلم اگر هزار قطره ديگر هم مثل اين قطره باشد عكس آنها يكی است ، ولی اين كليت نيست ! ثانيا : مهم اين است كه كلی در آن واحد صادق بر افراد است . نمیگوئيم كه صدق میكند علی البدل ، يكی را برداريم ، ديگری را بگذاريم . . . پاسخ صحيح مسئله ، همان است كه صدرالمتألهين داده است ، و آن مسئله تطابق عوالم بالا با پائين است و روحانی بودن كليه ادراكات و بالاتر بودن وجودات علمی و ذهنی از وجودات عينی . خلاصه بحث كلی معقولات ثانيه منطقی هستند . يعنی مفاهيم ذهنیاند برای اشياء در ذهن ، همينطور است جزئيت ، شخصيت ، دليل بودن و . . . معقولات ثانيه فلسفی اعماند از معقولات ثانيه منطقی . آنها وصف اشياءاند در خارج ، اما نه اينكه ما بازاء خارجی داشته باشند ، منشأ انتزاع آنها ما بازاء خارجی دارد . قدر مسلم اينكه تصور كلی داريم و آن غير از تصور جزئی است . اصلا برای تصورات كلی الفاظ جداگانه داريم . میدانيم كه يك تصور كلی است و يكی ديگر جزئی است . اما يك تصور كلی ، خودش يك وجود جزئی است . اما اين چگونه است كه اين امر جزئی بر كثير صدق میكند ؟ تصور جزئی است متصور كلی است . اين چطور است ؟ |