میكند و يك صورت كلی را انتزاع میكند . انسانی كه در ذهن ما است ،همان صورت زيد و عمرو و بكر است كه از راه حس به ذهن آمده و عقل ما بانوعی تجريد و تعميم از آنها صورت انسان را ساخته است . ولی بنا بهعقيده شيخ اينها خيال میكردند همانطور كه حس با اشياء رابطه مستقيم دارد، عقل بنا به عقيده شيخ اينها خيال میكردند همانطور كه حس با اشياءرابطه مستقيم دارد ، عقل نيز با مجردات رابطه مستقيم دارد . مثلا چشم بايك سلسله از اشياء رابطه مستقيم دارد ، گوش با يك سلسله اشياء ديگر ولامسه با يك سلسله اشياء ديگر . آنهائی كه چشم ادراك میكند میگوئيممبصرات و آنهائی كه گوش ادراك میكند مسموعات میگوئيم و آنهائی كهلامسه ادراك میكند ملموسات میگوئيم و آنهائی را كه عقل ما درك میكندمعقولات میگوئيم . و چون میبينند كه اشيائی كه عقل ما درك میكند هيچ يكاز خصوصيات اين اشياء محسوس مثل بعد و كم و كيف را ندارد ، گفتند كهبنابراين همانطوری كه چشم ما رنگها را درك میكند و شامه ما بوها را دركمیكند عقل ما هم معقولات يعنی مجردات را درك میكند . و از طرف ديگرچون قائل شدند كه تنها معانی تعليميه معقولات هستند پس قهرا روی اينمبنا معانی تعليميه مجردات هم میباشند ، چون هر چه به عقل در میآيد مجرداست . يعنی اينها از يك طرف خيال میكردند كه عقل هم مانند حس اشياءرا مستقيما از خارج تلقی میكند ، و از طرف ديگر معتقد بودند كه امورمعقوله مجردند و نيز میديدند كه اين معقولات به نحوی در اين اشياء مادی ومحسوس وجود دارند و اينجور نيست كه مثلا اين زيد را كه ما اينجا [ باحس ] درك میكنيم با انسانی كه عقل درك میكند هيچ ارتباطی نداشته باشد، بنابراين گفتند آنچه كه عقل درك میكند مبادیء اين [ محسوسات ] هستند، اينها از آنها بوجود آمدهاند . كأنه مثل اينكه مجردات وقتی با يكديگرتركيب شوند ماديات از آنها بوجود میآيند . البته آنها تركيب رانمیخواهند بگويند ، بلكه با ماديات توأم میشوند . البته نمیشود اينحرفها را كاملا به نوعی توجيه كرد كه هيچ ايرادی بر آن وارد نيايد .حداكثر تصورشان اين بوده كه معانی مجرد و معقول وقتی با ماده و مادياتاختلاط پيدا میكنند از آنها اين افراد بوجود میآيند . پس اين " زيد " یكه در اينجا وجود دارد چيست ؟ میگويند كه زيد عبارتست از ماده كه مادهرا هم |