نيست در غايت داشتن اينكه طبيعت قصد آنرا كرده باشد و به سوی آن بودهو هدف حركت طبيعت بوده باشد و مقتضای خود طبيعت رسيدن به آن بودهباشد و يا اينكه مقتضای يك ارادهای چنين بوده و ارادهای وجود آن راخواسته باشد . پس اينكه میگويند ذيمقراطيس گفته پيدايش عالم به سبب اتفاق است ،يعنی اينكه گفته است آن ذرات اوليه ، آن ذرات " صغار صلبه " ، درطبيعت آنها تكون اين عالم نبوده است . يعنی حركت نمیكردهاند به سویچيزی كه لازمه طبيعی و قهری آنها بوده است ، يعنی پيدايش اين عالم ، ميلذاتی به سوی اين تركب در آنها نبوده است . اينها میگويند ذيمقراطيس معتقد بوده است كه اين ذرات اوليه كه عالماز آنها تشكيل شده است ، ذراتی بودهاند متفق الطبيعه و مختلف الشكل .يعنی از نظر خاصيت و اقتضاء اين ذره با آن ذره هيچ فرق نمیكرده و ذراتديگر شكلهايشان با هم اختلاف داشته ولی اينها طبايع مختلف و متنوعنداشتهاند فقط طبيعت اينها اقتضاء میكرده يك حركتهای بی نظمی داشتهباشند و در خلاء پراكنده بودهاند ، بدون اينكه طبيعت تجمع اينها رااقتضاء كند . اتفاق سبب تشكل اينها شده است ، و رسيدن آنها به اين تشكلغايت آنها و حركتشان نبوده است بلكه بالعرض اينطور شده است ، اتفاقسبب شده است يك تجمعی در يكجا رخ دهد و از آن تجمع مثلا آسمان به وجودآمده باشد ، از آن تجمع فلان ستاره ، خورشيد و . . . به وجود آمده است واز تجمع ديگر عنصرها به وجود آمدهاند . بعد كه اين اتفاقات و تصادماترخ داد و اصول عالم بر اساس اتفاق درست شد ، بعد مكونات و مركباتعالم به اقتضای آنها به وجود آمدهاند . طبيعت در اينها قصد داشته ،طبيعت حركت میكرده به سوی اينها . شيخ از حرف او اظهار تعجب میكند و میگويد كه خيلی عجيب است كهانسان در نظام كلی عالم كه حتی موجباتی برای تخلف در آن پيدا نمیشود ،قائل به اتفاق شود ولی در نظامات جزئی كه علل جزئی سبب میشود انحرافاتیدر مسيرشان پيدا شود و اتفاقاتی بطور اقلی در آنها وجود پيدا كند بگويدبه طور طبيعت بوده است . |