بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ايـن آيـه علت آن عذاب انقراض و عذاب آخرت را بيان مى كند، و به همين آيه را بدون عطفآورد تـا بـه مـنـزله جـوابـى از سوالى فرضى باشد، گويا سائلى پرسيده : چرا آنعـذابـهـا بـر سـر آن اقـوام نـازل شـد؟ در جـواب فـرمـوده بـاشـد: (ذلك )، ايـننـزول عـذاب بـراى آن بـود كـه آنـهـا چـنـين و چنان كردند، پس كلمه (ذلك ) اشاره بهعذابهايى است كه در آيه قبل ذكر شده بود.
بيان بهانه مشرك كفار در همه اعصار بر
و اگر از مساءله آمدن رسولان و دعوت آنان تعبير كرد به جمله (كانت تاتيهم - هميشهبه سوى آنان مى آمدند)، و نيز از كفر كفار و سخنان ايشان تعبير كرد به (فقالوا)و (كـفـروا)، و (تـولوا)، كـه بـه مقابله دلالت بر نداشتن استمرار دارد، بدين جهتبـود كـه بفهماند كلمه و بهانه كفار در همه اعصار يك چيز بوده و بر سر همان يك كلمهپافشارى هم داشتند، و آن كلمه عبارت بود از عناد و لجبازى ، و بنابر اين ، آيه شريفهدر معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (تلك القرى نقص عليك من انبائها و لقد جاءتهمرسـلهـم بـالبـيـنـات فـمـا كـانـوا ليـومـنـوا بـمـا كـذبـوا مـنقبل كذلك يطبع اللّه على قلوب الكافرين ).
و نـيـز در مـعـنـاى آيـه شـريـفـه زير است كه مى فرمايد: (ثم بعثنا من بعده رسلا الىقـومـهـم فـجـاوهـم بـالبـيـنـات فـمـا كـانـوا ليـومـنـوا بـمـا كـذبـوا بـه مـنقبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين ).
(فقالوا ابشر يهدوننا) - كلمه (بشر) هم به يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع، و مـراد از آن در اينجا معناى دوم است ، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (يهدوننا -مـا را هـدايـت كـنند) و اگر كلمه (بشر) را نكره (بدون الف و لام ) آوردند، به منظورتحقير هدايتگران بوده ، و استفهام در آيه انكارى است ، مى فرمايد از در انكار پرسيدند:آيا افرادى از بشر كه هيچ برترى بر ما ندارند ما را هدايت كنند؟
و ايـن سـخن از ايشان به جز كبرورزى منشاء ديگرى نداشته ، علاوه بر اين ، اكثر اين امتهـا كه هلاك شدند، وثنى مذهب بودند، و منكر نبوت (و معاد )، كه اساس دعوت انبيا است ، وبـه هـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى جـمله (فكفروا و تولو)ا را متفرع كرد بر جمله (ابشريهدوننا)، و فهماند كه كفر و اعراض خود را بر اساس تكبر خود بنا كردند.
معناى جمله (و استغنى الله ) و مراد از استغناى خداى سبحان
(و اسـتـغـنـى اللّه ) - كـلمـه (اسـتـغـنـاء) بـه مـعـنـاى طـلب بـى نـيـازى اسـت ، واسـتـعـمـال آن در مـورد خـداى تـعـالى بـه ايـن مـعـنـا نـيـسـت ، چـون خـداىعـزوجـل غـنى بالذات است ، بلكه به معناى اظهار بى نيازى است ، و بدين جهت اظهار بىنيازى كرده كه بت پرستان علم و نيرو و استطاعت را خاص خود دانسته ، مى پنداشتند كههـمـيـن كـمالات جمع آنان را از فنا نگه مى دارد، و بقا را براى آنان تضمين مى كند گوياعالم وجود بى نياز از ايشان نيست ، همچنان كه در جاى ديگر قرآن از آنان حكايت كرده كهگـفتند: (ما اظن ان تبيد هذه ابدا) و نيز فرموده : (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراءمسته ليق ولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه ).
و مال اين اعتقاد در حقيقت به اين است كه خدا به آنان احتياج دارد، و احتياجى كه دارد در دستاينان است ، و بنابر اين ، مراد از جمله (و استغنى اللّه ) همان بلاى انقراض كفار خواهدبود، كه جمله (فذاقوا و بال امرهم ) نيز بر آن دلالت مى كرد.
علاوه بر اين ، انسان طبعا خودپسند است ، و پيش خود چنين مى پندارد كه خداى تعالى رهينمـنـت اوسـت ، و او حـق حـرمـتـى نـزد خدا دارد، و بر خدا واجب است وى را هر جا كه باشد مورداحـسـان قـرار دهد، مثل اينكه خداى تعالى احتياج دارد به اينكه سعادت او را تاءمين نموده وبـه وى احـسـان كـنـد، هـمـچـنـان كه آيه زير نيز به پندار باطنى انسان اشاره نموده مىفرمايد: (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا)، و نيزفرموده : (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ).
و مـال ايـن پـنـدار در حقيقت به اين است كه سعادتمند كردن آنان به هر طريق كه خودشانبـخـواهـنـد وظـيفه خداست ، مثل اينكه العياذ باللّه دست خدا زير سنگ ايشان است ، و در دنياچشاندن و بال اين پندار، و در آخرت عذاب كردنشان در حقيقت اظهار بى نيازى او از ايشاناسـت ، بـنـابـر ايـن ، مـراد از استغناى خداى تعالى از ايشان همان مجموعى است كه از جمله(فذاقوا وبال امرهم وعذاب اليم ) استفاده مى شود.
پـس دو وجـه در مـعـناى استغناى خداى تعالى آورديم ، و معناى دوم عمومى تر است ، به هرحال چه آن مراد باشد و چه اين ، از جمله مورد بحث عظمت و قدرتى استفاده مى شود كه برهـيـچ كـس پـوشيده نيست ، و اين جمله در معناى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (ثمارسـلنـا رسلنا تترا كلما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضاو جعلناهم احاديثفبعدا لقوم لا يومنون ).
و بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله مورد بحث اين است كه خداى تعالى بى نياز ازاستدلال و اقامه برهان است و در نتيجه اتمام حجت بر آنان به بيشتر از اين است كه آنانرا ارشاد نموده به سوى ايمان رهنمون شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه خـداى تـعـالى از اطـاعـت و عـبادت آنان ازازل تا ابد بى نياز است ، براى اين كه او غنى بالذات است . ولى اين دو وجه به طورىكه ملاحظه مى كنيد چندان دلچسب نيست .
(و اللّه غـنـى حميد) - اين جمله جاى تعليل مضمون آيه را گرفته ، و آيه را چنين معنامـى دهـد: خـداى تـعـالى در ذاتـش غـنـى و در افـعـالش مـحـمود است پس آنچه بر سر كفاربـيـاورد، يـعـنـى چـشـانـدن و بـال امـر آنـان ، و تـعـذيـبـشـان بـه عـذاب اليـم درمـقـابـل كـفـر و اعـراضـشـان ، هـمـه از مـقـتـضـاى غـنـاى او وعدل او است ، چون به جز مقتضاى عمل خود آنان را به آنان برنگردانيده .
بيان ركنى ديگر از اركان كفر بت پرستان


زعـم الذيـن كـفـروا ان لن يـبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبون بما عملتم و ذلكعلى اللّه يسير



در ايـن آيـه ركـنـى ديـگر از اركان كفر بت پرستان را بيان مى كند، و آن اين است كه بتپـرسـتـان بـا انكار معاد، اديان آسمانى را منكرند، چون وقتى معاد را كه اثر دين است ، وامر و نهى و حساب و جزاى دين بر پايه آن استوار است ،
مـنكر شدند خود دين را هم منكر گشته اند، تنها انكار معاد است كه مى تواند بهانه و علتانكار رسالت باشد، چون با انكار معاد، ديگر تبليغ و انذار و تبشير معنا ندارد.
و در آيـه مـورد بـحـث مـنظور از (الذين كفروا) عموم بت پرستان است كه يك دسته آنانمـعـاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند، و از آن ميان نيز جمعى در مكّه واطـراف آن زنـدگـى مـى كـردنـد. ولى بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: منظور تنها مشركيناهل مكّه است .
و در جـمـله (قـل بـلى و ربـى لتـبـعـثـن ثـم لتـنـبـون بـمـا عـمـلتـم ) بـهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور فرموده از پندار مشركين پاسخ دهد، و درجـواب ايـنـكه پنداشتند (ان لن يبعثوا بفرمايد بلى و ربى لتبعثن - به پروردگارمسـوگـنـد كـه به طور يقين مبعوث خواهيد شد) و در اين جمله مطلب به چند وسيله تاءكيدشده ، يكى كلمه بلى يكى سوگند (ربى ) يكى لام تاكيد، و چهارم نون تاءكيد ثقيله.
و كـلمـه (ثم ) در جمله (ثم لتنبون ) تراخى و بعديت را مى رساند، البته بعديتبرحسب رتبه كلام ، و در اين جمله اشاره اى هم به غرض بعث شده ، و آن غرض رسيدگىبه حساب خلق است ، و معناى جمله (و ذلك على اللّه يسير) اين است كه مبعوث كردن مردمو خبر اعمالشان را به ايشان دادن ، براى خداى تعالى آسان است ، و هيچ دشوارى ندارد،و اين رد اعتقاد مشركين است كه مساءله بعث را محال دانسته مى گفتند: ممكن نيست خداى تعالىچـنـيـن كـارى بـكـند، و دليلى به جز استبعاد نداشتند. و در جاى ديگر قرآن از اين آسانىبعث به مثل (و هو الذى يبدوا الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه ) تعبير آورده ، فرموده :او كـسـى اسـت كـه خـلق را بـدون سـابـقـه و از هيچ بيافريد، و سپس دوباره او را برمىگرداند، و برگرداندنش بر او آسان تر است .
و دليـل بـر ايـنكه معاد براى خداى تعالى دشوارى ندارد، همان اسماء و صفاتى است كهدر صـدر آيـات نـام برد، يعنى خلق ، ملك ، علم ، محموديت ، و منزه بودن ، كه جامع همه آناسـمـاء و صـفـات كـلمـه (اللّه ) اسـت ، كـه مـعـنـايـش دارنـده تـمـامـى صـفـاتكمال است .
از ايـنـجـا روشـن مى شود كه چرا در جمله مورد بحث نفرمود (و ذلك عليه يسير)، و چرانام جلاله را آورد؟
خـواسـت تـا به علت حكم اشاره كرده باشد، و فرموده باشد اگر گفتيم : معاد براى خداآسـان اسـت ، بـراى ايـن بود كه او اللّه است ، پس ‍ جمله مورد بحث يك حجت برهانى است ،نه صرف ادعا.
اشاره به آياتى كه در آنها براى وقوع و تحقق قيامت قسم ياد شده است
مـفـسـريـن گـفته اند: آيه مورد بحث سومين آيه اى است كه پيغمبر گراميش را براى وقوعمعاد وادار به سوگند به پروردگار خود كرده ، يكى ديگر از آن موارد آيه زير است كهمـى فـرمـايـد: (و يـسـتـنـبـونـك احـق هـو قـل اى و ربى ) و يكى ديگرش اين است كه مىفـرمـايـد: (و قـال الذيـن كـفـروا لا تـاتـيـنـا السـاعـهقل بلى و ربى لتاتينكم )، و سومى آنها آيه مورد بحث ما است .


فامنوا باللّه و رسوله و النور الذى انزلنا و اللّه بما تعملون خبير



ايـن جـمـله نـتـيـجـه گـيـرى از مـضـمـون آيـه قـبـلى اسـت ، بـهدليـل ايـنـكـه حـرف (فاء) در اولش آمده ، مى فرمايد: وقتى مسلم شد كه شما به طوريـقـين مبعوث خواهيد شد، و شما را به ريز و درشت آنچه كرده ايد خبر خواهند داد، پس واجباسـت بر شما كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و نيز به آن نورى كه بر رسولشنـازل كـرده كـه هـمـان قرآن باشد كه با نور ساطع خود شما را به سوى صراط مستقيمهدايت نموده و شرايع دين را بيان مى كند، ايمان بياوريد.
در جمله (و النور الذى انزلنا)، التفاتى از غيبت (فامنوا بالله ) به تكلم با غير(انـزلنـا) بـكـار رفـتـه ، و شـايـد نـكـتـه ايـن التـفـاتتـكـمـيـل حـجـت بـاشـد، و بـخواهد حجت قبلى را از راه شهادت كه بهتر عذر را قطع مى كندتـكـمـيـل نـمـايـد، چـون خـيـلى فـرق هـسـت بـيـن ايـنـكـه بـگـويـيـم (و النـور الذىانـزل ) كـه يـك جمله خبرى است ، و اينكه بفرمايد: (و النور الذى انزلنا) كه ديگرجـمـله خـبـرى نـيـسـت بـلكـه شـهـادتـى اسـت از خـداى تـعـالى بـرقرآن كتابى آسمانى ونازل از ناحيه او، و معلوم است كه شهادت تاكيدش از صرف خبر بيشتر است .
مـمـكن است در اينجا بپرسى كه : چه فايده اى در شهادت است بامشركين منكر اين هستند كهقـرآن كـلام خـداى تـعـالى اسـت و از نـاحـيـه او نـازل شـده و اگـر كـفـار ايـن مـعـنـا راقـبـول داشـتـند همان حجت گذشته براى اثبات معاد كافى بود، و احتياجى به اين التفاتنداشت ؟
در پـاسـخ مـى گـويـيـم : قـبل از اين آيات خداى تعالى چند نوبت به وسيله تحدى انكارمـشـركـيـن را بـاطـل كـرده و فـرموده بود: اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خداست ، واحتمال مى دهيد خود محمد كه يك فرد بشر است آن را ساخته و پرداخته باشد، شما مشركينهـم بـشـريـد، و عـرب هـم هـسـتـيـد، يـك سـوره و حـداقـل يـك آيـه بـهمـثـل آن بـيـاوريـد، پس در مقام آيه چنين بهانه اى در كار نيست ، و براى اقامه حجت شهادتمـوكـدتـر از صـرف خـبـر اسـت و حـتـى از خـبـرى كـهمدلل است ، نيز موكدتر است .
(و اللّه بـمـا تعملون خبير) - اين جمله علم خداى تعالى را به ياد آنان مى آورد، علمشبـه دقائق اعمال آنان ، مى خواهد دستور (فامنوا) را به اين وسيله تاءكيد كند، و معناىآن ايـن اسـت كـه : ايمان بياوريد، و در ايمان آوردن خود كوشش هم بكنيد، براى اينكه خدابـه دقـائق اعـمـالتـان عـالم اسـت ، هـرگـز از هـيـچ يـك از آناعمال غافل نمى ماند، و او به طور قطع جزاى اعمالتان را مى دهد.
آيـــاتـــى كـــه بـــر جـــمـــع شـــدن مـــردم در قـــيـــامـــتبـراىفصل قضاء دلالت مى كنند.


يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن ...



كـلمـه (يـوم ) ظـرف اسـت بـراى جـمله قبلى كه مى فرمود: (به طور قطع مبعوث مىشـويـد...) و مـنـظـور از (يـوم جمع ) روز قيامت است كه مردم همگى جمع مى شوند، تاخـداى تـعالى بينشان فصل قضا كند، همچنان كه فرمود: (و نفخ فى الصور فجمعناهمجـمـعـا). و مـسـاءله جـمـع شـدن بـراى روز قـيـامـت در قـرآن كـريـم مـكـرر آمـده ، وامثال آيه زير آن را تفسير مى كند و مى فرمايد: (ان ربك يقضى بينهم يوم القيمه فيماكانوا فيه يختلفون ) و نيز مى فرمايد: (فاللّه يحكم بينهم يوم القيمه فيما كانوافـيـه يـخـتـلفـون ) و مـى فـرمـايـد: (ان ربـك هـويفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون )، كه همه اين آيات اشاره دارند بهاينكه جمع شدن مردم در قيامت به منظور فصل القضاء و داورى است . (ذلك يوم التغابن) - راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (غـبـن ) (كـه تـغـابـن مـصـدر بـابتـفـاعـل آن اسـت ) بـه معناى اين است كه وقتى با كسى معامله مى كنى از راهى كه او متوجهنشود كلاه سر او بگذارى ،
(اگـر مـى خـرى پـول كـمـتـرى بـدهـى ، و اگـر مـى فـروشـىپول بيشترى بگيرى )،
(اليوم التغابن ) چه روزى است ؟ و چه كسانى معنبون مى شوند؟
آنـگاه مى گويد: منظور از (يوم التغابن ) كه در قرآن آمده روز قيامت است ، چون در آنروز بـراى هـمـه مـردم كشف مى شود كه در معامله اى كه آيات زير بدان اشاره نموده مغبونشـده اند، و اينكه آن آيات : (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه - بعضىاز مردمند كه جان خود را در برابر خو شنوديهاى خدا مى فروشند)، (ان اللّه اشترى منالمؤ منين انفسهم ... - خدا از مؤ منين جانهايشان را خريدارى كرده ... و الذين يشترون بعهداللّه و ايـمـانـهم ثمنا قليلا - آن هايى كه با عهد خدا و سوگندهاشان بهاى اندكى بهدست مى آورند).
در روز قـيـامـت براى همه اين معامله گران كشف مى شود كه مغبون شده اند، آن كس كه معاملهنـكـرده مـى فـهمد كه از معامله نكردن مغبون شده ، و آن كس كه در معامله اش بهاى اندك دنيابـه دسـت آورده مـى فـهـمـد كـه از معامله كردنش مغبون شده ، پس همه مردم در آن روز مغبونخواهند بود.
و از بـعـضـى از مفسرين وقتى سوال شده كه (يوم التغابن ) به چه معنا است ؟ گفتهانـد: بـه مـعـنـا اسـت كـه در آن روز تمام اشياء بر خلاف معيارها و مقاديردنيايى ظهور مىكنند.
و اينكه در آغاز كلامش گفت تغابن به معناى كلاه گذارى است ، وقتى درست است كه تغابندر آيـه را بـه ايـن مـعـنـا بـگيريم كه كفار معامله سودبخش را رها نموده معامله زيان آور رااخـتيار كردند، و هر چند اين معنا معناى خوبى است ، ولى با كلمه (تغابن ) نمى سازد،چون اين كلمه از باب مفاعله است ، و مغبون كردن هر دو طرف يكديگر را مى رساند.
و آن وجه دوم كه از بعضى نقل كرد وجه دقيق ترى است ، و آيات زير هم آن را تاءييد مىكـنـد: (فـلا تـعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين )، (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد، وبدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون ).
و مـقـتـضـاى اين وجه عموميت تغابن است ، يعنى بنابر اين وجه بايد گفت كه : هم كفار درقـيـامت تغابن دارند و هم مؤ منين ، تغابن مومنين براى آن است كه وقتى آن قره العين هاى درجـوار رحـمـت حـق را مـى بـيـنـنـد، نـاراحـت مـى شـونـد كـه چـرا بـيـشـتـرعـمـل نـكـردنـد، و امـا كـفـار تـغـابـنـشـان بـراى اسـت كـهچراعمل نكردند، و وجهى كه بين دو طايفه مشترك است ،است كه چرا در دنيا آنطور كه بايدروز قيامت را نشناختند.
ولى اين وجه هم مثل وجه قبلى با معناى تغابن نمى سازد، براى معناى تغابن مغبون كردنيكديگر است .
البته در اين ميان وجه سومى هم هست ، و آن اين است كه تغابن را تنها مخصوص گمراهانبـدانيم و بگوييم : اين دسته دو طايفه هستند كه هر يك به دست ديگرى مغبون مى شوند،يـكـى طـايـفه گمراه كننده ، ديگرى گمراه شونده ، طايفه گمراه كننده غابن هستند، زيراپيروان خود را وادار به دنياپرستى و ترك آخرت و در نتيجه وادار به گمراهى نموده ،آنـان را مـغـبـون مـى سـازند، و مغبون هستند، براى اينكه همان پيروان ضعيف ، ايشان را باپـيـروى كـوركورانه خود كمك نموده ، استكبارشان را بيشتر مى كنند، پس هر دو طايفه همغابن اند و هم مغبون .
وجـه چـهـارمـى هـم هـسـت كـه طـبـق آن روايـت هـم وارد شده ، و آن اين است كه بگوييم تمامىبـنـدگـان خـدا چـه خوب و چه بد در بهشت سهم و منزلى و در دوزخ هم منزلى دارند، بندهاگـر اطـاعـت خـدا كـنـد بـه مـنـزلى كـه در بـهـشـت بـرايـش فـراهـم شـدهداخـل مـى شـود، و اگـر نـافـرمـانـى خـدا را بـكـنـد،داخـل مـنـزلى كـه در آتـش دارد مـى شـود، و روز قـيـامـت مـنـزلهـاى بـهـشـتـىاهـل دوزخ را بـه اهـل بـهـشـت مـى دهـنـد، و مـنـزل دوزخـىاهـل بـهـشـت را بـه اهـل دوزخ مـى دهـنـد، پـس در قـيـامـتاهل بهشت دوزخيان را مغبون نموده ، مؤ منين غابن و كفار مغبون مى شوند.
بعضى از مفسرين بعد از ايراد اين وجه گفته اند: تغابن در خود آيه با جمله (و من يومنباللّه ... و بئس المصير) تفسير شده ، ولى ما آنطور كه بايد ظهورى در آيه نديديم ،كه چگونه آيه تغابن را تفسير نموده است .
و امـا جـمـله (و مـن يـومـن بـاللّه و يـعـمـل صـا لحـا... و بـئس المـصـيـر) از آنـجـا كه درطول اين تفسير مكرر معنا شده ، ديگر به معنايش ‍ نمى پردازيم .
بحث روايتى
(چند روايت درباره نام هاى روز قيامت و (يوم التغابن ) بودن آن و...)
در صـحيح بخارى از ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت آوردهكه فرمود: هيچ بنده اى داخل بهشت نمى شود مگر آنكه منزلى را كه در دوزخ دارد مى بيندمنزلى را كه اگر نافرمانى كرده بود بدانجا مى رفت ، و براى اين مى بيند تا شكرشبـيـشـتـر شود، و هيچ بنده اى داخل آتش نمى شود، مگر آنكه آن منزلى كه در بهشت دارد، واگر خوبى مى كرد بدانجا منتقل مى شد، مى بيند تا حسرتش بيشتر شود.
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى از طرق عامه و خاصه وارد شده كه بعضى از آنها درتفسير اوائل سوره مومنون گذشت .
و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابن بابويه به سند خود از حفص بن غياث از امام صادق (عليهالسـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: مـنـظـور از (يـوم التـلاق ) روزى اسـت كـهاهـل آسـمـان و زمـيـن بـه هـم بـر مـى خـورنـد، و مـنـظـور از (يوم التناد) روزى است كهاهل دوزخ اهل بهشت را نداء مى كنند كه : (افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم اللّه - كمىاز آن آب و يـا از آنـچـه خـدا روزيـتـان كـرده بـه مـا افـاضـه كـنـيد)، و منظور از (يومالتـغـابـن ) روزى است كه اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى كنند، و منظور از (يوم الحسره) روزى است كه مرگ را مى آورند و ذبح مى كنند، ديگر كسى دچار مرگ نمى شود.
مـؤ لف : و در ذيـل آيـات اول سـوره مـورد بـحـث عـده اى از روايـات وارد شـده كـه آيات رامربوط به شؤ ون ولايت دانسته ، مانند روايتى كه مى گويد: منظور از ايمان و كفر ايمانبه ولايت و كفر به آن در روز اخذ ميثاق است ، و روايتى كه مى گويد: مراد از بينات ائمههـدى (عـليـهـم السـلام ) هـسـتـند، و رواياتى كه مى گويد: مراد از نور، امام است ، و بايددانـسـت كـه همه اين روايات به باطن آيات نظر دارند، و به هيچ وجه جنبه تفسير الفاظآيه را ندارند.
آيات 18 - 11 سوره تغابن


مـا اصـاب مـن مـصـيـبـه الا بـاذن اللّه و مـن يـومـن بـاللّه يـهـد قـلبـه و اللّهبـكـل شـى ء عـليـم (11) و اطـيـعـوا اللّه و اطـيـعـواالرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلغ المبين (12) اللّه لا اله الا هو و على اللّهفليتوكل المومنون (13) يا ايها الذين امنوا ان من ازوجكم و اولدكم عدوا لكم فاحذروهم و انتـعـفـوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم (14) انما امولكم و اولادكم فتنه و اللّهعـنـده اجـر عـظيم (15) فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطيعوا و انفقوا خيرا لانفسكم و منيـوق شـح نـفسه فاولئك هم المفلحون (16) ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم ويغفر لكم و اللّه شكور حليم (17) عالم الغيب و الشهدة العزيز الحكيم (18)



ترجمه آيات
هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن خدا و كسى كه به خدا ايمان آورد خدا دلش را هدايت مىكند و خدا به هر چيزى دانا است (11).
و خـداى را اطـاعـت كنيد و رسول را هم در هر فرمانى كه مى دهد اطاعت كنيد كه اگر اعراضكـنـيـد او مـسؤ ول نيست ، زيرا به عهده رسول ما بيش از اين نيست كه پيام مرا به روشنىبه شما برساند (12).
اللّه مـعـبـودى كـه جـز او مـعـبـود بـه حـقـى نـيـسـت و بـايـد مـومـنـان تـنـهـا بـر اللّهتوكل كنند (13).
هان اى كسانى كه ايمان آورديد! بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند از آنانبـر حذر باشيد و اگر عفو كنيد و از خطاهايشان بگذريد و بديهايشان را نديده بگيريدكارى خدايى كرده ايد چون خداى تعالى هم غفور و رحيم است (14).
جـز ايـن نـيـست كه اموال و اولاد شما فتنه و مايه آزمايش شمايند و نزد خدا اجرى عظيم هست(15).
پس تا آنجا كه مى توانيد از خدا بترسيد و بشنويد و اطاعت كنيد و اگر انفاق كنيد براىخـودتـان بـهـتـر اسـت و كـسـانـى كـه مـوفـق شـده بـاشـنـد ازبخل نفسانى خويشتن را حفظ كنند چنين كسانى رستگاراند (16).
اگر به خدا قرضى نيكو بدهيد خدا آن را برايتان چند برابر مى كند و شما را مى آمرزدكه خدا شكرگزار و حليم (17).
عالم غيب و شهادت و عزيز و حكيم است (18).
بيان آيات
در ايـن آيـات به بيان غرض سوره شروع نموده است ، چون آياتى كه گذشت گفتيم همهجـنـبه مقدمه و زمينه چينى را دارد، و غرض ‍ سوره وادارى مردم به انفاق در راه خدا، و صبردر برابر مصائبى است كه در خلال مجاهدات در راه او مى بينند.
و در مـيـان هـمه اين اغراض اول مساءله مصيبت ها، و صبر در برابر آنها را ذكر فرموده تاذهن شنونده براى تاثر از سفارشات بعدى به انفاق آماده تر و صافتر گردد، و ديگرعذرى باقى نماند.


مـا اصـاب مـن مـصـيـبـه الا بـاذن الله و مـن يـومـن بـاللّه يـهـد قـلبـه و اللّهبكل شى ء عليم



كـلمـه (مـصـيـبـت ) بـه مـعـناى صفت و حالتى است در انسان كه در اثر برخورد به هرحـادثـه بـه او دسـت مـى دهـد، چـيـزى كـه هـسـت بـيـشـتـر در مـورد حـوادث نـاگـواراسـتـعـمـال مـى شـود، حـوادثى كه با خود ضرر مى آورد و كلمه (اذن ) به معناى اعلامرخـصـت و عدم مانع است ، و همواره ملازم با آگهى اذن دهنده نسبت به عملى است كه اجازه آنرا صادر مى كند، وبعضى اين كلمه را به معناى علم گرفته اند صحيح نيست .
پس از آنچه گفته شد چند نكته روشن گرديد:
مـــقـــصـــود از اذن كــه فـرمود هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن اذن تكوينى است نهاذنلفظى و نه اذن تشريعى
نكته اول اينكه : اذن در آيه اذن لفظى نيست ، بلكه اذن تكوينى است ، كه عبارت است ازبـكار انداختن اسباب ، و يا به عبارت ديگر برداشتن موانعى كه سر راه سببى از اسباباست ، چون اگر آن مانع را بر ندارد سبب نمى تواند اقتضاى خود را در مسبب بكار گيرد،مـثـلا آتـش ، اقـتضاى حرارت و سوزاندن را دارد، و مى تواند مثلا پنبه را بسوزاند، ولىبه شرطى كه رطوبت بين آن و بين پن به فاصله نباشد، پس برطرف كردن رطوبت ازبـين پنبه و آتش با علم به اينكه رطوبت مانع است و برطرف كردنش باعث سوختن پنبهاست ، اذنى است در عمل كردن آتش در پنبه و به كرسى نشاندن اقتضايى كه در ذات خوددارد، يعنى سوزاندن .
و در عـرف عـام مـعمول بود كه كلمه (اذن ) را مختص به مواردى مى دانستند كه ماذون له(كـسـى كـه ديـگـرى بـه او اذن داده ) از عقلا باشد. چون عامه ، معناى اعلام را در مفهوم اذنشـرط مـى دانستند، مثلا مى گفتند: (من به فلانى اذن دادم كه چنين و چنان كند) و هرگزنـمى گفتند: من به آتش اذن دادم كه پنبه را بسوزاند)، چون فكر مى كردند آتش شعورنـدارد، و نـمـى شود چيزى را به آن اعلام نمود، و نيز نمى گفتند: (من به اسب اجازه دادمبدود).
ولى قـرآن كـريم در اين موارد نيز استعمال كرده ، در مورد عقلا فرموده : (و ما ارسلنا منرسـول الا ليـطـاع بـاذن اللّه )، و در مـورد غـيـر عـقـلا فرموده : (و البلد الطيب يخرجنـباته باذن ربه ) و بعيد نيست اين تعميم براساس باشد كه قرآن كريم علم و ادراكرا مـخـتـص ‍ ذوى العـقـول نـمـى دانـد، بـلكـه چـنـيـن افاده مى كند كه علم و ادراك در تمامىمـوجـودات جـريـان دارد، هـمـچنان كه در تفسير آيه شريفه (قالوا انطقنا اللّه الذى انطقكل شى ء) گفته شد.
و بـه هر حال عمل از هيچ عامل و اثر از هيچ موثرى بدون اذن خداى سبحان تمام نمى شود،پـس هـر سـببى را كه فرض كنى موانعى دارد كه نمى گذارد در مسبب خود اثر كند، و اذنخداى تعالى به عمل كردن آن همين است كه آن موانع را بردارد، و هر سببى را فرض كنىكـه در سـبـبـيت تمام باشد، يعنى هيچ مانعى جلوگير عملش نباشد، باز عملكردش به اذنخـدا است و اذن خدا در آن اين است كه مانعى بر سر راهش نگذاشته باشد، پس تاثير چنينسـبـبـى هـم مـلازم بـا اذن خدا است ، در نتيجه هيچ سببى بدون اذن او در مسبب خود اثر نمىگذارد.
نكته دوم اينكه : مصائب عبارت است از حوادثى كه آدمى با آن مواجه بشود، و در آدمى آثارسـوء و نـاخـوشـايندى بجاى گذارد، و اينكه گونه حوادث مانند حوادث خوب به اذن خدامى رسد، براى اينكه اذن خداى تعالى تمامى موثرها را فرا گرفته ، هر اثرى به اذناو از موثرش صادر مى شود.
نكته سوم اينكه : اين اذن ، اذن تشريعى و لفظى يعنى حكم به جواز نيست ، بلكه اذنىاسـت تـكـوينى ، پس اصابه مصيبت همواره با اذن خدا واقع مى شود، هر چند كه اين مصيبتظلمى باشد كه از ظالمى به مظلومى برسد، و هر چند كه ظلم از نظر تشريع ممنوع است، و شـرع بـه آن اذن نـداده اسـت . و بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كـه بـعـضـى از مصائب را نبايدتـحـمـل كـرد، و صـبـر در بـرابـر آنها جائز نيست ، بلكه واجب است آدمى در برابرش تابتواند مقاومت كند، مثل ظلمهايى كه به عرض و ناموس آدمى و يا جان آدمى متوجه مى شود.
و از ايـن جا روشن مى شود كه آن مصائب كه قرآن مردم را به صبر در برابرش خوانده ،مـصـائبـى نـيـسـت كـه دسـتـور مـقـاومـت در بـرابـرش ‍ را داده و ازتـحـمـل آن نـهـى فـرمـوده ، بـلكـه مصائبى است كه خود انسان در آن اختيارى ندارد، نظيرمصائب عمومى عالمى ، از قبيل مرگ و ميرها و بيماريها، و اما مصائبى كه اختيار انسان ها درآن مـدخـليت دارد، از قبيل ظلمهايى كه به نحوى با اختيار سر و كار دارد، در صورتى كهبه عرض و ناموس و جان آدمى متوجه شود، بايد به مقدار توانايى در دفع آن كوشيد.
مـــفـــاد جـــمـله : (و مـن يؤ من بالله يهد قلبه ) و رابطه بين اعتقاد به عموميت علم ومشيتخدا با سكون و آرامش قلبى
(و من يومن بالله يهد قلبه ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله ما اصاب من مصيبهالا باذن اللّه مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى به حوادثى كه براى انسان ناخوش آيند ومـكـروه است ، هم علم دارد و هم مشيت ، پس هيچ يك از اين حوادث به آدمى نمى رسد، مگر بعداز عـلم خـدا و مـشـيـت او، پـس هـيـچ سـبـبـى از اسـبـاب طـبـيـعـى عـالمـىمـسـتـقـل در تـاثـيـر نـيـسـت ، چون هر سببى كه فرض كنى جزو نظام خلقت است كه غير ازخـالقش ربى ندارد، و هيچ حادثه و واقعه اى رخ نمى دهد مگر به علم و مشيت ربش ، آنچهاو بخواهد برسد ممكن نيست نرسد، و آنچه او نخواهد برسد ممكن نيست برسد.
و ايـن حـقـيـقـتـى اسـت كه قرآن كريم آن را به لسانى ديگر بيان نموده و فرموده : (مااصـاب مـن مـصـيـبـه فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا فـى كـتـاب مـنقبل ان نبراها ان ذلك على اللّه يسير).
پـس خـداى سبحان كه رب العالمين است لازمه ربوبيت عامه اش اين است كه او به تنهايىمـالك هـر چـيـز بـاشـد، و مـالك حـقـيـقـى ديگرى غير او نباشد، و نظام جارى در عالم هستىمـجـمـوعـى از انـحاى تصرفات او در خلقش مى باشد، پس هيچ متحركى و هيچ چيز ساكنىبـدون اذن او حـركـت و سـكـون نـدارد، و هـيـچ صـاحـب فـعـلى و هـيـچقابل فعلى جز با سابقه علم و مشيت او فاعليت و قابليت ندارد، و علم و مشيت او خطاء نمىكند، و قضايش ردخور ندارد.
پـس اعـتـقـاد بـه ايـنـكـه خـداى تـعـالى اللّه يـگـانـه اسـت ، اعـتـقـادات مـذكـور را بـهدنـبـال دارد، و انـسان را به آن حقايق رهنمون شده ، قلب را آرامش مى بخشد، به طورى كهديـگـر دچـار اضـطـراب نـمـى شـود، چـون مـى دانـد اسـبـاب ظـاهـرىمـسـتـقـل در پـديد آوردن آن حوادث نيستند، زمام همه آنها به دست خداى حكيم است ، كه بدونمصلحت هيچ حادثه ناگوارى پديد نمى آورد، و همين است معناى جمله (و من يومن باللّه يهدقلبه ).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آن اين است كه هر كس به توحيد خدا ايمان آورد ودر بـرابـر دسـتـوراتش صبر كند، خداى تعالى قلبش را به گفتن (انا لله و انا اليهراجـعـون ) هـدايت مى كند. ولى اين وجه درست نيست ، براى اينكه صبر را در معناى ايماناخذ كرده .
بـعـضـى ديـگر گفته اند: معنايش اين است كه هر كس به خدا ايمان آورد، خدا قلبش را بهسـوى آنـچـه كه بايد بكند هدايت مى كند، در نتيجه در موارد ابتلا به گرفتاريها صبرمـى كـنـد، و در مـوارد عطايا شكر مى كند، و اگر ستمى به او برود طرف را مى بخشد. واين وجه قريب به همان معنايى است كه ما براى جمله كرديم .
(و اللّه بـكـل شـى ء عـليـم ) - جمله تاءكيد استثناى گذشته است ، ممكن هم هست اشارهبـاشـد بـه آنـچـه آيه سوره حديد افاده مى كرد، و مى فرمود: (ما اصاب من مصيبه فىالارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها).


و اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين



از ظـاهـر ايـنـكـه كـلمـه (اطـيـعـوا) را دو بـار آورد، و نـفـرمـود: (اطـيـعـوا اللّه والرسـول )، بـر مـى آيـد كـه مـنـظـور از اطـاعـت خـدا بـا اطـاعـترسـول دو چـيـز اسـت ، و بـا هم اختلاف دارند، و از اين مى فهميم كه مراد (از اطاعت خدا)منقاد شدن براى او است ،
در آنـچـه از شـرايع دين كه تشريع كرده ، و پذيرفتن آن بدون چون و چرا است ، و مراد(از اطـاعت رسول ) انقياد و امتثال دستوراتى است كه او به حسب ولايتى كه بر امت داردمى دهد، ولايتى كه خدا به او داده است .
و كـلمـه (تـولى ) در جمله (فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين )، بهمعناى اعراض ، و كلمه (بلاغ ) به معناى تبليغ است .
اطاعت رسول (ص ) اطاعت خدا و نافرمانيش نافرمانى او است
و مـعـنـاى جـمـله اين است : كه اگر شما از اطاعت خدا در آنچه از دين تشريع كرده ، و يا ازاطاعت رسول بدان جهت كه ولى امر شما است در آنچه به شما دستور مى دهد اعراض كنيد،رسـول مـا نمى تواند شما را مجبور بر اطاعت كند، براى اينكه او ماءمور به رفتار نشدهبلكه تنها ماءمور شده كه رسالت خدا را به شما برساند، كه رسانيد.
از اينجا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) زايد بر احكامو شـرايـع قـرآن دسـتور داده ، چه اوامرش و چه نواهيش ، رسالت خداى تعالى است ، و درحقيقت اوامر و نواهى خدا را رسانده ، و اطاعت مردم در آن اوامر و نواهى نيز مانند اطاعت اوامر ونواهى قرآن اطاعت خدا است ، همچنان كه اطلاق آيه زير نيز براين معنا دلالت مى كند، چونمى فرمايد: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه )، و ظاهرش اين است كه اطاعترسـول در آنچه امر و يا نهى مى كند، به طور مطلق لازم است ، چون آن جناب در آن اوامر ونواهى ماذون به اذن خدا، و اذن خدا در اطاعت رسول مستلزم علم و مشيت خدا به اطاعت اوست ، ووقـتـى اطـاعـت اوامـر و نـواهى او را اراده كرده باشد، قهرا خود آن اوامر و نواهى را هم ارادهكـرده اسـت ، پـس مـعـلوم مـى شـود امـر و نهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ازمصاديق امر و نهى خود خدا است ، هر چند كه در مورد غير احكام و شرايعى باشد كه خود خداجعل كرده است .
و بـه خـاطـر هـمـيـن كـه گـفتيم برگشت اطاعت رسول به اطاعت خداى تعالى است ، در آيهشـريـفـه از غـيبت به خطاب التفات شده با اينكه قبلا خدا را غايب فرض كرده ، فرمودهبـود: (خـدا را اطـاعـت كـنـيـد) دنـبـالش خـدا را مـتـكـلم بـه حـسـاب آورده ، مـى فـرمـايـد:(رسـول مـا)، تـا بـفـهـمـانـد گـفـتـه هـا و دسـتـوراترسـول هـم دسـتورات ما است ، و مع ذلك در ضمن سخن تهديدى هم كرده باشد، و به طوراشاره فهمانده باشد كه نافرمانى او نافرمانى ما است .
بـيـان ايـنـكـه اطـاعـت يـك نـحـوه عـبـوديـت اسـت و فقط بايد از خدا و فرستاده اش اطاعتشود


اللّه لا اله الا هو و على اللّه فليتوكل المومنون



ايـن آيـه در مـقـام بـيـان عـلت وجـوب اطـاعـت خـداسـت ، و عـلت ايـنـكـه چـرا اطـاعـترسـول از مـصـاديـق اطـاعت خداست . توضيح اينكه اطاعت كه عبارت است از گردن نهادن دربـرابـر اوامـر و نـواهى مولى ، خود يكى از شؤ ون عبوديت و بردگى براى مولى است ،زيـرا اگـر مـولى بـرده اى را مـالك مـى شـود، هـيـچ مـنظورى ندارد جز اينكه مالك اراده وعـمـل بـرده باشد، به طورى كه برده اش اراده نكند مگر آنچه را كه مولى اراده مى كند وهـيـچ عـمـلى را انـجـام ندهد مگر آنچه را كه مولايش از او بخواهد انجام دهد، پس طاعت مولىنـحـوه اى از عـبـوديـت عـبـد است ، همچنان كه در آيه زير هم بدان اشاره نموده مى فرمايد:(الم اعـهـد اليـكـم يـا بنى ادم ان لا تعبد وا الشيطان ) با اينكه هيچ كس شيطان را بهعنوان خدايى نپرستيده ، پس منظور از پرستش شيطان همان اطاعت كردن اوست .
پـس مـعـلوم شـد اطاعت كردن يك مطيع از مطاع خود عبادت آن مطاع است ، و چون به جز خداىعـزوجـل مـعبودى نيست ، پس ‍ طاعتى جزبراى خدا، و يا هر كسى كه خدا اطاعتش را واجب كردهبـاشـد صـحـيـح نـيـست . در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: خداى سبحان را اطاعتكنيد، زيرا به جز معبود كسى نبايد اطاعت شود، و معبود به حق هم به جز خدا كسى نيست ،پس بر شما واجب است كه او را عبادت كنيد، و با اطاعت غير او آن غير را كه يا شيطان استيـا هـواى نـفـس شريك خدا نسازيد. و به اين بيان روشن شد كه چگونه جمله مورد بحث درمقام تعليل است .
بـا آنـچـه كه تا اينجا گفتيم وجه و نكته اينكه چرا نفرمود: (لا رب غيره )، و خصوصالوهيت را انتخاب نمود نيز روشن مى شود.
ايمان به خدا و اطاعت او يك نوع توكل بر او است
(و على اللّه فليتوكل المومنون ) - اين جمله معناى جمله قبلى را كه مى فرمود: (اللّهلا اله الا هـو) تـاءكـيـد مـى كـنـد. تـوضـيـح ايـنـكـهتـوكـيـل كـه بـا تـوكـل از يك ماده مشتقند، به معناى آن است كه انسان شخص غير خودش راقـائم مـقـام خـود كـنـد تـا او امـور انـسـان را اداره نـمـايـد، و لازمـه ايـنوكـيـل گـيـرى ايـن اسـت كـه اراده وكـيـل قـائم مـقـام ارادهمـوكـل ، و فعل او فعل اين باشد، و اين به وجهى با معناى اطاعت منطبق است ، چون مطيع هماراده و عـمـل خـودرا تـابـع اراده و عـمـل مـطـاع مى داند، و اراده مطاع قائم مقام اراده مطيع ، وعمل مطيع متعلق اراده مطاع مى شود،
گـويـى عـمـل از خـود مـطـاع صـادر شـده ، و بـنـابـر ايـن ، اطـاعـت بـه وجـهـى بـهتوكيل برگشت مى كند، و توكيل به وجهى اطاعت است .
پـس اطـاعـت بـنـده از پـروردگار خود اين كه اراده خود راتابع اراده پروردگارش كند، وعـمـلى هـم كـه مـى كـنـد همين جنبه را داشته باشد. و به عبارتى ديگر بنده اراده خود را وآنـچـه را كـه مـتـعـلق اراده او اسـت هـمـه را فـداى اراده وعمل پروردگارش نموده ، و چنين ايثارى در راه او بكند.
پـس اطـاعـت خـداى تعالى در آنچه براى بندگانش تشريع كرده ، و در متعلقات آن ، خودنوعى از توكل بر خدا است ، و چون اطاعت خدا براى هر خداشناس و مؤ من به خدا واجب است، پـس تـوكـل بـر او نـيـز بـر مـؤ مـنـيـن لازم اسـت ، و مـؤ مـنـيـن هـم بـايـد بـر اوتـوكـل كـنـنـد و هـم اطاعتش را گردن نهند، و اما كسى كه او را نمى شناسد، و به او ايمانندارد، اطاعت هم ندارد.
پـس از آنـچـه گـذشـت روشـن شـد كـه ايـمـان و عـمـل صـالح نـوعـى ازتوكل بر خدا است .
مـــقـــصـــود از ايـــنـــكـه خـطـاب بـه مـؤ مـنـين فرمود: برخى از همسران و فرزندانتاندشمنشمايند، از آنان برحذر باشيد و....


يا ايها الذين امنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم ...



كلمه (من ) در جمله (من ازواجكم ) تبعيضى است ، و معناى (بعضى از همسران شما)را مـى دهـد، و سـياق خطاب به تعبير (يا ايها الذين امنوا) و نيز وابسته كردن دشمنىهمسران را به مؤ منين مجموعا علت حكم را مى رساند و مى فهماند كه بعضى از همسران مؤمـنـيـن كـه بـا آنـان دشمنى مى ورزند بدان علت مى ورزند كه شوهرانشان ايمان دارند، وعداوت به خاطر ايمان جز نمى تواند علت داشته باشد كه اين زنان بى ايمان مى خواهندشـوهـران خـود را از اصـل ايـمـان ، و يـا از اعـمـال صـالحـه اى كه مقتضاى ايمان است ، ازقـبـيـل انـفاق در راه خدا و هجرت از دار الكفر، برگردانند و منصرف كنند، و شوهران زيربـار نـمـى رونـد، قـهـرا زنـان بـا آنـان دشمنى مى كنند، و يا مى خواهند كفر و معصيت هاىبـزرگ از قـبـيـل بـخـل و خـوددارى از انـفـاق در راه خـدا را بـر آنـانتحميل كنند، چون دوست مى دارند شوهران بجاى علاقه مندى به راه خدا و پيشرفت دين خداو مـواسـات بـا بـنـدگـان خـدا، بـه اولاد و هـمسران خود علاقه مند باشند، و براى تاءمينآسايش آنان به دزدى و غصب مال مردم دست بزنند.
پس خداى سبحان بعضى از فرزندان و همسران را دشمن مؤ منين شمرده ، البته دشمن ايمانايـشـان ، و از ايـن جـهـت كـه دشـمن ايمان ايشانند شوهران و پدران را وادار مى كنند دست ازايـمـان بـه خدا بردارند، و پاره اى اعمال صالحه را انجام ندهند، و يا بعضى از گناهانكـبـيره و مهلكه را مرتكب شوند، و چه بسا مؤ منين در بعضى از خواسته هاى زن و فرزندبه خاطر محبتى كه به آنان دارند اطاعتشان بكنند،
و لذا در آيـه شريفه مى فرمايد: از اين گونه زنان و فرزندان حذر كنيد، و رضاى آنهارا مقدم بر رضاى خدا نگيريد.
(و ان تـعـفـوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم ) - راغب در مفردات مى گويدكلمه (عفو) به معناى قصد براى گرفتن چيزى است ، مثلا وقتى گفته مى شود: (عفاه)، و يـا اعـتـفـاه ، مـعنايش اين است كه : قصد فلان چيز را كرد، در حالى كه آنچه را نزدخـود داشـت ، بـه دسـت گـرفـتـه بـود - تـا آنـجـا كـه مى گويد - و چون گفته شود:(عـفـوت عـنـه ) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـن گـنـاه او رازايل كردم و از او چشم پوشيدم . آنگاه مى گويد: و كلمه (صفح ) به معناى ترك ملامتاسـت ، و فـرقش با عفو است كه از عفو بليغ ‌تر است ، و به همين جهت خداى تعالى در يكجـمـله هـر دو را ذكـر كرده و فرموده : (فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى اللّه بامره )، چونگاهى مى شود كه انسان عفو مى كند، ولى صفح نمى كند. و سپس گفته : و كلمه (مغفرت) كـه از ماده (غفر) است ، به معناى آن است كه جامه اى در تن كسى بپوشانى كه تناو را از آلودگى نگه بدارد، و از همين باب است كه مى بينى يكى به ديگرى مى گويد(اغـفـر ثـوبـك فـى الوعـاء) يـعـنـى جـامـه ات را در خـم رنگ بينداز و آن را رنگ كن تاچـركتاب شود، و ديرتر چرك را نشان دهد و غفران و مغفرت از ناحيه خداى تعالى به ايناسـت كـه بـنده را از اينكه عذاب به او برسد حفظ فرمايد و در قرآن فرموده : (غفرانكربنا)، و (مغفره من ربكم )، و (و من يغفر الذنوب الا اللّه ).
پس سه جمله (تعفوا)، و (تصفحوا) و (تغفروا) مى خواهند مؤ منين را تشويق كنندبـه ايـنكه اگر زن و فرزندانشان آثار دشمنى مذكور را از خود بروز دادند، صرفنظركنند، و در عين حال بر حذر باشند كه فريب آنان را نخورند.
(فـان اللّه غـفـور رحـيـم ) - اگـر منظور از مغفرت و رحمت مغفرت و رحمت خاصه الهىبـاشد آن مغفرت و رحمتى كه تنها به مؤ منين مى رسد به همانهايى كه در آيه مورد بحثمـخاطب به خطابهاى (تعفوا) و (تصفحوا) و (تغفروا) هستند و معنا اين باشد كهاگر شما مؤ منين از خطا و دشمنى زنان و فرزندان خود چشم پوشى كنيد، خداى تعالى همبا شما به مغفرت و رحمت خود معامله مى كند، در اين صورت جمله مورد بحث وعده جميلى بهمـؤ مـنـيـن است در برابر رفتار صالحى كه كرده اند، همچنان كه در آيه زير همين وعده رابه مؤ منين صاحب عفو و صفح داده مى فرمايد:
(و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر اللّه لكم ).
و اگـر مـنـظـور مغفرت و رحمت عام الهى باشد، بدون اينكه مقيد به مورد خطاب باشد، درايـن صـورت ديگر جمله مورد بحث وعده نخواهد بود، بلكه مى خواهد بفرمايد: اگر مؤ منينچـنين كنند خود را به صفات خدا متصف و به اخلاق خدايى متخلق كرده اند، چون خدا هم غفورو رحيم است .


انما اموالكم و اولادكم فتنه و اللّه عنده اجر عظيم



كـلمـه (فـتـنـه ) بـه مـعـناى گرفتاريهايى است كه جنبه آزمايش دارد، و آزمايش بودنامـوال و فرزندان به خاطر اين است كه اين دو نعمت دنيوى از زينت هاى جذاب زندگى دنيااست ، نفس آدمى به سوى آن دو آن چنان جذب مى شود كه از نظر اهميت همپايه آخرت و اطاعتپـروردگارش قرار داده ، رسما در سر دو راهى قرار مى گيرد، و بلكه جانب آن دو را مىچـربـانـد، و از آخـرت غـافـل مـى شـود، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـود:(المال و البنون زينه الحيوه الدنيا).
و تـعـبـيـر آيـه مـورد بـحـث كـنـايـه از نـهـى اسـت ، مـى خـواهـد از غـفـلت از خـدا به وسيلهمـال و اولاد نـهـى كـنـد، و بـفـرمـايـد: بـا شـيـفـتـگـى در بـرابـرمال و اولاد جانب خدا را رها نكنيد، با اينكه نزد او اجرى عظيم هست .
مـــعـــنــاى ايـنـكـه فرمود:(فاتقوا الله ما استطعتم ) و جمع آن با آيه (اتقوا اللهحقتقاته )


فاتقوا اللّه ما استطعتم ...



يـعـنـى بـه مـقـدار استطاعتى كه داريد از خدا پروا كنيد - چون سياق جمله سياق دعوت وتـشـويـق بـه اطـاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه او است - و جمله مورد بحث به خاطر حرف(فـاء) تفريع شده بر جمله (انما اموالكم ...) در نتيجه معناى آن چنين مى شود كه :بـه مـقدار استطاعتتان از خدا بترسيد و از ذره اى از آن مقدار را از تقوا و ترس خدا كوتاهنـيـاييد. در نتيجه آيه شريفه همان مطلبى را مى رساند كه آيه شريفه (اتقوا اللّه حقتقاته ) در مقام افاده آن است نه اينكه بخواهد بفرمايد هر چه توانستيد رعايت تقوى رابـكـنـيـد و هـر مـقـدار كه نتوانستيد تقوى را رها كنيد چون خداى تعالى به حكم آيه (و لاتـحـملنا ما لا طاقه لنابه ) به بيش از مقدار طاقت از از ما نخواسته آرى هر چند اين معنادر جاى خود صحيح است ،
ليكن آيه مورد بحث ناظر به آن نيست .
از آنچه گذشت دو نكته روشن گرديد.
نـكـتـه اول اينكه : ميان آيه (فاتقوا اللّه ما استطعتم و آيه اتقوا الله حق تقاته ) هيچمنافاتى نيست ، و اختلافى كه بين آن دو هست چيزى نظير اختلاف به مقدار و كيفيت است ، درجـمـله اولى دسـتـور مـى دهـد تـقـواى شما همه مواردى را كه درسعه و قدرت شما است فرابـگـيـرد، و در دومـى دستور مى دهد تقواى شما در همه موارد متصف به حقيقت باشد، تقواىصورى و ظاهرى نباشد، اولى راجع به كميت و مقدار تقوا است ، دومى مربوط به كيفيت آناست .
نكته دوم اينكه : سخن بعضى از مفسرين كه گفته اند: جمله (فاتقوا اللّه ما استطعتم )ناسخ جمله (اتقوا اللّه حق تقاته ) است ، سخن درستى نيست ، و فسادش روشن گرديد.
(و اسـمـعـوا و اطـيـعـوا و انـفـقـوا خـيرا لانفسكم ) - قسمت از آيه جمله (فاتقوا اللّه مااسـتـطـعـتـم ) را تـاءكـيـد مـى كـنـد، و كـلمـه (سـمـع ) مـعـنـاى اسـتـجـابـت وقـبـول پـيشنهاد و دعوت است ، كه مربوط به مقام التزام قلبى است ، به خلاف طاعت كهانقياد در مقام عمل است ،
معناى جمله : (وانفقوا خيرا لانفسكم ) و وجه منصوب بودن كلمه (خيرا)
و كـلمـه (انـفـاق ) بـه مـعـنـاى بـذلمـال در راه خـدا اسـت (نـه هـر بـذلى ديـگر)، و كلمه (خيرا) اگر منصوب آمده به گفتهصـاحب كشاف به خاطر عاملى است كه حذف شده ، و تقدير آن و (انفقوا) و (امنوا خيرالانفس كم - انفاق كنيد و ايمان آوريد به چيزى كه براى خودتان خير است ) مى باشد.احتمال هم دارد كلمه (انفقوا) در عين دلالت بر انفاق ، متضمن معناى قدموا و يا نظير آن همبـاشـد، و معنا چنين باشد (و انفقوا خيرا لانفسكم - انفاق كنيد و با انفاق خيرى را براىخـود از پـيـش بـفرستيد) كه در عبارت داخل گيومه كلمه (انفاق ) متضمن معناى از پيشبفرستيد شده ، شما مى توانيد چيز ديگرى را فرض كنيد كه مقام آيه بر آن دلالت كند.
و اگـر فـرمـود: (لانـفـسكم ) و نفرمود: (لكم )، براى اين بود كه مؤ منين را بيشترخـوشـدل سـازد، و بـفـهـمـانـد اگـر انـفـاق كـنـيـد خـيـرشمـال شـمـا اسـت ، و بـه جـز خـود شـمـا كـسـى از آن بـهـره مند نمى شود، چون انفاق دست ودل شما را باز مى كند، و در هنگام رفع نيازه اى جامعه خود دست و دلتان نمى لرزد.
(و مـن يـوق شـح نـفسه فاولئك هم المفلحون ) - تفسير اين جمله در تفسير سوره حشرگذشت .


ان تقرض وا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم و اللّه شكور حليم



مـنـظـور از (اقـراض خـداى تـعـالى ) انـفـاق در راه خـدا اسـت ، و اگـر ايـنعـمـل را قرض دادن به خدا، و آن مال انقاق شده را قرض حسن خوانده ، به اين منظور بودهكه مسلمين را به انفاق ترغيب كرده باشد.
جمله (يضاعفه لكم و يغفر لكم ) اشاره است به حسن جزايى كه خداى تعالى در دنيا وآخـرت بـه انـفـاق گران مى دهد، و اسمهاى (شكور)، (حليم )، (عالم غيب و شهادت)، (عـزيـز) و (حـكـيـم ) پـنـج نـام از اسـماى حسناى الهى هستند، كه شرحش و وجهمناسبتش با سمع و طاعت و انفاق كه در آيه بدان سفارش شده است روشن است .
بحث روايتى
روايـــتـــى دربـــاره دشـــمـــن بـــودن بـــعـــضـــى از هــمـسـران و فـرزنـدان مـؤ مـنـيـنونزول آيه : (ان من ازواجكم و اولاد كم عدوا لكم ....)
در تـفـسـيـر قـمـى در روايـت ابـى الجـارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه درذيـل آيـه (ان مـن ازواجـكـم و اولادكـم عـدوا لكـم فـاحذروهم ) فرموده : اين آيه راجع بهمـسـلمـانـانى است كه وقتى مى خواستند از وطن كافرنشين خود به دار هجرت مهاجرت كنند،زن و فرزندشان دست به دامنشان انداخته ، از رفتن بازشان مى داشتند، و مى گفتند: تورا بـه خـدا سـوگـند مى دهيم كه از ما دست بر مدار كه بعد از رفتنت از بين خواهيم رفت ،بعضى از مسلمانان تسليم خواسته زن و فرزند خود مى شدند، و در دار الكفر مى ماندند،و آيـه شـريـفـه آنـان را از چـنـيـن زن و فرزندانى بر حذر داشته ، از اطاعت آنان نهى مىفـرمـايد، بعضى ديگر از مسلمانان تسليم نمى شدند، و راه خدا را پيش گرفته از زن وفـرزنـد دست بر مى داشتند، و مى گفتند: به خدا سوگند اگر شما با من هجرت نكنيد، وخداى تعالى روزى بين من و شما در دار الهجره جمع كرد، ديگر كارى به كارتان نخواهمداشت ، و تا ابد سودى به شما نخواهم رساند.
ولى خـداى تـعـالى دستور داد بعد از آنكه در دار هجرت به زن و فرزند خود رسيدند ازسوگند خود صرفنظر نموده ، به بهترين وجهى با آنان برخورد نمايند، و صله رحم رارعايت كنند.
(و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم .
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از ابن عباس روايت شده .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويـه از عباده بن صامت و عبداللّه بن ابى اوفى ، ازرسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده اند كه در تفسير جمله (انما اموا لكمو اولادكـم ) فـرمـوده انـد: بـراى هر امتى ، فتنه اى است ، و فتنه امت من كه به وسيله آنآزمايش ‍ مى شوند مال است .
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت را نـيـز از ابـن مـردويـه از كـعـب بـن عـيـاض ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده .
اشـــكـــال وارد بـــر چـــنـد روايت حاكى از اينكه پيامبر(ص ) راجع به حب خود حسنين راآيه(انما اموالكم و اولادكم فتنه ) را قرائت نموده است
و باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، احمد، ابو داوود، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه، حـاكـم و ابـن مـردويـه ، هـمـگـى از بـريـد روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مشغول خطابه بود كه حسن و حسين با پيراهنىقـرمـز وارد شـدنـد، و (بـه طـرف آن جـنـاب ) مـى رفـتـنـد و مـى افـتـادنـدرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) از مـنـبـر پـايـيـن آمـد و هـر دو رابـغـل كـرد يـكـى را بـه ايـن طـرف و يـكـى را بـه آن طرف و به منبر بالا رفت ، و سپسفرمود: خداى تعالى درست فرموده : (انما اموالكم و اولادكم فتنه )، من وقتى چشمم بهايـن دو پـسر افتاد كه مى آيند و مى افتند، نتوانستم طاقت بياورم ، و كلامم را قطع نكنم ،بناچار براى گرفتن آن دو پايين آمدم .
مـؤ لف : ايـن روايـت بـى اشـكـال نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه درسـت اسـت كـهامـوال و اولاد فـتنه است ، اما نه حتى براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، كهسيد انبيا و سرآمد مخلصين و معصوم و مؤ يد به روح القدس است .

next page

fehrest page

back page