بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بـه مـن فـرمـود: اى سـهـل ! شـيـعـيـان مـا هـمـان ولايـتـى كـه از مـا دردل دارنـد حـرز و حـصـنـشان است ، آنها اگر در لجه درياهاى بى كران و يا وسط بيابانهـاى بى سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جنى و انسى قرار گيرنداز خـطـر آنـهـا ايـمـنـنـد، بـه خـاطـر ايـن كـه ولايـت مـا را دردل دارنـد، پـس بـر تـو بـادبـه خـداى عـزوجـل اعـتـماد كنى و ولايت خود را نسبت به امامانطـاهـريـنـت خالص گردانى ، آن وقت هر جا كه خواستى برو، و هر چه خواستى بكن ، (تاآخر حديث ).
و سـپـس در آخـر او را دسـتـور مى دهد به خواندن مقدارى از قرآن و دعا، تاوسيله نحوست وشومى را از خود دفع نموده ، به دنبال هر هدفى مى خواهد برود.
و در خـصـال به سند خود از محمد بن رياح فلاح روايت آورده كه گفت : من امام ابوابراهيممـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) را ديدم كه روز جمعه حجامت مى كرد، عرضه داشتم :فـدايت شوم ، چرا روز جمعه حجامت مى كنيد؟ فرمود: من آيه الكرسى خوانده ام ، تو هم هروقت خونت هيجان يافت چه شب باشد و چه روز آيه الكرسى بخوان و حجامت كن .
بـاز در خـصـال بـه سـند خود از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت : نامه اى به امامابـوالحسن دوم (عليه السلام ) نوشتم ، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسيدم ،در پـاسـخـم نـوشـتـنـد: كـسـى كـه در چـهـارشـنـبـه آخـر مـاه عـلى رغـماهـل طيره (و خرافه پرستان ) مسافرت كند، از هر آفتى ايمن خواهد بود، و از هر گزندىمحفوظ مانده ، خدا حاجتش را هم بر مى آورد.
هـمين شخص نوبتى ديگر نامه به آن جناب نوشته از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسيد،و امـام (ع ) در پـاسـخـش نـوشـتـه اسـت : هـر كـس عـلى رغـماهـل طـيره (كه به نفوس معتقدند و مى گويند: النفوس كالنصوص ) حجامت كند، خداوند ازهـر آفـتـى عـافـيـتـش داده ، از هـر گـزنـدى حـفـظـش مـى كـنـد، ومحل حجامتش كبود هم نمى شود اين جمله اشاره است به رد پاره اى از روايات كه در آنها آمده: هـر كـس ‍ در روز چـهـارشـنـبـه آخـر مـاه و يـا هـر چـهـارشـنـبـه حـجـامـت كـنـدمحل حجامتش كبود مى شود و خلاصه عفونت پيدا مى كند و در بعضى ديگر آمده كه ترس آنهست كه محل حجامتش عفونت پيدا كند).
و در مـعـناى اين حديث روايتى است كه در تحف العقول آمده ، كه حسين بن مسعود گفت : روزىخـواسـتـم بـه حـضـور ابى الحسن امام هادى (عليه السلام ) شرفياب شوم ، در آن روز همانـگشتم به سنگ خورد، و هم سواره اى به سرعت از من گذشت ، و به شانه ام زد و شانهام صـدمه ديد، و هم اين كه وقتى مى خواستم وارد شوم از بس شلوغ بود لباسم را پارهكـردنـد، بـا خود گفتم : خدا مرا از شرت حفظ كند چه روز شومى هستى ، و چون شرفيابشـدم حـضـرت فـرمـود: اى حـسـن اين چه پندارى است ؟ تو همواره دور و بر ما هستى نبايدگناهت را گردن كسى كه بيگناه است بگذارى .
امـام بـا ايـن گفتار خود عقل مرا بيدار كرد، و فهميدم كه خطا رفته ام ، عرضه داشتم : اىمـولاى مـن ، از خـدا برايم طلب مغفرت كن ، فرمود: اى حسن روزها چه گناهى دارند كه شماهـر وقـت بـه كـيـفر اعمالتان مى رسيد آن ناراحتى را به گردن روز گذشته ، آن روز راروزى شـوم مـى خـوانـيـد؟ عـرضـه داشتم : من به نوبه خود از اين گناه و خطا براى ابداسـتـغـفـار مـى كـنـم ، و هـمـيـن تـوبـه مـن اسـت يـا بـنرسول اللّه .
فـرمـود: ايـن تـنـهـا كافى نيست كه شما از تفال به ايام دست برداريد و سودى حالتاننـدارد، چـون خـدا شـمـا را از اين جهت عقاب مى كند كه ايام را به جرمى مذمت كنيد كه مرتكبنـشـده انـد، اى حـسـن تـا حـالا متوجه اين معنا نشده اى كه اين خداى تعالى است كه ثواب وعـقـاب در دسـت او اسـت ، و اوست كه ثواب و عقاب بعضى از كارها را فورى و در همين دنياداده ، و ثـواب و عـقاب بعضى ديگر را در آخرت مى دهد؟ عرضه داشتم : بله اى مولاى من ،فـرمـود: هـيـچ وقـت تـنـدروى نـكـنـيـد، و بـراى ايـام هـيـچ دخـالتـى در حـكـم خداى تعالىقائل مشويد، عرضه داشتم : چشم اى مولاى من .
و از روايات قبلى هم - كه نظايرى دارد - استفاده مى شود كه ملاك در نحوست ايام نحسصـرفـا تـفـال زدن خـود مردم است ، چون تفال و تطير اثرى نفسانى دارد، كه بيانش مىآيـد، ان شـاء اللّه . و ايـن روايـات در مـقـام نـجـات دادن مـردم از شـرتـفال (و نفوس ) است ، مى خواهد بفرمايد اگر قوت قلبت به اين حد هست كه اعتنايى بهنـحـوسـت ايـام نكنى كه چه بهتر، و اگر چنين قوت قلبى ندارى دست به دامن خدا شو، وقرآنى بخوان و دعايى بكن .
رواج عـــقـــيـــده بـــه ســـعـــادت و نـــحـــوســـت ايـــام دربـيـناهل سنت و حمل روايات وارده از طرق شيعه در اين باره بر تقيه
بـعـضـى از عـلمـا آن روايـاتـى را كـه نـحـوسـت بـعـضـى از ايـام را مـسـلم گـرفـتـهحـمـل بـر تـقـيـه كـرده انـد، و خـيـلى هـم بـعـيـد نـيـسـت ، بـراى ايـن كـهتـفـال بـه زمـان هـا و مكان ها و اوضاع و احوال ، و شوم دانستن آنها از خصايص عامه است ،خـرافاتى بسيار نزد عوام از امت ها و طوايف مخ تلف آنان يافت مى شود، و از قديم الايامتـا بـه امـروز ايـن خـرافـات در بـيـن مـردمان مختلف رايج بوده ، و حتى در بين خواص ازاهـل سـنـت در صـدر اول اسـلام روايـاتـى بـوده كـه آنـهـا را بـهرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نسبت مى دادند، در حالى كه احدى جراءت نكردهآنـهـا را رد كـنـد، هـمـچـنـان كـه در كـتـاب مـسـلسـلات بـه سـنـد خـود ازفـضـل بـن ربيع روايت كرده كه گفت : روزى با مولايم مامون بودم ، خواستيم به سفرىبـرويـم ، چـون روز چـهـارشـنبه بود مامؤ ن گفت امروز سفر كردن مكروه است ، زيرا من ازپدرم رشيد شنيدم مى گفت : از مهدى شنيدم كه مى گفت ،
از منصور شنيدم مى گفت ، از پدرم محمد بن على شنيدم مى گفت ، من از پدرم على شنيدم مىگـفـت ، مـن از پـدرم عـبـداللّه بـن عـبـاس ‍ شـنـيـدم مـى گـفـت ، ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) شنيدم مى فرمود: آخرين چهارشنبه هر ماه روزنحسى است مستمر.
و امـا روايـاتـى كـه دلالت دارد بـر سعادت ايامى از هفته و يا غير هفته ، توجيه آنها نيزنـظـيـر اوليـن تـوجـيـهـى است كه قبلا در اخبار داله بر نحوست ايام بدان اشاره كرديم ،بـراى ايـن كـه در ايـن گـونـه روايـات سـعـادت آن ايـام و مـبـارك بـودنـش را چـنـيـنتعليل كرده كه چون در فلان روز حوادثى متبرك رخ داده ، حوادثى كه از نظر دين بسيارمـهـم و عظيم است ، مانند ولادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و بعثتش ، همچنانكه روايت شده كه خود آن جناب دعا كرد و عرضه داشت : بار الها روز شنبه و پنجشنبه رااز همان صبح براى امتم مبارك گردان .
و نيز روايت شده كه خداى تعالى آهن را در روز سه شنبه براى داوود نرم كرد.
و اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روز جمعه به سفر مى رفت .
و اين كه كلمه (احد - يكشنبه ) يكى از اسماى خداى تعالى است .
پس از آنچه گذشت هر چند طولانى شد اين معنا روشن گرديد كه اخبارى درباره نحوست وسـعـادت ايـام وارد شـده بـيـش از اين دلالت ندارد كه سعادت و نحوست به خاطر حوادثىديـنى است ، كه بر حسب ذوق دينى و يا بر حسب تاثير نفوس يا در فلان روز ايجاد حسنكـرده ، و يـا بـاعـث قـبـح و زشتى آن شده ، و اما اين كه خود آن روز و يا آن قطعه از زمانمتصف ميمنت و يا شئامت شود، و تكوينا خواص ديگرى داشته باشد،ساير زمان ها آن خواصرا نـداشـتـه بـاشـد، و خلاصه علل و اسباب طبيعى و تكوينى آن قطعه از زمان را غير ازسـايـر زمـان هـا كـرده باشد از آن روايات بر نمى آيد، و هر روايتى كه بر خلاف آنچهگفتيم ظهور داشته باشد، بايد يا حمل بر تقيه كرد و يا به كلى طرح نمود.
2 - سعادت و نحوست كواكب (از نظر عقل و شرع )
2 - در سـعـادت و نـحـوست كواكب : در اين فصل راجع به اين مطلب بحث مى كنيم كه آيااوضاع كواكب آسمانى در سعيد بودن و يا نحس بودن حوادث زمين تاثير دارند يا خير؟
و گـفـتـار در ايـن بـحـث از نـظر عقل همان گفتارى است كه در مساءله سعادت و نحوست ايامگـذشت ، در اينجا نيز راهى براى اقامه برهان بر هيچ طرف نداريم ، نه مى توانيم بابـرهـان ، سـعـادت خورشيد و مشترى و قرآن سعدين را اثبات كنيم ، و نه نحوست مريخ وقران نحسين و قمر در عقرب را، (و نه نفى اينها را).
بـله مـنجمين قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمين ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و بهطـور مـطـلق چه ثوابت آسمان و چه سياراتش در وضع زمين اثر دارند. و بعضى ديگر ازمـنـجـمـيـن غـيـر هـنـد ايـن ارتـباط را تنها ميان اوضاع سيارات هفتگانه آن روز و حوادث زمينقائل بودند، نه ثوابت ، و آنگاه براى اوضاع مختلف آنها آثارى شمرده اند كه به آنهااحـكام نجوم مى گويند، كه هر يك از آن اوضاع پيش آيد مى گويند به زودى در زمين چنينو چنان مى شود.
اقوال منجمين درباره ارتباط كواكب با حوادث زمينى
و هـمـيـن مـنـجمين درباره خود ستارگان اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند:اجرام موجوداتىهستند داراى نفوسى زنده ، و داراى اراده ، و كارهايى مى كنند به عنوان يك علّت فاعلى مىكـنـنـد. و بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: اجـرامـى هـسـتـنـد بـدون نـفـس ، ولى در عـيـنحال هر اثرى كه از خود بروز مى دهند عنوان يك علّت فاعلى بروز مى دهند. بعضى ديگرگـفـتـه انـد:عـلت فـاعـلى آثـار خـود نـيـسـتـنـد، بـلكـه زمـيـنـه فـراهـم سـازفـعـل خـدايـند و فاعل حوادث خداى تعالى است . جمعى ديگر گفته اند: كواكب و اوضاع آنصـرفـا عـلامـتـهـايـى هـسـتـنـد بـراى حـوادث ، و امـا خـود آنـهـا هـيچ كاره اند، و حوادث نهفـعل آنها است و نه آنها زمينه چين فعل خدا در آن حوادثند. بعضى هم گفته اند: اصلا هيچارتباطى ميان اوضاع كواكب و حوادث زمينى نيست ، حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث همنيستند، بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثه زمينى را مقارن با فلان وضعآسمانى پديد آورد.
و هـيـچ يـك از اين احكام كه گفته شد دائمى و عمومى نيست ، و چنان نيست كه در هنگام پديدآمـدن فـلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد به اين كه فلان حادثه زمينى حادث مىشـود، گـاهـى ايـن پيشگوييها درست در مى آيد، و گاهى هم دروغ مى شود، و ليكن داستانهاى عجيب و حكايات غريبى كه از است خراجات اين طائفه به ما رسيده ، اين معنا را مسلم مىكند كه چنان هم نيست كه ميان اوضاع آسمانى و حوادث زمينى هيچ رابطه اى نباشد، بلكهرابـطـه جـزئى هـسـت ، امـا همان طور كه گفتيم رابطه جزئى ، نه رابطه صد در صد، واتفاقا در رواياتى هم كه از ائمه معصومين (عليهم السلام ) درباب آمده ، اين مقدار تصديقشده است .
بـنـابـرايـن ، نـمى توان حكم قطعى كرد به اين كه فلان كوكب يا فلان وضع آسمانىسـعـد اسـت يـا نـحـس ، و امـا اصـل ارتـباط حوادث زمينى با اوضاع آسمانى را هيچ دانشمنداهل بحثى نمى تواند انكارش كند، و اين مقدار، از نظر دين ضررى به جايى نمى رساندحـال چـه ايـن كـه بـگـويند اين اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، يا اين را نگويند، على اىحال با هيچ يك از ضروريات دينى مخالفت ندارد.
مگر اين كه كسى تو هم كند كه اعتقاد به چنين تاثيرى شرك است ، چون در حقيقت كسى كهستارگان را در پديد آوردن حوادث زمين موثر مى داند آنها را خالق آن حوادث مى شمارد، ومـى تـوانـد خـلقت حوادث را منتهى خداى تعالى نسازد. ليكن اين تو هم صحيح نيست ، چوناحدى چنين حرفى نزده ، حتى وثنى مذهبان از صابئه كه كواكب را مى پرستند چنين ادعايىنكرده اند.
ممكن است كسى اشكال كند كه وقتى ستارگان پديد آورنده حوادث زمينند پس در حقيقت مدبرنـظـام كـون و مـسـتـقـل در تـدبـيـر آن هستند، در نتيجه داراى ربوبيت هستند، كه خود مستوجبمعبوديت نيز هست ، و اين همان شرك در پرستش است ، كه صابئه ستاره پرست بر آنند.
اقسام رواياتى كه در اين باره وارد شده اند
و امـا روايـات وارده در ايـن كـه اوضـاع سـتـارگـان در سـعادت و نحو ست اثر دارند و يانـدارنـد بـسـيـار زيـاد و بـر چـنـد قـسـمند: بعضى از آن روايات ظاهرش مساءله سعادت ونـحـوسـت را پـذيـرفـتـه ، مانند روايتى كه صاحب رساله الذهبيه در كتاب خود از حضرترضـا (عـليه السلام ) نقل كرده ، كه فرمود: بدان كه جماع با زنان در وقتى كه قمر دربرج حمل (فروردين ) و يا برج دلو (بهمن ) است بهتر است ، و از آن بهتر وقتى است كهقمر در برج ثور (ارديبهشت ) باشد، كه شرف قمر است .
و در بـحـار از نـوادر و او به سند خود از حمران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكـه فـرمود: كسى كه مسافرت و يا ازدواج كند، در حالى كه قمر در عقرب باشد، هرگزخوبى نخواهد ديد (تا آخر حديث ).
و ابـن طـاووس در كتاب نجوم از على (ع ) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماهوقتى كه قمر در محاق است ، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب نيست .
حـــمـل آن دسته روايات كه بر سعد و نحس بودن بعضى كواكب دلالت دارند بر تقيهووجوهى ديگر در اين باره
و مـمـكـن اسـت امـثـال ايـن روايـات را حـمـل كـنـيـم بـر تـقـيـه كـه البـته ديگران هم اينطورحـمل كرده اند، و نيز ممكن است حمل شود بر مقارنه اين اوقات با تفالى كه عامه مى زنند،هـمـچـنـان كـه عـده اى از روايـات نيز به آن اشعار دارد، چون در آن روايات دستور داده اندبراى دفع نحوست صدقه دهيد، مانند روايتى كه راوندى به سند خود از موسى بن جعفراز پدرش از جدش نقل كرده كه در حديثى فرمود: در هر صبحگاه به صدقه اى تصدق دهتـا نـحـوسـت آن روز از تـو بـر طـرف شود، و در هر شامگاه به صدقه اى تصدق ده تانحوست آن شب از تو دور گردد، (تا آخر حديث ).
مـمـكـن هـم هـسـت بـگـويـيم : اين روايات نظر به ارتباط خاص دارد كه بين وضع آسمان وحـادثـه زمـيـنى به نحو اقتضا هست ، نه به نحو عليت . دسته دوم از روايات آن رواياتىاسـت كـه بـه كـلى تاثيرات نجوم در حوادث را انكار و تكذيب نموده و به شدت از اعتقادبدان و نيز اشتغال به علم نجوم نهى مى كند، مانند كلام اميرالمؤ منين در نهج البلاغه كهمـى فـرمـايد: (و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فىالنار).
و از اخبارى ديگر بر مى آيد كه آن را تصديق كرده ، و اجازه داده كه در نجوم نظر كنند وفـرمـوده انـد: نـهـى از اشـتـغـال بـه عـلم نـجـوم بـراى ايـن اسـت كـه مـبـادا كـسـى آنـها رامستقل در تاثير بپندارد، و كارش منجر به شرك شود.
دسـتـه سـوم از آن روايـات ، احـاديثى است كه دلالت دارد بر اين كه نجوم در جاى خود حقاست چيزى كه هست اندك از اين علم فايده ندارد و زيادش هم به دست كسى نمى آيد، همچنانكه در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن سيابه روايت كرده كه گفت : به امام صادق(عـليـه السـلام ) عـرضـه داشـتـم : فـدايـت شـوم ، مـردم مـى گـويـنـدتحصيل علم نجوم حلال نيست ، و من اين علم را دوست مى دارم ، اگر به راستى مضر به دينمـن اسـت ، دنبالش نروم ، چون مرا به چيزى كه مضر به دينم باشد حاجتى نيست ، و اگرمـضـر بـه ديـنـم نـيـسـت بـفـرما، كه به خدا قسم خيلى به آن علاقه مندم ، و خيلى اشتهاىتحصيل آن را دارم ؟
فرمود: اينطور كه مردم مى گويند نيست ، نجوم ضررى به دينت نمى زند، آنگاه فرمود:ليـكـن شـمـا مـى تـوانـيـد مـخـتـصـرى از ايـن عـلم را بـه دسـت آوريـد و يـك قـسـمت از آن راتـحصيل كنيد، كه تازه زياد همان قسمت را هم نمى توانيد به دست آوريد، و اندكش هم بهدردتان نمى خورد (تا آخر حديث ).
و در بحار از كتاب نجوم ابن طاووس از معاويه بن حكيم از محمد بن زياد از محمد بن يحيىخثعمى روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از علم نجوم پرسيدم ، كه آياحق است يا نه ؟ فرمود: بله حق است . عرضه داشتم : آيا در روى زمين كسى را سراغ داريدكه اين علم را دارا باشد؟ فرمود: بله ، در روى زمين كسى هست كه آن را مى داند.
و در عـده اى از روايـات آمـده كـه كـسـى به جز يك خانواده هندى و خانواده اى از عرب از آنآگهى ندارد.
و در بعضى از آن روايات به جاى خانواده اى از عرب خانواده اى از قريش آمده .
و ايـن روايات مطلب سابق ما را تاءييد مى كند كه گفتيم بين اوضاع كواكب و حوادث زمينارتباطى جزئى هست .
بـله در بـعـضـى از اين روايات آمده كه خداى تعالى مشترى را به صورت مردى به زمينفرستاد، و او در زمين به مردى از عجم (غير عرب ) برخورد، و علم نجوم را به او تعليمكرد، تا آنجا كه پنداشت كه كاملا فرا گرفته ، بعد از او پرسيد: حالا ببين مشترى كجااسـت ؟ آن مـرد گـفـت : من ستاره مشترى را در فلك نمى بينم ، و نمى دانم كجا است ، مشترىفهميد كه او درست نياموخته او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته علم نجوم را به اوتعليم داد، تا جايى كه پنداشت كاملا ياد گرفته ، آنگاه پرسيد: حالا بگو ببينم مشترىكجا است ؟ او گفت محاسبات من دلالت دارد بر اين كه مشترى خود تو هستى ، همين كه اين راگـفـت صـيحه اى زد و مرد، و علم او به اهل بيتشارث رسيد، و علم نجوم در آن خانواده است .ولى اين روايت خيلى شباهت دارد به روايات جعلى .
3 - تفال خوب و بد
در تـفـال خـوب و بـد: و ايـن تـفـال را كـه اگـر خـيـر بـاشـدتـفـال ، و اگـر شـر بـاشـد تـطـيـر مـى خـوانـنـد، عـبـارت اسـت ازاستدلال به يكى از حوادث به حادثه اى ديگر، كه بعدا پديد مى آيد،
و در بـسـيـارى از مـواردش مـوثر هم واقع مى شود، و آنچه را كه انتظارش دارند پيش مىآيـد، چـه خـيـر و چـه شـر، چـيـزى كـه هـسـت فـال بـد زدن مـوثـرتـر ازفـال خـيـر زدن اسـت (و ايـن تـاثـيـر مـربـوط بـه آن چـيـزى كـه بـا آنفـال مـى زنـند نيست ، مثلا صداى كلاغ و جغد نه اثر خير دارد و نه اثر شر بلكه )، اينتاثير مربوط است به نفس فال زننده ، حال ببينيم در شرع درباره اين مطلب چه آمده ؟
قـبـل از ايـن رسـيـدگـى بـايـد بـگـويـيـم كـه : اسـلام بـيـنفـال خـوب و فـال بـد فـرق گـذاشـتـه ، دسـتـور داده مـردم هـمـوارهفـال نـيـك بـزنـند، و از تطير يعنى فال بد زدن نهى كرده ، و خود اين دستور شاهد برهمان است كه گفتيم اثرى كه در تفال و تطير مى بينيم مربوط به نفس صاحب آن است .
امـا دربـاره تـفـال در روايـاتـش ايـن جـمـله از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم )نـقـل شـده كـه فـرمـوده : (تـفـالوا بـالخـيـر تـجـدوه - هـمـوارهفال نيك بزنيد تا آن را بيابيد).
و نـيـز از آن بـزرگـوار نـقـل شـده كه بسيار تفال مى زده ، همچنان كه در داستان حديبيهديـديـم كـه وقـتـى سـهـيـل بـن عـمـرو از طـرف مـشـركـيـن مـكـّه آمـدرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـرمـود: حـالا ديـگـر امـر بـر شـمـاسهل و آسان شد.
و نيز در داستان نامه نو شتنش به خسرو پرويز آمده كه وى را دعوت به اسلام كرد، و اونـامـه آن جـناب را پاره كرد و در جواب نامه مشتى خاك براى آن حضرت فرستاد، حضرتهـمـيـن عـمل را به فال نيك گرفت و فرمود: زودى مسلمانان خاك او را مالك مى شوند و اينگونه تفال ها را در بسيارى از مواقفش داشته .
بـــيـــان ايـــنـكـه تـاءثـيـر تـفـال و تـطـيـر مـربـوط بـه حـالت نـفـسـانى كسى استكهتفال و تطير مى كند
و امـا تـطـيـر و فـال بـد زدن را در بـسـيـارى از مـوارد، قـرآن كـريـم از امـت گـذشـتـهنـقـل كـرده كـه آن امـت هـا بـه پـيـامـبـر خـود گـفـتـنـد مـا تـو را شـوم مـى دانـيـم ، وفـال بـد بـه تـو مـى زنـيـم و بـه هـمـيـن جـهت به تو ايمان نمى آوريم ، و آن پيامبر درپـاسـخـشـان گـفـتـه كـه : تطير، حق را ناحق و باطل را حق نمى كند و كارها همه دست خداىسبحان است ، نه به دست فال ، كه خودش مالك خودش نيست تا چه رسد به اين كه مالكغـيـر خودش باشد و اختيار خير و شر و سعادت و شقاوت ديگران را در دست داشته باشد،از آن جمله فرموده : (قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاباليـم قـالوا طـائركـم معكم ) يعنى آن چيزى كه شر را به سوى شما مى كشاند با خودشـمـا اسـت نـه بـا مـا، و نـيـز فـرمـوده : (قـالوا اطـيـرنـا بـك و بـمـن مـعـكقال طائركم عند اللّه ) يعنى آن چيزى كه خير و شر شما وسيله آن به شما مى رسد نزدخداست ، وخداست كه در ميان شما تقدير مى كند آنچه را كه مى كند، نه من و نه اين همراه من، ما مالك هيچ چيزى نيستيم . اين چند شاهد از قرآن كريم بود.
و امـا در روايـات اخـبـار بـسـيـار زيـادى در نـهى از آن و اين كه براى دفع شومى آن بىاعـتـنـايـى نـمـوده و بـه خـدا تـوكـل كـنـيـد، و بـه دعـامـتـوسل شويد، رسيده ، و اين روايات نيز بيان گذشته ما را تاءييد مى كند، كه گفتيم :تاثير تفال و تطير مربوط به نفس صاحب آن است ، از آن جمله در كافى به سند خود ازعـمـرو بـن حـريـث روايـت كـرده كـه گـفـت : امـام صـادق (عـليـه السـلام ) فـرمـود: طـيـره وفـال بـد زدن را اگـر سـسـت بـگيرى و به آن بى اعتنا باشى و چيزى نشمارى سست مىشـود، و اگـر آن را مـحـكـم بـگـيـرى مـحـكـم مـى گـردد. پـس دلالت حـديـث بـر ايـن كـهفال چيزى نيست هر چه هست اثر نفس خود آدمى بسيار روشن است .
و نـظـيـر ايـن روايـت حـديـثـى اسـت كـه از طـرق اهـل سـنـتنقل شده كه فرمود: سه چيز است كه احدى از آن سالم نيست ، يكى طيره است ، و دوم حسد وسـوم ظـن . پـرسـيـدنـد: پـس مـا بـايـد چـه كـار كـنـيـم ؟ فـرمـود: وقـتـىفـال بـد زدى بى اعتنايى كن و برو، و چون دچار حسد شدى در درون بسوز ولى ترتيباثـر عـمـلى مـده و ظـلم مـكـن ، و چـون ظن بد به كسى بردى در پى تحقيق برميا، (و يا ظنخودت را مپذير).
نهى از فال بد زدن و توصيه توكل بر خدا در موارد تطير
و نـيـز در ايـن مـعـنـا روايـت كـافى است كه از قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امامصـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )فرمود:
كفاره فال بد زدن توكل به خداست تا آخر حديث ) و جهتش روشن است ، براى اين كه معناىتوكل اين است كه تاثير امر را به خداى تعالى ارجاع دهى ، و تنها او را موثر بدانى ،و وقتى چنين كردى ديگر اثرى براى فال بد نمى ماند تا از آن متضرر شوى .
و در مـعـنـاى ايـن حـديـث روايـتـى اسـت كـه از طـرق اهـل سـنـتنقل شده ، و طورى كه در كتاب نهايه ابن اثير آمده فرموده : طيره شرك است ، و هيچ يك ازمـا خـالى از طـيـره نـيـسـتـيـم ، و ليـكـن خـداى تـعـالى اثـر آن را بـه وسـيـلهتوكل خنثى مى كند.
و بـاز در مـعـنـاى حـديـث سـابـق روايـتـى اسـت كـه از مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليه السلام )نـقـل شـده كـه فرمود: آنچه براى مسافر در راه سفرش ‍ شوم است هفت چيز است : 1 - اينكـه كـلاغى از طرف دست راستش بانگ بر آورد 2 - اين كه سگى جلو او در آيد و دم خودافـراشـته باشد 3 - اين كه گرگى گرسنه و درنده در روى او زوزه بكشد، در حالىكه روى دم نشسته باشد، و سپس سه مرتبه دم خود را بلند كند و بخواباند 4 - اين كهآهويى پيدا شود، و از طرف راست او به طرف چپش بگريزد 5 - اين كه جغدى بانگ برآورد 6 - ايـن كـه زنـى بـا موى جو گندمى در برابرش قرار گيرد و چشمش بصورتشافـتـد 7 - ايـن كـه الاغ عـضـبـان يعنى گوش بريده (و يا بينى بريده ) اى ببيند، پساگر از ديدن اينها در دل احساس دلواپسى كرد بگويد: (اعتصمت بك يا رب من شر ما اجدفى نفسى - پروردگارا از شر آنچه در دل خود احساس مى كنم به تو پناه مى برم )كه اگر اين را بگويد از شر آن محفوظ مى ماند.
و ايـن خـبـر آنـطـور كـه در بـحـار الانـوار آمـده بـه هـمـان عـبـارت در كـافـى وخـصـال و مـحـاسـن و فـقـيـه نـيـز آمـده ، ولى بـا عـبـارتـى كـه مـانقل كرديم در بعضى از نسخه هاى فقيه آمده است .
بحث از ساير امورى كه در نظر عامه مردم شوم و نحس است
بـحـث ديـگـرى هست كه آن نيز ملحق به اين بحث هايى است كه گذشت و همه حرفهايى كهزده شد در آن بحث نيز مى آيد، و آن بحث از ساير امورى است كه در نظرعامه مردم ،
شوم و نحس است ، مانند شنيدن يك بار عطسه در هنگام تصميم گرفتن بر كارى از كارها،و در روايات از تطير به آنها نهى شده ، و دستور داده اند كه در برخورد با آنها به خداتـوكـل كـنيد، و روايات اين امور در ابواب مختلفى متفرق است ، مثلا در حديثى نبوى كه ازطـريـق شـيـعه و سنى نقل شده آمده كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود:عـدوى ، طـيـره ، هـامـه ، شـوم ، صـفـر، رضـاع بـعـد ازفـصـال ، تـعـرب بـعـد از هـجـرت ، روزه از سـخـن در يـك شـبـانـه روز، طـلاققبل از نكاح ، عتق قبل از ملك و يتيمى بعد از بلوغ ، در اسلام نيست .
و مـراد از عـدوى سـرايـت مـرضـهـاى مـسـرى مـانـنـد جـرب ، وبـا، آبـله وامـثـال آن است ، چون كلمه عدوى مانند كلمه اعداء مصدر و به معناى تجاوز است ، و منظور ازايـن كـه فـرمـوده : عدوى در اسلام نيست ، به طورى كه از مورد روايت استفاده مى شود ايناسـت كه : ما خود واگيرى را عامل مستقل بيمارى بدانيم ، به طورى كه خداى تعالى و مشيتاو در آن هيچ دخالتى نداشته باشد.
و مـراد از هـامـه يـك اعـتـقـاد خـرافـى در بـيـن مـشـركـيـن واهـل جـاهـليـت مـعـتـقـد بـودنـد اگـر كـسـى كـشـتـه شـود روحـش بـهشكل مرغى در مى آيد، و در قبر او لانه مى كند، و همواره مى نالد، و از عطش شكوه مى كند،تـا انـتـقـامش را از قاتلش بگيرند. و مراد از صفر، سوت زدن در هنگام آب دادن به حيواناسـت ، و رضـاع بـعـد از فـصـال يـعـنـى طـفـل را بـعـد از آنـكـه از شـير گرفتند دوبارهشـيـرخـوارش كـنند. و تعرب بعد از هجرت به معناى بازگشتن به بدوى بعد از آنكه ازآنجا مهاجرت كرده (و اين كنايه است از كفر بعد از اسلام ).
مقصود از تكذيب قوم ثمود به (نذر)


كذبت ثمود بالنذر



در كلمه (نذر) سه احتمال هست :
احـتـمال اول اين كه : به قول بعضى ها مصدر باشد كه در اين صورت معناى آيه اين مىشود كه : قوم ثمود انذار پيامبرشان صالح (عليه السلام ) را تكذيب كردند.
احتمال دوم اين كه : جمع نذير باشد، البته نذير به معناى منذر، كه در صورت معنا چنينمـى شـود: قـوم ثـمـود هـمه منذران يعنى همه انبيا را تكذيب كردند، چون تكذيب يك پيامبرتـكذيب همه انبيا است ، به خاطر اين كه رسالت همه يكى است ، و اختلافاتى در رسالتآنان نيست و بنابراين ، آيه مورد بحث در معناى آيه كذبت ثمود المرسلين خواهد بود.
احـتـمـال سـوم ايـن كه : جمع نذير به معناى انذار باشد، كه برگشت آن يكى از دو معناىقـبـلى خـواهـد بـود، زيـرا در ايـن صـورت يـا آيـه را معنا مى كنيم به كه ثمود انذاره اىصـالح را تـكـذيـب كردند، كه اين همان معناى اول است . و يا مى گوييم : قوم ثمود انذارصـالح و انـذار آن پيامبر ديگر و آن ديگر و بالاخره انذارهاى همه انبيا را تكذيب كردند،كه در اين صورت همان معناى دوم خواهد بود.


فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر



ايـن جمله تفريع و نتيجه گيرى از تكذيب در جمله قبلى است ، و كلمه سعر جمع سعير بهمـعـنـاى آتـش شـعـله ور اسـت ، احـتـمـال هـم دارد بـه مـعـنـاى جـنـون بـاشـد، و ايـناحـتـمـال با سياق مناسب تر است ، و ظاهرا مراد از كلمه واحد واحد عددى باشد، و معناى آيهايـن اسـت كـه : قـوم ثـمود پيامبر خود صالح را تكذيب كرده ، گفتند: آيا بشرى را كه ازنـوع خـود مـا يـك نـفـر تك و تنها است ، نه نيرويى دارد و نه جمعيتى با او است ، پيروىكـنـيـم ؟ راسـتـى اگـر كـار مـا بدينجا بكشد خيلى بيچاره هستيم ، و به ضلالتى عجيب وجنونى غريب دچار گشته ايم .
در نتيجه اين سخن توجيهى است از قوم ثمود براى پيروى نكردن از صالح ، و از آن برمـى آيـد كـه قـوم نـامـبـرده عـادت كرده بودند از كسى پيروى كنند مانند ملوك و اعاظم قومداراى نـيـروو جـمـعيت باشند و صالح كه يك نفر بيعده و عده بود ايشان را دعوت مى كردبه اينكه او را اطاعت كنند، و اطاعت عظما و بزرگان خود را رها سازند، همچنان كه همين معنارا در جاى ديگر از قول خود صالح (عليه السلام ) حكايت كرده كه گفت : (فاتقوا اللّهو اطيعون و لا تطيعوا امر المسرفين ).
و اگر كلمه واحد را به معناى واحد نوعى بگيريم ، معناى آيه چنين مى شود: آيا بشرى راكـه خـود يـكـى از مـا است ، يعنى او نيز مثل ما و از نوع ماپيروى كنيم ؟ كه در اين صورتآيه بعدى مفسر اين آيه مى شود.


ء القى الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر



اين استفهام نيز مانند استفهام سابق انكارى است ، و معناى آيه اين است كه : آيا از ميان همهما وحى تنها بر او نازل شده ، و او به اين امتياز مختص گشته ، با اين كه هيچ فضيلتىبر ما ندارد؟
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 131
نـه ، چـنـيـن چـيـزى هـرگـز شـدنـى نـيـست ، و اين كه تعبير به القاء ذكر كرد، و نفرمود(اانـزل الذكـر عـليـه ) و يـا تعبيرى نظير آن ، براى اين بوده كه بفهماند چطور يكمرتبه و به عجله چنين شد - اينطور گفته اند.
احـتـمـال هـم دارد منظور اين نباشد كه چرا او به چنين خصيصه اى اختصاص يافته ، بلكهمـنـظور اين باشد كه چرا ما مثل او مورد وحى قرار نگيريم ؟ وقتى بنا باشد كه وحى بهيـك انـسـان كـه مـانـنـد سـايـر انـسـان هـا اسـت مـمـكـن بـاشـد، بـايـدنـزول آن بـر هـمـه جـايـز و مـمـكـن بـاشـد، پـس چـه مـعـنـا دارد كـه تـنـهـا بـر او چـيـزىنـازل شود، كه مى تواند بر همه نازل گردد، در نتيجه آيه شريفه نظير آيه در سورهشعراء است ، كه مى فرمايد: (ما انت الا بشر مثلنا).
(بـل هـو كـذاب اشر) - (كذاب ) يعنى دروغ پرداز، و (اشر) يعنى پر افاده ومتكبر.
مى گويند: او مى خواهد بدين وسيله بر ما بزرگى كند.


سيعلمون غدا من الكذاب الاشر



اين جمله حكايت كلام خداى تعالى است به صالح (عليه السلام ) همان طور كه دو آيه بعدهم دنبال همين كلام است .
و مـنـظـور از كـلمـه (غـد - فـردا) عـاقـبـت اسـت ،(مثل اين كه به فارسى هم مى گوييم فردا كه پير شدى چنين و چنان مى شود در عربىهـم مـى گـويـنـد بـا امـروز فـردايـى اسـت ) و خـداى تعالى در اين جمله اشاره مى كند بهعذابى كه به زودى بر آنان نازل مى شود، و آن وقت به عيان مى دانند كه كذاب و اشر،صالح است يا ايشان ؟!
ناقه صالح و آزمايش الهى قوم ثمود


انا مرسلو الناقه فتنه لهم فارتقبهم و اصطبر



ايـن آيـه در مـقـام تـعـليـل هـمـان خـبـرى اسـت كـه داد، و فـرمـود: بـه زودى عـذاب بر آناننـازل مـى شـود، و مـفاد اين تعطليل اين است كه : اين كه گفتيم به زودى عذاب بر ايشاننـازل مـى شـود، عـلتـش اين است كه ما بنا داريم چنين و چنان كنيم ، و كلمه فتنه به معناىامتحان و ابتلاء است .
و معناى آيه اين است كه : ما - بر طريقه اعجاز - و به عنوان امتحان ايشان ، ماده شترىرا كـه در خـواسـت كـرده انـد خـواهيم فرستاد، ايشان را منتظر بگذار، و بر آزار و اذيتشانصبر كن .


و نبئهم ان الماء قسمه بينهم كل شرب محتضر



ضمير جمع اولى به قوم ثمود و ناقه هر دو بر مى گردد، و اگر نفرمود: (نبئهما) ازباب غلبه دادن جانب قوم بوده ، و كلمه (قسمت ) به معناى مقسوم است ، و كلمه (شرب) به معناى سهمى از نوشيدن آب است .
و مـعناى آيه اين است كه : به قوم خود خبر بده كه بعد از آنكه ما ناقه را فرستاديم آبمـحل بين قوم و بين ناقه تقسيم شده است ، هر يك از دو طرف از سهم خودش بهره بگيرد،مـردم در هـنـگـام شـرب خـود بـر سـر آب حـاضر شوند، و ناقه هم در هنگام شرب خودش ‍حـاضـر شـود، و در ايـن بـاره در جـاى ديـگـر فـرمـوده :(قـال هـذه نـاقـه لهـا شـرب و لكـم شـرب يـوم مـعـلوم ).


فـنـا دوا صـاحبهم فتعاطىفعقر



مـنـظور از صاحب قوم ثمود، همان شخصى است كه ناقه را كشت ، و كلمه (تعاطى ) كهمصدر فعل (تعاطى ) است به معناى دست بكار شدن است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : قوم ثمود قاتل ناقه را صدا زدند، پس او دست بكار شد، وناقه را پى كرد و كشت .


فكيف كان عذابى و نذر انا ارسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر



كـلمـه (مـحـتـظـر) بـه مـعـناى صاحب حظيره است ، يعنى چهار ديوارى كه براى دامدارىسـاخـتـه مـى شـود (و بـه زبـان فـارسـى آن را قـلعـه و يـا بـهاربند گويند) و (هشيممـحـتـظـر) درختهاى خشكيده و مانند آن است ، كه صاحب حظيره آن را براى مصرف كردن درقلعه خود جمع مى كند.
و مـعـنـاى آيه روشن است ، مى فرمايد فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم ، و همگى مانندچوب خشك رويهم ريختند.


و لقد يسرنا...



تفسير اين آيه گذشت .
سرگذشت قوم لوط عذابى كه دامنگيرشان شد


كذبت قوم لوط بالنذر



تفسير اين آيه نيز در نظير آن گذشت .


انا ارسلنا عليهم حاصبا الا ال لوط نجيناهم بسحر



كلمه (حاصب ) به معناى بادى است كه با خود، ريگ و سنگ بياورد، و مراد از آن ، بادىاست كه بر قوم لوط مسلط شد، و سجيل منضود بر سر آنان ريخت .
در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (سـحـر) زمـانـى كـه نـكره باشد (و با تنويناسـتـعـمـال شـود) بـه مـعـنـاى سـحـرى از سـحـرهـا اسـت ، در ايـنحال گفته مى شود (راءيت زيدا سحرا من الاسحار - من زيد را در سحرى از سحرها ديدم) ولى هـنـگـامـى كـه مـنـظـورت از آن سـحـر هـمـيـن امـروز بـاشـد (بـدون تـنـويـناستعمال مى شود) مثلا مى گويى (اتيته بسحر و اتيته سحر). و معناى آيه روشن است.


نعمه من عندنا كذلك نجزى من شكر



كـلمـه (نـعـمـة ) مـفـعـول له بـراى فـعـل (نـجـيـنـاهـم ) اسـت ، و مـعـنـى مـجـمـوعفعل و مفعولش اين است كه : ما ايشان را نجات داديم ، براى اين كه نجات نعمتى باشد ازناحيه ما، نعمتى كه ايشان را بدان اختصاص داديم ، چون ايشان نسبت به ما شاكر بودند،و جزاى شكر در درگاه ما نجات است .


و لقد انذر هم بطشتنا فتما روا بالنذر



ضـمـيـر فـاعـلى در جـمله (انذرهم ) به لوط بر مى گردد، و معناى جمله است كه : لوطايشان را انذار كرد.
و كلمه (بطشه ) به معناى گرفتن و دستگير كردن با شدت است ، و كلمه تمارى كهمـصـدر فـعـل تـمـارى اسـت به معناى اصرار بر جدال ، و طرف را به شك انداختن است ، وكلمه (نذر) به معناى انذار است .
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه لوط قوم خود را از دستگير كردن به شدتمـا زنـهار داد، ولى آنها با وى در انذار و زنهارش مجادله كردند.


و لقد راودوه عن ضيفهفطمسنا اعينهم فذوقوا عذابى و نذر



مـنظور از (مراوده قوم لوط از ميهمانان او) اين است كه از او خواسته اند ميهمانان خود راكـه هـمـان فرشتگان باشند تسليم ايشان كند، و منظور از (طمس ديدگان ايشان ) محوديـدگان ايشان است ، و در جمله (فذوقوا...) التفاتى از غيبت به خطاب شده ، چون دراول آيه قوم لوط غايب فرض شده بودند، و در اين جمله روى سخن به خود آنان كرده ، مىفـرمـايـد: پـس بچشيد عذاب مرا، و غرض ‍ از اين التفات اين بوده كه بيشتر توبيخشانكرده باشد،
و كـلمـه (نـذر) مـصـدرى اسـت بـه مـعـنـاى اسـم مـفـعـول (البـتـهمـفـعـول بـه ) يـعنى آن چيزى كه مردم را با آن انذار مى كنند، و آن عبارت است از عذاب ، ومعناى آيه روشن است .


و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر



در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (بـكـرة ) ظـرف زمـان اسـت ،حـال اگـر ظرفى معين و شناخته شده باشد، مثلا منظورت از اين كلمه ، صبح همين امروزتباشد، مى گويى : (اتيته بكره و غدوة ) بدون تنوين - هر چند كه گاهى همين نكرهرا نـيـز تـنـويـن مـى دهـند. و مراد از (استقرار عذاب ) وقوع عذاب بر ايشان و دست برنداشتن از ايشان است .


فكيف كان عذابى ... من مدكر



تفسير اين آيات در سابق گذشت .


و لقد جاء ال فرعون النذر كذبوا باياتنا كلها فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر



در ايـنـجا نيز منظور از كلمه (نذر) انذار است نه اين كه جمع نذير باشد، و اگر جمله(كـذبـوا بـايـاتـنـا) را بـدون واو آورد، و در نـتـيـجـه عـطـف بـه مـاقـبـل نـكـرد، بـراى ايـن بـود كـه ايـن جمله پاسخى بود از سوالى تقديرى ، گويا بعدازفرمود: (آل فرعون هم انذار شدند)، كسى پرسيده : خوب آنها چه كردند؟ در پاسخفـرمـوده : (كـذبـوا بـايـاتنا - آيات ما را تكذيب كردند) و آنگاه نتيجه گرفته كه(به همين جهت ما ايشان را بگرفتيم ، گرفتن سلطانى عزيز و مقتدر).
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته )
در روح المـعانى در ذيل آيه (و لقد يسرنا القران للذكر) مى گويد: ابن ابى حاتماز ابـن عـباس روايت كرده كه گفت : اگر نبود كه خداى تعالى خواندن قرآن را بر زبانآدميان آسان كرد، هرگز احدى از خلايق نمى توانست لب به كلام خدا بگشايد.
و نـيز گفته : ديلمى در روايتى كه سند آن را تا انس ذكر نكرده ، نظير اين معنا را از انسنـقل كرده ، آنگاه خود ديلمى گفته : بعيد نيست كه خبر انس اگر صحيح باشد تفسير آيهنبوده ، بلكه مطلبى بوده كه خودش در ذيل اين آيه گفته است .
مؤ لف : بعيد هم نيست كه مراد همان معناى دومى باشد كه ما در تفسير آيه ذكر كرديم .
و در تفسير قمى در ذيلآيـه (فـفـتحنا ابواب السماء بماء منهمر) مى گويد: كلمه (منهمر) به معناى ريختنآب اسـت ، نـه بـارانـدن قـطـره هـاى بـاران ، و درذيل جمله (و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء) گفته يعنى آب آسمان و آب زمين بهمپـيـوسـتـنـد، عـلى امـر قد قدر و حملناة يعنى ما نوح را على (ذات الواح و دسر) بر آنمركبى كه داراى تخته ها و ميخها بود سوار كرديم ، يعنى بر كشتى نشانديم .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب در ذيـل آيه (فنادوا صاحبهم ) گفته يعنى قدار، همان كسى كهناقه را پى كرد. و در معناى هشيم گفته يعنى گياه خشك و تر.
و در كافى به سند خود از ابى يزيد از ابى عبداللّه روايت كرده كه در ضمن حديثى كهداستان لوط را نقل كرده فرموده : پس قوم لوط با او به مكابره و زورگويى پر داختند،تـا آنـكـه داخـل خـانـه اش شـدنـد، جـبـرئيـل بـه لوط بـانـگ زد كـه رهـاشـان كن ، همين كهداخـل شـدنـد جـبـرئيل با انگشت خود اشاره اى آنان كرد، همه كور شدند، اينجاست كه خداىتعالى مى فرمايد: (فطمسنا اعينهم ).
آيات 55 - 43 سوره قمر


اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر(43) ام يقولون نحن جميع منتصر(44)سـيـهـزم الجـمـع و يـولون الدبـر(45) بـل السـاعـة مـوعـدهم و الساعة ادهى و امر(46) انالمجرمين فى ضلال و سعر(47) يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر(48)انا كل شى ء خلقنه بقدر(49) و ما امرنا الا وحدة كلمح بالبصر(50) و لقد اهلكنا اشياعكمفـهـل مـن مـدكـر(51) و كـل شـى ء فـعـلوه فـى الزبـر(52) وكـل صـغـيـر و كـبـيـر مـسـتطر(53) ان المتقين فى جنات و نهر(54) فى مقعد صدق عند مليكمقتدر(55)


.
ترجمه آيات
آيـا فـكـر مـى كـنـيـد كـفـار شـمـا بـهتر از آن كفارند (و به همين جهت گرفتار آن جزا نمىشوند)؟ و يا راستى در كتب آسمانى برائتى براى شما آمده ؟ (43).
و يـا نـه بـلكـه مى گويند چون در كفر خود اتحاد داريم ، از هر كس بخواهد عذابمان كندانتقام مى گيريم (44).
(ولى بـدانـيـد كـه ) اين جمع متحد به زودى در جنگى شكست مى خورند و پا به فرار مىگذارند (اين شكست دنيايى كه چيزى نيست ) (45).
بلكه قيامت موعدشان است ، و قيامت بلايى بس عظيم تر و تلختر(46).
بـه درستى مجرمين از موطن سعادت يعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته در روزى كهبه سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند،
(و به آنها گفته مى شود) بچشيد حرارت دوزخ را (48).
كه ما هر چيزى را با اندازه گيرى قبلى آفريديم (49).
و امر ما تنها يكى ، آن هم به سرعت چشم گرداندن است (50).
و با اين كه ما امثال شما را هلاك كرديم باز هم كسى نيست كه متذكر شود (51).
بدانند كه آنچه كرده اند در نامه ها ضبط است (52).
و هر كوچك و بزرگى در آن نوشته شده (53).
به درستى مردم با تقوا در بهشت ها و در وسعتند (54).
در جايگاهى كه همه قرب و نعمت و سرور و بقا است ، قرب مالكى مقتدر (55).
بيان آيات
ايـن آيـات بـه منزله نتيجه گيرى از مطالب و اخبار عبرت انگيزى است جلوتر آن را مكررذكـر كـرده بـود، و آن اخبار نخست راجع به قيامت بود، و بار دوم راجع به داستان امت هاىهالك بود، پس در حقيقت اين آيات در درجه اول انعطافى به اخبار امت هاى هالكه دارد، و درنـتـيـجـه خـطـابـى اسـت به قوم ر سول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، كه كفار شمابهتر از كفار امت هاى طاغى و جبار گذشته نيستند، و همان طور كه خداى تعالى آنها را بهذلت بـارتـريـن وجـه هـلاك كـرد، اينان را نيز هلاك مى كند، و كفار شما برائتى از آتش ‍دوزخ نـدارنـد، و چـنـيـن مـدركى برايشان نوشته نشده ، تا با كفار امت هاى گذشته فرقداشـتـه بـاشـنـد، عده و عده شاءن هم در جلوگيرى از عقاب خدا سودى به حالشان نخواهدداشت .
و در درجـه دوم بـه اخبار مربوط به قيامت كه در سابق گذشت انعطاف دارد، مى فرمايد:اگـر هـمـچـنـان مـرتـكب جرم شوند، و دعوت تو را تكذيب كنند، بلاى قيامتشان عظيم تر وتـلخ ‌تـر خـواهد بود، و در آخر اشاره اى منزلگاه متقين در آن روز نموده ، سوره را ختم مىكند.


اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر



مقصود از خطاب در (اكفاركم خير...)
ظـاهـرا خـطـاب در ايـن آيـه بـه قـوم رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، چهمـسـلمـانـشـان و چـه كـفـارشان ، چون كفار را به ايشان نسبت داده فرموده : (آيا كفار شمابـهـتـرنـد...)، و مـنـظـور از بـهـتـرى ، بـهـتـرى در وضـع دنـيـا و زخارف زندگى آن ازمـال و فـرزنـدان اسـت ، مـمـكـن هـم هـسـت مـنـظـور بـهـتـرى از حيث اخلاق عمومى و اجتماعى ازقبيل سخاوت و
شـجـاعت و شفقت بر ضعفا باشد و اشاره با كلمه (اولئكم ) به اقوامى است اخبارشانذكـر شـده ، يـعـنـى قـوم نـوح و عـاد و ثـمـود و قـوم لوط وآل فرعون . و استفهام در آيه انكارى است .
و مـعـنـاى آيـه چنين است : آنهايى كه از شما كفر مى ورزند بهتر از اين امت ها كه به عذابخدا هلاك شدند نيستند، تا آنان مشمول عذاب بشوند، و اينان نشوند.
و مـمـكـن است خطاب در جمله (اكفاركم ) به عموم مسلمانان و كفار نباشد، بلكه تنها بهكفار باشد، به اين عنايت كه كفار، قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند،و مـعـلوم اسـت كـه كفار در ميان كفار بودند، چون خود آنان بوده اند، و از اين جهت فرموده :كفار شما.
و ظـاهـرا جـمـله (ام لكـم بـراءة فـى الزبـر) نـيـز ايـن است كه : خطاب در آن به عموممـسلمانان و كفار باشد، و كلمه (زبر) جمع زبور است ، و زبور به معناى كتاب است .ولى بـعـضـى هـا گـفـتـه انـد: مـراد از زبـر كـتابهاى آسمانى است ، كه بر انبيا (عليهمالسلام ) نازل شد.
و معناى آيه اين است كه : نه ، آنطور نمى پرسيم ، بلكه مى پرسيم آيا در كتب آسمانىاز ناحيه خدا سندى نوشته شده كه شما ايمن از عذاب و باز خواست هستيد هر چند كه كافرباشيد و هر جرمى را مرتكب شويد؟!


ام يقولن نحن جميع منتصر



كـلمـه (جـمـيـع ) به معناى مجموع است ، و مراد از آن يكى شدن مجتمع آنان از حيث اراده وعمل است ، و كلمه (انتصار) به معناى انتقام ، و يا به معناى يارى كردن يكديگر است ،هـمـچـنان كه در قرآن آنجا كه گفتگوى مردم در قيامت راحكايت مى كند فرموده : (ما لكم لاتناصرون ).
و معناى آيه اين است كه : نه ، بلكه مى پرسيم آيا كفار مى گويند ما مردمى هستيم مجتمعو مـتـحـد كـه از هر كسى كه بخواهد به ما صدمه اى وارد آورد انتقام مى گيريم ؟ و يا ايناست كه ما يكديگر را يارى مى كنيم و شكست نمى خوريم ؟


سيهزم الجمع و يولون الدبر



الف و لام در كـلمـه (الجمع ) الف و لام عهد ذكرى است ، مى فهماند گفتار درباره همانجمعى است كه قبلا ذكر شده بود، و الف و لام در كلمه (الدبر) الف و لام جنس است ،
و معناى (تولى دبر) پشت به جنگ كردن و عقبگرد كردن است ، و معناى آيه اين است كه: هـمـيـن جـمـعـيـتـى كـه به آن مى بالند به زودى شكست خورده و عقبگرد مى كنند و پا بهفرار مى گذارند.
و در اين آيه از شكست كفار و تفرق جمعيت آنان پيشگويى مى كند، و دلالت دارد بر اين كهايـن شـكـسـت و مـغلوبيت ايشان در جنگى واقع خواهد شد كه خو دشان به راه مى اندازند، وهـمـيـن طـور هـم شـد، يـعـنـى جـنـگ بـدر پـيـش آمـده و كفار شكست خوردند، و اين خود يكى ازپيشگوييهاى قرآن كريم است .


بل الساعه موعدهم و الساعة ادهى و امر



كـلمـه (ادهـى ) اسم تفضيل از دهاء است ، و (دهاء) عبارت است از بلاى عظيم و سختىكـه راهـى براى نجات از آن نباشد، پس ‍ (ادهى ) به معناى بلايى عظيم تر، و همچنينكلمه (امر) اسم تفضيل از مرارت (تلخى ) است ، كه ضد حلاوت (شيرينى ) است ، و درآيـه شـريفه از تهديد به شكست و عذاب دنيوى اعراض شده ، تهديدشان مى كند به اينكه به زودى در قيامت بلايى عظيم تر و تلخ ‌تر از شكست به سرشان خواهد آمد، و قبلاهم در آغاز خبرهاى تهديد آميز مساءله قيامت ذكر شده بود، و گفتار در اين جمله ترقى او رامى رساند.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : تمامى عقوبت آنان در شكست و عذاب دنيوى خلاصه نمى شود،بـلكـه عـقـوبتى كه در قيامت دارند و قبلا هم بدان اشاره كرده بوديم كه موعد ايشان استعظيم تر از هر داهيه و عذاب ، و تلختر از هر تلخى ديگر است .


ان المجرمين فى ضلال و سعر



كلمه (سعر) جمع سعير است ، و (سعير) به معناى آتش شعله ور است ، و در اين آيهمـطـلب آيـه قـبـل تـعـليـل شـده ، و در نتيجه معناى مجموع دو آيه چنين مى شود: علت اين كهگـفـتـيـم قـيـامـت بـلايـى عـظيم تر و تلخ ‌تراين كه ايشان مجرمند، و مجرمين از نظر موطنسعادت يعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله ور قرار دارند.


يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوامس سقر



كلمه (سحب ) كه مصدر فعلمـجـهـول (يـسـحـبون ) است به معناى اين است انسانى را با صورت روى زمين بكشند، وكـلمـه (يـوم ) ظـرفـى بـراى جـمـله (فى ضلال وسعر)، و كلمه (سقر) يكى ازاسـامـى است ، و (مس كردن سقر) به اين است كه : سقر با حرارت و عذابش به ايشانبرسد.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : اين كه گفتيم مجرمين از نظر رسيدن به منزلگاه سعادت درضلالتند،
و در عـوض راه آتـش را در پـيـش دارنـد، ايـن جـريـان در روزى صـورت مـى گـيرد كه باصـورت در آتـش كشيده مى شوند، و آن وقت به ايشان گفته مى شود: بچشيد آنچه را كهجهنم با حرارت و عذابش به شما مى دهد.


انا كل شى ء خلقناه بقدر



كـلمـه (كـل شـى ء) - بـا فـتـحـه لام - مـنـصـوب بـهفـعـل مـقـدر اسـت ، فـعـلى كـه جمله (خلقناه ) بر آن دلالت مى كند، و تقدير كلام (اناخـلقنا كل شى ء خلقناه ) است ، و جمله (بقدر) متعلق است به جمله (خلقناه )، و باءآن مصاحبت را مى رساند.
و مـعـناى آيه اين است كه : ما هر چيزى را با مصاحبت قدر (توام با اندازه گيرى ) خلقكرديم .
وجـــه ايـــنـــكـه در تـعـليـل مـعـذب سـاخـتـن مـجـرمـين فرمود: ما هر چيز را به (قدر)آفريديم
و قـدر هـر چـيـز عبارت است از مقدار و حد و هندسه اى كه از آن تجاوز نمى كند، نه از جهتزيـادى و نـه از جـهـت كمى ، و نه از هيچ جهت ديگر، خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:(و ان مـن شـى ء الا عـنـدنـا خـزائنـه و مـا نـنـزله الا بقدر) معلوم پس براى هر چيزى درخلقتش حدى است محدود، كه از آن تجاوز نمى كند، و در هستيش صراطى است كشيده شده كهاز آن تخطى نمى كند، و تنها در آن راه سلوك مى نمايد.
و آيـه مـورد بـحـث در مـقـام تـعـليـل عـذاب مـجـرمـيـن در قـيـامـت اسـت كـه دو آيـهقـبـل از آن سـخـن مـى گفت ، گويا شخصى پرسيده : چرا كيفر مجرمين ضلالت و سعير درقـيـامـت و چـشـيـدن مس سقر، شد؟ در پاسخ فرموده : براى اين ما هر چيزى را به قدر خلقكـرده ايـم ، و حـاصـلش ايـن اسـت كه : براى هر چيزى قدرى است ، و يكى از قدرها كه درانـسـان مـعين شده اين است كه خداى سبحان او را نوعى كثير الافراد خلق كرده ، طورى خلقكرده كه با ازدواج و تناسل ، افرادش زياد شود، و نيز مجبور باشد در زندگى دنيائيشاجتماعى زندگى كند، و از زندگى دنياى ناپايدارش براى آخرت پايدارش زاد و توشهجـمـع كـنـد، و نـيـز يـكـى ديـگـر از قـدرها اين است كه در هر عصرى رسولى سوى ايشانبـفـرسـتـد، و بـه سـوى سـعـادت دنـيـا و آخـرت دعـوتـشـان كـنـد، هـر كـس دعـوت آنرسـول را بـپـذيـرد رسـتـگـار گـردد و سـعـادتـمـنـد شـود، وداخـل بـهـشت و در جوار پروردگارش قرار گيرد، و هر كس آن را رد كند و مرتكب جرم شوددر ضلالت و آتش قرار گيرد
و ايـن اشتباه است كه بعضى پنداشته اند كه : به اين نحو جواب دادن مصادره به مطلوب(و عـيـن ادعـا را دليـل قـرار دادن ) اسـت ، كـه در قـواعـداسـتـدلال مـمـنـوع اسـت ، بـيـان ايـن مـصـادره چـنـيـن اسـت كـهسـوال از ايـن كـه چـرا خـداوند ايشان را خاطر جرائمشان با آتش كيفر مى دهد؟ كه در حقيقتسـوال از عـلت چـنـيـن تـقـديـر اسـت ، در مـعـنـا ايـن اسـت كـهسـوال شده باشد: چرا خداوند مجازات با آتش را براى مجرمين تقدير كرد؟ و معناى جوابعين همين سوال است ، چون مى فرمايد: خدا آتش را براى مجازات مجرمين مقدر كرده .
و يـا مـعـنـاى سـوال ايـن اسـت كـه : چـرا خـدا مـجـرمـيـن راداخـل آتـش مـى كـنـد؟ و مـعـنـاى جـواب ايـن اسـت كـه : بـراى ايـن كـه خـدا آنـان راداخـل آتـش مـى كـنـد، و ايـن هـمـان مـصـادره و عـيـن مـدعـا رادليل و عين سوال را جواب قرار دادن است .

next page

fehrest page

back page