بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و نـيـز در آن كـتـاب آمـده كـه ابـن جـريـر و ابـن مـردويـه و ابـونـعـيـم (در كـتـابدلائل ) از ابـن عـباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه (اقتربت الساعة و انشق القمر)گفته : اين جريان قبل از هجرت اتفاق افتاده بود، و آن از اين قرار بود كه ماه دو نيم شد،به طورى كه همه هر دو نيمه آن را ديدند.
و نـيـز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، عبداللّه بن احمد، در كتاب زوائدالرهـد، و ابـن جرير و ابن مردويه و ابونعيم ، از ابى عبد الرحمان سلمى روايت كرده اندكـه گـفت : روزى در مدائن حذيفه بن يمان براى ما خطبه خواند، بعد از حمد خدا و ثناى اوگفت :
(اقـتـربت الساعة و انشق القمر)، آگاه باشيد كه ساعت قيامت نزديك شد، آگاه باشيدكـه قرص ماه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پاره شد، آگاه باشيد كهدنيا فراق خود را اعلام نمود آگاه باشيد امروز مسابقه و فردا روز پيروزى است .
مؤ لف : مساءله انشقاق قمر به دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از اين چندنـفـر از صـحـابـه يـعـنى انس ، عبداللّه بن مسعود، ابن عمر، جبير بن مطعم ، ابن عباس ، وحذيفه بن يمان ، به طرق بسيار مختلفى نقل شده .
و در روح المـعـانـى از جـمـله صـحـابـه اى كـه ايـن جـريـان از ايـشـاننـقـل شـده عـلى (عـليـه السـلام ) را شـمـرده ، و آنـگـاه از سـيـد شـريـفنـقـل كـرده كـه او در كـتـاب خـود (شـرح المـواقـف ) از ابـن سـبـكـىنـقـل كـرده كـه او در كـتـاب خـود (شرح مختصر) گفته : اين حديث متواتر است ، و نبايد درتواترش ترديد كرد.
خـوب ايـن حـال حـديـث بـود از نـظـر اهـل سـنـت ، وضـع آن را از نـظـر شـيعه نيز دانستى ،حال به بحث پيرامون اين جريان بپردازيم .
گفتارى اجمالى پيرامون مساءله شق القمر
مـعـجـره شـق القـمـر بـه دسـت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـكـّه وقـبـل از هـجـرت و بـه پـيـشـنـهـاد مـشـركـيـن ، مـسـاءله اى اسـت كـه مـوردقبول همه مسلمين است ، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده .
و از قـرآن كـريـم آيـاتـى كـه به روشنى بر آن دلالت دارد يكى آيه مورد بحث است كهفـرمـوده : (اقـتـربـت السـاعـة و انـشـق القـمـر و ان يـروا ايـه يـعرضوا و يقولوا سحرمـسـتمر)، چون همان طور كه قبلا اشاره كرديم كلمه (آيت ) در آيه دوم جز اين كه همانبـاشـد كه در جمله (انشق القمر) از آن خبر داده ، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست ، براىاين كه نزديك ترين معجره با نزول اين آيه همان معجره شق القمر بوده كه مشركين از آنمانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند: سحرى است مستمر.
و امـا از حـديث بايد دانست كه روايات بى شمارى بر آن دلالت دارد شيعه و سنى آنها رانقل كرده اند،
و محدثين هر دو طايفه آنها را پذيرفته اند، كه در بحث روايتى گذشته چند روايت از آنهارا نقل كرديم .
پـس هـم كـتـاب بر وقوع چنين معجزه اى دلالت دارد و هم سنت ، و اما اين يك كره آسمانى دونـيـم شـود، چـنـيـن چـيـزى فـى نـفـسـه مـمـكـن اسـت و عـقـل دليـلى بـرمـحـال بـودن آن نـدارد، از سـوى ديـگـر معجره هم امرى خارق العاده ، و وقوع حوادث خارقالعـاده نـيـز مـمـكـن اسـت ، عـقـل دليـلى بـر مـحـال بـودن آن نـدارد، و مـا در جـلداول ايـن كتاب به طور مفصل در اين باره بحث نموده ، هم امكان معجره را اثبات كرديم و هموقـوع آن را، و يـكـى از روشـن تـرين شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن كريم است ، پسبايد آن را بپذيريم هر چند كه از ضروريات دين نباشد.
ســـخـــن كـــســـانـــى كـــه بـا اسـتـنـاد بـه چـنـد آيـه قـرآنـى بـه وقـوع مـعـجـزه شقالقمراشكال كرده اند و پاسخ آن
ولى بـعـضـى هـا بـه وقـوع چـنـيـن مـعجره اى اشكال كرده و گفته اند: اين معجزات پيامبر(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه (و ما منعنا اننـرسـل بـالايـات الا ان كـذب بـهـا الاولون و اتـيـنـا ثـمـود الناقة مبصرة فظلموابها و مانـرسـل بـالايـات الا تـخـويفا) منافات دارد، براى اين كه از اين آيه يا چنين استفاده مىشـود كـه مـا ديگر براى اين امت معجزاتى نمى فرستيم براى اين كه هر چه معجره براىامـت هـاى سـابـق فـرسـتـاديـم هـمـه را تـكـذيـب كـردنـد، و ايـن امـت هـممـثل همان امت ها و داراى طبيعت همان ها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهندكرد، و وقتى معجره اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده اى در فرستادن آن است ؟
و يـا اسـتـفاده مى كنيم كه مى خواهد بفرمايد: ما هيچ معجره اى براى اين امت نمى فرستيم ،براى اين كه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت گذشته آن را تكذيب مى كنند، و دراثـر تـكـذيـب مـعذب و هلاك مى شوند، و ما نمى خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب استيصال گرفتار آيد.
پـس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجره اى به اقتراح و پيشنهاداين امت نمى فرستد، آنطور كه در امت هاى گذشته مى فرستاد.
البـتـه ايـن اشـكـال هـمـان طـور كـه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح وپـيـشـنـهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم بهمـنـظور تاءييد رسالت يك پيامبر جارى مى كند، مانند معجره قرآن براى پيامبر اسلام ، ودو مـعـجـره عـصا و يد (بيضا) براى موسى (عليه السلام ) و معجره زنده كردن مردگان وغيره براى عيسى (ع ) و
هـمچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى ، و نيز مانند معجزاتىكه از پيامبر اسلام سر زد بدون اين كه مردم از او خواسته باشند.
پـس بـه حـكـم آيـه 59 سـوره اسـرى هـيـچ پـيـغمبرى نمى تواند به پيشنهاد مردم معجرهبـيـاورد، پـس مـا هـم نـمـى تـوانـيـم مـعـجـره شـق القـمـر راقـبـول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده - البته اگر بوده - و هم اين كه مشركينبـه آن ايـمـان نـيـاوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:(و قـالوا لن نـومـن لك حـتـى تـفـجـر لنـا مـن الارض يـنـبـوعـا...قـل سـبـحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا) و آياتى ديگر غير آن ، چون از آيه مذكور نيزبـه دسـت مـى آيـد وقـتـى از آن جـنـاب خـواسـتـنـد تا به معجزه چشمه اى از زمين برايشانبـجـوشـانـد، در پـاسـخ خـداى را تـسـبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك فرستاده شدهنـيـسـتـم (لابـد مـعنايش اين است كه بشر رسول نمى تواند از پيش خود و به دلخواه مردممعجره بياورد؟) در پاسخ با ذكر مقدمه اى ثابت مى كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزاتپـيـشـنـهـادى و غـيـر آن نـيـسـت ، و در صـورت وجـوددليـل مـحـكـم نـقـلى هـر دو قـسـم قـابـل قـبـول اسـت ، و ثـانـيـانازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته ، كه با كنار رفتن آن علّت عذاب همبر آنان نازل شد.
بـــيـــان مقدمه اى براى اثبات اينكه شق القمر معجره اى پيامبر صلى الله عليه و آلهوسلم به دنبال پيشنهاد مشركين بوده است
تـوضـيـح مـقدمه اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مشركين عرببـه تـنـهـايـى مـبـعـوث نـبـود، و امـت او هـمـه جـهـانـيـان تـا روز قـيـامـت هـسـتـنـد، بـهدليل آيه شريفه (قل يا ايها الناس انى رسول اللّه اليكم جميعا)، و آيه شريفه (واوحـى الى هـذا القـران لانـذركـم بـه و مـن بـلغ )و آيـه شـريـفـه (و لكـنرسول اللّه و خاتم النبيين ) و آياتى ديگر.
چـيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكّه و از ميان قوم خودش مردم مكّه و اطراف آن بودندشـروع كـرد و جـمـعـيـت بـسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقىمـانـده تـا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده ، تصميمگـرفـتـنـد يـا او بـه قـتل برسانند و يا اين كه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالىدستورش داد كه هجرت كند.
و آنـهـايـى كـه بـه آن جـنـاب ايـمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در تحتشكنجه آنان قرار داشتند،
امـا بـراى خـود جـمـعـيـتـى بـوده انـد كـه قرآن درباره شان فرموده : (الم ترالى الذينقـيـل لهـم كـفـوا ايـديـكـم و اقـيـمـوا الصـلوة ) حـتـى آنـقـدر زيـاد بـودنـد كـه ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) اجازه مى خواستند تا با مشركين مبارزه و نبردكـنـنـد، ولى خـداى تـعـالى اجـازه نـداد، (بـه روايـات واردهدرنزول آيه فوق مراجعه فرماييد).
پـس مـعـلوم مـى شـود مـسـلمـانـان مـكـّه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعيتشاناضـافـه مـى شـده ، تا آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به مدينه مهاجرتكـرد و در آنـجـا دعـوتـش گـسـتـرش و اسـلام نـشـر يـافـت ، مـديـنـه وقـبـائل اطـرافـش را تـا يـمـن و سـايـر اطـراف شـبه جزيره عربستان را گرفت ، و از اينسـرزمـين پهناور تنها مكّه و اطراف آن باقى ماند، و اين گستردگى همچنان ادامه يافت تااز مـرز عـربـسـتـان هـم گـذشـت ، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) درسـال ششم هجرت نامه هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت ، و درسـال هـشـتـم هـجـرت مـكـّه را هم فتح كرد، و درفاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكّه عدهزيـادى از اهـالى مـكـّه و اطـرافـش بـه ديـن اسـلام در آمـدنـد. تـا آنـكـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايىرسـيـد كـه هـمه مى دانيم ، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه اش گسترده تر شد، تاامروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده اند.
حال كه اين مقدمه روشن شد مى گوييم : آيه مورد بحث يعنى مساءله دو نيم شدن قرص ماه، مـعـجـره اى بـود پـيـشـنـهـادى كـه مـشـركـيـن مـكـّه آن را ازرسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته بودند، معجزه اى كه اگر تكذيبش مىكردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش ‍ هم كردند، براى اين كه گفتند سحرى است مستمر وليـكـن تـكـذيـب مـشـركـيـن باعث آن نمى شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبراسـلام رسـول ايـشـان اسـت هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آنايـامـى كـه مـشـركـيـن شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشدهبـود، چـون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده :(ليهلك من هلك عن بينه ).
و حـتى باعث اين هم نمى شد كه تمامى اهل مكّه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمينبـودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشركينرا بـه صـلح انـجـام داد، و وقـتـى مـسـلمـانـان از ايـن كـه نـتـوانـسـتـنـدداخل مكّه شوند ناراحت شدند،
فـرمـود: (و لولا رجـال مـومنون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطوهم فتصيبكم منهم معرهبـغـيـر عـلم ليـدخـل اللّه فـى رحـمـتـه من يشاء لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابااليما).
عـلاوه بـر ايـن ايـن فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكّه را هلاك نموده مؤمـنـيـن ايـشـان را نـجـات دهـد، چـون جـمـع بـسـيـارى از هـمـان كـفـار نـيـز در فـاصـله پـنـجسال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكّه مسلمان شدند، هر چندكه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقراربه شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفا مى كند.
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم عـمـوم اهـل مـكـّه و حـوالى آناهـل عـنـاد و لجـاج نـبـودنـد، و تـنـهـا صـنـاديـد و بـزرگـان ايـشـان عـنـاد داشـتـنـد، ورسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) را استهزاء مى كردند و مسلمانان را شكنجه مىدادند و عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اقتراح (پيشنهاد) معجزه مى دادند. ومنظور از آيه (ان الذين كفروا سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ) همين طبقهبوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه مى كردند در چند جا از كلام خودتـهـديـد كرد به محروميت از ايمان و هلاكت ، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك ازآنـان ايـمـان نـيـاوردنـد، و در واقـعـه جـنگ بدر هلاكشان كرد، (و تمت كلمه ربك صدقا وعدلا).
بـــررســـى مـفـاد آيه 59 از سوره اسرى درباره مجزات پيامبر صلى الله عليه و آلهوسلم
و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه 59 از سوره اسرى براى خداى تعالى مطلقامـعـجـزه نـمـى فرستد. در پاسخش مى گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقراركرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاءييد مى كند نمى شود، مانند قرآن براىتـاءيـيـد رسـالت رسـول اسـلام ، و نـيـز شـامـل آيـاتـى كـه جـنبه لطف دارد نمى شود ازقبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر مى زد، از غيب خبر مى داد و بيمارانى كه به دعايششفا مى يافتند و (صدها) مانند آن .
بـنـابـرايـن بـر فـرض هـم كـه آيـه مـذكـور مـطـلق بـاشـد، تـنـهـاشامل معجزات اقتراحى مشركين مكّه مى شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت هاى گذشتهبـود، بـراى ايـن نـبـود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن راتكذيب كنند، و خلاصه سر به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همانمـكـذبين از امت هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم است كه مشركين مكّه را معذب كند، وخدا نخواست فورى آنان را عذاب كند.
البـتـه ايـن را هـم بـگـويـيـم كـه در آيـه مـذكـور دواحـتـمـال هـسـت . يـكـى ايـن كـه حـرف (بـاء) در جـمـله (و مـانـرسـل بـالايـات ) زايـده بـاشـد، و كـلمـه (آيـات )مـفـعـول جـمـله (نرسل ) باشد، و معنا اين باشد كه ما آيات را نمى فرستيم مگر براىتـخـويـف ، و احـتـمـال دوم ايـن كـه بـاى مـصـاحبه و به معناى باى فارسى باشد، در اينصـورت مـفـعـول جـمـله (نرسل ) رسول تقديرى است ، و معناى آيه اين است كه : ما هيچپيغمبرى را با آيات نمى فرستيم مگر براى تخويف .
و امـا ايـن كـه گـفتيم خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند، علّت آن را خود خداى تعالى درجـاى ديـگـر تـوضـيح داده و فرموده : (و ما كان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ما كان اللّهمـعـذبـهـم و هـم يـسـتـغـفـرون ) پـس ، از ايـن آيـه بـر مـى آيـد عـلّت نفرستادن آيت و بهدنـبـال تكذيب آن عذاب اين نبوده كه خدا نخواسته آيت و معجره اى بفرستد، بلكه علت اينبوده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين آنان مانع فرستادن آيت بوده ،هـمـچـنـان كـه از آيـه شـريـفـه (و ان كـادوا ليـسـتفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لايلبثون خلافك الا قليلا) نيز همين معنا استفاده مى شود.
از سـوى ديـگـر فـرمـوده : (و ما لهم الا يعذبهم اللّه و هم يصدون عن المسجد الحرام و ماكانوا اوليائه ان اولياوة الا المتقون و لكن اكثرهم لا يعلمون و ما كان صلاتهم عند البيتالا مكاء و تصدية فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
و اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شد و اين آيات اين معنا را بيان مى كند از طرف كفار هيچمـانـعـى از نـزول عـذاب نـيـسـت ، تـنـهـا مـانـع آن وجـودرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين ايشان است ، وقتى مانع بر طرف شودعـذاب هـم نـازل مى شود، همچنان كه بعد از خارج شدن آنجناب از بين مشركين قريش خداىتعالى ايشان را در جنگ بدر به آن وضع عجيب از بين برد.
و كوتاه سخن آنكه مانع از فرستادن آيات ، تكذيب بود، هم در امت گذشته و هم در اين امت، چـون مـشـركين در خصيصه تكذيب مثل امت هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب ،وجـود رسـول خـدا (ص ) بـود، هـمـيـنـكـه مـقـتـضـى عـذاب ازقـبـيـل سـوت زدن و كـف زدن مـوجـود شـد، و يـكـى از دو ركـن مـانـع كه عبارت بود از وجودرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين آنان برطرف گرديد، ديگر نه مانعىبراى فرستادن آيت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب ، چون بعد ازتـكـذيـب مـعـجـزه ، و بـه خـاطـر مـقـتـضـيـات عـذاب كـه هـمـان سـوت و كـف زدن وامثال آن بود حجت بر آنان تمام گرديد.
پـس بـه طـور خـلاصـه مـى گـويـيـم مـفـاد آيـه شـريـفـه (و مـا مـنـعـنـا اننـرسـل بـالايـات ...) يـكـى از دو احـتـمـال اسـت ، يـا ايـن اسـت كـه : مـادامـى كـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در بين ايشان است خداى تعالى از فرستادنمـعـجـره امـتـنـاع مى كند، كه در اين فرض آيه شريفه با فرستادن آيت (شق القمر) و(پيروزى بدر) و تاخير عذاب تا آن جناب از ميان آنان بيرون شود منافاتى نداشته ،و دلالتـى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممكن است بر آن دلالت كند با اين خداى سبحانتـصريح كرده به اين كه داستان بدر خود آيتى بوده ، وكشته شدن كفار در آن واقعه همعذابى بوده است .
و يا اين است كه فرستادن آيت وقتى است كه لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى ازفـرسـتـادن آن امـتـنـاع مـى نـمـود، و چون كفار مكّه مجبول و سرشته بر تكذيب بودند، لذابـراى آنـان آيت و معجره نخواهد فرستاد، كه در اين هم آيه شريفه با فرستادن معجره وتـاخـيـر عـذاب كـفار تا بعد از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) منافاتىنـدارد، چـون در ايـن فـرض فـرسـتـادن آيـت لغـو نـيـسـت ، بـلكـه فـايـده احـقـاق حـق وابطال باطل دارد، پس چه مان عى دارد كه آيت شق القمر هم از آيات و معجزاتى باشد كهخـدا نـازل كـرده ، و فـايده اش اين باشد كه كفار را به جرم تكذيبشان عذاب كند، البتهبـعـد از آنـكـه مـانـع عـذاب بـر طـرف شـده بـاشـد، يـعـنـىرسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از ميان آنان بيرون رفته باشد، آن وقت ايشانرا در جنگ بدر نابود كند.
پـــاســـخ اســـتـــدلال مـــنـــكـــريـــن شـــق القـــمـــر بـــهآيـه(قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا)
و امـا ايـن كـه اسـتـدلال كـردنـد بـه آيـه (قـل سـبـحـان ربـىهـل كـنـت الا بشرا رسولا) بر اين كه هيچ معجره اى به پيشنهاد مردم صورت نمى گيرد،در پـاسـخ مـى گـويـيـم : مـفـاد آيـه شـريـفـه ايـن نـيـسـت كـه خـداى سـبـحـان نـبـوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به وسيله معجره تاييد نمى كند، چون مفاد آناين است كه : بگو من از آنجا كه يك بشر هستم كه از ناحيه خدا فرستاده شده ام ، از ناحيهخود قدرتى بر آوردن معجره ندارم .
چـون اگـر مـفاد آن انكار معجزات از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد انكارمـعـجـره هـمـه انـبـيـاء هـم خـواهـد بـود، زيـرا هـمـه انـبـيـاى بـشـرىرسـول بـودنـد، و حـال آنـكـه قـرآن كـريـم در ضـمـننقل داستان هاى انبياء معجزاتى بسيار براى آنان اثبات كرده ، و از همه آن معجزات روشنتـر خـود ايـن آيـه خودش را رد مى كند، براى اين كه آيه شريفه يكى از آيات قرآن استكـه خـود مـعـجـزه اسـت ، و بـه بـانـگ بـلنـد اعـلام مـى كـنـد اگـرقـبول نداريد يك آيه به مثل آن بياوريد، پس چگونه ممكن است اين آيه معجره را انكار كندبا اين كه خودش معجره است ؟
بلكه مفاد آيه اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بشرى است فرستادهشـده ، خـودش از اين جهت بشر است قادر بر هيچ چيز نيست ، تا چه رسد به آوردن معجره ،تنها امر به دست خداى سبحان است ، اگر بخواهد به دست او معجزه جارى مى كند، و اگرنـخـواهـد نـمـى كند همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و اقسمو اباللّه جهد ايمانهم لئنجاءتهم ايه ليومنن بها قل انما الايات عند اللّه و ما يشعركم انها اذا جاءت لا يومنون ) ونـيـز از قـوم نـوح حـكـايـت كـرده كـه گفتند: (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنافاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين قال انما ياتيكم به اللّه ان شاء) و نيز فرموده :(و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه ) و آيات در اين معنا بسيار است .
جواب به دو شبهه ديگر پيرامون معجزه شق القمر
يـكـى ديـگـر از اعـتـراضـاتـى كـه بـه آيـت شـق القـمـر شـده - بـه طـورى كـهنقل شده - اين است كه اگر اينطور كه مى گويند
قـرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده باشند، و رصدبندان شرق و غربعـالم ايـن حـادثـه را در رصـدخـانـه خود ضبط كرده باشند، چون اين از عجيب ترين آياتآسـمـانـى اسـت ، و تـاريـخ تـا آنـجا كه در دست است و همچنين كتب علمى هيئت و نجوم كه ازاوضاع آسمانى بحث مى كند نظيرى براى آن سراغ نمى دهد، و قطعا اگر چنين حادثه اىرخ داده بـود اهـل بـحـث كـمـال دقـت و اعـتـنـا را در شـنـيـدن ونقل آن بكارمى زدند، و مى بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه در كتب علمى اثرى.
بـعـضـى هـم پـاسـخـى از ايـن اعتراض داده اند كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد،گفته اند:
اولا مـمـكـن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، چه بسيار حوادث جوى و زمينىرخ مى دهد كه مردم از آن غافلند، اينطور نيست كه هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند و آن رانزد خود محفوظ نگهداشته ، و سينه به سينه تا عصر ما باقى بماند.
و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب نشين و غيره رصد خانه اى نداشتند تاحـوادث جـوى را ضـبط كنند، رصدخانه هايى كه در آن ايام بر فرض كه بوده باشد درشـرق در هـنـد، و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده ، در حالى كه تاريخ از وجود چنينرصدخانه هايى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان به طورىكـه در بـعـضـى از روايـات آمـده در اوائل شـب چـهـاردهـم ذى الحـجـهسال ششم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده .
عـلاوه بـر ايـن بـلاد مـغـرب كـه اعـتـنـايـى بـه ايـنـگـونـهمسائل داشته اند (البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنايى داشته بودند) بام كه اختلاف افقداشته اند، اختلاف زمانى زيادى كه باعث مى شد آن بلاد جريان را نبينند، چون به طورىدر بـعـضـى از روايـات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده ، و در حوالى غروب خورشيد واوائل طـلوع مـاه اتـفـاق افـتـاده ، و مـيـان انـشـقـاق مـاه و دوبـارهمتصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است ، ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اندكه اتصال يافته بوده .
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم ، مـلت هـاى غـيـر مـسـلمـان يـعـنـىاهل كليسا و بت خانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه به نفع اسلام باشد متهم ومغرض مى دانيم .
اعـتراض سومى كه به مساءله شق القمر شده اين است كه بعضى گفته اند: دو نيم شدنماه به هيچ وجه ممكن نيست ،
مـگـر وقـتـى كه جاذبه ميان دو نيمه آن از بين برود، و اگر از بين برود ديگر ممكن نيستدوبـاره بـه هـم بـچـسـبـنـد، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد بايد تا ابد به همانصورت باقى بماند.
جـواب از ايـن اشـكـال ايـن اسـت كـه : قـبـول نـداريـم كـه چـنـيـن چـيـزىمـحـال عـقـلى بـاشـد، بـله مـمـكـن اسـت مـحـال عـادى يـعـنـى خـارق عـادت بـاشـد، و ايـنمـحـال بودن عادى اگر مانع از التيام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التيامهـم خـواهـد بـود، بـه ايـن مـعـنـا كـه از هـمـان اول انـشـقـاق صـورت نـمـى گـرفـت ، وحال آنكه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته ، و در حقيقت اساس اعتراض انكار هر امرخـارق العـاده اسـت ، و گـرنـه كسى خرق عادت را جايز و ممكن بداند، چنين اعتراضى نمىكند.
آيات 42 - 9 سوره قمر
كـذبـت قـبـلهـم قـوم نـوح فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر(9) فدعا ربه انى مغلوبفـانـتـصـر(10) فـفـتحنا ابوب السماء بماء منهمز(11) و فجرنا الارض عيونا فالتقىالمـاء عـلى امـر قـد قـدر(12) و حـملناه على ذات الوح و دسر(13) تجرى باعيننا جزاء لمنكـان كـفـر(14) و لقـد تـركنها ايه فهل من مدكر(15) فكيف كان عذابى و نذر(16) و لقديسرنا القران للذكر فهل من مدكر(17) كذبت عاد فكيف كان عذابى ونذر(18) انا ارسلناعـليـهـم ريـحـا صـرصـرا فـى يـوم نـحـس مـسـتـمـر(19) تـنـزع النـاس كـانـهـم اعـجـازنـخـل مـنـقـعـر(20) فـكـيـف كـان عـذابـى و نـذر(21) و لقـد يـسـرنـا القـران للذكـرفـهـل مـن مـدكـر(22) كـذبـت ثـمـود بالنذر(23) فقالوا ابشرا منا وحدا نتبعه انا اذا لفىضـلل و سـعـر(24) القـى الذكـر عـليـه مـن بـيـنـنـابـل هـو كـذاب اشـر(25) سـيـعلمون غدا من الكذاب الاشر(26) انا مرسلوا الناقة فتنه لهمفـارتـقـبـهـم و اصـطـبـر(27) و نـبـئهـم ان المـاء قـسـمـة بـيـنـهـمكل شرب محتضر(28) فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر(29) فكيف كان عذابى و نذر(30) اناارسـلنـا عـليـهـم صـيـحـة وحـدة فـكانوا كهشيم المحتظر(31) و لقد يسرنا القران للذكرفـهـل مـن مـدكـر(32) كـذبـت قـوم لوط بـالنـذر(33) انـا ارسـلنـا عـليـهـم حـاصـبـا الاال لوط نـجيناهم بسحر(34) نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر(35) و لقد انذرهم بطشتنافـتـماروا بالنذر(36) و لقد رودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم فذوقوا عذابى و نذر(37) ولقـد صـبـحـهـم بـكـرة عـذاب مستقر(38) فذوقوا عذابى و نذر(39) و لقد يسرنا القرانللذكر فهل من مدكر(40) و لقد جاء ال فرعون النذر(42) كذبوا باياتنا كلها فاخذناهماخذ عزيز مقتدر(42).
ترجمه آيات
قـبـل از ايـشان قوم نوح به تكذيب پرداخته ، بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند: جن زدهشده و مضرت ديده است (9).
تـا جـايـى كـه پـروردگـار خود را خواند و عرضه داشت : پروردگارا من مغلوب و شكستخورده ام ، از تو يارى مى خواهم (10).
ما نيز درهاى آسمان را به آبى رگبار و تند بگشوديم (11).
و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان بشكافتيم ، اين دو آب به منظور اجراى فرمانىكه رانده بوديم بهم برخوردند (12).
و ما نوح را بر مركبى تخته اى كه در كشتى بكار رفته بود سوار كرديم (13).
و اين كشتى زير نظر ما به حركت در آمد، و بقيه غرق شدند، و جزاى يك عمر كيفر خود راديدند (14).
ما آن كشتى را حفظ كرديم تا آيتى باشد، حال آيا عبرت گيرنده اى هست ؟ (15).
(اكنون بنگ ريد) عذاب و انذار من چگونه است (16).
و با اين كه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (17).
قوم عاد هم (پيامبر خود را) تكذيب كرد (اكنون بنگريد) كه عذاب و انذار من (درباره آنان )چگونه بود؟ (18).
مـا بـادى سـخـت طـوفـانـى در روزى نـحـس مـسـتـمـرى بـر آنـانگسيل داشتيم (19).
بادى كه مردم را مانند نخلى كه از ريشه در آيد از زمين بركند (.2).
ببين كه عذاب و انذار من چگونه بود؟ (21).
و با اين كه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (22).
طايفه ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند (23).
گـفـتـنـد آيـا يـك بـشـر را كـه از خـود مـا است پيروى كنيم ؟ در اين صورت خيلى گمراه وديوانه ايم (24).
چطور شده كه از ميان همه ما قرآن بر او نازل شده ؟ نه ، بلكه او دروغ پردازى است جاهطلب (25).
فردا به زودى خواهند فهميد كه دروغ پرداز جاه طلب كيست (26).
ما ماده شتر را براى آزمايش آنان خواهيم فرستاد، صبر كن و منتظر باش (27).
و بـه ايشان خبر بده كه آب محل ، بين آنان و شتر تقسيم است هر روز صاحب قسمت حاضرشود (28).
مردم داوطلب كشتن شتر را صدا زدند، و او متصدى كشتن آن شد (29).
پس ببين كه عذاب و انذار من درباره آنان چگونه بود؟ (.3).
مـا فـقط يك صيحه بر آنان فرستاديم ، همگى چون هيزمى كه باغبان جمع مى كند رويهمانباشته شدند (31).
با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم ، آيا كسى هست متذكر شود (32).
قوم لوطهم انذار را تكذيب كردند (33).
و مـا بـادى سنگ آور بر آنان فرستاديم ، و به جز خاندان لوط كه در سحرگاهان نجاتداديم همه را هلاك كرديم (34).
و نجات ايشان نعمتى بود از ما تا همه بدانند بندگان شكرگزار را اينچنين جزا مى دهيم(35).
بـا ايـن كـه لوط ايـشـان را از عـذاب مـا انـذار كـرده بـود، ولى هـمـچـنـان درجدال خود اصرارورزيدند (36).
و نـسـبـت بـه مـيـهمانان او قصد سوء و منافى عفت كردند، ما چشمهايشان را كور كرديم ، وگفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (37).
سرانجام صبحگاهان عذاب پيوسته به ايشان رسيد (38).
و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (39).
و با اين كه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (.4).
ما براى آل فرعون هم بيمرسان فرستاديم (41).
امـا هـمـه آيـات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم گرفتن شخصىقدرتمند و توانا (42).
بيان آيات
در اين آيات به پاره اى از حوادث گذشته كه در آن مزدجر و اندرز هست اشاره شده ،
و از مـيـان ايـن دسـتـه از اخـبـار سـرگـذشـت قـوم نـوح و عـاد و ثـمـود و قـوم لوط وآل فـرعـون را اخـتـصاص به ذكر داد، و مشركين عرب را با ياد آن اقوام تذكر داد، و بارديـگر اجمالى از آنچه سابقا از وضع آنان و سرانجام امرشان بيان كرده بود تذكر مىدهـد، تـا بـدانـند در اثر تكذيبشان به آيات خدا و فرستادگان او چه عذاب اليم و عقابهـايـى در پـى دارنـد، تـا آيـه شـريفه (و لقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر) را بيانكرده باشد.
و بـه مـنـظـور ايـن كـه تـقرير داستانها و نتيجه گيرى از آنها را تاءكيد كرده باشد، وشـنـونـدگـان بـيـشـتـر تحت تاثير قرار گرفته ، و اين اندرزها بيشتر در دلها جايگيرشود، دنبال هر يك از قصه ها اين جمله را تكرار كرد كه : (فكيف كان عذابى و نذر)، وهـمـيـن تـاءكـيـد را بـا ذكـر غـرض از انـذار و تخويف دو برابر نموده ، فرمود: (و لقديسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).


كذبت قبلهم قوم نوح فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر



وجه تكرار تكذيب در آيه : (كذبت قلبهم قوم نوح فكذبوا عبدنا...)
در اين آيه كلمه تكذيب دوبار آمده ، اولى به منزله انجام دادن دومى است ، و معنايش فعلتالتكذيب است ، و جمله (فكذبوا عبدنا) آن را تفسير مى كند، و اين تعبير نظير تعبير درآيـه و نادى نوح ربه فقال است ، كه اول مى فرمايد نوح پروردگار خود را صدا زد، وبار دوم مى فرمايد پس بگفت ...
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تكذيب اول تكذيب مطلق پيامبران ، و مراد از تكذيب دومتـكـذيـب خـصـوص نوح است ، چون از آيه شريفه (كذبت قوم نوح المرسلين ) بر مىآيـد كـه قـوم نوح مطلق پيامبران را تكذيب مى كردند، بنابر اين معناى آيه مورد بحث ايناسـت كـه قوم نوح همه رسولان را تكذيب مى كردند، و در نتيجه نوح را هم تكذيب كردند،وسـخـن تـوجـيـه خـوبى است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين كه با حرف (فاء)تـكـذيب دوم را متفرع بر تكذيب اول كرد، اين است كه اشاره كند به تكذيب قوم نوح يكىپـس ‍ از ديگرى و در تمامى طول زمان دعوت آن جناب بوده ، هر قرنى كه از آنان منقرضمـى شـد و قرنى ديگر روى كار مى آمد، آنها نيز وى را تكذيب مى كردند. ليكن اين معنا ازظاهر آيه بعيد است .
نـظـيـر ايـن تـوجـيـه در دورى از ظاهر آيه گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: مراد ازتكذيب اول ، قصد تكذيب ، و از تكذيب دوم ، خود تكذيب است .
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 110
و اگر در چنين مقامى از جناب نوح تعبير كرد به بنده ما و فرمود: (فكذبوا عبدنا) بهمـنـظـور تـجـليـل از آن جـنـاب و تـعظيم امر او، و نيز اشاره به اين نكته بود كه برگشتتـكـذيـب او به تكذيب خداى تعالى است ، چون او بنده خدا بود و خودش چيزى نداشت ، هرچه داشت از خدا بود.
(و قالوا مجنون و ازدجر) - مراد از (ازدجار) اين است كه : جن او را آزار رسانده و دراو اثرى از جنون است ، و معنايش اين است كه : قوم نوح تنها به تكذيب او اكتفاء نكردند،بلكه نسبت جنون هم به او دادند، و گفتند او جن زده اى است كه اثرى از آزار جن در او هست ،در نـتـيـجـه هيچ سخنى نمى گويد، مگر آنكه اثرى از آن حالت در آن سخنش هست ، تا چهرسدكه سخنش وحى آسمانى باشد.
بعضى ديگر گفته اند: فاعل فعل مجهول (ازدجر) جن نيست ، بلكه قوم نوح است ، كهآن جـنـاب را از دعـوت و تـبليغ زجر داده ، با انواع اذيت ها و تخويف ها مانع كارش شدند،ولى معناى اول شايد روشن تر باشد.


فدعا ربه انى مغلوب فانتصر



كلمه (انتصار) به معناى انتقام است ، و منظور آن جناب از اين كه گفت (انى مغلوب )مـن شـكـسـت خـورده شدم اين است كه از ظلم و قهر و زورگويى تنگ آمدم ، نه اينكه از نظرحـجـت و دليـل مـحـكـوم شـده ام ، وجـمـله كـوتـاه خـلاصـه نـفـريـنـى اسـت كـه كـرده ، وتفصيل آن در سوره نوح آمده ، همچنان تفصيل حجت هايش در سوره هود و غير آن حكايت شده .
بيان چگونگى و فور آب بر سراسر زمين پس از نفرين نوح عليه السلام


ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر



در مجمع البيان مى گويد: كلمه (همر) مصدر ثلاثى مجرد است و به معناى ريختن اشكو بـاران بـه شـدت ، و انهمار به معناى انصباب و روان شدن است . و (فتح آسمان (جوبـالاى سـر) بـه آبـى مـنـهـمـر و روان ) كـنـايه اى تمثيلى از شدت ريختن آب و جريانمـتـوالى باران ، گويى باران در پشت آسمان انبار شده ، و نمى توانسته پايين بريزدهمين كه درب آسمان باز شده به شدت هر چه تمامتر فرو ريخته است .


و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر



در مجمع البيان مى گويد: كلمه (تفجير) به معناى شكافتن است ، و (تفجير زمين )بـه ايـن مـعنا است كه زمين را بشكافند تا آب از آن بجوشد. و كلمه عيون جمع عين است ، وعين ، آن آبى را گويند كه از زمين بجوشد و مانند چشم جانداران بچرخد و به همين مناسبتاين كلمه در لغت هم به معناى چشم است و هم چشمه ).
و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : مـا زمـيـن را چـشـمـه هـاى شـكافته شده كرديم كه از تمامىشـكـافـهـايـش آب جوشيدن گرفت (فالتقى الماء) در نتيجه آب آسمان و آب زمين بهممـتـصـل شـدنـد، و در به كرسى نشاندن امرى كه تقدير شده بود دست به دست هم دادند،يـعـنـى بـه هـمان مقدارى كه خدا خواسته بود بدون كم و زياد، و بدون تندى و كندى اينمعاضدت را انجام دادند.
بنابراين ، كلمه (ماء) اسم جنسى است كه در اينجا آب آسمان و آب زمين از آن اراده شده، و به همين جهت نفرمود: (ماءان - دو آب )، و مراد از (امرى مقدر شده بود) آن صفتىاست كه خدا براى طوفان مقدر كرده بود.


و حملناه على ذات الواح و دسر



مـنـظـور از (ذات الواح و دسـر) كـشـتـى اسـت و كـلمه (الواح ) جمع لوح و به معناىتـخـتـه هـايـى اسـت كـه در سـاخـتـن كـشـتـى بـه يـكـديـگـرمـتصل مى كنند، و كلمه (دسر) جمع دسار است ، كه به معناى ميخ ‌هايى كه با آن تختههاى كشتى را يكديگر مى كوبند.
بـعضى از مفسرين در خصوص اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند، ولى آنطور كه بايدبا آيه سازگارى ندارد.


تجرى باعيننا جزاء لمن كان كفر



يـعـنـى كـشـتـى مذكور زير نظر ما بر روى آبى كه محيط بر زمين شده بود مى چرخيد، وخلاصه ما مراقب و حافظ آن بوديم .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: منظور از اين كه كلمه (عين - چشم ) را جمع آورده ،ديـدگـان اوليـاى خـدا بـوده ، مـى فـرمـايـد كـشـتـى زير نظر ملائكه اى كه ايشان را مؤكل بر آن كشتى كرده بوديم مى چرخيد.
(جزاء لمن كان كفر) - يعنى جريان كشتى مذكور در عين اين كه باعث نجات سرنشينانبـود، كـيفر كسانى هم بود كه كفر ورزيدند، جزايى بود عليه كفار و به نفع كسى كهنبوتش انكار شده بود، و آن نوح بود كه قومش به دعوتش كفر ورزيد. بنابر اين ، آيهشـريـفـه در مـعناى آيه (و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ... انا كذلك نجزى المحسنين )مى باشد.


و لقد تركناها آيه فهل من مدكر



تـــوضـــيـــحـــى دربـاره ايـن كـه راجـع بـه كـشتى نوح (عليه السلام ) فرمود: (ولقدتركناها آية ...)
ضمير در جمله (تركناها) به سفينه بر مى گردد، چون هر چند اين كلمه قبلا ذكر نشدهبود ولى از سياق فهميده مى شد و لام در اول جمله لام قسم است .
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما آن كشتى كه نوح و مؤ منين همراه او را كهدر آن بـودنـد نـجـات داديـم ، هـمـچـنـان نـگـه داشـتـيـم و آن را آيـتـى كـرديم مايه عبرت ،حـال آيـا مـتذكرى هست كه از آن عبرت گرفته وحدانيت خداى تعالى پى ببرد و بفهمد كهدعـوت انبياى او حق است ؟ و اين كه عذاب او دردناك است ؟ و لازمه اين آيه آن است كه كشتىنـوح تـا ايـامـى كـه اين آيات نازل مى شده محفوظ مانده باشد، تا علامتى باشد كه بهوقوع طوفان دلالت كند و آن را يادآور شود. و اتفاقا بعضى از مفسرين - به طورى كهنـقـل مـى كـنـنـد - در تـفسير اين آيه گفته اند: خداى سبحان كشتى نوح را بر فراز كوهجـودى مـحـفـوظ داشته بود، حتى مردم دست اول اين امت آن را ديده بودند، اين جريان را الدرالمنثور از عبدالرزاق ، عبد بن حميد، ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده .
و ما در تفسير سوره هود در آخر بحث هايى كه پيرامون داستان كشتى نوح داشتيم خبرى رانـقـل كـرديـم كـه راوى مـى گـفـت : ما در بعضى از قله هاى كوه آرارات كه نامش جودى استقـطـعـاتـى از چـوبـهـاى كـشـتـى نـوح را ديديم متلاشى شده بود، خواننده محترم بدان جامراجعه كند.
بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: ضمير مذكور به سفينه بر نمى گردد، بلكه به قصهبـر مى گردد، و اين كه فرموده ما آن قصه را باقى گذاشتيم بدين جهت كه بقاى خاطرهنوح ، كار خداى تعالى است .


فكيف كان عذابى و نذر



كلمه (نذر) جمع (نذير) است و نذير به معناى انذار مى باشد.
بـعـضـى گفته اند: كلمه مذكور خودش مصدر و به معناى انذار است ، وكلمه كان ناقصه وداراى اسم و خبر باشد، اسمش كلمه (عذابى ) و خبرش كلمه (فكيف ) باشد، ممكن همهست تامه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش كلمه (عذابى ) و كلمه (فكيف ) حالىاز آن باشد.
بـه هـر حـال اسـتـفـهـام در آن اسـتـفـهـام تـهـويـل و ايـجـادهول و هراس است ، و مى خواهد با آن استفهام ، شدت عذاب و صدق انذار را برساند.


و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر



معناى (ذكر) و مقصود از تيسير قرآن براى آن ذكر
كلمه (يسرنا) متكلم مع الغير از ماضى است ، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسانكـردن اسـت ، و (آسـان كـردن قـرآن بـراى ذكـر) ايـن است كه آن را طورى به شنوندهالقـاء كـند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاىساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.
ممكن هم هست مراد از آن اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را بلندتر از افق فهمهـاى عـادى اسـت در مـرحـله القـاء در قالب عباراتى عربى آورديم تا فهم عامه مردم آن رادرك كند، همچنان كه اين معنا از آيه (انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى امالكتاب لدينا لعلى حكيم ) استفاده مى شود.
و مـراد از (ذكـر)، ذكر خداى تعالى است به اسماء و صفات و افعالش . در مفردات مىگـويد: گاهى كلمه ذكر گفته مى شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى شود كه با بودشآدمى مى تواند هر شناختى را كه به دست مى آورد ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه استبـا ايـن تفاوت كه به اين اعتبار حافظه اش مى گويند كه معرفتى است به دست آمده ، وبـه ايـن اعـتـبـار آن را ذكـر (يـاد) مـى گـويـنـد كـه همين الان در نظر است ، (چون ممكن استبسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الان در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).
و گاهى ديگر كلمه (ذكر) گفته مى شود و منظور از آن حضور چيزى است يا در قلب ويا در زبان ، و به همين جهت گفته اند ذكر دو جوريكى به قلب ، و يكى هم به زبان ،
و هـر يـك از ايـن دو قسم ذكر خود دو قسم است ، يكى ذكر با نسيان و فراموشى ، يكى همذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند.
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا وسيله آن متذكرشوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشتهبـه خـدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفهدعـوتـى اسـت عـمـومـى بـه تـذكـر بـه قـرآن بـعـد ازمسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده .


كذبت عاد فكيف كان عذابى و نذر



از ايـنـجا داستانى ديگر از داستان هايى كه در آن ازدجار و انذار است آغاز مى كند، و اگرايـن قـصـه را عـطـف بـه سابق نكرده و بدون كلمه (واو) فرمود: (كذبت )، و همچنينقـصـه هـاى بـعـدى را هـم بدون واو عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستان هامـسـتـقـل و جـداى از ديگرى است ، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندنعظمت عذاب است ، اگر كسى با آن پند پذيرد.
جمله (فكيف كان عذابى و نذر) در مقام توجيه دادن دلهاى شنونده به چيزى است كه بهايـشـان القـاء مـى كـنـد، و آن عـبارت است از كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله (اناارسـلنـا...) شـروع مـى شـود، و ايـن جـمـله مـانـنـد جـمـله قـبـليـش در مـقـامهـول انـگـيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله (فكيف كان ...)باشد، و اين وجه خوبى است همان طور كه ديگران نيز گفته اند.
بيان كيفيت عذاب قوم عاد


ان ا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر



اين جمله بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى كرد و مى فرمود: (پسعـذاب من چگونه بود؟). و كلمه (صرصر) - به طورى كه در مجمع البيان آمده -بـه مـعـنـاى بـاد سخت و تند است ، و كلمه (نحس ) - فتحه نون و سكون حاء - مانندكـلمه (نحوست ) مصدر و به معناى شوم است ، و كلمه مستمر صفتى است براى نحس ، ومـعـنـاى فـرسـتادن باد در روزى نحس ‍ مستمر اين است كه خداى تعالى آن باد را در روزىفـرسـتـاد نـسـبـت ايـشـان نـحـس و شـوم بود، و نحوستش مستمر بود، چون ديگر اميد خير ونجاتى برايشان نبود.
و مراد از كلمه (يوم ) قطعه اى از زمان است ، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است ، چوندر جـاى ديـگر فرموده : (فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات ) و باز درجـاى ديـگـر دربـاره هـمـيـن قـوم فـرمـوده : (سـخـرهـا عـليـهـم سـبـعليال و ثمانيه ايام حسوما).
بعضى هم كلمه نحس را به سرد معنا كرده اند.


تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر



فـاعـل فعل (تنزع ) ضميرى است كه به كلمه (ريح ) بر مى گردد، و معنايش ايناسـت كـه باد انسان ها را از زمين مى كند، و همچنين تنه هاى درخت خرما را از (اعجاز) آنهايـعـنـى از پايين آنها مى كند، و كلمه (منقعر) به معناى چيزى كه از ريشه كنده شود، ومعناى آيه روشن است ، چيزى كه از آيه استفاده مى شود و بايد خاطرنشان كرد اين است كه: قوم عاد مردمى قوى هيكل بوده اند.


فكيف كان عذابى ... مدكر



تفسير اين دو آيه قبلا گذشت .
گـــفـــتـــارى در چـــنـــد فـــصـــل پـــيـــرامـــون ســـعـــادت و نـــحـــوسـت ايـام ، طـيـرهوفال
گـفـتـارى در چـنـد فـصـل پـيـرامـون سـعـادت و نـحـوسـت ايـام و طـيـره وفال
1- سعادت و نحوست ايام (از نظر عقل ، قرآن و سنت )
1 - در سـعـادت و نـحـوسـت ايام : نحوست روز و يا مقدارى از زمان به معنا است كه در آنزمـان بـغـيـر از شـر و بـدى حـادثـه اى رخ نـدهـد، واعـمـال آدمـى و يـا حـداقـل نـوع مـخـصـوصـى از اعـمـال بـراى صـاحـبعمل بركت و نتيجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف اين است .
و مـا بـه هـيـچ وجـه نـمـى تـوانـيـم بـر سعادت روزى از روزها، و يا زمانى از ازمنه و يانـحـوسـت آن اقـامـه بـرهـان كـنـيـم ، چـون طـبيعت زمان از نظر مقدار، طبيعتى است كه اجزا وابعاضش مثل هم هستند،
و خـلاصـه يـك چيزند، پس از نظر خود زمان فرقى ميان اين روز و آن روز نيست ، تا يكىرا سـعـد و ديگرى را نحس بدانيم ، و اما عوامل و عللى كه در حدوث حوادث موثرند، و نيزدر به ثمر رساندن اعمال تاثير دارند، از حيطه علم و اطلاع ما بيرونند، ما نمى توانيمتـكـه تـكـه زمـان را بـا عـوامـلى كـه در آن زمـان دسـت در كـارنـد بـسنجيم ، تا بفهميم آنعـوامل در اين تكه از زمان چه عملكردى دارند، و آيا عملكرد آنها طورى است كه اين قسمت اززمان را سعد مى كند يا نحس ، و به همين جهت است كه تجربه هم بقدر كافى نمى تواندراه گـشـا بـاشـد، چـون تـجـربـه وقـتـى مـفـيـد اسـت كـه مـا زمـان را جـداى ازعوامل در دست داشته باشيم ، و با هر عاملى هم سنجيده باشيم ، تا بدانيم فلان اثر، اثرفـلان عـامـل اسـت ، و مـا زمـان جـداى از عـوامـل نـداريـم ، وعوامل هم براى ما معلوم نيست .
و بـه عـيـن هـمين علت است كه راهى به انكار سعادت و نحوست هم نداريم ، و نمى توانيمبـر نـبـودن چـنـيـن چـيزى اقامه برهان كنيم ، همان طور نمى توانستيم بر اثبات آن اقامهبـرهـان كـنـيـم ، هـر چـنـد كـه وجـود چـنـيـن چـيـزى بـعـيـد اسـت ، ولى بـعيد بودن ، غير ازمحال بودن است ، اين از نظر عقل .
سعادت و نحوست در آيات قرآن كريم
و امـا از نـظر شرع در كتاب خداى تعالى نامى از نحوست ايام آمده ، در همين سوره آيه 19فـرمـوده : (انـا ارسـلنـا عـليـهـم ريـحـا صـرصرا فى يوم نحس مستمر) و جايى ديگرفرموده : (فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات ).
و هـر چـنـد از سـيـاق داسـتـان قـوم عـاد كـه ايـن دو آيه مربوط بدانست استفاده مى شود كهنحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است كه در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قومعـاد وزيـد، و آن زمـان هـفـت شـب و هشت روز پشت سر هم بوده ، كه عذاب به طور مستمر برآنـان نـازل مـى شـده اما بر نمى آيد كه اين تاثير و دخالت زمان به نحوى بوده كه باگـردش هـفـتـه هـا دوبـاره آن زمـان نـحس برگردد. اين معنا به خوبى از آيات استفاده مىشود، و گرنه همه زمان ها نحس مى بود، بدون اين كه دائر مدار ماهها و يا سالها باشد.
در مـقـابـل زمـان نـحـس نامى هم از زمان سعد در قرآن آمده و فرموده : (و الكتاب المبين اناانـزلنـاه فـى ليـله مـبـاركـة ) و مراد از آن شب ، شب قدر است ، كه در وصف آن فرموده :(ليله القدر خير من الف شهر)،
و ايـن پـر واضـح اسـت كـه مـبارك بودن آن شب و سعادتش از اين جهت بوده كه آن شب بهنـوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى ، و تاثيرهاىمـعنوى ، از قبيل حتمى كردن قضاء و نزول ملائكه و روح و سلام بودن آن شب ، همچنان كهدربـاره ايـن امـور فـرمـوده : (فـيـهـا يـفـرق كـل امـر حـكـيـم ) و نـيـز فـرمـوده :(تـنـزل المـلائكـه و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم مـنكل امر سلام هى حتى مطلع الفجر).
و بـرگـشـت مـعـنـاى مـبـارك بودن آن شب و سعادتش به اين است كه عبادت در آن شب داراىفـضـيـلت است ، و ثواب عبادت در آن شب قابل قياس با عبادت در ساير شبها نيست ، و درآن شب عنايت الهى به بندگانى متوجه ساحت عزت و كبريايى شده اند نزديك است .
سعادت و نحوست در احاديث و روايات
ايـن بـود آن مـقـدار از معناى سعادت و نحوست كه در قرآن آمده بود، و اما در سنت ، رواياتبـسـيـار زيـادى دربـاره سـعـد و نـحـس ايام هفته و سعد و نحس ايام ماههاى عربى و نيز ازمـاهـهـاى فـارسـى و از مـاهـهـاى رومـى رسـيده ، كه در نهايت كثرت است ، و در جوامع حديثنـقـل شـده ، و در كـتـاب بـحـار الانـوار احـاديـث زيـادى از آنـهـانـقـل شـده ، و بـيـشـتـر ايـن احـاديـث ضـعـيـفـنـد، چـون يـامـرسـل و بـدون سـنـدنـد، و يا اين كه قسمتى از سند را ندارند، هر چند كه بعضى از آنهاسندى معتبر دارد البته به اين معنا كه خالى از اعتبار نيست .
و امـا روايـاتـى كـه ايـام نحس را مى شمارد، و از آن جمله چهارشنبه هر هفته ، و چهار شنبهآخـر مـاه ، و هـفـت روز از هـر مـاه عـربـى ، و دو روز از هـر مـاه رومـى ، وامـثـال آن را نـام مـى برد، در بسيارى از آنها و مخصوصا رواياتى كه نحوست ايام هفته وايـام مـاههاى عربى را نام مى برد، علت اين نحوست هم آمده ، و آن عبارت است از اين كه دراين روزهاى نحس حوادث ناگوارى به طور مكرر اتفاق افتاده ، آن هم ناگوار از نظر مذاقديـنـى ، از قـبـيـل رحـلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) و شهادت سيد الشهداء(عـليـه السـلام ) و انـداخـتـن ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در آتـش ، ونزول عذاب بر فلان امت ، و خلق شدن آتش و امثال اينها.
و اين ناگفته پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى استحكام بخشيدن روحيه تقوى است ،
وقـتـى افرادى فقط به خاطر اين كه در اين ايام بت شكنان تاريخ ، ابراهيم و حسين (ع )گـرفـتـار دسـت بـت هـاى زمـان خود شده اند، دست بكارى نمى زنند، و از اهداف و لذتهاىخـويـش چـشم مى پوشند، چنين افرادى روحيه دينيشان قوى مى گردد، بر عكس ، اگر مردمهيچ حرمتى براى چنين ايامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و همچنان افسارگسيخته سرگرم كوشش در برآوردن خواسته هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه بهايـن كه امروز چه روزى است و ديروز چه روزى بود، و بدون اين كه اصلا روز برايشانمطرح باشد، چنين مردمى از حق رويگردان خواهند بود، و آسانى مى توانند حرمت دين را هتككـنـند و اولياى دين را از هدايت خود نوميد و در نتيجه ناراحت سازند. بنابر اين ، برگشتنـحـوسـت ايـن ايـام جـهـاتـى از شـقـاوتـهـاى مـعـنـوى اسـت ، كـه ازعـلل و اسـبـاب اعـتـبارى منشاء مى گيرد، كه نوعى از ارتباط، مرتبط به اين ايام است ، وبى اعتنايى به آن علل و اسباب باعث نوعى شقاوت دينى مى شود.
و نيز در عده اى از اين روايات آمده كه براى دفع نحوست اين ايام بايد خدا پناه برد. ياروزه گـرفـت يـا دعا كرد، يا مقدارى قرآن خواند، و يا صدقه اى داد، و يا كارى ديگر ازاين قبيل كرد.
نـــمـــونـه اى از احـاديث ائمه اطهار عليه السلام كه دلالت بر عدم نحوست ذاتى زمانمىكند
مـانـنـد روايـت ابـن الشـيـخ كـه در كـتـاب مـجـالس بـه سـنـد خـود ازسـهـل بـن يـعـقـوب مـلقـب بـه ابـى نـواس ، از امـام عـسـكـرى (عـليـه السـلام )نـقـل كـرده كـه در ضـمـن حديثى گفته است : من به آنحضرت عرضه داشتم : اى سيد من دربـيـشـترايام به خاطر آن نحوستها كه دارند، و براى دفع وحشتى كه انسان از اين روزهادارد، و اين نحوست و وحشت نمى گذارد انسان به مقاصد خود برسد، چه كند؟ لطفا مرا بهچـيـزى كه رفع اين نگرانى كند دلالت بفرما، براى اين كه گاهى حاجتى ضرورى پيشمى آيد، كه بايد فورا در رفع آن اقدام كرد، و وحشت از نحوست ، دست و پاگير آدم است ،چه بايد كرد؟

next page

fehrest page

back page