بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

از نظر اوصافشان
و جمله (الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا)، بيان پاره اى از اوصاف و رفتار مؤ منين است، اما آنچه مربوط به اوصاف ايشان است ، اين است كه نسبت به مقام ربوبيتپروردگارشان تذلل دارند، و از خضوع در برابر آن مقام و تسبيح و حمد او استكبارنمى ورزند، (اذا ذكروا بها) يعنى وقتى به آيات پروردگارشان - كه دلالت بروحدانيت او در ربوبيت و الوهيت دارد - تذكر داده مى شوند، و همچنين لوازم ربوبيت او راكه همان مساله معاد و دعوت نبى به سوى ايمان وعمل صالح است به يادشان بياورند (خروا سجدا)، بى اختيار به زمين مى افتند، وبه حالت سجده براى خدا در مى آيند تا تذلل و استكانت خود را اظهار كنند. (و سبحوابحمد ربهم )، و او را توام با ثناى جميل از هر نقصى منزه مى دارند.
و اين سجده و تسبيح و تحميد هر چند مربوط به افعال است ، ليكن در عين حال مظاهر همان صفات مؤ منين است ، يعنى صفتتذلل و خضوعشان در برابر مقام ربوبيت و الوهيت ، و به همين جهتدنبال اين سه عمل با اينكه از مقوله عمل بودند صفتى آورد كه ملازم آنهاست ، و آن اين استكه (و هم لا يستكبرون ) در حالى كه استكبار نمى كنند.
معرفى مؤ منين از نظر اعمالشان


تتجا فى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون



اين آيه معرف مؤ منين است از نظر اعمالشان ، همچنانكه آيه قبلى معرف ايشان بود از نظراوصاف .
و بنابراين جمله (تتجافى جنوبهم عن المضاجع )، با در نظر گرفتن اينكه(تجافى ) به معناى اجتناب و دورى است ، و (جنوب ) جمع جنب به معنى پهلو است و(مضاجع ) جمع مضجع به معناى رختخواب ومحل استراحت است ، كنايه مى شود از اينكه مؤ منين خواب خود را ترك مى كنند، و به عبادتخدا مى پردازند.
(يدعون ربهم خوفا و طمعا) - اين جمله حال از ضمير در (جنوبهم ) است ، و مراداين است كه از بستر دورى مى كنند، در حالى كهمشغول به دعاى پروردگارشانند، در دل شب ، آن هنگامى كه چشمها به خواب و بدنهابى حركت افتاده ، خدا را مى خوانند، اما نه تنها از خوف ، تا نوميدى از رحمت خدا بر آنانمسلط شود، و نه تنها به طمع رحمت ، تا از غضب و مكر خدا ايمن باشند، بلكه هم از ترسو هم به طمع ، او را مى خوانند، و در دعاى خود ادب عبوديت را بيشتر رعايت مى كنند، تا درخواست آن حوائجى كه هدايت براى آدمى پديد مى آورد، و اين تجافى از بستر و دعا، بانوافل شبانه و نماز شب ، منطبق است .
(و مما رزقناهم ينفقون ) - اين جمله يك عمل ديگرى از مؤ منين واقعى را يادآور شده ، وآن اين است كه براى خدا و در راه او انفاق مى كنند.
بشارت به مؤ منين به پاداشى مافوق علم و تصور همگان (فلا تعلم نفس ما اخفىلهممن قرة اعين )


فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون



اين جمله تفريع اوصاف و اعمالى است كه مؤ منين دارند، مى فرمايد: به خاطر آن اوصافو اعمالى كه دارند خداوند چنين ثوابى برايشان فراهم كرده .
در اين جمله كلمه (نفس ) كه نكره است و در سياق نفى قرار گرفته عموميت را مىرساند، يعنى هيچ كس نمى داند، و اگر كلمه (قره ) را اضافه به كلمه (اعين )كرده ، نه به (اعينهم )، براى اين است كه بفهماند آن نعمت ها آن قدر بزرگ و خيرهكننده است ، كه تنها يك چشم و دو چشم از ديدنش روشن نمى شود، بلكه هر صاحب چشمىكه آن را ببيند چشمش روشن مى گردد.
و معنايش اين است كه هيچ نفسى از نفوس بشر نمى داند كه خدا چه نعمتهايى كه مايهروشنى ديده هر صاحب ديده اى است در قبال اعمال نيكى كه در دنيا كردند پنهان نموده ، واين ندانستنشان به خاطر اين است كه آن نعمت ها مافوق علم و تصور ايشان است .
مقايسه مومن و كافر از نظر عاقبت آنها، پاداش و جزاى الهى


افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون



(ايمان ) عبارت است از سكون و آرامش علمى خاصى در نفس ، نسبت به هر چيزى كهايمان به آن تعلق گرفته ، و لازمه اين آرامش التزام عملى نسبت به آن چيزى است كهبه آن ايمان دارد، حال اگر كسى اين التزام را نداشته باشد، و بر خلاف ايمانشعمل كند، چنين كسى را فاسق گويند، چون كلمه (فسق ) به معناى بيرون شدن است ،وقتى مى گويند: (فسقت التمره ) كه خرما از پوست خود بيرون شده باشد، كهبرگشت معنايش بيرون شدن از زيبندگى است .
و استفهامى كه در آيه شريفه شده استفهام انكارى است ، و جمله (لا يستوون ) برابرىدو طائفه را نفى مى كند، تا تاكيد همان استفهام انكارى باشد.


اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى نزلا بما كانوا يعملون



كلمه (ماوى ) به معناى مكانى است كه انسان در آنمنزل كند و مسكن خود قرار دهد. و كلمه (نزل ) به ضمه (ن ) و (ز) به معناى هرچيزى است كه براى شخصى كه وارد خانه اى مى شود آماده شود، مانند طعام و آب ، ولىاز معناى لغوى آن تجاوز شده ، به هر عطيه اى همنزل مى گويند و بقيه الفاظ آيه روشن است .


و اما الذين فسقوا فماواهم النار... كنتم به تكذبون



لازمه اينكه فرمود: آتش ، ماواى ايشان است اين است كه جاودانه در آتش باشند، و به همينجهت دنبالش فرمود (كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها - هر چه بخواهند از آنبيرون شوند به سوى آن برگردانده مى شوند).
و اينكه فرمود: (و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون )،دليل بر اين است كه مراد از فاسقان ، منكرين معادند، و اينكه منكرين معاد را درداخل آتش چنين خطابى مى كنند، براى شماتت ايشان است ، چون خود ايشان همواره در دنيا مؤمنين را شماتت مى كردند، كه چرا شما به قيامت نديده ايمان داريد.


و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون



در اين آيه شريفه نتيجه چشاندنشان عذاب دنيا را اميد بازگشت قرار داده ، و اينبازگشتى كه آرزويش كرده همان بازگشت به خدا، يعنى توبه و انابه است ، در نتيجهمراد از عذاب (ادنى ) عذاب دنيا خواهد بود، كه خداوند برايشاننازل كرد، تا زهر چشمى بگيرد، و از عذاب بزرگ قيامت بترساند، و در نتيجهقبل از رسيدن عذاب استيصال توبه كنند، و بنابراين مراد از عذاب (اكبر) هم عذابقيامت خواهد بود.
و معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم كه به زودى از عذاب ادنى يعنى عذابنزديكتر، از عذاب قيامت چيزى از قبيل قحطى و مرض و جنگ و خونريزى وامثال آن به ايشان مى چشانيم ، باشد، كه قبل از عذاب روز قيامت به سوى ما برگردند،و از شرك و لجبازيشان توبه نمايند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر عذاب دنيا را عذاب نزديكتر خواند، و عذاب قيامت را عذاببزرگتر، با اينكه جا داشت عذاب دنيا را در مقابل عذاب بزرگتر قيامت ، عذاب كوچكتربخواند، براى اين است كه مقام ، مقام تهديد و تخويف بود، و در چنين مقامى مناسب نبودعذاب را كوچكتر بخواند، لذا آن را عذاب نزديك تر خواند، و به همين علت عذاب قيامت راهم در مقابل عذاب نزديكتر دنيا عذاب دورتر نخواند، چون با مقام تهديد مناسب نبود.


و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها انا من المجرمين منتقمون



گويا اين آيه در مقام بيان علت مطالب قبل يعنى چشاندن عذاب ادنىقبل از عذاب اكبر است ، مى فرمايد به اين علت ايشان را عذاب مى كنيم كه مرتكبشديدترين ظلم شدند، و آن اين است كه از آيات ما بعد از تذكر اعراض مى كردند، پساينان مجرمينند، و خدا از مجرمين انتقام خواهد گرفت .
پس جمله (و من اظلم ...)، تعليل عذاب است به اينكه شديدترين ظلم را مرتكب شدند،آنگاه جمله (انا من المجرمين منتقمون ) تعليل عذاب ظالمان است ، به اينكه چون مجرمند، وعذاب هم انتقام از مجرمين است ، و خدا هم انتقام گيرنده از مجرمين است .


و لقد آتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مريه من لقائه و جعلناه هدى لبنىاسرائيل



مراد از (الكتاب )، تورات است . و كلمه (مريه ) به معناى شك و بدگمانى است .
وجوه مختلف درباره مراد از (بلقائه ) در آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب فلاتمنفى مربة من لقائه ...)
مفسرين در مرجع ضمير در كلمه (لقائه )، و نيز در معناى كلمه مزبور اختلاف كردهاند، بعضى گفته اند: ضمير به موسى (عليه السلام ) برمى گردد. ومفعول كلمه ، لقاء است ، و تقدير كلام (فلا تكن فى مريه من لقائك موسى ) است ،يعنى شك نكن در ديدارت با موسى ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) -به طورى كه در روايات هم آمده - شب معراج موسى را ديدار كرد، پس در نتيجه اگرسوره مورد بحث ، بعد از معراج نازل شده باشد، آيه شريفه يادآورى خاطرات شب معراجاست ، و اگر قبل از شب معراج نازل شده باشد وعده اى از خدا به آن جناب است كه بهزودى موسى را خواهى ديد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به موسى برمى گردد، ولى معناى آيه اين است كه شكمكن در اينكه روز قيامت موسى را مى بينى .
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به كتاب برمى گردد، و تقدير كلام (فلا تكن فىمريه من لقاء موسى الكتاب ) است يعنى شك مكن در اينكه موسى كتاب را خواهد ديد،بعضى ديگر تقدير را (من لقائك الكتاب ) و يا (من لقاء الكتاب اياك ) گرفتهاند، كه بنا به تقدير اول معنا چنين مى شود: شك مكن از اينكه كتاب را خواهى ديد، و بنابه تقدير دوم : در شك مباش از اينكه كتاب تو را خواهد ديد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به آزار و شكنجه اى برمى گردد كه موسى از دستقومش ديد، و معناى آيه اين است كه : تو در شك مباش از ديدن اذيت ، همانطور كه موسى آنرا از قومش بديد، ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه طبع و سليقه سالم هيچ يك از اينوجوه را نمى پذيرد، علاوه بر اين ، اين وجوه نمى توانداتصال آيه را به ماقبلش حفظ كند.
اما آنچه به نظر ما مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه مى گوييم ممكن استضمير (لقائه ) به خداى تعالى برگردد، و مراد از لقاى خدا مساله بعث و قيامتباشد، به اين عنايت كه روز بعث روزى است كه همه در برابر خدا قرار مى گيرند، درحالى كه - بطورى كه گذشت - حجابى بين آنان و بين پروردگارشان نيست . شاهدو مويد اين معنايى كه ما براى لقاء كرديم ، اين است كه قبلا هم در جمله(بل هم بلقاء ربهم كافرون ) گفتگو از لقاى پروردگارشان به ميان آورده ، وسپس در جمله (ناكسوا روسهم عند ربهم )، نيز از سرافكندگى كفار در برابرپروردگارشان كه آن نيز در معناى لقاء است سخن گفت .
در نتيجه معناى آيه شريفه اين مى شود كه : ما به موسى هم كتاب داديم همانطور كه بهتو داديم ، پس تو درباره مساله بعث كه قرآن از آن سخن مى گويد در شك مباش كه اينشك مستلزم شك در قرآن است .
و اين تاييد حقانيت قرآن به وسيله نزول تورات ، تنها در اين آيه نيامده ، بلكه در چندجا از قرآن خاطرنشان شده ، و نيز مويد اين معنا جمله بعد است كه مى فرمايد: (و جعلناههدى لبنى اسرائيل و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا...).
ممكن هم هست مراد از لقاى خدا، دل بريدن از هر چيز به س وى خدا تعالى باشد، هنگاموحى قرآن ، و يا بعضى از آن ، همچنان كه از روايات نى ز اين معنا استفاده مى شود، وبنابر اين ، در آيه شريفه به صدر سوره برگشت شده ،كه مى فرمود:(تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين )، وذيل آيه بعد كه مى فرمايد: (و كانوا باياتنا يوقنون )، بيشتر اين وجه را تاييد مىكند، چون در آن مى فرمايد: آنان كه پيشوايان هدايت بودند به آيات ما يقين داشتند، پستو هم با شك در مساله قيامت ، در قرآن شك مكن ، (و به هرحال خدا داناتر است ).
(و جعلناه هدى لبنى اسرائيل ) - يعنى ما تورات را هادى بنىاسرائيل قرار داديم ، و بنابراين كلمه (هدى ) مصدر به معناى اسمفاعل ، و يا به معناى خود مصدر آمده ، ولى به عنوان مبالغه(مثل اينكه در فارسى مى گوييم فلانى عين سخاوت است ).


و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون



يعنى ما بعضى از بنى اسرائيل را پيشوايان قرار داديم ، تا مردم را به امر ما هدايت كنندو وقتى ايشان را به امامت و پيشوايى هدايت نصب كرديم ، كه در دين صبر كردند، و قبلاهم به آيات ما يقين داشتند.
در تفسير آيه قال (انى جاعلك للناس اماما) و نيز در تفسير آيه (و جعلناهم ائمهيهدون بامرنا) و نيز در مواردى ديگر كه مناسب بوده بحثهايى پيرامون مساله امامت ، واينكه هدايت امام به امر خدا چه معنايى دارد گذرانديم .
اين دو آيه از رحمت گسترده به وسيله تورات متضمن اين است كه تورات فى نفسه هدايتاست ، و پيروان خود را به سوى حق هدايت مى كند، آنچنان كه در دامن تربيت خود افرادىرا بار آورد، كه در پيشرفتگى و لياقت به حدى رسيدند كه خدا براى امامتشانبرگزيد، و آنان را به مقامى رسانيد كه مردم را به امر او هدايت مى كردند، پس توراتكتاب پربركتى است براى عمل كردن ، و نيز بعد ازعمل كردن .


ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون



منظور از اين اختلاف ، اختلاف مردم در دين است ، و اين اختلاف را به راه نينداختند مگر ازباب ستم ، ستمى كه به يكديگر مى كردند، همچنان كه در چند جا از كلامش به اين معنااشاره نموده ، از آن جمله فرموده : (و لقد آتينا بنىاسرائيل الكتاب . فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ).
و بنابراين ، مراد از جمله (يفصل بينهم ) قضاء و داورى بين حق وباطل ، و محق و مبطل است ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ...



كلمه او در اول آيه ، جمله را عطف مى كند به چيزى كه از كلام حذف شده ، گويا فرموده :آيا براى آنان روشن نشد كه چه و چه و آيا برايشان روشن نگرديد كه چقدر از قرونگذشته و ماقبل ايشان را كه اينان سرگرم قدم زدن درمحل آنان مى باشند هلاك كرديم ؟ كلمه هدايت در آيه شريفه به معناى بيان كردن و يا بههمان معناى راهنمايى است ، ولى متضمن معناى بيان كردن نيز هست ، چون مى بينيم كه باحرف (ل ) متعدى شده ، و اگر متضمن معناى بيان نبود مى بايستى با (الى ) متعدىشود.
(كم اهلكنا من قبلهم من القرون ) - اين جمله اشاره بهفاعل هدايت ، و قائم مقام آن است ، چون همين اهلاك امت هاى گذشته است كه بايدنسل حاضر را هدايت كند، و معناى آيه اين است : آيا برايشان بيان و هدايت نكرد، كثرتاهلاك ما امت هاى گذشته را، در حالى كه اينان در مساكن آنان راه مى روند؟
(ان فى ذلك لايات افلا يسمعون ) - در اين سرگذشتها آيت ها هست ، آيا باز هم نمىشنوند، و مراد از (سمع ) شنيدن مواعظى است كه آدمى را به اطاعت حق وقبول آن وا بدارد.


اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعاتاكل منه انعامهم و انفسهم ...



در مجمع البيان گفته اصل كلمه (سوق ) به معناى وادار كردن كسى است به راه رفتن، و از ماده (ساق ، يسوق ) است . و نيز گفته كلمه (جرز) زمين خشكى را گويند كهبه خاطر نيامدن باران بدون گياه باشد و كلمه (زرع ) دراصل مصدر بوده ، و مراد از آن در اينجا مزروع (زراعت ) است .
اين آيه يكى ديگر از آيات خداى سبحان را تذكر مى دهد كه بر حسن تدبير او نسبت بهموجودات و مخصوصا موجودات زنده از قبيل چارپايان و انسان دلالت مى كند، و مراد ازسوق آب به سوى زمين خالى از گياه ، راندن ابرهاىحامل باران به سوى آن سرزمين است .
پس ، از نزول باران از ابر، حيات زمين ، و بيرون شدن زرع ، و تغذى انسان و چارپايانتامين مى شود، چارپايانى كه خداوند آنها را رام انسانها كرده ، تا براى رسيدن بهمقاصد حيات خود تربيتشان كنند.
جمله (افلا يبصرون ) تنبيه و توبيخ كفار است ، كه چرا اين آيات را نمى بينند، واگر خصوص آيت باران را اختصاص به ديدن داد، و آيت سابق ، يعنى اهلاك امت هاىگذشته را اختصاص به شنيدن ، براى اين است كه علم به هلاكت اقوام گذشته از راهشنيدن تاريخ و اخبار گذشتگان است ، كه به وسيله گوشحاصل مى شود. و اما علم به راندن ابرها به اين سرزمين و آن سرزمين ، و بيرون آوردنزراعت از زمين هاى مرده ، و تغذى انسانها و چارپايان از آن زراعت ، از راه ديدنحاصل مى شود.


و يقولون متى هذا الفتح ... و لا هم ينظرون



مقصود از (فتح ) در آيه : (و يقولون متى هذا الفتح ...)
راغب گفته : كلمه (فتح ) به معناى برداشتنقفل و حل اشكال است ، - تا آنجا كه مى گويد - و وقتى گفته مى شود (فتح القضيهفتحا) معنايش اين است كه فلانى فلان كار راحل كرد، و گره از آن برداشت ، همچنان كه در آيه (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق وانت خير الفاتحين ) به همين معنا است .
در آيات سابق نيز مطالبى گذشت كه فتح به معناىفصل و حل بر آنها صادق است ، يكى فصل بين مردم در روز قيامت است ، كه درباره آنفرمود: (ان ربك يفصل بينهم يوم القيمه ) و دوم ، چشاندن عذاب نزديك تر، و يا انتقاماز مجرمين در دنيا است ، كه معناى فتح بر آن نيز صادق است ، و لذا بعضى از مفسرينفتح را به روز قيامت تفسير كرده اند.
و بنابراين ، معناى كلام كفار كه گفته اند: اين فتح چه وقت است اگر راست مى گوييد؟همان مطلبى است كه مكرر در قرآن از ايشان حكايت شده ، كه گفته اند: (متى هذا الوعد انكنتم صادقين - اين وعده چه وقت است اگر راست مى گوييد)؟.
بعضى از مفسرين آيه را به فتح در جنگ بدر تفسير كرده اند، چون در آن روز مشركين كهكشته شدند، از ايمان ، بعد از كشته شدن خود بهره مند نگشتند. و بعضى از مفسرين آيهرا به فتح مكه تفسير كرده اند، ولى جوابى كه در آيه آمده با آن نمى سازد، چون درجواب فرمود: بگو روز فتح ، ديگر ايمان آوردن كفار سودى به حالشان ندارد، و ديگرمهلت داده نمى شوند، و حال آنكه اگر كافرى در روز فتح مكه ايمان مى آورد، ايمانشسود داشت .
مگر آنكه كسى بگويد اگر هم ايمان مى آوردند، بدين جهت سود نداشت كه معاند حقبودند، و بارها با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جنگيدند، و در خاموش كردننور حق كوشش ها كردند، و معلوم است كه ايمان چنين اشخاصى ايمان واقعى نيست ، بلكهنفاق و دورويى است ، ايمانى نيست كه در دلشان وارد شده باشد، و دلهايشان را اصلاحكرده باشد، در چنين وقتى چاره اى جز ايمان ندارند، و به همين جهت مهلت داده نمى شوند.
ممكن هم هست كه مراد از فتح ، قضاى ما بين رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امت باشد، كه در آخر الزمان همانطور كه در تفسيرجمله (و لكل امه رسول ) گذشت ، عملى مى شود. و به هرحال مراد از اين دو آيه اين است كه مشركين عجله مى كردند در آمدن فتح ، وحال آنكه اين فتح سودى به حال كفار ندارد، هر چند كه در آن روز ايمان بياورند، چون آنروز، روزى است كه ايمان احدى نفعى به صاحبش نمى بخشد، و عذاب مهلتشان نمى دهد.


فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون



در اين جمله به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) امر مى كند به اينكه از كفاراعراض كند، و منتظر فتح باشد، همچنان كه كفار منتظر آن مى باشند، چون كفار منتظرمرگ و يا كشته شدن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند، و كوتاه سخن ،اينكه منتظر بودند دعوت حقه اش به آخر نرسد و نيمه كاره از بين برود، پس او هممنتظر باشد، همچنان كه آنان منتظرند، تا خدا حق را برباطل و محق را بر مبطل غلبه دهد.
از اين سياق بر مى آيد كه مراد از فتح ، فتح دنيوى است .
بحث روايتى
رواياتى دز ذيل آيه (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ) و (فلا تعلم نفس مااخفىلهم من قرة اعين ...)
در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در معناى آيه (تتجافى جنوبهم عن المضاجع)، فرمود: اينان كسانى هستند كه قبل از عشاء نمى خوابند، خداى تعالى ثنايشان گفته، از آن به بعد صحابه از رفتن در بستر خواب خوددارى مى كردند، مبادا خواب بر چشمآنان غلبه كند، پس وقت عشاء عبارت است از آن هنگامى كه هنوز بچه ها به خواب نرفته ،و بزرگسالان كسل نشده باشند.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور به چند طريق ديگر كه بعضى سندش تمام و بعضىناتمام است نقل كرده ، و صدر آن را شيخ طوسى - رحمه الله - در امالى به سند خوداز امام صادق (عليه السلام ) در ذيل همين آيه آورده ، چيزى كه هست عبارتش چنين است :صحابه ديگر نمى خوابيدند، مگر اينكه نماز عشاء را مى خواندند.
و در كافى به سند خود از سليمان بن خالد از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: مى خواهى تو را خبر دهم از اصل و فرع و بلندى مقام اسلام ؟ عرضه داشتم : بله، فدايت شوم ، فرمود: اصل آن نماز، و فرعش زكات ، و مقام بلندش جهاد است .
آنگاه فرمود: اگر بخواهى تو را از ابواب خير خبر مى دهم ، عرضه داشتم : بفرماييد،فدايت شوم ، فرمود: روزه سپر از آتش دوزخ ، و صدقه از بين برنده خطايا، و نماز دردل شب ياد آورنده خدا است ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (تتجافى جنوبهم عنالمضاجع ).
مؤ لف : اين معنا را برقى نيز در محاسن به سند خود از على بن عبد العزيز از امام صادق(عليه السلام ) و در مجمع البيان از واحدى به سند خود از معاذ بنجبل ، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و در الدر المنثور از ترمذى و نسائى وابن ماجه ، و ديگران از معاذ از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از مجاهد روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مساله شب زنده دارى را براى ما مى گفت ،ديدگانش پر از اشك شد، بطورى كه اشك از ديدگانش فرو ريخت ، و همى خواند:(تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى شيبه ، احمد، مسلم ، طبرانى ، ابن جرير، و حاكم -وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه ، و محمد بن نصر در كتاب صلوه ، از طريقابى صخر، از ابى حازم از سهل بن سعد، روايت كرده اند، كه گفت در جمعى كه نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بوديم ، و ايشان اوصاف بهشت رابرايمان مى گفت ، صحبت بدين جا كشيد كه در بهشت نعمتهايى هست كه نه هيچ چشمى ديدهو نه هيچ گوشى شنيده و نه به قلب كسى خطور كرده ، آنگاه اين آيه را تا آخر آيهبعدى اش تلاوت كرد: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).
رواياتى در عظمت نماز شب و فضيلت شب و روز جمعه
و در مجمع البيان گفته : از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هيچ حسنهاى نيست مگر آنكه ثوابى براى آن بيان شده ، مگر نماز شب ، كه خداى عز وجل ثواب آن را بيان نكرده و به خاطر عظمتى كه داشته ، همين قدر فرموده : (فلا تعلمنفس ...).
و در تفسير قمى آمده كه : پدرم از عبد الرحمان بن ابى نجران ، از عاصم بن حميد، از امامصادق (عليه السلام ) برايم حديث كرد، كه فرمود: هيچعمل نيكى از بنده خدا سر نمى زند مگر آنكه در قرآن ثوابى برايش معين شده ، جز نمازشب كه خداى عز و جل ثوابى برايش بيان نكرده . بس كه ثوابش عظيم بوده ، همينقدرفرموده : (تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون... يعملون ).
آنگاه فرمود: خداى عز و جل براى بندگان مومنش در هر جمعه كرامتى دارد، چون روز جمعهمى شود خداوند فرشته اى به سوى بنده اش روانه مى كند، كه با او دو جامه است ،فرشته اى آن جامه را به باغ بهشتى آن بنده مى برد، و از دربان اجازه ورود مى خواهد،خادمان از صاحب باغ اجازه مى خواهند، از همسران خود مى پرسد مگر بهتر از اين نعمتها كهدارم نعمت ديگرى وجود دارد كه اين فرشته برايم آورده ؟ همسرانش مى گويند: اى آقا ومولاى ما، به آن خدايى كه اين بهشت را بر تو مباح كرده سوگند، هديه اى آورده كه از آنزيباتر چيزى نديده ايم ، پس بنده مومن يكى از آن دو جامه را لنگ ، و ديگرى راسردوشى مى كند، به هيچ چيز عبور نمى كند مگر آنكه از نور آن دو جامه روشن مى شود،تا به مكان مقرر برسد.
همين كه به آن قرارگاه رسيد، و با ساير مومنان در آنجا گرد آمدند، پروردگارشانبرايشان تجلى مى كند، چون به او نظر مى كنند، يعنى به رحمت او، بى اختيار بهسجده مى افتند پروردگارشان خطاب مى كند كه سرها از سجده بر داريد، اين جا ديگرجاى سجده نيست ، و امروز روز عبادت نيست ، من از شما زحمت هر عملى و عبادتى را برداشتم، مى گويند: پروردگارا آخر هيچ چيزى بهتر از اين كه به ما داده اى نيست ، (چگونه بهشكرانه اش به سجده نيفتيم ؟) به ما بهشت ارزانى داشته اى ، مى فرمايد: شما هفتادبرابر آنچه داريد نيز نزد من داريد.
پس مومن در هر روز جمعه آنچه دارد هفتاد برابر مى شود، و اين است معناى جمله (ولدينا) مزيد كه مربوط است به روز جمعه ، آرى ، شب آن روز، شبى بسيار بزرگ ، وروزش روزى بسيار تابناك است ، تا مى توانيد در شب و روز جمعه تسبيح وتهليل و تكبير و ثناى خداى عزوجل بگوييد، و بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درود بفرستيد.
آنگاه فرمود: پس مومن از آن قرارگاه مى رود و به هيچ چيز عبور نمى كند، مگر آنكهروشنش مى سازد، تا به همسرانش مى رسد، همسرانش مى گويند: به آن خدايى كه اينبهشت را در اختيارمان گذاشت ، اى مولاى ما، هرگز تو را زيباتر از اين ساعت نديده ايم ،مى گويد: من به نور پروردگارم نظر كردم ، تا آنجا كه گفت : عرضه داشتم : فدايتشوم ، باز هم برايم بگو، فرمود: خداى تعالى بهشتى را به دست خود آفريد، كه هيچچشمى آن را نديده ، و احدى از آن خبر ندارد، همه روزه صبح درب آن بهشت را باز مى كند،و به آن فرمان مى دهد كه بوى خوشت را زيادتر كن ، و نسيمت را جانفزاتر ساز، اين استكه خداى عزوجل درباره اش فرموده : (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بماكانوا يعملون ).
مؤ لف : ذيل روايت صدرش را تفسير مى كند، كه منظور از اينكه گفت : چون به او نظرمى كنند، همان است كه در ذيلش فرمود: من به نور پروردگارم نظر كردم ، و اما جمله(يعنى به رحمت او) جزو روايت نيست ، بلكه تفسيرى است كه راوى خودش براى آنجمله كرده .
و در كافى به سند خود از عبدالله بن ميمون قداح ، از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود: كسى كه مومنى را طعام دهد تا سير شود، هيچ كس از خلق خدا نمى داندكه چه اجرى در آخرت دارد، نه هيچ ملكى مقرب ، و نه هيچ پيغمبرىمرسل ، مگر خود رب العالمين .
چند روايت در ذيل آيه (افمن كان مؤ منا كمن فاسقا...) و (لنذيقنهم من العذابالادنى...)
و در تفسير قمى در روايتى از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده : كه درذيل آيه (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون ) فرمود: على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و وليد بن عقبه بن ابى معيط با هم مشاجره كردند، فاسق ، يعنى همان وليد بنعقبه ، مى گفت به خدا سوگند زبان من از تو گوياتر، نيره ام از نيره تو تيزتر، ودر صف تيراندازان ثابت قدم ترم ، على (عليه السلام ) فرمود ساكت باش ، تو تنهافاسقى و بس ، پس خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (افمن كان مومنا كمن كان فاسقالا يستوون ).
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان از واحدى از ابن عباس و نيز سيوطى در الدرالمنثور از كتاب اغانى و واحدى و ابن عدى و ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر از ابن عباس، و نيز از ابن اسحاق و ابن جرير از عطاء بن يسار، و از ابن ابى حاتم از اسدى از ابنعباس نقل كرده ، و نيز از ابن ابى حاتم از ابن ابى ليلى ، نظير آن را روايت كرده .
و در كتاب احتجاج از حسن بن على (عليهماالسلام ) در حديثى كه راجع به احتجاج آن جناببا عده اى از اطرافيان معاويه است ، آمده كه فرمود: اما تو اى وليد بن عقبه ، به خداسوگند من تو را به خاطر دشمنى ات با على ملامت نمى كنم ، زيرا آن جناب تو را بهخاطر مى گسارى ات هشتاد تازيانه زد، و پدرت را هم در جنگ بدر با دست خود به سختترين وجهى بكشت ، ولى فقط از تو مى پرسم چگونه او را ناسزا مى گويى ؟ بااينكه خدا او را در ده آيه از قرآن مومن خوانده و تو را در قرآن فاسق معرفى كرده وفرموده : (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون ).
و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه ، از ابن ادريس خولانى ، روايت كرده كه گفت : مناز عباده بن صامت ، از آيه (و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر) پرسيدم ،گفت : من معناى اين آيه را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدم ، فرمود:منظور از عذاب نزديكتر، مصائب و بيماريها و دشواريهاست ، كه به سوى اسرافگران دردنيا روى مى آورد، نه عذاب آخرت ، عرضه داشتم : يارسول الله عذاب ادناى ما چيست ؟ (ما كه نه مصيبت ديده ايم و نه بيمار شده ايم و نهگرفتارى سختى ديده ايم )، فرمود: عذاب ادناى شما زكات و طهارت است .
و در مجمع البيان گفته : در روايت از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كهفرمودند: عذاب ادنى دابه و دجال است .
سوره احزاب مدنى است ، و هفتاد و سه آيه دارد
سوره احزاب ، آيات 1 - 8


بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين انالله كان عليما حكيما (1) و اتبع ما يوحى اليك من ربك ان الله كان بما تعملون خبيرا (2)و توكل على الله و كفى بالله وكيلا (3) ما جعل اللهلرجل من قلبين فى جوفه و ما جعل ازواجكم الى تظاهرون منهن امهاتكم و ماجعل ادعياءكم ابناءكم ذلكم قولكم بافواهكم و اللهيقول الحق و هو يهدى السبيل (4) ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلمواءاباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ماتعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما (5) النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و ازواجهامهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين الا انتفعلوا الى اوليائكم معروفا كان ذلك فى الكتاب مسطورا (6) و اذ اخذنا من النبيينميثاقهم و منك و من نوح و ابرهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اخذنا منهم ميثقا غليظا (7)ليسل الصادقين عن صدقهم و اعد للكافرين عذابا اليما(8)


.
ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى عالم گير، و نيز رحمتى خاص مومنان دارد، اطاعت كافران ومنافقين مكن ، كه خدا دانا و فرزانه است (1).
و آنچه از ناحيه پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن ، كه خدا به آنچه كه مىكنيد همواره با خبر است (2).
و بر خدا توكل كن ، كه خدا براى توكل و اعتماد كافى است (3).
خدا براى يك نفر دو قلب در جوفش ننهاده ، و خدا همسرانى را كه ظهار مى كنيد (و مىگوييد پشت تو پشت مادرم باد) مادر شما نكرده ، و خدا پسر خوانده هايتان را پسرانتاننكرده ، اين سخنانى است كه شما از پيش خود مى تراشيد، ولى خدا حق مى گويد، و بهسوى راه ، هدايت مى كند (4).
پسر خوانده ها را به نام پدرانشان صدا بزنيد، كه اين نزد خدا به عدالت نزديك تراست ، و به فرضى كه پدر آنان را نمى شناسيد، برادر دينى خطابشان كنيد، و يا بهعنوان دوست صدايشان بزنيد، و خدا در آنچه كه تاكنون اشتباه كرده ايد شما را مواخذهنمى كند، و ليكن آنچه را عمدا مرتكب مى شويد مواخذه مى كند، و خدا همواره آمرزنده و رحيمست (5).
پيغمبر اسلام از خود مؤ منين نسبت به آنان اختياردارتر است ، و همسران وى مادران ايشانند،و ارحام بعضى مقدم بر بعضى ديگرند، تا كسى از ارحامش وارثى دارد، ارث او به مؤمنين و مهاجرين نمى رسد، مگر آنكه بخواهيد با وصيت مقدارى از ارث خود براى آنان ،احسانى به آنان كرده باشيد، اين حكم در لوح محفوظ هم نوشته شده است (6).
و چون از پيامبران پيمانشان را بستانديم ، و نيز از تو پيمانت را گرفتيم ، و از نوح وابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، و از همه شان ميثاق غليظى بستانديم (7).
تا از راستگويان بخواهم كه راستى باطنى خود را اظهار كنند، و خدا براى كافرانعذابى دردناك آماده كرده است (8).
بيان آيات
اين سوره مشتمل است بر معارف ، احكام ، قصص ، عبرتها، و مواعظى چند، و از آن جملهمشتمل است بر داستان جنگ خندق ، و اشاره اى هم به داستان يهوديان بنى قريظه دارد، وسياق آيات آن شهادت مى دهد به اينكه از سوره هايى است كه در مدينهنازل شده .


يا ايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ان الله كان عليما حكيما



اشاره به زمينه نزول آيه : (يا ايهاا النبى اتق الله و لا تطع الكافرين والمنافقين...)
در اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور شده به تقواى از خدا، و درآن زمينه چينى شده براى نهى بعدى ، يعنى نهى از اطاعت كافرين و منافقين .
در اين سياق ، كه سياق نفى است ، بين كفار و منافقين جمع شده ، و هر دو را ذكر كرده ، واز اطاعت هر دو نهى فرموده ، از اين معنا كشف مى شود كه كفار ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيزى مى خواسته اند كه مورد رضاى خداىسبحان نبوده ، منافقين هم كه در صف مسلمانان بودند، كفار را تاييد مى كردند، و از آنجناب به اصرار مى خواستند كه پيشنهاد كفار را بپذيرد، و آن پيشنهاد، امرى بوده كهخداى سبحان به علم و حكمت خود بر خلاف آن حكم رانده بوده ، و وحى الهى هم بر خلافآن نازل شده بود.
و نيز كشف مى شود كه آن امر، امر مهمى بوده ، كه بيم آن مى رفته كه اسباب ظاهرى برخلاف آن مساعدت نكند، و بر عكس ، بر وفق آن كمك كند، مگر آنكه خدا بخواهد جلو آناسباب را بگيرد، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور شده از اجابت كفارنسبت به خواهششان خوددارى كند، و آنچه به او وحى شده متابعت نمايد، و از كسىنهراسيده و بر خدا توكل كند.
با اين بيان روايتى كه در شان نزول آيه وارد شده تاييد مى شود، چون در آن روايت آمدهكه عده اى از صناديد و روساى قريش ، بعد از داستان جنگ احد به مدينه آمدند، و ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) امان خواستند، و درخواست كردند كه آن جناب باايشان و بت پرستى ايشان كارى نداشته باشد، ايشان هم با او و يكتا پرستى اش كارىنداشته باشند، اين آيه ها نازل شد كه نبايد دعوت ايشان را اجابت كنى ، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم از اجابت خواسته آنان خوددارى نمود، كه انشاءالله جريانش در بحث روايتى آينده خواهد آمد.
با بيانى كه گذشت وجه اينكه چرا دنبال آيه فرمود: (ان الله كان عليما حكيما) ونيز وجه تعقيب آيه مورد بحث به دو آيه بعد معلوم و روشن مى شود.


و اتبع ما يوحى اليك من ربك ان الله كان بما تعملون خبيرا



اين آيه شريفه در حد خود عموميت دارد، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )بايد از همه آنچه كه به وى وحى مى شود پيروى كند، و ليكن از جهت اينكه در سياقنهى قرار گرفته ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را امر مى كند بهپيروى آنچه به وى وحى شده ، لذا مخصوص به مساله پيشنهادى كفار و منافقين است ،كه نتيجه پيروى آن اين است كه بر طبق آن عمل كند، نه بر طبق خواسته آنان ، بهدليل اينكه دنبالش فرمود: خدا به آنچه مى كنيد با خبر است .


و توكل على الله و كفى بالله وكيلا



اين آيه مانند آيه سابق با اينكه فى حد نفسه عام است ، ليكن به خاطر وقوعش در سياقنهى دلالت مى كند بر امر به توكل بر خدا در خصوصعمل به امر خدا و وحى او، و نيز اشعار دارد بر اينكه امر مزبور مطلب مهمى است ، كه ازنظر اسباب ظاهرى عمل به آن محذور دارد و درد سر ايجاد مى كند، و هر دلى كه باشددچار وحشت و دل واپسى مى شود مگر آنكه كسى درعمل به آن توكل به خداى سبحان كند، كه او يگانه سببى است كه هيچ سبب مخالفى براو غلبه نمى كند.


ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه



معناى جمله : (ما جعل الله من قلبين فى جوفه ) و ارتباط آن راباقبل و بعد
اين جمله كنايه است از اينكه ممكن نيست كسى بين دو اعتقاد متنافى و دو راى متناقض جمع كند،اگر دو اعتقاد متنافى ديديم بايد بدانيم كه دو قلب به آن دو معتقد است ، يعنى دو فردمخالف هر يك به يكى از آن دو اعتقاد دارند، و ممكن نيست يك فرد به هر دو معتقد باشد، واينكه فرمود: (ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه - خدا در جوف كسى دو قلب ننهاده) منظور از آن بيشتر بيان كردن است ، همچنان كه در جمله (و لكن تعمى القلوب التىفى الصدور) نيز اين زيادى آمده .
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث زمينه چينى و مقدمه اى است كه الغاى مسالهظهار و پسرگيرى را كه بعدا بيان مى كندتعليل نمايد، براى اينكه ظهار (اينكه به همسرت بگويى پشت تو چون پشت مادرم است، و با اين سخن او را بر خود حرام كنى ) جمع بين دو متنافى است ، يعنى زوجيت و مادرى ،و همچنين فرزند ديگران را فرزند خود خواندن دو متنافى است ، كه در يك قلب جمع نمىشوند: (ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه ).
ولى به نظر ما بعيد نيست كه بگوييم آيه شريفهتعليل مطلب قبل است ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از اطاعت كفار ومنافقين نهى مى كرد و به پيروى آنچه به وى وحى مى شود امر مى فرمود، جمله موردبحث اين امر و نهى را تعليل مى كند و مى فرمايد اطاعت خدا با اطاعت كفار و منافقينتنافى دارد، چون قبول ولايت خدا و ولايت آنان متنافى است ،مثل توحيد و شرك ، كه در يك قلب جمع نمى شود (ماجعل الله لرجل من قلبين فى جوفه ).
الغاء رسم و سنت (ظهار) و (دعاء و تبنى - فرزند خواندگى


و ما جعل ازواجكم اللائى تظاهرون منهن امهاتكم



در جاهليت ، رسم بود وقتى مرد از دست همسرش به خشم مى آمد، و مى خواست او را طلاق دهديك نوع طلاقشان اين بود كه بگويد: پشت تو چون پشت مادرم است ، و يا بگويد بر منباد كه پشت تو را چون پشت مادرم بدانم ، و اينعمل را (ظهار) مى ناميدند و يك نوع طلاق مى دانستند كه اسلام آن را لغو كرد.
و بنابراين مفاد آيه اين است كه خداى تعالى همسران شما را به صرف اينكه ظهار كنيد،و بگوييد پشت تو چون پشت مادرم است ، مادر شما قرار نمى دهد، و چون قرار نداده ، پسهيچ اثرى براى اين كلام نيست ، و شارع اسلام آن را معتبر نشمرده .


و ما جعل ادعياءكم ابناءكم



كلمه (ادعياء) جمع دعى ، به معناى پسر خوانده است ، و در جاهليت اينعمل (دعاء) و (تبنى ) در بينشان دائر ومعمول بوده است ، و همچنين در بين امت هاى مترقى آن روز، مانند روم و فارس كه وقتىكودكى را پسر خود مى خواندند، احكام فرزند صلبى را در حق او اجراء مى كردند، يعنىاگر دختر بود ازدواج با او را حرام مى دانستند، و چون پدر خوانده مى مرد، به او نيزمانند ساير فرزندان ارث مى دادند، و همچنين ساير احكام پدر و فرزندى را درباره اواجراء مى كردند، و اسلام اين عمل را نيز لغو كرد.
بنابراين مفاد آيه اين است كه خداى تعالى آن كسانى را كه شما آنها را فرزند خودخوانده ايد، فرزندان شما قرار نداده تا احكام فرزندان صلبى در حق آنان نيز جارىباشد.


ذلكم قولكم بافواهكم و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل



كلمه (ذلكم ) در اين آيه اشاره به مساله ظهار، و فرزندخواندگى ، و يا تنها اشارهبه مساله دومى است ، كه البته ظهور آيه در احتمال دومى روشن تر است ، مويدش هم ايناست كه در آيه بعدى تنها حكم فرزندخواندگى را بيان مى كند.
و اينكه فرمود: (قولكم بافواهكم ) معنايش اين است : اينكه شما فرزند ديگرى رابه خود نسبت مى دهيد، سخنى است كه با دهان هاى خود مى گوييد، و جز اين اثرى ندارد،و اين تعبير كنايه است از بى اثر بودن اين سخن ، همچنان كه در آيه (كلا انها كلمه هوقائلها) نيز كنايه از بيهودگى آن سخن است .
(و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل ) - معناى حق بودنقول خدا اين است كه او از چيزى خبر مى دهد كه واقع و حقيقت مطابق آن است ، و اگر حكم وفرمانى براند، آثارش بر آن مترتب مى شود، و مصلحت واقعى مطابق آن است .
و معناى راهنمايى اش به راه ، اين است كه هر كس را هدايت كند، بر آن راه حقى وادارش مىكند كه خير و سعادت در آن است ، و در اين دو جمله اشاره است به اينكه وقتى سخن شمابيهوده و بى اثر است ، و سخن خدا همواره با اثر و مطابق واقع است ، پس سخن خود رارها نموده و سخن او را بگيريد.


ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله ... و كان الله غفورا رحيما



حرف (لام ) در كلمه (لابائهم ) لام اختصاص است ، و معناى آيه اين است كه : وقتىمى خواهيد پسر خوانده خود را معرفى و يا صدا كنيد، طورى صدا بزنيد كه مخصوصپدرانشان شوند، يعنى به پدرشان نسبت دهيد (و بگوييد اى پسر فلانى ، و نگوييدپسرم ).
(هو اقسط عندالله ) - ضمير (هو) به مصدرى بر مى گردد كه از (ادعوهم )فهميده مى شود، و معناى جمله اين است كه خواندنتان آنان را به نام پدرانشان ، بهعدالت نزديك تر است ، و نظير اين آيه در برگشتن ضمير به مصدر مفهوم از جمله آيه(اعدلوا هو اقرب للتقوى ) مى باشد.
و كلمه (اقسط) صيغه تفضيل از ماده (قسط) است ، كه به معناى عدالت است .
و معناى آيه اين است كه پسر خوانده هايتان را وقتى صدا مى زنيد به پدرانشان نسبتدهيد، براى اينكه نسبت دادن به پدرانشان ، عادلانه تر در نزد خدا است .
(فان لم تعلموا آباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم ) - مراد از (علم نداشتن بهپدران پسرخواندگان ) اين است كه پدران ايشان را با اسم و رسم و خصوصياتنشناسند. و كلمه (موالى ) به معناى اولياء است ، و معناى آيه اين است كه : اگرپدران پسرخواندگان خود را نمى شناسيد (هنگام صدا زدن ) به غير پدرانشان نسبتندهيد، بلكه آنان را برادر خطاب كنيد، و يا به اعتبار ولايت دينى ولى خود بخوانيد.
(و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم ) - يعنى گناهى برشما نيست در مواردى كه اشتباها و يا از روى فراموشى ايشان را به غير پدرانشان نسبتدهيد، و ليكن در مواردى كه دلهايتان آگاه است ، و عمدا اين كار را مى كنيد، گناهكاريد -اين معنا در صورتى است كه كلمه (ما) را موصوله ، و به معناى (آنچه ) بگيريم ،و اما اگر مصدر بگيريم معنايش چنين مى شود - و ليكن در تعمد دلهايتان گناه هست ، وجمله (و كان الله غفورا رحيما) مربوط به موارد اشتباه و خطا است .
توضيح مفاد و مراد از اينكه فرمود: (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم وازواجهامهاتهم )


النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و ازواجه امهاتهم



(انفس مؤ منين )، يعنى خود مؤ منين ، و بنابراين ، معناى (اولى بودنرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مؤ منين از خود مؤ منين ) اين است كه آنجناب اختياردارتر نسبت به مؤ منين است از خود مؤ منين ، و معناى اولويت اين است كه فردمسلمان هر جا امر را دائر ديد بين حفظ منافعرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حفظ منافع خودش ، بايد منافعرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مقدم بدارد.
و بنابراين معناى آيه اين مى شود كه مومن هر حق و منافعى كه براى خودشقائل است ، اگر حفظ جان خويش است و اگر دوست داشتن خودش است ، و اگر براى خودحرمتى قائل است ، و اگر استجابت دعوت است ، و اگر به كار بردن اراده خويش است ، هرچه باشد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مقدم بر او است ، يعنى هر جا كه امردائر شد بين حفظ جان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، يا جان خودش ، يا بيندوست داشتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، يا دوست داشتن خودش ، و همچنينساير موارد ديگر، جانب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بر جانب خودترجيح دهد.
در نتيجه ، اگر در هنگام خطر، جان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مخاطرهقرار گيرد، يك فرد مسلمان موظف است كه با جان خود سپر بلاى آن جناب شود و خود رافدايش كند.
و همچنين در تمامى امور دنيا و دين ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اولى واختياردارتر است ، و اينكه گفتيم در تمامى امور دنيا و دين ، به خاطر اطلاقى است كه درجمله (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) هست .
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد اولويت آن جناب در دعوت است ، يعنىوقتى آن جناب مؤ منين را به چيزى دعوت كرد، و نفس مؤ منين ايشان را به چيز ديگر، واجباست دعوت او را اطاعت كنند و دعوت نفس خود را عصيان كنند، در نتيجه آيه مورد بحث همان رامى گويد كه آيه (و اطيعوا الرسول ) و آيه (و ما ارسلنا منرسول الا ليطاع باذن الله ) و آياتى ديگر نظير آن ، در مقام بيان آن است ، تفسيرضعيفى است براى اينكه گفتيم آيه مطلق است ، و همه شوون دنيايى و دينى راشامل مى شود.
و همچنين آن تفسير ديگر كه گفته اند: مراد نافذتر بودن حكم آن جناب نسبت به حكمىكه مؤ منين عليه يكديگر مى كنند، مى باشد همچنان كه در آيه (فسلموا على انفسكم )منظور سلام كردن به يكديگر است ، پس به گفته اين مفسرين برگشت معناى آيه موردبحث به اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مؤ منين ولايت دارد،ولايتى كه فوق ولايت آنان نسبت به يكديگر است ، كه آيه (و المومنون و المومناتبعضهم اولياء بعض ) بر آن دلالت دارد اينقول نيز ضعيف است براى اينكه سياق با آن مساعد نيست .
(و ازواجه امهاتهم ) - اينكه زنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مادرانامتند، حكمى است شرعى و مخصوص به آن جناب ، و معنايش اين است كه همانطور كه احتراممادر، بر هر مسلمان واجب ، و ازدواج با او حرام است ، همچنين احترام همسرانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر همه آنان واجب ، و ازدواج با آنان بر همهحرام است ، و در آيات بعد به مساله حرمت نكاح با آنان تصريح نموده و مى فرمايد (ولا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا).
پس تشبيه همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مادران ، تشبيه دربعضى از آثار مادرى است ، نه همه آنها، چون مادر به غير از وجوب احترام و حرمت نكاح ،آثار ديگرى نيز دارد، از فرزند خود ارث مى برد، و فرزند از او ارث مى برد، و نظركردن به روى او جائز است ، و با دخترانى كه از شوهر ديگر دارد نمى شود ازدواج كرد،چون خواهر مادرى آدمى است ، و نيز پدر و مادر مادر، جد و جده آدمى است ، و برادرانش دايى، و خواهرانش خاله انسان است ، ولى همسرانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به غير از آن دو حكم ، احكام ديگر مادرى راندارند.
بيان الويت در توراث صاحبان رحم از مؤ منين


و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين...مسطورا



كلمه (ارحام ) جمع رحم است ، كه همان عضوى از زنان است كه نطفه شوهر را در خودجاى مى دهد، تا به صورت جنين در آمده ، و سپس متولد شود، و چون قرابتهاى نسبىبالاخره منتهى به يك رحم مى شود، بدين مناسبت خويشاوندان نسبى را رحم گفته اند، ودارندگان نسبت را ذى رحم خوانده اند.
و مراد از اولويت در اين جمله كه فرمود: صاحبان رحم بعضى اولى بر بعض ديگرند،اولويت در توارث (از يكديگر ارث بردن ) است ، و منظور از كتاب خدا، يا لوح محفوظ است، و يا قرآن ، و يا سوره قرآن ، و جمله (من المؤ منين و المهاجرين )، بيان مى كند آنكسانى را كه صاحبان رحم از آنان اولى به ارثند.
و مراد از مؤ منين ، مؤ منين غير مهاجر است ، و معناى آيه اين است كه صاحبان رحم بعضيشاناولى به بعض ديگر از مهاجرين ، و سائر مؤ منين هستند كه به ملاك برادرى دينى ازيكديگر ارث مى بردند، و اين اولويت در كتاب خدا است ، و چه بسااحتمال داده شود كه (جمله من المؤ منين و المهاجرين )، بيان صاحبان رحم باشد، كه دراين صورت معنا چنين مى شود: صاحبان رحم از مهاجرين و غير مهاجرين بعضى اولى ازبعضى ديگرند.
اين آيه ناسخ حكمى است كه در صدر اسلام اجراء مى شد و آن اين بود كه كسانى كه بهخاطر حفظ دينشان از وطن و آنچه در وطن داشتند چشم مى پوشيدند، و يا صرفا به خاطردين با يكديگر دوستى مى كردند، در بين خود از يكديگر ارث مى بردند، آيه مورد بحثاين حكم را نسخ كرد، و فرمود: از اين به بعد تنها خويشاوندان از يكديگر ارث مىبرند.

next page

fehrest page

back page