بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

به طورى كه ملاحظه فرموديد آيه شريفه احتمالهاى زيادى راتحمل مى كند، و با همه آنها مى سازد، و ليكن از همه آنها نزديك تر به ذهن اين است كهكلمه (فى يوم ) قيد باشد براى (ثم يعرج اليه ) و مراد از روز عروج امر، يكىاز پنجاه موقف از مواقف روز قيامت باشد (و خدا داناتر است ).


ذلك عالم الغيب و الشهاده العزيز الرحيم



تفسير مفردات اين آيه گذشت ، و مناسبت اسماى سه گانه در آن ، با اين مقام ظاهر است .


الذى احسن كلشى ء خلقه



اشاره به حقيقت حسن و بيان اينكه خلقت و حسن متلازمند(احسنكل شى ء خلقه ) و زشتى و بدى ذاتى مخلوقات نيست
راغب مى گويد: كلمه (حسن ) عبارت است از هر چيزى كه بهجت آورد و انسان به سوىآن رغبت كند، و اين حالت سه قسم است ، يكى اينكه چيزى مستحسن از جهتعقل باشد، يعنى عقل آن را نيكو بداند، دوم اينكه از نظر هواى نفس نيكو باشد، سوم ازنظر حسى زيبا و نيكو باشد. البته اين تقسيمى است براى زيبايى از نظر ادراكات سهگانه انسان .
و حقيقت حسن عبارت است از سازگارى اجزاى هر چيز نسبت بهم ، و سازگارى همه اجزاء باغرض و غايتى كه خارج از ذات آن است ، بنابراين ، زيبايى روى به معناى جور بودن وسازگار بودن اجزاى صورت از چشم و ابرو و بينى و دهان و غيره است ، و حسن عدالتسازگاريش با غرضى است كه از اجتماع مدنى منظور است ، و آن به اين است كه در جامعههر صاحب حقى به حق خود برسد، و همچنين است حسن هر چيز ديگر.
دقت در خلقت اشياء كه هر يك داراى اجزايى موافق و مناسب با يكديگر است ، و اينكه مجموعآن اجزاء مجهز به وسايل رسيدن آن موجود بهكمال و سعادت خويش است ، و اينكه اين مجهز بودنش به نحوى است كه بهتر وكامل تر از آن تصور ندارد، اين معنا را دست مى دهد كه هر يك از موجودات فى نفسه وبراى خودش داراى حسنى است ، كه تمام تر وكامل تر از آن براى آن موجود تصور نمى شود.
و اما اينكه مى بينيم موجودى زشت و ناپسند است ، براى يكى از دو علت است ، يا براىاين است كه آن موجود داراى عنوان عدمى است ، كه بدى و ناپسندى اش مستند به آن عدم است، مانند ظلم ظالم و زناى زناكار، كه ظلم بدان جهت كه فعلى ازافعال است زشت نيست ، بلكه بدان جهت كه حقى را معدوم وباطل مى كند زشت است ، و زنا بدان جهت كه عمل خارجى است و هزاران شرايط دست بدستهم داده تا آن عمل صورت خارجى بگيرد زشت نيست ، چون صورت خارجى آن با صورتخارجى عمل نكاح مشترك است ، بلكه زشتى اش بدين جهت است كه مخالف نهى شرعى ، ويا مخالف مصلحت اجتماعى است .
و يا براى اين است كه با موجودى ديگر مقايسه اش مى كنيم ، و از راه مقايسه است كهزشتى و بدى عارضش مى شود، مثلا حنظل (هندوانهابوجهل ) خودش نه زشتى دارد و نه بدى ، ولى وقتى با خربره مقايسه اش مى كنيم ،مى گوييم بد است ، و يا مثلا خار كه در مقايسه باگل زشت و بد مى شود، و عقرب كه در مقايسه با انسان زشت و بد مى گردد، بدى وزشتى ذاتى آنها نيست ، بلكه با مقايسه اش به چيز ديگر و سپس قياسش با طبيعتخودمان مى گوييم بد و ناگوار و زشت است ، كه اين زشتى و بدى نيز در حقيقت به همانزشتى به معناى اول بر مى گردد.
پس به هر حال هيچ موجودى بدان جهت كه موجود و مخلوق است متصف به بدى نمى شود،به دليل اينكه خداى تعالى خلقت هر موجودى را نيكو خوانده و فرموده : (الذى احسنكل شى ء خلقه - خدايى كه هر چيزى را نيكو خلق كرده )، كه اگر اين فرمايش ‍ خدا رابا فرمايش ديگرش كه فرموده : (الله خالقكل شى ء) ضميمه كنيم ، اين نتيجه به دست مى آيد كه اولا خلقت ملازم با حسن است ، پسهر مخلوقى بدان جهت كه مخلوق است حسن و نيكو است .
و ثانيا هر زشت و بدى كه تصور كنيم مخلوق خدا نيست ، البته بدى و زشتى اش مخلوقنيست ، نه خودش ، كه توضيحش گذشت . پس معصيت و نافرمانى و گناهان از آن جهت كهگناه و زشت و بدند مخلوق خدا نيستند، و بديها همه از ناحيه قياس پديد مى آيد.


و بدء خلق الانسان من طين



مراد از انسان در جمله : (و بدء خلق الانسان من طين )
مراد از انسان فرد فرد آدميان نيست ، تا بگويى خلقت فرد فرد ازگل نبوده ، بلكه مراد نوع آدمى است ، مى خواهد بفرمايد: مبدا پيدايش ‍ اين نوعگل بوده ، كه همه افراد منتهى به وى مى شوند، و خلاصه تمامى افراد اين نوع ازفردى پديد آمده اند كه او از گل خلق شده ، چون فرزندانش از راهتناسل و تولد از پدر و مادر پديد آمده اند و مراد از آن فردى كه ازگل خلق شده آدم و حوا (عليهماالسلام ) است .
دليل گفتار ما اين است كه دنبال جمله مورد بحث مى فرمايد: (ثمجعل نسله من سلاله من ماء مهين )، يعنى سپس نسل او را از آبى بى مقدار خلق كرد، و اينتعبير مى فهماند كه منظور از مبدا خلقت انسان ، همان اولين فردى است كه ازگل خلق شده ، نه فرد فرد انسانها، كه از آبى بى مقدار خلق شده اند، تا معنا چنين شودكه خدا ابتداى انسانهاى مخلوق از آب بى مقدار را، ازگل قرار داد. زيرا اگر مراد اين بود جا داشت بفرمايد: (ثم جعله سلاله من ماء مهين -سپس همان انسان را سلاله و خلاصه اى كرد از آبى خوار و بى مقدار)، و ديگر حاجت بهذكر نسل نبود، چون كلمه نسل به معناى ولادت و جدا شدن فرزند از پدر و مادر است ، ومقابله بين (بدء خلق ) و بين (نسل ) به خوبى مى فهماند كه مراد از انسان نوعاست ، كه ابتداى خلقتش از گل ، و نسلش از آب مهين است (دقت بفرماييد).
(ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين ) - كلمه (سلاله ) بطورى كه در مجمع البيانگفته برگزيده و خلاصه اى است كه از چيزى ديگر گرفته شود، و نطفه مرد راسلاله گفته اند، چون از صلب او گرفته مى شود. و كلمه (مهين ) از (هون ) استكه به معناى ضعف و حقارت است . و كلمه (ثم ) بعديت زمانى را مى رساند، و معناىجمله اين است كه : خداوند سپس ولادت انسان را از طريق جدا شدن و ولادت از خلاصه اى ازآبى ضعيف يا حقير قرار داد.


ثم سويه و نفخ فيه من روحه



(تسويه ) به معناى تصوير و هم تتميمعمل است . و در جمله (نفخ فيه من روحه ) استعاره و كنايه گويى شده است ، يعنى روحتشبيه شده به دم زدن و نفسى كه آدمى مى كشد و بر مى گرداند، و احيانا آن را در غيرخود مى دمد و اضاضه كلمه روح به ضميرى كه به خدا بر مى گردد اضافه تشريفىاست ، و معنايش (ثم نفخ فيه من روح شريف و منسوب اليه ) مى باشد، يعنى سپس خدااز روحى شريف و منسوب به خودش در او دميد.


و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشكرون



در اين جمله به نعمت ادراكهاى حسى ، يعنى چشم و گوش ، و ادراكهاى فكرى يعنى قلب منتنهاده است ، كه هم ادراكهاى جزئى و خيالى راشامل مى شود، و هم كلى و عقلى را.
(قليلا ما تشكرون ) - يعنى شكر مى گزاريد، اما بسيار اندك ، و اين خود اعتراضىاست كه به جاى توبيخ و سرزنش به كار رفته ، بعضى از مفسرين گفته اند: جملهحاليه است ، و معناى آن اين است كه خدا براى شما چشم و گوش قرار داد، در حالى كهشما كم شكر مى گزاريد و به هر حال چه به گفته ما و چه به گفته آن مفسر، آيهشريفه در سياق گلايه و توبيخ است ، و مى خواهد بدين وسيله مردم را به شكروابدارد.
قبل از آيه مورد بحث انسان غايب فرض شده بود، و درباره اش مى فرمود: (سپس او راتكميل كرد، و از روح خود در او دميد) و در جمله مورد ب حث ناگهان روى سخن متوجه انسانشده ، مى فرمايد: (و برايتان چشم ، گوش ودل قرار داد) اين التفات از غيبت به خطاب جمع ، براى اين است كه انعام الهى را كهشامل همه هست ، تسجيل كند، تا به شكر خدا وادار شوند، چون مردم در اين باره ياقاصرند و يا مقصر.
سخن كفار در مقام استعباد معاد، و جواب به آن


و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديدبل هم بلقاء ربهم كافرون



اين آيه ، دليل منكرين قيامت را نقل مى كند، كه جز استبعاد اساسى ندارد، مراد از گم شدندر زمين به قول بعضى از مفسرين ضايع شدن و ناپديد شدن است ، همچنان كه مىگويند: (ضلت النعمه ) يعنى نعمت ضايع گشت ، بعضى ديگر گفته اند: (بهمعناى غايب و گم شدن است ) و به هر حال ، مراد كفار اين است كه آيا وقتى مرديم ، واجزاى بدنمان متلاشى گشت ، و خاكش در زمين گم شد، به طورى كه ديگر اجزاى بدنماناز يكديگر تميز داده نشد، و چيزى از ما باقى نماند كه دوباره خلق شويم ، آيا دوبارهخلق مى شويم و به همان صورت اول كه داشتيم بر مى گرديم ؟
و معلوم است كه استفهامشان انكارى است ، و مرادشان از خلقت جديد همان مساله بعث و معاداست .
جمله (بل هم بلقاء ربهم كافرون ) اعراض از سخن ايشان است ، كه مى گفتند: (آيااگر در زمين گم شويم ...) گويا فرموده : كفار منكر خلقت جديد و قدرت ما بر آننيستند، و بهانه ديگرى هم ندارند، بلكه تنها علت اين انكارشان اين است كه رجوع بهسوى ما و لقاى ما را منكرند. و چون برگشت كلامشان به اين معنا بوده ، پاسخشان راطورى داده كه دلالت به رجوع كند، و آن اين است كه :(قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ).


قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون



كلمه (توفى ) به معناى اين است كه چيزى را به طوركامل دريافت كنى ، مانند توفى حق ، و توفى قرض از بدهكار، كه معنايش تا دينار آخرحق و طلب را گرفتن است .
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (ملك الموتموكل به شماست ) اين است كه موكل به ميراندن و قبض روح شماست ، ولى آيه شريفهمطلق است ، و ظاهر اطلاقش اين است كه موكل بر اعم از ميراندن باشد.
و اگر در اين آيه قبض روح و توفى را به ملك الموت و در آيه (الله يتوفى الانفسحين موتها) به خدا نسبت داده ، و در (آيه حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا) بهفرستادگان ، و در آيه (الذى تتوفيهم الملائكه ظالمى انفسهم ) به ملائكه نسبت داده، به خاطر اختلاف مراتب اسباب است ، سبب نزديكتر به ميت ملائكه هستند، كه از طرف ملكالموت فرستاده مى شوند، و سبب دورتر از آنان خود ملك الموت است ، كه مافوق آناناست ، و امر خداى تعالى را نخست او اجراء مى كند، و به ايشان دستور مى دهد، خداىتعالى هم مافوق همه آنان و محيط بر آنان ، سبب اعلاى ميراندن و مسبب الاسباب است ، واگر بخواهيم اين جريان را با مثلى مجسم سازيم ، نظيرعمل كتابت است كه هم به قلم نسبت مى دهيم و مى گوييم قلم خوب مى نويسد، و هم به دستو انگشتان نسبت مى دهيم ومى گوييم دست فلانى به نوشتن روان است ، و هم به انساننسبت مى دهيم و مى گوييم فلانى خوب مى نويسد.
(ثم الى ربكم ترجعون ) - اين رجوع همان است كه در آيه قبلى از آن به لقاى خداتعبير كرده بود، و موطن و جاى آن روز قيامت است ، كه بايد بعد از توفى و مردن انجامشود، و براى فهماندن اين بعديت تعبير به (ثم ) كرد، كه تراخى و بعديت را مىرساند.
و به هر تقدير اين آيه پاسخى است از احتجاج كفار كه مى گفتند ما بعد از مردن در زمينگم مى شويم ، و مى خواستند اين حرف را دليل بر نبودن معاد بگيرند، و معلوم است كهصرف اين كه ملك الموت انسانها را مى ميراند جواب ازدليل ايشان نمى شود، باقى مى ماند جمله (ثم الى ربكم ترجعون ) و اين هم ادعائىاست بى دليل ، در مقابل ادعاى با دليل كفار، و كلام الهى منزه از اين گونه احتجاج است .
بيان اينكه مرگ انسان نابودى انسان نابودى او نيست با توضيحى راجه بهتجردنفس
لذا مى گوييم خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داده كه در پاسخ از استبعادايشان به ايشان بگو كه حقيقت مرگ بطلان و نابود شدن انسان نيست ، و شما انسانها درزمين گم نمى شويد، بلكه ملك الموت شما را بدون اينكه چيزى از شما كم شود، بطوركامل مى گيرد، (چون گفتيم كلمه توفى گرفتن بطوركامل را مى رساند)، و ارواح شما را از بدنهايتان بيرون مى كشد، به اين معنا كه علاقهشما را از بدنهايتان قطع مى كند.
و چون تمام حقيقت شما ارواح شماس ت ، پس شما يعنى همان كسى كه كلمه (شما)خطاب به او است ، (و يك عمر مى گفتيد من و شما)، بعد از مردن هم محفوظ و زنده ايد، وچيزى از شما گم نمى شود، آنچه گم مى شود و از حالى به حالى تغيير مى يابد، و ازاول خلقتش دائما در تحول و دستخوش تغيير بود، بدنهاى شما بود نه شما، و شما بعداز مردن بدنها محفوظ مى مانيد،تا به سوى پروردگارتان مبعوث گشته و دوباره بهبدنهايتان برگرديد.
با اين بيان دليل كفار بر نبودن معاد به كلىباطل مى شود، چه دليل آنان را طورى تقرير كنيم كه تنها استبعاد باشد، و يا طورىتقرير كنيم كه به صورت برهانى فلسفى در آيد، يعنى بگوييم : بدن بعد ازمتلاشى شدن شخصيتش نيز نابود مى شود، يعنى آن خصوصياتى كه به خاطر آن ، اينبدن زيد فرزند عمرو بود از بين مى رود، و اگر بخواهد دوباره موجود شود اعاده معدوملازم مى آيد، و آن هم محال است .
اين صورت برهانى سخن كفار است ، و آيه شريفه آن راباطل مى كند، چون گفتيم حقيقت انسان عبارت است از جان و روح و نفس ‍ او، كه با كلمه (من- تو) از آن حكايت مى كنيم ، و روح آدمى غير از بدن اوست ، و بدن در وجودش وشخصيتش تابع روح است ، و روح با مردن متلاشى نمى شود و معدوم نمى گردد، بلكهدر حيطه قدرت خداى تعالى محفوظ است ، تا روزى كه اجازه بازگشت به بدن يافته وبه سوى پروردگارش براى حساب و جزاء بر گردد، و باهمان خصوصياتى كه خداىسبحان از آن خبر داده مبعوث شود.
پس از آنچه گذشت دو مطلب روشن گرديد، اول اينكه آيه(قل يتوفيكم ...) متصل است به آيه (ءاذا ضللنا فى الارض ...)، و پاسخى استكه اشكال كفار را باطل ، و شبهه آنان را درباره معاد دفع مى كند.
ليكن بعضى از مفسرين كه كلمه (توفى ) را به معناى مطلق ميراندن گرفته اند، ومتوجه نكته اى كه در اين تعبير هست نشده اند و در تفسير آيه دچاراشكال شده ، و در توجيه اتصال آن به آيهقبل دست و پا كرده اند، و توجيهى كرده اند كهعقل سليم پذيراى آن نيست و آن را نمى پسندد.
نكته دوم اينكه اين آيه از روشن ترين آيات قرآنى است كه دلالت بر تجرد نفس مى كندو مى فهماند كه نفس غير از بدن است ، نه جزو آن است ، و نه حالى از حالات آن .
جلوه اى از حال مشركين در روز قيامت


و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا روسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون



(نكس روس ) به معناى سر به پايين انداختن است و مراد از مجرمين - به قرينهذيل آيه - خصوص منكرين معاد است ، و به همين جهت لام در آن خالى از معناى عهد نيست ، درنتيجه اين معنا را به آيه مى دهد كه : اگر ببينى مجرمين مذكور و معهود را، كه منكر معادبودند و مى گفتند: (ءاذا ضللنا فى الارض ...)، چگونه سر به پايين انداخته اند...
و اگر از قيامت تعبير كرد به (عند ربهم - نزد پروردگارشان )، به اين منظوراست كه در مقابل جمله قبلى يعنى جمله (بل هم بلقاء ربهم كافرون ) قرار گيرد، وچنين معنا دهد: همانهايى كه به لقاى پروردگارشان كافر بودند، در موقفى از لقاىپروردگارشان قرار خواهند گرفت ، كه ديگر نتوانند لقاء را انكار كنند.
و اينكه مى گويند: پروردگارا ديديم و شنيديم ، پس ما را برگردان كهعمل صالح كنيم ، زيرا داراى ايمان و يقين شده ايم ، به خاطر اين است كه در آن روز حقبرايشان آشكارا گشته ، و اين معنا منكشف مى شود كه نجات تنها در ايمان وعمل صالح است ، ايمان برايشان حاصل شده ، درخواست رجوع مى كنند تاعمل صالح را نيز تامين نمايند، تا سبب نجاتشان كه گفتيم دو جزء است تمام وكامل بشود.
و معناى آيه اين است كه چه مى شد كه همين مجرمين منكر لقاءالله را مى ديدى ، كه چگونهسرها نزد پروردگارشان بزير افكنده و در موقفى از لقاءالله قرار گرفته اند، كهموقف خوارى و ذلت و پشيمانى است ، مى گويند: پروردگارا با دو چشم خود ديديم و بادو گوشمان حق را شنيديم و تسليم شديم ، پس ما را برگردان تاعمل صالح هم انجام بدهيم ، چون يقين برايمانحاصل شد.
و خلاصه معنا اين است كه تو امروز آنان را مى بينى كه منكر لقاى خدايند، اگرفردايشان را ببينى خواهى ديد كه خوارى و ذلت از هر سو احاطه شان كرده و سرها ازشرم به زير افكنده اند، و به آنچه امروز منكرش هستند اعتراف مى كنند، و درخواست مىنمايند كه بدين جا برگردند، ولى هرگز برنخواهند گشت .
اشاره به قضاى الهى در امر هدايت و ضلالت انسانها


و لو شئنا لاتينا كل نفس هديها... و الناس اجمعين



يعنى اگر مى خواستيم به هر كس چه مومن و چه كافر هدايتش را ارزانى بداريم ، يعنىآن هدايتى كه مخصوص و مناسب شخص ‍ اوست بدهيم مى داديم .
البته منظور اين نيست كه همه را مجبور به هدايت كنيم ، بلكه منظور اين است كه كافرانرا نيز مانند مؤ منين هدايت مى كنيم ، تا به اختيار و اراده خود داراى هدايت شوند، همانطوركه مؤ منين با اختيار و اراده خود داراى هدايت شدند، چون اگر پاى جبر در ميان آيد تكليفدر دنيا و جزاء در آخرت به كلى باطل مى شود.
(و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) - يعنى ليكن اينطورنخواستيم ، چون در اين ميان قضائى است كه از سابق از ناحيه من رانده شده ، قضائىحتمى ، و آن اين است كه جهنم را از جن و انس پر كنم .
و اين قضاى حتمى سابق ، همان است كه بعد از امتناع ابليس از سجده بر آدم ، وسوگندش كه گفت : (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) فرموده :(فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ).
و لازمه اين قضاء اين است كه به خاطر ظلمشان و فسقشان و خروجشان از زى عبوديتهدايتشان نكند، همچنان كه باز خودش ‍ فرموده : (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) ونيز فرموده : (و الله لا يهدى القوم الفاسقين )، و نيز آياتى ديگر.


فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم ...



اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از جمله (و لكن حقالقول منى ) است ، يعنى چون چنين قضائى رانده شده ، پس بچشيد... و كلمه (نسيان) به معناى محو شدن صورت ذهنى چيزى است از مركز و نيروى ذاكره ، و گاهى كنايهمى شود از بى اعتنايى به امرى مهم ، و همين معناى كنايى مورد نظر آيه است .
و معناى آيه اين است كه وقتى قضاى حتمى رانده شده كه پيروان ابليس عذاب را بچشند،پس شما نيز عذاب را بچشيد، به خاطر اينكه به لقاى چنين روزى بى اعتنايى كرديد،آن قدر كه حتى آن را انكار نموديد و عمل صالحى انجام نداديد، كه امروز پاداش نيكىبگيريد، چون ما نيز امروز به آنچه براى شما مهم است يعنى به سعادت و نجات شمابى اعتناييم .
جمله (فذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون ) تاكيد و توضيح همان بيان سابق است ،و مى فهماند چشيدن عذاب كه شما را بدان ماءمور نموديم ، چشيدن عذاب دائمى است ، وبى اعتناييتان به لقاى امروز (آخرت )، هماناعمال زشتى است كه مى كرديد.
بحث روايتى (رواياتى درباره توفى ملك السموات و...)
در الدر المنثور است كه نحاس ، از ابن عباس ، روايت كرده كه گفت : سوره سجده در مكهنازل شده ، مگر سه آيه آن كه از آيه (افمن كان مومنا) شروع شده است .
و نيز در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، و ابن ابى شيبه از على (عليه السلام )روايت كرده اند كه گفت : عزائم (سجده هاى واجب قرآن ) چهار است ، (المتنزيل ، حم تنزيل ، نجم ، اقرء باسم ربك الذى خلق ).
و در كتاب خصال از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عزائم چهار است ،(اقرء باسم ربك الذى خلق ، نجم ، تنزيل سجده ، حم سجده ).
باز در الدر المنثور است كه احمد، و طبرانى ، از شريد بن سويد، روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردى را ديد كه دامن خود را بلند گرفته ،به وى فرمود دامنت را جمع كن ، عرضه داشت : يارسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من مبتلا به گژى پايم ، دامن خود بلند كردهام كه پيدا نباشد. فرمود: دامنت را جمع كن كه تمامى خلقهاى خدا نيكو است .
و در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) از كلام خداىعزوجل پرسيد، كه مى فرمايد: (الله يتوفى الانفس حين موتها) و در جاى ديگر مىفرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم )، و در جاى ديگر مى فرمايد:(الذين تتوفيهم الملائكه طيبين ) و نيز جاى ديگر مى فرمايد: (الذين تتوفيهمالملائكه ظالمى انفسهم ) و جاى ديگر مى فرمايد: (توفته رسلنا)، و نيز مىفرمايد: (و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكه ) با اينكه در يك ساعت در دنياهزاران نفر كه عددشان را جز خدا كسى نمى داند مى ميرند، اين چگونه ممكن است كه ملائكه، و يا ملك الموت در آن واحد به قبض روح همه اين ها برسد؟
امام (عليه السلام ) در جواب فرمود: خداى تبارك و تعالى براى ملك الموت كاركنان وياورانى از ملائكه قرار داده ، كه او نسبت به آن اعوان به منزله فرمانده است ، و هر يكرا به ماءموريتى مى فرستد، پس هم ملائكه قبض روح مى كنند، و هم خود ملك الموت ،آنگاه خدا آن ارواح را از ملك الموت مى گيرد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم ، و ابو الشيخ ، از ابى جعفر محمد بن علىروايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مردى از انصاروارد شد تا او را عيادت كند، ديد كه ملك الموت بالاى سر وى نشسته ، پرسيد اى ملكالموت نسبت به رفيق ما مدارا كن ، كه او مردى با ايمان است ، ملك الموت عرضه داشت : اىمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مژده كه من نسبت به هر مومنى مدارا مى كنم .
اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدان كه من بعد از آن كه روح آدميان را قبض مىكنم ، لحظه اى گوشه خانه مى ايستم ، و مى گويم به خدا سوگند كه من هيچ گناهىندارم ، چون ماءمورم ، و من بار ديگر، و بار ديگر به اين خانواده بر مى گردم ، الحذرالحذر، و خداى تعالى هيچ اهل بيتى و كلوخى و موئى و كركى در خشكى و دريا خلق نكرده، مگر آنكه من در هر شبانه روز پنج نوبت آنها را از نظر مى گذرانم .
حتى من به صغير آنان و كبيرشان از خودشان آشناترم ، و به خدا سوگند اى محمد منقادر نيستم كه حتى جان يك پشه را قبض كنم ، مگر وقتى كه خداى تعالى مرا دستورقبض آن را بدهد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لو شئنا لاتيناكل نفس هديها) معصوم (عليه السلام ) فرمود: يعنى اگر بخواهيم همه را معصوم از گناهكنيم ، مى توانيم .
مؤ لف : مقام عصمت منافاتى با اختيار ندارد، و به همين جهت بين مضمون اين روايت و آنچهدر تفسير آيه گفتيم منافاتى نيست .
گفتارى پيرامون پيدايش انسان نخستين
بررسى آنچه در قرآن در اين باره آمده است
در تفسير سوره نساء گفتارى در اين معنا گذشت ، و گفتار ما در اينجا به منزلهتكميل همان بحث است ، در آنجا گفتيم كه آيات كريمه قرآن ظاهر قريب به صريح استدر اينكه بشر موجود امروزى - كه ما افرادى از ايشانيم -، از طريقتناسل منتهى مى شوند به يك زن و شوهر معين ، كه قرآن نام آن شوهر را آدم معرفى كرده، و نيز صريح است در اينكه اين اولين فرد بشر و همسرش از هيچ پدر و مادرى متولدنشده اند، بلكه از خاك يا گل يا لايه يا زمين ، به اختلاف تعبيرات قرآن - خلق شدهاند.
اين آن معنايى است كه آيات با ظهور قوى خود، آن را افاده مى كنند، چيزى كه هست ظهورآيات در اين معنا به حد صراحت نمى رسد، و نص در اين معنا نيست ، تا نشود آن راتاويل كرد، از سوى ديگر، مساله از ضروريات دين هم نيست ، تا منكر آن مرتد از دينباشد، بله ممكن است اين معنا را از ضروريات قرآن دانست ، كهنسل حاضر بشر منتهى به مردى به نام آدم است .
و اما آدم كيست ؟ آيا مقصود از اين كلمه ، آدم نوعى است ؟ يعنى طبيعت انسانيت كه در همهافراد وجود دارد؟ و يا عده معدودى از افراد بشر است كه ريشه هاى انسان هاى امروز بودهاند؟ و يا فردى از جنس انسان است كه نامش آدم است ؟، معلوم نيست .
و بنابر اينكه فردى از نوع انسان باشد آيا اين فرد متولد از نوعى ديگر از حيواناتمثلا ميمون بوده ، و از طريق تطور انواع و پيدايش ‍ فردى كاملتر از فردىكامل ، و فردى كامل از فردى ناقص ، و همچنين ناقصى از ناقص تر، بوجود آمده ؟
يا آنكه فرد نامبرده انسانى كامل و داراى كمال فكر بوده ، كه از يك جفت انسان غيركامل و غير مجهز به جهاز تعقل ، متولد شده است ، و مبدا ظهور و پيدايش نوع انسانهاىمجهز به تعقل و قابل تكليف شده ؟
كه بشر موجود در عصر حاضر نوع كاملى از انسان باشد كه هر فرد آن منتهى شود بهانسان اول ، كه او نيز فردى كامل بوده به نام آدم ، كه او از طريق تطور از نوع ديگرىاز انسان متولد شده ، كه آن نوع ناقص و فاقدعقل بوده ، و همچنين آن نوع نيز منتهى شود به نوعى ديگر، و اين سير قهقرى در انواعحيوانات ادامه داشته باشد، تا در آخر منتهى شود به بسيطترين و ساده ترين حيوان ، كهاز هر حيوان ديگر ناقص تر باشد.
و به عكس اگر از آن حيوان ناقص و ساده شروع كنيم ،لايزال از ناقصى به كاملى ، و از كاملى بهكامل ترى برسيم ، تا منتهى شويم به انسان ، اما انسان بدونتعقل ، و سپس از آن حيوان منتقل شويم به انسانكامل ، كه تمامى اين انواع همه در يك سلسله قرار داشته ، و بهممتصل و از يكدگر متولد شده باشند، بطورى كه آن حيوان ساده اى كه گفتيم ، جد اعلاىانسان امروزى باشد.
و يا آنكه سلسله توالد و تناسلى كه فعلا در بين ما انسانها هست ، پس از رسيدن به آدمو همسرش منقطع شود، و آدم و همسرش از زمين تكون يافته باشند، و از مادر و پدرى متولدنشده باشند، هيچ يك از اين چند صورت ضرورى دين اسلام و قرآن كريم نيست .
و به هر تقدير ظاهر آيات قرآنى همين صورت اخير است ، يعنى از ظاهر قرآن بر مى آيدكه نسل حاضر بشر منتهى به آدم و همسرش مى شود، و آدم و همسرش از پدر و مادرى متولدنشده ، بلكه از زمين تكون يافته اند.
چيزى كه هست آيات قرآنى بيان نكرده كه چگونه آدم از زمين خلق شد، آيا در خلقت اوعلل و عوامل خارق العاده دست داشته ؟ و آيا خلقتش به تكوين الهى آنى بوده ، بدوناينكه مدتى طول كشيده باشد پس جسد ساخته شده ازگل ، مبدل به بدنى معمولى و عادى و داراى روح انسانى شده ؟ و يا آنكه در زمانهايىطولانى اين دگرگونى صورت گرفته ، و استعدادهايى يكى پس از ديگرى در اوتبدل يافته ، و نيز صورتهايى يكى پس از ديگرى به خود گرفته ، تا آنكهاستعدادش براى گرفتن روح انسانى به حدكمال رسيده ، آنگاه آن روح در او دميده شده است ، و كوتاه سخن نظير نطفه در رحمعلل و شرايطى يكى پس از ديگرى در او اثر كرده است ؟ هيچ يك از اين احتمالات در قرآنكريم نيامده .
تنها روشن ترين آيه اى كه درباره خلقت آدم در قرآن ديده مى شود آيه (انمثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) است ، چون اين آيهشريفه در پاسخ از احتجاج مسيحيان بر پسر بدون عيسى براى خدانازل شده ، مسيحيان احتجاج مى كردند به اينكه او بدون پدرى از جنس انسانى ، به دنياآمده ، و حال آنكه هر كس به دنيا بيايد از پدرى متولد مى شود، پس پدر عيسى بايد خداباشد، آيه شريفه در پاسخ آنان مى فرمايد: صفت عيسى (عليه السلام ) مانند صفت آدماست ، كه خداى تعالى او را از خاك زمين خلق كرد، بدون اينكه پدرى داشته باشد، كه ازنطفه او متولد شود، پس چرا مسيحيان نمى گويند آدم پسر خدا است .
و اگر مراد از خلقت از خاك ، منتهى شدن خلقت آدم به خاك باشد، همانطور كه همهجانداران متولد از نطفه نيز خلقتشان منتهى به زمين مى شود، در اين صورت معناى آيهچنين مى شود كه : صفت عيسى كه پدر ندارد مانند صفت آدم است كه خلقتش منتهى به خاكمى شود، همچنان كه همه مردم نيز چنينند.
و معلوم است كه در اين صورت ديگر آدم خصوصيتى ندارد، تا به خاطر آن عيساى بدونپدر را با وى مقايسه كنند، و در نتيجه آيه شريفه بى معنا مى شود، يعنى احتجاج عليهنصارى و پاسخ به دليل آنان نمى شود.
با اين بيان روشن مى گردد كه تمامى آيات قرآنى كه از خلقت آدم از تراب ، و ياگل يا امثال آن خبر مى دهد، همه بر مدعاى ما دلالت مى كند، يعنى مى فهماند كه خلقت اوآنى ، و بدون گذشت زمان ، و بدون پدر و مادر بوده ، و گرنه همانطور كه گفتيمديگر براى آدم خصوصيتى نمى ماند، كه تنها خلقت او را به رخ ما بكشد، و بفرمايد مناو را از خاك يا گل خلق كرده ام ، چون در اين صورت تمامى حيوانات و انسانها نيزخلقتشان به گل و خاك منتهى مى شود.
پس اگر فرموده : (انى خالق بشرا من طين ) و يا مى فرمايد: (و بدء خلق الانسان منطين ).
همه دلالت دارد بر اينكه خلقت آدم با خلقت ساير افراد بشر و ساير جانداران فرقداشته است .
نظريان و فرضيات مختلف در اين باره ، از آن جمله فرضيه تطور انواع
و اما اينكه بعضى گفته اند: مراد از آدم ، آدم نوعى ، يعنى جنس و طبيعت انسان خارجى است ،كه در همه افراد هست ، نه آدم شخصى ، و مراد از اينكه افراد انسان بنى آدم هستند اين استكه افراد اين نوع زياد شده چون قيود زيادى منضم به آن گشته ، و داستانداخل شدن آدم در بهشت ، و سپس بيرون شدنش به اغواى شيطان ، و نافرمانى كردن او،يك تمثيل تخيلى است ، تا بفهماند اين نوع از جانداران فى نفسه چه مكانتى دارد، و چقدرمقرب درگاه خدا است ، و وقتى دنبال هواى نفس را مى گيرد، و ابليس را اطاعت مى كند، تاچه پايه پايين مى آيد.
سخنى است كه با آيه سابق و ظواهر بسيارى از آيات قرآنى نمى سازد، ازقبيل آيه (الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نساء).
چون اگر مراد از نفس واحد (يك تن ) آدم نوعى باشد، ديگر محلى براى فرض همسربراى او باقى نمى ماند، و از قبيل اين آيه است ، آياتى كه مى رساند خدا او و همسرش رادر بهشت داخل كرد، و آن دو با خوردن از آن درخت ، خدا را نافرمانى كردند.
و به هر حال بايد ببينيم منشا اين كه گفته اند مراد، آدم نوعى است ، چيست ؟اصل اين حرف ناشى از اعتقاد به قديم بودن زمين ، و انواع موجودات اصلى آن ، و از آنجمله انسان است ، كه قهرا افراد اين انواع اصلى ، از دو طرف گذشته و آينده غير متناهىخواهند بود، يعنى از ازل انسانها بوده اند، و تا ابد نيز خواهند بود، واصول علمى اين دعوى را بطور قطع باطل مى كند.
و اما اينكه بعضى گفته اند: نسل حاضر بشر منتهى مى شود به چند تن انسان ، كه هريك داراى رنگ مخصوصى بوده اند، يكى سرخ پوست ، ديگرى زرد پوست ، سومى سفيدپوست ، چهارمى سياه پوست ، و چهار نژاد فعلى بشر منتهى مى شود به چهار زن وشوهر، و يا آنكه بعضى از اين نژادها قديمى ، و بعضى ديگر بعدها پيدا شده اند، مانندنژاد سرخ و زرد، كه در آمريكا و استراليا پديد آمده اند.
اين سخن نيز باطل است ، براى اينكه تمامى آيات قرآنى كه متعرض آغاز خلقت بشر است، نسل بشر حاضر را منتهى به يك زن و شوهر مى داند،حال چه اينكه مراد از آدم را، آدم شخصى بگيريم ، و چه آدم نوعى و طبيعت آدم ، و اما چهارزن و شوهر فرضيه اى است كه به هيچ وجه آيات قرآنى با آن نمى سازد.
علاوه بر اين ، چهار جفت بودن كه مبدا پيدايش چهار نژاد بشر مى باشد، مبنى بر اين استكه اين چهار نژاد سفيد و سياه و سرخ و زرد با هم تباين داشته باشند، و چهار نوعجداگانه باشند، تا مثلا نژاد سياه منتهى به منشاى شود غير منشا و مبدا پيدايش نژاد سفيدو همچنين آن دو نژاد ديگر. و يا قاره هاى زمين ازازل از يكديگر جدا بوده باشند، و جدائيشان هرگز مسبوق به عدم نبوده باشد، و بطلاناين نيز مانند فرضيه هاى بالا در امروز روشن ، و بلكه نزديك به بديهى شده است .
و اما اين فرضيه كه كسى بگويد: نسلحاضر بشر منتهى مى شود به يك جفت و يا چند جفت انسان ، كه اين جفت ها از يك نوع حيوانديگر جدا شده اند، كه آن حيوان از ساير حيوانات به مرز انسانيت نزديك تر بوده ، مانندميمون ، همانطور كه گاهى از فردى كامل فردى كاملتر و نابغه پديد مى آيد، كه اينتطور را در اصطلاح صاحبان فرضيه جهش مى گويند، نيز با آيات قرآن نمى سازد.
براى اينكه آياتى كه در سابق ذكر كرديم ، صريح در اين بودند كه مبدا پيدايشنسل انسان يك جفت انسان بوده ، كه خود آن دو،نسل كسى نبوده اند، و از هيچ جاندارى متولد نشدند.
علاوه بر اين ، دليل علمى هم كه بر مدعاى خود اقامه كرده اند از اثبات آن قاصر است ،كه به زودى در پاسخ به فرضيه بعدى به قصور آن اشاره مى كنيم .
فرضيه ديگر اين است كه نسل حاضر منتهى مى شود به يك جفت انسانمثل خود، يعنى كامل و داراى عقل ، كه آن يك جفت با جهش و تطور از نوعى ديگر از انسان كهاز نظر ظاهر انسان بودند، ولى فاقد كمال فكرى بودند، پيدا شده ، آنگاه به حكمتنازع در بقاء، و انتخاب اصلح ، نسل تكامل نيافته منقرض شد، و دو نفر انسانتكامل يافته باقى ماند، كه نسل حاضر از آن دو فردتكامل يافته است .
اين فرضيه نيز با آيات قرآنى سازگار نيست ، و نمى شود آن راتحميل بر قرآن كرد، چون آيه (ان مثل عيسى عنداللهكمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون )، به همان بيانى كه گذشت ، و نيز آياتديگرى كه همين معنا را مى رساند، آن را باطل مى داند.
علاوه بر اين ، اين گفتار صرف فرضيه اى بيش نيست ، و ادله اى كه براى اثبات آناقامه كرده اند، از اثباتش قاصر است ، و شواهدى است كه ماخوذ مى باشد از تشريحتطبيقى و جنين هاى حيوان و فسيل هاى يافت شده در حفريات ، كه دلالت مى كند بر اينكهصفاتى كه در انواع حيوانات و نيز اعضاى آنهاست به تدريج ، و همچنيناصل پيدايش آنها به تدريج صورت گرفته است ، به اين معنا كه در آغاز خلقت زمين ،نخست ساده ترين حيوان پيدا شده ، و سپس حيواناتتكامل يافته ترى با جهش به وجود آمده اند، و همچنين به تدريج تركيبات بيشترى ومحكم ترى و پيچيده ترى به خود گرفته اند، تا در آخركامل ترين حيوانات ، يعنى انسان پديد آمده .
اين آن مطلبى است كه شواهد زيست شناسى بر آن دلالت مى كند، و ليكن صرفنظر ازاينكه گفتيم اين فرضيه را نمى توان بر قرآن كريمتحميل كرد، از نظر علمى نيز دليل مذكور قانع كننده و اثبات كننده آن نيست ، زيرا صرفپيدايش نوع كامل از حيث تجهيزات ، بعد از نوع ناقص ، در مدتهاى طولانى ، بيش از ايندلالت ندارد كه سير تكاملى ماده براى قبول صورتهاى مختلف حيوانى به تدريج بودهاست ، پس او بعد از پذيرش صورت ناقص نوع حيوانى استعدادقبول حيات كاملا انسانى را پيدا كرده ، و بعد از پذيرش صورت موجوداتى پست بهصورت موجوداتى شريف در آمده است .
اين نهايت چيزى است كه ادله زيست شناسى بر آن دلالت دارد، و اما اينكه موجوداتكامل از ناقص متولد شده اند، - كه ادعاى زيست شناسان است -دليل مزبور آن را اثبات نمى كند، و نمى گويد كه حيواناتكامل از حيوانات ناقص منشعب شده ، و بين همه آنها و در آخر ميان انسان و ميمون خويشاوندىاست ، و اين بحث يعنى بحث زيست شناسى با همه موشكافيها وطول مدتش تاكنون براى نمونه به هيچ فرد از نوع كاملى برنخورده ، كه از نوعديگرى متولد شده باشد، البته به طورى كه خود تولد را مشاهده كنيم نه دو فردكامل شبيه بهم را.
و آنچه تاكنون يافته اند كه شهادت مى دهد بر دگرگونى تدريجى ، هر چه هستدگرگونى در يك نوع است ، كه همواره از صفتى به صفتى ديگرمنتقل مى شود، ولى از نوعيتش به نوعيت ديگرمنتقل نشده است ، و تاكنون به اين معنا برنخورده اند كه مثلا ميمونى حيوان غير ميمون وكاملترى شود، و مدعى همين است كه انواع در سير تكاملى جاى خود را به يكديگر داده ،نوع ناقص بدل به نوع كامل مى شود.
آنچه مى توان پذيرفت ، و نمى شود انكار كرد، تنها اين مقدار است كه نشاه زندگى ازنظر كمال و نقص و شرافت و پستى داراى مراتبى مختلف است ، و اعلى مراتب زندگى ،زندگى انسانى است ، و از آن پايين تر زندگى حيواناتى است كه به زندگى انسانشبيه تر است و همچنين حيوانات ديگرى كه در مراتب پايين تر از زندگى انسان قراردارد كه هر يك به زندگى انسان نزديكترند در مرتبه عالى ترى قرار دارند.
و اما اينكه اين اختلاف مراتب از راه هر نوعى به نوع همسايه خود كهكامل تر از آن است صورت گرفته ، هيچ دليلى در كار نيست ، كه آن را افاده كند، و ازاختلاف مراتب زندگى نمى توان تطور را نتيجه گرفت .
بله مى توان از آن حدس غير يقينى زد، پس فرضيه تطور انواع ، فرضيه اى استحدسى ، كه اساس علوم طبيعى امروز را تشكيل داده ، كه ممكن است روز ديگر فرضيه اىقوى جاى آن را بگيرد، چون علم هيچ وقت توقف نمى كند، و همواره رو به پيشرفت ، ودامنه مباحث علمى رو به گسترش است .
بيان عدم دلالت آياتى كه احيانا براى تاءييد فرضيه تطور بدانها استشهادشدهاست بر صحت اين فرضيه
و چه بسا بعضى از اهل بحث براى اثبات فرضيه مزبوراستدلال كنند به آيه شريفه (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهيم و آل عمران على العالمين ).
به اين بيان كه (اصطفاء) به معناى انتخاب و برگزيدن نخبه هر چيزى است ، و اينبرگزيدن وقتى صحيح است كه فرد برگزيده شده در بين جماعتى باشد، تا انتخابكننده آن فرد را از بين ساير افراد انتخاب كند. و بر ديگران ترجيح دهد، همانطور كهنوح را از بين مردم زمانش ، و آل ابراهيم و آل عمران را از بين مردم معاصرشان برگزيد.
و لازمه اين حرف اين است كه در زمان آدم نيز افرادى چون آدم بوده باشند، تا خدا از بينآنان آدم را انتخاب كند، و مجهز به عقل سازد، و آن افراد غير از بشر اولى چيزى نمىتواند باشد، بلكه بشر اولى بوده ، كه مجهز به جهازعقل نبوده اند، و خدا آدم را از بين آنان برگزيد، و مجهز بهعقل كرد، و در نتيجه آدم با جهش خدايى از يك نوع جنبنده به نوعى ديگرمنتقل شد و از مرتبه انسان اولى وحشى و بىعقل ، به مرتبه انسان مجهز به عقل كامل منتقل گشت ، و آنگاهنسل او زياد شده ، و نسل انسان اولى و ناقص ، رو به نقصان نهاد، تا منقرض گشت .
و ليكن غفلت كرده اند از اينكه كلمه (عالمين ) كه (الف و لام ) دارد، افاده عموم مىكند، يعنى بر عالمها، كه بر تمام بشر تا روز قيامت صادق است ، پس آدم و نوح وآل عمران و آل ابراهيم بر تمامى معاصرين خود و آيندگان از بشر اصطفاء و برگزيدهشدند، همانطور كه عالمين در آيه (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين ) افاده عموم مى كندبا اين حال چه مانعى دارد كه بگوييم آدم نيز مانند ساير نامبردگان برترى بر همهبشر دارد، چيزى كه هست ساير نامبردگان بر معاصرين خود و آيندگان ، برگزيدهشدند، ولى آدم بر آيندگان برگزيده شده است .
و بر فرض هم كه بگوييد اصطفاء، بايد حتما از بين معاصرين باشد، مى گوييم چهمانعى دارد كه آدم وقتى به مقام اصطفاء رسيده باشد، كه فرزندانى داشته ، و از بينآنان برگزيده شده باشد، چون در آيه دلالتى نيست بر اينكه ازاول خلقتش و قبل از فرزنددار شدنش به اين مقام رسيده باشد.
علاوه بر اين اگر اصطفاء آدم ، و برگزيده شدنش از بين انسانهاى اولى باشد، - كهمستدل هم همين را مى گويد -، اين اصطفاء براى آدم فضيلتى نمى شود، چونمستدل مى گويد آدم به خاطر عقل دار بودنش اصطفاء شد، و داشتنعقل اختصاص به آدم نداشت ، فرزندان او نيزعقل داشتند، پس تمامى بنى آدم نسبت به انسانهاى اولى اصطفاء دارند، و اينكه در آيهاصطفاء را تنها به آدم نسبت داده ، تخصيص بدون مخصص است .
و نيز چه بسا استدلال كرده باشند به آيه (و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلناللملائكه اسجدوا لادم ).
به اين بيان كه كلمه (ثم ) در جايى استعمال مى شود كه بين ماقبل و ما بعدش زمانى فاصله شده باشد. و در آيه شريفه بين تصوير، و خلقت (ثم) فاصله شده ، كه مى رساند بين آن دو فاصله زمانى بوده ، پس انسانقبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از انسان آدم وجود يافت ، و ملائكه ماءمور به سجده بروى شدند.
ليكن اين استدلال صحيح نيست ، زيرا كلمه (ثم ) همه جا براى افاده تاخير زمانىنمى آيد، و در بسيارى از موارد تنها ترتيب كلامى را مى رساند، و حتى در كلام خداىتعالى بسيارى اوقات تنها براى اين منظور آمده ، علاوه بر اين آيه شريفه اصلا معناىديگرى هم دارد، كه ما در ذيل خود آن آيه در جلد هشتم اين كتاب بدان اشاره نموديم .
باز چه بسا استدلال شده است براى اثبات فرضيه مذكور به آيه (و بدء خلقالانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين ثم سويه و نفخ فيه من زوحه ).
به اين بيان كه آيه اولى از آنها متعرض آغاز خلقت بشر است ، و مى فرمايد كه خلقتاولى بشر از خاك بوده ، خاكى كه مبدا مشترك پيدايش همه افراد است ، و آيه سوم مسالهصورتگرى و نفخ روح در آدم را بيان مى كند كه آخرين مرحلهتكامل انسانى است ، و چون اين دو مرحله را با كلمه (ثم ) عطف كرده ، مى فهماند كهفاصله زمانى معتنابهى در بين اين دو مرحله بوده .
و اين زمان متوسط همان زمانى است كه بين ساير انواع فاصله مى شده ، تا هر نوعى بهنوع بالاتر خود تطور پيدا كند، و با اين تطور تدريجى انسانكامل شود، (مثلا اگر بين ميمون تا انسان اولى بى شعور يك ميليونسال فاصله شده ، بين آن انسان و انسان داراى شعور نيز، يك ميليونسال فاصله شده است . مترجم ) مخصوصا از كلمه (سلاله ) به خاطر اينكه نكره است ،و دلالت بر عموم مى كند، فهميده مى شود كه هر نوع كاملترى از سلاله اى از نوعناقص تر درست شده .
اين استدلال نيز درست نيست ، زيرا جمله (ثم سويه ) عطف شده به جمله (بدء) وچون آيات در مقام بيان ظهور و پيدايش ‍ نوع انسانى از راه خلقت است ، و اينكه ابتداىخلقت انسان كه همان خلقت آدم باشد از گل بوده ، و سپسمبدل شده به سلاله اى از آب مخصوص تا فرزندانش پديد آيند، و سپس خلقت اين نوعيعنى خود آدم و فرزندانش به وسيله صورتگرى و نفخ روح پايان پذيرفت .
و اين معناى صحيحى است كه قابل انطباق با لفظ آيه است ، و لازم نيست كه ما جمله (ثمجعل نسله من ماء مهين ) را بر انواع متوسط بين خلقت ازگل و بين تسويه و نفخ روح بگيريم ، و نكره بودن (سلاله ) نيز هيچ مستلزم عموميتنيست ، چون اگر شنيده ايد كه نكره عموميت را مى رساند، در جايى است كه در سياق نفىباشد، نه سياق اثبات ، و سياق آيه مورد بحث ، سياق اثبات است .
ترجمه الميزان ج : 16 ص : 391
البته براى اثبات فرضيه تطور به آيات ديگرى از قرآن كه مربوط به خلقت انساناست استدلال كرده اند، كه بيانش نظير بيانهايى است كه گذشت ، و جوابش هم ازجوابهاى گذشته معلوم مى شود، و حاجتى بهنقل آنها و اطاله كلام به جواب از آنها نيست .
سوره سجده ، آيات 15 - 30


انما يومن بآياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لايستكبرون (15) تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهمينفقون (16) فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون (17) افمن كانمومنا كمن كان فاسقا لا يستوون (18) اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوىنزلا بما كانوا يعملون (19) و اما الذين فسقوا فماويهم النار كلما ارادوا ان يخرجوا منهااعيدوا فيها و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون (20) و لنذيقنهم منالعذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون (21) و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثماعرض عنها انا من المجرمين منتقمون (22) و لقد آتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مريه منلقائه و جعلناه هدى لبنى اسرائيل (23) و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا وكانوا باياتنا يوقنون (24) ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيهيختلفون (25) اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ان فى ذلكلايات افلا يسمعون (26) اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعاتاكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون (27) و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين(28) قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون (29) فاعرض ‍ عنهم وانتظر انهم منتظرون (30)



ترجمه الميزان ج : 16 ص : 393
ترجمه آيات
به آيات ما فقط آن كسانى ايمان دارند كه چون بدان اندرزشان دهند سجده كنان بيفتند، وبه ستايش پروردگارشان تسبيح گويند، بدون اينكه تكبر بورزند (15).
پهلوهايشان را از رختخوابها دور مى كنند، پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند، واز آنچه روزيشان كرديم انفاق مى كنند (16).
هيچ كس نداند به سزاى آن عملها كه مى كرده اند چه مسرتها براى ايشان نهان كرده اند(17).
آنكه مومن است با آنكه عصيان پيشه است چگونه همانند و يكسانند (18).
(هرگز نيستند)، اما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به پاداشاعمال صالح ، منزلگاه پر نعمت در بهشت ابد يابند (19).
اما كسانى كه عصيان ورزيده اند، جايشان جهنم است ، و هر وقت بخواهند از آن برونشوند، بدان جا بازشان گردانند و گويند: عذاب جهنمى را كه تكذيبش مى كرديدبچشيد (20).
ما عذاب نزديك را زودتر از عذاب بزرگ به آنها مى چشانيم ، شايد باز گردند (21).
ستمگرتر از آن كس كه چون به آيه هاى پروردگارش پندش دهند از آن روى برمىگرداند، كيست ؟ ما به يقين از تبهكاران انتقام مى گيريم (22).
موسى را آن كتاب داديم ، از ديدار او به شك مباش ، و آن را براى بنىاسرائيل هدايتى كرديم (23).
و از آنان پيشوايانى كرديم ، كه چون صبور بودند و به آيه هاى ما يقين داشتند، بهفرمان ما هدايت مى كردند (24).
پروردگارت روز رستاخيز در مورد چيزهايى كه در آن اختلاف داشته اند ميانشان حكم مىكند (25).
مگر ندانسته اند كه پيش از آنان چه نسلهايى را هلاك كرده ايم ؟ كه اينان در مسكنهايشانگام مى زنند، و بدرستى كه در اين هلاك پيشينيان عبرتهاست ، چرا نمى شنوند؟ (26).
مگر نمى بينند كه ما اين آب را به زمين باير مى رانيم و با آن روئيدنى پديد مى آوريم، كه حيواناتشان و خودشان نيز از آن مى خورند، چرا نمى بينند؟ (27).
گويند اگر راست مى گوييد پى روزى موعودتان كى مى رسد؟ (28).
روز پيروزى ، كافران را ايمان آوردنشان سود ندهد، و مهلتشان ندهند (29).
از آنان روى بگردان و منتظر باش كه آنها نيز منتظرند (30).
بيان آيات
اين آيات بين مؤ منين واقعى و به حقيقت معناى ايمان ، و بين فاسقان و ظالمان فرق مىگذارد، و آثار و لوازم هر يك را بيان نموده سپس ‍ ظالمان را به عذاب دنيا تهديد مى كند،و رسول گرامى اش را دستور مى دهد كه منتظر باشد تا فتح و پيروزى فرا رسد،آنگاه سوره مورد بحث ختم مى شود.


انما يومن باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لايستكبرون



بعد از آنكه مقدارى درباره كفار و منكرين معاد سخن گفت ، كه اينان در دنيا از ايمان وعمل صالح استكبار مى ورزند، اينك در اين فصل از آيات شروع مى كند به بيانخصوصيات افرادى كه به پروردگار خود ايمان دارند، كه وقتى حق را به يادشانبياورند، و پند و اندرزشان دهند، دلهايشان در برابر آن خاضع مى شود.
پس جمله (انما يومن باياتنا)، ايمان به حقيقت معناى كلمه را منحصر در آنان مى كند، ومعنايش اين است كه علامت آمادگى براى ايمان حقيقى چنين و چنان است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation