بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page



و لقد آتينا داود منا فضلا يا جبال اوبى معه و الطير و النا له الحديد (.1) اناعمل سابغات و قدر فى السرد و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصير (11) و لسليمنالريح غدوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عين القطر و من الجن منيعمل بين يديه باذن ربه و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير (12) يعملون له مايشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيت اعملواآل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور (13) فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الادابه الارض تاكل منساته فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فىالعذاب المهين (14) لقد كان لسبا فى مسكنهم آيه جنتان عن يمين وشمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلده طيبه و رب غفور (15) فاعرضوا فارسلناعليهم سيل العرم و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتىاكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل (16) ذلك جزيناهم بما كفروا وهل نجازى الا الكفور (17) و جعلنا بينهم و بين القرى التى بركنا فيها قرى ظهره وقدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين (18) فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا وظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق ان فى ذلك لاياتلكل صبار شكور (19) و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين (20)و ما كان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يومن بالاخره ممن هو منها فى شك و ربك علىكل شى حفيظ (21)



ترجمه آيات
و به تحقيق داوود را از ناحيه خود فضلى داديم ، (و آن اين بود كه به كوهها و مرغانگفتيم :) اى كوهها و اى مرغان ! با او همصدا شويد! و آهن را هم برايش نرم كرديم (.1).
(و بدو گفتيم با اين آهن نرم ) زره بباف ، و سيم هاى آن را به يك اندازه ببر، وعمل صالح كن ، كه من به آنچه مى كنيد بينايم (11).
و براى سليمان باد را مسخر كرديم ، كه صبح مسافت يك ماه راه را مى رفت ، و عصر همهمين مسافت را طى مى كرد، و چشمه مس ‍ را برايش جارى كرديم ، و از جن كسانى بهدستور و به اذن خدا برايش كار مى كردند، و هر يك از امر ما منحرف مى شد از عذابىسوزان به وى مى چشانديم (12).
براى او هر چه مى خواست از محرابها، و تمثالها، و كاسه هايى چون حوض ، و ديگهاىثابت در زمين ، درست مى كردند، گفتيم : اى آل داوود! شكر بگزاريد، و بندگانشكرگزار من اندكند (13).
بعد از آنكه قضاى مرگ بر او رانديم ، كسى جنيان را از مرگ وى خبر نداد، مگر موريانهزمين ، كه عصايش را خورد، و او به زمين افتاد، همين كه افتاد جنيان فهميدند: كه اگر ازمرگ او خبر مى داشتند (در اين مدت طولانى ) در عذابى خوار كننده به سر نمى بردند(14).
براى قوم سبا در شهرشان آيتى بود، و آن دو باغستان از راست و چپمحل بود، كه گفتيم رزق پروردگارتان را بخوريد، و شكر بر او بگزاريد شهرىپاكيره ، و پروردگارى آمرزنده (15).
ولى روى بگرداندند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرديم ، و دو باغستانشانرا مبدل به دو زمين خشك كرديم ، كه جز خوراكى تلخ ، واثل و مختصرى سدر نمى رويانيد (16).
اين كيفر را بدان جهت به آنان داديم كه كفران كردند، و مگر جز مردم كفرانگر را كيفر مىكنيم (17).
و ما بين آنان و دهكده هاى پر بركت قريه ها قرار داديم ، كه يكديگر را مى ديدند، ومسافت بين آنها را به اندازه هم كرده بوديم ، گفتيم : در بين اين شهرها شبها و روزهاسير كنيد، در حالى كه ايمن باشيد (18).
گفتند: پروردگار ما بين سفرهاى ما فاصله زياد قرار داده ، و به خود ستم كردند، پسآن چنان هلاكشان كرديم كه داستان آيندگان شدند، و آن چنان متفرقشان كرديم كه مافوقآن تصور ندارد، و در اين آيت ها است براى هر پر صبر و پر شكرى (19).
ابليس وعده خود را درباره آنان عملى كرد، او را پيروى كردند، مگر طايفه اى از مومنان(20).
با اينكه ابليس سلطنتى بر آنان نداشت ، بلكه ما مى خواستيم مومنين به آخرت را، ازكسانى كه درباره آن شك دارند متمايز كنيم ، و پروردگار تو بر هر چيزى آگاه است(21).
بيان آيات
بيان آيات مربوط به نعمت هايى كه خداوند به داوود و سليمان (عليه السلام )دادهموهبت فرموده بود
اين آيات به پاره اى از داستانهاى داوود و سليمان ، و نعمت هايى كه به ايشان موهبتفرموده بود، اشاره مى كند، و مى فرمايد: چگونه كوهها و مرغان را براى داوود مسخركرديم ، و آهن را در دستش نرم ساختيم ، و چگونه باد را در فرمان سليمان در آورديم ،كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود و عصرگاهان نيز مسير يك ماه را و جن را برايشمسخر كرديم كه هر چه او مى خواست از محرابها و تمثالها و غير آن برايش مى ساختند. آنگاه داوود و سليمان را دستور مى دهد به اينكه به شكرانه اين مواهبعمل صالح كنند. و آن دو بندگانى شكور بودند.
سپس به داستان سباء اشاره مى كند، كه خدا به آنان دو تا بهشت در طرف راست و چپشهر داده بود، تا با عوايد آنها زندگى مرفهى داشته باشند، ولى به جاى شكر خدا،نعمت او را كفران نموده از اداى شكرش سر باز زدند، و خداوندسيل عرم را به سويشان گسيل داشت ، و در نتيجه دو قسمت باغستانهاى راست و چپمحل از بين رفتند و در نتيجه مايه آبادى محلشان از بين رفت ، و خود مردم آنچنان متفرقشدند، كه اثرى از ايشان نماند، تنها قصه هايى از آنان به جاى ماند، همه اينها بهخاطر كفران نعمت ، و اعراضشان از شكر بود، و خداوند جز مردم كفرانگر را كيفر نمىكند.
و وجه اتصال اين داستانها به آيات قبل ، كه درباره معاد بحث مى كرد، اين است كه خدامدبر امور بندگان خويش است ، ولى از آنجايى كه بندگان او در دنيا فرو رفته درانواع نعمتهاى مادى هستند، لذا معلوم نمى شود كه كدام يك شكر منعم خود را بجا آوردند، وكدام يك كفران نمودند، و چون در نشاه دنيا امتيازى بين اين دو طائفه نيست ، پس بايد حتمانشاه ديگر باشد، تا در آنجا كفور از شكور ممتاز گردد.


و لقد آتينا داود منا فضلا يا جبال او بى معه و الطير و النا له الحديد



كلمه (فضل ) به معناى عطيه است . و كلمه (اوبى ) امر از مصدر تاويب است ، و(تاويب ) از ماده (اوب - برگشتن ) به معنى ترجيع است و در اين جا به معناىچهچه صوت در تسبيح نمودن است ، به دليل اينكه در جاى ديگر فرموده : (انا سخرناالجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق و الطير محشورهكل له اواب ).
كوهها و مرغان به امر خدا مسخر داود(ع ) بودند
كلمه (طير) عطف بر محل جبال است ، چون كلمهجبال كه در ظاهر مخاطب و منادى است ، و به همين جهت به صداى پيش ‍ خوانده مى شود، درواقع مفعول تسخيرى است كه با همين خطاب صورت گرفته است ، و معناى جمله در واقعاين است كه ما با خطاب خود جبال و طير را مسخر او كرديم ، و معلوم است كه در اين معناجبال و طير مفعول تسخيرند، بارى اگر چه جبال را به خاطر حرف ندا با صداى پيش مىخوانيم طير را با صداى بالا مى خوانيم ، چون عطف است بر واقعجبال ، كه آن نيز منصوب است .
از همين جا روشن مى شود، بطلان قول بعضى از مفسرين كه گفته اند: كلمه (اوب )به معناى سير، است . بعضى از مفسرين آيه را چنين معنا كرده اند كه : خداوند كوهها رابراى داوود مسخر كرده بود، كه هر جا او مى رود آنها نيز با او بروند و ما گفتيم كه :كلمه (اوب ) به معناى برگشتن است ، و مراد اين است كه چون داوود تسبيح مى گفت ،كوهها و مرغان با وى هم آواز مى شدند، نه اينكه با او به راه مى افتادند.
(يا جبال اوبى معه و الطير) - اين جمله بيان فضلى است كه خدا به داوود داد، و دراين جمله خطابى كه به كوهها و مرغان شده - كه به آن خطاب مسخر شدند - در جاىتسخير قرار گرفته ، و بيان مى كند: عطيه اى كه ما به داوود داديم اين بود كه با چنينخطابى كوهها و مرغان را مسخر وى كرديم ، و اين گونه تعبير ازقبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، و معنايش اين است كه ما كوهها را مسخر او كرديم، تا با او هم آواز شوند، و مرغان را نيز اين آن معنايى است كه از تسخيرجبال و طير براى داوود به دست مى آيد، همچنان كه آيه 19 سوره ص كه در بالانقل شده نيز به آن اشاره مى كند.
(و النا له الحديد) - يعنى ما آهن را با همه صلابت و سختى اش براى او نرم كرديم.


ان اعمل سابغات و قدر فى السرد...)



كلمه (سابغات ) جمع سابغه است ، كه به معناى زره فراخ است . و كلمه (سرد)به معناى بافتن زره است . و اينكه فرمود: (قدر فى السرد - در بافتن زره تقديرىبگير) معنايش اين است كه حلقه هاى زره را اندازه گيرى كن ، تا با هم مناسب شوند. وجمله (ان اعمل ...) يك نوع تفسير است براى جمله (و النا له الحديد).
(و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصير) - معناى اين جمله فى نفسه و از نظر خودجمله روشن است ، چون مى فرمايد: عمل صالح كنيد، كه من به آنچه مى كنيد بينا هستم ،ولى از نظر اينكه در سياقى قرار دارد كه مى خواهدفضل را بيان كند، و نعمت هايى كه به داوود داده بر شمارد، از اين رو معناى امر به شكررا افاده مى كند، گويا فرموده (ما به داوود گفتيم : به شكرانه اين نعمتها، تو و قومتبايد عمل صالح كنيد).
بيان موهبت هاى الهى به حضرت سليمان (ع )


و لسليمن الريح غدوها شهر و رواحها شهر...



يعنى ما براى سليمان باد را در شعاع يك ماه راهى كه انسانها طى مى كنند مسخر كرديم ،به طورى كه مسير (غدو) يعنى از اول روز تا ظهر آن يك ماه باشد، و مسير (رواح )يعنى از ظهر تا به عصرش نيز يك ماه باشد، و در نتيجه از صبح تا به غروب دو ماهمسافت را طى كند.
(و اسلنا له عين القطر) - كلمه (اسلنا) از مصدر اساله است كه بابافعال از سيلان به معناى جريان است ، و كلمه (قطر) به معناى مس است . و معناى جملهاين است كه ما معدن مس را مانند آب براى او روان و جارى كرديم .
(و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ) - يعنى و جمعى از طايفه جن - چون بعدافعل جمع به آنها نسبت داده ، مى فرمايد: (يعملون له )، پس معلوم مى شود جمعى از جنبوده اند - كه نزد او و به اذن پروردگار او كار مى كردند، چون خدا آنها را مسخر وىكرده بود. (و من يزغ عن امرنا) - يعنى و هر يك كه از امر ما منحرف مى شدند، و اطاعتسليمان نمى كردند، (نذقه من عذاب السعير) از عذاب آتش به وى مى چشانديم . ازظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از عذاب سعير عذاب آتش دنيا بوده ، نه آخرت ، و از ظاهرالفاظ آيه بر مى آيد كه : همه طوايف جن مسخر وى نبوده اند، بلكه بعضى از جن مسخرشبوده اند.


يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ...



كلمه (محاريب ) جمع محراب است ، كه به معناى نمازگاه ومحل عبادت است . كلمه (تماثيل ) جمع تمثال است ، كه به معناى مجسمه از هر چيز است وكلمه (جفان ) جمع جفنه است ، كه به معناى كاسه طعام است ، و كلمه (جواب -جوابى )، جمع جابيه است ، كه به معناى حوضى است كه آب در آن جمع شود، و كلمه(قدور) جمع قدر است ، كه به معناى ديگ طعام است ، و (راسيات ) به معناى ثابت وپا بر جا است . منظور اين است كه ديگهايى كه جن براى سليمان درست مى كرده اند، بهقدرى بزرگ بوده اند كه قابل نقل و انتقال نبوده ، و هر يك در جاى خود ثابت بوده است .
(اعملوا آل داود شكرا) - اين جمله خطاب به سليمان ، و ساير افراد دودمان داوود استكه با سليمان بودند، به ايشان مى فرمايد خدا را بندگى كنند، تا شكر او را به جاىآورده باشند. (و قليل من عبادى الشكور) اين جمله يا مى خواهد مقام شاكران را بالاببرد، و بفرمايد كسانى كه خدا را همواره شكر بگويند، اندكند تنها افراد انگشت شمار ومعدودى از آنان چنينند، و يا مى خواهد حكم قبلى راتعليل كند، و بفرمايد: اين كه به شما آل داوود گفتيم شكر بگزاريد، براى اين است كهخواستيم عده شكرگزاران زياد شوند، چون شكرگزاران ، خيلى كم هستند پس عده آنها رازياد كنيد.
اشاره به مرگ سليمان (ع ) در حالى كه به عصاى خود تكيه داده بود


فلما قضينا عليه الموت مادلهم على موته الا دابه الارضتاكل منساته



مراد از (دابه الارض ) - به طورى كه در روايت آمده - حشره معروف به موريانهاست ، كه چوبها و پارچه ها را مى خورد، و مراد از (منساه ) عصا است ، و اينكه فرموده :(فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين ) كلمه(خر) از خرور است ، كه به معناى به خاك افتادن است .
از سياق استفاده مى شود كه سليمان در حالى كه تكيه به عصا داشته ، از دنيا رفته ، وكسى متوجه مردنش نشده ، و همچنان در حال تكيه به عصا بوده ، و از انس و جن كسى متوجهواقع مطلب نبوده ، تا آنكه خداوند موريانه اى را ماءمور مى كند، تا عصاى سليمان رابخورد، و عصا از كمر بشكند، و سليمان به زمين بيفتد، آن وقت مردم متوجه شدند، كه وىمرده است ، و جن به دست آورد و گفت اى كاش علم غيب مى داشت ، چون اگر علم به غيب مىداشت ، تا به امروز درباره مرگ سليمان در اشتباه نمى ماند، و اين عذاب خوار كننده رابيهوده تحمل نمى كرد.
داستان قوم (سباء) كه متنعم بودند و كفران نمودند و هلاك و نابود گشتند


لقد كان لسبا فى مسكنهم آيه جنتان عن يمين وشمال ...



مردم سبا قومى قديمى از عرب بودند، كه در يمن زندگى مى كردند، و نام سبا - بهطورى كه گفته اند -: نام پدر بزرگ ايشان ، سبا پسر يشحب ، پسر يعرب پسرقحطان است ، و منظور از جمله (عن يمين و شمال ) سمت راست و چپ آبادى ايشان است .
(كلوا من رزق ربكم ) - در اين جمله امر مى كند رزق پروردگارتان را از اين دو مزرعهبخوريد، و اين كنايه است از اينكه اين دو مزرعه از جهت حاصلخيزى تمامى اقتصاد آن مردمرا اداره مى كرده ، آنگاه بعد از امر به خوردن رزق ، امر به شكر پروردگار مى كند، كهچنين نعمتى و رزقى مرحمت كرده ، و چنين سرزمينى به آنها داده (بلده طيبه و رب غفور)شهرى پاكيزه و ملايم طبع ، و حاصلخيز، و پروردگارى آمرزنده ، كه بسيار مى آمرزد، وبا يك گناه و دو گناه و ده گناه بنده خود را مواخذه نمى نمايد.


فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتىاكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل



كلمه (عرم ) به معناى سد در مقابل رودخانه است ، كه آب را حبس مى كند. بعضى ديگرگفته اند: به معناى باران سيل زا مى باشد، بعضى ديگر به معناى ديگرى گفته اند. وكلمه (اكل ) - به دو ضمه - به معناى هر ميوه اى است كه براى انسانماكول باشد. و كلمه (خمط) - به طورى كه گفته اند -: به معناى هر گياهى استكه كمى تلخ مره باشد، و هر چه بگذرد، تلخ ‌تر شود. و كلمه(اثل ) به معناى گياه معروف طرفاء است و بعضى گفته اند شبيه طرفاء است ولىاز آن بزرگتر است و بار و ميوه ندارد، و كلمه (سدر) هم معنايش معروف است . و دوكلمه (اثل ) و (شى ء) عطف بر (اكل ) هستند، نه عطف بر (خمط).
و معناى آيه اين است كه : مردم سبا از شكر خدا و عبادت او كه بدان ماءمور شده بودند،روى گردانيدند، و ما هم كيفرشان كرديم يعنىسيل عرم را فرستاديم تا همه شهر و باغات و مزارع آن را غرق كند، و به جاى آن دوبهشت ، دو سر زمين بگذارد، كه طرفاء و گياهان تلخ و بوته سدر از آن سر در آورد.


ذلك جزيناهم بما كفروا و هلنجازى الا الكفور



كلمه (ذلك ) اشاره به مطلبى است كه قبلا ذكر كرد، يعنى فرستادنسيل و تبديل دو بهشت به دو سر زمين كذايى ، و كلمه (ذلك ) در تقدير و درمحل نصب است ، تا مفعول دوم (جزيناهم ) باشد، و تقدير آن (جزيناهم ذلك ) است . وبه طورى كه گفته اند -: فرق است بين جزاء، و مجازات ، چون مجازات تنها در شراستعمال مى شود، ولى جزاء در خير و شر هر دواستعمال مى شود.
و معناى آيه اين است كه ما به مردم سبا چون كافر شدند، و از شكر ما اعراض كردند، ويا در مقابل كفرشان اين چنين جزاء داديم و ما جزاى بد نمى دهيم ، مگر كسى را كه بسياركفران نعمت هاى ما كند.


و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهره ...



ضمير (بينهم ) به مردم سبابر مى گردد، و سياق كلام سياقتكميل داستان ايشان است ، و جمله مورد بحث عطف است بر جمله (كان لسباء) و مراد ازقرائى كه فرموده (در آن بركت نهاديم ، قراى شام است ، و مراد از اينكه فرموده :قرائى ظاهره بود، اين است كه نزديك به هم و پشت سر هم قرار داشتند، به طورى كه ازاين قريه آن قريه ديده مى شد.
(و قدرنا فيها السير) - يعنى سير در آن قراء را به نسبتى متناسب قرار داديم ، نهمختلف ، به طورى كه نسبت مسافت بين اولى و دومى ، برابر بود با نسبت مسافتى كهبين دومى و سومى بود، (سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ) در اين جمله كلمهقول در تقدير است ، و تقدير آن (قلنا سيروا...) است ، يعنى و به ايشان گفتيم كه :در اين قريه ها سير كنيد، در حالى كه ايمن باشيد، اگر خواستيد در روز گردش كنيد، واگر خواستيد در شب ، و خلاصه معنا، اين است كه آن چنان امنيت در اين قراء برقرار كرديم، كه سير شب و روز در آنها فرقى نداشت ، هر وقت مى خواستند مى توانستند
با آرامش خاطر به سير بپردازند.
قوم سبا خود پيشنهاد عذاب مى دهند


فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم ...



يعنى ما اين نعمتها را در اختيار آنان قرار داديم ، ميوه هاى فراوان ، و نزديكى قريه هابه يكديگر و امنيت راهها و آسانى سير و فراخى زندگى ، از زيادى نعمتملول شده ، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بين سفرهاى ما دورى بينداز، يعنىسفرهايمان را طولانى كن ، تا مسافتهاى دور برويم ، و بار سفر دور ببنديم ، بيابانهاو باديه ها بپيماييم ، و اين كفران و طغيانى بود از ايشان ، همان طور كه بنىاسرائيل كفران و طغيان كرده ، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سير و پيازكردند.
كوتاه سخن اينكه خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاهو راههايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر، و انتظار داشت كه شكر نعمتهايشرا به جا آورند، ولى آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم درعذابى كه خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و ديارشان را خراب ، و جمعشان راپراكنده ساخت .
و بنابراين جمله (ربنا باعد بين اسفارنا) پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند،البته پيشنهاد ضمنى ، چون معناى كلامشان مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويرانگرديد. (و ظلموا انفسهم ) و با ارتكاب گناهان به خود ستم كردند.


فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق



يعنى ما عينى و اثرى از آنان باقى نگذاشتيم ، و جز داستان ها چيزى از ايشان باقىنگذاشتيم . اسمايى شدند، بدون مسمى ، و جز در وهم متوهم ، وخيال متخيل ، وجودى برايشان نماند، نه ديگر شهر سبائى ماند و نه قرائى و نه مردمىاز آنان فقط سخنى و حكايتى از ايشان به جاى ماند، و حتى اجزاى وجودشان را هم متفرقكرديم ، به طورى كه دو جزء از اجزاى آنانمتصل به هم باقى نماند، تكه هاى خرد و كلانشان از هم جدا شد، و بعد از آنكه مجتمعىنيرومند و داراى شوكت بودند، غبارى شدند، كه حتى شبحى هم از ايشان نماند، و براىنسلهاى بعدى ضرب المثل شدند، كه هر موجود نابود شده و تار و پود از دست داده را بهآنان تشبيه كنند، و بگويند: (تفرقوا ايادى سبا - آن چنان متلاشى شدند كه نعمت وقدرهاى مردم شهر سبا شد).
(ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور) - يعنى در اين داستانها كه از قوم سبانقل كرديم ، اندرزها و آيت ها است ، براى هر كسى كه در راه خدا صبر بسيار داشتهباشد، و شكرش در برابر نعمتهاى بى شمار خدا نيز زياد باشد، و از شنيدن و خواندناين آيات استدلال كند بر اينكه بر انسان واجب است كه پروردگار خود را از در شكرعبادت كند، و نيز بر اينكه در ماوراى اين زندگى ، روز بعثى هست ، كه در آن روز زندهمى شود و به خاطر اعمالش مجازات مى شود.


و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين



يعنى ابليس آرزو و پندار خود را درباره آنان محقق كرد و به كرسى نشاند، و يا معنايشاين است كه شيطان ظنى و پندارى كه درباره آنان داشت ، محقق يافت ، چون شيطان دربارهتمامى ابناى بشر اين آرزو و اين پندار را دارد كه همگى آنان را گمراه كند، چون خودشگفته : (لاغوينهم اجمعين - همه ايشان را گمراه مى كنم )، و نيز گفته (و لاضلنهم) و باز وعده داد كه (و لا تجد اكثرهم شاكرين - و اكثر آنان از شكرگزاراننباشند). (فاتبعوه الا فريقا من المومنين ) اين جمله بيان همان صدق ظن است .
و از اينجا معلوم مى شود كه ضمير جمع در كلمه (عليهم )، در اين جمله ، و همچنين در آيهبعدى ، به عموم مردم بر مى گردد، نه تنها به قوم سبا، هر چند كه آيه شريفه بهخصوص آنان منطبق است .


و ما كان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يومن بالاخره ممن هو منها فى شك



پيروى از شيطان اختيارى بوده و معيارى براى تميز مؤ من به آخرت از شاك در آناست
از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از اين آيه اين است كه شيطان ايشان را مجبور بهگمراهى نكرد، كه به اجبار او را پيروى كنند تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنانبه سوء اختيارشان شيطان را پيروى كردند، و اين خودشان بودند كه پيروى او رااختيار نموده ، او هم بر آنان مسلط گرديد، نه اينكهاول او بر ايشان مسلط شده ، و آنان به حكم اجبار پيرويش كرده باشند. همچنان كه درجاى ديگر فرموده : (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ) و نيز ازابليس حكايت كرده كه در قيامت مى گويد: (و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكمفاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ).
و منشا پيرويشان از شيطان شكى است كه درباره مساله آخرت دارند، و آثارش كه همانپيروى شيطان است ظاهر مى شود. پس ‍ اينكه خداى تعالى به ابليس اجازه داد تا به اينمقدار، يعنى به مقدارى كه پاى جبر در كار نيايد، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همينبود كه اهل شك از اهل ايمان متمايز و جدا شوند، و معلومشان شود چه كسى به روز جزاايمان دارد، و چه كسى ندارد، و اين باعث سلب مسووليتشان در پيروى شيطان نمى شود،چون اگر پيروى كردند به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسى .
پس اينكه كلمه (من ) بر سر سلطان آورد، و فرمود: (و ما كان له عليهم من سلطان )براى اين است كه تمامى سلطانها را سلب كند. (الا لنعلم ) منظور از اين علم ، رفعجهل نيست ، كه بگويى در خدا محال است ، بلكه منظور متمايز كردن است و معنايش اين استكه : (اين كار را كرديم تا فلان و بهمان را از هم جدا كنيم ). (الا لنعلم من يومنبالاخره ممن هو منها فى شك ) - شاهد اين كه گفتيم جمله (نعلم ) به معناى(تمييز) است ، كلمه (ممن - از كسى كه ) مى باشد، چون اگر (نعلم ) بهمعناى علم متعارف بود، احتياج به اين كلمه نبود، و چون آورده معنايش اين است كه : (مگرآنكه مشخص و جدا كنيم ، كسى را كه ايمان به آخرت دارد، از كسى كه از آن در شك است).
و اين جمله استثناء از سلطان ابليس بر بندگان ، و پيروى اختيارى آنان از وى است ، مىفرمايد: (ابليس بر بندگان سلطنت نداشته ، مگر سلطنت از طريق پيروى اختيارى )،چيزى كه هست ، مستثنى يعنى (سلطنت از طريق پيروى اختيارى ) از جمله برداشته شده ، ودر جايش غرض حاصل از آن نهاده شده ، و آن (تمييز فلان از بهمان است ).
و اگر در آيه مورد بحث ايمان و شك هر دو مقيد به قيد آخرت شده ، براى اين است كهتنها جلوگير آدمى از نافرمانى خدا، و تنها وادارنده اش به اطاعت او، ايمان به آخرتاست ، نه ايمان به خدا و رسول جداى از ايمان به آخرت ، همچنان كه خود خداى سبحان درجاى ديگر فرموده : (ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يومالحساب ).
(و ربك على كل شى ء حفيظ) - يعنى خدا درباره هر چيزى علمى دارد كه معلومش بهخاطر فراموشى و يا سهو و يا غير ذلك از دستش نمى رود، و فوت نمى شود، و اينتحذير و تهديدى است از كفران و معصيت ، و انذارى است براىاهل كفر و معصيت .
بحث روايتى (روايتى در باره مواهب خداوند به داوود و سليمان (عليه السلام )وداستان قوم سباء)
در كتاب كمال الدين به سند خود از هشام بن سالم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده ، كه در ضمن حديثى كه راجع به داستان داوود (عليه السلام ) است ، فرموده : داوودروزى از خانه بيرون شد تا زبور بخواند، و آن جناب هر وقت زبور مى خواند هيچ كوهىو سنگى و مرغى نمى ماند، مگر آنكه او را پاسخ مى گفت ، و گفته او را دو باره تكرارمى كرد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (ان اعمل سابغات ) روايت كرده كه امام فرمودهمعنايش اين است كه به داوود گفتيم : زره بافى كن . (و قدر فى السرد) فرموده :يعنى ميخ ‌ها (سيم ها) ى آن را به يك اندازه ببر (تا وقتى حلقه اش مى كنى حلقه ها همقد باشند)، (و لسليمن الريح غدوها شهر و رواحها شهر) فرمود: باد، تخت سليمانرا حمل مى كرد، و آن را صبح تا مسافت يك ماه راه مى برد، و عصر نيز تا مسافت يك ماه .
و در كافى به سند خود از داوود بن حصين ، و نيز از ابان بن عثمان ، ازفضل ابى العباس روايت كرده كه گفت : به ابى جعفر عرض ‍ كردم : منظور ازتمثال در آيه (يعملون له ما يشاء من محاريب وتماثيل و جفان كالجواب ) چيست ؟ آيا مجسمه زنان و مردان است ؟ فرمود: نه ، منظورتماثيل مردان و زنان نيست ، بلكه تمثال درخت وامثال آن است .
و در همان كتاب از بعضى از علماى شيعه آمده كه او بدون ذكر سند از هشام بن حكم روايتكرده ، كه گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) به من فرمود: اى هشام! خداوند اقليت بشر را مدح كرده ، كه فرموده : (وقليل من عبادى الشكور).
مؤ لف : اين معنا در عده اى روايات ديگر نيز آمده ، و با يكى از دو معنايى كه در تفسيرآيه گفته شد منطبق است .
و در كتاب علل به سند خود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:سليمان بن داوود به جن دستور داد تا قبه اى از شيشه برايش بسازند، روزى در بينىكه در آن قبه تكيه به عصاى خود داده بود، و به لشكر جن خود تماشا مى كرد، كهچطور او را نگاه مى كنند، كه ناگهان نظرش از لشكريان به سويى ديگر افتاد، مردىرا ديد كه در قبه اوست ، پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من آنم كه نه رشوه مى پذيرم ، ونه از ملوك پروايى دارم ، من ملك الموتم ، پس او را قبض روح كرد، در حالى كه همچنانسر پا ايستاده ، و تكيه به عصاى خود داشت ، و جن او را تماشا مى كردند.
آنگاه فرمود: يك سال تمام براى او كار كردند، به گمان اينكه او زنده است ، تا آنكهخداى عز و جل حشره موريانه را ماءمور كرد، تا عصاى او را خورد، همين كه سليمان بهزمين افتاد، آن وقت جن فهميدند كه اگر غيب مى دانستند، يكسال تمام بيهوده در عذابى خوار كننده نمى ماندند، (تا آخر حديث ).
مؤ لف : در اينكه بعد از مرگ يك سال تكيه به عصا باقى ماند، روايات ديگرى ازشيعه و سنى آمده است .
و در مجمع البيان در حديثى از فروه بن مسيك آمده ، كه گفت : ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدم : سبا مرد بوده يا زن ؟ فرمود مردىاز عرب بود كه ده فرزند داشت ، كه شش تن از آنان تيامن كردند، (يعنى در يمن سكونتنمودند)، و چهار تن ديگر تشاوم كردند، (يعنى در سرزمين شاممنزل گزيدند)، اما آن شش نفر كه در يمن منزل كردند، ازد، كنده ، مذحج ، اشعرون ، انمار،و حمير بودند، در اين جا مردى پرسيد انمار چيست ؟ فرمود: قومى بودند كه خثعم و بجيلهاز ايشان اند، و اما آن چهارتنى كه در شام منزل گزيدند، عامله ، خدام ، لخم ، و غسانبودند.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان جوامع و سنن از آن جناب روايتكرده .
و در كافى به سند خود از سدير روايت كرده كه گفت : مردى از امام صادق (عليه السلام) از اين كلام خداى عز و جل پرسيد كه مى فرمايد: (قالوا ربنا باعد بين اسفارنا وظلموا انفسهم ...) حضرتش در پاسخ فرمود: اينان قومى بودند كه آباديهايى پشت سرهم داشتند، به طورى كه از اين آبادى ، آن آبادى را مى ديدند، نهرهاى روان ، واموال فراوان داشتند، و نعمت هاى خداى عز و جل را كفران نموده ، عافيتى كه خدا به ايشانداده بود تغيير دادند، خدا هم نعمت هاى خود را تغيير داد، چون خدا نعمتى را كه به قومىمى دهد تغيير نمى دهد، تا آنكه خود آن قوم وضع خود را تغيير دهند، پسسيل عرم را به سويشان سرازير كرد، و آباديهايشان را از هم پاشاند، و ديارشان راويران ساخت ، و اموالشان را از بين برد، و باغاتى را كه داشتند به دو سرزمينمبدل كرد، كه جز خوردنيهاى تلخ ، و بوته هاىاثل ، و مختصرى سدر، چيزى نداشت ، آن گاه خداى تعالى فرمود: (ذلك جزيناهم بماكفروا و هل نجازى الا الكفور).
مؤ لف : در عده اى روايات وارد شده كه آن قريه ها كه خدا بركت در آنها نهاده ،اهل بيت رسول خدايند (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آن قريه ها كه پشت سر هم قراردارند، واسطه هاى بين اهل بيت و مردمند، يعنى علمايى كه احاديثاهل بيت و غير از ايشان را در سينه خود حمل مى كنند، و اين روايات متعرض باطن قرآن است ،نه تفسير آن .
آيات 30-22 سوره سباء


قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكونمثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير (22) ولا تنفع الشفاعه عنده الا لمن اذن له حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ماذاقال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير (23)قل من يرزقكم من السموات و الارض قل الله و انا او اياكم لعلى هدى او فىضلل مبين (24) قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسل عماتعملون (25)قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم (26)قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا بل هو الله العزيز الحكيم (27) و ما ارسلناك الاكافه للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون (28) و يقولون متى هذا الوعدان كنتم صادقين (29) قل لكم ميعاد يوم لا تستاءخرون عنه ساعه و لا تستقدمون (30)



ترجمه آيات
بگو: آن خدايان را كه به جاى خدا معبود خود پنداشته ايد بخوانيد، (آن وقت خواهيد ديدكه ) مالك حتى يك ذره در همه آسمانها و زمين نيستند، و در هيچ چيز شريك خدا نبوده ، واحدى از آنها پشتيبان وى نيستند (22).
و نزد خدا شفاعت سودى ندارد، مگر از كسى كه به وى اجازه آن داده شود دلهايشانزايل شود، آن وقت مى پرسند: پروردگار شما چه گفت ؟ مى گويند: حق گفت ، و او بلندمرتبه و والاست (23).
بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ و خودت پاسخ بده : خدا، و بگو:من و يا شما بر طريق هدايت و يا در ضلالتى آشكاريم (24).
بگو: اگر ما مجرم باشيم شما مسوول جرم ما نيستيد، و اگر شما مجرم باشيد، ما از آنچهشما مى كنيد بازخواست نمى شويم (25).
بگو: پروردگار ما بين ما و شما جمع نموده ، سپس به حق در بين ما داورى مى كند، و اوجدا كننده حق و باطل به دانايى است (26).
بگو به من نشان دهيد آن خدايان موهومى كه به خدا ملحق كرده و شركاى او پنداشتيد،ابدا، نمى توانيد نشان دهيد، بلكه خدا عزيز و حكيم است (27).
ما تو را نفرستاديم مگر براى اينكه از خطا و گناه بازشان دارى ، و نيز نويدبخش وبيم رسان باشى ، و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (28).
و مى گويند: اين وعده چه وقت است اگر راست مى گوييد؟ (29).
بگو ميعاد شما روزى معين است ، كه نه ساعتى آن را مى توانيد تاخير بيندازيد، و نه جلو(30).
بيان آيات
اين آيات بيانگر مساله توحيد است ، و پيرامون آن احتجاج مى كند.
ابطال الوهيت آلهه مشركين با استدلال به اينكه آنها دعاى كسى را اجابت نمىكنند


قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكونمثقال ذره ...



رسول گرامى خود (صلى الله عليه و آله و سلم ) را امر مى كند: باز برابطال الوهيت آلهه آنان احتجاج و استدلال كند. به اينكه اينها قدرت ندارند دعاى كسى رامستجاب كنند، و بنابراين معناى جمله (قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله ) اين است كهبه ايشان بگو: آن خدايانى را كه پنداشته ايد به جاى خدا معبود شمايند، بخوانيد. وبنابر اين ، دو مفعول كلمه (زعمتم ) حذف شده ، چون سياق بر آن دو دلالت داشته ، (وتقدير آن پنداشتيد آنها را كه معبود مى باشند) و منظور از خواندن آنها حاجت خواستن ازآنها است .
و جمله (لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض ) در جاى جواب قرارگرفته ، گويا شخصى پرسيده : اگر مشركين خدايان خود را بخوانند، چه مى شود؟فرموده : هيچ حاجتى از ايشان را استجابت نمى كنند، چون مالك حتى سنگينى و وزن يك ذرهدر همه آسمانها و زمين نيستند، و اگر مالك بودند، به همان مقدار مى توانستند استجابتكنند، و ربوبيت و الوهيت تمام نمى شود، مگر به مالك بودن رب و اله حوائج آدمى را،بايد خود معبود و اله مالك حاجت آدمى باشد، تا آن را به آدمى بدهد، و تمليك آدمى كند، وبه آدمى انعام كند، و در مقابل مستحق عبادت و شكر نعمت شود، و آدمى او را عبادت كند، تااداى شكرش كرده باشد، و اما وقتى مالك كوچكترين حاجت آدمى نباشد، پس نه رب مىتواند باشد، و نه اله .
(و ما لهم فيهما من شرك ) - ملكى كه در جمله قبلى نفى شد، و فرمود: بتها مالكچيزى نيستند، ملك مطلق است ، كه بر همه موجودات منبسط و گسترده است ، و ملكى كه درجمله مورد بحث نفى شده ملك محدود و جزئى است ، كه گسترده بر بعضى موجودات است ،نه ملك كلى ، كه به دو قسم مشاع و مفروز تقسيم مى شود.
و ليكن مشركين ، عالم را ملك مشترك و مشاع بين خدا و ارباب خود نمى دانستند، بلكه مىگفتند: ملك هر ناحيه عالم مال يكى از خدايان است ، و اما خداى سبحان مالك مالك ها، و ربارباب و آلهه است .
بنابراين واجب مى شود كه اين آلهه كه از نظر آنان مالك همه عالمند، بتوانند دعاى دعاكننده خود را مستجاب كنند، و از اينكه مى بينيم مستجاب نمى كنند، پس مى فهميم كه مالكنيستند، و در نتيجه ربوبيت و الوهيتى هم ندارند.
(و ما له منهم من ظهير) - به حكم جمله قبلى آلهه در آسمانها و زمين شركتى با خدانداشتند، و به حكم اين جمله ، خدا از بين اين آلهه ، ياور و معينى ندارد، چون هيچ موردىفرض نمى شود كه خدا خودش به تنهايى از اداره آن عاجز بماند، و از همه آلهه يا ازبعضى از آنها كمك و يارى بخواهد، چون اگر آلهه به اين مقدار هم در عالم موثر بودند،كه خدا را در تدبير يارى كنند، باز مى توانستند دعاى دعا كننده خود را در امورى كهياورند مستجاب كنند، و چون مى بينيم به هيچ وجه نمى توانند دعاى خواننده خود رامستجاب كنند، مى فهميم كه نه تنها مالك نيستند، بلكه كمك كار خدا هم نيستند.
پس از آنچه تاكنون گفته شد معلوم شد كه : احتجاج آيه بر نفى مالك از راه مستجابنكردن دعاى دعا كنندگان در همه صورتهاى سه گانه جريان دارد، يعنى صورتى كهآلهه خود مالك آسمانها و زمين باشند، و ملكشان مطلق باشد، و صورتى كه در مالكيتآسمانها و زمين با خدا شريك باشند، يعنى ملكشان مطلق نباشد، و صورتى كه اصلامالك نباشند، ولى ظهير و ياور خدا باشند. مشرك درباره آلهه خود هر يك از اين سهصورت را قائل باشد، آيه شريفه آن را ابطال مى كند.
توضيح معناى اينكه فرمود: (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له )


و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن اذن له



مشركين درباره آلهه خود قائل به شفاعت بودند، همچنان كه خداى تعالى عقيده آنان را درآيه (هولاء شفعاونا عندالله ) حكايت نموده است ، و منظورشان از شفاعت ، شفاعت در روزقيامت كه قرآن آن را اثبات كرده ، نبوده ، چون به طور كلى مشرك اعتقاد به قيامت ندارد،بلكه مراد آنان شفاعت آلهه در دنيا بوده ، كه براى بر آورده شدن حوائج دنيايى ،پرستندگان خود را نزد خدا شفاعت مى كردند، و به اين وسيله سعادت دنيايى آنان راتامين ، و اصلاح امورشان مى كردند.
آيه شريفه اين را نيز باطل نموده ، مى فرمايد: آلهه ، مخلوق و مملوك خدايند. آن هم مملوكاز هر جهت . پس از پيش خود مالك شفاعتى نيستند، و چنين نيست كه در اين اثرمستقل از خدا باشند، مگر آنكه خدا چنين اجازه اى به آنها داده باشد، و چنين قدرتى راتمليك آنها كرده باشد. پس اصل شفاعت آلهه به فرضى هم كه شفاعت داشته باشند بااذن خدا است .
(الا لمن اذن له ) - احتمال دارد حرف (لام ) در كلمه (لمن ) لام ملك باشد، و مراداز (من اذن له ) ملائكه باشد، و معنى اين باشد كه : شفاعت فايده اى ندارد، مگر آنكهخداوند شفاعت را به شافع داده باشد، و به اذن او شفاعت كند.احتمال هم دارد لام مزبور لام تعليل باشد، و آن وقت مراد از (من اذن له ) صاحب حاجتبوده ، و معنا چنين باشد: (شفاعت سودى نمى دهد، مگر براى آن صاحب حاجتى كه خدا بهشافع اجازه شفاعت در كار آنان داده باشد). در تفسير كشاف گفته : ايناحتمال يعنى احتمال دوم وجه لطيفى است ، و آيه را بايد همينطور معنا كرد.
از نظر ما نيز همين احتمال متعين است ، براى اينكه ملائكه - به طورى كه از كلام خداىتعالى بر مى آيد - واسطه هايى هستند براى انفاذ و اجراى اوامر الهى ، چون مىفرمايد: (لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) و نيز مى فرمايد:(جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه ) و وساطت نامبرده خود نوعى از شفاعت است ، كهبيانش در جلد اول اين كتاب گذشت .
و بنابراين ملائكه همه شان شفيع هستند، اما نه در هر امرى ، و براى هر كسى ، بلكه درامورى كه خدا اجازه داده باشد، و براى كسانى كه باز خدا اجازه داده باشد، بنابر ايناگر در آيه مورد بحث شفاعت را جز در صورت اذن نفى كرده ، اين نفى ، با شفاعتصاحبان حاجت مناسب است ، نه با شفيعان چون گفتيم شفيعان هميشه شفيع هستند، و هيچ وقتخالى از شفاعت نيستند، اين صاحبان حاجتند كه گاهى شفيعان اجازه شفاعت در حاجت آنان پيدامى كنند، و گاهى پيدا نمى كنند، پس آيه مورد بحث در معناى آيه (و لا يشفعون الا لمنارتضى ) است ، نه در معناى آيه : (ما من شفيع الا من بعد اذنه ).
حكايت تذلل و خشيت ملائكه در مقابل خداوند


حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير



كلمه (فزع ) ماضى مجهول از تفزيع است ، و تفزيع به معناى از بين بردن فزع ، ووحشت از دلهاست ، و ضميرهاى جمع كه در آيه است - به طورى كه از سياق بر مى آيد- به شفعاء، يعنى ملائكه بر مى گردد.
و لازمه جمله (حتى اذا فزع عن قلوبهم ) - با در نظر داشتن اينكه نتيجه و غايت است- اين است كه : چيزى در بين باشد كه غايت و آخرش تفزيع قلوب و راحت شدن دلهاباشد، و آن اين است كه دلها دچار فزع و اضطرابى ممتد، در انتظار امر خداى سبحانباشد، تا وقتى كه با صدور امر خدا فزع دلها تمام شود.
بنابراين آيه مورد بحث در معناى آيه (و لله يسجد... و الملائكه و هم لا يستكبرونيخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يومرون ) خواهد بود، چون هم آيه مورد بحث و همآيه سوره نحل هر دو براى ملائكه اثبات ترس و فزع مى كنند.
و فزع به معناى تاثر و انقباض دل از ترس است ، و مراد از سجده شان ، سجدهتذلل و ترسى است كه از پروردگار و مافوق خود دارند.
از همين جا روشن مى شود، كه مراد از فزع ملائكه ، و برطرف شدن آن از ايشان ،تذلل و احساس حقارتى است كه دلهايشان را پر كرده ، چون كه خود را اسباب و شفعاء،و وسيله اجراى امر الهى مى دانند، و همواره دل واپسى اين را دارند كه اوامر الهى بر طبقآنچه صادر شده ، و خواسته ، عملى بشود، و بر طرف شدن فزع ملائكه به اين است كهاوامر الهى را تحويل گرفته ، و مشغول انجام آن بشوند، به طورى كه از سراپاىوجودشان چيزى جز انجام امر خدا ظهور نكند، و بين خدا و انجام خواسته هايش ، چيزى جزامرش واسطه نشده باشد، (دقت بفرماييد).
و اگر فزع و تفزيع را به دلهاى آنان نسبت داده ، براى اين است كه دلالت كند براينكه آن چنان از خود بى خود، و از هر چيز ديگرى منصرف هستند، كه غير ازپروردگارشان به هيچ چيز ديگر توجه ندارند، و اين بى توجهى همچنان ادامه دارد، تاوقتى كه فزع دلشان به امر الهى برطرف شود، كه البته بدون درنگ و بلافاصلهبرطرف مى شود، و تخلف پذير هم نيست ، چون امر الهىتعطيل و تاخير نمى پذيرد، همچنان كه فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون ) پس نظر به اين معنا از آيه شريفه استفاده مى شود، كه ملائكههمچنان در فزع هستند، تا با صدور امر الهى فزعشانزايل شود.
بيان اختلاف مراتب ملائكه و مقامات متفاوت آنها
(قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق ) - اين جمله دلالت دارد بر اينكه ملائكه طوائفىمختلف و بسيارند، كه بعضى از بعضى ديگر از امر الهى بعد از صدور آن و بعد ازآنكه فزع از دلهاى پرسش كنندگان زايل شده باشد، مى پرسند كه چه فرموده . واگر طوائف مختلف نبوده باشند بعد از صدور امر الهى ، وزايل شدن فزع از دلها، بايد همه آن امر را فهميده باشند، نه اينكه طايفه اى از طائفهديگر بپرسد، كه خداى تعالى چه فرمود؟
از اين جا معلوم مى شود كه زايل شدن فزع از دلها، ونزول امر الهى ، نسبت به بعضى جلوتر انجام مى شود، تا بعضى ديگر، و به همين جهتاست آنهايى كه بعدا آرامش قلبى پيدا مى كنند، از آنهايى كه قبلا آرامش پيدا كرده اند،مى پرسند: امر الهى چه بود، چون طبق قاعده بايدمسوول قبل از سائل اطلاع پيدا كرده باشد.
پس معلوم مى شود همان طور كه گفتيم ملائكه مراتب مختلف ، و مقامات متفاوتى دارند،بعضى مافوق بعضى ديگرند، آنها كه در مرتبه پايين ترند، امر الهى را از آنها كهعالى ترند دريافت مى كنند، البته بدون فاصله ، و بدون تخلف ، و اين خود اطاعت طبقهپايين از طبقه بالا است ، همچنان كه از دقت در آيه (و ما منا الا له مقام معلوم )، و آيه(ذى قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين ) كه در وصف روح الامين است ، اين اختلافمراتب استفاده مى شود.
پس در بين ملائكه ، بعضى مطاعند، و بعضى مطيعند، البته اطاعت مافوق اطاعت خداىسبحان است ، چون مافوق ايشان شانى و وظيفه اى جز رساندن امر الهى به مطيع و مادونخود ندارد، پس اطاعت مادون از مافوق ، در حقيقت همان اطاعت خدا است .
ممكن است اين اختلاف مراتب از توصيف قول ، به حق نيز استفاده شود، چون مى پرسند:(پروردگار شما چه گفت ؟ مى گويند حق گفت ) يعنى چيزى گفت كه ثابت است ، وبراى بطلان و تبديل راهى به سوى آن نيست .
و چقدر لطيف است ختم شدن آيه به جمله (و هو العلى الكبير)، چون مى رساند كهملائكه مكرمين ، و آنهايى كه مافوق ساير ملائكه هستند، جز تلقى و دريافت سخن حق ازخدا، و امتثال و اطاعت وى ، كارى و پستى ندارند، زيرا هر چند مافوق ديگرانند، اما آنمافوقى كه خود اين ملائكه نيز مادون اويند، و آن كبيرى كه همه چيز در برابرش صغيراست ، تنها و تنها خدا است .
پس از آيه كريمه مورد بحث ، اين معنا به دست آمد كه : ملائكه در دلهايشان دچارپريشانى و فزعند، و در ذاتشان آنچنان تذلل و خضوع هست ، كه جز از پروردگارشاناز هر چيز ديگر در غفلتند، تنها يادى كه در دلهاى آنان است ، ياد خدا است ، و تنها كارىكه مى كنند، پروانه وار چرخيدن در پيرامون ساحت عظمت و كبريايى اوست و تنهاانتظارى كه دارند، صدور اوامر الهى است ، و اين فزع دلهايشان همچنان هست ، تا اينكهبا صدور امرى از ناحيه خدا، فزع دلهايشانزايل شود، و نيز اين معنا به دست آمد كه : ملائكه طوائف مختلف ، و داراى مقامات متفاوتهستند، بعضى بالاتر، و بعضى پايين ترند، و هر طبقه اى واسطه رساندن امر خدا بهمادون خويش است .
پس ملائكه با اينكه شفعاء و اسبابى هستند كه هر يك وساطت بين دو طبقه مافوق و مادونرا دارند، در عين حال شفاعت و وساطت در هيچ حادثى از حوادث خلق و تدبير نمى كنند، مگربه اذن خاص از پروردگارشان نخست امر نازل از پروردگارشان را دريافت مى كنند، وسپس آن حادث را پديد مى آورند، نه اينكه خود در امرى از امور، و حادثى از حوادثمستقل از پروردگارشان باشند، و يا استبداد در راى داشته باشند، و كسى كه وضعشچنين باشد، جز اطاعت پروردگارش چيزى ديگر نمى داند، و نمى فهمد، آن وقت چگونهخودش ربى و معبودى مستقل مى شود؟! چطور ممكن است عطاء و منعى به دلخواه خود داشتهباشد؟!
اقوال ديگر در تفسير و بيان مراد اين آيه شريفه
در تفسير اين آيه اقوال ديگرى نيز هست .
اول اينكه ضمير در (قلوبهم ) و در (قالوا) ى دومى به مشركين بر مى گردد، نهبه ملائكه ، و ضمير (قالوا) ى اول ، به ملائكه بر گردد، و معنا چنين باشد: تاآنكه فزع از قلوب مشركين زايل شود، آن وقت ملائكه به ايشان مى گويند:پروردگارتان چه گفت ؟ مشركين در پاسخ به ملائكه مى گويند: هر چه گفت حق بود، وخلاصه اعتراف مى كنند كه اوامر خدا در دنيا همه حق بود، و ما به ناحق آن را انكار مىكرديم .
دوم اينكه ضمير در (قلوبهم ) به ملائكه برگردد، و مراد اين باشد كه : ملائكهموكل بر اعمال بندگان ، وقتى اعمال را به آسمان مى برند، غوغا و سر و صدايىدارند، ملائكه ديگر دچار فزع مى شوند، كه نكند قيامت به پا شده ، از شدت فزع بهسجده مى افتند، تا آنكه فزع از دلهايشان زايل شود، و بفهمند كه قيامت قيام نكرده ، آنوقت از آورندگان اعمال مى پرسند: پروردگارتان چه گفت ؟ مى گويند: حق گفت .
سوم اينكه خداى تعالى وقتى رسولگرامى خود (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بعد از فترت تا زمان مسيح مبعوث كرد،جبرئيل را براى آوردن وحى نازل كرد، و اين اولين بار بود كه بعد از چند صدسال گذشتن از زمان مسيح (عليه السلام ) جبرئيل به زميننازل مى شد، لذا ملائكه خيال كردند كه مقدمات قيام قيامت فرا رسيده ، دچار فزع شدند،ناگزير جبرئيل به هر آسمانى كه مى رسيد، با گزارش آنچه واقع شده ، فزع ازدلهاى ملائكه زايل مى كرد، و ملائكه آن آسمان سرها بلند كرده ، به يكديگر مى گفتند:پروردگارتان چه امرى پديد آورده ، مى گفتند: حق ، يعنى وحى .
چهارم اينكه ضمير مزبور به ملائكه برگردد، و مراد اين باشد، كه : خداى سبحانوقتى به بعضى از ملائكه وحى مى فرستاد، آن ملك از شنيدن وحى دچار فزع مى شد، وبى اختيار فرياد مى كرد، و از عظمت آن آيت به سجده مى افتاد، و چون فزع از دلها مىرفت ، ملائكه از اين ملك مى پرسيدند: خدا چه چيز وحى كرده ؟ مى گفت حق را وحى كرده ،و يا از يكديگر مى پرسيدند: خدا چه وحى كرده ، و مى فهميدند آنچه وحى كرده مربوطبه انسانها، و ساكنان زمين است ، و مربوط به ايشان نيست .
ولى خواننده عزيز بعد از تدبر و دقت در آيه شريفه ، و بيانى كه ما در تفسير آنگفتيم ، به خوبى به ضعف اين اقوال متوجه مى شود. و مى داند كه هيچ يك از آنها هر چندكه در جاى خود صحيح باشد، نمى تواند تفسير آيه باشد.
احتجاج ديگرى عليه مشركين با پرسش از خود مشركين درباره روزى دهنده آنان
(قل من يرزقكم من السموات و الارض قل الله ...)
اين آيه احتجاج ديگرى است عليه مشركين ، از ناحيه رزق ، كه ملاك عمده بت پرستىايشان است ، چون مشركين در پرستش بت ، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كهپرستش بت ، مايه خوشنودى آلهه است ، و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعهمى دهند، و در نتيجه سعادتمند مى شويم ، لذارسول گرامى خود را دستور مى دهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزقايشان را فراهم مى كند؟ و خودش از اين سوال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مى دهد، چونرزق خودش مخلوقى از مخلوقات خدا است ، و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مى ورزيدند، با اينكه دردل به آن ايمان داشتند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور دادرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود:(قل الله - بگو خدا).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation