بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(و انا او اياكم لعلى هدى اوفى ضلال مبين ) - اين جمله تتمه كلامى است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور شده بعد از القاى حجت و وضوح حق درمساله الوهيت آن را با مشركين در ميان بگذارد، و اساس اين كلام مبنى بر انصاف خواستن ازخصم است ، و مفادش اين است كه هر سخنى و اعتقادى يكى از دوحال را ممكن است داشته باشد: يا هدايت باشد و يا ضلالت ، و ديگر شق سوم ندارد، نهنفيا، و نه اثباتا، نه ممكن است سخنى هيچ يك از آن دو نباشد، و نه ممكن است هر دو باشد.و ما و شما كه دو اعتقاد مختلف داريم ، ممكن نيست هر دوى ما در هدايت ، و يا هر دو در ضلالتباشيم ، و ناچار يكى از ما سخنش هدايت ، و از ديگرى ضلالت است ، حالا يا سخن و اعتقادما هدايت ، و از شما ضلالت است ، و يا بعكس ، از شما هدايت و از ما ضلالت است ، حالاخودتان با نظر انصاف بنگريد، آيا اين حجتى كه من عليه شما اقامه كردم حق است ؟ ياحجت شما، آن وقت خودتان گمراه را از راه يافته تشخيص دهيد، و اذعان كنيد كدام يك از مامحق و كدام مبطليم .
در اينجا سوالى است ، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فىضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد،با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او علىضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به ايننكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه وپايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلىهدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است ، حتىجاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راهخود را ببيند، و بفهمد كه چه وظيفه اى دارد، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فىضلال ).


قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون



يعنى عمل و مخصوصا عمل شر و جرم از عامل خود به ديگرى جاوز نمى كند، وعمل زشت كسى و بالش به غير او نمى رسد. پس ‍ غير او كسى از آن باز خواست نمىشود، و بنابر اين ، نه شما مسوول جرم ماييد، و نه مامسوول كارهاى شماييم ، بلكه خود شما مسوول كار خويشيد.
اين جمله مقدمه و زمينه است براى آيه بعدى كه متعرض مساله جمع و فتح است ، چون دوطايفه وقتى از نظر عمل با هم مختلف شدند، يكىعمل خير كرد، ديگرى شر، واجب است كه بين آنان فتحى پديد آيد، يعنى اين دو طايفه ازهم متمايز شوند، تا جزاى عمل هر طايفه به خود او برگردد، چه خير و چه شر، چهسعادت و شقاوت ، و آن كسى كه چنين فتحى پديد مى آورد، پروردگارمتعال است .
و اگر در آيه شريفه از عمل خود تعبير به جرم ، و ازعمل مشركين تعبير به عمل كرد، و هر دو را جرم نخواند، و نفرمود: (عما اجرمنا و عماتجرمون ) براى اين است كه در مناظره رعايت ادب را كرده باشد.
روز قيامت روز جمع و فتح است


قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم



از آنجايى كه واجب است جزاى عمل هر كسى از نيكوكاران و بدكاران به خود او برگردد،و لازمه اين قاعده آن است كه نخست هر دو طايفه يك جا جمع شده ، و سپس بين آنان جدايىبيفتد، و هر يك در يكسو قرار گيرند، ناگزير اين كار جز از كسى كه مدبر امورانسانهاست ، بر نمى آيد، و او پروردگار متعال است ، لذا در اين آيه بهرسول خود دستور مى دهد به ايشان تذكر دهد كه : آن كسى كه بين ما و شما جمع نموده ،سپس محق را در يكسو، و مبطل را در سويى ديگر قرار مى دهد، خدا است ، پس همو رب هر دوطايفه است ، و هر يك ربى جداگانه ندارند، و او است كه فتاح عليم است . فتاح است ،چون با خلقت و تدبير، هر چيزى را از ماسواى آن جدا مى كند، همچنان كه فرموده : (انالسموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما) و هم عليم است ، چون داناى به هر چيز است .
پس آيه مورد بحث دو چيز را اثبات مى كند، يكى بعث و قيامت را، تا همه يك جا جمع شده ،سپس هر طايفه اى در صفى جداگانه قرار گيرند، نيكوكاران در صفى و بدكاران درصفى ديگر، و دوم انحصار اين جدا سازى براى خداى تعالى ، و اين را از راه انحصارربوبيت براى او اثبات مى كند و از اين طريق ربوبيت ارباب مشركين راابطال مى نمايد.
كلمه (فتاح ) يكى از اسماء حسناى خدا است ، و (فتح ) به معناى فاصله و جدايىانداختن بين دو چيز است ، به منظور اثرى كه بر اين جدايى مترتب مى شود، مثلا فتحباب ، براى داخل شدن به اين است كه بين دو لنگه در جدايى بيندازيم ، تا هر يك ازديگرى جدا شده ، و ما داخل خانه بشويم ، و همچنين فتح بين دو چيز، جدايى انداختن بين آندو است ، تا از هم متمايز شوند، هم به ذات ، و هم به صفات و هم بهافعال .
احتجاح ديگر: خدايان خود را به من نشان بدهيد...


قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا بل هو الله العزيز الحكيم



در اين آيه دستورى ديگر به رسول گرامى اش (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، وآن اين است كه از مشركين بپرسد و بخواهد خدايان خود را به وى نشان دهند تا آن جنابببيند، آيا آن صفاتى كه واجب است در يك خدا و معبود باشد، در خدايان ايشان هست يا نه ؟مثلا آيا استقلال در حيات دارند؟ و آيا علم و قدرت و سمع و بصر دارند؟ يا خير، و معناىآيه اين است كه : به ايشان بگو: به من نشان دهيد آن خدايانى كه ملحق به خدا كرديد، وشريك او پنداشتيد.
آنگاه خودش اين تقاضا را رد نموده ، و فرموده : (كلا - نه ) بتها شركاى خدانيستند، چون مشركين يا بتها را به عنوان معبود خود به وى نشان مى دهند كه يك مشت سنگ وچوب ، و خالى از حيات و علم و قدرتند، و يا ارباب آن بتها را كه ملائكه ، و غير ازملائكه مى باشد نشان مى دهند، و مى گويند: ما ملائكه را مى پرستيم ، و بتها عنوانتماثيلى از آن ارباب دارند، كه در اين صورت هر چند خدايان ايشان خالى از حيات و علمو قدرت نيستند، و ليكن هر چه از صفات كمال دارند، خداى سبحان به ايشان افاضهفرموده ، و خودشان در داشتن آن صفات ، استقلال ندارند، و حتى در كارهايشان كه اثر آنصفات است ، مستقل نيستند، و با اين حال ديگر آناستقلال در تدبير كه براى ارباب خود ادعا مى كنند كجا است ! پس وجود واجبى باكمال بى منتهايش مانع از آن است كه يكى از مخلوقاتش در يكى از صفاتش با او شريكشود.
مگر آنكه بگويند: خداى تعالى آن آلهه را در بعضى از شوون خدايى يعنى در تدبيرخلق شركت داده نه اينكه خودشان صلاحيت ذاتى داشته باشند، و اينهم با حكمت خداىتعالى منافات دارد.
و به همين جهت در جمله (بل هو الله العزيز الحكيم ) به اين جواب پاسخ داده ، و بهاين حجت اشاره فرموده ، چون عزت خدا عبارت است از منيع بودن جانب او، از اينكه متجاوزىبه حريم كمال او تجاوز كند، بى انتها است ، و به هيچ حدى محدود نيست ، و اين عزتمانع از آن است كه كسى يا چيزى شريك در صفاتكمال او از قبيل ربوبيت و الوهيت ذاتى ، بشود. پس كلمه (عزيز) شركت شريك را كهناشى از صلاحيت ذاتى او باشد نفى مى كند، و اما اينكه كسى بدون صلاحيت ذاتى ،بلكه به تمليك خدا شريك خدا شود، اين هم از آنجايى كه مستلزم اراده گزافى است ،منافى با حكمت خدا است ، و كلمه حكيم آن را نفى مى كند.
با اين بيان روشن شد كه آيه شريفه متضمن برهان و حجتى قاطع است . پس سزاوار استكه در آن دقت بيشترى بفرماييد.


و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون



معناى آيه : (و ما ارسلنا الا كافة للناس ...)
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (كف ) به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه باآن دفع مى كند و مى گيرد، و (كففته ) معنايش اين است كه من مچ او را گرفتم ، وهم بهاين معنا است كه من با دست خود او را دفع كردم ، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيلهكه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى گويند حتى به كسى هم كه نابينا شده مكفوفمى گويند، و در قرآن كريم آمده كه : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) يعنى من تو رانفرستاده ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى ، كه البته در اين آيه حرف(تاء) در آخر (كافه ) تاى مبالغه است ، نظير تايى كه در آخر كلمات راويه ، وعلامه ، و نسابه ، در مى آيد.
مويد گفتار وى اين است كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رابه دو صفت بشير و نذير توصيف فرموده ، و در نتيجه اين دو كلمه دو حالند، كه صفت(كافه ) را بيان مى كنند.
و چه بسا گفته شده كه : تقدير آيه (و ما ارسلناك الا ارساله كافه للناس ) بودهيعنى ما تو را ارسال نكرديم مگر ارسالى كه براى كافه مردم باشد، ولى اين تفسيرخالى از بعد نيست ، و بيهوده خود را به زحمت افكندن است .
و اما اينكه كافه به معناى همگى و حال از كلمه (ناس ) باشد، و معنا اين باشد كه ماتو را نفرستاديم مگر براى همگى مردم ، صحيح نيست ، چون علماى ادب جايز نمى دانندحال از صاحب حال آنهم صاحب حالى كه مجرور است مقدم بيفتد.
تقرير برهانى كه با بيان عموميت رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)بر توحيد و نفى الهه و شركاء متضممن است
و بدان كه منطوق آيه هر چند درباره مساله نبوت است ، و در حقيقت از آياتقبل كه راجع به توحيد بود منتقل به مساله نبوت شده است ، و ليكنمدلول آن حجتى ديگر بر مساله توحيد است ، چون رسالت از لوازم ربوبيت است ، كهشانش تدبير امور مردم در طريق سعادتشان ، و مسيرشان به سوى غايات وجودشان مىباشد.
پس عموميت رسالت خاتم المرسلين ، كه رسول اوست ، نهرسول غير از او خود دليل است بر اينكه ربوبيت نيز منحصر در اوست ، چون اگر غير ازاو ربى ديگر بود، او هم به مقتضاى ربوبيتش رسولى مى فرستاد، و ديگر رسالترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمومى و براى همه نمى بود، و مردم با بودناو محتاج به رسول ديگر مى شدند كه از ناحيه آن رب ديگر بيايد، و اين همان معنايىاست كه على (عليه السلام ) - به طورى كه روايت شده - بدان اشاره نموده ، وفرموده : (اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، رسولان آن شريك نيز براىرساندن پيامهايش نزد شما مى آمدند).
مويد اين معنا جمله اى است كه در ذيل آيه آمده ، و فرموده : (و لكن اكثر الناس لا يعلمون)، چون اگر معناى آيه تنها همان بود كه راغب در معناى كلمه (كافه ) گفت چيزىنبود كه اكثر مردم آن را نفهمند، ولى دلالت انحصار رسالت دررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر انحصار ربوبيت در خداى عز اسمه ، چيزىاست كه اكثر مردم آن را نمى فهمند.
بنابراين مفاد آيه اين مى شود: مشركين نمى توانند شريكى براى خدا نشان دهند، درحالى كه ما تو را نفرستاديم مگر بازدارنده جميع مردم ، در حالى كه بشير و نذيرباشى و اگر براى مشركين خدايانى ديگر بود، ما نمى توانستيم تو را به سوى همهمردم بفرستيم ، با اينكه عده اى بسيار از ايشان بندگان خدايى ديگرند - و خدا داناتراست -.


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين



در اين جمله از وقت جمع و فتح ، يعنى قيامت سوال شده ، و بنابراين آيه مورد بحثمتصل است به آيه ما قبل ، كه مى فرمود: (قل يجمع بيننا ربنا...)، و اين خود يكى ازشواهدى است بر معنايى كه ما براى آيه و (ما ارسلناك الا كافه للناس ) كرديم ،چون اگر معنا غير از آن بود كه ما گفتيم ، آيه مورد بحث و آيه بعدى اش دو تا جملهمتعرضه مى شدند، كه بين آيه : (و ما ارسلناك ) و آيات بعد كه متعرض مسالهنبوتند فاصله شده اند.


قل لكم ميعاد يوم لايستاخرون عنه ساعه و لا تستقدمون



دستورى است از خداى تعالى به رسول گرامى اش ، به اينكه پاسخشان دهد به اينكه :ميعادى حتمى و معين دارند، كه ممكن نيست تخلف بپذيرد، بلكه قطعا واقع خواهد شد، بهاين معنا كه خدا به آمدن آن وعده اى داده كه خلف آن نمى كند، چيزى كه هست وقت وقوع آنپوشيده است ، و كسى جز خود او از آن خبر ندارد.
و اينكه بعضى مفسرين گفته اند: مراد از ميعاد، روز مرگ است ، صحيح نيست ، چون مشركيناز روز مرگ سوال نكرده بودند، زيرا قبلا هم وعده مرگ به ايشان نداده بود، تابپرسند روز مرگ چه روزى است ، بلكه وعده جمع و فتح داده بود، كه از خصائص معاداست ، نه روز مرگ .
بحث روايتى (چند روايت در ذيل آيه : (حتى اذا فزع عن قلوبهم ...) و آيه : (وماارسلناك الا كافة للناس )
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) درذيل آيه (حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذاقال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير) آمده كه : فرمود چوناهل آسمانها از روز بعثت عيسى بن مريم تا روز بعثت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) هيچ وحيى نشنيده بودند، همين كه خداى تعالىجبرئيل را به سوى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاد،اهل آسمانها صوت وحى را شنيدند، كه چون افتادن آهن بر روى سنگى صاف و محكم صداكرد، پس همه تكان خوردند.
و همين كه از وحى فارغ شد جبرئيل نازل شد، بهاهل هر آسمانى برخورد، پريشانى و فزع ازدل هاى اهل آن آسمان زايل گشت ، آن وقت به خود آمده ، از يكديگر پرسيدند:پروردگارتان چه مى گفت ؟ و در پاسخ گفتند: خدا حق را گفت ، و او على و كبير است .
مؤ لف : نظير اين روايت از طرق اهل سنت نقل شده كه بعضى از آنها سندش تارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هست ، و بعضى ديگر سندش موقوف است ، وهمه اش ذكر نشده ، و به هر حال كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مصداقىاز مصاديق آيه است ، ولى به هيچ وجه صلاحيت براى تفسير آن ندارد.
و در الدر المنثور از ابن مردويه ، از ابن عباس و در مجمع البيان از ابن عباس ، ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه فرمود: به من پنج چيز دادهاند، كه به احدى از انبياى قبل از من ندادند، اول اينكه من مبعوث شده ام به كافه مردم ،چه سرخ پوست ، و چه سياه پوست ، و اما ساير انبياء هر يك مبعوث مى شد به قومخودش دوم اينكه خداى تعالى مرا به وسيله رعب و وحشت يارى فرمود، دشمن من از مسافتيك ماه راه از من مرعوب مى شود، سوم اينكه غنيمت براى منحلال شد، چهارم اينكه تمام روى زمين برايم مسجد و هم طهور شد، پنجم اينكه به منشفاعت دادند، و من آن را براى متم در روز قيامت ذخيره كرده ام ، و امتم ان شاء الله اگرچيزى را شريك خدا نسازد، بدان نائل مى شود.
مؤ لف : اين معنا از ابن منذر، از ابى هريره ، ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز روايت شده .
ليكن روايت مزبور معارض است با روايات بسيارى كه مى گويند: نوح (عليه السلام )نيز مبعوث بود براى رسالت به سوى تمام بشر، كه در بعضى از آن روايات نامابراهيم (عليه السلام ) و در بعضى ديگر همه انبياى اولوا العزم نيز برده شده .
و از سوى ديگر اينكه شفاعت را يكى از خصائصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانست ، مخالف است با روايات زيادى كهبراى ساير انبياء هم شفاعت را اثبات مى كند، خداى تعالى هم در قرآن شفاعت را خاصعموم كسانى دانسته كه در دنيا شهيد و گواه بر حق باشند، و فرموده : (و لا يملك الذينيدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) و قرآن كريم گواهى داده بهاينكه حضرت عيسى (عليه السلام ) از شهداء است ، و فرموده : (و يوم القيمه يكونعليهم شهيدا).
و روايات از طرق عامه و خاصه در عموميت رسالترسول اسلام بسيار است ، و از ظاهر بسيارى از آن روايات بر مى آيد كه كلمه (كافه) را در جمله : (و ما ارسلناك الا كافه للناس )حال از (ناس ) گرفته ، و حال را بر صاحبحال مقدم داشته ، در حالى كه علماى نحو در آن اختلاف دارند، بصرى ها آن را جايزندانسته ، و كوفى ها جايزش مى دانند.
سوره سباء، آيات 31 - 54


و قال الذين كفروا لن نومن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه و لو ترى اذ الظالمونموقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعضالقول يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنا مومنين (31)قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددنكم عن الهدى بعد اذ جاءكمبل كنتم مجرمين (32) و قال الذين استضعفوا للذين استكبروابل مكر اليل و النهار اذ تامروننا ان نكفر بالله ونجعل له اندادا و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلناالاغلال فى اعناق الذين كفروا هل يجزون الا ما كانوا يعملون (33) و ما ارسلنا فى قريه مننذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون (34) و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا وما نحن بمعذبين (35) قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و لكن اكثر الناس لايعلمون (36) و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى الا من آمنعمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون (37) و الذينيسعون فى آياتنا معاجزين اولئك فى العذاب محضرون (38)قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هوخير الرازقين (39) و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون(40) قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون (41)فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا ونقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون (42) و اذا تتلى عليهمآياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباوكم و قالوا ما هذا الاافك مفترى و قال الذين كفروا للحق لما جاءهم ان هذا الا سحر مبين (43) و ما آتيناهم من كتبيدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير (44) و كذب الذين من قبلهم و ما بلغوا معشار ماآتيناهم فكذبوا رسلى فكيف كان نكير (45) قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى وفرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد (46)قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله و هو علىكل شى ء شهيد (47) قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب (48)قل جاء الحق و ما يبدى الباطل و ما يعيد (49)قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى انه سميع قريب(50) و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب (51) و قالوا آمنا به و انىلهم التناوش من مكان بعيد (52) و قد كفروا به منقبل و يقذفون بالغيب من مكان بعيد (53) و حيل بينهم و بين ما يشتهون كمافعل باشياعهم من قبل انهم كانوا فى شك مريب (54)



ترجمه آيات
كسانى كه كافر شدند گفتند: هرگز به اين قرآن ، و به كتابهاى آسمانى كه فعلاهست ايمان نمى آوريم ، و اگر ظالمان را در آن هنگام كه نزد پروردگارشان ايستادهباشند ببينى ، خواهى ديد كه با يكديگر كشمكش نموده ، جرم را به گردن يكديگر مىاندازند، كسانى كه در دنيا ضعيف شمرده شدند، به كسانى كه بزرگ منشى كردن د، مىگويند: اگر شما نبوديد ما از مومنان بوديم (31).
و كسانى كه بزرگ منشى كردند، به آنانكه ضعيف شمرده شدند، مى گويند: آيا ما شمارا از هدايت بعد از آنكه در اختيارتان قرار گرفت جلوگيرى كرديم ؟ نه ، بلكه خودتانمجرم بوديد (32).
و آنهايى كه ضعيف شمرده شدند، به كسانى كه بزرگ منشى كردند، گفتند: بلكهنيرنگ شبانه روزى شما، ما را وادار به كفر نمود، براى اينكه شما ما را دستور مى داديدبه خدا كفر بورزيم ، و برايش شريك بگيريم ، (آن روز هم بر حسب طبيعتى كه در دنياكسب كرده بودند) پشيمانى خود را در وقت ديدن عذاب پنهان مى كنند، و ما كنده و زنجيربه گردن كفار مى گذاريم ، آيا جز به آنچه كه مى كردند كيفر مى شوند؟ (33).
ما به سوى هيچ قريه اى بيم رسان نفرستاديم ، مگر آنكه عياشهاى آن قريه گفتند: مابه آنچه شما به تبليغش ماءمور شده ايد كافريم (34).
و نيز گفتند: ما اموال و اولاد بيشترى داريم ، و هرگز عذاب نمى شويم (35).
بگو اين پروردگار من است ، كه روزى را براى هر كس بخواهد بسيار، و براى هر كسبخواهد اندك مى سازد، و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (36).
و اموال و اولاد شما چنان نيست كه شما را نزد ما مقرب سازد، مگر كسى كه ايمان آورد، وعمل صالح كند، كه اينگونه افراد پاداشى دو برابر آنچه مى كردند دارند، و در غرفهها ايمنند (37).
و كسانى كه در جلوگيرى از آيات ما تلاش مى كنند، و مى خواهند ما را عاجز كنند، در عذاباحضار خواهند شد (38).
(باز هم بگو) كه : اين پروردگار من است كه رزق را براى هر كس بخواهد وسعت داده ، وبراى هر كس بخواهد تنگ مى گيرد، و آنچه كه انفاق كنيد او جايش را پر مى كند، و اوبهترين روزى دهندگان است (39).
و روزى كه همگى را محشور مى كند، و آن گاه به ملائكه مى گويند: آيا اينان شما را مىپرستيدند؟ (40).
در جواب مى گويند: منزه ى تو اى خدا! تويى ولى ما، نه اينان ، بلكه اينان جن را مىپرستيدند، بيشترشان به جن ايمان داشتند (41).
پس (به هر حال ) امروز هيچ يك از شما براى ديگرى مالك نفع و ضررى نيست ، و ما بهكسانى كه ستم كردند مى گوييم : عذاب آتش ‍ را كه آن را تكذيب مى كردند بچشيد(42).
و چون آيات ما بر آنان تلاوت مى شود، با اينكه آياتى روشن است ، در عينحال مى گويند: اين مرد هيچ منظورى ندارد جز اينكه شما را از آنچه پدرانتان مىپرستيدند جلوگيرى كند، و نيز مى گويند: اين آيات دروغى بيش نيست ، كه وى به خدابسته است ، و كسانى كه كافر شدند وقتى حق برايشان روشن مى شود مى گويند: اينجز سحرى آشكار نيست (43).
با اينكه ما هيچ كتابى به اين كفار قريش نفرستاده ايم تا درس آن را خوانده باشند، ونيروى تشخيص سحر را به دست آورده باشند، وقبل از تو هيچ بيم رسانى به سوى آنان نفرستاديم (44).
(اين تنها اينان نيستند كه آيات ما را تكذيب مى كنند )، كسانى كهقبل از ايشان بودند، (و قريش ) ده يك آن نيرو را كه ما به آنان داديم ندارندفرستادگان مرا تكذيب كردند، و من چگونه آنان را به عذاب خود هلاك كردم ، آيا از هلاكقريش عاجزم ؟ (45).
بگو: من شما را به يك اندرز موعظت مى كنم ، و آن اين است كه : فقط به خاطر خدا (وبدون اينكه غير از خدا را دخالت دهيد) دو به دو و يا تك تك و بدون سر و صدا قيامكنيد، و سپس درباره من بينديشيد، آيا در مدتى طولانى كه در بين شما زندگى كرده امسوء سابقه اى و يا جنونى سراغ داريد؟ نه ، طرف شما جنون ندارد، او جز بيم رساننيست ، كه شما را از عذابى شديد كه در انتظار شماست ، مى ترساند (46).
بگو: من كه از شما اجرتى نخواسته ام ، و به فرض هر چه هم خواسته باشممال خود شما، چون پاداش من جز بر خدا نتواند بود، و او بر هر چيز ناظر است (47).
بگو پروردگار من حق را نازل مى كند، و او علام الغيوب است (48).
بگو حق آمد، و ديگر باطل نمى تواند از نو چيزى را بياورد، و با آن رونق قبلى خود رااعاده دهد (49).
بگو: به فرضى هم كه من گمراه شده باشم ، به ضرر خودم شده ام ، و اگر راهيافته باشم ، به وحى پروردگارم يافته ام ، كه او شنوايى نزديك است (50).
و اگر ببينى هنگامى كه كفار به فزع در مى آيند، پس در پيشگاه خدا فرارى نيست ، وچيزى از او فوت نمى شود، بلكه از جايى نزديك دستگير مى شوند (51).
و نيز گفتند: ايمان آورديم به آن قرآن ، ولى چگونه از مكانى دور يعنى از قيامت بهايمان توانند رسيد (52).
با اينكه قبلا به آن كفر ورزيدند، و از مكانى دور سخن به ناديده رها مى كردند (53).
ميان ايشان و آن آرزو كه دارند حايلافكند، چنان كه با نظاير ايشان از پيش همين رفتار را كرد، كه آنان در شكى سخت بودند(54).
بيان آيات
اين آيات فصل ديگرى است از سوره ، كه درباره مساله نبوت ، و فروعات آن سخن مىگويد، و سخنانى را كه مشركين درباره اين مساله گفته اندنقل مى كند، و در خلال آن آنچه در روز مرگ ، و يا روز قيامت بر سر آنان مى آيد، خاطرنشان مى سازد.
و اين آيات به وسيله آيه (و ما ارسلناك الا كافه للناس )متصل به آيات قبل مى شود، و در حقيقت آيه مزبور برزخى است بين دو دسته آيات ، چوندر آن مساله رسالت به عنوان دليل بر مساءله توحيد ذكر شد.


و قال الذين كفروا لن تومن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه



مراد از (الذين كفروا) مشركين ، و مراد از (الذى بين يديه ) كتاب آسمانىقبل از قرآن يعنى تورات و انجيل است ، مشركين گفته بودند كه : نه به اين قرآن ايمانداريم ، و نه به كتب آسمانى قبل از آن ، و اين بدان جهت است كه اصولا مسلك وثنيت وشرك معتقد به نبوت و توابع آن يعنى كتب آسمانى نيست .
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (الذى بين يديه ) مساله آخرت و معاد است ،سخنى است بدون دليل ، به خلاف معنايى كه ما كرديم ، كه در قرآن كريم شواهد بسياردارد، چون قرآن در بسيارى موارد از تورات وانجيل تعبير به (الذى بين يديه ) كرده ، و خطايى ديگر كه بعضى از مفسرين مرتكبشده اند، اين است كه گفته اند: مراد از (الذين كفروا) يهوديانند.
گفتگو و مخاصمه ضعفاى با بزرگانشان ، در قيامت ، كه گمراهى خود رامتوجهبزرگان خود كرده بزرگانشان نيز خود را تبرئه مى كنند.


و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم ...



ظاهرا حرف (لام ) در كلمه (الظالمون ) لام عهد است . اين آيه و دو آيه بعد از آن اينمعنا را خاطر نشان مى سازد كه وبال اين كفر كه اساس آن گمراهى پيشوايان كفر، وگمراه گرى آنان نسبت به پيروان خويش است ، به زودى به آنان مى رسد، و چيزى نمىگذرد كه پشيمان مى شوند، در حالى كه پشيمانى سودى نداشته باشد.
پس جمله (و لو ترى ) خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چونخود كفار كمتر از آنند كه خطاب الهى را بفهمند. (اذ الظالمون ) يعنى آنهايى كه بهكتب خدا و فرستادگان او كفر ورزيدند و با اينعمل خود، به خود ظلم كردند. (موقوفون عند ربهم ) در روز قيامت براى حساب و جزاءدر پيشگاه پروردگارشان مى ايستند. (يرجع بعضهم الى بعضالقول ) يعنى با يكديگر گفتگو و با يكديگر مراجعه و مخاصمه مى كنند.(يقول الذين استضعفوا) بيان همان مراجعه است ، مى فرمايد: آنها كه در دنيا ضعيفشدند، و تبعه ستمگران بودند (للذين استكبروا) به ستمگران و پيشوايان ضلالتمى گويند: (لولا انتم لكنا مومنين ) اگر شما نبوديد، ما مومن بوديم ، منظورشان ايناست كه شما ما را مجبور و وادار به كفر كرديد، و بين ما و ايمانحائل گشتيد.
(قال الذين استكبروا للذين استضعفوا) - مستكبرين جواب دادند، و از تهمتى كهضعفاء به ايشان زدند - كه شما ما را مجبور كرديد - به اينكه (انحن صددناكم )آيا ما شما را از ايمان باز داشتيم ؟ مانع شديم (عن الهدى بعد اذ جاءكم ) از اينكههدايت را بعد از آن كه به وسيله دعوت نبوى در اختيارتان قرار گرفت بپذيريد؟ حاشازيرا بهترين دليل بر اينكه ما شما را مجبور نكرديم ، و بين شما و ايمانحائل نشديم ، اين است كه شما در ايمان و كفر مختار بوديد،(بل كنتم مجرمين ) بلكه خودتان مجرم بوديد، و مى خواستيد بر جرم خود ادامه دهيد، وبه همين جهت جرم خود را تا مرز كفر كشانديد، و با اينكه هدايت الهى در اختيارتان قرارگرفت ، زير بار نرفتيد، بدون اينكه از ناحيه ما مجبور شده باشيد، پس كفر شما مستندبه خود شماست ، و ما براى از آنيم .
(و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا) - اين جمله حكايت كلام ضعفاست كه در رددفاعيه مستكبرين گفتند: (بل مكر الليل و النهار) نه ، شما بى تقصير نيستيد، چوننقشه هاى پى گير، و مكر شبانه روزى شما ما را به كفر واداشت ، (اذ) چون شماهمواره (تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا) به ما دستور مى داديد به خدا كفربورزيم ، و براى او انداد و امثالى از آلهه دروغىقائل شويم ، يعنى شما در دنيا به طور دائم و شبانه روزى نقشه مى ريختيد، براىاينكه ما را ضعيف كنيد و بر ما فرمانروا باشيد و ما را واداريد كه خواسته هاى شما رااطاعت كنيم و ايمان آوريم ، لذا ناچار بوديم بر اينكه سر در اطاعت نهيم و كافر و مشركشويم چون شما كفر و شرك را از ما مى خواستيد، و مگر اجبار غير از اين است ؟
دروغگويى و پنهانكارى كفار در قيامت كه روز كشف اسرار است ، از باب ظهورملكاترذيله و عادات بد نفسانى است
(و اسروا) - و پنهان داشتند: (الندامه لما راوا العذاب ) ندامت خود را چون عذاب راديدند، و فهميدند كه ديگر راه فرارى ندارند. و اين پنهان كارى در آن روز با اينكهروز قيامت روزى است كه همه پنهانيها و اسرار بيرون مى افتد، و روزى است كه (يوم همبارزون لا يخفى على الله منهم شى ء - چيزى از اسرار مردم بر خدا پوشيده نمىماند) نظير دروغگوييشان و انكار شركشان است ، و نيز نظير قسم دروغ خوردنشان است ،كه در قيامت همه اينها از آنان سر مى زند، و اين از باب ظهور ملكات رذيله است ، كه درنفوس آنها ريشه دوانده ، از آنجايى كه در دنيا همواره ندامت خود را از ترس شماتتدشمنان پنهان مى داشتند، اين پنهان كارى براى آنان عادت شده ، لذا در قيامت هم با اينكهروز بروز و ظهور نهانى ها است ، و روز (تبلى السرائر) برون افتادن اسرار ازپرده ها است ، مع ذلك دست از عادت دنيايى خود بر نمى دارند، و به مقتضاى ملكهدروغگويى باز دروغ مى گويند با اينكه مى دانند كه دروغشان هويدا است .
خداى سبحان سپس كيفيت گرفتاريشان به عذاب را ذكر نموده ، مى فرمايد: (و جعلناالاغلال فى اعناق الذين كفروا) غل و زنجيرها به گردنهايشان مى افكنيم تا نتوانند ازعذاب بيرون آيند. (هل يجزون الا ما كانوا يعملون - مگر به جز آنچه مى كردند جزاءداده مى شوند)؟.


و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون



كلمه (مترف ) اسم مفعول از ماده (اتراف ) است ، كه به معناى زياده روى در تلذذ ازنعمتها است ، و در اين تفسير اشاره است به اينكه زياده روى در لذايذ كار آدمى را بهجايى مى كشاند كه از پذيرفتن حق استكبار ورزد، همچنان كه آيه بعدى هم آن را افاده مىكند.
وجه اينكه مترقين گفتند ما عذاب نمى شويم


و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين



ضمير جمع به كلمه (المترفين ) بر مى گردد، و خاصيت اتراف ، و ترفه ، و غوطهور شدن در نعمت هاى مادى همين است ، كه قلب آدمى بدان ها متعلق شود، و آنها را عظيمبشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اينكه موافق حق باشد، يا مخالفآن ، در نتيجه همواره به ياد حيات ظاهرى دنيا بوده ، ماوراى آن را فراموش مى كند.
و لذا خداى سبحان از چنين افرادى حكايت مى كند كه گفتند: (نحن اكثر اموالا و اولاد ا - مااموال و اولاد بيشترى داريم )، يعنى سعادتى نيست جز در همين ، همچنان كه شقاوتى همنيست جز در نداشتن آن ، (و ما نحن بمعذبين ) و ما در آخرت معذب نيستيم ، و اين نفىعذابشان نيست مگر از غفلت و بى خبرى از ماوراى بسيارىاموال و اولاد، وقتى سعادت و فلاح تنها در داشتنمال و اولاد بيشترى بود، و بس ، معلوم است كه عذابى هم نيست ، مگر در نداشتن آن ، و باداشتن آن عذابى نخواهد بود.
در اينجا وجه ديگرى نيز هست ، و آن اين است كه مشركين از آن جا كه برخوردار ازمال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند كه در درگاه خدا احترامى دارند، و اين كرامت وحرمت را هميشه خواهند داشت ، و معناى كلامشان اين است كه : ما در درگاه خدا داراى كرامتيم ،شاهدش هم اين است كه اين همه مال و اولادمان داده ، و ما هميشه اين كرامت را خواهيم داشت ، پساگر هم عذابى باشد، ما معذب نخواهيم بود. بنابراين وجه آيه شريفه در معناى آيهشريفه (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعهقائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) خواهد بود.
جواب به آنان با بيان اينكه كثرتمال و اولاد بدون ايمان وعمل صالح مانع از عذاب نيست


قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و لكن اكثر الناس لا يعلمون



اين آيه و سه آيه بعدش جواب از اين گفتار مشركين است ، كه گفتند: (نحن اكثراموالا)، و اين جواب از دو طريق و به دو صورت آمده ،اول اينكه مساله رزق يعنى اموال و اولاد، و كمى و زيادى آن ، به دست خدا است ، كه هركسى را به مقتضاى حكمت و مصلحت از آن روزى مى كند و اسباب بدست آوردنش را هم فراهممى كند، و خواست انسان و كرامت و حرمتى كه نزد خدا دارد، هيچ اثرى در كمى و زيادىرزقش ندارد. براى اينكه چه بسا رزق يك مومن ، و يك كافر، و يكعاقل دورانديش ، زياد مى شود، همچنانكه رزق يك احمق و بىعقل زياد مى شود، و چه بسا همين نامبردگان رزقشان كم مى شود، و يا دراول زياد، و در آخر كم مى شود، پس زيادى مال هيچ دلالتى بر سعادت و كرامت نزد خداندارد.
و همين است معناى جمله (قل ان ربى ) كه در آن رب را به خود نسبت داده ، چون طرفخطابش يعنى مشركين خدا را رب خود نمى دانستند، و رزق دادن ، خود از شوون ربوبيت است، (يبسط) كه توسعه مى دهد، (الرزق لمن يشاء) رزق را براى هر كه بخواهد، ومصلحت و حكمتش اقتضاء كند (و يقدر) و تنگ مى گيرد آن را براى هر كه بخواهد (ولكن اكثر الناس لا يعلمون ) و ليكن بيشتر مردم نمى دانند، اگر از رزق چيزى نصيبشاننشده باشد، محروميت خود را به اسباب ظاهرى ، و اتفاقى نسبت مى دهند، و اگر نصيبشانبشود، آن را به زرنگى و حسن تدبير خود نسبت مى دهند، و همين كافى است در حماقت آنان.


و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ... محضرون



اين آيه صورت دوم جواب است ، از گفته آنان كه گفتند: (نحن اكثر اموالا و اولادا و مانحن بمعذبين ) و حاصل آن اين است كه نبودن عذاب نتيجه تقرب به خدا است ، نه اينكهنتيجه داشتن اموال و اولاد بيشتر باشد، چون اموال و اولاد باعث تقرب به خدا نمى شود،تا با بودن آن عذابى نباشد، و بنابر اين در آيه شريفه مقرب بودنمال ، در جاى نبودن عذاب به كار رفته ، و اين ازقبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است .
و همين معنا معناى جمله (و ما اموالكم و لا اولادكم ) نيز هست ، چون مى فرمايد: (و مااموالكم و لا اولادكم ) اموال و اولاد شما كه بدان در سعادت خود اعتماد مى كنيد و آن رادليل بر نداشتن عذاب خدا مى دانيد (بالتى تقربكم عندنا زلفى ) چيزى نيست كهشما را نزد ما نزديك سازد.
(الا من امن و عمل صالحا) - مگر آن كس كه ايمان آورد، و بامال و فرزندان خود عمل صالح كند، مال خود را در راه خدا انفاق نموده ، و با آن ايمان وعمل صالح را تزويج و تبليغ كرده ، در سايرين نيز منتشر سازد، و اولاد خود را باتربيت دينى بار آورد، چنين افرادى پاداش دو چندان خواهند داشت . (فاولئك لهم جزاءالضعف ) در اين جمله به احتمال قوى موصوف (جزاء) اضافه بر صفت (ضعف )شده ، و معناى آن پاداش دو چندان است ، و دو چندان بودنش براى اين است كه هم خود هدايتيافتند، و هم ديگران را هدايت كردند، علاوه بر اينكه خداوند حسنات آنان را به ده برابرو بيشتر مزد مى دهد. (و هم فى الغرفات آمنون ) يعنى در قبه هاى بلند، از عذابايمنند، پس چنين افرادى عذاب نمى شوند.
(و الذين يسعون فى آياتنا معاجزين ) - يعنى در آيات ما جديت مى كنند كه آن را ازاثر بيندازند - و يا از ما پيشى بگيرند - (اولئك فى العذاب محضرون ) اينان هرچند كه مال و اولادشان بسيار باشد، سرانجام در آتش احضار مى شوند.
و در جمله (و ما اموالكم و لا اولادكم ) از خطاب مخصوص به مومنين ، به خطاب عموممردم از كافر و غير از كافر عدول شده ، و وجهش اين است كه حكمى كه براىاموال و اولاد بيان كرد، اختصاص به يك طايفه معينى ندارد، اگر اينمال و اولاد در كار خير به كار رود، اثر جميلش به شرطى هويدا مى گردد، كه توام باايمان و عمل صالح باشد، و گرنه بيش از پيش وبال مى آورد.


قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه وهو خير الرازقين



در مجمع البيان گفته ، وقتى مى گويند: (اخلف الله له و عليه ) معنايش اين است كهخداوند به جاى آنچه از دست فلانى برفت عوضى بداد.
سياق آيه دلالت دارد بر اينكه مراد از انفاق در وجوه احسان است ، و مراد بيان اين نكتهاست كه چنين انفاقى نزد خدا ضايع و گم نمى شود، بلكه خداوند آن را عوض مى دهد.
بنابراين جمله (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر) در صدر آيه براى اشارهبه اين نكته است كه مساله رزق ، در سعه و ضيقش به دست خدا است ، خدايى كه اگر كمروزى دهد، خزينه اش زياد نمى شود، و اگر زياد بدهد خزينه اش كم نمى گردد، آنگاهفرموده : (و ما انفقتم من شى ء)، هر چه انفاق كنيد، چه كم و چه زياد و آنمال هر چه باشد، (فهو يخلفه ) خدا جانشين كننده و جا پركن آن است ، و عوض آن رابه شما مى دهد، يا در دنيا، و يا در آخرت ، (و هو خير الرازقين )، و او بهترين روزىرسان است ، براى اينكه او اگر روزى مى دهد، بلا عوض و صرفا از در جود و سخا مىدهد، ولى ديگران اگر روزى مى دهند، به عنوان قرض و معامله مى دهند، آرى مى دهند تاروزى پس بگيرند، علاوه بر اينكه او رازق حقيقى است ، و ديگران واسطهوصول رزق اويند.


و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون



مراد از (هم جميعا) - به شهادت سياق - عابدها و معبودهايند، و يا به عبارت ديگربت ها و بت پرستانند.
سؤ ال خداوند از ملائكه (آهولاء اياكم كانوايعبدون ) و بيزارى جستن ملائكه ازعبادتمشركين
و در جمله (ثم يقول للملائكه ا هولاء اياكم كانوا يعبدون ) كه خداى تعالىسوال مى كند، منظور سوال از اصل فرشته پرستى نيست ، و از ملائكه نمى پرسد، كهآيا بت پرستان شما را پرستش مى كردند يا نه ، چون اگرسوال اين بود. ديگر معنا نداشت ملائكه آن را انكار كنند، بگويند: (سبحانك انتولينا...)، چون در اينكه مشركين ملائكه را مى پرستند هيچ حرفى نيست ، بلكه مراد،سوال از رضايت ملائكه است ، كه آيا شما به پرستش مشركين . و خضوع عبادتى ايشاندر برابر شما راضى بوديد، يا خير؟ همانطور كه در آيه : (ءانت قلت للناساتخذونى و امى الهين من دون الله ) از حضرت مسيح (عليه السلام ) نمى پرسد كه آياتو چنين دستورى داده اى ؟ چون هر چند ظاهر عبارت همين معنا را مى رساند، اما مى دانيم كهمنظور اين نيست ، چون خداى تعالى مى داند كه مسيح (عليه السلام ) چنين دستورى نمىدهد، بلكه مراد اين است كه آيا تو راضى بودى كه امتت تو را به عنوان خداى دومبپرستند؟ خواهى گفت : اين را هم خدا مى دانست كه نه ملائكه به شرك مشركين راضىبودند، و نه مسيح (عليه السلام ) به شرك نصارى ، در جواب مى گوييم : بله درستاست ، كه خدا اين را هم مى دانست ، اما منظور از اين عبارت اين است كه به هر دو طايفهبفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه و شفاعت حضرت مسيح (عليه السلام ) داشتند، بىجا بوده ، و براى هميشه از اين شفاعت نا اميد باشند، و هر چه در دنيا به اين منظور عبادتكردند، همه هدر رفته ، و بى فايده است .


قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون



ملائكه در پاسخى كه به سوال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعايت كردهاند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانسته اند كه كسى غير ازاو سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را از اينكه معبود مشركين واقع شوند،نفى نموده و عرضه داشته اند كه : ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم ، سوم اينكه همينمعنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند،نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم ، و اصلا نامى از عبادت آنها نبردند، تا مقامتخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نهبا تصور آن ، و نه با تصديقش .
بلكه در پاسخ گفتند كه : ما به غير از تو وليى براى خود نمى شناسيم ، و ولى ماتنها تويى ، و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند،چون اگر به پرستش مشركين راضى مى شدند، قهرا بين آنان و مشركين موالاتى مىبود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد، بعد از آنكه ولايت را منحصر درخداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتىموالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود.
مقصود از اينكه مشركين به جن ايمان داشته آنها را عبادت مى كرده اند
سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: (بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون ) وجن دومين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند، چونگفتيم : مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرستند، ملائكه ، و جن ، و قديسين از بشررا، از اين سه طايفه دو طايفه اول در استحقاق پرستش مقدم بر طايفه سوم مى باشند، وطايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفهاول افضلند، و ليكن هر چه باشند ملحق به آن دو طايفه اند.
و اينكه ملائكه در كلام خود كلمه اضراب و اعراض ، يعنى كلمه(بل ) را به كار بردند، دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضىبوده اند.
و جن همان كسانى هستند كه وثنى ها آنها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مىدانستند، و آنها را مى پرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان كه ملائكهرا مبدء تاريخ پنداشته ، آنها را مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خودسرازير كنند.
مراد از جن اينهايند، نه آنكه - چنانچه بعضى گفته اند - ابليس و فرزندان ، وياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده ، و بهدعوت وى ملائكه را مى پرستيدند، و يا به دعوت وى هر گناه ديگرى را مرتكب مىشدند.
دليل بر بطلان اين تفسير، تعبيرى است كه در آيه شريفه به لفظ ايمان آمده ، نه بهلفظ اطاعت ، و نيز آن تفسير ديگر كه گفته : (جن در برابر مشركين مجسم مى شدند، ومشركين آنها را ملائكه مى پنداشتند، و مى پرستيدند) و همچنين آن تفسير ديگر كه گفته: (جنيان بدرون بت ها مى رفتند، تا در هنگام پرستش بت پرستان ، ايشان پرستششوند) صحيح نيست .
و اى بسا وجه اينكه ايمان به جن را به بيشتر مشركين نسبت دادند، نه به همه آنان اينباشد كه بيشتر مشركين منظورشان از بت پرستى مصونيت از شرور آلهه بوده ، و ازسوى ديگر در مذهب ايشان مبدء تمام شرور جن بوده است ، پس در نتيجه پرستش بيشترآنان به طور ناخودآگاه پرستش جن بوده است .
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اكثر، همگى مشركين است ، صحيح نيست ،چون اين توجيه و تفسير وقتى صحيح است ، كه كلمه عبادت به اطاعت تفسير شود، وحال آنكه توجه فرموديد كه : آيه شريفه سخنى از اطاعت به ميان نياورده ، بلكه سخناز ايمان گفته است .


فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا ونقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون



اين آيه نوعى تفريع و نتيجه گيرى است ، از بيزارى جستن ملائكه از مشركين ، و در اينتفريع و در چند جاى ديگر از كلام خداى تعالى بيان داشته ، كه : به طور كلى هرتابعى از متبوع خود، و هر متبوعى از تابع خود بيزارى ميجويد، از آن جمله فرموده : (ويوم القيمه يكفرون بشرككم و نيز فرموده : ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعنبعضكم بعضا) و معناى آيه روشن است .
اصرار و پافشارى مشركين در پيروى هوى و مقاومتبدوندليل در برابر حق و موعظه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان رابه قيام الله


و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الارجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباوكم ...من نذير



خطابى است از مشركين ، به عموم مشركين ، كه بعد از شنيدن آيات قرآنى يكديگر راهشدار مى دهند كه : در تمسك به دين آباى خود كوشا باشند، و نيز يكديگر را تحريكمى كنند: كه عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به پا خيزند.
و اگر در اين كلام ، خداى تعالى آيات خود را به وصف (بينات ) توصيف فرموده ،خواسته است به نوعى ايشان را مورد عتاب قرار دهد، و گويا فرموده : وقتى اين آياتبر آنان خوانده مى شود، با اينكه آياتى بينات و روشنند، و هيچ ترديدى و شكى درآنها نيست ، مع ذلك به جاى اينكه عموم هم مسلكان خود را دعوت كنند كه : بياييد و اينآيات را بپذيريد، بر عكس عموم آنها را مى خوانند تا در تقليد كوركورانه از پدران خودپافشارى كنند، و ايشان را تحريك مى كنند كه : عليهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به پا خيزند. و در اينكه كلمه آباء را بهضمير كم اضافه كرده ، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى كند.
(و قالوا ما هذا الا افك مفترى ) - واو، در ابتداى جمله ، جمله را عطف مى كند به كلمه(قالوا) كه قبلا ذكر شده و معنايش اين است كه مشركين قبلا گفتند: اين مرد جز اينمقصودى ندارد كه شما را از مقصود پدرانتان باز بدارد، و نيز گفتند كه : سخنان اين مردجز افتراى به خدا چيزى ديگر نيست ، و كلمه (هذا) در جمله مورد بحث اشاره تحقير است، و معنايش اين است كه با اشاره تحقيرآميز به آيات خدا اشاره نموده گفتند: اين كلامىاست كه از وجهه اصلى اش برگشته ، و دروغى است بر خدا.
با اينكه جا داشت بگويند: اينها آيات بينات خدا هستند، كه از ناحيه خدانازل شده ، و اينكه با كلمه (هذا) به آيات بينات اشاره كردند، خوددليل بر اين است كه از آيات چيزى جز اين نفهميده اند، كه اينهم چيزى از چيزها است .
خداى سبحان از اين جا سياق كلام را تغيير داده ، مى فرمايد: (وقال الذين كفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين ) آمدن حق براى آنها به اين است كه حقبه آنها برسد و براى آنها ظاهر شود. در اين جمله مى توانست بفرمايد: (و قالوا للحقلما جاءهم هذا سحر مبين ) ولى اين طور نفرمود، بلكه وصف كفر را ذكر كرد، تا به علتحكم اشاره كرده باشد، و چنين معنا دهد كه : كسانى كه كافر شدند، كفرشان علت شد، تاحق صريح و روشنى را كه به ايشان رسيد سحر وباطل بخوانند.
بعد از اين جمله براى اينكه اصرارشان در پيروى هوى ، و مقاومت بدوندليل آنان را در برابر حق تاكيد كند، فرمود: (و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنااليهم قبلك من نذير) و اين جمله جمله اى است حاليه ، كه با جمله قبلى چنين معنا مى دهد:(كسانى كه كافر شدند، - كفار قريش - حق صريح و روشن را سحر روشنخواندند، در حالى كه ما هيچ كتابى به ايشان نداديم ، كه بخوانند، و به استناد آن ، اينقرآن را باطل بدانند و رسولى هم قبل از تو به سوى ايشان نفرستاده بوديم ، تاانذارشان كرده باشد)، و حق و باطل را بر ايشان بيان نموده باشد، و به استناد گفتههاى آن رسول ، اين كتاب را باطل تشخيص دهند.


و كذب الذين من قبلهم و ما بلغوا معشار ما آتيناهم فكذبوا رسلى فكيف كان نكير



دو ضمير جمع اولى (قبلهم ) و دومى (بلغوا) به كفار قريش و پيروانشان بر مىگردد، و ضمير جمع سومى و چهارمى به كسانى كهقبل از ايشان بودند. و كلمه (معشار) به معناى يك دهم است ، و كلمه (نكير) به معناىانكار است ، كه مراد از آن در آيه شريفه لازمه انكار است ، نه خود آن ، و لازمه انكار همانعذاب مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه قبل از كفار قريش از امتهاى سابق بودند، و كفارقريش ده يك آنها نيرو و شوكت ندارند، وقتى فرستادگان مرا تكذيب كردند، ديديد كهچگونه به عذاب خود گرفتارشان نمودم ، ديگر گرفتارى قريش براى ما كارى ندارد،و اگر در آيه شريفه از تكلم با غير (اتيناهم ) به تكلم مفرد (عذابى ) التفاتشده ، براى بزرگ شمردن جرم آنان ، و افاده سختى وهول انگيزى عذاب است .


قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه



مراد از موعظه ، وصيت و سفارش است ، حاليا كنايه از آن است ، و يا آنكه معناى تضمينى آن سفارش است (ان تقوموا لله ) يعنىبراى خدا قيام كنيد، و منظورتان جز حفظ حرمت خدا نباشد، (مثنى و فرادى ) يعنى دوبدو، و يكى يكى ، و اين تعبير كنايه از تفرق ، و دورى از اجتماع ، و بر پا كردن غوغااست ، چون غوغا فكر و شعورى ندارد، وقتى بپا شد، غالبا حق را مى ميراند، وباطل را زنده مى كند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation