بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نكته دوم اينكه ببينيم معناى تحدّى به مثل در آنجا كه فرمود:(بمثل هذا القرآن ) و يا (بحديث مثله ) و يا (بسورة مثله ) و يا (بعشر سور مثله) چيست ؟ وجه ظاهر در آن ، اين است كه وقتى كلامى به ادعاى مدعيش آيت و معجزه باشد،اگر كسى بتواند مثل آن را بياورد توانسته است ادعاى آن مدعى راباطل كند و در ابطال آن به بيش از آوردن مثل آن نيازى ندارد، و لازم نيست كه كلامى بهتراز آن از حيث صفات و خواص بياورد.
ولى بعضيها به مساءله آوردن مثل ، اشكال كرده ، و گفته اند و يا ممكن است بگويند:صرف اينكه كسى نتواند مثل آن كلام را بياورد دلالت ندارد بر اينكه آن كلام معجزه است ،و مستند به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، براى اينكه صفات كمالىدر نوع بشر پيدا مى شود: يكى بليغ ، يكى نويسنده ، ديگرى شجاع ، و آن ديگرىسخى ، و افراد ديگر داراى فضايل ديگرند،
اين صفات كمال داراى مراتبى متفاوت و مختلفند، بعضى از مردم در داشتن يكى از اينفضايل برتر از بعض ديگرند، و چون چنين است قهرا اينفضايل مرتبه اى خواهد داشت كه فوق همه مراتب ديگر باشد، مرتبه اى كه نهايت درجهاى باشد كه نفس بشر بتواند به آن برسد.
پس ، هر صفتى از صفات كمال كه فرض شود در بين انسانها فردى پيدا خواهد شد كهعاليترين درجه آن را داشته باشد، درجه اى كه هيچ كس ديگرى آن درجه را نداشته وهمسنگ او در آن كمال نباشد.
و اين معنا قابل انكار نيست و ضرورى است كه بين عموم افراد بشر كسى يافت خواهد شدكه از همه بشر بليغ ‌تر يا نويسنده تر يا شجاعتر يا سخيتر باشد همانطور كهفردى يافت مى شود كه از عموم بشر بلند قامت تر و يا سنگين جثه تر باشد، وقتىچنين است چرا جايز نباشد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همان فردى باشدكه از همه مردم فصيحتر و بليغتر بوده و قرآن كلام خود او باشد كلامى كه احدى نتوانددر مقام معارضه با او برآيد، و كلامش در موقفى باشد كه براى احدى از افراد بشر جاىپايى در آن موقف نباشد؟ بنابراين ، صرف ناتوانى بشر از آوردنمثل آن كلام دليل نمى شود بر اينكه كلام او از ناحيه خداى تعالى بوده و ساخته دستبشر نيست ، زيرا ممكن است ساخته بشرى باشد كه مختص به آن جناب بوده و ديگران ازآوردن چنان كلامى محروم باشند. اين چكيده آن ايرادى است كه گفتيم ممكن است كسى واردكند، و دافع اين احتمال اين است كه : هر چند صفات بشرى كه افراد درباره آن ، موردمقايسه قرار گرفته اند در فردى بيشتر از فرد ديگر و يا كمتر از فرد ديگر يافت مىشود، و ليكن اين صفات هر چه باشد موهبتى است كه اگر طبيعت بشرى افرادى رابرخوردار از آن مى سازد به خاطر استعدادى است كه خدا در آن طبيعت ، و يا به عبارتىدر طبيعت آن فرد نهاده ، و چنان نيست كه بدون هيچ منشاى و به صرف تصادف در آن فردپيدا شود.
و چون چنين است هر صفتى كه در فردى از افراد فرض شود كه مختص به او باشد وكسى به پايه او نرسد تا چه رسد به اينكه از او برتر باشد، بالاخره منشاى داردكه ديگران ميتوانند با تمرين مستمر و رياضت پيگير آن اعمالى كه فرد مورد نظر با آنمحتوا انجام مى دهد انجام دهند، و در پاره اى اعمال از او تقليد كنند تا به تدريجمثل او شوند، و اگر نتوانستند در همه خصوصيات تنه به تنه او بزنندحداقل در بعضى از كمالاتش مثل او شوند، و آنچه براى فرد نابغه باقى مى مانداصالت و سبقت و پيش كسوتى باشد،
مثلا حاتم طائى هر چند فردى يگانه و بدون معارض در سخاوت بوده و كسى نمى توانددر اين فضيلت از او پيشى بگيرد، ولى اين براى هر كس ممكن است كه در راه كسب اينفضيلت رياضت بكشد، و تمرين مستمر داشته باشد تا بتواند در آخر، مرتبه اى ازسخاوت حاتم را از خود بروز دهد، هر چند كه نتواند در همه مراتبش از او پيشى بگيرد.
آرى ، كمالات معنوى و انسانى كه در حقيقت منابعاعمال آدمى ، و اعمال آدمى آثار آن منابع است ، راهش اين راه و وضعش اين وضع است ، و هرانسانى ميتواند با تمرين و ممارست پيگير اين راه را ادامه دهد، و مراقب باشد از آن منحرفنگردد، تا وقتى كه آن صفتى كه در پى كسب آن است ملكه اش شده كارش به جائىبرسد كه هر عملى مى كند نشان دهنده آن صفت باشدحال يا حد كامل آن صفت را نشان دهد و يا پايين تر از آن را.
پس روى اين حساب اگر قرآن كريم گفتار شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود و فرض كنيم كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بليغترين و فصيحترين انسان دنيا بوده ، هركس ديگرى ميتواند اهتمام به خرج دهد، و بر طبق روشى كه آن جناب داشته و توانسته آننظم بديع و بى سابقه را در كلام خود به كار برد تمرين كند، و اگر نتوانست در همهقرآن با آن جناب معارضه نمايد حداقل در بعضى از كلمات او - مثلا در يك سوره - از آنجناب تقليد نموده يك سوره مثل قرآن درست كند.
آرى ، قرآن كريم در هيچيك از آيات تحديش نفرموده (اگر شك داريد كه اين كلام ازناحيه خداى تعالى نازل شده يك سوره بليغتر از آن و يا بهتر از آن و يا يك حديثىبليغتر و بهتر از آن بياوريد) تا كسى در رد آن تحدّى بگويد: قرآن بليغترين كلام ويا بهترين كلام بشر است و ديگر هيچ بشرى نميتواند بليغتر و بهتر از آن را به وجودآورد، و نتيجه بگيرد كه عدم توانايى بشر بر آوردن كلامى بليغتر از قرآندليل نيست بر اينكه قرآن كلام غير بشر است ، بلكه فرموده :(مثل آن را بياوريد) و يا (يك سوره مثل آن را بياوريد) و يا (يك حديثمثل آن را بياوريد) و كسى نمى تواند انكار كند كه هر انسانى ميتواندمثل كلام غير خود را درست كند، هر چند كه فرض شود آن غير به بيانى كه گذشت نابغهدر كلام باشد، پس اشكالى كه كرده بودند با كلمه (مثله ) پاسخ داده شد.


فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه و ان لا اله الا هوفهل انتم مسلمون



اجابت و استجابت دعوت هر دو به يك معنا است .
از ظاهر سياق و زمينه كلام بر مى آيد كه خطاب در اين آيه به مشركين است ، و تتمهكلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در جمله(قل ...) از طرف خداى تعالى مامور شده آن كلام را به مشركين بگويد. و بنابراين ،پس ضمير جمع در جمله (لم يستجيبوا) به آلهه و هر كسى برميگردد كه در جمله (وادعوا من استطعتم من دون اللّه ) قرار شد مشركين آنان را به كمك بطلبند.
با عجز خود و اسبابى كه بدان معتقديد، ازآوردنمثل قرآن ، راهى جز يقين به الهى بودن قرآن نمى ماند
و معناى آيه اين است كه : حال اگر شما مشركين ، آلهه و جن و انس و بليغ ‌تريناهل لسان خود را كه عارف به اسلوبه اى كلامى هستند و يا از علماىاهل كتابند كه نزد خود كتب آسمانى دارند و از اخبار انبياء و امتها باخبرند و يا كاهنانىهستند كه همواره از القاآت شيطانهاى جنى استمداد ميكنند، و يااهل علم و فهم از ساير طبقات مردمند و متخصص در معارف شناسى هستند و به همه اطراف وجوانب معارف آشنائى دارند به كمك خوانديد و آنان شما را اجابت نكردند، پس بدانيد كهاين قرآن ساخته و پرداخته علم و تخصص من و غير من كه شما احتمالش را ميدهيد وخيال ميكنيد او به من تعليم داده نيست ، بلكه كلامى است الهى كه خداى تعالى آن را بهعلم خود نازل كرده و نيز بدانيد كه آن توحيدى كه من شما را به سوى آن دعوت مى كنمحق است ، چون اگر غير از خداى تعالى صاحب اين كلام خدايى ديگر مى بود او شما را دراين دعوت ما كمك مى كرد و تنهايتان نميگذاشت ، آيا اى مشركين باز بر كفر و شرك خودپافشارى مى كنيد و يا آنكه تسليم خدا و منقاد در برابر امر او ميشويد؟
بنابراين ، اينكه فرمود: (فان لم يستجيبوا لكم ) در معناى اين است كه بگوييم :اگر بعد از استمداد از هر كس كه توانستيد دعوت كنيد باز هم قادر نشديد با قرآنمعارضه كنيد... براى اينكه آن اسبابى كه باعث مى شود آنان تواناى بر معارضهشوند، همان قدرت بيان و قريحه بلاغتى است كه دارند، و خود معتقد بودند كه اينقريحه را آله هشان به آنان داده نه خداى تعالى ، و تازه آله هشان هر چه داشته به آناننداده چيزهايى ديگر نيز دارند كه اگر مشركين آن آلهه را به كمك بطلبند ميتوانندچيزهايى كه تاكنون به آنان نداده اند بدهند. خوب وقتى آنان نزد آلهه خود چيزهايىسراغ دارند و نيز نزد غير آلهه از كسانى كه به مددشان خواهند آمد چيزهايى سراغ دارندقاعدتا بايد در آوردن مثل قرآن كه به عقيده آنان كلام يك بشر است موفق شوند، و اگراين مددكاران دعوت مشركين را اجابت نكردند و در مقام معارضه با قرآن بر نيامدند، قهرادستشان از تمامى سببهايى كه به عقيده آنان سبب و مايه قدرت است ، قطع شده وقدرتشان سلب مى گردد، پس لازمه اجابت نكردن مددكاران نامبرده ، قدرت نداشتن مشركينبر معارضه است ، و لازمهاش اين است كه حتى با قدرت و قريحه اى كه خودشان دارندنتوانند معارضه كنند، و بر اين حساب در آيه شريفه كنايه اى به كار رفته .
معناى اينكه : (قرآن به علم خدا نازل شده ) و وجوهى كه در اين باره گفتهشدهاست
(فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ) - ظاهرا منظور از كلمه (علم اللّه ) علم مختص بهخداى تعالى است ، و آن عبارت است از غيبى كه غير خداى تعالى كسى را بدان راهى نيستمگر به اذن خود او، همچنانكه در جاى ديگر نيز متعرض اين معانى شده و فرموده : (لكناللّه يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه ) و نيز فرموده : (ذلك من انباء الغيب نوحيهاليك ) و نيز فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى منرسول )، و نيز فرموده : (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرونتنزيل من رب العالمين ).
پس معناى آيه چنين مى شود: اگر نتوانستيد به هيچ سببى - غير از خداى تعالى - كه شمابه آن دل بسته ايد با قرآن معارضه كنيد، پس ‍ يقين كنيد كه اين قرآن جز از ناحيهسببى غيبى نازل نشده بلكه از انباء و اخبار غيب است كه مختص به خداى تعالى است ، پساو است كه آن را بر من نازل كرده و به وسيله آن با من تكلم كرده و خواسته است نخست خودمن معارف حقه و ذخاير هدايت آن را بفهمم ، و سپس به شما تفهيم كنم .
مفسرين در معناى جمله مورد بحث توجيهات ديگرى كرده اند، بعضى گفته اند: منظور ايناست كه قرآن با علم و آگاهى و اطلاع خداى تعالىنازل شده ، و او شاهد بر نزولش بوده . بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه اينقرآن طورى نازل شده كه خدا ميداند كسى نمى تواند با آن معارضه كند، زيرا قرآنقابل معارضه نيست . و يا اين است كه تنها خدا به نظم و ترتيب آن آگاه است ، و غير خداكسى آگاه نيست . ولى همه اينها معانى سست و دور از فهم است .
و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (انما انزل بعلم اللّه ) بيانگر يكى از دو نتيجه اىاست كه از اجابت نكردن آلهه گرفته مى شود.
و نتيجه ديگرش را جمله (و ان لا اله الا هو) بيان مى كند، و به دست آمدن اين نتيجه بهدو وجه است : يكى اينكه وقتى مشركين در امر مهمى از امورات خود، آلهه خود را ميخوانند و -مثلا در همين پاسخگوئى به تحدّى قرآن - وقتى از آن آلهه كمك ميخواهند، و آلهه اجابتشاننميكنند، همين معنا كشف مى كند كه اين آلهه چيزى به جزخيال نيست ، براى اينكه اله وقتى اله است كه وقتى بنده مضطر و بيچاره اش او راميخواند اجابت كند آنهم در موقعيتى كه استمداد مشركين به نفع خود آلهه است ، زيرا قرآنكريم آمده تا تار و پود آلهه را بباد دهد و بساط آلهه پرستى را يكسره برچيند، و مردمرا - كه تا - كنون براى آنها حريمى و حرمتىقائل بودند - از آنها منصرف نموده متوجه خداى تعالى كند، اگر امروز به فرياددوستان خود - يعنى مشركين - نرسند و آنان را در معارضه با قرآن كمك نكنند بازار خودآنها برچيده مى شود، و ما مى بينيم كه كمك نكردند، و اين روشن تريندليل است بر اينكه اله و معبود نبودند.
وجه دوم اينكه ، اگر صحيح باشد كه قرآن حق است و از ناحيه خدانازل شده قهرا هر چه ميگويد درست و هر خبرى مى دهد راست است ، و يكى از خبرهائى كهمى دهد اين است كه غير از خداى تعالى هيچ معبود و الهى نيست ، و از همين جا مى فهميم كهجمله (لا اله الا اللّه ) نتيجه اجابت نكردن اله است ، همچنانكه فهميديم خداى تعالىقرآن را به علم خود نازل كرده .
بيان اينكه خطاب در جمله : فهل انتم مسلمون ) متوجه مشركين است و رد سخنانديگرىكه در اين باره گفته شده است
(فهل انتم مسلمون ) - يعنى وقتى به دليل اجابت نكردن شركايتان و هم بهدليل عجز خودتان از آوردن مثل قرآن ، برايتان معلوم شد كه اين كتاب از ناحيه خداىتعالى است آيا تسليم دانسته هاى خود كه همان توحيد خداى سبحان و آسمانى بودن اينكتاب است ميشويد؟ و آيا ميپذيريد كه خداى تعالى اين كتاب را به علم خودنازل كرده ؟ پس اين سؤ ال در حقيقت امر به اسلام آوردن است . همه اين مطالب امورى استكه از ظاهر آيه استفاده ميشود.
ولى بعضى گفته اند: خطاب در اين جمله به شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و اگر خطاب را به صيغه جمع آورده بااينكه آن جناب يك نفر بوده صرفا به منظور تعظيم است ، و ضمير جمع غايب در جمله(لم يستجيبوا) به مشركين برميگردد، مى فرمايد: اى پيامبر! اگر مشركين دعوت تراكه با قرآن معارضه كنند نپذيرفتند، پس خود بدان كه قرآن به علم خدانازل شده و بدان كه خدا واحد است ، حال آيا تو تسليم امر او ميشوى ؟
و اين وجه درست نيست ، زيرا در زبان عرب احترام به وسيلهاستعمال صيغه جمع تنها در متكلم است كه در قرآن كريم در بسيارى موارد خداى تعالى ازخودش تعبير فرموده به : ما چنين و چنان كرديم و يا مى كنيم ، و اما در خطاب و غيبت چنينتعبيرى سابقه ندارد.
علاوه براين ، استناد وحى الهى و تكلم ربانى به خداى تعالى استنادى ضرورى است وجاى شك نيست تا براى اثبات آن احتياج به دليل پيدا شود، پس آنچه از وحى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تلقى ميكند، دلالتش بر اينكه كلام خدا است ،دلالتى ضرورى و بديهى است و احتياج ندارد به اينكه براى اثبات آن احتجاج شود، وبه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بفرمايد:دليل اينكه قرآن كلام ما است اين آزمايش را بهعمل بياور كه به مشركين بگوئى مثل قرآن را بياورند تا اگر نياوردند يقين كنى كهقرآن كلام ما است . بله اين استدلال در كلام مخلوقين يعنى انسانها و جن و ملك و هر هاتفديگرى بجا است و فرضا اگر هاتفى غيبى به شما سخنى بگويد جا دارد اضافه كندو بگويد: اگر شك دارى كه اين سخن از غيب است ، از ملائكه است ، از جن است ، به فلاندليل تمسك كن ، و نه تنها استدلالى بجا است بلكه لازم است ، زيرا بدون دليلى حسى وعقلى نميشود آن سخن را به فرشته و يا جنى مستند كرد. و ما در سورهآل عمران در داستان زكريا مطالبى در اين باره گذرانديم ، و بزودى بحث مستوفاى آندر جاى مناسب خواهد آمد - ان شاء اللّه . از اين هم كه بگذريم ، اصولا مخاطب قرار دادنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به خطابى بهمثل (و انه لا اله الا هو) و مثل (فهل انتم مسلمون ) خالى از ركاكت نيست . از اين نيز كهبگذريم ، خود استدلال نيز استدلالى است ناتمام كه توضيحش را ميدهيم .
بعضى گفته اند: آيه شريفه خطابش هم متوجهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و هم مؤ منين و يا تنها به مؤ منين است ، براىاينكه مؤ منين نيز در دعوت دينى و تحدّى به قرآن كه كتاب پروردگارشان است و برآنان نازل شده با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شريكند، و معناى آيه ايناست كه : اگر مشركين شما را در پيشنهادتان كه همان معارضه با قرآن است اجابتنكردند، پس ‍ بدانيد كه قرآن نازل شده به علم خدا است ، و بدانيد كه هيچ معبودى جزاللّه نيست ، پس آيا شما تسليم خدا ميشويد؟
بعضى از صاحبان اين توجيه ، وقتى متوجه عيب گفتار خود شدند كه معنا ندارد مؤ منين راكه داراى ايمان به خداى تعالى و به كتاب او بودند دعوت به پرستش خداى يكتا و بهاين معنا كرد كه بدانند كتاب خدا نازل از ناحيه خداست ، و بدانند كه خدا يگانه است و هيچشريكى ندارد، ناگزير گفتار خود را اينطور اصلاح نمودند كه منظور از اين دعوت ايناست كه شما مؤ منين وقتى ديديد كه مشركين از آوردنمثل قرآن عاجز شدند بر علم خود (و اينكه ميدانيد قرآن از ناحيه خداست و به علم اونازل شده و معبودى جز خدا نيست ) ثبات قدم به خرج دهيد، و معناى اينكه در آخر فرمود:(فهل انتم مسلمون ) اين است كه آيا اين ثباتى كه گفتيم به خرج مى دهيد و بر اسلامخود و اخلاص در آن استوار مى مانيد؟
اشكالى كه در اين توجيه هست اين است كه آيه را با اينكه عموم و اطلاق دارد بدوندليل مقيد كرده اند، زيرا دليلى كه آورده اند تمام نيست ، چون اگر مشركين دعوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين را اجابت نموده و رفته باشند از آلههخود و ساير كسانى كه اميد مساعدتشان را داشته اند كمك بگيرند و همه آنها خواهشپرستندگان خود را پذيرفته و جمع شده باشند، و در آخر از آوردنمثل قرآن عاجز مانده باشند، آن وقت است كه مى شود به خاطر ايندليل واضح به مؤ منين گفت : پس بدانيد - و بهقول اين مفسر - و بر علم خود استوار بمانيد كه قرآن فوق كلام بشر است ، و چنين و چناناست ، زيرا در اين صورت حجت بر آنان تمام شده . و اما اگر مشركين به آن دستور كهفرمود: (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات )عمل نكنند حال يا به خاطر اينكه يقين دارند كه قرآن كلام خدا است و به حقنازل از ناحيه او است و اگر مى گويند: (افتراء است ) صرف لجبازى است و عنادوادارشان كرده ، نه اينكه به راستى معتقد به گفته خويش باشند و يا در قرآن شكىداشته باشند و يا اگر اين يقين را نداشته اند بدين جهت اقدام به معارضه نكردند كهماءيوس از اجابت خدايان خود و معارضه با قرآن بودند، و يا اصلا در اين كلام خود جدنداشتند، و سخن بيهوده گفته اند، (در اين صورت چيزى به ايمان مؤ منين اضافه نمىشود، تنها حجت بر خود كفار تمام مى شود، و تمام شدن حجت بر كفار مبنى بر نظريه مااست كه گفتيم خطاب در آيه متوجه مشركين است ).
و خلاصه : اگر مشركين دعوت رسول خدا و يا مؤ منين و يا هر دو را نپذيرند ايننپذيرفتنشان به تنهائى دليل نمى شود بر اينكه قرآن از ناحيه خداى تعالىنازل شده مگر آنكه قبلا مشركين شركاء و ياران خود را دعوت به معارضه كرده باشند وآن شركاء اجابت نكرده باشند و ما مى دانيم كه از مشركين دعوتى اينگونه صورتنگرفته بود، تنها خود مشركين بودند كه پيشنهادرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين راقبول نكردند، و قبول نكردن خود آنان هيچ سودى نميبخشد. پس چاره اى جز اين نيست كهبگوييم معناى آيه اين است كه :
اى رسول و اى مؤ منين ! اگر مشركين رفتند تا خدايان و ياران جنى و انسى خود را دعوتكنند ولى كسى دعوتشان را نپذيرفت ، و خود مشركين هم دعوت شما راقبول نكردند، پس بدانيد كه اين قرآن به علم خدانازل شده و... و اين همان تقييدى است كه قبلا گفتيم دليلى بر آن نيست .
علاوه ، بنابراين توجيه خداى تعالى مؤ منين را امر كرده كه در صورت تحقق يك امرفرضى كه هرگز تحقق نمى يابد ايمان بياورند و يا در ايمان خود استوار شوند، وكلام خداى تعالى اجل است از چنين چيزى ، و اگر هم منظور اين بوده باشد كه به مؤ منينبفهماند مشركين نمى توانند مثل قرآن را بياورند، هر چند كه همه شركاء و يارانى كهسراغ دارند به كمك بگيرند، حق كلام اين بود كه بفرمايد: پس اگر دعوت شما را اجابتنكردند و هرگز هم اجابت نخواهند كرد پس بدانيد كه ....)
همچنانكه نظير اين تعبير را در جاى ديگر كه چنين منظورى در بين بوده آورده و فرمودهاست : (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم مندون اللّه ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناسو الحجارة اعدت للكافرين ).


من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون



مراد از توفيه اعمال(اعمال آنان را به آنان برمى گردانيم ) و بياناينكه نتيجهعمل تابع اسباب و عوامل پديد آورندهعمل است
مصدر (توفية ) كه فعل (نوفى ) از آن مشتق شده به معناى رساندن حق به صاحبآن است ، البته رساندن بطور كامل . و ماده (بخس ) كهفعل مضارع مجهول (يبخسون ) از آن گرفته شده به معناى كمتر دادن اجر مزدور است .
اين آيه شريفه تهديد عليه كفارى است كه در برابر حق خاضع نميشدند و يا آنكه حقبودن آنرا فهميده بودند ولى زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده آخرت را فراموشكرده بودند، و در عين تهديد ايشان بيان بعضى از سنتهاى جارى در اسباب اينفراموشى نيز هست و روشن مى شود كه چطور مى شود كفار از نعيم زندگى آخرتماءيوس ميگردند.
توضيح اينكه ، عمل آدمى هر طور كه باشد تنها آن نتيجه اى را كه منظور آدمى از آنعمل است به او مى دهد، اگر منظورش نتيجه اى دنيوى باشد نتيجه اى كه شانى از شؤون زندگى دنياى او را اصلاح مى كند، از مال وجمال و جاه ، و يا بهتر شدن وضعش ، عملش آن نتيجه را مى دهد، البته در صورتى آننتيجه را مى دهد كه ساير اسبابى كه در حصول اين نتيجه مؤ ثرند مساعدت بكنند، وعملى كه به اين منظور انجام شده نتايج اخروى را ببار نمى آورد، زيرافاعل آن ، قصد آن نتايج را نداشته تا آن نتايج به دستش بيايد، و صرف اينكه عملىممكن است و صلاحيت دارد كه در طريق آخرت واقع شود كافى نيست و رستگارى آخرت ونعيم آن را نتيجه نمى دهد، مثلا احسان به خلق و حسن خلق (هم ميتواند به نيت دوستيابى وجاه طلبى و نان قرض دادن انجام شود، و هم به نيت پاداش اخروى وتحصيل خوشنودى خداى تعالى ) اگر به نيت خوشنودى خدا انجام نشود باعث اجر وپاداش اخروى و بلندى درجات نمى شود.
به همين جهت است كه مى بينيم بعد از جمله مورد بحث فرموده : (اولئك الذين ليس لهمفى الاخرة الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون )، و خبر داده كه آنانوقتى وارد در حيات آخرت مى شوند، وارد در خانهاى مى شوند كه حقيقت و واقعيتش ‍ آتشىاست كه تمامى اعمال دنيايى آنان را ميخورد، آنطور كه آتش هيزم را از بين ميبرد، خانه اىكه آنچه در نظر اين دنياپرستان زيبا و مايه خرسندى بود نابود مى سازد و آنچه راكه كردند بى نتيجه و خنثى مينمايد. آرى دار آخرت چنين واقعيتى دارد و به همين جهت درجاى ديگر قرآن آن را (دار البوار: خانه هلاكت و نابودى ) ناميده مى فرمايد: (المتر الى الذين بدلوا نعمة اللّه كفرا و احلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها). با اينبيان روشن مى شود كه هر يك از دو جمله (حبط ما صنعوا فيها)، و (وباطل ما كانوا يعملون ) به نوعى مفسر و بيانگر جمله (اولئك الذين ليس لهم فىالاخرة الا النار) مى باشند.
آنچه تا اينجا گفته شد دو نكته را روشن ساخت : نكتهاول اينكه ، مراد از توفيه اعمال و پرداخت كاملاعمال به آنان ، پرداخت كامل نتايج اعمال آنان و رساندن آثارى است كه اعمالشان بهحسب نظام اسباب و مسببات دارد، نه آن نتايجى كه خود آنان از اعمالشان در نظر داشتند، وبه اميد رسيدن به آن نتايج ، زحمت اعمال راتحمل كردند، دليلش هم اين است كه در اين نشاه از هر عملى آن نتيجه اى عايد صاحبعمل مى شود كه همه اسباب و عوامل دست اندركار آنعمل ، براى آن عمل معين كرده اند، نه آن نتيجه اى كه صاحبعمل در نظر گرفته ، و بر اين حساب بايد دانست كه چنين نيست كه هر كس به هر آرزوئىكه دارد برسد، بلكه به آن نتايجى ميرسد كهعوامل مؤ ثر در زندگى و افعال او معين كرده باشند.
و خداى تعالى در جاى ديگر از كلام مجيدش از اين حقيقت اينطور تعبير كرده كه : (و منكان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له فى الاخرة من نصيب )، ملاحظه مى كنيد كه دراين آيه نفرموده : (نوته اياه ) - ما هر منظورى كه داشته به او ميدهيم بلكه فرموده :(نؤ ته منها - پاره اى از آن بهره ها را به او ميدهيم ). و باز در جاى ديگر فرموده :(من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذمومامدحورا)، كه در اين آيه علاوه بر آن نكته اى كه در آيه قبلى بود اين بيان اضافى راهم دارد كه چنان نيست كه هر كس هر چه بخواهد و به همان مقدار كه خواسته به او مىرسد، بلكه زمام امور دنيا به دست خداى سبحان است ، و طبق آنچه سنت اسباب بر آنجريان دارد به هر كس هر مقدار كه بخواهد مى دهد و هر چه را نخواهد نميدهد، هر كه را كهبخواهد مقدم ميدارد و هر كه را بخواهد عقب مياندازد.
نكته دوم اينكه اين دو آيه ، يعنى آيه (من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف اليهماعمالهم ) - تا آخر آيه بعدى - حقيقتى از حقايق الهى را بيان ميكند.
بحث روايتى  
(شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته )  
مرحوم كلينى در كافى در ذيل آيه (الا انهم يثنون صدورهم ) به سند خود از ابنمحبوب از جميل بن صالح از سدير از ابى جعفر، امام باقر (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: جابر بن عبد اللّه به من خبر داد كه مشركين وقتى پيرامون كعبه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برمى خوردند، بعضى ها سر و كمر خود رااينطور خم مى كردند و جامه اى به سر خود مى انداختند تارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنها را نبيند، در اين باره بود كه خداىعزّوجل اين جمله را نازل كرد: (الا انهم يثنون ...)
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ ازابى رزين روايت كرده كه گفت : يكى از مشركين كمر خود را خم ميكرد و خود را با جامه اشپنهان ميساخت .
و در مجمع البيان از على بن الحسين و ابى جعفر و جعفر بن محمد روايت شده كه فرمود:كلمه (يثنونى ) بر وزن (يفعوعل ) است .
رواياتى در مورد رزاق بودن خداى تعالى و تقدير روزى براى همه  
و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود: مردى از باديه نشينان نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد وعرضه داشت : يا رسول اللّه ! من داراى پسران و دختران و برادران و خواهران و پسر زادهها و دختر زاده ها و برادر زاده ها و خواهر زاده هائى هستم ، و زندگى بر ما خفيف است - يعنىدر سطحى بسيار پايين زندگى مى كنيم - اگر صلاح ميدانى دعا كن خداى تعالى بهزندگى ما وسعت و گشايشى دهد. امام (عليه السلام ) فرمود: وقتى كلام آن مرد به اينجارسيد گرى هاش گرفت و مسلمانان به حال او رقت كردند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين آيه را تلاوت فرمود: (و ما من دابة فىالارض الا على اللّه رزقها و يعلم مستقرها و مستودعهاكل فى كتاب مبين )، آنگاه فرمود: هر كس كه اينگونه شكم هاى گرسنه را كه رزقشاناز ناحيه خداى تعالى ضمانت شده تكفل كند خداى تعالى رزق او را ريزان كند آنچنانكهآب در سراشيبى فرو مى ريزد، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دعا كردو مسلمانان آمين گفتند.
امام باقر (عليه السلام ) سپس فرمود: شخصى كه آن مرد را در زمان عمر ديده وحال او را پرسيده بود به من گفت كه آن مرد در جوابم گفت : (بعد از دعاىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داراى بهترين وضع شدم ، وضعم در ميانافرادى كه خدا رزق حلالشان داده از همه بهتر و مالم از همه بيشتر است ).
و در الدر المنثور است كه حكيم ترمذى در كتاب (نوادرالاصول ) خود، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب(شعب الايمان ) از ابن مسعود از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى مقدر شده باشد كهيكى از شما در سرزمينى از دنيا برود، براى او حاجتى پيش مى آيد كه مجبور شود به آنسرزمين سفر كند و سفر خواهد كرد تا آخرين گامى كه مقدر شده بردارد بر مى دارد،
آنگاه در همان نقطه قبض روح و آن زمين در روز قيامت او را بيرون مى اندازد و مى گويد:پروردگارا اين آن امانتى است كه به من سپردى .
مؤ لف : تفسير بودن اين روايت براى آن آيه خيلى روشن نيست .
و در كافى به سند خود از ابى حمزه ثمالى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در حجة الوداع فرمود: مردم ! آگاهباشيد كه جبرئيل (روح الامين ) به دلم انداخت كه هيچ انسانى از دنيا نمى رود مگر بعد ازآنكه رزقى كه برايش معين شده تا به آخر خورده باشد، بنابراين ، از خدا بترسيد و درطلب رزق معتدل باشيد و دير رسيدن چيزى از رزق ، شما را وا ندارد به اينكه آن را باارتكاب يكى از گناهان طلب كنيد، زيرا خداى تعالى ارزاق را كه بين خلق خود تقسيمكرده حلالش را تقسيم كرده ، نه حرامش را. بنابراين هر كس از خدا پروا كند و خويشتندارباشد، خداى عزوجل رزق او را از راه حلال مى رساند و هر كس پرده پوشش خدائى را پارهكند و رزق خويش را از راه غير مشروع به دست بياورد خداى تعالى از باب قصاص ‍ همانمقدار از رزق حلال او را دريغ نموده ، در عين حال در حساب او محاسبه مى كند.
مؤ لف : اين روايت از روايات مشهورى است كه هم عامه و هم خاصه به طرقى بسيار، آن راروايت كرده اند.
و در تفسير عياشى از ابى الهذيل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:خداى سبحان ارزاق را بين بندگانش تقسيم نمود و مقدار بسيارى را زيادى آورده كه آن رابين هيچكس تقسيم نكرده و آيه (و اسالوا اللّه من فضله ) به همين زيادت اشاره نمودهمى فرمايد: از آنچه خداى تعالى زيادى آورده درخواست كنيد.
مؤ لف : اين روايت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيزنقل شده و ما در تفسير آيه شريفه (و ترزق من تشاء بغير حساب ) و آيه شريفه (واسالوا اللّه من فضله ) پاره اى روايات در اين معنا آورديم .
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: امير المؤ منين بارها مىفرمود: بدانيد و به يقين بدانيد كه خداى عزوجل به هيچ بندهاى هر قدر هم تلاشگرباشد و هر قدر زرنگى و چاره انديشى اش عظيم باشد و بسيار حيله گر و نيرنگ بازباشد اجازه نمى دهد از مقدراتى كه او در ذكر حكيم برايش تقدير كرده پيشى گرفته وآن مقدرات را تغيير دهد. ايها الناس ! هيچ انسانى به علت مهارتش نمى تواند پشيزى ازآنچه برايش مقدر شده زيادتر به دست آورد و هيچ انسانى به علت حماقت و كودنى اشپشيزى از آنچه برايش مقدر شده كمتر نمى گيرد. و بنابراين كسى كه به اين دو نكتهعلم و اعتقاد داشته و بر طبق آن عمل كند در به دست آوردن بهره اش از ساير مردم راحت تراست ، و كسى كه به اين معانى علم دارد و ليكن بر طبق آنعمل نمى كند در خسارتش از همه مردم خاسرتر و زيانكارتر است ، و چه بسيار افرادىكه غرق نعمتند ولى خدا به منظور استدراج غرق نعمتشان كرده و چه بسيار گرفتاران وتهى دستانى كه خدا خيرشان را در تهى دستى ديده .
بنابراين ، اى تلاشگر در تلاش خود از خدا پروا داشته باش و در شتابت كوتاه بيا، واز خواب غفلتت بيدار شو، و در آنچه از ناحيه خداىعزوجل به زبان پيامبر گرامى اش جارى شده تفكر كن ...
دو روايت از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام )، مربوط به طلبروزىحلال از راه كار و تلاش
و در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از عبداللّه بن حجاج از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: محمد بن منكدر بارها مى گفت منخيال نمى كردم كه على بن الحسين (عليه السلام ) فرزندى از خود به يادگار خواهدگذاشت كه از خودش بهتر باشد، و چون فرزندش محمد بن على را ديدم رفتم تا او راموعظه اى كنم ، ولى او مرا موعظه كرد. دوستانش از او پرسيدند به چه چيز تو راموعظه كرد؟ گفت : روزى كه هوا بسيار گرم بود به اطراف مدينه رفتم و به ابو جعفرمحمد بن على كه مردى تنومند بود برخوردم و ديدم كه به دست دو غلام و يا آزاد شدهسياه تكيه كرده است در دل با خود گفتم سبحان اللّه ! مرد محترمى از محترمين قريش در اينساعت روز و با چنين حالتى به دنبال دنيا برخاسته جا دارد او را موعظه اى كنم و حتمااين كار را خواهم كرد.
لا جرم به نزديكش رفته سلام كردم ، ايشان در حالى كه عرق از سر و رويش مى ريختبا حالتى كه بيانگر بى مهرى بود جواب سلامم را داد. عرض كردم : خدا تو را اصلاحكند آيا اين درست است كه مردى محترم از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حالت در طلبدنيا باشد؟
و آيا اگر در همين حال اجلت فرا رسد فكر ميكنى كه در چه حالى از دنيا رفته باشى ؟فرمود: اگر مرگ من در اين ساعت برسد در حالى رسيده كه منمشغول طاعت خداى عزوجل هستم و خود و عيالم را از تو و از مردم بى نياز مى كنم ، ترس منتنها از اين است كه مرگم در حالى برسد كهمشغول گناهى از گناهان باشم . گفتم : بله ، خدا رحمتت كند تو درست گفتى ، من آمدم تورا موعظه كنم تو مرا موعظه كردى .
و در همان كتاب از عبد الاعلى مولاى آل سام روايت كرده كه گفت : روزى تابستانى كه هوابسيار گرم بود در يكى از راههاى مدينه به امام صادق (عليه السلام ) برخورده عرضكردم : فدايت شوم آيا با آن وضعى كه نزد خداى تعالى و با آن قرابتى كه نسبت بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دارى درمثل چنين روزى چرا خود را به زحمت مى اندازى ؟ فرمود: اى عبد الاعلى به طلب رزقبرخاسته ام تا از كسى مثل تو بى نياز باشم .
مؤ لف : بين اعتقاد به اينكه رزق تقسيم شود، و بين امر به طلب رزق منافاتى نيست واين معنا روشن است .
چند روايت درباره خلقت آسمانها و زمين و جمله : (و كان عرشه على الماء) 
و در الدر المنثور است كه طيالسى و احمد و ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - و ابن ماجهو ابن جرير و ابن منذر و ابوالشيخ در كتاب (العظمة ) و ابن مردويه و بيهقى دركتاب (الاسماء و الصفات ) از ابى رزين روايت كرده اند كه گفته است : بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم پروردگار ماقبل از آنكه خلق خود را بيافريند كجا بود؟ فرمود: در عمائى بود كه ما تحت و مافوق آنهوا بود، و عرش خود را بر آب خلق كرد.
مؤ لف : كلمه (عماء) به معناى ابر و مه غليظى است كه جلو ديد چشم را بگيرد و كلمه(ما) در (ما تحت و مافوق ) موصوله است و مراد از (هوا) فضائى است كه از هرچيز خالى باشد، همچنانكه در جمله (افئدتهم هواء - دلهايشان خالى است ) به اين معناآمده .
ممكن هم هست حرف (ما) نافيه و كلمه (هواء) به همان معناى معروفش باشد كه در اينصورت منظور از آن جمله ، اين مى شود كه : خداى تعالى در عمائى بود كه مانند سايرعماءها (ابرها) بالا و پائينش را هواء احاطه نداشت .
و اين روايت از روايات تجسم است (كه يا بايد طرح و طرد شود، و يا توجيه گردد)،
و لذا آن را توجيه كرده اند به اينكه تعبير به عماء كنايه است از غيب ذات كه ديدگاناز ديدنش ناتوان و عقول از دركش حيرانند.
و در همان كتاب است كه احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى و ابوالشيخ در كتاب (العظمة) و ابن مردويه و بيهقى در كتاب (الاسماء و الصفات ) همگى از عمران بن حصينروايت كرده اند كه گفت : اهل يمن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضهداشتند: يا رسول اللّه ! بما خبر بده از اول اين امر كه چگونه بوده است ؟ فرمود: خداىتعالى قبل از هر چيز بود، و در آن هنگام عرش او بر آب بود، و در لوح محفوظ ذكر همهچيز را نوشت و آنگاه آسمانها و زمين را خلق كرد. (در اين هنگام شخصى ) ندا در داد كه : اىپسر حصين ماده شترت رفت ، من (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مردم يمن راترك گفته ) به دنبال شترم روانه شدم ديدم حيوان به طمع آب سرابهائى را كه دربيابان از دور مى بيند تعقيب مى كند، و خلى متاسف شدم و دلم مى خواست از شترم چشمپوشى كرده خود را به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برسانم .
مؤ لف : عده اى از رجال حديث اين روايت را از بريدهنقل كرده اند، و در آخر روايت آنان آمده كه بريده گفت : سپس شخصى نزدم آمد و گفت : مادهشترت فرار كرد، من از محضر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بيرون آمدم ،ولى برق سراب نگذاشت ببينم شتر در كدام طرف بيابان است ، و خيلى دلم مى خواست ازآن صرف نظر كنم . و اينكه يك جريان به دو نفر نسبت داده شده خوددليل بر سستى و بى اعتبارى اين دو حديث است .
رواياتى در ذيل جمله : (ليبلوكم ايكم احسن عملا) و بيان مراد از نيكوكارتربودن.
و باز در همان كتاب در ذيل جمله (ليبلوكم ايكم احسن عملا) آمده كه داوود بن محبر (مركبساز) در كتاب (العقل ) و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم در (التاريخ ) و ابنمردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : وقتىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه (ليبلوكم ايكم احسن عملا) را تلاوتكرد، پرسيدم : يا رسول اللّه ! معناى اين جمله چيست ؟ فرمود: معنايش اين است كه خدا مىخواهد شما را بيازمايد و معلوم كند عقل كدامتان بهتر است . آنگاه فرمود: وعقل آن كسى از شما بهتر است كه از همه شما بيشتر از گناه و محارم الهى پرهيز كند وبه طاعت خدا داناتر - و در نسخهاى ديگر عامل تر - باشد.
و در كافى با ذكر سند از سفيان بن عيينه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر تفسير اين كلام خداى عزوجل (ليبلوكم ايكم احسن عملا) فرمود: منظور خداى تعالىاين نيست كه كداميك از شما زيادتر عمل مى كنيد، بلكه منظور اين است كه كداميك بيشتر بهواقع اصابه مى كنيد، يعنى درست تر عمل مى كنيد، و (منشاء همه درستى ها) و اصابه هاهمانا ترس از خدا و نيت صادق است .
تفسير الميزان ج 10 ص 267
آنگاه فرمود: عمل را باقى گذاشتن (و به آن ادامه دادن و تمرين كردن ) تا زمانى كهخالص شود سخت تر است از خود عمل ، و عمل خالص آن عملى است كه منظورت از انجام آناين نباشد كه غير از خدا كسى تو را در برابر آن ستايش كند، و اين چنين نيتى از خودعمل دشوارتر است . البته اين را هم بدانيد كه نيت ، خود همانعمل است . آنگاه اين آيه را تلاوت كردند: (قلكل يعمل على شاكلته ). مؤ لف : اينكه امام فرمود: (بايد بدانيد كه نيت ، همانعمل است ) معنايش اين است كه عمل هيچ اثرى ندارد مگر طبق آن نيتى كه باعمل بوده .
دو روايت درباره اينكه مراد از (امت معدوده ) در آيه شريفه ، امام زمان (ع ) واصحاباويند
و صاحب تفسير نعمانى به سند خود از اسحاق بن عبدالعزيز از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله (لئن اخرنا عنهم العذاب الى امة معددة ) فرمود: منظور از(عذاب ) خروج مهدى (عليه السلام )، و منظور از (امت معدوده )اهل بدر و اصحاب آن جنگ است .
مؤ لف : اين معنا را كلينى در كافى و قمى و عياشى در تفسير خود از امام على و امام باقرو امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند.
و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: منظور از امت معدوده اصحاب مهدى (عليهالسلام ) است كه عددشان سيصد و ده و اندى نفر است - به مقدار عدد اصحاب بدر - كه درروز ظهورش در يك ساعت دور آن جناب جمع مى شوند، همانطور كه قطعات ابرهاىپائيزى دور هم جمع مى شوند. آنگاه گفته است : اين معنا از امام ابى جعفر و ابى عبد اللّه(عليه السلام ) روايت شد است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (الا الذين صبروا و عملوا الصالحات ) آمده كه امام فرمود:يعنى در شدائد صبر مى كنند، و در روز راحتىاعمال صالح انجام مى دهند.
روايتى در مورد تقسيم امت محمد (ص ) در روز قيامت به سه دسته وحبطاعمال دو د دو دسته از آنان
و در الدر المنثور در ذيل آيه (من كان يريد الحيوة الدنيا) آمده كه بيهقى در كتاب(الشعب ) از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )فرمود: وقتى قيامت بپا شود امت من سه طائفه خواهند شد: 1 - فرقه اى كه خداى تعالىرا به خلوص ‍ عبادت مى كرده اند 2 - فرقه اى كه خداى تعالى را به رياء بندگى مىكرده اند 3 - فرقه اى كه خدا را عبادت مى كردند تا به سودى دنيوى برسند. خداىتعالى به آنكه به منظور دنيا خدا را عبادت مى كرد مى فرمايد: تو را به عزت وجلال خودم سوگند مى دهم بگو كه در عبادتت چه منظور داشتى ؟ در پاسخ مى گويد:منظورم دنيا بود. خطاب مى رسد لاجرم آنچه از راه عبادت جمع كردى برايت سودى ندارد وبه سوى آن برنخواهى گشت ، او را به سوى آتش ببريد.
و به آنكه عبادت خدا را ريائى انجام داده است مى فرمايد: تو را به عزت وجلال خود سوگند مى دهم بگو كه از عبادت من چه منظورى داشتى ؟ مى گويد: منظورمخودنمائى بود. پس خطاب مى رسد هر عبادتى كه مى كردى و با آن خودنمائى مى نمودىبه درگاه ما نرسيده در نتيجه آن عبادت ، امروز سودى به حالت ندارد، او را به سوىآتش ببريد.
و به آنكه عبادت خدا را به خلوص انجام مى داده خطاب مى رسد: تو را به عزت و جلالمسوگند، بگو كه به چه منظورى مرا عبادت مى كردى ؟ مى گويد: به عزت و جلالتسوگند كه تو خود از من بهتر مى دانى كه تو را فقط صرفا براى خوشنودى و پاداشخانه آخرتت عبادت مى كردم . خطاب مى رسد: آرى ، راست گفتى اى بنده من ، او را بهسوى بهشت ببريد.
آيات 24 - 17 سوره هود 269 


افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده فلا تك فى مرية منه انه الحق من ربك ولكن اكثر الناس لا يؤ منون (17) و من اظلم ممن افترى على اللّه كذبا اولئك يعرضون علىربهم و يقول الاشهد هولاء الذين كذبوا على ربهم الا لعنة اللّه على الظلمين (18) الذينيصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كفرون (19) اولئك لم يكونوامعجزين فى الارض و ما كان لهم من دون اللّه من اولياء يضعف لهم العذاب ما كانوايستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون (20) اولئك الذين خسروا انفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون (21) لا جرم انهم فى الاخرة هم الاخسرون (22) ان الذين امنوا وعملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحب الجنة هم فيها خلدون (23)مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميعهل يستويان مثلا افلا تذكرون (24)



ترجمه آيات  
آيا كسى كه از ناحيه پروردگارش برهانى چون نور روشن دارد و بهدنبال آن نور، شاهدى هم از سوى او مى باشد، و پيش از آن ، كتاب موسى كه پيشوا ورحمت بود (گواهى بر آن مى دهد همچون كسى است كه چنين نباشد)، آن (حق طلبان و حقيقتجويان ) به او ايمان مى آورند و هر كس از گروههاى مختلف به او كافر شود آتش وعدهگاه اوست ، پس تو درباره نور خودت (قرآن ) در شك مباش كه آن حق است و از ناحيهپروردگار تو است ، ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند (17).
و كيست ستمكارتر از آن كس كه دروغ را به خدا افتراء مى بندد، اينگونه افراد برپروردگارشان عرضه مى شوند و گواهان خواهند گفت : خدايا اينها بودند كسانى كهبر پروردگار خود دروغ بستند، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است (18).
همانهايى كه راه خدا را مى بندند و آن را كج و معوج نشان مى دهند و به نشاءه قيامت كفرمى ورزند(19).
اينها (بدانند) كه نمى توانند خدا را در زمين به ستوه آورند و (اصولا) غير خدا هيچاوليايى ندارند (و از ناحيه يگانه وليشان ) عذابى مضاعف دارند، نه ديگر قدرتشنوايى برايشان مى ماند و نه نيروى بينايى (20).
اينها همانهايند كه (در دنيا) حقيقت ذاتشان را باختند و از دست دادند، و در قيامت اثرى از آنافترائاتشان نمى بينند (21).
در نتيجه در آخرت زيانكارترين افراد نيز همينهايند(22).
كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح انجام مى دهند و به منظور تقرب به خدايشان براىاو تواضع مى كنند، اهل بهشت و در آن جاودانند(23).
مثل اين دو طايفه مثل كور و كر، و بينا و شنوا است ، اگر اين دو طايفه يكسان باشند آن دوطايفه نيز يكسان خواهند بود، پس چرا به خود نمى آيند (24).
بيان آيات  
از ظاهر اين آيات بر مى آيد كه در زمينه دلخوش كردنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و تقويت ايمان آن جناب به كتاب خدا و تاءكيدبصيرتش نسبت به وظيفه اش سخن دارد. پس سياق كلام در اين آيات سياق خطاب بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، همانطور كه در آياتقبل ، تا آنجا كه مشركين متهمش كردند به دروغ بستن به خدا، روى سخن به آن جناببود. بعد از نقل آن اتهام باز روى سخن به آن جناب كرد كه عليه مشركين تحدى كن وبگو: اگر راست مى گويند ده سوره مثل قرآن بياورند و به خدا افترا ببندند. و در آخربه آن جناب امر مى كند به اينكه دلخوش بدارد، و بر علمى كه نسبت به خدائى بودنقرآنش دارد ثبات به خرج دهد، يعنى بداند كه او بر حق است و به خدا افتراء نبسته ،پس از اينكه اكثر مردم (مشركين ) از پذيرفتن دعوتش اعراض مى كننددل چركين نباشد، و در ايمان و علم خود دچار ترديد نگردد.


افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة


.
اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از گفتار سابق است كه در زمينه احتجاج عليه افتراءبودن قرآن و استدلال بر خدايى بودن آن سخن داشت . و كلمه (من : كسى كه ) در آغازآيه مبتداء است و خبر آن كه كلمه (كغيره ) و يا چيزى نظير آن است كه حذف شده وتقدير كلام چنين است : آيا كسى كه از ناحيه پروردگارش داراى بينه و علم قطعى استمثل ديگران است ؟ دليل بر اين تقدير دنباله آيه است كه هر دو طايفه را نام برده و مىفرمايد: (اولئك يؤ منون به و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده ) - دستهاول به آن ايمان دارند - دسته دوم يعنى كسى كه از احزاب به آن كفر بورزد آتش موعداو است ).
و استفهامى كه در آيه شده استفهام انكارى است ، يعنى مى خواهد بفرمايد: اين دو طايفهيكسان نيستند آيا كسى كه چنين و چنان باشد مثل كسى است كه اينطور نباشد؟ و تو اىپيامبر اين اوصاف را دارى ، پس درباره قرآن ترديد مكن .
معناى (بينه ) و موارد اطلاق و استعمال آن  
(على بينة من ربه ) - كلمه (بينة ) صفت مشبهه است و معنايشدليل ظاهر و واضح است ، چيزى كه هست بسيارى از امور واضح و ظاهر آنقدر ظهور دارندكه هر چه هم متعلق به آنها شود آن را نيز روشن مى سازند،مثل نور كه خودش ظاهر و واضح است و هر چه هم متعلق به آنها شود آن را نيز روشن مىسازند، مثل نور كه خودش ظاهر و واضح است و هر چه هم نزديكش شود ظاهر مى گردد، وبه همين خاطر كلمه (بينة ) بسيار مى شود كه درباره چيزهائىاستعمال مى شود كه به وسيله آن چيزهاى ديگر روشن و واضح مى گردد، نظير حجت و آيتكه از آن دو، تعبير به (بينه ) مى شود. شاهدى را هم كه به نفع مدعى شهادت مى دهداز اين رو بينه مى نامند كه ادعاى او را روشن مى كند.
در قرآن كريم نيز در آيات زيادى حجت و آيت را بينه خوانده ، از آن جمله : (ليهلك من هلكعن بينة ). و در آيه زير آيت خود را بينه خوانده مى فرمايد: (قد جاءتكم بينة من ربكمهذه ناقة اللّه لكم آية ) و در حكايت كلام نوح (عليه السلام ) بصيرت خاص الهى را كهخداى تعالى آن را به انبياء خود اختصاص داده بينه خوانده و فرموده : (يا قوم ا رايتمان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده ). و نيز مطلق بصيرت الهى همچنانكهآيه زير ظهور در چنين بصيرتى دارد: (افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عملهو اتبعوا اهوائهم ) در جاى ديگر خداى تعالى نيز در همين معنا فرموده : (او من كان ميتافاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها).

next page

fehrest page

back page