بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و كلمه (نزع ) كه فعل (نزعنا) از آن گرفته شده به معناى كندن چيزى از جائىاست (كه در آن استقرار يافته )، و كلمه (يؤ س ) بر وزنفعول ، صيغه مبالغه از ماده (ياءس : نوميدى ) است ، و ياءس عبارت از حالتى استكه يقين كنى آن چيزى كه اميد و انتظارش ‍ را دارى تحقق نخواهد يافت ، و نقيض اين حالترا (رجاء: اميد) گويند.
هر نعمتى كه كه خدا عطا مى كند، رحمتى از اوست و بشر طلبكار آن نبوده تاباگرفتن آن نوميد شده ، كفران بورزد
و در اين آيه رحمت به جاى نعمت به كار رفته ، با اينكه نعمت چشيدنى است نه رحمت ، وجا داشت بفرمايد: (و لئن اذقنا الانسان منا نعمة )، و اگر اينطور نفرمود، براى اين استكه اشاره كند به اينكه هر نعمتى كه خداى تعالى به انسان مى دهد مصداقى از رحمت خدااست ،
زيرا حاجتى از انسان را برطرف مى سازد، در حالى كه خود انسان استحقاق آن را ندارد وطلبكار از خداى تعالى نيست . و معناى آيه اين است : اگر ما به انسان چيزى از نعمتهايىكه انسان ، متنعم به آن است بدهيم و سپس از او نزع كنيم و بگيريم ، دچار ياس شده بهشدت نوميد مى گردد، تا اين حد كه گوئى بازگشت مجدد آن نعمت را غير ممكن ميداند،آنگاه به كفران نعمت ما ميپردازد، تو گويى خود را طلبكار ما در آن نعمت ميدانسته و آن راحق ثابت خود مى پنداشته كه ما محكوم به دادن آن هستيم ، و گويا اصلا ما را مالك آن نعمتنميدانسته ، پس انسان طبعا بگونه اى است كه هنگامى چيزى از او گرفته مى شودماءيوس مى گردد و كفران ميورزد آفريده شده است .
نكته ديگرى كه در اين آيه هست اين است كه با اينكه موضوع مورد بحث ، كفار بودند، ازسرشت انسان سخن رانده ، براى اينكه بفهماند صفتى كه ما براى انسان ذكر كرديمخاص كفار نيست ، بلكه صفت نوع بشر است .


و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور



در مجمع البيان گفته : كلمه (نعماء) به معناى انعامى است كه اثر آن بر صاحبشظاهر باشد، و (ضراء) به معناى بلاء و مضرتى است كه ازحال پريشان صاحبش خبر دهد، زيرا اين دو كلمه از مجراى كلماتى گرفته شده اند كهمخصوص حكايت احوال ظاهرى است ، مانند كلمه (حمراء: قرمزى ) (كه سرخيش واضح وظاهر است ) و كلمه (عيناء: خوش چشمى ) (كه زيبائى چشمش بر همه روشن است )، علاوهبراين ، اين دو كلمه دلالت بر مبالغه نيز دارند، و كلمه (فرح ) به معناى سرور است، و اين دو كلمه (فرح و سرور) نظير هم هستند، و هر دو به معناى باز شدن قلب به خاطرچيزى است كه از آن لذت ميبرد، و ضد اين دو كلمه (غم ) (با تشديد ميم ) است - تا آنجاكه ميگويد: و كلمه (فخور) به معناى كسى است كه زياد فخرفروشى مى كند، و يابا شمردن فضايل خود مى خواهد خود را يك سر و گردن از ديگران بلندتر جلوه دهد، واين كلمه هر جا اطلاق شود ذم است ، چون دلالت بر تكبر دارد، تكبر بر كسى كه تكبربر او جايز نيست .
و منظور از سيئات به قرينه مقام ، مصائب و بلاهايى است كهنزول آن بر آدمى ، انسان را بد حال و غمگين و دردمند و پريشان كند. و معناى آيه اين استكه : اگر ما انسان را بعد از آنكه گرفتار بود به نعمتى برسانيم حتما ميگويد شدائداز من برطرف شد. و اين گفتار كه قرآن به عنوان زبانحال از جنس بشر حكايت مى كند كنايه است از اينكه وضع بشر چنين است كه بعد از رفعگرفتاريش خاطر جمع مى شود كه ديگر آن شدائد و مصائب بر نميگردد.
و اينكه فرمود: (انه لفرح فخور) به منزلهتعليل براى جمله (ليقولن ذهب السيئات عنى ) است كه مى فرمايد: علت خاطر جمعيشاين است كه او آنچنان خوشحال مى شود كه خيال مى كند هميشه در اينحال باقى خواهد ماند چونكه نعمت را بعد از بلاء چشيده است (و در دلش جائى براى فكرصحيح باقى نميماند)، و اگر او فكر مى كرد كه آنچه از نعمت كه در اختيار او استزوال پذير است و نمى توان به بقاء و دوام آن اعتماد نمود، چون امر به دست او نيست ،بلكه به دست غير او است همچنانكه احتمال دارد كه آنچه از گرفتاريها و مصائب كه از اوبرطرف شده دوباره برگردد، در اين صورت ديگرخوشحال نميشد، چون هيچ انسان عاقلى درباره امرى مستعار و ناپايدار خوشحالى نميكند.همچنانكه علت فخور بودنش همان سرور است ، انسان وقتى به نعمتى مى رسد برديگران فخرفروشى مى كند، با اينكه فخر، مخصوص كرامت و فضيلتى است كه خودانسان براى خود كسب كرده باشد، نه فضايلى (ازقبيل زيبايى ، خوشقامتى ، سلامت ، ثروت و هر نعمت ديگر كه ) به انسان داده شده است .پس ، از فخرفروشى اينگونه انسانها فهميده مى شود كه او نعمت را از خودش و اختيارآن را به دست خودش ميداند نه به دست ديگرى ، و كسى را سراغ ندارد كه نعمت را از اوسلب كند، و يا گرفتاريهائى كه داشته به او برگرداند، و به اين جهت است كه بهديگران فخر ميفروشد.
انسان تنگ نظر و كوته بين است ، در شدت و بلا، نوميد و كفور و در نعمت و رفاه،سرمست و بالنده است . جز صابران نيكوكردار...


الا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اجر كبير



خداى تعالى قبل از اين جمله طبيعت انسان را درحال شدت و بلاء، و در حال نعمت و رخاء بيان كرده ، مى فرمايد كه : درحال اول دچار ياءس و كفر ميشود، و در حال دوم دچار فرح و فخر مى گردد، و منظورش ازاين بيان اين است كه بفرمايد: انسان موجودى تنگ نظر است و ديدى كوتاه دارد، تنهاوضع حاضر و پيش پاى خود را مى بيند، و از آينده دورتر خودغافل مى شود، اگر نعمت از دستش ‍ برود، ديگر بازگشتى براى آنها نميبيند و به يادنمى آورد كه آنچه داشت از خداى سبحان بود، و خداى سبحان اگر بخواهد ميتواند دوبارهآن را برگرداند، تا در نتيجه اين يادآورى صبر كند ودل خود را به اميد و درخواست از خداى تعالى محكم سازد.
و اگر (نعمتى به او برسد و يا) نعمت از دست رفتهاش دوباره برگردد،خيال ميكند مالك آن نعمت است ، لذا مسرور و فخور مى شود و خدا را در اين سرنوشت خودهيچكاره ميداند، در نتيجه در مقام شكرگزارى بر نيامده از اظهار مسرت و فخرفروشى بهديگران نمى پرهيزد.
خداى عزّوجل بعد از بيان اين دو طبيعت از انسانها، طايفه اى از آنان را استثناء نموده مىفرمايد: (الا الذين صبروا و عملوا الصالحات )، سپس به اين طايفه وعده نيك داده مىفرمايد: (اولئك لهم مغفرة و اجر كبير).
صبر و عمل صالح انسان را از آن دو طبيعت مذموم مى رهانند، و صبروعمل صالح منفك از ايمان نيستند
خواهيد گفت : چرا افراد استثنائى را به عنوان (الذين صبروا و عملوا الصالحات ).استثناء كرده ؟ در پاسخ مى گوييم : وجهش اين است كه رهايى انسان از آن دو طبيعت مذموم ،تنها براى كسانى امكان دارد كه صابر باشند و صفت نيك و خويشتنداريشان نگذارد دربرابر مصائب ، جزع و فزع نموده دچار نوميدى و كفر شوند، و وادار سازد تا هنگامزوال شدايد و رسيدن نعمتها از خداى تعالى ، ولى نعمتشانغافل نگشته ، در مقام شكرگزارى برآيند، و او را ثنائى گويند كه مايه خوشنوديشباشد، و نعمت او را در جايى مصرف كنند كه او راضى باشد، و خلق خداى را از فرح وفخر خود آسوده بدارند، و استغناء، وادار به اين عكس العملهاى نكوهيده شان نكند.
و اين طايفه استثنائى تنها افرادى هستند كه از آن دو حالت زشت رهايى دارند، و خدا آنانرا مى آمرزد، يعنى آثار آن دو طبيعت مذموم را از دلهايشان محو نموده به جاى آن ،خصال ستوده را جايگزين مى كند، آرى اين طايفه نزد پروردگار خود مغفرت و اجرىبزرگ دارند. در اين آيه دلالتى است بر اينكه صبر باعمل صالح ، منفك از ايمان نيست ، و ممكن نيست فرد بى ايمان ، صابر و داراىاعمال صالح باشد. آرى ، در اين آيه به صابران صالح وعده مغفرت و اجر بزرگ دادهو معلوم است كه مغفرت شامل مشركين نمى شود، زيرا خود خداى تعالى فرموده : (ان اللّهلا يغفر ان يشرك به ).
و باز به دليل اينكه عين اين وعده كه در اين آيه آمده ، يعنى وعده مغفرت و اجر كبير را درآيات زير به مؤ منين داده و فرموده : (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجركبير)، و نيز فرموده : (ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير).
و اتصال آيات سهگانهاى كه در اول آنها كلمه (لئن ) آمده به ماقبل روشن است ، براى اينكه گفتار در آيات قبل در زمينه كفر كافران و سحر خواندن وعدهمعاد بود، و نيز اين را تذكر ميداد كه كفار درمقابل تهديد به عذاب ، آن را استهزاء كردند، و در اين سه آيه فرمود كه كفار با آنوضع طبيعى كه دارند نعمت خدا را زوال پذير نميدانند، و همچنين اگر گرفتارندگرفتارى خود را نيز زوال پذير نميدانند، هر چند خداى تعالى وعدهزوال آن و تبدلش به يك زندگى خوب را داده باشد. همچنانكه دراول سوره اين وعده را داده بود.


فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ...



توضيح درباره خطاب به رسول خدا (ص ) در: (فعلك تارك بعض ما يوحىاليك...) و معنايى كه از اين خطاب فهميده مى شود
از آنجا كه رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با قرآن معجزه آسائى كهآن را تاءييد مى كرد، و معجزات باهره و ادله و براهين قاطعى كه همراه آن بود، چيزىنبود كه عقل سالم بتواند آن را انكار كند، و يا انسانى داراى مشاعر درست بتواند آن را ردنموده به آن كفر بورزد، قهرا كفرى كه قرآن از كفار و انكارى كه از مشركين حكايت مىكند به حسب طبع ، امرى بعيد به نظر ميرسيد، و اين طبيعى است كه وقتى وقوع امرى باخصوصيات و صفاتى در نظر انسان بسيار بعيد برسد، شروع به بى اعتنايى بهاستبعاد خود مى كند و سعى مى كند وقوع آن امر را از راههاى ديگرى توجيه كند تا اينكهبه وقوع امرى كه عادتا و طبيعتا بعيد است ملتزم نشود.
و چون آيه شريفه چنين مقامى را داشت يعنى از كفار و مشركين انكار نبوتى رانقل كرد كه حق صريح بود، و حجتها و براهين واضحى حقانيت آن را تاءييد مى كرد، و اينانكار امر بسيار بعيدى بود و طبعا كسى آن را باور نميكرد، لذا در آيه مورد بحث شروعكرد با آوردن وجوهى پى در پى به تدريج آن استبعاد را از بين ببرد، و به اين منظورفرمود: (شايد تو، به خاطر اينكه انكار منكرين به نظرت امر بعيدى رسيده بخواهىبعضى از آنچه به تو وحى شده را ترك كنى ...)، (و يا مى گويند محمد اين كلام رابه دروغ به خدا نسبت مى دهد...).
پس گويا اينطور گفته شده : اين خيلى بعيد است كه تو كفار را به سوى حق واضحدعوت بكنى و آنان دعوت تو را كه همان كلام من است بشنوند و در عينحال آن را نپذيرند، و به حق بعد از آنكه روشن شده كفر بورزند، پسمثل اينكه خواستهاى تو بعضى از آنچه به سويت وحى شده را ترك گوئى ، يعنى آنهارا به كفار ابلاغ نكنى ، به اين جهت بوده كه كفار با انكار خود با تو مواجه شدند، ويا به خود جراءت داده اند بگويند: قرآن كلام خداى تعالى نيست ، بلكه افترائى استكه او بر خدا بسته است ، و باز به همين جهت بوده كه ايمان نياورده اند، اگر به راستىتو به خاطر درخواستها و پيشنهادهاى نادرستى كه كفار خواهند كرد بعضى از آنچه بهسويت وحى شده را ترك كرده اى ، بايد بدانى كه تو تنها پيام رسان و انذارگرى ،تو اختيار هيچ كارى را ندارى ، مگر آنچه را خدا بخواهد و اجازه دهد. و اگر كفار بهصرف افتراء ايمان نمى آورند و تو در اين كارشان هيچ دخالتى ندارى ، به ايشانبگو شما هم ده سوره مثل سوره هاى قرآن به خدا افتراء ببنديد...
و از آنچه گذشت روشن شد كه اگر گفتار در اين آيه را در قالب و لحن انتظار واميدوارى و احتمال ريخته ، (با اينكه خداى تعالى عالم به همه امور است )، بدان جهت استكه به مقتضاى مقام سخن گفته باشد، چون مقام ، مقام استبعاد بوده ، و مقتضاى اين مقام ايناست كه سخن با لحن (اگر و اگر) گفته شود، و همه چيزهائى كهمحتمل است در يك حادثه مستبعد - كه در مورد بحث ، همان انكار كفار است - اثر داشته باشدذكر شود.
مثالى براى فهم وجه خطاب مذكور و اينكه در آن خطاب بطورجدىاحتمال ترك ابلاغ ، داده نشده
براى مثال ، خواننده بايد پادشاهى را در نظر بگيرد كه گزارشى به او رسيده مبنىبر اينكه جمعى از ضعيفترين طبقات رعيتش ‍ فرمانش را تمرد كرده اند، و آن پادشاهبعضى از كاركنان دربار را به عنوان رسول نزد آن رعايا بفرستد تا به اطاعت وتسليم شدن در برابر شاه دعوتشان كند، و در اين باره نامه خود را به او داده دستورشدهد نامه را بر آن جمع بخواند، و به خاطر تمرد و استكبارشان ملامتشان كرده و بگويد:شما مردم ذليل كه از ضعيفترين طبقات اين كشوريد، با چه نيرويى عليه پادشاه قيامكرده ايد؟ پادشاهى كه هم ولى نعمت شما است و هم داراى قوت و سطوت و عزت است ،ماءمور دربار نيز طبق فرمان عمل نموده آنان را ملامت بكند، ولى بر خلاف انتظارش با ردو انكار مردم مواجه شود، و ناگزير نزد شاه برگردد و اطلاع دهد كه آن مردم دعوتش رانپذيرفتند و به نصايح و راهنماييهايش گوش ندادند، و به نامه پادشاه هم وقعىننهادند، شاه براى بار دوم نامهاى به آن ماءمور بنويسد و در آن نامه فرمانش دهد كه ايننامه را براى آن مردم بخوان ، شايد تو در نوبتاول نامه ما را براى آنان نخوانده اى و ترسيده اى مبادا پيشنهادى كنند كه از قدرتت خارجباشد، و يا نامه مرا خوانده اى ولى آن مردم پنداشته اند كه نامه از ناحيه من نبوده و توآن را به دروغ به من نسبت داده اى ، اگر بهانه آناناحتمال اول بوده بايد بدانند كه تو فرستاده مائى ، و غير از رساندن پيام ما و نامه ماوظيفه و پستى ندارى . و اگر احتمال دوم بوده بايد بدانند كه آن نامه به خط خودم استو با دست خود نوشته ام ، و با مهر خودم ممهور كرده ام ، و خط و مهر من طورى است كه احدىنمى تواند آن را تقليد كند.
خواننده محترم اگر در اين مثال دقت كند، متوجه مى شود كه نامه دوم خطابش در مقامى استكه شاه در صدد فهماندن استبعاد خويش است ، و منظورش از ذكر آن دواحتمال ، يعنى احتمال اينكه رسول ، نامه اولش را نرسانده باشد واحتمال اينكه مردم خيال كرده باشند كه نامه جعلى است اين نبوده كهرسول را بطور جدى سرزنش كند، و يا احتمال كذب و افتراء را جدى بگيرد، بلكهمنظورش از ذكر آن دو احتمال اين بوده كه مقدمه چينى كند براى بيانى كه آن دو شبهه رارد كند و بفرمايد رسول به غير ابلاغ رسالت هيچ اختيار ديگرى ندارد، تا مردم هر چهدلشان خواست از او تقاضا و پيشنهاد كنند، و قرآن كريم نامه و از خود پادشاه است و درآن شك و ترديدى نيست .
از اينجا روشن مى شود كه جمله (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك...) نميخواهد بطور جدى اظهار احتمال كند و جدا بفرمايد: (نكند تو بعضى از آنچه راكه به سويت وحى شده به مردم نرسانده اى ...)، و نميخواهدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را توبيخ كند كه چرا چنين كردى ، و نيزنميخواهد آن جناب را تسليت و دلگرمى دهد كه اگر چنين كرده اى عيبى ندارد، غصه مخور،و از كفر و لجبازى كفار غمگين مباش ، براى اينكه آنچه به تو وحى شده حق صريح است. بلكه همانطور كه گفتيم گفتار در اين جمله زمينه مقدمه چينى دارد، و ميخواهد زمينه رابراى يادآورى اينكه : (انما انت نذير و اللّه علىكل شى ء قدير) آماده سازد.
پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: كلام در اين آيه در زمينه نهىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از اندوه و تنگ حوصلگى به خاطرلجبازيهائى است كه از كفار مى بيند، چيزى كه هست نهيى است تسليتى و دلگرم كننده ،نظير نهى در آيه (و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون )، و آيه (لعلكباخع نفسك ان لا يكونوا مؤ منين ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لهاخاضعين ) گفتارى نابجا است .
و نيز روشن گرديد كه جمله (فلعلك تارك ...) و جمله (ام يقولون افتراه ) بهمنزله دو شق ترديد است ، و هر دو با آيه قبل به يك جهتاتصال دارد كه بيانش گذشت .
و اگر در جمله (تارك بعض ما يوحى اليك ) با آوردن كلمه (بعض ) مطلب رااختصاص به بعضى از آنچه وحى شده نمود براى اين است كه آيات سابق متضمن تبليغوحى بطور اجمال بود، در نتيجه معناى جمله چنين مى شود: (شايد تو قسمتى از آنچه مادر قرآن به سويت وحى كرده ايم را ترك كرده اى و براى آنان تلاوت ننموده اى و درنتيجه حقانيت قرآن آنطور كه بايد و شايد برايشان منكشف نشده ، انكشافى كه سبب شودعليه تو جبهه گيرى نكنند و دعوتت را رد ننموده ادعايت را منكر نشوند. چون اسلوب قرآنكريم طورى است كه بعضى از آن ، مفسر و روشنگر بعض ديگر است
و قسمتى از آن ، قسمت ديگر را قابل قبولتر مى سازد، مانند آيات احتجاج كه روشنگرآيات دعاوى است ، و آيات ثواب و عقاب كه قبول حق را از راه تطميع و تهديد نزديكترمى كند و آيات مربوط به داستانهاى عبرت انگيز كه دلها را (براى پذيرفتن اندرزها وحلال و حرامها) نرم مى سازد. (و ضائق به صدرك ان يقولوا) - در مجمع البيان گفته: (ضائق ) (اسم فاعل ) و (ضيق ) (صفت مشبهه ) و هر دو به يك معنا هستند ليكن درخصوص آيه مورد بحث كلمه (ضائق ) به دو جهت بهتر است از كلمه (ضيق ): يكىاينكه كلمه (ضيق ) بيشتر در چيز تنگى به كار مى رود كه تنگيش ذاتى باشد، وكلمه (ضائق ) در چيز تنگى استعمال مى شود كه تنگيش عارضى است ، و در آيهشريفه تنگ حوصله شدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) امرى عارضى است ،پس آوردن كلمه (ضائق ) مناسبتر است . جهت دوم اينكه از نظر قافيه و وزن شبيه بهكلمه (تارك ) است كه در جمله قبلى قرار دارد.
و ظاهرا ضمير در (به ) به جمله (بعض ما يوحى ) برميگردد، هر چند كه بعضىاز مفسرين گفته اند مرجع آن جمله (لولا انزل عليه كنز...) ميباشد و يا گفته اند: بهپيشنهاد احتمالى كفار بر مى گردد. احتمال آخرى با اين نظريه موافقتر است كه جمله(ان يقولوا...) بدل باشد از ضمير در (به )، و احتمالى كه ما داديم موافقتر استبا اين نظريه كه جمله (ان يقولوا...) مفعول له باشد براى جمله (تارك )، وتقدير كلام چنين است : (لعلك تارك ذلك مخافة ان يقولوا لو لاانزل عليه كنز او جاء معه ملك - شايد توبه اين خاطر ابلاغ بعضى از آيات را تركميكنى كه ميترسى بگويند: چرا با او گنجى يا فرشتهاى نيامد).
چون و چراى كفار درباره نزول قرآن و جواب خداى تعالى به آنان  
(انما انت منذر) - اين جمله جواب از پيشنهاد كفار است كه گفتند: (لو لاانزل عليه كنز او جاء معه ملك ). و اين پيشنهاد كه از طرف كفار شده در قرآن كريممكرر نقل شده ، در بعضى از آن نقلها تنها مساله آمدن فرشته بارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده ، و در بعضى ديگر پيشنهادى ديگر علاوهبر آن نقل شده ، يك جا آن پيشنهاد اضافى ، آمدن خداى سبحان براى شهادت دادن بهحقانيت رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و در بعضى ديگر اين آمدهكه چرا باغى ندارد كه از ميوه آن بخورد، و در بعضى ديگر آمده است كه چرا از آسمانكتابى نوشته شده نياورد تا مردم آن را بخوانند. و خداى تعالى در همه آن پيشنهادها واعتراضات ، جوابى نظير جواب آيه مورد بحث داده و آن اين است كه : فرستاده او جزرساندن پيام و رسالت او هيچ مسؤ وليت و اختيار و قدرتى از خود ندارد،
چيزى در دست او نيست كه اين توقع ها را از او داشته باشيد، او يك فرد بشر است كه بهعنوان رسول به سوى شما گسيل شده و هيچ كارى جز اين نميتواند بكند مگر آنكه خداىتعالى در اين باب بخواهد به او قدرت و اختيارى بدهد و يا اجازهاش دهد كه براى شماآيتى بياورد، در سوره مؤ من فرموده : (و ما كانلرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه ).
جمله (و اللّه على كل شى ء وكيل ) را بعد از جمله (انما انت نذير) آورد تا پاسخ ازچون و چراى كفار عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) راتكميل كرده باشد، و حاصلش اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بشرىمثل ساير مردم است . و جز انذار كه در حقيقت رسالت به اعلام خطر است هيچ ماءموريتىندارد، و اما قيام به همه امور و تدبير آن ، حال چه امورى كه در مجراى عادى جريان دارد وچه امورى كه خارق عادت باشد تنها بدست خداى سبحان است و بس . پس ، اين مردم نبايددر كارهائى كه به عهده آن جناب نيست به اودل ببندند.
دليل اين معنا روشن است ، و آن اين است كه پديد آورنده تمامى موجودات و فاطر آن خدااست ، و همانا او قائم است بر هر چيزى كه نظام بر آن جارى است ، پس هيچ چيز نيست مگرآنكه خداى تعالى مبداء و منتها، در امور و شؤ ون آن است ، و تنها حكم او است كه در آن چيزنافذ است ، پس او بر هر چيزى وكيل و مورد اعتماد است ، و در هر امرى تنها به او بايددل بست .
با اين بيان روشن مى شود كه جمله (و اللّه علىكل شى ء وكيل ) به كمك جمله (انما انت منذر) قصر قلب را افاده مى كند، چون كفار ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چيزى را خواسته بودند كه به دست آن جنابنبود، خداى تعالى درخواستشان را وارونه و سپس در خودش منحصر كرد (در حقيقت فرمودهاولا بيجا از رسول گرامى من اين درخواست را كرديد و ميبايست از خود من بكنيد، در ثانىغير از من هيچكس كارهاى نيست ).
اگر مى پنداريد قرآن افتراء بسته بر خدا است ، شما نيز از عهده اينافتراءبرآييد!


ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور



قبل از اين آيه كلامى گذشت كه به وسيله آن ميتوان كلمه (اءم ) را متصله گرفت ، و آنجمله (فلعلك ) است ، چون اين جمله در معناى استفهام است ، و تقدير كلام چنين است :(آيا بهانه كفار اين است كه تو بعضى از آنچه به سويت وحى شده را از ترس ‍اعتراض كفار ترك كرده اى ،
و ترسيده اى نكند كه بعد از شنيدن آن ، پيشنهاد آوردن معجزه كنند، و يا اينكه خود كفارشك كنند در اينكه قرآن وحى باشد و اظهار كنند تو آن را به دروغ بر ما بسته اى ، چوناين خيلى بعيد است كه كلام ما را به گوش آنان رسانده باشى و آنان بدان ايماننياورند، پس ‍ اگر ايمان نياورده اند به خاطر يكى از اين دو جهت است ).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (اءم ) در اينجا منقطعه و به معناى(بل ) است ، مى خواهد بفرمايد: ((نه ، بهانه كفار اين نيست كه تو بعضى از آياتقرآنى را به گوش آنان نرسانده اى ، چون همه آنها را به آنان رسانده اى ، بلكهبهانه شان اين است كه مى گويند اصلا) قرآن كلام خدا نيست و تو به ناحق و به دروغآن را به خدا نسبت ميدهى ).
(قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) - در اين كلام تحدى واضحى است و به روشنىمى فرمايد: اگر قرآن را افتراء ميدانيد، شما هم اين افتراء را ببنديد، و ده سورهمثل قرآن از پيش خود ساخته و پرداخته كرده به افتراء به خدا نسبت بدهيد. و ضمير دركلمه (مثله ) به قرآن و يا به اين سوره به اعتبار اينكه قرآن است برميگردد، و حرف(فاء) در كلمه (فاتوا) تفريع اين صيغه امر بر كلمه (افتراء) را ميرساند،(ميفرمايد: حالا كه قرآن را افتراء ميدانيد پس بياوريد...)، و در اين كلام حذف و ايصالىبه كار رفته تا رعايت كوتاه گوئى شده باشد، و تقدير كلام چنين است :(قل لهم ان كان هذا القرآن مما افتريته على اللّه و كان من عندى و كان من الجائز انياتى بمثله غيرى فان كنتم صادقين فى دعواكم و مجدين غير هازلين فاتوا بعشر سورمثله مفتريات - به آنان بگو: اگر اين قرآن افترائى است كه من به خدا بسته ام ، وكلامى است كه خود من آن را ساخته و پرداخته ام و چيزى است كه مى شود غير من نيزمثل آن را ساخته و پرداخته كند، در صورتى كه در اين گفتار خود، صادق و جدى هستيد وشوخى نميكنيد ده سوره مثل آن را بياوريد و به خدا افتراء ببنديد) و اگر به تنهائىنتوانستيد از كسانى ديگر - به جز خدا - از قبيل خدايان خود كه گمان مى كنيد معبود شماهستند و در هنگام حاجت به آنها متوسل ميشويد استعانت بجوييد، تا همه اسباب ووسايل برايتان جمع و جور شود و احدى از آنهائى كهاحتمال ميدهيد كمكش مؤ ثر باشد و سودى برايتان داشته باشد باقى نماند، چون اگرقرآن كريم ساخته و پرداخته يك فرد انسان باشد، بايد انسانهاى ديگر نيز بتوانندنظير آن را بياورند.
شرحى در مورد اينكه تحدى و مبارزه طلبى قرآن ، همه جانبه است و علاوه برفصاحتو بلاغت شامل معانى و معارف قرآن نيز هست
با اين بيان به خوبى روشن شد كه تحدى به آوردنمثل قرآن در آيه مورد بحث تنها از حيث نظم قرآن و بلاغت آن نيست ، زيرا اگر تحدى تنهااز اين جهت بود بايد ميفرمود: متخصصين در شعر و ادبيات را به كمك طلب كنيد، ولىاينطور نفرمود، بلكه فرمود از هر كس غير خداى تعالى كه ميتوانيد دعوت كنيد، كمكبگيريد، چه خدايانتان و چه غير آنها. و معلوم است كه خدايان عرب سنگ و چوبهائىبودند كه نه سخن گفتن ميدانستند و نه به نظم و اسلوب خوب كلام و به فصاحت وبلاغت آن معرفت داشتند، پس معلوم مى شود تحدى آيه شريفهشامل تمامى جهاتى است كه قرآن متضمن آن است : چه معارف الهى و چه اخبار غيبى و چهبراهين ساطع و مواعظ حسنه ، و چه دستورات مهم اخلاقى ، و چه شرايع الهى ، و چهفصاحت و بلاغت . نظير آيه مورد بحث در تحدى از جميع جهات آيه زير است كه مىفرمايد: (قل لئن اجتمعت الجن و الانس على ان ياتوابمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) كه در بحث پيراموناعجاز قرآن در جلد اول اين كتاب درباره آن سخن گفته شد.
با اين بيان فساد اين گفته ظاهر مى شود كه اعجاز قرآن تنها در بلاغت و فصاحت بهنظم و سياق مخصوص به آن است چون اگر جهت اعجاز قرآن غير اين ميبود در مقام معارضه، خداى تعالى در تحدى عرب به صرف ساختن و پرداختن و به خدا افتراء بستن قناعتنميكرد، زيرا اين بلاغت چند مرحله دارد، كه عاليترين آن معجزه است ، ولى مرحله متوسط وپايين آن براى بشر ممكن و عملى است . پس تحدى در آيه ، به مرتبه اعلاى بلاغتمربوط است . و اگر چنين نباشد و صرف بلاغت و فصاحت كلام (بدون توجه به نظم وسياق ) وجه اعجاز شمرده شود آن وقت سخنان ركيك (كه كوتاه و رسا است ) داراىبيشترين حد از بلاغت اعجازآميز بايد باشند!
و كلمه (مثل ) كه در آيه شريفه آمده نمى تواند منظور از آن ،مثل قرآن در جنس باشد، زيرا مثل آن در جنس ، حكايت آن است ، و با حكايت قرآن و دوبارهخوانى آن ، تحدى حاصل نمى شود. بلكه منظور از آوردنمثل ، همان چيزى است كه متعارف در بين عرب در تحدى يكديگر است ، مثلا وقتى دو نفرشاعر عرب يكديگر را تحدى مى كنند تا يكى ثابت كند كه حريفش قادر نيستمثل او شعر بگويد،
و آن ديگرى هم همين را درباره وى ثابت نمايد، متعارف اين است كه اين شعر او را رد مىكند، و او شعر اين را، و اينگونه متناقضات در بين شعراى معروف عرب نظير امرى القيسو علقمه و عمر بن كلثوم و حارث بن حلزه و جرير و فرزدق و ديگران مشهور است .
سه وجه در بطلان قولمذكور
و دليل فساد اين گفتار اين است كه ، اولا: اگر علت و وجه معجزه بودن قرآن تنهافصاحت و بلاغت آن بود - با اينكه تشخيص كلام فصيح و بليغ از غير آن جهانى وعمومى نبود، زيرا عرب به تنهائى در اين فن تخصص داشت - ديگر معنا نداشت بفرمايد:همه جن و انس را براى شركت در اين امر دعوت كنيد، و غير از خداى تعالى هر كس ديگرىرا به كمك بگيريد: (و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )، (لئن اجتمعت الانس و الجن...)، و لازم بود بفرمايد: (لئن اجتمعت العرب )، و يا بفرمايد: (و ادعوا من استطعتممن آلهتكم و من اهل لغتكم - براى كمك در اين كار، خدايان واهل زبانتان را به كمك بخوانيد).
و ثانيا: اگر جهت اعجاز، تنها خصوص بلاغت بود ديگر صحيح نبود بهمثل آيه زير استدلال كند و بفرمايد: (و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاكثيرا)، چون ظاهر اين استدلال اين است كه مى خواهد مطلق اختلاف را نفى كند و بيشتراختلافها مربوط به مضامين و معناى كلام است نه به الفاظ كلام .
و ثالثا: ما مى بينيم خداى تعالى به مثل آيه شريفه (فلياتوا بحديث مثله ) و آيهشريفه (فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )،استدلال كرده و ما در گذشته استفاده كرديم كه سوره يونس از نظر ترتيبنزول ، قبل از سوره هود نازل شده ، و روايات نيز اين استفاده ما را تاءييد ميكند، آنگاهبعد از آنكه در سوره يونس آن تحدى را كرده در سوره مورد بحث فرموده : (فاتوابعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )، و اگر جهت اعجاز تنها مسالهبلاغت بود، اين تحدى ها خارج از نظم طبيعى مى شد، زيرا اين صحيح به نظر نميرسدكه امروز قوم عرب را تحدى كند به آوردن يك سورهمثل قرآن ، و فردا تحدّى كند به آوردن ده سورهمثل آن (و مثل اين مى ماند كه من امروز به حريف خود بگويم : اگر مردى اين سنگ ده من رابردار، و چون نتواند بردارد به او بگويم خوب حالا اگر مردى اين سنگ صد من رابردار).
آرى ، اگر جهت اعجاز خصوص فصاحت و بلاغت بود مقتضاى طبع كلام اين بود كهاول بر همه قرآن تحدّى كند، و آنگاه اگر از آوردنمثل همه قرآن عاجز شدند به كمتر از آن تنزل نموده بگويد:حداقل ده سوره مثل آن را بياوريد، و باز اگر نتوانستند بياورند بفرمايد: پسحداقل يك سوره مثل آن را بياوريد.
بررسى پاسخ ‌هايى كه به اشكال مربوط به اينكه چرا در آغاز، به يك سورهوسپس به ده سوره تحدى شده است ، داده اند
بعضى از مفسرين براى رهائى از اين اشكال گفته اند: ترتيب بين سوره ها و اينكهفلان سوره قبل از فلان سوره است مستلزم آن نيست كه همه آيات اين سورهقبل از همه آيات آن سوره نازل شده باشد، چه بسيار آياتى كه در مدينهنازل شده و در بين سوره هاى مكى گنجانيده شده است . و به عكس ، چه بسيار آياتى كهدر مدينه نازل شده و آن را در بين سوره هاى مكى جاى داده اند، با اينحال چه مانعى دارد كه آيات تحدّى به تمام قرآنقبل از ساير آيات تحدّى نازل شده باشد و آيه تحدّى به ده سوره بعد از آن و آيهتحدّى به يك سوره بعد از همه نازل شده باشد؟
ليكن اين توجيه وقتى درست است كه بتواند آن را ثابت كند، ولى چون امكان صرف استو تصورى بيش نيست نمى تواند اشكال را برطرف سازد، پس حق مطلب اين است كه قرآناز تمامى جهات مختص به خودش معجزه است : چه فصاحت و بلاغت ، چه معارف حقيقى ، چهاخلاق كريمه ، چه شرايع الهى ، چه داستانها و عبرتها، چه خبرهاى غيبى و چه آن نفوذعجيبش در دلها و جمال حاكمش در نفوس .
صاحب مجمع البيان در توجيه اينكه در سوره مورد بحث به آوردن ده سوره تحدّى كردهبا اينكه در سوره يونس به آوردن يك سوره تحدّى كرده بود بر آمده ، چنين ميگويد: اگركسى بگويد چرا قرآن كريم يك بار به آوردن ده سوره تحدّى كرده و يك بار به آوردنيك سوره و بارى ديگر به آوردن كلامى مثل قرآن ، جوابش اين است كه تحدّى به كلام رادرباره كلامى ميكنند كه معجزه بودن نظم آن كلام روشن باشد،حال چه اينكه اول به كمترين مقدار آن تحدّى كنند و يا به بيشتر، يك بار به آن تحدّىكنند و بار ديگر به اين .
مولّف : اين فرمايش صاحب مجمع جواب از سؤ الى نيست كه مطرح كرده ، بلكه جواب ازاصل تحدّى به يك سوره و چند سوره است ، سؤ الى كه مطرح كرده اين است كه بعد ازتحدّى به يك سوره ديگر تحدّى به ده سوره چه معنا دارد؟ و آن پاسخ ازمثل مرحوم طبرسى كه خود معتقد به اين است كه قرآن تنها از نظر فصاحت و بلاغت معجزهاست پاسخ درستى نيست .
بعضى از مفسرين در پاسخ به اين سؤ ال گفته اند: قرآن كريم در تمامى محتوياتشمعجزه است : در معارف ، اخلاق ، احكام ، داستانها و ساير خصوصياتش ، و از نظر فصاحتو بلاغت و نداشتن اختلاف به معجزه بودن توصيف مى شود، و وقتى معارضه صورتميگيرد كه خصم بتواند چند سوره به مثل قرآن بياورد، و در آن چند سوره اختلافى ديدهنشود، مخصوصا اگر در آن چند سوره متعرض ‍ داستانهائى شده باشد، و نيز جهاتفصاحت و بلاغت را در آن رعايت كرده معارفى را نيز آورده باشد، در اين صورت است كهميتواند ثابت كند قرآن معجزه نيست ، و اما با آوردن يك سوره اين معنا ثابت نمى شود.
تازه وقتى با آوردن چند سوره ثابت مى شود كه سوره هاى آن كلام مانند سوره هاىاول قرآن طولانى باشد، و همه شؤ ونى كه قرآن دارد، داشته باشد، معرفت و داستان واستدلال و ساير جهات را نيز داشته باشد، و خلاصه كلام اينكه سوره هائى نظير سورهاعراف و انعام باشد.
و سوره هاى طولانى قرآن كه مشتمل بر تمامى فنون مذكور وقبل از سوره هود باشد - بطورى كه در روايات هم آمده - سوره اعراف ، يونس ، مريم ،طه ، شعراء، نمل ، قصص ، قمر و سوره ص است ، كه با سوره هود ده سوره ميشود، واگر قرآن كريم تحدّى را در ده سوره قرار داده به اين جهت بوده است ، اين بود خلاصهگفتار بسيار طولانى آن مفسر.
پاسخ مفسرى كه سوره مورد بحث در تحدى را منحصر به سوره هاى طولانىمىداند.
مؤ لف : اين پاسخ نيز درست نيست ، زيرا اولا: آن ترتيبى كه وى براى سوره هاىمذكور ذكر كرده قابل اعتماد نيست ، زيرا روايتى كه به آن تمسك جسته خبر واحدى استكه علاوه بر واحد بودنش خالى از ضعف نيست ، و بحث تفسيرى نمى تواند مبتنى برامثال آن شود.
و ثانيا: از ظاهر آيه شريفه (ام يقولون افتراهقل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) بر مى آيد اينكه كفار بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت افتراء داده اند، درباره همه قرآن داده اند،چه سوره هاى طولانيش و چه كوتاهش ، و اين تهمت خود را به سوره اى دون سوره اىاختصاص ندادند، پس واجب است در ردّ اين تهمت جوابى به آنان داده شود كه شبهه را نسبتبه كل قرآن ريشه كن سازد، و طورى تحدّى شوند كه معجزه بودنكل قرآن و ناتوانى آنان نسبت به همه قرآن ثابت شود زيرا عجز آنان از آوردن ده سورهطولانى كه فرضا جامع همه فنون و خصوصيات قرآن باشد ثابت نميكند كه همه قرآنحتى سوره هاى كوچك آن از قبيل سوره كوثر و سوره و العصر معجزه و از ناحيه خداىتعالى است ، مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد چيز ديگرى بگويد كه عبارت وى آنرا نميرساند.
و ثالثا: اگر ضمير در جمله (بعشر سور مثله ) به قرآن برگردد، همچنانكه ظاهركلام اين مفسر است معناى جمله چنين مى شود: (ده سورهمثل قرآن بياورند)، و اين جمله مطلق است و در آن صحبتى از طولانى و يا كوتاه بودنسوره نشده ، پس اينكه مفسر مورد بحث ما سوره را مقيد كرده به سوره طولانى دليلى براين تقييد ندارد و صرف تحكم است ، و از اين تحكم شديدتر اين است كهمثل را معنا كرده به ده سوره مشخص و نام آنها را برده(حال از كجا اين خصوصيات را گرفته ؟ خدا ميداند).
و اگر ضمير مذكور به سوره هود برگردد، آن وقت كلام اين مفسر كلامى زشتتر و بىپايه تر خواهد بود، آخر چگونه براى قرآن كريم كه مستقيم ترين كلام است ممكن استدر پاسخ كسى كه مثلا ميگويد: سوره كوثر و دو سوره (معوذتين ) افتراء به خدا است، بفرمايد: اگر شك داريد كه سوره كوثر مثلا كلام خدا است ده سوره بهمثل سوره هود بياوريد، و ديگر چيز ديگرى نگويد؟ مگر آنكه كفار خواسته باشند ياوهگوئى كرده بگويند: همه قرآن از ناحيه خداى تعالى است ، و تنها سوره هود افتراء برخدا است ، و خداى تعالى در پاسخشان بفرمايد: اگر چنين است شما هم سوره اى چونسوره هود بياوريد، ليكن ما نشنيده ايم كه حتى يك نفر از كفار چنين حرفى گفته باشد.
پاسخ ما به اشكال مربوط به اختلاف در پيشنهادهاى قرآن در مواردى كه تحدىومبارزه طلبى كرده است
و اما اينكه چرا قرآن كريم در تحدّى هايش پيشنهادهاى مختلفى كرده : يك جا مى فرمايد:(فاتوا بسورة مثله ) كه ظاهر در اين است كه تحدّى به يك سوره است . و جاى ديگرفرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) كه ظهور در تحدّى به عدد خاصى بيشاز يك سوره دارد، و جايى ديگر فرموده : (فلياتوا بحديث مثله ) كه ظهور در تحدّىبه كلامى مثل كلام قرآن دارد، هر چند كه آن كلام از يك سوره كمتر باشد.
در پاسخ مى گوييم : ممكن است علتش اين باشد كه هر يك از اين آيات غرضى خاص ازتحدّى دارد. توضيح اينكه امتيازات قرآن بدان جهت كه كلامى الهى است و صرف نظر ازفصاحتى كه در لفظ آن و بلاغتى كه در نظم آن هست ، همه مربوط به معانى و مقاصدقرآن است . منظورم از معنا آن معنائى كه منظور علماى بلاغت ميباشد نيست ، كه مى گويند:بلاغت از صفات معنا است ،
و الفاظ چيز پيش پا افتاده اى است كه مفاهيم از جهت ترتب طبيعى كه در ذهن دارند بهوسيله آن الفاظ معنون و تعبير مى شوند. آن معنائى كه در نظر علماى ادب هست در كلامهاىبيهوده و فحش و دروغ صريح و هجو و تهمت نيز يافت مى شود، و كسى كه آشناى بهفنون ادبيات است ميتواند در همه اين سخنان بيهوده نكات ادبى را بگنجاند، همچنانكه مىبينيم مقدار زيادى از اينگونه سخنان بيهوده و در عينحال اديبانه از شعرا و اديبان گذشته به عنوان شعر و نثر به يادگار مانده است .
بلكه منظور از معنا و مقصد قرآن همان چيزى است كه خود قرآن در توصيف آن فرموده :(الكتاب الحكيم ) (كتاب مبين ) (القرآن العظيم ) (الفرقان ) (يهدى الىالحق و الى طريق مستقيم ) (لقول فصل و ما هوبالهزل ) (كتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) و نيز فرموده :(ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ) (هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيدالظالمين الا خسارا)، و نيز فرموده : (تبيانالكل شى ء و لا يسمه الا المطهرون ).
مقصود از بلاغت قرآن ، بلاغت مصطلح بين علماء بلاغت و ادب نيست  
پس روشن شد كه هيچيك از اينها كه گفته شد و قرآن خود را به داشتن آن اوصاف معرفىنموده منظور علماى ادب از بلاغت نيست ، چون گفتيم بلاغتى كه آنان در نظر دارند بادروغ و تهمت و هر سخن باطل ديگر جمع ميشود، و قرآن كريم اينگونه سخنان بليغ را هرقدر هم بليغ باشد،
لغو و اثم خوانده و انسانها را از تفوّه به آن نهى فرموده است ، بلكه معنايى كهاوصاف مذكور در بالا دارد مقاصدى است الهى ، كه همه آنها و به تمام معنا بر حق جرياندارد، حقى كه آميخته با باطل نيست ، حقى كه در طريق هدايت بشر واقع مى شود، و كلامىكه مشتمل بر اين معنا باشد و چنين غرضى را تاءمين كند و تنها كلامى ميتواند باشد كهخداى عزّوجل آن را ساخته و پرداخته كرده و نازل فرموده باشد، تا رحمت براى مؤ منين وذكر براى اهل عالم باشد.
اين است آن كلامى كه ميتوان با آن تحدّى كرد، و تمامى بشر از اولين و آخرين را مخاطبقرار داد و گفت : (فلياتوا بحديث مثله )، چون هر كلام را حديث نمى نامند، آن كلام حديثاست كه مشتمل بر غرضى مهم باشد، غرضى كه به عنوان حديث سينه به سينه و دستبه دست بگردد، و همچنين گفت : (فاتوا بسورة مثله )، چون خداى تعالى هر چند آيه رايك سوره نمى خواند هر چند كه آن آيات متعدد باشد، مگر آنكه آن چند آيهمشتمل باشد بر غرضى الهى ، متمايز از غرضهايى كه در سوره هاى ديگر استيفاء شدهاست .
و اگر اين نبود، تحدّى به آيات قرآنى تمام نمى شد، زيرا خصم ميتوانست از مفرداتآيات ، عدد بسيارى را انتخاب كند و يك يك آنها را درمقابل كلمات شيرين شعراى عرب قرار داده به مقايسه بنشيند، مثلا كلمه (و الضحى )(و العصر)، (و الطور)، (فى كتاب مكنون )، (مدهامتان )، (الحاقة ما الحاقة) (و ما ادراك ما الحاقة )، (الرحمن )، (ملك الناس )، (اله الناس )، (و خسفالقمر)، (سندع الزبانية )، و كلماتى از اينقبيل را گرفته بدون اينكه آنها را به هم ربط دهد، تا كلامى سر و ته دار و داراىغرض شود، در مقابل اشعار عرب قرار داده بگويد: اشعار عرب خيلى شيواتر و شيرينتر از اين كلمات بى معنا است .
اختلاف در موارد تحدى ، به اختلاف در اغراض و خصوصيات آن موارد برمىگردد
پس آنچه كه خصم در آيات تحدّى مكلف بدان شده اين است كه كلامى بياورد كه شبيهقرآن باشد، يعنى علاوه بر بلاغت و معجزه آسائى كه در عبارات و الفاظ آن هست ،مشتمل بر بيان پاره اى از مقاصد الهى و اغراضى باشد كه خداى تعالى آنها را اغراضو اوصاف كلام خود شمرده .
و كلام الهى با آن تحدّى هائى كه در آيات تحدّى كرده به حسب آنچه از خصائصش پيدااست در هر سوره غرض خاصى را دنبال كرده ، در عينحال مجموع آن ، اغراضى (بهم پيوسته و) مختص به خود دارد آرى مجموع قرآن اينخصيصه را دارد كه كتابى است مشتمل بر تمامى مايحتاج نوع بشر تا روز قيامت ،مشتمل است بر معارف اصولى ، اخلاق فاضله ، و احكام فرعيه ، (بطورى كه در اين سهمرحله هيچ موضوعى را بدون حكم نگذاشته و آنچه بشر تا روز قيامت مورد حاجتش باشدبيان كرده )،
و در عين حال تك تك سوره هاى قرآن خصوصيتى مختص به خود دارد، و آن اين است كه بابيانى جامع و بلاغتى خارق العاده يكى از اغراض الهى را كه بستگى و ارتباط با هدايتو دين حق دارد دنبال مى كند، و اين خصيصه غير آن خصيصه اى است كه در مجموع قرآنكريم هست ، و همچنين چند سوره مثلا ده يا بيست سوره از قرآن نيز خصيصه ديگرىمخصوص به خود دارند، و آن اين است كه فنونى از مقاصد و اغراض را با بيانى غير ازبيانات ساير سوره ها بيان مى كنند تا بيانات قرآن يك نواخت نباشد، بلكه در آنتنوعى به كار رفته باشد، و اين تنوع خوددليل مى شود بر اينكه نمى توان درباره قرآناحتمال اتفاق و تصادف داد.
آرى ، اگر اين تنوع نبود ممكن بود خصم در پاسخ تحدّى هاى قرآن در مقام آوردنمثل آن برآيد، و چون از آوردن مثل آن عاجز شود به ذهنش برسد، ناتوانيش از آوردنمثل قرآن دليل بر عجز بشر از آوردن مثل آن است ، و دلالتى ندارد بر اينكه قرآن ازناحيه خدا بوده و به علم الهى وحى شده است ، چون ممكن است قدرت فردى از بشر درساختن و پرداختن قرآن مانند ساير صفات و اعمال افراد بشر باشد، چون هر فردى ازانسان صفات و اعمالى خاص به خود دارد، بطورى كه ديگران نمى توانند عين آنها راداشته باشند، پس همانطور كه تصادف و دست به دست هم دادن اتفاقى اسباب باعث مىشود كه مثلا فردى (نابغه و يا) بلند بالا و يا كوتاه قد و يا درشتهيكل و يا شجاعتر و سخيتر و ترسوتر و بخيل تر از ساير افراد شود، چه مانعى داردكه اسبابى تصادفى و اتفاقى دست به دست هم داده باشند، و محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را داراى چنين قدرتى كرده باشند، كه كلامى ساخته و پرداخته كند كهديگران از آوردن مثل آن عاجز باشند، پس صرف عاجز بودن ديگران از اين كاردليل نمى شود بر اينكه كلام او وحى آسمانى باشد.
و اين احتمال هر چند درباره يك سوره از قرآن نيز مردود و مدفوع است (پس به طريق اولىدر مورد مجموع قرآن بعيدتر و باطل تر است ) و گو اينكه آن سوره اى كه خصم مىخواهد مثلش را بياورد كلامى است بليغ و مشتمل بر معانى حقه و حقيقى ، و خالى از مادهكذب و سوره اى كه چنين وضعى دارد ممكن نيست بطور تصادف و اتفاق از زبان كسىصادر شود، بدون اينكه در آن غرضى مورد قصد و اراده
باشد، الا اينكه اين احتمال (تصادف و اتفاق ) همانطور كه گفتيم در مورد سوره هاى متعددبعيدتر و غير قابل قبولتر است ، زيرا آوردن سوره اى بعد از سوره ديگر و بيانغرضى بعد از غرض ديگر و كشف راز نهفته اى بعد از كشف از رازهاى ديگر مجالى براىاحتمال صرف و اتفاق نميگذارد.
عدد ده در: (فاءتوا بعشر سور مثله ) خصوصيتى ندارد و دلالت بر كثرت وتعدددارد
حال كه اين معنا روشن گرديد واضح شد كه تحدّى درمثل آيه شريفه (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوابمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) ممكن است در موردتحدّى به تمامى قرآن باشد، كه همه اغراض الهى در آن جمع است ، و اين خصيصه رادارد كه مشتمل است بر تمامى معارف و احكامى كه بشر تا روز قيامت محتاج آن ميشود.
و تحدّى به مثل آيه (قل فاتوا بسورة مثله ) تحدّى به يك سوره باشد بدان جهت كهآن سوره خصيصه ظاهرى دارد، و آن اين است كه يكى از غرضهاى جامع از اغراض هدايتالهى را بطور كامل بيان مى كند، بيانى كه حق را ازباطل متمايز مى سازد، و صرف لفاظى و سخن پردازى نيست . و تحدّى در آيه (فاتوابعشر سور) تحدّى به ده سوره از قرآن باشد، بدان جهت كهمشتمل بر تفنن است (يعنى يك مطلب را در چند قالب از بيان آورده و اين خوددليل قطعى است بر اينكه قرآن مولود تصادف نيست ، بلكه گوينده آن آنچه گفته ازروى علم و حكمت گفته است )، و كلمه (عشرة - ده سوره ) بدين جهت آورده نشده كهخصوص عدد ده دخالتى در اين دلالت دارد، بلكه بدين جهت آورده شده كه اين عدد دلالتبر كثرت دارد، و منظور از آن ، سوره هاى بسيار است ، همچنانكه عدد صد و هزار نيزكنايه از آن است ، در قرآن كريم فرموده : (يود احدهم لو يعمر الف سنة ).
پس منظور از كلمه (عشر سور) - و خدا داناتر است - سوره هاى بسيار و داراى مرتبهاىاز كثرت است ، مرتبه اى كه در عرف مردم كثير شمرده شود، پس گويا فرموده : اگرشك داريد كه قرآن كلام خداى تعالى است ، چند سورهمثل آن بياوريد، كه حداقل به ده عدد برسد تا معلوم شود آن تنوعى كه قرآن كريم دربيانات خود دارد معجزه آسا است ، و نمى تواند جز از ناحيه خداى تعالى باشد.
و اما اينكه در جاى ديگر تحدّى را بر روى يك حديثمثل قرآن آورده و فرموده : (فلياتوا بحديث مثله ) گويا نوعى تحدّى است كه ازتحدّى هاى سه گانه قبل عمومى تر است ، چون كلمه (حديث )، همشامل يك سوره ميشود و هم شامل ده سوره و هم شامل همه قرآن ، پس اين آيه تحدّى ايستمطلق به آوردن سخنى كه خصايص قرآن را داشته باشد.
در اينجا دو نكته باقى مى ماند كه تذكرش لازم است :
طرح اين اشكال كه صرف ناتوانى بشر درآوردنمثل قرآن ، دليل بر آن نمى شود كه قرآن از ناحيه خدا است . و پاسخ بدان
يكى اينكه در ميان همه آيات تحدّى در هيچيك به جز آيه مورد بحث نيامده بود كه اگرميگوييد: قرآن افتراء به خدا است شما هم اين افتراء را بزنيد، تنها در آيه مورد بحثاست كه فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) و شايد وجهش اين بوده باشد كهنوع عنايتى كه در اين آيه هست در ساير آيات تحدّى نيست ، و نوع عنايتى كه در آنها هستدر اين آيه نيست . عنايت در ساير آيات تحدّى در اين بود كه اثبات كند منكرين قرآن نمىتوانند مثل قرآن و يا مثل سوره اى از قرآن را بياورند، زيرا قرآنمشتمل بر جهاتى است كه قدرت بشرى متعلق به آن نمى شود، و جز خداى تعالى كسىنمى تواند آن جهات را در كلام خود بگنجاند، و به همين جهت كلام در آن آيات بطور مطلقآمده است .
ولى در آيه مورد بحث به قرينه اينكه به دنبالش جمله (فان لم يستجيبوا لكمفاعلموا انما انزل بعلم اللّه ) آمده دلالت دارد بر اينكه تحدّى در آن ، به اين جهت استكه قرآن متضمن علمى است كه آن علم مختص به خداى تعالى است ، و غير از خداى تعالىكسى راهى به آن علم ندارد، و اين خصيصه ذاتا چيزى نيست كه بتواناحتمال افتراء در آن داد، يعنى ذاتا افتراء پذير نيست ، و بنابراين كانه فرموده : (اينقرآن ذاتا طورى است كه افتراء پذير نيست ، ممكن نيست كسى آن را خود ساخته و به دروغبه خدا نسبت داده باشد، براى اينكه متضمن امورى از علم الهى است كه غير خداى تعالىكسى به آن راه ندارد، و اگر در اين معنا شك داريد ده سورهمثل آن بياوريد و به خدا افتراء بزنيد، و در اين كار به هر كس دست يافتيد از او كمكبگيريد، و اگر نتوانستيد بدانيد كه پس اين قرآن به علم مخصوص خدانازل شده - دقت بفرماييد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation